کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
حدیث سی ام ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

حدیث سی ام
و بسندي المتصل الي الشيخ الاجل رئيس المحدين محمد بن يعقوب الكليني (قدس سره) عن علي بن ابراهيم عن محمد بن عيسي عن يونس عن ابي جميله، قال قال ابو عبدالله (عليه السلام) كتب اميرالمومنين (عليه السلام) الي بعض اصحاب يعظه.
اوصيك و نفسي بتقوي الله ، من لا تح معصيته و لا يرجي غيه و لا الغني الا به، فان من اتقي الله عز و قوي و شبع و روي و رفع عقله عن اهل الدنيا ، فبدنه مع اهل الدنيا و قلبه و عقله معاين الاخره ، فاطفاء بضوء قلبه ما ابصرت عيناه من حب الدنيا فقذر حرامها و جانب شبهاتها ، و اضر والله بالحلال الصافي ، الا ما لابد له من كسره يش بها صلبه و ثوب يواري به عورته من اغلظ ما يجد واخشنه و لم يكن له فيما لا بد له ثقه و لا رجاء فوقعت ثقته و رجائه علي خالق الاشياء فجد و اجتهدوا تعب بدنه، حتي بدت الاضلاع و غارت العينان ، فابدل الله له من ذلك قوه في بدنه ، و شده في عقله و ما ذخر له في الاخره اكثر.
فارفض الدنيا ؛ فان حب الدنيا يمعي و يبكم و يذل الرقاب فتدارك ما بقي من عمرك و لا تفل غداً و بعد قد ‌، فانما هلك من كان قبلك باقامتهم علي الاماني و التسويف حتي اتاهم امرالله بغته و هم غافلون فنقلوا علي اعوادهم الي قبورهم المظلمه الضيقه و قد اسلمهم الاولاد و الاهلون ، فانقطع الي الله بقلب منيب ، من رفض الدنيا و عزم ليس فيه انكسار و لا انخزال ، اعاذنا الله و اياك علي طاعته و وفقنا و اياك لمرضاته.
ترجمه:
به سند متصل به شيخ اجل رئيس المحدثين محمد بن يعقوب كليني روايت مي كنم: كه حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: اميرالمومنين (عليه السلام) به يكي از اصحابشان به عنوان موعظه نوشتند تو و خويشتن را به تقواي كسي كه نا فرمانيش حرام است و اميد به  غير او نيست و بي نيازي جز به او و از جانب او ميسر نمي شود سفارش مي نمايم، زيرا هر كه از خدا پروا كرد عزيز و قوي شد و سيراب گرديد و عقلش از دنيا بالا گرفت جسم او در دنيا با اهل دنيا است. اما قلب و عقلش متوجه آخرت است به نور قلبش آتش محبت آنچه را كه در دنيا مي بيند خاموش مي كند و حرامش را پليد دانسته و از شبهه ناكش دوري مي گزيند.
قسم به خدا حلال خالص دنيا را مضر مي شمارد مگر به اندازه اي كه از آن چاره اي نيست مانند پاره ناني كه به پيكرش نيرو دهد و لباسي كه بدنش را به پوشاند  گر چه از درشت ترين و خشن ترين پارچه ها باشد كه به دستش مي رسد و نسبت به آنچه هم ناگزير است اميد و اطميناني ندارد و اميد و اتكائش به خالق جهان است و تلاش و كوشش مي كند و تنش را به زحمت مي  اندازد تا استخوان هايش نمودار شود و ديدگانش به گودي فرو رود پس خداوند نيروئي در بدن او و قدرتي در عقل او ايجاد مي كند كه غير قابل تصور است و آنچه در آخرت برايش ذخيره نموده بالاتر است. پس دنيا را رها كن كه محبت دنيا انسان را كور ، كر و گنگ مي نمايد و شخص را ذليل مي سازد پس آنچه را از عمرت باقي مانده جبران نما مگو فردا و پس فردا ، تا اين كه امر خدا بغتتاً آنها را گرفت و غافل بودند و سپس حمل بر تابوت به سوي گور تنگ و تاريك برده شدند و اهل و اولادشان آنها را تسليم خاك نمودند. پس با قلبي محزون به سوي خدا باز گردد در حالي كه دنيا را ترك كرده باشي با عزمي كه شكستن و بازگشتن ندارد ، خدا من و تو را بر اطاعتش ياري كند ، و به موجبات رضايتش موفق سازد.
«بيان»
فرمايش او (عليه السلام): ( يعظه) از راغب حكايت شده: وعظ زجري است آميخته با خوف.
و از خليل حكايت شده : وعظ تذكر به خبر است در امري كه قلب نسبت به آن رقت پيدا كند ، و كلمه (العظه و الموعظه) اسم است.
فرمايش حضرت (عليه السلام): (اوصيك نفسي بتقوي الله) از خليل است كه : ( وصيت وارد كردن غير است در امري كه به آن عمل نمايد در حالي كه آميخته با نصيحت باشد و از كلمات عرب است : (ارض واصيه) يعني زميني كه گياهش پيوسته است گفته مي شود: ( اوصاه و وصاه) انتها.
واو (ونفسي) براي عطف است و ايراد كلمة نفس در اين عبارت براي تاكد مضمون جمله و اشاره به علو شان تقوا است و اينكه هر كسي محتاج به آن است هر چند صاحب نفس قدسيي و مقام علوي باشد  چون رسيدن به درجات اعلاء ممكن نيست مگر به وسيلة تقوي ، و گمان نكنيد وصيت به نفس بعلت متحد بودن موصي و موصي صحيح نيست با اينكه معناي وصيت چنان كه گذشت وارد كردن غير است در امري كه به آن عمل نمايد زيرا تعدد اعتباري در اين مورد كافي است چون وصيت كنند قوه عاقل و وضيت شده نفس اماره است و كسي كه در اخبار و آثار و غيره تتبع داشته باشد براي اين موضوع نظائر بسيار مي يابد.
فرمايش او عليه السلام: ( من لا تحل) موصول بدل لفظ الله است يا به معناي (الذي) تا صفت براي لفظ الله باشد و صفت قائم مقام موصوف است و هر سه ضمائر در عبارت : ( معصيته و لا يرجي و لا الغنا الا به) راجع به (من) موصوله است ، كه مقصود از آن خداي سبحان است.
فرمايش او عليه السلام: ( فان من اتقي الله) معناي اين عبارت علت براي وصيت به تقوي است و كلمه ( اتقي) اصلش( اوتقي) از باب افتعال بوده و او قلب به تاء و در تاء ادغام گرديده و ثلاثي مجردش (وقي)  است  و مصدر وقي (الوقايه) است و (وقايه) در لغت به معناي حفظ است.
علامه مجلسي (قدس سره) در بحار چنين گفته شده است: شايد مراد از تقوي ترك شبهات ، بلكه ترك بعض مباهات و مقصود از اجتهاد كوشش در فعل طاعات باشد.
و گفته شده : ( وقاه الله الاسوء ، يقيه وقايه) يعني خدا او را حفظ نمود و (اتقيت الله اتقا) يعني خود را از عذاب يا مخالفت خدا حفظ نمودم و كلمه (التقوي) اسم و تاء بدل از واو است. و كلمه (وقوي) در اصل از ماده (رقيت) بوده، لكن واو به تاء تبديل شده و در تمام تصريفات آن باقي مانده است. انتها.
مولف: ممکن است کلمه تقوی بر معنای لغویش باقی باشد. بدون آن که در آن تقدیری فرض شود ، بنا بر این مقصود از فرمایش او (علیه السلام): ( من اتقی الله) ( من حفظ الله) است یعنی کسی که خدا او را به دوام توجه و اقبال به سوی خودش و انقطاع از دیگران حفظ نموده به طوری که چیزی از چیزهای دنیا او را از توجه به او سبحانه باز نداشته است ، چنان که سابقاً در شرح یکی از احادیث یعنی حدیث یازدهم اشاره نمودیم.
و اگرحمل کلام بر ظاهر خود و بر معنای حقیقی لغویش ممکن باشد ، حملش بر غیر آن و یا فرض تقدیر در آن جایز نیست زیرا خلاف اصل است و جز در موقع ضرورت جایز نیست و این جا ضرورتی ندارد.
و شک نیست که حمل کلمۀ (تقوی) بر ترک محرمات و غیر ذلک جز با فرض تقدیر حفظ نفس از عذاب خدا ممکن نیست و ارتکاب چنین تقدیری معلوم است که بی اشکال نمی شود.
علاوه بر این که حملش بر این معنا ، حمل بر معنای مجازی است زیرا ترک محرمات ازلوازم معنای تقوی است نه عین معنی تقوی و معلوم است که حمل بر معنای مجازی خلاف اصل است و ارتکابش جز در صورت ضرورت جایز نیست و در این مقام و امثال آن ضرورتی وجود ندارد که به آن التجا کنیم.
و شاید تفسیر تقوی در اخبار و آثار به ترک محرمات چنان که از بعض اخبار استفاده می شود با ترک محرمات با انجام واجبات چنان که از بعض دیگر فهمیده می شود تفسیر به لازم  آن است و چون عقل بیشتر مردم از درک معنای حقیقی تقوی قاصر است به لوازمش تسیر شده است و چون ائمه معصومین خلفاء خدا و حجت های او بر خلق می باشند ناچارند که با مردم به اندازه عقل و فهم آنها سخن بگوئید چنان که در این مورد الآن حدیثی به خاطرم رسید: ( نحن معاشر الانبیاء امرنا ان نکلم الناس علی قدر عقولهم) (1) و این دستور به خاطر آن است که امر بر آنها اشتباه نگردد و در ضلالت و حیرت واقع نشوند.
و چون انجام واجبات و ترک محرمات سبب طهارت و پاکیزگی نفس است از پلیدیها و پاکیزگی نفس وسیله صعود آن و توجه به سوی خدای تعالی می شود.
مجازاً به علاقه سببیت مسببیت ترک محرمات و انجام واجبات را تقوی نامیده اند. و یا از نظر آن است که انجام واجبات و ترک محرمات باعث تطهیر و تزکیه نفسند نسبت به کسی که متصف به تقوی نیست و نفس را برای اشراق نور معرفت و توجه به خدای سبحان مهیا می کنند.
و یا برای آن است که تقوی سبب وجود آنها می شود بدین معنا که انجام واجبات و ترک محرمات ناشی از تقوی است ، چنان که واضح است.
و در بعض اخبار به معنای حقیقی تقوی اشاره شده است. در بحار از ( عده الداعی) از عبدالله بن سنان از حضرت صادق ( علیه السلام ) روایت می کند که فرمودند: ( ایها المومن اقبل قبل ما یحب الله ، اقبل الله علیه قبل کل ما یجب و من اعتصم بالله بتقواه عصمه الله ، و من اقبل علیه و عصمه لم یبال لو سقطت السماء علی الارض ، و ان نزلت نازله ، علی اهل الارض فشملهم بلیه ، کانت فی حرز الله بالتقوی من کل بلیه. الیس الله تعالی یقول؛ ( ان المتقین فی مقام امین) (2)
و آن چه ما گفتیم مفاد کلمه (اقبل) مذکور در این حدیث است. زیرا ( اقبال ) در مقابل (ادبار) است ، پس معنا می شود کسی که به خداوند سبحان توجه کند و به طرف آنچه او دوست می دارد برود و پیرو موجبات رضای او به امتثال اوامر و اجتناب از نواهی باشد او عزوجل به او اقبال خواهد نمود. و نظی این فرمودۀ خداوند ( عرض من قائل) است: ( اذکرونی اذکرکم) و ( یحبونهم و یحبونه) و در این کلمات و امتثال آنها رموز و اسراری است که این مقام و بعض افهام وسعت ذکر آنها را ندارد.
فرمایش حضرت ( علیه السلام)  در این حدیث شریف: ( لم یبال لو سقطت السماء علی الارض) نظیر فرمودۀ خدای تعالی است : ( الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا یحزنون) (3) و اشاره به بلندی مرتبۀ مومن است به سبب تقوی و کمال توکل ، و بودن او در پناه خدا به وسیله این دو صفت چنان که حق تعالی فرموده است: ( و من یتوکل علی الله فهو حسبه) (4)
و راز این مطلب این است که نفس انسان به جهت لطافتش مستعد قبول جمیع کلمات است و به هر چیزی توجه پیدا کند  صفات آن را کسب می نماید و متخلق به ا خلاق آن می شود.
پس اگر توجه به ذوات خبیثه شریره شیطانیه یا بشریه. و امور دنیه دنیوی پیدا نماید به ناچار به صفات آنها متصف می شود و با آنها در ظلمت طبیعت که خوف و حزن و بلاء و محن از آن برانگیخته می شود مستقر می گردد زیرا طبیعت به جهت دوریش از منبع وجود و تنزلش در مرتب] اخیر در شرف موت و فناء و اضمحلال و تفرق اجزاء و غیره است.
و اگر توجه به ذوات شریفۀ علویه خیریه ملکوتیه و امور جلیله اخرویه پیدا کند صفات آنها را لا محاله کسب می نماید و به اخلاق آنها متخلق می شود. و از جمله صفات آنها این است که تخطی از طاعت خدای تعالی نمی کنند و به اندازه چشم به هم زدنی نافرمانی ندارند و التفاتی  به غیر او عز اسمه نمی کنند مگر به آن چه او امر نموده.
پس وقتی انسان چنین گردید یعنی به تمام همش توجه به خدای تعالی نمود در جوار قرب رب العالمین با ملائکۀ مقربین و انبیاء مرسلین و اولیاء معصومین صلوات الله علیهم اجمعین مستقر می شود و در این هنگام متخلق به اخلاق الله و متصف به صفات ربوبیت و مصداق معنائی که از معصوم (علیهم السلام) مشهور است: ( العبودیه جوهره کنها الربوبیه) (5) می گردد و جمیع موجودات مطیع امر او می شوند زیرا در این حال فوق مرتبۀ آنهااست و اگر بخواهد به  اذن خدا در مادیات تصرف می نماید و لکن ( و ما تشائون الا ان یشاء الله رب العالمین) (6) زیرا بر موجوداتی که در مرتبه پائین تر از او هستند غلبه دارد و کسی در وجود او نمی تواند تصرف نماید مگر به اذن وارادۀ ود او ، و از این بیان راز فرمایش حق تعالی : ( ان المتقین فی مقام امین) (7)  ظاهر می گردد.
و نیز روایتی که در بحار از ( مصباح الشریعه) از حضرت صادق ( علیه السلام) است: ( التقوی علی ثلاثه اوجه: تقوی بالله فی الله ، و هو ترک الحلال فضلاً عن الشبهه ، و هو تقوی خاص الخاص ؛ و تقوی من الله و هو ترک الشبهات فضلاً عن الحرام و هو تقوی العام، و مثل التقوی کماء یجری فی نهر ، و مثل هذه الطبقات الثلاث فی معنی التقوی کاشجار مغروسه علی حافه ذلک النهر. من کل لون و جنس و کل شجر منها متمص الماء من ذلک النهر ، علی قدر جوهره و طعمه و لطافته و کثافته ) (8) الحدیث معنای حقیقی تقوی را می رساند.
و موضع استدلال در این خبر ( مثل التقوی) تا آخر حدیث است زیرا او ( علیه السلام) تقوی را مانند آب قرار داده و طبقات سه گانه را نتیجه آن.
پس چنان که آب اصل ، در حصول اشجار است هم چنین تقوی اصل در حصول اجتناب از محرمات و شبهات ، بلکه مباحات می باشد. و هم چنین روایتی که در کافی به اسناد خود از یعقوب بن شعیب رسیده و گفته است: شنیدم حضرت صادق ( علیه السلام) می فرمود: ( ما نقل الله عزوجل عبداً من ذل المعاصی الی عز التقوی الا اغناه من غیر مال و اعزه من غیر عشیره و آنسه من غیر بشر(9) اشاره به معنای حقیقی تقوی است.
فرمایش او (علیه السلام) : ( من غیر بشر) یعنی بدون مونسی که از جنس بشر باشد بلکه خدای تعالی مونس او است. چنان که امیرالمومنین (علیه السلام) فرموده است: ( اللهم انک اعنس الآنسین باولیائک) (10) و علامۀ مجلسی (قدس سره) هم در بحار چنین تفسیر نموده است.
و نیز روایاتی که می گوید تقوی از امور قلبیه است نه از امور جسمیه ، اشاره به همان معنای حقیقی تقوی می باشد.
در بحار از کتاب صفات الشیعه شیخ صدوق (قدس سره) به اسناد خود از علی بن عبدالعزیز روایت می کند که او گفت: حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: ( یا علی ابن عبدالعزیز لا یعزنک بکائوهم فان التقوی فی القلب) و اشاره به معنای حقیقی است در آن چه در معانی الاخبار به اسناد خود از ابی بصیر روایت می نماید که گفت: از ابا عبدالله (علیه السلام) از فرمودۀ خدای عزوجل : ( اتقواالله حق تقانه) سئوال نمودم؟ فرمود: یطاع فلا یعصی و یذکر فلا ینسی و یشکر فلا یکفر و محل استشهاد در این خبر برای مطلوب ما عبادت و ما یذکر فلا ینسی است . و از همۀ آنچه ما گفتیم برای شما ظاهر می شود که تقوی عبارت از توجه قلب است با تمام قوا به خدا و انقطاع از غیر او ، و اعتصام به او سبحان ، بلی دوری کردن از محارم لازمه تقوی است و منفک از آن نمی شود چنان که تقوی هم منفک  از اجتناب از محارم خدا نمی باشد. چگونه منفک باشد در صورتی که کسی که از خدا می پرهیزد.
یعنی امر خدا را به سبب دوام توجهش به او حفظ می نماید به طوری که از او ابداً غافل نمی شود ممکن نیست از او فعلی صادر شود که منافی رضای خدا باشد ، زیرا فرض این است که هم او مستغرقی در ملاحظه جلال و جمال و حسن افعال او است پس چگونه مجالی برای التفات به غیر پیدا خواهد کرد تا چه رسد به ارتکاب چیزی که موجب غضب او سبحان باشد.
کم کم در بیان تحقیقاتی که در معنی ادعا نمودیم به علت اهمیت مطلب سخن طولانی شد و باید به شرح فقرات حدیث بپردازیم.
فرمایش او (علیه السلام) : ( عزو قوی) یعنی کسی که امر خدای تعالی را به دوام توجه و اقبالش به سوی او حفظ نماید به عزت واقعیه ربانیه که از هر آفتی مصون است عزیزمی شود و به قوت معنوی حقیقی غیر جسمانی قوی می گردد چنان که از سلطان الموحدین و امام المتقین یعسوب الدین امیرالمومنین (علیه السلام) که جانم فدای تربت مرقدش گردد نقل شده که فرمود: ( ما قلعت باب الخیبر بقوه جسمانیه بل بقوه ربانیه) (11) و آن قوتی است که به وسیلۀ آن از انبیاء و اوصیاء و اولیاء خوارق عادات و معجزات صادر می شود.
فرمایش حضرت (علیه السلام): ( و شبع و روی) مراد « والله اعلم» این است که متقی سیر و سیراب می شود بدون اکتستب از راه عادی ، بلکه خدای تعالی او را از راهی که گمان نداشته است روزی می دهد چنان که فرموده خدا (عز من قائل)است: « من یتق الله یجعل له له مخرجاً و یرزقه من حیث لا یحتسب» (12) 
و یا این است که متقی از علوم لدنیه و معارف حقیقیه سیر می گردد و از لطائف حکم ربانیه سیراب می شود.
فرمایش حضرت (علیه السلام) : ( و رفع عقله عن اهل الدنیا) این بیان اشاره به این است که به وسیلۀ تقوی عقل در علوم خود قوی می گردد بلکه قوی تر و رفیع تر از عقول اهل دنیا می شود.
پس متقی با این که در دنیا است آخرت را مشاهده می کند زیرا با بدنش در عوالم جسمانیه سیر می کنند و با عقلش در عوالم روحانیه ملکوتیه. و این عبارت و ما بعد آن چه را ما در معنای تقوی گفتیم تائید می کند چنان که بر بصیر متدبر با تجربه مخفی نیست.
فرمایش او (علیه السلام) : ( فاطفاً بضوء قلبه ما ابصرت عیناه ) از این جا حضرت در بیان صفات متقی و علائم تقوی شروع فرموده می گوید: ( فاطفاء الخ) یعنی متقی کسی است که به جهت  شدتن نور قلب خود مشاهده انوار الهیه و امور اخرویه به آن چه غیر از خدای تعالی است به چشم فناء و زوال نمی گردد پس به نور قلبش آتش محبت آن چه را چشمانش می بیند خاموش می کند و دنیا و آن چه در آن است را ترک می کند چون خود را از علائق جسمانیه خالی نموده به انوار قدسیه الهیه آراسته نموده است.
فرمایش حضرت (علیه السلام): ( من حب الدنیا) ظاهراً کلمۀ (من ) بیانیه است نه تبعیضیه و اسناد  ابصار به کلمه حب مجازی است زیرا حب از امور محسوسه نیست که به چشم ظاهر درک شود و دیدن چشم به آن متصل گردد و ممکن است حب در این عبارت به معنای محبوب باشد یعنی محبوبات دنیا که با چشم دیده می شود و در هر حال مراد ( والله اعلم) اینکه متقی به نور قلبش اتش حب دنیا را خاموش می کند و حضرت (علیه السلام) محبوبات دنیا را به اتش تشبیه نمود و اطفاء را به آنها نسبت داد زیرا در هلاک کردن هر دو مشترکند و حب دنیا از آتش دو قوۀ شهوت و غضب بر انگیخته می شود و آنها نیز از عنصر آتشین متولد شده اند و علوم لدنی و معارف حقیقیه ای که از تقوی برانگیخته می شود نورند ، پس نور معارف ایمان متقی آتش  شهوت و غضب و مقتضیات آنها را خاموش می کند.
فرمایش حضرت (علیه السلام): ( فقذر حرامها) از صحاح حکایت شده: ( ان القذر ضد النظافه و شیء قذر بین القذاره و قذرت الشیء بالکسر و تقذرته و استقذرته اذا کرهته) . انتها.
و شاید مراد این است که متقی از حرام دوری می گزیند چنان که از قذراتدوری می کند زیرا از شدت ایمانش به امور آخرت پلیدیهای معنویه ای که در محرمات است مشاهده می نماید و آنها را نجس می شمارد.
فرمایش حضرت (علیه السلام) : ( و  اضر؛ والله بالحلال الصافی) ایراد قسم در اینجا برای تثبیت معنای جمله است و کلمۀ (اضرّ)  ممکن است به صورت معلوم فرض شود یعنی از دنیا دوری می گزیند چنان که از حرام پس این کنایه از عدم التفات او است نسبت به دنیا چون آن را مانع از صعود به مقامات عالیه می داند و ممکن است به صورت فعل مجهول خوانده شود یعنی نفس خود را به وسیله آن متضرر می بیند و او با توجه به علو مرتبه اش در سیر به سوی خدای تعالی از جمیع نعمت های حلال دنیوی متضرر می شود تا چه رسد به حرام آن.
و از حلال آن به اندازه ای که ناچار است در بقاء حیاتش اکتفاء می کند.
فرمایش حضرت (علیه السلام) : ( من اغلظ ما یجد و اخشنه) علامۀ مجلسی (قدس سره) در مرآت العقول در تفسیر این عبارت چنین گفته است : ظاهر این عبارت استحباب اکتفاء کردن به لباس خشن است هر چند بر لطیف آن هم قادر باشد ولی نظر او مخالف بسیاری از اخبار دیگر است مگر این که بگوئیم مراد آن است که به پارچه خشنی هم که به دست می آورد اکتفاء کند اگر چیز دیگری نمی یابد یا حمل شود بر این که اگر غیر آن را نیابد مگر به ارتکاب حرام یا از راهی شبه ناک یا به صرف نمودن تمام اوقاتش در تحصیل آن به طوری که او را از نوافل و فواضل طاعات مانع شود.
یا حمل شود بر این که اگر بداند لباس لطیف سبب طغیان نفسش می گردد و علاج کبر و صفات ذمیمه اش منحصر است به پوشیدن لباس خشن. انتهای کلامش بلند با د مقامش.
مولف: ممکن است کلام به ظاهر خود که استحباب اکتفاء کردن به لباس خشن است باقی باشد. اگر چه قادر بر حریر نرم نیز هست و این منافاتی هم با استحباب پوشیدن لباس لطیف و نیکو ندارد زیرا پوشیدن لباس حریر در حد ذات خود خوب است چون در آن اظهار نعمت است و سبب عزت و شرافت مومن و از همین جهت پوشیدنش را برای مومن مستحب قرار داده اند ولی پوشیدن لباس خشن برای کسی که رسیدن به اعلاء درجه تقوی و انقطاع از غیر خدای تعالی را طالب است ارجح از آن است چون در آن تذلیل نفس و سرکوب کردن دو قوه شهویه و غضبیه است زیرا بسا می شود که پوشیدن لباس نیکو موجب سرکشی طغیان آنها است و دلیل بر این مطلب روایتی است که در کتاب (وسائل) که به اسناد خود از کامل بن ابراهیم روایت می کند که : بر ابی محمد (علیه السلام) وارد شد چشمش به لباس حریر آن حضرت افتاد گفت با خود گفتم ولی الله حجت است لباس حریر می پوشد وما را به مواسات با برادران امر می کند و از پوشیدن لباس مثل آن منع می نماید پس آن حضرت (علیه السلام) در حال تبسم فرمود:   ( یا کامل و حسر عن ذراعیه فاذا مسح (13) اسود خشن علی جلده فقال (علیه السلام) هذا لله و هذا لکم (14) الحدیث . و نیر دلیل بر این است که بعض ائمه (علیهم السلام) بین هر دو نوع لباس را جمع نموده اند و لباس خشن را زیر و لباس حریر را روی آن پوشیده اند.
فرمایش حضرت (علیه السلام): ( و اتعب بدنه) یعنی به مجاهده با نفس اماره در ترک خواسته های آن و اقدام بر انجام طاعات و عبادات شرعیه ای که تو را به مقام قرب می رساند.
فرمایش حضرت (علیه السلام) : ( فابدل الله له من ذلک قوه فی بدنه) این قوه قدسیه الهیه است که به وسیلۀ آن معجزات از انبیاء و کرمات از اولیاء ظاهر می شود به اذن خدای تعالی و به یاری این نیرو در مادیات تصرف می کنند به هر طوری که می خواهنند چنان که گفتیم تقوای از خدا موجب قوت نفس و اتصاف آن به صفات ربانی می شود.
فرمایش حضرت (علیه السلام) : (فارفض الدنیا) بعد از آن که حضرت برای او فوائد مترتبۀ بر تقوی انسان را بر تحصیل و تکمیل آن وا می دارد.
فرمود: (فارفض الدنیا) یعنی واگذار آن را برای اهلش اگر خیال وصول به مقام شامخ تقوی را داری.
فرمایش حضرت (علیه السلام) : (فان حب الدنیا یعمی و یصم) زیرا محبت دنیا و توجه به سوی آن چشم دل را از دیدن حق کور و گوش دل را از شنیدن حق و قبول آن کر می سازد.
و راز این مطلب آن است که خدای سبحان انسان را آفرید و در جوهر ذاتش استعدادی قرار داد برای سیر به عوالم روحانی و جسمانی ولی چون او در اول این سیر ضعیف است. توفیق او ممکن نیست مگر به ترک دنیا زیرا دنیا و آنچه در آن است راه خدا و آن چه را که نزد او سبحان است مسدود می کند.
پس اگر انسان در انجام طاعت و بذل قوای بدنی و ترک تمایلات با نفس مجاهده کند به طوری که قوایش در راه رضای خدا ضعیف گردد روحانیتش قوی می شود و به همین وسیله ملکوت سماوات و ارضین را مشاهده می کند و کلام ملائکه مقربین را می شنود و اراده ای او مطیع اراده خدای سبحان و رضایتش تابع رضایت او تعالی می شود. پس نمی خواهد مگر آنچه را خدا می خواهد و مثل او مثل آهن گداخته ای به اتش است ، که به علت دوام مجاورت با آتش خصوصیت آهن بودن آن در صفات آتش مضمل می گردد. هم چنین متقی به خاطر دوام توجهش به خدای سبحان که طرفه العینی ازاو غفلت نمی کند صفاتش در صفات حق تعالی مضمحل می گردد. حتی چشمش که می بیند چشم حق می گردد و گوشش که می شنود گوش حق می شود و دستی که حرکت می دهد دست حق می شود.
پس با آشنا شدن به این معانی کلماتی که در زیارت امیرالمومنین (علیه الصلوه و السلام) که از قول معصومین (علیهم السلام) وارد شده است.
( السلام علیک یا عین الله الناظره و یده الباسطه و اذنه الواعیه و حکمته البالغه الخ) استبعادی ندارد و در این حال به خاطر تقوائی که دارد در حفظ خدای تعالی است و عزت دو جهان به او بخشیده می شود. چنان که هیچ عزتی به آن نمی رسد و شباهت به آن را ندارد و روزی او از راه بی گمان می رسد چنان که فرموده ( عز من قائل) است: ( و من یتق الله یجعل له مخرجاً و یرزقه من حیث لا یحتسب) (15)
و در بحار از (عده الداعی) از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) روایت شده که به مردی از اصحابش نوشت: ( اما بعد ،فانی اوصیک بتقوی الله عزوجل فان الله تعالی قد ضمن لمن اتقاه ان یحوله عما یکره الی ما یجب و یرزقه من حیث لا یحتسب انالله عزوجل لا یجذع عن جنته و لا ینال ما عنده الا بطاعته) (16)
فرمایش حضرت صادق (علیه السام): ( یحوله عما یکره الی ما یجب) احتمال می رود ضمیر فاعل در (یکره) و (یحب) راجع به خدای تعالی یا راجع به متقی باشد بنا بر نظر دوم مراد از این کلام معنای مطلق آن نیست زیرا بسا می شود که مصلحت متقی در شیء مکروه است به طوری که اگر شیء مکروه را از او باز دارند به زیاناو منجر می شود و او به علت جهلش آن را مکروه می پندارند و چون مقام ، مقام امتنان است. پس باز داشتن مکروه منافی از امتنان است.
و شاید مقصود آن است که بهاحسن وجوه از آن چه اکراه دارد او را به آن چه مصلحت او است ، از جهت دین و دنیا و آخرت تحویل می کند.
و یا مراد (و الله اعلم) این است که  متقی کسی است که تقدیر خدای تعالی را اکراه ندارد بلکه هر چه بر او وارد شود که مثل آن بر دیگران مکروه است. نزد او محبوب می نماید چون می داند از جانب خدای تعالی است و از روی علم و حکمت و رافت به حال او صادر شده پس مراد از این عبارت این است که تقوی باعث تزکیه نفس و حصول اطمینان است برای متقی به طوری که با این وصف از تقدیر خدای تعالی کراهتی برای او باقی نخواهد ماند پس به این معنا مراد از تحویل توجه دادن نفس متقی است به آن چه موجب رضای خدا است راضیه مرضیه.
فرمایش حضرت (علیه السلام): ( فانقطع الی الله بقلب منیب) مقصود آن است که بعد از ترک دنیا با دل شکسته و خالی از علائق نفسانی و ادناس طبیعی توجه به خدای تعالی داشته باشد و چنین استفاده می شود که تقوی مگر به تحصیل اموری چند تمام نمی شود.
ترک دنیا زیرا نفس وقتی به دنیا اشتغال دارد توجه به خدای سبحان برایش ممکن نیست.
توجه به خدای تعالی با همت تمام.
دارا بودن عزم راسخ و استقامت در امر.
استقامت در ترک دنیا و آن چه در آن است و توجه به خدای جل شانه.
فرمایش حضرت (علیه السلام): ( و عزم لیس فیه انکسار و لا انخزال) زیرا به وسیلۀ عزم راسخ برای او حقیقت تقوی حاصل می شود.
تتمه و تکمیل- بدان که قرار دادن پرهیزکاران را در جایگاه امن ، چنان که خداوند ( عز من قائل) فرمود: ( ان المتقین فی مقام امین) (17) و نیز حضورشان در مجالس راستین به مقتضای آیه کریمه: ( ان المتقین فی جنات و نهر فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر) (18)
چنان که بعضی توهم نموده اند مختص به عالم آخرت نیست بلکه متقی در تمام حالات و در هر آنی از آنات حیاتش خود را با خدای تعالی می یابد و از هر بلیه ای از بلیات و حادثه ای از حوادث در پناه او است.
باید دانست که برای تقویت مراتب و درجاتی است و برای هر مرتبه از مراتبش لوازم و آثار مخصوصی است که بعض آنها فوق بعض دیگرند واول مرتبۀ آن شناخته می شود به اجتناب ازمحرمات و انجام واجبات زیرا چنان که گذشت تقوی منفک از آنها نیست، و بوسیله تقوی است که انسان خود را از ارتکاب خواهش های نفسانی حفظ می کند و وقتی نفس درتحصیل رضای خدا قوی شد صاحبش را از هر چیز که موجب غضب او است بلکه از آن چه احتمال نارضایتی او را دارد دور می گرداند ،زیرا ( من اجتنب الشبهات نجی من المحرمات)(19)
و در امتثال آن چه فرمان خدا است برای کسب رضایت او می شتابد و می داند که آخر مرتبۀ تقوی آن است که در عالم وجود جز خدای تعالی را نبیند. پس هدفی در اعمال خود در نظر نمی گیرد و آرزوئی برایش باقی نمی ماند مگر درک لقاء و مشاهدۀ جلال و جمال او سبحانه، و حصول این مرتبه ، ممکن نیست مگر به کثرت ذکر خداوند سبحان و مراقبت بر آن واندیشه در بدایع آفرینش و شگفتی های جهان خلقت ، اگر چه بعد از اختیار زهد باشد ، و بعد از بیزاری از دنیا و گریز از فریبندگی های آن و پرهیز از اعمال ناستوده که تصفیۀ نفس و تهذیب آن حاصل نمی شود جز بدین شیوه زیرا آنها اسباب حصول معرفت اکتسابی می باشد.
پس وقتی او را شناخت و حسن و کمال و بهاء و جمال او سبحان را به اندازه ای معرفتش تشخیص داد برای او محبت و شوق دیدار حاصل می شود چون این ها اسباب حصول انس به او عزوجل است.
پس کسی که می خواهد به مقام متقین فائز شود سزاوار است که بر این صفات سه گانه یعنی ذکر و فکر بعد از پاک شدن از رذائل اخلاقی و زینت یافتن به فضائل ان و عمل به آن چه او را از شهوات دنیا دور و در نظرش مبغوض می سازد  مواظبت و از آنها به اندازه ای که در بقاء حیات ناچار است و مقدمه برای حصول قرب به خدای تعالی است بهره برداری کند آن هم تنها به خاطر مقدمه بودن نه محض لذت بردن.
خدایا رسیدن به این مرتبۀ رفیع از تقوی را روزی ما و جمیع مومنین گردان به حق محمد و آل طاهرینش (خیره ا لوری).
....................................
(1)- ما طایفه انبیاء ماموریم به اندازه فهم مردمان با آنها صحبت کنیم.(ه)
(2)- هر وقت مومن به طرف چیزی که خدا دوست می دارد رو کند خدا به طرف چیزی که او دوست می دارد رو می کند و کسی که بوسیله تقوا به خدا پناه برد ، خدا او را پناه می دهد و کسی را که خدا به او رو کند و پناه دهد اگر آسمان بر زمین فرو ریزد باکی نداردد و اگر بلائی بر اهل زمین نازل شود و همه را در بر گیرد او بواسطه تقوایش از تمام بلیات در حفظ خدا است.آیا نیست که خدای تعالی می فرماید: ( ان المتقین فی مقام امین) (ه)
(3)- سوره دهم آیه 62 – آگاه باشید که دوستان خدا را خوفی نیست و بر آنها حرفی نخواهد بود. (ه)
(4)- سوره 64 آیه 3- کسی که بر خدا توکل کند پس همان برایش کافی است.(ه)
(5)- عبودیت خدای تعالی جوهری است که حقیقتش ربوبیت است. (ه)
(6)- سوره 81 آیه 29 – و نمی خواهند جز آن که خدا خواهد که پروردگار عالمیان است.(ه)
(7)- سوره 44 آیه 51 – همانا که پرهیرگاران در جای گاه آمن می باشد.(ه)
(8)- تقوا بر سه وجه است:
1- به کمک خدا در راه خدا و آن ترک حلال است تا چه رسد به شبه ناک و این مرتبه را تقوای خاص الخاص گویند.
2- ترک شبه ناک است تا چه رسد به حرام و این مرتبه را مرتبه تقوای خاص نامند.
3-  ترک حرام است از ترس آتش جهنم و عقوبت آن که این مرتبه تقوای عوام ست.
و مثل تقوا مثل آبی است که در نهر می گذرد و مثل این طبقات سه گانه در معنای تقوا مانند اشجار مختلفی است که بر دم آن نهر گشت شده و هر یک به اندازه ماهیت و طعم و قطر و ضخامت خود از آن نهر می مکند و سیراب می شوند. (ه)
(9)-  خدای تعالی بنده ای را از ذلت معصصیت به عزت تقوا نمی رساند مگر آن که بدون مال بی نیازش می کند.
(10)- خدایا تو برای دوستان بهترین مونسها هستی. (ه)
(11)- در خیبر را به قوه جسمانیه نکندم بلکه به نیروی ربانیه.(ه)
(12)-  سوره 55 آیه 2- کسی که از خدا بپرهیزد خداوند برای او مخرجی قرار می دهد و روزی او را از راه بی گمان می رساند. (ه)
(13)- در مجمع گفته است: کلمه مسح به کسر و سکون مفرد مسوح است و از آن به لباس تعبیر شده و کساء معروف و حدیث کساء فاطمه زهرا( علیها السلام) به همین معنا است و مسح متعلق به این باب است و سئوال شد آیا بر مسح (لباس) و فرش سجده صحیح است فرمودند: خیرجایز نیست.
(14)- ای کامل و آستین مبارک را بالا زد خشن سیاهی روی بدنش بود سپس فرمود: این برای خدا و این برای شما. (ه)
(15)- سوره 65 آیه 2- کسی که از خدا بپرهیزد خدا برای او مخرجی قرار می دهد و دوری او را از راه بی گمان می رساند. (ه)
(16)- من تو را به پرهیزکاری و تقوای از خدا توصیه می کنم زیرا خدای عزوجل ضمانت کرده است اشخاص پرهیزگار را از آن چه کراهت دارند به آن چه دوست می دارد تحویل کند و روزی آنها را از راه بی گمان برساند و بهشت را وسیلۀ خدعه قرار نداده و کسی که به آن چه نزد او است نایل می شود مگر به وسیله طاعتش. (ه)
(17)- سوره 44 آیه 51- همانا که پرهیزکاران در جایگاه امن می باشند. (ه)
(18)- سوره 54 آیه 55 – همانا که پرهیزکاران در بهشت ها و انبساطند در مجلس پسندیده نزد پادشاه توانا. (ه)
(19)- کسی که از شبهه ناک دوری گزیند از محرمات نجات می یابد. (ه)