کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
حدیث هفدهم ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

حدیث هفدهم
و بالسند المتصل الی الشیخ الاجل محمد بن یغقوب الکلینی (قدس سره) عن بعض اصحابه عن علی بن عباس عن علی بن میسر عن حماد بن عمرو النصیبی قال سئل رجل العالم (علیه السلام).  فقال ایها العالم اخبرنی ای الاعمال افضل عندالله تعالی ، قال (علیه السلام) مالا یقبل عملاً الا به ، فقال و ما ذلک قال (علیه السلام) ، الایمان بالله الذی هو اعلی الاعمال درجه و اسناها حظاً و اشرفها منزله.
قلت اخبرنی عن الایمان اقول و عمل ، ام قول بلا عمل ، قال (علیه السلام) الایمان عمل کله ، و القول بعض ذلک العمل بفرض من الله ، بینه فی کتابه واضح نوره ؛ ثابته حجته یشهد به الکتاب و یدعوا الیه.
قلت صف لی ذلک العمل حتی افهمه ؛ فقال (علیه السلام) : ان الایمان حالات و درجات و طبقات و منازل ؛ فمنه التام المنتهی تمامه و منه الناقص المنتهی نقصانه و منه الزائد الراجح زیادته.
قلت و ان الایمان لیتم و یزید: و ینقص، قال (علیه السلام ) نعم قلت و کیف ذلک ، قال (علیه السلام) ان الله تعالی فرض الایمان علی جوارح بنی آدم و قسمه علیها و فرقه علیها ، فلیس من جوارحهم جارحه الا و هی موکله من الایمان بغیر ما و کلت به اختها.
فمنها قلبه الذی به یعقل و یفقه و یفهم و هو امیر بدنه الذی لا تورد الجوارح و لا تصدر الا عن رایه و امره.
و منها یدان اللتان یبطش بهما و رجلاه اللتان یمشی بهما و فرجه الذی (الباه) من قبله ؛ و لسانه الذی ینطق به الکتاب و یشهد به علیها ، و عیناه اللتان ینظر بهما و اذناه اللتان یسمع بهما و فرض علی القلب غیر ما فرض علی اللسان ، و فرض علی اللسان غیر ما فرض علی العینین، و فرض علی العینین غیر ما فرض علی السمع ، و فرض علی السمع غیر ما فرض علی الیدین. و فرض علی الیدین غیر ما فرض علی الرجلین و فرض علی الرجلین غیر ما فرض علی الفرج ، و فرض علی الفرج غیر ما فرض علی الوجه ، فاما ما فرض علی القلب من الایمان و الاقرار و المعرفه و التصدیق و التسلیم و العقد و الرضا بان لا اله الا الله وحده لا شریک له احد صممد لم یتخذ صاحبه و لا ولداً و ان محمداً عبده و رسوله.
ترجمه:
به سند متصل به شیخ اجل محمد بن یعقوب کلینی (قدس سره) روایت می کنم که مردی (حماد بن عمرو النصیبی) از عالم ( امام محمد باقر) (علیه السلام) سئوال کرد: خبر دهید مرا که شایسته ترین اعمال نزد خداوند کدام است؟ امام (علیه السلام) فرمود: آنچه قبولی اعمال به آن بستگی دارد.
مرد پرسید: آن چیست؟
حضرت فرمود: ایمان به خداست که بالاترین اعمال و شریف ترین مقام و گرامی ترین برخورداری ها را در بر دارد. عرض کردم: آیا ایمان قول و عمل با هم است؟ یا قول بدون عمل؟
امام (علیه السلام) فرمود: همۀ ایمان عمل است و قول یکی از اعمال است که خداوند در کتاب مبین و استوار خود واجب کرده ، و بیان فرموده و نیز همان کتاب (قرآن) بر آن گواه است و به آن دعوت می کند خواهش کردم برای من توضیح بفرمائید تا آگاه شوم.
امام (علیه السلام) فرمود: ایمان را حالات و درجات و طبقات و مراتبی است که در برخی افراد تمام و به نهایت کمال رسیده و در برخی ناقص و در نهایت نقصان است و در برخی زیادتی آن رجحان دارد و بیشتر متمایل به کمال است.
عرض کردم: مگر برای ایمان زیاده و نقصان وجود دارد ؟ فرمود (علیه السلام): آری؛ عرض کردم چگونه؟ فرمود: خدای تعالی ایمان را بر تمام اعضاء و جوارح تقسیم نموده ، هیچ عضوی نیست جز اینکه وظیفه ایمانش غیر از وظیفه عضو دیگر است.
یکی از اعضاء قلب و روح است ؛ که امیر بدن شمرده می شود و به انسان تعقل و ادراک و شعور می بخشد و هیچ عمل از اعضاء صادر نمی گردد و بر آنها وارد نمی شود مگر به ارادۀ آن.
و دیگر از اعضاء دستها است که حرکت می کند و پاها است که با آنها راه می رود و فرج است که شهوت جنسی از جانب او است و زبان کلید است که بوسیله آن کتاب می خواند (نامۀ عمل) و علیه صاحبش گواهی خواهد داد (در قیامت) و چشمانی که با آنها می نگرد و گوشها که به وسیله آن می شنود.
اما آنچه بر قلب واجب است با فرائض ویژۀ زبان تفاوت دارد ، و هم چنین وظیفۀ زبان غیر از وظیفۀ چشمان و تکلیف چشم غیر از تکالیف گوش ، و امر گوش غیر از امر دستها است و آنچه بر دستها واجب گرددیه غیر از آنست که بر  پا وجوب یافته و وظائف پاها غیر از وظیفه فرج و مفروض بر فرج غیر از مفروض بر چهره است.
اما وظیفه قلب اعتماد و معرفت و تصدیق و تسلیم و ثبات و رضایت است ، باین که جز خدای یگانه بی شریک ، فرد و بی نیاز که فرزندی نگرفته ، شایسته پرستش نیست و اینکه محمد (صلی الله علیه و آله) بنده و رسول او است.
«بیان»
فرمایش او (علیه السلام): ( الایمان بالله) ایمان تصدیق جازم و برابر با واقع را گویند و امری است بسیط از قبیل احکام ثبوتی و اعتقادات قلبی و کیفیات ( حالات) نفسانی.
فرمایش او (علیه السلام): ( الایمان عمل کله) ممکن است مقصود امام (علیه السلام) از عمل ، عمل مقابل قول و گفتار باشد چنان که ظاهر است زیرا در جواب سئوالی که آیا ایمان قول و عمل با هم است یا قول تنها؟ فرمود : ایمان تمامش عمل است چون سائل گمان کرده بود ایمان تصدیق زبانی تنها است.
چنان که فرمود (علیه السلام): ( و القول بعض ذلک العمل ) و این منافی بساطت ایمان نیست  ، ( چنان که می آید ان شاء الله تعالی) و ممکن است مقصود حضرت (علیه السلام) از کلمۀ (عمل کله) فعلیت مقابل انفعال باشد ، بدین معنی که ایمان از مقوله فعل است ، نه مجرد علم و معرفت که از مقولۀ انفعال محسوبند.
بطوری که از شارح مقاصد نقل شده او می گوید: ایمان غیر از علم و معرفت است ، چون بعضی از کفار حق را می دانستند اما عناد و تکبر آنها موجب عدم تصدیقشان می گردید. چنان که خدای تعالی فرموده: « الذین آتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون ابنائهم و ان فریقاً منهم لیتکلمون الحق و هم یعلمون» .(1) و در آیه دیگر : « و ان الذین اوتوا الکتاب لیعلمون انه الحق من ربهم و ما الله بغافل عما یعلمون».(2) و نیز در بیان قول موسی برای فرعون : « و لقد علمت ما انزل هؤلاء الا رب السموات و الارض».(3) چون بین علم ( بما جاء النبی (صلی الله علیه و آله) که معرفت است و بین تصدیق به آن تفاوت بسیار است زیرا مرتبۀ اول برای معاندین حاصل بود ولی مرتبۀ دوم یعنی تصدیق قلبی که همان ایمان است. برای آنها وجود نداشت چنان که بعضی ضد تصدیق را به انکار و تکذیب منحصر کرده و ضد معرفت را به انکاره و جهالت ، و از همین جهت غزالی تصدیق را به تسلیم تعبیر نموده . چون به خلاف علم و معرفت ، با تکبیر و انکار سازگار نیست ، و بعضی تفضیل بیشتری داده و گفته اند: تصدیق ارتباط (قلب) است ، به آنچه از گفتار متکلم استنباط می شود و امری است اکتسابی که به میل و دریافت مصدق ثابت می گردد ، و از همین نظر در راس عبادت قرار گرفته و مامور به آن مجزی به ثواب و پاداش است ، به خلاف معرفت که گاهی بدون هیچ رنج و زحمتی حاصل می گردد مانند کسی که نظرش بر جسمی واقع شده و می شناسد که آن سنگ است یا دیوار و در نظر بعضی از متاخرین که تحقیق بیشتری نموده اند.
در تحقیق ایمان تصدیق اختیاری معتبر است. یعنی تصدیق مومن باید از روی اراده و اختیار انجام گیرد ، و با این شرط با تصدیق منطقی که بدون اختیار و مقابل تصور است. تفاوت پیدا می کند تا آنجا که گفته است: تردیدی نیست که تصدیق معتبر در ایمان. نسبت به جا کم (گرویدن و باور کردن و راستگو داشتن) و نسبت بخود حکم (راست انگاشتن و حق دانستن است) چون تنها علم و معرفت بدون تصدیق اختیاری در ایمان کافی نمی باشد و بالاخره پس از اطاله کلام در این موضوع پایان تحقیق را باین که ایمان چیزی وراء علم و معرفت نیست خاتمه داده است. پایان کلام شارح مقاصد.
علامه مجلسی در مرآت العقول فرماید: ( حق آنست که اثبات معنای دیگری غیر از علم و معرفت برای ایمان مشکل است ، و حاصل شدن ایمان بدون اختیار برای بعض افراد تکلیف اکتساب آن را از عهدۀ دیگران سلب نمی کند و ترتب ثواب برای افراد مذکور یا از روی تفضل است ، یا در مقابل پایداری و اظهار آثار و عمل بمقتضای آن  تا آنچه افاده کرده است).
(مولف) این سخنی است متین و تحقیق و توضیح آن این است که تصدیق در مقابل تصور است و علم به ثبوت نیست ، چنان که در فرمایش خدای تعالی است (فاعلم انه لا اله الا الله) (4) و (حقیقت شرعیه) (5) هم غیر از این معنائی برای آن ثابت نکرده است و چون این گونه تصدیق برای بیشتر مردم از قبیل امور نظری و فکری است . و حصول علم نظری محتاج به اعمال فکر و فکر حرکت فعل و عمل عقل است ، لذا فرموده : ( الایمان عمل کله) و آن را به نام سببش نامید و آیاتی که شارح مقاصد ذکر نموده دلالتی ندارد ، بر این که ایمان چیزی غیر از علم و معرفت باشد.
بلی توبیخ کفاری را که با وجود علم و معرفت از روی تکبر و عناد امتناع از تصدیق می نمودند ، می رساند و هیچ دلالتی بر این که ایمان امری وراء علم و معرفت است ندارد.
اگر گفته شود بنابر این معاندین خالی از ایمان نبوده و از مومنین شمرده می شوند، چون به نص قرآن می دانند و می شناسند.
جواب آن است که این جماعت چون مخالف و دشمن حق می باشند و از اعمال آنها خلاف اعتقاد و علمشان ظاهر می گردد ، پس متصف به ایمان نبوده ، و احکام اسلام و ایمان بر آنها حمل نمی شود و انکار و عنادشان از ترتب آثار اسلام و ثواب اعمال آنها جلوگیری می کند. چنان که اگر خصومت و تکبرشان مرتفع گردد ، بمحض حصول علم و معرفت می توان آنها را مسلمان و مومن دانست.
زیرا غیر از تکبر و عناد چیز دیگری مانع اقرار آنها نمی باشد.
خلاصه ایمان عبارت است از قبول داشتن (تصدیق) و اعتقاد درونی و اقرار زبانی کاشف از عدم معاندت است که موجب ترتب احکام اسلام است بر آن.
فرمایش او (علیه السلام): ( فمنه التام المنتهی تمامه و منه الناقص المنتهی نقصانه) اختلاف است بین متکلمین که آیا ایمان در اصل قابل زیاده و نقصان است یا نه؟ ولی بعد از اتفاق آنها بر اینکه ایمان قابل کمال و عدم کمال است ، بیشتر آنها معتقد بر عدم قبول زیاده و نقصان می باشند ، چون قبول زیاده و نقصان موجب حصول یکی از دو اشکال زیر می گردد.
1- اگر جزء زائد مربوط بایمان و مدخلیتی در اصل آن داشته باشد ایمان مرکب از حقایق متباینه خواهد شد و الا جزء از آن نیست و خلاف فرض لازم می آید ، زیرا فرض آنست که آن جزء از ایمان و ماخوذ در حقیقت آن است.
2- اگر ایمان یک حقیقت واحد باشد ، و با این وصف برای جزء زائد مدخلیتی در اصل آن تصور شود ، کسی که فاقد آن جزء باشد ، مومن نخواهد بود ، پس ثابت شد که ایمان قابل زیاده و نقصان نبوده و برای جزء زائد مدخلیتی در اصل آن نیست ، بلکه جزء مذکور داخل در کمال آن است.
حکایت شده که شهید ثانی در رساله ا لعقائد گفته است: (حقیقت ایمان پس از اتصاف مومن (بطوری که نزد باری تعالی متصف بآن باشد) آیا قابل زیادتی است یا نه؟
قسمت دوم ( که نفی زیادت است) پذیرفته شده ، چون گفته شد ، ایمان قبول داشتنی است درونی که بحد قطع و پایداری رسیده باشد ، پس تصور زائد بر آن ممکن نیست ، خواه عامل طاعات و تارک معاصی باشد یا نباشد ، و نیز محال است نقصان عارض آن گردد ، مگر اینکه هنوز به حد قاطعیت و ثبات نرسیده باشد.
علاوه بر این که ماهیت شیء اگر قابل زیاده و نقصان باشد شامل حقایق متعدد خواهد شد و خلاف فرض لازم آید یعنی ایمان یک حقیقت بسیط است.اما اگر گفته شود حقیقت ایمان از اموری است که شارع مقدس واجب دانسته و در این مورد چون تفاوت مکلفین در علم و ادراک امری است حتمی جایز است که شارع برای ایمان حقایق متباینه و متعدده از جهت زیاده و نقصان بحسب مراتب مکلفین در قوت و ضعف ادراک آنها در نظر داشته باشد.
جواب داده می شود با وجود چنین مجوزی لازم بود شارع حقیقت ایمان هر یک از فرق مختلفه را که در قوۀ ادراک متفاوتند بیان کرده باشد و بیان نشده است. تا آنجا که گوید: اما آنچه از کتاب عزیز و سنت مطهره زیاده و نقصان ایمان را ظاهر می گرداند ، مانند قول خدای تعالی : « و اذا تلیت علیهم آیاتنا زادتهم ایماناً» (6) و « لیزدادوا ایماناً مع ایمانهم» (7) و « لیس علی الذین آمنوا و عملوا الصالحات جناح فیما طعموا اذا ما اتقوا و آمنوا و عملوا الصالحات ثم اتقوا و آمنوا ثم تقوا و احسنوا و الله یحب المحسنین» .(8)
و امثال اینها حمل بر زیادتی کمال بوده و خارج از اصل و حقیقتی است که مورد نزاع می باشد.
و پس از اطالۀ سخن (قدس سره) گفته است: بعضی از محققین چنین استدلال نموده اند که چون بطور قطع می دانیم تصدیق امامانند تصدیق پیغمبر اکرم نیست. پس ایمان قابل زیاده و نقصان است.
البته شکی نیست در اینکه تصدیق پیغمبر اکرم قوی تر و کامل تر از تصدیق ما است. لکن این موضوع دلیل اختلاف اصل حقیقت ایمان نمی شود ، چون ایمان اعتقادیست قطعی و پایدارتر بر اعمال خاصی که شارع معین فرموده و این حقیقت از اعتباراتی است که شارع مبین واجب دانسته و از طرف او اختلافی نیست ، در حقیقت ایمان بجهت اختلاف مکلفین و تفاوت قدرت ادراک آنها بطوری که بکفر قوی  الادراک حکم شود ، اگر جزمش بمعارف الهی مانند ضعیف الادراک باشد ، بلی آنچه باعث تفاوت مکلفین شده همانا مراتب کمال ایمان است ، بعد از اثبات اصل حقیقت آن که تحصیلش بر تمام مکلفین واجب و در صدق نسبت ایمان آنها نزد باری تعالی معتبر می باشد و نیز وجودش موجب استحقاق ثواب دائم و عدمش باعث عقاب همیشگی است . تا آخر کلامش در این موضوع.
چنانکه حکایت شده  فخر رازی در کتاب محصل قائل است که : ایمان زیادت و نقصان نمی پذیرد ، چون ایمان اسم است برای تصدیق رسول الله (صلی الله علیه و آله) نسبت به تمام چیزهائی که نزولش را بطور بداهه می دانست ، و عملش نسبت به هیچ یک آنها قابل تفاوت نبوده ، پس همچنین است مسمی در عدم قبول زیاده و نقصان.
و به نظر معتزله که ایمان را اسم برای اداء عبادت می دانند و همچنین پیشینیان که آن را اسم برای اقرار بزبان و اعقتاد و عمل می شناسند ، ایمان قابل زیاده و نقصان است و برای هر یک دلائلی است و ا ین یک بحث لغوی است.
و صواب آن است که گفته شود : اعمال ثمره تصدیق است و دلائلی که عدم قبول زیاده و نقصان ایمان را می رساند مربوط به اصل ایمان و آنهائی که قابل بودن زیاده و نقصان آن را بیان می کند راجع به کمال آنست) پایان کلام او.
تحقیق در این موضوع بر اساس آن است که ایمان یک حقیقت بسیط است دارای مراتب شدت و ضعف و کمال و نقص و تقدم و تاخر مانند نور حسی ، زیرا ایمان هم نوری است معنوی ، پس چنان که نور قابلییت تشدید و تضعیف را دارد ، و زیاده و نقصان می پذیرد ایمان نیز چنین است و اشکال به این که اگر جزء زائد داخل در اصل مفهوم باشد ، ایمان ناقص نخواهد بود ، و اگر دخالتی در اصل نداشته باشد ثابت می گردد که زیادت و نقصان در ایمان راه ندارد مردود است. بدلیل این که از نظر شدت مراتب داخل در اصل ایمان است چنان که مرتبه ضعیف از مرتبۀ نازل و از عدم شدت آن باز شناخته می شود.
و اشکال باین که ایمان از مفروضات شارع و محدود به امور مخصوصۀ شرعیه است مردود می باشد و این که ز نظر شارع تفاوت حقیقت ایمان بسبب اختلاف قوت و ضعف مکلفین است ، بطوری که حکم شود ، بکفر قوی الادراک اگر جزمش بمعارف الهی مانند جزم ضعیف الادراک باشد ، چنان که در کلام شهید ثانی گذشت نرسیده ، زیرا چنین شرطی در اصل تشریع شارع بحسب وضع ایمان نبوده ، ولی چون افراد انسان در قوت و ضعف ادراک متفاوتند ، توزیع ایمان بین آنها به همین نسبت است ، و این تفاوت مراتب موجب تعدد اصل ایمان نمی گردد ، و مانع و اشکالی هم در قبولی عمل ضعیف الادراک و عدم قبول همان فعل از قوی الادراک نخواهد بود ، چنان که در عرفیات نظائرش مشاهده می شود.
بنابراین نیروی ایمان مومن و معارف الهی او دائر مدار فوت و ضعف نفس مومن است ، و چون ایمان عرض و از قبیل کیفیات نفسانی است و هر عرضی وجود ذاتیش عین وجود موضوعش می باشد ، بطوری که به لحاظ وجود و مصداق متحد ولی در مفهوم متغایرند ، ایمان نیز وجود ذاتیش عین وجود موضوعش ( که نفس مومن است) می باشد.
بنابراین مومن تابع نفس او است، چون تعددی برای وجود نفس و ایمان تصور نمی شود ، مگر از جهت مفهوم پس نفس قوی ایمانش قوی و نفس ضعیف ایمانش ضعیف است.
مثلاً همه می دانند ایمانی که ازامیرالمومنین علی (علیه السلام) مطلوب است ، با ایمانی که شایستۀ سلمان فارسی باشد تفاوت دارد ، و هم چنین است تا آخر مراتب . خلاصه همۀ اینها گاهی از اطلاق ایمان مفهومی که منتزع از مصادیق خارجی است اراده می شود.
و گاهی اطلاق آن بر عین وجود خارجی آن است.
تردیدی نیست در اینکه به فرض اول چون مفهوم مراد است ، شدت و ضعفی در آن راه ندارد. اما به فرض دوم حقیقتی است ، مشکک و دارای مراتب و لیکن تشکیک و تفاوتش از جهت موضوعش می باشد یعنی نفس مومن.
پس ثابت شد که شدت و ضعف ایمان مربوط می شود به نحوۀ ادراک مومن. چنان که کتاب عزیز ، سنۀ مطهره وجدان و حکم عرف بر آنست و تفاوت مومنین دراین موضوع باندازه ای است که قابل شک و تردید نیست.
اگر گفته شود تفاوت مراتب ایمان در کمال و عدم کمال است نه بشدت و ضعف و صدق ایمان بر افراد بطور مساوی است نه متفاوت.
جواب آنست که اگر دو شخص متفاوت در ایمان را از جهت کمال و نقص فرض کنیم که در اصل ایمان مشترکند ، و امتیاز یکی از آنها منوط به جزء زائدی است که به اصل ایمان بستگی ندارد. پس این جزء زائد آیا ایمان است یا نه؟
اگر ایمان است پس ایمان ناقص که فاقد آن جزء باشد ایمان نخواهد بود ، و اگر گفته شود ایمان نیست ، پس چگونه ایمان به شیء ناشناخته کامل می گردد؟ بر عکس اگر صدق مفهوم ایمان نسبت به افراد تشکیک و تفاوت فرض شود؛ چون ما به الامتیاز از نوع ما به الاشتراک است ، پس ترکیبی از اصل و جزء زائد از مرتبه شدیده انتزاع می گردد ، و ضعیف نیز از مرتبۀ ضعیف فهمیده می شود ، مانند نور حسی که بدون شبهه مصادیقش در نهایت اختلاف و شدت و ضعف است ، ولی از جمیع آنها مفهوم واحد گرفته می شود ؛ به نام نور.
علامۀ مجلسی در مرآت العقول بعد از نقل بیانات طرفداران عدم قبول زیادهت و نقصان در ایمان می گوید: ایمان قابل زیاده و نقصان است خواه اعمال جزء آن محسوب گردد ، خواه از شرایط آن و یا از آثارش چون تصدیق قلبی به هر معنائی که تفسیر شود ، قابل ازدیاد است و ظهور وآثارش بر اعضاء و جوارح از نظر کم و کیف دلیل بر مراتب زیاده و نقصان آن است ، چنان که هر یک از مراتب زیادتی ایمان و اعمال فرع یکدیگرند و هر مرتبه از مراتب ایمان باعث اعمالی است مناسب آن که از انجام آن عمل ، ایمان قلبی قوی شده و آماه می گردد برای مرتبۀ عالی تر که مقتضی عمل بیشتری است ، و همین طور و زود باشد که تائیدات بیشتری راجع به این موضوع در اخبار بیاید انشاء الله تعالی . پایان مقصود از کلام او زیاد باد علو مقامش و بجان خودم قسم که این کلامی است متین و سزاوار تصدیق.
.............................................
(1)- سوره 2 آیه 141 – آنها که اهل کتابند (بنابر مندرجات کتابشان محمد را) می شناسند چنان که فرزندانشان را در منزل ولی بعضی از آنها حق را (مقصود علماء آنها است) می پوشانند و حال آنکه می دانند.(ه)
(2)- سوره 2 آیه 139 – آنان که اهل کتابند می دانند تغییر قبله حق است و از جانب پروردگار و او از کار مردم غافل نیست. (علماء یهود در کتب آسمانی خوانده بودند که پیغمبر خاتم بدو قبله نماز می گذارد.) (ه)
(3)- سوره 3 آیه 104- البته دانسته ای که اینها را فرو نفرستاده مگر پروردگار آسمان و زمین.(ه)
(4)- بدان که جز خدای یگانه معبودی نیست.
(5)- حقیقت شرعیه در مقابل حقیقت لغویه است. (ه)
(6)- سوره 8 ایه دوم – وقتی آیات ما بر آنها خوانده شود ایمانشان قوی می گردد.
(7)- سوره 48 آیه 4 – تا این که ایمان را بر ایمانشان بیفزایند.
 (8)- سوره 5 آیه 94