حدیث چهاردهم و بالسند المتصل الی الشیخ محمد بن یعقوب الکلینی (قده) عن عده من اصحابه عن احمد بن محمد بن خالد عن اسماعیل بن مهران عن ابی سعید القماط عن ابان بن تغلب عن ابی جعفر محمد بن علی الباقر (علیهما السلام). قال (علیه السلام) لما اسری بالنبی (صلی الله علیه و آله) قال یارب ما حال امومن عندک ، قال یا محمد من اهان لی ولیاً ، فقد بارزتی بالمحاربه ، و انا اسرع شیء الی نصره اولیائی و ما ترددت فی شیء انا فاعله ، کترددی فی وفات المومن ، یکره الموت و اکره مسائته ، و ان من عبادی المومنین من لا یصلح الا الغنی و لو صرفته الی غیر ذلک لهلک و ان من عبادی من لا یصلحه الا الفقر ، لو صرفته الی غیر ذلک لهلک و ما یتقرب الی عبدی بشیء احب مما افترضت علیه ، و انه یتقرب الی بالنوافل حتی احبه فاذا احببته ، کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به ، و لسانه الذی ینطق به و یده الذی یبطش به ، ان دعانی اجبته و ان سئلنی اعطیته. ترجمه: به سند متصل به شیخ جلیل محمد بن یعقوب کلینی روایت می کنم: که امام محمد باقر (علیه السلام) فرمود: هنگامی که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) معراج فرمود ، عرض کرد: پروردگارا حال مومن نزد تو چگونه است؟ فرمود: ای محمد (صلی الله علیه و آله) هر کس دوستان مرا بخاطر بندگی شان خوار سازد، آشکارا بجنگ من آمده و من به سرعت دوستانم را یاری می نمایم و در هیچ کار که من فاعل آن هستم تردد ندارم مثل تردد در قبض روح مومن او از مرگ کراهت دارم و من ناراحتی او را خوش ندارم. و مصلحت برخی از بندگان فقر و برخی غنا و بی نیازی است ؛ که اگر آنها را بحالی دیگر جز آنچه مصلحت خودشان است قرار دهم هلاک خواهند شد ، محبوب ترین چیزی که عبد را بمن نزدیک می کند انجام فرائضی است که بر او واجب کرده ام. و نیز بوسیلۀ انجام مستحبات تا آنجا بمن نزدیک خواهد شد ، که من دوستش بدارم و چون محبوب من گردید ، گوش او باشم که بدان بشنود و چشم او گردم که بدان می بیند و زبان او شوم که بدان سخن گوید و دستش باشم که بدان چیزها برگیرد ، اگر بخواندم اجابتش کنم و اگر تقاضائی کند بر آورده سازم. «بیان» فرمایش او (علیه السلام): ( ما حال المومن عندک) یعنی مقام و منزلت مومن نزد تو تا چه اندازه است؟ حق تعالی در جواب می فرماید : ( من اهان لی ولیاً فقد بارزنی بالمحاربه) این پاسخ برای آنست که اهانت به دوستان خداوند اهانت بخدای تعالی است. چنان که در جای دیگر فرموده : ( من اهان لی ولیاً فقد آذنته بالحرب) و در خبر دیگر فرموده: ( من اهان لی ولیاً فقد ارصد لمحاربتی) و ممکن است مقصود از ولی محبِ خالص باشد ، زیرا اگر بنده ای محب خداوند گردد خدا نیز او را دوست خواهد داشت. چنانکه فرموده: ( یحبهم و یحبونه) (1)و در این صورت البته اهانت بر محب ، اهانت به محبوب است و نیز اهانت بر محب (ولی) خداوند ، مانند محاربۀ با پروردگار می باشد ، زیرا مقصود از محاربه ، اظهار عداوت و دشمنی است. فرمایش او (علیه السلام): ( ما ترددت فی شیء انا فاعله کترددی فی وفات المومن) ، شیخ بهائی در کتاب اربعین خود در شرح این حدیث چنین فرموده : ( جمله اسمیه ( انا فاعله) صفت (الشیء) است و اسم فاعل جایز است که هم به معنای زمان حال و هم بمعنای استقبال باشد) تا آنجا که گفته: ( معنای (تردد) که این حدیث نسبت بخدای سبحان متضمن است محتاج به تاویل و تفسیر است و تاویلش بچند وجه ممکن می نماید: اول اینکه احتمال دارد عبارت متضمن اضمار و تقدیر باشد به این بیان: ( لو جاز التردد ، ما ترددت فی شیء کترددی فی وفات المومن) دوم: چون معمولاً شخص از ناراحت کردن محترمین و موقرین خود مانند دوستان وفادار و رفقای صمیمی (متردد) است چنان که در مسائت و ایذای آنهائی که نزد او قدر و احترامی ندارند مانند دشمنان و حیوانات موذی ( مار و عقرب) هیچ تردیدی ندارد ، بلکه هرگاه آزار بر آنها در ذهنش پیدا گردد ، بی درنگ و بدون تردید دست باقدام می زند. صحیح است که در اذیت شخص موقر و محترم به تردد و تامل تعبیر شود، حکایتاً از توقیر و احترام او ، و بعدم تردد و تامل اشارتاً به دلالت و حقارت آن فرمایش سبحانه : ( ما ترددت فی شیء انا فاعله کترددی فی وفات المومن) مراد (والله اعلم) هیچ یک از مخلوقات نزد من قدر و حرمت بندۀ مومن را ندارند ، پس کلام از قبیل استعاره تمثیلیه است. سوم: اینکه از طرق عامه و خاصه رسیده است که خدای سبحان برای بندۀ مومن در وقت احتضار از الطاف و اکرام و بشارت چندان بر او اظهار می دارد که ناگواری مرگ از او دور شده ، موجب اشتیاق او به انتقال از این عالم می گردد و نیز شکنجه جان سپردن را کمتر حس نموده به نزول موت راضی می شود و راغب می گردد و این معامله شبیه به معامله کسی است که برای دوستش خواستار نفعی باشد که در آغاز آن ، رنجی وجود دارد و مردد است چگونه او را رنجه دارد که ناراحتی زیادی درک نکند پس دائم لذاتی از لذات جسمانیه و آرامش مطلوبی را که معاقب آن رنج و الم است بر او ارائه می دهد و غنائمی که وسیلۀ ادراک آرزوها است بر او مهیا می سازد تا با آغوش باز آن رنج را استقبال نماید.» پایان کلام او ، بلند باد مقامش. در این مورد وجه چهارمی نیز به نظر می رسد و آن اینست که: کلمۀ (تردد) بمعنای خودش باشد و نقضی هم برای خداوند لازم نمی آید چون (تردد) گاهی بمعنی تحیر و بی اطلاعی از علم به ارجحیت انجام فعل و ترک آن در نظر فاعل است که البته چنین نسبتی برای خداوند جایز نیست. و گاهی به معنای آنست که فاعل متردد بین دو امری است که ضد یکدیگرند و هر یک از آنها در حد ذات خود رجحان دارند بطوری که اگر مزاحم یکدیگر نبودند انجام هر یک بر فاعل واجب می نمود ، و چون آنها مزاحم و مقاوم یکدیگرند فاعل در ترجیح یکی از آنها بر دیگری متردد است ، زیرا فرض عدم ترجیح یکی از آنهاست بر دیگری. و یا فاعل بین دو امر قرار گرفته که ضد یا نقیض یک دیگرند و اجتماع و ارتقاع آنها ممکن نیست و البته (تردد) به این معنا بر خداوند مستلزم نقص نمی گردد. و توضیح این مطلب چنان است که: فرض رجحان داشتن قبض روح مومن است به طوری که اگر کراهت مومن مزاحم نبود ایجاد موت بر خدای تعالی واجب می گردید و با وجود کراهت او ، آن مصلحت مرجوح است ، چنان که اگر برتری قبض روح با او مزاحمت نمی نمود، دفع موت او واجب می گردید. پس اینها دو ضدند که اجتماع آنها ممکن نیست و با هم مزاحم و مقاومند بدون اینکه هیچ یک از آنها نسبت بیکدیگ رترجیحی داشته باشند و در جای خود مقرر است که: ( ان الشیء ما لم یجب لم یوجد) (2) و با وجود مزاحمت آنها با یک دیگر اگز چه مقتضی ایجاد هر یک موجود باشد ، واجب نمی شود. پس ثابت شد که (تردد) باری تعالی برای تحیر و جهل با رجحیت یکی از آنها بر دیگری نیست که مستلزم نقص او گردد. بلکه از جهت مزاحمت فعل و ترک آنست و شاهد گفتار ما اخبار کثیری است که از طرف عامه و خاصه گویای آنست که خداوند از روی لطف و کرامت برای بندۀ مومن در حال احتضار بشارتهائی ظاهر گرداند که ناگواری مرگ برای او تحمل پذیر می شود چنانچه قبلاً گفته شد. و چون کراهت او زائل گردید ، قبض روح او واجب می شود ، زیرا فقط کراهت او مزاحمت می نمود که به الطاف خداوندی بر طرف گردید. بنابر این ایجاد موت به دفع مانع واجب می شود. و این سخن که (تردد) در کارها از صفات مخلوق است و نسبت بحق تعالی محال و کلمه (تردد) باید تاویل گردد ، ممنوع است. چون اگر (تردد) او ناشی از جهل و عدم علم به ارجحیت یکی از آنها بود چنین می نمود. اما اگر منشأ (تردد) وقوع بین دو محظور باشد بطوری که اجتماع و ارتقاع آنها ممکن نباشد. ( بعلت اینکه در انتخااب هر یک بر دیگری رجحانی نیست) چنین تردیدی موجب نقص باری تعالی نمی شود، فتامل. علاوه بر اینکه عدم اتصاف حق تعالی را مطلقاً به صفات مخلوق مسلم نمی دانیم مگر اینکه منشأ آن نقایص امکانیه باشد و در اینجا چنین نیست یعنی به خوبی آشکار است که این احتمال واضح تر و قوی تر از احتمالات سه گانه پیش است (والله اعلم). اگر گفته شود (تردد) به هر معنائی که باشد نقصی است برای خدای تعالی، زیرا بر طرف نمودن کراهت در اول امر برای او ممکن است. همچنان که بعد از (تردد) آن را زائل می سازد. جواب آنست که نگفتم: ( تردد) در قبض روح در مدتی از زمان (کم یا زیاد) بطول می انجامد و موجب تفکر در چگونگی بر طرف ساختن کراهت می شود، بلکه می گویم عدم رجحان قبض از ترکش، و عدم ارجحیت ترک آن از فعلش در حد ذات آنها سبب (تردد) او سبب انعام و بشارت او می گردد تا اینکه کراهت زایل شود. و شک نیست که سبب از جهت رتبه مقدم بر مسبب است ، اگر چه زمان آنها متحد است. بنابراین گویا حق تعالی به این عبارت (والله اعلم) می خواهد علو مرتبۀ مومن را ظاهر سازد و اینکه او تعالی رضایت به اذیت مومن ندارد. بطوریکه نزد او مصلحت قبض روح مومن از وقوع چیزی که موجب کراهتش گردد ترجیحی نیست. علامۀ مجلسی در مرآت العقول بعد از ذکر وجوه ثلاثۀ پیش چنین گفته است: بنظر می رسد ، مفهوم (تردد) اشاره به محو و اثبات در لوح آنها باشد زیرا موت عمر مومن تا کوتاهترین لحظاتش ثبت گردیده است و چون برای تاخیرش دعا کند یا صدقه بدهد خداوند قبض روح وی را بوقت دیگر موکول می سازد . پس شبیه به فعل متردد می شود و اطلاق (تردد) در این مورد بر وجه استعاره است ، چنان که در لسان شرع تعبیر نموده اند. ام احکماء و صوفیه می گویند: چون اموری که دفعتاً واحدتاً واقع می گردد غیر متناهی است نفوس منطبعۀ فلکیه احاطه بتفصیل آنها ندارند و حوادث تدریجاً یکی پس از دیگری بطور اختصار با علل و اسبابشان در آنها نقش می بندند. و بسا می شود که به اعتبار اطلاع بر بعض علل ، حکم به چیزی می نمایند در حالی که اطلاعی بر آنچه ضد آنست و مانع از انجام حکم آنها می شود ندارند ، و چون از آن موانع آگاه شوند از آن حکم بر می گردند. مثلاً چون به مقتضای علل و اسباب بفوت زید فلان مرض در فلان لحظه آگاه می باشند و اطلاعی به صدقه دادن قبلی او ندارند ، زیرا از اسباب آن صدقه هنوز خبر دار نشده و بعدها مطلع خواهند شد و وقوع قوت او نیز مشروط بعدم وجود صدقه بوده است ، پس اول حکم به فوت وی نموده و بعد به دفع آن ، زیرا شأن نفوس چنان است که اگر توجهی به برخی از معلومات نمود از بعض دیگر غافل می شود و این همان بداء (3) است. پس اگر اسباب وقوع و عدم آن حاصل نباشد در آن امر متردد می گردند. و گاهی وقوع امر در علم آنها نقش می بندد گاهی عدم وقوعش ، و این است معنای تردد . تا آخر کلامش ، زیاد باد علو مقامش ؛ ولی هر دو خالی از بحث نیست. وهم و تنبیه: شیخنا البهائی (قده) گفته است: « بین مدلول این حدیث و امثال آن (از کراهت مومن خالص از مرگ و رغبتش در حیات) و بین آنچه از پیغمبر گرامی رسیده: ( من احب لقاء الله احب الله لقائه و من کره لقاء الله لقائه) (4) منافاتی بنظر می رسد ، زیرا این عبارت بظاهر گویای آنست که مومن حقیقی کراهت از موت ندارد بلکه شائق آن است ، چنان که از امیرالمومنین (علیه السلام) نقل شده که می فرمود: ( ان ابن ابی طالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه) (5) و این که در موقع ضربت خوردن از ابن ملجم لعین فرمود: (فزت و رب الکعبه) (6). و شیخنا الشهید طاب ثراه در کتاب (ذکری) جواب فرموده و گفته است: ( عشق به لقاء الله مقید به وقتی خاص نیست که حمل بر حالت احتضار و مشاهده محبوب شود چنان که ما این مطلب را از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده ایم. تا آخر آنچه افاده کرده است.(قده) مولف : و همچنین مناافتی بین این حدیث و آیاتی که رساننده و ظاهر در این است که محب صادق ، کراهت از مرگ ندارد توهم می شود. مانند فرموده خدای تعالی در سورۀ جمعه آیۀ 6 : « قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء الله من دون الناس فتمنواالموت ان کنتم صادقین».(7) زیرا حق تعالی عدم تمنای مرگ را دلیل بر عدم محبت آنان قرار داده است. پس مقتضی این آیه آنست که مومن محبت مشتاق مرگ است و از آن کراهتی ندارد. جواب این توهم آنست که: حیات همان تعلق نفس به بدن است که انسان مرکب از آنها می باشد و البته شک نیست که از جدائی متصلاتی که دارای حس و ادراکند ، درد و شکنجه ای حاصل خواهد شد که در هر حال ناگوار می باشد. لکن در برابر بنده ای که دوستدار پروردگار خود است از فرط محبت و اشتیاقی که نسبت به لقاء او دارد ، الم موت و عذاب مرگ بسی ناچیز بوده ، لقاء آفریدگار ترجیح دارد. بنابراین لازم نیست محبت خدا و شوق دیدار او موجب گردد که محب صادق از مرگ کراهتی نداشته باشد. چون مرگ قطع تعلق نفس از بدن است ، و حصول الم از این انقطاع طبیعی و غیر اختیاری است و نزول آیۀ مبارکه در شأن یهود برای عدم اشتیاق آنها است نسبت به (لقاء الله) و عامل آن که مرگ می باشد. (فافهم). فرمایش او (علیه السلام): ( فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به) شیخنا البهائی (قده) در کتاب اربعین خود گفته است: « صاح بنظران را در این مقام گفتاری است شریف و اشاراتی است عمیق و کنایاتی است لطیف ، که روح را می نوازد و جان را می پروراند و بدن های پوسیده را حیات می بخشد، و کسی بمعنای آنها راه نمی یابد و از مقصد ایشان مطلع نمی شود مگر آنکه بدن خویش را به رنج ریاضت آزموده و نفس خود را مشقت مجاهدت سوخته باشد تا بتواند از مشراب آنها قطره ای چشیده و از منظور آنها رموزی دانسته باشد. اما کسی که به علت بستگی بر کامیابیهای ناستوده، و فرو رفتن در لذائذ جسمانی این رموز را نفهمیده و بطرف این گنج ها راه نیافته باشد در وقت شنیدن این سخنان در خطری است عظیم ، از وقوع در ظلمات الحاد و سقوط در پرتگاههای حلول و اتحاد. (تعالی الله عن ذلک علواً کبیراً). و ما در این مقام چنان که هضمش برای افهام آسان باشد سخن خواهیم گفت: پس می گوئیم این مبالغه است در مقام قرب، و بیان استیلاء و احاطۀ محبت است بر ظاهر و باطن عبد و سر و علانیه او و مراد (و الله اعلم) این که من اگر بنده ای را دوست داشتم او را تا محل انس جلب خواهم نمود و او را بعالم قدس باز خواهم گردانید و فکرش را مستغرق در اسرار ملکوت و حواس او را محدود بر جذب انوار جبروت می سازم. پس در این موقع قدم او در مقام قرب ثابت گشته خون و گوشت وی به محبت ممزوج می شود تا این که از نفس خویش غائب شده از حواس خود غفلت می نماید و آنچه غیر حق است از لوح ضمیرش محو می گردد و در این وقت است که من برای او بمنزلۀ چشم و گوش خواهم شد. تا آنجا که گفته است: این حدیث صحیح السند و از احادیث مشهوره است بین عامه و خاصه . تا آخر کلامش (قده) محقق مجلسی (قده) بعد از ذکر کلمات صوفیه و اعتراض بر آنها چنین گفته: برای این عبارات نزد اهل ایمان و اصحاب بیان و ارباب لسان معانی ظاهر و واضحی است.تا این که گوید: دوم اینکه در معنای (انی اذا احببته تا آخر) گفته شده من مانند چشم و گو شاو خواهم بود در سرعت اجابت بنابراین فرموده خدای تعالی : « ان دعانی اجبته» اشاره به وجه تشبیه است. یعنی اگر مرا در مقاصدش بخواند بسرعت او را اجابت خواهم نمود. هم چنان که گوش او در وقت ارادۀ استماع مسموعات او را اجابت می کند. و چشمش نیز در دیدن مبصرات و این مانند گفتاری است معروف بین مردم؛ فلانی چشم من و نور بصر من و دست و بازوی من است. و این یک تشبیه معنوی است مناسب مقام که او را تشبیه بلیغ می نامند. بحذف ادات تشبیه مثل (زید اسد) تا جائی که گوید: پنجم معنائی است که در بعض حالات برای من ظاهر گردیده و از سایر وجوه ظاهر تر است. و خلاصه کلامش این است که: خدای سبحان در بدن انسان، نیروئی ضعیف ودیعه نهاده که در معرض انحلال و اختلال است ، و اگر در پرورش آن تلاش نکند و در راه شهوات نفسانی مصروف دارد بکلی فانی خواهد شد ، و اگر در اطاعت پروردگار استعمال نماید خدای تعالی آن را نیکوتر و نیرومندتر می گرداند و در دنیا و آخرت ملازم اوست. و این همان چشم و گوش روحانی است که به یاری آن می تواند فرشتگان را بنگرد و صدایشان را بشنود. تا آخر کلام او . زیاد باد مقامش. و البته گفتار حکماء و عرفاء در این مقام بسیار است که سخن را به آنها طولانی نمی کنیم. اما به نظر من در این جا احتمال دیگری نیز هست و آن این که اگر بنده از نفس خود منقطع و به پروردگار متصل گردد و در مقام قدس استقامت ورزد ، پرده از قلبش برداشته می شود مگر بحق و نمی نگرد مگر بحق ، و حرکت نمی کند جز به اذن حق تعالی و اینجاست که به مقام انس و مشاهدات می پیوندد. پس وقتی چنین گردید ، حق تعالی چشم او است که با آن می نگرد و تمام اشیاء را به او و بواسطۀ او می بیند و در شرح حدیث سوم گذشت که شیء یا بعلت شناخته می شود و یا به معلول و علم به شیء از قبل علم به علت ، علمی است تام ، اما از قبل علم به معلول ناقص می باشد. پس مراد « والله اعلم» اینکه عارف اگر به مقام مشاهده رسید همه قدرتها را مستغرق در قدرت خدای تعالی و جمیع علوم را فانی در علم او وکل وجود را مستهلک در وجود او می یابد و در مقام قدس و مقام قرب متمکن می گردد. و در این هنگام است که جمیع موجودات را به حق تعالی درک می نماید چون او است علت همۀ آنها و فاعل و خالق آنها ، بلکه در حقیقت اشیاء را نمی شناسد مگر به او تعالی ، زیرا علم حقیقی به معلومات حاصل نمی گردد جز از راه علم به علت ، حتی این که گفته شده: « العلم بذی السبب لا یحصل الا بالعلم بسببه» . و بعبارت دیگر بندۀ مومن و محب زمانی که حق را در مرآت وجود خویش مشاهده نمود به اندازۀ سعۀ وجود خود آن را درک می کند و می شناسد و همین که او را شناخت اشیاء را به او می نگرد ، چنان که آنها را با چشم می دیده و مسموعات را به سبب او می شنود ، چنان که با گوش می شنیده و به قدر ت او تکلم می کند چنان که به زبانش سخن می گفته و بقوت او اشیاء را حرکت می دهد چنان که بدستش حرکت می داده ، و به تمام موجودات گذشته و آینده آگاه می گردد ، چون که بواسطۀ پروردگار بزرگ جمیع اشیاء را درک می کند و هیچ چیز بر او مخفی نیست ، زیرا وجود حق تعالی را حد و حصری نیست و نیز نقصی ندارد (8) ( و ما رمیت اذا و لکن الله رمی) (9) و الله اعلم. از محقق طوسی (قدس سره) حکایت شده که گفته است: عارف هنگامی که از نفس خود ، منقطع و به حق متصل شود ، همۀ قدرتها را مستغرق در قدرت او می بیند چون جمیع مقدورات مربوط و متعلق به او هستند و تمام علوم را مستهلک در علم او می یابد چون هیچ موجودی از او پوشیده نیست. و هر اراده ای را فانی در اراده او می شناسد که بر جمیع ممکنات احاطه دارد ، بلکه کلیه وجود و کمالات را صادر از او ، و فائض از جانب او می داند و در این وقت است که حق چشم و می شود که بواسطۀ آن می نگرد و گوش او است که با آن می شنود و قدرت اوست که با آن به کار می پردازد و علم او است که به آن آگاهی دارد و وجودی است که به آن درک می کند ، بنابر این در حقیقت همین وقت است که عارف متخلق باخلاق الله می باشد . انتهی کلام او. مفاد این قول نزدیک به وجه اول است که شیج بهائی در اربعینش گفته بود و بیانش گذشت و گفتار هر دو اجمال بیان ما است زیرا بر گزیده ما مفاد گفتار آنها است با توضیح بیشتر. چون مفاد بیان ما آنست که بندۀ محب، بعد از انقطاع از نفس خود و استهلاک و فنای در وجود حق تعالی؛ مخلوقات را به او مشاهده می نماید چنان که قبل از آن بقوای دراکه اش درک می نمود زیرا موجودات آثار وجود حق تعالی هستند و ادراک شیء منفک از ادراک آثارش نیست. بنابراین به نسبت معرفتی که از خدای تعالی دارد و او را مشاهده میکند ، مخلوقاتش را می شناسد و مشاهده می نماید ، پس در این هنگام صحیح است گفته شود: حق چشم اوست که با آن می نگرد و گوش اوست که به او می شود و هم چنین است سایر فقرات دیگر حدیث. اما آنچه گفته شده معنا این است که هرگاه بنده را دوست داشتم مانند چشم و گوش او خواهم بود و در سرعت اجابتش تا آخر. جواب آنست که : سرعت اجابت خواسته های او لازمۀ مقام اوست زیرا بعد از انقطاع از نفس و استهلاک و استغراق در مشاهدۀ جلال و جمال حق تعالی عالم به علم او و مرید به ارادۀ او می گردد. و به مشیت مولا هر چیزی را اراده می کند چنان که خداوند در شأن آنها فرموده: (ما تشائون الا ان یشاء الله رب العالمین)(10) و بدون تردید خواهش چنین کسی منفک از اجابت نخواهد بود ، زیرا او چیزی نمی خواهد مگر به اجازۀ خدای تعالی همان طوری که فرموده است: « من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه».(11) اما آنچه را علامۀ مجلسی (قدس سره) اختیار فرمود: ( که وقتی عبد اوقاتش را در اطاعت و عبادت پروردگار صرف نمود خداوند آنها را به قوت روحانی مبدل می سازد تا آخر بیانش اشکالش واضح است. هم چنان که اشکالات سایر تاویلات مذکوره در مطولات بر مشا مخفی نیست و حاجتی به ذکر آنها نمی باشد و خداوند عالم به مقصود خویش است. تتمه ای که نفعش عام است : روایت شده کسی که بعد از هر نماز واجب این دعا را بخواند و مواظبت بر او نماید عمرش طولانی گردد به طوری که از زندگی خسته شود و بدیدن حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تشرف یابد وآن دعا این است: « اللهم صل علی محمد و آل محمد ، اللهم ان رسولک الصادق المصدق صلواتک علیه و آله ، قال انک قلت ما ترددت فی شیء انا فاعله کترددی فی قبض روح عبدی المومن یکره الموت و انا اکره مسائته فصل علی محمد و آل محمد و عجل لاولیائک الفرج و النصر و العافیه و لا تسؤنی فی نفسی و لا فی (فلان) قال و تذکر من شئت». ما این روایت را از مکارم الاخلاق نقل نمودیم و نیز کفعمی (قدس سره) این دعا را با کمی تفاوت در کتاب مصاحبش ذکر نموده است به آنجا رجوع شود. ............................................ (1)- سوره 5 آیه 54- آنها دوست می دارند خدا را و خداوند نیز آنها را دوست می دارد. (2)- هر چیز تا وجودش واجب نشود موجود نمی شود. (3)- یکی از مسائل مهمه علم کلام است که در جای خود شرح داده شده است. (ه) (4)- کسی که ملاقات خدا را دوست دارد خداوند ملاقاتش را دوست دارد و کسی که از ملاقات خدا کراهت ورزد خداوند از ملاقاتش کراهت دارد. (5)- همانا که علاقه پسر ابوطالب بمرگ بیشتر از محبت طفل به پستان مادر است. (6)- قسم به پروردگار کعبه فائز شدم. (7)- ای محمد به یهود بگو شما که ادعای دوستی خدا را می نمائید و می گوئید ما خدا را دوست می داریم و مردم را دوست نمی داریم اگر راست می گوئید آرزوی مرگ کنید. (8)- نیک بیاندیش که شایان دقت است. (9)- سوره 8 آیه 17 – چون انداختی تو نینداختی و لکن خدا انداخت.(ه) (10)- سوره دهر آیه 30- نمی خواهید شما مگر آنچه را پروردگار عالمیان می خواهد .(ه) (11)- سوره دوم آیه 256- چه کسی می تواند شفاعت کند مگر به اذن او.(ه)
|