کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
حدیث هفتم ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

 حدیث هفتم
و بالسند المتصل الی الشیخ الجلیل العلامه المجلسی (قدس سره) عن توحید الصدوق و خصاله عن الطالقانی عن محمد بن سعید بن یحیی عن ابراهیم بن هاشم البلدی عن ابیه عن المعافا بن عمران عن اسرائیل عن المقدام بن شریح بن هانی عن ابیه ، قال ان اعرابیاً قام یوم الجمل الی امیرالمومنین (علیه السلام) فقال: یا امیرالمومنین اتقول ان الله تعالی واحد، قال فحمل الناس علیه و قالوا یا اعرابی اما تری ما فیه امیر المومنین (علیه السلام) من تقسم القلب، فقال امیرالمومنین علیه السلام: دعوه فان الذی یریده الاعرابی ، هو الذی نریده من القوم.
ثم قال (علیه السلام) یا اعرابی « ان القول فی ان الله واحد علی اربعه اقسام ، فوجهان منهالا یجوز ان علی الله عزوجل ، و وجهان یثبتان فیه.
فاما اللذان لا یجوزان علیه ، فقول القائل واحد یقصد به باب الاعداد فهذا مالا یجوز ، لان مالا ثانی له لا یدخل فی باب الاعداد، اما تری انه کفر من قال ، انه ثالث ثلاثه و قول القائل هو واحد من الناس یرید به النوع من الجنس فهذا ما لا یجوز ، لانه تشبیه و جل ربنا و تعالی عن ذلک.
و اما الوجهان اللذان یثبتان فیه فقول القائل هو واحد لیس له فی الاشیاء شبیه کذلک ربنا ،  و قول القائل انه عزوجل احدی المعنی یعنی بانه لا ینقسم فی وجود و لا عقل و لا وهم کذلک ربنا عزوجل.
ترجمه:
بسند متصل به شیخ جلیل علامه مجلسی (قدس سره) از کتاب توحید و خصال صدوق روایت می کنم که در جنگ جمل مردی اعرابی خدمت حضرت علی (علیه السلام) ایستاده عرض کرد: آیا به عقیده شما خدای تعالی یکی است؟ مردم به شنیدن این کلمه بر او اعتراض نمودند و گفتند: نمی بینی امیرالمومنین (علیه السلام) گرفتار ترتیب و تنظیم سپاه است؟ حضرت فرمود: او را بحال خود گذارید زیرا آنچه مورد سئوال این مرد است ، همان چیزیست که می خواهیم بر این قوم تفهیم کنیم ، پس فرمود ای اعرابی تصور وحدت برای خداوند چهار گونه است ، که دو وجه آن هرگز برای خدای عزوجل جایز نیست و دو وجهش بر او ثابت است.
اما آنکه جایز نیست ، یکی تصور وحدتی است که از باب اعداد باشد ، زیرا آنچه ثانی ندارد داخل در باب اعداد نمی شود ، آیا می دانی کسی که خدا را ثالث ثلاث شناسد کافر خواهد بود و نیز تصور وحدت نوعی و جنسی برای او صادق نیست، زیرا مستلزم تشبیه است و پروردگار ما برتر از این اندیشه ها است. اما دو وجهی که بر او ثابت است یکی واحدی است که برای او همتائی نباشد و دیگر واحدی که از تقسیم وجودی و عقلی و وهمی مبری باشد این چنین است پروردگار ما عزوجل.
«بیان»
فرمایش او (علیه السلام): ( ان القول فی ان الله واحد علی اربعه اقسام)
منظور از این سخن یکی از اقسام چهارگانه وحدت است ، زیرا برای واحد معانی و اطلاقاتی نیست.
اول واحد عددی است که بر دو وجه اطلاق می شود . باین معنا که گاهی کلمه واحد مقابل ثانی و ثلاث و غیر آنها قرار می گیرد ، که البته باین معنی اطلاقش بر خدای تعالی جایز نیست ، زیرا واحد باین معنی واحد عددی و مفهومی از مفاهیم ذهنیه است ، که بر موجودات ممکنه عارض شده آنان را مقابل دیگر اعداد قرار می دهد ، و چون برای خداوند مفهوم ذهنی و ثانی در وجود نیست پس واحد باین معنی در مورد او صادق نمی آید یعنی مفهوم واحد عارض بر او نمی گردد چنان چه (علیه السلام) فرموده: ( ما لا ثانی له لا یدخل فی باب الاعداد).
و گاهی از اطلاق کلمه واحد آن واحدی اراده می شود که مبدء اعداد است و فرق بین این دو اطلاق آنکه در اول مفهوم واحد (بشرط لا) و در دوم ( لا بشرط) گرفته شده بدین معنی که جمیع اعداد مرکب از آن (واحد) و او نیز با تمام اعداد موجود و مبدء تمام آنها نیز می باشد. و تعریف عدد هم بر او صادق نیست ، زیرا علماء حساب در تعریف عدد گفته اند: ( العدد ما یساوی نصف المجموع حاشیتیه) (1) و چون این تعریف بر واحد صدق نمی کند گفته اند: واحدمبدء اعداد است در حالی که خودش عدد نیست.
و به این معنی اطلاقش بر خدای تعالی بی مانع است. چنانچه در دعای بیست و هفتم صحیفه سجادیه ( علی داعیها الصلوه و السلام) در مقام فزع به آستانه الهی عرض می کند: ( لک یا الهی وحدانیه العدد و ملکه القدره الصمد) چون واحد باین معنی (مبدء اعداد) مانند وحدت حقۀ حقیقیه نه در ذهن و نه در خارج همتائی ندارد. و همان طوری که واحد باین معنی به زیادتی معدودات تکثیر نمی یابد و هیچ معدودی خالی از او نیست همچنین واحد حقیقی نیز بکثرات ممکنات و موجودات متکثر نگردیده و وجودی خالی از او یافت نمی شود چنان چه حضرت فرمود: ( اما تری انه کفر من قال انه ثلث ثلاثه) چون بنظر آنها وحدت باری تعالی از قبیل وحدت عددیه است مقابل اثنین و ثلاث و غیره و قطعاً کفر است.
دوم: واحد جنسی و نوعی است که بر مفاهیم ذهنیه و هم چنین بر موجودات خارجیه به لحاظ اشتراک آنها در نوع اطلاق می شود ، چنان چه (علیه السلام) فرمود: ( و قول القائل هو واحد من الناس یرید به النوع من الجنس) : یعنی چون برای خدای تعالی جنس و نوع و هیچ گونه ماهیتی تصور نمی شود اطلاق واحد باین اعتبار بر او جایز نباشد. ( لانه تشبیه و جل ربنا و تعالی عن ذلک).
سوم: واحد حقۀ حقیقیه ، یعنی واحدی که وحدت عین وجود و تشخص اوست و وجود ثانیش محال و غیر ممکن است و باین اعتبار اطلاقش بر خدای بزرگ جایز است چنان چه (علیه السلام) فرمود: ( فقول القائل هو واحد لیس له فی الاشیاء شبیه کذلک ربنا) : همان طوری که در عرف گفته می شود فلانی در عصر خود بی نظیر است ، یا از حیث شجاعت و دیگر خصوصیات یگانه است بمنظور اینکه در کمالاتش ثانی ندارد.
پس هم چنان خداوند واحد است در وجود حقیقی و واحد است در وحدت حقۀ حقیقیه ، بدین معنی که وجود و وحدت عین حقیقت بسیطه ای است که شبیه و نظیر و ضد و مخالف برای او جلت عظمت ممکن نیست.
چهارم: واحد بسیطی که بهیچ وجه از وجوه ترکیب در او نباشد چنان چه فرمود: ( لا یتقسم فی وجود ، و لا عقل ، و لا وهم کذلک  ربنا عزوجل). یعنی برای خدای تعالی ماهیتی نیست که ترکیب عقلی از جنس و فضل لازم آید ، و نیز ماده و صورتی هم ندارد تا در وهم ترکیب و انقسامی داشته باشد ، و اجزاء معین خارجی هم برای او نیست که ترکیب و انقسام خارجی پذیرد.
خلاصه دو قسم اول که از خداوند نفی شده قدر جامعشان واحد ذهنی است که بر موجودات خارجیه عرضه می گردد یا از نظر این که آنها داخل در اعدادند که واحد عددی باشد و یا باعتبار این که آنها افراد یک نوعند که واحد نوعی می شود و این دو قسم وحدت تنها در ذهن قابل تصورند و آن دو که معنای مثبت قدر  جامعشان ، واحد حقیقی است عین وجود و عین موجود خارجی می باشد و واحد باین معنی است که واحد شناخته شده و مصداقی ندارد مگر ذات واجب الوجودی که ثانی برایش نیست.
محقق مجلسی (قدس سره) در بحار در شرح این حدیث چنین فرموده: معنای اول که منافی است وحدت عددی است باین معنی که برای او ثانی از نوعش وجود داشته باشد ، و مقصود از ثانی صنف از نوع است زیرا در لغت نوع بر صنف ، و جنس بر نوع اطلاق می گردد.
مثلاً اگر بمعنی مذکور گفته شود : رومی (واحد) از مردم است ، یعنی صنف رومی صنفی از انسان است.
و احتمال می روود مراد از اول واحدی باشد که ثانی ازاو وجود داشته باشد و از دوم. واحد از نوع که متضمن جنس است باشد و مقصود از کلمه ( الناس) نوع این شخص خواهد بود و ذکر جنس برای آنست که نوع غالباً مستلزم جنس است و در نتیجه ملازم ترکیب از اجزاء عقلیه می شود ، و دو معنای مثبت یکی اشاره بنفی شریک و دیگری بنفی ترکیب است. تا آخر بیانات او(قدس سره).
اشکالی که به ظاهر این عبارت (وحدت عددی است به این معنا که برای او ثانی از نوعش وجود داشته باشد) وارد است این است که وحدت عددی غیر از وحدت نوعی است ، زیرا واحد عدد مفهومی است مقابل مفهوم اثنین و ثلاث و غیر اینها ، بخلاف واحد نوعی که بر موجودات ممکنه عارض می شود. باعتبار این که آنها افراد و مصادیق یک نوعند علاوه بر این که تقابل بین وحدت عددی و وحدت نوعی مقتضی تغایر آنهاست ، هم از جهت مفهوم و هم از جهت حقیقت ، و بنا بر این احتمال دو حقیقت نمی شود ، بلکه مرجع هر دو وحدت نوعیه است ، زیرا بصرف این که واحد صنف از نوع یا فرد از نوع باشد موجب تعدد واحد نوعی بطور حقیقت نمی گردد. فتدبر.
زنهار که اصل دین و اصل ایمان معرفت حق است به واحدیت و احدیت چنان چه امیرالمومنین (علیه السلام) در یکی از خطبه های خود فرموده است: (اول الدین معرفته) و در این موضوع اکتفاء به ادله نقلیه تنها جایز نباشد بلکه برای اثبات این صفات و شناسائی خدای تعالی محتاج بادله نظریه خواهد بود.
بلی اگر انسان در نفس خود تعلق و ارتباطی به خالق متعالی بیابد و یقین ثابتی پیدا کند دور از هر گونه شک و تردید مانند کسی که آثار قدرت و صنع او را در ضمیر خود ببیند ، او نیز در مرآت وجودش آثار الوهیت را مشاهده خواهد نمود ، و نظریاتش بدیهی می گردد و در این مورد احتیاجی به ادله نظریه ندارد ، چون احتیاج بنظر و برهان مختص کسانی است که در این موضوع تردیدی بر آنها دست دهد ، اما کسی که چنین نباشد اعمال نظر برای او تحصیل حاصل است ، و لکن چنین افرادی نادرند و نادر مانند معدوم است.
و عقائد عموم مردم اگر چه در آغاز چنین بنظر می رسد که شکی برای آنها عارض نمی گردد ، ولی با کمی دقت خلاف آن ظاهر می گردد ، پس راه تحصیل معارف الهی به طوری که در شرح حدیث سوم گذشت ، یا وجدان است یا برهان ، اما طریق وجدان طریق معرفت باطنی است که برای همه کس میسر نخواهد شد ، مکر بعد از پاک کردن نفس از صفات مذمومه و آراستن آن به صفات پسندیده و انقطاع از ما سوی الله تعالی و متابعت طریق شرع با خلوص نیت.
پس در این هنگام است که نورمعرفت الهی در قلب او تجلی می یابد ، بطوری که خویشتن را اثری از آثار خداوند بزرگ و مظهری از مظاهر او می بیند و مفهوم بندگی خدا را دریافته بقدر استعداد و قابلیت خود عارف به او و متخلق به اخلاق و صفات او می گردد. (اللهم ارزقنی و جمیع المومنین هذا المقام المحمود بفضلک و جودک).
اما برهان طریقه ای است ظاهری و به تامل و تفکر حاصل می گردد و دلایل بر توحید حق تعالی و تقدس بسیار است که اجمالاً به برخی از آنها اشاره می شود و برای شرح و تفصیل بیشتر باید به کتب مربوطه رجوع شود.
اول: چون در محل خود با دلیل قاطع ثابت شده است که مفهوم وجود دارای مصداق خارجی است ، که اصالتش در اعیان موجودات یافت می شود و آن حقیقتی است واحد بدون تعدد مگر از حیث مراتب شدت و تقدم و تاخر. و نیز به براهین یقینی مقرر شده که واجب الوجود ماهیتش عین وجودش می باشد بدین معنی که او وجود صرف و وجود بحت (2) است و صرف شیء بدون چیزی است که قید زائد بر آن شیء ا ست و تعددی در آن متصور نیست زیرا هر چه ثانی او فرض شود خود اوست.
بنابراین ثابت می شود که حقیقت واجب به ذات خود مقتضی وحدت است، و هرگز نیازی به اقامه برهان برای اثبات وحدت او بغیر از اثبات عینیت وجود و تحقق او نیست ، چون او اصل در اعیان است و بعینیت و حقیقت و وحدت وجود است که شبهۀ معروف و منسوب به (ابن کمونه) مرتفع می گردد. چون او می گوید: « چرا جایز نیست که دو هویت بسیطه مجهوله الکنه که به تمام ماهیت مختلف است هر یک از آنها واجب الوجودی بالذات باشند و مفهوم واجب الوجودی از خود آنها منتزع و به طور عرضی به آنها حمل گردد». نه به آنچه در رفع این شبهه گفته شده از لازم آمدن ترکیب از مابه الاشتراک و ما به الامتیاز زیرا فرض چنین است که دو هویت مستقل بتمام ذات است که مفهوم واجب الوجود بحمل عرضی بآنها اطلاق می گردد ، نه به حمل ذاتی.
خلاصه در محل خود باندازه کافی مورد بحث قرار گرفته است ، که برای مفهوم وجود حقیقت خارجیه ای است و آن حقیقتی است واحد که اختلاف افرادش فقط بشدت و ضعف و نقص و تقدم و تاخر است.
پس از این حقیقت بخودی خود مقتضی وحدت است زیرا فرض چنین است که اصل وجود حقیقتی است واحد و تفاوت بین افرادش باعتبار مراتب.
دوم: برهان تمانع است و آن چنان است که لازمۀ واجب الوجود بودن تسلط داشتن بر جمیع ممکنات است بطوری که از تمام جهات قادر بر ایجاد و دفع ضد آنها باشد ، زیرا عدم قدرت نقص و نقص بر خدای تعالی محال است چنان که حضرت صادق (علیه السلام) در جواب زندیقی که عرض کرد: « چرا جایز نیست صانع عالم بیش از یکی باشد؟». فرمود: ( اگر دو خدا فرض شود یا هر دو قدیم و قوی هستند یا ضعیف یا یکی از آن دو قوی و دیگری ضعیف، اگر هر دو قوی باشند چرا یکی از آنها دیگری را دفع نکند و خود متفرد در ربوبیت باشد ، و اگر یکی از آنها قوی و دیگری ضعیف باشد ثابت است که او خدای یگانه است ، چنان چه ما نیز می گوئیم چون ناتوانی دومی ظاهر است). الحدیث.
برهان تمانع با بیانی دیگر از محقق  دوانی (قدس سره) نقل شده است: او می گوید شک نیست که یا قدرت و اراده هر یک کافی در ایجاد عالم است و یا هیچ یک قدرت ندارند ، و یا توانائی یکی از آنها به تنهائی کافی می باشد.
بنابر اول مستلزم اجتماع دو موثر کامل است بر یک معلول واحد. و بنابر دوم : مستلزم عجز هر دو می شود ، زیرا اثر هر یک محتاج باشتراک دیگری است و بنابر سوم: باید یکی از آنها خالق (3)نباشد پس او پروردگار عالم نخواهد بود. (افمن یخلق کمن لا یخلق).(4)
سپس در مقام اعتراض بر خود گوید : تصور نشود که اگر ایجاد قدرت هر یک بطور استقلال نفی گردد مستلزم عجز است زیرا اگر هر یک از آنها مستقلاً قادر بر ایجاد بوده اما اشتراک آنها در ایجاد از نظر توافق باشد ، مستلزم عجز نمی گردد مثل این که دو نفر هر یک به تنهائی قادر بر حمل چوبی هستند اگر با هم در حمل چوب شرکت نمایند مستلزم عجزشان نمی شود ، زیرا آنها در چنین اشتراکی توافق نموده اند و در صورتی عجز است که اراده استقلال داشته باشند و حاصل نشود.
سپس در جواب این اعتراض می گوید: اگر اراده و توانائی هر یک از آنها کافی باشد محظور اول پیش می آید و اگر کافی نباشد اشکال دوم که البته قابل انکار نیست ، و مثال مذکور سندیت و صلاحیت برای این مورد ندارد ، زیرا در این صورت ارادِۀ مستقل هر یک در حمل چوب باندازۀ ارادۀ مددکارانۀ دیگری ناقص شده است. بعلت اینکه چوب با نیروی دو اراده جابجا می شود و بهمین اندازه از استقلال در فاعلیت هر یک کاسته می شود بخصوص در این بحث ما که تنها تعلق اراده و قدرت موثر است بطوری که زیاده و نقصان در هیچ یک آنها تصور نشود این بود سخن دوانی که بسیار متین و پسندیده است.
سوم: وحدت عالم است که دلیل بر وحدت فاعل و مبدع آنست و وحدت عالم از شدت ارتباط اجزاء و احتیاج بعضی از آنها بعضی دیگر در وجود و بقاء بدیهی و آشکار است ، مثل این که جمع آنها یک حقیقت واحدی الهیه است که باصطلاحی فیض مقدس و باصطلاحی دیگر نفس رحمانی نامیده شده و بنابر اخباری که از ائمه اطهار (علیهم صلوات الله الملک الجبار) رسیده رحمت واسعه خوانده می شود.
عباراتنا شتی و حسنک واحد                                        و کل الی ذاک الجمال نشیر
و اگر برای عالم یک حقیقت واحده وجود نداشت که بسبب آن اجزایش با یکدیگر جمع شوند انضمام آن ممکن نبود ، و اجزای آن پراکنده. بلکه رنگ هستی بخود نمی گرفت ، زیرا وجود عالم امری است تدریجی (5) الحصول و در جای خود مقرر است که چنین امری نیازمند موضوعی است که وحدت و شخصیت او را حفظ نماید و این امری است غامض که تنها برای افراد سلیم النفس قابل ادراک خواهد بود.
مراد بحقیقت واحده همان رحمت واسعه ایست که وسعتش باندازۀ تمام اشیاء جهان است ، و وجود منبسط و وجود مطلق نامیده می شود و همان چیزی است که منشأ انتزاع مفهوم وجود بدیهی است.
پس اگر وحدت عالم ثابت شد وحدت اله عالم نیز ثابت خواهد بود ، و گر نه مستلزم اجتماع دو موثر و دو  علت است بر یک معلول و این به برهان عقلی و نقلی باطل است. فتامل.
اما دلیل عقلی در محل خود ثابت است که معلول و مجهول اولا و بالذات تنها وجود است. هم چنان که علت نیز وجود است و وجود امری است بسیط که هرگز در آن ترکیبی یافت نمی شود ، پس به همین جهت ثابت می شود که معلول واحد یعنی موجود واحد استنادش به دو علت ممکن نیست ،اولاً در وجود معلول ترکیب لازم آید ، زیرا وجودی که مستند به یکی از آن علت است غیر از وجودی است که مستند به دیگر است ، و خلاف فرض که وحدت وجود است لازم می آید.
خلاصه کلام: اینکه وحدت عالم دلیل بر وحدت اله عالم است ولی نباید گمان رود که مقصود از وحدت عالم یگانگی جمیع (6) موجودات است بدین معنی که تمام عالم مجموعاً یکی باشد ، در صورتی که خلاف آن بطور محسوس ظاهر است علاوه بر این که مجموع موجودات به لحاظ تکثر و تعدد از امور اعتباری است و محل امور اعتباری فقط ذهن است و امر اعتباری هرگز دلیل بر امر متاصل حقیقی نخواهد بود.
پس مراد از عالم ، چنان که گذشت همان وجود منبسطی است که اصل عالم است و کثرات مشهوده در آن اموری است اعتباری که از آن اصل واحد باعتباراتی خاص منتزع می گردد و بسط کلام در این دلایل به محل دیگر موکول می شود و کلام را به ذکر آنها طولانی نمی کنم.
اما دلیل نقلی بر وحدت حق تعالی فرموده: « لو کان فیهما آلهه الا الله لفسدتا» (7) و امام صادق (علیه السلام) در ذیل خبری که هشام بن حکم از ایشان روایت می کند گفته اند: ( فلما راینا الخلق منتظماً ، و الفلک جاریاً ، و التدابیر واحداً ، و اختلاف اللیل و النهار ؛ و الشمس و القمر ، دل صحه الامر و التدبیر و ائتلاف الامر علی ان المدبر واحد) (8) ، و غیر اینها از آیات فراوان و اخبار متواتری که همه دلیل بر وحدت اله عالمند . و تمام ادله نقلیه نیز ما را به جانب عقل راهنمائی می کنند و تعبدی در آنها نیست چنان که معلوم است.
چهارم اینکه هر یک از انبیاء چه دارای کتب آسمانی و چه غیر ایشان به همان خدای یکتائی استناد کرده اند که دیگران نیز به او استناد نموده اند.
پس اگر در عالم خدای دیگری وجود داشت باید خبر دهنده ای وجود او را گزارش داده باشد و احتمال وجود چنین خدائی که رسول نفرستاده اندیشه ای است باطل که هیچ خردمندی نمی پذیرد زیرا شایستگی خداوندی ، علم و قدرت و صفات کمالیه دیگر است که با وجود آنها پنهان ماندن آن محال می نماید ، چون در اختفای آن مفاسدی نهفته است و برای کسی که متصف به چنین علم و قدرت و اوصافی باشد جایز نیست و چه مفسده ای بزرگتر از این که بندگان را نسبت به خالق خود نا آشنا بدارد و اگر رسولی فرستاده بود البته همه از آن آگاه بودند ، و چون رسولی نیامده و خبری از آن نرسیده است معلوم می شود که الهی نیست مگر اله واحد احد و غیر ذلک ادلۀ بسیار است و یکی از بزرگان گفته اند: ( الطرق الی الله تعالی بعدد انفاس الخلائق) (9) و هر یک از ادله گفته شده دلیل مستقلی است بر مطلوب مگر این که اول آنها قوی تر و محکم تر و تمام تر از بقیه است. فتدبر.   
........................................
(1)- عدد ، مساوی با نصف مجموع دو طرف خود است.(ه)
(2)- صاف و ساده
(3)- برای عدم تاثیر قدرت او در عالم (منها عفی عنها)
(4)- سوره 16 آیه 17 آیا کسی که آفریننده است مثل آنست که عاجز از آفریدن است.(ه)
(5)- شک نیست که عالم مادیات و طبیعیات تدریجی و در تغییر و تبدیل دائم است ، و همیشه در خلع صورتی و لبس صورت دیگر است. و پی در پی اجزاء کهنه می رود و اجزاء نو جای آن را می گیرد.
و اگر خواهی ثابتی که آن را رحمت واسعه و فیض منبسط رحمانی می نامند نبود که  از وحدت عالم همان وحدت جوهر منبسط اراده شده ، از دریای فیض رحمت الهی تراوش نموده و اجزاء ممکنات را فرا گرفته اگر چنین فیض منبسطی نبود هیچ ناقص بکمال نمی رسید بلکه هیچ گیاهی از زمین روئیده نمی شد و هیچ طفلی از مادر زائیده نمی شد. (فتبارک الله احسن الخالقین).(مولف).
(6)-  وحدت عالم وحدت حقیقی است نه وحدت جمعی و اعتباری
گمان نشود وحدت عالم وحدت جمعی و باعتبار جمع اجزاء موجودات مادی و طبیعی آن را یک عالم می نامیم و برگشت آن به این می شود که وحدت عالم وحدت حقیقی نیست بلکه وحدت اعتباری است که فقط موطنش ذهن است .
اگر کسی به نظر تدبر و دقت در شالوده موجودات نظر کند خواهد دید که هر موجود ضعیفی در پرتو وجود قوی تر از خود نشو و نما می کند و در اطوار وجود خود تحت وجود مرتبه فوق خود استکمال می یابد و آن عالی حافظ و مستکمل وجود وی است این است که بعضی از دانشمندان گفته اند: موجودات عالم طبیعت مراتب دارند هر مرتبه ای نسبت بمرتبه بالاتر ماده است و نسبت بمرتبه بالاتر ماده است و نسبت بمرتبه مادون خود صورت و مثل حلقه های زنجیر بهم پیوسته و موجودات بهمین ترتیب هر دانی تحت عالی قرار گرفته و مرتبه بمرتبه بالا می روند تا برسد به موجود حقیقی واجب الوجود تعالی و تماماً تحت استیلاء و سلطنت قیوم متعال ابراز فعالیت می کنند و این ترتیب مطابق حکمت الهی است و شیرازه خلقت منوط بهمین ترتیب قرار گرفته و شاید اشاره بهمین دارد قوله تعالی در سوره 15 آیه 20 : « ما شیء الا عندنا خزائنه ئ ما ننزله الا بقدر معلوم» چیزی در عالم نیست مگر این که خزینه او نزد ما است و آن را نازل نمی گردانیم مگر باندازه ای که نزد ما معین است شاید مقصود از خزینه که نزد حق تعالی موجود است همان وجود منبسط باشد که جامه فیوضات رحمانی است.
خلاصه چنان چه به حس و عیان می نگریم مراتب موجودات از ماده و هیولی که آخرین مرتبه موجودات بشمار می رود تا آخرین مرتبه روحانیات و مجردات همه به هم پیوسته و متصل به یکدیگرند و به نظر تحقیق همه با هم یک وحدت ظلی و یک حقیقت جمعی را نشان می دهند و مقصود از وجود و وحدت عالم همین است که آن را فیض منبسط نامیده اند و چگونه توان گفت حقیقتی که وجود ممکنات را تنظیم داده و بهم مربوط گردانیده یک امر نظر تقدم و تاخر و شدت و ضعف دارند اصل آنها و جامع آن ها یک حقیقت واحد الهی است و آن اشراق شعاع نور احدی است که از سماء قدرت به ارض ماهیات تابیده و همه را بوجود آورده و با هم مرتبط گردانیده و یک عالم تشکیل داده. (مولف). 
(7)- سوره انبیاء آیه 22 ، یعنی اگر در زمین و آسمان جز یک آفریدگار بود البته فاسد می شد (ه)
(8)- پس چون ما امر خلقت را منظم و فلک را در گردش و تدبر جهان را یکسان می بینیم و شب و روز و خورشید و ماه را یکی پس از دیگری و نیز صحت امر و هماهنگی آنها را مشاهده می کنیم دلالت دارد که ناظم جهان یکی است.
(9)- راه های به سوی خدای تعالی به اندازه نفوس مخلوقات است. (ه)