بيانات متن راجع به خوف و ترس از اموري است كه وقوع و عدم آن هر دو ممكن باشد و حاصل كلام اين است، كه عاقل وقوع امر ممكن را حتمي نمي داند تا آن كه خوف و ترس به خود راه دهد. همين طوري كه امر مخوف محتمل است واقع گردد، همين طور محتمل است واقع نگردد و چون عالم، عالم امكان است همه طور ناملايمي ممكن است واقع گردد. لهذا اگر انسان بخواهد از هر مصيبت و ناملايمي كه در نظر وي ممكن است واقع گردد هراسان و ترسان باشد، عيش و زندگاني براي وي منغض و عذاب مي گردد و مردم وي را متصف به جنون و سفاهت مي دانند و واقعاً همچه كسي مبتلا به مرض يا ماليخوليا گرديده و چنانچه معلوم است، هر ممكني قبل از وقوع به امكان خود باقي است و هر رجحاني كه در نظر ما است، امر ممكن را از امكان به طرف وجوب و وقوع حتمي يا به طرف امنتاع و عدم وقوع خارج نمي كند خلاصه خردمند هميشه طرف نيك اشياء را در نظر مي گيرد و خود را خرسند مي نمايد، نه طرف بد را تا آن كه هميشه معذب و ناراحت باشد.
اگر مردم پي به حقيقت مرگ مي بردند و به اسرار پس از مرگ واقف مي گشتند در عوض ترس و نگراني از مرگ اظهار شادماني و آرزومندي مي نمودند. چنانچه حال همه انبياء و اولياء و شهداء، دين همين بوده و خود را به مرگ مژده و نويد مي دادند و حضرت امير (عليه السلام) در آن روايت مشهور فرموده، قسم به خدا كه پسر ابي طالب به مرگ مأنوس تر است از طفل به پستان مادر آري ادم خردمند مي داند كه مرگ آدمي را از ظلمتكده طبيعت مي رهاند و به عالم وسيع نوراني مي رساند و از هر گوهنه الم و فقر و احتياج فارغ مي گرداند و در منزل امن و امان و غناء بي نيازي متمكن مي سازد و از مجالست اشرار و مردمان لئيم پست خلاص مي نمايد و با ساكنين عالم قدس و محرمان خلوتخانه انس الهي مبتهج و مسرور مي گرداند. (نيم جان بستاند صد جان دهد آنچه در وهم تو نايد آن دهد) گاهي از وطن اصلي يادآور و گاهي ديار حقيقي خود را در نظر بياورد و خود را از تنگناي عالم ناسوت به فضاي عالم قدس آشناگردان (مرغ زيرك باش بشكن دام را خاك ره بر سر فكن ايام را) آيا مايل و مشتاق نيستي كه از قفس تن نجات يابي و در فضاي لامكان با انبياء جنس خود را پرواز آئي و از زمره تسبيح و تهليل كبوتران قدسي مبتهج و مسرور گردي و از اين سيه چال طبيعت برهاني و بهاوج عالم ملكوت صعود نمائي، اگر مايلي از همين جا مشغول شو و تهيه صعود خود را فراهم نما تا آنكه پس از مردن به منتهي درجه سعادت بشري نائل گردي.
توضيح چنانچه به عيان مي بينيم فناي هر چيزي از جهت طريان و غلبه ضد او است. جسم طبيعي چون تركيب يافته از اضداد است وقتي يكي از اضداد آن زيادتي نمود و از حد خود تجاوز كرد آن طبيعتي كه از امتزاج آنها تركيب شده متلاشي و معدوم مي گردد و يكي از اسباب موت انسان و حيوان همين است كه به غلبه بعضي از عناصر بدن او و صورت تركيبه آن فاسد مي گردد، لكن جوهر و حقيقت ماده و جسميت آن هرگز فاني نمي شود. چنانچه چوب، آتش مي شود، آتش خاكستر مي شود، جزء گياه مي شود، حيوان گياه را مي خورد، جزء بدن وي مي شود، انسان حيوان را مي خورد جزءاو مي گردد و صورت ديگري به خود مي گيرد و همين طور اجزاء عالم در تغيير و تبديل دائمي است و در تمامي حالات ماده جسمي به حال خود باقي و فناء ناپذير است. وقتي ماده جسمي با آن خست و ضعفي كه در حقيقت آن مأخوذ است، فناءپذير نباشد، چگونه توهم مي شود كه نفس ناطقه كه محققاً از جوهر عالم علوي است، فناءپذير باشد؟
قدري تدبر نما و مواردي كه از آن ترسان و هراساني، تحت نظر و تدبر قرار داده، آن وقت مي فهمي كه در بسياري از جاها سبب خوف همان جهل و ناداني است. انسان وقتي حقيقت مطلب را ندانست و خواست در اطراف آن فكر كند به قوه واهمه كه در مملكت نفس آدمي نفوذ دارد و در عوض حقيقت چيزهاي موحشي را را به نظر آدم مي آورد و كانه او را حقيقت مي پندارد و از آن مي ترسد، چنانچه اگر كسي در شب تاريكي تنها وارد منزلي شود كه در روشنايي اطراف آن را نديده باشد و از كيفيت و اوضاع آن بي خبر باشد، از آن منزل مي ترسد و از آنجا فرار مي كند و ممكن است در آن تاريكي مخصوصاً اگر ضعف النفس باشد چيزهاي موحشي در نظر او مجسم گردد و اگر در اطراف آن دقت كني مي فهمي كه سبب آن جز جهل كه ظلمت واقعي است، چيز ديگري نخواهد بود. ترس از مرگ و مرده و مرده شورخانه منشاأ تمام آنها جهل به مرگ و حالات بعد از مرگ است،چون انسان حقيقت مرگ را نمي داند كه منتقل گرديدن به عالمي است كه در طول عالم و محيط به اين عالم است و چنانچه گفته اند، نسبت عالم برزخ به اين عالم از حيث سعه و نورانيت مثل نسبت اين عالم است به عالم رحم. لهذا جهل به آن باعث خوف و ترس به او مي شود. اگر اندازه اي خود را از ظلمت جهل برهاني و به نور علم و دانش قلب تاريك خود را روشني دهي و اندكي به خود آئي و زنجير شهوات را از پاي خخويش در آوري و از عالم مادي قدمي بالا نهي به خوبي مي فهمي كه مردن جز تغيير لباس و انتقال از عالم پستي به عالم فوق، چيز ديگري نخواهد بود.
چنانچه در كتاب معاد و آخرين سير بشر مشروحاً بيان كرده ايم كه كمال هر شيئي تماميت او است و وقتي انسان به كمال لايق خود برسد، كه از مراحل جماد و نباتيت و حيوانيت بگذرد و به مقام انسانيت برسد. يعني سخه جامعه وجود و جامع تمام مراتب و خصوصيات مادون خود گردد و به سير تدريجي صعودي استكمال يابد و به هر مرتبه اي كه رسد مراتبي كه پيموده در زير پاي خود و تحت نفوذ خويش بيند پس از اينجا مي توان دانست كه چون تاريكي از مراحل استكمال يابد و به هر مرتبه اي كه رسد مراتبي كه پيموده در زير پاي خود و تحت نفوذ خويش بيند پس از اينجا مي توان دانست كه چون يكي از مراحل استكمال بشر مرگ است كه از اين عالم منتقل مي گردد به عالمي كه در رتبه فوق اين عالم است. لهذا تماميت و استكمال او به مردن مي شود اين است كه در عرف و هر كه بميرد گويند تمام شد و اگر مردن نبود وجود بشر لغو و بي فايده مي ماند.
آري كسي كه دل بر اين عاريت سرا بندد و طالب بقاء حظوظ طبيعي از قبيل خوردن و آشاميدن و باقي امور مادي باشد و شرافت و فضيلتي براي بشر جز شهوت راني و عياشي نداند، علاوه بر آن كه در منتهي درجه شقاوت و تيره بختي واقع گرديده طالب امر محال است زيرا كه در حقيقت اين عالم فناء زوال و نيستي خوابيده اين است كه اين عالم را علم كون و فساد ناميده اند يعني در تغيير و تبديا دائمي است، اشخاصي كه عالم به اوضاع عالم مي باشند مي دانند كه اين عالم طبيعي عنصري، يك آن به يك حالت باقي نيست علي الدوام در استحاله و تغيير است، پس چگونه عاقل مشتاق مي گردد به بقاء و قرار چيزي كه فناء و زوال ذاتي او است.
كسي كه مي ترسد از مردن براي مجازات برگناهان خود، او در واقع از مرگ نمي ترسد بلكه از خود مي ترسد و بر وي امر مشتبه شده گمان مي كند از مرگ مي ترسد. زشتي اعمال و فساد اخلاق وي سبب مجازات مي شود و نه مرگ، ممكن است در همين عالم نيز بعض آثار عمل زشت نمايان گردد و انسان گرفتار مكافات عمل خود شود. خلاصه پديد شدن آثار افعال و نمايان شدن عكس العمل در اين عالم نيز بسيار ديده شده، اختصاص به بعد از مردن ندارد. بيشتر از بدبختي ها و ناكامي ها و مصيبت هايي كه در عالم به ما وارد مي گردد در اثر اعمال و كردار ناشايسته خودمان است چنانچه در قرآن مجيد فرموده (و اذا اذقنا الناس رحمه فرحوا بهاوان تصبهم سيئه بما قدمت ايديهم اذاهم يقنطون) وقتي بچشانيم مردم را رحمتي شاد مي شود و هرگاه برسد به آنها بدي به سبب اعمالي كه كرده بودند آن گاه آنها نا اميد مي شوند.
اگر گفته شود آري با اين وضعيت و كوچكي زمين ممكن نيست كسي نميرد، لكن آيا حق تعالي قدرت ندارد زمين را طوري وسيع گرداند كه جاي همه بشود در پاسخ مي گوييم در پاسخ گوئيم اولا حكمت الهي براي نظام عالم و نسبت اجزاء آن به يكديگر اين طور اقتضا نمود كه زمين اين قدر باشد. اگر غير از اين بود تعادل و توازن بين اجزاءعالم هرگز استوار نمي گرديد، چنانچه در قرآن مجيد فرموده (به عدل قامت السموات و الارض) و ثانيا همان طوري كه در كتاب معاد تذكر داديم سير استكمالي بشر منوط به همين انتقالات و سير در عوالم است، ارتقاء صعود و تماميت براي انسان ميسر نمي شود، مگر به مردن و زنده شدن اگر از اين جسم ثقيل عنصر بيرون نيايد چگونه مي تواند به عالم اعلا صعود نمايد.
در كتاب معاد و آخرين سير بشر گفتيم كه انسان اگر چه داراي روح و روان مجرد است لكن چون نمونه و نسخه جامعه موجودات است بايستي در هر محله و عالمي كه هست نفس با بدن همراه باشد كه به نفس مجردش آميزش نمايد با مجردات و موجودات عالم و اعلي و به جسم مادي ادراك ماديات كند و از محسوسات لذت ببر دو اگر جسم مادي در كار نباشد و انسان مجرد صرف گردد از حقيقت انسان خارج مي گردد. زيرا كه امتياز انسان از باقي مجردات به بدن جسماني است. آري به مردن از اين بدن كثيف خارج مي گردد و با بدن مثالي كه جوهر و لب همين بدن دنيوي است و در منتها لطافت و نورانيت است در عالم برزخ سير مي نمايد و در قيامت كه آخرين سيربشر است، دست قدرت ازلي او را به حالت اوليه بر مي گر داند و حياتي به وي اضافه مي نمايد كه با حدت و بساطت و تجرد روحاني كه دارد جامع تمام عوالم و خصوصيات كاينات مي گردد. آن وقت مي يابد آنچه را كسب نموده و افعالي كه از وي ناشي گشته و اخلاق و ملكاتي كه در خود اندوخته، خلاصه داراي تمام مراتب و خصوصيات عالم وجود مي گردد و هر چيزي را در جاي خود مشاهده مي نمايد.
كسي كه (بعين اليقين) دانست كه مرگ عبارت از خلاصي روح لطيف انساني از قيد بدن عنصري مجازي كه تركيب شده از عناصر است و چند روزي براي استكمال آن جوهر شريف قدم به اين عالم گذارده و پس از تكامل بايستي برگردد به اصل خود و از دارفناء و عالم كون و فساد قدم بالا نهد و قرب به حضرت الهيت پيدا نمايد و در منزل ابرار و نيكوكاران بيايد و از تغيير و تبديل و مرگ و مرض و فناء ايمن گردد. چنين كسي هرگز از مرگ نترسد و از تعجيل و تأخير آن باك ندارد و اداره خود را تابع تقديرات الهي مي گرداند و مي داند هر چه براي وي پيش آيد به نفع وي تمام مي شود. آن وقت ابداً نه از گذشته متأسف و محزون و نه بر آينده خائف و ترسان است، بلكه در مجراي تقدير مثل ميت به دست غسال هيچ اراده اي از خود نشان نمي دهد و اينها اولياء خداوند مي باشند كه فرمود (الا ان الاولياء الله لا خوف عليهم و لاهم يحزنون)