کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
طريق حفظ الصحه روح و روان ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

گفتار ششم
طريق حفظ الصحه روح و روان آدمي
به توفيق و تاييد ايزد متعال در اين مقاله نخست به ذکر امراض نفوس و علل و اسباب حدوث آن مي پردازيم سپس طريق معالجه آن را تذکر مي دهيم چنانچه طبيعت حاذق به ناچار بايستي مرض را تشخيص دهد و علت و سبب حدوث آن را بفهمد پس از آن مشغول معالجه شود و هر مرضي را به ضدش معالجه نمايد و عادت اطباء بر اين است که اول دواهاي ملايم استعمال مي‌کنند سپس به معالجات سخت و دواهاي بد مزه مي پردازند و ممكن است کار به جائي رسد که به عمل جراحي مثل بريدن و قطع نمودن بعضي اعضاء بدن محتاج گردند
ارتباط روح قدسي به بدن خاکي
 و چون نفس انساني يک قوه الهي غير جسماني است و به الطافت و تجردي که دارد متعلق و مرتبط به مزاح مخصوصي است که بايستي به وسيله آن کار خود را انجام دهد و به آن ربطي که مربي عالم بين نفس و بدن قرار داده از هم جدا نمي شوند تا وقتي كه به مشيت حقتعالي از يکديگر جدا گردند لهذا روح قدسي و مزاجي که از امتزاج عناصر توليد شده در هم تاثير و تاثر دارند چنانچه به مرض يکي ديگري مريض و به صحت آن صحيح مي گردد و ما به حس و عيان مشاهده مي نمائيم كسي كه مبتلا به مرض جسماني گرديد مخصوصاً اگر مرض راجع به يکي از دو جزء شريف که عبارت از قلب و دماغ باشد حواس وي مختل مي شود و عقل او کم مي گردد فکر او مشوش مي شود و نفس او مريض و ناتوان مي گردد و فراموشي بر وي عارض مي شود.
و نيز مرض روحاني در بدن و مزاج تاثير کلي دارد چنانچه مي بينيم کسي که غضب يا حزن يا عشق يا شهوت زياد بر وي مستولي گرديد رنگ صورت و بدنش تغيير مي کند مثل اينکه زود لاغر مي گردد و اشتها و خواب وي کم مي شود و انواع و اقسام خللي که در بدن نمايان مي شود از همان مرض نفساني است که در بدن پديد گشته.
پس براي ما واجب و لازم است که تفحص نمائيم اگر منشا امراض ما نفس ما مي باشد آن را معالجه نمائيم.
موثرترين چيزي كه تاثير در قواي نفساني و طبيعي مي کند فکر بي مورد است چنانچه تذکر امور گذشته و ناملايمات وارده براي ما توليد حزن و غم مي کند و گاهي امور آينده را که منتظر آن هستيم ما را تهديد مي نمايد چنانچه در نظر خود ناملايمي را مجسم مي نمائيم و واقع مي پنداريم و از وقوع آن مي ترسيم يا آرزو و آمالي که از قبل شهوات پديد مي گردد بر ما هچوم مي آورد و ما را منقلب مي گرداند و نظائر اين ها که ناشي از قوه فکريه مي شود بسيار است و هر يک از آنها علاج مخصوصي دارد که مقصود علاج او است.
طريق حفظ الصحه نفس
گاهي امراض نفساني ما از امور طبيعي پديد مي گردد مثل سوء مزاج يا ضعف اعصاب و انکسار که منشا آن ضعف حرارت قلت است و کسالت و تنبلي از آن توليد مي گردد و مثل عشق که از نظر کردن به معشوق پديدار مي شود و براي هر نوعي از اين امراض نيز علاج مخصوصي است که بايستي تذکر دهيم.
و چون طب ابدان منقسم به دو قسمت مي گردد، يکي حفظ صحت آن اگر صحيح باشد و ديگر علاج مرض ، هر گاه مريض باشد همين طور است به عينه طب نفوس که در وقت صحت بايستي مراعات صحت را نمود و در وقت مرض بايد مرض را رفع گردانيد.
فاضل دانشمندي که داراي روح و روان پاک است وقتي كه خود را متصف گردانيد به اوصاف ارجمند متين و خود را چنين يافت که حريص بر تحصيل علوم حقيقه است و مشعر گرديده که طالب فضيلت اخلاقي و معارف الهي است بايستي قدر اين سعادت را بداند و به شرائط حفظ الصحه نفساني با فشاري نمايد چنانکه قانون حفظ الصحه بدن استعمال اموري که  ملايم مزاج باشد تا آن که مزاج از حد اعتدال خارج نگردد در حفظ الصحه نفس نيز بايستي همين طور معامله نمود و عمده چيزي که در اين جا موثر است معاشرت و مجالست با اخيار و خوبان است که هيچ چيز مثل همنشين نيکو تاثير ندارد.
 نخستين از وظايف حفظ الصحه روح و روان آدمي
 بايستي احتراز نمود از كساني كه آراسته به فضائل اخلاقي نيستند مخصوصا بايد خود داري کرد از معاشرت با اهل شر و آنها کساني مي باشند که عملشان مسخرگي و بيهوده گي است و كساني كه متجاهر به فسقند و اوقات خود را در لذائذ بهيمي و شهوات حيواني مي گذارنند و عياشي و شهوتراني را افتخار خود مي دانند و به آن مباهات مي کنند.
و همين طور که از معاشرت و مجالست با اين گونه مردم بايد حذر نمود هيمن طور بايستي از استماع خبرها و حکايات افعال و اعمال آنها و اشعاري که از آنها نقل مي شود و مزخرفاتي که از قبل آنها شنيده شده که نفس ازآن محظوظ مي گردد نيز بايستي جدا حذر نمود.
و بايد دانست که حضور درمجلس آنها با ميل و سرور و ابتهاج و لو يک دفعه و استماع يک خبر از افعال و کردار آنها و شنيدن يک بيت از اشعار آنها چنان تاثير در نفس مي نمايد و قلب آدمي را کدر و ظلماني مي کند که تطهير آن به آساني ممکن نيست بلکه بايستي مدت مديدي رنج  تعب و زحمت بکشد تا آنکه اثر آن خبائت زائل گردد چه بسيار فضلاي دانشمند و علماي زيرک به معاشرت و مجالست مردمان عياش و شهوت پرست به فساد اخلاق دچار گرديده اند چه رسد به جوانان نورس و تعليم آموزان بي تجربه.
و سرش اين است چون محبّت لذائذ طبيعي و شوق به استراحت جسماني از جهت نواقصي است که در اصل فطرت و طبيعت بشري مرکوز است و جبلي اوست اين است که انسان به فطرت مايل خود اوليه و شائق پيروي شهوات مي باشد مگر آنکه عقل زمام نفس را به دست خود گيرد و وي را از شرارت نگاهدارد و در امور نفساني به قدر احتياج و ضرورت قناعت نمايد.
در گفتار پنجم اين کتاب تذکر داديم فضيلت دوست گرفتن که چه نحو اشخاصي را بايستي به دوستي و رفاقت انتخاب نمائيم و گفتيم سعادت بشر تمام نمي شود مگر به دوستان صميم که اگر موافق باشند صحبت با آنها شيرين و معاشرت با آنها لذيذ است و التذاذ به آن نيکو و مباح است لکن بايد دانست به قدري در صحبت دوستان مجاز مي باشيم و از طرف عقل و شرع منعي نرسيده که به حد اسراف و زياده روي نرسد لکن اسراف در آن که از حد اعتدال به طرف زياده برود مذموم و موسوم به پر گوئي و بالاخره منجر به فسق مي گردد و اگر به طرف تفريط رود (کسي که مجالست با مردم بسيار کند و به سکوت طويل بگذراند) معروف مي گردد به کبر و بد خلقي و تندخوئي پس خردمند وسط و اعتدال را مراعات مي نمايد به طوري كه مشهور و معروف گردد به خوش خلقي و مردم او را بشاش و خوشرو و خوش معاشرت معرفي نمايند
دوّم از وظايف حفظ الصحه نفس
 و چنانچه مراعات حد وسط در همه جا مشكل است در اين جا نيز دشوار مي نمايد و از جمله وظائف حفظ الصحه نفس ملتزم شدن به افعال نيکو است هر فردي که هم در مقام تحصيل علم و طريق نظر و استدلال و هم در مقام عمل وظيفه خود را شناخت و اعمال و کردار او عقلائي شد نفس او به صحت باقي مي ماند و همين طوري كه اطباء ابدان در حفظ اعتدال مزاج خيلي اهميت مي دهند اطباء نفوس نيز در حفظ اعتدال نفس مي کوشند بلکه جديت آنها در رياضت نفس و حفظ اعتدال وي به مراتب بسيار بيشتر از اطباء بدن است.
اگر انسان از مواظبت قوه فکريه خود منصرف گردد و از فکر در حقايق و خوض در معاني اعراض نمايد عقل و فهم او کند مي شود و از کار مي افتد آن وقت اصل هر خير و سعادتي از وي گرفته مي شود و متّصف به نفهمي و کندي مي گردد و خيرات عالم قدس از او منقطع مي شود.
آري كسي كه که قوه فکر و نظر خود را تعطيل نمود و با کسالت مانوس گرديد به هلاكت نزديک مي گردد و از صورت انسانيت منسلخ و برهنه مي شود و به سير قهقرائي بر مي گردد به رتبه بهائم و سرنگون مي شود نعوذ بالله.
وظائف چهارگانه نوآموزان
نوآموزان که طالب سعادتند پس از رياضت و اعمال قوه فکريه بايستي مراعات چهارچيز نمايند.
نخست راست گفتار و درست کردار باشند به طوري كه راستي و درستي عادت آنها گردد.
دوّم در اثر ورزش افکار تدبر در امور براي آنها آسان گردد.
سوم با حق مانوس گردند و از باطل احتراز نمايند.
چهارم چنان خود را با راستي و درستي عادت دهند که طبعشان با دروغ و باطل موافقت نکند.
پس از آنکه به حد رشد رسيدند و به درجه کمال نزديک گرديدند به نظر دقيق سير در حکمت کند و مداومت و استقامت نمايند تا آنکه از آب شيرين معرفت سيراب گردند و بدون زحمت و مرارت رموز حکمت را دريابند و غوامض و اسرار فلسفه و مرموزات آن را بتواند استخراج نمايند آن وقت به آساني مي رسند به آن سعادتي که مکرر ذکر نموديم.
سوم از وظايف حفظ الصحه نفس
 اگر در مرتبه علم و حکمت ، يگانه روزگار گشتيد مغرور نگرديد و فخر و مباهات نکنيد و در طلب زيادتي آن بکوشيد زيرا که علم را اندازه و نهايتي نيست (وفوق کل ذيعلم عليم) و بايستي کسل نشويد و تنبلي ننمائيد و مراجعه نمائيد به آنچه از علوم فرا گرفته ايد تا آنکه به تكرار ملکه گردد و فراموش نکنيدکلام حسن بصري را که گفته (بکوبيد اين نفوس را زيرا که نفوس اطاعت کننده است و کلام را تکرار کنيد زيرا که زود فراموش مي شود) واين کلمات با قلب حروف منطوي بر معاني بسيار است.
و اينکه حفظ نمائيد نعمت شريف بزرگي که به شما موهبت گرديده و نگاه داريد گنج عظيمي را که در گنجينه قلب شما مخفي شده و خود را زينت دهيد به لباس فاخر شرافتمندي که به شما کرامت گرديده و کسي که اين نعمت عظمي نصيب وي گشته بايستي قدرداني نمايد و نگذارد از دست وي برود. کسي که بدون بذل مال ور نج و مشقت به اين کرامت و موهبت ممتاز گردد و به غفلت و کسالت و مسامحه کاري آن را به باد دهد و عاري و خالي بماند البته مغبون و ملامت زده خواهد گرديد.
ببين طالبان نعمتهاي مجازي دنيوي براي تحصيل مال چگونه متحمل زحمت و مشقت مي‌گردند و در طلب آن مسافرتهاي طولاني مي نمايند و طي بيابانهاي مخوف مي کنند و به انواع و اقسام مشقتها تن مي دهند و پس از اين همه زحمات اگر چيزي به دستشان آمد در معرض فنا و زوال است و دوامي ندارد زيرا که آن از امور خراجي است و امور خارجي پايدار نماند و ثروتمند هميشه بر مال خود مي ترسد و هراسان است زيرا که ايمن از حوادث روزگار نيست اين است كه هميشه جسم و روح خود را در حفظ مال معذب مي گرداند.
سلاطين و زمامداران امور مملکتي به مراتب بسيار زحمات آنها بيشتر است زيرا که هر قدر عناوين دنيوي زيادتر گرديد شخص بيشتر در معرض حسد واقع مي گردد و دشمنان از دور و نزديک در کمين گاه منتظر وقت مي باشند و صاحب خدم و حشم بسيار راحتي و آسايش از وي سلب مي گردد زيرا که بايستي مونه معاش آنها را فراهم نمايد و رعايت دوستان و دفع دشمنان کند و خود را به زحمت اندازد که رضايت يکي از آنها نيستند چه رسد نمايد در صورتي که قادر به تحصيل رضايت يکي از آنها نيست چه رسد به رضايت تمام آنها و همگي متوقع و منتظرند که به آنها کمک نمايد.
و هميشه از خواص دوستان بلکه اولاد و نزديکان خود استماع کلماتي مي نمايد که از صعوبت آن به غيظ و غضب مي آيد و با اينحال از ضرر و آسيب آنها مطمئن نيست و از حسد دشمنان و مکاتبات فتنه انگيز معاندين در امان نيست.
و هر قدر اسباب بزرگي و تجملات زيادتر شود بيشتر قلب را مشغول و حواس را پراکنده مي کند و اگرچه در نظر مردم غني ترين خلق مي نمايد لکن در واقع فقير ترين و محتاجترين خلق به شمار يم رود همينقدر در معرض حسد و غبطه و دشمني مردم واقع مي گردد.
غني ترين مردم فقير ترين آنها مي باشند
 چگونه مي توان وي را غني و بي نياز دانست در صورتي که معناي فقر همان شدت احتياج است هر کس که حاجت وي زيادتر شد فقر وي زيادتر و بيشتر است (هر کس که غني تر است محتاج تر است) هر کس احتياج وي به مواد دنيوي کمتر شد غني تر و بي نياز تر است.
از اين جا معلوم مي شود که حقتعالي غني ترين اغنيا است زيرا که به هيچ وجه حاجت به غير ندارد اين است که گفتيم سلطنت و پادشاهي هر قدر بزرگتر شد فقر و احتياج زيادتر مي گردد.
چقدر درست است کلام آنکه گفته شقي ترين مردم در دنيا و آخرت پادشاهانند پس در مقام وصف شاه گفته داب شاه اين است كه از آنچه نزد او است بي‌رغبت مي گردد و حريص و راغب به آن چيزي است که نزد ديگرآن است و سلطنت و جان او در معرض زوال و ترس از دشمن بسيار است و به اندک چيزي حسد برد و زود خشم و غضب بر وي مستولي گردد و از سلامتي لذت نمي برد و از ادراک لذائذ خورسند نمي گردد و به هيچ کس اطمينان و وثوق پيدا نمي نمايد و مثل طلاي غش دار و سراب فريبنده به ظاهر شاد نما و در باطن اندوه فزا مي باشد و حقتعالي به مقتضاي عدل در حساب با وي سختگيري نمايد و در عفو و بخشش مضايقه کند.
پس بايستي به حال پادشاهان شفقت نمود و يکي از بزرگترين پادشاهان را ديدم که اين کلمات را مکرر مي گفت و از اينکه در خود اين معاني را مشاهده مي کرد تعجب مي نمود.
آري كسي كه نظر کند به پادشاهان و تجملات و زينت و اوضاع سلطنتي از خدم و حشم و اثاثيه و فرش و مرکوب و ملبوس و باقي لوازم ايشان را بنگرد گمان مي کند که اينها شاد و مسرورند نه قسم به خدا که ايشان از نظاره کنندگان و حسد و غبطه آنها بي خبرند و به فكر و انديشه تدبير و ترتيب امور سياسي مشغول.
مقايسه کن حال سلاطين را به حال متمولين و صاحبن املاک جزئي و از جزئي پي ببر به کلي.
بلي كسي كه از درويشي به پادشاهي يا از فقر به غنا رسد در ابتدا چند صباحي ابتهاج و لذت و سروري وي را دست مي دهد لکن پس اندک وقتي که چشمش عادت نمود واز امور عادي محسوب گرديد ديگر از وي لذت نميبرد و دنبال چيز تازه‌ئي مي دود که از تحت اختيار وي خار جست و هميشه آرزو مي کند چيزي كه در دسترس او نيست و به مثل اگر تمام دنيا را به وي دهند در دل آرزوي دنياي ديگري را مي پروراند و تمناي سلطنت هميشگي و بقاي دائمي با آنکه تمامي امور سلطنتي و اسباب جهان داري بر وي وبال است زيرا که مملکت داري و تنظيم امور سياسي چون در معرض انحلال و زوالي است که در طبيعت دنيا ماخوذ است و تلاش و تفرقي که در عقب دارد و پراکندگي اوضاع قشوني و غلبه دشمن بر مملکت و آفات و بلياتي که راجع به مال و خزينه و ثروت مملکت است و ايمن از هيچ يک از آنها نيست وي را راحت نمي گذارند و آسايش خيال را از آنها سلب مي گردانند.
اين است حال طالبان نعمتهاي مجازي که خارج از حقيقت انسان است اما آن نعمت حقيقي که در ذات ما و نفس ما تحقق يافته و در ما و نزد ما موجود است و خارج و جدا از ما نيست و اصل آن يک موهبت الهي است که ما را مامور فرموده که آن را به ثمر برسانيم و بر علو وي بيفزائيم (نه فنا پذير است و نه ملامت آوراست)
و اگر ما اطاعت امر حق را نموديم در معرض انعام و تفضلات الهي واقع مي گرديم و به ما عنايت مي نمايد نعمتي بعد از نعمتي و ما را در نردبان سعادت درجه به درجه بالا مي برد تا آنکه برسيم به آن نعمت دائمي هميشگي و موهبتي و کرامتي که قبلاً تذکر داديم و گفتيم آن سلطنت حقيقي است که فنا پذير نيست و فيض دائمي است که انقطاع ندارد.
و اگر آن موهبت الهي را ضايع گذاريم به شقاوت و هلاکت خويش کوشيده ايم و جوهر نفيس باقي که نزد ما و در حقيقت خود ما است به ازاء امر خسيس نافي که خارج و جدا از ما است از دست داده امي با آنکه مي دانيم حظوظ طبيعي اگر بدست آيد ر معرض فنا و زوالست و پايدار نخواهد ماند و لا محاله انتقال يافتني است.
گفتار حکيم ارسطو
 اين است كه حکيم گفته كسي كه به قدر کفايت دارا باشد و بتواند به اقتصاد و ميانه روي زندگاني نمايد نبايد دنبال زيادتي برود زيرا که زيادتي مال اندازه معيني ندارد و طالب مال در زحمت و سختي مي افتد و ما در صفحات قبل اشاره نموديم که غرض عقلاني از کسب مال به قدري است که رفع آلام و امراض مثل گرسنگي و برهنگي نمايد نه لذائذي که در واقع خودش و درد است.
كسي كه از زيادتي مال اعراض نمايد هم لذت مي برد و صحت مي يابد اما حريصي که در طلب آن مي کوشد نه از حيات خود ذلت مي برد و نه صحت نصيب وي مي گردد آري كسي كه به قدرت ضرورت داراي مال نيست بايستي در طلب آن بکوشد لکن از مقدار حاجت تجاوز ننمايد و از کسب و کار دني و پست خودداري نمايد و در معامله به طريق نيکو مشي کند و چنان نمايد که از روي اضطرار و ناچاري به كار خسيس و پست مشغول است و به شيوه حيوانات که وقتي شکم آنها سير شد از طلب و کوشش اعراض مي نمايند عمل کند.
چنانچه مي بينيم بعضي از حيوانات مردار خوارند بعضي نجاست خوار و هر صنفي از آنها به آنچه دارند مسرورند و مثل حيوانات ديگر که در طبيعت با آنها مخالفند تنفر از قوت خود ندارند بلکه تنفس آنها زا چيزي است که در نظافت ضد آنها است مثل کرم هائي که در نجاست پرورش نموده اند و سوسک و مگس هائي که بر کثافات مي نشينند که آنها از بوي خوش متنفرند و از غذاي لذيذ منزجر.
پس از اين جا معلوم مي شود که نسبت هر حيواني به قوّت مخصوص به خود و ميل و رغبت او نسبت به وي مثل رغبت حيوانات ديگري است نسبت به قوّت مخصوص به خود و هر صنفي از حيوانات قانع و مسرورند به آنچه بقا و حيات آنها منوط بوي است و انسان نيز بايستي به روش حيوانات عمل نمايد يعني به مقدار ضرورت قناعت کند.
و چون ما نيز از جهت قواي حيواني لابد و مضطريم به تغذيه، لهذا به ناچار بايستي در طلب وسائل معاش بکوشيم و احتياجات خود را رفع نمائيم لکن به طوري كه عقل خود را پابند قواي حيواني نمائيم و عمر خود را در گرد آوردن مال صرف کنيم.
و چون در همه جا ميانه روي مطلوب است در تغذيه و معاش نيز بايستي ميانه روي را نصب العين خود قرار دهيم و دخل و خرج خود را با هم بسنجيم و يکي را بر ديگري مزيت ندهيم و در طلب معاش به قدر احتياج قناعت نمائيم و تنبلي و مسامحه کاري نيز نکنيم ودر خرج نيز زياده روي ننمائيم طبع بشر مايل به اين است كه از دخل و مال چيزي اندوخته نمايد زيرا که به آن تحصيل غذائي مي شود که موافق طبع است و عوض (مايتحلل) مي گردد و به اين وسيله حيات بدن ما محفوظ مي ماند پس از اين جهت که جزء بدن ما مي شود دخل و اندوختن مال ملايم طبع ما است لکن خرج به منزله آن چيزي است که از بدن ما خارج مي گردد و تحليل مي رود و همين طوري که خود را دوست داريم و متنفر از خود نيستيم همين طور دوست مي داريم چيزي كه عوض (مايتحلل) و جزء بدن ما واقع مي گردد و متوحش از وي نيستيم و حيات ما بسته به همين (دفع و جذب) است يعني علي الدوام اجزاء ماده بدن ما و فضولات آن تحليل مي رود و خون کثيف دفع مي شود و به واسطه غذاي ملايم باطبع خون صاف پاکيزه جاي آن را مي گيرد همينست سر اينکه طبع ما مايل بذخيره چيزيستکه به آن وسيله حيات ما باقي ماند و اين از جاهائي است که عقل با شرافت مستخدم و خادم نفس دني گرديده و حکم مي کند به اندوختن مال.
چهارم از وظايف حفظ الصحه روح آدمي
 بايستي فکر خود را مشوب نگرداند با امور گذشته‌ئي که قواي شهواني و غضباني وي را به هيجان مي آورد مثل اينکه متذکر گردد که در فلان وقت از قبل شهوتراني و عياشي چقدر لذت بردم يا فلان زمان چه رتبه و مقامي و جاه و اشتهاردي بين مردم داشتم و چه اندازه شاد و خوش دل بودم و همين تذکر سبب ميل و اشتياق وي مي گردد که ثانياً به آن نائل گردد وقتي كه مشتاق گرديد حرکت مي کند به طرف آن وقتي که به طرف وصول آن حرکت نمود به ناچار خود را در معرض اعمال در مي آورد و لابد نفس ناطقه را که رئيس و فرمان فرما است مستخدم نفس بهيمي قرار مي دهد تا انيکه راه وصول به مقتضيات طبع را براي وي باز کند و وي را به مقصود برساند واين مثل کسي ماند که اسب چموش يا سگ درنده را به هيجان آورد پس از آن تدبير علاج آن بکوشد و چنانچه معلوم است جز ديوانگان کسي بر همچه عملي اقدام نمي کند.
عاقل هيجان اين دو قوه را با طبيعت گذارد زيرا که طبيعت در وقت لزوم خود مهيج است و محتاج به فكر و مهيج خارجي نيست لکن وقتي که اين دو قوه به مقتضاي طبيعت خود به حركت آمدند بايستي به توسط عقل از وي جلوگيري نمود و نگذاشت که از حد اعتدال و ميانه روي تجاوز نمايند و خردمندي که اين طور عمل نمود وفق به تحصيل رضاي الهي گرديد زيرا که خداوند اين دو قوه را عنايت فرموده براي آنکه در موقع حاجت آن را استخدام و حيات ما محفوظ ماند نه آنکه نفس ناطقه را مستخدم قواي بهيمي خود قرار دهيم و از امر حقتعالي تجاوز نموده و از حدود او تعدي کرده و برعکس سياست الهي به ميل خود عمل نمائيم.
و مربي عالم به تدبير خود قواي نفس انساني را مرتب و منظم گردانيده و فضيلت و شرافتي بالاتر و بزرگتر از اين نيست که هر يک از اين قوا در جاي خود و به وظيفه خود قيام نمايند و تعديل بين آنها استوار گردد و كسي كه مخالفت نمود و بر غير سياست حقتعالي از حد اعتدال تجاوز کرد وي از ظالم ترين و بدبخت ترين مردم به شمار مي رود.
پنجم از وظايف حفظ الصحه نفس انساني
 هميشه مراقبت و مواظب افعال و اعمال و حرکات خود باش و به نظر دقيق در اطراف کار خويش دقت نما که هرگاه بر مجراي عادت عمل قبيحي که مخالف با حکم عقل و شرع باشد از تو سر زده دفعه اول خود را توبيخ و سرزنش نما و اگر ثانياً تکرار شد و قواي طبيعي بر عقل سبقت گرفت بايستي به ازاء آن گناه بر خود عقود و مجازاتي وارد نمائي مثلاً اگر طبيعت مبادرت نمود به طعامي يا ميوه‌ئي که مضر به حال تو است بايد خود را مجازات نمايي به روزه و در افطار قناعت کني به غذاي بسيار مختصري و در توبيخ و سرزنش خود مبالغه نمايي و به طور تلقين نفس مکرر با خود گويي مقصود تو اين بودکه آنچه نافع به حال تو است تناول نمائي نه آنچه مضر به حال او است و اين عمل مجانين و آدم بي شعور است که بلا رويه کار مي کند نه مردمان عاقل فهميده و شايد بسياري از وحوش از اين جهت بهتر از تو باشند زيرا که آنها از تناول چيزهاي مضر خودداري مي نمايند پس بايستي آماده مجازات باشي.
و هر گاه در غير موقع غضب نمودي يا اذيت کردي به کسي که مستحق مجازات نبوده يا زياد تر از حد لزوم مجازات نمودي بايد در عوض آن خود را مجازات نمائي مثل اينکه خرد را در معرض سفيهي در آوري که از قدر منزلت تو کاهيده شود يا در مقابل كساني كه تواضع و فروتني نمي نمودي اظهار تذلل و کوچکي نمائي يا به نذر و صدقه و انفاق خود را مجازات کني و اگر در خود تنبلي و کسالت احساس نمود خود را بر کارهاي پر زحمت وادار نمائي مثل اينکه بسيار نماز بخواني يا مشغول شوي به اعمال نيکوي پر مشقت. خلاصه خود را ملتزم گردان بر عبادات زياد تر از حد لزوم و طوري خود را متعهد گردان که نتواني مخالفت ورزي تا آنکه نفس عادت کند به عمل نيکو و مخالفت احکام شرع ننمايد.
و بايستي در تمام اوقات از اعمال بد حذر نمود و از کردار ناشايسته خودداري کرد و هيچ گناهي را کوچک بشمرد و خود را در فعل آن مرخص نديد زيرا کسي که مرتکب صغائر شد و بر گناه کوچک جزئت نمود بالاخره منتهي مي گردد بکبائر و گناه بزرگ نيز در نظر وي کوچک مي نمايد.
کسي که از اول شباب و جواني خود را عادت دهد که پيرامون شهوات نگردد و خودداري نمايد از آنچه عقل و شرع تخويز ننموده اند و هنگام طغيان غضب حلم و بردباري را شعار خود گرداند و نيز زبان خود را نگاه دارد و بدون تامل و فکر کلامي نگويد آن وقت بر وي آسان مي گردد آنچه براي مردمان بي تربيت مشکل مي نمايد.
چنانچه مي بينيم عبيد و خدمتگذاران که به خدمت سفهاء و مردمان بد اخلاق گرفتارند بر فحاشي و تندخوئي آنها عادت مي کنند و استماع هر گونه نسبت ناملايمي بر آنها آسان مي گردد به طوري كه ابداً از آن متاثر نمي گردند بلکه گاهي از استماع کلمات رکيک مي خندند و آن را به خوش طبعي تلقي مي نمايند اگر چه قبل از آنکه به استعمال آن عادت کنند از کوچکتر حرف ناملايمي متاثر مي گشتند و در صدد انتقام و تشفي به جواب بر مي آمدند.
همين طور است حال كسي كه خود را عادت دهد که با فضيلت الفت گيرد و از کردار و اعمال زشت خودداري نمايد و خود را در مقابل مردمان نادان پست در نياورد و از آنها انتقام نکشد.
ششم از وظايف حفظ الصحه نفس
قبل از تهاجم قوه شهوت غضب خود را عادت بده به صبر و شکيبايي و ضبط نفس را شيوه خود ساز و عمل سلاطين را سرمشق خود قرار داده که در زمان فراغت و قبل از اينکه دشمن بر مملکت آنها هجوم آورد حصاربندي مي کنند و آلات و مهمات جنگي را فراهم مي نمايد و سدي جلوي دشمن مي بندند که دشمن نتواند بر مملکت آنها استيلا پيدا نمايد و به محض اينکه غافل گردند يک دفعه دشمن هجوم مي آورد و راه را بر آنها مي بندد و مملکت را خراب و سلطان را اسير مي نمايد همين طور انسان خردمند نيز بايستي بسيرت سلاطين عمل نمايد و قبل از آنکه لشکر غضب و شهوت بر مملکت وجود او استيلا پيدا نمايد خود را به عادت نيکو مجهزا گرداند و به حلم و بردباري جلو لشکر غضب را ببندد و به ضبط نفس از شهوات حيواني قلعه نفس خود را حصار بندي کند تا آنکه هنگام غلبه يکي از قواي طبيعي بتواند از وي جلوگيري نمايد لکن اگر در وقت فرصت و آرامش قوا آسوده بنشيند و قبلاً خود را مجهز و مسلح ننمايد در وقت غلبه يکي از آنها نتواند با آنها مقاومت نمايد و به زودي زمين مي خورد و زبون و بيچاره مي گردد آن وقت سلطان مملکت بدن (يعني نفس ناطقه) اسير و مملکت بدن انساني در تحت سلطنت قوايبهيمي قرار مي گيرد و ديگر دفع آن مشکل بلکه در بعضي موارد محال به نظر مي آيد.
هفتم از وظايف حفظ الصحه و نفس گفتار جالينوس حکيم
 کنجکاوي و تفحص نما از عيوب نفس خود و تامل کن در گفتار جالينوس حكيم درکتابي که مشهور به شناختن عيوب نفس است گفته چون انسان خود را دوست مي دارد لهذا عيوب نفس خود را نمي فهمد و بر وي مخفي مي دارد اگر چه ظاهر و هويدا باشد پس براي شناختن عيوب نفس بايستي دوست فاضلي را انتخاب نمائي و وي را عهده دار گرداني که هر عيب و نقصي که در تو مشاهده مي نمايد تو را مطلع گرداند و به محض اينکه بگويد در تو عيب و نقصي نمي بينم راضي نشوي و به وي التماس و الحاح نمائي و چنين اظهار داري که اگر کتمان ورزي و مرا از عيوبم مخبر ننمائي خيانت به من نموده ئي و هرگاه به بعضي عيوب تو اعتراف نمود تشکر و سپاسگزاري از وي کني و کدورت و انقباض از خود نشان ندهي بلکه از کلام او مسرور و متبسم گردي به طوري آن دوست مطمئن گردد که غرض از استفسار اصلاح نفس است و هديه و تحفه او اين باشد که عيوب تو را اظهار نمايد و به اين وسيله خود را از اخلاق زشت ناشايسته و آثار آن تخليه نمائي تا اين جا کلام جالينوس است.
لکن اولاً چنين دوستي کمياب و ثانياً شايد دشمن در اين جا نافع تر از دوست باشد زيرا که دشمن در اظهار عيوب فوق آنچه هست مبالغه مي نمايد و احترامي در نظر نمي گيرد و بر آنچه داند اقتصار نمي نمايد و از هيچ نوع افترا و بهتاني فرو گذار نمي کند و به اين وسيله شخص بر عيوب خود مطلع مي گردد و بر آنچه وي را متهم مي سازند خود را تنبيه مي کند و مواظبت مي نمايد و نظر به همين دارد گفتار جالينوس که گفته خوبان مردم از دشمنان نيز انتفاع مي برند و اين مطلب صحيح است و هيچ غباري بر آن نيست.
گفتار يعقوب کندي
 يعقوب کندي که يکي از حکماي اسلام به شمار مي رود گفته بايستي انسان صورت تمام اشخاصي را که مي شناسد آينه قرار دهد و اخلاق و ناشايسته خود را در اعمال زشت آنها مشاهده نمايد و به اين وسيله خود را مهذب گرداند و به اخلاق زشت ديگران خويش را متهم نمايد و به خود عتاب و خطاب کند مثل اينکه گويا خود متّصف به آن اخلاق است و در آخر هر شبانه روزي تفحص و تفتيش از افعال و اعمال خود نمايد.
چقدر قبيح است بر ما که براي سنگ پاره هاي پستي (پول طلا و نقره) که در فقدان آن چيزي از حقيقت انساني ما کم نمي شود کوشش نمائيم و آنچه از کمالات ذاتي ما مفقود مي شود با آنکه بقاء و حيات هميشگي ما بر قوت و کمال او است و فناي ما در ضعف و نقص آن است مسامحه نمائيم و در حفظ آن نکوشيم و بايستي هر گاه بر عمل زشتي اقدام نموديم از خود مکدر و ملول گرديم و مکرر خود را توبيخ و سرزنش کنيم و به ازاء آن بر خود حدي عقوبتي مقرر نمائيم و اگر بر عمل زشت غيري اطلاع پيدا نموديم نيز خود را عتاب ومواخذه کنيم.
اگر اين طور مراقب و مواظب حال خود باشيم بالاخره نفس از اعمال و افعال زشت اجتناب مي نمايد و به افعال و کردار نيکو و زيبا مانوس مي گردد.
و بايستي هميشه اعمال قبيح را پيش روي خود مجسم نمائيم تا آن را فراموش نکنيم و اعمال خوب نيکو را نيز در نظر گيريم تا آنکه از ما چيزي فوت نشود و حکيم نامبرده گفته نبايد ما مثل کتابها و دفتر ها باشيم که ديگران از آن حکمت بياموزند و خود از آن بي نصيب باشد يا مثل سنگ سوهان که آهن را تيز مي کند لکن خودش به زندگي ندارد بلکه باستي ها مثل خورشيد عالمتاب باشيم که بر ماه مي تابد تا آنکه وي را شبيه به خود نمايد ما نيز بايستي اضافه فضائل نمائيم لکن نه آنکه خود را از بي نصيب گردانيم تا اين جا گفتار کندي بود.

 

 


مقصود همان نعمت علم و حكمت است كه از بزرگترين و بالاترين نعمت هاي الهي به شمار مي رود

مقصود از آن نعمت حقيقي كه جزء انسان، بلكه حقيقت انسان است همان نفس ناطقه و جوهر قدسي است كه يك موهبت الهي است و ما موظفيم كه وي را پرورش دهيم و به ثمر برسانيم و ترقي و تعالي آن نفس شريف به اين است كه خط سير خود را بر همان جاده مستقيمي كه مأمور گشته ايم قرار دهيم و سير خود را به منتهي رسانيم، تا آن كه به سعادت حقيقي نائل گردد و كامياب شويم

آنچه بقاي ما بسته به او است، نفس ناطقه انساني است و كمال بشري ناشي از قوت و شوكت و اقتدار وي است و به همين نفس ناطقه كه انسان از تمامي حيوانات امتياز پيدا نموده. پس به حكم عقل، انسان موظف است كه اين جوهر قدسي را هر چه مي شود حفظ نمايد، وي را پرورش دهد و موقعيت وي را نگاهدار و نگذارد لگد كوب قواي حيواني و دستخوش طبيعت بهيمي گردد و از قدر و منزلت او كاسته شود.

غرض اين است كه انسان بايستي نخستين، خود را متصف گرداند به فضيلت اخلاقي، سپس از آن چه خود داراي آن است به ديگران افاضه نمايد، نه آن كه چيزي بگويد كه خود از وي بي نصيب است. در حديث است (سه طايفه در قيامت حسرت و ندامتشان از تمام مردم بيشتر است و يكي از آنها را اشخاصي مي شمارد كه مردم از گفته هاي او نجات يابند و وي در اثر مخالفت معذب باشد.)