کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
شرح عدالت و اسباب آن1 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

شرح عدالت و اسباب آن
گاهي افعال فضلاء از غير فضلاء نيز صادر مي گردد
.
چنانچه در صفحات قبل گفته شد و به طور وافي فضائل اخلاقي را تعداد و شماره نموديم مي‌توان فهميد که سعادت براي بشر وقتي تحقق پذيرد که منبعث گردد از ملکات نفساني يعني عدالت، شجاعت، عفت، حکمت و صفاتي که تحت اينها و ناشي از آنهاست لکن گاهي مي‌شود اعمالي از بعضي ظاهر مي گردد که به اعمال اشخاص عادل مي ماند در صورتي که فاقد ملکه عدالت بلکه خالي از هر گونه فضيلت و منقبتي مي باشندو اظهار شجاعت مي نمايند و بهره‌ئي از شجاعت ندارند و عملشان بمردم عفيف شباهت دارد در حالي که فاقد ملکه عفت اند و کساني که داراي ملکه عفت نيستند و بعضي از ملذّات جسماني را ترک مي نمايند به چند جهت مي شود يا به اميد رسيدن به بالاتر آن است و يا از جهت فقدان وسائل مادي و فراهم نشدن اسباب وصول به آن است و يا آنکه اصلاً خبر ندارند که غير از آنچه در دسترس آنها است نعمتهاي ديگري نيز موجود است مثل بعض اعراب و چادر نشينان و کساني که در قلل کوهها زندگاني مي نمايند و يا از جهت خمود شهوت و نقصان طبيعت در اصل فطرت اصلاً مايل به بعض حظوظ مادي نيستند يا خوف از تناول بعضي از ماکولات مانع وي گرديده يا مانع خارجي جلوگير اوست و گاهي زيادتي نعمت باعث بي رغبتي مي گردد.
و تمام اينهائي که شماره نموديم اگر چه عمل آنها به مردمان عفيف ماند در اينکه منهمک در شهوت نيستند لکن در واقع خالي از صفت عفت اند و حقيقتاً عفيف کسي مي باشد که آن معناي عفت و آن حدودي که قبلاً براي ملکه عفت بيان نموديم دارا باشد.
کساني که خود را شبه به شجاع مي نمايند و بهره اي از شجاعت ندارند
 همينطور بعضي خود را تشبيه مي نمايند به شجاع در صورتي که نصيبي مثل از شجاعت ندارند کسي که در جبهه جنگ حاضر مي شود و خود را در معرض خطر مي اندازد و غرض وي شهرت يا تحصيل مال يا مرغوبان ديگريست که در نظر دارد و اين آدم اگر چه عمل او به شجاع مي ماند لکن در واقع فاقد ملکه شجاعت است و طبيعت شره بر وي غالب گشته نه طبيعت فضيلت يعني غلبه شهوات نفساني باعث تهور وي گرديده که اقدام بر اينگونه امور نمايد و خود را در مهلکه اندازد.
اين است که هر کس بيشتر خود را در معرض اين خطرات در آورد و زيادتر متحمل شدائد گردد معلوم مي شود شره و حرص وي بيشتر و شهوات او زيادتر است نه شجاعت و فضيلت او زيرا که باعث اقدام نمودن بر اينگونه امور از فرط شجاعت نيست بلکه از زيادتي حرص و نفس شريف را در معرض خطر و سختي انداختن براي طلب مال يا شهوت يا حظوظ طبيعي از منتهي درجه خست و پستي طبع و لئامت است نه فضيلت.
چنانچه ديده شده بعضي از اشقيا در ظاهر اعمالشان به اشخاص عفيف و شجاع مي ماند در صورتي که آنها دورترين مردمند از هر فضيلتي مثل اينکه از تمام شهوات خودداري مي نمايند و صبر مي کنند بر مجازات سلطان و ضرب تازيانه و قطع اعضاء و خود را در معرض هر گونه مشقت و جراحتي که متحمل است حاضر مي نمايند حتي کشته شدن و بر سردار رفتن و امثال اينها براي آنکه اسم آنها بين مردم بلند شود.
و بعضي از ترس عقوبت يا ملامت بزرگان قوم خود يا ترس از سلطان وقت يا از خوف آنکه مبادا جاه و رياست آنها ساقط گردد و امثال اينها باعمال و افعال متهورانه خود را شجاع نشان مي دهند در صورتيکه بهره‌ئي از شجاعت ندارند.
و بعضي از مغرورين که کراراً بر دشمن غالب گرديده اند خود را در معرض خطر مي اندازد و کار شجاعان را مي نمايند به اطمينان آنکه غالب مي گردند و غافل از آنکه ممكن است مغلوب گردند.
و چنين است حال عشاق در طلب معشوق که از غايت رغبت در فسق و فجور يا از حرص تمتمع بردن از ديدار معشوق هر گونه مشقت و مرارتي را متحمل مي گردند تا آنکه به شهوات و آرزوي خود نائل گردند و تمام اينها ناشي از طبيعت شهواني است نه طلب فضيلت زيرا که شجاع کيست که برگزيند موت جميل و مردن با شرافت را به زندگاني پست دني.
و تهور شير و فيل و حيواناتي که شبيه به آنها است اگر چه شباهت به شجاعت دارد لکن حقيقتاً آنها را شجاع نمي توان ناميد زيرا که آنها مطمئن به قوّت خويش و به زور خود مغرور مي باشند که غالب بر غير است نه به طبيعت شجاعت که فضيلت روحاني و ملکه نفساني است.
و اگر چه شجاع در ابتداي عمل از شجاعت خود لذت و حظ نمي برد زيرا که عمل وي مشوب به خوف و فقدان مال و جان و باقي حيثيات است لکن حظ و لذت وي در آخر کار است چه در حيات و چه بعد از مردن از عمل نيک خود حظ مي برد خصوصاً اگر فداکاري او در راه حقو حفظ ناموس اسلام و اشعته کلمه توحيد و اجراي سنت عادله و سياست الله باشد که به آن امور دين و دنياي مردم اصلاح گردد.
وقتي که شخص متفکر پي بحقيقت عالم برد و صفحات عوامل حسي را با چشم جهان بين خود مطالعه نمود البته مي فهمد که عمر کوتاه است و لامحاله بعد از مدت کمي خواهد مرد و به آن طبيعت و استعداد فضيلتي که در وي پنهان است دوست دارد که اعمال وي جميل و نيک باشد اين است که وجدان به وي امر مي کند که از دين حق حمايت نمايت و از دشمن دفاع کند ونگذارد دست خارجي به ناموس دين او دراز شود و بر حريم وي استيلاء پيدا نمايد و عار مي داند که در موقع دفاع از دشمن فرار کند زيرا که مي داند آدم ترسو وقتي از جنگ فرار کرد و خود را از کشته شدن نجات داد بالاخره بعد از چند صباحي خواهد مرد و در اين مدت کمي که از حيات باقي مانده زندگاني با ذلت و خواري و عيش مکدري خواهد نمود ودر نظر شجاع با حميت و غيرت مرگ با فضيلت و بقاي ذکر خير و ثواب ابدي به مراتب بسيار بهتر است از چند روزه حيات با چندين محنت و آفت.
چنانکه کلام حضرت امير (عليه السلام) که از روي حقيقت و شجاعت صادر گرديده همين معني را گوشزد مردم مي نمايد وقتي که به اصحاب خود فرمود (اي مردم اگر کشته نشويد خواهيد مرد و قسم به آن کسي که نفس علي بن ابيطالب در دست اوست نزد من هزار ضربت شمشير بر سر آسانتر است از مردن در رختخواب)
همينطور است حال شجاع که با نفس خود در مقابل سلطان طبيعت مبارزه مي نمايد و نفس ناطقه الهي را از چنگال قواي نفساني نجات مي دهد و بر سرير عزت و سلطنت مي نشاند.
و کسيکه حد و حقيقت شجاعت را آنطوريکه در صفحات قبل نشان داديم شناخت ،مي فهمد اين افعالي که شماره نموديم هر چند شبيه به شجاعتست لکن ممكن است از حقيقت شجاعت خارج باشد.
نه هر که بر امر هولناکي اقدام نمايد يا از خطر نينديشد، وي را توان شجاع ناميد زيرا کساني که نه از افقدان شرف و حرمت انديشه نمايند و نه از افتضاح پاک دارند و نه از آفت هاي ترسناک مثل زلزله سخت و رعد و برق شديد پروا دارند و نه از مرض هاي مزمن و امراض مولم مي ترسند و نه از موج و آشوب دريا در وقتي که در معرض اينگونه بليات و آفات باشد مي هراسند اين گونه مردم به جنون نزديکترند و از معناي شجاعت به مراتب بسيار دورند و به وقاحت و بي‌شرمي متّصفند نه به شجاعت و دليري.
همينطور کسي که در حال امن و امان خود را در خطر اندازد مثل اينکه براي امتحان از بام بلندي بجهد يا بر سر ديوار بلندي در قله کوهي بي پروا بدود يا بدون علم شناوري خود را در گردابي اندازد يا بدون ضرورت و ناچاري در معرض شتر مست يا گاو واسب شرور در آورد و غرض لاف زني و خودنمائي و اظهار شجاعت باشد چنين کسي را متّصف نمودن بحماقت اولي باشد ازا تصاف وي به شجاعت زيرا که اقدام نمودن بر اينگونه امور ناشي از طبيعتي است که جبن و ترس در وي غالبست و چون نمي تواند در ناملايمات خودداري نمايد اينستکه بخيال خالص شدن خود را بمهلکه مي اندازد لکن شجاع بهر ناملايمي و بهر مصيبت و ناکامي وب دبختي که بوي مي رسد صبر و خودداري مي نمايد و مثل کوه پا برجا بادهاي مختلف عالم کون و فساد وي را تکان نمي دهد و زبون و ناتوان و شکسته نمي گرداند و در هر موقع به مناسبت همان موقع عمل مي نمايد چنانچه در صفحات قبل مشروحان بيان نموديم.
و چنانچه معلوم است شجاع به اين معني در هر وقتي و زماني بسيار کمياب است لهذا بايستي سلاطين و زمامداران مملکت از اينگونه اشخاص خيلي قدرداني نمايند و ايشان را معزز و مجلل گردانند و امتياز دهند آنها را به امتيازاتي.
پس از اين جا معلوم شد که نخستين امتياز شجاع از غير شجاع به اين است که در برابر هر امر بزرگي شدت و الم هر قدر مهم باشد آن را کوچک شمرد و ديگر آنکه آچه در نظر عوالم بزرگ مي نمايد در نظر آنها کوچک و ديگر آنکه آنچه در نظر عوام بزرگ مي نمايد در نظر آنها کوچک و بي‌مقدار آيد مانند کشته شدن و فداکاري در مقابل امور مجلل.
و ديگر از امتيازات آنها اين است که نه از مکروهي که تدارک ناپذير است اندوهگين مي باشند ونه از هولي که ناگاه حادث مي گردد مضطرب و پريشان مي گردند ودر موقع غضب و لزوم از حد عقلائي خارج نمي گردند و در مقام انتقام کشيدن نيز به قدر لزوم مجازات مي نمايند و تاديب مي کنند آن را که مستحق تاديب است.
حکماء گفته اند کسي که از ظالم انتقام نکشد عجزي در وي پديد مي گردد که جز به انتقام بر طرف نمي گردد و پس از آنکه انتقام کشيد آن فرح و نشاطي که در طبيعت او مرکوز است به حالت اوليه خود بر مي گردد.
لکن انتقام اگر عقلائي و از روي ملکه شجاعت پديد گشته محمود و مرغوب است و گرنه مذموم و بد است.
و در روايات بسيار چنين نقل مي کنند که اشخاصي در مقابل سلطان مقتدر يا خصم غالب اقدام نموده اند و چون نتوانسته اند در برابر آنها مقاومت و پايداري نمايند خود را به مهلکه و هلاکت انداخته اند بدون آنکه ضرر به آن سلطان قاهر يا خسم غالب وارد نمايند و چنين انتقام باعث زبوني و خواري و هلاکت مي گردد و از طريق شجاعت خارج است.
عفت و شجاعت مخصوص شخص حکيم است
پس از اين جا معلوم مي شود که عفت و شجاعت  مخصوص شخص حکيم است که هر چيزي  را در جاي خود استعمال نمايد و افعال وي عقلائي باشد پس هر شجاع عفيفي حکيم است و هر حکيمي شجاع و عفيف است.
و بعينه همينطور است حال کسانيکه عملشان در ظاهر بمردمان سخي مي ماند در صورتيکه از سخاوت بهره‌ئي ندارند زيرا کسانيکه بذل مال مي نمايند در شهوات مثل ريا و شهرت يا نزديک شدن و مقرب گرديدن بسلطان يا بذل مال مي کنند در ترتيب معاش و دفع مضار از خود و اهل و عيال خود يا انفاق مي نمايند به فساق و کساني که کارشان مسخرگي و هرزه گوئي و تملق گفتن و بيهودگي و چاپلوسي است يا غرض تجارت و مرابحه و معاوضه به مثل يا زياده بر آن و امثال اينها تماماً اگر چه بظاهر عملشان بسختي مي ماند لکن در واقع از سخاوت نصيبي ندارند.
و اين هائي که شماره نموديم بعض بذل مال مي نمايند به طبيعت حرص و شهوتراني و عياشي و بعضي طبيعت کبر و رياء و سمعه بر آنها چيره شده و بعضي طمع بر آنها غالب گرديده و بعضي از جهت فقدان معرفت به مال قدر آن را ندانسته تبذير مي نمايند چنانچه بيشتر کساني که به ارث متمول و ثروتمند گرديده اند چون بدون زحمت مال بدست آنها آمده قدر مال را نمي دانند و به اندک زماني تلف مي نمايند لکن ندانند که به دست آوردن مال چقدر مشکل و خرج کردن آن چقدر آسان است.
حکماء تشبيه نموده اند کسب مال را به کسي که بار سنگيني به دوش بکشد و به قله کوهي رساند و خرج نمودن آن را به كسي كه آن بار سنگين را از قله کوه پرتاب نمايد و همين طوري که بالا بردن بار به کوه مشكل است و پرتاب نمودن آن آسان همين طور پيدا کردن مال خيلي مشکل و خرج کردن آن بسي آسان است.
بديهي است که انسان در امر معاش محتاج به مال است و مال در اظهار حکمت و فضيلت بسيار نافع است و کسب مال از راه حلال خيلي مشکل ودشوار است و عادلي که از رقيت نفس بهيمي آزاد باشد و تمام محسّنات و جهات را در کسب مال مراعات نمايد البته عائدات و منافع وي بسيار کم است اما چون غير عادل باک ندارد از هر عملي و به هر وسيله ئي که باشد مال را به دست آورد و جمع آوري نمايد چنانچه مي بينيم بسياري از فضلاء که بحريت نفس موصوفند حظ ونصيب ايشان از مال و ثروت کم است و از بدبختي و ناکامي و سرنوشت شکايت مي نمايند لکن به عکس کساني که باک ندارند از هر راهي که باشد و به هر وسيله‌ئي و لو آن که از طريق خيانت و دزدي و غيره باشد کسب مال نمايند و غالباً اين اشخاص ثروتمند و در امر معاش در وسعت مي باشند و توده خلق از اينها غبطه و حسد مي برند.
خردمند ساحت قدس وي بري است از خيانت و دزدي و تعدي به غير
 لکن عاقل وقتي ساحت قدس خود را بري ديد از خيانت و ظلم و تعدي را روا نداشت بر کساني که مثل وي يا زير دست او مي‌باشند و خودداري نمود از آنچه افتضاح و عار و ملالت آور است مثل دلاکي، ديوثي، تدليس غش در معالمه، ترويج متاعهاي بي فائده و اغنياء و پادشاهان و انواع و اقسام حيله گريها که بين مردم شايع است و ثروتمندان را مساعدت مي نمايد در فواحش چون نمامي يعني سخن چيني و آنچه موافق طبع آنهاست تا آنکه در عوض مالي به دست آورند آن وقت مسرور مي گردد و ديگر نه از بخت و سرنوشت ملامت مي نمايد و نه از گردش روز گار شکايت دارد و نه از متمولين و ثروتمندان حسد مي برند زيرا که مال را براي راحت و ذکر خير مي خواهند. و اينهائي که گفته شد بيان حال کساني بود که از راه غير مشروع کسب مال مي نمايند و در غير موقع خود خرج مي کنند.
کساني که عملشان به عادل مي ماند و از عدالت بهره ندارند
 و همين طور است حال کساني که در ظاهر اعمالشان به عادل مي نمايد و نصيبي از عدالت ندارد کسي که به رياء براي کسب مال و جاه يا شهرت يا اغراض ديگري که در نظر گرفته و مقتضي شهوات او است خود را در نظر مردم عادل نشان دهد اين در حقيقت از صفت عدالت است زيرا که غرض وي از عدالت اجراي عدالت نيست بلکه آن چيزي است که به وسيله عمل اشخاص عادل انجام مي گيرد پس بايستي عمل وي را نسبت داد به آن چه مقصود وي است از آن عمل نه نسبت به صفت عدالت براي آن که محرک او بر آن عمل آن چيزي است که در نظر دارد.
و عادل حقيقي کسي است که قوائي که محرک اعمال او است معتدل باشد و به اعتبار تعديل قواي نفساني وي تمام اعمال و افعال و حرکات و سکنات و حالات او به طور اعتدال و بدون افراط و تفريط واقع گردد و بعضي بر بعضي زيادتي ننمايند.
و نيز از صفات ممتازه عادل اين است که راجع به اموري که خارج از او است مثل معاملات و معاشرات به عدالت عمل نمايد و قصد و غرض وي از تمام اين ها تحصيل صفت حميده عدالت باشد نه غرض ديگر (مثل تحصيل جاه و مال و غيره) و صفت عدالت وقتي به کمال مي رسد که فضيلت و ملکه ئي در روح و روان آدمي پديد گردد که تمام افعال و اعمال او به اختيار آن فضيلت نفساني اعتدال واقع گردد.
و چون عدالت حد وسط بين قواي نفساني است و هيئت راسخه اي است که در نفس بشر تحقق مي پذيرد که انسان به آن ملکه حميده اقتداري پيدا مي نمايد که به آن نواقص را از خود رفع مي گرداند يعني هر صفت ناقصي به آن تمام مي شود و هر زيادي به آن بر طرف مي گردد و تمام قوا و ملکات را به طور اعتدال نگاه مي دارد اين است که عدالت سرچشمه هر فضيلت و منفع تمام کمالات است و شبيه ترين اشياء است به وحدت.
غرض آن که چون وحدت في حد ذات خود از حيث شرف و مقام حائز رتبه اعلي و مرتبه قصوي مي باشد و هيچ کثرتي بدون وحدت ثابت و پايدار نخواهد بود که وجود اجزاء متفرقه بسته به وحدتي ست که هر يک از آنها را با يکدگير جمع نموده و وحدت تشکيل مي دهد و اگر يک نحو مناسبت و يک امر واحدي بين اشياء نباشد که تعادل و توازن اجزاء را حفظ نمايد و آن را از تفرق و اضمحلال نگاهدارد زياده و نقصان اجزاء و قلت و کثرتي که در اجزاء جسم پديد مي گردد آن را فاني و معدوّم مي گرداند و ديگر بقاء و ثباتي براي هيچ امري متصور نمي باشد.
و به مناسبتي که بين اجزاء شيئي حاصل مي گردد اعتدال صورت مي گيرد و اعتدال ظل وحدت و در معناي وحدت است هر چيزي که بين اجزاء آن اعتدال پديد گرديد آن را شي واحد نامند آن وقت شرف و حدت مي يابد و از وي بر طرف مي گردد رذيلت کثرت و مساواتي که آن نيز خليفه و جانشين وحدت است تفاوت و تفرقي که در کثرت اجزاء موجودات ديده مي شود و محدود به حدي نيست و متضبط به مقدار معيني نمي باشد رفع مي شود و اسم مساوات دلالت واضح دارد بر معناي آن چنانچه در محصولات مثل قند و شکر و قماش و غيره از مساوي بودن دو لنگه تعبير به عدل مي کنند و مي گويند يک عدل از فلان جنس و در چيزهاي سنگين اعتدال و تعادل بين آنها را مراعات مي نمايند.
و عدالتي که در افعال گويند ماخوذ از مساوات است و ملاحظه مساوات در صناعت اعداد از شريف ترين نسبتها به شمار مي رود اين است که مساوات يک معناي واحد نيست که قسمت پذير نمي باشد و نيز انواعي براي آن متصور نيست بلکه آن خود وحدت يا در معناي وحدت يا ظل وحدت و پرتوي از وي است.
و چون مساوات که گفتيم خليفه و به جاي وحدت است در بسياري از کثرات يافت نمي شود(يعني نمي توان در آنها اعتبار مساوات نمود) اين است که در اين گونه امور به جاي مساوات نسبت را که آن نيز باز گشت مساوات و منحل به وي مي گردد مناط نظام امور قرار مي دهيم مثل اين که اگر خواهيم مساوات بيندازيم بين اشيائي که از يکديگر جدا و متفرق مي باشند به ناچار ملاحظه نسبت بين آنان را مي نمائيم چنانچه گوئيم نسبت اين شي با آن شي يعني نسبت اين دو چيز به يکديگر مساوي است از اين جهت است که نسبت يافت نمي شود مگر بين چهار عدد يا سه عدد که وسط آن مکرر گردد وقتي که وسط سه مکرر گرديد آن نيز چهار مي شود و نسبت اول را نسبت منفصله گويند و نسبت دوّم را نسبت متصله و مثال نسبت اول (ا ب ج د) که نسبت (الف به ب) مثل نسبت (جيم است به دال) (يعني همين طوري که الف متصل به ب و منسوب به وي است جيم نيز متصل به دال و منسوب به وي است) و مثال نسبت متصله اين است که باء را مشترک قرار دهيم بين الف و جيم و گوئيم نسبت (الف به ب) مثل نسبت (ب است به جيم).
و نسبت متصله را سه مطلب به كار مي برند، اول نسبت عددي دوّم نسبت هندسي سوم نسبت تاليفي و ما خصوصيات تمام اين نسبت را در صناعت عدد بيان نموده ايم و برگشت باقي نسبتها به يکي از اين سه نسبت است اين است که قدها در امر نسبت مبالغه عظيم دارند و بسياري از علوم شريفه از آن استخراج شده.
و چون نسبت مساوات بسيار مهم و عظيم الشان است زيرا که مساوات نظير وحدت و جانشين وي است لهذا برگشتيم به اصل مقصود و گوئيم ظهور عدالت در امور خارجي منوط به حفظ قانون مساوات و نسبتي است که حاکم به روابط بين مردم باشد.