کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
حکيم ارسطو و عدالت2 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

(شرف عدالت و گفتار افلاطون حکيم الهي)
حکيم الهي افلاطون گفته هر گاه عدالت در نفس بشر پديد گرديد از وي نوري بر تمام قوا و اجزاء وي درخشد و از هر يک بر ديگري تابش نمي آيد زيرا که تمام فضائل و صفات شايسته متين از صفت عدالت پديد مي گردد و عدالت آدمي را بر انجام دادن عملي که مخصوص وي است نيکوتر و فاضل تر وجهي که ممکن است قادر و توانا مي گرداند و اين منتهي سعادت بشر و غايت قرب وي است به حق تعالي.
و نيز حکيم نامبرده گفته دو طرف عدالت مثل دو طرف فضائل ديگر نيست زيرا که دو طرف افراط و تفريط عدالت هر دو جور است و هيچ فضيلت و صفت نيکي نيست که دو طرف افراط و تفريط آن مثل هم و از يک نوع از صفات رذيله باشند زيرا که زياده و نقصان که ضد عدالت به شمار مي روند هر دو از اقسام جور محسوب مي گردند.
نيکوتر و فاضل تر وجهي که ممکن است قادر و توانا مي گرداند و اين منتهي سعادت بشر و غايت قرب وي است به حق تعالي.
و نيز حکيم نامبرده گفته دو طرف عدالت مثل دو طرف فضائل ديگر نيست زيرا که دو طرف افراط و تفرريط عدلات هر دو جور است و هيچ فضيلت و صفت نيکي نيست که دو طرف افراط و تفريط آن مثل هم و از يکنوع از صفات رذيله باشند زيرا که زياده و نقصان که ضد عدالت به شمار مي روند هر دو از اقسام جور محسوب مي گردند.
ظالم و جائر هم طلب زيادتي مي نمايد و هم طلب کمي زيادتي راجع به منافع شخصي خود که زيادتر از حق خود مي گيرد اما در طرف نقصان به عکس اول هرجا منقصتي است از خود رفع مي نمايد و براي ديگران مي خواهد اين است که گفتيم ظالم و جائر زياده و نقصان هر دو را استعمال مي نمايد. (تا اين جا کلام حکيم بود)
اگر چه هر فضيلت و صفت نيکي حد وسط بين دو صفت زشتي است که در دو طرف افراط و تفريط آن فضيلت واقعند و اعتدال بين طرفين را تعبير به فضيلت مي نمايند لکن عدالت حد وسط بين تمام اطراف فضائل و شامل تمام اوصاف نيکو و فضائل حميده است زيرا که اتصاف به عدالت نهايت و سر آمد تمامي صفات نيکو و کمالات است اين است که صفت عدالت از تمام رذائل و اوصاف زشتي دني در منتهي درجه دوري است.
پس از اين جا معلوم مي شود که اگر انسان ذره ئي و سر سوزني از حد وسط که عبارت از اعتدال باشد تجاوز نمود از حد عدالت خارج مي گردد و از ظالمين و جائرين محسوب مي شود زيرا که تمام فضائل مندرج در عدالت و عدالت جامع و حاوي تمام محسّنات اخلاقي است
حدود عدالت به ميزان شرع تعيين مي شود
 و اين را نيز بايد دانست که عدالت و لو آن که يک هيئت و صفت نفساني است که در نفس انسان رسوخ نموده لکن معيار شناختن آن شرع است وچون شارع مقدس حدود تمامي افعال ارادي بشر را تعيين نموده اين است که عادل در معاملات و افعال خود تمسک مي جويد به قانون شرع زيرا که تمام قررات شرع روي ميزان عقل معين گرديده يعني عقل و شرع باهم توام مي باشند و بر عکس جائر و ظالم از آن تخلف مي نمايد پس از اين جهت گفتيم کسي را عادل مي گوئيم که آن فضيلت اخلاقي که عبارت از تعادل و توازن بين قواي نفساني است وي را با حسن وجه ميسر باشد و نشانه او اين است که تمام اعمال و کردار  وي مطابق قانون شرع واقع مي گردد و لامحاله عادل تابع شرع است و با کمال ميل و رغبت منفاد احکام الهي مي شود و به هيچ وجه مخالف روا نمي دارد و سرش اين است که مساوات و تعادلي که عادل بالطبع تابع آن است و مطابق راي و تميز او است در همان قانون و مقررات شارع مي بايد.
کمتر چيزي که مي توان به وي مساوات حاصل نموده مساوات بين دو شخص است که در معامله مشترک باشند بين آن دو است و گاهي به نسبت منفصله چنانچه گفته شد دو چيز را مشترک مي گيريم که به طور معاوضه معامله بين آن دو شخص واقع گرديده پس چهار چيز مي شود آن دو شيء، آن دو شخصي که با هم معامله مي نمايند (غرض آنکه در همه جا بايستي تعادل و توازن بين امور و روابطي که بين مردم است به طور تساوي و اعتدال مراعات نمود)
عدالت صفت نفساني است نه علم و نه عمل  و نه قوه و نه فعل
 و بايد دانست که آن ملکه نفساني و آن فضيلت اخلاقي که آن را عدالت مي ناميم غير از علم و عمل و غير از قوه و فعل است.
فعل و عمل نيست چنانچه در صفحات قبل اشاره نموديم که گاهي مي شود افعال عادل صادر مي گردد از کسي که فاقد ملکه عدالت است مثل کسي که عمل وي به شجاع ماند در صورتي که بهره ئي از شجاعت ندارد.
علم نيست زيرا که علم به عدالت و به جور که ضد عدالت است مساوي است و بسياري از مردم به عدالت دارند لکن متصف به عدالت نيستند.
قوه و استعداد نيست زيرا به محض اين که شخص استعداد قوه اکتساب فضيلت را دارا باشد متصف به عدالت نمي گردد.
و آن هيئت و ملکه نفساني (عدالت) غير از هيئتي است که منشا ضد آن باشد مثل اين که شجاعت غير از جبن است عفت غير از شره است همينطور عدالت غير از جور است

(تفاوت بين عادل و خير خواه)
در معاملات فرقي بين عادل و خير خواه به نظر نمي آيد زيرا که هر دو به ميزان عدل عمل مي نمايند تفاوتي که هست اين است که در عرف عادل کسي را گويند که در موقع معامله و کسب مال به ميزان مساوات و تعادل بين حقوق عمل مي نمايد (در همچه موقعي عدالت نمايان مي گردد) و آدم خير و خير خواه کسي را گويند که در موقع کمک به خلق و بذل و بخشش مال با شرائطي که در محل خودگفتيم به هيچ وجه خود داري ننمايد
و اين که مردم به شخص سخي و کسي که بذل و بخشش بسيار مي کند بيشتر محبّت مي ورزند تا به کسي که به عدالت و ميانه روي و به طور اقتصاد رفتار مي نمايند با اينکه به قدري که نظام عالم منوط به عدالت است به آن حد منوط به اشخاط خير خواه نيست (زيرا که عالم روي پايه تعادل و توازن بر پا است) سرش اين است که دهنده شبيه به فاعل مي باشد و عمل خير خواه دادن است و گيرنده شبيه به منفعل و عمل عادل داد و ستد به قانون عدل است و ستايش و تعريف و تمجيد مردم و محبّت آنها نسبت به کسي است که بذل و بخشش فراوان دارد نه کسي که به طور ميانه روي عمل مي نمايد
صفات و خصوصيات آدم خير و خير خواه
 از صفات ممتازه خير و خير خواه اين است که در نظر وي مال گرامي نيست (يعني چندان علاقمند به آن نمي باشد) و مال را براي خودمال نمي خواهد بلکه مال را مي خواهد که به مصرف خود برساند و به آن کسب حسنات بنمايد.
و نيز از خصوصيات خير و خير خواه اين است که هيچ وقت مال وي زياد نمي شود براي اين که بسيار اتفاق مي کند و فقير و بي چيز هم نخواهد شد زيرا که آدم سخي در کار و عمل فعاليت مي نمايد و سستي و تنبلي نمي کند و براي آنکه مال به دستش آيد و انفاق کند و به فضيلت سخاوت منصف گردد مال را ضايع نمي کند و در غير محل مصرف نمي نمايد در جائي صرف مي کند که باعث ذکر خير وي گردد و بخالت و لئامت نيز ندارد.
در اين جا يک سوال مشکل پيش مي آيد که حکماء برخود وارد نموده اند و جوابي نيز داده اند لکن آن جواب اقناعي است و به آن حل اشکال نمي شود.
(اشکال) گويند چنانچه معلوم است عدالت عملي و فعلي است که عادل از روي اختيار واراده براي تحصيل فضيلت اختيار مي کند روي اين قاعده بايستي مقابل آن جور نيز علم اختياري باشد که جاهل براي تحصيل رذيلت تحصيل نمايد و چگونه ممکن است عاقل چيزي اختيار نمياد که بوي مستحق ملامت و منصف بدنائت و فساد اخلاق گردد و بسيار قبيح و شفيع است کسي گمان کند که انسان به اختيار و اراده تحصيل دنائت کند و خود را در معرض ملامت و سرزنش ديگران در آورد.
(پاسخ) آري کسي که به اختيار مرتکب عمل قبيحي گردد و خود را مستحق مجازات و ملامت مردم گرداند به خود ظلم نموده و محرک وي بر عمل قبيح دو چيز مي شود يکي سوء اختيار و ديگري عدم مشاورت با عقل مثل اين حسود بسا مي شود به خود جنايت وارد مي نمياد و منظور وي ضرر نيست بلکه به گمان خود مي خواهد از الم حسد فارغ گردد.
اين جوابي بود که حکماء در حل اشکال داده اند و به اين جواب اشکال مرتفع نمي گردد.
(پاسخ ديگر) گوئيم چون انساني داراي قواي بسياري است که تمامي آنها در هر فردي موجود است و هر قوه ئي از قواي او متقضي عمل مخصوصي است و نمي شود انکار نمود که به اعتبار اختلاف قوا انسان مختلف مي گردد و آنکه قابل انکار است اين است که گوئيم يک شي واحد بسيط به اعتبار بساطت ذاتي نه به اعتبار آلات منشاء امور مختلف گردد.
و چنانچه ظاهر و هويدا است هر قوه ئي از قواي انسان عمل مخصوصي دارد که باقي فاقد آنند چنانچه هنگام غليان قوه غضب انسان حرکات و افعالي از خود بروز مي دهد که آن وقت در نظر او نيکو مي نمايد و بعد از سکونت قوا قبح اعماليکه در آن وقت از وي صادر گشته مي‌فهمد.
و سر اين مطلب اين است که عقل شريف که بايستي در مملکت بدن سلطان باشد و مخدوّم و تمام قوا خادم و خدمتگذار و تحت اطاعت وي باشند خادم قوا و تحت اطاعت آنها قرار گرفته اين است که هر يک از قوا هنگام غلبه به ميل خود و بدون اين که ازعقل مشورت نمايد عمل مي کند و عاقل پس از آرامش قوا و سکونت غضب وشهوت پشيمان مي گردد و مي فهمد بد کرده و از خود تعجب مي نمايد که چطور شد چنين عمل شنيع زشتي از من صادرشد لکن قوت هيجان قوا گمان مي کند عمل شايسته نيکي است بايستي انجام دهد .
خلاصه براي انسان قواي بسياري است که بعضي تقاضاي شهوات مي نمايند و بضعي طالب جاه و شرافتند و به اعتبار اختلاف قوا و مقتضيات آن افعال وي مختلف مي گردد.
خردمند به دستور عقل و شرع مقاصد خود را انجام مي دهد
کسي که خود را عادت دهد به سيرت فاضله و اقدام ننمايد بر عملي مگر بعد از مشورت با عقل و تجويز شرع تمام اعمال و کردار وي منظم مي گردد و از طريق عدالت و مساواتي که قبلا گفته شد تخلف نمي نمايد اين است که گفتيم سعادتمند کسي است که از اول زمان کودکي مانوس گردد به احکام شرعيت و تسليم او امر حقتعالي گردد و بر عمل نيک عادت کند تا وقتي که بزرگ شود و حکمت و علل هر حکمي را بشناسد آن قوت مي فهمد که حکمت در همان چيزهائي است که عادت وي گشته پس از آن عقيده او محکم و راي وي استوار مي گردد و استقامت پيدا مي کند و از مقررات شرع تجاوز نمي نمايد.
در اين جا نيز اشکالي مشکل تر از اول به نظر مي آيد و آن اين که شکي نيست که تفضل و بخشش عمل بسيار شريف و خوبي است با اين که از حد عدالت خارج است زيرا چنانچه گفتيم عدالت مراعات تساوي بين حقوق است و تفضيل طراف زيادتي است و به طور کلي مراعات نمودن حد وسط درهمه جا مطلوب و جامع تمامي محسّنات و فضائل به شمار مي رود پس بنا بر اين افراط و زياده روي در همه جا و لو در بخشش و بذل مال باشد به مستحق آن مذموم و بي محل است زيرا که شرافت در همه جا همان مراعات حد وسط است که از آن تعبير به عدالت مي شود.
در پاسخ گوئيم تفضل احتياطي است که بايستي عادل مراعات نمايد براي اين که مطمئن گردد که به شرائط عدالت عمل نموده و مراعات وسط نمودن ، درهمه جا يکسان نيست در بعضي از موارد احتياط در طرف زياده مطلوب است و در بعضي از جاها در طرف کمي و نقصان مرغوب مي گردد مثل اين که در باب (سخاوت) انفاق و بخشش بسيار اگر به موقع واقع گردد و به حد تبذير نرسد نيکوتر است از نقصان آن و به عدالت نزديکتر است و مناسبت آن با احتياط بيشتر است.
لکن در (عفت) احتياط در آن در طرف نقصان صورت مي گيرد يعني جلوگيري از شهوات مطلوب است و لو آنکه از حد وسط به اندازه ئي به طرف نقصيه افتد.
و اين را نيز بايد دانست که تفضل وقتي صادق آيد که بذل و بخشش در موقع و محل انجام گيرد و عقلائي باشد لکن اگر در غير محل و به غير مستحق انفاق شود انفاق کننده را متفضل نمي گويند بلکه وي را مضيع و الخرج گويند و آن يکي از صفات زشت مذموم محسوب مي گردد.
و کسي را مي توان سخي و متفضل ناميد که مال را در مورد عقلائي و به کسي که استحاق دارد بذل و در همجه موردي اگر از حد وسط قدري در طرف زياده افتد از طريق عدالت خارج نشده بلکه احتياط است در عدالت گويا مبالغه در آن است زيرا که اين ملکه نفساني يعني صفات تفضل و بخشش غير از صفت عدالت نيست بلکه عين آن است و مرتبه عالي او است.
افراط و تفريط در تمام صفات و اخلاق مذموم و عدالت مطلوب است
 چنانچه در صفحات قبل اشاره نموديم زياده و نقصان در هر صفت و خلقي مذموم و از صفات رذيله محسوب مي گردد نه اوصاف محدوده و پس از آنکه حدود اشياء و مشارکت بعضي با بعضي و مباينت بين آنها را شرح داديم اينک گوئيم که شارع مقدس به طور کلي امر به عدالت فرموده (که منطبق بر موراد جزئي گردد)
(تعادل و تساوي بين اجزاء عالم)
عدالتي که ماخوذ از مساوات است گاهي از حيث تساوي در کميت و مقدار اشياء ملحوظ مي‌گردد و گاهي از حيث کيفيت و چگونگي بين آنها مراعات مي شود و گاهي از نظر در سائر مفولات اعتبار مي گردد.
مثل اين که اعتدال بين هوا و آب در کميت يعني در مقدار و اندازه نيست بلکه در کيفيت است و نيز تعادل و برابري بين آتش و هوا در کميت و مقدار نيست در کيفيت و چگونه آن است و اگر عناصر در کميت و مقدار مساوي بودند بعضي بر بعضي غالب مي آيد و عالم را خراب مي گردانيد.
اين است که ناظم و مربي عالم از حيث کيفيت و قوت تعادل بين آنها را مراعات نموده به طوري که هر يک در مقابل ديگري مقاومت نمايد و بعضي بر بعضي غالب نگردد و آن را فاني گرداند چنانچه مي بينيم اجزائيکه در اطرافنند مثل جزئي از آتش و جزئي از آب وقتي به هم رسند اگر از حيث قوت و شدت به قدر هم باشند هر يک ديگري را فاني مي نمايد و اگر يکي غالب آيد ديگري را فاني مي گرداند لکن کليه آنها که نظام عالم برآنها استوار گرديده هر يک در مقابل ديگري مقاومت مي نمايد و بعضي بر بعضي غالب نمي آيد زيرا که قواي آنها در منتهي درجه کمال واقع گرديده و تعادل و تساوي بين آنها به طور نيکو مراعات شده.
اشاره به همين دارد در اخبار اهلبيت (عليهم السلام) که به عدل قامت السموات و الارض   و اگر يکي از آنها به کمتر فوتي زيادتي مي نمود زائد ناقص را نابود و مضمحل مي نمود و اوضاع عالم مختل و نابود مي گردد (فسبحان القائم بالقسط لااله الا هو)
شرعيت امر به عدالت کلي نموده و امر بتفضل کلي ننموده
 و اينکه شرعيت به طور کلي امر به عدالت فرموده که در همه موارد جزئي مراعات شود و امر بتفضل کلي ننموده براي اين است که تساوي بين امور امري معين و محدود است لکن تفضل و مقدار زيادي غير محدود و اينکه زيادتي به چه اندازه و در  چه مورد مطلوب است قاعده نمي توان تاسيس نمود علاوه بر آن چنانچه در صفحات قبل گفتيم تفضل احتياط در عدالت است و آن درمعاملات شخصي صورت مي گيرد که پس از آنکه به طور تسويه و مساوات معامله شد عادل از باب احتياط طرف غير را رجحان مي دهد و خود کمتر مي گيرد و به طرف زيادتر مي دهد لکن کسيکه منصب حکومت دارد وبين مردم حکم فرما است بايستي به عدل محض و تساوي بين مردم حکم نمايد به طوري که سر سوزني زياده و نقصان نشود.
پس از بيانات معلوم مي شود که آن ملکه نفساني (عدالت) که لازمه آن مراعات نمودن حد وسط در افعال است هر گاه به خود شخص نسبت دهيم وي را فضيلت اخلاقي گويند و هر گاه به خود شخص نسبت دهيم وي را فضيلت اخلاقي گويند و هر گاه به قواعدي که حاکم به روابط بين مردم است ملحوظ گردد آن را عدالت نامند و هر گاه ملاحظه خود آن صفت نمايند آن را ملکه نفساني گويند.
چگونگي تحصيل عدالت
 نخست چيزي که در اکتساب عدالت بايستي مراعات گردد تعادل و توازن بين قوا است چنانچه در صفحات قبل به طور کافي بيان کرديم وقتي که قواي بسيار با انسان هجوم آرند و بعضي بر بعضي غالب گردند چگونه بايست بين آنها تعديل نمود و به اجناس و کليات آن نيز اشاره نموديم و گفتيم هر فردي از بشر اگر تعادل و توازن بين قواي خود را حفظ نکند در نتيجه شهوت وي را در طرف ملايم به خود و غضب او را به طرف ديگري مي کشاند و به همين ترتيب تحت قواي مختلف واقع مي شود و در اثر آن آمال و آرزوهاي متشتته در وي توليد مي گدد مثل اين که گاهي دنبال شهوت پرستي مي دود و گاهي به خيال رياست وجاه و مال مي افتد و با انواع و اقسام حظوظ نفساني خود را سر گردان مي گرداند و گفتيم وقتي که قواي بسياري در بشر تهاجم نمود چگونه نفس مضطرب ميگردد و در وي انواع و اقسام شر پديد مي شود و هر يک از آنها وي را به طرف ملايم جذب مي نمايد.
اين قاعده کلي در همه جا حکمفرما است که هر جا کثرتي تحقق دارد بايستي يک امرواحد و يک رئيس مقتدري حاکم بر آنها باشد و زمام امور را بدست گرفته و هر يک از آنها را به کار لايقي وادار نمايد تا آنکه امور را به دست گرفته و هر يک از آنها را به كار لايقي وادار نمايد تا آنکه امور عالم منظم و مرتب گردد و هرج و مرج نشود.
حکيم ارسطو گفته کسي که قواي فعاله او تحت قاعده منضبطي قرار نگرفته مثل کسي ماند که از دو طرف او را بکشند تا پاره شود يا از طرف به وي هجوم آورند و هر کدام او را به طرف خود کشد تا پاره پاره شود.