کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
توصیۀ بانو به مطالعه کنندگان2 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

نمي گوئيم سعادتمند کسي است که هر گاه بلاي کوچکي در روزهاي محدودي به وي رسد صبر مي کند و نمي گذرد بلاء وي را زبون و شکسته گرداند و بر وي غالب گردد بلکه يکي از امتيازات سعادتمند اين است که در بلاي بزرگ که نوعا تحمل آن مشکل مي نمايد موفقيت مي يابد و مظفرانه بر بلاء غالب مي گردد يعني نمي گذارد او را بر زمين زند و وي را زبون و شکسته گرداند و از حد سعادت به شقاوت بکشاند.
اعتراض دوّم اين بود که آيا ممکن است انسان پس از مرگ به عمل اولاد سعيد يا شقي گردد يا نه.
در پاسخ گفته اگر گوئيم آفات و بلياتي که عارض مي گردد به اولاد و دوستان ميت ابدا و به هيچ وجه تاثيري در وي ندارد مخالف با عقيده مردم است و اگر گوئيم تمام حالات و عوارض متفننه ئي که عارض ميگردد دوستان و اولاد ميت را بعضي بيشتر و بعضي کمتر به وي تاثير مي نمايد آن نيز درست نيست زيرا که امور جزئي تحت حصر و حساب نمي آيد.
پس بهتر اين است که به طور کلي بگوئيم همين طوري که انسان در حال حيات بعض ناملايمات را مي تواند تحمل نمايد و بعض ديگر را قادر بر تحمل نيست همينطور است حال وي بعد از مردن پاره ئي از بلاها که به اولاد وي وارد مي گردد تحمل مي نمايد و بر وي نگران نيست و بعضي سخت و ناگوار به نظر مي آيد و هر يک از عوارضي که بزندگان عارض مي گردد مخالف آن چيزيست که عارض مردگان مي شود و تفاوت آن زيادتر است از تفاوت بين مثل و آنچه را که براي آن مثل مي آورند و اگر از فضائل و خيرات يا از شر و آفات چيز کمي عايد ميت گردد به قدري نيست که وي را از حد سعادت به شقاوت کشاند يا غير سعيد را سعادتمند گرداند تا اين جا کلام حکيم ارسطو در حل آن دو اشکال به پايان رسيد.
اکنون گوئيم چون سعادتمندي الذ لذات و بهترين و فاضل ترين تمام فضائل به شمار مي رود لهذا بايستي معناي سعادت را بهتر از آنچه گفته شد توضيح نمائيم.
به قمست اوليه، لذت منقسم مي گردد به دو قسم، يکي را لذت فعلي گويند و ديگري را لذت انفعالي.  لذت را تشبيه نموده اند به لذت اناث و لذت فعلي را به لذت ذکور و لذت انفعالي آن لذائذي است که مشترک بين انسان و حيوان است زيرا که انسان به سبب لذتي که از قبل از شهوت راني که از مقنضيات نفس بهيمي است وحب انتقال که منبعث از نفس سبعيت او را دست مي دهد مزيتي بر حيوان ندارد.
اما آنچه مخصوص به انسان است و حيوان را از وي نصيبي نيست همان حظوظ و لذائذي است که از قبل نفس ناطقه انساني پديد مي گردد و نفس ناطقه چون مقترن به ماده نيست اين است که لذت او فعلي است نه انفعالي و لذت فعلي لذت تام و تمام است و لذت انفعالي لذت ناقص و ناتمام و لذت فعلي لذت ذاتي و لذت انفعالي لذت عرضي است.
و مقصود از لذت عرضي لذائذ حسي است که مقترن به شهوات و در معرض زوال و فناء است و به زودي منتقضي مي گردد بلکه تکرار آن ملالت آور است و حظوظ و خوشي آن دوام و بقاء ناپذير است به عکس لذائذي که از قبل امور حقيقي تحقق مي پذيرد ثابت و پا برجا و دائمي است و خوشي آن هميشگي است.
پس از آنکه معلوم شد که لذائذ شهواني حيواني لذت انفعالي عرضي است و لذائذ عقلي لذت ذاتي فعلي است به خوبي مي توان فهميد که سعادتمند کسي است که لذائذ و حظوظ او ذاتي باشد نه عرضي عقلي باشد نه حسي فعلي باشد نه انفعالي الهي باشد نه بهيمي.
حکماء گفته اند حظوظ روحاني انسان را از نقص به کمال آورد و از مرض به صحت و از رذيلت به فضيلت
اين است که حکماء گفته اند لذت وقتي که مبناي صحيح پديد گرديد بدن آدمي را از نقص به کمال آورد و از مرض به صحت مي رساند و نفس را از جهل به عمل و از رذيلت به فضيلت مي کشاند.
و سر اين که نفس بشر مايل به لذائذ حسي است و بسيار طالب التذاذ يافتن از ملذّات طبيعي است اين است که در ابتدا نشو و نماء او قواي طبيعي وي در منتهي درجه قوت و شوق او به متضيات طبايع شهوي و غضبي بسيار شديد است.
هر فردي که به ميل طبيعي در ملذّات حسي افراط نمود و در حظوظ نفساني عنان خود را رها گردانيد، آن وقت به همان شوقي که در طبيعت وي ماخوذ است بدون مانع و جلوگيري مقاصد خود را اجرا مي نمايد و کم کم اعمال زشت و اخلاق بد عادت و ملکه او مي گردد و هر گاه طبع انسان به اعتبار عادت افراط منفعل گرديد هر قبيحي را نيکو مي شمارد و هر فعل ناشايسته ئي بر وي آسان مي گردد و قبح و غلط و اعمال خود را نفهميد تا وقتيکه چشم بصيرت وي باز شود و قبح اعمال وي ظاهر گردد.
اما لذت و حظي که از قبل امور جميله و اخلاق متينه و ادارکات عقليه حاصل مي گردد بر خلاف حظوظ طبيعي ،ابتدا نفس بشر کاره و منزجر از آن است و اگر انسان به عمل و کوشش و صبر و رياضيات شاقه خود را از امور حسي منصرف گرداند و به عقل و فهم و تميز مشغول گردد به امور عقلي تا وقتي که عقل وي قوي گردد و حس بهاء و اشراف و فضيلت معقولات را معاينه نمايد آن وقت در خود لذت و سعادتي حس مي نمايد و راي تمام لذات و وقتي چنين لذتي را دريافت ديگر حظوظ طبيعي در نظر وي ارزشي ندارد و از آن اعراض مي نمايد.
سر اين که مردم در اول عمر محتاج به تعليم و تربيتند
از اين جا است که مردم در عنفوان جواني و اول عمر محتاج به تاديب و تربيت پدر و مادر و استاد مي باشند پس از آن بسيا ست شرعيت و دين حق و بعد از آن به تهذيب اخلاق تا آنکه داراي روان پاک و نفس مصفا گردند آن وقت لايق افاضه حکمت مي گردند و بايستي تا آخر عمر در طريق حکمت قدم زنند و امور خود را موافق حکمت و مصلحت مرتب سازند.
پس از آنکه معلوم شد که سعادت امر ذاتي است نه عرضي، فعلي است نه انفعالي معلوم مي شود که سعادتمند هميشه طالب اين است که از علم و حکمت خود به ديگران انفاق نمايد و کساني که لايق آنند از وي بهرمند گردند زيرا چنانچه بيان نمديم لذتي که قبل از سعادت حاصل مي گردد، لذت فاعل است و فاعل از عطا و بخشش لذت مي برد و منفعل يعني گيرنده در اخذ و قبول حظ مي برد. لکن لذت فاعل را به هيچ وجه مقايسه نمي توان نمود به لذت منفعل اين است که سعادتمند وقتي از سعادت خويش لذت و حظ مي برد که فضائل نفساني خود را در موقع لزوم ابراز نمايد و حکمت خود را به موقع خود ظاهر گرداند.
چنانچه هر صانع و مخترعي که ماهر گرديد در صنعت و عمل از قبيل شعر و ادبيات و نقاشي و معماري و غيره بهر وسيله ئي هست احساسات بديع خود را ظاهر مي گرداند و از اظهار آن و استفاده نمودن ديگران از وي احساس لذت مي کند. همين طور است حال کسي که داراي علم حکمت گرديد وقتي از حکمت خود حظ و افر مي برد که آن را اظهار نمايد و ديگران از وي استفاده نمايند و معناي وجود و بخشش نيز همين است زيرا که شرافت و فضيلت احسان به آن چيزي است که به آن احسان مي شود و البته بذل و بخشش نمودن به اشياء عالي و نفيس به مراتب بسيار برتري و مزيت دارد از انفاق نمودن اشياء داني و پست.
مال به بذل و بخشش کم مي شود و علم به انفاق زياد مي گردد.
 و از جمله امتيازات بذل علم و حکمت با علو مرتبه و شرافت ذاتي آن اين است که در بذل علم و حکمت خاصيتي وجود است که در انفاق مال مفقود است.
 مال به انفاق کم مي شود و به افراط و تبذير سرمايه ناقص مي گردد. لکن دانشمند هر قدر بيشتر بذل علم و حکمت نمايد بر دانش وي افزوده مي گردد و بر سعادت و علو مرتبه او مي افزايد.
و ديگر از امتيازات علم بر مال اين است که مال در معرض آفات بسيار است و آدم ثروتمند بايستي بر حفظ و حراست مال همت گمارد و آن را از دزد و دشمن و کسانيکه مسلط بر وي هستند و باقي آفات نگاهداري نمايد. لکن علم و فضيلت چون امر باطني است کسي را بر وي تسلطي نيست و از هر آفت و بليه ئي مصون است. (بلکه علم عالم را نيز حفظ مي کند و راهنماي او است که نمي گذارد در ورطه جهالت و بي خردي غوطه ور گردد و خود را در بيابان ضلالت و گمراهي سر گردان گرداند).
پس از اين بيانات بخوبي معلوم شد که لذتي که از قبل سعادت پديد مي گردد چيست و چگونه است و مبدء او از کجاست و منتهاي وي به کجا مي رسد و چگونه  لذت سعادت لذت ذاتيست و خوشي و سروري خوشي و سرور دائمي هميشگي است. و نيز معلوم شد که ضد سعادت يعني شقاوت در تمام جهات به عکس سعادت است و نيز معلوم شد که لذائذ جسماني عرضي و متغير و سريع الزوال است بلکه تکرار آن ملالت و کراهت آور است علاوه غير الهي بلکه شيطاني است و غير ممدوح بلکه مذموم است.

 

 

ارسطو گفته آنچه که در منتهاي فضل و شرافت است نمي توان از وي مدح و تعريف نمود زيرا که هر چيزي بوي شرافت و فضيلت يافته و قابل مدح و تعريف گرديده پس چگونه مي توان وي را به مدح ممتاز گردانيد و سعادت برتر و بالاتر از آن است که از آن تعريف و تمجيد نمائيم.
اين است که خوبان و نيکو کاران را مدح و تعريف مي نمانيد به سعادت و گويند اين ها سعادتمند مي باشند لکن خود سعادت را به چيزي تعريف و تمجيد نمي کنند.
چنانچه ذات باري عزوجل چون خير محض و کمال مطلق است او را نتوان به چيزي مدح نمود زيرا که فوق او چيزي متصور نيست که بتوان به آن وي را ستايش نمود و او بزرگتر از آن است که به چيزي فضيلت و شرافت يابد و اشياء فاضله به او فضيلت يافته اند و به انتساب به او و ارتباط به وي مستحق مدح گرديده‌اند تا اين جا کلام حکيم بود.
پس از اين بيانات معلوم شد که چون سعادت امر الهي و منشاء افعال خير است لهذا متّصفين به سعادت يعني سعادتمندان را تعريف و تمجيد نمايند نه خود سعادت را اينک مقاله سوم به پايان رسيد و مقاله چهارم آغاز گرديد.

 

 

هیچ نفس نداند آنچه مخفی گریده بر آنها از آنچه چشمها را روشن مي كند

در آنجا چیزی است که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری خطور نموده.

چنانچه قبلا تذکر داده شد مرتبه اول از سعادتمندان کسانی مي باشند که در مرتبه ي طبیعیت و مادیات واقعند لکن توجه و نظر به عالم دیگری که آن را عالم علوی و عالم روحانی نامند نیز دارند و آرزوی رسیدن به آن مقام را در دل خود می پرورانند و برای درک آن فعالیت مي نمايند

دوّم مرتبه کسانی است که به آن مقام رسیده اند و در آنمرتبه تمکن و استقامت پیدا نموده اند و نظر آنها به اين عالم عنصری برای هدایت بشر و مشاهده ي آثار حق است .

سعادتمند کسی است كه سعادت وی در معرض زوال و فناء و تغییر و تبدیل نباشد و گردش روزگار در او اثر زیادی نکند و گمان نشود که سعادتمند همیشه در آغوش استراحت زندگانی مي نمايد و از آلام و مصائب مصون مي باشد نه اینطور نیست مقصود اين است كه خردمند هر گاه با آلام و بلیات برخورد نمود آن را در وجود خود حل مي نمايد و با عظمت روح خودرا تبدیل به سعادت مي نمايد و مصائب و بلاها وي را شکسته و زبون نمي گرداند بلکه مي توان گفت خردمندان و اشخاص بزرگ بیشتر از افراد عادی رنج می کشند تفاوت اين است كه سعادتمند با مصائب مقاومت مي نمايد و خود را نمی بازد و در هیچ حال سکینه و وقار نفس خود را از دست نمي دهد و خود را تسلیم بلا نمي نمايد بلکه آفات و بلیات بر علو و عظمت روحیه آنها می افزاید و بعضی از دانشمندان مردمان عادی را تشبیه نموده اند به شهری که چند دروازه دارد و آفات و بلیات از هر دری که خواهد وارد مي گردد اما وجود شخص خردمند مثال شهری است که یک دروازه دارد آن هم بسته است وقتی قاصد بدبختی خواست وارد شود دق الباب مي كند بلکه این از خود او ساخته نمي شود و نور عشق را جلو می اندازد و به توسط او وارد مي گردد و خردمند بلا را در خود حل مي نمايد يعني: غالب بر آن مي گردد .(م)

به اصطلاح عرفاء (هیمان)وله وحیرت و دهشتی است که عارض می گردد سالک عارف را هنگامی که تجلیات نور احدی را در مظاهر موجودات مشاهده نماید، آن وقت مخصوصا در اول وهله چنان در اضطراب و قلق می افتد به طوری که دیگر مالک نفس خود نیست و نمی تواند خود را از اضطراب نگاه دارد و به طرب می آید و قسمتی از ملائکه را (مهیمنین) گویند زیرا که آنها چنان مستغرغجمال احدی گشته اند ومشغول مشاهده حقتعالی گردیده اند که التفات به غیر او نمی کنندحتی از خود بیگانه شده  وخبر از خویشتن ندارند. 

شاید مقصود از خیر همان سیرت حکمت باشد وشر محض سیرت شهوت وآنکه نه خیر است ونه شر سیرت کرامت ، چنانچه در متن به این سه مرتبه اشاره شد و به ازاء آن نفس انسان نیز سه مرتبه دارد : نفس مطمئنه که خیر محض است نفس اماره که شر محض است ونفس لوامه که متوسط بین این دو مرتبه است وعالم را نیز می توان سه قسمت نمود : عالم عقول خیر محض ،عالم نفوس متوسط وعالم طبیعت شر بالاضافه و باید دانست که خیر وشر در این عالم مثل دو نقطه پرگار  به دور هم می چرخند وهمیشه بالای سر انسان دور می زنند، تا اینکه کدام  یک بر سر وی بنشیند و وی را تحت نفوذ  خود در آورد کسی که خیر شر را بشناسد و بین آنها تمیز دهد ممکن است شرور را از خود دفع نماید و نگذارد دچار شر گردد،  ولی چه باید کرد از بس در طبیعات غوطه ور شده ایم و مادی صرف گشته ایم  خیر و شر را از هم تمیز نمی دهیم  مثل اینکه گمان می کنیم زیادی مال و حظوظ طبیعی  خیر است  و به وی سعادتمند  می گردیم  نمی دانیم زیادتر از قدر حاجت آفت جان ما است و چنانچه در مثال گفته شد ولی انسان را زجر کش می کند  وراه سعادت و خوشبختی را می بیند

توضيح: حكيم ارسطو پس از آن كه معناي سعادت را بيان نموده و قضيه را مورد شك قرار داده، يكي آن كه آيا سعادتمند كسي است كه به حسن عافيت از دينا برود يعني در پايان عمر به بلاهاي بزرگ مبتلا نگردد به طوري كه وي را از حد سعادت به شقاوت كشاند يا نه در پاسخ مي گوييم سعادتمند در هر موقعي به وظيفه خود عمل مي نمايد و تمام افعال وي عقلايي است زيرا كه سعادت يك امر باطني و ملكه نفساني است و كسي كه به اين مرتبه نرسد و ملكات حميده در نفس وي رسوخ ننمايد، نمي توان او را سعيد مطلق ناميد و هر گاه صفات وي متين و اخلاق و پاكيزه گرديد و از وي ملكه نفساني پديد آمد البته در برابر هر بلا و مصيبتي مقاومت مي نمايد و برخورد مي كند كسي كه ملكه شجاعت در وي پديد گردد بلا و مصيبت چندان اثر در وي نمي كند چه جاي آن كه وي را از حد سعادت خارج گرداند. بلكه مزيد بر سعادت وي مي گردد آري اگر امور طبيعي را در سعادت بشري مدخليت دهيم البته به تغيير آن سعادت تغيير مي يابد، لكن اين طور نيست زيرا كه اصل و حقيقت انسان روح و روان اوست. اگر چه در استكمال نيز محتاج به بدن مي باشد، لكن سعادت و شقاوت راجع به نفس و قوت و شهامت روحاني اوست و كسي كه در مقابل ناملايمات نتواند خودداري و مقاومت نمايد معلوم مي شود اين شخص اصلا داراي قوت نفساني و فضيلت اخلاقي نبوده نه سعادتمند بوده و سعادت وي تبديل به شقاوت گشته، پس از اينجا معلوم مي شود كه بليات معيار خوبي است كه سعادت و شقاوت را نشان مي دهد، اين است سر اينكه پيامبران و اولياء حق تعالي در غالب اوقات مبتلا به بليات سخت مي شدند و همه را به صبر و بردباري مي گذرانيدند. مطلب دوم: راجه به امور بود كه پس از مرگ از قبل اولاد تأثير در پدر و مادر نمايد و آنها را از سعادت به شقاوت كشاند، در پاسخ گوييم اگر چه نزد عقل بعيد است كه عمل كسي در كس ديگر تأثير كند، لكن چون پدر و مادر سبب مادي اولادنند از اين جهت ممكن است بگوييم عمل اولاد يك نحوه تأثير در ميت دارد، لكن از چه جهت در چه خصوصيت تشخيص آن از عهده عقل ما خارج است و همين طوري كه در تمام موارد جزئي بايد رجوع به ادله نقليه نماييم در اينجا نيز رجوع به اخبار و آثار مي نمائيم و آن چه در اين خصوص از مجموعه اخبار مي توان استفاده نمود، اين است كه اعمال و كردار خوبي كه از اولاد بروز مي نمايد چه در حيات و ممات پدر و مادر از خوبي آن استفاده مي نمايد، لكن افعال و اعمال بد آنها در پدر مادر تأثيري ندارد و شايد سر تفكيك عمل خوب و بد آنها كه خوب اثر براي پدر و مادر دارد و بد ندارد اين باشد كه چون هر خير وخوبي كه از هر كسي پديد مي گردد از جهت وجود اوست و چنانچه در محل خودمبرهن گرديد وجود (بالذات خير است) و هر شر و منقستي كه از هر كسي صادر مي گردد راجع به جهات عدمي او است كه عدم (بالذات شر است) و پدر و مادر
از معدات و شرائط وجودی  اولادند نه علت و سبب عدمی وی این است که پدر و مادر از اعمال نیک اولاد بهره می برند لکن از افعال بد اولاد چیزی عائد آنها نمی شود . علاوه مقتضی عدل الهی این نیست که کسی را به عمل غیر که از عهدة اختیار وی خارج است معذب نماید ، لکن مقتضای کرم و سعة رحمت او هست که به اندک سبب دوری وی را مورد رحمت خود قرار دهد . آری اگر گوئیم همین طوری که انسان در ایام حیات تعلق به اولاد دارد و از غم آنها محزون و از شادی آنها شاد می گردد ، بعد از مردن نیز تعلق باقی باشد و شادی و غم آنها در وی تأثیر نماید . این حرف هم بنا بر آنچه از اخبار می توان استفاده نمود درست است ، لکن چنانچه معلوم است ما در عالم معکوس زندگانی می نمائیم ، در بسیاری از جاها آنچه باعث سعادت و خوشبختی ما است شقاوت و بد بختی می دانیم و به عکس آنچه سبب شقاوت و بد بختی ما است گمان می کنیم سعادت ما است ، لکن به مرگ پرده بر داشته می شود و حقائق معلوم می گردد و امور را به عکس می فهمیم چنانچه در متن شاید حکیم اشاره به همین مطلب دارد که فرمود ( هر یک از عوارضی که عارض زندگانی می گردد مخالف با عوارضی است که پس از مرگ عارض میت می شود و مخالفت بین این دو زیادتر است از مخالفتی که بین مثال و مثل است ) مثلا اگر خواهیم کسی را به شجاعت توصیف نماییم گوییم فلانی شیر است . اینجا مثل زده ایم شجاعت را به شیر با اینکه شجاعت انسان کجا و شجاعت شیر کجا و در تمام امثله همین طور مخالفت ومباینت زیادتر موجود است که گفته اند (مثلا از وجهی نزدیک به مطلوب است و از جهاتی دور)خلاصه حال انسان پس از مرگ و مطلوبات وی و آنچه از وی گریزان وآنچه را که طالب او است اگر مقایسه کنی به حال او در این عالم خواهی دید که تفاوت بین آنها بسیار است . البته میت از اعمالی که اولاد آن وی را به سعادت می رساندخوشوقت وآنچه باعث شقاوت و بدبختی آنها می شود، ملول می گردد. لکن این چیزی نیست که سعادتمند را شقی گرداند اصلا معقول نیست که سعید به عمل غیر شقی گردد . 

چنانچه در محل خود مبرهن جسم و جسمانيات چون مقترن به ماده سيالند  لهذا به زودي منفعل مي گردند و در شرف زوال و فنا مي باشد و بقا و ثباتي براي آنها متصور نيست و اگر كمال و فضيلتي  تحصيل كند عرض است و نه ذاتي زيرا كه قواي حيواني اگر شرف و فضيلتي پيدا كند ذاتي او نمي شود.

چنانچه در (فاعل) يعني دهنده لذتي است در (منفعل) يعني گيرنده نيز لذتي است، لكن لذتي كه گيرنده نيز لذتي است لكن لذتي كه گيرنده مي برد، لذت عرضي است كه از قبل دفع الم فقر و احتياج پديد گشته، لكن لذتي كه دهنده از انفاق مي برد لذت ذاتي است كه از قبل كما جسماني تماما از قبيل لذائذ عرضي انفعالي است و لذائذ روحاني از قبيل لذائذ ذاتي فعلي است، زيرا كه لذائذ جسماني تماما رفع مرض است و مرض است امر عرضي است اين است كه به تكرار و زيادتي آن انسان ملول و خسته مي گردد.

چنانچه در حديث مفصلي حضرت امير (عليه السلام) به كميل فرمود اي كميل (علم بهتر است از مال زيرا كه علم حراست و نگاهداري مي نمايد ترا لكن مال به عكس آن است تو بايستي از آن حراست و نگاهداري نمائي و مال به بذل و بخشش كم مي شود لكن علم به انفاق نمو مي كند و پاكيزه مي گردد) تا آنجا كه فرمود (مردند خزينه داران اموال و علما زنده و باقي مي باشند به بقاء و زندگي هميشگي جسم هاي آنها مفقود است لكن مثال آنها در قلب ها موجود) و پس از آن اشاره به قلب مبارك نموده و فرمود (ان هيهنا لعلما جمعا) يعني اينجا محل و خزينه تمام علوم است. (م)

چنانچه در صفحات قبل معلوم شد لذتي كه از قبل سعادت پديد مي گردد لذت روحاني و خوشي هميشگي و سرور دائمي است زيرا كه آن لذت ذاتي فعل است نه لذت عرضي انفعالي كه در معرض فناء و زوال و اضمحلال باشد. علاوه بر آن لذائذ جسماني در واقع رفع الم است. پس از آن كه شخص به گرسنگي يا تشنگي يا خستگي يا امراض ديگر كه از لوازم حيات است مبتلا گرديد البته از رفع الم آن لذت مي برد اما لذائذ روحاني مسبوق به الم نيست، خودش مطلوب و مرغوب و بهجت آور است و نيز معلوم شد كه مبدأ لذت روحاني همان تحصيل سعادت است و منتهاي او منتهي درجه سعادت هر قدر انسان در سير ترقي و تعالي به مبدأ و به عالم روحانيين نزديكتر گردد حظ او از سعادت بيشتر مي گردد. آن وقت براي وي لذتي است كه الم ندارد و خوشي است كه غم ندارد و صحتي است كه مرض ندارد و جواني است كه پيري ندارد و حياتي است كه مرگ ندارد و غنا و ثروتي است كه فقر ندارد وعزتي است كه ذلت ندارد و ضياء و روشني است كه ظلمت و تاريكي ندارد.