کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
اقسام خیرات و گفتار حکما2 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

آیا مقصود از خیر مطلق که از وی تعبیر نموده اند ( به غایت اخیر ) چيست؟ آنچه را مردم در  عمل خود منظور دارند و آن را خیر و نیک مي دانند چون درست بنگریم مي بينيم نیک و خیر نیست بلکه بودن آن دو شرط دارد یکی آنكه عمل با حسن نیت و اراده خیر انجام گیرد و دیگر آنکه عمل به مصرف نیک برسد مثلا مال نیک است به شرط آنکه در خیر صرف شد جاه نیک است به شرط آنکه اذیت و آزار به کسی نرسد و همين طور است حال تمام خیراتی که در نظر داریم و خیر مطلق و آنکه منتهی الیه تمام مطالب و مجموعه خیرات مبدء هر موجودی و غایت و منتهای هر کمالی است ( او خدای تعالی است ) و خردمند کسی است که در تمام اعمال و افعال غرض وی شکر گزاری و ادای تکلیف است و محبّت او را در دل می پروراند و در همه حال خواهان رضای او است و وصول و قرب الهی را می طلبد نه جهات نفسانی و طبیعی بلکه ممكن است انسان به جائی رسد که خود را برای او بخواهد نه رای خودش آن وقت به هر که رو آورد به او رو آورده و هر که را دوست دارد او را دوست داشته و غایت اخیر او خود او است زیرا او است خیر و نیک مطلق که تمام خیرات از او و بازگشت به اومي نمايد خلاصه عاقل کسی که همیشه و درهمه حال چشم دلش به سوي خیر کل و تام يعني: حقتعالی نگرآن است و طالب وصول به خود او است نه انعام و فوائد که از او مي رسد و او را از جهت خوبی او می خواهد و اینکه او منتهی الیه تمام خوبیها است .(م)

صدقات ریات را به اعتبار اینکه چیزی به غير اضافه مي گردد و نیز انفاق خیر است آن را خیر اضافی گویند.

حکماء موجودات عالم را محدود نموده اند در ده چیز و آن را ( معقولات عشره) نامیده اند ویکی از آنها را جوهر گویند و باقی را عرض. و جوهر را پنج چیز دانسته اند عقل، نفس ، جسم ، ماده . صورت و مقولات نه گاه عرض از این قرار است کم ، کیف، این يعني: مکان ، يعني: زمان وضع اضافه، فعل،  انفعال، جده و هر یک از آنها را مي توان خیر و خوب دانست هر گاه موافق واقع گردد.(م)

توضیح: اگر چه سعادت بشر به اين است که شخص بغایت اخیر يعني: حقتعالی که در تعریف خیر گفته شد برسد و این سعادت روحانی است که فوق آن سعادت و شرافتی برای انسان متصور نیست لکن در نیل به اين مقصود محتاجیم به سعادت بدنی و حسی و آنچه مربوط به بدن است تا آنکه مارا به منزل رساند و به منتهای سعادت حقیقی برسیم .

سعادتمند ترین مردم کسی مي باشد که دارای فکر بزرگ و ضمیر روشن باشد و متانت و استقامت او در مقابل مشکلات به مرتبه ئی رسد هیچ طوفان و آفتی نتواند وي را تکان دهد و تمام عالم هستی و کون و مکان در مقابل چنین فکر بلندی مثل پر کاه بنماید و از حدود خود خواهی و نفس پرستی و غرور و عجب برتر و بالاتر رفته و در منزل و محلی قرار گرفته باشد که دست طبیعت يعني: قوا و خواهشهای نفسانی از دامن بی آلایش وی کوتاه گردد و عقل او برای اشراق نور الهی آماده شود و صفات عالی ملکوتی در وجود انسانی ظاهر و هویدا گردد.

شاید مقصود حکیم ارسطو از سعادتی که راجع به بدن یا خارج از بدن دانسته چیزهائی است که در حصول سعادت نفسانی مدخلیت دارد مثل اینکه مال و ثروت به قدری که در صحت و بقا بدن مدخلیت دارد و صحت بدن مقدمه سلامتی روح است به اين اعتبار به اين اقسام سعادت محسوب مي گردد و نیز به مال ملکه سعادت هویدا مي گردد چنانچه شهرت و جاه لازمۀ بذل و بخشش و انفاق به فقراء و ضعفا مي باشد. خلاصه سعادت نصیب کسی مي گردد که آرزو و آمال او همان سعادت روحانی باشد نه جسمانی و ظاهر اين است که مقصود حکیم نامبرده از فضائل پنجگانه که مشاره نمودیم مثل باقی حکماء همان فضائل روحانی است و اینها مقدمۀ حصول آن مي باشد.

يعني: انسان ولو آنکه فاقد همه نوع لذائذ و منافع بدنی و طبیعی یا امور خارجی باشد وقتی واجد کمالات روحیه شد دارای سعادت تامه است و فقدان جهات مادی  و طبیعی مانع سعادت نفسانی او نمي شود .(م)

امر ثابت معقولاتی است که انسان به نظر و فکر تعقل مي نمايد و آن موجودات علوی و جواهر ملکوتیند که از تغییر و تبدیل زمانی مصونند و ارتباط به آنها آدمی را به سعادت عظمی می رساند زیرا که از قبل آنها معارف الهی پدید مي گردد و نور معارف درهر قلبی که تابش نمود وي را روشن و دل را به ملاحظۀ انوار الهی که در مظاهر کونیه نمودار است همیشه محفوظ و مسرور مي گرداند اين است آن سعادت روحانی که از تغیر و زوال محفوظ  ثابت دائمی است و دل و جان ما خواهان او و در طلب آن سر گردانیم لکن امور مادی و طبیعی چون مال و مکنت و جاه و شهرت و کلیه لذائذ مادی و جسمانی چون در معرض فنا و زوالند انسان را سعادتمند نمي گرددانند چگونه مي توان سعادتمند نامید كسي را که ساعتی برای فراهم شدن لذائذ مادی خوشبخت و مسرور و ساعتی از عدم آن غمگین است . (م)

يعني: تجرد عقلی و ادراک معقولات صرفه برای انسان حاصل نمي گردد مگر وقتی که خالی گردد از نقص ماده و ماده هیولی و مجرد صرف گردد.

يعني: حقیقت انسان وحد او اين است که گوئیم (انسان موجودي است که حرف مي زند می میرد به دو پا راه مي رود و قامت وی راست است ) و چون انسان ترکیب شدۀ از روح و بدن است لهذا نه روح به تنهائی را مي توان انسان نامید و نه بدن را بدون روح پس از اینجا معلوم مي شود که انسان درهر عالمی از عوالم سیرش يعني: در اینعالم و عالم پس از مرگ تا قیامت که آخرین سیر بشر به شمار مي رود همیشه روح با بدن همراه است اگر چه بدن از حیث لطافت و کثافت عرض عریضی دارد و هر عالمی به مناسبت همان عالم تظاهر مي نمايد لکن انسانیت انسان به روح و بدن است.
 نمي شود بدون یکی از آنها تحقق پیدا نماید چنانچه در کتاب معاد و آخرین سیر بشر مشروحاً بیان نمودیم و در آنجا گفتیم اگر غیر از این باشد يعني: معاد را فقط جسمانی یا روحانی تنها قائل شدیم قلب ماهیت مي شود و لازم آید که حقیقت بشری تبدیل گردد به حقیقت دیگری . آن وقت شخص اخروی شخص دنیوی نخواهد بود يعني: این همان نیست که در دنیا زندگانی می نمود بلکه موجود دیگری گردیده و عقل از این مطلب ابا دارد .(م)

طایفه اول آن حکمائی بودند که سعادت بشر را فقط در نفس و امور روحانی می دانستند و بدن را آلت کار روح می پنداشتند و معتقد بودند که سعادت بشر وقتی است که روح از بدن مفارقت نماید و طایفه دوّم کسانی مي باشند که چون انسان را ترکیب شدۀ از روح و بدن مي دانند اين است كه سعادت را منحصر به امر روحانی نمي دانند و راجع  به بدن نیز سعادت و شقاوتی قائلند .(م)

در کتاب کریم که روح فصاحت و بلاغت است تمام این مطالب را در چند کلممه مختصر گنجانیده و به نیکوترین بیان اشاره ائی که وافی به اين مقام عالی است نموده چنانچه در چند موضع فرموده ( الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون)؛ يعني: آگاه باشید به درستی که دوستان خدا را خوف و ترسی نیست و آنها محزون نمي باشند  ،و چنانچه معلوم است خوف راجع به امر مکروه آینده است و حزن راجع بفقدان امر گذشته و اینها وقتی است كه انسان تمام توجه او به امور مادی جسمانی باشد که در معرض فنا و زوالند اما ولی حقتعالی کسی است كه در دل و قلب او متعلق به امور ثابت دائمی است که منزه و مبرا از تغیر و تبدل است پس آری محبّت و عشق خدائی در هر دلی که جای گرفت سپر بلا و مصائب است كسي كه سر تا پای وجود وي را محبّت گرفته از چه بترسد و بهراسد و كسي كه تمام ذرات را مظهر تجلی نور ازلی حقتعالی ببیند چرا باید حزن و غم بدل خود را ه دهد و همچه کسی در بهجت و سرور دائمی است .(م)

همّ او و فکر او مصروف گردد در فضیلت روحانی که برتر و بالاتر از امور جسمانی به شمار مي رود.(م)

بعضی گفته اند ما قبول داریم که بایستی انسان در افعال و اعمال خود از روش طبیعی و میل نفسانی خارج شود و موافق آنچه پذیرفته شده و به وسيله دین آن را راهنمائی کرده اند خود را پاکیزه کند و روان خود را پرورش دهد تا در پیشگاه خداوندی که کامل مطلق است پسندیده شده و در خور جوار خداوندی گردد و چون غالباً هوی و هسو و اموریکه طبع بشر مایل به آنهاست باتکلیف معارضه دارد پس ارادۀ  خیر مطلق وقتی نمایان مي گردد که تمایلات نفسانی در کشمکش باشد، اما اینکه در اعمال و کردار خود بدون آنکه خشنودی خدا یا ادای تکلیف را در نظر گیرد و بدون ملاحظۀ سود خود یا دیگران کاری انجام دهد شکی نیست که این عمل بیهوده و صرف دیوانگي است و هیچ عاقلی برای اقدام آن حاضر نیست ، در پاسخ گوئیم غرض حکیم در اینجا بیان اخلاق و صفات و ملکات پسندیده انسانیت که یکی از اوصاف شخص مهذب اين است كه عمال نیک او معلل به اغراض زائد بر حسن عمل نباشد يعني: تمام اعمال و کردار وی خودب و خیر باشد و برای خوبی آن را انجام دهد نه برای سود خود یا دیگران ، زیرا ذاتي که در جوهر و حقیقت پاک سرشت و خیر گردید هر چه از وی تراوش نماید تماماً خیر و نیکو است و چنانچه گفته اند ممکن نیست از خیر شر تراوش نماید و اینکه برای پیروی از اوامر الهی یا مصلحت عمومی یا سود شخصی یا مصالح دیگری چیزی به آن ضمیمه شود اینها عناوينی است زائد بر حسم عمل و ممكن است از روی ملکات نفسانی نباشد خلاصه حکیم در مقام بیان ملکات و صفات خوب نفسانی است و در مقام طریق بندگی نمي باشد اگر گفته شود آیا شرط نیک شدن عمل اين است که کنندۀ آن کافر باشد و خواهان خشنودی خدا و پاداش او نباشد و فقط برای خوبی خود عمل به انجام دادن آن بکوشد گوئیم چنانچه آن حکیم گفته اصلا این روش و اینطرز عمل ممکن نیست از کسی سرزند مگر آنکه دارای روح الهی وقوه ملکوتی باشد و این را آخرین کمال انسانی دانسته و گفته این منتهی درجه فضیلتی است که بشر مي تواند دارا گردد و به اين روح الهی افعال مبدء خود را تظاهر مي نمايد و همانطوري كه حقتعالی گردید آن نیز در اعمال و کردار نیک خود جز نیکی عمل منظوری ندارد و چنانچه نزد اهلش معلوم است همچه کس نمی خواهد مگر آنچه را که خدا می خواهد و نمی طلبد مگر چيزي كه او طلب نموده و اراده ئی در مقابل ارادۀ حق ندارد پس چونه توهم مي شود که چنین کسی کافر باشد و طالب خشنودی حق نباشد .(م)

چنانچه گفته اند ( غایت و فائدۀ عمل علت فاعلیت فاعل است )؛ يعني: هر کس خواسته عملی انجام دهد اول فائدئی که بر آن مترتب مي گردد در نظر مي گردد سپس در انجام دادن آن مي كوشد لکن فعل حقتعالی خالی از اغراض است و هیچ نحو فائده و ثمر جز خوبی فعل و اظهار فضل در کار نیست چنانچه روش اولیاء و ائمه دین و پیشوایان نیز همین بوده که آن بزرگواران با آن همه مشقتها و سرزنشها و زحمتها و فداکاریهائی که متحمل می گشتند لحظه ائی در طریق هدایت بشر سستی نمي كردند و با اين حال منتظر مزدی و اجری و عوضی نبودند در کتاب کریم در مواضع چندی خطاب برسول اکرم فرموده ( قل الا اسئلکم علیه من اجر) (سوره فرقان آیه 59 )بگو به من برای تبلیغ رسالت خود از شما اجر و مزدی نمی خواهم و آن واصلان حرم قدس در طریق بندگی و عبودیت نیز اجر و ثوابی منظور نداشتند چنانچه ولی کامل حضرت امیر(ع) در مقام مناجات عرض مي كند ( خدایا عبادت نمی کنم ترا از جهت شوق به بهشت و نه از جهت ترس از جهنم بلکه چون ترا مستحق عبادت میدانم لهذا در مقام عبادت و بندگی بر میآیم و اطاعت امر ترا مي نمايم) و ما مسلمانان اگر به روش ائمه دین عمل نمائیم و قدم پشت قدم آنان گذاریم خوشبخت ترین و سعادتمندترین مردم خواهیم بود .(م)