کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
اخلاق نفساني ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

گفتار دوم در اخلاق نفساني
خلق يعني: چه و سبب آن چيست؟
عادت و ملکه ای که در نفس انسان رسوخ مي نمايد که داعی بر افعال وی مي گردد بدون آنکه محتاج به فكر و رویه باشد آن را خلق گویند
منشأ خلق نیک و بد دو چیز مي شود یکی طبیعت، دیگر تکرار عمل
سبب حصول خلق نیک یا بد دوچیز مي شود یکی اصل طبیعت و مزاج مثل كسي كه به كمتر سببی قوۀ غضبیه وی به حركت مي آيد و حالت غضب بروی مستولی مي گردد یا از اندک چیز مخوفی مي ترسد مثل اینکه به مجرد صدائی که به گوش او برسد یا خبری بشنود خوف و بد دلی عارض وی مي گردد یا مثل کسی که از اندک حرکتی که موجب تعجب شود خنده زیادی بر وی عارض مي گردد یا از کمتر چیزی حزن و اندوه وي را افرا مي گيرد و امثال اینها که به مقتضاي طبیعت ایراد بشر متفاوت مي گردد.
و دیگر چیزی که باعث ملکه و عادت مي شود تکرار عمل است چنانچه انسان اول به فكر و رویه کاری را انجام مي دهد و خودرا به زحمت بر آن وادار مي نمايد و به كثرت عمل کم کم عادت او مي شود و عادت وقتی به مرتبه کمال رسد از آن ملکه نفسانی تولید مي گردد پس از حصول ملکه دیگر در آنچه وي را ملکه شده يعني: در اجراء آن عمل دیگر محتاج به تجدید فکر و رویه نمي باشد به حسب عادت و به آساني آن عمل را انجام مي دهد .
اختلاف بین حکماء که آیا خلق طبیعت بشر است و تخلف پذیر هست یا نه .
بین حکماء قدیم اختلاف بوده در اینکه خلق از خواص نفس جوانی است یا آنکه نفس ناطقه نیز در  وی شرکت دارد و نیز آنها اختلاف رأی داشته اند که آیا خلق طبیعی و لازمه ذات بشر است که تخلف پذیر نیست مثل حرارت که ممکن نیست از آتش جدا گردد و یا آنکه غیر طبیعی است در اینجا چند قول است بعضی چنین گفته اند هر صفت و خلقی که طبیعی انسانیت تخلف پذیر نیست زیرا که اوصاف طبیعی تغییر پذیر نمي باشد .
جماعت دیگر گمان نموده اند که نمي شود هیچ صفت و خلقی را برای انسان نه طبیعی دانست و نه غیر طبیعی بلکه هر کس به اعتبار حقیقت و ذات خالی از هر خلق و صفتی است لکن هر صفتی که با فطرت و مزاج وی موافق باشد و با تعلیم و تعلم تؤام گردد به آساني قبول مي كند و هر صفتی که خالف طبیعت وی باشد به کندی و سختی فرا مي گيرد.
اخلاق نیک یا بد، طبیعی بشر نیست
و ما قول دوّم را اختیار مي كنيم زیرا که به مشاهده و عیان مي بينيم که هر کس ابتداءً خالی از هر صفت و خلقی است و به ممارست و مداومت افعال کم کم ملکه و عادت در وی پدید مي گردد و لازمۀ قول او ابطال قوۀ فکر و تمیز است و نیز بنا بر اینکه اخلاق بشر را طبیعی بدانیم لازم آید که تعلیم و تأدیب بیهوده  و بی ثمر باشد و تشریع شرایع و انزال کتب نیز لغو و بی ثمر گردد و نیز بایستی اطفال را به حال خود گذارند تا آنکه به اقتضای طبیعت خود رشد نمایند و بطلان تمام اینها بدیهی است .
اختلاف حکماء در اخلاق بشر
رأی حکمای رواقیون در اخلاق بشر
جماعتی از حکماء که آنها را (رواقیون ) گویند چنین گفته اند که تمام مردم در اصل فطرت بر طبیعت خوب آفریده شده اند و از جهت مجالست با اشرار و پیروی نمودن شهوات و فقدان تعلیم و تربیت و رها نمودن قوای طبیعی و عدم جلوگیری نفس از مرتکب شدن فواحش به جائی رسند که در اعمال و افعال خود فکر و رویه از ایشان سلب گرددو به مقتضاي شهوات عمل نمایند و بهر چه رغبت کنند بدون فکر و رویه و صلاح اندیش مرتکب گردند تا آنکه به تدريج اخلاق بد در آنها رسوخ نموده و از طبیعت اصلی منسلخ گردند.
وسابق بر آنها جماعتی گمان کرده اند که انسان از طبیعت پست آفریده شده و در طبیعت افراد بشر مرکوز است و بعضی از آنها که شریرترند و در طبیعت آنها شر غالب است به هيچ وجه در قبول تأدیب نمي كنند و اصلاح پذیر نیستند لکن بعضی دیگر قبول تأدین و تربیت میکنند و اصلاح پذیر هستند در صورتی که از ابتداء معاشرتشان با فضلا و نیکان باشد و گرنه بر طبیعت اصلی بمانند.
رأی جالینوس در اخلاق بشر
جالینوس که یکی از حکماء است چنین گفته بعضی از مردمان بالطبع خیرند و بعض دیگر بالطبع شرند و باقی متوسط میان اين دو دسته و استعداد برای هر دو جهت دارند پس از آن دو قول  اول را باطل نمود چنانچه گفته اگر تمام مردم به اعتبار اصل طبیعت خیر و خوب باشند و به واسطه ي معاشرت با اشرار شریر گردند آیا اشرار از کجا شر را اخذ نموده اند یا بایستی بگوئیم از خود شر را اخذ نموده اند یا از دیگری اگر بگوئید از خود اخذ نموده اند معلوم مي شود طبیعت آنها مقتضی شر بوده و اگر بگوئید که در طبیعت آنها هم مقتضی شر بوده و هم مقتضی خیر لکن مقتضی شر غالب گردیده باز معلوم مي شود که آنها بالطبع شریر بوده اند پس از اینجا معلوم مي شود که تماتم مردم بالطبع و در اصل آفریش شریر نیستند.
و به همين دلیل بعینه قول دوّم را نیر باطل نموده که اگر تمام مردم شریر باشند و خلقت آنها از پست ترین مواد اخذ شده باشد بایستی تمام آنها شرور گردند و خوبی در میان آنها یافت نشود و اگر گوئی به مجالست خوبان و معاشرت با آنها بعضی خوب مي گردند گوئیم خوبان خوبی را از کجا آورده اند اگر از خودشان باشد معلوم مي شود بین آنها اشخاصی هستندکه فطرت و طبیعت آنها خوب است و اگر از غیر باشد از آنهم معلوم مي شود خوبانی در عالم هستند.
و پس از آنکه اين دو قول را باطل نموده چنین گویند ما به مشاهده و عیان مي بينم که مردم به حسب اصل فطرت مختلفتند طبیعت بعضی اقتضاء خوبی مي كند و به هيچ وجه منتقل بشر نمي گردد و اینها بسیار اندک مي باشند و بعضی طبعاً مقتضی شرند وبه هيچ وجه قبول خیر نمي كنند و اینها بسیارند يعني: بسیاری از مردم بر طبیعت آنها شر غالب گشته و اصلاح پذیر نیستند.
و بعضی متوسط مي باشند بین اين دو دسته يعني: هم استعداد و قابلیت کمال و خوبی در آنها هست و هم مقتضی شر و فساد و طغیان در آنها موجود است چنانچه تعلیم و تربیت و موعظه و نصیحت در آنها مؤثر واقع مي گردد و نیز ممجالست بااشرار و معاشرت با آنها باعث اغواء و فساد آنان مي گردد.
رأی حکیم ارسطو طالیس در اخلاق بشر
 ارسطوطالیس در کتاب اخلاق و نیز درکتاب مقولات این طور می نویسد که گاهی مي شود که اشرار به تأدیب و تعلیم از شر منتقل گردند به خیر لکن نه به طور کلی و درهمه جا و همه کس بلکه در بعض موارد و اگر مواعظ و نصایح سودمند و تأدیب و تعلیم با سیاسات نیکو تؤام گردند لابد در افراد مردم تأثیراتی دارد و لو آنکه مردم در استعداد مختلفند بعضی به سختی و کندی به توسط سیاسات سخت قبول تأدیب می کنند و بعضی قدری زودتر و بعضی به آساني در آنها تربیت تأثیر مي نمايد و دارای فضیلت مي گردند
و ما پس از ترتیب یک مقدمه چپنین نتیجه می گيریم که هیچ خلقی و صفتی طبیعی بشر نیست و آن مقدم اين است که گوئیم ( تغییر دادن هر خلق و صفتی ممکن است و چیزي که تغییر دادن آن ممکن باشد امر طبیعی نیست ) پس از اینجا نتیجه مي گيريم که اخلاق بشر تغییر پذیر است و طبیعی نیست که از ذات وی منفک نگردد اما اینکه تغییر پذیر است علاوه بر آنکه قبلا بیان نمودیم بین و واضح و بدیهی است محتاج به دليل نیست کسی یافت نمي شود که به هيچ وجه تعلیم و تربیت در وی اثر نکند و چنانچه گفته شد اگر اخلاق طبیعی بود تأدیبات و تعلیمات شرایع و سیاست حقتعالی بی محل بود و تربیت کودکان نیز بی معنی بود .
اما اینکه گفتیم چيزي كه تغییر دادن آن ممکن باشد امر طبیعی نیست آن نیز ظاهر و هویدا است چنانچه میل به فوق طبیعی آتش است و میل به تحت طبیعی سنگ است و ممکن نیست میل طبیعی از آنها گرفته شود يعني: به كثرت عمل یا به واسطه ي صنعت یا غیر اینها آتش را عادت دهند که میل به زمین کند یا سنگ را عادت دهند که میل به فرق نماید .
پس از این بیانات به خوبي معلوم شد که اخلاق بشر طبیعی آنها نیست به طوري كه تخلف ناپذیر باشد و تعلیم و تریت در آنها تأثیر دارد .

توضیح کلام در اخلاق در دو جهت است یکی در معنی و حقیقت خلق که خلق يعني: چه و دیگر در سبب و علت وجودی اما اول چنانچه در متن گفته شد خلق عبارت از عادت و ملکه ای است که رسوخ در نفس نماید يعني: صفت و حالت شخص گردد به طوري كه از وی منفک نشود اما سبب و علت وجود آن دو چیز است یکی کثرت عمل و دیگر اصل طبیعت سعادت و شقاوت بشر نتیجۀ اخلاق اوست و اخلاق زاده عادات است و عادات نیک در خود ایجاد نمائید زیرا که سعادت و شقاوت مثل دو نقطه پرگار بالای سر شما می چرخند تا کدام یک به وسيله اعمال و عادات بر سر شما فرود آیند و بر قلب شما بنشینند بدبختی کۀ مردم از وی فرار می کنند و هر پیش آمد بدی را مستند به بخت مي نمايند نتیجۀ اتفاقات نیست قسمت اعظم آن بلکه صد نود آن در اثر عادات و اخلاق پلید زشتی است که در خود تعبیه نموده ایم چنانچه در سوره روم فرموده ( زمانی كه بچشیانیم مردم را رحمتی شاد مي گرداند و هر گاه به ایشان بدی و سختی برسد به سبب آنچه قبلا به دستهای خود تهیه نموده اند غمگین و ناامید مي گردند) آری از ما است که بر ما است خردمند و عاقل کسی است كه توجه نماید به صفات و عادات خود و مراقب حالات خود باشد و در اثر کنجکاوی و تفحص با هر عادت بدیکه در نفس وی رسوخ نموده مقاومت نماید و آن را تبدیل به نیک نماید وقتی اصل صفت را تبدیل نمود آثار خارجی آن نیز تبدیل مي نمايد اگر خواهی در امور پیشرفت نمائی راستی و درستی را شعار خودگردان و از حسد و حرص و طمع احتراز نما تا آنکه خوب و صالح گردی .(م)

خلاصه گفتگو در اخلاق و صفات بشر بسیار است و به حصر عقلی سه قسم مي توان تصور نمود:
 یکی آنکه گوئیم اخلاق و صفات هر فردی از بشر ذاتی او است و تخلف پذیر نیست و مردم همانطوري كه در شکل تفاوت دارند در اخلاق نیز متفاوت مي باشند.
 و در مقابل این قول اين است که به اعتبار طبیعت هیچ اقتضائی در احدی نیست هر چه هست از صفات و اخلاق از تعلیم و تربیت و در اثر مجال است به اخبار و مواعظ و نصایح نیکوکاران در وی اثر نموده .
قول سوم گوئیم در اصل طبیعت اختلاف بین مردم بسیار است بعضی خوش جنس و بعضی بد جنس بعضی خوشرو وخوش اخلاق و خوش سلوک و خوش رفتارند و بعضی به عکس و در خوبان تعلیم و تربیت مؤثر واقع مي گردد لکن نسبت به مردم شریر تربیت بی فائده و بی اثر است خلاصه حق در مطلب اين است كه گوئیم نوع بشر و لو آنکه وقتی از مادر متولد مي گردند و قدم در این عالم می گذارند صفحۀ قلبشان مثل کاعذ سفیدی ماند که هیچ نقشی و خطی در وی نباشد لکن در استعداد تکامل و ترقی بی اندازه متفاوت و بسیار مختلف مي باشد بعضی چنان مستعد کمالند که به اندک تربیتی و به کوچکتر نصیحتی دارای اخلاق خوب مي گردند و کسب سعادت مي نمايند بلکه ممكن است افرادی یافت شوند بدون تعلیم و تربیت به فطرات اصلیۀ خود دارای اخلاق فاضله گردند و شاید اشارۀ به اين مرتبۀ دارد و قول حقتعالی که در سوره نور فرموده ( یکاد زیتها یضی ء و لو لم تمسه نار) چنانچه مشاهده شده  بین اشخاصی که فاقد وسائل تربیت بوده اند بعضی خوش اخلاق و خوش سلوک واقع شده اند پس از اینجا معلوم مي شود که تعلیم و تربیت نسبت به اشخاصي که مستعد کمالند مثمر واقع مي گردد نسبت به بعضی به آساني نسبت به بعضی به سختی لیکن کسانی که استعداد کمال ندارند تربیت نسبت به آنها اثر ندارد چنانچه سعدی گفته ( تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است ) و غرض از ارسال رسل و انزال کتب آسمانی تربیت اشخاصی است که قابل کمال باشند .(م)

خلاصه کلام حکیم ارسطو طالین اين است كه تعلیم و تربیت و نصایح و مواعظ و زجر و سیاست بی اثر نیست هر قدر انسان بالطبع شریر باشد باز قابل تعلیم و تربیتست منتهی در بعضی زود تأثیر دارد و در بعضی دیرتر اثر مي كند بعضی به آساني قبول فضایل میکنند و بعضی بدشواری قبول میکنند و به آساني منتقل بشر مي گردند و اینکه مي بينيم انسان هر قدر شرور باشد باز گاهی موعظه در وی تأثیر مي كند معلوم مي شود که اخلاق بد طبیعی بشر نیست (م)