کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
معاد ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

معاد

ما در این قسمت مقداری از مباحث معاد و نظریات بانو(ره) را متذکر می شویم.زیرا ایشان به طور تفصیل مباحث معاد را در کتاب (معاد یا آخرین سیر بشر ) آورده اند. خوانندگان محترم می توانند برای مطالعه بیشتر پیرامون این مباحث ،به این کتاب مراجعه فرمایند.
در اینجا چند موضوع مطرح می شود:

الف) معنا و مفهوم معاد
«معاد به حسب معنای لغوی و عرفی رجوع و بازگشت به چیزی است که از وی اعراض و مفارقت شده باشد و در عرف شرع عبارت از زنده شدن در قیامت با همین بدن طبیعی دنیوی و انتقال از عالم برزخ به عالم آخرت پس از خراب شدن این عالم.»

ب) اقسام معاد
«معاد نسبت به انسان دو معنا دارد:یکی را معاد جسمانی گویند و دیگری را معاد روحانی.و مقصود از معاد جسمانی رجوع و بازگشت انسان به بدن جسمانی و آن حیات دیگری است که در آن وقت به امر حق تعالی به انسان افاضه می شود و  او زنده می شود به زندگی جاویدانی و همیشگی.و مقصود از معاد روحانی بازگشت انسان است به اصل خودکه آن عالم مافوق الطبیعه و عالم روحانیات است.»

ج) اثبات معاد از راه عقل و نقل
«چنانچه گفتیم چون امر معاد که یکی از اصول دیانت است تقلید در وی دارای اهمیت نمی باشد بلکه اصلاً تقلید پذیر نیست و البته لازم نیست برای تمام افراد بشر غور نمایند در کیفیت معاد جسمانی و چگونگی آن، زیرا درک حقیقت معاد برای عموم مردم متعسر و مشکل بلکه محال به نظر می آید ... لهذا بایستی اصول و کلیات آن لااقل به برهان و دلیل عقلی اثبات شود و گرنه ایمان به وی تحقق نخواهد شد و برهان باید به وجدان و امور بدیهی منتهی گردد لکن چون عقول بشر راهی برای شناسائی جزئیات و خصوصیات هر یک از نشآت و عقبات ندارد لهذا نسبت به موارد جزئیات می توان به دلیل سمعی قناعت نمود...»
بانو(ره)در کتاب معاد یا آخرین سیر بشر ،مبنای بحث خود را بر قاعده تکامل گذاشته اند و تمام مباحث پیرامون معاد را با همین قاعده به اثبات می رسانند.ایشان این قاعده را مطابق با مبانی عقلی حکماء می دانند و آن را با گفته های خود حکماء به اثبات می رسانند .از جمله مباحثی که توسط این قاعده اثبات می کنند ،اثبات امکان معاد می باشد.برای اثبات، چندین مقدمه را متعرض می شوند از جمله اینکه ؛انسان دارای دو قوس صعود و نزول است و حرکت انسان به صورت دورانی است و به مبدء خود باز می گردد ،اثبات عوالم فوق الطبیعه با قاعده تکامل ،هر دانی قائم به مافوق خود است ، انسان مجموعه عالم وجود است و...
بعد از اثبات این مقدمات، می فرمایند: اگر خوب در این مقدمات تفکر و دقت کنی به وجدان امکان معاد را درک خواهی کرد و نیازی به براهین فلسفی برای اثبات معاد نخواهی داشت.اما برای تقریب به ذهن خوانندگان ،چندین دلیل برای اثبات معاد در کتاب خود می آورند .البته ما در اینجا به یک دلیل قناعت کرده و خوانندگان را برای اطلاع بیشتر به کتاب ایشان ارجاع می دهیم.

برهان عقلی:
«...دلیل دیگر هر دانشمند و عاقلی می فهمد که جهان و گردش آن بازی نیست و رازی دارد و در پس این پرده داستان دیگری است زیرا که بدیهی است که این عالم و این عناصر و این چرخیدن عالم به گرد هم چیز خود سرانه ای نیست و به محض تصادف و اثر طبیعت بی شعور نمی باشد بلکه غایت و فایده بزرگ در نظر است و جای تردید نیست که غایت و فایده وی انسان است.پس نظر می کنیم در انسان و او را تحت تدبر و بازرسی قرار می دهیم و شالوده زندگی او را کنجکاوی می نمائیم... آیا کار لغو و عبثی بالاتر از این می شود که انسانی به ید قدرت الهی خلق شده با این همه رموز و اسراری که در کالبد بدن او تعبیه شده غیر از اسرار و مراتب روحانی و نفسانی او بعد از کمال فانی گردد و از بین برود... هرگز ما این مطلب را قبول نمی کنیم ،زیرا که به عقل و وجدان خود می دانیم که خدای ما و خالق ما حکیم و عالم و عادل و مهربان است و خودش هم خود را به همین اوصاف معرفی فرموده و نه ظلم لایق بزرگواری اوست و نه کار لغو...»

براهین نقلی :
«اینک برای نمونه سه آیه ذکر می نماییم،در سوره (یس) پس از آنکه اعرابی استخوان پوسیده ای آورد نزد پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) و گفت این استخوان پوسیده و چه طور در قیامت زنده می شود؟خطاب به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) شد که بگو(زنده می کند او را کسی که خلق نمود او را دفعه اول زیرا که به هر چیزی دانا است)در سوره اعراف فرموده(در زمین حیات می یابید و در زمین می میرید و از زمین بیرون می آیید)در سوره عنکبوت(آیا ندیدید چگونه ابتدا خلق نمود پس بر می گرداند آنها را و این مطلب بر خدا آسان است) و در این خصوص اخبار نیز متجاوز از حد و حصر است .از ابی جعفر (علیه السلام) نقل می کنند که...»
کشفیات جدید از دو راه معاد را تأیید می نماید:
«یکی آنکه در علوم طبیعی ثابت شده که در این عالم هیچ چیز معدوم نمی گردد.هر حرکت کوچک و بزرگی ،هر صورت و جوهر و عرضی و هر نفس و صدائی در فضاء عالم باقی است و مضمحل نمی گردد به طوری که گویند اگر آلت میرب الصوت (رادیو)تکمیل شود ممکن است  حرفهای آدم ابوالبشر (علیه السلام) و غیر او را برای ما نقل کنند ...و این شاهد بر کلام حق تعالی است که فرموده (لا یُغادِرُ صَغیرَة وَ لا کَبیرة الا اَحصیها) (وَوَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً) پس از اینجا معلوم می شود که به مردن چیزی از انسان معدوم نمی گردد تا اینکه بگویند(اعاده معدوم محال است).و دیگر آنکه در این دوره به خوبی کشف شده که انسان در تحلیل و ترکیب دائمی است، علی الدوام سلولهای زنده که بدن او را تشکیل می دهند می میرند و در عوض سلول های زنده دیگری جای آنها را می گیرند.پس انسان در ایام  زندگی همیشه در موت و حیات است.در مدت چند روز به کلی بدن وی عوض می شود... پس چه مانعی دارد بگوئیم در قیامت به امر پروردگار سلول های تازه در ماده بدن انسان پدید می گردد و آدمی حیات جدیدی پیدا   می کند...»

د) اثبات معاد جسمانی و روحانی از راه عقل و نقل
اقوال در کیفیت معاد جسمانی:
«کسانی که اعاده معدوم را جائز می دانند گویند همان بدن اولی است که پس از اعدام و فناء مجددا عود می نماید و گویند دلیلی برای محال بودن اعاده معدوم نداریم. و بعضی گویند اجزاء اصلی در انسان موجود است که پس از مردن و  تفرق اجزاء موجود است و جزء بدن دیگری از انسان یا حیوان  نمی شود و روز قیامت همان اجزاء اصلیه که مضبوط و معین است به حکم قادر متعال از اطراف عالم جمع می شود و روح به وی معاودت می نماید و زنده می گردد...»

برهان عقلی(قاعده تکامل):
«... به مردن چیزی از حقیقت روحانی و جسمانی بشر معدوم نمی گردد بلکه برای صعود به مرتبه مافوق الطبیعه خالق متعال جدایی می اندازد بین روح و ماده بدن عنصری و پس از استکمال برای جامعیت و تمامیت و اینکه هر فردی از بشر به کیفر و جزای اعمال خود برسد ،ثانیاً روح تعلق می گیرد به همان ماده اولیه و روح و بدن با هم متحد می گردند و اگر غیر از این بود خلقت انسان کامل نمی گشت و انسان به تمامیت نمی رسید. و چنانچه در محل خود مبرهن و ثابت گردیده عالم قیامت عالم جمع و عالم تام و تمام و عالم اتحاد و عالم حقیقت است و تمام موجودات در آنجا حیّ و ناطقند(وَ اِنَّ الدّارَ الآخِرة لَهِیَ الحَیَوان لَو کانُوا یَعلَمُونَ) و در آن عالم هر چیزی بر می گردد به اصل خود.دانشمندان گفته اند نهایت هر چیزی همان بدایت اوست... شیء وقتی به انتهاء می رسد که به اول خودش بپیوندد.در مطلب چهارم از مقاله پنجم همین کتاب گفتیم کمال و تمامیت هر چیزی وقتی محقق می گردد که دارای مراتب زیرین گردد یعنی آخرش مرتبط گردد به اولش و جامع تمام مراتب گردد و این مطلب در قیامت کبری تحقق پذیرد. و از اینجا شبهه امتناع اعاده معدوم و شبهه آکل و ماکول و شبهه تناسخ و غیر اینها باطل می گردد . زیرا چنانچه گفتیم امتناع اعاده معدوم بر فرض تسلیم در صورتی است که انسان به مردن معدوم گردد و این طور نیست بلکه روح انسان و بدن حقیقی او با صورت فعلی و شخص وی ... در وعاء فوق این عالم محفوظ است،حتی چنانچه گفتیم ماده عناصر بدن عنصری وی در ظرف خود موجود است...»

اما نقل:
«از جمله آیاتی که بعضی صریحاً و بعضی ظاهراً دلالت دارد بر تجدد حیات جسمانی در عالم  آخرت این است که در سوره اعراف فرموده(قالَ فیها تَحیَونَ وَ فیها تَمُوتُونَ وَ مِنها  تُخرَجُونَ) ... و بیرون  آمدن از زمین ملازم حیات جدید است و در سوره بقره (کَیفَ تَکفُرُونَ بِاللهِ وَ کُنتُم اَمواتاً فَاَحیاکُم  ثُمَّ یُمیتُکُم ثُمَّ یُحییکُم ثُمَّ اِلیهِ تُرجَعُونَ) ... و در سوره توبه (ثُمَّ تُرَدُّونَ اِلی عالِمِ الغَیبِ وَ الشَّهادَة فَیُنَبِّئُکُم بِما کُنتُم تَعلَمُونَ) ... و در این خصوص اخبار هم متجاوز از حد و حصر می باشد.چنانچه در بحار از صادق آل محمد (صلی الله علیه و آله) چنین نقل می نماید که (وقتی که اراده نماید حق تعالی که خلق را مبعوث نماید چهل روز از آسمان باران به زمین می بارد و تمام رگ های بدن با هم جمع می شوند و گوشت بر آنها روئیده می شود)... پس معاد جسمانی و زنده شدن در روز محشر یکی از مسلمیات بین تمام ادیان است و منکر آن از دایره اسلام خارج می باشد .لکن خلاف و اشکال بین متدینین و مسلمین در کیفیت اعاده جسدی است که معدوم گشته که آیا همان بدن اولی است به عینه یا مثل اوست؟»

شبهه آکل و مأکول :
«... آنجایی که انسان را حیوانی یا انسانی دیگر بخورد ،انسان جزء حیوان یا انسان دیگر نگردیده بلکه به صورت انسانی از وی گرفته شده و نزد حافظ الصور محفوظ است و نیز حیات انسانی او قائم به نفس انسانی وی است نه قائم به اجزاء بدنش تا آنکه گوئی وقتی حیوانی یا انسانی ،انسانی را بخورد جزء او   می گردد و راجع به زنده شدن در قیامت شبهه آکل و مأکول پیش آید.آری روح حیوانی که ناشی از بخاراتی است که از قلب متصاعد به دماغ می شود، قائم به بدن است که آن هم به مردن فانی می گردد و جزء دیگری نمی شود بلکه ممکن است گفته شود بدن انسان و نیز قوای فعاله آن از تغذیه و تتمه و باقی افعال نفسانیه بدن قائم به نفس انسانی است که به مردن از بدن مفارقت می نماید و آن باقی مانده را که بدنش می نامند در واقع اسکلتی و شکلی از بدن حقیقی بیش نیست .بدن حقیقی ظل روح انسانی و پرتو اوست و هر کجا روح انسانی جای گرفت، بدن حقیقی و فعلی او با وی است...»

شبهه تناسخ:
«پس از این بیان به خوبی شبهه تناسخ نیز مرتفع می گردد زیرا که مبنای کلام ما بر این است که روح هر بشری با صورت شخصیه و ماده اولیه او محفوظ است نزد کسی که خارج نیست از علم او ذره المثقالی در ظلمات ارض و روح و بدن ارتباط کامل با هم دارند.تناسخی می گوید روح بشر در همین عالم پس از مردن به بدن طفلی تعلق می گیرد .و اصلاً این کلام بسیار رکیک و بی معنا است. چگونه ممکن است موجودی که مراتب کمال خود را طیّ نموده و از قوه به فعل آمده و از مرتبه کودکی به مرتبه جوانی و از آن به مرتبه پیری مثلاً رسید و کمالاتی کسب نمود،برگردد به حال کودکی و فاقد همه چیز گردد و این مطلب اساساً باطل و یکی از محالات عقلیه به شمار می رود به قول مولوی(هیچ انگوری دیگر غوره نشد).»

هـ) اثبات عالم برزخ و معنای برزخ
معنای برزخ:
«انسان پس از طیّ مراحل طبیعی ،مهیا و مستعد می گردد برای دوره دیگری از حیات که وی را نشأه برزخ گویند و اینکه وی را عالم برزخ نامیده اند برای این است که متوسط بین عالم طبیعی دنیوی و عالم قیامت که مآل امر وی است واقع گردیده و مقارن و متصل به این عالم است... موت عبارت است از انتهاء سیر اوست از این عالم و قطع تصرف وی از مواد عالم طبیعت .»

اما اثبات عالم برزخ:
«پس برای اثبات عالم برزخ و اینکه نفس انسانی هنگام موت با بدن مثالی... از این بدن کثیف محسوس خارج می گردد و در عالم برزخ هم مراحلی می پیماید تا برسد به منتهای مقام خود،چند قاعده را بایستی تحت نظر بگیریم و در وی خوب تدبر نمائیم...(قاعده اول )قاعده تکامل است که مجملی از وی بیان کردیم و معلوم شد که انسان در دو قوس نزول و صعود،ترقیات خود را به اتمام   می رساند... (قاعده دوم)آنکه هر موجودی را مرکز طبیعی است که اگر از مرکز وجود خود تجاوز نماید می کوشد و به سرعت تمام و حرکت طبیعی، خود را به مرکز وجود خود برساند و این از مسلمیاتی است که به مشاهده و تجربه معلوم شده است و مرکز طبیعی انسان کامل ،عالم علوی است که لاینقطع می کوشد تا آن که ثانیاً به مرکز خود عود نماید.(قاعده سوم)محال بودن طفره است.و چون طفره(یعنی حرکت بدون مرور مسافت)در حرکت محالست پس انسان بایستی در اطوار عالم و در مراحل نزول و صعود حرکت نماید و سیر تکاملی خود را به اتمام برساند و هیچ یک از این مراحل و منازل را نمی تواند، اهمال و لغو نماید...»
تشبیه عالم برزخ به گل و عطر آن:
«... مثل عطر گل است که در برگ گل پنهان است و همین طوری که اگر به حرارت و بخار و فشار،عطر گل را از پرهای گل بیرون نیاورند پس از چند روزی به سبب پژمردگی پرهای گل فاسد می گردد و عطر آن هم از بین می رود و فاسد و پامال خواهد شد ،پس از این جهت استاد عطار به وسایلی عطر گل را از خلال پرهای گل بیرون می کشد و عطر را در شیشه محفوظ می نماید تا آنکه لایق معطر نمودن و زینت دادن تاج سلاطین گردد و مابقی آن جزء فضولات می گردد و با خاک و خاشاک یکسان می شود.زیرا که شرافت برگ گل به همان عطری است که در وی پنهان است... همین طور است گل بدن انسانی...»
عالم برزخ کجا و در چه محل است و روح انسان پس از مرگ به کجا می رود؟
«عالم برزخ در ملکوت عالم است، یعنی حقیقت و باطن همین عالم است و مباین و جدا از وی نمی باشد و چنانچه گفتیم بدن انسان دو جنبه دارد: جنبه درونی یعنی جنبه باطنی و جنبه برونی یعنی جنبه ظاهری .همین طور عالم دو جنبه دارد :جنبه درونی و جنبه برونی.جنبه برونی جهان همین است که ما به چشم سرمی بینیم زیرا که چشم فقط عوارض اشیاء مثل شکل و رنگ آن را می نگرد و از حقیقت و جوهر جهان بی خبر است ... و چون یکی از شرایط اساسی لایتغیر بین هر عالمی و اهلش سنخیت است که بایستی اجزاء سنخ کل باشد این است که انسان در دایره سیرش به هر مرحله ای که می رسد بایستی ملبس به لباس اهل آن محل گردد... پس معلوم شد که انسان پس از مردن باز در همین عالم زیست می نماید و خارج از عالم نیست لکن چون با ما در ظرف زمان تجدد و حدوث ندارد و از عوارض ظاهر این عالم خالی گشته ما با این چشم سرکه فقط الوان و اشکال را می توانیم ادراک نمائیم و دست ما از ادراک حقیقت آنها تهی است نمی توانیم آنها را بنگریم و با آنها آشنا گردیم و آمیزش نماییم.»
ایشان (ره) دلیلی که برای اثبات این مطلب می آورند - همانطور که مبنای ایشان است -  قاعده تکامل است. وی چنین می فرمایند:
«کسی که رجوع به وجدان خود نمود و در شالوده موجودات نظر افکند و در این عالم طبیعی عنصری دقت کرد به خوبی می فهمد که در کمون این عالم عالمی و در پشت این پرده اسراری است چنانچه در قرآن مجید از روی تعجب فرموده (و لقد علمتم النشأة الاولی فلو لاتذکرون) در این مبارک آیه نکات بسیار لطیفی مندرج است شاید اشاره به این باشد که چون به ازاء هر اولی ،آخری است و به ازاء هر ظاهری ،باطنی است و به ازاء هر قشری ،لبیّ است و به ازاء هر عرضی ،جوهری است ؛کسی که در این عالم نظر می نماید و عوارض و حوادث آن را می نگرد چگونه پی نمی برد که در اینجا حقیقتی است که بواسطه عوارض در نظر ما جلوه گری می کند ... زیرا چنانچه به مشاهده و عیان معلوم است علم ما فقط به عوارض و ظاهر عالم تعلق می گیرد و دست ما از ادراک باطن و کمون اشیاء تهی است... پس از اینجا معلوم می شود که جهان مثل بدن ما دو جنبه دارد و دو طرف دارد: یکی طرف ظاهری که به واسطه آلات جسمانی خود ارتباط به وی داریم و آن از عوارض عالم محسوب می گردد و دیگر موضوع و جوهر عالم که به قوا و آلات جسمانی نمی توان وی را احساس نمود... وقتی ارتباط ظاهر بدن از ظاهر عالم سلب گردید و مانع برطرف شد ارتباط جنبه باطنی بدن به جنبه باطنی جهان هویدا می گردد و همین جنبه باطنی عالم را عالم برزخ می گوئیم ؛زیرا که انسان از جهت جنبه جسمانی تکون از همین عالم یافته.»
آیا ارواح در عالم برزخ از این عالم اطلاع دارند یا نه؟
«جواب، بلی. چنانچه معلوم شد،عالم برزخ فوق این عالم است و این عالم در طول آن واقع است و آن لبّ است و این قشر و آن جوهر است و این عرض و آن اصل است و این فرع و آن روح است و این جسم... در قرآن مجید در سوره روم در آیه ششم فرموده: (یعلمون ظاهراً من الحیوة الدنیا و هم عن الآخرة هم غافلون)  می دانند ظاهری از زندگانی دنیا را و حال آنکه آنها از آخرت غافلند. و ارواح بشر ازدر عالم برزخ مرتبط می گردند به ملکوت موجودات و به چشم ملکوتی که مراتب بسیار روشن تر و بیناتر از چشم سر است احساس سمی نماید موجودات این عالم را لکن ادراک آنها به نحو دیگری است.انسان در این عالم ظواهر اشیاء و عوارض آنرا می نگرد و از ظاهر و عوارض آن پی می برد به باطن آن لکن در عالم برزخ امر به عکس است اول باطن اشیاء را ادراک می نماید و از باطن آنها پی می برد به ظاهر آنها.زیرا که آن عالم،عالم حقیقت است و انسان به قوای روحانی خود که در کمون و باطن نفس او مخفی است و در این عالم قوای جسمانی مانع از ظهور و فعالیت اوست پس از برطرف شدن قشر بدن آن قوا تظاهر می نمایند و ظاهر می گردند و آنچه در عالم بر وی مخفی و پوشیده بود ظاهر می گردد.»

 نحوه استکمال انسان در عالم برزخ
«استکمال انسان در عالم برزخ به چند طریق تصور دارد: یکی به حرکت جوهری ؛زیرا که حقیقت و ذات انسان قابل استکمال است.و چنانچه مشاهده می شود دست قدرت ازلی حق تعالی در دل هر فردی گذارده که طالب کمال و خواهان علوّ است.بدیهی است  که هر کس خود را از قیود آرزو و آمال نفسانی برهاند به جوهر نفس خود علی الدوام رو به کمال می رود... ممکن است در آن عالم هم مراحلی بپیماید تا آن که سرانجام به کمال لایق به خود برسد.و دیگر به حسن نیت و صبات در ایمان و استقامت در عمل.دلی که به نور ایمان مصفی گردید و به حسن اخلاق پرورش یافت،از صفات ممتازه او این است که اگر ابد الدهر در دنیا زندگانی می کرد همیشه مواظب بود بر بندگی پروردگار و خدمت به خلق را شعار خود می نمود... و جهت دیگر آثار نیکی است که در این عالم برجا گذاشته و خدماتی که به نوع بشر نموده... البته مادامی که آن اثر باقی است برای صاحبش فایده و اجری است... علاوه برآن از روی قاعده تکامل هم می توان فهمید که بشر از هنگام مرگ تا آخرین سیر او، علی الدوام در طریق استکمالی قدم می زند و مراحلی می پیماید... تا آنکه سرانجام هر کسی به مرکز وجود خود برسد...»

و) مراحل و عقبات قیامت
صراط
درباره معنا و مفهوم صراط علامه طباطبائی (ره) چنین می فرمایند:
«... کلمه صراط به معنای راه روشن است،زیرا از ماده(ص ر ط)گرفته شده ،که به معنای بلعیدن  است،و راه روشن کانّه رهرو خود را بلعیده،و در مجرای گلوی خویش فرو برده، که دیگر نمی تواند این سو و آن سو منحرف شود،و نیز نمی گذارد که از شکمش بیرون شود.»
بانو(ره) در این باره نیز چنین می فرمایند:
«صراط طریق و راهی است که مآل وی یا بهشت است یا جهنم و در بعض اخبار تصریح می نماید که (صراط دو قسم است صراط در دنیا و صراط در آخرت ،در دنیا صراط در توحید و معرفت حق تعالی است)چنانچه در قرآن مجید فرموده(و انک لتهدی الی صراط مستقیم الله الذی له ما فی السموات و ما فی الارض) خطاب به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) است به درستی که تو هر آینه هدایت می کنی به سوی راه راست طریق خدایی که برای او است آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است یعنی مالک و صاحب اختیار آنهاست... پس صراط به این معنی عبارت است از سیر و سلوک الی الله بلکه نفس تزکیه شده از اخلاق ذمیمه و مصفی گردیده شده از اوصاف رذیله و منور شده به نور معرفت خود صراط مستقیم است که منتهی می شود به قرب رب العالمین... خلاصه گذشتن از صراط مستقیم در قیامت چنانچه در احادیث بیان شده است اقسامی دارد و اختلاف در سرعت و بطوء آن منوط به مراتب معرفت و توحید است کسی که همه  عمر در طریق معرفت قدم زند و در توحید استکمال یابد روز قیامت از صراط مثل برق می گذرد... و همین طوری که مردم در این عالم در طریق معرفت و شناسایی حق تعالی متفاوتند چنانچه فرموده اند: (به سوی خدا راههایی است به عدد افراد مردم)در صراط قیامت هم که صورت همین طریق سیر انسان است در این عالم مردم بی اندازه در سیر متفاوت می باشند ... خلاصه چنانچه مکرر گفته شد تمام مطالبی که در امر معاد از طرف سفرای الهی و پیشوایان ما گوشزد بشر شده تماماً مطابق حکم عقل و قاعده تکامل و سیر استکمالی بشر است و چون قیامت عالم جمع و عالم تام و تمام است هر چیزی را به تمامه نشان می دهد،چنانچه تمام حرکات و افعال و اعمال و آنچه بشر گفته و کرده و ملکات و اوصافی که کسب نموده و در خود انداخته و در نفس خود پنهان نموده تماما در معرض بروز و ظهور می رسد و طریق سیر او در دو قوس نزول و صعود و نحو حرکت وی و طریق مشی او هم به صورت مناسب خود تظاهر می نماید تا آنکه بر خلایق معلوم گردد که جهنمی به چه طریقی حرکت می نموده و بهشتی به چ طریقی و عدل حق بر تمام جهانیان ثابت گردد.»

میزان
در اینکه مراد از میزان -که در آیات قرآن آمده است- چیست؟بین علماء اختلاف است.در اینجا به صورت مختصر کلام علامه طباطبائی (ره) را می آوریم.ایشان در ذیل آیه8سوره اعراف مراد از میزان را چنین بیان می فرمایند:
«و کوتاه سخن اینکه منظور از «وزن» سنگینی اعمال است ،نه صاحبان اعمال... از ظاهر آیات استفاده می شود که میزان اعمال از قبیل ترازو و قپان نیست تا فرض تساوی دو کفه در آن راه داشته باشد ،بلکه ظاهر آنها این است که عمل نیک باعث ثقل میزان و عمل بد باعث خفت آن است...بنابراین ،بسیار به نظر قریب می رسد که مراد از جمله«و الوزن یومئذ الحق» این باشد که آن میزانی که در قیامت اعمال با آن سنجیده می شود همانا «حق»است؛به این معنا که هر قدر عمل مشتمل بر حق باشد به همان اندازه اعتبار و ارزش دارد، و چون اعمال نیک مشتمل بر حق است از این رو دارای ثقل است. بر عکس عمل بد از آنجایی که مشتمل بر چیزی از حق نیست و باطل صرف است لذا دارای وزنی نیست،پس خدای سبحان در قیامت اعمال را با حق می سنجد و وزن هر عملی به مقدار حقی است که در آن است.»
بانو مجتهده امین(ره) درباره مراد از میزان چنین اظهار نظر می فرمایند:
«دیگر از خصوصیات معاد چنانچه از آیات بسیار و احادیث بی شمار فهمیده می شود میزان است... و این را باید دانست که میزان هر شی ئی معیار اوست که آن شیء به وی سنجیده می شود و مقایسه می گردد تا اینکه اندازه او معلوم شود و البته میزان هر چیزی بایستی از سنخ خود آن شیء و مناسب وی باشد... میزان قیامت چنانچه در آن آیه فرموده(و نضع الموازین القسط )ممکن است مراد از میزان عدل پروردگار باشد و ممکن است انبیاء و اولیاء باشند که آنها مظاهر و نماینده صفت عدل حق سبحانه می باشند چنانچه حضرت امیر المومنین (علیه السلام) فرموده (من میزان قیامت می باشم) و امام صادق (علیه السلام) فرموده اند که (میزان، انبیاء و اوصیاء می باشند) و در روایت دیگر از ائمه (علیهم السلام) (ما ها میزان های عدلیم)پس از اینجا معلوم می شود وقتی در قیامت میزان عدل پروردگار برپا گردید معیار در تشخیص اعمال و عقاید و ملکات همان انسان کامل است که نماینده اوصاف الهی است پس هر کس در صفات و ملکات و عقاید و اعمال نزدیک به اوست سعادت و فیروزی نصیب او می گردد و نامه عملش سنگین می نماید و هر قدر از صفات انسانی دورتر است به همان قدر از سعادت و فضیلت دورتر است و نامه عمل او سبک می نماید.»

حساب
در اینکه مراد از حساب در قیامت آیا مواخذه تمام خاطراتی که در نفس خطور می کند است یا فقط ملکات نفسانی که منشأ صدور افعال است؟ بین علماء اختلاف بسیار است . بانو(ره) نظر خود را چنین اظهار می فرمایند:
«یکی از خصوصیات معاد،حساب و طیران اعمال است... و حساب عبارت از جمع نمودن اعداد متفرقه و شناختن اندازه آن است و حساب قیامت جمع نمودن افعال عباد و سنجش و موازنه نمودن بین خوب و بد آنها است.و چنانچه از اخبار معلوم می شود در قیامت از جهت احاطه علم و سعه قدرت حق تعالی در یک لحظه حساب تمام خلایق کشیده می شود(و هو اسرع الحاسبین) و سجل اعمال هر کسی نزد او حاضر می گردد و این است (تطایر کتب)یعنی پرواز نمودن نامه های اعمال و شاید (تطایر کتب)کنایه از سرعت حساب و اطلاع یافتن هر فردی بر سجل اعمال خود و امتیاز دادن خوب از بد و صحیح از فاسد آن باشد،زیرا که در عالم قیامت امتداد زمانی و مسافت مکانی تصور ندارد همه چیز او در کمال سرعت صورت می گیرد،این است که حساب خلایق به لمحه ای تمام می شود... می توان گفت صحیفه اعمال همان نفس آدمی است زیرا که هر عمل و فعلی از وی صادر می گردد اثری از وی در نفس می ماند تا آنکه کم کم به کثرت افعال ملکه نفسانی حاصل گردد چنانچه مشاهده می نمائیم کثرت عمل عادت می شود و خلق و ملکه ای که وی را طبیعت ثانوی گویند ناشی از وی است.»

بهشت و جهنم
«آخرین سیر قدمی که انسان پا به سوی کمال می گذارد و منتهای سیر هر فردی از بشر یا محل و مقامی است که وی را بهشت نامند یا محلی که وی را جهنم گویند و از برای بهشت درجاتی است چنانچه از برای جهنم درکاتی است... خلاصه همین طوری که اصول نشآت و عوالم سه قسم است:عالم عقلی، عالم خیالی، عالم حسی، مردم هم به اعتبار غلبه یکی از اینها داخل آن عالم می گردند.کسی که سعادت نصیب وی گردید و قوه عقلی بر او غالب شد و به ادراک عقلیات و علم به واقعیات فائز گردید مآل و بازگشت او به همان عالم عقلی است که جایگاه مقربین و انبیاء و اولیاء و صالحین است و او از سابقین و مقربین به شمار می رود اما کسی که قدم از مرتبه خیال برتر نگذاشت و ادراک عقلانی و و جدانی باطنی برای وی میسر نکردید لکن به حسن سریره و ایمان صحیح و یقین ثابتی که مطابق با واقع باشد و اخلاق شایسته و اعمال نیکو،عمل به احکام شریعت نموده این شخص از اصحاب یمین به شمار می رود و به مقتضای وعده حق تعالی که تخلف پذیر نیست عاقبت کار او بهشت و نعمت های جسمانی بهشتی است.و کسی که در این عالم اکتساب معارف ننموده و از کسب معارف و تحصیل محبت به حق تعالی خودداری نمود و به ایمان تقلیدی قناعت کرد در آن عالم هم از مشاهده تجلیات انوار حق تعالی محروم می ماند(من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخرة اعمی و اضل سبیلا)کسی که در این عالم کور است در آخرت هم کور است و از طریق حق گمراه است یعنی چشم بصیرت او نابینا است.»

 

 

روش خوشبختی، 98

همان

معاد یا آخرین سیر بشر، ص101

همان، ص11-7

همان، ص16-12

همان، ص28-26

همان، ص29

همان، ص127-124

همان، ص124و125

روش خوشبختی، ص103و104

همان کتاب،ص104و105

این مبحث یکی از مباحث بسیار مهم کلامی است، که بزرگانی چون ابن سینا (ره)در حل آن اظهار عجز کرده اند و در اثبات معاد جسمانی به تعبد اکتفاء می کنند.شهید مطهری(ره) در این باره ،در کتاب (معاد،ص23) چنین می نویسند:«... بوعلی می گوید که ازنظر برهان علمی و برهان عقلی،ارواح باقی می مانند و بازگشت می کنند به سوی خداوند و... بعد می گوید این راهی است که ما از طریق علمی می توانیم طی کنیم ... ولی بعد می گوید لکن معاد جسمانی هم چیزی است که پیغمبر به آن خبر داده است،صادق به آن خبر داده است؛ما معاد جسمانی را هم قبول می کنیم به اعتبار اینکه مخبر صادق به آن خبر داده است.پس...»
ایشان در جای دیگر می فرمایند:«امثال ملاصدرا(ره)گفته اند معاد،جسمانی است اما همه معاد جسمانی را برده اند در داخل خود روح و عالم ارواح... ولی معاد قرآن را با این مطلب نمی شود توجیه کرد،چون معاد قرآن تنها روی انسان نیست،روی همه عالم است... اینها چیزهایی بوده است که علم قدیم قاصر بوده و نمی توانسته از اینجا یک قدم جلو تر برود،یعنی نه اینکه امثال ملاصدرا(ره)اینجا که رسیده اند کمیت شخصشان لنگ بوده؛نه،اینجا که رسیده اند علم قدیم به شکلی بوده که اجازه نمی داده است یک قدم جلوتر بروند...» معاد،ص194و195

در معاد جسمانی مجموعاً پنج نظریه است: الف)اعاده معدوم.  ب)عود ارواح به اجساد. ج)عود ارواح به خداوند.  د)عود ارواح به خداوند با کیفیت جسمانی.  ه) تجدید حیات مادی دنیا به شکل دیگر

معاد یا آخرین سیر بشر، ص131

عنکبوت/64

معاد یاآخرین سیر بشر، ص133

اعراف/ 25

بقره/28

توبه/94

همان ، ص131-128

مخزن العرفان، ج2، ص414 و415

معاد یا آخرین سیر بشر، ص135

همان ، ص37

همان ، ص57-55

همان، ص58

همان، ص70-68

همان،ص71و72

همان، ص76و77

همان ، ص90-88

ترجمه تفسیر المیزان، ج1، ص52

علامه طباطبائی(ره) در این باره مطلب زیبایی نوشته اند؛ایشان می نویسند: «به طوری که ملاحظه می فرمائید در این مثل[سوره رعدآیه17]ظرفیت دلها و فهم ها را در گرفتن معارف و کمالات مختلف دانسته است، در عین اینکه آن معارف همه و همه مانند باران متکی و منتهی به یک رزقی است آسمانی ،در آن مثل یک آب بود،ولی به اشکال مختلف از نظر کمی و زیادی سیل در آمد،در معارف نیز یک چیز است ،عنایتی است آسمانی ،اما در هر دلی به شکلی و اندازه ای خاص در می آید ...» ترجمه تفسیر المیزان،ج1، ص52

همان ، ص185-179

ترجمه تفسیر المیزان، ج8، ص10و11

معاد یا آخرین سیر بشر، ص187-185

همان، ص193-191. علامه طباطبایی(ره) نیز قائل به این قول می باشند،ایشان چنین می نویسند:«... پس حاصل کلام این شد که آیه شریفه تنها بر احوال و ملکات نفسانیه ای دلالت دارد که منشأ صدور افعال هستند،چه فعل اطاعت و چه معصیت،و خدای سبحان انسان ها را با آن احوال و ملکات محاسبه می کند... این بود نظریه ما ... ولی مفسرین در تفسیر آن به راههای مختلفی رفته اند،چون خیال کرده اند که آیه دلالت می کند بر اینکه تمامی خاطراتی که در نفس خطور می کند چه در نفس مستقر بشود و دل آن را بپذیرد و چه نپذیرد،مورد مواخذه قرار می گیرد. در حالی که اگر چنین باشد در حقیقت آیه شریفه تکلیفی طاقت فرسا کرده...»ترجمه تفسیرالمیزان،ج2/ص672و673

معاد یا آخرین سیر بشر، ص198