کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
محسّنات اخلاق و رذائل صفات5 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مقصود همان اعمال قوه فکر و تمیز است که مخصوص به انسان است و باقی موجودات را از وی نصیبی نیست حتی ملائکه مقربین، زیرا که ترقی و صعود از مقام خود، برای آنها میسر نیست و افعال آنها اگر چه به اختیار و عمل است لکن فکر و رویه در عمل آنها تصور ندارد پس از اینجا معلوم مي شود که افعال ارادی انسان اگر باعث کمال او شود آن خیر و نیکو است و گرنه از اقسام شر محسوب مي گردد.
 و چنانچه معلوم است از جمله اموری که باعث شقاوت بشر مي شود یکی سستی و تنبلی و به کار نینداختن قوه فکریه است در آنچه وظیفه نفس ناطقه است و قانع شدن به گفته های دیگران و دیگر متابعت نمودن شهوات. زیرا اگر انسان در اکتساب معارف عقل خود را به کار نیندازد و به گفته های غیر قانع گردد راه سعادت بر روی وی بسته خواهد شد و همین باعث شقاوت  او مي گردد.
 چنانچه در متن کتاب امور ارادی بشر را تقسیم فرمود و بیان نمود که خیر و سعادت عمل به چیزی است که برای آن خلق شده ایم و شر و شقاوت هر چیزی است که باز دارد ما را از خیر و معلوم است آنچه باز مي دارد انسان را از رسیدن به كمال دو چیز است :
یکی تنبلی و مسامحه کاری و عقل و فکر را به كار نینداختن و دیگر پیروی شهوات.
 خلاصه انسان تا وقتي كه حیات دارد همیشه یا به طرف کمال مي رود و تحصیل سعادت مي كند و آن وقتی است که قوه تمیز و فکر خود را به كار بیندازد در اموری که وي را به كمال برساند و عمل وی از روی رویّه و فکر باشد و یا به طرف نقصان و شقاوت مي رود و آن وقتی است که از جهت تنبلی و سستی یا از جهت پیروی شهوات نفسانی خود را از این سعادت عظمی محروم گرداند و همّ خود را مصروف امور طبیعی و مادی نماید از اینجا معلوم مي شود که واسطه بین سعادت و شقاوت نیست، و انسان یا سعید است یا شقی .

يعني: این قوه ملکوتی را صرف امور مادی نماید

انسان وقتی قوه فکر و تمیز را در آنچه بایستی اعمال نماید ننمود و از مرتبه خود تنزل نمود آن وقت اگر قوای شهوانی بر وی غالب گردید از بهایم محسوب مي گردد. و اگر قوه غضب بر او مستولی گردید در حزب درندگان و سباع داخل مي گردد.  و اگر خیالات واهیّه و مکر و خدعه بر وی طاوی گردید در قطار شیاطین مي گردد اگر چه در همه حال صورت صورت انسانی است زیرا که مناط شیئت هر چیزی همان خاصیت و اثر او است چنانچه در مثال شمشیر و اسب معلوم شد .

يعني: هر گاه انسان در کمالاتی که مخصوص به وي است کامل نگردید ولو آنکه بالمره فاقد کمال انسانی نباشد لکن یا از جهت نتبلی و راحت طلبی یا به واسطه نقصی که در طبیعت او مفطور است یا موانع خارجی جلوگیر او شده و به كمال انسانی نرسید این شخص از مرتبه انسانیت تنزل نموده و به مرتبه حيوانیت فرود آمده، زیرا که فقط تمیز انسان از باقی حيوانات به قوه عاقله و اکتساب فضائل و ممیزات بشری است و گرنه در باقی قوا و مشاعر ردیف حيوان بلکه ضعیفتر و ناقصتر از آنها به شمار مي رود. لکن کسی که مخالف حق نمود و قوه ممیزه که برای کسب کمالات به وي داده شده صرف امور طبیعی و مادی نمود و پیرو شهوات و لذائذ جسمانی گردید از حيوان پست تر و نازلتر مي گردد بلکه مستحق  لعن و سخط حقتعالی است. زیرا که در حيوان همچه قوه ئی خلق نشده و همچه كرامتی به وي ارزانی نگردیده  تا در کفران این موهبت در معرض سخط الهی واقع گردد. ( مترجمه)

بزرگترین اسبابی که مي توان به وي به ساحت قرب الهی و اصل گردید عبارت از تعقل و تفکر است قوه فکر و عقل بالاترین فیض سبحانی و منبع فیوضات غیر متناهی است و انسان بد و بال عقل که عبارت از علم و عمل است مي تواند خود را از حضیض عالم ناسوت به علو مرتبه ملکوت رساند و اولیاء الهی از همین راه منشأ الهامات مصدر فیوضات گشته اند يعني: آنها از این راه داخل شدند و به همين طریق سیر در آفاق وانفس نموده اند تا آنکه قدم به عالم اعلا گذاشته و به مقام قرب رسیدند كسي كه از آنچه باعث نقص و فساد او است اعراض نمود و از مشتهیات خود غمض عین نمود و همت خود را مصروف گردانید بر تحصیل علوم حقیقی و موانع را برطرف نمود آن وقت آن قوه ذاتی که خداوند درهر کسی به ودیعه گذراده رو به زیادتی مي نمايد مثل آتش که وقتی موانع از قبیل تری و غیره از محل بر طرف گردید لحظه به لحظه و آن به آن بر اشتعال و حرارت آن افزوده مي گردد تا آنکه تمام محل را فرا مي گيرد قوه روحانی انسان نیز همين طور است اگر موانع مثل تنبلی و سستی و تن پروری یا پیروی نمودن شهوات مانع و جلوگیر وی نشود به قوّت ذاتی همیشه رو بترقی مي رود تا آنکه مجاور عالم قدس گردد.( مترجمه )

 

اين است که گویند انسان مدنی الطبع است يعني: نمي تواند زندگانی انفرادی بنماید و برای يك نفر ممکن نیست بتنهائی تمام اساس زندگانی خود را ترتیب و تنظیم دهد بدیهی است که بقاء و ثبات نوع بشر و ترتیب معاش شخصی هر فردی بسته باعانت کلیه افراد است چطور مي تواند يك نفر بتنهائی متکفل امور خود گردد در صورتي كه احتیاج بغذا و لباس و مسکن و غیره دارد و در ترتیب هریک محتاج بآلات و اسباب بسیار است مثل اینکه در فراهم شدن غذا اول بایستی آلات آهنگری را بدست آورد پس از آن اسباب و آلات زراعت از قبیل بذر پاشیدن و آب دادن و درو کردن و آرد کردن پس از آن خمیر نمودن و اين است كه مدبر امور و ناظم عالم هر فرد دیرا به كاری مشغول نموده و محبت آن را در دل وی انداخته ( هرکسی را بهر کاری ساختند مهر آن را در دلش انداختند ) و حيوانات را مسخریش نموده تا آنکه امور اجتماعی آنها مرتب و منظم گردد و چون مردم در سلیقه و رویه مختلفند هر کسیرا هوسی و کاری است و مقصدی در نظر دارد که منفعت شخصی خویشرا در آن مي بيند اين است که در انجام مقصد خود مي كوشد و درجلب منفعت بحق خود راضی نیست و اختلاف و کشمکش بین افراد بشر از همیننجهتست لهذا بایستی قانوئنی بین مردم گذارده شود که امور اجتماعی بشر به طوري كه صلاح و نظام مدنی منوط به آنست مرتب نماید و دست ظالمین و فساق را از تعدی و تصرف در حقوق دیگران کوتاه گرداند و این قانون را ( سیاست ) نامند و از آنجائیکه انسان دارای دو جنه باست یکی جنبه جسمانی و دیگر جنبه روحانی و هر یک را سعادتی و شقاوتی است و سعادت هر یک از این دو جنبه محتاج باعمال چندیست که هر كسي كه بروفق حکمت عمل نمود سعادتمند و خوشبخت مي گردد و اگر مخالف حکمت و نظام نوعی و مصلحت شخصی رفتار کرد شقی و بدبخت مي گردد و تأسیس چنین قانونی که مؤدی گردد بصلاح معاش و معاد بشر مخصوص به حقتعالي است در قوه بشر نیست که چنین قانونی وضع نماید اين است كه بایستی همیشه درمیان خلق قانون الهی حکمفرما باشد و این قانون به توسط پیمبران و خلفای الهی باید بین مردم دائر باشد تا اینکه هر کسی وظیفه خود را بداند و امور معاش و معاد خود را بر طبق آن قانون مرتب و منظم گرداند تا آنکه به سعادت حقیقی نائل گردد ( مترجمه)

يعني: به قدر قوت وی از قوت دیگران کاهیده مي گردد مثل دو نفر شجاع که در زمین مبارزه روبرو گردند اگر یکی غالب شد دیگری مغلوب خواهد شد و زمین خواهد خورد و سر اینکه مي بينيم نوع بشر و توده مردم در مرتبه حيوانی مانده اند و در راه ترقی و تعالی قدمی بالا نگذارده اند برای اين است كه حب شهوترانی و راحت طلبی و جاه و ریاست خواهی تمامی مملکت نفس آنا را فرا گرفته و كسي كه هم خود را مصروف بر سیر کردن شکم و تسکین قوه شهوت نمود چگونه به شرافت انسانی مي رسد و میان او و حيوان چه فرقی خواهد بود ( گر انسان ندارد به جز خورد و خواب چه فرقی بود بین او بادواب) مثنوی تنها امتیاز آنان از حيوان به همان نفس ناطقه و قوه تمیز و ادراک اوست و عقل سلطان و زمامدار کشور بدن است اگر به مقر خود قرار گیرد هر یک از قوا را به وظيفه خود و امیدوار آن وقت مملکت بدن آباد مي گردد لکن اگر قوای حيوانی قوت گیرند و از تحت حکومت عقل بیرون روند مملکت بدن خراب و رو به آنحلال مي روند و كسي كه عقل را پیشوا و به مشورت عقل کار کند سعادتمند مي گردد( مترجمه)

- کمال نفس ناطقه به اين است كه معتدل گردد يعني: مایل نگردد بهیچیک از قوا و بدون جهت یکیرا بر دیگری ترجیح ندهد مثل حاکم عادلی که بین رعایا بعدل حکم نماید عقل نیز در مملکت بدن حکم عادلانه نماید و هر یک از قوا به كاری که صلاح بدنست امر فرماید و پس از آنکه هر یک از قوا را به وظیفه خود وادار نمود خود نیز به وظيفه لایق خود که کسب معارف و ادراک حقایق باشد قیام نماید تا آنکه از حضیض عالم ماده پا بعرضه عالم روحانی و عالم علوی گذارد و خود را مرتبط به عالم مجردات گرداند .( مترجمه )

حکمت را چنانچه تفسیر نموده اند ( علم به حقیقت اشیاء است به قدرطاقت بشریت )

مقصود از عدالت در اینجا عدالت اخلاقی است که عبارت از تعدیل در صفات و اختیار نمودن حد وسط در تمام افعال و حرکات و تحقیق یافتن به تمام ملکات و اوصاف حمیده انسانی باشد نه آنعدالتی که فقها در امام جماعت و شاهد و غیر معتبر مي دانند ( مترجمه )

- چون انسان نسخه جامعه عالم انسانی است آنچه در عالم کبیر منتشر و پراکنده به نظر مي آيد در نسخه جامعه انسانی بیک صورت وجدانی موجود است و بیک اعتبار او را عالم صغیر گویند و به اعتبار دیگر وي را عالم کبیر نامند از اینجاست که انسان کامل که تمام مراتب و شئون بشیریرا بحد کمال رسانید بنور وجود خود عالم تاریک بشر را روشن مي گرداندو بظهور و بروز کمالات خود هر فرد ناقصی را بحد کمال میرساند و از منبع احسان او همه خلایق سیرات می گردند و دین و دنیای مردم در اثر جود و کرم او تأمین می گردد .( مترجمه )

اعتدال یافتن قوای حيوانی وقتی محقق مي گردد که تحت اطاعت عقل در آیند و عقل وقتی در مملکت بدن در مسند سلطنت خود مینشیند که قوای غضبیه و شهویه مغلوب گردند و چون در مملکت وجود آدمی چهار قوه  سلطنت و فرما نفرمائی دارند  قوه عقلانی قوه شهوانی قوه غضبه آنی قوه شیطانی و تحت سلطنت هر یک قواو ملکات بسیاری است که از زمامداران مملکت و لشکریان وی محسوب مي گردند و هر یک از این چهار قوه که غالب گردید دیگریرا مغلوب و تحت حکومت خویش در میآورد اگر غلبه و استیلا به آنفس ناطقه شد و دیگران مغلوب و تحت نفوذ وی در آمدند هریکیرا به وظيفه خود وامي دارد مثل اینکه اگر قوه غضبیه تحت حکومت عقل در آمد در اموریکه باید اقدام نماید هر قدر هولناک به نظر آید مضطرب نمي گردد تاآنکه افعال وی جمیل و صبر بر مشقات برای وی آسان مي گردد و آن ملکه شجاعت تولید مي گردد و چنین است باقی قوا اگر در اطاعت عق در آیند با اوصاف نیکو متّصف مي گردند

حکمت دو قسم است یکی دانستنی و دیگر کردنی به عبارت دیگر یکی علم و دیگری عمل کمال قوه علمی اين است که نفس انسانی شائق و مایل گردد به معرفت و شناسائی امور الهی و همت گمار بر تحصیل علوم و حکمت تا آنکه در نتیجه دارای حکمت گردد و حقیقت موجودات را به قدر طاقت بشریت بشناسد و پس از آن با متانت و استقامت در مقام شناسائی مطلوب حقیقی و غرض کلی که مبدء و منتهای تمام موجودات است بر آید تا آنکه به مقام توحید رسد و در شمار موحدین و اولیای حقتعالی محسوب گردد.( مترجمه )

اگر میل دارید نفس شما بزرگ شود و دارای حسن اخلاق گردید و کام یاب شوید و در درجات اجتماعی مقام بلندی را احراز نمائید تمام وقت خود را صرف تفکر و تدبر نمائید و خود را عادت دهید که در همه کار فکر و رویه عمل نمائید و سعی کنید در مقدماتی که ترتیب می دهید اشتباه نکنید تاآنکه نتیجه صحیح عاید شما گردد و همين طوری که بدن و قوای جسمانی به ورزش قوی مي گردد و در مبارزه ورزشی نمره عالی می گیرید همين طور روح بشر به ورزش افکار و ترتیب دادن مقدمات علمیه و تفکر و تدبر درعلوم قوی مي گردد و در کسب علوم و معارف حائز مقام عالی مي شود و بآسانی از افکار خود نتیجه خوب مي گيرد يعني: فهم مطالب مشکل ملکه او مي گردد آن وقت مطلب هر قدر هم مشکل و غامض باشد به کوچکتر تدبر و تفکری مثل برقی که بدرخشد فضای قلب او را روشن مي گرداند و به عمق مطلب مي رسد .( مترجمه )

اگر انسان مطلب را به قوه عقل ادراک نمود و به حاق مطلب رسید و کسب ملکات علمی نمود آن مطالبی که در نفس وی رسوخ نموده هیچ وقت از وی سلب نخواهد گردید و هر وقت توجه نماید به آساني متذکر مي گردد و در نظر او حاضر مي شود .

هر گاه روح و روان برش از کدورت امور مادی و طبیعی تصفیه گردید و مصفا و پاکیزه شد با هر چه مقابل شود مثل آینه فوراً صورت آن چیز در وی منقش مي گردد لکن آینه فقط محسوسات را نشان مي دهد اما نفس تصفیه شده از اخلاق زشت هم محسوسات وهم معقولات در وی منعکس مي گردد بلکه ممکن است به جائی رسد که حقیقت اشیاء و صفت غالت در هر چیزی را به صورت مناسب در آینه ذهن او نمایان گردد مثل اینکه سگ و خوک صفتان را به صورت خوك و سگ ببیند.( مترجمه)

این هفت قوه ائی که شمرده شد از خصوصيّات و فضائل ملکه حکمت به شمار مي رود که اس اساس فضائل و از اهم ملکات حمیده بلکه منشاء و مبدء محسّنات و سرچشمه تمام آنها علم و دانش و غایت هر کمال و منشأ و مبدء هر فضیلتی است و به همين فضائل هفتگانه که درمتن اشاره شد ملکه حکمت تظاهر مي نمايد و نمایان مي گردد و شناخته مي شود .

چون در تمام صفات و ملکات یکی از شرایط اساس وی اين است كه انسان حد وسط را اختیار کند لهذا در انفال مال با آن همه تأکید و توصیفی که درباره آن از طریق عقل و نقل رسیده اسراف در آن مطلوب نیست بلکه بایستی انفاق نمود به حساب و امساک و نگاه داری نمود به حساب يعني: بایستی در همه جا با اجازه و دستور عقل وشرع عمل نماید .(مترجمه)

و آن را عقل معاش گویند چنانچه گفته اند ( من لامعاش له لا معادله) كسي كه ترتیب زندگانی و امور معاش وی مرتب نباشد ممکن نیست بتواند معاد خود را تأمین نماید زیرا که مقامات اخروی ناشی از مقامات و درجات دنیوی است هر قدر روحانیت انسان مصفا گردید و قوای عقلی اوقوت گرفت و بر قوای نفسانی غالب گردید و آنها را تحت اطاعت خود در آورد مقام وی در آخرت بلند تر است و در مرتبۀ ترقی و تعالی حائز مقام عالی مي گردد بدیهی است که کسب مراتب کمال مسبوق به تأمین امر معاش است ببین پیشوایان بشر و اولیاء حقتعالی چگونه در امر معاش به قدر کفاف کوشش می نمودند و ننگ بی کاری و بی عاری و طفیلی شدن به دیگران را قبول نمی نمودند لکن از جاده حق منحرف نمی شدند.( مترجمه)

خلاصه عفیف كسي را گویند که متّصف به اين اوصاف دوازده گانه باشدو اینها ملکه و عادت وی گردند و اینجا نیز به طور فهرست اشاره به آنها مي نمائيم که ضبط آن آسان باشد آدم عفیف وقتی در خود امر قبیحی یافت یک حالت انقباض و گرفتگی و شرم می یابد و هنگام غلبۀ شهوت خود داری مي نمايد و مرتکب قبیح نمي گردد و با قوای طبیعی مقاومت مي نمايدو در موقع بذل مال به حد لزوم خرج مي كند و در غیر موقع امساک مي نمايد و در کسب و کار طریق نیکو اختیار مي نمايد و در راه خیر مصرف مي كند و در تمام امور قانع است يعني: خود را طوری عادت مي دهد که در خوراک و پوشاک و مسکن که اینها از لوازم زندگانی به شمار مي روند به آنچه رسید قانع است هر چه رسید می خورد هر جامه ائی که فراهم شد می پوشد در هر فراش و رختخوابی که باشد می خوابد و با رفق و مدارا با مردم رفتار مي نمايد و با ملاطفت و مهرباني با مردم سلوک مي نمايد و خوش رو و خوش طبع و خوش معاشرت است و در کارهای خیر کوشش مي نمايد و پیش قدم مي گردد و امور زندگانی خود را بر وجه نیکو ترتیب مي دهد و همیشه بر تزکیۀ نفس همست می گمارد و در موقع جدال و نزاع بین مردم صلاح اندیشی مي نمايد و از نزاع و جدال آنها مضطرب نمي گردد و وقار و متانت عادت او است يعني: در کارها عجله و شتاب نمي كند و مسامحه کاری و تنبلی نیز ندارد و مواظبت مي كند که تمام افعال و اعمال و کردار وی خوب باشد کسی که خود را به اين صفات حمیده و اوصاف ارجمند عادت داد به طوري كه ملکۀ او گردید از مجموع اینها ( ملکۀ عفت) که یکی از اصول افعال و صفات نیکو است پدید مي گردد و وي را (عفیف) گویند .(مترجمه)

 

توضیح این نه صفتی که در متن اشاره شد از خصوصيّات ملکۀ شجاعت به شمار مي رود يعني: اینها صفات و ملکۀ شخص شجاعت است و کسی را شجاع گویند که عزت و ذلت دولت و فقر در نظر وی یکسان باشد و از  هیچ ناملایمی نهراسد و در انجام امور بزرگ استقامت نماید و دارای قوت قلب باشد و اعتماد به نفس داشته و همت او بلند و نظر او عمیق و قلب او آرام و در امور عادی بی اعتنا باشد از اقبال دنیا شاد و از ادبار آن غمناک نگردد و در هنگام بلایا و مصائب صبر و آرامش را از دست ندهد و با سختیهای دنیا مقاوت نماید و زبون و شکسته نگردد و همیشه سنگین و آرام باشد و هر گاه غضب بروی مستولی گردید خوداری نماید و از جای در نرود و هر گاه در میدان مبارزه با دشمن روبرو شد خود را بزرگ و قوی نشان دهد و با عضمت و شهامت تظاهر نماید که در نظر دشمن قوی و شجاع بنماید و با زحمات و مشقات آن مقاومت نماید و آلاث بدن را به كار بیندازد برای آنکه روح وی در منصب و جان نازلتر از اویند مزیت و شرفی برخود قائل نشود و نیز باحمیت باشد يعني: در حفظ ناموس دیانت و میهن کوشش نماید و با هر ناملایمی که بملت یا شریعت ضرر زند رو برو شود و بجنگند و دفاع نماید و در عین حال رقیق القلب يعني: از تألم همجنس خو متألم گردد پس اگر خواهی مرد شجاع را بشناسی به اين صفاتی که گفته شد بشناس

 

مثل پل ساختن و مسجد و مدرسه و مریضخانه بنا کردن خلاصه آنچه نفعش عام و قدرش بزرگ و مهم باشد بتواند به آساني و دلخوشی در مقابل آن بذل مال نماید

بلکه ممكن است شخص در این فضیلت بجائی رسد که جان خود را نیز برای نجات بشر فدا سازد چنانچه پیشوایان بشر و شهداء دین در راه نجات خلق از هیچگونه فداکاری دست نکشیدند بلکه آن بزرگواران درباره دشمنان و کسانی که آنها را آزار می دادند محبت می نمودند و به آنها دعا مي كردند (مترجمه)

توضیح اگر چه از مجموع ملکات سه گانه که عبارت از ملکۀ حکمت عفت شجاعت باشد عدالت تولید مي گردد يعني: کسی که دارای این فضائل سه گانه گردی به اصطلاح علمای علم اخلاق وي را عادل گویند زیرا که عدالت در اخلاق اين است که شخص اعدال و میانه روی را در تمام امور محفوظ دارد و تمای قوای نفسانی و احساسات خود را تحت حکومت عقل در آورد و هیچیک از آنها از حد خود تجاوز ننماید لکن چنانچه معلوم است کمال کل غیر از کمال اجزاء است و ملکات سه گانه وقتی با هم جمع شدند علاوه بر فضیلت هر یک یک آنها بر مجموع اثر و خاصیتی است که درهر یک یک آنها نیست و آنها بمنزلۀ ماده والاتنند برای کاخ فضیلت انسانی و عدالت به منزله صورت آن کاخ است پس به اين لحاظ برای خود عدالت که صورت مجموعه کمالات است خصوصيّات و آثاری است زائد بر آنچه در هر یک از ملکات دیگر است اين است که برای عدالت نیز آثار مخصوص بیان نموده اند چنانچه در متن تذکر داده شده (مترجمه)

چنانچه در بعضی از مسطورات خود بیان نموده این معنای حقیقی (تقوی) توجه دائمی به حقتعالي است متقی کسی است که به تمام قوا و مشاعر در تمامی حالات و آنات حیات خود روی دل وی به حقتعالي باشد و البته لازمۀ این نحو توجه کامل اين است که تمام افعال و حرکات ارادی او بر طبق ارضاء و دستور او باشد و کسي که به اين موهبت عظمی سرافراز گردید قهراً تمام اخلاق و صفات وی معتدل مي گردد و بلکه متّصف به صفات روحانیین مي گردد زیرا که تقوی به اين معنی که گفته شد یکی از اوصاف ملکوتیین به شمار مي رود و چون امتیاز موجودات آن عالم با موجودات عالم طبیعت به وحدت قوا در آنان و تشتت و تفرق قوا در اینان است يعني: در موجودات عالم علوی و حدت غلبه دارد و در موجودات طبیعی کثرت از قبیل تشتت قوا و اختلاف آراء پس انسان هر قدر از تفرق و تشتت قوا دورتر گردد به همان نسبت به اعتدال و اتّحاد نزدیک تر مي گردد و به اين جهت به عالم روحانیین مرتبط مي گردد و هر قدر به عالم ورحانیین نزدیکتر گردید به حقتعالي نیز نزدیکتر مي گردد و چنانچه ظاهر است اصل وحقیقت عدالت همان تعدیل بین قوای متضاده و نزدیک شدن آنها به وحدت است زیرا که ملکه عدالت در هر کس پدید گردید قوای وي را معتدل مي گرداند و در پرتو اعتدال عقل قوی مي گردد و مستولی می گرد بنابرتمام قوا و هریک را به آنچه وظیفۀ اوست وادار مي نمايد آن وقت مملکت بدن منظم مي گردد و انسان به سعادت حقیقی مي رسد پس از این بیانات معلوم مشود که تقوی منبعث از عدالت است و ملکات سه گانه يعني: حکمت ، شجاعت، عفت منطوی در آن است و هر یک از این ملکات حد وسط بین افراط و تفریط قوائی است که مندرج دروی است چنانچه در متن مشروحاً بیان مي شود و تأسیس علم اخلاق و موضوع آن شناختن آن است خلاصه قرب به حقتعالي منوط به ملكه تقوی است و تقوی از ملکۀ عدالت پدید مي گردد و عدالت عبارت از تعدیل بین قوا و عدم انحراف آنها از طریق و شرع است و به تكرار اعمال خوب و افعال نیکو ملکه عدالت پدید مي گردد .(م)

آنچه صفت خوب و اخلاق نیکو است آن را (فضیلت ) و آنچه را بد و از فساد اخلاقی نامند آن را (رذیله) گویند

 بنا بر هیئت قدیم که زمین را مرکز و سالت و افلاک را محیط بر ان و متحرک می دانستند لکن بنابر هیئت جدید می گویند زمین نیز مثل یکی و از کرات دیگر متحرک مي باشد .

پس از اینجا معلوم مي شود که مقابل هر فضیلت و صفت نیکوئی اوصاف رذیله بسیار است به طوري كه نمي توان آن را محدود نمود و تحت عدد آورد و حرکت و مشی در طریق فضائل مثل حرکت بر خط مستقیم است که منتهی مي گردد به جوار قرب رب العالمین و انسان به اندک انحرافی از طریق مستقیم کج مي گرددو در یکی از رذائل واقع مي شود چنانچه بین خطهای کج و معوج خط مستقیم یکی است طریق مستقیم نیز یکی بیش نیست و سعادت در پرتو حرکت در راه مستقیم پدید مي گردد اگر چه شناختن خط مستقیم مشکل و مشی در وی بدون انحراف مشكل تر است و شاید اینکه معصوم فرموده ( صراط از مو باریکتر و از شمشیر برنده تر و از شب تاریکتر است ) کنایه از مشی در طریق مستقیم باشد

همين طوري كه  در دفعۀ اول تیر به نشان زدن مشکل لکن همیشه به نشان زدن و هرگز خطا نکردن مشکل تر است همين طور در اخلاق وصول به حد وسط که عبارت از حصول ملکۀ عدالت باشد مشکل و قرار گرفتن در حد وسط به طوري كه ابداً منحرف نگردد مشکل تر است و سر اینکه عموم خلق و تودۀ مردم عوض عدالت و ظلم و جور و عو ض اخلاق فاضلۀ انسانی اخلاق بهیمی حيوانی در خود اندخته اند اين است كه دواعی شر زیاد و دواعی خیر بسیار اندک است زیرا چنانچه معلوم است خدای متعال در انسان چهار قوه قرار داده که عبارت از: قوۀ عقلیه، قوۀ شهویه، قوۀ غضبیه، قوه وهمیه، باشد و آنچه خیر و خوبی است ناشی از همان یک قوه عقلیه است و قوای سه گانۀ دیگر منشأ شرور و رذائلند و به كمك شیاطین که از راه قوه واهمه استیلاء بر انسان پیدا مي نمايند و وي را اغواء می کنند منشأ اخلاق رذیله اند اين است سر اینکه فضیلت که ناشی از عقل است تشبیه نموده اند به نقطۀ وسط دائره و رذائل را تشبیه به نقطه های بسیاری که در محیط است و گفته اند انسان به مجرد اندک انحرافی از حكم عقل و میل قوای نفسانی از حد عدالت خارج مي گردد و به صفات رذیله نزدیک مي شود همین است  سرّ اینکه تحصیل ملکۀ عدالت بر اکثر خلق مشکل بلکه متعذر است .( مترجمه)

يعني: در اموری فکر کند که برتر از ادراک او است و عرفاء این نحو فکر را از نجاست دماغیه که یکی از نجاسات سه گانه است محسوب مي نمايد و در طریق سیرالی الله تطهیر آن را لازم شمرند و حکما آن را جربزه گویند و در تهذیب اخلاق یکی از شرایط اساس آن همان تطهیر قوه فکریه است در آنچه نباید در آن فکرنمود مثل اینکه فکر کند ذات و حقیقت حقتعالی چيست؟ و چه نحو موجودی است یا آنکه بخواهد سرقضا و قدر را بفهمد و بخواهد به عقل ناقص خود اموری که برتر بالاتر از حیطۀ عقل اوست درک نماید آری اگر میدانی برای جولان فکر خود بازکند به اينطریق که پس از تهذیب اخلاق و کسب ملکات حمیده از اولیات شروع نماید يعني: بدیهیات و محسوسات را برای شناختین غیرمحسوسات واسطه قرار دهد و از شیئی معلوم پی به شیئی غیر معلوم ببرد مثل اینکه اگر خواهد معرفت به حقتعالي پیدا نماید از طریق محسوسات راهی به او پیدا نماید به اينكه آنها را همان طوري كه هستند ملاحظه نماید يعني: به آنها نظر مراتی نماید نه نشر استقلالی به عبارت دیگر وقتی در آنها تأمل نمود به آن طوري كه بایستی تأمل نمود و در اطراف آن فکر کرد آن طوري كه باید فکر نمود آن وقت مي فهمد که اینها مستقل در وجود نیستند يعني: نحو وجودشان وجود تبعی و ظلی است و آثار و افعالند نه موجوادت مستقل آن وقت از اثر پی به مؤثر و از فعل پی به فاعل می برد و فاعل و مؤثر را به قدر دلالت آثار و افعال می شناسد نه به کنه و حقیقت و ممکن را راهی به سوي شناسائی واجب نیست مگر به همين قدر .

اگر انسان دارای تقل و فکر باشد لکن عقل و فکر خود را تابع قوای –حيوانی نماید و آن سلطان قاهر مطاع را متبوع و مقهور نفس گرداند آن وقت نفس حيوانی باشاره عقل در پیروی هوی مقاصد خود را انجام مي دهد و نتیجۀ او مکر و حیله و خدعه مي گردد و تمام هم وی صرف امور مادی و طبیعی مي شود (م)

توضیح اگر چه قبلاً ملکات حمیده و اخلاق فاضله و انواع مندرجۀ در آن را در متن بیان نمودیم لکن چون اس اساس علم اخلاق مبتنی بر شناختن همین خصائل و اوصاف است لهذا از جهت ایضاح ثانیاً اشاره به رؤس اخلاق و بیان حد وسط که عبارت از ملکات حمیده باشد مي نمائيم و چون شناختن هر چیزی منوط به شناختن حدود او است و چنانچه گفته شد هر فضیلت و کمالی که در نفس آدمی تحقق پذیر عبارت از حد وسط بین رذائل بسیار است که نخستین قدم ما به سوي سعادت شناختن و تشخیص دادن همان حد وسط است گاهی از آن حد وسط تعبیر به خط مستقیم نموده اند و اوصاف رذیله را تشبیه به خط های کج و معوج چنانچه اگر انسان به خط مستقیم حرکت نکند هرگز به مطلوب نخواهد رسید در صفات نیز اگر میانه روی حد وسط انتخاب ننماید هرگز  روی سعادت را نخواهد دید و گاهی از آن تعبیر به نقطۀ وسط دائره کننده و رذائل به نقطه هائی که در محیط دیده مي شود .(م)

چه نیکو گفته شیخ سعدی ره(نه چندان به خود کز دهانت در آید نه چندان کز ضعف جانت بر آید ) پس بایستی به قدر لزوم غذا خورد و به قدر لزوم و کفایت خواب رفت و نیز باید در باقی مقتضيّات شهوانی حد وسط و میانه روی را مراعات نمود يعني: در تمامی آنها به قدر لزوم و احتیاج قناعت نمود و این را نیز باید دانست که غرض از خلقت قوای جسمانی که اصل همه و جامع آنها قوه شهوت و قوه غضب است که اول را قوه جاذبه و دوّم را قوه دافعه گویند و بقای موجودات با درجات مختلفی که بین آنهاست روی همین دو قوه است اين است كه آن نفس ناطقه و آن قوه الهیه که در بشر به ودیعه گذارده شده به مرتبۀ بروز و ظهور برسد و از اینجا معلوم مي شود که مراعات قوای طبیعی را از باب مقدمه بایستی نمود نه اینکه غرض اصلی پرورش همین قوا باشد زیرا که بدن به منزله سرکوب روح است و به قدری بایستی مرکب را تیمار نمود که سوار را به منزل برساند.(م)

این را نیز باید دانست چنانچه گفته اند بعضی از فضائل امر وجودی اند و آثار آنها نیز امر وجودی است که سرایت به دیگران مي كند مثل شجاعت و سخاوت و بعضی فضائل دیگر امر عدمی مي باشد و آثار وی نیز امر عدمی است مثل تواضع و حلم و به قاعده کلی هر فضیلتی که ناشی از امر وجودی است و آثار خارجی دارد طرف تفریط آن با طرف افراطش مشتبه مي گردد و هر فضیلتی که برگشت آن به امر عدمی است طرف افراط آن با طرف تفریطش مشتبه مي شود مثل اینکه سخاوت امر وجودی است و آن بذل و بخشش به موقع است لکن ممکن است مردم عادی زیادتی و اسراف آن را خوب بدانند و نیز شجاعت چون امر وجودی است و آن دفاع در موقع لزوم است زیاده روی در آن را و لو آنکه به حد تهور رسد آن را نیک شمرند و حلم و تواضع دو امر عدمی ابد زیرا که حلم بردباری است در موقعی که عقلا و شرعاً ممدوح و نیکو باشد و تواضع عبارت از فروتنی است در موقع لزوم و چنانچه معلوم است برگشت آنها به امر عدمی است يعني: سکون نفس که عبارت از عدم حرکت بیجا است در اول و آرامش آن در دوّم و اینها در صورتی مطلوبند که از حد وسط تجاوز ننمایند لکن بعضی از مردم عادی گمان می کنند هر قدر حلم و تواضع زیادتر باشد ولو آنکه به حد تذلل که طرف تفریط تواضع است و تظلم که طرف تفریط حلم است برسد مطلوب است و از اینجا مي شود که شناختن حد وسط در تمام امور که وي را فضیلت گویند بسیار مشکل است و میزان شناختن آن عقل کامل و قانون شرع است .(م)

مثل دو لنگه شکر یا قماش هر گاه مساوی شد وي را عدل گویند وعادل مأخوذ و مشتق از عدل است و آن کسی است که در همه اخلاق و صفات حد وسط که عبارت از فضیلت باشد انتخاب نماید و در تمام امور میانه روی را شعار خود مي گرداند لکن تعدیل بین آنها و شناختن حد وسط چنانچه گفته شد مشکل بلکه نسبت به بعض اشخاص کم تجربه محال به نظر مي آيد مگر آنکه از جاده شریعت که میزان عدل است و یگانه چیزی است که به وي تشخیص موارد و خصوصيّات داده مي شود تجاوز ننماید.(م)

آری فضیلت اخلاقی امر وجودی است يعني: ملکه و اوصاف نفسانی است که از کثرت افعال نیکو و عادات نیک در نفس و روان بشر ملکات فاضله تولید گردد که اگر پرورده شود و به حد کمال رسد نیز از وی هر چیزی را که ما مقدس مي دانيم و بزرگ می شماریم عقب مي زند و خط یأس بر سر آنها می کشد زیرا که امتیاز انسان از تمام موجودات علوی و سفلی به همان ملکات حمیده و اخلاق فاضله است که از اعتدال و میانه روی در معاشرت و مجالست تحقق می پذیرد و چنانچه معلوم است وقتی انسان سعادتمند مي گردد که دارای صفات نیک گردد و به مجرد عدم افعال زشت متّصف به عدالت نمي گردد. (م)