کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
محسّنات اخلاق و رذائل صفات4 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

بشر در انزوا و گوشه گیری سعادتمند نمي گردد
ممكن است برای طالب سعادت امر مشتبه گردد و گمان کند انزوا گوشه گیری و ترک معاشرت با مردم باعث سعادت مي گردد در صورتي كه نیست و این خود یکی از ظنون فاسدی است که بعضی را به اشتباه انداخته چگونه ممکن است در انزوا و گوشه گیری سعادت و فضیلتی تأمین گردد با اینکه در ترتیب معاش که نخستین شرط اساس زندگانی است محتاج به جماعت بسیار است واحدی به تنهائی نمی تواند امور معاش خود را منظم و مرتب گرداند اين است که حکماء گفته اند ( ان الانسان مدنی بالطبع)؛ يعني: انسان محتاج شهری است که جماعت بسیار در وی کارکن باشند تا آنکه امور زندگی آنها مرتب گردد اين است که هر فردی محتاج بافراد دیگری مي باشد و لابد است به مصاحبت و معاشرت و مزاوجت با دوستان صادق تا آنکه به سعادت انسانی برسد و ذات وی تکمیل گردد.
انسان عاقلی که عارف باشد به مراتب و مقام انسانیت چگونه گمان مي كند ممکن است در انزوا و گوشه گیری در مغازۀ کوهی یا در گوشۀ حجرۀ یا سیاحت و گردش در اطراف و عدم معاشرت با مردم و زهد و بی اعتنائی به دنیا حتی در ضروریات معاش و لوازم زندگانی دارای سعادت انسانی و فضیلت بشری گردد بلکه همچه کسی قوای دراکه وفعالۀ وی مهمل و بی ثمر مي گردد زیرا که این شخص نه توجه به خوبي داردو نه به بدی و اگر به ظاهر و در نظر مردم وي را عفیف و سخی و وعادل گویند در واقع فاقد تمام فضائل انسانی است زیرا که فضائل امور عدمی نستند بلکه امور وجودی مي باشند مثلا عفیف كسي را گویند که در مقابل هیجان قوۀ شهویه از حداعتدال و میانه روی تجاوز ننماید.
 و سخی كسي را گویند که مثلا دارای مالی باشد و در آن بخل نورزید و نیز اصراف بلکه حد وسط را مراعات نماید
و عادل كسي را گویند که در معاملات از حق خود تجاوز ننماید .
پس از اینجا معلوم مي شود وقتی این ملکات فاضله متینه وجود خارجی پیدا مي نمايند و به مترتبۀ ظهور و بروز مي رسد که انسان در میان تودۀ مردم زندگانی نماید و مقتضيّات و وسائل تعیشات وی نیز به خوبي فراهم باشد وداعی بر فعل قبیح موجود و مانع خارجی مفقود باشدوّمعذالک بزرگی و عظمت نفس و عادات حمیده و صفات ارجمند وی مانع گردد از اینکه مرتکب فعل قبیح گردد.

خلاصه اشخاص منزوی گمان مي شود عفیفند در صورتي كه خالی از ملکۀ عفتند و گمان مي شود سخی و عادلند در صورتي كه خالی از ملکۀ سخاوت و عدالتند.

 


- ظاهراً مقصود ابن مسکویه اين است كه خوردن و آشامیدن و باقی لوازم بشری رذائلند در صورتي كه همّ انسان مقصور بر ازدیاد آنها باشد لکن به طور کلی نمي توان آنها را در تعداد رذائل آورد زیرا که بقای انسان منوط با کل و باقی لوازم بشری است و انسان تا وقتی حیات دارد به ناچار بایستی از منابع طبیعی استفاده نماید و علاوه اینها از نعم الهی و از صفات ( رزاقیت ) حقتعالی ظاهر گشته اند چگونه مي توان آنها را تحت رذائل قرار داد آری خردمند و عاقل کسی است که هم خود را مصروف بر امور جسمانی نگرداند و به اندازه رفع احتیاج از منابع طبیعی استفاده نماید و در تقویت روح و روان خود بکوشد تا آنکه ملکوتی خود را از سر پنجه خلاص کند و به صفات روحانیین آرسته گردد. ( مترجمه )

هر موجودی را خواص و آثاری است و کمال وی بسته به همان خصوصيّت او است مثلا کمال شمشیر در بریدن و قطع کردن است و کمال اسب در دویدن و فرمان بردن است و اگر چه شمشیر با کارد در قطع کردن و بریدن یکی مي باشد و  اسب و خر هر دو سواری مي دهند لکن امتیاز شمشیر از کارد نه فقط به شكل و طرز ساختمان او است بلکه به برّندگی و تیزی او است و نیز امتیاز اسب از خر فقط به صورت اسبی نیست بلکه به تند روی و چالاکی و سبکی او است خلاصه امتیاز هر نوعی از نوع دیگر به آن چیزی است که مخصوص به او است و به آن خصوصيّت از انواع دیگر امتیاز یافته چنانچه شمشیری که کند شود با کارد یکی مي گردد اگر چه هنوز به شكل شمشیر باقی باشد همين طور اسب کندرو و اسب سنگین با خر یکی است اگر چه به هیکل اسب باشد غرض آنکه انسان نیز از بین حیوانات ممتاز به خصوصيّاتي است که به اصطلاح حکماء و منطقیین فصل ممیز او است يعني: به آن خاصیت از حیوانات امتیاز یافته و آن خصوصيّت قوه دراکۀ او است زیرا که انسان در باقی قوا و مشاعر با حیوانات فرقی ندارد و اگر آن قوه ملکوتی را صرف امور طبیعی نمود و از آن جهت اصلی خود ( يعني: توجه به عالم الهی و غور در معقولات و امور مافوق الطبیعة) اعراض نمود و هم خود را مصروف بر امور مادی دنیوی گردانید آن وقت آن قوه الهی ضعیف مي شود و انسان در قطار باقی حیوانات محسوب مي گردد.( مترجمه)

نفس بشر دارای قوای چندی است:
 اول نفس نباتی که مشترک بین انسان و حيوان و گیاه است و به آن قوه نشو و نما مي نمايد
 دوّم نفس حيوانی که مشترک بین انسان و حيوانات است و آن مبدء حس و شعور و حرکت ارادی است.
 سوم نفس ناطقۀ انسانی است که مخصوص  به افراد بشر است و حيوان را از وی نصیبی نیست و به آن قوه تمیز مي دهد بین خوب و بد و ادراک کلیات مي نمايد و ( نفس ناطقه ) هر گاه توجه به معقولات نمود و در صدد شناسائی حقیقت موجودات بر آمد آن را به اين اعتبار( عقل نظری) نامند و هر گاه توجه او به اشیاء و تمیز بین خوب و بد آن و تجربه ئی که به آن استنباط صنایع و انواع و اقسام مخترعات به عمل مي آيد برای تنظیم امور معاش باشد آن قوه را ( عقل عملی ) گویند و نظر به همين دو مرتبه است که گویند علم حکمت دو قسم است حکمت نظری و حکمت عملی و انسان را قوه دیگری هست که آن را ( روح الهی ) نامند و بیان خصوصيّات و مراتب این قوا از فن علم اخلاق خارج است و حکما در حکمت طبیعی و الهی خصوصيّات و آثار و لوازم هر یکی را مشروحاً بیان نموده اند .

چون از بین موجودات انسان در وسط ( دائره وجود ) قرار گرفته و مقام او نسبت به موجودات نسبت نقطۀ وسط دائره است به اطراف و تمام موجودات به دور مرکز وجودی می چرخند و همیشه مجذوب اطراف است و دو راه برای او باز است راهی به سوي مرتبۀ اعلا و راهی به سوي طبیعت.
 پس اگر به میل و اختیار به عالم اعلا میل نمود و موانع خارجی جلوگیر وی نشد و سير استکمالی خود را به پایان رسانید و به تدریج اکتساب علوم و معارف نمود آن وقت شوق به كمالی که در طبیعت بشر مأخوذ است وي را به راهی می کشاند که سرانجام و مآل وی فوز به كمالات و مجاورت با سکان ملاء اعلا است تا آنکه به تدريج از مرتبه اي به مرتبه ی و از مقامی به مقامی بالا رود و کم کم نور الهی بر قلب وی بتابد و از مقربان و خواص حضرت احدیث گردد لکن اگر در عالم طبیعت وامور مادی فرو رفت چنانچه روش اکثر مردم همین است و تمام عمر را صرف تیمار بدن و تعیشات حيوانی نمود البته راه سعادت بروی وی بسته مي گردد و شیاطین اطراف قلب او را مي گيرند و راه ترقی و تعالی را مي بندند چنانچه در احادیث از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) است که فرمود( اگر نبود که شیاطین اطراف قلب بنی آدمرا گرفته اند هر آینه نظر مي كرد به ملكوت آسمان و زمین ) اين است که راه سعادت به روی بیشتر مردم بسته است و روز به روز بر شقاوت آنان افزوده مي شود تا آنکه آنها را به درک اسفل کشاند و چون در ابتدا این دو راه به روی مردم باز است و استعداد هر دو جهت را دارد لهذا خدای متعال پیغمبران و حکماء و علما را برای هدایت آنها گماشته که به اختیار یا به خوف و وعده عذاب یا به اختیار آنها را به راه سعادت بکشاند و بایستی ما ها در طریق سعادت تاسّی نمائیم پیغمبر خودمان و اعمال و اخلاق او سر مشق قرار دهیم چنانچه فرمود ( انّما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق) و خدای متعال در شان او فرموده ( لقد کان فی رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الاخر) و متابعت او را بر خود فرض شمریم چنانچه حقتعالی فرموده ( بگو اگر خدا را دوست دارید متابعت مرا نمائید .) ( مترجمه)