کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
خاتمه سیر سلوک ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

اینک در خاتمه تشرف می جویم به ذکر اسماء الحسنی و بیان مختصری از معانی و خواص بعض آنها
 روایت از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله است که آن بزرگوار فرمود: ( بدرستی که از برای خدای تبارک و تعالی نود و نه اسم است کسی که احصاء نماید آنها را داخل بهشت می گردد) و در روایت دیگر آن حضرت فرمود: ( از برای خدا نود و نه اسم است کسی که خدا را بخواند بآنها دعاء او مستجاب می گردد ) و اخبار دیگری هم باین مضامین وارد شده، لکن در آن نود و نه اسم بحسب اخبار تفاوت بسیار است و در اینجا اختصار می شود بر یک طریق از آن.
صدوق ( ره ) در کتاب توحید از صادق آل محمد صلی الله علیه و آله و آن حضرت از پدران خود چنین روایت می نماید که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: ( بدرستی که از برای خدای تبارک و تعالی نود و نه اسم است کسی که احصاء کند آنها را داخل بهشت می گردد و آن:
(1) الله (2) الواحد (3) الاحد (4) الصمد (5) الاول (6) الآخر (7) السمیع (8) البصیر (9) القدیر(10) القاهر (11) العلی (12) الاعلی (13) الباقی (14) البدیع (15) الباری (16) الاکرم (17) الظاهر (18) الباطن (19) الحی (20) الحکیم (21) العلیم  (22) الحلیم (23) الحفیظ (24) الحق (25) الحسیب (26) الحمید (27) الحفی (28) الرب  (29) الرحمان (30) الرحیم (31) الذاریء (32) الرازق  (33) الرقیب  (34) الرئوف (35) الرائی (36) السلام  (37) المؤمن  (38 ) المهیمن (39) العزیز (40) الجبار (41) المتکبر (42) السید  (43) السبوح (44) الشهید  (45) الصادق (46) الصانع  (47) الطاهر (48) العدل (49) العفو (50) الغفور (51) الغنی (52) الغیاث (53) الفاطر (54) الفرد (55) الفتاح (56) الفالق (57) القدیم (58) الملک (59) القدوس (60) القوی (61) القریب  (62) القیوم  (63) القابض (64) الباسط (65) قاضی الحاجات (66) المجید (67) المولی (68) المنان (69) المحیط (70) المبین (71) المقیت (72) المصور (73) الکریم (74) الکبیر (75) الکافی (76) کاشف الضر (77) الوتر (78) النور (79) الوهاب (80) الناصر (81) الواسع (82) الودود (83) الهادی (84) الوفی (85) الوکیل (86) الوارث (87) البر (88) الباعث (89) التواب (90) الجواد (91) الجلیل (92) الخبیر (93) الخالق  (94) خیر الناصرین (95) الدیان (96) الشکور (97) العظیم (98) اللطیف (99 ) الشافی

 

..........................................................
(1) وحدت در کثرت روئیت حق است در مظاهر و مرایای موجودات باین که در تمام آنها یک حقیقت وحدانی و وجود مطلق الهی را جلوه گر بیند.
(2) کثرت در وحدت روئیت تمام فعلیات اشیاء است در وجود حقانی حق یعنی تمام فعلیات و کمالات را در وجود منبسط حقانی حق بنحو وحدت و بساطت مشاهده نماید.
و قبل از شروع در مقصود نخستین باید مطالبی را گوشزد مطالعه کنندگان نمائیم سپس در مقام معانی یک یک از اسماء الحسنی برآئیم .
مطلب اول آیا مقصود از احصاء که در همین حدیث پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده: ( کسی که احصاء کند این اسماء را داخل بهشت می گردد) چیست؟
مطلب دوم: چگونه احصاء آن باعث دخول در بهشت می شود؟
مطلب سوم: بچه طریق می توان متخلق باخلاق الله گردید؟
اما مطلب اول
بدان که معنای احصاء نه فقط تعداد و شماره نمودن اسماء الهی است زیرا که تلفظ بالفاظ آنها و اشاره نمودن عدد آنها بتنهائی باعث دخول در بهشت نمی شود و هم چنین تصور مفاهیم و فرا گرفتن معنای تحت اللفظی آن مراد نیست زیرا این دو جهت اختصاص بمؤمن و موحد ندارد بلکه هر عرب بدوی معانی این الفاظ و مفاهیم آن را می فهمد اما تصور اجمالی و تصدیق باین که حقتعالی متصف بصفات حسنه است و لو آن که فضیلتی است و بوی ایمان محقق می گردد لکن ظاهر اینست که در اینجا مقصود امری است فوق آن و آن شناسائی حقتعالی است بتمام مدالیل اسماء الحسنی و اوصاف جمال و جلال.
و چون اسم دال بر مسمی است یعنی وضع اسم برای اینست که مسمی شناخته شود چنانچه بمجرد شنیدن اسم شخصی فوراً آن شخص بنظر می آید اینست که اگر کسی را اسماء متعدده باشد و هر یک را بلحاظی بر وی اطلاق نمایند اگر در مقام معرفی او بر آئی بایستی بتمامی آنها وی را معرفی کنی و گر نه او را بتمام معنی معرفی ننموده ای و بآن طوری که هست او را نشان نداده ای.
و چون اسماء الحسنی خصوصاً اسم الله یا بحسب وضع یا بکثرت استعمال علم گردیده یعنی اسم شده برای ذات حقتعالی که متصف است بمعانی این الفاظ لذا وقتی گفتی الله رحمن رحیم یا غیر اینها از اسماء الحسنی بایستی فوراً منتقل کردی بمعنای آن یعنی متوجه شوی بذاتی که مصداق این الفاظست.
(سئوال) انتقال از اسم بمسمی در صورتی ممکن است که مسمی و مصداق اسم را بتوانیم در ذهن در آوریم و وی را تصور نمائیم و اشاره باو کنیم اما ذات غیر محدودی که تصور او محالست چگونه برای بشر ممکن است که بمجرد ذکر این اسماء منتقل باو گردد او  را تصور نماید.
( جواب) بلی ادراک کنه ذات واجب الوجود بنحو احاطه و تصور  شخصیت او سبحانه برای ممکن محالست لکن تصور موجود واجب الوجودی که ازلی و ابدی و قائم بذات و مقوم غیر باشد و بذات خود متصف بتمام اوصاف عظمت و جلال و مبراء از تمام نقائص ممکنات باشد ممکن است بلکه نفوس قدسیه کاملین را سزد که اجمالاً در مرآت وجود ممکنات مشاهده نمایند ذاتی را که جامع تمام کمالات و فوق هر کمال و بهائی است که بتوان تصور نمود و هر وقت متذکر اسمی از اسماء الحسنی شوند فوراً متوجه بآن حقیقت وحدانی گردند.
خلاصه چون ذات مطلق غیر متناهی الهی از جهت سعه وجود و احاطه تام و فوق تمام است لذا بهر گونه وصفی که در استعداد و فهم بشر بوده و برای انسان ممکن است توصیف و تمجید نماید آن ذات مقدس را از طرف حقتعالی بتوسط سفراء الهی موظف گشته ایم که بهمان اوصاف او را ستایش نمائیم پس از این مقدمه معلوم شد معنای احصاء که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آلهه فرموده: کسی که احصاء کند اسماء الحسنی را داخل بهشت می گردد اینست که احاطه نماید بتمام معانی آنها و اجمالاً تصور نماید  ذات مطلقی را که مصداق تمامی این صفات و اسماء می باشد و کسی که بفاهیم تمام این اسماء و اوصاف او را نشناخت در معرفت ناقص خواهد بود.
و گمان مکن که شناختن حقتعالی بمفاهیم اسماء و صفات شناختن کنه ذات و احاطه بحقیقت وجود احدیت است که محالیت آن برای مخلوق بدلیل عقل و نقل مبرهن گشته. این طور نیست زیرا که ادراک حقیقت شیء عبارت از انکشاف تام و علم حضوری است و این نحو از ادراک و علم حضوری منحصر بخود باری است که الم بخود و معالیل و آثار و صفات خود می باشد.
و ممکن اگر خیلی کوشش کند و خود رااز ضیق انانیت نفس و قیودات طبیعی برهاند ممکن است بدلالت مفاهیم اسماء و صفات و از پس پرده آثار اجمالاً مشاهده نماید ذاتی را که متصف باشد باوصاف جلال و جمال و این نحو شناختن  معرفت بوجه است نه بکنه و حقیقت.
شیخ صدوق علیه الرحمه که از بزرگان علماء شیعه بشمار می رود در کتاب توحید فرموده : معنای احصاء احاطه و اطلاع بر معنای اسماء حقتعالی است نه تعداد و شماره نمودن الفاظ آن و ظاهراً مقصود او این باشد که بایستی خدارا بمدالیل تمام اسماء و صفات شناخت نه ببعضی دون بعضی.
پس ازاین بیان بخوبی واضح می گردد کسی که بخواهد خدا را بقدری که ممکن است معرفی نماید چنان چه کار پیغمبران همین بوده بایستی تمام اسماء الحسنی را معرف قرار دهد تا آن که بدلالت آنها انسان راهی بشناسائی حقتعالی پیدا نماید.
خلاصه چون ذات کامل غیر متناهی حق عزوجل مستجمع تمام کمالات و منزه و مبراء از تمام نقائص ممکنات می باشد و هر اسمی دلالت بر صفتی و هر صفتی منبعث از نحو کمالی است که عین ذات او است لذا شارع مقدس اسماء بسیاری وضع نموده که اگر تما آنها را با هم ملاحظه کردیم و آینه مانند در تمامی آنها یک معنی و یک مصداق رامشاهده نمودیم آن وقت بقدر سعه و استعداد نفس خود او را شناخته ایم.
و ابتداء راهی بشناسائی او نداریم مگر بدلالت الفاظ اینست کسی که بخواهد در مدارج کمال قدمی بالا نهد اول بایستی بدلالت مفاهیم اسماء الحسنی که حقتعالی خود را بآنها معرفی نموده و بتوسط صاحب وحی بما رسیده او را بشناسد لکن باید تمام آنها را با هم جکع نمود و در آنها یک حقیقت را نگریست.
( مطلب دوم)
چگونه احصاء اسماء الحسنی باعث دخول در بهشت می وشد؟
جای هیچ شبهه و تردید نیست که بهشت جایگاه مؤمن کامل و موحد عارف است و محل نیکان و مقربان درگاه احدیت می باشد زیرا بهشت دار کرامت و ضیافت خانه خدائی است جای هر بی سرو پائی نیست مخصوص بکسی است که آشنا باشد و هرگز جای بیگانگان نیست و آشنا کسی است که شناسای حق باشد کسی را سزد آرزوی بهشت در قلب خود بپروراند که طریق معرفت و بندگی حقتعالی را پیشه خود قرار داده و به اکسیر محبت خدائی قلب او زنده گشته و راهی بسرادق عظمت او پیدا نموده و آشنا شده باشد.
تو که بهیچ وجه او را نشناخته ای و با او آشنا نگشته ای چگونه آرزوی جوار او را داری.
نخستین چیزی که ما را بجاده هدایت رهبری می نماید و درب معرفت و شناسائی خدا را بروی ما می گشاید و صفات او را بما نشان می دهد همان اسماء الحسنی ایست که در سوره اعراف آیه 179 اشاره بوی نموده می فرماید: ( و لله الاسماء الحسنی فادعوه بها) و عباد خود راامر فرموده که او را بآن اسماء بخوانند.
خلاصه اول طریق شناسائی حقتعالی اینست که بقدر دلالت اسماء الحسنی خدا را بشناسد و تمیز دادن بین صفات واجب و ممکن وی را میسر گردد.
ووقتی تمام آنها را با هم جمع کردیم و در تمامی آنها یک حقیقت و یک مصداق را مشاهده نمودیم که متصف بتمام آن اوصاف و کمالات می باشد البته بقدر استعداد و سعه نفس خدا را شناخته ایم.
و اگر همان طوری که امر فرموده او را بهمین اسماء الحسنی بخوانیم و در اوقات شب و روز روی توجه و نیازمندی بدر خانه فیض و احسانش بنمائیم البته بکرمش ما را قبول می فرماید و در جایگاه قرب خود منزل می دهد و در آخرت در آن ضیافت خانه بهشتی و محل کرامت ما را گرامی می دارد.
و چنانچه بعقل و نقل ثابت شده از برای بهشت درجاتی است و هر درجه از آن مخصوص بطایفه ایست و ظاهر آنکه درجات بهشت بر طبق درجات ایمان و معرفت است.
و اگر خواهی بدانی که در بهشت حائز چه مقام و مرتبه می باشی ببین در ایمان و شناسائی و محبت حقتعالی در چه درجه و مقامی می باشی و بدان که ارزش عمل بر طبق میزان علم و معرفت است عمل بدون معرفت در بازار قیامت چندان ارزشی ندارد چنانچه علم بدون عمل وبالست بر صاحبش بلکه اصلاً علم نیست و علم نما است.
چگونه ممکن است متصور گردد کسی که شناسای حقتعالی گردید و او را واجب الاطاعه دانست و برسل و سفرا. او ایمان آورد از اطاعت او سر پیچید هرگز علم و معرفت از عمل صالح جدا نمی شود زیرا بدن که محل بروز اعمالست در تحت اختیار و تصرف نفس است نفس بهر کجا که توجه نمود بدن هم بامر سلطان نفس رو بهمان مقصد رهسپار می گردد پس نفس که توجه بحق نمود و شناسای او گردید البته بدن او مطیع مطیع و منقاد امر حق می گردد.
غرض آنکه تا می توانی کوشش کن که در علم و معرفت بحقتعالی مقامی را احراز نمائی.
خلاصه ظاهر اینست که اعلا درجه بهشت جایگاه موحدی است که حق را بحق بشناسد نه بغیر او. چنانچه در آن حدیث فرمود: ( اعرفوا الله الله) یعنی خدا را بخدا بشناسید. حضرت امیر علیه السلام در دعای صباح می گوید: ( یا من دل علی ذات بذاته) ای کسی که راه نمائی نمودی بر ذات خود بذات خود .
و ممکن است ادعاء کنیم که همچه کسی مقام و مرتبه او بالاتر از آنست که بهشت حاوی او گردد بلکه او محیط و حاوی بهشت می باشد یعنی انسان کاملی که قوت و سعه نفس و فعالیت را بجائی رسانده که حق را بحق می شناسد و آثار جمال و جلال خدائی را در مرآت موجودات مشاهده می نماید، چگونه ممکن است شیئی محیط بر  او گردد بلکه او فعال ما یشاء است یعنی بقدرت و مشیتی که مظهر و نماینده مشیت کامله الهی است خلاق بهشت است در سعه نفس فعاله او موجود است.
و ادنی درجه بهشتی جایگاه کسی می باشد که ایمان و معرفت او فقط از روی مدالیل الفاظ باشد یعنی بقدر دلالت اشماء الحسنی خدا را بشناسد.
و البته بین این دو مقام درجات و مراتبی است بحسب درجات ایمان و معرفت.
غرض آنکه هر کس در ایمان و معرفت کامل گردد و در عبودیت و بندگی ثابت قدم شد در محل کرامت گرامی است.
( مطلب سوم)
چگونه می توان متصف بصفات خدائی و متخلق باخلاق الهی گردید چنانچه حقتعالی در حدیث قدسی امر فرموده بحضرت داوود علیه السلام که (تخلق باخلاقی) یعنی متخلق شو باخلاق من.
منتهای کمال انسان آنست که در آینه وجودش ظاهر گردد بعضی از اوصاف ربوبیت یعنی مظهر و نماینده صفات حق شود و این مقام و مرتبه وقتی وی را میسر گردد که مراتب و درجات تکامل را پیموده و در ترقی و تعالی حائز مقام قرب گشته باشد.
و گمان مکن مقصود اینست که ممکن بتواند در مقابل خالق عرض اندام کند و متصف بصفات خدائی گردد حاشا هرگز ممکن نیست زیرا همان طوری که حقتعالی در مقام ذات بی مثل و بی همتا است در مرتبه صفات هم بی مثل و بی نظیر است( لیس کمثله شیء) و لا یشبه شیئاً و لا یشبهه شیء. چگونه ممکن است ممکن متصف بصفات واجب گردد با آن که صفات حقتعالی عین ذات او با ذات او یکی است و بهیچ وجه تعددی در کار نیست.
ظاهراً مقصود اینست که اگر کسی قلب و دل خود را از آلایش نفسانی و کثافات طبیعی و رذائل اخلاقی و آرزو و آمال دنیوی پاک و پاکیزه نماید و خود را باخلاق روحانیین بیاراید و با توجه کامل روی امید و نیازمندی بآن مبدأ مقدس نماید و در طریق بندگی و عبودیت ثابت قدم باشت تا آن که کم کم محل اشراق نور معرفت و محبت حقتعالی گردد و بآن قوه مغناطیسیه الهی مجذوب شود و در محل قرب منزل گزیند آن وقت است که اول بمشاهده و مکاشفه ببعض صفات الهی نائل می گردد یعنی بعلم الیقین و بمشاهده عینیه و چشم بصیرت در مظاهر موجودات صفات حقتعالی را می نگرد.
پس از آن تزکیه را بجائی رساند که آینه مانند بعض صفات الوهیت در قلب پاک و نفس دراک او ظاهر و هویدا گردد و کار خدائی کند.
از این بیان بخوبی معلوم می شود که متصف شدن بصفات الهی مطلبی است و نشان دادن صفات مطلب دیگر و اول محال وغیر واقع و دوم ممکن و واقع و اینکه در قرآن مجید در آیات بسیار موجودات را آیات و نشانه وجود قرار داده و امر بتدبر و تفکر در خلقت آسمان و زمین فرموده همانا از جهت تظاهر و نمایندگی آنها است وجود یکتای حق را منتهی الامر هر بقدر ظرفیت وسعت وجود خود مظهر و نماینده وجود متوجه خود می باشد و چون انسان کامل مثل اعلای حق تعالی و نمونه تمام موجودات می باشد لذا در مرآت وجودش ظاهر می گردد صفات حق و نشان می دهد بعضی از اوصاف و اسرار الوهیت را.
اینست که بعضی از کوته بینان و بیخردان باشتباه افتاده و نسبت الوهیت باین اشخاص دادند چنانچه مسیحیان چون دیدند حضرت مسیح علیه السلام مرده زنده می کند یا بدست او کور مادر زاد بینا می گردد بغلط مسیح علیه السلام را خدا یا پسر خدایش گفتند.
و همچنین جماعتی از شیعیان چون مشاهده نمودند که حضرت ا میر علیه السلام کار خدائی می کند او را خدایش خواندند با اینکه آن بزرگواران خدا نبودند و متصف بصفات خدا هم نبودند بلکه از شدت قرب و منزلت نماینده صفات حقتعالی و مظهر اتم گشته بودند.
آینه پاک صیقلی شده را اگر مقابل چشمه خورشید نگاه دارند منعکس می گردد در او و نمایش می دهد صفات و آثار خورشید را بطوری که اگر شخص ساده لوحی بآن آینه نظر افکند شاید گمان کند که خورشید در او نفوذ نموده یا آنکه خورشید جهان تاب است یا آنکه هیچ یک از آنها نیست فقط آینه از جهت لطافت نماینده خورشید گشته.
تو هم اگر آینه دل خود را مصفی نمائی و در مقابل خورشید وجود نگهداری بقدر سعه و صفاء نفس ظهور وجود احدی و تلألؤ انوار صفات لاهوتی را در خود مشاهده می نمائی یعنی بقدر سعه وجود و صفات و کمالات خود وجود و صفات و کمال خدا را خواهی دید.
آن وقت تمام کمالات را از خود سلب می نمائی و باو نسبت می دهی و بقلب و زبان می گوئی لا حول و لا قوه الا بالله بلکه دیگر خود را در میان نمی بینی فقط یک حقیقتی مشاهده می نمائی که بتمام ذرات موجودات احاطه نموده ( قلم اینجا رسید و سر بشکست)
و از اینجا معلوم می شود سرّ فرمایشی که در کافی از صادق آل محمد صلی الله علیه و آله نقل می نمایند که فرمود: ( قسم بخدا مائیم آن اسماء حسنی که خدای متعال فرموده : و لله الاسماء الحسنی و قبول نمی کند از بندگان خود عملی را مگر بسبب معرفت ما.
زیرا همان طوری که اسم دال بر مسمی است و بقدر دلالت معنی را نشان می دهد آن بزرگواران هم بتمام معنی دال بر وجود و صفات حق سبحانه می باشد یعنی بوجود آنها حق ظاهر گشته و ایشان مظهر اتم و نماینده اوصاف احدی هستند.
چنانچه باطنشان گنجینه اسرار علم لدنی و ظاهرشان محل بروز کمالات لم یزلی و حقیقتشان آینه وجود سبحانی است.
و بقول و کلام و مواعظشان رهنمای خلق گردیده اند و بافعال حسنه و سیرت نیکو و عبادات و ابتهاجات و عبودیتشان برتری و پیشوائی خلائق را حائز گشته اند.
و هر یک از اخلاق حمیده و صفات ملکوتیه ایشان سر مشقی است برای دوستان کسی که تأسی بجوید بآنها و باو برسد ترشحی از دریای فضل و کمالات ارجمند آنها شراره آتش قوای حیوانیه وی را خاموش می گرداند و در اثر عمل بدستورات آن بزرگواران راهی بسوی حقتعالی پیدا می نماید و بآن حقیقت روحانیه و بآن جذابه مغناطیسیه و بآن جهتی که گردیده اند مظهر و نماینده تمام صفات جلال و جمال ذوالجلال مرتبط می گردانند دوستان و تابعین خود را بحقتعالی یعنی در اثر هدایت آنها خلق نزدیک بخدا می شوند و مجذوب او می گردند و معذفت حقیقیه ایشان را میسر می گردد.
اینست که در آن حدیث فرموده: بنا عبدالله و بنا عرف الله لولانا ما عبدالله و لولانا ما عرف الله . یعنی زاه شناسائی خدا و عبادت نمودن او  منحصر است بطریق هدایت ور هنمائی ما.
و اگر بخواهیم این مطلب را توضیح دهیم کلام بطول می انجامد شرح و بسط آن محتاج بکتاب علیحده می باشد لذا از شرح آن خودداری نمودیم اینک برگردیم باصل مطلب یعنی ترجمه اسماء الحسنی.
(1) الله
اختلاف زیادی است بین علماء که آیا لفظ الله سریانیست یا عربی مشتق است یا جامد و بر فرض مشتق بودن مبدء اشتقاق یعنی اصل او چه بوده اسم است برای ذات حقتعالی یا صفت و بر فرض اسمیت آیا بوضع اسم شده یا بکثرت استعمال.
مشهور بین علماء اینست که ابتداء اسم جنس بوده برای هر معبودی و بعد بکثرت استعمال علم شده یعنی اختصاص پیدا نموده بمعبود حق جل شانه یعنی واج بالوجود.
غزالی گفته الله اسم است برای موجود حق که جامع صفات الهیت و متصف بصفات ربوبیت و متفرد بوجود حقیقثی باشد زیرا که هر موجودی غیر از آن در وجود محتاج بآن موجود حقیقی می باشد.
دیگری گفته الله اسم کسی است که خالق و مدبر عالم باشد.
دیگری گفته الله اسم است برای ذات با تمام صفات الهیت یعنی الله ذاتی است که متصف بصفات خاصه و اوصاف جلال و کمال باشد و آن ذاتی است که او را پرستش می نمائیم و تنزیه می کنیم او را از شریک و نظیر و مثل و ضد و ند و هر چه منافی با مقام الوهیت باشد.
در کافی نقل می نماید که هشام بن حکم سئوال نمود از صادق آل محمد صلی الله علیه و آله از اسماء الله و اشتقاق آنها و اینکه الله مشتق از چیست؟ حضرت فرمود: ای هشام الله مشتق است از اله و اله اقتضاء می کند مالوه را) یعنی الهیت بدون معبودیت تحقق نپذیرد و اسم غیر مسمی است و کسی که عبادت کند اسم را بدون معنی کافر است و عبادت نکرده چیزی را و کسی که عبادت کند اسم و معنی را آن هم کافر است و دو چیز را عبادت نموده و کسی که عبادت کند  معنی را فقط او موحد است.
خلاصه الله یا مأخوذ است از اله بفتح همزه و کسر لام و آن بمعنای تحیر و دهشت می باشد یعنی عقلاء متحیرند در حقیقت ذات حقتعالی و یا مأخوذ از اله بفتح همزه و لام است یعنی معبود حق.
و بعضی گفته اند: الله مأخوذ است از اله که بمعنای سکون است زیرا که بذکر حق قلوب مطمئن می گردد (الا بذکر الله تطمئن القلوب) سوره رعد آیه 28 و ارواح بمعرفت او سکون پیدا می نمایند و غیر این ها از معانی که در این باب گفته شده.
علی ای حال مشهور و معروف اینست که الله اسم معبود بحقی است که مستجمع تمام صفات جلال و دارای کل بهاء و کمال بوده باشد.
و بعضی گفته اند: که اسم جلاله یعنی الله جامع تمام نود و نه اسم الهی است یعنی دال بر تمامی آنها است زیرا که هر یک از آنها دلالت دارد بر صفتی از صفات کمال حقتعالی لکن لفظ جلاله دلالت دارد بر تمام کمالات .
در مصباح کفعمی امتیازاتی برای این اسم مبارک از باقی اسماء الحسنی بیان می نماید خلاصۀ آنرا ترجمه می نمائیم.
بدان که این اسم شریف از باقی اسماء امتیاز یافته بده چیز:
اول: مشهورترین اسماء است. دوم: محل او در قرآن بالاترین آنها است. سوم : در دعاء هم بالاترین آنها است. چهارم: جلو تمامی آنها است.
پنجم: کلمۀ اخلاص یعنی (لا اله الا الله) باو اختصاص پیدا نموده. ششم: شهادت باو تحقق پذیرد. هفتم: علم و اسم است برای ذات مقدس و جایز نیست اطلاق بر غیر او نه حقیقتاً و نه مجازاً هشتم: این اسم شریف دلالت دارد بر ذات مقدس موصوف بتمام کمالات و باقی اسماء هر یک دلالت دارد بر یکی از معانی مثل قادر که دال بر قدرت و عالم که دال بر علم است یا دلالت دارد بر فعل منسوب بذات مثل رحمن که اسم ذاتست باعتبار رحمت و همچنین رحیم و علیم و خالق اسم ذاتست باعتبار وصف وجودی (یعنی ذاتی که متصف می باشد بخالقیت عالمیت رحمانیت رحیمیت و قدوس اسم ذاتست باعتبار وصف سلبی یعنی پاکیزه بودن او از نقائص اما (الباقی) اسم ذاتست باعتبار استمرار وجود او در زمان مستقبل اما (ازلی و ابدی) باعتبار استمرار وجود او است در تمام ازمنه موجود یا موهوم (یعنی استمرار دائمی) نهم: آن که الله اسم است بخلاف باقی اسماء که صفت می باشند ( یعنی اطلاق بر غیر حقتعالی می توان نمود) مثل اینکه گوئی فلانی عالم و توانا است و غیر اینها دهم : آنکه تمام اسماء الحسنی نام برده می شود باسم الله مثل اینکه گوئی شکور یا صبور اسمی است از اسماء الله و نمی گوئی الله اسمی است از اسماء شکور یا صبور یا غیر اینها.
و بعضی گفته اند که این اسم مبارک اسم اعظم الهی است.
(2) الواحد (3) الاحد
این دو اسم مبارک از حیث دلالت بر وحدانیت حق عزوجل مشترکند لکن از هم امتیاز یافته اند بچند چیز:
اول: آن که احد بمعنای نفی اجزاء و اعضاء است یعنی احد است و ترکیب یافته نشده از اجزاء و اعضاء مثل دست و پا و چشم و گوش و غیر اینها.
و واحد بمعنای نفی شریک و نظیر و مثل و مانند است یعنی یکتا است و مثل و مانند و شریک ندارد پس واحد یعنی متفرد بالذات و احد یعنی متفرد بمعنی. دوم: آن که واحد از حیثیت استعمال اعم است یعنی اطلاق بر عاقل و غیر عاقل می توان کرد بخلاف احد که مخصوص بعاقل است مثلاً وقتی بگوئی در خانه احدی نیست چنین فهمیده می شود که احدی از انسان در خانه وجود ندارد ولی ممکن است حیوانی در خانه باشد اما واحد اینطور نیست شامل حیوان هم می شود.
سوم: آنکه واحد در ضرب و عدد داخل می شود و مبدأ اعداد است مثل اینکه گوئی واحد اثنان ثلاث لکن احد اینطور نیست یعنی داخل در عدد نیست و گاهی بمعنای یکدیگر هم استعمال می شوند مثل این که واحد را بر نفی اجزاء و احد را بر نفی شریک اطلاق می نمایند.
و در اینجا نکته ای بنظر رسید و آن اینست شاید سر آنکه در سوره اخلاص احد را تخصیص بذکر داده چنانچه فرموده (قل هو الله احد) و نگفته قل هو الله واحد این باشد که چون واحد مبدأ اعداد است گوئی واحد اثنان پس وحدتی که از واحد استفاده می شود بعد از تصور دوئیت و نفی آنست و یک مقابل دو در جائی متصور است که احتمال دوئیت برود.
اما احد چون مبدأ اعداد نیست در اثبات وحدانیت محتاج بتصور دومی و نفی آن نیستیم ابتداء تصور وحدت می نمائیم و ثبوت آن را برای حق اثبات می کنیم.
بعبارت دیگر احد صفت وجودیست که انتزاع می شود از ذات حقتعالی باعتبار نفی ترکیب و اجزاء بدون اعتبار امر دیگر اما واحد صفت وجودیست که انتزاع می گردد از ذات حقتعالی باعتبار نفی شریک و دوئیت پس از اینجا معلوم می شود وحدتی که لایق مقام الوهیت و وجوب وجود احدیست وحدتی می باشد که از احد استفاده می شود نه از واحد که مبدأ اعداد است.
اینست که موحد حقیقی کسیست که خدا را بوحدت حقه حقیقیه بشناسد و بعین الیقین بداند که اصلاً تصور شریک و نظیر و مثل و مانند در مرتبه ذات بی مثال حقتعالی مورد ندارد یعنی اصلاً تصور شریک برای ذات الهی ممکن نیست تا آن که بدلیل خارجی وی را نفی نمائیم ووحدت حق را ثابت گردانیم.
زیرا که شناختن وجود حقتعالی عین شناختن او است بوحدانیت و شاید اشاره بهمین مطلب دارد کلام حضرت امیر علیه السلام که در آن خطبۀ مشهور فرموده: ( و کمال التصدیق به توحیده) و چگونه می توان تصور نمود دوئیت و تعدد در ذاتی که بتمام معنی کامل و بالمره خالی از هر عیب و نقصی می باشد و معرفت باین نحو وجود مکفی است دراثبات وحدت واجب الوجود دیگر محتاج بتصور شریک و نفی آن نیستیم.
پس ای مؤمن موحد رجوع کن بوجدان خود اگر یافتی وحدت و یگانگی حق را بطوری که تصور شریک برای آن ذات مقدس از محالات می شمری بدان که در معرفت و ایمان کامل گردیده ای اما اگر دیدی تصور شریک را محال نمی دانی منتهی الامر بدلیل عقلی و نقلی برای تو ثابت گشته که واجب الوجود یکی است و شریک و نظیر ندارد بدان که هنوز در معرفت و ایمان ناقص می باشی .و توحید تو کامل نگشته.
وقتی توحید تو کامل می گردد که در مرآت قلب تو ظاهر گردد وحدتی که در مقابل او کثرت تصور ندارد.
خلاصه بایستی از ذات حقتعالی بذاته انتزاع وحدت نمود نه باعتبار عدم شریک.
(4) الصمد
الصمد را به سه معنی می توان نبست بحقتعالی داد اول: سید مطاع و بزرگ ، دوم: پناه دهنده از بلیات و آفات، سوم: ذاتی که منزه و مبراء می باشد از صفات ممکنات و مخلوقات مثل جسمیت و جوهریت و احتیاج بمکان و زمان و غیر از اینها از خواص اجسام.
و در اخبار آل محمد صلی الله علیه و آله برای الصمد معانی بسیاری وارد شده .مرحوم مجلسی (ره) در بحار از حضرت باقر علیه السلام روایت نموده که در ضمن حدیثی فرمود : الصمد آن کسی می باشد که جوفی برای آن نیست ( یعنی تو خالی نیست) و شاید کنایه از وجود بسیط باشد یعنی مرکب نیست و از چیزی ترکیب نیافته.
ایضاً مجلسی (ره) از حضرت باقر علیه السلام روایت می کند که فرمود: محمد حنفیه می گفت الصمد قائم بنفس و غنی از غیر می باشد و بعضی گفته اند: الصمد یعنی بالاتر و برتر از اینست که تغییر و تبدیل پیدا نماید یا آنکه در معرض فساد و فناء واقع گردد.
و از حضرت زین العابدین علیه السلام سئوال کردند از معنای الصمد فرمود: الصمد کسی می باشد که شریکی برای او نیست و خسته نمی گرداند او را حفظ چیزی و غائب و دور نیست از او چیزی.
و از صادق آل محمد صلی الله علیه وآله چنین روایت می کنند که فرمود: جماعتی از فلسطین آمدند خدمت پدرم و مسائلی سئوال نمودند. آن حضرت جواب داد پس سئوال از معانی الصمد نمودند پدرم فرمود: الصمد پنج حرفست الف دلیل بر انیت و حقیقت اواست چنانچه فرموده شهد الله انه لا اله الا هو (یعنی شهادت می دهد خدا باینکه نیست الهی مگر او).
 واشاره باین است که او غائب از حواس است و لام دال بر الهیت او است و این که الف و لام در هم ادغام می شوند و در کلام ظاهر نمی گردند و بگوش شنیده نمی شوند بلکه فقط نوشته می شوند دلیل بر اینست که الهیت او از جهت لطافت مخفیست و بحواس ادراک آن نمی توان کرد و بزبان نمی توان وی را وصف نمود و بگوش نمی توان اوصاف او را شنید زیرا که اله آن کسی است که خلق متحیرند درانیت و حقیقت و کیفیت وجود او ار ادراک او بحس یا بوهم عاجزند بعلت آن که او مبدع اوهام و خالق حواس است واین که الف و لام الصمد ظاهر می وشد در کتابت دلیل بر اینست که ربوبیت حقتعالی ظاهر گشته در ایجاد خلق و تعلق دادن ارواح لطیف را بجسدهای کثیف پس وقتی عبد نظر می کند بنفس خود نمی بیند روح خود را چنان چه الف و لام الصمد هم ظاهر نمی شود در حواس اما در کتابت ظاهر می گردد آنچه مخفی بوده اینست که هر وقت فکر کند عبد در حقیقت باری و کیفیت وجود او متحیر و سرگردان می شود و فکر او احاطه نمی کند بچیزی که بتواند وی را تصور نماید زیرا که حقتعالی خالق صور است.
اما وقتی نظر کرد بخلق ثابت می گردد که او عزوجل خالق آنها و ارتباط دهنده ارواح باجسام آنها می باشد.
اما صاد الصمد دلیل بر اینست که حقتعالی صادق و راست گو است و قول و کلام او صدق است و دعوت نموده بندگان خود را که متابعت نمایند طریق راستی را براستی و وعده نموده آنها را بدرستی و راستی بجایگاه صدق ( یعنی بهشت) یا وعده داده آنها را بسبب راستی در گفتار و کردارشان بجایگاه صدق.
اما میم دلیل یر سلطنت او است و این که او است پادشاه بر حق و همیشه بوده و همیشه خواهد بود و بر طرف نخواهد شد سلطنت و پادشاهی او.
اما دال دلیل بر دوام ملک و سلطنت او است و اینکه او بالاتر ازعالم کون و فساد است (یعنی تغیر و تبدل و عدم در ساحت قدس او راه ندارد) بلکه او تکوین کننده کائناتست که بتکوین او هر چیزی موجود است.
بعد از آن حضرت باقر علیه السلام فرمود: اگر از برای عملی که خدای متعال بمن عطاء نموده حمله ای می یافتم ( یعنی کسی که بتواند بفهمد و تحمل نماید) هر آینه منتشر می نمودم تمام حقایق توحید و اسلام وایمان و دین و شرایع را از اسم الصمد.
مرحوم مجلسی (ره) در بحار فرموده نقل شده از صحابه و تابعین آنها و ائمه و اهل لغت که قریب بیست معنی و تفسیر از برای الصمد گفته اند و تماماً مندرج در وجوب ذاتی است که دلالت دارد بر اتصاف او بجمیع صفات کمال.
(5) الاول (6) و الآخر
الاول یعنی آن کسی که از برای وجود او ابتدائی نیست و قبل از او چیزی نیست.
و الآخر یعنی آن کسی که از برای وجود او انتهائی نیست و همیشه باقی است و معنای اول و آخر اول و آخر موجودات نیست چنانچه شاید توهم شود بلکه اشاره بدوام وجود او است.
اولست یعنی ازلی است و آخر است یعنی ابدی است خلاصه همیشه بوده و همیشه خواهد وبد.
(7) السمیع
السمیع بمعنای شنونده است یعنی بذات خود درک می نماید تمام اقسام شنیدنیها را و مدرکست تمام انواع سخنها را از آهسته و بلند سر وعلانیه اعم از آن که بنطق و تکلم باشد یا بسکون و گذرانیدن بقلب و عالم بمافی الضمیر است یعنی می داند آن چه در دل و خاطر انسان خطور می نماید.
و چنانچه علم او عزوجل ازلی و ابدی است و قبل از وجود موجودات عالم بهر چیزیست و تغییر آنها باعث تغییر علم حقتعالی نمی شود همین طور همیشه عالم است بتمام اقسام کمالات و سخنهائی که هر یک در وقت خود واقع می گردد و اجابت کننده دعوات و بر آورنده حاجات است.
(8) البصیر
یعنی بینا است و بذات خود ادراک می نماید تمام دیدنیها را از آنچه ظاهر و آنچه مخفی است.
و سمع و بصر در حقتعالی عبارت از علم و ادراک او است تمام مبصرات را یعنی آنچه بچشم دیده می شود و تمام مسموعات یعنی آنچه بگوش شنیده می شود و بذات بی زوال خود عالم بهر چیزیست قبل از وجود او و بعد از وجود او و در دیدن و شنیدن محتاج بآلت چشم و گوش نیست زیرا که هیج نحو وجودی از حیطه وجود و اقتدار و عظمت او عزوجل خارج نیست تا آنکه محتاج بآلت خارجی باشد که بتوسط او ادراک نماید.
و اینکه ماها دردیدن محتاج بچشم و در شنیدن محتاج بگوش می باشیم از جهت نقص وجود و محدودیت ذات و فقدان کمال ما است.
اینست اشیائی که خارج از حیطه وجود ما ومباین و جدا از ما است البته در ادراک آنها محتاج بآلت و سببی می باشیم که مرتبط و متصل گرداند ما را بآنها و باین سبب ادراک آنان ما را میسر گردد اما در آنچه از خود ما سر می زند نسبت بآنچه بوسیله حواس پنج گانه در مغز ما جای گرفته مثل نقشه خیالات و صور موهومات تعقلات افکاری که ناشی از خود ما است دیگر در ادراک آنها محتاج بآلت خارجی مثل گوش و چشم و غیره نیستیم بلکه بذات و وجود خود آن ها را ادراک می نمائیم و در موقع اجراء می گذاریم پس مقایسه کن علم و ادراک حق را بصور قضایائی که ذهن می سازد و ابتداء نفس در عالم خود ایجاد می نماید و ببین چگونه انسان نسبت بآن صور هم بینا و هم شنواست و هم دراکست و ابداً محتاج بوسائل خارجی نیست و این نیست مگر از جهت سعه وفعالیت و خالقیت و قیومیت نفس نسبت بآن صور ذهنی خود.
وقتی انسان با محدودیت ذات و ضعف وجود این طور باشد نسبت باموری که از وی سر می زند چه گمان می کنی بحقیقتی که تمام موجودات اولین و آخرین تراوشی از بحر وجود غیر متناهی او و جلوه ایست از جلوات فیض و احسان او و چگونه تصور می شود که در ادراک محتاج بآلت خارجی باشد پس البته ذات خود بینا و شنوا می وشد از قصور و محدودیت ممکن و حقتعالی جامع تمام کمالات ممکنات و فاقد نقائص آنها می باشد پس اصل دیدن و شنیدن  چون کمالست در او ثابت می باشد و احتیاج بآلت چشم و گوش چون نقص است از مرتبه ذات او مرتفع است.
(9) القدیر
بمعنای توانائی و قدرت داشتن بر ایجاد شیء و عدم او است و حقتعالی قدیر است یعنی استیلاء و اقتدار تام دارد بر ایجاد ممکنات و اعدام آن ها بلکه هر چه در عالم واقع شود بقدرت کامله الهی واقع گردیده و فاعل حقیقی او است.
منسوب بشیخ الرئیس است که گفته قدیر کسی است که از او صادر گردد فعل از روی اختیار و مشیت.
و قدیر مبالغه در قدرت و استیلاء و تمکن تام است لذااستعمال آن در غیر حقتعالی جایز نیست زیرا که این نحو استیلاء و اقتدار تام بر هر چیزی بطوری که ممکن نباشد برای ممکنی از ممکنات امتناع ورزد از مراد او منحصر بآن فرد ازلی است.
(10) القاهر
یعنی غالب بر هر چیزیست و تمام موجودات ذلیل و منقاد او می باشند و حکم و مشیت او در هر چیزی نافذ است و غالب بر خود است هر که را بخواهد حیات می بخشد و هر که را بخواهد می میراند و گردنکشان عالم مقهور مشیت و اقتدار او هستند وقتی مشیت او قرار گرفت آنها را با خاک مذلت یکسان می نماید و مهلت دادن با آنها از روی مصالح چندیست که خود عالم بآنها می باشد.
(11) العلی (12) الاعلی
این دو اسم مأخوذ از علو است و بمعنای علو مرتبه و رفعت و استیلاء و قدرت تامه است العلی یعنی حقتعالی عالی و بلند مرتبه و غالب و فوق هر چیزیست که بتواند تصور نمود و منزه از صفات مخلوقین است.
( الاعلی ) یعنی عالی و فوق عالی است زیرا که العلی دلالت بر علو و رفعت مقام دارد و( الاعلی) دلالت بر فوق علو ورفعت می کند.
خلاصه حق عزوجل عالی و فوق  عالی و بالاتر از آنست که بعقل بشر در آید و ذات و حقیقت او را بتواند بکنه درک نمایند و صفات او فوق صفات مخلوق است و غالب و قاهر فوق عباد خود می باشد در سوره انعام آیه 18 می فرماید: ( و هو القاهر فوق عباده و هو الحکیم الخبیر).
(13) الباقی
یعنی همیشه باقی است و منزه است از عوارض ممکنات مثل حدوث موت فناء زوال تغییر تبدل و وجود و ازلی و ابدی است و بهیچ وجه تغییر پذیر نیست و بقاء او غیر از بقاء مخلوقست زیرا که بخود باقی و یقای دیگران  بسته باراده و مشیت او است.
و بقاء در واجب الوجود صفت ذاتی است یعنی ذات او بذاته مقتضی بقاء است اما ممکن همین طوری که در وجود محتاج بغیر است در بقاء هم محتاج بغیر می باشد یعنی بقاء در ممکن صفت ذاتی او نیست بسته باراده خالق او است.
(14) البدیع
ابداع یعنی ایجاد نمودن شیء ابتدائاً بدون آنکه مسبوق باشد بماده و مدت یا مسبوق باشد بعدم زمانی.
بدانکه مخلوق بر چند قسم است (اول) آنکه وجود او مسبوق بعدم زمانی و محتاج بماده و مدت نباشد همچه مخلوقی را مبدع گویند مثل عقل و نفس و باقی مجردات. (دوم) مسبوق بعدم زمانی باشد لکن محتاج بماده ومدت نباشد آن را مصنوع می گویند و از همین قبیل است تمام صنایع و مخترعات بشر. (سوم) آنکه فقط مسبوق بماده باشد وی را مکون گویند مثل افلاک و سیارات و باقی امور سماوی (چهارم) مسبوق بماده و مدت و عدم زمانی باشد او را حادث گویند مثل موجودات ارضی از قبیل جمادات و نباتات و حیوانات.
خلاصه حقتعالی مبدع و پدید آورنده تمام اقسام موجوداتست و هیچ نحو موجودی از حیطه اقتدار او خارج نیست و لو آن که هر نوعی از مخلوقات را بنحوی خاص و طرزی مخصوص ایجاد فرموده بعضی مادی بعضی غیر مادی بعضی عالی یعضی دانی بعضی غالب بعضی مغلوب بعضی قوی بعضی ضعیف بعضی شریف بعضی خسیس
و بالجمله فیاض علی الاطلاق هر ممکنی را بقدر امکان و قابلیت او خلعت وجود بر وی پوشانیده و او را بزیور هستی آراسته و از فیض غیر متناهی خود احدی را محروم نگردانیده.
(15) الباریء
خالق خلائق و موجد تمام مخلوقات و بعضی گفته اند الباریء مأخوذ است از برأ که بمعنای خاکست یعنی خلق نموده آنها را از خاک.
(16) الاکرم
یعنی ارجمند و گرامی و بمعنی کریم هم آمده.
(17) الظاهر
اگر مأخوذ از ظهور خفاء باشد یعنی ظاهر است بآثار قدرت و هویدا است بشواهد حکمت و پیدا است بدلائل و براهین خلقت و نسبت موجودی از موجودات مگر آنکه مظهری از مظاهر وجود و علم و قدرت و وحدانیت او است بلکه تمام موجودات فیض او و نمایشات وجود وحدانی او می باشند.
کسی که چشم قلب او باز شده باشد ( بعین الیقین) مشاهده می نماید که او ظاهر بذات خود می باشد و تمام موجودات باو ظاهر گردیده اند.
و فی کل شیء له آیه                             تدل علی انه واحد
و اگر مأخوذ باشد از ظهر که بمعنای پشت وپناهست یعنی غالب و قاهر است و بر هر چیزی تفوق و استیلاء دارد. 
( 18) الباطن
یعنی باطن است بحقیقت چنانچه ظاهر است بآثار و غائب است از حواس یعنی حواس درک کنه او نتواند نمود و متلوث باذهان بشر نگردد و بالاتر و برتر از آنست که عقل بتواند احاطه باو نماید پس او عزوجل باطن است بدون حجاب و ظاهر است بدلائل موجودات و بعضی گفته اند او باطن هر چیزیست یعنی عالم و دانای بهر موجودی می باشد.
و شاید الظاهر و الباطن و الاول و الآخر این چهار قسم مبارک کنایه باشد از احاطه و سعه وجود حقتعالی یعنی او اول و آخر و ظاهر و باطن هر چیزیست  و هیچ نحو موجودی از حیطه وجود و اقتدار او خارج نیست بدون آن که مخلوط بوی یا متحد با او باشد سبحان من علا فی دنوه و دنی فی علوه.
سید الموحدین حضرت امیر علیه السلام در آن خطبه معروفه می فرماید: داخل فی الاشیاء لا بالممازجه و خارج عن الاشیاء لا بالمباینه یعنی حقتعالی داخل است دراشیاء نه بطوری که با آنها ممزوج باشد و خارج است از شیاء نه بطوری که جدا و مباین از آنها باشد.
(19) الحی
همیشه بذات خود زنده و پاینده است و موصوف می باشد بحیات و علم و قدرت و ادراک و اول مرتبه ادراک اینست که شخص نفس خود را ادراک نماید و آخر مرتبه او آن که موجودی ازاحاطه علمیه او خارج نباشد و حی مطلق کسی استکه تمام مدرکات در حیطه ادراک اوباشند و چیزی ازتحت علم و قدرت او خارج نباشد و بذات خود متصف باشد بحیات و موت و عدم در ساحت قدس او را نیابد و حیات هر جنبده ای در کف اقتدار او و قائم باو باشد.
(20) الحکیم
برای این اسم مبارک دو معنی گفته شده یکی آن که (الحکیم) یعنی العالم زیرا که حکمت در لغت بمعنای علم است و بنابر این معنی (الحکیم) از صفات ذات می باشد.
و دیگر آن که ( الحکیم) بمعنای اتقان در فعل و عملست حقتعالی حکیم است یعنی افعال او متقن ومحکم و مشتمل بر مصالح بسیار و خالی از هر گونه مفسده ایست و هر چیزی را بجای خود قرار داده و بنا براین معنی ( الحکیم) از صفات افعال می باشد نه از صفات ذات یعنی افعال او محکم و از روی حسن تدبیر بعمل آمده.
(21) العلیم
العلیم مبالغه در علم و اشاره بسعه علم حق عزوجل و احاطه علمیه او بتمام ممکنات قبل از وجود آنها و بعداز وجود آنها و هنگام وجود آنها می باشد و این که هیچ نحو تغییر و تبدلی در علم ازلی او راه ندارد و ظاهر وباطن نزد او مساویست.
و بنابر تحقیق علم او بموجودات علم حضوریست یعنی تمام موجودات ازلاً و ابداً باشخاص ها و اعیانها موجودند نزد او و تغییر یافتن موجودات منافی با علم حضوری او نیست زیرا که علم حقتعالی بموجودات از قبل ذات خود می باشد و همین طوری که علم او بذات خود حضوریست علم او بمخلوقات و معلولات خود هم حضوریست.
بعبارت دیگر حضور و انکشاف ذات حقتعالی برخود باعث حضور و انکشاف مخلوقاتست نزد او زیرا که هر چه هست تراوشی است از منبع فیض و احسان او و هیچ نحو موجودی از حیطه وجود او خارج نیست و چون نسبت او بتمام ازمنه از گذشته و آینده مساوی است و زمان با آن امتداد مثل آن واحد است نزد او و هم چنین تمام امکنه با آن سعه مثل نقطه ای می نماید در برابر او پس هر موجودی در هر آنی از زمان و هر نقطه ای از مکان که واقع گردد با خصوصیات وجودش ازلاً و ابداً نزد او منکشف و حاضر است.
گمان مکن لازمۀ علم حضوری اینست که هر موجودی بایستی همیشه موجود باشد تا آن که بشود دائماً بشخصه حاضر نزد حق باشد.
این طور نیست و این اشتباه ناشی است از مقایسۀ علم حقتعالی بعلم ممکن بما عدای خود و علت این اشتباه جهل و نادانی و فقدان معرفت بصفات الهی است.
ممکن چون حادث و متغیر بتغییر زمانست معلومات او هم حادث و تغییر پذیر است.
و چون ذات حق عزوجل ازلی و ابدی است و بهیچ وجه تغییر و تبدیل در او راه ندارد لذا علم او هم که  از صفات ذاتیه او است قدیم است و بتغیر معلومات تغییر نپذیرد.
و ایضاً چون علم حقتعالی بموجودات از طریق علم او است بذات خود و بآن جهتی که علت و سبب موجودات می باشد لذا علم او نسبت بآنها علم حضوری است که ناشی شده از قبل علم او بذات خود بخلاف علم ممکن که از جهت وسائل خارجی از قبیل چشم و گوش و باقی حواس دست می دهد لذا علم او نسبت بآنها علم ( حصولی است) یعنی صوری غرضی است.
چگونه ممکن است تغییر در علم حقتعالی و حال آنکه او محیط بهر چیزیست و هر موجودی در حیطه وجود و اقتدار او می باشد خلاصه خدای متعال عالم است بعلمی که عین ذات او است و ممکنات رشحات فیض او و جلوات وجود او می باشند و فهم این معنی و چگونگی علم حضوری حقتعالی بممکنات و عدم تغییر در علم او با حدوث و فناء اضمحلال آنها محتاج بقلب پاک خالی از شوائب اوهام می باشد.
تا بطور مشاهده قلبیه نیابی احاطه حق را بموجودات هرگز ادراک نحوه علم حضوری او را نخواهی کرد.
(22) الحلیم
یعنی صاحب حلم و حقتعالی را حلیم گویند زیرا که هر چیزی را در وقت خود انجام می دهد و عجله نمی کند در عقاب عاصی و در انتقام مظلوم از ظالم با آنکه صاحب قدرت تامه است.
(23) الحفیظ)
الحفیظ مبالغه حافظ است و اشاره بکمال حفظ الهی جل شانه می باشد چنان چه در سوره الطارق آیه 4 فرموده: ( ان کل نفس لما علیها حافظ) پس خداوند نگهدارنده هر چیزیست که در آسمان و زمین است و حافظ و نگهبان تمام موجودات می باشد و بلاء را از آنها می گرداند.
اگر نبود حفظ و حراست او هیچ دانه ای بثمر نمی رسید و هیچ طفلی از مادر متولد نمی شد زیرا که اکثرموجودات بلحاظ مواد و عناصر مخالف و ضد یکدگرند  و هر موجودی قوی غالب بر ضعیف است و تا می تواند کوشش می کند که وی را نابود و مضمحل نماید و آثار وی را از بین ببرد.
پس خدای قادر حکیم برای هر نوعی از موجودات اسباب و آلاتی خاص مقرر فرموده که خود را حفظ نماید.
چنان چه می بینیم مغز را پیوست و دانه را بحشیش و گل را ببرگ پنهان نموده که از تابش آفتاب و سرما و گرما و باد مصون  و محفوظ مانند و بهر نوع از حیوانات صغار وسائل و آلات گریزگاهی عنایت فرموده که از شر حیوانات درنده در امان باشند.
علاوه چنانچه در محل خود مبرهن گشته ممکن همان طوری که در اصل وجود محتاج بغیر است در بقاء هم محتاج بغیر می باشد پس بقاء هر موجودی بسته بحفظ و حمایت او است.
بلکه تحقق و وجود تمام موجودات از انسان و حیوان و جماد ونبات بسته بحفظ او است زیرا که تمامی آنها خصوصاً اشیاء ( غیر قار الذات) علی الدوام در تغییر و تبدل و محتاج به بدل ما یتحلل می باشد و آن چیزی که مرتبط می گرداند اول آنها را بآخر آنها و وحدت شخصی و وجود و بقاء بآنها می دهد همان معنی و حقیقت اسم ( الحفیظ) است.
و دوم محفوظ که دفتر هستی و حاوی تمام موجودات اولی وآخرین است از شئونات همین اسم مبارک می باشد و چون شرح و بسط این مطلب محتاج بکتاب علیحده است لذا از شرح آن خودداری می نمائیم.
(24) الحق
یعنی ثابت و دائم بذات خود و حق در مقابل باطل چون وجود در مقابل عدم است.
و خدا را حق مطلق گویند زیرا که در مقابل او هر چه تصور شود عدم مطلق است.
و ممکن باعتبار آنکه منتسب و مرتبط باو است موجود و ثابت گردیده زیرا باعتبار امکان و فقر ذاتی باطل و غیر ثابت می باشد چنانچه لبید در زمان جاهلیت گفته:
الا کل شیء ما خلا الله باطل                                                                   و کل نعیم لا محاله زائل
یعنی آگاه باشید که هر چیزی غیر از خدا باطل است و هر نعمتی ناچار بر طرف شونده است و از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل می نمایند که فرموده: ( راست تر کلمه ای که عرب گفته قول لبید است)
پس حقیقت منحصر بهمان یگانه موجودی است که باشراق نور وجود خود ظلمت عدم و نیستی را از صفحه عالم ممکنات برداشته و ایشان را بزیور هستی مزین نموده و بر هر یک در خور قابلیت و استعداد لباس وجود پوشانیده و بسعه رحمت و فیاضت خود هیچ ممکنی را باطل و عاطل نگذاشته و خدای متعال را بسه اعتبار حق گویند اول: سزاوار هر صفت و منقبت نیکی است دوم: وجود او متحقق و ثابت است سوم: وجود دهنده و ثابت کننده مخلوقات می باشد.
(25) الحسیب
برای الحسیب سه معنی گفته شده اول کفایت کننده چنانچه در قرآن مجید فرموده: ( حسبک الله) یعنی کفایت می کند تو را خداوند. دوم محاسب یعنی حساب کننده چنانچه در سوره بنی اسرائیل آیه 15 فرموده: ( اقرأ کتابک کفی یتفسک الیوم علیک حسیباً) خداوند در قیامت فرماید بخوان نامه عملت را، کفایت می کند تو را که حساب نفس خود کنی.  سوم محصی و عالم یعنی چیزی بر او مخفی و پوشیده نیست.
(26) الحمید
یعنی المحمود و حمد نقیض ذم است و سزاوار اینست که عبد در همه حال شدت راحتی فقر غناء صحت مرض مشغول حمد و ثناء پروردگار باشد زیرا که او مستحق ستایش است.
(27) الحفیّ
برای الحفی دو معنی گفته شده یکی عالم و دیگر لطیف یعنی عالم است بتمام امور و محیط است بتمام موجودات و لطیف است بنیکوئی و لطف و مهربانی.
(28) الرب
رب بمعنای مالک است هر کس مالک چیزی شد او رب آن گردیده و الف و لام در اول اسم الرب از جهت عموم مالکیت حق سبحانه می باشد یعنی او مالک تمام موجودات و مالکیت غیر او مجاز و بتبع مالکیت او عزوجل می باشد.
و رب دراصل بمعنای تربیت کننده است و تربیت هر چیزی باینست که وی را بمنتهای کمال لائق باو برسانند.
پس حقتعالی مالک و تربیت کننده موجوداتست که شیئاً فشیئاً آنها را از ضعف بقوت و از نقص بکمال آورد.
و گفته اند: (الرب) بدوازده معنی آمده (1) جمع کننده (2) تدبیر کننده (3) اصلاح کننده (4) مالک (5) همراه (6) رفیق (7) سید (8) ثابت (9) دائم (10) خالق (11) تحویل کننده (12) تربیت کننده
(29) الرحمن
یعنی صاحب واسعه است و رحمت او هر چیزی را فرا گرفته و بهمین رحمت واسعه الهی است که بتمام مردم از مؤمن و کافر بلکه بهر جنبده ای روزی می دهد و اسباب معیشت آنها را فراهم می نمایند.
(30) الرحیم
یعنی رحم کننده است بمؤمنین و رحمتی که از رحیم استفاده می شود مخصوص بمؤمن است چنانچه در سورۀ احزاب آیه 42 می فرماید: ( و کان بالمؤمنین رحیماً) و رحمان و رحیم مشتق از رحمت می باشد و رحمت بمعنای نعمتست این را تذکر دهم رحمان و رحیم که دو اسم از اسماء الله می باشند بمعنای رقت قلب نیست چنانچه در مخلوق این طور است که اگر کسی را گویند با رحم است مقصود رقت قلب و دل رحم بودن می باشد خدای عزوجل رحمان و رحیم است یعنی صاحب رحمت و نعمت غیر متناهی و فیاض مطلق است و رحمت و احسان او شامل هر مضطری در موقع حکمت و مصلحت می گردد و هیچ قابلی را از افاضه وجود و رحمت و نعمت خود محروم نمی گرداند.
(31) الذاریء
یعنی خالق چنانچه در سوره اعراف آیه 178 می فرماید: ( و لقد زرأنا لجهنم کثیراً من الجن و الانس) بتحقیق خلق کردیم برای جهنم بسیاری از جن و انس را.
و بعضی گفته اند: اصل الذاریء از ذرّ است و ذر بمعنای مورچه کوچک است و چون خداوند در عالم ذر خلق کرد بنی آدم را بصورت ذر باین مناسبت یکی از اسماء او الذاریء می باشد.
و بعض دیگر گفته اند: که الذر بمعنای تفریق و پراکندگی است پس الذاری ء یعنی خلق کرد بنی آدم را و آن ها را متفرق نمود در زمین.
(32) الرازق
یعنی خداوند روزی دهنده تمام موجودات از انسان و حیوان و وحوش و طیور و بهائم می باشد و همگی بر سر خوان احسانش روزی می خورند و تعیش می نمایند.
چنان پهن خوان کرم  گسترد                                            که   سیمزغ   در    قاف    قسمت   برد
ادیم زمین سفره عام او است                                                      چه دشمن بر این خوان یغما چه دوست
و هر کسی را روزی معینی است که در ازل در علم الهی برای او مقدر شده چنانچه در سوره زخرف آیه 31 می فرماید: ( نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیوه الدنیا) و کوشش نمودن تغییر و تبدیل در وی نخواهد داد.
و این را هم بدان که روزی هر شیئی باعتبار رفع احتیاج او است و اینکه او را از نقض بکمال آورد و همین طوری که بدن محتاج بغذا و اطعمه و لباس و باقی ما یحتاج است روح و قلب و دل هم هر یک بسهم خود غذا می طلبند و رزاق مطلق و مربی و خالق عالم بهر کدام غذای لایق بخود عنایت می فرماید و بغذای روحانی آنها را تغذیه می نماید تا آنکه دائره تکمیل او تمام گردد و حیات ابدی پیدا نمایند. و غذای روحانی که دل پاک و قلب سالم از آفریننده خود بزبان استعداد تمنی می کند علم و معارف و کشفیات و شناختن حقایق امور است.
و همان طوری که بدن بغذای جسمانی نمو می کند و بزرگ می شود و قوت می گیرد و اگر غذای جسمانی بوی نرسد می میرد و اگر غذای روحانی مثل علم و معرفت و حکمت باو نرسد می میرد و فاسد می گردد. ( تن مرده و جان نادان یکی است).
ای برادر همان طوری که شب و روز در طلب غذای جسمانی کوشش می کنی و می خواهی این بدان و قوای بهیمی خود را قوت دهی با آنکه می دانی هر قدر کوشش کنی که او را قوی و چالاک گرانی عاقبت فانی می گردد و اجزاء آن از هم گسیخته و متفرق خواهد شد اندکی کوشش در تقویت روح جاودانی خود نما و وی را بعلم و عمل آراسته گردان و بورزش مجاهده با نفس سبعی او را قوی و چالاک گردان و در معارج روحانی و ترقیات انسانی وی را بمرتبه کمال برسان تا آنکه بحیات همیشگی وکمال دائمی نائل گردی.
(33) الرقیب
یعنی صاحب اختیار و حافظ آن چنان که غائب و مخفی نمی گردد از او چیزی و رقیب نسبت بحقتعالی بمعنای صاحب اختیاری است که رقبه خلق زیر فرمان او است و بمعنای عالم بودن و حفظ نمودن او است تمام جهات و طبقات ممکنات را زیرا که وجود و بقاء هر موجودی بسته بحفظ و مراقبت او است پس مراقبه در حقتعالی عین کمال و لازمه خلاقیت او است اما نسبت بعبد صفت مراقبه وقتی محمود است که مراقب حقتعالی باشد یعنی همیشه و در همه حال متوجه باو و مستغرق در بحر عظمت و جلال و جمال احدی باشد و آنی از او غافل نگردد و در تمام اعمال و افعال رضاء و خوشنودی حق را در نظر گیرد.
(34) الرائی
یعنی عالم بمبصرات و بیننده دیدنیها و خدای عزوجل بذات خود بینا و شنوا است نه بجارحه چشم و گوش.
و کسی که ( بعین الیقین یا بعلم الیقین ) خدا را بینا و شنوا بداند و همیشه بزرگی و عظمت او را در نظر گیرد هرگز ممکن نیست کار قبیح از وی سر زند مگر وقتی که از خدا غافل گردد و از این جهت است که در حدیث رسیده ( لا یزانی الزانی و هو مؤمن و لا یسرق و هو مؤمن) مفادش این که در این حالت از خداوند تعالی غافل گشته.
(35) السلام
السلام مصدر برای مبالغه در سلامتی است زیرا که هر چیزی از قبل او سلامت یافته معنای دیگر آن که حقتعالی سالم از هر عیب و نقصی است و زوال و انتقال و فناء و موت در ساحت قدس او راه ندارد در اوصاف اهل بهشت در سورۀ انعام آیه 127 می فرماید: ( لهم دار السلام عند ربهم) یعنی از برای آنها است جایگاه سلامت از آفات و بلیات و سلام و سلامت در لغت بمعنای قول و کلام صحیح و درست هم استعمال شده است.
(36) المؤمن
یعنی مصدق و تصدیق کننده عبد را مؤمن گویند زیرا که تصدق کننده بتوحید و آیات خداوند و نشانه های علم و قدرت او است و خدا را هم مؤمن گویند زیرا که تصدیق کننده هر چیزیست که بواسطه خلفأ خود ببندگان وعده فرموده یعنی محقق می گرداند آنها را.
معنای دیگر آنکه حقتعالی ظاهر گردانیده برای خلق آیات وجود و وحدت خود را تا آنکه آنها در ایمان بوحدانیت و بباقی صفات او بمقام ایمان نرسند.
معنای سوم ایمن گردانیده است از عذاب کسی را که اطاعت نماید او را در منزل امن و امان ساکن می گرداند کسی را که قلب او مطمئن بایمان گردیده.
بدان کسی که در امان حق محفوظ است که چنگ زده باشد بریسمان محکم توحید و ایمان بحق در سوره بقره آیه 257 می فرماید: ( فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروه الوثقی لا انفصام لها) پس کسی که ایمان آورد بخدا بتحقیق که چنگ زده است بحلقۀ محکمی که پاره شدنی نیست و روایت از حضرت صادق علیه السلام است که در تفسیر این مبارک آیه فرموده آن ایمان بخدای وحده لا شریک له می باشد و آن سکینه قلبی است و آن روح است از جانب خدا و آن کلمه تقوی است.
(37) المهیمن
یعنی شاهد مثل حق عزوجل ( و مهیمنا  علیه) یعنی شاهد است بر او.
پس خدای متعال شاهد است بر خلق و بر افعال و اقوال و کردار آنها و از او غائب نیست ذره المثقالی از آنچه در زمین و آسمانست.
معنای دیگر المهیمن مأخوذ از امین است و امین اسمی از اسماء الله می باشد.
(38) العزیز
عزیز در اصل بمعنای قوت و غلبه و شدتست و آن غالبی است که چیزی او را مغلوب و عاجز نمی کند و هر چه اراده کند  انجام می دهد و عزیز بمعنای پادشاه هم آمده چنان که برادران یوسف خطاب باو کرده گفتند: ( یا ایها العزیز ) یعنی ای پادشاه و از ابو حامد چنین نقل می کنند که اطلاق عزیز مشروط بسه شرط است اول وجود او کمیاب باشد دوم حاجت باو زیاد باشد سوم رسیدن باو سخت باشد و همگی این سه شرط در حقتعالی موجود است لذا عزیز مطق او است و کسی مستحق این نیست مگر او.
(39) الجبار
برای الجبار سه معنی گفته شده اول قاهر یعنی برای حقتعالی بزرگی و عظمت و جبروتست دوم  عالی یعنی فوق مخلوقاتست سوم جبران و تلافی کننده پس خدا کسی است که جبران و تلافی می نماید فقر و حاجت خلق را باین که اسباب معیشت آنها را فراهم می کند و روزی هر جنبده ای را بوی می رساند.
(40) المتکبر
متکبر مأخوذ از کبریاء است . و حقتعالی متکبر است یعنی منزه و مبراء از صفات مخلوقین است و بزرگتر و بالاتر از آنست که کسی بتواند در مقابل او اظهار بزرگی کند بلکه اظهار منیت و خودیت نماید یعنی برای خود هویت و وجودی قائل گردد.
(41) السید
یعنی پادشاه و بزرگ قوم را سید قوم گویند و از رسول اکرم صلی الله علیه و آله روایت شده که فرمود: ( علی سید عرب است عایشه گفت: یا رسول الله مگر تو سید عرب نیستی ؟ فرمود: من سید ولد آدم می باشم و علی سید عربست پس عایشه گفت: سید کیست؟ فرمود: کسی که واجب شده اطاعت او چنانچه واجب شد اطاعت من ) از این حدیث استفاده می شود که سید یعنی پادشاهی است که واجب الاطاعه باشد.
(42) السبوح
السبوح تنزیه حق است از هر چیزی که سزاوار نیست او را توصیف نمود بآن و سبوح و قدوس هر دو بیک معنی می باشد و آن تقدیس و تنزیه است از هر مقتضی.
(43) الشهید
یعنی کسی که غائب و پنهان نیست از او چیزی.
گفته اند شاهد و شهید و عالم و علیم یعنی حاضر و شاهد است و از علم چیزی مخفی نیست و بهر مکانی حاضر است یعنی مدبر و خالق است و شهید مأخوذ از شهود است یعنی حاضر و مشاهده کننده و کشته شده در راه حق را شهید گویند باعتبار آنکه معاینه می بیند آنچه امیدوار باو بود از نعمتهائی که بوی وعده داده بودند و خدای متعال شهید است یعنی بمشاهده عیانیه و بصر حقانیه می بیند و مشاهده می نماید تمام امور را ازلاً و ابداً و با هر چیزی بحقیقت موجود است و بر او گواه است.
(44) الصادق
یعنی حقتعالی راست گو  است و بوعده خود وفاء می کند و صادق و راست گو است در آنچه بتوسط سفراء و خلفای خود بما خبر داده.
(45) الصانع
یعنی خالق و مبدع. حق عزوجل کل مخلوقات و صانع کل مصنوعات و مبدع و آفریننده تمام موجوداتست و صانعین و مخترعین عالم مظهر و نماینده صفت صانعیت او می باشند زیرا که هر مصنوعی ارائه و نمایش می دهد کمال صانع و مخترع خود را.
اینست که شخص موحد نظر نمی کند بموجودی مگر آنکه خدا را در او می بیند یعنی آثار صنع حقتعالی و جلوات انوار اوصاف ربوبیت و الوهیت را در آنها مشاهده می نماید لکن این نحو مشاهده نصیب کسی گردد که موجودات را بنظر غیری و تبعی نگریسته و نظر او مقصور گشته بر صنع نه بر مصنوع. یعنی از خصوصیت هر یک قطع نظر نموده و در آنها علم و قدرت و حکمت حق را در نظر گرفته.
مثل اینکه یک وقت شخص نظر می کند در آینه و غرض از دیدن جسم آینه است مثل عرض و طول و صفاء و باقی خصوصیات جرم آینه در این حال البته چیز دیگری غیر از خود آینه نمی بیند.
اما یک وقت است نظر می کند در آینه که صورت خود یا چیز مقابل آینه را بیند آن وقت بر عکس نظر اول آنچه منظور اواست در آینه می بیند و جرم آینه را نمی بیند.
نظر نمودن بموجودات هم از این قبیل است جماعتی نظر می کنند باشیاء باعتبار خصوصیات شخصی آنها مثل اینکه انسانست حیوانست نبات است جماد است و غیر اینها چنانچه عموم خلق مگر معدودی از ایشان نظر آنها مقصور بر همین جهت گشته لذا از لذت معرفت و محبت حقتعالی محروم گردیده اندو عوض آنکه علی الدوام رو بکمال برویم و صعود الی الله نمائیم لا ینقطع بدور خود می چرخیم و مثل شتر و قاطری که چشم وی را ببندند و از صبح تا شام بدور آسیا او را بچرخانند شام که چشم او باز می شود می بیند هنوز در همان جای اول ایستاده و قدمی پیش نرفته.
اگر در حال خود قدری دقت کنی بخوبی می فهمی که ما هم همین طور شب و روز چشم بسته در همین محیط عالم طبیعت می گردیم و وقتی ببانک ( الرحیل) مرگ چشم باز می کنیم می بینیم قدمی در جاده تکامل پیش نرفته ایم و ذره ای بر قوای روحانی خود نیفزوده ایم و سرمایه ای که می توانستیم بوی حیات جاوید و لذت همیشگی تحصیل نمائیم ببازیچه از دست داده ایم آن وقت چنان حسرت و ندامتی دست دهد که اگر ذره ای از آن را باهل بهشت تقسیم نمایند نعمتهای بهشتی در نظر آنها ناگوار نماید.
و طایفه دیگر که چشم بصیرت و نظر حق بین بآنها باز شده مثل آینه مانند در موجودات نظر می افکنند تا آنکه آثار الوهیت و ربوبیت و شعشعه جلال و عظمت خداوندی را در آنها بنگرند آن وقت از اثر پی بمؤثر و از معلول پی بعلت و از مصنوع پی بصانع خواهند برد.
آیا چگونه می توانیم چشم بصیرت و نظر حق بین خود را باز کنیم تا اینکه موجودات را این طوربنگریم یعنی در آنها وجهه حقانی را مشاهده نمائیم.
فقط بوسیله تزکیه نفس و قانون تکامل و سعی و کوشش متمادی و مراقبت کامل و اعمال شایسته می توان چشم دل را بینا گردانید و گرد وخاک طبیعت را از جلو بر طرف نمود تا آنکه آفتاب پرده ظلمانی طبیعت جلوه گر گردد.
نه بینی که جائی که برخاست گردد                                  نبیند دگر چشم آزاده مرد
(46) الطاهر
الطاهر بمعنای منزه و پاک بودنست و حقتعالی طاهراست یعنی منزه و مبراء می باشد از تمام نقایص ممکنات از قبیل حدوث زوال تغییر تبدل حرکت سکون و باقی لوازم امکانی و هم چنین منزه از شریک و نظیر و مثل و ند است زیرا که تمام اینها نقص است و نقص مخالف با تنزه و طهارت ذاتی است.
(47) العدل
عدل بمعنای اسواء و معادلست عدل در اسماء الله قرار دادن هر چیزی بجای خود می باشد و تمام افعال و صنایع و مخلوقات را بر وجه نظام و تربیت نیکو و مصالح بزرگ و منافع بسیار تنظیم داده بطوری که وجود هر چیزی نسبت بنظام عالم بهتر و نیکوتر از آن تصور ندارد و این عدل مطلق است که مخصوص بخداوند متعال می باشد.
معنای دیگر یعنی حکم او بحق و درستی و بجا است و ظلم و ستم در ساحت قدس او راه ندارد.
(48) العفو
عفو بمعنای گذشت نمودنست . شیخ صدوق ره فرموده: عفو ترک انتقام است با قدرت. چنان چه در سوره آل عمران آیه 123 فرموده: ( و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس ) و این اشاره بتعریف و تمجید جماعتی است که هنگام غضب غیظ و سخط خود را فرو بردند و از اظهار آن خودداری نمایند و کسانی که عفو کننده اند از مردم.
از حضرت صادق علیه السلام چنین نقل می نمایند که فرموده: ( کسی که غیظ خود را فرو برد در صورتی که ممکنش باشد انتقام کشد خداوند متعال قلب او را پر می کند از ایمان و مطمئن می گرداند او را.
عرفاء گفته اند هر اسمی از اسماء الله مربی یک نوعی از مخلوقاتست و بازگشت هر یک از آنها نیز بهمان اسم می باشد.
و اسم الله که جامع تمام اسماء است مربی انسان می باشد و بازگشت او بهمین اسم مبارک است. و قرب و منزلت هر کسی شناخته می شود بحسب حظ او ازاسماءالله پس هر کس صفات خدائی را بهتر نشان داد معلوم می شود که قرب وی بحق زیادتر و تخلق باخلاق الهی بیشتر یافته چنانچه از جمله صفات خدائی عفو و بخشش است.
ببین در این صفت ارجمند بچه درجه ای و پایه ای می باشی و چه قدر در خود گذشت مشاهده می نمائی و بدان که بهمان قدر متصف باین صفت رحمانی می باشی.  
(49) الغفور
الغفور مشتق از مغفرت و مغفرت بمعنای پوشانیدن و پنهان کردنست خداوند غفور است یعنی بلطف خود گناهان عبد را می پوشاند و لغزشهای وی را مخفی می نماید و کسی را بر اسرار او آگاه نمی گرداند و سرّ وی را فاش نمی کند.
ابوحامد گفته الغفور مبالغه در مغفرت و اشاره بکمال آن و شمول رحمت می باشد.
ببین چگونه ظاهر بدن انسان را پرده و حجاب باطن او قرار داده ظاهر او بلطافت و نظافت مزین گشته و باطن او بکثافات اخلاقی و نجاسات بدنی آلوده گردیده.
بشارت بزرگی است برای گنه کاران که خدای متعال در سوره زمر آیه 54 می فرماید: ( یا عبادی الذین اسرفوا انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله ان الله یغفر الذنوب).
خطاب به گنه کاران فرموده: ای بندگان من که اسراف نورزید بر نفسهای خود و اوقات عمر عزیز خود را بیهوده تلف کرده اید مأیوس مباشید از رحمت خدا تمام گناهان را می آمرزد.
بلی البته کرم و مغفرت حقتعالی برتر از گناه ما است هر قدر گناه ما زیاد باشد مثل قطره ای می نماید نسبت ببحر کرم غیر متناهی او، لکن وقتی مغفرت و کرم حق شامل گنه کار می شود که جرم و معاصی آینه دل را سیاه و تاریک ننموده باشد.
لطف حق با تو مداراها کند                                                          چونکه از حد بگذرد رسوا کند
وقتی صفحۀ آینه را زنگ گرفت و وی را فاسد نمود دیگر قابل پاک شدن و جلاءنیست این آینه با سنگ یکسانست.
سعی کن که بترا کم جرم گناه صفحه قلب لطیف و نورانی تو تاریک و کثیف نگردد و اگر وقتی بغلبه نفس بهیمی از تو صادر گشت فوراً بآب توبه و پشیمانی وی را شست و شوی نما و مگذار قلب تو کدر و ظلمانی وشد.
در حدیث معصوم فرموده : خوشا بحال کسی که روز قیامت در نامۀ عملش پهلوی هر گناهی استغفاری بیند) یعنی توبه و الا استغفار بتنهائی فائده ندارد.
(50) الغنی
  الغنی مأخوذ از غناء بمعنای توانگری و بی نیازی است غنی مطلق خدائی است که هیچ گونه احتیاجی در ساحت قدس او راه ندارد. در سوره فاطر آیه 16 فرموده: ( یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید) خطاب بنوع انسانست که شما فقیر و محتاج هستید و خداوند غنی و بی نیاز و ستایش شده است.
همین طوری که حق عزوجل مطلق است و بهیچ وجه احتیاجی در ساحت قدس او راه ندارد و غناء و بی نیازی او بدرجه ایست که ذات او بذات خود مستغنی از صفات زائد بر ذات می باشد یعنی منشأ صفات هم ذات او است و آثار و افعال هم تراوش صفات ذاتی حق است همین طور مقایسه کن حال ممکن را در مقابل واجب الوجود و در مقابل غناء ذاتی او فقر ذاتی ممکن الوجود را ملاحظه کن و ببین از تمام جهات محتاج بغیر است هم از حیث اصل وجود و هم از حیث بقاء و هم از حیث صفات و هم از حیث ترتب آثار بر افعال او.

خلاصه همین طوری که حقتعالی من جمیع الجهات غنی مطلق است ممکن هم من جمیع الجهات محتاج مطلق است و بهیچ وجه خودیت و استقلال ندارد.

(51) الغیاث
صدوق فرموده معنای الغیاث المغیث است و مغیث بمعنای فریاد رس است و از باب تاکید و کثرت مضطرین الغیاث اطلاق شده.
(52) الفاطر
فاطر یعنی خالق و فطر بمعنای شق است در سوره انفطار آیه 1 فرموده: ( اذا السماء انفطرت) زمانی که آسمان از هم پاره و گسیخته شد. چون حقتعالی ممکنات را از عدم و نیستی بهستی و وجود آورد کانّه پرده ظلمت عدم را پاره نمود و بر هر ممکنی بقدر امکان لباس وجود و هستی پوشانید.
(53) الفرد
یعنی متفرد است بالوهیت و ربوبیت و وحدت بلکه تمام صفات کمال منحصر باو عزوجل می باشد و هیچ موجودی نمی تواند در مقابل عظمت و بزرگواری او عرض اندام نماید و ابراز فعالیت بلکه اظهار وجود و هستی نماید.
معنای دیگر متفرد بوجود و حقیقت است زیرا که اوست موجود حقیقی احدی و هر چه هست جز ترشح فیض او و جلوه ای از جلوات وجود او چیز دیگری نیست.
(54) الفتاح
یعنی حکم کننده بین عناد.
معنای دیگر فتاح کسی است که می گشاید ابواب رزق و رحمت خود را بسوی بندگان و بعنایت و رحمت هر مشکلی را آسان می نماید و هر سختی را بر طرف می کند و هر مقفلی را باز می نماید.
(55)الفائق
الفالق مشتق از فلق است و فلق بمعنای شق است خداوند فالق است زیرا که بشکافتن هر چیزی چیز دیگری بیرون می آورد چنان چه زمین را می شکافد و گیاه را بیرون می آورد در سوره انعام آیه 59 می فرماید: ( ان الله فالق الحب و النوی) بدرستی که خداوند شکافنده دانه و هسته است.
(56) القدیم
یعنی متقدم بر اشیاء خدای متعال قدیم است بنفسه و اول و آخری برای وجود او متصور نیست زیرا که او وجود صرف و حقیقت مطلقه است و از قید زمان و مکان و از هر قید امکانی منزه و مبراء است و عدم و نیستی بالمره در ساحت قدس او راه ندارد.
(57) الملک
الملک دو معنی دارد: اول پادشاه و صاحب اختیار دوم: مالک (و هو مالک الملک و الملکوت) حق عزوجل مالک جمیع عوالم است از عالم ملک یعنی اجسام و محسوسات و عالم معانی و مجردات یعنی عالمی که فوق عالم جسمانیات و محسوسات می باشد که اول را عالم ناسوت و عالم ملک گویند و دوم را عالم ملکوت و فوق آن را عالم جبروت و بالاتر آن را عالم لاهوت نامند یعنی عالم جبروت تحت لاهوت و ملکوت تحت جبروت می باشد و هر دانی در طول عالی و منطوی در سعه وجود او است.
خلاصه حقتعالی مالک تمام عوالم و موجوداتست بالحقیقه و مالکیت غیر او بالمجاز یعنی عاریتی است زیرا که موجودیت و قوام وجود هر موجودی بسته بوجود و مشیت او است پس او مالک حقیقی است.
(58) القدوس
القدوس مبالغه در صفت قدس است و قدس بمعنی پاکیزگی است حقتعالی طاهر و پاک و پاکیزه است و هیچ گونه عیب و نقصی در وجود او راه ندارد حتی آنکه منزه و مبراء از اینست که ملوث گردد بلوث اذهان بشر و کسی بتواند او را بکنه و حقیقت بشناسد یا در خیال تصور نماید و انسان را میسر نمی شود که بحقیقت پست ترین مخلوقات و آثار خدائیش پی ببرد فضلا از حقیقت صفات او دیگر چه رسد بکنه ذات و حقیقت الوهیت او.
(59) القوی
قوت مقابل عجز و ضعف است خدای متعال قوی است یعنی عاجز نیست و عارض نمی شود او را عجز و ضعف وناتوانی و غالب و قاهر فوق عباد خود می باشد.
(60) القریب
یعنی نزدیکست بخلق بقرب معنوی از جهت معیت قیومیت ( و هو معکم اینما کنتم ) این است که هر کس او را بخواند اجابت می نماید چنانچه در سوره بقره آیه 182 می فرماید: ( فانی قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان ) پس بدرستی که من نزدیکم اجابت می کنم دعاء کسی که بخواند مرا. 
و معنای دیگر قریب یعنی عالم بما فی الضمیر  عالم است بوساوس دلها و آنچه در ذهن خطور می نماید پس قرب او کنایه ازاحاطه علمیه او است نه قرب مکانی یا زمانی که از خواص اجسام است و حجاب و مسافتی بین حقتعالی و مخلوقات او نیست (و نحن اقرب الیه من حبل الورید) سوره ق آیه 15.
(61) القیوم
یعنی قائم بنفس خود و مقوم غیر است تمام موجودات قائم بوجود او می باشند و حافظ و نگهدار و اصلاح کننده حال آنها است.
بعبارت دیگر هستی و وجود او بذات خود و هستی دیگران بسته بهستی او است زیرا که او واجب الوجود است و باقی ممکن الوجود یعنی او غنی بالذاتست و باقی فقیر الی الله می باشند.
(62) القابض
القابض مشتق از قبض است قبض بچند معنی استعمال شده که تماماً قریب بیک دیگرند و جامع بین آنها گرفتن و استیلاء بر شی ء است و خدای تعالی هم قابض است و هم باسط هم جمع می کند و هم پهن می کند ( والله یقبض و یبسط ) سوره بقره آیه 246
(63) الباسط
بسط مقابل قبض است پهن کننده است بر بندگان خود فضل و احسان و نعمتهای بی اندازه لکن بسا می شودکه بمصلحت و حکمت روزی را تنگ می کند و وقت دیگر بفضل و کرم خداوندی خود آن را پهن می کند و وسیع می گرداند.
و هم چنین قبض کننده ارواح و بسط کننده مخلوقاتس در سرای دیگر یعنی قیامت خلاصه وقتی بمشیت و حکمت تمام موجودات را در قبضه اقتدار خود جمع می کند و در آن هنگام آنها را بحالت نیستی و عدم می نمایاند و آن وقتی است که دنیا را فانی می گرداند و شیئی در روی زمین باقی نمی ماند و وقت دیگر برحمت واسعه آنها را منتشر می گرداند و از نیستی ظاهری بهستی و از تفرق اجزاء بجمعیت آن بر می گرداند و برای عالم دیگر که آخرین مرحله سیر انسانست وی را آماده می کند یعنی عالم قیامت و حشر و نشر.
(64) القاضی
القاضی مأخوذ از قضاء است قضاء نسبت بحقتعالی بسه وجه اطلاق شده، اول: بمعنای حکم و الزام چنان چه در سوره بنی اسرائیل آیه 24 فرموده: ( و قضی ربک الا تعبدوا الا ایاه ) حکم والزام فرموده پروردگار تو این که عبادت نکنید شما مگر او را.
دوم: خبر و اعلام مثل قول حقتعالی در سوره بنی اسرائیل آیه 4 ( و قضینا الی بنی اسرائیل فی الکتاب ) خبر دادیم بنی اسرائیل را در کتاب. سوم: اتمام در سوره فصلت آیه 11 فرموده : ( فقضیهن سبع سموات فی یومین ) باتمام رسانید خداوند هفت آسمان را در دو روز و برای این اسم شریف معانی دیگری هم گفته شده.
(65) المجید
المجید مشتق از مجد است و بمعنای کرم و عزت و شرافت و بزرگواری است و این امور نسبت بحقتعالی فوق آن است که در ذهن بشر بگنجد یا آنکه بتواند بکنه و حقیقت مجد و بزرگی او را بشناسد.
ومعنای دیگر برای این اسم مبارک واسع العطاء است یعنی عطا و بخشش او پهن گردیده.
(66) المولی
مولی را چند معنی است اول ناصر یعنی یاری کننده . در سوره محمد صلی الله علیه و آله آیه 12 فرموده: ( ذلک بان الله مولی الذین آمنوا و ان الکافرین لا مولی لهم) خدا یاری کننده آن کسانی است که ایمان آوردند و بدرستی که نیست برای کفار یاوری.
و بمعنای اولی و صاحب اجتیار هم آمده چنانچه در آن حدیث معروف غدیر خم پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده : ( الست اولی منکم بانفسکم قالوا بلی یا رسول الله صلی الله علیه و آله قال من کنت مولاه فهذا علی مولاه ) آیا من سزاوارتر نیستم بصاحب اختیاری شما از خود شما! عرض کردند: بلی یا رسول الله ، پس فرمود: هر کس می باشم من اولی از او بنفس او و صاحب اختیار او هستم پس علی اولی از او بنفسش و صاحب اختیار او می باشد.
و بمعنای متولی امر هم استعمال شده چنانچه متولی امور طفل را ولی او گویند در سوره آل عمران آیه 61 فرموده : ( و الله ولی المؤمنین) خدا اصلاح کننده امور مومنین است الی غیر ذلک از مواد استعمال لفظ مولی . واین اسم شریف بتمام معانی نسبت بحقتعالی صادق آید.
(67) المنان
المنان صیغۀ مبالغه است و منّ مشترک بین دو معنی میباشد و درهر دو معنی هم استعمال شده.
یکی  بخشنده و انعام کننده و موارد استعمال آن در قرآن بسیار است در سوره (ص) آیه (38) فرموده:  (هذاعطا ؤنافامنن او امسک بغیر حساب) خطاب بحضرت سلیمان است که این عطا و بخشش مابتو بهر کس خواهی عطا کن یا نگاه دار بدون حساب
ودیگردر منت و امتنان و آن هم در مواضعی از قرآن استعمال شده در سوره بقره آیه (266) فرموده (یا ایها الذین امنوا لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذی) یعنی ای کسانی که ایمان آورده اید باطل نکنید صدقات خود را بسبب منت گذاردن و اذیت نمودن.
و در سوره حجرات آیه 17 ( یمنون علیک ان اسلموا قل لا تمنوا علی اسلامکم بل الله یمن علیکم ان هداکم للایمان) منت می نهند بر تو که اسلام آورده اند بگو منت مگذارید بر من از جهت اسلام آوردن خودتان بلکه خدا منت نهاده بر شما که هدایت نمود شما را بایمان.
چگونه می توان جرئت نمود و قائل شد که خدای متعال با آن عظمت و جلال که هر نعمت بزرگی در مقابل سعه فضل و رحمت غیر متناهیش کوچک می نماید برای انعام و اکرامی که بمخلوق ضعیف خود می کند منت گذارد و وی را بزرگ شمارد و معلومست در منت ایذاء است و نعمت را کدر می نماید علاوه بر منت نهادن بر انعام ناشی از دنائت و لئامت نفس است و ابداً لائق جلال و تنزه خداوندی نیست اینست که منت نهادن منهیّ عنه است.
چنان چه حکماء گفته اند: ادل الدلیل علی امکان الشیء وقوعه ، بزرگتر چیزی که دلالت می کند بر ممکن شیء همان واقع شدن او است پس از آن که می بینیم لفظ (منّ) هر دو معنی استعمال و بحسب وضع لغوی هم مشترک بین هر دو معنی است چگونه می توان تخصیص داد اسم ( المنان) را بیک معنی که آن اکرام و انعام فقط باشد و آن نیست مگر تخصیص بلا مخصص.
اگر گوئی مخصص همان دلیل عقلی است و آن لزوم قبحی است که بر فرض تعمیم بر خدا لازم آید و بهمین دلیل عقلی تخصیص می دهیم عموم لفظ ( منان) را نسبت بحقتعالی هر کجا استعمال شده باشد بانعام و اکرام فقط.
جواب گوئیم: اولاً اگر چه این صقت در حق مخلوق نقص نقص و منهی عنه است زیرا که خالی از اغراق نفسانی نیست بحقتعالی بهیچ وجه مستلزم قبح و نقصی نیست بلکه نسبت باو صفت کمالست زیرا که منعم حقیقی او است و انعام هر انعام کننده ای از خزینه کرم و احسان خداوندی او است و اظهار انعام نمودن او برای مصلحت است پس او لایق اظهار جود و احسان خود است لکن غیر او چون در حد ذات خود فقیر الی الله تعالی و فاقد هر گونه کمالی می باشد در مورد احسان هم لایق اظهار منیت نیست بلکه بایستی اظهار تشکر و امتنان از حق نماید که احسان خود را بدست او جاری گردانیده این است که اگر رجوع بوجدان خود کنیم می یابیم که منت او را بجان خریداری می کنیم و ابداً نعمتهای او بواسطه منت او در نظر ما کدر نمی گردد. ( یا من لا یکدر عطایاه بالامتنان) پس این دلیل که ادعاء نمودید تمام نشد تا آنکه مخصص واقع گردد.
و ثانیاً بر فرض قبول آنکه لفظ ( المنان) را جایز است تخصیص داد بانعام و اکرام کننده فقط چه می گوئید در کلماتی که صریح در معنای منت است چنانچه در سوره ضحی آیه 6 فرموده : ( الم یجدک یتیماً فاوی) آیه 7 : ( و وجدک ضالاً فهدی) آیه 8 : (و وجدک عائلاً فاغنی ) خطاب بپیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله است آیا نیافت خدا تو را یتیم پس جای داد و یافت تو را گمراه پس هدایت کرد و یافت تو را فقیر پس توانگر نمود.
و از این قبیل موارد بسیار دارد که در مقام منت و امتنانست و ثالثاً هر چیزی که بنظر قبح آمد ممکن است بانضمام محسناتی قبح وی مبدل بحسن گردد مثل اینکه تعریف و تمجید از خود نمودن قبیح است لکن در موقع لزوم برای مصلحت اقوی نیکو می گردد.
پس بر فرض تسلیم منت نهادن مطلقاً قبیح است حتی نسبت بحق عزوجل گوئیم در موقعی که غرض شکرگذاری و قدردانی باشد دیگر ابداً بهیچ وجه قبحی در کار نیست و این هم یکی از تفضلات غیر متناهی حق تعالی است که عبید خود را متنبه می نماید که در مقام شکر گذاری و قدر دانی شکر گذاری و قدر دانی بر آیند.
چنانچه در سوره اعراف آیه 141 فرموده : ( قال یا موسی انی اصطفیتک علی الناس برسالاتی و بکلامی فخذ ما آتیک و کن من  الشاکرین ) خدا فرموده: ای موسی بدرستی که من برگزیدم تو را بر مردم باین که بتو رسالت دادم و با تو تکلم کردم پس بگیر آنچه دادم بتو و بوده باش از شکر کنندگان.
(68) المحیط
یعنی مستولی است و احاطه دارد بر هر چیزی و شیئی یافت نمی شود که از حیطه وجود و علم و قدرت او خارج باشد.
و احاطه حقتعالی بموجودات نه از قبیل احاطه روح جسم بزرگست بجسم کوچک بلکه احاطه او احاطه معنوی است نظیر احاطه روح و نفس بقوی و مشاعر خود چنانچه معیت حقتعالی که در سوره حدید آیه 4 فرموده: ( و هو معکم اینما کنتم ) معیت قیومیت است نه معیت مکانی و الصاق جسم بجسم و ادراک این مطلب محتاج بغریزه دیگری است.
(69) المبین
المبین بمعنای ظهور و وضوح است  و نسبت بحقتعالی دو معنی دارد: اول آنکه وجودش ظاهر و بیّن و  واضح است بطوری که از شدت ظهور مخفی گشته یا من هو اختفی لفرط نوره
دوم : اظهار کننده است حکمت و کمال و حسن تدبیر خود را برای مخلوقات تا او را بشناسند و باین جهت لایق انعام و اکرامش گردند.
(70) المقیت
برای این اسم مبارک چند معنی گفته اند:
اول: حافظ و نگهبان دوم: مقتدر و مستولی سوم: روزی دهنده بهر موجودی بر حسب استعداد و احتیاج او و تمام این معانی بر حقتعالی صادق آید.
(71) المصور
المصور مأخوذ از تصویر است یعنی تصویر کننده صورت جنین در رحم مادر بهر شکلی که بخواهد پس حقتعالی خالق اجسام و مشکل اشکال و مصور صور موجودات می باشد.
(72) الکریم
برای این اسم مبارک هم سه معنی گفته اند: اول کثیر الخیر و دائم النفع یعنی خیر او بسیار و نفع رساندن او دائم و گرفتن نفع از او آسانست  دوم بمعنای جواد یعنی بسیار بخشش کننده و نعمت دهنده سوم بمعنای عزیز یعنی ارجمند و عالی مقدار است.
(73) الکبیر
یعنی سید و بزرگ و صاحب کبریاء و عظمت و شأن و گفته اند کبیر کسی است که بزرگتر از آنست که شبیه بمخلوقات باشد و اینکه هر بزرگی در مقابل عظمت و بزرگی او کوچک می نماید.
(74) الکافی
الکافی مأخوذ از کفایتست یعنی خدا کفایت می کند امور کسی که توکل بر او نماید ( و من یتوکل علی الله فهو حسبه ) در سوره طلاق آیه 3 می فرماید: ( کسی که توکل بر خدا نماید خداوند بس است او را که اصلاح نماید امورش را.
(75) الکاشف
یعنی رفع کننده بلاء و آفات از خلق و اجابت کنندۀ دعای مضطر در هنگام اضطرار.
(76) الوتر
یعنی الفرد و هر چیزی که یکی باشد وی را وتر گویند مقابل شفع که دو است و چون خداوند را شریکی نیست و در وجود و ربوبیت دومی ندارد او را وتر گویند.
(77) النور
نور آنست که بذات خود ظاهر و ظاهر کننده غیر باشد و چون خدای متعال بذات خود ظاهر و ظاهر کنندۀ بذات خود ظاهر و موجود و ظاهر کننده تمام موجودات می باشد ، بعبارت دیگر چون ظهور و وجود او بذات خود و ظهور و وجود ممکنات بطفیل وجود او است لذا اطلاق نور بر او صادق  آید زیرا که نور حقیقی او است و ممکنات از حیث عدو ذاتی ظلمت صرفند . بعضی گفته اند: نور در اینجا بمعنای منور است یعنی خداوند نور بخشنده است. چنانچه در سوره نور آیه 35 : ( الله نور السموات و الارض) را حمل نموده اند بر اینکه خداوند نور دهنده آسمان و زمین و هدایت کننده اهل آن می باشد.
لکن بنابر آنچه در محل خود مبرهن گشته معنای نور اعم است از نور حسی و نور معنوی و معنائی که جامع باشد و شامل هر دو قسم از نور بشود چنانچه گفتیم نور آن چیزیست که ظاهر بخود و مظهر غیر باشد و این معنی نسبت بحقتعالی بالحقیقه درست آید زیرا که ظهور از پرتو وجود است بلکه وجود حقیقت همان ظهور است و وجود حقیقی مخصوص باو است پس او ظاهر بذات خود و ظاهر کننده غیر یعنی مخلوقاتست.  
(78)الوهاب
الوهاب مأخوذ از هبه بمعنای بخشش است چنانچه در سوره شوری آیه 48 می فرماید: ( یهی لمن یشاء اناثاً و یهب لمن یشاء الذکور) بهر که بخواهد دختر می دهد و بهر که بخواهد پسر عطا می کند.
و وهاب مبالغه در بخشش است یعنی خداوند کثیر الخیر و قدیم الاحسان و بسیار بخشنده است.
(79) الناصر
یعنی یاری کننده و خداوند یاری کننده و اعانت نماینده بمؤمنین است.
(80) الواسع
یعنی غنی آنچنانی که بغناء و بی نیازی خود فقر و احتیاج بندگان خود را بر طرف می نماید و روزی خلق را وسیع می گرداند ( وسع کرسیه السموات و الارض ) سوره بقره آیه 256 استیلاء و سلطنت حقتعالی فرا گرفته آسمان و زمین را و وجود و علم و رحمت غیر متناهی او احاطه نموده هر چیزی را پس واسع مطلق خدائی است که از حیث احاطه علمیه بطوریست که ( لا یعزب عن عمله مثقال ذره فی السماء و الارض ) و از حیث سعه رحمت و فیض غیر متناهی بدرجه ایست که فرموده ( و سعت رحمتی کل شیء ) پس حقتعالی بتمام معنی ( واسع است ) و این اسم شریف مخصوص باو است.
(81) الودود
الودود مأخوذ از ودّ و وداد است و آن بمعنای محبت است و برای ( ودود) سه معنی گفته اند: اول: دوست داشته شده یعنی اولیاء و عرفاء او دوست می دارند . دوم: دوست داشتن یعنی او اولیاء خود را دوست می دارد و این دو معنی ملازم یکدیگرند در سوره مائده آیه 59 فرموده: ( یحبهم و یحبونه ) خدا آنها را دوست می دارد و آنها هم خدا را دوست می دارند . سوم: محبوب خلق می کند بندگان صالح خود را چنانچه در وسره مریم آیه 96 فرموده : ( سیجعل لهم الرحمن ودّا ) 
(82) الهادی
هدایت رهنمائی بمقصود است و بعضی مقید نموده اند برهنمائی که موصل و رساننده بمقصود هم باشد.
گفته اند: هادی و رهنما کسی است که شخص را بمقصود و مطلوب برساند و گر نه بمجرد ره نشان دادن بدون رسانیدن مطلوب هدایت کننده را هادی نمی گویند.
لکن بحسب ظاهر و تفاهم عرفی رهنما را هدایت کننده و هادی گویند اعم از آنکه وصول بمقصود حاصل گردد یا نگردد.
بلی نسبت بحقتعالی ممکن است مقصود از اسم ( الهادی) بقرینه خارجی رسانیدن بمقصود باشد نه مجرد راه نشان دادن زیرا که اسباب هدایت یافتن و رسیدن بمقصود را برای هر کس که بخواهد قرار می دهد چنانچه فطرت هر کسی را بتوحید قرار داده و قادر نموده عباد خود را بعقل و فطانت بمعرفت و شناسائی خود و هر که را دوست دارد می کشاند بسوی خود بلکه کسی که از این فیض عظمی یعنی هدایت حقتعالی بهره مند گردد تمام اجزاء موجودات وی را کمک می نمایند تا آنکه بکمال لایق بخود نائل گردد و الطاف الهی و فیوضات سبحانی شامل حال او شود و جذبات سبحانی وی را دمبدم میسر می گردد.
در شرح اسماء الحسنی برای هدایت پنج معنی گفته که بطور اختصار ترجمه می نمائیم بدانکه هدایت حقتعالی نسبت  بعباد بر پنج نوع است:
اول: افاظه قوی مثل قوه عقلیه و مشاعر ظاهره و باطنه که بواسطه آنها شخص متمکن می شود از هدایت یافتن، دوم: دلائل عقلیه که بآنها تمیز داده می شود بین حق و باطل. سوم: ارسال انبیاء و سفراء الهی و کتب آسمانی که بهدایت آنها مخلوق هدایت یابند. چهارم: کشف حجاب از قلوب و عالم گردانیدن آنها را باسرار موجودات بواسطه رؤیای صادقه یا وحی یا الهام . پنجم: آنکه محو نماید از نظر آنها ظلمت و تیرگی بدن و شیئیت وجود و انانیت ذات آنها  را بطوری که مشاهده نمایند تجلیات نور احدیت را و در این هنگام اغیار در نظر آنها مستهلک می گردد و حجت و پرده ظلمانی طبیعت پاره می گردد و بگوش دل از پس پرده می شنوند نداء غیبی ( لمن الملک الیوم لله الواحد القهار ) یعنی بچشم دل می بینند که منحصر است سلطنت عالم ملک و ملکوت بحق عزوجل.
(83) الوفی
یعنی وفا کننده است حقتعالی بوعده و بعهد و میثاق خود.
(84) الوکیل
الوکیل دو معنی دارد اول: متولی امر و قائم بحفظ آن و بهمین معنی است کسی را که وکیل می گردانند برای تصرف در مالی بجهت آنکه قائم مقام شخص موکل و صاحب مال است.
دوم: معتمد و ملجأ و پناهگاه خدا و کیل ماست یعنی ملجأ و پناه دهنده و حافظ و نگهدار ما و متکفل ارزاق عباد و قائم بمصالح آنها می باشد . (حسبنا الله و نعم الوکیل) سوره آل عمران آیه 167.
(85) الوارث
یعنی بازگشت تمام املاک و اموال باو است در وقتی که مالیکن مجازی بمیرند و حقتعالی باقی ماند و بس.
(86) البر
یعنی مشفق ومهربان بر تمام خلائق و بمعنای صادق هم آمده.
(87) الباعث
زنده ومبعوث می گرداند خلق را در قیامت برای مجازات اعمال و حیات همیشگی.
(88) التواب
یعنی قبول می کند توبه عبد را وقتی توبه نمود و از اعمال زشت خود پشیمان گشت و تواب مبالغه در قبول نمودن توبه است.
سعه رحمت و فیض غیر متناهی حقتعالی بدرجه ای است که اسباب توبه را برای عاصی مهیا فرموده و اگر چندین هزار مرتبه معصیت نمود و پس از آن پشیمان شد و توبه کرد او را بکرم خود می بخشد و عفو می نماید ، بلکه سیئات او را مبدل بحسنات می فرماید چنانچه در سوره فرقان آیه 70 فرموده: ( الا من تاب و آمن و عمل صالحاً فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات و کان الله غفوراً رحیما ) بعد از آیه عذاب می فرماید مگر کسی که توبه کرد و عمل نیکو بجا آورد پس بدل می کند خدا بدی های آنها را بخوبی  و می باشد خدا آمرزنده مهربان.
بعضی گفته اند: معنای توبه فقط پشیمانی از گناه است که شخص نزد نفس خود خجل شود و بداند که باین عمل در معرض سخط خداوند واقع شده زیرا که از اطاعت او سر پیچیده و اعراض نموده پس نادم و پشیمان شود.
و بعض دیگر گفته اند: پشیمانی تنها کفایت نمی کند بلکه عزم بر ترک در آتیه هم در حقیقت توبه مدخلیت دارد زیرا که معنای توبه رجوع از مخالفت و نافرمانی است بموافقت و فرمان برداری و این معنی وقتی تحقق می پذیرد که پشیمانی با عزم بر ترک توأم باشد.
و بعضی علاوه بر پشیمانی از عمل گذشته و عزم بر ترک آن در آینده تدارک مافات را هم مدخلیت داده اند یعنی اگر آن معصیت ترک واجبی بوده که قضاء دارد مثل نماز و روزه و غیره قضاء آن را بجا آورد و اگر حق الناس بود اداء نماید و الا اعمال خیری بجا آورد که جبران و تلافی اعمال بد او را بنماید.
ولی تحقق در مطلب اینست که توبه همان پشیمانی است و عزم بر ترک از لوازم او است حدیث از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله که: ( الندم توبه) یعنی پشیمانی توبه است. لکن البته لازمه پشیمانی عزم بر ترکست در آینده و ظاهر اینست که تدارک مافات یا چیز دیگر در تحقق اصل توبه مدخلیت ندارد ولی شرط کمالست چنانچه آن خبر معروف از حضرت امیر علیه السلام را علماء حمل بر توبه کامل نموده اند و از جمله شروط در آن خبر اینست که گوشتی که در معصیت ببدن تو روئیده شده بواسطه زحمت عبادت آب نمائی. 
(89) الجلیل
یعنی سید و بزرگ، بعضی گفته اند کسی که جامع صفات کمال مثل غناء و سلطنت و قدرت و قدس باشد و از هر گونه منقصتی خالی باشد او لایق اسم جلیل است و جلیل حقیقی کسی است که هر جلیل و بزرگی در مقابل عظمت و بزرگواری او کوچک و حقیر بلکه هیچ نماید و جلیل مطلق فقط حقتعالی می باشد و بس و نیست کبریائی و عظمت و جلال مگر از برای او و باو جل جلاله. 
(90) الجواد
یعنی بسیار انعام و احسان کننده و حقتعالی فیاض مطلق و متصف بصفت جود و احسان و رحمت غیر متناهی است و دائم الفضل و قدیم الاحسان است و بخل و منع در ساحت کبریائی او راه ندارد.
(91) الخبیر
یعنی عالم و دانا است بباطن و کمون اشیاء و دقایق موجودات نزد او حاضر و هویدا است و حقتعالی خبیر است یعنی می داند کنه و حقیقت چیزها را.
(92) الخالق
یعنی خلق کننده خلائق و خلق بدو معنی استعمال شده یکی بمعنای تقدیر و دیگر بمعنای تکوین اما خلق بمعنای تقدیر بنا بر آنچه گفته اند مهیا نمودن ماده است برای فیضان صورت چنانچه در سوره آل عمران آیه 43 حکایت از حضرت عیسی علیه السلام می فرماید: ( انی اخلق لکم من الطین کهیئه الطیر) بدرستی که من خلق می کنم برای شما از گل مثل صورت مرغی معلوم است حضرت عیسی علیه السلام ایجاد مرغ ننموده بلکه از گل صورت مرغی ساخت و از مبدء فیاض افاضه روح بر وی شد.
و همچنین نجار مثلاً مهیا می نماید خشب را برای صورت سریر و تخت و چیزهای دیگری که در ذهن خود تصور نموده و تقدیر باین معنی همان اندازه گیریست برای حصول غایتی که در نظر است و آن صورت مرغی است که پس از اتمام بر آن شیئی مترتب می گردد اما خلق بمعنای تکوین ایجاد چیزیست از حیوان یا انسان یا نبات از چیز دیگر مثل خلقت انسان از نطفه.
و بمعنای ابدع یعنی ایجاد شیئی ابتدائاً بغیر مسبوق بودن او بماده هم آمده چنانچه در سوره جاثیه آیه 21 فرموده: ( و خلق الله السموات و الارض).
(93) خیر الناصرین
بهترین یاری کنندگانست و نظیر آن ( خیر الراحمین یعنی بهترین رحم کنندگانست). و بعضی گفته اند: یعنی بسیار یاری کننده و بسیار رحم کننده است.
(94) الدیان
یعنی جزاء دهنده اعمال مردم چنانچه تفسیر شده ( مالک یوم الدین ) بصاحب اختیار روز جزاء یعنی روز قیامت و دین و بمعنای توحید و اسلام و عدل و غیره اینها هم آمده.
(95) الشکور
شکر در لعت بمعنای شناختن احسان و اعتراف نمودن باو است و چون حقتعالی احسان کننده و انعام کننده بعباد خود می باشد لذا حقیقت شکر نسبت باو صدق نمی کند.
از این جهت گفته اند: شکور یعنی جزا دهنده بر اعمال خیر بندگان و قبول کننده شکر آنها است.
و شکور مبالغه در شکر است زیرا که انعام و اکرام او خیلی زیاد است و بکمی از طاعت و عبادت پاداش بی اندازه کرامت می فرماید.
و ممکن است اطلاق شکور بر حقتعالی بطور حقیقت باشد نه مجاز زیرا که هم شاکر است و هم مشکور یعنی شاکر نفس خود می باشد و سپاس گذاری می نماید خود را بواسطه آنکه فعل هر فاعلی و قدرت هر قادری بسته بوجود و قدرت و مشیت او است و در واقع و نفس الامر او است فاعل خیرات پس باعتبار آن که اعتراف می نماید باحسان خود شاکر است و باعتبار آنکه هر عمل خیری بحول و قوه او است مشکور است و شاید همین باشد نکته آن که بصیغه مبالغه ذکر شده یعنی شکور گفته اند.
(96)العظیم
یعنی صاحب عظمت و جلال شش معنی برای ( العظیم) گفته اند: اول: سید زیرا که سید قوم بزرگ آنها است، دوم : غالب بر اشیاء سوم: حقتعالی را عظیم گویند باعتبار آنکه در مقابل عظمت او هر چیز بزرگی کوچک نماید، چهارم: بمعنای مجد و بزرگواری است، پنجم: اینکه عظمت و جلال و بزرگواری او بقدریست که ممکن نیست کسی بتواند احاطه نماید بکنه ذات و بوجود و اوصاف حقیقیه او ( لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر ) سوره انعام آیه 103 یعنی هیچ چشمی اورا نمی بیند و درک نمی کند و حال آنکه او درک می نماید چشمها را و او است لطیف و خبیر معلومست که بزرگی و عظمت حق عزوجل ببرزگی جثه و مقدار نیست بلکه مقصود از بزرگی او عظمت و شرف و بلندی مرتبه و سعه قدرت و احاطه علمیه و قیومیت او است، ششم: خداوند را عظیم نامند زیرا که خالق خلق عظیم و صاحب عرش عظیم است. 
(97) اللطیف
یعنی عالم است بغموض اشیاء و رفق و نیکی کننده است بمخلوق از راههای مخفی که ملتفت نمی شوند و اینکه حضرت امیر علیه السلام در بعض خطب خود توصیف می نماید حق را باین که (لطیف اللطافه لا یوصف باللطف) شاید مقصود این باشد که او حقیقت و منشأ هر موجود شریف و لطیفی است نه اینکه موصوف بلطافت باشد.
معنای دیگر آنکه لطیف است در تدبیر و افعال خود گویند فلانی لطیف است در وقتی که حاذق و ماهر در کار خود باشد.
خلاصه ( اللطیف) اگر مأخوذ از  (لطف) باشد بمعنای رفق و ملاطفت و مرحمت خفیه است نسبت بمخلوق ( چنانچه گوئی فلانی لطف دارد بفلانی) پس خداوند می رساند بمخلوق آنچه از وی منتفع گردند و مهیا می گرداند برای آنها اسباب معیشت آنها را از راهی که گمان نبرند و اگر مأخوذ از ( لطف) باشد بمعنای نزاکت در صنعت و حسن تدبیر در عمل و خالق خلق لطیف است مثل حیوانات ذره بینی و غیره.
(98) الشافی
یعنی شفا دهنده امراض و جبران و رفع کننده آنها بعظیم جزاء در سوره شعراء آیه 80 حکایت از حضرت ابراهیم علیه السلام فرموده: ( و اذا مرضت فهو یشفین ) وقتی که مریض شدم پس او شفا می دهد مرا.
این نود و نه اسم مبارک اسماء الحسنی الهی جل و شأنه می باشد بشرح مختصری از آنها مطابق معانی لغوی و فرموده علماء اعلام اقتصار نمودیم و از بیان لطیف و شرح غامض هر یک از آنها خودداری کردیم که باعث ملال مطالعه کنندگان محترم نشود.
چون این کتاب در سیر و سلوک بسوی حقتعالی بود باین مناسبت اینک بشرح مختصری از فوائد و خواص بعضی از اسماء الله می پردازیم تا آنکه سالک الی الله در طریق سیر و رسیدن بمطلوب استعانت جوید باسماء الحسنی و بزبان مداومت نماید  بر آنها و بقلب توجه کند بمسمی و اگر بشرائطی که در محل خود مقرر گشته عمل نماید آنها بمنزله چراغی می باشد که در این راه ظلمانی او را راهنمائی نمایند بطریق مطلوب.
و قبل از شروع در مقصود بایستی مقدمه دو مطلب را گوشزد کنیم سپس شروع در مطالب نمائیم.
مطلب اول: در فضیلت ذکر
در آیات واخبار بقدری تعریف از ذکر و تمجید از ذاکرین شده که بیان تمام آنها محتاج بکتاب علی حده می باشد.
چنانچه در سوره آل عمران آیه 188 در تعریف ذاکرین فرموده: ( الذین بذکرون الله قیاماً و قعوداً و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض) آن کسانی که متذکر حقند در حالتی که ایستاده یا نشسته یا خوابیده اند و تفکر می کنند در خلقت آسمان و زمین.
در سوره بقره آیه 147 ( فاذکرونی اذکرکم ) پس یاد کنید مرا تا یاد کنم شما را، ایضاً در سوره بقره آیه 196 ( فاذکروا الله کذکرکم آباءکم ) پس یاد کنید خدارا همان طوری که یاد می کنید پدرهای خود را. در سوره اعراف آه 204 : ( و اذکر ربک فی نفسک تضرعاً و خیفه و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال و لا تکن من الغافلین ) خطاب بپیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله است که یاد کن پروردگار خود را در نفس خود در حال تضرع و آهسته نه بلند و مباش از بی خبران.
و در ذم منافقین در سوره نساء آیه 141 فرموده : ( و لا یذکرون الله ذکراً کثیراً و سبحوه بکره و اصیلا ) در این آیه خطاب فرموده بمومنین که بسیار ذکر خدا کنید و تسبیح نمائید او را در صبح و شام.
اما اخبار در این خصوص بسیار است در عده الداعی از صادق آل محمد صلی الله علیه و آله روایت می کند ( بدرستی که خدای تعالی می فرماید : کسی که مشغول شد بذکر من از این که از من سئوال نماید من عطا می کنم باو بهتر از آن چیزی که عطاء می کردم باو اگر سئوال کرده بود از من.
ایضاً روایت می کند از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله که فرموده: ( چهار چیز است که نمی رسد باو مگر مؤمن ( یعنی از صفات ممتازۀ مؤمن است) سکوت و آن اول عبادتست و تواضع از برای خدای سبحانه و  ذکر خدا در تمام حالات و کمی چیز یعنی کمی مال و دولت.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده: ( در تورات نوشته که حضرت موسی علیه السلام سئوال نمود از پروردگار خود که آیا تو نزدیکی بمن تا این که (1) مناجات نمایم با تو یا دوری از من تا آنکه (2) نداء کنم تو را ، پس خدا وحی نمود باو که ای موسی من همنشین کسی می باشم که یاد کند مرا ، موسی علیه السلام عرض کرد: پس کیست در پرده تو روزی که پرده ای نیست مگر پرده تو؟ فرمود: آن کسانی که یاد می کنند مرا ، پس یاد می کنم من آنها را و دوستی می کنند از برای من، پس دوست می دارم من آنها را ایشان کسانی می باشند که وقتی اراده کردم باهل زمین بلائی فرستم بواسطه آنها رفع می کنم بلا را از اهل زمین) الی غیر ذلک از آیات و اخبار بسیاری که در فضیلت ذکر رسیده.
آیا مقصود از ذکری که این همه تعریف و تمجید در باره وی نموده اند ذکر لسانی است مثل گفتن: ( لا اله الا الله ، سبحان الله ) یا آنکه مقصود تذکر و بیاد حقتعالی بودن است یا آنکه مقصود هر دو است یعنی توجه بقلب و تلفظ بزبان.
البته معلومست تلفظ باین کلمات بتنهائی وافی بمقصود نیست و اصل و حقیقت ذکر همان تذکر است منتهی الامر بایستی زبان ترجمان و حاکی از قلب باشد.
اگر انسان در تمام حالات یا در اکثر اوقات متوجه بحقتعالی و متذکر او باشد ومداومت نماید باذکاری که از طریق شرع رسیده باندک وقتی مأیوس بحقتعالی و محبوب او می گردد اینست که گفته اند: از برای ذکر اولی است و آخری ، اول آن این که ذکر باعث انس و محبت می شود و آخر آن اینکه انس و محبت باعث ذکر می گردد.
یعنی در ابتداء که وساوس شیطانی صفحه قلب را گرفته بایستی شخص بمجاهده با نفس قلب و دل خود را بزحمت متوجه نماید بمبدء و زبان خود را هم متذکر گرداند بذکر او تا آنکه کم کم مأنوس بذکر و فکر او گردد و از انس محبت پدید می گردد و پس از آن که انس و محبت حاصل گردید و ملکه او شد آن وقت بدون تکلف و زحمت دل متوجه بحقتعالی و زبان گویای ذکر او می گردد و ذکر او را بر هر چیزی ترجیح می دهد چنانچه می بینیم اگر مدتی بشنوی صفات حسنه کسی را و بزبان هم خصال حمیده او را بگوئی بطوری که عادت گردد نسبت باو احساس محبت می کنی و مأنوس بیاد او می گردی و لو آن که او را ندیده ای و با وی آمیزش نداشته باشی. و از کثرت ذکر و توجه قرب و ارتباط بحقتعالی حاصل می گردد و از آن معرفت حقیقیه تولید می شود و معرفت و محبت و انس وقتی بسر حد کمال رسید آن وقت بر او معلوم می شود سرّ این که چگونه یاد کردن بنده خدا را بعینه همان یاد کردن خدا است مر او را چنانچه می فرماید: ( فاذکرونی اذکرکم ) مرا یاد کنید تا یاد کنم شما را و در اینجا اسراریست که نزد اهلش واضح و معلومست.
مطلب دوم
در شرائطی است که در مطلق دعاء و اذکار مراعات آنها را لازم دانسته اند و آن شرائط بسیار است بعضی راجع بوقت مثل شب و روز جمعه خصوصاً ساعت آخر آن و ثلث آخر از هر شب ماه رمضان ، شبهای قدر، شب عرفه، شب مبعث، شب نیمه شعبان، شبهای ماه رجب ، روز نیمه آن ، وقت زوال شمس، وقت وزیدن باد، حین نزول باران ، وقت طلوع باران ، وقت طلوع فجر تا طلوع آفتاب الا غیر ذلک اوقات شریفه.
و بعضی راجع بمکان مثل مسجد عرفات ، مشعر الحرام ، مسجد الحرام، حائر حسینی علیه السلام، مشاهد مشرفه و غیر ذلک.
و بعضی راجع بحالات دعا کننده مثل حال روزه، حال حج و عمره ، حال مرض و کسی که نماز بخواند و چیزی بخواند و چیز از امور دنیا در حال نماز بقلب او خطور نکند از خدا چیزی سئوال نمی کند مگر آنکه بوی عطا می فرماید و بعضی راجع بدعاء مثل اینکه متضمن اسم اعظم باشد بخواند خدا را باسمآء الحسنی چنان چه فرموده: (و لله الاسماء الحسنی فادعوه بها).
و بعضی راجع بآداب و کیفیت دعا مثل اینکه در حال دعاء روی بقبله و با طهارت و معطر باشد و تنظیف و پاکیزه نماید بدن و لباس را از نجاسات ظاهری و باطن خود را از قذارات اخلاقی و جرم معاصی و خوردن مال حرام بتوبه و انابه و اینکه قبل از دعاء صدقه بدهد و حسن ظن داشته باشد بحقتعالی در اجابت دعوات و این که در حال دعاء با خضوع و خشوع و گریه باشد و اظهار ذلت و فقر و گناه خود نماید.
و اینکه دعاء برای مؤمنین را مقدم دارد بر دعاء برای خود و این که بتمام قوی متوجه بحق گردد و غیر این ها از شرایط و آدابی که از برای اجابت دعا گفته شده.
لکن تمام اینها شرط کمالست و بدون اینها هم ممکن است دعاء بهدف اجابت مقرون گردد. و عمده چیزی که مراعات آن لازمست در دعاء و ذکر دو چیز است:  اول معرفت بحق عزوجل که آن اصل در دعاء و ذکر است. 
تانشناسی معبود را چگونه ستایش او را می نمائی و از وی تمنا می کنی ، قوی سئوال نمودند از صادق آل محمد صلی الله علیه و آله که ما دعاء می کنیم و اثر اجابت نمی بینیم؟ فرمود: برای اینست که می خوانید کسی را که نمی شناسید.
البته عدیم المعرفه از داعیان حقتعالی محسوب نمی باشد زیرا که بدون شناسائی ممکن نیست توجه نمودن باو و بدون توجه دعاء تحقق نپذیرد و حقیقت و روح دعاء و ذکر همان توجه بمعبود است و ذکر زبانی از متفرعات او است.
دوم: توجه کامل در حین دعاء و توجه متفرع بر معرفت است پس کسی که او را نشناخت و حین دعاء توجه به او نمود بمقتضای وعده الهی که خلف پذیر نیست چنانچه در سوره مؤمن آیه 62 فرموده : ( ادعونی استجب لکم) بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را.
البته او را از در خانه کرم خود مأیوس بر نمی گرداند پس تا می توانی کوشش نما که در این جهت کامل گردی تا اینکه از ذاکرین و مذکورین حقتعالی محسوب گردی و داعی و مدعو او شوی.
پس از این مقدمه اینک شروع می کنیم بذکر بعضی از خواص و آثاری که بر ذکر اسماء مترتب می گردد.
اگر چه علماء از برای ذکر هر یک از اسماء الله خواص و آثار بسیاری گفته اند لکن بیان تمام آنها در خور این کتاب نیست لذا بذکر مهمترین آنها می پردازیم.
اول اسماء و بزرگترین آنها الله است و اکثر محققین گفته اند: ( الله) اسم اعظم الهی است دلیل بر این مطلب بسیار است که این مختصر گنجایش آنها را ندارد و امتیازاتی از سایر اسماء دارد.
از جمله آنها این که در مصباح کفعمی است که این اسم مبارک چهار حرف است و اگر واقف شوی بحقیقت تمام اشیاء می شناسی که آنها از او و باو و بسوی او و صادر از او می باشند پس وقتی همزه را بیندازی باقی می ماند (لله) ( و لله کل شیء) یعنی از او است هر چیزی.
و اگر لام او را بیندازی و الف را بگذاری (اله) می شود (و هو اله کل شیء) یعنی هر چیزی باو موجود است.
و اگر لام و الف را بیندازی (له) می شود و له کل شیء یعنی بسوی او است بازگشت هر چیزی.
و اگر لام دوم را هم بیندازی باقی می ماند هاء (فهو هو وحده لا شریک له) یعنی پس او است که یگانه است و شریک برای او نیست و (هو) لفظی است که دلالت دارد بر ینبوع عزت و جلال احدی.
و لفظ هو مرکبست از دو حرف (هاء) ( و واو) و هاء اصل واو است چون واو از اشباع ضمه هاء پیدا شده پس در واقع هو یک حرفست و دلالت دارد بر وحدت حق عزوجل و (هاء) (3) اول مخارج حروفست و واو آخر (4) حروف می باشد. هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن.
نگارنده گوید این خاصیت مختص باسم (الله) است و در هیچ یک از اسماء الله یافت نمی شود و هم چنین خصوصیات دیگری برای این اسم مبارک گفته اند که بعضی از آن در معنای اسم الله گفته شد.
اما آثار و نتایجی که برای تلفظ این اسم مبارک گفته اند و طریق تکرار آن بدل و زبان بسیار است.
از صاحب در النظیم نقل می نمایند که گفته علماء در وقت دعاء و تلفظ بالله دو طریق اختیار کرده اند جمعی یا الله یا الله می گویند بطریق نداء بعدد حروف مکتوبه (5) آن شصت و شش است بدون حرف نداء و با حرف نداء ( یعنی یا) هفتاد و هفت است یا بعدد حروف مبسوطه (6) وی که دویست و پنجاه و نه است بی حروف نداء و سیصد و هشتاد و یکست با حرف نداء.
و بعضی الله الله الله می گویند بعدد مکتوبه که شصت و شش است یا عدد مبسوطه که دویست و پنجاه و نه است و بر این دو نوع ذکر گفتن آثار کلی مترتب می گردد.
و بعضی گفته اند هر که متحمل گردد ریاضات و مجاهدات را و از کشمکش قوای شهوانی و غضبانی خلاصی یابد و اخلاق و اوصاف ذمیمه را از خود دور نماید و در خلوت بنشیند و حواس خود را جمع نماید و چشم و گوش باطن را باز کند و علی الدوام بدل نه بزبان الله الله گوید تا وقتی که تأثیر این اسم مبارک چنان شود که نه از خود خبر داشته باشد و نه از غیر خود و جز اندیشه در الله چیزی بر دل او نگذرد و اگر بشرایط عمل چنانچه باید و شاید قیام نماید نوری بی نهایت بر دل وی تجلی کند و چنان مستولی گردد که از دل وی پرتوی بر حواس ظاهره او تابد و در هر حاسه اثری پیدا گردد و در حاسه چشم نوری پدید گردد که آنچه در خواب می دید از عجائب عالم مثال در بیداری نیز مشاهده نماید و صور جمیله و ارواح انبیاء و ملائکه برای او نمایان گردد و ملکوت آسمان و زمین برای او آشکارا گردد و چیزی مشاهده کند که هیچ گوشی نشنیده و هیچ دیده ای ندیده و بر خاطر احدی خطور ننموده باشد.
غزالی در احیاء العلوم در اوائل جزء سیم در بیان ( فرق بین الهام و تعلم) راجع بذکر (الله) کلامی دارد که خلاصه آن را ترجمه می نمائیم:
بعد از آنکه علوم غیر ضروریه از قبیل محسوسات و غیره را دو قسم کرده یکی آن علومی که یکی آن علومی که بطریق استدلال و تعلم برای بشر حاصل می گردد و آنها را علوم کسبی گویند.
و دیگر علومی که بغیر کسب و تعلم و فکر و نظر حاصل می گردد و آن را وحی ( که مخصوص بانبیاء است) یا الهام ( که مخصوص باولیاء است) گویند .
پس از آن گفته گویند طریق اکتساب این نحو از علوم که بغیر تعلم و استدلال دست دهد که او را الهام گویند اینست که شخص اولاً بایستی مجاهده با نفس خود نماید تا آن که صفات ذمیمه را بالمره از نفس زائل نماید و تعلقات نفسانی و طبیعی را بکلی قطع سازد و سپس اقبال بحق و توجه کامل باو نماید و علی الدوام روی نیازمندی بدرخانه بی نیاز بدارد و هر گاه این طور ریاضت حاصل گردید قلب باز می شود و ظاهر می گردد سر عالم ملکوت و رحمت بر او افاضه می گردد و در قلب اشراق نور می شود و تلالؤ می کند در او حقایق امور الهیه و منکشف می گردد حجاب از قلب پس بدون نظر و فکر حقایق علوم بر وی مکشوف می گردد و بدون تعلم و نظر و فکر و استدلال مطلب را می فهمد.
و عبد در کسب این نحو از علوم راهی ندارد مگر آنکه بتصفیه باطن و قطع علاقه  عزم ثابت و اراده قوی و توجه تام خود را مستعد گرداند از برای فیوضات رحمانی چنانچه بانبیاء و اولیاء از مبدء فیاض افاضه می شد علوم حقیقیه بدون تعلیم و درس و استدلال بلکه بزهد در دنیا و بیزاری جستن از علاقه بآن و خالی نمودن قلب از هر چه شخص را از خدا غافل گرداند و اقبال بحق و اعراض از دنیا بتمام همت و قطع نظر نمودن و پشت پا زدن بدنیا از قبیل اهل و اولاد و مال و جاه و وطن و شهرت و ریاست بلکه بایستی بطوری از دنیا تبری جوید که وجود و عدم هر چیزی نزد او یکسان باشد.
پس از آن در زاویه خلوت و تنها بنشیند و اقتصار نماید بر فرائض و رواتب ( یعنی نماز پنج گانه و نوافل آن) و بنشیند در حالی که قلب او از فکر دنیا فازغ باشد و فکر و حواس خود را متفرق نسازد حتی بقرائت قرآن و مطالعه و تفسیر و کتب حدیث و غیر آنها بلکه کوشش کند که بغیر حقتعالی چیزی بقلب وی خطور ننماید و در آن خلوت با حضور قلب علی الدوام الله الله بگوید و بقدری بگوید که زبان از حرکت دادن بافتد ( یعنی خود زبان حرکت کند ) و ببیند کلمه جاری بر زبان او است.
پس بقدری بگوید که اثر کلمه از زبان محو شود و قلب و ذهن کلمه گفته شود پس از آن مواظبت نماید تا آنکه صورت حروف و شکل کلمه از ذهن محو گردد و چنان معنی در ذهن جای گیرد که ملکه او گردد و از قلب جدا نشود تا آنکه منتهی شود بجائی که وساوس شیطانی از او مرتفع گردد. و انسان دو مستعد نمودن نفس و مهیا گردانیدن آن در معرض نفحات رحمت الهی بهمین قدر قدرت دارد.
اما گشاده شدن قلب و افاضه رحمت و علم از تحت اختیار او خارجست و پس از آنکه خود را در معرض رحمت الهی در آورد بایستی انتظار بکشد که خداوند بر قلب او بگشاید رحمت خود را چنان چه بهمین طریق افاضه رحمت می شد بر قلوب انبیاء و اولیاء.
پس در این هنگام اگر با صدق نیت و اراده قوی و عزم ثابت مواظب باشد که شهوات نفسانی و علائق طبیعی و خیالات دنیوی او را از توجه بحقتعالی باز نگرداند نوری از حق بر قلب او ظهور می نماید و قلب را روشن می گرداند و آن نور ابتداء مثل برق می گذرد و ابداً ثابت نمی ماند لکن بمجاهده با زعود می کند چنانچه گاهی زود بزود ظاهر می گردد و گاهی دیرتر و گاهی کمی ثابت می ماند و گاهی مثل برق می گذرد و گاهی امثال آن نور پی در پی ظاهر می گردد و گاهی بیک نوع تظاهر می نماید و نمی شود درجات ومراحل اولیاء الله را شماره نمود.
چنانچه در خلقت و اخلاق بی اندازه تفاوت دارند در مراتب سیر و سلوک هم بی اندازه متفاوت هستد.
خلاصه این طریق دو قسمت می شود قسمتی راجع بعبد و قسمتی راجع بحقتعالی اما قسمتی که راجع بعبد است همان تطهیر باطن از غل و غش طبیعت و تصفیه نفس و جلاء قلب و مستعد نمودن خود و منتظر بودن افاضه فیض سبحانی.
 اما قسمتی که راجع بحق است افاضه نمودن علوم و معارفست بر قلب پاک خالی از شوائب اوهام
الاحد
کسی که در خلوت بعد از ریاضت هزار مرتبه الاحد بگوید ملائکه را در اطراف خود مشاهده نماید. (مصباح کفعمی )
و چنان می نماید که ملائکه با وی همراهند. ( جنات الخلود)
الواحد
الواحد برای الفت و انس و عزت بین اقران فائده عظیم دارد عدد مکتوبه اش نوزده. ( جنات الخلود)
الصمد
گویند هر که مداومت نماید بر اسم ( الصمد) آثار تجلی صمدانی ظاهر شده و وی را از مرض جوع و گرسنگی خلاص گرداند عدد مکتوبه اش یکصد و سی و چهار است.
الرحمن الرحیم
خاصیت این دو اسم مبارک این است کسی که عقب هر فریضه صد مرتبه بگوید: لطف الهی شامل حال او گردد. ( مصباح کفعمی)
گفته اند کسی که هر روز صد بار بگوید الرحیم بر خلق خدا مشفق و مهربان گردد و اگر نیت کسی بخواند آن کس نسبت بوی مشفق و مهربان شود و اگر بعدد مکتوبه یا مبسوطه آن بگوید اثر وی قوی تر باشد.
القدوس
گفته اند هر کس که بعداز زوال صد و هفتاد مرتبه ( القدوس) بگوید بعدد مکتوبه وی یا سیصد و چهل و نه مرتبه بعدد حروف مبسوطه آن دل وی پاک شود و اگر هر روز باین ذکر مداومت نماید صفاء تام حاصل شود.
السلام
برای شفای هر علتی خواندن این اسم ( السلام) مجربست برسر هر بیمار که صد مرتبه بخوانند شفا یابد.( جنات الخلود)
و گفته اند خواندن ( السلام) برای دوستی و سلامتی است و امانست از هر بلیه ای و چون بعدد حروف مکتوبه که صد و سی و دو است یا مبسوطه که پانصد و هفتاد و چهار است بنیت کسی هر روز بخواند اگر بری محبت و الفت باشد اثر قوی حاصل گردد و اگر بنیت سلامتی از آفات و امراض خواند زود اثر عافیت و صحت پیدا شود.
المهیمن
کسی که یک صد و بیست و پنج مرتبه ( المهیمن) بگوید قلب او صفا یابد و بر اسرار و حقایق مطالب اطلاع پیدا نماید.  ( جنات الخلود)
العزیز
کسی که هر روز نود و چهار مرتبه بعد از طلوع فجر بخواند کشف می شود بر وی علم کیمیا و سیمیا. و کسی که چهل روز هر روزی چهل مرتبه بخواند دولت عظیم یابد و محتاج باحدی نگردد. ( مصباح کفعمی و جنات الخلود)
الحی
مداومت نمودن بر این اسم خصوصاً در عقب هر نماز هیجده مرتبه باعث طول عمر و رفع مرگ مفاجات و توسعۀ معاش می شود و اگر برای چشم درد نوزده مرتبه بخواند شفا یابند. ( جنات الخلود)
العلیم
برای حصول علم و ظاهرو آشکار شدن امور خفیه گفتن العلیم نفعی عظیم دارد و اگر بعد از هر نماز ده بار بخواند بر مغیبات اطلاع پیدا نماید. ( جنات الخلود)
و گفته اند هر که این اسم را بسیار در دل بگوید صاحب معرفت گردد و اگر بعد از هر فریضه صد و پنجاه مرتبه بعدد مکتوبه او یا سیصد و دو بار بعدد مبسوطه آن تکرار نماید مقصود بر وجه اتم حاصل شود.
الباعث
کسی که در وقت خواب دست بر سینه بمالد و صد بار ( الباعث) بگوید خداوند دل او را بنور معرفت خود زنده گرداند و برای درست شدن کارها مداومت نمودن بر آن مفید است عدد مکتوبه اش پانصد و هفتاد و سه است.( جنات الخلود)
الفتاح
کسی که بعد از نماز صبح دست بر سینه نهد و هفتاد مرتبه یا فتاح بگوید ظلمت از دل وی بر طرف شود و خداوند حجاب را از دل او بر دارد و از برای انجام کارها مداومت بر آن مفید است. ( مصباح کفعمی و جنات الخلود)
عدد مکتوبه اش چهارصد و هشتاد و نه و مبسوطه اش هشتصد و دو است.
الغفور
کسی که زیاد بگوید الغفور وسواس از وی بر طرف می گردد. ( مصباح کفعمی)
و گفته اند: هر که هر روز هزار و دویست و هشتاد و شش مرتبه بعدد مکتوبه آن یا هزار و سیصد و پنجاه و پنج مرتبه بعدد مبسوطه آن این اسم شریف را بگوید ظلمت و تاریکی از دل او زایل گردد و روشنی و صفاء در باطن او پیدا شود.
الملک
جهت توانگری و دوام ملک و بزرگی و تسلط و خدم و حشم و مالک شدن املاک و غیره مداومت نمایند بر اسم الملک. ( جنات الخلود)
و گفته اند: هر کس هر روز دویست و شصت و دو بار بعدد مکتوبه آن بخواند دل او روشن شود و ضمیر او صاف گردد.
القریب
کسی که بسیار بگوید القریب از بدی ایمن گردد و بجهت رفع هر غمی بسیار بگوید: یا قریب و یا مجیب یا سمیع الدعاء یا لطیفاً لما یشاء ( جنات الخلود)
از صاحب در النظیم نقل می کنند که بعضی از اکابر دین گفته اند که اسم اعظم خداوند این اسم بزرگوار است و خواص وی عظیم است .
صاحب شمس المعارف گفته که مداومت بر این اسم شریف بعدد مکتوبه وی که سیصد و دوازده است یا بعدد مبسوطه وی سیصد و نود و شش است موجب فتح باب مکاشفه اسرار است بشرطی که رعایت آداب و شرایط آن بخوبی کرده باشد و اگر بعد از هر فریضه بر عدد مبسوطه آن مواظبت نماید در حصول مقصود اتم باشد.
النور
کسی که هزار مرتبه بگوید خداوند بظاهر و باطن او نوری افاضه می فرماید ( مصباح کفعمی) بجهت صفاء باطن و اطلاع بر خفیات مداومت نمایند عدد مکتوبه اش دویست و پنجاه و شش است. ( جنات الخلود)
الهادی
کسی که زیاد بگوید خداوند باو معرفت عنایت فرماید.( مصباح کفعمی)
الصبور
کسی که هزار مرتبه بگوید ( الصبور) خدا باو الهام می نماید صبر بر سختیها و بلیات را. ( مصباح کفعمی)
الخافض
کسی که هفتاد مرتبه بگوید خدا او را از شر ظالمین حفظ می نماید. ( مصباح کفعمی)
عالم الغیب
کسی که بعد از هر نماز صد مرتبه بگوید ( عالم الغیب) امور غیب بر وی مکشوف می گردد. ( مصباح کفعمی )
الوهاب
کسی که در سجده چهارده مرتبه بگوید خدای تعالی وی را بی نیاز و کسی که در آخر شب سر خود را برهنه کرده دست بلند کند و صد مرتبه بگوید البته فقر او بر طرف شود و حاجت او بر آورده گردد نافع و مجربست. ( جنات الخلود)
المذل
کسی که در شب تاریک در حال سجده هزار مرتبه بگوید : یا مذل الجبارین و مبیر الظالمین ان فلانا اذلنی فخذلی حقی منه پس حق خود را می گیرد و کسی که در سجده بیست و پنج مرتبه بگوید الهی آمنی من فلان خدا او را ایمن می گرداند از شر او. ( مصباح کفعمی )
الحفیظ
کسی که نهصد و نود و هشت مرتبه بگوید ( الحفیظ) از هر خوف و هراسی ایمن می گردد  و لو در موقع خطر ناک برود و این اسم مبارک امانست از غرق شدن و گوینده او همیشه محفوظ است و دعاء او زود اجابت می گردد. ( مصباح کفعمی )
و ایضاً این اسم برای حفظ مال و بدن و سایر متعلقات از غرق شدن و سوختن و سرقت شدن مال فائده عظیمه دارد و گفتن آن بعدد لفظ مکتوبه باعث ایمنی از خوفست اگر چه در نزد شیر راه رود و سریع الاجابه است. ( جنات الخلود)
اللطیف
از صاحب درالنظیم نقل می کنند که این اسم از باقی اسماء بآن ممتاز است که قریب النتیجه و سریع الاثر است و برای رفع جمیع آلام و اسقام و سختیها تأثیر دارد و در اوقات محن و شدائد نتایج و فوائد عجیب و قریب از وی بظهورمی رسد و هر تعب و مرض و فزعی که عارض شود بفرج و سرور و امن و امان و اطمینان مبدل می شود بشرطی که هر روز بعدد مبسوطه وی که صد و هفتاد و سه است بخواند.
الودود
اگر هزار مرتبه بخوانند و بدمند بطعامی و جماعتی که با هم دشمند از آن طعام بخورند با هم دوست گردند. ( مصباح کفعمی )
الحلیم
نوشتن و شستن این اسم و آب آن را بزراعت پاشیدن موجب نمو است و برای فرو نشستن خشم و وقوف بر اسرار غیب و خاموش شدن آتش خشم و نادانی و پیدا شدن آرام در دل و حفظ از بلیات این اسم شریف را مداومت نموده روزی یک صد بار بخواند عدد مکتوبه اش هشتاد و هشت است.( جنات الخلود)
الشکور
کسی که چشم او تاریکی می کند چهل و یک بار این اسم را بگوید و بکف دست خود بدمد و دست بر آب نهد و بر چشم مالد شفا یابد. ( مصباح کفعمی )
الشافی
این نام بر هر دوائی بعدد مکتوبه اش که سیصد و نود و یک است خوانده شود  البته باعث صحت مریض گردد و مداومتش موجب شفای امراض ظاهر و باطن است و باعث آنست که هرگز بیمار نشود و بر طعامیکه بخوانند ضرر نزند و دفع سموم قاتله نماید. ( جنات الخلود)
هو
جماعتی قائلند که (هو) اسم اعظم الهی است و در مصباح کفعمی از حضرت امیر علیه السلام نقل می کند که فرمود: یک شب قبل از جنگ بدر خضر علیه السلام را در خواب دیدم و گفتم بمن چیزی تعلیم نما که بر اعداء ظفر یابم پس گفت بگو: یا هو یا هو یا من لا یعلم ما هو اغفر لی و انصرنی علی القوم الکافرین. پس برای پیغمبر صلی الله علیه وآله خواب خود را نقل کردم فرمود: یا علی خضر علیه السلام بتو تعلیم داد اسم اعظم را.
و نقل می کنند از فخرالدین رازی که در کتاب لوامع البینات چنین گفته که بعضی از اهل تحقیق بر آنند که اسم اعظم حقتعالی ( هو) می باشد. زیرا که وقتی در دعوات مبالغه کنند گویند: یا هو یا من هو لا اله الا هو یا من به هویه کل هو. و این طایفه را بر این دعوی شواهد بسیار است وشیخ در آن کتاب بعضی از آن دلائل را ذکر نموده.
و گفته اند: طالب صادق اگر خواهد که بقوت باطن تاثیر کند در اشیاء باید بر این اسم بزرگوار که اسم ذاتست بر وجهی مداومت نماید که در هیچ نفس از وی ذاهل و غافل نباشد تا وقتی که باطن وی از انوار هویت ذاتیه مطلقه روشن گردد و چون این اثر ظاهر شود و این صفت راسخ گردد بقوت آن در همه اشیاء تصرف عظیم خواهد  نمود و گفته اند: در این اسم بزرگوار سریست که اعظم از همه اسرار غامضه است و از مداومت و مواظبت بر این اسم شریف پی باین اسم اعظم توان برد.
الحسیب
کسی که هفت روز هر روز هفتاد مرتبه ( حسبی الله الحسیب) بگوید و ابتداء از روز پنج شنبه نماید کفایت مهم او شود و نجات یابد از چیزی که از آن می ترسد. ( مصباح کفعمی )
و ایضاً گفته اند: اگر خواهد عمل قوی شود هر صبح و شام بعدد مکتوبه این اسم هشتاد قرائت کند و اگر قوی تر خواهد بعدد مبسوطه وی که صد و چهل است بهمان طریق مداومت نماید.
الوکیل
کسی که این اسم ورد خود سازد از غرق شدن و سوختن درامان باشد. ( مصباح کفعمی )
و گفته اند: در تحصیل مرادت و کفایت مهمات اثر عظیم دارد عدد مکتوبه اش هفتاد و شش است و مبسوطه وی صد و نود و شش است.
الرقیب
مداومت بر این اسم غفلت را از دل زایل کند و بجهت خاطر جمعی خواندنش مفید است هفت بار بر مال و عیال خوانند از همه آفات محفوظ ماند عدد مکتوبه اش سیصد و دوازده است.( جنات الخلود)
الحی القیوم
از صاحب درالنظیم نقل می کنند که نزد بسیاری از علماء و عرفاء اسم اعظم خدای تعالی این دو اسم بزرگوار است و حدیثی از حضرت رسالت صلی الله علیه و آله نقل می کنند که فرموده: اسم اعظم الهی در این دو آیه است قوله نعالی: ( الله لا اله الا هو الحی القیوم و قوله تعالی الم الله لا اله الا هو الحی القیوم)
و از فخر رازی نقل می کنند که در لوامع البینات گفته بعضی از اهل تحقیق بر آنند که اسم اعظم ( الحی القیوم است).
و دلیل ایشان آن که از ابی کعب بصحت رسیده که حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله وی را اسم اعظم آموخت و فرمود: آن در آیه ( الله لا اله الا هو الحی القیوم ) و در آیه ( الم الله لا اله الا هو الحی القیوم) است.
و علماء گفته اند: اسم اعظم در لا اله الا هو نیست ، زیرا که این اسماء در بسیاری از آیات واقع است و از تخصیص این دو آیه که آن حضرت فرمود: اسم اعظم آنجا است بنا بر حدیث مذکور مقرر می شود که آن ( الحی القیوم) باشد.
و از کتاب در النظیم نقل می کنند که از ابی امامه و وی از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده که آن حضرت فرموده: اسم اعظم خدای تعالی که چون بوی سئوال کنند عطاء کند و چون بوی دعاء کنند مستجاب گردد در سه سوره است ( البقره ) ( و آل عمران) ( و طه) ابوجعفر دمشقی گوید نظر کردم در این سوره دیدم در آن آیاتی که درتمام قرآن مثل آن نبود در بقره : ( الله لا اله الا هو الحی القیوم) و در آل عمران (الم الله لا اله الا هو الحی القیوم) و در طه ( و عنت الوجوه للحی القیوم) بنا براین حدیث محقق شد که اسم اعظم ( الحی القیوم) است تا آنکه گفته و در مسند حاکم روایت می کند که چون امر عظیمی حادث می شد حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله دست مبارک بدعا بر می داشت و می گفت: یا حی یا قیوم برحمتک استغیث.
و از ابوحامد محمد غزالی نقل می کنند که گفته بتجربه اکابر محقق شده که مداومت بر این دو اسم شریف موجب حیات قلوبست.
و از شیخ رکن الدین علاء الدوله نقل می کنند که از جمله دعواتی که بر زبان مبارک حضرت خضر علیه السلام بسیار جاری می شود یکی اینست: یا حی یا قیوم یا لا اله الا انت اسئلک ان تحیی قلوبنا بنور معرفتک ابداً
و از ابن تمیمی چنین نقل می کنند که هر که چهل روز بر تکرار این دو اسم شریف مداومت نماید باین طور که هر روز میان نافله و فریضه صبح چهل مرتبه بگوید: یا حی یا قیوم یا من لا اله الا انت برحمتک استغیث. دل وی را حیاتی حاصل شود که هرگز نمیرد.
الاحد- الصمد
از صاحب درالنظیم نقل می کنند که بعضی از علماء بر آنند که اعظم خدای سبحانه این دو اسم است و مداومت بر تکرار این دو اسم بعدد مکتوبه یا مبسوطه آن بعد از فرائض پنج وقت موجب ظهور سرّ توحید و انکشاف تجلی صمدانی است که از جمله تجلیات کلیه است.
الحکیم – العلیم
کسی که مداومت نماید بر ذکر این دو اسم شریف برای او مهمی باشد خداوند کشف می گرداند مطلب و مهم او را و همین خاصیت را دارد ( الحفیظ و الحکیم). ( مصباح کفعمی)
مالک الملک
اگر کسی این دو اسم مبارک را بسیار بگوید خداوند او را در دو عالم بی نیاز می گرداند ( مصباح کفعمی)
خلاصه از استصقاء موارد جزئی می توان یک قاعده کلی بدست آورد و آن اینست که هر کس را حاجت و مهمی باشد باید انتخاب نماید از اسماء الحسنی آنچه را که مناسب مطلب و مهم او است و تکرار نماید آنرا یا بدون عدد معین یا بعدد حروف مکتوبه یا مبسوطه آن.
چنانچه در مصباح کفعمی از عده الداعی کلامی نقل می نماید که خلاصه ترجمه آن این است.
طریق دعاءو طلب حاجت از حقتعالی اینست که شخص پس از آنکه حمد و ثناء حق را بجای آورد انتخاب نماید از اسماء الحسنی آنچه را که مناسب مطلوب و مقصود وی است.
مثلاً اگر مقصود وسعت روزی باشد بایستی ذکر او از اسماء الحسنی الرزاق- الوهاب- الجواد- المغنی- المنعم- المعطی- الکریم – الواسع- مسبب الاسباب – المنان- رازق من یشاء بغیر حساب باشد.
و اگر مقصودش آمرزش و توبه است مثل التواب- الرحمن- الرحیم- الرؤف- العطوف- الصبور-الشکور- الغفور- الستار- الغفار- النفاح- ذی الجود و السماح- المحسن- المجمل- المفظل باشد
و اگر مقصود او انتقام از دشمن است باید ذکر او مثل- العزیز – الجبار- القهار- المنتقم- البطش الشدید .    الفعال لما یرید- وامثال اینها باشد
واگر مطلوب او علم است ذکر او – العالم – الفتاح – الهادی – المرشد – المعز – الرافع – واشباه اینها باشد.
.......................................................
 (1) – یعنی با تو آهسته راز و نیاز نمایم.
(2) – یعنی بلند بخوانم تو را.
(3)- هرگاه مخارج حروف را از پائین ببالا حساب کنیم هاء اول مخارج می شود زیرا که هاء از سر ناف صادر می گردد.
(4)- واو آخر مخارج است چون از میان دو لب خارج می شود.
(5)- مقصود از حروف مکتوبه همان حروفی است که نوشته می شود مثل آن که الله چهار حرفست یک الف و دو لام و یک هاء و آن بحروف ابجد شصت و شش می شود.
(6)-  مقصود از حروف مبسوطه آن حروفی است که هر یک بتنهائی تلفظ می گردد مثل آن که در الله الف بسه حرف گفته می شود الف و لام و فاء و همچنین لام بسه حرف لام و الف و میم و بهیمن قیاس باقی حروف و اگر بحروف ابجد حساب شود عدد خیلی زیادتر می شود.

بپایان رسید کتاب سیر و سلوک
در روش اولیاء الله و طریق پیمودن راه حق تعالی در روز شنبه دوم شهر رجب الاصب سنه 1363 قمری هجری مطابق سوم تیر ماه سنه 1323 شمسی
هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شیء علیم
بقلم کمترین خادمه ای از خدام آل رسول صلی الله علیه و آله و کوچکترین ذره ای از ذراری بتول علیها سلام و امه من اماء الله تعالی

والحمد لله رب العالمین