کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
مرحله هشتم: توحید ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مرحله هشتم: توحید
توحید یعنی یگانه نمودن حقتعالی شخص عارف وقتی مراحل تکامل را پیمود و بمنتهی درجۀ کمال رسید آن وقت است که ( بعین الیقین) وحدت حق را مشاهده می نماید و بقلبی که بنور وحدت منور گردیده تمیز می دهد بین وحدت حقیقی و وحدت اعتباری و بآن وحدت حقیقی آشنا می گردد و امتیاز بین این نحو وحدت با وحدت دیگر برای او آسان می گردد. و بچشم بصیرت می بیند که وحدت و یکی بودن حقتعالی غیر از وحدت ویگانگی است که در ممکنات تصور می گردد.
علامه مجلسی رحمه الله از کتاب توحید صدوق حدیثی نقل می نماید که خلاصه ترجمه اش اینست:
در جنگ جمل وقتی که حضرت امیر علیه السلام مشغول صف آرائی بود شخص اعرابی آمد نزد آن سرور و عرض کرد: آیا تو می گوئی که خدا یکی است، بعد از آنکه مردم هجوم آوردند که آیا نمی بینی که حضرتش مشغول صف آرائی است چه وقت سئوالست حضرت فرمود: دست از وی بردارید مقصود ما از جنگ همین است که مردم را موحد و خدا شناس نمائیم. پس از آن فرمود: ای اعرابی بدرستی که قول در این که خدا یکی است بچهار وجه تصور می گردد دو قسم از او بر خدا روا نیست و دو قسم دیگر بر خدا ثابت است.اما آن دو وجهی که بر خدا نمی توان اطلاق نمود یکی آنکه بگوئیم یکی است و مقصود یک مقابل دو و سه وچهار باشد که این را ( وحدت اعداد گویند) زیرا کسی که ثانی برای آن ممکن نیست در باب اعداد شمرده نمی شود  آیا نمی بینی کافر شد کسی که گفت خدا سومی از ثلاث است یعنی یکی از سه تا است ( مثل نصاری که قائل باقانیم ثلاثه می باشند)
دوم واحد جنسی مثل این که گوئی یکی از مردم یعنی از نوع بشر این دو قسم از وحدت ( یعنی وحدت عددی و وحدت جنسی بر خدا روا نیست ) زیرا که تشبیه است و خدا منزه و مبراء است از صفات مخلوقین.
اما آن دو وجهی که بر خدای تعالی ثابتست یکی قول گوینده که خدا یکی است یعنی در موجودات شبیهی ندارد پروردگار ما همین طور است و دیگر آن که بگوئیم یکی است در معنی و بهیچ وجه تجزیه نمی شود و برای او اجزاء نمی توان فرض نمود نه اجزاء خارجی مثل مواد و نه اجزاء عقلی مثل جنس و فصل و نه اجزاء وهمی.
توضیح آنکه وحدت را معانی بسیاری است:

وحدت عددی چنان چه گوئیم یک و دو و سه و این قسم از وحدت فقط در ذهن و تصور ما صورت می گیرد حقیقت خارجی ندارد.

وحدت جنسی مثل این که گوئیم جنس انسان و حیوان یکی است یعنی انسان و حیوان در معنای حیوانیت مشترک می باشند.

وحدت نوعی مثل اینکه تمام افراد بشر از سفید و سیاه را انسان نامیم و معنای انسانی بر همه صادق آید.

وحدت کمی مثل این که اجسامی در نظر گیریم و گوئیم اینها در مقدار و اندازه یکی می باشند.

وحدت کیفی

وحدت وصفی مثلاً گوئیم تمام فراد یک نو ع مثل زرد آلو یا شفتالو در رنگ و وصف یکی می باشند و تمام این اقسام را باعتباری واحد گوئیم لکن تمام این وحدات فقط در ذهن وجود دارند و وحدت آن ها وحدت اعتباریست نه خارجی.

وحدت شخصی مثل اینکه هر کسی باعتباری یکی است و تعدد ندارد.

وحدت حقیقی و حقیقت وحدت و آن وحدتی است که از جنس وحدت عددی و جنسی و نوعی و کمی و کیفی نیست بلکه در تعداد وحدت شخصی هم بشمار نمی رود و ساحت قدس او بالاتر از آنست که بتوان این نحو از وحدت را تصور نمود و آن وحدت حقۀ حقیقیۀ الهی است که نمی شناسد او را مگر راسخین در علم.

و طریق شناختن این قسم از وحدت فقط وجدانست نه برهان یعنی این نوع از وحدت را بنظر و استدلال نمی توان ادراک نمود فقط کسی که سعادت و رستگاری شامل حال او گردید و قلب خود را از جرم کثافت و آلایش طبیعت پاک و پاکیزه نمود آن وقت ممکنست باشراق نور معرفت معنای وحدت حقه حقیقیه را ادراک نماید و بدل و زبان موحد گردد.
و مادامی که شخص آن وحدت را نشناخته و گمان می کند وحدت حقتعالی از قبیل وحدت شخصیه است چنانچه هر یک از افراد بشر یا هر فرد فرد از موجودات را یکی گوئیم هرگز نمی توانیم وی را تعداد موحدین واقعی محسوب نمائیم.
و ایمان ما کامل نمی گردد مگر وقتی که وحدت حقه و حقیقیه حق را بشناسیم و تمیز دهیم بین او و باقی وحدات.
خلاصه وحدت حقتعای دو معنی دارد یکی آنکه بگوئیم یکی است یعنی شریکی و شبیهی و مثلی و مانندی برای او تصور ندارد و دیگر آنکه گوئیم یکی است بسیط است و بهیچ وجه اجزائی برای او متصور نیست نه اجزاء ذهنی و نه اجزاء خارجی حتی آن که مرکب از وجدان و فقدان که آن هم نوعی است از ترکیب نمی باشد زیرا محدود بحدی نیست وجود و حقیقت و اندازه ندارد تا آنکه حد عدمی برای وی تصور شود.
و بوجود و حقیقت دارای کل وجود و کل کمال و جمال و بهاء و زیبائی است و موجودی یافت نمی شود که از حیطۀ کبریائی و عظمت و سلطنت و الوهیت او خازج باشد.
اینست که گفته اند: ( بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس بشیء منها ) یعنی حقیقت بسیط که بهیچ وجه ترکیبی در وی تصور نگردد تمام چیزها است با آنکه هیچ یک از آنها نیست باین معنی که وجود بسیط همان وجود مطلق است که حد و اندازه ندارد.
و این نحو از وجود بایستی بطور حقیقت دارای تمام وجودات مادون خود باشد و گر نه وجود مطلق و وجود بسیط نمی باشد.
اینست که شخص موحد در هر چه نظر کند آن حقیقت مطلق را می بیند یعنی از خصوصیات هر یک غمض عین نموده و فقط یک دریای مواج و یک موجود مطلق و یک حقیقت وحدانی الهی را می نگرد.
اینجا جای تحیر افهام و لغزش اقدام است اینجا سر حد بین کفر و ایمان است اینجا جائی است که تنها عده قلیلی از راه روان توانسته اند بمنزل امن و امان برسند و در آنجا بیاسایند. اگر توانستی طوری بموجودات نظر افکنی که وجود مطلق الهی را در آنها مشاهده نمائی بدون آنکه ( العیاذ بالله) آنها را مخلوط یا ممزوج یا متحد با او تصور کنی بدان که در ایمان و معرفت کامل گشته ای و در شماره موحدین محسوب خواهی گردید.
و اشاره بهمین مطلب دارد آنچه حضرت امیر علیه السلام در آن حدیث فرموده : ( داخل فی الاشیاء لا بالممازجه خارج عن الاشیاء لا بالمباینه) یعنی خداوند داخل در هر چیزیست نه بطوری که ممزوج باو باشد و خارج از هر چیزیست نه بطوری که جدا و بی ربط با او باشد.
و در بعض ادعیه است ( یا من علا فلیس فوقک شیء ودنا فلیس دونک شیء) و این اشاره باحاطه و سعۀ وجود او است.
خلاصه اگر کسی در معرفت باین مرتبه و مقام رسید و ول آنکه حائز مقام امن و امان گشته لکن باز بایستی سعی و کوشش نماید و تا می تواند مواظب و مراقب حال خود باشد که آنی از توجه بآن موجود حقیقی غافل نگردد تا برسد بجائی که نماینده صفات حق و متخلق باخلاق روحانیین و متصرف در مواد گردد و از اولیاء خدا محسوب شود.
در حدیث قدسی فرموده: ( بنده همیشه تقرب می جوید بمن در بجا آوردن نوافل تاآنکه می گردم منچشم او که باو می بیند هر چیزی را و می گردم من گوش او که باو می شنود هر چیزی را تا آخر حدیث و شاید مقصود از اینکه خدا چشم و گوش و باقی اعضاء بنده می شود کنایه از این باشد که شخص عارف از شدت اتصال و ارتباط بحقتعالی بجائی می رسد که از خود بیگانه و بحق آشنا می گردد و چنان غرق دریای عظمت وجود او می گردد که نمی بیند مگر باو و نمی شنود مگر باو و حرکت نمی کند مگر باو بلکه کانه وجود کونیه او مندک در وجود حقانی گشته و خودیت خود را از دست داده و باقی بحق گردیده.
تا نگردی بیخبر از جسم وجان                              کی خبر یابی ز جانان یکزمان
(حکایت)
در منطق الطیر چنین گوید در زمان سلطان محمود روز نمایشی بود که تمام ارکان دولت و قشون و سپاه در صحرائی گرد آمدند و بقدری لشکر زیاد بود که چشم روزگار مثل آن ندیده بود و باندازه ای صحرا پر شد از جمعیت سپاه و لشکر و قشون و فیل و اسب و غیره که خارج ازتعدد و شماره می نمود.
و سلطان محمود با دو نفر یکی ایاز و دیگر شخص حسن نامی در بالای آن منظره مشغول تماشا بودند آنگاه سلطان محمود رو بایاز کرده گفت تمام این لشکر و سپاه و سلطنت خود را بتو بخشیدم.
از این کلام هیچ تغییری در ایاز پدید نگردید و بهمان حالی که داشت ایستاده بود آن شخص حسن نام تعجب کرد و بایاز خطاب نمود که ای غلام، شاه بتو این قدر احترام می گذارد و این همه انعام و اکرام در باره تو نمود و تو را نمی بینم که اظهار تشکر و امتنان نمائی و همچنان بجای خودایستاده ای و در سپاس گذاری در برابر سلطان پشت خود را خم نمی کنی این طریق حق شناسی و خدمت گذاری نیست چون ایاز این سرزنش از حسن بشنید گفت: مرا دو جوابست یکی را در حضور تو گویم و دیگری را محرمانه بسلطان اظهار می دارم.
اما آن جواب اول اینست که اگر خواهم خدمتی کنم یا بخاک افتم و اظهار تشکر و امتنان و سپاس گذاری از شاه کنم لابد بایستی در حضور او آیم و در برابر او بایستم و با او تکلم کنم و خود را کمتر از آن می بینم که در مقابل او اظهار وجود نمایم.
من کیم تا سر بر این   در  آورم                             در  میان   خود  را   برابر   آورم
بنده آن او و تشریف آن او است                             من کیم فرمان همه فرمان او است
من در این معرض کجا  آیم پدید                            من  که   باشم   یا   چرا  آیم  پدید
چون حسن این کلام را از ایاز بشنید ( گفت: احسنت ای ایاز حق شناس)انصافاً لایق هر گونه انعام و اکرام شاه می باشی بعد از آن حسن گفت جواب دوم را بگو ایاز گفت تو محرم آن نیستی آن سخن لایق سلطانست.
(چون بگویم چون تو سلظان نیستی)
پس از آ« سلطان حسن را فرستاد در میان لشکر
چون در ان خلوت نه ما بود و نه من                       گر حسن موئی شود نبود حسن
آنگاه شاه بایاز گفت: خلوت شد اینک راز خود را بگو؟ ایاز گفت: هر وقت که شاه نظر لطف و مرحمتی بمن می کند
در  فروغ   پرتو   آن   یک   نظر                              محو می گردد وجودم  سر  بسر
چون  نمی ماند  ز من  نام وجود                          چون بخدمت پیش افتم در سجود
گر تو می بینی کسی را آن زمان                          من نیم  آن هست هم  شاه  جهان
خلاصه ایاز گوید هر وقت که تو نظر مرحمتی بمن می افکنی چنان در سطوت و جلال و عظمت تو خود باخته می گردم که بکلی خود را فراموش می نمایم و از خودیت و منیت خودم اثری باقی نمی ماند آن وقت دیگر من نیستم زیرا که هستی من در هستی و وجود تو فانی گشته پس هر چه کنی و هر قدر الطاف و انعام از تو بروز و ظهور نماید برگشت آن بخودت خواهد بود یعنی بخود نموده ای من و توئی در کار نیست فقط یک وجود شاه است و هر چه هست از او و برگشتش باو است.
تمام شد حکایت ایاز.
(نگارنده گوید) بلی طریق بندگی همین است تا خودیت و استقلال در خود می نگری هرگز معنی بندگی و عبودیت را نفهمیده ای و تا از خود بیگانه نگردی بحق آشنا نشوی، و تا از خود فانی نگردی باو باقی نباشی، و تا هر چه داری از دست ندهی بحریم قدس پی نبری ، و تا بقدم امیدواری سیر راه دور و دراز ننمائی در منزل امن و امان نیاسائی ، و تا زحمت ریاضت و طاعت نکشی هرگز براحتی نرسی، و تا تلخی فراق نچشی بشیرینی وصال خورسند نگردی،  تاآتش غضب خود را فرو ننشانی برحمت الهی نپیوندی ، تا بناگواری صبر در سختی ها نسازی بشیرینی نعیم همیشگی ملتذ نگردی ، تا ترک لذت خیالی طبیعی نکنی بحیات ابدی  و لذت همشگی روحانی نائل نشوی، تا علقه محبت غیر خدا رااز دل برون نکنی محبوب حقتعالی نگردی، اگر طوق بندگی بگردن اندازی سلطان السلاطین گردی، و اگر در دنیا زهد ورزی و عازم سفر بسوی حق شوی در منزلگه قرب ساکن گردی ، اگر به پیشگاه خداوندیش رسی تمام ممکنات تو را بندگی نمایند، اگر دائم الحضور شوی کار خدائی کنی.
خلاصه از برای راهروان بسوی حقتعالی، اسفار چهارگانه است
اول سفر نمودن از خلق بسوی حق یعنی رو گردانیدن از کثرات موجودات بسوی حقیقت و عالم وحدت و این سفر را منازل بسیار است و این هشت مرحله ای که اجمالاً اشاره بآن نمودیم از اهم منازل همین سفر اولست که اول او بیداری از خواب غفلت و اعراض از خلق و عالم کثرت و اقبال بحق و طلب نمودن طریق بسوی او است و آخر آن توحید است یعنی مشاهده وحدت در کثرت موجودات و ادراک حضور نزد او سبحانه و شناختن او را بعلم حضوری و مشاهده قلبی و ارتباط سرّی.
وقتی که سالک الی الله بمقام توحید رسید یعنی بچشم قلب مشاهده کرد که موجود حقیقی فقط یکی است و هر چه هست ظل و اثر او و پرتو او و قائم باو است تا اینجا سفر اول بپایان می رسد و آغاز سفر دویم می گردد و آن سفر از حق است بسوی حق و آن سیر در اوصاف و اسماء حق است یعنی بعد از آن که شخص سالک سفر اول خود را بپایان رسانید و ادراک حضور وی میسر گردید در طلب ادراک و شناسائی صفات جلال و جمال بر می آید آن وقت سیر او سیر حقانی است نه نفسانی تا آنکه کم کم می رسد بجائی که مثل قطره بارانی که بدریا بچکد خود را غرق در بحر مواج عظمت و جلال احدیت خواهد دید یعنی پرده منیت و خودیت برداشته می وشد و حقیقت مطلق جلوه گر می گردد و هر یک از موجودات را مظهر ذات خدا می بیند و خود و هر چه هست قائم باو و در سعه رحمت واسعه الهی مشاهده می نماید و در آن( مقعد صدق) تمکن و استقامت می یابد و صفات حقانی مثل علم و قدرت وحدت اراده مشیت و باقی صفات الهی را بچشم دل در مظاهر کونیه واضح می بیند تا وقتی که برسد بمقام عبودیت.
یعنی بعد از آنکه عارف بمقام وحدت رسید و صفات حق را مشاهده نمود و در آن منزل امن و امان تمکن و ا ستقامت یافت سفر دوم بانتها می رسد بعبارت دیگر وقتی وحدت (1) را در کثرت را (2) در وحدت دید و احاطه و قیومیت و باقی صفات را معاینه نمود آن وقت سیر اختیاری او بپایان رسد.
و پس از آن در کشش افتد و دیگر هر چه برود بآن جذابه مغنا مغناطیسیه حق است زیرا وقتی که شخص کامل حائز مقام وحدت گردید و کثرت را در وحدت را در دریای عظمت وجود غیر متناهی حق غوطه ور خواهد دید و در آن هنگام هر چه سیر کند در حق و بحق سیر نموده نه بنفس خود یعنی در حال بیخودی وی را دست می دهد تا این جا سفر دوم بپایان رسد و آغاز سفر سوم گردد و آن را سفر از حق بحق گویند.
یعنی پس از آن که سائر الی الله دائره سیر خود را باتمام رسانید و در آن دو سفر اول و دوم درک حضور حق و عرفان صفات ربوبی او را میسر گردید آن وقت دائره تکمیل او توسعه پیدا می کند تا آن که می رسد بجائی که بعضی از صفات الهی در آینه وجودش نمایان گردد و نماینده اوصاف و مظهر  صفات خداوندی می گردد ، علمش جلوه علم حق، قدرتش نشانه قدرت حق، اراده و مشیتش ناشی از اراده و مشیت حق.
خلاصه باو گوید و باو شنود و باو حرکت کند بلکه وجود و تمام صفات خود را مستند باو نماید و آنی از او غافل نگردد و آثار الهی در وجودش نمایان گردد.
چنان چه در حدیثست از صادق آل محمد صلی الله علیه و آله که فرموده: ( عارف شخص او با خلق است و قلب او با حق).
و فرق بین سفر دوم و سوم اینست که در سفر دوم بعد از آنکه در سفر اول بمرتبۀ حضور رسیده یعنی بوجدان ( و عین الیقین) در مظاهر کونیه آثار ربوبی را مشاهده نمود سفر می کند از حق بسوی صفات حق تا آنکه بعرفان و وجدان و مشاهده قلبیه صفات الهی را بیابد.
اما سفر سوم اینست که پس از شناسائی صفات جلال و جمال سفر می کند از حق در حق بحق ( اینجا مقام تدلی است) چنانچه سفر اول و دوم مقام ( تدانی بود) و ساکن می گردد در جوار قدس الهی تا آنکه برسد بجائی که کار خدائی کند. پس از آنکه سفر سوم بپایان رسید و دائره سیرش را باتمام رسانید آغاز سفر چهارم گردد یعنی سفر نماید از حق و بحق الی الخلق عکس سفر اول که از خلق بود بسوی حق.
در این سفر بمنصب ( خلیفه اللهی مفتخر می گردد)  و بمقام پیشوائی خلق و نمایندگی حقتعالی نائل می شود.
 و بقسمت دیگر انسان را سه مرحله است اول مرحله حیوانی ، دوم مرحله انسانی، سوم مرحله ملکوتی.
در مرحله اول و سوم انسان هیچ ملتفت خود نیست زیرا که در مرتبۀ حیوانی تمام توجه او بکثرات موجودات و بعبارت دیگر در عالم تفرقه است و بقدری در محسوسات فرو رفته که ابداً التفاتی بخود ندارد شاید شعور او هم بقدری نباشد که بتواند خود را ممتاز از موجودات بنگرد و ملتفت خود باشد.
و در مرتبه سوم یعنی مرحله ملکوتی آن هم ملتفت خود نیست و همان طوری که در مرحله اول کثرات موجودات جلو چشم او را گرفته و نمی گذارند بخود نظر نماید و در مرحله سوم چنان غرق دریای عظمت حق گشته و وحدت در نظر او جلوه نموده که بهیچ وجه نظر بخود ندارد و خود را در میان نبیند و این مرحله را ( عالم جمع گویند) چنانچه مرحله اول را (عالم تفرقه نامند).
اما در مرحله دوم یعنی مرتبه انسانی شخص التفات بشخصیت خود دارد و خودیت خود را می نگرد و امتیاز می دهدد بین خود و باقی موجودات .
پس از این شخص یک  مرتبه و یک قدن از مرتبه حیوانی بالاتر رفته و افق وجود او قدری بوحدت آشناتر گشته لکن خودیت ومنیت وی مانع و جلوگیر است و نمی گذارد از عالم تفرقه سفر کند بعالم جمع و وحدت در کثرت و کثرت در وحدت را مشاهده نماید.
(سعدی)
همه را دیده بروئیت نگرانست                              خود پرستان ز حقیقت نشناسند هوا را
و چون در نظر گرفته بودم بقدری که ممکن است مطالب این کتاب ساده و مختصر باشد تا آن که افکار خوانندگان مشوش نشود و اذهانشان مکدر نگردد و هر کس بقدر سهم خود از وی بهره ببرد.
لذا از اصطلاحات عرفاء و صوفیه و الفاظ آنها خودداری نمودم و هم چننی از تحقیقات و کلمات ایشان غمض عین نمودم.
چنانچه از این نحو از معرفت که بعمل و قوه دیگری دست می دهد گاهی تغییر بوجدان و گاه بحدس و گاه باشراق و گاه بادراک و گاه بالهام می نمایند.
و اینکه بیانات این کتاب در پیمودن طریق سیر بسوی حق تعالی سریع و توقف در مراحل و منازل این راه دور و دراز کوتاه می نماید برای اینست که خوانندگان بدانند که پیمودن راه حق مبتنی بر مطالب دیگری نیست و مسلک و رویه تازه ای لازم ندارد.
راه همان راهی است که خلفاء و سفراء الهی بما نشان داده اند و بهترین آنها که امروزه ما موظف پیمودن همان طریق هستیم طریقه اسلام است که اگر بهمان طریق سیر نمائیم بفیروزی و کامیابی موفق خواهیم گردید لکن چیزی که هست اینست که بایستی کوشش کنیم که نیت عمل خالص باشد یعنی از اغراق نفسانی خالی و از خود پرستی عاری و از روی فرمان برداری و شکر گذاری و با علقه محبت توأم باشد و این که می بینیم اکثر مردم از عبادت هیچ بهره ای نمی برند و سر سوزنی از غلظت و کثافت قلبشان کاهیده نمی شود غالباً از جهت عدم خلوص نیت می باشد و الا بایستی اثر عبادت در همین جا هم ظاهر شود.
و این را هم گوشزد نمایم که تقسم نمودن علماء دین را بعلمای شریعت و طریقت بی موضوع و بی اساس است و شریعت و طریقت یکی است و آن دستورات اسلام است.
هم چنین تقسیم نمودن را ه براه ظاهر و راه باطن بی محل است شریعت عین طریقت و طریقت عین شریعت است.
آیا شریعت اساس طریقت نیست ؟ آیا راه ظاهر یعنی طریق استدلال غیر از مقدمه برای ادراک باطن یعنی وصول یافتن حقیقت چیز دیگری است آیا بجز از ظاهر راهی است بسوی باطن آیا می توان بغیر این راه سیر نمود آیا طریقی جز تعلیمات اسلامی یافت می شود.
بلی اشتباه اینجا است که بعضی قشر و ظاهر احکام اسلام را گرفته اند و از باطن و حقیقت آن صرف نظر نموده و گمان می برند که مقصود از این احکام فقط حفظ ظواهر یا نائل شدن ببهشت و ایمن بودن از جهنم است و حال آنکه مقصود اصلی این نیست.
بلکه مقصود اینست که نفوس بشر از این سیه چال طبیعت باوج رفعت  و مرتبه انسانی نائل گردند و از این حیات عاریتی بنعیم همیشگی و حیات جاودانی بر خوردار شوند.
و این را ندانسته اند که بهشت دار کرامت و جایگاه مقربین واولیاء حق است  تا بکمال انسانیت نرسی هرگز بوی بهشت را نشنوی و کامل شدن بگفتار و حرکات نیست بلکه بعلم و معرفت و محبت بحقتعالی می باشد ببین شارع مقدس چگونه خلوص نیت را اس اساس عبادات قرار داده ومعلومست خلوص نیت وقتی تحقق می پذیرد که معبود شناخته شود و گر نه عبادت صورت نگیرد.
علم شریعت هم اولست و هم آخر هم ظاهر است و هم باطن هم مبدء عمل است بوجهی و هم غایت عمل است بوجه دیگر تا اول اعتقاد بمبدء و لو بدلیل نقلی یا بتقلید غیر پیدا نکنی و طوق بندگی و اطاعت بگردن ننهی هرگز بحریم قدس نرسی و راه باطن برای تو مکشوف نگردد. و تا بمقام قرب نرسی مؤمن واقعی نباشی و بمرتبه کمال انسانیت نائل گردی.
پس اول ایمان و علم شریعت است و آخر هم ایمان و علم شریعت منتهی الامر ( تفاوت از زمین تا آسمانست) اول قشر است و مجاز و آخر لُب است  و حقیقت و ایمان کامل دارای هر دو مرتبه هست بلکه اگر بنظر دقت و کنجکاوی بنگری علم و شریعت و تعلیمات اسلامی جامع تمام فضائل و دارای کل کمالات و سرچشمه هر علم و صنعت و هنری می باشد و فاقد هیچ گونه کمالی نیست منتهی الامر دقت نظر و خالی بودن ازاغراض نفسانی لازم دارد تا آن که پی بحقیقت برده شود نفسی که تعصب و خود خواهی و خود پسندی و از هر گونه اعراض دیگر پر شده البته بحقیقت نخواهد رسید و از کل بجزء و از دریا بقطره و از رؤیت خوورشید جهان تاب بذره ای قناعت می نمایند و گمان می کند بمنتهی کمال انسانی رسیده و باقی علماء را تخطئه می نماید و خود رامصاب می داند و بچشم حقارت ببندگان خدا نگاه می کند آه و امان از غرور و خدعات نفس و تخیلات شیطانی که هر کسی را طوری فریب  داده و نمی گذارد ترقیات خود را کامل و دائره سیر خود را تکمیل نماید.
چنانچه می بینیم کسانی که خود را از علماء شریعت خوانده اند علم و کمال خود را در فقه و اصول می دانند و فقط در مقام تصحیح صورت عبادت می باشند و غالباً از اصول دیانت و لُبّ شریعت بیگانه و بی اطلاعند و عرفا را تخطئه و تکفیر می نمایند بلکه آنها را واجب القتل می دانند.
بلی قبول داریم که شاید بسیاری از آنها در دعوی کاذب باشند و از حقیقت بوئی بمشام آنها نرسیده باشد و از آنچه  گویند خبر ندارند بدلیل آن که بطوری شنیده شده و از مکتوبات آنان فهمیده می شود اغراق و گزاف گوئی و خود پسندی در کلمات بعضی آنها بسیار است در صورتی که کلامشان با مدعایشان منافی است زیرا که فناء فی الله چنانچه صوفیه مدعی آنند اول کاری که می کند شخص را از خود بیگانه می سازد.
شیخ سعدی (ره) گفته:
این مدعیان در طلبش بیخبرانند                           آن را که خبر شد خبری باز نیامد
و کسی که ابداً التفات بخود ندارد چگونه اظهار منیت می کند چه جای آنکه خود را از اولیاء و خلفاء و برگزیدگان حقتعالی بداند. لکن با این حال نباید از ایشان تنقید نمود و بالمره کلام آنها را پوچ و بی معنی دانست و حمل بر فسق آنها نمود زیرا که یقیناً بین آنان محققین و دانشمندان فراوان می باشند و مبنای کلام آنها صحیح است یعنی اینکه گویند سعادت بشر در سیر و سلوک بسوی حقتعالی است کلام بسیار تمامی است.
چیزی که هست شاید در طریق وصول بمطلب و در خط سیر و پیمودن راه اشتباهی شده باشد و گمان کنند که غیر طریق شریعت راه دیگری برای درک کمال باز است چنانچه بعضی از ایشان آداب و خصوصیاتی برای مسلک خود جعل نموده اند گویند طائفه ای از آنها اصلاً عبادات و نوامیس شرعیه را پوچ و بی فائده دانسته اند.
کسی گمان نکند غرض تنقید احدی از علماء شریعت یا علماء طریقت است نه این طور نیست ابداً در هیچ موضوعی غرض شخصی یا نوعی با احدی ندارم.
غرض از نگارش این کلمات آنست که خوانندگان را متذکر نمایم که اگر میل دارید در مراحل سیر و سلوک الی الله قدم بگذارید.
نخستین مرحله ای که بایستی با قدمهای سریع خود بپیمائید مرحله شریعت است لکن نه آنکه از حقیقت و معنای آن صرف نظر نموده و فقط بظاهر و قشر آن قناعت کنید و نه آنکه بخیال خود جستجوی از بطن و حقیقت کنید و دست از ظاهر احکام بردارید.مثلاً ببین نماز چیست و مقصود از وی کدامست و با دیده حق بین معنی و حقیقت نماز را بدست آور آن وقت در تحصیل آن پا فشاری نما و نماز را آن طوری که غرض اصلی از او است بجا آور و همچنین باقی اعمالت را تا آنکه کم کم بمرتبه عبودیت که منتهای کمال انسانیست نائل گردی و پرده ظلمانی طبیعت از جلو چشمت بر طرف گردد بمقام قرب نائل گردی .
در کتاب خطی مسمی بنفایس الدرر که ظاهراً تألیف یکی از سالکین الی الله است چنین نوشته:
شخصی مکتوبی نوشته بود بجناب شیخ احمد احسائی که یکی از بزرگان بشمار می رود و از او خواهش نموده بود که بوی بیاموزد طریق ریاضت و کیفیت و تحصیل سعادت و معرفت و چگونگی خلوت و آنچه صلاح حال او است بدون تأمل و خود داری ازانجام دادن خواهش او . و نوشته بود و الله من اعتراف می نمایم بزبان و قلب و تمام اعضاء و جوارح خود باین که حقیقت حق نزد تو است ( یعنی تو درک حضور حق نموده ای و عارف بحق گشته ای) و استدعا عاجزانه من اینست که ببرکت و حسن التفات شما برداشته شود از قلب من پرده ظلمت شک و ریب و حقیقت را برای من واضح نمائی و پرده اجمال را پاره کنی ( یعنی مطلب را بتفصیل بیان نما)  و بنویس برای من و بیان نما حقیقت کشف را نه آنکه قانعم گردانی به بطریق استدلال تا آنکه جواب شما ذخیره من باشد در دنیای من و مأنوس گردم بوی در وحشت و خلوت و قسم بخدا اگر خواهش مرا نپذیری و پرده ظلمانی را از جلو چشم من بر نداری در قیامت نزد جدم دامنت را می گیرم و شکایت می نمایم و یقین دارم که در این زمان احدی قدر تو را نمی داند و مثل ائمه طاهرین علیهم السلام مجهول القدر می باشی خدا طولانی کند عمر شما را و قرار بدهد مرا از عارفین بحق شما و بانوار چراغ معارف شما نورانی گرداند قلب مرا.
جناب شیخ احمد در جواب او نوشته که طریق حق راه راستی و درستی در ریاضت همانست که ائمه علیهم السلام و پیشوایان ما بیان نموده اند و آن اینست که در تمام حالات از گفتار و کردار و افعال در طریق مستقیم سلوک نمائی.
اما در خوردن و آشامیدن مخور مگر وقتی که گرسنه شوی و پیش از آن که اشتهای تو تمام شود دست از خوردن غذا بردار و نیاشام مگر وقتی که تشنه شوی و وقتی آشامیدی سیراب نشو.
اما در عبادت وضوء را نیکو و با ادعیه ای که رسیده است بگیر و در حال وضو سوره قدر را بخوان و بعد از وضوء هم سه مرتبه بخوان و نماز را نیکو بجای آور و سعی کن که قلب تو متوجه بنماز و عبادت پروردگار باشد و نماز بخوان مثل کسی که وداع با نماز کند و آخرین نمازهای او باشد و اما در حالات قلب خود را منبر ملائکه قرار بده نه محل چراگاه حیوانات و شهوات و بذکر حقتعالی مداومت نما و هیچ وقت ازاو غافل مشو و هنگام طاعت متذکر باش و اطاعت امر حق نما و هنگام معصیت متذکر باش و از معصیت اجتناب نما و کوچکترین طاعت خدا را ترک مکن شاید در وی غضب حقتعالی باشد و همیشه در خلق بنظر عبرت و تدبر نظر کن و از مردن و عالم آخرت غافل مشو و از دنیا و فناء و تغییرات او عبرت گیر.
اما در افعال اگر قدرت و توانائی داری سعی کن که تمام حرکات و سکنات تو در محبت خدا باشد و سعی کن در مساجد و هر جائی که محل ذکر حق است و همت گمار در این که چشم و تمام جوارح تو در اطاعت اوامر حق صرف گردد.
اما در کلام مگو مگر بقدر ضرورت و آنچه محتاجی باو در دنیا و آخرت. و کوشش کن در قرائت قرآن و تدبر در معانی قرآن زیرا که قرآن کلید خزانه های علم است.
پس بدان که خدای متعال در کلام مجید می فرماید: ( بر کسانی که ایمان آوردند باکی نیست در آن چه بچشند از اطعمه وقتی که تقوی و ایمان دارند و نیکو هستند و خدا دوست می دارد نیکوکاران را.
و در این آیه سه مرتبه ایمان و سه مرتبه تقوی نام برده شده مقصود از ایمان اول عقد قلب و بستگی بخدا است و مقصود از تقوی توجه بحق بتمام آنچه بین او است و بین تو از موجودات باین که نظر نکنی بغیر خدا مگر از جهت این که اثر و فعل او است یا از جهت آن که مظهر و نمونه وجود او است.
و این که در همه چیز خواه کوچک و خواه بزرگ اعتماد نکنی مگر بر خدا زیرا که ماسوی الله ( یعنی غیر خدا) همه هیچند و موجودیت آنها بخدا است و باو موجودند و در همه حال اتکال و وثوق تو بحق باشد و خود داری کن از آنکه لحظه ای نظر کنی بچیزی مگر از جهت آنکه فعل و اثر حق می باشد.
اما تقوی دوم آن که کوشش تو در جهاد با نفس از روی ایمان و عقیده باشد و گر نه آنچه بنا نهی بزودی خراب گردد ( زیرا کاری که از روی عقیده محکم نباشد مثل سقفی ماند که روی پی محکمی قرار نگرفته باشد و بزودی منهدم گردد).
اما تقوای سوم این که خود داری نما از آن که متحمل گردی عادات و آرائی که مخالف شرع باشد از معاصی و اجتناب نما از مجالست و مراوده با اهل معصیت و غفلت و دوری کن از آنها  در آن معصیتی که دوست دارتد از تو با آنها طوری معامله کن که دوست داری با تو آن طور معامله  کنند و در این اعمال چنان چه گفتیم ایمان و یقین داشته باش و عمل کن و نیکو گردان عمل خود را زیرا که نیکو گردانیدن عمل تمام امر است .و اینهائی که گفته شد سخت نشمار بلکه عمل کن بقدری که قدرت و توانائی  بر او داری و کاری که می توانی ترک مکن برای چیزی که نتوانی زیرا که اگر عمل کنی بآن چه توانی آسان می شود و توانا می شوی بر آنچه نمی توانی.
( صادق آل محمد صلی الله علیه و آله می فرماید: بواسطه حکمت بیرون آید آن چه در عقل پنهانست و بواسطه عقل ظاهر گردد آنچه در حکمت پنهانست).
و هر گاه مداومت نمایی بر اعمال صالحه و نوافل برای تو گشاده می گردد درهای خیرات و برای تو فراهم می شود اسباب و برداشته می شود از جلو چشم تو حجاب و خدا برای تو روزی می گرداند از رحمت و علم و معرفت خود بغیر حساب .
( در حدیث قدسی خدا فرموده: بنده همیشه تقرب می جوید بمن از جهت نوافل تا آنکه دوست دارم او را وقتی که دوست داشتم او را می گردم گوش او که می شنود باو و می گردم چشم او که می بیند باو و می گردم دست او که او حرکت می دهد باو در این هنگام اگر بخواند مرا اجابت می کنم او را و اگر از من سؤال کند عطا می کنم و اگر ساکت گردید هم عطا می کنم باو تا آخر حدیث.
پس هر گاه بنده بواسطه عبادات و مستحبات تقرب جوید بخدا محبوب حق گردد و وقتی که محبوب حق گردید البته شایسته هر گونه انعام و اکرامی می گردد.
چنان چه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده: ( نیست علم بکثرت تعلم بلکه علم نوری است که خدا افاضه می کند بقلب هر که را دوست می دارد پس می گشاید قلب او را و مشاهده می نماید غیب را و قلب او قوی می گردد و تحمل می کند بلاء را.
کسی گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله آیا او را علامتی است حضرت فرمود: دوری کردن از دار غرور ( یعنی دنیا) و پشت پا زدن باو و رو کردن و توجه نمودن بدار خلود ( یعنی آخرت) و مستعد و مهیا گردیدن برای مردن قبل از رسیدن اجل.
پس اینهائی که گفته شد حقیقت طریقت و راه حقیقت است و نزدیکترین و قوی ترین راه بسوی حقتعالی همین است.
اما آنچه اهل تصوف و مردمان گراف گو می گویند از ریاضات و اذکاری که از طریق شرع و ائمه اطهار علیهم السلام نرسیده کلامی است بیهوده و مزخرف و از غرور نفس ناشی گشته و اگر خدا بخواهد بر می گرداند آنها را از این عقیده لکن برحمت واسعه خود آنها را مهلت داده و تو هم از آنها اعراض کن و واگذار آنها را با آنچه افترا می بندند و دروغ می گویند و پیروی می کنند آنها را کسانی که بآخرت ایمان ندارند زیرا که غرض ایشان ضلالت و گمراهی مردمان سفیه و مباهات کردن بعلماء و اهل حق می باشد.
پس می گردانند باطل را بصورت حق تا آنکه منکرین اسماءالله نیکو دانند آنرا.
و این راهی که حضرات صوفیه درآن سیر می نمایند راهی است تاریک مثل شب ظلمانی و پر از مار و عقرب و آن طریق اهل فسق است اجتناب نما از او شاید هدایت یابی تمام شد ترجمه کلام شیخ احمد.
چنانچه دیدید در ا ین مبارک آیه که در ضمن کلمات شیخ احمد ترجمه نمودیم سه مرتبه تقوی و سه مرتبه ایمان را تکرار می نماید و هم چنین در بسیاری از جاها  در قرآن مجید مکرر اشاره بتقوی فرموده ، پس از اینجا معلوم می شود که تقوی مقام بلندیست و از تقوی نور علم و دانش پدید می گردد.
چنان چه در سوره بقره آیه 282 می فرماید: ( واتقوا الله و یعلمکم الله ) یعنی تقوی را شعار خود کنید و خدا بشما علم می آموزد.
و معلومست علمی که نتیجه تقوی است غیر از علمی است که از تعلیم و تعلم حاصل می گردد زیرا علمی که از قبیل تقوی پدید می گردد محض نور و حقیقت و کشف مطالب و ادراک حقایق است و آن نوریست که از مبدء انوار الهی سر زده و قلب و دل متقی را روشن گردانیده و آن فیض و موهبتی است بمردمان پرهیزگار لکن علمی که از قبل تحصیل پدیدد می گردد علم نما است نه علم واقعی.
علم رسمی سر بسر قیل است و قال                   نی از او کیفیتی حاصل نه حال
و از نتایج ممتازه تقوی آنکه باعث قبولی عبادات و اعمال می شود چنان چه در سوره مائده آیه 30می فرماید: ( انما یتقبل الله من المتقین) یعنی جز این نیست که خدا قبول می کند اعمال پرهیزکاران را.
و بهترین توشه برای سیر و سلوک بسوی حقتعالی تقوی است چنان چه در سوره بقره آیه 193 اشاره بآن فرموده: ( و تزودوا فان خیر الزاد التقوی) یعنی توشه بردارید بدرستی که بهترین توشه ها تقوی است.
تقوی یک حالت و ملکه ایست که پس از تزکیه نفس و زینت یافتن آن بزیور اخلاق نیکو انسان را میسر گردد و از وی تولید می گردد قوه و استعداد خودداری از معاصی و قوه ای که مخالفت نفس را بر وی آسان نماید. و آن حالت و ملکه که اصل تقوی ومعنای حقیقی آنست عبارت از انقطاع از خلق وو توجه تام بحضرت حق است زیرا که معنای حقیقی تقوی نگاه داری است و بقاعده علمی هر وقت از لفظی معنای غیر حقیقی اراده شود باید قرینه ای در کلام باشد و هر جا که قرینه نباشد حمل بر معنای حقیقی شود. پس از این جا معلوم می شود که هر جا ( تقوی الله) گفته شده معنی آن اینست که خدا را نگاه دارید.
و نگاه داری بنده نسبت بحقتعالی اینست که همیشه اوقات متذکر او باشد و در هیچ حالی از یاد حق غافل نگردد و مقصود از ذکر نه فقط ذکر ربانی است مثل گفتن ( لا اله الا الله یا سبحان الله) و غیره اگر چه گفتن اینها بی فایدن نیست ، لکن زبان بایستی حاکی از قلب و دل باشد اگر تو فقط بجنبانیدن زبان قناعت کنی و دل تو از یاد حقتعالی و توجه باو بی خبر باشد چگونه ممکن است از ذاکرین محسوب گردی.
خلاصه متقی واقعی کسی است که قلب او متوجه بحقتعالی باشد و بیشتر اوقات خود را بیاد او بسر بردو هر وقت را که بی یاد او بگذراند می داند که در آن ساعت وقت خود را ضایع نموده و عمر عزیز خود را بیهوده تلف کرده.
وکسی را که این گونه تقوی میسر گردید و ازاین موهبت عظمی بهره مند شد دیگر خود داری نمودن از معاصی و عمل نمودن بطاعات و عبادات برای او زحمت و مشقتی ندارد بلکه از عبادات و مناجات با پروردگار لذت می برد چنانچه اگر وعده بهشتی هم در کار نبود بذوق و شوق مشغو ل عبادت و اطاعت می گشت.
و هم چنین بچشم بصیرت قبح معاصی ومخالفت را می بیند و از وی اعراض می نماید و لو اینکه ترس عقابی هم در کار نباشد زیرا کسی که مداومت نمود بیاد حق قلب سلیم و دل پاک . نفس مطمئنه او محل تلألؤ از علوم و حکمت می گردد و بقدر صفاءو نورانیتی که در او است حقایق اشیاء بر وی منکشف می شود و هر چیزی را بجای خود می شناسد و بقوه ممیزه تمیز می دهد بین خوب و بد و همین قوه ادراک و تمیز باز می دارد او را از افعال و اعمال ناشایسته.
اینست که اصل و حقیقت تقوی بلکه اصل هر فضیلتی و منشأ هر کمالی و سر چشمه هر فیض و احسانی همان توجه بحق و انس و محبت و شناسائی او است.
اگر شب و روز خود را بعبادت بسر بری و در عبادت خالص نباشی یعنی دلت بجای دیگر باشد و از معرفت او بی بهره باشی آن عبادت بحال تو سودی ندهد و عاقبت محروم و بی نصیب از دنیا می روی مگر آنکه فضل و رحمت و کرم الهی شامل حال تو گردد و حسن عمل ظاهر بباطن سرایت نماید و نفس از بدن متأثر گردد و از مجاز بحقیقت رسد چنانچه گفته اند المجاز قنطره الحقیقه.
و شاید مقصود از عبادت و اجتناب از معاصی همین باشد که اگر عمل خالی باشد از ریاء و عجب و اعتقاد خلافی هم در کار نباشد ولو این که عبادت از روی تقلید غیر یا بطور عادت باشد ممکن است از ظاهر و بدن بقلب و باطن سرایت نماید و بکثرت عمل کم کم قلب نورانی گردد و از آلایش نفسانی پاک و پاکیزه شود آن وقت راهی بسوی معرفت پیدا کند و بآن فطرت اولیه خود عود نماید زیرا که ما برای صعود بمدارج کمال روح حقیقی جز این بدن و قوای دراکه و عماله ( یعنی نفس حیوانی و نفس ناطقه انسانی ) اسباب دیگری نداریم و در سیر و سلوک الی الله ناچار بایستی بدن و قوای وی را بکار بیندازیم لکن بایستی کوشش کنیم که مبادا بیراهه برویم .
راه مستقیم همان طریق شریعت است که اگر بآن طوری که از ما خواسته اند عمل نمائیم البته سعادتمند و رستگار خواهیم شد و در پیشگاه حضور حقتعالی بمنصب دائم الحضوری سر افراز گردیم.
در  حدیث قدسی خدای متعال فرموده: ( ای پسر آدم من غنی و بی نیازم و محتاج نیستم اطاعت کن امر مرا در آنچه امر کردم بتو وقرار می دهم تو را غنی و غیر محتاج، ای پسر آدم من زنده ای هستم که نمی میرم اطاعت کن امر من را قرار می دهم تورا زنده ای که نمی میرد، ای پسر آدم من هر چه را بخواهم می گویم باو باش پس فوراً موجود می گردد اطاعت کن امر من را قرار می دهم تورا که بگوئی بهر چه بخواهی باش پس بوده باشد).
از این حدیث شریف چنین فهمیده می شود که مؤمن کاملی که حائز مقام عبودیت گشته مظهر و نماینده صفات حق می گردد زیرا چنانچه می بینی در این حدیث بعبد مطیع سه صفت از اوصاف بزرگ خود را ارزانی فرموده یعنی مظهر این صفات قرار داده اول غناء دوم حیات همیشگی سوم خلاقیت.
اما اگر بدن را آلت نفس بهیمی قرار دهیم و رفتار نفس پرستان و هوس رانان را که اسیر سر پنجه نفس حیوانی شده اند شعار خود نمائیم دیگرروزنه ای برای تجلی اشعه روح باز نمی ماند زیرا که ررح جاودانی در نفس آدم هوا پرست حبس می گردد و نمی تواند ابراز فعالیت و جلوه گری بنماید.
اینست که این اشخاص بسبب کثرت افعال بد کم کم حس انسانیت را از دست می دهند و اخلاق فاضله ملکوتی را فراموش می نمایند اگر اخلاق و صفات این گونه اشخاص را با سبعی بسنجیم درست مطابق هم می باشند بلکه ممکن است پست تر و شرورتر از سبع باشد زیرا چنانچه دیده شده اغلب حیوانات بهم جنس خود طوری اذیت نمی نمایند که وی را نابود سازند لکن انسان شرور از حرص یا طمع یا جهات دیگر چنان بجان یکدیگر افتاده اند و قوای سبعیت چنان بر آنان غالب گشته که هم دیگر را پاره پاره می کنند.
و این گونه اشخاص نه تنها خود را ضایع و بدرک حیوانیت می اندازند بلکه مانع پیشرفت هزاران نفوس زکیه می شوند زیرا که بسبب مجالست و معاشرت با آنها راه ترقی و تعالی برویشان بسته می شود و عادات و کارهای بد ایشان در آنها نیز تأثیر می نماید.
اینست که می بینیم امروزه محیط عالم عوض آنکه دائم رو بترقی و صعود بمراتب کمال باشد بر عکس چنان اخلاق مذمومۀ حیوانی درمردم انتشار پیدا نموده که خوف این هست یکوقت درهای رحمت الهی بروی خلق بسته شود و دریای غضب الهی بجوش آید و خلق در آتش قهر حق بسوزند.
خلاصه کلام در تقوی بود و چنانچه گفته شد حقیقت تقوی همان انقطاع از خلق و توجه تام بحق است بعبارت دیگر حقیقت تقوی نگاه داری قلب است از توجه بغیر حقتعالی.
و بعد از آن که نفس انسان متوجه بحق گردید نوری از مبدء فیاض بقلب او افاضه می گردد پس از آن یک حالت و ملکه و قوه ای در وی پدید می گرددکه بآن قوه استیلاء بر قوای بهیمی او را میسر می گردد آن وقت بر خلاف میل طبیعی سیر می نماید.
اینست که مراتبی برای تقوی قائل شده اند بعضی چنین گمان کرده اند که این مراتب و درجات مثل ترک محرمات و فعل طاعات داخل در حقیقت تقوی است بلکه گفته اند تقوی غیر از ترک محرمات و فعل طاعات چیز دیگری نیست.
لکن چنانچه گفتیم حقیقت تقوی بنابر معنای لغوی همان توجه بحق است بلی لازمه توجه کامل اعراض از مشتهیات نفسانی و پذیرفتن اوامر الهی است. پس از اینجا معلوم می شود که  تقوی را مراتب و درجاتی است که ناشی می گردد از قوت و ضعف تقوی ( یعنی این مراتب در طول تقوی می باشند نه در عرض آن).
اول خود داری نمودن از معاصی یعنی ترک محرمات بلکه مکروهات باین که نگاه دارد چشم و گوش و تمام اعضاء را از مخالفت و نا فرمانی حقتعالی.
 دوم: بجا آوردن طاعات و عبادات از واجبات بلکه مستحبات باین که خود را نگاه دارد از مخالفت اوامر و نواهی شرعیه و طاعات و عبادات او از جهت رضای حقتعالی باشد نه از جهت شوق بهشت تا آن که عبادت او مثل عمل یک نفر مزدور بشمار رود و نه از ترس جهنم تا آنکه عبادت او مثل یک نفر غلام که از ترس آقا خدمت می نماید محسوب گردد. بلکه بایستی  عمل او از روی فرمان برداری و شکرگذاری و از جهت محبت باشد .
 سوم از مراتب تقوی خودداری نمودن از آنچه نفس بهیمی و قوای شیطانی مایل باو است و زاید بر قدر احتیاج و لزوم می باشد. 
خلاصه بهترین توشه برای پیمودن جاده تکامل و رسیدن به سر حد مقام انسانیت تقواست.
و البته متصف شدن بصفت حمیده تقوا قدری زحمت دارد تا مجاهده بنفس شریر خود نکنی و وی را آرام نکنی و با سر پنجه قوی عقل وی را نیازاری و فشار ندهی هرگز نتوانی قدمی پیش نهی ، و روی دل خود را از این عالم فانی بی اعتبار بگردانی و توجه کامل بمبدء نمائی و به عالم ربوبیت آشنا گردی و بحق بپیوندی و به او مأنوس گردی .
در کتاب نفایس الدرر کلامی در ریاضت از مرحوم مجلسی اول ( ره) نقل نموده که در کتاب شرح من لایحضر الفقیه فرموده: این ضعیف در زمان ریاضت مشغول مطالعه تفسیر بودم تا آنکه در بین خواب و بیداری دیدم سید و پیغمبر خود سیدالمرسلین صلی الله علیه و آله را در حالی که نور از اطراف آن بزرگوار متصاعد بود بطوری که پر شده بود جوّ هوا از نور حضرتش ناگاه بیدار شدم و پس از آن ملهم گردیدم که قرآن خلق سید المرسلین صلی الله علیه و آله است و سزاوار این است که تدبر و تعمل نمود در وی و هر وقت در آیه ای تدبر می نمودم یک دفعه حقایق غیر متناهی برای من مکشوف می گردید.
و همچنین در هر آیه ای که تدبر می نمودم برای من ظاهر می شد علوم غیرمتناهی واین مطلب چون بر خلاف عادت بلکه مثل محال عادل است. محالست تصدیق نماید باو مگر کسی که از وی بهره ای برده باشد لکن غرض از ذکر او ارشاد نمودن برادرانه است برای خدا.
اما قانون ریاضت یکی ترک نمودن کلام بیهوده بلکه خودداری نمودن از کلام مگر در ذکر خدا و ترک نمودن مشتیهات نفس و چیزهائی که از وی لذت برد از قبیل خوردنیها، آشامیدنی هاو  ازدواج کردنیها و دیگر عزلت و گوشه گیری اختیار نمودن و ترک مراوده با غیر اولیاء خدا و ترک نمودن خواب بسیار و مداومت نمودن بر ذکر حقتعالی با مراقبت یعنی  با دوام توجه و عدم غفلت از او و قوم یعنی (صوفیه و عرفاء) تجربه نموده اند مداومت بر ذکر ( یا حی یا قیوم یا من لا اله الا انت ) را لکن بیشتری ذکرمن یا الله است، با خارج نمودن غیر حق سبحانه از قلب خود بواسطه توجه بجناب قدس او و عمده چیزی که در این راه باید خیلی بر وی مداومت نمود ذکر حق و توجه باو چهل روز تا آنکه بر قلب گشوده شود انواع حکمت و معرفت و محبت حقتعالی.
پس از آن صعود نماید بمقام فناء فی الله و بقاء بالله ( یعنی پس از آن که شخص سالک ریاضت خود را به قدر وسع و طاقت بپایان رسانید مرتبه و مقام او بجائی رسد که دیگران خود را در میان نبیند و جهات بشریت او  مندک در جهات الوهیت حق گردد و باقی ماند ببقاء او ). چنانچه سابقاً بیان کردی اخبار و آثار بسیار دال بر این مطلب و شاهد بر مدعای ما است. و چون این طریقی که بیان نمودیم نزدیک ترین راه بسوی حق سبحانه می باشد لذا نفس اماره و شیاطین جنی و انسی هر چه می توانند کوشش می نمایند که انسان را از این راه منصرف گردانند.
لکن اگر مشغول شود بتحصیل علم نفس شیاطین باو معاوضه نمی نمایند و او را رها می کنند زیرا که غالباً محصلین علوم طالب جاه و ریاست و فراهم آوردن مال و دوستی عزت نزد مردم و باقی اغراض نفسانی می باشند. اینست که شیطان ایشان را کمک می کند و تعریف و تمجید می نمایند. اما اگر غرض ایشان از تحصیل رضای خدا باشد در اینجا هم شیطان باو معرضه می نماید.
پس اگر دیدی شیطان در طلب علم با تو معارضه نمی کند بدان که در این امهال وی را غرضی است.
من در مدت چهل سال مشغول بودم بهدایت نمودن مردم و ندیدم کسی را که باین قانون عمل نماید مگر آنکه بحمدالله هدایت یافته و بیشتر از صد هزار نفر بهمین قانون هدایت شدند و در همان روزها سید المرسلین پیغمبر صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم و از او سئوال نمودم که نزدیکترین راه بسوی حق را بمن نشان دهد فرمود: همانست که می دانی.
و انسان بمجرد قول دروغ می گوید من عالم بعلم کیمیا می باشم با آنکه اگر راست می گفت و واقعاً دارای علم کیمیا بود هیچ وقت اظهار نمی نمود اگر چه در شکنجه و عذاب می افتاد لکن با این حال کسی که بشنود این کلام دروغ را باندک احتمالی که شاید این ادعا حقیقت داشته باشد در پی مدعی علم کیمیا می دود .
لکن آن چه من گفتم و ادعاء نمودم عین آیات قرآن و اخبار سید المرسلین صلی اله علیه و آله می باشد .
و حکماء ظاهراً مثل ابی علی سینا در اشارات در نمط تاسع هم تصدیق باین مطلب می نماید پس چه ضرر دارد که در چهل روز اوقات خود را صرف نمائی در عبادت پروردگار خود با این که تو مکلفی در همۀ عمر مشغول عبادت باشی لکن با تضرع و فروتنی و امیدواری در حصول همین مطلب ( یعنی سیر نمودن طریق حق ) نه بقصد امتحان بلکه بقصد عبادت خدای سبحان چنانچه پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرماید: کسی که چهل روز خالص گرداند خود را برای خدا چشمه های حکمت را خداوند بزبان او جاری می گرداند . چنانچه سابقاً اشاره نمودیم.
و مناسب این است که سالک الی الله مداومت نماید بر آن پانزده مناجاتی که از سید الساجدین علیه السلام  رسیده و بین مردم مشهور است چنانچه کم کتاب ادعیه ای است که در وی آن مناجات نباشد و تمام محض تأئید حق تعالی و سید المرسلین و ائمه طاهرین می باشد.
و عمده چیزی که خیلی مدخلیت دارد دو چیز است یکی خوردن غذای حلال و دیگر دوام ذکر حقتعالی تا اینجا کلام مجلسی اول (ره) بپایان رسید .