کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
مقاله چهارم انسان در عالم برزخ ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مقاله چهارم
انسان در عالم برزخ
انسان پس از طی مراحل طبیعی مهیا و مستعد می گردد برای دوره دیگری از حیات که وی را نشأه برزخ گویند. و اینکه وی را عالم برزخ نامیده اند برای این است که متوسط بین عالم طبیعی دنیوی و عالم قیامت که مآل امر وی است واقع گردیده و ومقارن و متصل باین عالم است و انسان را در عالم برزخ بدنی است مشابه همین بدن عنصری وی و آن همان بدنی است که انسان در دنیا بتوسط او در  این بدن محسوس تصرف می نمود و موت عبارت از انتهاء سیر اوست از این عالم و قطع تصرف وی او مواد عالم طبیعت.
پس از آنکه مرتب سیر بشر در مدار عالم هستی و جامعیت و درجات  تکامل آن معلوم شد از این جا دو حکم لا یتغیر می توان استخراج نمود یکی آنکه جای تردید و شبهه نیست که بشر برای بقاء خلق شده نه برای فناء چنانچه در حدیث است خلقتم للبقاء لا للفناء شما خلق گردیده شده اید برای بقاء و هستی و همیشه گی نه برای فناء و نیستی . و بحس و وجدان معلومست می بینیم که تمام اجزاء عالم می کوشند تا آنکه هر فردی از انسان را بحد کمال لایق خود برسانند  و دست طبیعت بامر ربانی  در دل هر فردی گذاشته که برای ترقی خود کوشش نماید چنانچه می بینی بشری یافت نمی شود که آرزوی کمالی و سعادتی در دل خود نپروراند منتهی الامر بسیاری از مردم راه ترقی و سعادت خود را اشتباه نموده اند و بیراهه قدم می زنند.
دوم آنکه انسان ترکیب شده از دو چیز یکی روح و دیگری بدن.
بعیارت دیگر وی را دو جنبه است جنبه روحانی و جنبه جسمانی اگر جنبه جسمانی از وی سلب گردد مجرد صرف می شود و جزء مجردات می گردد و اگر جنبه روحانی از وی سلب گردد جماد صرف می شود و جزء جمادات می گردد و هیچ کدام از اینها بتنهائی لایق مقام انسانی نمی باشد زیرا که حقیقت انسان عبارت از اینست که جامع بین مراتب و حامی تمامی کمالات باشد.
شکی نیست که اصل و سلطان و آمر روح است و بدن فرع و تابع و مأمور است لکن نظام مملکت وجود آدمی بدون این دو جنبه یعنی روح و بدن مرتب و منضبط نمی گردد.
و اینکه دست قدرت و مشیت الهی بشر را در مدارج کمال (1) و در ادوار (2) عالم وجود می گرداند برای این است که از هر بوستانی گلی بچیند و از هر عالمی وی را استکمالی حاصل آید تا آن که بالاخره اگر موفق گردید و سعادت نصیب او شد جامع کل کمالات و نسخه سر تا پای عالم وجود گردد و عالم کبیر (3) در وجود وی مندرج شود.
و دلیل بر وجود عالم برزخ از عقل و نقل یعنی آیات و احادیث و شواهد عقلیه بسیار است که علماء و محققین در کتب اخبار درج نموده اند لکن در اینجا می خواهم بشما تذکر دهم که بقاء انسان پس از موت طبیعی در نشأه و عالم دیگری که برتر و عالی تر از این عالم دنیوی است روی میزان قاعده تکامل (4) است و اینکه اجزاء عالم علی الدوام رو بکمال می رود یکی از مسلمیات نزد تمام عقلاء عالم بشمار می رود.
و شخص متدبر باندک توجهی بعیان و مشاهده می بیند که هر موجودی می کوشد تا آنکه بکمال لایق بخود برسد و کمال لایق بانسان این است که جامع کل کمالات و حاوی تمام نشآت (5) و نسخه جامعه عالم وجود گردد یعنی فاقد هیچ مرتبه و درجه ای از کمال نباشد و گرنه در آن مرتبه ناقص خواهد بود و تحقق و تمامیت انسان بسته بتکمیل روح و بدن است.
اگر در مقالاتی که بشما تذکر دادم خوب دقت نمائید و صفحات عالم و رموز خلقفت را با چشم جهان بین خود مطالعه فرمائید و گردش روزگار و چرخیدن اجزاء کاینات را مشاهده نمائید خواهید فهمید که این همه اسرار خلقت چیز خود سرانه ای نیست و  محض تصادف و اقتضاء طبیعت بی شعور نمی باشد بلکه غایت و فائده بزرگی در نظر است و قانون تکامل درتمام موجودات حکمفرماست و این قانون مطابق مشیت و حکمت الهی جل شأنه در تمام اجزاء عالم جریان دارد پس بلا تأمل و تردید حکم می کند که انسان پس از موت طبیعی بایستی با تمام کمالات و فعلیات و تشخصاتی که در نشآت پیشین خود اکتساب نموده در نشأه دیگری موجود باشد.
و بمردن و اضمحلال جسم عنصری محسوس بدنی که جزء وجود انسان است.  و در این نشأه بوی تحقق و تعین یافته و جزء حقیقت و گشته و از نعمات وجود وی بشمار می رود در هیچ نشأه ای از نشآت صعود او از بین نمی رود منتهی الامر در عالم برزخ نفس برای تکمیل جنبه روحانی خود از ظاهر بدن اعراض می نماید و با آن بدن مثالی و برزخی که جوهر این بدن دنیوی است و مثل روغن در شیر پنهان است و در این عالم امتیازی بین او و بین این بدن کثیف بنظر نمی آید در صورتی که بدن حقیقی او همانست و در مدت حیات با وی بوده ، در ترقیات خود ادامه می دهد زیرا که در آن عالم هم محلی برای تکمیلات وی باقی است و تا موقعی که این عالم عنصری یعنی دنیا موجود است و مضمحل و مندک نگشته  ممکن است روح انسان از وی استفاده نماید و وقتی که عمر این عالم عنصری دنیوی بپایان رسید و مضمحل و فانی گشت عالم آخرت و معاد که آخرین سیر بشر است بر پا خواهد شد آن وقت روح بامر خالق متعال ثانیاً عود می نماید بحالت اولیه خود بدون آنکه فاقد کمالات فوقانی خود باشد زیرا کمال انسان وقتی تحقق گیرد که جامع تمام فضائل و دارای کل کمالات گردد چنانچه بیانش خواهد آمد.
آیا بدن مثالی چه نحو بدنی است و چگونه می توانیم او را تصور نمائیم و بحکم آنکه تصدیق بلا تصور محال و غیر واقع است نخستین بایستی تصور بدن مثالی بشود سپس اگر دلیل محکمی برای اثبات آن یافتیم تصدیق و اذعان نمائیم و بوجود او ایمان آوریم.
بدن مثالی همان بدنی است که هر کسی در ایام حیات خود بوی تعلق دارد و آن حقیقت بدن و جوهر حیات و اصل محفوظی است که نفس و روح بشر بواسطه او پا باین عالم مادی گذاشته و باین بدن عنصری ظاهری تعلق گرفته و از اول عمر تا آخر و بعد از موت در عالم برزخ و قیامت و روح همراهست اینست که هر کس بوجدان می داند که در همه حال ، خواب ، بیداری ، بیهوشی بتوسط بدن و اجزاء بدن مقاصد خود را انجام می دهد لکن تصور آن قدری تدبر و دقت نظر لازم دارد .
توضیح آنکه بدن انسان دو جنبه و دو جهت دارد یکی جنبه درونی یعنی باطنی و دیگری جنبه برونی یعنی ظاهری . جنبه برونی همان است که محسوس می گردد و بچشم دیده می شود و آن جزء عوارض و حوادث محسوب می گردد و از خصوصیات همین نشأه دنیوی بشمار می رود و لایق بقاء و ثبات نمی باشد زیرا چنانچه اجزاء این عالم علی الدوام در کون و فساد (6) و تغییر و تبدل است و آنی بیک حال باقی نیستند بدن عنصری ظاهری انسان هم «  و آنچه از بدن محسوس می گردد چنانچه در مقاله سوم گفته شد » علی الدوام در کون و فساد و تغییر و تبدل می باشد و آنی بیک حال باقی نمی ماند و همیشه در تحلیل است اینست که اگر بدل ما یتحلل (7) بوی نرسد می میرد و از هم متلاشی می گردد و این مطلب بدیهی است و محتاج بدلیل نیست.
بعبارت دیگر آنچه در این عالم محسوس بشر می گردد مانند اشکال و الوان از عوارض بشمار می رود و در این عالم بقاء و ثباتی در آنها متصور نیست یعنی بزودی از نظر ما غائب می گردد اگر چه در وعاء دهر که اوسع از این عالم و مستولی و محیط بر اجزاء و کثرت وی است موجودند زیرا چنانچه دانشمندان گفته اند فوق عالم زمان عالم دهر است که ظرف زمان و محیط بر اوست.
و نیز تمام موجوداتی که از مد نظر ما می گذرند و غیر آنها تماماً در علم حضوری حق تعالی حاضرند و در لوح محفوظ ثبت و ضبط است و انسان در قیامت آنها را بعیان می بیند و مشاهده می نماید ، زیرا که عالم قیامت عالم جمع است یعنی عالمی است که تمام عوالم مادون در حیطه وجود و سعه آن عالم مندرج است ، زیرا که دنیا قشر آخرت و آخرت لب و حقیقت دنیاست و متفرقات در دنیا مجتمعاتند در عالم آخرت .
اینست که افعال و اعمال انسان که در این عالم عوارض بنظر می آید در قیامت مجسم می گردد و شخص اعمال و افعال خود را با آثاری که بر آنها مترتب می گردد از استحقاق عذاب یا وصول بثواب معاینه می نمایند.
در کتاب کریم فرموده : « و وجدوا ما عملوا حاضراً » بوجدان و علم حضوری عمل هر کسی نزد وی حاضر است و در جای دیگر فرموده: « اقرء کتاب کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا» بخوان کتاب اعمال و سجل افعال خود را که خودت کافی هستی برای رسیدگی بحساب خودت.
اما جنبه درونی وی که حقیقت بدن همان است و جزء انسان و از مشخصات وی بشمار می رود و بدون آن فعلیت و شخصیتی برای انسان متصور نیست همانست که شخص بوجدان نه بچشم وی را ادراک می نماید و در هیچ حالی از وی جدا نیست حتی در خواب و در حال بیهوشی هم از وی غافل نمی باشد.
درست است که برای صعود بمدارج کمال روح حقیقی ما در ابتدا محتاج باین بدن عنصری دنیوی و نفس حیوانی می باشد و برای سیر و نشو و نماء ما در این عالم که یکی از مراحل استکمال بشر است بلکه عمده سیر استکمالی ما بایستی در این عالم بشود اسباب دیگری نداریم و ناچار باید آن را بکار بگیریم پس بقدر لزوم باید وی را سالم و پاکیزه نگاه داشت و از این سبب حق اهمال و محو کردن آن را نداریم  لکن باید دانست که روح ما و حقیقت ما بلکه بدنی که روح ما متعلق به او می باشد غیر از ظاهر این بدنست که محسوس چشم می گردد و آلت برای فعالیت روح است زیرا چنانچه در مقاله سوم گفتیم علم ما فقط بعوارض و ظواهر اشیاء تعلق می گیرد نه بحقیقت و ذوات آنها.و حقیقت بدن همانست که مرتبط بنفس و محل قوای باطل انسان می باشد و هر کس که رجوع بوجدان خود کند بخوبی می فهمد که وی را بدنی است که روح او متعلق بوی است و لو آنکه بواسطه فقدان چشم یا جهات دیگر التفاتی باین هیکل و عوارض ظاهری بدن خود نداشته باشد چنانچه در حال خواب که چشم و گوش و تمام حواس ظاهری انسان بسته می گردد شخص بوجدان باطنی خود می فهمد که بچشم می بیند ، بگوش می شنود و همچنین بدست و پا و باقی اجزاء بدن مقاصد خود را انجام می دهد و دیگران از حال وی بی خبرند و یک جسم غیر متحرک را می نگرد و آنچه را در بیداری از بدن و اجزاء و مشاعر و حواس داراست در حال خواب هم بخوبی ادراک می نماید مقایسه کن عالم برزخ را بعالم خواب و بدان که خدای متعال خواب و اموری را که در خواب مشاهده می شود نمونه عالم برزخ قرار داده تا اینکه فی الجمله تصور عالم برزخ برای ما ممکن باشد و لو اینکه عالم برزخ نسبت باین عالم نسبت بیداری است بخواب.
خلاصه بدن انسان دو طرف و دو جنبه دارد یکی متغیر و متجدد و متبدل و فانی بطوری که آنی بیک حال باقی نمی ماند و لا ینقطع اجزاء او می میرد و از نو زنده می شود.
و دیگری ثابت و دائم و اول فرع است و دوم اصل و اول عرض است و دوم جوهر و نفس هر قدر مدارج کمال ترقی و تعالی نمود جنبه حقیقی بدن مصفی تر و قوی تر و شدید تر و لطیف تر می گردد و اتصال وی بنفس بیشتر می شود و اتحاد بین جنبه روحانی و جسمانی شدیدتر و قوی تر می گردد.
و اینکه می بینی فلانی مرد و جسد بی روح او پس از چند روز متعفن و مضمحل و مندک و فاسد گشت این قشر و صورت بدن حقیقی وی است و از عوارض و حوادث این عالم طبیعی بشمار می رود که در تغیر و تجدد و تجلیل دائمی است و ساعتی بیک حال باقی نمی ماند زیرا که این عالم ، عالم کون و فساد و تغیر و تجدد است و چون مدت عمر آن شخص تمام شد و در ظرف زمان با ما تجدد و حدوث نیافت لهذا جسمی که محل عوارض او بود و بایستی علی الدوام در حدوث و تجدد باشد یعنی اجزاء کهنه برود و اجزاء تازه جای او را بگیرد وقتی بواسطه مرگ اجزاء تازه نیامد  لابد اجزاء کهنه فاسد می گردد و ظهور و بروزی دیگر برای انسان در این عالم باقی نمی ماند.
لکن در قیامت و یوم موعود چون روز جمع است و در آن روز بایستی انسان بکمال و تمامیت و بکیفر و مجازات اعمال خود برسد  و آنچه بمردن از وی گرفته شده از بدن و طبیعت حتی عوارضی که در دنیا جزء مشخصات وی بشمار می رفت تماماً در سعه وعاء دهر و در عالم فوق الطبیعه موجود و محفوظ مانده آنوقت عود می نماید برای اجزا نه برای استکمال یعنی در آن وقت انسان باتمام آنها وارد محشر می کردد زیرا آنچه در عالم موجود شده و می شود تماماً در لوح محفوظ ثبت است « لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین».
و درعلوم طبیعی ثابت گردیده که در این عالم هیچ چیز معدوم نمی گردد هر حرکت کوچک و بزرگی ، هر صورت و جوهر و عرضی ، هر نفس و صدائی در فضا عالم باقی و مضمحل و نابود نمی گردد بطوری که گویند اگر آلت میرب الصوت (رادیو) تکمیل شود ممکن است حرفهای آدم ابوالبشر و غیر او را برای ما نقل کنند زیرا تمام آنها محفوظ می باشند ، چنانچه در صددند که کلمات (داود) پیغمبر علیه السّلام را در جو هوا بگیرند ، ، این است که حق تعالی در آن مبارک آیه فرموده ؛ « لا یغادر صغیره و لا کبیره الا احصیها» (8) « و وجدوا ما علموا حاضراً» (9) .
و چون دنیا عالم تفرقه و عالم کون و فساد  است و آخرت عالم جمع و عالم وحدت است اینست که متفرقات در عالم کون و فساد مجتمعانند در عالم قیامت و عالم حقیقت.
پس از اینجا معلوم می شود که آن ماده اصلیه بدن انسان که نه از خاک است و نه عنصر دیگر بلکه آن جوهر و اصل اولی ماده جسمانیات است و موجودات جسمانی تظاهرات و نمایشات وی است و آن نه محسوس است و نه فانی می گردد آن نیز باقی و در وعاء خود محفوظ است و آن همان طوری که ماده صور دنیوی است ماده صور اخروی نیز می باشد و شاید اشاره بهمین داشته باشد قول حق تعالی که فرموده: « یوم تبدل الارض و السماوات بغیر ارض» (10) که ماده دنیا و آخرت یکی باشد وقتی صورت دنیا فانی گردد صورت دنیوی بدل می گردد بصورت اخروی و نیز شاید اشاره بهمین ماده اولیه غیر محسوس باشد اینکه در اخبار در باب معاد جسمانی گاهی بطینت و گاهی باجزاء اصلیه و گاهی بطلا تعبیر شده چنانچه اجمالاً اشاره می کنیم .
و در عالم برزخ آن اصل محفوظ و آن جوهر حیات و آن چیزی که محل قوای روحانی است و مشاعر و قوای دراکه و فعاله انسان قائم بوی است با روح همراه است و آن جوهر و حقیقت این بدن عنصری دنیوی است (11) که باعث فعلیت و شخصیت روح می گردد و روح بامر ربانی اول باو تعلق گرفته و بواسطه او ببدن ظاهری که بمنزله مرکوب اوست که در سیر تکاملی (12) دنیوی ناچار بایستی بتوسط وی حرکت نماید و سیر (13) خود را باتمام برساند و پس از آنکه سیر خود را بانتها رسانید بامر خالق متعال آن بدن برزخی از این بدن عنصری جدا می شود.
روح    را  توحید  الله  خوشتر  است                            غیر ظاهر دست  و  پای  دیگر    است
دست و پای در خواب بینی و ائتلاف                             آن   حقیقت  دان   مدانش   از    گزاف
آن   توئی  که  بی  بدن  داری   بدن                            پس مترس از جسم جان  بیرون شدن
روح دارد  بی  بدن  بس کار  و بال                               مرغ باشد   در  قفس   بس     بی قرار
باش  تا  مرغ  از  قفس   آید  برون                               تا   ببینی  هفت  چرخ  او   را    زبون
(مثنوی)
اگر گفته شود بچه دلیل بدانیم و ایمان آوریم که بدن انسان دو جنبه دارد جنبه ظاهری و جنبه باطنی ، جنبه ظاهری وی بمنزله قشر و غلاف است برای جنبه باطنی او چنانچه جنبه باطنی او بمنزله قشر و غلاف است و بمردن آن جنبه ظاهری فاسد و مضمحل می گردد و روح با آن جنبه باطنی بدن منتقل می گردد بعالم برزخ.
جواب گوئیم شاهد بر این مطلب از عقل و نقل آیات و اخبار بسیار است که شاید در ضمن بیانات اشاره اجمالی ببعض آنها بشود و تفصیل آن موکول بکتب اخبار است.
لکن علاوه بر اینها شخص متفکر با اطلاع اگر رجوع بوجدان خود کند بمشاهده و عیان می بیند که جسم و جسد او را دو جهت و دو اعتبار است باعتباری اجزاء بدن او در مدت عمر علی الدوام در تغیر و تبدل و انحلال و زوال دائمی است بطوری که اگر ساعتی بدل ما یتحلل بوی نرسد خواهد مرد و فاسد خواهد گشت پس باین اعتبار بدن شخصی معینی برای احدی متصور نیست زیرا چنانچه گفته شد بمشاهده و تجربه عیان گشته است که وجود بدن عنصری طبیعی (14) وجود تجددی است (15) بلکه حدوث و تجدد و تغیر عین حقیقت اوست و محالست از وی منفک گردد.
و باعتبار دیگر از اول عمر تا آخر وی را یک بدن وحدانی است و تغیر و تجدد اجزاء ضرر بوحدت شخصیه او نمی زند چنانچه شخص پیر خود را همان شخصی می داند که وقتی جوان بوده و زمانی کودک و از تبدل حالات چیزی از وحدت شخصیه او کاسته نگشته است.
حالا باید دید آیا ممکن است یک شیئی وحدانی از یک جهت هم متغیر و متجدد باشد و هم ثابت و دائم بدیهی است که هرگز ممکن نیست زیرا که تجدد و حدوث مخالف و نقیض ثبوت و دوام است و اجتماع آنها در یک محل اجتماع نقیضین است (16) که از محالات عقلیه بشمار می رود.
و اینکه گفته اند شیئیته شیئی است بصورت اوست مقصود از صورت نه صورت عرضی محسوس است بلکه آنصورت نوعی و فعلی شیئیته وجودی اوست که از اول عمر تا آخر عمر باقی است بناء بر آنکه موجودات عبارت از انحاء وجودات خاصه اند و اصل در اشیاء وجود آنهاست نه ماهیت که ماهیت امر اعتباری است.
پس از آنکه معلوم شد که بدن انسان را بدو اعتبار می توان نگریست باعتباری ثابت و باعتبار دیگر متغیر و متجدد معلوم می شود که برای هر یک از این دو  اعتبار منشأی است علی حده و گر نه اختلاف جهت معنی نداشت و مادامی که شخص درد نیا حیات دارد در نظر ما امتیازی بین این دو جهت نمودار نیست چنانچه یک دانه بادام یا گردو یا غیر اینها را که می نگریم ابتدا قبل از رسیدن و اوان چیدن آن امتیازی بین پوست و مغز آن نمی بینیم بعد بتدریج از هم امتیازی می یابند و پوست آن از مغزش جدا می گردد و لب و مغز آن را انسان می خورد و پس از استحاله از مرتبه نباتی خود صعود می نماید و جزء بدن انسان می شود و بمرتبه انسانی می رسد.
اما وقتی حیات دنیوی وی بپایان می رسد و بایستی نفس انسانی در سیر استکمالی صعود (17) نماید بعالم دیگر البته آنچه از بدن عنصری مادی مستعد و مجهز (18) برای صعود می باشد بتوسط نفس انتقال می یابد زیرا چنانچه گفته شد  شخصیت و تعین قردی ببدن تحقق می یابد و بدن محل قوا و مشاعر نفسانیه  است و انسان باین دو جنبه یعنی نفس و بدن انسان شخصی است و بهمین دو جهت از تمام موجودات امتیاز و برتری یافته و جامع تمام مراتب و لایق صعود بمراتب عالیه گردیده است.
و اینکه بدن آدمی از جهت تجدد و حدوث و تضادی که بین مواد طبیعی (19) اوست و از خصوصیات همین عالم عنصری بشمار می رود ممکن نیست صعود نماید بعالم دیگر بدو جهت می باشد یکی آنکه ترکیب یافته شده از اجزائی است که هر یک از آنها ضد دیگری است و دست قدرت برای تکمیل جوهر نفس انسانی چند صباحی تضاد را از میان آنها برداشته و بین آنها الفت و یگانگی د اده لکن بحکم آن که ( کل شیئی یرجع الی اصله) (20) بالاخره بایستی از هم منفصل و پراکنده گردند و هر یک از آنها باصل خود بر گردد اینست که گویند هر مرکبی ( یعنی هر چیزی که ترکیب شده باشد ازاجزائی) حتماً مندک و متفرق خواهد شد.
و دیگر آنکه حدوث و تجدد و فناء و اضمحلال از ذاتیات همین عالم عنصری مادی بشمار می رود و ذاتیات تبدل و تغیر پذیر نمی باشد.
پس نتیجه این شد که این بدن عنصری بوصف حدوث و تجدد و ترکیب یافتن وی از اضداد و از آن جهتی که در تحلیل و تبدیل دائمی است یعنی از آن جهتی که ما (بالقوه) است نه از جهت ما ( بالفعل) نه قابل بقاء و ثبات است و نه ممکن است انتقال و صعود نماید بعالم دیگر.
اما از جهت قسمت ثبوتی آن پس از موت جوهر بدن که بمنزله عطر گل وی می باشد بتوسط روح با تمام قوا و مشاعر متنزع و جدا می گردد از این بدن محسوس و صعود می نماید بعالم دیگر که وی را عالم برزخ گویند و وی را حیات دائمی و زندگی همیشگی است چنانچه بهمین حیات برزخی اشاره دارد قول حق تعالی که در قرآن مجید در سوره آل عمران آیه 164 فرموده: « و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون» . گمان مکنید کسانی که کشته شدند در راه خدا مردگانند بلکه آنها نزد پروردگارشان زنده اند و روزی دارند.
معلوم است که این حیات ، حیات برزخی است نه دنیوی و شاید مقصود از روزی که بآنها می رسد الطاف پی در پی الهی و تنعمات روحانیه است که دم بدم بآنها می رسد و بکمالات آنها می افزاید و در قوس صعود (21) ایشان را بمنتهی درجه کمال انسانی در عالم برزخ متنعم بنعمتهای روحانیه بلکه جسمانی می باشد و اینکه در مورد شهداء گفته شده برای رفع توهم است که چرا اینها حیات دنیوی را از دست داده و خود را در معرض قتال در آورده و تسلیم مرگ نموده اند .
گمان مکن این مقالات منافی با معاد جسمانی و عود ارواح است بجسد دنیوی ( کما نطق به الشریعه الحقه) بلکه غرض اینست که انسان تا وقتی که بمنزل آخر یعنی قیامت که در واقع همان عود باول است نرسیده همیشه در خلع و لبس است ، بایستی در قوس صعود مرتبه بمرتبه بالا رود تا برسد بمنتهی درجه کمال خود ، و وقتی که از این عالم دنیا رحلت نمود و مرتبط گردید بمرتبه فوق البته بایستی لباس این عالم را از خود خلع نموده ملبس بلباس عالم برزخ گردد لکن در قیامت که مآل امر وی است و منتهای سیر وی باید در آن وقت دارای بدن عنصری نیز باشد تا آنکه بتمامیت رسیده باشد.
اگر گفته شود همان طوری که در بدن و جسد آدمی دو طرف و دو جنبه می توان اعتبار نمود بوجهی ثابت و دائم و بوجهی متغیر و متجدد و مرگ عبارت از امتیاز یافتن جنبه ثابت اوست از جنبه متغیر او همین طور در حیوانات هم می توان دو جنبه اعتبار نمود زیرا که آنها بوجهی علی الدوام در تغیر و تجددند و بوجهی از اول عمر تا آخر شیئی واحد بنظر می آیند پس چه فرق است بین انسان و حیوان که انسان را گوئی بعد از موت روح وی با بدن مثالی که بدن حقیقی اوست و در ایام حیات دنیا مثل روغن در شیر پنهان است و امتیازی بین او و این قشر ظاهری بنظر نمی آید باقی می ماند و حیوان بمرگ فانی می گردد.
جواب گوئیم فرق بین انسان و حیوان بروح و نفس آنهاست نه بجسد زیرا که روح انسان چنانچه گفته شد از عالم روحانیات و عالم فوق الطبیعه در این بدن جسمانی طبیعی وارد شده لکن نفس حیوان از همین عالم عنصری تکون (22) یافته و حلول در بدن حیوان نموده.
بدلیل آنکه در انسان قوه ای مشاهده می نمائیم که اگر مانع خارجی جلوگیر او نشود علی الدوام رو بکمال می رود و در طریق استکمال قدم می زند و از اینجا معلوم می شود که حقیقت نفس و روح انسان از عالم دیگری است و اگر از سنخ همین عالم مادی بود بیک حدی که می رسد توقف می نمود زیرا که این عالم محدود است و ممکن نیست از حد خود بالا رود.
و بحکم آنکه هر چیزی باصل خود بر می گردد و بطرف مرکز وجود خود حرکت می نماید باین قاعده روح و نفس انسان بایستی بر گردد باصل خود که عبارت از عالم ملکوت است و بدن از شئونات وی بشمار می رود بلکه نسبت بدن مثالی برزخی بروح مثل نسبت شعاع خورشید است بخورشید.
اما حیوان چنانچه مشاهده می نمائیم از اول عمر تا آخر عمر تقریباً بیک منوال زیست می نماید و قدمی پیش نمی رود از اینجا معلوم می شود که تکون روح و نفس او هم از همین عالم است.
خلاصه چنانچه گفته شد بتجربه و عیان می بینیم که تمام عالم و مخصوصاً افراد بشر لا ینقطع رو بکمال می رود و این قاعده لا یتغیر در دل هر موجودی حکم فرماست که می کوشد خود را بکمال لایق خود برساند و بغایت و فایده وجود خود نائل گردد و چنانچه مشاهده می نمائیم کمال مادیات و عنصریات باینست که بحدی رسند که انسان بتواند از وی استفاده نماید اینست که در حدیث قدسی است که حق تعالی فرموده : ( ای پسر آدم هر چیزی را برای تو خلق کردم و تو را برای خودم خلق نمودم). لکن برای  کمال انسانی حد محدودی نیست هر قدر در مدارج (23) کمال بالا رود باز لایق برتری و صعود بمرتبه عالی تری می باشد.
اگر نظر خود را بعالم طبیعیات معطوف نماید می بینی تو که چه غوغائی در عالم مادیات بر پا می کند چنانچه صنایع متحیر العقول بشر شاهد این است.
و اگر نظر خود را بعالم الهیات و عالم ما فوق الطبیعه (24) معطوف نماید آن وقت است که از ملک و فلک و آنچه هست برتر و بالاتر می گردد بلکه ممکن است بجائی رسد که پا بر دوش ملک نهد و از عالم ملک و ملکوت تجاوز نماید و مرتبط گردد بعالم لاهوتی و الهی و متصرف گردد در مادیات باذن حقتعالی بقول شیخ سعدی (ره).
رسد آدمی بجائی که بجز خدا نبیند                            بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
و از روی همین قاعده تکامل از طریق تجربه و مشاهده عیان گردیده می توانیم یقین وجدانی یعنی ( عین الیقین) (25) پیدا نمائیم که انسان بسبب مردن چیزی از کمالات او از بین نمی رود بلکه بر کمالات وی افزوده می گردد زیرا که حرکت دوری (26) او بما نشان می دهد که او همیشه در طریق استکمال قدم می زند و مشیت ازلی اقتضاء نموده که وی را از حالی بحالی و از عالمی بعالمی و از طوری بطوری گردش دهد تا آنکه دائره سیر خود را بانتهاء رساند.
و چون می بینیم دست قدرت در دل هر فردی گذارده که طالب کمال خود می باشد و کوشش می کند که بوی نائل گردد و اینکه می بینیم نوع مردم عقب مانده اند و بکمال انسانی نمی رسند نه اینست که آرزوی کمال در دل خود ندارد بلکه اشتباه آنها در تشخیص کمالست چنانچه هر کس مطلوب خود را در چیزی تصور نموده و در طلب آن پا فشاری می نماید.
بعضی کمال خود را در گرد آوردن مال تصور نموده اند و بعضی در شهرت و برخی در ریاست و طائفه ای در فراهم شدن اسباب تعیشات دنیویه و حظوظ نفسانیه لکن تمام اینها در بیراهه قدم می زنند و روی دریای بی ساحل می چرخند و خبر ندارند مطلوب حقیقی که در طلب او می گردند همان عالم علوی است که مرکز حقیقی و اصلی بشر است و از آنجا نزول نموده و باز بایستی عود بهمان جا نمایند زیرا که طبیعت (27) در دل هر ذره ای گذاشته که مایل بمرکز وجود خود است چنانچه حرارت و بخار که مرکز وی فوق زمین است اگر در جسم سنگینی او را حبس نمائی آن جسم سنگین را بحرکت می آورد و صعود می نماید چنانچه در حرکت طیاره مشاهده می شود و همچنین جسم سنگین چون مرکز وجود وی زمین است بعکس اگر او را به هوا پرتاب نمایند فشار می آورد و نزول می کند بزمین.
و چون می بینیم که انسان زنجیر شهوات و آرزو و آمال دنیوی را از پای خود در آورد بآن قوه ملکوتی که یکی از خصوصیات و امتیازات بشر است ، و بوی از سائر حیوانات امتیاز یافته رو بطرف عالم علوی ملکوتی صعود می نماید و بکمال لایق بخود می رسد از اینجا می فهمیم که مرکز وجود او عالم علوی است نه سفلی.
و انسان از بین حیوانات باین جهت امتیاز و برتری یافته که هر قدر در نردبان ترقی و تعالی بالا رود باز لایق صعود بدرجه بالاتری است اما حیوانات اینطور نیستند اگر فردی از حیوان هزار سال هم در دنیا عمر کند ذره ای بر کمال وی افزوده نخواهد شد و از حال طبیعی خود قدمی بالاتر نخواهد گذاشت و بتعلیم و تربیت بعضی از حیوانات مثل سگ شکاری و اسب تازی و طوطی کمی ترقی می نماید
لکن این بار بتمرین و آزمودن دست بشر است و از کمالات و ترقیات نفسانی آنها بشمار نمی رود علاوه تربیت آنها محدود و بحد معینی است که از وی بالاتر نمی روند بخلاف انسان که هر چه بر کمالات او افزوده شود باز قابل زیادتی است و حد محدودی ندارد.
و چنانچه بتجربه و عیان معلوم است حیوانات طالب کمال و ترقی هم نیستند . اما انسان با اینکه اول قدم او باین عالم چنانچه مشاهده می نمائیم از غالب حیوانات ضعیف تر و پست تر می باشد نه می بیند و نه می شنود و نه ادراک می کند حتی آنکه تا مدتی مادر خود را نمی شناسد ببین چگونه آن باقی در ترقی و فعلیت است بخلاف حیوانات که از اول عمر تا آخر زندگی آن ها تقریباً بیک منوال می گذرد و یک طور زیست می نمایند.
اگر دقت و تدبر کنی در حال انسان می بینی که چگونه از آن وقتی که پا در این عالم می گذارد تا پایان عمر اگر مانع خارجی جلوگیر او نشود لا ینقطع در طریق استکمال قدم می زند و حتی الامکان می کوشد که در هر مرتبه ای که هست خود را بمقام و مرتبه بالاتری رساند و اینکه  انسان طالب کمال و علو است فطری و از ذاتیات وی بشمار می رود و شاید اشاره بهمین مطلب دارد اینکه در قرآن مجید و اخبار بسیار وارد شده که ( فطرت انسان بر توحید است ) زیرا که مقصود از فطرت آن امری است که انسان بر آن وجه تکون یافته و البته معلوم است که مقام توحید و وحدت مقام شامخی است و برتر و بالاتر از این عالم مادیات و عالم کثرات است و آن عالم وحدت و عالم علویین و ملکوت است.
و از اینجا می توان فهمید که ذات انسان از عالم علوی ملکوتی تنزل نموده و پا بند طبیعت و ماده گردیده و باز بایستی بر گردد باصل و مرکز وجود خود و آنجا ساکن گردد.
تو را کنگره عرش می زنند صفیر                        ندانمت که در این دام گه چه افتاده است
پس برای اثبات عالم برزخ و اینکه نفس انسانی هنگام موت با بدن مثالی که جوهر و اصل این بدن است و بدن حقیقی که روح در ایام حیات بوی تعلق دارد و هر کسی بوجدان تعلق نفس خود را بوی حس می نماید و آن بدن از جهت لطافت و عدم غلظت شبیه بروح بخاری است و از این بدن کثیف محسوس خارج می گردد ودر عالم برزخ هم مراحلی می پیماید تا برسد بمنتهای مقام خود چند قاعده را بایستی تحت نظر بگیریم و در وی خوب تدبر نمائیم تا آنکه (بعین الیقین) (28) بدانیم که آنچه در کتابت آسمانی ما و در خلال کلمات معجز نمای پیشوایان ما رسیده تماتماً صدق و مطابق مشیت و حکمت الهی و نظام طبیعی است.
(قاعده اول) قاعده تکامل است که مجملی از وی بیان کردیم و معلوم شد که انسان در قوس نزول و صعود ترقیات خود را باتمام می رساند و شاهد بر این مطلب همان است که گفتیم کسی که رجوع بوجدان خود کند می فهمد که همیشه رو بکمال و طالب کمال است که چنانچه می بینیم کسی پیدا نمی شود که آرزوی کمال و خوشبختی در دل خود نپروراند منتهی الامر نفس سرکش مطلوب انسان را عوضی نشان می دهد و او را در بیراهه می برد این است که هر چه بر حرکت خود بیشتر ادامه می دهد از مطلوب حقیقی دورتر می گردد.
اشتباه نشود ترقیاتی که می گوئیم نسبی است ترقی هر فردی نسبت بدرجه تکامل اوست که ناشی از استعدادی است که در کمون وجود وی مخفی است پس هر کس بدرجه استعداد خود ترقی می نماید و تفاوت بین افراد بشر بنهایت است لهذا بعضی حرکت معکوس (29) می نمایند و عوض آنکه صعود نمایند تنزل می کنند
و آنها کسانی می باشند که رو باسفل سافلین (30) طبیعت حرکت می نمایند و اشاره بهمین جماعت است که در کلام مجید فرموده : « لقد خلقنا الانسان فی احسن التقویم * ثم رددناه اسفل السافلین » . (31)
(قاعده دوم) آنکه هر موجودی را مرکز طبیعی است که اگر از  مرکز وجود خود تجاوز نماید می کوشد و بسرعت تمام و بحرکت طبیعی خود را بمرکز وجود خود می رساند و این از مسلمیاتی است که بمشاهده و تجربه معلوم شده است و مرکز طبیعی انسان کامل عالم علوی (32) است که لا ینقطع می کوشد تا آن که ثانیاً بمرکز خود عود نماید.
(قاعده سوم) محال بودن طفره است و چون طفره (33) د رحرکت محالست پس انسان بایستی در اطوار عالم و در مراحل نزول و صعود حرکت نماید و سیر تکاملی خود را باتمام رساند و هیچ یک از این مراحل و منازل را نمی تواند اهمال و لغو نماید مثل اینکه کسی نمی تواند از پله اول بدون مرور از پله دوم بپله سوم بپرد یا کاروان بدون مرور در مسافت دو منزل را یکی کند یا درختی قبل از آن که برگ و شکوفه بدهد میوه دار گردد و این قانون لا یتغیر در نهاد هر موجود متحرکی گذاشته شده است.
و از اینجا می توان فهمید که هر یک از افراد بشر در هر مرحله ای که هست بایستی آن مرحله را طی نماید و بتدریج بمرحله بالاتر برسد ولی سرعت طی آن مرحله موقوف بدرجه استعداد و جدیت و کوشش است.
مثل اینکه محصلی که وارد مدرسه می گردد از کلاس اول ابتدائی نمی تواند یک دفعه بدون مرور و تدریج بکلاس سیم برسد و از کلاس دوم صرف نظر نماید.
و همچنین است حال انسان در قوس نزول (34) که ممکن نیست یک دفعه از عالم روحانیت صرف که منزل اولی اوست وارد بدن کثیف ظلمانی گردد مگر آنکه پس از طی مراحل بتوسط جسم لطیفی که واسطه گردد بین روح ملکوتی و بدن کثیف عنصری مادی پا در این عالم نهد.
و چنانچه معلوم شد گردش دادن نوع بشر در مراحل و درجات وجود برای استکمال است و استکمال باینست که بهر مرحله و منزلی که می رسد جواهر قیمتی آن عالم را با خود همراه نماید و خود را بآنها بیاراید و زینت دهد و گرنه آمدن او بآن عالم لغو و بیهوده می گردد و کار لغو شایسته حکیم علی الاطلاق و مدبر و محرک عالم نمی باشد.
و شاید اشاره بهمین بدن مثالی برزخی دارد اینکه در اخبار بسیار تعبیر بطینت می نماید و در جای دیگر تعبیر( بعجز ذنب) چنانچه از امام جعفر صادق علیه السلام نقل می نمایند که حضرتش در پاسخ سئوال که آیا میت در قبر بدن او پوسیده می گردد فرمود: ( بلی حتی آنکه گوشت و استخوان او می پوسد مگر طینتی که از وی خلق شده که آن در قبر باقی می ماند در حالی که دور می زند تا آنکه دو مرتبه از وی خلق شود برای معاد)
و چنانچه گفته شد آن بدن مثالی جنبه درونی این بدن کثیف محسوس است و آن اصل محفوظ و جوهر حیات است که فعلیت و شخصیت انسان بسته بآن می باشد و آن یک نحو وجود و فعلیتی است که از اول عمر تا آخر باقی است و تبدل اعضاء و تغیر عوارض تغییر در وحدت شخصیه او نمی دهد.
چنانچه جوان بعینه و شخصه همانست که وقتی طفل و وقت دیگر پیر می شود با اینکه بدن محسوس وی در تغیر و تبدل و حدوث دائمی است و آنی بیک منوال باقی نمی ماند و آن بدن برزخی نسبت باین بدن عنصری مادی مثل عطر گل است که در برگ گل پنهانست و همین طوری که اگر بحرارت و بخار و فشار عطر گل را از پرهای گل بیرون نیاورند پس از چند روزی بسبب پژمردگی پرهای گل فاسد می گردد و عطر آن هم از بین می رود و فاسد و پا مال خواهد شد  پس از این جهت استاد عطار بوسائلی عطر گل را از خلال پرهای گل بیرون می کشد و عطر را در شیشه محفوظ می نماید تا آنکه لایق معطر نمودن و زینت دادن تاج سلاطین گردد و ما بقی آن جزء فضولات می گردد و با خاک و خاشاک یکسان می شود زیرا که شرافت برگ گل بهمان عطری است که در وی پنهان است وقتی عطرش گرفته شد دیگر ارزشی ندارد همین طور است گل بدن انسانی و این طراوت و قشنگی که در وی می بینی برای آن عطر و جنبه لطیفی است که در وی پنهانست چنانچه مشاهده می نمائیم بمجرد اینکه روح از بدن خارج می شود شکل بدن دگرگون می شود و مثل پرهای گل پس از گرفتن عطر آن جزء فضولات و قاذورات می گردد.
و اگر بفرض محال دست قدرت بین این دو جنبه جدائی نیندازد یعنی روح آدمی را با آن جنبه لطیف از این بدن کثیف خارج نکند سیر ادواری و استکمالی بشر باتمام نخواهد رسید و در این عالم بحال پژمردگی و خمودی پایمال خواهد گردید و بغایت و فائده ای که برای وی خلق شده نخواهد رسید و وجود او عبث و بیهوده می گردد ، در سوره مومنون آیه 118 فرموده: « افحسبتم انما خلقناکم عبثاً و انکم الینا لا ترجعون ». آیا همچه گمان می کنید که ما شما را بیهوده خلقت نموده ایم و اینکه شما بسوی ما بازگشت نمی کنید و این آیه بصدای بلند فریاد می کند که عود و بازگشت تمام افراد بشر از سعید و شقی بسوی حق است.
خلاصه پس از مرگ بدن انسان دو قسمت می شود آن اجزاء لطیف که جوهر و حقیقت اوست و اصل محفوظی است که از اول خلقت وی تا آخر باقی است و مستعد و مجهز برای صعود است بتوسط روح منتقل می گردد بعالن برزخ و اجزاء کثیف آن که از اول عمر تا آخر در تغییر و تبدل دائمی است و ساعتی بیک حال باقی نمی ماند جزء فضولات می گردد و اجزاء آن متفرق می شود و هر جزئی باصل اولی خود بر می گردد و مثال بدن انسان حین مرگ مثال غذائی است که خورده می شود و پس از استحالات بسیار در معده تجزیه می گردد و آن اجزاء لطیف آنکه لایق صعود بمرتبه بدن است و آن شایسته انتقال بعالم انسانی و باعث استکمال روح بشر است از آن اجزاء کثیف خارج می گردد و اجزاء کثیف جزء قاذورات گشته دفع می شود.
و اینکه در احادیث بسیار فرموده اند خوبان و نیکوکاران سرشته از علیین می باشند و بدکاران سرشته شده از سجین باعتبار طبیعت ثانوی آنهاست نه از جهت مرتبه اولیه آنها زیرا که ثابت نمودیم هر انسانی باعتبار جنبه روحانی وی را مقام و محلی است در عقل کل و در آن مرتبه امتیازی بین افراد بشر متصور نمی باشد.
و شاهد بر این مطلب آنکه چنانچه می بینم هر فردی بهر درجه و مقامی که باشد پس از آنکه بحد رشد رسید پرتوی از آن عقل کلی در وجود وی هویدا می گردد و اگر از آن عقل کلی بهره ای نداشت چگونه انعکاس آنرا در وجود خود مشاهده می نمود لکن چون آن مقام ، مقام وحدت است و آن مقامی است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: ( فطرت همه بر توحید است) و در آن مقام امتیاز بین افراد تحقق ندارد پس از آنکه از آن مرتبه تنزل نمود و بعالم طبیعت و بعالم کثرت آمد امتیاز بین آنان پدید می گردد چنانچه در حدیثی که در بیان عالم ذر رسیده است فرمود: ( پس از خلقت آدم ذراتی از پشت او خارج گردید بعضی کوچک و بعضی بزرگ و بعضی نورانی و بعضی ظلمانی ) و از این حدیث معلوم می شود که تفاوت بین افراد بشر حین تعلق آنهاست بماده زیرا که طینت بمعنای گل است و تفاوتی که بین آنها پدید می گردد از جهت شالوده و ساختمان ماده جسد آنهاست نه از جهت امر روح ملکوتی و افراد بشر در عالم علوی که اولین پیدایش فیض وجود سبحانی است و لو آنکه در مرتبه علمی یعنی در مرتبه علم حق تعالی ممتازند لکن امتیاز خارجی بین آنها در آن مرتبه متصور نیست تا وقتی که قرین ماده گردند چنانچه در این مرتبه اگر جنبه مادیت در بشر غالب گردید روح وی تابع طبیعت او می گردد و پا بند شهوات و آرزو و آمال گشته و محرک واقعی همه کارهای او شهوات می گردد آن وقت است که انسان نفس حیوانی را معبود خود قرار می دهد و جز او معبودی نمی شناسد چنانچه در کتاب کریم فرموده:« افرایت من اتخذ الهه هواه ».
اما اگر روح ملکوتی غالب گردد آن وقت طبیعت تابع روح می گردد و روح زمام اختیار اعضاء و جوارح و قوی را بدست خود می گیرد و در قوس صعود در مدارج ترقی و تعالی مراحلی را طی می نماید تا آنکه بمرکز وجود خود واصل گردد آنوقت است خطاب از حضرت عزت می رسد « یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه». ای نفس مطمئنه بر گرد بسوی پروردگار خود در حالی که تو راضی می باشی از او و او هم از تو راضی است.
این بود بیان بسیار مختصری از تحقق عالم برزخ و بقاء روح بعد از اضمحلال این بدن عنصری با بدن مثالی در نشأه برزخ.
...................................................
اما سئوال قبر
تمام مسلمین متفق اند در اینکه در قبر از اصول عقائد از مؤمن و کافر فی الجمله سئوالی می شود اگر چه در کیفیت آن اختلاف دارند و این که مؤمن در قبر و در عالم برزخ متنعم و کافر معذب است تا قیامت.
در قرآن مجید سوره 40 آیه 45 نسبت به آل فرعون فرموده:  « النار یعرضون علیها غدواً و عشیاً و یوم یقوم الساعه ادخلوا آل فرعون اشد العذاب » . (35)
از این آیه مبارک مطالبی می توان استخراج نمود.
1- بقرینه قوله تعالی غدواً و عشیاً و نیز بدلیل ( یوم یقوم الساعه ادخلوا آل فرعون اشد العذاب ) معلوم می شود مقصود عذاب قبل از قیامت است زیرا که قیامت صبح و شام مثل صبح و شام این عالم ندارد و نیز اینکه شدت عذاب را تخصیص می دهد بقیامت معلوم می شود که در قبر و عالم برزخ که واسطه بین دنیا و آخرت است  عذاب خفیفی نیز هست.
2- آنکه روح بشر با آن جسم حقیقی وی پس از مردن فانی نمی گردد در صورتی که چنانچه محسوس است بدن عنصری وی پوسیده و خاک گردیده و گر نه عرضه نمودن آتش بر وی معنای ندارد.
3- آنکه ثواب و عقاب روحانی و جسمانی مخصوص بآخرت نیست بلکه در عالم برزخ نیز مؤمن متنعم و کافر معذب می باشد چنانچه حدیث از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله است که فرموده: ( قبر یا باغی است از باغهای بهشت یا گودالی است از گودالهای جهنم).
و در احادیث دیگر فرموده: ( در قبر دو ملک نازل می گردند برای مؤمن و آنها را مبشر و بشیر  گویند و دو ملک نازل می گردند برای کافر و آنها را منکر و نکیر گویند).
و شاید اینکه دو ملک مؤمن را بشیر و مبشر گویند بمناسبت این است که مومن را بشارت می دهند بخشنودی حق و اینکه در بهشت مقام و مرتبه ای برای وی مهیا گردیده.
و اینکه دو ملک کافر را منکر و نکیر گویند بمناسبت اینست که کافر منکر حق و منکر رسولان حق است.
و گفتگو بین دانشمندان در اینکه عذاب قبر روحانی است یا جسمانی بسیار است و چون بنا بر اختصار است بناچار از تفصیل آن خودداری می نمائیم.
لکن آنچه از اخبار بر می آید اینست که در قبر روح موقتاً عود می نماید ببدن میت و از وی از اصول عقائد و دیانت سئوال می شود.
و شاید سرش این باشد که پس از قبض روح و قطع شدن نفس تا اندک مدتی هنوز اثر حیات در بدن عنصری باقی است یعنی و لو آن که روح از بدن جدا می گردد لکن تا بدن میت بحال خود باقی است روح بواسطه علاقه ای که با بدن خود دارد با اوست و بکلی از وی مفارقت نمی کند اینست که در قبر روح با بدن همراهست و البته سئوال از روح می شود لکن ممکن است اثر اعمال از ثواب و عقاب ببدن نیز سرایت نماید.
لکن از بعضی از اخبار چنین بر می آید که سئوال قبر مخصوص دو دسته است یکی مؤمن محض یعنی موحدین و کسانی که ایمانشان از روی بصیرت و فهمیدگی باشد نه از روی تقلید و گفته های غیر و دیگر کافر محض یعنی کافری که کفرش از روی عناد و ضدیت و دشمنی و تعصب باشد نه تقلیدی و نفهمی و جهالت. اما یعنی کسانی که بصیرتی در امر دین ندارند آنها را بحال خود وا می گذارند تا در قیامت و روز موعود حساب آنها بشود.
و شاید سرش این باشد که چون متوسطین توسعه فکر و نظر در دلائل و احساسات روحی و کاوش افکاری ندارند و ایمانی که محض اعتقاد تقلیدی و بدون تحقیق باشد چندان دارای اهمیت نمی باشد اگر اعتقاد با افکار صحیح در روح رسوخ نمود و منجر باطمینان  و یقین قطعی شد بطوری که موجب صفای روح و آرامش قلب و آرامش کامل گردید و نفس متکی بر آن شد البته دارای اهمیت می گردد و روح کافر محض اگر چه بسیار خبیث و شرور و ظالم است لکن چون در عدم عقیده ثابت و صمیمی است معلوم می شود در بی اعتقادی هم غور نموده و بفطانت ناقص خود موجباتی برای بی دینی خود تحصیل کرده و چون حدود نفکرات و احساساتش کوچک است و سعه روحی ندارد نمی تواند بعمق مطب فرو رود و طبع سرکش جسور او هم نمی گذارد زیر بار تقلید اهل حق برود اینست که در بی دینی غلو می کند و در مقابل اهل حق و مومن کامل کمر خصومت و ضدیت می بندد و با آنها دشمنی و طرفیت می کند.
این اشخاص چنانچه خود را بدرک اسفل می رسانند باعث افساد اخلاق دیگران هم می شوند و دیگران را هم از سعادت باز می دارند.
اما متوسطین چون عقائد و عملشان از روی نفهمی و بی خردی و عدم بصیرت است و غور در مطالب ننموده اند و وسعت فکر ندارند تا دنبال دلیل بروند پس ایمانشان محض نیست و مشوب بعدم اطمینان است و ایمان کامل که موجب صفای روح و لذت بخش است در وجود آنها یافت نمی شود.
پس از اینجا معلوم می شود که سئوال نودن از مومن محض و کافر محض روی میزان عدلست.
چنانچه در دیوان قضاوت و محاکمه دو دسته را بحضور می طلبند یکی اشخاصی که خدمت بمملکت نموده اند آن ها را در حضور می طلبند تا آنکه هر یک را بعوض خدمات و بقدر زحمات شایسته ای که از او بروز و ظهور کرده پاداش و جزاء نیکو و خلعت لایق بشأنش بوی عنایت نمایند و دسته دیگر کسانی که جنایتی و شرارتی در مملکت نموده اند آنها را هم حاضر می نمایند تا آنکه پس از اقرار خود آنها کیفر و مجازات عمل بد آنها بآنها داده شود.
پس معلوم شد که سئوال قبر هم بر طبق ضابطه و قانون تعادل است بلی از که بنالیم که هر چه هست ( از ماست که بر ماست) « و ان الله لیس بظلام للعبید» آل عمران آیه 178.
اما فشار قبر و فشار تابوت و فشار آب چنانچه در اخبار بسیار تصریح بآن نموده اند در او هم سری است و شاید سرش این باشد چنانچه گفتیم مرگ و نزع روح از بدن عبارت از جدا شدن روح است با بدن لطیف مثالی از این بدن کثیف عنصری ، و چون آن لطیف مثالی در ایام حیات دنیوی ممزوج باین بدن کثیف و پنهان در وی است مثل روغن که در شیر پنهان است لهذا هنگام مرگ بفشاری از هم جدا می شوند و آن کسانی که زیاد در مادیات فرو رفته اند یعنی اشخاصی که بدنیا خیلی تعلق دارند و هیچ خبری از عالم (ما فوق الطبیعه) (36) ندارند و بمرگ هنوز بکلی قطع علاقه روح از جسد نشده است در قبر و در آب و در تابوت یعنی در مراحل عقب موت هم باز آنها را می فشارند تا اینکه بکلی قطع علاقه بشود و جسم لطیف مثالی این جهنم کثیف را بالمره رها نماید و امتیاز بین این و آن حاصل شود.
این را هم تذکر دهم عمده سختی جان دادن ناشی از تعلق روح است ببدن و بدنیا و بامور مادی و طبیعی.
کسانی که حیات را همین حیات دنیوی می دانند و سعادت و خوشی را منحصر بتنعمات جسمانی و حظوظ نفسانی تصور می نمایند و ابداً خبری از حیات جاودانی (37) و لذائذ روحانی ندارند و هیچ وقت در فکر نیستند که ما عالم دیگری در پیش داریم که بایستی با جدیت تمام خود را آماده کنیم و زاد و توشه برداریم و مهیا گردیم برای مسافرت بآن عالم که محل اقامت ما است البته وقتی که هنگام اجل رسد و ببیند که خواهی نخواهی باید دست از این بدن عنصری برداشت. و شاید خیال می کند که پس از مرگ معدوم می گردد لهذا از مرگ خیلی می ترسد زیرا که هر کس خواهان بقاء وجود خود می باشدا ین است که بسختی جان آنها از بدن خارج می شود حتی آنکه شاید بعد از مرگ هم بکلی قطع علاقه ننماید پس مجدداً آنها را فشار می دهند تا اینکه بطور کلی قطع علاقه بشود.
اما کسانی که با قوه عقل و فکر سیر در عالم علوی (38) نموده اند و بموت اختیاری (39) از دنیا دست برداشته اند و از حظوظ جسمانی چشم پوشیده اند و پشت پا بر این عالم دنیا زده اند و رو بعالم آخرت نهاده اند و قبل از موت طبیعی تعلق بعالم علوی و بعالم ما فوق الطبیعه پیدا نموده اند برای این اشخاص دیگر مردن سختی ندارد بلکه مثل کندن لباس چرک است زیرا که دانسته و فهمیده اند که این بدن عنصری عاریتی است و مرکوب روح است که بایستی روح بتوسط این بدن سیر در این مرحله طبیعی نماید و از  عالم ملکوت (40) قدم باین عالم (41) ناسوت گذارد و وقتی دائره سیرش بپایان رسد حقایق و کمالاتی که از این جهان بر داشته همراه خود بعالم دیگری ببرد البته چنین اشخاص با شوق و اشتیاق بشنیدن خطاب ( ارجعی ) اشاره بآن آیه مبارکه است که فرمود : « یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک المرضیه».
یعنی ای نفس مطمئنه برگرد بسوی پروردگار خود در حالی که او از تو راضی می باشد و تو هم از او راضی هستی می شتابند بمیعاد پروردگارشان .
چنانچه پیشوای مومنین و عارفین علی علیه السلام می فرمود: ( و الله که اشتیاق علی بمرگ زیادتر است از اشتیاق طفل بپستان مادر) و پس از ورود ضربت بفرق همایونش مکرر می فرمود: ( فزت و ربک الکعبه ) یعنی قسم بپروردگار کعبه که فائز گردیدم.
و برای ایضاح مطالبی که گفته شد مکالمه افلاطون الهی و ارامیس حکیم را که صدر المتالهین در بعضی تصنیفات خود از نوامیس نقل می نماید بطور خلاصه ترجمه می نمایم.
افلاطون – وارد شدم بر ارامیس که یکی از حکماء ماهر در علوم نفس بشمار می رفت در حالی که آن حکیم بسبب دو ضربت شمشیر که یکی جدا کرده بود دست چپ وی را و دیگری بخاصره (42) او وارد شده در حال نزع(43) و احتضار بود لکن قوه مشاعر و قوه ممیزه او بر قرار بود دیدم سرش را بزیر انداخته مثل کسی که در خواب سنگینی فرور فته باشد پس از آن شروع نمود بخواندن بعضی از دعاهای کتب آسمانی و پس از آن چشم خود را بطرف آسمان انداخت آن وقت من با وی تکلم کردم جواب داد – ارامیس مطلب تو چیست؟
افلاطون- چه می بینی؟ ارامیس می بینم که رستگاری نفس در خلاصی از بدن است و حال در خود راحتی می بینم که در ایام حیات خود نیافته بودم.
افلاطون: اگر طاقت داری بهتر توضیح نما. ارامیس- می بینم خود را که گویا از وقتی که بدنیا آمدم تا حال بار سنگینی بدوش داشتم وهر چه پیش می رفتم بار من سنگین تر می شد لکن حالا آن بار سنگین
را از دوش خود انداختم و از انداختن او بسیار سبکبار شدم و راحت بزرگی پیدا نمودم و چیزهائی مشاهده می نمایم بهتر از آنکه با چشم سر می دیدم و می بینم عمودی (44) از نور متصل باثیر و می بینم اشخاصی که نفوس آنها را زنگ گرفته طاقت آنرا ندارند و اعراض می نمایند از آن نور و دنبال هوی و هوس خود را گرفته اند چنانچه خفاش اعراض می نماید از نور خورشید . پس از آن گفت ای افلاطون خوشا بحال صاحبان امانت و راستی و عدالت در افعال و کردار براستی و درستی آنها در امانند و فائز گردیده اند .
پس از آن نفس او تنگ شد و ناله ای کشید- افلاطون در چه حال می باشی؟ ارامیس : می یابم خود را که نزدیک است خلاص شوم و راحت گردم و آسوده شوم از الم جسد مگر آنکه حرارت قلب من نفس مرا حبس نموده (45) و می کشاند
مرا بسوی حیات جسمانی که در آن باز می دارد نفس را از فضیلت خود و شما کمک می نمائید آنرا به معجونها و دواهائی که نگاه دارد نفس را و مشتاق گرداند او را بحیات و می یابم خود را مثل مردی که هنگام خلاصی او از محبس جماعت محبوسین دور او را بگیرند و وی را نگاهدارند برای آنکه در محبس با آنها باشد.
پس از آن ثانیاً شروع نمود بخواندن دعاهای صحف تا آنکه زبان او سنگین شد و کلامش مخفی گردید و زندگانی دنیا را بدرود گفت و مرد.
پس از آن صدر المتالهین گفته غرض از این حکایت اینست که بدانید مقام شخص نزد حق تعالی و ملکوت اعلا بقدر تزکیه نفس اوست از اوصاف ذمیمه مثل کذب مکر ، خدعه، بخل ، نفهمی ، حماقت و غیر اینها ازاوصاف و خصوصیاتی که نتیجه تعلق بدنیا وفرو رفتن درمادیات است و متصف شدن و تخلق یافتن او باخلاق کریمه و صفات پسندیده از صدق زبان و اعراض از دنیا و اینکه مطابق باشد ظاهر او و باطن او و اعراض داشته باشد از دنیا مگر بقدر ضرورت.
آیا عالم برزخ کجا و در چه محل است آیا خارج و جدا از این عالم است یا داخل و مربوط باین عالم و روح انسان پس از مرگ بکجا می رود.
عالم برزخ در ملکوت این عالمست یعنی حقیقت و باطن همین عالم است و مباین و جدا از وی نمی باشد و چنانچه گفتیم بدن انسان دو جنبه د ارد جنبه درونی یعنی جنبه باطنی و جنبه برونی یعنی جنبه ظاهری.
همین طور عالم هم دو جنبه (46) دارد جنبه درونی و جنبه برونی ، جنبه برونی جهان همین است که ما بچشم سر می بینیم زیرا که چشم فقط عوارض اشیاء مثل شکل و رنگ و هیئت آنرا می نگرد و از حقیقت و جوهر جهان بی خبر است حتی محققین و کسانی که همت بر این گماشته اند که غور در اشیاء نمایند و حقیقت جهان و ماده اولی که همه چیز از وی تکون و جود یافته بدست آورند معترفند که ماده و حقیقت اشیاء را نمی توان دریافت.
و چون یکی از شرایط اساسی لا یتغیر (47) بین هر عالمی و اهلش سنخیت است (48) که بایستی اجزاء سنخ کل باشد این است که انسان در دائره سیرش بهر مرحله ای که می رسد بایستی ملبس بلباس اهل آن محل گردد تا آنکه بتواند در آنجل بیاساید و زندگی نماید و از آن عالم استفاده کند.
از اینجا می توان فهمید که انسان پس از آنکه از ظاهر بدن منسلخ و برهنه شد و حوادث و عوارض عالم از نظر وی محجوب گردید و چشم و گوش ظاهر او بسته شد آن وقت چشم و گوش ملکوتی که در باطن و کمون او نهفته بود و چشم و گوش ظاهری او مانع و جلوگیر او بود باز می شود. (49)
ببین چگونه انسان در حالت خواب که چشم و گوش و باقی مشاعر وی از کار می افتد می بیند و می شنود و ادراک می نماید همانطوری که در بیداری ادراک می نمود.
بلکه بسا می شود اطلاع می یابد بر اموری که هنوز واقع نشده است و بعد واقع می گردد . پس از اینجا می توان فهمید که انسان را چشم و گوش و قوای دیگری است که پس از مرگ بآن ها می یابد چیزهائی که باین قوای ظاهری نمی توان ادراک نمود.
چنانچه اگر از سعداء و نیکوکاران است مشاهده می نماید ارواح طیبه انبیاء و اولیاء و معصومین علیهم السلام و ملائکه رحمت که وی را ببهشت و رحمت حق تعالی بشارت دهند و اگر از کفار و فساق و تبه روزگاران باشد مشاهده مس نماید ملائکه غضب و ارواح خبیثه اولیاء خدا را هم بحالت غضبناک مشاهده نماید و ملائکه غضب وی را بعذاب و سخط الهی بشارت می دهند چنانچه از احادیث بسیار می توان استفاده نمود.
خلاصه در عالم برزخ جنبه ملکوتی هر فردی از بشر مرتبط و متصل می گردد بجنبه ملکوتی همین عالم و از باطن و حقیقت عالم استفاده می نماید.
پس معلوم شد که انسان پس از مردن باز در همین عالم زیست می نماید و خارج از عالم نیست لکن چون با ما در ظرف زمان تجدد و حدوث ندارد و از عوارض ظاهر این عالم خالی گشته ما با این چشم سر که فقط الوان (50) و اشکال را می توانیم ادراک نمائیم و دست ما از ادراک حقیقت آنها تهی است نمی توانیم آنها را بنگریم و با آنها اشنا گردیم و آمیزش نمائیم.
لکن اشخاصی که چشم ملکوتی (51) آنها باز است در همین عالم و در جلباب بشریت ممکن است عالم برزخ و اهل آنرا ادراک نمایند بلکه عوالم فوق آنرا هم بچشم باطن می نگرند.
آیا بچه دلیل می توان فهمید و از کجا می توان مطمئن گردید که عالم برزخ باطن و کمون همین عالم است و خارج از او نیست و انسان پس از مردن مرتبط بوی می گردد وبر فرض تسلیم چگونه می توان وی را تصور نمود سپس تصدیق بوجود و تحقق آن نمود.
چنانچه قبلاً اشاره نمودیم غرض از نگارش این کلمات اثبات اینست که آنچه عارض انسان می شود بعد از مرگ تا قیامت که مآل امر او و منتهای سیر وی است همان طوری که از طرف سفراء پیشوایان ما و واصلان بحرم قدس گوشزد بشر شده است تمام جزء جزء آن روی قاعده تکامل و سیر طبیعی بشر است.
کسی که رجوع بوجدان نمود و در شالوده موجودات نظر افکند و در این عالم طبیعی عنصری د قت کرد بخوبی می فهمد که در کمون این عالم عالمی و در پشت این پرده اسراری است چنانچه در قرآن مجید از روی تعجب فرموده: « و لقد علمتم النشأه الاولی فلولا تذکرون». (52) در این مبارک آیه نکات بسیار لطیفی مندرج است و شاید اشاره باین باشد که چون بازاء هر اولی آخری است و بازاء هر ظاهری باطنی است و بازاء هر قشری لبی است و بازاء هر عرضی جوهری است کسی که در این عالم نظر می نماید و عوارض و حوادث آن را می نگرد چگونه پی نمی برد که در اینجا حقیقتی است که بواسطه عوارض در نظر ما جلوه گری می کند و لو آنکه مادامی که در جلباب این بدن هستیم درک حقیقت آن برای ما میسر نمی باشد زیرا چنانچه بمشاهده و عیان معلومست علم ما فقط بعوارض و ظاهر عالم تعلق می گیرد و دست ما از ادراک باطن و کمون اشیاء تهی است.
وقتی بحواس ظاهره خود محسوسات و عوارض اشیاء را مشاهده نمودیم البته می فهمیم که هر یک از این عوارض از قبیل الوان و اشکال بدون جوهر که موضوع و محل آن عرض است رنگ و شکل و باقی عوارض قائم باو می باشند تحقق پذیر نیست و ما از این جهان فقط عوارض آن را می نگریم نه ذات و حقیقت آن را و قوای جسمانی ما مانع از ادراک حقیقت جهان است.
پس از اینجا معلوم می شود که جهان مثل بدن ما دو جنبه و دو طرف دارد یکی طرف ظاهری که بواسطه آلات جسمانی خود ارتباط بوی داریم و آن از عوارض عالم محسوب می گردد و دیگر موضوع و جوهر عالم که بقوا و آلات جسمانی نمی توان وی را احساس نمود. این است که انسان پس از مرگ از جهت فقدان آلات جسمانی از درک ظاهر اشیاء و عوارض آن از طریق مشاعر و قوای ظاهری عاجز است اگر چه از راه باطن همه چیز نزد وی هویداست. و وقتی ارتباط ظاهر بدن از ظاهر عالم سلب گردید و مانع بر طرف شد  ارتباط جنبه باطنی بدن بجنبه باطنی جهان هویدا می گردد و همین جنبه باطنی عالم را عالم برزخ گوئیم زیرا که انسان از جهت جنبه جسمانی تکون از همین عالم یافته.
پس از اینجا معلوم شد که ظاهر بدن ما همان ظاهر جهانست و باطن بدن ما همان باطن جهان است.
و چون جوهر نفس انسانی باعتبار روحانیت بذات خود ادراک است و مانع از ادراک باطن و حقیقت اشیاء همان قشر بدن و آلات جسمانیه است وقتی بواسطه مرگ مانع بر طرف گردید و باطن انسان بباطن عالم متصل شد آن وقت ادراک باطنی و علم بحقیقت اشیاء وی را میسر می گردد.
و چون در اول امر از جهت ضعف وجود بدون آلات و مشاعر جسمانی بهیچ وجه ادراک برای احدی میسر نیست اینست که بایستی انسان بواسطه آلات و مشاعر (53) ارتباط پیدا کند بظواهر اشیاء و فقط عوارض آن را دریابد.
خلاصه چنانچه علماء منطق گویند که از معلوم بایستی پی بمجهول برد ما هم معلومات و مشهودات خود را تحت نظر و دقت قرار می دهیم تا آن که مجهولی که در نظر داریم معلوم گردد باین طریق که وقتی نگاهی بقالب خود می کنیم می بینیم.
از یک جهت لا ینقطع در تغییر و تبدل و حدوث است و از جهت دیگر ثابت و بر قرار می باشد چنانچه هر فردی از اول عمر تا آخر شخص واحد بنظر می آید و تبدل اعضاء و کودکی و جوانی و پیری ضرر بوحدت شخصیه وی نمی زند فلان زید امروزی همان زید بیست سال قبل ازاین بنظر ما جلوه می کند  پس از این امر محسوس می فهمیم که بدن ما دو جنبه (54) دارد جنبه درونی او بر قرار و ثابت و جنبه برونی او متغیر و غیر ثابت از آن طرف هم بوجدان می یابیم آن قوه ادراک و تمیزی که در ماست قائم ببدن و جزء این عالم عنصری (55) نیست بلکه از عالم ما فوق الطبیعه (56) می باشد یعنی نفس ناطقه ما از عالم مادیات و عنصریات تکون (57) نیافته زیرا که از سنخ این عالم نیست.
پس بوجدان و مشاهده جهاتی در خود می نگریم بعضی راجع بروح و نفس و بعضی راجع ببدن و جسد چنانچه برای روح و نفس ما مراتب و درجاتی است از مرتبه اول که روح حیوانی باشد صعود و ترقی می نماید تا آنکه برسد بنفس قدسیه الهیه برای بدن و جسد ما هم دو مرتبه و دو جهت می باشد روئی باین عالم دارد و روئی بعالم فوقانی.
و این هم بدیهی است که تکون بدن ما بهر دو جنبه ظاهری و باطنی از همین عالم دنیا آغاز گردیده و جزء همین عالم بشمار می رود و چنانچه گفته شد بقانون تکامل که مطابق دلیل سمعی است انسان باعتبار جنبه روحانی از عالم علوی (58) و عالم ما فوق الطبیعه در قوس نزول (59) تنزلاتی نموده تا آنکه مقترن بماده گشته و در این عالم در کسوت (60) ماده چنانچه می بینیم جلوه گر شده و از آن طرف چون تکون بدن ما از این عالم است باین قاعده بایستی اطلاع از حقیقت و موضوع این عوارضی که بحواس خود را ادراک می نمائیم داشته باشیم در صورتی که این طور نیست زیرا که بمشاهده و عیان می بینیم که علم ما فقط بعوارض عالم تعلق می گیرد چنانچه الوان و اشکال اجسام را بچشم در می یابیم و از جوهر و حقیقت موجودات بی خبریم و از اینجا می توان فهمید که مانع و جلوگیر ما از شناختن باطن و حقیقت اشیاء تظاهرات و عوارض (61) آنهاست و قشر بدن و آلات جسمانیه مانع ازارتباط باطن ما است بباطن جهان.
اینست که گفتیم بعد از آنکه بمرگ قشر بدن و آلات جسمانی عنصری از انسان سلب گردید و موانع بر طرف شد آن ارتباط ذاتی که بین بشر و عالم است هویدا و ادراک حقیقت اشیاء برای وی میسر می گردد زیرا که جنبه جسمانی ما جزء همین عالم و از وی تکون یافته است و چیزی که بواسطه موت از انسان سلب می گردد عوارض و قشر این عالم است نه جوهر و لب آن یعنی حقیقت.
خلاصه انسان پس از مرگ باقی است و چیزی از وی مفقود نمی شود بلکه بر کمالات او افزوده می گردد و زندگانی جدیدی پیدا می کند و افق وجودش بالا می رود و از اسرار موجودات مطلع می گردد و باموری که در حال حیات دنیوی راهش بروی وی بسته مرتبط می گردد و باین طریق ضمائر بهم متصل می گردد و شخص بحقایقی بر می خورد و در عالمی سیر می نماید که در این جهان راهش بسوی وی مسدود بود و هر قدر در این عالم سعه علم و دانش و معرفت و حسن اخلاق و نیکی کردار و رفتار او بهتر و در مقام بندگی و عبودیت ثابت قدم گردید روحش بزرگتر و شریفتر می گردد و احاطه و توسعه روحانی وی زیادتر می شود.
پس از اینجا معلوم می شود که انسان پس از مرگ یا منتعم بنعمتهای غیر متناهی است بمقدار مراتب و درجات کمالاتی که با خود اندوخته و یا در حبس تاریک گرفتار اعمال زشت و اخلاق سبعی (62) و بهیمی است آنهم بمراتب و درجات خبث سریره او و ما تا در جلبات بدن (63) محبوس می باشیم و گرفتار لوازمات طبیعی هستیم البته درک حقیقت عالم برزخ و کیفیت آن برای ما میسر نیست لکن اگر در اینهائی که گفته شد قدری دقت نمائید و در شالوده وجود خود تأمل فرمائید و سیر وارتقاء (64) بشر را بدیده جهان بین خود بنگرید اجمالاً تصور عالم برزخ را می توانید نمود و حال انسان پس از موت قدری مفهوم می گردد و همین تصور اجمالی ما را کافی است و اثبات آن البته محتاج بدلیل و براهین عقلیه و نقلیه و وجدان و برهان است چنانچه از طریق شرع و عقل اثبات آن و بیان کیفیت چگونگی آن عالم بقدر گنجایش عقل بشر مبرهن گردیده.
و این را هم باید دانست که مقصود از باطن عالم که گفتیم عالم برزخ در باطن همین عالم است نه اینست که روح انسان پس از مردن می رود در کرات یا در افلاک یا در قعر زمین و از نظر ما مخفی می گردد نه اینطور نیست بلکه مقصود این است که شخص بعد از آنکه بواسطه مرگ از قشر بدن عنصری برهنه گردید و آلات جسمانی از وی گرفته شد چیزی که باعث ارتباط او بود بعوارض عالم از وی سلب می گردد و باین جهت ارتباط وی از ظاهر عالم بریده می شود و ادراک آن بواسطه آلات جسمانیه برای او دیگر میسر نمی باشد لکن قوای روحانی وی باز می گردد و حقیقت هر چیزی را بچشم برزخی روحانی خود می نگرد.
و چون انسان بمرگ از بدن کثیف برهنه شد اهل این عالم وی را باین چشم نمی بینند لکن اگر کسی در همین عالم چشم برزخی وی باز شود اموات را بخوبی در همین عالم می بیند چنانچه در خواب شخص اموات را می بیند که حکایات آن زیاده از احصاء می باشد و عدم ادراک خاص دلیل بر عدم ادراک عام نمی شود برای آنکه ما آنها را نمی بینیم نمی توانیم حکم بعدم وجود آنها نمائیم بلکه ببرهان که مطابق با وجدان است می توان فی الجمله پی ببریم بوجود آنها.
سئوال – آیا ارواح در عالم برزخ از این عالم اطلاع دارند یا نه؟
جواب- بلی چنانچه معلوم شد عالم برزخ فوق(65) این عالم است و این عالم در طول آن واقع است و آن لب است و این قشر و آن جوهر است و این عرض و آن اصل است و این فرع و آن روح است و این جسم بلکه این تظاهر و نقشه ای است از آن و نمودیست از بود آن و نسبت عالم برزخ باین عالم مثال جان است نسبت ببدن و همین طوری که اصل انسان و حقیقت وی جان اوست و بدن فرع ، همین طور عالم برزخ بمنزله جان عالم است و ظاهری که ما مشاهده می نمائیم بمنزله بدن او در قرآن مجید در سوره روم در آیه ششم فرموده : « یعلمون ظاهراً من الحیوه الدنیا و هم عن الاخره هم غافلون» می دانند ظاهری از زندگانی دنیا را و حال آنکه آنها از آخرت غافلند و ارواح بشر در عالم برزخ مرتبط می گردند بملکوت موجودات (66) و بچشم ملکوتی که بمراتب بسیار روشن تر و بیناتر از چشم سر است احساس می نمایند موجودات این عالم را لکن ادراک آنها بنحو دیگری است. (67)
انسان در این عوالم اشیاء و عوارض آنرا می نگرد و از ظاهر و عوارض آن پی می برد بباطن آن لکن در عالم برزخ امر بعکس آنست اول باطن اشیاء را ادراک می نماید و از باطن آنها پی می برد بظاهر آنها زیرا که آن عالم ، عالم حقیقت است و انسان بقوای روحانی خود که در کمون و باطن نفس او مخفی است و در این عالم قوای جسمانی مانع از ظهور و فعالیت (68) اوست پس از بر طرف شدن قشر بدن (69) آن قوا تظاهر می نمایند و ظاهر می گرداند و آنچه در این عالم بر وی مخفی و پوشیده بود ظاهر می گردد.
و نفس انسان در عالم برزخ هر قدر مصفی و پاکیزه تر و قوی تر باشد توسعه وجود وی بیشتر و احاطه او بملکوت عالم (70) زیادتر می گردد و بهتر اطلاع می یابد بر گذشته و آینده امور و امتداد زمان و مسافت مکان ادراک او نمی شود و اینکه در عالم اشیائی که در مسافت بسیار از ما دورند بعد و دوری آنها مانع ادراک ما می شود و همچنین بعد زمانی (71) برای اینست که ما بتوسط آلات جسمانیه ارتباط می یابیم بظواهر و عوارض اشیاء و جسم عنصری محدود است بحد مکان و زمان اما ارواح وارسته از قید زمان و مکان می باشد لهذا تمام امور گذشته و آینده نزد آنها حاضر و هویداست.
بعبارت دیگر در این عالم از اثر پی می بریم بمؤثر (72) و در عالم برزخ از مؤثر پی می بریم باثر (73) مثلاً در این عالم مادامی که شخص تکلم نکرده است ما نمی توانیم ما فی الضمیر  (74) او را بدانیم و اگر بخواهد ما فی الضمیر خود را بما ارائه دهد ناچار بایستی بتوسط کلام و الفاظ یا عالم دیگر مراد خود را بما بفهماند زیرا که حواس و مدارک ما بظاهر اشیاء تعلق می گیرد و غور در باطن نداریم یعنی از باطن او بی خبریم.
اما در عوالم برزخ چون باطن موجودات آشکار می گردد شخص برزخی مخوصاً اگر دارای روح مصفی باشد اطلاع پیدا می کند بما فی الضمیر هر کسی یعنی می فهمد آنچه در باطن است بدون آنکه محتاج بتکلم باشد و از باطن او پی می برد بکلماتی که از وی صادر می گردد.
مثال دیگر ما وقتی شخصی را دیدیم در هنگام رخ دادن واقعه ای رنگ او قرمز و بر افروخته گردید و حرکات ناهنجاری (75) از وی بروز و ظهور نمود از اینجا می فهمیم که حالت غضب بر وی مستولی گردیده و اگر این آثار را از وی مشاهده نمی کردیم هیچوقت نمی فهمیدیم که غضب نموده است لکن کسی که اطلاع یابد بر باطن موجودات و از کیفیات نفسانی با خبر باشد حالت غضب را که دریافت البته آثار آن را هم بخوبی در می یابد غرض آنکه ارواح در برزخ از باطن اشیاء پی بظاهر و آثار و عوارض و حوادث آن می برند لکن اهل این عالم از عوارض و آثار پی بباطن و حقیقت اشیاء می برند.
و سرش اینست که چون در ادراک و احساس نمودن دو شرط اساسی معتبر است اول آنکه  بایستی سنخیت باشد بین حس و محسوس (76) یعنی قوه حساسه از جنس محسوس باشد چنانچه اگر معلوم مجرد باشد عالم هم بایستی مجرد باشد.
تو مجرد شو مجرد را ببین                                                   دیدن هر چیز را شرط است این
و بالعکس اگر عالم مجرد باشد معلوم هم بایستی مجرد باشد مگر آنکه معلوم مادی درطول وجود مجرد واقع باشد یعنی معلول او یا اثری از آثار او یا شأنی از شئون وی باشد که در اینجا عالم از طریق ذات خود و بآن خصوصیتی که با معلول دارد معلوم را می شناسد نه بخود معلوم چنانچه علم حق سبحانه بتمام مخلوقات از همین طریق می باشد اما اگر شیئی مجرد علت و سبب شیئی مادی نباشد و مباین با او باشد البته بدون آلت جسمانی که ما به الارتباط بین آن دو گردد فهم آن میسر نگردد زیرا که سنخیت بین مجرد و مادی مفقود است و بهیچ وجه مربوط بیک دیگر نمی باشد اینست که ما در رؤیت اشیاء مادی محتاج بآلت چشم و در شنیدن اصوات محتاج بگوش می باشیم.
و شرط دیگر وجود قدر مشترک است یعنی هر چه را ادراک می نمائیم مشروط باینست که نظیر او در خود ما موجود باشد و گر نه ادراک آن مشکل بلکه محال بنظر می آید مثلاً چشمی که نور بینائیش مفقود شده باشد ممکن نیست ادراک نور و روشنائی نماید تا آنکه بتوسط نور رؤیت ملونّات (77) و اشکال برای وی میسر گردد.
پس از اینجا می توان فهمید سر آنکه گفتیم ارواح در عالم برزخ اول ادراک باطن و حقیقت اشیاء را می نمایند و از باطن آنها پی بظاهر و سطح آنها می برند زیرا که سنخیت و اشتراکی که با ظاهر موجودات این عالم داشته اند بتوسط قشر بدن آنها بود و پس از آنکه از قشر بدن و از لباس این عالم برهنه شدند و صعود بعالم دیگر نمودند و ارتباطشان از ظاهر این عالم منقطع گردید آنچه شرط ادراک حسی بود از آنها مفقود می گردد پس از ظاهر اشیاء بریده و غور در باطن و کمون اشیاء می نمایند و چون سنخیت آنها بباطن قوی تر می گردد از باطن اطلاع پیدا می نمایند بر ظاهر.
و بایستی بدانیم که شناختن واقعی اشیاء آنست که از باطن شروع شود و بظاهر آید زیرا که از ظاهر پی بدرون بردن و از اثر پی بموثر بردن ادراک حقیقی نیست و از این راه موثر را بکنه و حقیقت نمی توان شناخت زیرا که اثر فقط نشانه و نمونه ایست از موثر.
پس چه نسبتی است بین ادراکات ماها مادامی که محبوس عالم طبیعت (78) می باشیم و بین ادراکات ارواحی که در عالم ملکوت (79) از قید طبیعت رسته اند و در سلک روحانییت قرار گرفته اند.
اگر گفته شود که ارتباط باطن بباطن میسر است چگونه ما در این عالم بحسب جنبه روحانی خود ارتباط بحقیقت اشیاء پیدا نمی نمائیم آیا پس از مرگ روح و نفس و قوای روحانی ما عوض می شود بدیهی است که هرگز ممکن نیست زیرا که قلب ماهیت (80) چنانچه در محل خود مبرهن گشته محال و غیر واقع است و اگر روح و نفس ما بلکه حقیقت بدن ما چنانچه ثابت شد همین است که هست چگونه می شود در این عالم ادراک باطن ما را میسر نباشد و پس از مردن غور در باطن نمائیم.
جواب گوئیم بلی روح و نفس ما بلکه بدن حقیقی ما که نفس اولا بوی تعلق گرفته و بتوسط وی ثانیاً باین بدن محسوس که بمنزله قشر و غلاف اوست تعلق گرفته است در هیچ عالمی از عوالم صعود (81) او عوض نمی شود چیزی که هست اینست که در این عالم طبیعی این بدن عنصری و قوای حیوانی و حسی آلات ظاهری ماها مانع و حجاب روح الهی ما گردیده و چشم روحانی و ملکوتی ما را نا بینا نموده و نمی گذارد جنبه ملکوتی یعنی باطن و حقیقت اشیاء را بنگریم اما وقتی که بسبب موت مانع یعنی این قشر کثیف بر طرف شد چشم روح باز می شود و نفس آدمی بینا می گردد و بصفا و نورانیت ذاتی و قوای روحانی خود روح موجودات و حقیقت آنها را می نگرد و وقتی حقیقت آنها را مشاهده نمود البته آثار و خصوصیات هر چیزی را هم بخوبی ادراک می نماید.
چنانچه در خواب گاهی اتفاق می افتد که انسان چیزهائی مشاهده می نماید که پس از مدتی می بیند که بعینه همان طوری که در خواب دیده بود واقع گردید.
و سرش اینست که در حال خواب قوای جسمانی بجهت رفع خستگی موقتاً از کار می ایستد لکن قوای روحانی چون خستگی ندارد باز مشغول کار است و عملیات خود را انجام می دهد و هر قدر ارتباط نفس بعالم روحانی زیادتر گردید بهتر می تواند اطلاع پیدا نماید بر حقیقت موجودات و از آنجا پی ببرد بآثاری که در این عالم واقع می گردد و گاهی اوقات صورت آنچه دیده در قوه حافظه می ماند و پس از بیداری می بیند آنچه در عالم خواب دیده بود.
در قرآن مجید فرمود: « الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها فیمسک التی قضی علیها الموت و یرسل الاخری الی الاجل مسمی ان فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون».
خلاصه معنی آنکه خداوند می گیرد نفس ها را وقت مردن آنها آن نفسهائی که در خواب نمرده است (2) پس نفسی که مرده است نگاه می دارد و نفسی که در خواب است هنگام بیداری بر می گرداند او را بجسد و در ابن هر آینه علامت و نشانه ایست برای کسانی که تفکر می نمایند.
عیاشی از ابی جعفر محمد باقر علیه السلام چنین نقل می نماید که فرمود: ( نیست کسی که بخوابد مگر آنکه نفس او صعود می نماید بسوی آسمان و روح او در بدنش باقی می ماند و بین آن نفس و روح چیزی باقی می ماند مثل شعاع شمس (83) پس اگر خداوند اذن بدهد در قبض ارواح روح اجابت می نماید نفس را و اگر اذن بدهد در رد روح نفس اجابت می نماید روح را (84) و این قول حقتعالی است که فرمود: « الله یتوفی الانفس حین موتها الخ» پس آنچه در ملکوت آسمانها ببیند آنهائیست  که تعبیر دارد و آنچه بین آسمان و زمین ببیند خوابهای شیطانی است و تعبیر ندارد.
حکماء گفته اند: روح مصفی در حال خواب مرتبط می گردد بعقل فعال و عقل فعال چنانچه گویند جوهر مجردی است که پروردگار عالم کثرات و مادیات را از پرتو وجود او خلق نموده  و او واسطه در وجود و واسطه در فیض الهی می باشد و چون مرتبه وجود فوق مرتبه مادیات است لهذا جامع تمام مراتب و حاوی تمام کمالات آنها می باشد . زیرا چنانچه در مقاله دوم این کتاب گفتیم وجود فوقانی با وحدت و بساطتی که دارد فاقد هیچ گونه کمال مادون خود نمی باشد و گاهی روح در موقع خواب که محسوسات از نظر وی محو می گردند متصل می گردند بفعل فعال و او چون مؤثر در حوادث است بسبب ارتباط باو انسان بعضی از حوادث آینده را در می یابد و می بیند بعض اموری که هنوز واقع نشده است.
و اینکه در حدیث معصوم فرموده: ( خواب برادر مرگ است) برای اینست که خواب و آنچه انسان در خواب می بیند نمونه ای از عالم برزخ مثل نسبت خواب است ببیداری چنانچه در حدیث است که: ( مردم در خوابند همینکه مردند بیدار می شوند) و چنانچه پس از بیدار شدن و گشودن چشم تمام مناظری که در عالم خوب می نگریستیم و در نظر ما جلوه می نمود محو می شود و آن عالم را خیال و توهم می پنداریم همین طور پس از مردن بعد از آن که از سکرات مرگ بحال آمدیم و این دنیا در پشت سرمان مثل خواب و خیالی می نماید بی حقیقت آن عالم جدیدی که وارد شده ایم حقیقی و واقعی می دانیم چنانچه آن شاعر کفته:
تصویر جهان واصل این عمر که هست                          خوابی خیالی و فریبی و دمی است
و در آنجا حقایق و اصول موجودات را بنحوی که موجودند در می یابیم و نفس و روح ما مرتبط و متصل می گردد باصول عوالم و اثر را بمؤثر می شناسیم اینست که در آن وقت امور گذشته و آینده و حال در نظر ما یکسان می نماید و هیچ چیز نزد ما مخفی نمی ماند.
خلاصه کلام آنکه حال انسان در عالم برزخ این است که چون هنگام اجلی که ( لا یستاخرون ساعه و لا یستقدمون ) رسید بر وفق مشیت الهی بتوسط ملکی که مامور بر این کار است جان آدمی را با آن جنبۀ لطیف درونی بدن وی را از این بدن کثیف که قشر و از فضولات او بشمار می رود خارج می گرداند و روح پس از آنکه از قید این بدن طبیعی عنصری نجات یافت صعود می نماید بعالمی که فوق این عالم و در باطن این عالم و در ملکوت این عالم است (85) و جدا و مباین از این عالم نیست بلکه در کمون این عالم و از نظر ما پنهان است و باطن انسان مرتبط و متصل می گردد بباطن آن عالم چنانچه مادامی که ما در این عالم هستیم بتوسط آلات جسمانی مرتبط می گردیم  بظواهر و سطوح اشیاء و از ظاهر هر چیزی پی بباطن او می بریم و از عوارض معروضات را می شناسیم بعکس در عالم برزخ که عالم حقیقت است و ارتباط باطن بباطن است از باطن و کمون اشیاء پی بظاهر و عوارض اشیاء می بریم.
و از اینجا می توان فهمید که در عالم برزخ طول مسافت و امتداد زمانی مانع از ادراک نمی شود کسی را که صفای روحانی باشد و محبوس در سجن طبیعت و پا بند اخلاق شهوانی بهیمی و صفات سبعی و اعمال زشت نفس پرستان نباشد شاید اطلاع پیدا نماید بر آنچه در عالم واقع شده و می شود تا روز قیامت چنانچه گفتیم در آن عالم از باطن هر چیزی پی بظاهر آن توان برد و آن عالم عالم باطن و ملکوت است و این عالم عالم قشر و عالم ظاهر است در این عالم وقتی اطلاع می یابیم بر شیئی که در زمان و مکان با وی مقترن و مقارن گردیم و بتوسط چشم و گوش و سایر اعضاء و مشاعر مرتبط بوی گردیم آن وقت همین قدر عوارض آن شیئی را بقدر توسعه حواس خود ادراک می نمائیم و از آن عوارضی که محسوس گشته فی الجمله پی بحقیقت و هویت آن شیئی می بریم . اینست که علوم ما کم و ادراکات ما بسی ناقص است. اما در عالم برزخ و لو آنکه چنانچه گفته شد جسمانیت از جمله مشخصات و تعینات انسانی است و اگر بفرض محال فاقد جسم گردد و روحانی صرف شود قلب حقیقت لازم آید یعنی ماهیت و حقیقت انسانیت وی بدل بماهیت دیگری گردد و قلب ماهیت یکی از محالات بشمار می رود لکن بسیار فرق است بین جسد دنیوی و جسد اخروی زیرا چنانچه معلوم شد این بدن قشر است ، آن بدن لب و مغز ، این بدن کثیف و ثقیل است آن بدن لطیف و ظریف ، این بدن باعتبار ذات خود قطع نظر از تعلق روح بوی جماد است آن بدن و اجزاء آن صاحب حیات چنانچه در کلام مجید در سوره عنکبوت فرموده: « و ان الدار الاخره لهی الحیوان لو کانوا یعلمون».
و چون هیچ جسمی بدون مکان تصور نمی شود لکن بایستی مکان هر جسمی باعتبار سعه و ضیق لطافت و کثافت مناسب آن جسم باشد لهذا همین طوری که بین بدن دنیوی و بین بدن مثالی برزخی بسیار فرق است همین طور بین مکان این و آن بسی فرق است.
و ازاینجا می توان فهمید که اجزاء عالم برزخ از جهت شدت نورانیت و لطافت بعضی از آن حجاب بعض دیگر نمی شود و سرعت حرکت در آن عالم بقسمی است که کانه مسافت و مکان مرتفع گردیده و چون اجزاء آن تغیر و تبدل و حدوث و تجدد ندارد و زمان چنانچه در محل خود مبرهن گشته ظرف متغیرات است لهذا امتداد زمانی هم در آنجا فرض نمی شود.
و این را هم باید بدانیم این که ما موجودات را در این عالم یک دفعه نمی توانیم ادراک نمائیم از جهت اینست که ما مقید بزمان (86) و مکان می باشیم و وحدت زمان و مکان عالم و معلوم یکی از شرائط اساسی احساس بشمار می رود (87) پس وقتی ما از حیث زمان ومکان مقارن و متحد با شیئی مکانی و زمانی گشتیم عوارض آن را در می یابیم.
اما چون در آن عالم از قید طبیعت عنصری و زمان و مکان این عالم وارسته شدیم امتداد زمانی و مسافت مکانی مانع از ادراکات ما نخواهد بود و متفرقات در ظرف زمان و متکثرات در ظرف مکان را مجتمع با هم می نگریم.
و کسی که از سعداء و نیکوکاران باشد و در این عالم اکتساب اعمال شایسته و فضائل اخلاقی و عقائد استوار نموده و بهمان راهی که باید برود و بمقصود برسد سلوک کرده باشد پس در آن عالم بنعمتهای الهی متنعم و با دو بال علم و عمل در فضاء لا مکان (88) پرواز می نماید و از حالی بحالی و از مرحله ای بمرحله ای و از عالمی بعالمی و بحرکت جوهری استکمال می یابد تا آنکه در روز موعود که آنرا معاد و قیامت نامند بمنتهای کمال لایق بخود برسد و بمقام مرتفعی که برای وی مهیا و آماده گردیده نائل گردد.
و کسی که در همه عمر آرزوی ملاقات حق را در قلب خود پرورش داده و محبت لقاء حق در کمون دل او جای گرفته و در این عالم و بدن عنصری احتیاجات ضروری حائل و جلوگیر او گشته و زنجیر عادات و رسوم غیر اختیاری بپای وی پیچیده شده و نگذاشته که آن طوری که باید و شاید در طریق ترقی و تعالی صعود نماید و کار خود را باتمام رساند وقتی حجاب بدن مرتفع گردید و از محبس تن و قید شهوات نفسانی رها شد آن وقت مرغ روح وی از قفس بدن بیرون شده و در پرواز می آید و در جو لا مکان با ابناء جنس خود مشغول تماشای عالم الهی و انوار جلال سبحانی و تجلیات فیوضات احدی و اشراقات نور سرمدی می گردد عالمی می نگرد مملو از نور الوهیت ، به به چه فضائی چه عالمی چه اشراقاتی چه تجلیاتی چه انواری هر کجا نظر می کند تلالو نور احدیت چشم وی را خیره می کند و زمزمه مرغان باغستان ملکوتی وی را مجذوب می گرداند و در تجلیات و فضاء غیر متناهی عالمربوبیت سیر خود را ادامه می دهد دم بدم نوید تازه ای بوی می رسد و بر کمالات او می افزاید و باسرار کاینات واقف می گردد تا آنکه سیر تکاملی او بانتها رسد و در جوار قرب حق تعالی بیاساید ( و ان الی ربک المنتهی ) بدرستی که بسوی پروردگار تو است منتهاء و غایت.
و کسی که از بدکاران و تیره بختان و بداخلاق گردید و عمر خود را ببازیچه تلف نمود و دستخوش هوی و هوس گشت و خود و خدای خود را فراموش کرد و در گرداب شهوات و آرزو و آمال شناوری نمود و در این عالم هم خود را مصروف تیمار بدن گردانید و از جنبه روحانی و ملکوتی خود بی خبر گردید از کسانی می گردد که در قرآن مجید در وصف آنها فرموده: « فلا تصدق و لا صلی و لکن کذب و تولی » همچه کسی در آن عالم جدید که وارد می گردد و لو آنکه آن عالم از حیث و سعت و نورانیت هیچ طرف قابل مقایسه و نسبت باین عالم نیست چنانچه گفته اند نسبت عالم دنیا بعالم برزخ مثل نسبت رحم مادر است باین عالم لکن نفسی که آلوده بشهوات و خود خواهی و نفس پرستی گردید و در گرداب طبیعت غوطه ور شد و بنور علم و عمل و ایمان آراسته نگردید در هر عالمی که باشد در ظلمت و ضیق است و هر یک از اخلاق شهوانی بهیمی و غضبانی سبعی و اعمال ناشایسته و عقائد فاسدۀ او مانند غل و زنجیری است که بر دست و پا و گردن او بسته گردد و تاریکی قلب او وی را در محبس تاریکی می نشاند زیرا که در آن عالم منور ( یعنی نور دهنده ) نفس و قلب انسان است دلی که از نور ایمان و علم و معرفت تهی است در ظلمت و جهل و نادانی همیشه بماند.
بلی کسی که مرآت نفس خود را در این عالم تصفیه نمود و وی را بنور علم و عمل نورانی و مصفی گردانید آن وقت مستعد و مهیا شود برای صعود بمرکز کمال و از اشعه انوار الوهیت هدایت می گردد و در فضای عالم ربوبی پرواز می نماید و بر کمالات خود ادامه می دهد.
و این را هم باید دانست که بقاعده تکامل در عالم برزخ هم برای بشر ترقیاتی است زیرا که هر کسی بحسب استعداد نفس خود بایستی بمنتهای کمال لایق خود برسد و چنانچه گفته شد مشیت الهی چنین اقتضاء نموده که افراد بشر را در ادوار خلقت بگرداند و در مراحل عالم وجود گردش دهد تا آنچه در نهاد هر فردی بودیعه گذارده شده و در معرض بروز ظهور در آید و در قوس صعود بمرکز وجود خود برسد.
درست است که در آن عالم عمل و تکلیف نیست زیرا که موضوع تکلیف پس از موت مرتفع می گردد و انسان در آن نشأه فاقد جهات شهوانی و اعمال جسمانی می شود لکن استکمال فقط منوط باعمال جسمانی نیست اگر کسی در این عالم که دار تکلیف است پایه اعتقاد و اعمال خود را استوار نمود و بر قاعده محکمی قرار داد پس از مرگ نواقص او مرتفع می گردد و نا تمامی او تمام می شود و بکمال لایق بخود می رسد و همان طریقی را که سیر نموده بپایان می رساند زیرا که بقاعده تکامل هر کسی بایستی کمال لایق بخود برسد و گر نه خلقت وی ناقص خواهد ماند. و استکمال انسان در عالم برزخ بچند طریق تصور دارد. 
یکی بحرکت جوهری زیرا که حقیقت و ذات انسان قابل استکمال است و چنانچه مشاهده می شود دست قدرت ازلی حق تعالی در دل هر فردی گذارده که طالب کمال و خواهان علو است بدیهی است که هر کس خود را از قیود آرزو و آمال نفسانی برهاند بجوهر نفس خود علی الدوام بکمال می رود پس مادامی که جوهر نفس انسان بکثرت معاصی فاسد نگشته و آینه دل وی بزنگ محبت دنیا و آرزوهای مالامال تاریک نشده و هنوز استعداد کمال و ترقی و تعالی برای او باقی مانده است ممکن است در آن عالم هم مراحلی بپیماید تا آن که سر انجام بکمال لایق بخود برسد و دیگر بحسن نیت و ثبات در ایمان و استقامت در عمل دلی که بنور ایمان مصفی گردید و بحسن اخلاق پرورش یافت از صفات ممتازه او اینست که اگر ابدالدهر (89) در دنیا زندگانی می کرد همیشه مواظب بود بر بندگی پروردگار و خدمت بخلق را اشعار خود می نمود و چنانچه منسوب برسول اکرم صلی الله علیه و آله است که فرمود: ( نیه المؤمن خیر من عمله ) نیت شخص مؤمن بهتر است از عمل او پس باعتبار حسن نیت مادامی که عالم دنیا بر جا است بایستی از این عالم استفاده ببرد در حدیث است ( سرّ اینکه کافر باید همیشه در جهنم ملحد باشد و همچنین موحد در بهشت اینست که کافر باعتبار خبث سریره او اگر در این عالم بحیات ابدی باقی ماند دم بدم بر کفر و طغیان وی افزوده می گشت و همچنین مؤمن باعتبار صفای روح خود بایمان خود باقی می ماند).
و جهت دیگر آثار نیکی است که در این عالم بر جا گذاشته و خدماتی بنوع بشر نموده مثل اینکه پلی ساخته باشد که اسباب آسایش خلق شود یا مدرسه ای بنا کرده که در وی علوم نافع دینی تحصیل شود یااولاد صالح نیکی از او باقی ماند و غیر اینها هر عمل نیکی که اثرش باقی ماند البته مادامی که آن اثر باقیست برای صاحبش فائده و اجری است چنانچه در حدیث است که ( من سنه سنه حسنه کان له مثل اجر من عمل بها و من سن سنه سیئه کان له مثل وزر من عمل بها) خلاصه معنی آنکه کسی که طریق نیکی بجای گذارد می باشد برای او مثل اجر کسی که عمل بآن نموده و همچنین کسی که سنت بدی بجای گذارد می باشد برای او مثل وزر کسی که عمل بآن نموده و از این قبیل اخبار بسیار است چنانچه در حدیث دیگر فرمود: ( وقتی انسان مرد قطع می گردد عمل او مگر از سه چیز عملی که انتفاع برده شود ازاو ، اولاد صالحی که دعا کند برای او یا صدقه و کار نیکی که نفع وی عمومیت داشته باشد).
پس از اینجا معلوم می شود که انسان پس از مرگ هم از این عالم متمتع می گردد و مستفیذ می شود.
علاوه بر آن از روی قاعده تکامل هم می توان فهمید که بشر از هنگام مرگ تا آخرین سیر او علی الدوام در طریق استکمالی قدم می زند و مراحلی می پیماید (90) و حالاتی که پس از موت وی عارض می گردد و سختی ها و عقوباتی که بوی می رسد مثل حالت احتضار و سکرات مرگ و نزع روح از بدن و حالت قبر و سئوال قبر و عقاب بعد از مرگ هر یک از آنها مرحله و منزلی است که بایستی طی شود تا آنکه سر انجام هر کسی بمرکز وجود خود برسد و در آنجا اقامت نماید و منزل گزیند اگر طینت او از علیین سرشته شده باشد مآل امر وی بهشت موعود است که محل ابرار و نیکوکاران است و اگر طینت وی سرشته شده از سجین باشد مآل امر وی جهنم است که محل اشرار و شیاطین است.
و چنانچه معلوم شد اگر چه مرکز اصلی هر بشری عالم علوی است (91) زیرا که در طبیعت هر فردی گذاشته شده که رو بکمال و طالب کمالست و از اول تکوین تا آخر عمر همیشه در طریق استکمال قدم می زند و عقب ماندن بعضی از جهت این است که در بیراهه قدم می زنند و چون راه را از چاه تمیز نمی دهند در چاه طبیعت و نفس پرستی فرو می روند لکن چنانچه گفته شد طبیعت ثانویه بعضی باعتبار شالوده و ساختمان ماده جسد وی سرشته شده از سجین است اینست که مآل امر وی بجهنم که دار غضب حق و مظهر اسم ( القهار) است می رسد و شالوده و ساختمان جسد بعض دیگر از علیین است پس مآل امر وی بهشت و دار السلام که مظهر اسم ( الرحیم ) است می رسد.
اگر گفته شود بنابر اینکه هر کسی باقتضاء فطرت و طبیعت خود عمل می کند کسی که فطرت وی از سجین شد چگونه ممکن است عملاو نیک شود یا بعکس یعنی کسی که فطرت و ساختمان جسد او از علیین باشد هرگز نمی شود بد عمل شود پس بنابراین تکلیف یعنی چه انسان سرشته شده از سجین باقتضاء فطرت خود عمل بد می کند و معلوم می شود صدور افعال خوب باید باقتضاء فطرت بشر است نه باراده و اخبار او.
جواب گوئیم بلی درست است که هر کسی بمقتضای فطرت خود مایل بیک جهتی است لکن میل طبیعی بشر بحدی نیست که اختیار از کف وی بیرون کند و وی را مسلوب الاختیار گرداند زیرا که هر فردی باعتبار جنبه روحانی خود وی را محل و مقامی است در عقل کل که از عالم علویات است و اول چیزی می باشد که از مصدر الوهیت صادر گشته و دست قدرت برای استکمال وی را در ادوار خلقت و در قوس نزولی تنزلاتی داده تا این که قرین ماده گشته و در عالم طبیعت در آمده (92)
بعبارت دیگر چون بشر جامع فضائل و نسخه سر تا پای وجود است از هر عالمی در وی نمودار است لکن بعضی جهت روحانی و عقلانی در آنها غالب گشته و بالطبع مایل بخیرات و فضائل اخلاق می باشند و بعض دیگر جهت طبیعی و مادی در ایشان غلبه نموده و بالطبع مایل بشروراند و بعضی چنان جهات حیوانیت در آنها غالب گردیده که گویا بکلی فاقد جهات انسانیت و روحانیت می گردند.
پس تفاوت بین افراد بشر از جهت کیفیت امتزاج و ترکیب یافتن شالوده جسد آنهاست و تعبیر بعلیین و سجین چنانچه در حدیث است که خوبان سرشته شده از علیین و اشرار سرشته شده از سجین می باشند شاید کنایه از این باشد که مزاج خوبان و نیکوکاران در معتدل ترین امزجه تکون یافته و مزاج اشرار منحرف از اعتدال است چنانچه گفته اند مزاج پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله معتدل حقیقی بوده اینست که منحصر در فرد بود و هر مزاجی که نزدیک بآن باشد نزدیک تر باعتدال حقیقی است و اینکه از ائمه طاهرین علیهم السلام رسیده که : ( شیعیان ما خلق شده اند از فاضل طینت ما ) شاید اشاره بهمین مطلب باشد زیرا که باعتبار قرب آنها پیغمبر صلی الله علیه و آله طینت آنها از همه کس نزدیک تر است باعتدال حقیقی و البته شیعیان آنها نزدیک تر هستند بآنها ازهمه کس.
غرض آنکه اگر چه بعضی از افراد بشر جهات مادی و طبیعی در آنها  غالب گردیده بر جنبه روحانی آنها لکن بطوری نیست که جهات روحانی و عقلانی آنها را بکلی سلب نماید و فاقد ادراک و شعور گردند و بهیچ وجه تمیز بین خوب و بد ندهند همان شخص شرور بد عمل در حین عمل ناشایسته اگر گوش بوجدان و عقل خود بدهد می شنود که چگونه وی را ملامت می کنند و سرزنش می نمایند و اگر نبود رسول باطن یعنی عمل دعوت رسول ظاهر لغو و بی ثمر می ماند اینست که پروردگار عالم از راه لطف و کرم عده ای از سفراء و رسولان خود را فرستاده که عقل انسان را کمک و معاونت نماید و طریق هدایت و راه سعادت را به بشر بیاموزند و عقل و روح آنها را از چنگال نفس و طبیعت برهانند.
و اگر حقیقت انسان از عالم علوی و ملکوتی نبود و مثل حیوانات فاقد عقل و تمیز بود چگونه شمول تکلیف می گردید و ممانعت می نمودند وی را از فرو رفتن در شهوات بلکه اصلاً تملیف بی محل و ممانعت لغو و بی ثمر بود و مجازات اخروی هم بی محل بلکه از قبیل ظلم و تعدی بشمار می رفت.
و چنانچه بتجربه و مشاهده معلوم گردیده چیزی را الم گویند که منافی با طبع باشد و لذت چیزی است که ملایم با طبع باشد و اگر انسان از عالم مجردات بهره و نصیبی نداشت فرو رفتن در شهوات چگونه باعث عذاب و مجازات اخروی بلکه دنیوی می گشت پس از اینجا می توان فهمید که شهوت پرستی منافی با جنبه روحانی است لهذا باعث الم و عذاب اخروی می شود.
و اینکه در این عالم از پیروی نمودن شهوات الم و مشقتی حس ننمائیم بلکه هر وقت چیزهائی که ملایم با شهوات ما است فراهم شد شاد و خرم و خندان می باشیم و تمام اعضاء ما بوظائف خود عمل می کنند و نعمت صحت و خوشحالی برای ما حاصل می شود برای اینست که دراین عالم طبیعت و مادیت غلبه دارد و روح ملکوتی را اسیر سر پنجه خود نموده و نمی گذارد ابراز فعالیت نماید.
جان گشاید سوی بالا بالها                                                           در زده تن در زمین چنگالها
(مثنوی)
بدبخت آنکه این گوهر گرانبهاء روح ملکوتی خود را لگد کوب قوای شهوانی خود کرده و گنجینه دلش را از غم مغلوبیت روح خود خالی نموده.
بلی تا وقتی که قوای طبیعی ما پا برجاست و ابراز فعالیت می کند شاید حس الم نشود و منافیاتی بنظر نیاید لکن وقتی که طبیعت عنصری مضمحل گشت و مدت بقاء وی سر آمد و انسان بسبب مرگ از خواب غفلت بیدار شد آن وقت حس ناملایمات روح و نفس خود را که از پیروی شهوات عارض او گشته می کند و می فهمد که خود را از چه مقام شامخی پرتاب نموده و می گوید : ( واحسرتا علی ما فرطت فی جنب الله ) ملاحظه کن که در آن وقت برای انسان چه حالتی دست می دهد خود آن پشیمانی چه عذاب بزرگی است چه رسد بآثاری که بر اعمال زشت مترتب می گردد اینست که در اخبار رسیده است که ( میت در قبر این قدر گریه می کند که خشت لحد او تر می شود) و التماس می کند ( رب ارجعونی لعلی اعمل صالحاً ترکت) یعنی پروردگار من برگردان مرا بدنیا شاید عمل صالحی نمایم و تدارک کنم آن چه را ترک نمودم.
حال روزهای عمر خود را غنیمت شمار و حال آن وقت را که خواهی نخواهی خواهد رسید در نظر  خود مجسم نما که همی التماس می کنی و آرزو می نمائی که ساعت دیگر بدنیا برگردی و عمل نیکی نمائی و التماس تو پذیرفته نخواهد شد خیال کن امروز روزی است که خواهش تو را پذیرفته اند و تو را بدنیا برگردانیده اند و ببین چه وظایفی داری که بایستی انجام بدهی و در چه راهی باید سلوک نمائی و تکلیف تو در دنیا چیست و چه عملی باعث نجات و رستگاری تو می گردد و برنامه عمل روزانه خود را تطبیق نما با دستور العمل کتاب آسمانی یعنی قرآن مجید و بدان اگر بدستور این عمل نمودی و قدم پشت قدم اولیاء حق و واصلان حرم قدس گذاردی سعادتمند خواهی گردید و امید نجات از سختی عقبات بعد از موت برای تو خواهد بود و حیات همیشگی و خوشی دائمی برای خود فراهم نموده ای.
اما اگر بسلیقه و دل خواه خود عمل نمودی و از اولیاء حق رو گردانیدی و رشته علاقه خود را از آنها گسیختی بدان که بدام نفس اماره و شیطان گرفتار شده ای محل تو چاه ویل خواهد بود.
دام سخت است مگر یار شود لطف خدا                       ورنه انسان نبرد صرفه ز شیطان لعین
چون مدت بقای این عالم عنصری بپایان رسید و اجزاء آن مضمحل و مندک و پراکنده گردید و عالم دنیا بدل شد بعالم قیامت چنانچه در قرآن مجید فرموده: « یوم تبدل غیر الارض و السموات و برزوا الله الواحد القهار».(93) آنوقت سیر استکمالی انسان بپایان رسد و مستعد و مهیا گردد برای دوره دیگری که مآل امر وی و آخرین مرحله و مقام اوست.
...................................
(1)- یعنی در درجات کمال
(2)- یعنی دور عالم هستی
(3)- عالم کبیر کل موجودات را گویند یعنی مادون حق آنچه هست همگی را عالم کبیر نامند.
(4)- همانست که موجودات رو بکمال می روند.
(5)- نشاه و نشآت هر جا گفته شود یعنی عالم و عوالم است.
(6)- کون و فساد یعنی وجود و عدم پی در پی
(7)- اگر عوض آنچه از بدن خارج می شود بواسطه غذا بوی نرسد می میرد.
(8)- گذارده نمی شود کوچک و نه بزرگی مگر آنکه شمرده می شود.
(9)- و مردم آنچه از خوب و بد کرده اند حاضر می بینند.
(10)- روزی که تبدیل نماید زمین و آسمان را بغیر زمین.
(11)- یعنی این بدنی که بچشم می بینیم .
(12)- یعنی در تکمیل یافتن.
(13)- مقصود سیر و حرکت معنوی است نه سیر و حرکت جسمانی.
(14)- یعنی همین بدنی که بچشم دیده می شود.
(15)- زیرا که علی الدوام اجزاء وی عوض می شود و این مطلب و لو آنکه محسوس ما نیست یعنی دیده نمی شود لکن مسلم و مبرهن است .
(16)- اجتماع نقیضین مثل آنکه یک شیئی هم باشد و هم نباشد.
(17)- یعنی منتقل گردد
(18)- یعنی قابل و مهیا
(19)- مثل اینکه آب و آتش با ضدیتی که بین آنهاست از جمله مواد و بعضی از عناصر ماده بدن انسان است.
(20)- هر چیزی بر می گردد باصل خود.
(21)- یعنی درترقی و کمال
(22)- یعنی تحقق
(23)- یعنی درجات کمال
(24)- عالمی برتر و عالی تر از این عالم است.
(25)- یقینی است که از راه مشاهده و عیان حاصل گردد نه از روی دلیل و برهان عقلی.
(26)- حرکت معنوی او بدور عوالم هستی.
(27)- هر جای این کتاب طبیعت یا دست طبیعت گفته شد مقصود مشیت الهی و دست قدرت ازلی است نه طبیعت مادی زیرا که طبیعت مادی مقهور مشیت الهی است.

(28)- یقینی است که از طریق مشاهده و وجدان حاصل گردد.
(29)- یعنی عوض آنکه ترقی کنند تنزل می نمایند
(30)- در پست تر و نازلترین مراتب طبیعت فرود می آیند.
(31)- یعنی بتحقیق که خلق کردیم انسان را در بهترین صورت پس برگردانیدیم او را در پست ترین پستیها.
(32)- یعنی عالم روحانیات و مجردات.
(33)- یعنی حرکت بدون مرور در مسافت محال است زیرا که حرکت حواه جسمانی که مرور در مسافت باشد و خواه معنوی  که ترقی و تنزل باشد بایستی بتدریج حاصل گردد امر دفعی را حرکت نمی گویند.
(34)- یعنی در مرتبه نزول
(35)- در صبح و شام عرصه می نمایند آتش را به آل فرعون و در قیامت داخل می شوند آل فرعون در سخت ترین عذاب.
(36)- عالمی که از جهت رتبه و مقام فوق این عالم مادی است.
(37)- یعنی زندگی همیشگی 
(38)- عالم روحانی
 (39)- یعنی باختیار خود قطع تعلق از دنیا نموده مثل کسی که بمرگ طبیعی غیر اختیاری قطع تعلق می نماید.
 (40)- عالم ملکوت عالم روحانی است
 (41)- عالم ناسوت عالم جسمانی است.
(42)-خاصره بین ورک و دنده انسان است.
(43)-  یعنی جان کندن
(44)- تشبیه معقول است بمحسوس و شاید مقصود از اثیر شمس وجود یعنی وجود حق تعالی باشد و عمود متصل بهمان روح انسان کامل است که پرتوی از نور الوهیت و مرتبط و متصل بشمس وجود احدی است چنانچه در حدیث فرمود: اتصال روح مومن بحق زیادتر است از اتصال شعاع شمس بشمس و انسان هر قدر وارسته تر گردد از تعلق بمادیات ارتباط خود را بمبدء بهتر می یابد.
(45)- سخت ترین حالات بشر آن وقتی است که نفس می خواهد از بدن جدا شود زیرا که هنگام آن رسیده که از محبس تنگنای بدن خلاص شود و بمرکز و محل اصلی خود صعود نماید و قوای طبیعی برای بقاء خود بدست و پای او پیچیده و کمال کوشش را دارند که نگذارند روح از بدن جدا گردد آن وقت انسان در کش مکش غریبی واقع
می گردد.
( جان گشاید سوی بالا بالها                                                         در زده تن در زمین چنگالها )
(مثنوی )
بیچاره کسی که  تمام عمر خود  را صرف تیمار بدن نموده و از عالم روحانی خود بی خبر است و چنان در لجن زار طبیعت فرو رفته که باعالم جدیدی که بایستی انفعال بآن نماید هیچ آشنائی ندارد و این عالم را منزل حقیقی و دائمی خود پنداشته ببین در آن وقت چه حالی دارد.
اما کسی که در همین عالم رشته ارتباط خود را بعالم اله محکم نمود و علقۀ معرفت و محبت خود را بحق تعالی ثابت گردانید و با ساکنین حرم قدس آشنا گردیده هنگام اجل که می رسد مرغ روح او بشوق و اشتیاق بمنزل حقیقی خود و محل قدس پرواز می نماید و مردن در نظر او از عسل شیرین تر می گردد.  
(46)- جنبه یعنی طرف
(47)- لا یتغیر یعنی چیزی که تغییر پذیر نباشد.
(48)- سنخیت یعنی هم جنس وبدن
(49)- چنانچه بعضی گفته اند نفس را قوائی است مطابق قوای ظاهره جسمانی ولی چون ابتداء نفس تابع قوای ظاهری است لهذا قوای ظاهره مانع و جلوگیر قوای باطنی است مگر آنکه در نفس قوت و استیلائی حاصل شود تا قوای ظاهری را مقهور نماید و از مقصد حقیقی دور نماید.
(50)- رنگها و شکلها
(51)- یعنی چشم قلب آنها
(52)- یعنی هر آینه بتحقیق دانستید شما این عالم دنیا را چگونه متذکر نمی شوید.
(53)- مثل اینکه در دیدن محتاج بچشم و در شنیدن محتاج بگوش و هکذا در باقی ادراکات محتاج بآلات جسمانی می باشیم.
(54)- جنبه یعنی طرف
(55)- عالم عنصری یعنی عالم مادی
(56)- ما فوق الطبیعه عالم علوی و ملکوتی
(57)- تکون وجود یافتن و تحقق پیدا نمودن
(58)- عالم علوی یعنی عالم روحانی
(59)- قوس نزول در مرتبه نازله
(60)- کسوت یعنی لباس
(61)- یعنی ظاهر آنها مثل شکل و رنگ اشیاء مانع دیدن حقیقت آنها است.
(62)- سبع ، حیوانات درنده و بهایم حیوانات چهار پا را گویند
(63)- پرده بدن
(64)- سیر معنوی و ترقی
(65)- مقصود فوق رتبتی است نه مکانی
(66)- یعنی بباطن و حقیقت موجودات
(67)- چنانچه گفتیم ادراک آنها از راه باطن است نه از راه ظاهر
(68)- یعنی انسان تا در دنیا حیات دارد قوای ظاهری او نمی گذارد باطن او ظاهر گردد.
(69)- مقصود از قشر بدن این هیکل محسوسی است که بچشم دیده می شود.
(70)- ملکوت عالم باطن و حقیقت همین عالمست.
(71)- بعد زمانی یعنی مدت بسیار
(72)- پی بردن از اثر بموثر را برهان (انی ) می گویند.
(73)- پی بردن از (موثر) باثر را برهان لمی می گویند.
(74)- یعنی آنچه در باطن و قلب او است.
(75)- یعنی حرکات بی قاعده.
(76)- مثل اینکه در دیدن اجسام محتاج بجسم و آلت جسمانی می باشیم و همچنین در باقی ادراکات جسمی بایستی بتوسط آلات جسمانی تحقق پذیرد و سرش همان لزوم سنخیت است که باید بین حس و محسوس باشد.
(77)- چیزهای رنگدار
(78)- یعنی وقتی که در این عالم می باشیم.
(79)- مقصود عالم برزخ است.
(80)- یعنی حقیقت شیئی بدل شود بحقیقت دیگر
(81)- در مراتب ترقیات
(82)- روحی که در خواب از نائم گرفته می شود آن روحی ی باشد که در او قوه تمیز و عقل و ادراک است نه روح حیوانی که حیات و تنفس او بوی است.
(83)- اشاره بآن ارتباطی است که بین روح و بدن است و همیشه در خواب در بیداری بعد از مردن باقی است.
(84)- یعنی اگر خدا بخواهد قبض روح او را نماید روح از بدن گرفته می شود و مرتبط می شود بنفس و گر نه نفس بر می گردد ببدن و متصل بروح می شود و انسان بیدار می شود.
(85)- یعنی منتقل می گردد بعالمی که از حیث رتبه و مقام و کمال و تمامیت فوق این عالم است در آن وقت چون این بدن کثیف که بمنزله حجاب و پرده بود برداشته می شود پس عالم حقیقت یعنی حقیقت عالم که وی را عالم ملکوت گویند هویدا می گردد. 
(86)- گذشته و حال و آینده را زمان گویند و محلی که جسم در وی قرار می گیرد مکان او گویند.
(87)- یعنی عالم و معلوم هرگاه هر دو زمانی و مکانی باشند شرط ادراک نمودن عالم معلوم را این است که هر دو در یک زمان باشند و مکانشان هم نزدیک بهم باشد.
(88)- فضاء لا مکان عبارت از سعه وجود است و عالم فیض منبسط الهی که محدود به حدی نیست که در اخبار و آثار تعبیر از وی ( برحمت واسعه الهی می نماید) و در لسان عرفاء ( فیض مقدس و گاهی فیض اقدس گویند).
(89)- یعنی همیشه
(90)- یعنی مراتب و درجاتی
(91)- یعنی حقیقت روحانی وی از عالم علویات بامر حق تعالی افاضه ببدن شده است.
(92)- بحسب رحمت سابق الهی در بدو خلقت نفس انسانی را از عالم علوی تنزل بعالم طبع داده اند بجهت تکمیل و استکمال.
(93)- یعنی روزی که بدل می شود زمین بغیر زمین و بدل می شود آسمانها بغیر آسمانها و بروز و ظهور می نمایند از برای خدای واحد قهار. ( و مراد روز قیامت است).