مطلب اوّل ؛ در بعضی مواعظی که از خطب آن حضرت استفاده می شود. از جمله خطبه های شریفه ي حضرت امیرالمؤمنین (عليه السّلام) اين است که پس از حمد و ثنای پروردگار عالم تحریص و ترغیب مي فرمايد: به زهد و بی رغبتی به دنیا و تهیه ي زاد و توشه برای سفر آخرت و حاصل آن کلام این است. به تحقیق که دنیا پشت کرده است و علی الدّوام به گذشتن ساعات و دقایق و آنات خود اعلام می کند و خبر می دهد به فناء و فراق و به تحقیق که آخرت رو کرده و مشرف شده و اطلاع می دهد به ظهور و نزدیکی آگاه باشید که مدت عمر زمان عمل است و وقت گداختن بدن به ریاضات نفسانيّه شرعیّه و اعمال صالحه و فردا که روز قیامت مي باشد روز پیش گرفتن است در درجات عالیه ي بهشت و جزای سبقت گیرندگان در بندگی و عبوديّت بهشت است و منتهی و غایت دنیا آتش جهنّم است. آیا هیچ توبه کننده اي نیست که توبه کند از گناهان خود پیش از رسیدن مرگ آیا عمل کننده هست که عمل کند برای خود پیش از روز سختی او آگاه باشید که شما در روزهای مهلت هستید یا روزهای کار هستید که در عقب او است مرگ و گرفتاری و کسی که عمل کرد در روزهای امید و مهلت خود قبل از رسیدن مرگش به تحقیق که فایدۀ می بخشد به او عملش و هر کس تقصیر کرد در زمان مهلت پیش از رسیدن مرگ به تحقیق که زیان و ضرر کرده و سرمایه ي عمر خود را مفت از کف داده و ضرر می رساند به او مدت عمر او، آگاه باشید و عمل کنید در زمان فراغت و رغبت همان طوری که عمل می کنند در زمان خوف و شدت، من ندیدم مطلوبی مثل بهشت که بخوابد طالب او و ندیدم مکروهی مثل جهنم که بخوابد گریزنده از او (یعنی هر کس طالب بهشت است باید زحمت بکشد و عبادت کند و هر کس از جهنّم ترسان است باید ترک معصیت نماید.) بدانید و آگاه باشید کسی را که نفع نبخشد حق و راستی ضرر می رساند به وی باطل و کجی، و کسی را که به راه راست نیاورد هدایت، گمراهی می کشاند وی را به چاه هلاکت آگاه باشید که شما امر کرده شده اید به حرکت کردن و کوچ نمودن و رفتن به سوي خدای تعالی و دلالت و هدایت کرده شده اید به زاد و توشه این سفر که شما را قوت دهد در سیر و سلوک به سوي خدا و به درستی که ترسناک ترین چیزی که می ترسم بر شما متابعت خواهش های نفس است و آرزوهای دور و دراز بر مزخرف های دنیا، زاد و توشه بردارید در دنیا از دنیا به قدری که بتوانید نفس های خود را نگاه دارید فردای قیامت. بدان که در کلام معجز نمای او که مي فرمايد: کسی که نفع ندهد او را حق، ضرر می رساند به وی باطل، اسراری مي باشد که نزد اهلش واضح است. و اجمال آن اين است که حق و باطل مثل دو نقطه پرگار در مقابل یکدیگر می چرخند و برای نقطه حق یک راه مستقیم است که اگر به همان طریق حرکت نمائیم به منتهی درجه ي کمال انسانيّت نائل می گردیم و اشاره به همین راه مستقیم است که مکرر در نماز از خداوند تعالی طلب می نمائیم هدایت به او را، و می گوئیم «اهدنا الصراط المستقیم» و مقابل نقطه ي حق، نقطه ي باطل است . و انسان از اوّل عمر تا آخر همیشه متحرک مي باشد یا به طریق راست و طرف حق یا به طریق کج و طرف باطل و به اندازه اي که به حق تعالی نزدیک گردید به همان اندازه از باطل دور مي گردد. و عمده چیزی که باید بدانیم و پیوسته در نظر بگیریم اين است که مقصود از باطل هر چیزی است که غیرحق باشد و هر چیز غیر حق را باطل گویند، زيرا که غیرحقتعالی هر چه باشد نفسیّت و خودیّت و استقلال ندارد چنان چه« لُبید» که از شعرای زمان جاهلیت بوده گفته است:
الا کُلِّ شیءٍ ماخلااللهُ باطِل
|
|
و کل نعیم لامحالۀ زائلٌ
|
یعنی ؛ آگاه باشید که غیرخدا هر چیزی باطل است و هر نعمتی ناچار برطرف خواهد شد و در حدیث رسیده که پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمود: راست ترين کلمه اي که عرب گفته قول « لُبید» است الا کل شیء تا آخر . پس انسان عاقل کسی مي باشد که در همه احوال مواظب حال خود باشید و بداند که در هر آن و دقیقه اي که از عمرش می گذرد کاروان حیاتش رهسپار به چه نقطه ای است و طالب و مایل به چه مرکزی است اگر در خود حس کرد که مائل به فضائل روحانيّه و طالب حیات جاودانی است و در خود یافت وجد و محبّت به عالم فوق الطبیعه را «یعنی عالم بالای طبیعت» بداند که به شاه راه هدایت رهسپار است. و بایستی کوشش نماید که خود را از دام های شیطان و نفس امّاره برهاند و درخت تلخ وجود خود را بپیوندد به درخت شیرین وجود نبوّت و امامت یعنی بعد از محکم کردن علقه و محبّت خود نسبت به محمّد و آل محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم ) در تمام اعمال و افعال و حرکات و سکنات به آنها اقتداء نماید و خود را از تابعین و موالیان رؤسای دین اسلام محسوب گرداند تا آن كه از این سیاه چاه طبیعت و رشته های وساوس شیطانی به سلامت بار به منزل برساند و از درخت حیاتش بچشد طعم میوه شیرین انس و محبّت به حق تعالی را و بیابد خود را در سلک سالکین و سائرین به سوي خدا و فائزین به جوار قرب او. امّا اگر حسّ نمود که مایل به امور نفسانيّه است و در خود یافت میل و رغبت به اين کاروان سرای طبیعی و پیروی نمودن خواهش های قوای حيوانيّه را، بداند که در پرتگاه وادی جهالت و عدم رهسپار است و حرکت و سیرش به سوي اسفل السافلین طبیعت مي باشد که به قعر جهنّم منتهی می شود. لکن انسان در هیچ حالی نباید از رحمت غیرمتناهی حقتعالی مأیوس باشد و بایستی تا حیات دارد کوشش نماید، زيرا که ممکن است و لو در نفس آخر فضل الهی جل شأنه شامل حالش گردد و یکدفعه او را از حضیض طبیعت بکشاند به سوي عالم حقیقت. و اين كه حضرت امیر (عليه السّلام) فرموده که (شما امر کرده شده اید به حرکت کردن و رفتن به سوي خدای تعالی پس توشه بردارید) مقصود از توشه چیزی است که قوّت دهد مسافر را، و وی را به منزلگه مقصود برساند و بهترین توشه برای پیمودن این راه پرخطر تقوی مي باشد چنان چه خداوند متعال در قرآن مجید مي فرمايد: «تزوّدوا فانّ خیر الزّادِ التّقوی» یعنی توشه بردارید به درستی که بهترین توشه ها تقوی است. و تقوی بازداشتن و نگاه داشتن نفس است از هر چیزی که باز دارد شخص را از رسیدن به قرب حضرت احدیّت و از تحصیل رضای او . و تقوی را سه درجه و مرتبه است. اوّل: خودداری نمودن از محارم الله تعالی یعنی مرتکب حرام نشدن . دوّم: نگاه داشتن خود است از ترک اوامر الله یعنی اطاعت نمودن اوامر شرعیّه. سوّم: بازداشتن قلب است از تعلن داشتن و نظر نمودن به غیر حق تعالی یعنی ؛ مصروف داشتن همّت خود را بر توجّه به حق تعالی و تحصیل قرب او به اين که قلب را از آلایش طبیعت پاک گرداند و نظر نماید به موجودات به آن وجهی که مرتبط مي باشند به حق تعالی تا آن که در آنها آثار حق را مشاهده نماید، زيرا که موجودات را به دو اعتبار می توان تصور نمود یکی نظر استقلالی یعنی نظر نماید به آنها به اعتبار آن كه مثلا آسمان است یا زمین، نبات است یا جماد، انسان است یا حیوان و غیر اینها و دیگر نظر مرآتی و غیری یعنی نظر نمودن به آنها به وجهی که مرتبط به حق تعالی و اثری از آثار او مي باشند و کسی که اینطور نظر نماید آن وقت است که صفات و آثار حق را در تمام موجودات جلوه گر خواهد دید. ولی وقتی ما می توانیم اینطور نظر نمائیم که چشم دیگری در پشت چشم حیوانی ما باز شود تا آن که به آن چشم ملکوتی بتوانیم موجودات را به آن طوری که هستند ملاحظه نمائیم ولی افسوس که اخلاق و افعال زشت ما آن چشم بصیرت را به طوری فاسد نموده که اطباء الهی هم نتوانستند بسیاری از آنها را معالجه نمایند.
پای ما لنگست منزل بس دراز
|
|
دست ما کوتاه خرما بر نخیل
|
خلاصه نفس انسانی هر قدر از صفات حيوانيّه دورتر گردد و به صفات ملكوتيّه نزدیک تر شود و آینه ي قلبش از زنگ طبیعت پاک گردد در موجودات آثار خدائی را بهتر مشاهده مي نمايد. و خدای تعالی در بسیاری از آیات قرآن به ما امر فرموده که نظر نمائیم به موجودات به نظر عبرت و تدبّر تا آن كه ظاهر گردد بر ما حقتعالی و صفات او از علم، قدرت، حکمت، رأفت، رحمت و باقی صفات جلالیّه او جلت عظمته. و از جمله خطبه های شریفه حضرت امیر (عليه السّلام) آن است که در زهد مي فرمايد: «ایها النّاس الزَّهادۀ قصر الامل و الشکر عندالنّعم و الورع عند المحارم فان عزب ذلک عنکم فلا یغلب الحرام صُبرکم ولاتنسُوا عند النَّعم شُکرکُم فقد اعذرالله الیکُم بِححجٍ مُسفرۀ ظاهرۀ و کُتبٍ بارزۀٍ العذر واضِحَۀٍ.» خلاصه معنی آن كه این مردم زهد در دنیا کوتاه کردن آرزو است و شکرگذاری نمودن در هنگام رسیدن نعمت ها و اجتناب و دوری کردن در وقت پیش آمدن وسائل چیزهای حرام و اگر نتوانید این سه خصلت را در خود جمع کنید پس بر شما لازم است دو چیز یکی آن كه جدّ و جهد کنید که غالب نشود حرام بر صبر شما از معصیت و نافرمانی خدای تعالی و دیگر آن که در موقع رسیدن نعمت فراموش نکنيد شکر پروردگار را به تحقیق که خدای تعالی قطع کرد عذر شما را به حجت های واضحه ظاهره و کتاب های آسمانی که آشکار و واضح کرده است عذرهای واضحه را، در این حدیث امام (عليه السّلام) بیان معنای زهد را فرموده و اشاره مي فرمايد: به اهمیّت آن، زيرا که زهد از بالاترین اخلاق حمیده و شریف ترین صفات پسندیده به شمار می رود و سلوک الی الله تعالی ممکن نیست مگر با قدم زهد و بی رغبتی به دنیا و آیات قرآنیه و اخبار نبویّه (صلي الله عليه وآله وسلم ) در معنای زهد و شرافت و فضیلت زاهد بسیار است صادق آل محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم ) مي فرمايد: کسی که در دنیا زهد اختیار نمود خدا ثابت می گرداند حکمت را در قلب او و بینا می گرداند او را به عیوب دنیا پس می شناسد درد او را و دوای او را و به سلامت او را خارج می گرداند از دنیا به سوي بهشتی که او دارالسّلام است. و حضرت امیر (عليه السّلام) در نهج البلاغه در معنای زهد فرموده که زهد کلمه ای است بین دو کلمه از قرآن و آن اين است «لکیلا ناسوا علی مافاتکم و لاتفرحوا بما اتیکم» و کسی که تأسف نخورد بر چیزی که از او فوت شده و خوشحال نشود به چيزي که به او عطا شده به تحقیق که این شخص گرفته است دو طرف زهد را. و از این حدیث شریف استفاده می شود که زاهد کسی است که رغبت او به دنیا کم باشد و علامت بی رغبتی به دنیا این است که متأسف و محزون نشود به چيزي از دنیا که از وی گرفته مي شود و مسرور و خوشحال نگردد به چيزي از دنیا که بوی مي رسد یعنی از صفات ممتازه زاهد این است که حال او در نعمت و بلاء یکسان باشد و این فضیلت حاصل نمی گردد مگر برای شخصی که از دنیا و لذائذ و همیّه او اعراض نماید و مایل به حق تعالی و طالب قرب و لقاء او و نعیم آخرت باشد. علماء اخلاق گفته اند: که معنای زهد اعراض از دنیا و بی رغبتی به او است برای رسیدن به نعم آخرت و اين كه امیرالمؤمنین (عليه السّلام) در همین خطبه زهد را سه چیز قرار می دهد اوّل کوتاه کردن آرزو، دوّم: فکر در حال نعمت، سوّم ورع و اجتناب از محارم الله تعالی. تعریف به لوازم او است یعنی چون اعراض و بی رغبتی به دنیا امری است سرّی و باطنی و عالم به ما فی الضمیر فقط حقتعالی مي باشد و پس از این جهت سه علامت براي زهد بیان فرمود: یکی از آنها کوتاه بودن آرزو است یعنی زاهد طلب نمی کند از دنیا مگر به قدر ضرورت و احتیاج لازم اما کسی که اعراض نمود از حقتعالی و نعیم آخرت و همّت خود را مصروف گردانید بر لذائذ نفسانيّه آرزوهای دور و دراز در قلب او نشو و نماء مي كند به طوري كه سر تا پای هستی او را فرا می گیرد و به تمام قوا کوشش مي نمايد در طلب آن،و هنوز به بعض آنها نائل نشده آرزوی دیگری در قلب وی تولید می گردد . و انسان بیچاره مثل کرم ابریشم هر لحظه تارهای اوهام و آرزوهای گوناگون در صفحه نفس خود احداث می کند و به دور او می پیچد تا بالاخره به مقصود نرسیده او را خفه کند و منزلگاه وی را جهنم که صورت اخلاق و اعمال او است جای دهد. پس از این بیان معلوم شد که لازمه ي بی رغبتی به دنیا کوتاه کردن آرزو است و همچنین لازمه ي بی رغبتی به دنیا شکر است در نعمت، زيرا که چون شخص زاهد می داند که فیّاض علی الاطلاق مایحتاج هر فردی از موجودات را به قدر کفایت به وی می رساند و او هم از دنیا طلب نمي كند مگر به قدر احتیاج این است که وقتی نائل شد به او البتّه از صمیم قلب خدا را شکر مي نمايد . اما شخصی که طالب دنیا و مایل به او شد و خفّاش وار چشم بصیرتش نابینا گردید از دیدن اشعه ي نور شمس وجود و غمض عین نمود از حیات جاودانی و نعیم همیشگی و همّت خود را مصروف گردانید بر تعمیر این دنیای فانی هرگز قناعت نمي كند به نصیبی که مبدء حکم جلّ شأنه برای او مقدر فرموده و آرزو می کند چیزی را که در دسترس او نیست و رسیدن به او را دور مي پندارد نباید هرگز از این شخص متوقع شکر باشیم، زيرا که او به نصیب خود راضی نیست و دم به دم هوس تازه اي در قلب وی پدیدار می گردد و اگر وقتی بر زبانش جاری شود ذکر (الحمدالله) یا «شکرالله» غیر از لقلقه زبان چیز دیگری نخواهد بود. و هم چنین لازمه ي اعراض و بی رغبتی به دنیا اجتناب و ورع از محارم است یعنی خودداری نمودن از معصیت و هر چیزی که شارع مقدس او را حرام فرموده. و همین طوری که گفتیم لازمه ي بی رغبتی به دنیا که معنای زهد است کوتاه کردن آرزو است همین طور لازمه ي بی رغبتی به دنیا اجتناب از معاصی است، زيرا که تمام معاصی ناشی می گردد از محبّت دنیا و میل به لذائذ آن و متابعت نفس امّاره. و کسی که اعراض نمود از دنیا و لذایذ آن و روی کرد به آخرت و نعمت های همیشگی او، البته چشم می پوشد از مباحات فضلاً از محرمات. پس از این بیانات به خوبی معلوم شد که معیار صحیح برای تشخیص دادن حقیقت زهد همین سه چیز است ازهد الزاهدین امیرالمؤمنین (عليه السّلام) در همین خطبه بیان فرموده. و مرحوم فیض (ره) از صادق آل محمّد چنین روایت مي كند: که در معنای زهد فرموده (نیست زهد به ضایع کردن مال و نه به حرام کردن حلال بلکه زهد در دنیا اين است که وثوق و اطمینان تو به آن چه در دست تو است کم تر باشد از آن چه نزد خداوند است.) و از این حدیث شریف می توان استفاده نمود که کسب حلال و التذاذ و تنعم به مباحات و استفاده از طیبات و منابع طبیعیه به قدر لزوم و ضرورت ابداً منافات با زهد ندارد و آیات قرآنیه هم شاهد بر این مطلب است، زيرا که مي فرمايد: «و کُلوا مما رزقکم الله حلالاً طیباً و اتقوالله الذی انتم به مؤمنون» یعنی بخورید از آن چیزهائی که خدا روزی شما کرده در حالی که حلال و پاکیزه است و بپرهیزید خدائی را که شما به او ایمان دارید. و در جای دیگر مي فرمايد: «یا ایها الذین امنو لاتحرّموا طیبات ما احل الله لکم» یعنی اي مؤمنین حرام مکنید چیزهای خوبی را که خدا برای شما حلال کرده. آیات و اخباری که ذکر شد ظاهراً منافات دارد با قول بعض علمای اخلاق که گفته اند زهد ترک مباحاتی است که در وی حظّ نفس باشد. بلی به نظر سطحی ظاهری همین طور است لکن بعد از دقت نظر معلوم مي شود که هیچ منافاتی بین آنها نیست، زيرا که ممکن است جمع بین آنها که بگوئیم حقیقت زهد چنان چه معنای لغوی او است همان بی رغبتی و بی علاقگی به دنیا می باشد. و همان طوری که گفته شد این معنی امری است سری و یکی از فضائل اخلاقی و صفات حمیده انسانی به شمار می رود و ترک مباحات از لوازم بی میلی و بی رغبتی به دنیا می باشد نه آن كه حقیقت زهد باشد. چنان چه خود علمای اخلاق زهد را در ردیف اخلاق حمیده و صفات حسنه انسانيّه می شمارند و اگر زهد فقط ترک مباحات بود بایستی در ردیف افعال و اعمال ظاهره شمرده شود نه در تعداد صفات و علاوه می بینیم اگر کسی ترک کند مباحات را و در باطن مشتاق و راغب به وی باشد در تعداد زاهدین شمرده نمي شود و اگر حقیقت زهد فقط ترک مباحات بود بایستی این شخص را زاهد گویند و حال آن كه قطعاً این طور نیست. پس از این بیانات معلوم شد که زهد صفت باطنی است و ترک مباحات از لوازم او است بلی اگر انسان دنیا را دوست بدارد و به تمام قوی رو کند به وی و قلبش معلق گردد به اين سرای فانی و چشم بپوشد از حقتعالی و سرای جاودانی و اقتصار نماید بر لذائذ طبیعی آن وقت بی نصیب مي گردد از لذائذ روحانی، و باید در چراگاه طبیعت با خر و گاو چرا کند، زيرا که انسانيّت انسان به ادراکات روحانيّه است نه جسمانی. چنان چه مکرر تجربه شده که انسان هر وقت اکثر اوقات خود را مصروف بر دنیا گردانید و مشغول امور نفسانيّه شد چنان خود را در ظلمت طبیعت و پرچم وادی هلاکت با غولان و سبعان قوای نفسانيّه بدام های شیطان ها مستعد می بیند که گویا به کلی راه فرار و چاره بر خود متعسر می پندارد تا وقتی که نسیم خنک الطاف الهيّه جل شأنه بورزد و از اشراق نور وجود او برقی بجهد و قلب تاریک کدر را فی الجمله روشنی بخشد آن وقت البته در خود می باید بی میلی و بی رغبتی به دنيا را، ولی افسوس که نوع بشر تا حیات دارند همیشه در کشمکش طبیعت واقع می باشند و شیطان دام های حیله خود را گسترده و به تمام قوی همت خود را مصروف گردانید که انسان را بدام بیندازد و بهتر وقتی که مي تواند حیله خود را به کار ببرد چنان چه اخبار ناطق بر او است وقتی است که شخص شکمش از غذا پر باشد و تمام همش دنیا باشد و ابداً متوجّه به حق تعالی و سرای باقی نباشد آن وقت است که شیطان خوب تسلط پیدا می کند و او را با دام های حیله خود محکم می بندد و راه چاره را بر وی منسد می گرداند مگر فضل الهی جل شأنه شامل حالش گردد و او را از دام شیطان برهاند. این است معنای زهد که در آیات و اخبار این قدر تعریف از او شده و علمای اخلاق او را یکی از اخلاق صالحین شمرده اند و عرفاً طریق سلوک الی الله را منحصر به وی دانسته اند. و معنای زهد این نیست که هیچ استفاده نکند از نعمتهای دنیا چنان چه در دیوانی که منسوب به حضرت امیر (عليه السّلام) است دارد «انّما زهد الفتی قصر الامل» «لاباکل المرلالبس الشمل» «خذ بامرالله و اترک ما نهی» «و البس الخزو کل لحم الحمل» و معنای این دو شعر عربی قریب به آن شعر فارسی است که سعدی (علیه الرحمه) گفته:
زاهدی در لباس پوشی نیست
|
|
زاهد پاک باش اطلس پوش
|
خلاصه از تمام اینها معلوم می شود که علامت زهد دو چیز است یکی عدم تعلق و اتکال به چيزي از امور دنیا به طوري كه اعتماد و اطمینان بوی حاصل گردد و طلب کند دنیا را به جهت دنیا و حظ نفس اما اگر دنیا را بخواهد به جهت رسیدن به مقام اخروی و ادراک جوار قرب الهی جل شأنه این اندازه طلب که مقدمه سعادت ابدیه گردد هیچ منافی با زهد نیست بلکه رسیدن به آن مقامات غالباً ممکن نیست مگر به اين که اوّلا جسم را تا درجه صحیح و پاکیزه نگاه دارد و ثانیاً مایحتاج ضروری خود را از قبیل خوراک و لباس و منزل به قدر رفع احتیاج فراهم نماید تا آن كه بفراغت خیال در مقام اصلاح نفس خود برآید و درصدد تهیه سفر آخرت گردد. بلی بایستی مقید نباشد به خوردن غذاي خوب و پوشیدن لباس فاخر و خوابیدن در رخت خواب نیکو و نرم و منزلگاه عالی بلکه زاهد باید هر چه رسید بخورد و هر لباسی که پیش آمد بپوشد و هر جائی که باشد بخوابد، زيرا که اگر مفید شد به خوراک خوب و لباس نرم و سکنای عالی باید همیشه همت خود را مصروف گرداند بر تهیه آنها و تمام اینها منافی است با اعراض از دنیا و اقبال به آخرت که معنای زهد می باشد. پس از این بیانات معلوم شد که معنای زهد این نیست که باید شخص زاهد هیچ راغب به دنيا نباشد . چطور ممکن است انسانی که سر تا پا احتیاج است و موظف مي باشد به کسب و کار برود در گوشه بنشیند و در بر روی خود ببندد و تنبلی را به اسم زهد شعار خود قرار دهد این مخالف با حکمت و نظام عالم مي باشد و بسا می شود همچو شخص و لو آن كه ظاهراً زاهد به نظر مي آيد لکن واقعاً عاری از صفت زهد است، زيرا ممکن است که علاقه او به همين لباس کهنه مندرس و اثاثیه مختصرش زیادتر باشد از علاقه شخص متمول به مال و دستگاه خود . دوّم از علامات زهد، کوتاهی آرزو است البته كسي كه طالب آخرت و فیوضات الهيّه شد قهراً آرزوها و آمال او به دنيا کم مي شود، زيرا که او نظر دارد به نعمتهای آخرت که نسبت آنها به دنيا مثل نسبت جواهر مي باشد به خزف. غزالی در کتاب احیاءالعلوم که بهترین کتابی است که در علم اخلاق نوشته شده مطلوبات زاهد را به سه قسم تقسیم مي نمايد. و ملخص کلام او اين است که مي گويد: گاهی زاهد دنیا را ترک می کند از ترس عذاب آخرت چون که می داند در حلال او حساب است و در حرام او عقاب و این نازل ترین درجه زهد است و گاهی وا می گذارد دنیا را به طمع بهشت و حور و غلمان که خدای تعالی به زاهدین وعده فرموده، و این درجه متوسطه زهد است و گاهی زاهد ترک مي نمايد دنیا را از جهت میل و رغبت او به حق تعالی و سلوک را لقاء او، زيرا اگر کسی متوجّه به حق تعالی گردید التفات نمي كند به آلام تا آن كه در مقام خلاصی از آنها برآید و هم چنین نظر نمي كند به لذات تا آن كه در مقام رسیدن به او برآید بلکه او همیشه، همّش یکی است و مطلب و مقصودش امر وحدانی است و آن پیمودن طریق سلوک به سوي حقتعالی و رسیدن به جوار قرب او مي باشد و او است موحد حقیقی که طلب نمي كند از خدا مگر خدا را «ما از تو نداریم به غیر از تو تمنا»، زيرا که هر مطلوبی معبود است و هر طالبی نسبت به معبود خود عبد او است و طالب غیر خدای تعالی خالی نیست از شرک و خفی و این مرتبه. سوّم از زهد، زهد محبّین وعارفین مي باشد به واسطه آن که دوست نمی دارد خدا را مگر کسی که بشناسد او را و کسی که خدا را شناخت و دانست ممکن نیست جمع بین لذائذ نفسانيّه و التذاذ به مشاهده انوار الهيّه البته اعراض مي نمايد از تنعم به نعمتهاي بهشتی دیگر چه رسد به لذائذ موهومه خیالیّه دنیویّه، خیلی شبیه است حال طالب حظوظ نفسانيّه از تارک حظوظ روحانيّه، به حال بچه اي که ترک نماید ملک و سلطنت را و مشغول شود به بازی گنجشک . و معلوم است که این از نفهمی او است نه آن که اشتغال به گنجشک فی نفسه الذ باشد از لذت سلطنت . و گمان مکن که اهل بهشت در قبال لذت مشاهده انوار الهيّه اهمیتی به نعمتهاي بهشتی دهند و این قسم از زهد از بالاترین مقامات عارف بالله به شمار می رود تمام شد فرموده غزالی. و این نکته را تذكّر دهم که وقتی شخص در شماره ي زاهدین محسوب مي گردد که بدون محذور دنیا برایش میسر گردد و اختیار به جهت ترس از عقاب یا طمع بهشت یا رغبت به مشاهده انوار جلال الهيّه اعراض نماید از دنیا، امّا کسی که دسترس به دنيا ندارد فی الحقیقۀ دنیا او را ترک کرده نه آن كه او دنیا را ترک کرده باشد گرچه این هم نعمتی است مهم . چنان چه در خبر است که از مراتب عصمت است متعذر بودن معاصی برای شخص
چگونه شکر این نعمت گذارم
|
|
که زور مردم آزاری ندارم
|
و از جمله خطب شریفه ي آن ولیّ خداوند، کلماتی است که در اوصاف مؤمن کامل فرموده و خلاصه معنی آن این است. ای بندگان خدا به درستی که محبوب ترین بندگان نزد خداوند بنده مي باشد که کمک کرده است او را خدا بر نفس او پس در قلب خود می باید حزن و اندوه و خوف از حقتعالی را جلباب خود گردانیده (و این کنایه از اين است که همیشه محزون و خائف است) و قلب او به چراغ هدایت روشن شده و مهیا کرده است خود را برای روزی که به او وارد مي شود «یعنی روز قیامت» آن چه مهیّا می کنند برای مهمان، و برای خود دور را نزدیک گردانیده که آن مرگ و اهوال آخرت مي باشد و کار سخت را بر خود آسان نموده که آن عبارت از عبادت باشد كه به دیده ي عبرت نگاه کرد به ملک و ملکوت، پس از آن گردید صاحب معرفت و بصیرت . و ذکر خدا را بسیار نمود و سیراب گردیده از آب خوش شیرین که برای وی رسیدن به سرچشمه آن آسان مي نمايد و در آشامیدن آن سبقت گرفت بر سایرین به طوري كه محتاج شد به آشامیدن دوّمین و سلوک نمود راه راست مستقیمی را که محفوظ مي باشد از افراط و تفریط و پیراهن شهوات را از خود بیرون نمود و خالی گردید از تمام همها مکریکهم که او هم وصول به قرب حقتعالی است پس از آن بیرون آمد از صفت کوری و از مشارکت اهل هوی و هوس و غفلت و گردید از کلید درهای هدایت و قفلهای درهای ضلالت و گمراهی و هلاکت. به تحقیق راه هدایت خود را شناخت و به همان راه راست حرکت نمود و یافت نشان هدایت را از دلائل واضحات و گردید صاحب فهم و تجربه و چنگ زد به محکم ترین بندها و به استوارترین ریسمان ها و در یقین مثل نور آفتاب مي باشد در تابندگی و درخشندگی و قرارداد نفس خود را برای خداوند تعالی در بلندترین کارها که آن عبارت است از رد نمودن هر فرع از فروع علوم را به اصل خود و جواب دادن هر سؤال سؤال کننده را پس او است چراغ تاریکی ها و کشف کننده امرهای مشتبه و کلید مبهمات و دفع کننده مشکلات و راه نمای بیابه آنها سخن مي گويد: و می فهماند و ساکت مي شود و سلامت می ماند به تحقیق که خود را خالص نموده برای خدا و خداوند هم او را خالص نموده برای خود و برگزیده او را بر ابناء جنس او به افاضه ي فیوضات و کمالات، پس گردید از معدن های دین خدا و از میخ های زمین او به تحقيق که لازم گردانیده بر خود عدل را و اوّل عدالت او دور کردن هوا و هوس مي باشد از نفس خود حق را می شناسد و عمل مي نمايد به آن و وا نمی گذارد هیچ اعلا درجه ي خیری را مگر آن كه قصد می کند آن را و نمی گذارد موضع و گمان خیری را مگر آن كه رو مي نمايد به او و قرآن مجید را متمکن ساخت و پیش روی خود قرار داد پس قرآن مجید پیش روی او است و در تمام امور متابعت مي نمايد او را . توضیح آن كه مولای متقیان (عليه السّلام) در این خطبه در مقام شرح حال مؤمن کامل و متقی و اصل و ساتر الی الله تعالی برآمده و شمه اي از صفات و اخلاق ملكوتيّه آنها را شرح و بسط داده و در واقع آن هادی مبلّغ (عليه السّلام) به اين کلمات جان بخشش دو چیز را بیان فرمود . یکی طریق سلوک الی الله تعالی را می خواهد به ما نشان بدهد که ممکن است کسی بتواند قدمی در طریق تکامل و پیمودن راه قرب حقتعالی بگذارد مگر به تحصیل این صفات و افعال. و دیگر طریق شناختن مقرّبین و اوّلیاء خدا را یعنی اگر خواهی دوستان حقتعالی و موحّدین را بشناسی به اين صفات بشناس و امتیاز بده بین آنها و تمام این صفات جمع نمي شود مگر در امام (عليه السّلام) و کسی که مقام و مرتبه ي او نزدیک به امام باشد یعنی ولیّ کامل،و آنها عده اي از صفات نیکو و سیرت های حسنه هستند که فی الجمله به شرح بعضی از آنها می پردازیم. اوّل از علامات و نشانه های دوست خدا اين است که خدا او را اعانت و کمک می کند در غالب شدن بر نفس خودش، زيرا چنان چه گفتیم محبّت جذّابیّه الهی است و هر قلبی که مجذوب حقتعالی گردید به قدر ارتباطی که بین او و مولایش پدید می گردد قوت مي گيرد و غالب بر نفس خود مي شود و خدای تعالی به ملائکه رحمت، او را اعانت مي فرمايد: و عقل او قوی می گردد و نفس امّاره مطیع و منقاد او مي شود، پس از آن متصف مي گردد به صفاتی که امام (عليه السّلام) به بعض آنها اشاره فرمود. اوّل از صفات ممتازه ولیّ حق، این است که فرمود: دوست خدا همیشه محزون است به دو جهت، یکی بر گذشته از عمرش و قصورش در عبادت و اکتساب قرب حقتعالی و دیگر بر آینده اي از عمرش و عاقبت کارش که آیا او را به کجا می کشاند آیا سرانجام کارش منتهی مي شود به قرب جوار احدیّت یا منتهی مي گردد به اسفل السّافلین طبیعت . دوّم دوست خدا همیشه ترسناک مي باشد از اعمال بدی که از وی ناشی گشته، زيرا که می داند هر عمل بدی پرده و حجابی مي شود بین او و بین انوار عظمت حقتعالی. سوّم: قلب او روشن است به نور معرفت حقّه الهيّه و در اثر همین نوری که در قلب او افاضه شده هدایت می گردد تا آن كه واصل می شود به مقام قرب رب العالمین. چهارم:تشبیه مي فرمايد: موت و ما بعد او را به مهمانی که منتظر قدوّم او باشند پس همان طوری که شخص به جهت پذیرائی مهمان تنظیف و پاکیزه مي نمايد منزل و لباس خود را همین طور دوست عارف سالک صیقلی و پاکیزه مي كند قلب و سریره ي خود را و او را خالی می گرداند از اغیار و زینت می دهد به زیور طاعات و عبادات و مهیّا می گردد برای روز مرگ که روز لقاء حقتعالی است پس نزدیک می بیند بر خود چیزی را که مردم وی را دور می پندارند که آن مرگ و قیامت مي باشد و همچنین آسان می شود نزد او چیزی که برای غیر او مشکل است و آن اقدام به مجاهدات و ریاضات نفسانيّه و وظائف عبادات و طاعات بدنیّه و بندگی است و شاید مقصود این باشد که شخصی که مهیّای مرگ است اهوال موت و شدت جان کندن برای او آسان مي شود. پنجم از صفات ممتازه دوست حق آن است که همیشه تفکر مي نمايد در عجائب ملک و ملکوت و معارف و عقاید خود را اخذ می کند از مقدمات یقینیه. ششم از علائم دوست حقتعالی آن است که همیشه یا اغلب اوقات به زبان و قلب متذكّر حقتعالی است تا آن كه قلبش مطمئن گردد به ذکر او چنان چه در قرآن مي فرمايد: «الا بذکرالله تطمئن القلوب» هفتم علوم و معارف الهی را تشبیه فرموده به آب صاف و گوارائی که ترشح نماید به قلب شخص عالم عارف و سیراب گرداند او را به طوری که پس از آن محتاج به شرب ثانی نشود، زيرا وقتی که علوم حقّه فراگرفت قلب بنده محبّ را ظلمت جهل را به کلی برطرف می کند و قلب را از آلایش طبیعت پاک مي نمايد و بی نیاز می گرداند او را از تحصیل و طلب علم. هشتم دوست حقتعالی، سلوک می کند طریق وسط را یعنی راه مستقیمی که برساند او را به جوار قدس الهی جل شأنه. نهم دوست خدا، از خود کنده است لباس شهوت و آرزو و آمالی که قلب را سیاه مي نمايد و محجوب می کند او را تجلی انوار حقتعالی شعر:
مرو از پی آن چه دل خواهدت
|
|
که تمکین دل نور حق کاهدت
|
دهم دوست حقتعالی، مطلب و مراد و مقصود خود را یکی کرده که آن هم لقاء حقتعالی و رسیدن به قرب مولای او است و مُنتهای آرزوی او مطالعه ي جمال و جلال احدیت است و سرور و لذت او در مناجات و ذکر پروردگار مي باشد. و شخص وقتی همّش و مقصدش یکی مي شود که پرتوی از نور ازلی در آینه ي قلبش هویدا گردد پس در آن حال هر یک از ذرات وجود را مظهر ذات حقتعالی خواهد دید و آن وقت است که محبّ و محبوب حقتعالی جلّ ذکره مي گردد. یازدهم: وقتی محبّ حقتعالی به اين مقام رسید که تمام همش یکی شد متّصف مي گردد به صفاتی چند: اوّل: آن كه نور بصیرتش در قلبش تابش مي نمايد و چشم قلبش باز می شود و بینا می گردد و از معارف حقّه و اسرار خلقت ادراک مي نمايد چیزی را که دیگران قاصرند از فهم و ادراک آن پس خارج می شود از صفت کوری و مشارکت اهل هوا و هوس. دوّم: می گردد از کلیدهای درهای هدایت و قفلهای درهای هلاکت یعنی به قول و فعل و وجودش مردم را هدایت مي نمايد و رهنمائی می کند براه حق و راستی و منع مي كند و باز مي دارد آنها را از هلاکت و گمراهی. سوّم: به چشم بصیرت می بیند راه مستقیمی را که مأمور مي باشد به سلوک او و حرکت و سیر مي نمايد در همان راه مستقیم تا آن كه به سرحد مقصود برسد و این اشاره به طریق مستقیم محمّد و آل او (علیهم السّلام) است که خدای متعال در کتاب کریمش خطاب به پیغمبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم ) فرموده که بگو «و انَّ هذا صراطی مستقیماً فاّتبعوه و لاتتّبعوُا السّبلُ فتفرّق بکم عن سَبیل» یعنی: بگو این پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) این است راه راست من پس او را متابعت نمائید و راههای مختلف را متابعت نکنید که شما را متفرق و گمراه می گرداند از راه حق. چهارم: به آن چشم بصیرت و نوری که در قلب او پدیدار شده می شناسد علامات و نشانه های راه راست را و شاید مقصود آن حضرت (عليه السّلام) این است که سالک الی الله تعالی بچشم دل و صدق معرفت ائمه و پیشوایان دین اسلام را می شناسد و از ضلالت و گمراهی ایمن می گردد تا آن كه به متابعت آنها مي رسد به خطیره ي قدس الهی جل شأنه و در آن ساکن می گردد. دوازدهم: از صفات ممتازه دوست حقتعالی این است که از مشقت ناگواری ها متأثر و مغموم نمي شود:، زيرا قلبی که متوجّه به حق تعالی گردید و پی برد به عالم روحانی دنیا و مافیها در نظر بصیرت او جز یک توده ي خاک و یک بنای خراب و یک دریای سراب چیز دیگری نخواهد بود و یقینی است کسی که دنیا را این طور نگریست هرگز از فقدانش متألم و محزون نخواهد شد بلکه می توان گفت: چون دوست حقتعالی از خوب و بد هر چه هست از وی می بیند پس به چشم دوستی و شفقت و مهربانی به همه موجودات نظر مي نمايد و زنگ تفرقه و دوئیت و ضدیّت را بالمره از قلب خود پاک می کند و تمام مردم را از سیاه و سفید و وضیع و شریف در نظر دوستی و محبّت او یکسان مي باشند چنان چه آن شاعر عارف گفته:
بجهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
|
|
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
|
سیزدهم: دوست حقتعالی و مؤمن کامل چنگ زده به ریسمان محکم ایمان که هرگز پاره نمی شود و قرار گرفته در کوه یقین و ایمان که بادهای مختلف شکوک و اوهام احساسات و عقاید حقه او را متفرق نمی سازد. چهاردهم: آن كه معرفت و یقین او مثل ضوء شمس است یعنی عقاید و معارف او به درجه عین الیقین رسیده پس همان طوری که به چشم سر می بیند روشنی خورشید را همین طور به چشم دل می بیند آثار الوهیت و دقایق ربوبیت و عالم ملکوت را بلکه خودش آینه جمال احدیّت می گردد یعنی ذاتش و صفاتش و افعالش مظهر و نماینده ذات و صفات و افعال حقتعالی می گردد. پانزدهم: آن كه چون شخص در یقین و معرفت به اين مرتبه رسید آن وقت است که لايق منصف حکومت و پیشوایی خلق می گردد و بایستی که در مسند قضاوت بنشیند و حکم نماید بین مردم، زيرا که از بیانات قبل معلوم شد که انسان کامل کسی مي باشد که از شدت بندگی و عبوديّت دارای قوّه قدسیه باشد و مقصود از قوّه قدسیه آن نوری است که در قلب ولی حقتعالی ظاهر می گردد و به آن نور تمیز می دهد حق و باطل را و به او می شناسد حقوق افراد بشر را و آن قوّه ردّ می نماید هر فرعی را باصل خود و جواب مي گويد از هر سؤالی و ردّ می کند هر ایرادی که وارد کنند. و او است چراغ ظلمات که باید تمام عالمیان از نور او اقتباس نمایند و او است کشف کننده امور معظمه از احکام شرعیه و باعتراف دوست و دشمن در اصحاب پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) وصی نبود که دارای تمام این صفات باشد مگر علی بن ابیطالب (عليه السّلام). شانزدهم: از علامت دوست حقیقی این است که سخن می گوید به طوري كه هر کسی از سخن او به قدر استعداد خود می فهمد و ساکت مي گردد در جائی که مصلحت ببیند در تكلّم و سالم می ماند چنان چه آن شاعر حکیم گفته:
دو چیز تیره عقلست دم فرو بستن
|
|
بوقت گفتن و گفتن بوقت خاموشی
|
هفدهم: آن كه خود و عمل خود را خالص نماید از شرب شرک و ریاء و بدان كه اخلاص مقام بلندی است و از برای او درجاتی مي باشد. درجه اوّل آن اخلاص در عمل است و آن هم درجاتی دارد. اوّل آن كه نیّت عمل خالی باشد از غیر خدای تعالی یعنی به طور ریاء و برای غیر واقع نشود. دوّم آن كه عمل از خوف جهنم یا از شوق بهشت نباشد. سوّم آن كه مقصود از عمل بندگی و اطاعت اوامر حقتعالی و رضای او باشد نه چیز دیگر. درجه ي دوّم خالص کردن قلب است از غیر خدای تعالی به طوري كه ذکر او و یاد او بر اکثر حالات و ساعات محب مستولی گردد و هر وقت که بی ذکر و بی فکر او باشد خود را از خوشوقتی و راحت دور بیند و لذت و راحتی خود را در یاد او داند. چنان چه پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) می فرمود: (اَرِحنی یا بلال) یعنی ای بلال اذان نماز بگو و مرا به راحت انداز و بایستی دوست خدا و شخص متّقی در راه رضای او تمام خطرها و مشقت ها را به جان خریداری کند چنان چه علامت محبّ خالص همین است که قلبش از آلایش طبیعت پاک و تمام همش رسیدن به لقاء مولا است. هیجدهم: چون دوست حقتعالی به اين مرتبه و مقام رسید مي گردد از معدن های دین حقتعالی و میخ زمین او یعنی همان طوری که زمین محل ذخیره طلا و جواهر است همین طور قلب ولیّ حقتعالی محل و منبع درّ و جواهرات علوم و حکمت و فضائل است که هر کس طالب علوم حقیقیه و فضائل اخلاقیه باشد بایستی از آن معدن استخراج نماید و همچنین میخ زمین است یعنی بقاء زمین و دوام او بسته به وجود ولیّ کامل مي باشد چنان چه در اخبار کثیره وارد شده که در هر وقتی امام در روی زمین نباشد زمین اهل خود را فرو می برد. نوزدهم: از صفات ممتازه دوست حقتعالی اين است که نفس خود را ملتزم نماید به عدل یعنی در تمام امور خودداری کند از متابعت شهوات و اجتناب نماید از افراط و تفریط در آن یعنی در تمام امور طریق وسط را اختیار نماید. و اگرچه ابتداء برای انسان اتّصاف به اين صفت خیلی مشکل مي نمايد لکن بعد از ریاضت و خودداری از متابعت شهوات ممکن است از شدت رسوخ صفت عدالت شخص به مقامی رسد که بگردد از ارکان عدل، بلکه خود عدل شود چنان چه میبینیم اگر صفتی در کسی قوت گرفت او را به اسم آن صفت می نامند مثلاً برای مبالغه گویند فلان کس شیر است. بیستم: از صفات ممتازه دوست حق تعالی اين است که وصف می کند حق را و عمل مي نمايد به آن و در این فقره از خطبه دو احتمال می رود یکی احتمال است که بعض از شرّاح داده اند و آن اين است كه گفته اند علامت دوست حق آن است که قولش مطابق با فعل و فعلش مطابق با قول او است یعنی راستگو و راست کردار و راست گفتار است. و احتمال دیگر آن كه چون آن حضرت در مقام بیان حال مؤمن کامل و دوست صادق برآمده مناسب اين است که مقصود این باشد که عارف کامل وقتی به مقام قرب رسید متصف مي گردد به صفات ربوبیّت یعنی مظهر و نماینده صفات حقتعالی می گردد یعنی وجودش آینه ي صفات او، که وصف مي نمايد او را و صفاتش مرآت آثار الوهیت او که نمایش می دهد اوصاف انوار جمال او را و اعمالش گواهی می دهد بر صدق گفتارش و این مقام آخرین منازل سالک الی الله تعالی است که عرفا او را سفر سوّم از اسفار چهارگانه می نامند و آن اسفار چهارگانه سابقاً ذکر شد اینک هم بیان می شود. اوّل سفر از خلق است به سوي حقتعالی یعنی اعراض از خلق و عالم کثرت و اقبال به حق سبحانه و عالم وحدت به تمام همّت و از برای این سفر منازل بسیار است و منزل اوّل، بیداری از خواب غفلت و بطلان است و آخرین منزل این سفر ادراک حضور نزد حق تعالی است. و عمده منزلی که در این راه مسافر بایستی سیر نماید رو به طرف وادی هولناک عشق است و این وادی را خوفناک نامیده اند برای اين است كه خطرات زیاد در سر راه دارد و تنها معدودی از زنده دلان و چابک سواران شاید به توانند با کمال شوق قدم به این وادی گذارند و دره ها و کوه ها را در زیر پای وجدان ها هموار خواهند نمود .
اگر به نظر عبرت تماشا نمائی حال مسافرین این راه را منظره ي غریبی خواهی دید که گویا شب است، هوا بسیار تاریک گردد و غبار فضا را پوشانیده راه تنگ و باریک کوه و دره و سنگلاخ و پرتگاه در جاده بسیار است، سُبعان درنده از یک طرف حیوانات گزنده، در طرف دیگر دزدان و غولان و راهزنان در کمین گاهند منزلگه مقصود در پشت کوههای مخوف پنهان است. مسافر خسته پیاده ناتوانی به نظر می آید که به تنهائی افتادن و خیزان طی طریق مي نمايد اشخاصی که چراغ هدایت به دست گرفته از جلو رهسپارند مسافر بیچاره هر لحظه به هر قدمی پای او مصادف سنگی شده یا در گودالی فرو رفته به رو می افتد. دزدان وقت به دست آورده وی را غارت می نمایند باز قدمی پیش نرفته سبعی بر او حمله می کند یا روباهی به شکل غزال او را مشغول می سازد یا عفریتی به صورت زیبائی او را می فریبد یا مار خوش خط و خالی به پای او می پیچد و او را از حرکت باز می دارد یا اشکال رنگارنگ طبیعت او را مجذوب خود می گرداند یا خستگی و مشقَّت راه وی را نقش زمین می سازد یا غولی به وسوسه او را در خواب عمیق فرو می برد و از جاده منحرفش می گرداند و راهنمایان هر چه به صدای بلند فریاد می کنند که راه طولانی و پرخطر است جاده ناهموار دشمن در کمین گاه، ای مسافرین بشتابید و تا وقت باقی است خود را به منزل برسانید بیچاره مسافر در خواب غفلت فرو رفته تا وقتی دو مرتبه از خواب سنگین بیدار شده و خود را در تاریکی و ظلمت با غولان و سبعان خارج از جاده می بیند و راه فرار را بر خود مشکل می پندارد بنای استغاثه و فریاد را می گذارد تا آن كه رفیق مشفقی او را از بند رهائی داده و به جاده هدایتش نماید مجدداً غولی او را تعاقب نموده و بوسه او را از جاده منحرفش مي نمايد و بین چندین هزار مسافر یکی بعد از دیگری اگر به تواند این جاده پرخطر را بسلامت طی نماید و از کوه های مخوف بگذرد و در پشت آن کوه های مخوف گاه به گاهی منزلگه درخشان خود را مشاهده بنماید. وقتی منزلگه مقصود را مشاهده نموده اگرچه تعب و مشقت راه کمتر مي گردد و مسافر در اثر درخشندگی نور آن جایگاه به شوق و سرعت حرکت مي نمايد لکن در اطراف این جاده غولان بسیاری خفته اند و به مجرد اين كه مسافر در سراشیب جاده ي منزل خود را گم کرد به چابکی اطراف او را می گیرند و به وسوسه سدّی در جلو راه وی می بندند و تمام همّت خود را مصروف می گردانند که نور آن منزل را از نظر او محو گردانند تا آن كه به کلی منزل خود را گم کند و به چاه مذلت و گمراهی هلاک گردد. لکن به واسطه راهنمایان باز ممکن است سد را برطرف نموده و در اثر آن روشن باز سیر را ادامه دهد و این برای مسافری است که کاملا خود را مسلح نموده و در عقب روشنی چراغ راهنمایان قدم پشت قدم آنان گذاشته با عزمی راسخ تمام خطرات را استقبال نماید و از هیچ دشمنی نهراسد و به تمام قُوی با سبعان درنده و حیوانات گزنده و دزدان و راه زنان و غولان بجنگد و در قبال آنها مقاومت و استقامت نماید و در عین حال چشم بر آن مقصد دوخته و مواظب زیر قدم خود گشته که مبادا پای او بلغزد و به زمین خورد و آنی از حرکت سُستی نکند. البته خواهید فهمید که آن راه، جادّه تکاملت، و آن منزلگه درخشان، جایگاه قرب الهی (عزّ اسمه) است که هر انسانی بکوشد که خود را به آنجا برساند و آن اشخاصی که چراغ هدایت به دست گرفته سفراء و خلفای الهی (جل شأنه) مي باشند که بایستی هر مسافری به ارشاد آنها سیر این جاده ي پرخطر نماید وگرنه به قدم اوّل از جاده منحرف گشه و سُبعان و غولان وی را می ربايند و تا ابد در پرتگاه ظلمت و عدم رهسپار خواهد گردید و آن سُبعان درنده و حیوانات گزنده قُوای داخلیّه مثل شهوت و غضب مي باشند که هر لحظه به شکلی انسان بیچاره را مسخر حکم خود گردانیده و او را به زمین می زنند و آن غولانی که او را تعاقب مي نمايند قوّه و همیّه در داخل و جنود شیطانیه در خارج مي باشند که دم به دم به وسوسه او را از جاده منحرف می گردانند و آن عفریتی که به صورت آهوی خوش خط و خال خود را جلوه می دهد در ظاهر صورت زیبای دل ربائی به نظر می آید لکن در باطن عفریتی مي باشد که وی را می فرستد و مشغول خود می گرداند و آن مار خوش خط و خال خیلی شبیه است به مال و ثروت دنیا که در ظاهر نرم و در باطن زهر قاتل است. ای بشر بی حمیّت ای انسان بی خرد تا کی در رختخواب غفلت و نادانی خفته اي، وقتی بیدار می شوی که سرمایه از دستت رفته و دشمنان، تو را بدام حیله خود محکم بسته اند و راه چاره را بر روی تو به کلی مسدود کرده اند آن وقت خواهی فهمید که در چه ظلمتی هستی که هرگز روی روشنائی نخواهی دید. (اَلنّاس قیامُ فاذا ماتُوا انتهبُوا) برخیز و شتاب کن و آنی سُستی و تنبلی منما شب در جلوه ي راه، بسیار طولانی و پر خطر، مسافرین رفتند و به مقصد رسیدند. (کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش) و تا وقت مختصراً باقیمانده مأیوس مباش اگرچه جادّه ناهموار و پرخطر مي باشد لکن در همه وقت و بر روی همه کس باب رحمت الهی (جل شأنه) باز است و تنها نفس تو حائل و گرد و غبار راه تو مي باشد و کردگار عالم از روی شفقّت و مهربانی برای راهروان خود عده اي را تهیّه فرموده و در گوشه و کنار مخفی داشته که اگر مسافری بیراهه رفت وی را به شاهراه هدایتش نمایند و اگر بر زمین خورد او را کمک نموده بلند کنند. بلی وقتی که عازم راه شدی و از هیچ گونه خطری نهراسیدی بدان كه ظفر نصیب تو خواهد شد، زيرا که هیچ زخمی بی ثمر نمي ماند و هر دری را که بکوبی عاقبت سری خواهد دید و در جستجوی هر چيزي كه مداومت نمائی به آن خواهی رسید:
گفت: پیغمبر که گر کوی دری
|
|
عاقبت آید برون زان در سری
|
در قرآن فرموده «والذین جاهدوا فینا لنهدینم سُبلنا» یعنی كسي كه در راه ما کوشش نمود ما راه خود را به وی می نمائیم. پس ای برادر قدر خود را بشناس و بدان که گوهر گران بهائی در حقیقت تو تهیه شده به بازیچه از دست مده تا کی در این خواب سنگین فرو رفته برخیز و شتاب کن «و اذکر اسمَ رَبَّک وَ تَبتل الیه تبتیلا» یعنی: و یاد کن اسم پروردگار خود را و منقطع شو به سوي او منقطع شدنی، تو باید در فضاء لامکان، با قدسیّن پرواز نمائی چه شد که در این تنگ نای قفس طبیعت ساختی.
تو را ز کنگره عرش میزنند صفیر
|
|
ندانمت که در این دامگه چه افتاده است
|
تو در اقلیم وجود سُلطانی نه رعیت، چه شد که رشته بندگی نفس امّاره را به گردن آویختی، اگر طوق بندگی حقتعالی به گردن اندازی سلطان السلاطین گردی اگر آتش غضب خود را فرو نشانی به رحمت الهی بپیوندی اگر به تخلی صبر در شدائد ساختی به شیرینی نعیم همیشگی ملتذ گردی اگر در دنیا زهد ورزی و عازم سفر به سوي حقتعالی شوی در منزلگه قرب ساکن گردی . اگر ترک لذات خیالیه کنی به حیات ابدی و لذائذ واقعیه همیشگی نائل گردی اگر عُلقه محبّت خدا را در قلب خود بپرورانی محبوب خلائق گردی اگر خود را فراموش نمائی به حیات جاودانی رسی، اگر در پیشگاه حضور رسی تمام ممکنات تو را بندگی نمایند اگر دائم الحضور شوی کار خدائی کنی تا اینجا سفر اوّل به پایان رسید و آغاز سفر دوّم گردید. و آن سفر از حق است به سوي حقّ یعنی بعد از آن كه شخص سالک درک نمود حضور خود را نزد حقتعالی و به مشاهده قلبیّه یافت خود و باقی موجودات را قائم به او سبحانه و در آن «مَقعدِ صدق» فی الجمله تمکّن و استقامت یافت کم کم مي رسد به جائي که مثل قطره باران خود را غرق در دریای موّاج عظمت و جلال احدیّت خواهد دید یعنی در این مقام پرده ي منیّت و خودیّت برداشته می شود و حقیقت مطلق جلوه گر می گردد آن وقت هر یک از ذرّات را مظهر ذات خدا خواهد دید و می سراید و می گوید: چنان چه آن شاعر عارف گفته:
بُتخانه و کعبه خانه ي بندگی است محراب و کلیسیا و تسبیح و صلیب
|
|
ناقوس زدن ترانه ي بندگی است حقّا که همه نشانه بندگی است
|
خلاصه سالک از اوّل سیرش تا سفر دوّم را تکمیل نکرده درک مي كند ذات خود را با حقتعالی لکن بعد از تکمیل شدن سفر دوّم از شدت ظهور حق و سعه عظمت و جلال او خود را فراموش مي نمايد و غیر از خدا چیز دیگری نمی بیند مثل کسی که در دریا غرق شده باشد که غیر از آب چیزی نبیند. گویند وقتی ماهیان جمع شدند و گفتند ما همیشه حکایت آب می شنویم و گویند حیات ما از آب است و هرگز آب را ندیده ایم و شنیده ایم در فلان دریا ماهی است دانا که آن را دیده نزد او رویم تا آب را به ما نشان دهد چون از او پرسیدند گفت: شما غیر آب به من بنمائید تا من آب را به شما بنمایم شعر:
تو دیده نداری که ببینی او را
|
|
ورنه همه او است دیدۀ میباید
|
چنان چه در حدی استکه صادق آل محمّد (عليه السّلام) به کسی فرمود: (الله اکبر) یعنی چه ؟ آن شخص عرض کرد یعنی خدا از هر چیزی بزرگتر است حضرت صادق (عليه السّلام) فرمود: آیا در این جا چیزی هست که خدا بزرگتر از او باشد آن شخص عرض کرد پس معنی او چیست ؟ فرمود: یعنی خدا بزرگتر از آن است که بتوانیم او را توصیف نمائیم. لکن در این سفر مثل سفر اوّل خطرات زیادی در راه است که غیر از انبیاء و اوّلیاء کسی نمي تواند به سلامت خود را به منزل رساند بدون آن كه لغزشی پیدا کند. و آخر این سفر مقام عبوديّت است یعنی سالک چون به اين مقام رسید یک نور و قوه اي از مصدر الوهیّت در قلب وی پدیدار می گردد که تمام قوی و مشاعر او را احاطه می کند و مسخّر می گرداند به طوري كه تمام حرکات و سکنات و گفتار و کردارش موافق مشیّت الهی جل شأنه می گردد و طرفۀ العینی از یاد او غافل نمي شود. مرحوم مجلسی در بحار از مصباح الشریعه از صادق آل محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم ) چنین روایت فرمود که عارف شخص او با خلق است و قلب او با حقّ مي باشد اگر طرفۀ العینی از حقتعالی غافل شود از شوق به او هلاک مي شود عارف امین ودیعه های حق است و گنج اسرار و معدن نور او دلیل رحمت او است بر خلق و بردارنده علم او است و میزان فضل و عدل او مي باشد و او بی نیاز است از خلق و مُراد و دنیا و برای او مونسی نمي باشد مگر خدا، و نمي گويد و اشاره نمی کند و نفس نمی زند مگر به خدا و از برای خدا و از جانب خدا و با خدا، پس آن شخص عارف در نور قدس حقتعالی تردد می کند و از لطائف فضل او استفاده مي نمايد و معرفت اصل است و فرع او ایمان مي باشد تا آخر. و بعد از آن كه سالک این دو سفر را به اتمام رسانید آغاز سفر سوّم مي گردد و آن سفر از حق است در حق، یعنی سیر در اسماء حسنای الهی عز اسمه و صفات جلال و جمال ربوبی تا آن كه متصف گردد به بعض آنها و متخلّق گردد به اخلاق او، یعنی: نماینده و مظهر صفات خدا گردد؛ چنان چه در حدیث قدسی است که خداوند وحی فرمود: به حضرت داود که متخلّق شو به اخلاق من (چگونه ممکن است ممکن متصف گردد به صفات واجب). چنان چه مکرر گفته شد مقصود نه این باشد که ممکن دارای صفات واجب الوجود مي گردد بلکه مقصود اين است كه انسان وقتی به کمال انسانيّت مي رسد که حائز مقامی گردد که در آینه وجودش ظاهر و هویدا گردد آثار الوهیت و جلوه و نمایش دهد بعضی از صفات ربوبیّت را به اندازه ظرفیت وجود خودش نه آن كه خودش متصف به آنها گردد به طوری که آن صفات را مستبد به او نمایند و وقتی که سالک به اين مقام رسید سیرش تمام مي شود و به انتهاء مي رسد و مُتّصف مي گردد به بعض صفات رُبوبیّه چنان چه در زیارت حضرت امیر (عليه السّلام) می خوانیم عبارتی را که معنیش اين است. سلام بر تو این کسی که چشم بینای حقّی و دست کرم حقی و گوش شنوای حقی و حکمت بالغه حقی و البته باید همین طور باشد، زيرا کسی که تمام همّش خدا شد و اعراض نمود از عالم کثرت و به تمام قُوی و مشاعر رو کرد به عالم وحدت و حقیقت به قدر استعداد و قابلیّت او کم کم بعض صفات حقتعالی در آینه ي قلبش ظاهر مي شود و کار خدائی می کند. حضرت عیسی (عليه السّلام) به نفس خدائی بود که مرده زنده می کرد حضرت کلیم الله (عليه السّلام) به قدرت الهی جل شأنه بود عصا را اژدها مي نمود حضرت محمّد بن عبدالله (صلي الله عليه وآله وسلم ) به اراده ي خدائی بود که به اشاره، ماه را دوپاره نمود حضرت علی بن ابیطالب (عليه السّلام) به قدرت رحمانی بود که درب خیبر را از جای کند و هم چنین تمام انبیاء و اوّلیاء هر چه می کردند از معجزات و خارق عادات تمام از جهت این بود که آنها از شدت قرب به حق تعالی متصف گردیده بودند به بعض صفات حق سبحانه و تعالی این بود که کار خدائی از آنها ظاهر می شد. و اشاره به همين مطلب دارد قول خدای تعالی که در حدیث قدسی مي فرمايد: «عبدی اطعنی حتّی اجعلک مثلی او مثلی» یعنی ای بنده من اطاعت کن مرا تا آن كه قرار دهم تو را مثل خودم یعنی نماینده صفات خودم. و رسیدن به اين مقامات برای غیر پیغمبر و امام اگرچه ابتداءً محال به نظر مي آيد لکن اگر شخص قلب خود را صیقلی کند و شهوات و آرزو و آمال را از خود دور کند و همت خود را مصروف گرداند به اطاعت حق و تقوی را پیشه ي خود قرار دهد و متابعت و پیروی نماید پیشوایان دین اسلام را البتّه از نور هدایت آنها قلب تاریک او روشن مي شود و از بعض این مقالات بهره مند می گردد آن وقتی است که آن شخص محفوظ مي گردد به لذت و سروری که نه چشمی دیده و نه به خاطر احدی خطور نموده و شاهد بر این مطلب کرامات و خارق عاداتی است که از بعضی از صحابه ي پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) مثل سلمان و ابی ذر و دیگران نقل مي نمايند این ها پیغمبر و امام نبودند لکن از زیادتی قرب کار خدائی می کردند.
از عبادت نی توان الله شد
|
|
می توان موسی کلیم الله شد
|
پس شرافت و سعادت انسان در اين است كه شخص اوّلاً تا دم مرگ بکوشد و مانند دریا از جوش و خروش باز نایستد. و ثانیاً در راه محبّت و اطاعت حقتعالی از هیچ گونه فداکاری نگریزد بلکه خطرها را استقبال کند و مصائب را به جان خریداری نماید چنان چه طریقه و عادت اهل الله همین بوده که در راه دوستی حقتعالی گذشتن از جان و مال و اوّلاد را آسان می شمردند و در راه مقصود یعنی سعادت جاودانی خوف و هراس و تردید نمی شناختند. و چون سفر سوّم به انتها رسد آغاز سفر چهارم گردد. و آن سفر از حق است به سوي خلق عکس سفر اوّل که آن سفر از خلق بود به سوي حقتعالی یعنی بعد از آن كه شخص تمام مراتب انسانيّت را تکمیل نمود و اعراض کرد از عالم کثرت (یعنی عالم مادیات و ممکنات) و رو گردانید به عالم وحدت و حقیقت (یعنی حق و عالم الوهیت) و غرق دریای معرفت گردید و بعضی از صفات ربوبیّه مثل علم و قدرت و غیر اینها را به خود گرفت و فانی از خود و باقی به حق گردید دو مرتبه به جهت ارشاد عوام رو می کند به عالم کثرت «یعنی عالم خلق» که آنها را هدایت و رهنمائی کند به سوي خدای تعالی و معلوم است كسي كه این راه را نپیموده و به عجائب و غرائب او پی نبرده هرگز نمي تواند راهنمای دیگران شود و ما بایستی منقاد و مطیع کسی شویم که کاملاً این راه را طیّ نموده و از کوه ها و درّه ها و گودال های آنها گذشته و به منزلگاه قرب رسیده و ثانیاً به جهت ارشاد خلق برگشته و چراغ هدایت و راه نمائی مي كند به سوي جاده ي مستقیمی که منتهی مي شود به جوار قرب رب العالمین و معیار صحیح برای تشخیص دادن و شناختن راهنمایان دین همان اتّصاف آنها مي باشد «صفات روحانیّین چیست و متصفین به آنها را به چه علامت و نشانه می توان شناخت» مقصود از صفات روحانیّین از صفاتی مي باشد که از شائبه حدود و نقائص مادیّه منزه و مبرّا باشد «یعنی روحانیّین برتر و بالاتر مي باشد از صفات بشری و متّصفین به آن صفات شناخته می شوند به آن معجزات و کراماتی که هر یک از ایشان دلیل بر مدعای خود می آورند.» و همان طوری که گفتیم كسي كه حائز آن مقامات گردید نماینده صفات حق تعالی مي گردد و اين است که افعالی که از ایشان صادر می گردد از عهده ي دیگران خارج مي باشد و بعد از این بیانات به خوبی بر تو معلوم خواهد شد که شخص نبی یا وصی «یعنی پیامبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) و امام (عليه السّلام) » حائز چه مقام و مرتبه مي باشند و معجزات و کراماتی که نشان می دهند همان ظهور و نمایندگی صفات حقتعالی است که در آینه ي وجود آنها نمایش می دهد . این را هم تذكّر دهم نباید انسان کورکورانه دنبال هر مدّعی منصب و مرتبه را بگیرد و متابعت و پیروی نماید هر نا اهل را و خود را به وادی جهالت و بی خردی به هلاکت اندازد و اگر خواسته باشی در این راه مستقیم قدم گذاری و از هدایت شدگان به سوي خدا باشی لابد بایستی متابعت نمائی کسی را که کاملا طریق سلوک این راه را بداند و به خوبی راه هدایت به سوي آن را بشناسد و او کسی مي باشد که متّصف باشد به صفات و اخلاقی که پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) و ائمه (عليه السّلام) برای ما معرفی نموده اند و آنها عده اي از صفات نیکو مي باشند که بعضی از آنها در همین خطبه حضرت امیر (عليه السّلام) بیان شد و تمام آنها در کتاب اصول کافی در اوصاف متّقين بیان شده است پس اگر کسی را یافتی که متصف باشد به آن صفات خاک پای او را توتیای چشم خود قرار بده والّا متابعت هر جاهلی را مکن.
ای بسا ابلیس آدم روی هست
|
|
پس بهر دستی نباید داد دست
|
.
گرت چشم عقلست تدبیر گور بمایه توان ای پسر سود کرد کنون گوش کاب از کمر در گذشت کنونت که چشم است اشکی ببار نه پیوسته باشد روان در بدن ز دانندگان بشنو امروز قول غنیمت شمار این گرامی نفس مکن عمر ضایع بافسوس و حیف
|
|
کنون کن که چشمت نخورده است مور چه سود افتد آنرا که سرمایه خورد نه وقتی که سیلاب از سرگذشت رُبه آن در دهانست عذری بیار نه همواره گردد زبان در دهن که فردا بگیرد بترسد ز هول که بی مرغ قیمت ندارد قفس که فرصت عزیز است و الوقت سیف (بوستان)
|
. بپاورقی صفحه 170 مراجعه فرمائید.
.
دل ای رفیق در این کاروان سرای مبند چو بت پرست بصورت چنان شده مشغول طریق حق رود از هر کجا که خواهی باش مکن که حیف بود دوست از خود آزردن
|
|
که خانه ساختن آئین کاروانی نیست که دیگرت خبر از لذت معانی نیست که کنج خلوت صاحب دلان مکانی نیست علی الخصوص مر آن دوست را که ثانی نیست
|
.
نیست جز تقوی در این ره توشه نان و حلوا چیست جاه و مال تو نان و حلوا چیست این طول امل نان و حلوا چیست گویم با تو فاش نان و حلوا چیست فرزند و زنت چند باشی بهر این حلوا و نان برد این حلوا و نان آرام تو هیچ بوی گوشت نخوردست ای لئیم رو قناعت پیشه کن در کنج صبر آنچه از حق باز دارد سر بسر
|
|
نان و حلوا را بنه در گوشه باغ و راغ و حشمت و اقبال تو وین غرور نفس و علم بی عمل این همه سعی تو از بهر معاش اوفتاده همچو غل در گردنت زیر منت از فلان و از فلان شست از لوح توکل نام تو حرف الرزن و علی الله الکریم پند نپذیر از سگ آن پیر گبر نام کژدم نان و حلوا ای پسر (شیخ بهائی ره)
|
.
چشم دل باز کن که جان بینی
|
|
آنچه نادیدنی است آن بینی
|
.
نفس می نیارم زد از شکر دوست عطائی است هر موی از او برتنم ستایش خداوند بخشنده را کرا قوت وصف احسان اوست بدیعی که شخص آفریند ز گل ز پشت پدر تا بپایان شیب چو پاک آفریدت بهش باش و پاک پیاپی بیفشان ز آئینه کرد نه در ابتداء بودی آب منی چو روری بسعی آوری سوی خویش پس پنجه کی کس نبرد است گوی تو قائم بخود نیستی یکقدم نه طفلک زبان بسته بودی ز لاف چو نافش بردیدند روزی گسست غریبی که رنج آردش دهر پیش پس او در شکم پرورش یافت است دو پستان که امروز دلخواه اوست کنار و بر مادر دل پذیر درخت است بالای جان پرورش نه رگهای بستان درون دل است بخونش فرو برده دندان چو نیش چو بازو قوی کرد و دندان سطیر جان سیرش از شیر خامش کند تو نیز ایکه در توبه ئی طفل راه
|
|
که شکری ندانم که در خورد اوست چگونه بهر موی شکری کنم که موجود کرد از عدم بنده را که اوصاف مستغرق شأن اوست روان و خرد بخشد و هوش و دل نگر تا چه تشریف دادت رغیب که تنگست با پاک رفتن بخاک که مصقل نگیرد چو زنکار خورد اگر مردی ز سر بدر کن منی مکن تکیه بر زور و بازوی خویش سپاس خداوند توفیق گوی ز غیبت مدد مپرسد دم بدم همی روزی آمد بشخصش ز ناف بپستان مادر در آویخت دست بدارو دهند آبش از شهر خویش ز انبوه معده خودش یافته است دو چشمه هم از پرورش گاه او است بهشت است و پستان در او جوی شیر ولد میوه نازنین بر برش پس ار بنگری شیر خون دل است سرشته در او مهر خونخوار خویش برانداندش دایه پستان بصیر که پستان شیرین فرامش کند بصیرت فراموش گردد گناه (بوستان)
|
.
در عمل کوشش هر چه خواهی پوش ترک دنیا و شهوتست و هوس چیست دنیا از خدا غافل شدن مال را گر بهر دین باشی حمول آب در کشتی هلاک کشتی است چونکه مال و ملک را از دل براند کوزه سربسته اندر آب رفت باد درویشی جو در باطن بود آب نتواند مر او را غوطه داد گرچه این جمله جهان ملک و بست پس دهان دل ببند و مهر کن
|
|
تاج بر سر نه و علم بر دوش پارسائی نه ترک جامه و بس نی قماش و نقره و فرزند و زن نعم مال صالح گفت: آن رسول آب در بیرون کشتی پشتی است زان سلیمان خویش جز مسکین نخواند از دل پر یاد فوق آب رفت بر سر آب جهان ساکن بود کش دل از نفع الهی گشت شاد ملک در چشم دل اولا شیء است بر کنش از باد کبر من لدن (مثنوی)
|
.
غذا گر لطیف است گر سرسری
|
|
چو دیرت بدست اوفتد خوش خوری
|
.
خواجه چون بیلی بدست بنده داد دست همچون بیل اشارتهای او است
|
|
بی زبان معلوم شد او را مراد آخر اندیشی عبارتهای او است (مثنوی)
|
.
هر کسی را نتوان گفت: که صاحب نظر است نه هر آن چشم که ببیند سیاه است و سپید آدمی صورت اگر دفع کند شهوت نفس
|
|
عشقبازی دیگر و نفس پرستی دیگر است یا سیاهی و سپیدی بشناسد بصر است آدمی خوی شود ورنه همان جانور است
|
.
هر که سودای تو دارد چه غم از سود و زیانش آن بی مهر تو گیرد که نگیرد غم خویشش گفتم: از ورطه عشقت بصبوری بدرآیم
|
|
نگران تو چه اندیشه ز بیم دگرانش وان سر وصل تو دارد که نباشد غم جانش باز می بینم و دریا نه پدید است کرانش
|
.
ای خدا فریاد از این نفس پلید
|
|
تا کجا آخر مرا خواهد کشید
|
.
فکر کنم ان کان فی عیر الحبیب فاغسلوا یا قوم عن لوح الفؤاد
|
|
ما لکم فی النشأۀ الاخری نصیب کل علم لیس ینجی فی المعاد (شیخ بهائی قده)
|
.
سهل باشد دوره فقر و فناء رنج راحت دان چو مطلب شد بزرگ کی بود در راه عشق آسودگی تا نسازی بر خود آسایش تمام غیر ناکامی در این ره کام نیست
|
|
گر رسد جان را تعب تن را عناء گرد گله توتیای چشم گرگ سربسر درد است و خون آلودگی کی توانی زد براه عشق کام راه عشق است این ره حمام نیست
|
.
عبادت باخلاص نیت نکوست چه زنار مغ بر میانت چه دلق
|
|
وگرنه چه آید ز بی مغز پوست که درپوشی از بهر پندار خلق
|
.
عمر نبود آنکه فارغ از تو نشستم
|
|
باقی عمر ایستاده ام بغرامت
|
ای برادر این ره بازار نیست راه عشق است این نه راه شهر و ده هست این ره راه اقلیم و فناء مرکب این راه عزم است و وفاء آب عذبش اشک و اندوه و غم است ای خنک آن جان که زاری کار اوست از توکل بایدت بر کف عصا بایدت بر تن سلاح از باد دوست هر که برگیرد سلاح از یاد او خاکیان و خاک را با هم گذار وانگهی کن ترک آداب و رسوم کن وداع آنگاه ترک خویش گیر هر چه را از هستیت باشد اثر هان بتنهائی نه پیمائی سبیل منزل این ره فزونست از شمار اندر این ره راه زن باشد بسی اندر آن کوه و کمر بسیار هست باشد اندر ره بسی گردابها در بیابه آنش ها بریزد پر عقاب مرکب مردان وز آن ره پی شده در پس صد پرده افزون او نهان صد هزاران ساله ره تا کوی دوست گر نبودی خلت حق همرهش کی رها گشتی ز دست رهزنان آنچه را گفتم: بود در راه لیک بشکنی گر این طلسم بوالعجب هیچ از اینها بینی اندر پیش نیست لیک از من باشدت این نکته یاد
|
|
زاد این ره درهم و دینار نیست ترک سر کن پس در این ره پای نه شرط این ره توبه از میل و هوا توشه آن رنج و اندوه و بلاء عجز و زاری هر چه برداری کم است اندر این ره عجز و زاری کار اوست جامه ره کن ز تسلیم و رضا ای خوش آنکو باد او همراه او است زو گریزد دشمن و صیاد او پاک کن ز آئینه جان این غبار پس یکی کن جمله افکار و هموم پس بگو بسم الله و راه پیش گیر پشت پائی زن بر آن و درگذر همرهی باید تو را در ره دلیل هم ز صد افزون و هم از صدهزار دیو غول و اهرمن باشد بسی هم بیابه آن هست و هم کهسار هست بوی خون میآیدش از آبها ملرب از مشرق نداند آفتاب نامهای عمرهایشان طی شده این همی گوید که دیدم ناگهان میزند فریاد کانیک بوی او است دیده بینا و جان آگهش کی سراب از آب دانستی عیان سربسر باشد طلسم ای یار نیک فارغ و آسوده گردی از تعب یکقدم ار خود بمقصد پیش نیست کان قدم بر فرق خود باید نهاد
|
در بیابه آن گر بشوق کعبه خواهی زد قدم گرچه منزل بس خطرناکست و مقصد ناپدید
|
|
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور هیچ راهی نیست کورا نیست پایان غم مخور
|
چون فراموشت خودت یادت کنند گر تو خواهی حری و دل زندگی از خودی بگذر که تا یابی خدا گر تو را باید وصال راستین
|
|
بنده گشتی آنکه آرات کنند بندگی کن بندگی کن بندگی فانی حن شو که تا یابی بقا محو شو والله اعلم بالیقین (مثنوی)
|
این چنین گفتند ره دانایان ما هر که راه حق رود حق بیند او هر که در کوی حقیقت راه یافت هست عارف نور سلطان ازل زانکه هر دل واقف الله نیست چون ندانستی بعرفان کی رسی راه رو بسیار دیدم در جهان
|
|
راه حق رفتند با شوق لقا در همه دلها چه جان بنشیند او در درون عارفان الله یافت گر نمی بینی مکن با من جدل وز بیان سر حق آگاه نیست گر رسی آخر بسلطان کی رسی لیک یک ره رو ندیدم راه دان (شیخ عطار)
|
فیض روح القدس از یار مدد فرماید
|
|
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد
|
بزرگان نکردند در خود نگاه بزرگی بناموس و گفتار نیست تواضع سر رفعت افراردت
|
|
خدا بینی از خویشتن بین مخواه بلندی بدعوی و پندار نیست تکبر بخاک اندر اندازدت
|
|