کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
مطلب اول از باب سوم ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مطلب اوّل ؛ در بیان بعضی معجزات و کراماتی که متفقٌ علیه بین عامه و خاصه مي باشد .
و مخالفین در این باب کتاب های بسیار نوشته اند مثل فصول المهمه شیخ نورالدین مالکی و تاریخ شیخ کمال الدین شافعی و تاریخ ابن جوزی و شرح ابن ابی الحدید معتزلی و غیر اینها.
 و یکی از کراماتی که احدی انکار آن را ننموده و بسیاری از علماء سنّی در کتاب های خود نوشته اند و تمام آنها اعتراف مي نمايند که این کار از عهده بشر خارج مي باشد واقعه خیبر است.
در کتاب نورالعیون می نویسد که سید بن طاوس (علیه الرحمه) در کتاب طرائف بیشتر از سیزده طریق از مسند احمد حنبل و به دوازده طریق دیگر از صحیح مسلم و به دوازده طریق دیگر از مناقب ابن مغازلی و از جمع بین الصحاح به روایت ترمذی و از تفسیر ثعلبی به دو سند دیگر تا آن كه مي فرمايد:  و سایر محدثین اخبار ائمه طاهرین به روایاتی که موجب عمل و یقین می شود با تفاوت های جزئی و لفظی و اتّحاد معنوی روایت نموده اند که چون جناب سیدالبشر (صلي الله عليه وآله وسلم ) متوجّه غزوه ي خیبر گردید و در آن سفر قحط و غلای شدیدی در میان لشکر به هم رسید و دردي نیز به سر آن سرور عارض گردیده بود و ابوبکر و عمر و عثمان هر یک روزی عًلًم نصرت آن سید امم (صلي الله عليه وآله وسلم ) را برداشتند و با لشکر روی به فتح خیبر نهادند و هر یک نا امید برگشتند و اصحاب خود را از یهود خیبر ترسانیدند و جناب رسالت مآب از این مقدمه آگاه گردید، فرمود:  والله فردا عًلًم را به شخصی خواهم بخشید که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند و جنگ کننده ي غیر فرار کننده باشد . و در آن شب بزرگان مهاجرین و انصار به انتظار سرکردگی عًلًم احمد مختار (صلي الله عليه وآله وسلم ) تا هنگام صبح بیدار بودند به حدی که عمربن الخطاب با وجود بی رغبتی از امارت و سرکردگی تمام آن شب در پیچ و تاب بود به امید آن كه فردا مرا طلب کنند و عًلًم را به من سپارند چون صبح شد هر یک از اصحاب خود را به لباس جنگ آراسته بر در  بارگاه آن نبیّ رحمت (صلي الله عليه وآله وسلم ) به امید امارت، گردن کشیدند . ناگاه دیدند که پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) احوال علی (عليه السّلام) را پرسید ؟ و از اصحاب خود جواب شنید که چشم دردی دارد که قادر بر حرکت نیست پس پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) ابوذر و سلمان را فرستاد تا دست حیدر کرّار را گرفتند با دیده رمد رسیده و چشمهای برهم چسبیده او را آوردند پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) او را نزد خود طلبید و آب دهان معجز نمای خود را بر چشم وی مالید فوراً شفاء یافت به طوري كه  دیگر آن حضرت چشم دردی ندید پس از آن فرمود:  بار خدایا علی (عليه السّلام) را از گرما و سرما نگاه دار و او را بر دشمن نصرت ده که او بنده ي تو و دوست تو و دوست پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) تو است و در جنگها استوار و غیرفرار کننده است از آن جهت بود که حضرت امیر (عليه السّلام) در زمستان جامه ي تابستان و در تابستان جامه زمستان می پوشید و می فرمود:  از روز خیبر به دعای پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) دیگر سرما و گرما ندیدم . پس جامه سرخ ارغوانی به خلغت به وی پوشانید و عًلًم را به دست او داد و روانه فتح خیبر گردانید و فرمود:  که همه جا باید به سرعت بروی تا فتح قلعه را به فضل خدا بنمائی. پس از آن، حضرت بشتاب روی به قلعه نمود و لشگر را شکست داد و مرحب خیبری را به یک ضربت تا کلاه خود و کلاه دیگر که از سنگ ساخته بود و بر سر نهاده بود به دو نیم گردانیده و از خندق جسته و عًلًم را در پای قله نصب فرمود:  اهل قلعه چون که این جلادت از شیر یزدان دیدند به لذت و هلاکت خود یقین کردند و همگی داخل قلعه گشتند و دروازه قلعه را محکم بستند و بر برجها رفتند و با تیر و سنگ بنیاد جنگ نهادند و در این گیرودار سپر از دست حیدر کرار افتاد به ناچاری روی به دروازه قلعه خیبر نهاد و دروازه شهر را که هیجده ذرع طول آن بود و از سنگ خارا با آهن خالص ساخته بودند و چهل نفر برای بستن و گشودن آن موکّل بودند و هفتاد نفر قادر بر حرکت دادن آن در نبودند حضرت امیر (عليه السّلام) اراده کندن آن در را نموده و چون حلقه از برای آن در نبود به زور پنجه یداللهی دست خود را در آن در مانند خمیر داخل گردانید و آن در را به زور بازوی خود جنبانید چنان حرکتی داد که اهل خیبر گمان کردند که زمین زلزله شده و صفیّه خیبریّه در قصر خود از روی تخت به زمین غلطید و از قوم خود پرسید که این چه زلزله و اضطراب است ؟ گفتند علی (عليه السّلام) از روی غضب در کار کندن در است پس دفعه دیگر در را حرکت داد و آن را از جای کنده در عوض سپر مدتی بالای سر خود جای داد و با دست دیگر مشغول جنگ گردید و بعد از فراغ از جنگ چهل ذرع آن را در هوا پرتاب نموده و چهل ذرع دیگر از عقب سر خود به دور انداخت و قلعه را تصرف کرد.
بعد از رسیدن خبر فتح خیبر جناب خیرالبشر (صلي الله عليه وآله وسلم ) با هشت هزار و هفتصد نفر از لشگر پيروز اثر روی به آن کشور نمودند حیدر صفدر باز همان در را از زمین بلند کرد و آنار به هر دو دست گرفته بر خندقي که عرض آن بیست ذرع بود در عوض تخته جسر آن خندق قرار داده تا همگی لشگر از آن جسر گذشتند و به مطلب رسیده وارد قلعه شدند . عمر از آن سرور پرسید سنگینی در چقدر بود ؟ فرمود:  از سپری که داشتم سنگین تر ننمود . دیگری پرسید که سنگینی در با عبور لشگر خیرالبشر (صلي الله عليه وآله وسلم ) چقدر بود ؟ فرمود:  از کندن در دشوارتر نبود و پیوسته آن نبی مجید (صلي الله عليه وآله وسلم ) ایستاده بود و وصی رشید خود را می دید و شکر و حمد خداوند مجید را به تقدیم می رسانید.
بعضی از اصحاب گفتند: یا رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم ) از قوّه ي علی (عليه السّلام) از برداشتن در و انداختن و سپر کردن تعجب نمی نمائیم لکن از جسر ساختن و یک جانب در را گرفتن و گذشتن لشگر تعجب می کنیم فرمود:  ای مرد چرا دست علی (عليه السّلام) را می بینی و بر پای او نظر نمی کنی چون بفرمود ه: آن حضرت به پای آن سرور نظر کردند دیدند بر هوا ایستاده و پای مبارکش زمین نرسیده گفتند: این عجب تر است که ساقی حوض کوثر هوا را مقرّ پای خود قرار داده فرمود:  مقرّ پای او بر هوا نیست بلکه بر شهپر جبرئیل مقرّب سبحانی است و در کتاب اعلام الوری و امالی این زیادتی را نقل نموده.
پس از آن بزرگوار از روی مسرت و افتخار به حیدر کرّار خطاب فرمود:  که یا علی (عليه السّلام) اگر از ترس این نبود که طایفه اي از امت من درباره تو گویند آن چه  جماعت نصاری درباره عیسی بن مریم گفتند: امروز در فضیلت تو سخنی می گفتم: که به طایفه از مردم نگذری مگر آن كه از خاک پای تو و از فضول آب طهارت تو استشفاء نمایند و لیکن همین بس که تو از منی و من از تو و تو وارث منی و من وارث تو و مقام تو نزد من مثل منزلت هارون است نزد موسي (عليه السّلام) غیر از آن پیغمبری بعد از من نیست،  قرض مرا اداء می کنی و با دشمنان من بر سنّت من مقاتله می نمائی و تو در قیامت از تمام مردمان به من نزدیک تری و تو اوّل کسی هستی که فردا وارد حوض من می گردی و تو اوّل کسی هستی که با من خلعت کرامت الهی می پوشی و تو اوّل کسی هستی از امّت من که داخل بهشت می گردی و به درستی که شیعیان تو بر منبرهای نور با روهای سفید در اطراف من می آیند و شفاعت ایشان را می نمایم و ایشان را در بهشت به همسایگی خود می نشانم و به درستی که جنگ کردن با تو جنگ کردن با من است و صلح کردن با تو صلح کردن با من است و سرّ تو سرّ من است و علاینه تو علاینه من است و باطن تو مثل باطن من است و فرزند تو فرزند من است و به وعده های من تو وفاء خواهی نمود و پیوسته حق با تو و به زبان تو جاری خواهد بود و همیشه حق در دل تو و پیش چشم تو روشن است و ایمان تو مخلوط با گوشت و خون تو است و مثل ایمان من مي باشد و دشمنان تو وارد حوض من نمی شوند و دوستان تو هرگز از حوض کوثر غالب نمی گردند و از تو مفارقت نمی نمایند.
پس، آن ولی رب العزه از بشارت های آن نبیّ رحمت (صلي الله عليه وآله وسلم ) سر به سجده نهاد و خداوند منّان را بر نعمت ایمان و تعلیم قرآن و تکریم به دوستی و محبّت آن سید پیغمبران شکرهای بی پایان نمود پس آن حبیب خدا فرمود:  یا علی (عليه السّلام) اگر بعد از من تو نبودی کسی مرا نمی شناخت.
دوّم از معجزاتی که مشهور و معروف است بین شیعه و سنی اين است که به امر پروردگار چند دفعه خورشید برگشت برای آن ولی کردگار.
محققین از علماء سنی در کتب معتبره ي خود به طرق متعدده حدیث ردّ شمس را نقل نموده اند: چنان چه در کتاب نورالعیون می نویسد که در کتاب بحر الفوائد از کتاب شرح آثار طحاری که یکی از اعاظم علمای حنفی است چنین نقل مي نمايد: که جمیع روایت حدیث ردّ دشمن را توثیق نموده است، یعنی اطمینان از قول ایشان حاصل می شود.
و از کتاب شیح ابوسعید کازرونی شافعی نیز روایت نموده: تا آن كه می گوید و حسن در کتاب خود گفته که چندین مرتبه به جهت خواهش آن حضرت خورشید برگشت (1) روایت سلمان (2) روز بساط (3) روز خندق (4) روز حنین (5) روز قرقیسا (6) روز مرانا (7) روز قاضریه (8) روز نهروان (9) روز بیعت رضوان (10) روز صفین (11) در نجف (12) در بن مارز (13) در وادی عقیق (14) بعد از احد.
صاحب کتاب نورالعیون رحمۀ الله گوید: ابن بابویه در امالی ردّ شمس را در صهبا نقل کرده . و شیخ کلینی در کافی در مسجد فضیح مدینه روایت کرده: پس بنابر این باید شانزده مرتبه خورشید به جهت مولی الموالی (عليه السّلام) برگشته باشد، زيرا که تمام راویّان ردّ شمس از برای امیرالمؤمنین (عليه السّلام) تعیین مکان آن را نموده اند و این دلیلی است روشن برای تعدّد صدور این معجزه از آن جهت ذوالمنن انکار تعدّد آن عین حماقت و بی خردی است بلکه عین ضلالت و عناد و گمراهی است.
بعد از آن صاحب کتاب نورالعیون حکایتی ذکر نموده و بعد از آن فرموده: این تراب آثار شیعیان حیدر کرار به ذکر دو مرتبه از ردّ شمس اقتصار می نماید و بعد از ذکر سند، مرتبه اوّل گوید: روزی رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم ) در منزل نشسته بود و علی ولی الله (عليه السّلام) در نزد او حاضر بود که جبرئیل امین نزول نمود و چون سنگینی وحی بر او مستولی گشت به علی (عليه السّلام) تکیه فرمود:  و سر خود را بر نداشت تا آفتاب غروب کرد و امیرالمؤمنین (عليه السّلام) صبر کرد و نماز نشسته با رکوع و سجود به ایماء و اشاره به جا آورد، پس از تمام شدن وحی از امیرالمؤمنین (عليه السّلام) پرسید که با نماز عصر خود چه کردی ؟ عرض کرد به اعتبار خدمت تو قدرت بر ایستادن نکردم و نشسته نماز به جا آوردم فرمود:  دعا کن که خدای آفتاب را برای تو برگرداند تا نماز خود را ایستاده با وقت وشرایط به جا بیاوری پس امیرالمؤمنین (عليه السّلام) از ربّ العالمین ردّ شمس را طلبید و آفتاب برگشت تا به موضع وقت نماز عصر رسید و آن جناب (صلوات الله علیه ) نماز را به جا آورد، پس آفتاب غروب کرد اسماء گوید والله در وقت غروب آن آوازی شنیدم مانند ارّه ي رنده که بر چوب می کشند.
مرتبه دوّم؛ چون اراده ي عبور از فرات در زمین بابل نمود اوّل خود با فوجی از اصحاب عبور فرمود . و نماز عصر را با ایشان به جماعت در وقت خود ادا کرد و بسیاری از مردم بگذرانیدن چار و اوبار خود مشغول بودند و نماز عصر را فراموش نمودند تا هنگامی که آفتاب غروب کرد و نماز ایشان فوت شد و از کار خود فارغ گشتند و با یکدیگر نشستند و از نماز خود یاد کردند و شروع در گفتگو نمودند و چون سخن ایشان به گوش امیرالمؤمنین (عليه السّلام) رسید از پروردگار منّان برای ایشان ردّ شمس را طلبید تا نماز را در وقت خود بجا بیاورند . پس خداوند مسئول او را اجابت فرموده: و آفتاب را به جاي  وقت عصر برگردانید تا ایشان به جمعیت اداء فرض خود کردند و هر یک از پی کار خود رفتند و در همان لحظه آفتاب سر به مغرب کشید و آوازهای غریب و عجیب به گوش مردم رسید . پس تسبیح و تهلیل بسیار نمودند و استغفار بی شمار و شکر نعمت پروردگار نمودند و این خبر در آفاق منتشر گردید و بنای مسجد ردّ شمس را تا امروز همه کس دیده و شنیده.
و واقعه برگشتن خورشید به امر حضرت امیر (عليه السّلام) با اين كه خود از مشهورات بلکه از مسلمیات بین جمهور مسلمین به شمار می رود تأیید می نماید آن را حدیث مشهوری که شیعه و سنی از پیغمبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم ) نقل مي نمايند که فرموده مي باشد در امّت من مثل آن چه  در بنی اسرائیل بوده «مطابقۀ نعل بر نعل» پس چنان چه به اتفاق مفسرین و محدثین از شیعه و سنّی خورشید برگشت برای یوشع بن نون (عليه السّلام) و موسی بن عمران و حضرت سلیمان (عليه السّلام) البته باید در این امّت هم از برای کسی برگشته باشد و مسلماً برای کسی غیر از حضرت امیر (عليه السّلام) برنگشته پس ثابت می شود که خورشید برای آن بزرگوار برگشته.
سوّم ؛ از معجزاتی که مشهور و معروف نزد شیعه و سنّی است سخن گفتن خورشید است با حضرت امیر (عليه السّلام) و در بسیاری از کتب معتبره شیعه و سنی نوشته شده من جمله در کتاب ینابیع المودۀ که تصنیف یکی از علمای اهل سنت مي باشد از علی (عليه السّلام) چنین نقل مي نمايد که رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم ) به من فرمود:  یا ابوالحسن با خورشید تكلّم کن تا آن هم با تو تكلّم نماید پس گفتم: السّلام علیک ای بنده اطاعت کننده امر خدای عزّوجل خورشید گفت: و علیک السّلام یا امیرالمؤمنین و امام المتّقين و قائد العز المحجلین پس از آن امیرالمؤمنین (عليه السّلام) فرمود:  افتادم به خاک و سجده کردم از برای خدا و پیغمبر به من فرمود:  برخیز ای برادر من که خدا به تو مباهات نموده بر اهل آسمانها و اخبار به اين  مضمون از طریق شیعه و سنی بسیار است و به همین اندازه اختصار نمودیم که موجب ملال مطالعه کنندگان محترم نشود.
چهارم از معجزاتی که مشهور و معروف مي باشد حدیث بساط است که شیعه و سنی در کتب خود به طرق بسیار به اَدنی تفاوتی نقل می نمایند.
در کتاب نورالعیون از بحار مجلسی (ره) و غیر آن به طرق بسیار از سلمان فارسی چنین نقل می کند: که بعد از بیعت مردم با عمربن خطاب، من و حسن (عليه السّلام) و حسین (عليه السّلام) و محمّد حنفیه و محمّد بن ابی بکر و عمار یاسر و مقداد اسود در خانه امیرالمؤمنین (عليه السّلام) در نزد آن جناب نشسته بودیم که حضرت امام حسن (عليه السّلام) به پدر بزرگوار خود گفت: سلیمان از پروردگار عالمیان پادشاهی خواست که بعد از او برای دیگری نیامده است آیا تو وصیّ پیغمبر آخرالزمانی پادشاهی مانند ملک سلیمان داری فرمود:  به حق  خداوندی که دانه را شکافته و آدمیان را آفریده که سلیمان به فضل واهب منّان مالک ملک دنیا بود پدر تو مالک آن چنان ملکی است که به غیر از جدّ تو رسول خدا دیگری مالک آن نتواند بود و پس از آن كه امام حسن (عليه السّلام) خواهش دیدن بعضی از آن کرامتها را نمود حضرت امیر (عليه السّلام) وضو ساخت و دو رکعت نماز کرد و به دعائی که کسی او را نفهمید تكلّم فرمود:  و به دست خود اشاره به جانب مغرب نمود ناگه دیدیم ابری در خانه ظاهر شد و در پهلوی او پارچه ابرهای دیگر به زمین رسید آنگاه حضرت آن دو ابر را به نزد خود طلبید و آن ابر بعد از اداء شهادتین مُفسّر به امامت آن حضرت گشت و بعد از آن مانند بساطی که فرش بنماید بر زمین پهن شد و حسب الفرموده ي: آن جناب همگی بر آن نشستیم و خود آن بزرگوار برابر دیگر نزول اجلال فرمود:  و به کلامی چند تكلّم نمود و ابر را اشاره فرمود:  به رفتن به جانب مغرب پس از آن نسیم خوشی وزید و آن دو ابر را به هوا بلند گردانید و چون ما به هوا رسیدیم متوجّه حضرت امیر (عليه السّلام) گردیدیم دیدیم که بر کرسی قرار دارد و نوری از روی او می تابد که نزدیک است چشم ها را کور کند.
پس از آن امام حسن (عليه السّلام) عرض کرد یا امیرالمؤمنین (عليه السّلام) سلیمان بن داود به سبب انگشتر خود مطاع بود و تو به چه چیز مطاعی ؟حضرت امیر (عليه السّلام) فرمود:  منم چشم خدا در زمین و منم زبان خدا که ناطقم به حکمت رب العالمین و منم نور خدا که خاموش نمي شود و منم درب شهر علم و معرفت خدا و حجت خدا بر بندگانش، بعد از آن فرمود:  آیا می خواهید که خاتم سلیمان را ببینید ؟ گفتیم، بلی. پس دست مبارک خود به جیب داخل نمود و انگشتری از طلا که از یاقوت حمراء در او محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم ) و علی (عليه السّلام) نقش بود بیرون آورد و ما از دیدن آن تعجب کردیم فرمود:  از چه چیز تعجب می کنید و حال آن كه امروز به شما چیزی نشان خواهم داد که هرگز ندیده باشید پس از آن امام حسن (عليه السّلام) گفت: می خواهم سدِّ یأجوج و مأجوج را به من بنمائی. ناگاه باد تندی که آواز رعد از وی به گوش می رسید در زیر آن ابر داخل شد و ما را در هوا بلند گردانید تا آن كه ما را به کوه بسیار بلندی رسانید و در آنجا درخت خشکی دیدیم که از بی آبی پژمرده و برگ های آن ریخته است امام حسن (عليه السّلام) از علت خشکی و بی برگی آن درخت سؤال نمود ؟ فرمود:  از درخت بپرس که جواب خواهی شنید.
امام حسن (عليه السّلام) فرمود:  ای درخت چرا خشکیده ؟ آن درخت جوابی نداد حضرت امیر (عليه السّلام) فرمود:  ای درخت به حق  من که فرزند مرا جواب گوی.
آنگاه از آن درخت آوازی برآمد که «السّلام علیک یا وصی رسول الله و خلیفه» و به امام  حسن (عليه السّلام) خطاب نمود که یا ابامحمّد پدر تو در هر شب وقت سحر به نزد من می آمد و دو رکعت نماز به جای می آورد و تسبیح و دعای بسیار مي نمود پس از آن ابر سفیدی حاضر می گردید که از آن بوی مشک استشمام می شد و بر آن کرسی رفیعی بود می نشست و از نزد من می رفت و از برکت آمد آن بزرگوار شاداب بودم و امروز چهل روز است که از من قدم کشیده و به اين  سبب برگ من ریخته است.
پس آن قدرت معبود دو رکعت نماز در پای آن درخت نمود و به دست مبارک خود آن درخت را مسح نمود فوراً درخت سبز و شاداب گردید به حدّی که اثری از خشکی او دیده نمي شد و باد ما را بلند گردانید تا آن كه به فرشته اي که یک دست در مشرق و یک دست در مغرب داشت، رسانید و چون آن فرشته امیرالمؤمنین (عليه السّلام) را دید به شهادت توحید و نبوّت رسول مجید (صلي الله عليه وآله وسلم ) و امامت و خلافت علی (عليه السّلام) متكلّم گردید. گفتم: یا امیرالمؤمنین (عليه السّلام) کیست این فرشته ؟ فرمود:  این فرشته ای است که نور و ظلمت و شب و روز را می گرداند و تا روز قیامت موکّل این امر مي باشد، پس از آن فرمود:  خدای تعالی امر دنیا را به من وا گذاشته است و اعمال مردم را هر روزی به من عرضه مي نمايند و بعد از آن به خداوند عالم می رسانند.
پس از آن رفتیم تا به سدّ یأجوج و مأجوج رسیدیم امیرالمؤمنین (عليه السّلام) به باد فرمود:  ما را پائین ببر تا بر این کوه قرار گیریم چون نظر نمودیم کوه بسیار بلندی دیدیم که اسکندر سدّی در غایت بلندی و تیره گی و سیاهی در آنجا کشیده است و دود اطراف و جوانب آن را گرفته است حضرت امیر (عليه السّلام) فرمود:  یا ابا محمّد من صاحب امرم بر این بندگان سلمان گوید: که سه طایفه را دیدم که یکی از ایشان یک صد و بیست ذرع قد و قامت داشت و طایفه دوّم ؛ شصت ذرع قد داشت و صنف سوّم ؛ یک گوش ایشان فراش و دیگری لحافش بود.
پس از آن امیرالمؤمنین باد را مأمور گردانید که ما را به کوه قاف رسانید ناگاه کوهی دیدیم از زمرّد سبز و بر او فرشته اي بود به صورت کرکس . چون آن فرشته حضرت امیر (عليه السّلام) را دید پس از سلام اقرار به وصایت و خلافت او نمود و رخصت رفتن به زیارت حضرت پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) را طلبید و آن جناب رخصت داد و بسم الله گفت: و روانه گردانید و ما هنوز در سیر کوه قاف بودیم که آن فرشته را بعد از زیارت به جاي  خود دیدیم. سلمان گفت: یا امیرالمؤمنین (عليه السّلام) فرشته را دیدم تا از شما اذن نگرفت به زیارت پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) نرفت فرمود:  به حق  آن خدائی که آسمان های بی ستون را برافراشته که احدی از ملائکه را به قدر نفس کشیدن بدون اذن من رخصت نداده و همچنین خواهد بود حال فرزندم حسن (عليه السّلام) و بعد از او حسین (عليه السّلام) و نه امام از فرزندان حسین (عليه السّلام) که نهم ایشان قائم (عليه السّلام) ایشان خواهد بود.
سلمان عرض کرد یا امیرالمؤمنین (عليه السّلام) اسم ملک موکل به كوه  قاف چیست فرمود:  زحائیل باز گفت: تو چگونه هر شب به اين جا می آئی و برمی گردی فرمود:  چنان چه شما را به آسانی به اين جا رسانیدم قسم به آن خدائی که دانه را شکافته و بنده را آفریده که من ملکوت سماوات و ارض را مالکم بحدیکه اگر بعض آن را بدانید دیوانه شوید و بدرستی که اسم اعظم الهی هفتاد و سه حرف است یکی از آنها را آصف بن برخیا می دانست و از آن یکی عرش بلقیس را حاضر کرد نزد سلیمان (عليه السّلام) زودتر از چشم برهم زدن و هفتاد و دو اسم در نزد ما است و یک اسم دیگر مخصوص خداوند است شناسد حق ما را هر که شناسد و انکار نماید حق ما را هر که منکر باشد پس از آن حضرت امیر (عليه السّلام) برخاست و ما نیز برخاستیم ناگاه به جوابی رسیدیم که در آن کوه میان دو قبر به نماز مشغول بود گفتم: یا امیرالمؤمنین (عليه السّلام) این جوان کیست ؟فرمود:  صالح پیغمبر است و این دو قبر، قبر پدر و مادر او است و او همیشه مشغول عبادت است و چون صالح آن جناب را دید بی اختیار آب از دیده او روان گردید و به دست مبارک خود به آن جناب اشاره نمود یعنی تا فراغ از نماز خود توقف کنیم پس از آن علت و جهت گریه ي او را پرسیدم صالح گفت: امیرالمؤمنین (عليه السّلام) در هر صباح از نزد من می گذرد و لحظه نزد من می نشیند و به سبب نظرکردن بر وی قوت عبادت من زیاد می گردد و امروز ده روز است که من او را ندیده ام و از این جهت دل شکسته و در گریه ام و ما همگی از کلام صالح (عليه السّلام) تعجب کردیم که آن حضرت فرمود:  می خواهید به شما بنمایم سلیمان بن داود را ؟ گفتیم بلی. پس از آن برخاست و ما با او روان گردیدیم تا به باغستانی رسیدیم که هرگز بهتر از آن ندیده بودیم بوستانی دیدیم مشتمل بر میوه های گوناگون و نهرهای پر از آب روان و مرغان خوش الحان مشغول به خوانندگی در درختان و چون آن مرغان امیرالمؤمنین (عليه السّلام) را دیدند همگی پرواز کردند و رو به آن امام زمان آوردند و دور او بالها برهم می زدند و شادی می نمودند تا آن كه به میان بوستان رسیدیم جوانی روی تخت بر قفا خوابیده دیدیم که دست بر سینه خود نهاده و از ملک دنیا فراموش نموده پس امیرالمؤمنین (عليه السّلام) انگشتری از چپ خود بیرون آورد و آن انگشتر را در انگشت سلیمان (عليه السّلام) داخل کرد دیدیم که آن جوان برپا ایستاد و بر امیرالمؤمنین (عليه السّلام) سلام کرد و گفت: ای وصی رسول رب العالمین توئی والله صدیق اکبر و فاروق اعظم رستگار شد هر کس متمسک به تو گردید و زیان کار شد هر کس با تو مخالفت ورزید و من در درگاه خداوند عالمیان شما اهل بیت را شفیع خود کرده ام تا صاحب این ملک پادشاهی گشتم. سلمان گوید ما چون کلام سلیمان را شنیدیم دیگر مالک نفس خود نگردیدیم و خود را به پای امیرالمؤمنین (عليه السّلام) انداختیم و پای مبارک آن جناب را بوسه دادیم و حمد خداوند بر ولایت اهل بیت مصطفی (صلي الله عليه وآله وسلم ) نمودیم و از حضرتش احوال پشت کوه قاف را پرسیدیم ؟ جواب فرمود:  آن چیزی است که عقل شما به آن نمي رسد گفتیم یا علی (عليه السّلام) تو پشت کوه قاف را می دانی ؟ فرمود:  علم من به آن مانند علمی است که به دنیا و اجزای آن دارم و من بعد از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم ) حافظ و شاهد ایشانم و اوصیای بعد از من نیز همین طور مي باشند .
پس از آن فرمود: به درستی که من داناترم به طرق آسمانها از راه های زمین و مائیم اسم مخزون رب العالمین و مائیم اسماء حسنای الهی که چون خدا را به آنها سئوال نمایند اجابت فرماید و مائیم اسمائی که بر عرش و کرسی و بهشت و جهنّم نوشته اند و ملائکه از ما تسبیح و تهلیل و تکبیر را یاد گرفته اند و مائیم کلماتی که آدم از پروردگار خود تلقی نمود و از حضیض معصیت به اوج عزت قبول توبه اش ترقی نمود.
پس از آن فرمود:  آیا می خواهید عجائبی به شما نشان دهم گفتیم بلی . و بعد از آن که به امر آن بزرگوار چشم های خود را برهم گذاردیم و به امر وی باز نمودیم ناگاه شهری دیدیم که از آن بزرگ تر شهری ندیده بودیم بازارها با رونق و برقرار بود آنها خلق کثیر که بزرگ تر از آنها خلقی ندیده بودیم هر یک به درازای چون درخت خرما.  گفتیم: یا أمیرالمؤمنین (عليه السّلام) اینها کیستند فرمودند: بقیه قوم عادند و کافر مي باشند  و ایمان نمی آورند خواستم ایشان را به شما بنمایم و این شهر را خراب و اهل آنرا هلاک نمایم گفتیم: یا أمیرالمؤمنین (عليه السّلام) بدون حجتی ایشان را هلاک می نمائی فرمود:  نه بلکه به حجت روشنی.
پس از آن به منزل ایشان رفت و خود را به ایشان نمود چون که آنها آن حضرت را دیدند عازم قتل او گردیدند پس از ایشان دور و به ما نزدیک گردید و دست مبارک خود را به سینه ما مالید و چنان نعره اي کشید که ما گمان کردیم آسمان بر زمین غلطید و دیدیم صاعقه ها از دهان مبارک آن حجت خدا بیرون آمد و جمیع آن کافران را در همان ساعت سوزانید گفتیم یا امیرالمؤمنین خداوند عالم آن ها را چه جزا داد ؟ فرمود:  همگی را به جهنم فرستاد .گفتیم این معجزه اي بود که هرگز ندیده بودیم و مثل آن را نشنیده بودیم . فرمود:  آیا می خواهید معجزه اي از این عجیب تر و کرامتی از این غریب تر ببینید گفتم: ما طاقت بیشتر از این نداریم و بر دشمنان و منکران تو تا روز قیامت لعنت می نمائیم و از امیرالمؤمنین (عليه السّلام) التماس برگشتن به اوطان خود کردیم و آن جناب همان دو ابر را طلبید و بر یکی قرار گرفت و ما نیز برابر دیگر قرار گرفتیم و باد را فرمود:  که ما را در هوا بلند نمود به مرتبه اي که تمام زمین را مثل درهمی دیدیم و زودتر از چشم برهم زدنی بخانه اي امیرالمؤمنین (عليه السّلام) رسیدیم و چون از مدینه بیرون رفته بودیم آفتاب بلند بود وقتی که داخل مدینه شدیم مؤذن به اذان ظهر مشغول بود گفتیم یا امیرالمؤمنین (عليه السّلام) از اینجا تا کوه قاف پنج سال راه است و ما در ظرف پنج ساعت رفتیم و برگشتیم، فرمود:  اگر بخواهم که جمیع دنیا را با آسمانهای هفتگانه بروم و برگردم در کمتر از چشم برهم زدنی می توانم به برکت اسم اعظمی که دارم گفتیم: یا امیرالمؤمنین (عليه السّلام) والله توئی آیت عظمی و صاحب معجزات باهره بعد از محمّد مصطفی (صلي الله عليه وآله وسلم ) و از جمله معجزات مشهور حاضر شدن آن سرور است وقت افطار در چهل خانه.
در کتاب نورالعیون می نویسد که ملا محمّدتقی مجلسی (ره) در شرح من لایحضره الفقیه به اين  عنوان ایراد نموده به درستی که نفوس کامله را ممکن است که تعلق گیرند به مثال های بسیار خصوصاً در عالم برزخ چنان چه نقل می نمایند که امام الواصلین و قدرۀ العارفین امیرالمؤمنین (عليه السّلام) در وقت مغرب به چهل نفر از اصحاب که یکی از ایشان سلمان بود وعده ضیافت داد و در همه جا حاضر گشته بود و چون سلمان از هر یک از ایشان پرسید و هر یک گفتند که اوّل شب علی (عليه السّلام) افطار را نزد ما گذرانید تعجبش افزوده رو به درگاه سید کاینات نموده و مقدمه را به عرض آن جناب رسانید رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمود:  علی (عليه السّلام) در وقت افطار نزد من بود و جبرئیل امین نازل گردید به عرض جناب نبوّت مآب رسانید علیّ ولیّ (عليه السّلام) اوّل شب را در عرض مجید گذرانید.
نگارنده گوید: سرّ امثال این معجزات و کرامات مثل ردّ خورشید و تكلّم کردن آن با شاه اوّلیاء و اطاعت نمودن تمام موجودات آن بزرگوار را و یک شب در چهل خانه مهمان شدن و غیر آنها اين است که چون امام معصوم مظهر و نماینده حقتعالی است فعلش و امرش فعل حقتعالی و امر او مي باشد و در واقع و نفس الامر خورشید به امر حقتعالی و اراده او برگشت و اگر امام بخواهد به آن قوّه قدسیّه و به آن جهت ملکوتی که خدای تعالی در وی بود به ودیّعه گذاشته عالم را زیر و زبر کند می تواند و بر او هیچ زحمت و مشقتی نخواهد بود و به همین قوّه قدسیّه ملكوتيّه است که احاطه به تمام عوالم وجود دارد و به اذن حقتعالی جلّ شأنه هر تصرفی که خواهد در هر موجودی می کند.
حکماء گفته اند: که ولی خدا کسی مي باشد که دارای دو قوّه باشد که دیگران در این دو قوّه ناقص باشند .
  یکی (قوّه نظریه) و دیگر (قوّه عملیه) و به قوّه نظریّه احاطه عملیّه دارد به کلیات موجودات و جزئیات آنها یعنی عالم است به هرچه بوده و هست و خواهد بود و به قوّه عملی است که تصرف می کند در موجودات به اذن حقتعالی هر طوری که بخواهد یعنی هیولی و مادّه موجودات به دست اوست به هر طوری که بخواهد به اذن حقتعالی می گرداند او را مثلا هر طوری که روح ما احاطه دارد به بدن ما و عالم است به حرکات و سکنات اعضاء بدن و هر طوری که بخواهد حرکت می دهد آنها را و تصرف مي نمايد در آنها و اعضاء قدرت بر تخلّف ندارند و حیات بدن هم بسته به وجود او است که اگر لحظه قطع علاقه کند بدن از هم مي پاشد و فانی می گردد همین طور امام (عليه السّلام) و خلیفه حقتعالی هم احاطه دارد بر تمام عوالم وجود ممکنات، و عالم مي باشد به تمام آثار و خصوصیّاتی که ناشی می گردد از آنها و حرکت و سکون تمام آنها به اذن و اراده اوست و اراده او هم تابع اراده حقتعالی باشد.
و مهمان شدن حضرت امیرالمؤمنین (عليه السّلام) در یک شب در چهل خانه اقوی شاهد است بر این مطلب، زيرا که از جمله عوالم الهی که به عقل و نقل ثابت شده است عالم مثال و برزخ مي باشد و آن عالمی است بین مجردات و مادیّات یعنی موجودات عالم مثال لطیف ترند از این عالم مادی و کثیف ترند از عالم مجردات و ظهور آن حضرت در یک ساعت در چند مکان نیست مگر به قالب مثالی . و بسیاری از معجزات انبیاء و کرامات اوّلیاء از همین قبیل مي باشد.
خلاصه منشأ بعضی از معجزات تصرف ولی است در مادّه موجودات و گردانیدن آنها به هر صورتی و هر طوری که بخواهد . و منشأ بعض دیگر احاطه علمیّه اوست نسبت به تمام موجودات و به همین دو قوّه علمیه و عملیه، اطاعت مي نمايند او را موجودات (عالم علوی) و (عالم سفلی) . و تمام اینها آثار شدت و قوت وجود ولی عصر است و جهت قوت وجود او قرب و منزلت او مي باشد نزد حقتعالی.
اگر می خواهی فی الجمله تصور نمائی که چگونه مي شود قرب به حق تعالی باعث قوت وجود گردد و قوت وجود منشأ آثار گردد . نظر کن به آهنی که آهنگر در کوره حدادی می گذارد چگونه این آهن مادامی که مجاور با آتش است صفات و آثار آتش را به خود مي گيرد و همین طوری که آتش می سوزاند او هم می سوزاند و همان طوری که آتش روشنی بخش است او هم روشنی می دهد و نه این باشد که در واقع آهن آتش شده باشد بلکه قرب و نزدیکی او به آتش باعث نمایندگی صفات و آثار آتش گشته اين است که اگر ساعتی از آتش دور گردید برمي گردد به همان سردی و تیرگی خود و هیچ اثری از آن گرمی و روشنی در وی باقی نخواهد ماند.

.

در دریای نبوت مصطفی است
مرتضی باشد یدالله ای پسر
مرتضی میدان ولی حق یقین
مرتضی میدان امام راستی
راست دید و راست گفت: و راست رفت
تو چه قطره فرد باش و نور شو
رو ز دنیا دور شو چون مرتضی
هر که او اینجا لقای حق ندید
کم خور و کم گوی و کم آزار باش
می نشین با عارفان نیک خو
با محبان علی ع همراز شو
هر چه بینی نیک دان و نیک بین
جهد کن تا نیک باشی درجهان
رو تو عشق آموز و صورت کن خراب
علم حق را دان و خود باهوش شو

 

اختر برج ولایت مرتضی است
وین یدالله از کلام حق شمر
انما در شأن او آمده ببین
این سخن از من شنو گر راستی
گمرهان را افکند در نار تفت
وانگهی سوی بهشت و حور شو
تا بیابی تو عیان سر خدا
همچو حیوان در زمین حق چرید
حاضر سر رشته را اسرار باش
صحبت ارباب دنیا را مجو
در مقام بیخودی ممتاز شو
تا ترا گردد معانی همنشین
در میان مالکان و عارفان
گرنه در دنیای دون باشی بخواب
بعد از آن در علم معنی گوش شو
                                             (شیخ عطار)

.

چشم و جانم جونکه بینا شد بدوست
من ندیدم غیر جانان در چهان

 

هر چه بینم من بمالم جمله اوست
در حقیقت او است پیدا و نهان

. اگر گوئی چگونه میتوان تصدیق نمود بچیزی که مخالفت آن معلوم است مثل برگشتن خورشید و مانند او زیرا که باعتبار کشفیات جدیده خورشید ثابتست و به واسطه حرکت زمین بدور خود شب و روز حاصل می گردد جواب گوئیم مقصود از برگشتن خورشید پیدایش او است در جو سماء بعد از متواری شدن آن پس بنابراین فرقی نیست بین حرکت زمین بدور خود یا حرکت خورشید بدور زمین و اگر گوئیم بلی ما قبول داریم که ولی امر را ممکن است تصرف در مادیات باذن حق تعالی که بهر طوری که بخواهد ولی تصرف در آن و تغییر در او در جائی صحیح است که باعث تغییر اوضاع عالم نشود لکن تغییر جزئی در عالم باعث تغییر نظام کلی میشود مثل اینکه اگر زمین در دایره سیر خود ذره ای تمایل بعقب یا انحرافی پیدا نماید وضعیت عالم بهم خورده شده و موجودات رو بفساد و نیستی میگذارند و برگشتن خورشید ممکن نیست مگر آنکه زمین بقهقرا برگردد تا آنکه شمس در محل عصر دیده شود جواب گوئیم محال دو قسم است (محال عقلی) و (محال عادی) محال عقلی آنست که وجود او فی نفسه محال باشد مثل اجتماع ضدین چون سفیدی و سیاهی در محل واحد در آن واحد و محل عادی این طور نیست که از تصور وی بنفسه محال لازم آید بلکه باعتباراتی محال بنظر آید و این محالی که ادعا می کنی محال عاری است نه عقلی یعنی حرکت زمین برخلاف دایره سیرش فی ذاته محال نیست بلکه باعتبار نظام عالم و ارتباط اجزاء عالم کون و فساد بهمدیگر تصور می شود تغییر جزئی در آن باعث تغییر نظام کلی عالم می شود لکن این محال بدوی است و واقعاً محال نیست یعنی بنظر کوته و عقل قاصر ما این طور است که دایره علم و قدرت غیرمتناهی حقتعالی را محدود میکنیم و مقداری برای او فرض مینمائیم کجا پی برده برموز و اسرار خلقت کجا دانسته سر بدایع صنعت و به چه علم و دانشی بینا شدۀ بحکمت و تربیت نظام عالم و به چه قوۀ احاطه نموده بر عالم فلکیات و عنصریات و به چه جرأتی تصرف مینمائی در تظاهرات نمایندگان حقتعالی آیا حاضر بودی وقت پیدایش عالم خداوند فرمود: ه ما اشهدتم خلق السموات و الارض ولا خلق انفسهم آیا اطلاع کافی اصل نبودی بر بدایع حکمت و اسرار خلقت آیا عقل و وجدان تو اجازه نمی دهد که تصدیق نمائی که شاید کردگار عالم ابتداء طوری نظام عالم را مرتب نمود که مثلا در وقت معینی بحکمت و مصلحتی بایستی زمین قدری بعقب برگردد یا وقت دیگر ماه بخواهش حضرت رسول (صلي الله عليه وآله وسلم ) دو پاره شود یا برخلاف عادت از عصائی اژدهائی ظاهر گردد یا از کوهی شتری بیرون آید تمام معجزات انبیاء و کرامات اولیاء از همین قبیل است و تشکیک در اینها منتهی بکفر و زندقه و انکار عموم علم و قدرت حقتعالی میگردد بلی چیزی که محال عقلی شد نمی توان تصدیق نمود بکله باید در وی تصرف نمود صح صح.