کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
مطلب چهارم ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مطلب چهارم : در بیان فایده دوستی و محبّت حضرت مولی الموالی امیرالمؤمنین (عليه السّلام) و اين كه محل این محبّت روح ایمانی است نه نفس حیوانی.
از اخباری که ذکر شد در فضیلت حضرت امیر (عليه السّلام) اجمالاً معلوم شد فایده محبّت و دوستی آن سرور لکن به جهت توضیح مطلب لابد اوّلاً باید ذکر موضوع محبّت بشود و از نقطه موضوع اقسام محبّت و محل و مراتب آن معلوم شود.
اما موضوع محبّت
چنان چه گفتیم محبّت یک جاذبه عمومی و میل فطری و اساس زندگی است که تمام ذرات عالم را دربرگرفته و هیچ موجودی از موجودات عالم پیدا نمی شود که وجودش خالی از آن میل طبیعی باشد منتهی الامر در هر موجودی طوری ظهور و بروز می کند و اسمی علیحده در برمی گیرد، در جماد قوّه ي جمادی، در نبات قوّه ي نباتی و همین طور تمام افراد موجودات، حیات و بقای آنها منوط به همین قوّه جاذبه است و مادامی که این قوّه در وجود آنها کار می کند آنها باقی هستند اما وقتی آن قوّه از آنها مسلوب گردید فوراً معدوّم می شوند (مثلاً درخت یا گیاه مادامی که آن قوّه جاذبه نباتیّه در وجود او کار می کند و آب و هوا و حرارت را به خود جذب می کند حیات و بقاء دارد و وقتی که قوّه جاذبه نباتیّه از او سلب گردید می میرد یعنی خشک می شود و این قوّه نیست مگر میل فطری و جاذبه طبیعیه که خدای متعال به قدرت کامله اش بقای هر موجودی را منوط به همین قوّه قرار داده و محبّت یکی از اسرار الهی جل شأنه و شالوده خلقت است که در مکامن بطون موجودات ساری است (ورنه بر گل نزدی بلبل بیدل فریاد ) و محبّت عبارت است از جذب کردن هر چیزی ملایم طبع خود را و این قوّه در تمام موجودات جاری است و هر موجودی به قدر سعه و ظرفیت خود از او بهره مند است و محبّت پاک حقیقت وجدانی است دارای مراتب بی شمار (مثل نور) که حقیقتی است واحده دارای مراتب بسیار و هر مرتبه از او حکمی دارد مثل روشنی آفتاب، ماه، چراغ، برق که آنها قوّه «اثیر» می باشد «و محبّت» به اعتبار مراتب تقسیم می شود به محبّت طبیعی، حیوانی، انسانی، روحانی، رحمانی.
مقصود از محبّت طبیعی چیست؟ مقصود از محبّت طبیعی همان قوّه جاذبه است که در تمام موجودات ثابت و بقای وجود هر موجودی منوط به او است.
مقصود از محبّت حیوانی چیست؟ مقصود از محبّت حیوانی میل نفسانی است که منشأ آن قوۀ غضبیه و شهویه است که نفس حیوانی به واسطه همین دو قوّه میل می کند به مشتهیّات خود و اشیاء ملایم طبع خود را به توسط حواس پنجگانه به خود جذب می کند و از وصول به آنها احساس لذت می کند و از عدمش متألم می شود و محبّت حیوانی پا از محسوسات بالا نمی گذارد.
مقصود از محبّت انسانی چیست؟ مقصود از محبّت انسانی میل نفسانی است و منشأ و سبب آن نفس ناطقه انسانيّت که انسان به واسطه آن میل می کند به علوم نظریه و اکتساب اخلاق حسنه و پی بردن به سوي  حقایق اشیاء و استیلاء و برتری جستن بر موجودات و پس از رسیدن به یکی از آنها احساس لذت می کند و از عدمش متألم می شود و این اوّل قدمی است که شخص پا به دایره انسانيّت می گذارد.
مقصود از محبّت روحانی چیست ؟ مقصود از محبّت روحانی میل روحانی است و منشأ آن (قوۀ ملکوتی) (و جاذبه الهی است) که به آن جاذبه انسان میل می کند به عالم مجردات و احساس لذت می کند از وصول و اتصال روحانی و اکتساب علوم لدنّی و آن قوّه چراغ هدایت است که راهنمائی می کند و می کشاند صاحب خود را به سوی علوم الهيّه و عشق حقیقی، زيرا که هر فرعی طالب اصل خود است و سعی می کند که خود را متصل به او کند و نواقص خود را به او تمام کند.
خلاصه نور محبّت است که در تمام ذرات کائنات ظاهر و جاری است و همان پرتو است که در افلاک و کرّات به صورت حرکت دوری ظاهر شده و در عناصر به صفت میل طبیعی گشته و در نباتات مبدء نشو و نماء شده و در حیوانات به صورت شهوت و غضب درآمده و در نفوس کامله انسانيّه به صفت عشق حقیقی تجلّی کرده و اگر کسی بدیده ي بصیرت گرد سر تا پای عالم بگردد خواهد دید که از ملاء اَعلا تا مرکز خاک هیچ ذره اي از پرتو عشق و محبّت خالی نیست .
پس از این بیانات به خوبی معلوم شد که قدر و قیمت هر کسی شناخته می شود به قدر میل و محبّتی که در نهادش موجود است. اگر انسان در خود حس نکرد میل به عالم روحانی و اکتساب معارف الهی و همت خود را مصروف دید در امور این دنیای فانی و در خود یافت فقط میل به لذّات قوای حيوانيّه این شخص حیوانی است دو پا که با انسان در اسم و صورت ظاهری شباهت دارد و از آن اشخاص است که خدای تعالی در شأن آنها فرمود:: نیستند اینها مگر مثل حیوانات بلکه پست تر می باشند:


اگر ببینی میل خود سوی زمین
ور ببینی میل خود سوی سما

 

پرّ دولت برگشا همچون هُما
نوحه می کن هیچ منشین از حنین
                                     (مثنوی)

مقصود از محبّت رحمانی چیست
مقصود از محبّت رحمانی آن محبّت الهی است که منبعث از صفت رحمانیّت حقتعالی است که در حدیث قدسی فرمود: ه:(بودم من گنج پنهان و دوست داشتم که شناخته شوم پس خلق کردم موجودات را تا اين كه شناخته شوم)
و از اینجا معلوم می شود که به واسطه ي محبّت بود که خدای متعال عالم را خلق فرمود:  و اگر می خواهی خود را بشناسی و بدانی که در چه درجه و مرتبه از مراتب وجود هستی نظر کن در خود و ببین نفست مایل به چه چیز است و طالب چه کمالی هستی؟
آیا جنبه ي حیوانیت در تو غالب است (یعنی) فقط مایل به لذائذ جسمانیه هستی و ابداً خبری از کمالات انسانيّه نداری و یا اين كه جنبه ي انسانيّت در تو غالب است و مایل به لذائذ نفس ناطقه و اکتساب فضائل و کمالات انسانيّه هستی و از وصول به آن کمالات لذت می بری، و یا اين كه جنبه ي روحانیت در تو غالب است و از عالم علوی و ملکوتی پرتوی در تو افکنده شده و مایل به لذایذ روحانيّه و اکتساب معارف الهيّه هستی و از وصول به آنها احساس لذت می کنی و يا اين كه ابداً از چنین عالم خبری نداری، خلاصه معیار صحیح برای شناخته شدن انسان که در چه درجه و مقام و مرتبه است (میل و محبّت اوست) به هر جهت و عالمی که میلش غالب است بالاخره داخل در آن عالم و محشور با اهل آن می گردد.
و از این بیانات به خوبی بر تو معلوم شد سرّ اين كه گفتیم فوائد محبّت حضرت امیر (عليه السّلام) را احصاء نمی توان کرد، زيرا چنان چه گذشت که محبّتی که از روی معرفت به مقام نورانيّت آن سرور باشد به عینه محبّت حقتعالی است و هم دوش با ایمان است و محبّت حقتعالی و اوّلیاء او وقتی فرا گرفت سراسر قلب عبد محب را،قلب را از آلایش طبیعت و خودپرستی پاک می کند و به این وسیله روح ایمانی او قوت می گیرد و صفات رذیله و اخلاق ناپسندیده را از خود دور می کند بلکه محبّت حق سبحانه و اوّلیاء او نوری است که خار و خس ظلمت طبیعت را به کلّی می برد و مانند زرّ ناب او را خالص می گرداند، بلی درخت عشق و محبّت اگر در بیابان وجود کاشته شود آن وقت است که کوههای مخوف اوهام و شکوک را شکافته و میوه شیرین و مطلوب را به دست می آورد و همان عشق پاک است که انسان را می کشاند به جاده ي حقیقت و سرچشمه فیض احدیّت و ملتذ می گرداند او را در دنیا و آخرت به لذّتی که هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و به خاطر احدی خطور نکرده.
و به این جهت است که در حدیث وارد شده که پیغمبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمود:  (هر کس می خواهد زندگی کند مثل زندگی من و بمیرد مثل مردن من دوست بدارد علی بن ابیطالب (عليه السّلام) را) و التذاذ روحانی پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) از حیات و مماتش معلوم است محتاج بشرح و بسط نیست.
و هم چنین از این بیانات بر تو معلوم شد که محلّ این محبّت روح انسان است نه نفس حیوانی، زيرا که نفس حیوانی در معرض فناء و زوال است و این قسم از محبّت، نوری است از پرتو انوار الوهیت و جلوه ای است از تجلّی جمال احدیّت و امری است حقیقی و دائمی و امر حقیقی و دائمی ممکن نیست که تعلّق بگیرد مگر به محل حقیقی و دائمی و آن محل دائمی جز روح دائمی ما چیز دیگری نخواهد بود و آن همان روحی است که از مصدر مشیّت الهی (و عالم امر) او صادر شده که در قرآن مجید می فرماید (قل الروح من امر ربی) یعنی بگو ای محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم ) که روح از عالم پروردگار من است و همچنین از این بیانات مراتب محبّت هم معلوم شد و دانستی که محبّت نور حقیقی و معنوی است و مثل نور حِسّی (مشکّک است) یعنی صاحب مراتب بسیار است و از برای هر مرتبه از آن درجات بی شمار است.
و اوّل مرتبه محبّت میل نفس است به طرف محبوب و سبب آن تمایل فطری است یعنی (قوّه جاذبه) که بین طرفین موجود است (تا که از جانب معشوقه نباشد کِششی، کوشش عاشق بیچاره به جائی نرسد) و آخر مرتبه محبّت میل روحانی و عشق حقیقی است که او را عشق پاک نامند و بین (عشق و محبّت) درجاتی است. مرتبه اوّل اتصال به محبوب است یعنی رسیدن به مقام مشاهده حقتعالی به قلب و آخرش مقام فناء فی الله است یعنی غرق شدن در بحر عظمت وجود حق جلّ و جلا.
خلاصه: آخر درجه معرفت و محبّت بنده نسبت به حقتعالی این است که به تمام قوا و مشاعر تمام موجودات نور احدی و وجود ازلی و ابدی را مشاهده کند و به مقام تمکن و استقامت رسد به طوری که طرفۀ العینی از خدای خود غافل نگردد.
البته آن وقت به روشنائی نور حقتعالی که در قلب او تابش نموده نفوس زکیّه محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم ) و آل محمّد( سلام الله علیهم ) را می شناسد و باری تعالی آنها را دوست می دارد در کمال دوستی.

.


جهان یکقطره دریای عشق است
چراغ بی زوال آفرینش
اگر روح است اگر عقل است اگر دل
وگر معموره کفر است وگر دین

 

فلک یک سبز، از صحرای عشق است
فروغ گوهر یکتای عشق است
شرار آتش سودای عشق است
خراب سیل بی پروای عشق است

.


ذره ذره کندر این ارض و سما است
ناریان مر ناریان را طالبند

 

جنس خود را همچو کاه و کهرباست
نوریان مر نوریان را جاذبند

.


من آفتاب وحدتم تابه آن به انسان آمده
هم نور سبحانی منم هم سایه هم پرتو منم

 

من اسم نور اعظم پیش از تن و جان آمده
هم راه و هم رهرو و منم هر پیر ره دان آمده

 

.


به حق ش که تا حق جمالم نمود
نشد گم که رو از خلایق بتافت
پراکندگانند زیر فلک
ز یاد مُلک چون مالک نارمند

 

دگر هر چه دیدم خیالم نمود
که گم کرده خویش را بازیافت
که هم دد توان خواندشان هم ملک
شب و روز چون دد ز مردم رمند                                   (بوستان)