کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
مطلب سوم ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مطلب سوّم؛ در معرفت حضرت امیر (عليه السّلام) است به مقام نورانيّت
(مقام نورانيّت یعنی چه، به چه چیز شناخته می شود مقام نورانيّت ولایت مطلقه امام است و شناخته می شود به مقام ولایت و امامت که این طور شناختن، شناختن خدای تعالی است.)
بدان که استفاده می شود از اخبار کثیره صریحاً و کنایة این که نفوس قدسیّه محمّد و آل محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم ) از جهت شدَّت تجرّد و روحانیّت واسعه حقتعالی هستند و حقتعالی به سبب وجود آنها خلق را ایجاد فرموده: و آنها واسطۀ تمام فیوضات الهی می باشند. یعنی خداوند تمام موجودات را از پرتو وجود آنها خلقت فرمود: ه.
و در حدیث قدسی خدای تعالی خطاب فرمود:  به پیغمبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم ) که (لولاک لمّا خلقت الافلاک) یعنی اگر تو نبودی خلق نمی کردم آسمانها را و این حدیث شامل حضرت امیر (عليه السّلام) هم می شود، زيرا که سابقاً عرض شد که خدای متعالی در قرآن مجید در آیۀ مباهله امیرالمؤمنین (عليه السّلام) را به منزلۀ نفس و جان پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) قرار داده.پس هر فضیلتی غیر از مرتبۀ رسالت را که پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) دارا بود علی (عليه السّلام) هم دارا بود والا صحیح نبود که خداوند در قرآن او را به منزله نفس پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) قرار دهد و به علاوه در اخبار کثیره از ائمه اطهار رسیده که خداوند آسمان و زمین و جمیع موجودات را از پرتو وجود ما خلق کرده و شناختن آن حضرت به مقام نورانيّت که در حدیث سلمان و جندب خود حضرت امیر (عليه السّلام) فرمود:  (معرفتی بالنورانیۀ معرفۀ الله و معرفۀ الله معرفتی بالنورانیۀ) یعنی هر کس مرا شناخت به نورانيّت، خدا را شناخته و هر کس خدا را شناخت مرا شناخته است به نورانيّت و این طور شناختن امام (عليه السّلام) به عینه شناختن حقتعالی است و هم چنین دوست داشتن امام (عليه السّلام) به مقام روحانیت به عینه دوست داشتن حقتعالی است و از اینجا است که پیغمبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمود:  (هر کس علی را دوست داشت مرا دوست داشته و هر کس مرا دوست داشت خدا را دوست داشته) و بیان این مطلب و تحقیق آن اگر چه در خور این کتاب نیست لکن اشاره به آن می شود و اشاره برای بصیرت کافی است.
مقدّمه: بدان که از برای انسان کامل مقدماتی است که باید شخص کامل تمام آن مقامات را تکمیل کرده باشد اوّل طبیعی یعنی شخص کامل باید مزاج طبیعی او در منتهی درجۀ اعتدال باشد و انحراف مزاجی نداشته باشد چنان چه حکماء گفته اند (رأی العلیل علیل) یعنی کسی که مزاج او علیل است فکرش هم مثل مزاجش علیل است و اعتمادی برایش نیست، و سرّش این است که نفس و بدن اگرچه برحسب ذات و حقیقت متبه اين ند، لکن به اعتبار وجود با هم سنخیّت و اتحاد دارند و از این جهت است که در هم تأثیر و تأثر می کنند، ملاحظه کن کسی که از ابتداء تکوین بعضی از اعضایش ناقص است حتما جهتی از جهات نفسانی او هم ناقص خواهد بود و هم چنین اگر صدمه فوق العاده به کسی وارد شود تأثیر در بدن و مزاجش می کند مثل اين كه رنگش زرد می شود اشتهایش کم می شود و از خوابش کاسته می شود پس شکی نیست در اين كه نفس قوی حتماً تعلق می گیرد به مزاج معتدل و بدن سالم. و شخص کامل اوّل مرتبه کمالش این است که مزاج طبیعی او معتدل می باشد و قوای طبیعیّه او قوی و محکم می باشد والّا نفس کامل او را نشاید و از این جهت است که گفته اند مزاج پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) در منتهی درجۀ اعتدال بود و شاید جهت و سرّ اين كه پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) ما و هم چنین ائمه اطهار که اکثر آنها به موت طبیعی از دنیا نرفته اند همین بوده که چون مزاج آنها معتدل بوده و اعتدال مزاج باعث دوام عمر است لذا باید آنها به سبب قتل و شهادت از دنیا بروند و در حدیث است که فرمود:  (ما منّا الّا مسموم او مقتول) یعنی نیست از ما کسی مگر آن كه به زهر خوردن یا کشته شدن از دنیا می رود و از اینجا معلوم می شود سرّ طول عمر امام زمان ( عجّل الله تعالی فرجه)، زيرا که چون مزاج آن حضرت به اعتبار مقام ولایت در منتهی درجه کمال است مقتضی طول عمر خواهد بود پس استبعاد زنده بودن آن حضرت تا این زمان که این استبعاد ناشی از جهل و نادانی است رفع می شود و از جهت همین اعتدال مزاج است که عاقبت آن حضرت باید به شهادت از بین برود نه به موت طبیعی. چنان چه در اخبار رسیده که آن حضرت را بالاخره شهید می کنند و هم چنین اعتدال مزاجی باعث اعتدال در هیأت نفس و صفات نفسانيّه می شود. و هم چنین بالعکس اعتدال هیأت و صفات نفسانيّه باعث تناسب صورت و اعضاء بدن می شود که آن را جمال نامند و مأخذ علم قیافه و علم فراست همین است و سرّ این مطلب آن است که ارتباط کلّی ثابت است بین نفس و بدن بلکه می توان گفت: که چون نفس و بدن متحدّند از این جهت است که از تناسب ظاهری پی برده می شود به اعتدال مزاج طبیعی و از اعتدال مزاج طبیعی برده می شود به خوبی صفات و اخلاف نفسانی.
دوّم از چیزهائی که باید انسان کامل دارا باشد کمالات نفسانيّه است یعنی شخص کامل کسی است که در اخلاق حسنه و ملکات پسندیده مثل علم و حلم و شجاعت و سخاوت سرآمد اهل زمانش باشد پس اگر شخص در تمام صفات کامل باشد و در یک صفت ناقص باشد آن شخص انسان کامل نباشد.
سوّم از چیزهائی که باید انسان کامل دارا باشد مقام روحانی است یعنی انسان کامل بایستی در کمالات روحانيّه در منتهی درجه امکان باشد و عمده چيزي كه باعث کمال روح می شود مقام (عبوديّت است که) از او ناشی می شود مقام (ربوبیّت) یعنی متصّف شدن به صفات الهی جل شأنه.
(عبوديّت چیست و به چه چیز متحقق می شود)
عبوديّت انقیاد و بندگی است و متحقق می شود به چند چیز.
اوّل اعراض از دنیا و ترک لذّات،این عاریت سرای و برهنه شدن از هوا و هوس و خودپرستی و منیّت و قطع علاقه از مال و جاه و اوّلاد و خویش و اقرباء و ترک آرزو و آمال و مشتهیّات نفس و قناعت از لذائذ دنیا به قدر ضرورت و ناچاری و امراض از هر چیزی که باز دارد شخص را از حقتعالی.
خلاصه هر کس می خواهد قدم در مرحله انسانيّت گذارد باید از مرحله حیوانیّت دور شود و زنجیر شهوات حیوانی را از پای عقل خود بیرون آورد وگرنه بالارفتن برای او سخت بلکه محال خواهد بود .
دوّم مواظبت بر به جا آوردن طاعات و عبادات با مراعات شرایط صحّت و شرایط قبول. (شرایط صحّت و قبول یعنی چه) شرایط صحّت اموری است که بدون آن عمل صحیح نیست و مسقط اعاده و قضاء نمی شود مثل صحیح بودن قرائت حمد و سوره و طمأنینه در رکوع و سجود نماز و همچنین است حال اجزاء و شرایط در باقی عبادات (و شرایط قبول) اموری است که عبادت بدون آن قبول و مرضی حقتعالی نمی شود و آن چنان چه در اخبار بسیار وارد شده صفات رذلیه و اخلاق ناپسندیده است مثل کبر و حسد و عجب و حرص و غیره و هر یک از آنها مانع از قبول عبادات می شوند بلکه به مقتضای آیۀ شریفه (انّما یتقبّل الله من المتّقين) آن است که ارتکاب هر معصیتی و توبه ننمودن از آن مانع از قبول است.، زيرا که هر یک از معاصی و اخلاق رذیله سدّی است بین عبد و بین حق تعالی.
سوّم از اموری که عبوديّت به او متحقق می شود تهذیب اخلاق است (تهذیب اخلاق یعنی چه؟) تهذیب اخلاق پاک کردن نفس است از صفات حيوانيّه و متصف کردن آن است به صفات و اخلاق انسانيّه که از او پدید می شود ملائکه عدالت (عدالت چیست و به چه چیز متحقق می شود) حد وسط بین دو طرف افراط و تفریط اخلاق و صفات را عدالت گویند، مثلا حد وسط بین جبن و تهور شجاعت است و حد وسط بین سفاهت و بلاهت حکمت است و حد وسط بین خمود و شرء عفت است. خلاصه عادل کسی را گویند که در تمام امور وسط را انتخاب کند و تشخیص وسط حقیقی اگرچه خیلی مشکل است لکن برای ما مسلمانان معیار و میزان شناختن حد وسط همان احکام الهی جل شأنه است که شارع مقدس اسلام برای ما معین فرمود: ه چنان چه می بینیم از برای هر فعلی از افعال ما حکمی قرار داده که اگر ما در تمام امور عمل خود را مطابق همان احکام قرار دهیم اوّل شخص عادل روی زمین خواهیم بود.
چهارم از اموری که عبوديّت به او متحقق می شود توجّه به حقتعالی است به تمام قوی و مشاعر و نظرکردن به موجودات است به چشم بصیرت و اعتبار و خلاصه مطلب این است که اگر شخص بعد از اعراض از دنیا و قطع علاقه از آن و تهذیب اخلاق و پیروی کردن پیشوایان اسلام در تمام حالات علی الدوام متوجّه به حقتعالی گشت به طوری که نظرش در تمام امور مقصور بر آن فرد احد جل شأنه گردید و تمام افعال و کردار و گفتار خود را مستند به او دید و مطیع و منقاد امر حقتعالی گردید و در تمام اعمال حقتعالی و رضای او را مقصود و غایت عمل خود قرار داد یعنی در هیچ کاری نفع خود را منظور نداشت بلکه در همه حال امر پروردگار را نصب العین خود قرار داد پس از مداومت بر این امور، اوّل حالت حضور برای او پیدا می شود. (حالت حضور یعنی چه؟) حالت حضور این است که شخص آثار و صفات حقتعالی مثل علم و قدرت و اراده و غیره این ها را در خود مشاهده می کند چنان چه حضرت امام جعفر صادق (عليه السّلام) در جواب سئوال آن زندیق که گفت:: چرا حقتعالی خود را ظاهر نکرد که مشاهده کنیم؟ او را فرمود:: (وای بر تو چگونه خود را ظاهر نکرده و حال آن كه علم و قدرت او در نفس تو ظاهر است ) . و از این کلام شریف معلوم می شود که اگر کسی مراقب حقتعالی باشد و نظر خود را مقصور بر مطالعه جمال احدیت سازد صفات حقتعالی را در وجود خود مشاهده می کند.، زيرا کسی که چشم قلبش باز شده باشد تمام موجودات را مظاهر خداوند متعال و حقتعالی و صفات او را در تمام آنها جلوه گر می بیند یعنی به وجود و صفات و افعال آنها وجود و صفات و افعال حقتعالی را مشاهده می کند و چون قدمی پیش رود حقتعالی را در مظاهر ملكوتيّه ي امام (عليه السّلام) مشاهده می کند و این شناختن علی (عليه السّلام) است به نورانيّت (مظاهر ملكوتيّه امام (عليه السّلام) یعنی چه ؟ و چطور کسی می تواند خدا را در مظاهر ملكوتيّه ي امام مشاهده کند ؟) مظاهر ملكوتيّه امام همان جهت ربط او است به خالقش و اگر ما امام را به این جهت بشناسیم این طور شناختن به عینه شناختن حقتعالی است و آن وقت صفات خداوند را در آینه  وجود انبیاء و اوّلیاء مطالعه می کنیم مرتبه اوّل فقط صفات خدا را در خود به قدر نمایش خود یعنی به قدر ظرفیت وجود خود می دهیم.
مرتبه دوّم صفات خدا را در آینه وجود انبیاء و اوّلیاء که متصف به  تمام صفات حقتعالی هستند می بینیم و چون از این مرتبه قدسی پیش تر رویم خداوند را در آینه وجود جمیع موجودات مشاهده می کنیم و نسبت افعال را از خود در تمام موجودات سلب می کنیم و حق تعالی را موجود حقیقی و فاعل تمام افعال می دانیم تا می رسد به جائی که می یابیم حق تعالی را قائم بذات خود و مقوم غیر خود یعنی چشم سیرتمان بینا می شود و بعین الیقین مشاهده می کنیم که او است موجود ازلی و ابدی و او یگانه موجودی است که متصف است به جمیع صفات کمالیه و منزه و مبرا است از تمام نقایص امکانیه تا اين كه می رسیم به جائی که خودیّت ما از میان می رود و خود را به طور مظهریّت حقتعالی مشاهده می کنیم آن وقت گوئیم (گر من گویم ز من توئی مقصودم و هر کسی خواهد قدم در مرحله رهروان به سوی خدای تعالی گذارد نخستین باید مراقب و مواظب حال خود باشد و خود را موظف دارد بر چند چیز.) اوّل آن كه بشناسد چیزهائی را که باز می دارد او را از حقتعالی. دوّم آن كه اعراض کند از آنها. سوّم آن كه مایل و طالب حقتعالی باشد از جهت کمال ذاتی او نه از جهت انتفاع خود از او یعنی در هیچ کاری خصوصاً در عبادات نفع خود را منظور ندارد مثل رسیدن به نعمتهای دنیویه و اخرویه بلکه طالب حقتعالی چون همّتش مطالعۀ جمال احدیّت است اگر خوب دقت کنی خواهی دید که هر چه کند مقصود و مطلبش یکی است و باعث این طور طلب،یعنی جلب کردن حقتعالی را از جهت کمال ذاتی او محبّت فطری است که خداوند متعال در هر انسانی به ودیعه گذارده. منتهی الامر بسیاری از مردم از جهت تعلّق به نفس و رسیدن به محفوظات دنیویه غافلند از احساس این محبّت فطری . چهارم آن كه نظر نکند به ذات خود و غیر خود یعنی هر چه هست از کمالات و افعال مستند به ذات حقتعالی بیند و خود و غیر خود را از ممکنات در بین نبیند و حقتعالی را در آینه مخلوق بیند یعنی به عین الیقین مشاهده کند و بداند که: (لامؤثراً فی الوجود الی الله تعالی) پس اگر شخص دارای این صفات گردید یعنی اگر قطع علاقه کرد از غیر حقتعالی به این معنی که خود باقی ممکنات را مستقلاً ملاحظه نکرد و در آنها به نظر مرآتی نگریست که به آنها حقتعالی را ملاحظه کند آن وقت برای او ظاهر می شود آن اتّصال و ارتباطی که بین او و مولایش ثابت است و چون وجود ممکن وجود رابط صرف  است که شیئیت و وجود مستقل ندارد بلکه مثل معنای حرفی که آلت ملاحظه اسم است ممکن هم آلات ملاحظه خدای تعالی می باشد. یعنی نشانه و علامت وجود او است و شخصی که چشم بصیرتش باز شود به خودش خدا را مشاهده می کند و خود و فعل خود را در میان نمی بیند بلی عشق و محبّت اگر قوت گرفت و نفوذ کرد در قلب عاشق ممزوج می شود با تمام اعضاء و قوای او چنان چه در کتاب انوار نعمانیّه نقل می کند که: مردی در تمام اوقات شب و روز، ورد و ذکر او (یا الله) بود چون او را به قتل رسانیدند حاضر دیدند تمام اجزاء خون او به شکل (یا الله یا الله) در زمین نقش بست.
و در همین کتاب نقل می کند که: روزی زلیخا حجامت کرد وقتی خود به زمین ریخت در تمام اجزاء خون نوشته شده بود یوسف یوسف (عليه السّلام).
و در تفاسیر چنین حکایت می کند که: وقتی زلیخا غضب کرد به یوسف (عليه السّلام) به خادم خود امر کرد چند تازیانه به یوسف (عليه السّلام) بزند خادم تازیانه را بر زمین می زد و فقط یک تازیانه به بدن یوسف زد فوراً زلیخا از خانه بیرون دوید و فریاد زد مزن. این تازیانه را که الآن زدی الم آن به قلب من وارد شده و گویا مرا زدی نه یوسف (عليه السّلام) را.
و تعجب مکن و گمان مبر که این کلمات فقط ضرب المثل است و بدان که اگر محبّت به درجه ي پاک عشق رسد و بر قلب عاشق مستولی گردد آن وقت است که تمام مملکت بدن را مسخّر خود می گرداند و زمام شهرداری شهرستان وجود عاشق را به عهده خود می گیرد و حکما خود را در تمام اعضاء بدن جاری می سازد به طوری که ممکن نیست برای شیئی از اعضاء یا قوای او اين كه تخلف ورزند از حکم معشوق او و یا معشوق تمام حالات و اوقات عاشق واله را به خود جذب می کند وقتی که عشق مجازی به این پایه و درجه رسد چه گمان می بری به عشق حقیقی و الهی که اگر پرتوی از آن عشق پاک بر قلب فردی از افراد بشر ظهور و بروز کند خواهی دید که نفس شیئی است و وجود خود را می گذارد و فرار می کند به طوری که از آن منیّت و خودیّت او اثری باقی نخواهی دید.
در حدیث قدسی وارد شده (که بنده به واسطه به جا آوردن نوافل تقرب به من پیدا می کند تا آن كه محبوب می گردد و وقتی که محبوب من گردید من چشمش می شوم که به او می بیند و گوشش می شوم که به او می شنود و دستش می شوم که به او مي گيرد الخ) و این کلمات کنایه از شدّت اتصال و ارتباط بنده است به خدای تعالی و استیلاء محبّت حقتعالی در قلب وی، زيرا که وقتی محبّت الهی استیلاء پیدا کرد بر قلب بنده اش آن وقت است که بنده ي  محب را فرا می گیرد و او خودش و باقی موجودات را مثل قطره ايي در دریای عظمت وجود حقتعالی فانی می بیند.
پس به چشم دل می بیند تمام موجودات را مضمحل در سعه ي وجود او تعالی و تمام علوم را مضمحل در علم ازلی و ابدی او و تمام قدرتها را مضمحل در قدرت تامه او.
و اگر کسی به این مقام رسید به مقام عبوديّت رسیده و از مقام عبوديّت ناشی می شود مقام (ربوبیت) یعنی متصف می گردد به صفات الهيّه جلّ شأنه و متخلّق می گردد به اخلاق ربوبیّه عزّ اسمه و عالم می گردد به علم او و قادر می گردد به قدرت او و به همین علم و قدرت بود که از انبیاء و اوّلیاء (علیهم السّلام )ظاهر می شد علوم اوّلین و آخرین و تصرف می کردند در مادیات به اذن حقتعالی هر طوری که می خواستند و نمی خواستند مگر آن چه  خدا می خواست.
و این که حضرت امیر (عليه السّلام) فرمود:: نکندم درب خیبر را به قوّت بشری بلکه کندم آن را به قوت رحمانی، اشاره به همین مطلب است یعنی من صفات بشریّتم مضمحل گشته در صفات رحمانیّه و هر چه کنم به قدرت و اراده ي او می کنم.
پس اگر میل داری امام و مولای خود را به مقام امامت و ولایت بشناسی و در تعداد شیعیان خلّص او محسوب شوی. اوّل نفس خود را صیقلی کن به تخلیه از رذایل اخلاق و تحلیه به زبور فضائل صفات.
(تخلیه و تحلیه یعنی چه؟ و به چه چیز متحقق می شود؟)
تخلیه عبارت از: خالی کردن دل است از علایق مادّیات و صفات حيوانيّه و متحقق می شود به ترک آرزو و آمال و ترک خودپرستی و منیت. و تحلیه آراستن قلب است به صفات ملكوتيّه و اخلاق انسانيّه،و متحقق می شود به خالی شدن دل از صفات حيوانيّه.
(فایده تخلیه و تحلیه چیست؟) فایده ي تخلیه و تحلیه این است که آن روح مجردی که از حدود زمان و مکان بیرون است و شعاعی از نور الهی است و از عالم (امر) و مصدر مشیّت حقتعالی است و در تو به ودیعه گذاشته شده تجلی و ظهور نماید آن وقت خود و خدای خود را خواهی شناخت و می فهمی که تو غیر از این بدن خاکی عنصری هستی و تو آن روح شریفی هستی که بعد از تمام شدن خلقت آدم ابوالبشر خدای تعال نفخه ي دمید در او چنان چه حقتعالی در کتاب کریمش می فرماید:(و نفخت فیه من روحی) یعنی از روح خود نفخه اي در آدم دمیدم.
(تا نفخت فیه من روحی شنیدم            شد یقیــن بر من ایــن معنــی، که ما زازوی اوزآن ما است) و بنی آدم به واسطه این روح لایق تاج کرامت گردیدند چنان چه خدای سبحانه می فرماید (ولقد کرّمنا بَنی آدم) یعنی به تحقیق که ما گرامی داشتیم اوّلاد آدم را و کسی که خود را این طور شناخت خدای خود را هم شناخته است چنان چه پیغمبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمود:  (مَن عَرَف نفسه فقد عرف رَبّه) یعنی هر کسی خود را شناخت خدای خود را شناخته است و معلوم است که مقصود از شناختن خود نه شناختن جسد عنصری خاکی است، زيرا که او را همه کس می شناسد و خدای خود را نمی شناسد.
(آیا مقصود از شناختن خود چیست؟ و چطور خود را بشناسیم؟)
مقصود از شناختن خود، شناختن روح انسانی است که از مصدر مشیّت کاملهي الهيّه صادر شده و نمونه ای است از عالم مجرّدات و طریق شناختن آن همان است که سابقاً عرض شد که به تخلیّه از صفات و اخلاق ناشایسته و تحلیه به زیور صفات و اخلاق حسنه و ریاضات شاقه ي شرعیّه، ممکن است آن روح مجرّد تجلی و ظهور کند و وقتی که آن روح مجرد ظهور کرد شخص خود و خدای خود را می شناسد و وقتی که خدا را شناخت اوّلیاء و خلفاء او را هم می شناسد.
، زيرا که آنها جلوه رحمت واسعه حقتعالی می شناسند.

ای نسخه ي اسرار الهی که توئی
بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست

 

وی آینه ي جمال شاهی که توئی
از خود بطلب هر آن چه  خواهی که توئی

آری نور است، نور چشمی که نور بینائیش فاسد شده نمی تواند ادراک نور را بکند تا این که به واسطه نور درک کند اشکال و الوان را. انبیاء و اوّلیاء مراتب فیض منبسط حقتعالی هستند تا فیّاض را نشناسی نمی توانی مراتب فیض را بشناسی نور آفتاب را بآفتاب می توان شناخت و هم چنین بخود نور می توان تشخیص بین مراتب نور داد.
خلاصه مطلب این است که اگر می خواهی اوّلیاء خدا را بشناسی اوّل باید نفس خود را صیقلی کنی تا اين كه حُجب ظلمانیّه که بین نور عالم نورانی است مرتفع گردد و برای تو تجرّد روحانی پدید شود آن وقت متجلّی روح خدای تعالی را بشناسی و به شناختن حقتعالی پی به نفوس قدسیّه مقربه ي آن درگاهش ببری و هر کدام از آنها را در مرتبه ي لایقه ي به خود بشناسی لکن اکثر مردم از آن روح ملکوتی غافلند و گمان می کنند که انسان همین بدن عنصری است و ادراکات را منحصر به محسوسات می دانند.
و شاید مقصود از ارسال رسل و انزال کتب آسمانیه همین بوده که مردم را از خواب غفلت بیدار کنند و به واسطه وعد و وعید آنها را سوق دهند به عبادت پروردگار و باز دارند آنها را از متابعت نفس اماره تا آن كه به حریم ملکوت روح خود بینا گردند و روح ملکوتی الهی در آنها بروز و ظهور کند تا از آنجا پی بشناختن مشیّت الهيّه ببرند و راهی به سوي  معرفت حقتعالی پیدا کنند و خدای تعالی و اوّلیاء را بشناسند، زيرا که شناختن آنها شناختن حقتعالی است و شناختن حقتعالی شناختن خود آنها است.
پس از تحقیق این مقدمه معلوم شد که شخص نبی یا ولیّ یعنی پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) یا امام (عليه السّلام) باید در این سه جهتی که گفته شد یعنی کمال (طبیعی، نفسانی، روحانی) سرآمد اهل زمانش باشد وگرنه منصب رسالت یا امامت را نشاید.
و از این سه کمال ناشی مي شود مقام عبوديّت و در حدیث است که (العبودیّۀُ جوهرۀ کُنهها الربوبیه) یعنی عبوديّت یک جوهری است که باطن آن ربوبیّت است.
(عبوديّت یعنی چه؟ و چگونه کُنه و حقیقت او ربوبیّت است؟)
عبوديّت انقیاد و تذلّل و بندگی است که بعد از آن كه انسان خود و خدای خود را شناخت و مشاهده ي قلبیّه یافت خود را قائم به آن وجود فرد لم یزلی عزّ اسمه البته در همه وقت و در همه حال قهراً حالت اطاعت و بندگی در او پدید می شود و خود را مثل قطره اي در دریای عظمت وجود آن حیّ احدی جلِّ شأنه مستغرق می بیند.
بلکه بسا می شود که خود را بالمره فراموش می کند و فقط یک موجود مطلق می بیند که احاطه دارد بر جمیع موجودات.
و ربوبیّت این است که شخصی که به این مرتبه رسید آثار حقتعالی در وجود او ظاهر می گردد و مظهر تام وجود الهی می شود و تمام صفات حقتعالی مثل علم، قدرت، اراده، مشیّت در او هویدا می گردد.
خلاصه کارهای خدائی می کند، و از اینجا معلوم می شود معنای کلام حضرت چشم بینای خدا هستم و من گوش شنوای حق تعالی هستم و من دست کرم خدای تعالی می باشم.
چگونه باید خدا را بشناسیم؟
شناختن خداوند این است که صفات او را در مظاهر عالم مشاهده کنیم و اگر چشم قلب ما باز شود و اوّلیاء خدا را به آن صفات ملكوتيّه مشاهده کنیم خدا را مشاهده کرده ایم و به قدر شناختن آنها حقتعالی را شناخته ایم. و اين كه حضرت صادق آل محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم ) در بعض احادیث فرمود: ه (بنا عبدِالله و بنا عُرف الله) یعنی به واسطه ما عبادت گردیده شده است خدا و به واسطه ي ما شناخته شده است خدا. مقصود این است که شناخته می شود خدا به شناختن ما و عبادت می شود خدا به طریق ارشاد ما. و از این بیانات به خوبی معلوم شد که شناختن خداوند شناختن امیرالمؤمنین (عليه السّلام) است و شناختن امیرالمؤمنین (عليه السّلام) شناختن خداوند است.
کسی گمان نکند که شناختن حضرت امیر (عليه السّلام) از جهت کمالات بشریّه بعینه شناختن حقتعالی است، زيرا که این طور نیست و خداوند منزّه و مبرّا است از صفات ممکنات، بلکه مقصود این است که کسی آن حضرت را از جهت ملکوتی و قرب معنوی به حق تعالی شناخت بعینه خداوند جلّ شأنه را شناخته، چگونه ما می توانیم او را به جهت ملکوتی و قرب معنوی به حق تعالی بشناسیم و اگر می توانستیم پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) و ائمه( علیهم السّلام ) را از این جهت بشناسیم خدا را هم می توانستیم بدون توسط پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) و امام بشناسیم و در شناختن حقتعالی محتاج به ارشاد آنها نبودیم، این مطلب صحیح است که شخص مادامی که چشم بصیرتش باز نشده و قلبش به نور حقتعالی روشن نگشته نمی تواند امام و پیغمبر را به نورانيّت، یعنی به جهات ملكوتيّه و معنویّه بشناسد، چنان چه حقتعالی را هم ابتداءً بدون وساطت خلفایش نمی تواند بشناسد. لکن چيزي كه در کار است این است که در پیغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) و امام (عليه السّلام) دو جهت هست یکی جهت بشری که به آن جهت با آنها سنخیت و اتحّاد داریم و آنها را ملاقات می کنیم و دیگری به جهت ملکوتی. و جهت ملکوتی ارتباط و قرب معنوی آنها است به حقتعالی و ما وقتی می توانیم اتّصال و قرب معنوی به آنها پیدا کنیم و بشناسیم آنها را به نورانيّت که افعال و کردار آنها را سرمشق خود قرار دهیم محبّت و دوستی آن بزرگواران را بر خود لازم شمردیم و چون آنها قرب معنوی به حق تعالی دارند ما هم به واسطه آنها قرب معنوی و اتصال روحانی به حق تعالی پیدا می کنیم.
در حدیث است که اتّصال مؤمن به خداوند تعالی زیادتر است از اتّصال (شعاع خورشید به خورشید) و از برای اکثر خلق راهی به سوی معرفت الهی جلّ شأنه نیست مگر به توسّط نفوس قدسیّه محمّد و آل محمّد (صلوات الله علیهم اجمعین) و چنگ زدن به دامن فضل آنها و منقاد شدن حکم آنها و متابعت کردن اوامر و نواهی الهی جلّ شأنه.
 خلاصه ي مطلب این شد محبّتی که از روی معرفت به مقام ولایت و امامت باشد آن بعینه معرفی و محبّت حق تعالی است و آن محبّت است که هیچ معصیتی ضرر به او نمی رساند و اگر کسی به قدر خردلی دارای آن محبّت باشد داخل جهنم نمی شود نه محبّت سطحی عامیانه که اکثر عوام شیعه دارا هستند و خیال می کنند همین است مقصود از آن همه اخبار و آیاتی که در فضیلت دوستی و محبّت حضرت امیر (عليه السّلام) رسیده اگر چه این قدر محبّت هم چنان چه قبلاً بیان شد بی فایده نیست چون که دوستی و محبّت یک گوهر گرانبهائی است که هر قدر باش و هر جا که باشد و در هر که باشد اثر خود را دارد لکن آن فوائد کذائی که بعض از آنها ذکر شد و بعض دیگر هم انشاء الله تعالی در محل لایق خواهد آمد نه این محبّت سطحی ظاهری است که همه کس به تواند مدّعی آن باشد.
و این را هم تذكّر دهم اين كه فرمود:  (حبُ عَلیً حسنّۀ لاتضرٌ مَعَه سئه) یعنی دوستی علی (عليه السّلام) حسنه و ثوابی است که هیچ گناهی با وجود او ضرر نمی رساند به شخص، اشاره به این است که دوستی علی (عليه السّلام) اگر از روی معرفت باشد اصلا مانع از این است که شخص مرتکب معاصی شود چون که معلوم شد که هر قلبی لایق نیست که محل این نحو محبّت باشد قلبی لایق این نحو محبّت است که از آلایش طبیعت پاک شده و مثل زرّ ناب از بوته ي امتحان خالص بیرون آمده باشد.
پس از این بیانات چند مطلب بر تو معلوم خواهد شد.
اوّل آن كه آن محبّتی که از روی معرفت به مقام ملکوتی امام (عليه السّلام) پیدا شود بعینه محبّت حقتعالی جلّ شأنه است و آن محبّت است که هم دوش با ایمان است.
دوّم آن كه برای کسی ممکن است حصول این نحو معرفت که پرتوی از عکس نور ولایت در آینه ي قلبش ظاهر و هویدا شده باشد
(رو مجرد شو مجــرد را بـبـین              دیدن هر چیز را شرط است این)
 مثلاً کسی که طعم شیرینی را هرگز نچشیده نمی تواند درک کند که شکر چیست و همین طور کسی که هیچ وقت با کسی دوستی یا دشمنی پیدا نکرده هرگز درک نمی کند که دوستی و دشمنی چیست.
 این است که در اخبار بسیار از ائمۀ اطهار سلام الله علیهم رسیده که (شیعیان ما خلق شده اند از فاضل طینت ما) و اگر خواهی نور ولایت در قلب تو پرتو افکن گردد نخستین بایستی به انقیاد و اطاعت حکم امام (عليه السّلام) درخت تلخ پیوند زنی از درخت شیرین محبّت ولایت، آن وقت به آن نوری که در باطنت ظهور و بروز کرده امام (عليه السّلام) را به نورانيّت و ولایت مطلقه می شناسی و این است مقصود از شناختن علی (عليه السّلام) به نورانيّت.
سوّم آن كه این معرفت و محبّت برای کسی پیدا نمی شود مگر به تهذیب اخلاق و اتصاف به صفات حسنه و ترک متابعت هوی و هوس و آرزو و آمال و تسلیم و منقاد شدن شارع مقدس اسلام و متابعت و پیروی کردن پیشوایان دین مبین اسلام و قطع علاقه از ماسوی الله و توجّه به حق تعالی به تمام قُوی و مشاعر.
خلاصه باز تکرار می کنم تا قلب تو صیقلی نشود و از آلایش طبیعت پاک نشود ممکن نیست که امام را به نورانيّت و به جهات ملكوتيّه بشناسی.

هر کس ز اندازه روشن دلی
هر که صیقلی بیش کرد او بیش دید

 

غیب را بیند به قدر صیقلی
بیشتر آمد بر او صورت پدید

. و هر کس بخواهد که کاملا استبعادات جاهلانه از ذهنش دور شود مراجعه کند بکتاب نجم الثاقب که بفارسی تألیف شده است و برای استحکام عقیده بهترین کتاب است.

. چه خوش گفته آن شاعر دانا

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
این جهان زندان جانست ای پسر
میل او بر آب صاف و سزه زار
آن سرور و بهجت و نور و ضیا
جمله تأثیر دیار جان بود
جان محبوس اندرین زندان تار
گر نبودی پنبه اندر گوش تو
می شنیدی ناله پنهان جان
آتش هجران دلم را سوخته
آتشی می بینم اندر دل نهان
آتشی اندر سینه پنهان بابکی
فاش می گویم که من دیوانه ام
عشاقان را عار نبود از جنون
نسبت شو اندر ره عشق ای جوان

 

زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
میل آنرا سوی آن کشور نگر
وان شگفتی های ایام بهار
وان نشاط و نجد از عود و نوا
جان زهجرش روز و شب نالان بود
روز و شب نالد ز هجران بهار
ور نبودی کرد هوش گوش تو
وان شکایتهای بی پایان جان
شعله ها در سینه ام افروخته
سخت می سوزد آز آنم استخوان
در دلم پوشیده طوفان تا بکی
هم ز عقل و هم خرد بیگانه ام
آری آری عشق باشد ذوفنون
تا از آن یابی حیات جاودان

. یعنی ترس بیجا

. نترسی در موقع ترس

. استعمال قوه فکریه در امور بیفایده

. تعطیل و واگذاشتن قوه فکریه

. تعطیل قون نفسانیه

. شکم پرستی و متابعت هوی و هوس

.

دوست نزدیکتر از من به من است

 

وین عجب تر که من از وی دورم

.

ای مرغ دلت گشته مقید بقفس
گر مستی خویشتن حجابت نشود

 

کامل نشوی تا نکنی ترک هوس
دایم نظرت بذات حق باشد و بس

.

خلاف طریقت بود کاولیا
گر از دوست چشمت بر احسان اوست
تو را تا دهن باشد از حرص باز
حقیقت سرائیست آراسته
نه بینی که جائی که برخواست گرد

 

تمنا کنند از خدا جز خدا
تو در بند خویشی نه در بند دوست
نیاید بگوش دل ز غیب راز
هوا و هوس گرد برخاسته
نه بیند نظر ور چه بیناست مرد
                                            (بوستان)

. و چه خوش گفته آن شاعر عارف:

ز بس بستم خیال تو، تو کشتم پای تا سر من

 

تو آمد خورده خورده رفت من آهسته آهسته

.

تو را عشق همچون خودی ز آب و گل
گرت جان بخواهد بکف بر نهی
چو عشقی که بنیاد او بر هواست
عجب داری از سالکان طریق
بسودای جانان ز جان مشتغل
بیاد حق از خلق بگریخته

 

 

رباید همین صبر و آرام دل
ورت تیغ بر سر زند سر نهی
چنین فتنه انگیز فرمان رواست
که باشند در بحر معنی غریق
بذکر حبیب از جهان مشتعل
چنان مست ساقی که می ریخته
                                             (بوستان)

.

چندان برو این ره که دوئی برخیزد
تو او نشوی ولی اگر سعی کنی

 

ور هست دوئی ولی اگر سعی کنی
جائی برسی کز تو توئی برخیزد

.

توئی که مظهر ذات و صفات انسانی
کتاب جامع آیات کاینات توئی
تو راست با همه انسی از آنکه تو همۀ
اگر بکنه کمال حقیقت برسی

 

بملک صورت و معنی تو عرش رحمانی
از آنکه نسخه لاریب فیه را جانی
از این سبب تو مستی باسم انسانی
ز خویشتن شنوی از صدای سبحانی

.

چون الف تو مجرد میشوی
جهد کن تا ترک غیر حق کنی

 

اندر این راه مرد مفرد میشوی
دل از این دنیای فانی برکنی
                                               (مثنوی)

.

هر که در سایۀ عنایت او است

 

گنهش طاعتست و دشمن دوست
                                             (گلستان)