کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
مبدءِ علم و اخلاق 1 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

 

بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا روی مي نمايم به سوي تو وسعی مي نمايم به جانب تو و کوشش مي نمايم در اطاعت و فرمان برداری تو و حرکت مي نمايم در راه راستی که باز کردی از برای ما به سوي رضای خود، پس به قوّت خودت ما را یاری نما و به عزّت خودت ما را هدایت فرما و به قدرت خودت ما را از لغزش نگاهدار و به رحمت خودت ما را به درجات بلند برسان و به جود و مهربانی خودت ما را برسان به نعمتهاي سعادت، زیرا که تو بر هر چیزی توانائی.
ابو علی احمد معروف به ابن مسکویه گويد: غرض ما در این کتاب اين است که بدانیم بایستی چگونه خلقی و صفاتی برای خود تحصیل نمائیم که تمام افعال و اعمال اختیاری ما به وجه نیکو واقع گردد و صدور افعال نیک از ما سهل و آسان شود وچون لابد باید این مطلب از روی قاعده علمی و ترتیب تعلیمی انجام گیرد لهذا اولا بایستی نفس و روان خود را بشناسیم که حقیقت او چيست؟ و چه نحو موجودی است و برای چه خلق شده،  يعني: قائده وجود و منتهای کمال ما در چيست؟ و باید چه خلقی و ملکه ای در خود اندوخته نمائیم و چه قوا و ملکاتی در خود تعبیه کنیم و چه اخلاقی و صفاتی مانع و جلوگیر از پيشرفت ما است از خود دفع نمائیم تا آنکه بتوانیم خود را از حضیض عالم حیوانیت به اوج مرتبه انسانیت برسانیم خدای متعال در کتاب کریم خود فرموده ( قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها )؛ يعني: رستگار شد هر کس نفس خود را پاک نمود و نا امید و بی بهره گردید هر که مستور گردانید نفس خود را به صفات بد.
و چون دانستن هر علمی مسبوق به علوم دیگری است که آن را مبادی آن علم گویند . لذا بایستی مبادی را قبلا تحصیل نمود اين است كه ما به ناچار برای وضوح مطلب به طور اجمال اشاره مي نمائيم به مبادی علم اخلاق؛ يعني: شناختن نفس و روان انسانی. پس از آن شروع مي نمائيم به بیان خلق شریف ذاتی انسانی؛ يعني: اخلاق و صفات حمیده و ارجمندی که باعث شرافت ذات و حقیقت روح و روان آدمی مي گردد نه آن شرافت عرضی که به واسطه اسباب خارجی از قبیل دولت و ثروت یا سلطنت و ریاست وی را حاصل مي گردد . 

خودت را بشناس
قسمت اول از گفتار اول
مبدءِ علم و اخلاق
نخستین چيزي كه باید اثبات نمائیم اين است كه نفس و روان ما جوهر مجرد از ماده است به مشاعر و حواس، وي را احساس نمود نه جسم است و نه عرض قائم به جسم، نه ماده است و نه قوه. و در وجود و حقیقت، احتیاج به قواي جسمانی ندارد.
 سپس در مقام بر مي آييم که مقصود ما از آن جوهر بسیط ملکوتی ( يعني: روح و روان) چيست؟ و به چه نحو کامل مي گردد و دلیل بر اثبات تجرد  نفس و روح آدمی بسیار است لکن در اینجا به بعض آن اشاره مي شود .
دلیل یکم؛ نفس کسی که رجوع به وجدان خود نماید به خوبي مي يابد که در ناطقه شباهت انسان، حقیقتی است که وي را ( روح و روان یا نفس به اجسام ندارد ناطقه ) مي ناميم و آن حقیقت به هيچ وجه نه به اعتبار ذات و نه به اعتبار افعال شباهت به اجسام ندارد و به تمام جهات نفس از بدن و کلیه اجسام ممتاز است که در هیچ حالی از احوال و در هیچ صفتی از صفات و در هیچ فعلی از افعال موافقت و مشارکت با هم ندارند بلکه کمال ضديّت و جدائی بین روح و بدن ثابت است و نیز به وجدان مي آييم که روح و روان ما به هيچ وجه شباهت به عوارض ندارد و نمي توان وي را در تعداد عوراض به شمار آورد يعني: نمي توان وي  را عرض نامید و چون مي بينيم که منشأ ضديّت و مبه اينتی که بین آن جزء بسیط( يعني: روح و روان ) ما و بین اجسام است همان جسمیت و عوارض جسمانی است مي فهميم که حقیقت ما و نفس ما جسم و جسمانی نیست و چون پس از تفحص و تجسس می یابیم که نفس ما تغیر و تبدل و استحاله پذیر نیست مي فهميم که از قبیل عوارض و قوائی نیست که حلول در ماده دارد .

دلیل دوّم؛ نفس بشر از کثرت علوم و احساسات خسته نمي شود.
چون به تجربه و مشاهده، معلوم است که نفس بشر تمام اشیاء را با هم ادراک مي نمايد و از کثرت احساسات و علومي كه وي را حاصل است خستگی و نقصی نمي پذيرد بلکه کثرت احساسات مزید بر قوه نفس مي گردد. از اینجا مي فهميم که روح و حقیقت ما جسم و جسمانی نیست .
توضیح مطلب اين است هر جسمی را که تحت نظر مي آوريم می بینیم دارای شکل معین و صورت مخصوصی است که به وی از باقی اجسام امتیاز یافته و مادامي كه دارای آن شكل مخصوص است ممکن نیست شکل دیگری به خود بگیرد مثلا جسمي كه دارای شکل ( مثلث) است نمي شود با بودن آن شكل ( مربع) به خود گیرد مگر آن که شکل مثلث اولی را تبدیل نمایند به شكل مربع ( يعني: ممکن نیست در یک جسم دو صورت با هم جمع شود )
و نیز اگر بر جسمی مثل کاغذ یا پارچه یا فلزی نقشه ای بکشیم یا خطی بنویسیم ممکن نیست بتوان ثانیاً روی آن نقشه دیگری بکشیم یا خطی بر آن خط اضافه کنیم مگر آنکه اولی را حک نمائیم و اگر از آن نقشه یا خط چیزی بماند و ثانیاً بروی آن نقشه دیگری یا خطی نوشته شود آن دو شکل یا خط مخلوط بهم می گردند و امتیازی بین آنها باقی نخواهد ماند مثلا اگر بر موی مهر بزنند یا نقره ای را انگشتر نمایند با آن نقش مهر نمي توان نقش دیگری بر وی مرتسم نمود یا نقره را به شكل دیگری در آورد مگر آنکه نقره را آب کنند و مهر را از موم محو گردانند همين طور است حال تمام اجسام جسمی یافت نمي شود که در حال دو شکل یا دو نقش به خود گیرد .
و چون به وجدان مي آييم که ممکن است محسوسات و غیر محسوسات یگدفعه در ذهن ما در آید بدون آنکه در ادراک هر یک محتاج باشیم که دیگر یراحک و رفع نمائیم و با آنکه آن شکل بالتمام در ذهن ما موجود است اشکال دیگری را نیز بالتمام ادراک مي نمايم بلکه هر قدر علوم و ادراک بشر زیادتر شد سعه ذهن وی زیادتر مي گردد و اشکال و صور موجودات بهتر در وی نقش مي گردد( يعني: علوم و دانش وی زیادتر مي گردد) اين است که انسان هر قدر در علوم و دانش بشر خوض نمود و زیادتر نفس خویش را بزحمت انداخت فهم و ادراک وی زیادتر مي گردد و چوناین صفت ضدو مخالف با جسمیت است از اینجا مي فهميم که روح و روان ما از قبیل اجسام نیست بلکه جوهر مجردی است که از سنخ موجودات عالم ملکوتی به شمار مي رود .
و دلیل بر اینکه( روح و روان ) بشر عرض نیست ( و جوهر است) اين است كه در محل خود مبرهن گردیده که نمي شود ( عرض حامل گردد) ؛ يعني: ممکن نیست که عرضی مثل رنگ سرخی یا قرمزی یأعرض دیگر عارض شود چیزیرا که مثل خودش عرض باشد زیرا که نمي شود عرض ( يعني: چیزی که عارضی است ) وجود استقلالی پیدا نماید تاآنکه موضوع شئی دیگر گردد بلکه وجود وی بستگی به غير دارد و بدون محل و موضوع تحقق پذیر نیست .
سعه ذهن بشر دلیل بر تجرد اوست.
چگونه مي شود نفس و حقیقت آدمی از عوارض محسوب گردد در صورتي كه به وجدان می یابیم که همه قسم علوم و معارف ممکن است در ذهن ما حاصل گردد و طرفیت و سعه ذهن به مراتب بسیار تمامتر و زیادتر است از اجسام نسبت به عوارضی که عارض وی مي گردد.
پس، از این بیان به خوبي معلوم مي شود که آن جزء بسیط يعني: نفس انسان نه جسم است و نه جزء جسم و نه عرض حال در جسم، بلکه یک موجود جوهر بسیط تام و تمامی است که در تمام آثار و افعال مخالف و مباين با اجسام است و به هيچ وجه شباهت با اجسام ندارد.
دليل سوم: نفس بشر از تصور اجسام طول وعرض وعمق پيدا نمي كند.
جسم، چیزی را گویند که دارای ( ابعاد ثلاثه)؛ يعني: طول وعرض و عمق باشد و این ( ابعاد ثلاثه ) در ذهن انسان و در ( قوه واهمه) حاصل مي گردد بدون آنکه ذهن و قوه ( قوه واهمه) طول و عرض و عمق پیدا نماید. بلکه هر قدر این معانی در ذهن بیشتر گردد و به انتها نرسد باعث نمي شود که ذهن و آن قوه نفسانی عریض تر یا بلند تر یا عمیق تر گردد و نیز تصور آنها باعث نمي شودكه ذهن و آن قوه جسم گردد و نيز هر گاه تصور نموديم كيفيات اجسام را، ذهن ما متصف به آنها نمي گردد. مثل اینکه هر گاه رنگی یا بوئی یا طعمی را تصور نمائیم ذهن ما رنگ دار و بو دار و طعم دار نمي گردد بلکه اضداد را یک دفعه و مساوی تصور مي نمايد و همين طور است حال وی نسبت به معقولات چنانچه مشاهده مي نمائيم ادراک هر معقولی نفس ما را مستعد و مهیا مي گرداند برای معقولات دیگری. و به سبب کثرت تعقلات و پی هم در آمدن معقولات و تراکم آنها بر یکدیگر، نفس قوی مي گردد و بهتر محل باز مي كند برای علوم و معارف. و به هر تعلقی، تعقل دیگری افزوده می گردد بدون آن که به جائی منتهی گردد و این خود یکی از صفات ممتاز نفس انسانی به شمار مي رود
دلیل چهارم: خالی شدن از محسوسات، روح بشر را کامل مي گرداند.
 قوای جسمانی در حد ذات خود فاقد علوم و معارف و هر گونه احساساتی است ( يعني: قوه جسمانی حس و شعور و ادراک ندارد ) و چون انسان به اعتبار قوای حیوانی مایل به ادارک جسمانی و طالب لذائذ بدنی است چنانچه قوه بینائی مایل به ادراك صورت ها نیکو است و قوه شنوائی طالب استماع آوازها خوش و نیز قوه شهوی مایل به مقتصیات شهوانی و قوه غضبی طالب و شائق به غلبه و انتقام است لهذا انسان به اعتبار قوای جسمانی در نیل به شهوات و محبت انتقام به ناچار بایستی از طریق حواس پنجگانه دیدن، شنیدن، بوئیدن، چشیدن، لمس نمودن، محسوسات را به مرکز نفس حیوانی وارد نماید و نفس حیوانی از جهت قوای حیوانی قوت مي گيرد و استفاده مي نمايد و مشتاق به وی مي گردد و به رسیدن آن خوشحال مي شود زیرا که اینها ماده وجود و اسباب بقاء وی مي باشد لکن نفس انسانی که او را جوهر غیر مادی مي دانيم هر قدر از مقتضیات حیوانی دورتر گردید و در ذات خود بیشتر فرو رفت و به قدر امکان خود را بهتر از محسوسات تخلیه نموده به همان قدر بر قوای انسانی وی افزوده مي گردد و به كمال و تمامیت مي رسد و دارای رأی صحیح مي گردد و معقولات بسیط را بهتر تعقل مي نمايد و این دلیل بهترین دلیلی است برای اثبات تجرد نفس و اینکه جوهر نفس و روان آدمی از سنخ طبیعت اجسام عنصری نیست بلکه ذات و حقیقت وی شریفتر و طبيعت او افضل از هر چیزی است که در عالم طبیعی مادی وجود دارد زیرا که هر جنسی به سبب ارتباط باهم جنس خود قوت مي گيرد و از طریان ضد خود ضعیف مي شود .
دلیل پنجم: روح و روان بشر مایل به شناختن حقیقت اشیاء است.
 شوق انسان به امور غیر طبیعی و حرص او بر شناختن حقایق امور الهی و میل نفس به اموری که به مراتب بسیار اشرف و افضلند از امور جسمانی به طوری که امور غیر طبیعی را مقدم می اندازد و وي را می گزیند بر امور طبیعی .
این خود دلیل واضح و روشنی است بر اینکه جوهر نفس بشر از سنخ این عالم عنصری نیست بلکه از عالمی به وجود آمده که به مراتب بسیار شریفتر از امور عنصری به شمار مي رود زیرا چنانچه معلوم است ممکن نیست چیزی مایل و مشتاق گردد به چیزی که از سنخ او و جنس او نباشد و آمیزشی با وی ندارد و نیز ممکن نیست چیزی اعراض نماید از چيزي كه قوام و فعالیت وی به او باشد و باعث استکمال او گردد و چون مي بينيم در افراد بشر کسانی یافت مي شودند که از امور جسمانی و مادی اعراض نموده اند و هم خود را مصروف گردانیده اند بر امور الهی از اینجا معلوم مي شود که جوهر نفس انسان از عالم دیگری است و از طبیعت این عالم عنصری خارج است.
دلیل ششم: نفس ادراک معانی مي كند.
 اگر چه مبدء بسیاری از علوم قوای حسی و مشاعر جسمانی است چنانچه انسان در ادراک محسوسات محتاج به آلات مثل چشم و گوش و غیره است لکن در نفس بشر قوای دیگری نیز وجود دارد که عالیتر و شریفترند از قوای جسمانی و قیاسات منتجه و آرای صحیحه مبتنی بر آنهاست و نفس به ذات خود مدرک معانی است نه به آلات جسمانی. و به آن قوه باطنی است كه حکم مي كنيم که بین دو طرف نقيض مثل وجود و عدم شب و روز، واسطه نیست چنانچه معلوم است این نوع از ادراک ناشی از قوه عاقله ما است و از قبیل احساسات خارجی نیست و این حکم عقلی و امثان آن از بدیهیات اولیه به شمار مي رود و اگر مأخذ از چیز دیگر بود و به خودی خود معلوم نبود هرگز در تعداد اولیات به شمار نمی رفت .
دلیل هفتم: عقل تمیز مي دهد و خطای حس را رفع مي كند .
چنانچه معلوم است حواس ظاهره مثل چشم و گوش فقط ادراک محسوسات مي نمايد و از ادراک معقولات نصیبی ندارد لیکن نفس بشر ادراک مي نمايدمعانی کلیه را که مندرج در محسوسات است و تمیز مي دهد بین آنچه را که باعث اتصال و ارتباط بین اشیاء و آنچه را که سبب اختلاف و تنافی آن مي گردد و معلومست که این نوع ادراک کار قوای جسمانی نیست و نیز به قوا و مشاعر خود چیزهائی حس مي نمائيم لکن تصدیق به صحت و فساد آن مربوط به عقل است و تمیز دهنده بین محسوسات که کدام یک از آنها واقعیت دارد و کدام یک از آنها باطل است کار نفس مجرد است نه کار حس بی شعور چنانچه به نفس عاقله خود مي فهميم که در بسیاری از محسوسات خطا و اشتباه مي كنيم يعني: اشیاء را آن طوري كه هست حس نمي كنيم و بدیهی است که حس ادراک ضد خود را نمي كند يعني: خطا و اشتباه خود را نمی فهمد چنانچه چشم خطا و اشتباه مي كند در آنچه از وی بسیار دور است یا آنچه به وی خیلی نزدیک است مثل اینکه خورشید به اين بزرگی را نزدیک و کوچک مثل کف دستی مي بيند و ( نفس ناطقه) به دليل عقلی تمیز مي دهد و خطای آن را رفع مي نمايد و نیز حرکت ابر را حرکت ماه می پندارد و حرکت کشتی را حرکت شط و اشیائی که در آب فرو می برند بعضی بزرگتر از آنچه هست به نظر می آید و بعضی شکسته دیده مي شود در صورتي كه درست است و بعضی کج و معوج گمان مي شود در صورتی كه راست و مستقیم است و عقل تمامی اشتباهاتی که از قبیل حواس پدید مي شود برطرف مي نمايد و همين طور است حال تمام مشاعر و حواس دیگر چنانچه در لمس کردن و چشیدن نیز بسیار خطا و اشتباه مي شود و عقل سبب خطا و اشتباه هر یک ار مي فهمد و حکم صحیح بین آنها مي نمايد بدیهی است عقل چون حاکم بین اشیاء و ممیز بین صحیح و فاسد آنها است به مراتب بسیار اشرف و افضل از آن چیزی است که دروی تصرف مي نمايد و اشتباه آن را رفع مي نمايد خلاصه علم نفس به خطا و اشتباهاتی که از قبل حواس و مشاعر پدید گشته مأخوذ از آلات جسمانی نیست بلکه به ذات خود عالم است.
 معقولات از قبل حواس و مشاعر پدید نمي شود.
  اموری که عقل تعقل مي كند نمي شود مأخوذ از علم دیگر باشد و بایستی به ذات خود عالم به آنها گردد و گرنه در ادراک هر علمی محتاج به ادراك علم دیگری بود و آن علم نیز مسبوق به علم دیگر آن وقت سلسله علوم ومعلومات غیر متناهی مي گردد و چنانچه در محل خود مبرهن گردید امر غیر متناهی محال و غیر واقع است و پس از آنکه انسان فهمید عالم به اموری است که ناشی از ذات اوست و در این نوع ادراک محتاج به غير نیست مي فهمد که ذات و حقیقت وی حال در بدن نیست چنانچه گفته اند ( عاقل و معقول) یکی است لکن قوا و مشاعر جسمانی این طور نیستند اینها از خود و ادراک خود بی خبرند چنانچه ( قوه باصره) نه خود را ادراک مي نمايد و نه مرئیات خود را . پس از این بیانات به خوبي معلوم مي شود که نفس ناطقه انسانی جسم نیست .جزء جسم هم نیست از قبیل عوارض و صورجسمیه یا چیزهائی که حلول در جسم دارند هم نیست و نیز از امتزاج و ترکیب عناصر تولید نگشته بلکه جوهر و حقیقتی است که به تمام معنی مخالف و مباين با اجسام است و به هيچ وجه شباهتی با اجسام ندارد نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال.
 پس از آنکه شرافت و فضیلت روح و روان انسان معلوم شد و ثابت شد که وی از جوهر و موجودات عالم علوی است نه سفلی معلوم مي شود که ترقی و تعالی او در اکتساب علوم و معارف و فرار از خصوصیات اجسام و مادیات است انسان هر قدر در طلب علم و معرفت حریص تر گردید و از امور مادی بیشتر اعراض نمود و از آنچه مانع پیشرفت وی مي شود زیادتر دوری جست بهتر فضیلت او نمایان مي گردد و هر قدر در نفس خود بیشتر فرو رفت و بیشتر جدیت و استقامت نمود و آنچه باز می دارد وی را از سعادت عظمی از جلوی پای خود برداشت این فضیلت دوری افزایش می یابد و روح ملکوتی او قوت مي گيرد و در جای دیگر بیان نموده ایم آنچه را که مانع پیشرفت ما مي شود از کسب فضائل و گفته ایم آن اموری است که راجع به بدن و مشاعر و آنچه متصل و مرتبط به آنها است