کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
پیشگفتار ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

بسم الله الرحمن الرحیم
پیشگفتار:
جامع ترین کلامی که از رشحات اقلام عقول قدسیّه بر صفحات نفوس انسیّه نقش پذیرد حمد و ثنای خداوند جهان آرائی است که به قدرت کامله ي خداوندیش سفلیات را با علویّات مرتبط ساخت و به توسط نفوس قدسیه ي ملكوتيّه انسیّه فیوضات غیرمتناهیش را در عوالم کونیّه سفلیّه منتشر گرداند.
و صلوة و سلام بر منبع کمالات ازلی و مظهّر صفات لاهوتی و صاحب مقام (قاب قوسینِ او اَدنی) محمّد مصطفی (صلیّ الله علیه و آله و سلم) که نفوس ضعیفه ي بشر را به نفوذ کلمات خداوندیش قوّت بخشید.
و درود نامحدود بر شمع شبستان وجود خازن اسرار، جود الهی، مرکز دائره خلافت و امامت، سرّ سربسته باء بسم الله، برهان الموح‍ّدین و امام المتّقين و وصیّ رسول رب العالمین مولانا و متولی الکونین علی بن ابیطالب (عليه السّلام) و اوّلاده الطّاهرین المعصومین (صلوات الله علیه و علیهم اجمعین).
چون این فقیره حقیره بی بضاعت در موقع تشرف به نجف اشرف به جهت مهمی نذر کرد کتابی در فضائل مولی الموالی امیرالمؤمنین (عليه السّلام) تألیف کند بعد از آن با خود فکر کرد که این کاری است بسیار خطیر و دریائی است بس عمیق از کدام راه می توان در این دریای مواج داخل شد و از دُرر و لئآلی آن ذره اي به دست آورد و چگونه می توان توصیف کرد کسی را که زبان سخن سرایان عالم از ذکر اوّل درجه از فضائلش عاجز و بیان فصحاء و بلغاء عالم از تحریر و تقریر ادنی آثارش قاصر و چه خوش گفته شاعر:


کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست

 

که تر کنی سرانگشت و صفحه به شماری

بلکه فکر بشر کوچک تر از آن است که بتواند به سرداق شکوه عظمت نامتناهیش پرواز کند در کتاب بحار نقل می کند: از پیغمبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم ) که فرمود:  اگر درخت ها قلم گردد و دریاها مرکب شود و جن و انس نویسنده شوند نمی توانند فضائل علی بن ابیطالب (عليه السّلام) را احصاء نمایند یعنی فضائل آن بزرگوار غیرمتناهی است و آخر ندارد، زيرا که درخت ها با کثرتش و دریاها با وسعتش منتهی می شوند و تمام می گردند و فضائل آن سرور به انتها نمی رسد و این کلام اشاره به این است که حضرت امیر (عليه السّلام) مظهر و نماینده صفات الهی است چون که غیرمتناهی بودن از صفات خدای تعالی می باشد و پس از یأس و نا امیدی در دریای فکر فرو رفتم ناگاه این حدیث را متذكّر گشتم «مالا یُدرک کله لایترک کلّه»؛ یعنی: نباید انسان ترک کند چیزی را که مقدور او می باشد برای چيزي كه مقدور او نیست پس گستاخانه متعرض این شدم که شمه اي از فضائل و مناقب آن حضرت را بیان نمایم، لکن نه اين كه مدّعی این باشم که به توانم کوچک ترین فضائل آن سرور را شرح دهم.
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولان گه تو است
                                           عـرض خود می بری و زحــمت ما می طلبی
بلکه می خواهم با این خاطر افسرده و دل خسته و قلم شکسته اثر پای رهروان پیش را پیدا کنم و بپاي مردانه آنها قدم در طریق هدایتش گذارم و سر بر آستان رفعتش نهم و از گلستان دانشش گلی بچینم و از خرمن احسانش خوشه اي برچینم که به این وسیله شاید بتوانم خود را از دوستان و موالیان حضرتش محسوب نمایم .
آن پیر زنی که حکایت می کند وقتی یوسف صدّیق (عليه السّلام) را بردند به مصر و او را در معرض فروش گذاردند پول های زیادی برای خریداری وی حاضر کردند، ناگاه پیرزنی کلاف ریسمانی آورد، کسی گفت: ای نادان با این همه مالی که برای خرید او حاضر شده تو را چه رسد که طمع داری به این کلاف ریسمان یوسف (عليه السّلام) را بخری پیره زن گفت: می دانم به این قدر ناقابل یوسف را به من نمی دهند، لکن، مقصودم این است که وقتی خریداران یوسف را تعداد و شماره کردند من هم داخل آنها محسوب شوم پس شروع کردم در مقصود بعون الملک المعبود و نامیدم این کتاب را (مخزن اللئالی) در فضائل مولی الموالی و آن را مرتب ساختم بر یک مقدمه و پنج باب و یک خاتمه و به عرض مطالعه کنندگان محترم می رسانم و در نظر گرفته ام به قدری که ممکن است مطالب این کتاب ساده و مختصر باشد تا آن كه همه کس به قدر فهم و سهم خود از او نتیجه ببرد.


.

یا سید الانام درود جناب تو
نزدیک تو چه تحفه فرستیم ما زدور

 

ورد زبان ما است مه و سال صبح و شام
در دست ما همین صلواتی است والسلام

.


گر بیابم قطرۀ از کوثرش
ورنه چون من صد هزاران خظ لب

 

زنده جاوید گردم بر درش
می بمیرد در ره او روز و شب

.


من خود چه کسم که در شماری باشم
مقصود همین است که در شأن علی

 

یا در صف اهل دل سواری باشم
گویم سخنی چند و بکاری باشم

.


گفت: یوسف را چو می فروختند
زان زن خونی بخون آغشته بود
در میان جمع آمد با خروش
این زمین بستان و با من بیع کن
خنده آمد مرد را گفت: ای سلیم
پیره زن گفتا که دانستم یقین
لیک اینم بس که چه دشمن چه دوست
هر دلی کو هست عالی نیافت

 

مصریان از شوق او می سوختند
ریسمانی چند بر هم آغشته بود
گفت: کی دلال کنعانی فروش
دست در دست منش نی بی سخن
نیست در خور تو این در یتیم
کین پسر را کس نیفروشد بدین
گوید این زن از خریداران اوست
دولت بی منتها حالی نیافت
                                            (منطق الطیر)