کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
الفلق: آيات 1 تا 5 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 357
سوره الفلق‏

سوره فلق مدنى است كه در مدينه فرود آمده و پنج آيه و بيست و سه كلمه و هفتاد و چهار حرف است از ابى كعب چنين نقل ميكنند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرموده هر كس معوذتين سوره قل اعوذ برب الفلق و قل اعوذ برب الناس را بخواند مثل كسى ماند كه تمام كتابهايى كه از جانب خدا براى پيمبران فرستاده شده خوانده باشد از عقبه بن عامر است كه گفت رسول خدا فرموده ميخواهيد خبر دهم بفاضل ترين چيزى كه پناه جويندگان بآن پناه جويند گفتند بلى يا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم گفت آن سوره قل اعوذ برب الفلق و قل اعوذ برب الناس است و نيز همان عقبه بن عامر گفته حضرت رسول بمن فرمود خبر دهم تو را بدو سوره كه فاضلترين سورهاى قرآن است گفتم بلى يا رسول اللَّه گفت معوذتين گفتم مرا بياموز حضرتش آن دو سوره را بمن آموخت و گفت موقع خوابيدن و برخواستن از خواب اين دو سوره را بخوان.

و نيز عقبه گويد حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود هيچ سوره‏اى در قرآن فاضلتر از قل اعوذ برب الفلق نيست اگر توانى در نماز بسيار بخوان (ابو الفتوح رازى) كفعمى راجع بخواص سوره قل اعوذ برب الفلق و قل اعوذ برب الناس چنين گويد كسى كه هر شب اين دو سوره را قرائت كند از شر جن و وسوسه شيطان ايمن ميگردد و اگر بنويسند و بگردن طفل بندد از شر جن و هوام ايمن گردد

 [سوره الفلق (113): آيات 1 تا 5]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ (1) مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ (2) وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ (3) وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِي الْعُقَدِ (4)

وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ (5)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 358

 (ترجمه)

بنام ايزد هستى بخش صاحب رحمت عام و خاص‏

بگو اى رسول پناه ميبرم بپروردگار شكافنده صبح روشن،

از آنچه خلق شده،

و از شرّ شب تاريك وقتى درآيد،

و از شر زنان افسون‏گر چون (بجادو) در گرهها بدمند،

و از حسود بدخواه‏

 (توضيح آيات)

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ فلق در لغت بمعنى شكافتن و جدا نمودن بعضى از بعض ديگر آمده إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى‏ در سوره انعام آيه 95 فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ سوره شعراء آيه 63 كه در قرآن مجيد فلق بمعنى شكافتن و جدا نمودن بسيار آمده و يكى از اسماء الحسنى (الفالق) است و در اين آيه مفسرين (الفلق) را بمعنى سفيدى صبح صادق گرفته‏اند كه سفيدى صبح سياهى شب را ميشكافد و روز را از شب جدا ميكند و آيه خطاب پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نموده كه بگو پناه ميبرم بپروردگار صبح و مربى و مدبر عالم در تفسير على بن ابراهيم گويد فلق چاهى است در جهنم و در آن صندوقى است از آتش كه اهل جهنم از حرارت آن بفغان مى‏آيند و در آن شش نفر از اولين و شش نفر از آخرين منزل دارند شش نفر از اولين (1) پسر آدم قابيل كه برادر خود هابيل را كشت (2) نمرود بن كنعان كه ابراهيم را در آتش انداخت (3) فرعون موسى (4) سامرى كه گوساله را خدا ناميد (و بنى اسرائيل را فريب داد كه به گوساله سجده كنند) (5 و 6) آن كسى كه هوّد اليهود و نصّر النّصارى شايد مقصود اين باشد كسى كه يهود را بيهوديت و نصارا را بنصرانيّت وادار نمود.

و آن شش نفر از آخرين اولى و دومى و سومى و چهارمى پنجم صاحب خوارج                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 359

 ششم ابن ملجم (پايان) و چون فلق در لغت بمعنى شكافتن آمده پس بنا بر اين معنى الفلق مطلق است و مصاديقى پيدا مينمايد بلكه توان گفت شايد يك معنى عامى از آن اراده شده كه شامل گردد تمام موجودات عالم خلق را كه از شكافتن مادّه بوجود آيند و هر يك از آنها مصداق معنى فلق ميباشند كه مادّه را ميشكافد و موجودى پديد ميگردد.

خداوند فالق است و بشكافتن چيزى چيز ديگرى بيرون آرد سياهى شب را ميشكافد و روشنى صبح صادق را بيرون آرد دانه را در زمين ميشكافد و گياه بيرون آرد هسته را ميشكافد و از بين آن درخت بيرون آرد إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى‏ خداوند شكافنده دانه و هسته است.

نطفه را در رحم ميشكافد و حيوان بيرون آرد ظلمت عدم را ميشكافد و وجود بيرون آرد بلكه تمام موجودات باعتبار ماهيّت و حقيقت خود در ظلمت عدم و نيستى دائمى ميباشند تا آنكه باسم (الفالق) ظلمت عدم شكافته و ماهيّات موجودات از كتم عدم و صحراى نيستى بعالم وجود ظهور و بروز نمايند.

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ، مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ خطاب برسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه بمردم بگو من پناه ميگيرم بپروردگار فلق كه شكافنده شب و پديد آورنده سفيده صبح و تمام موجودات است از شر آنچه خلق گرديده.

عالم خلق مقابل عالم امر است (له الخلق و الامر) اشاره به اينكه عالم بقسمت اولى دو عالم است يكى را عالم امر گويند كه شايد عالم علويين و عالم ملائكه مقصود باشد كه در آنها شرى و فسادى يافت نميشود زيرا كه موجودات عالم امر از شهوت و غضب كه منشأ آفات و شرورند مبرايند و وجود آنها كامل و مشتمل بر خيراتند و از خود فانى و بحق باقى و مقام عنديت دارند.

آنچه شر يافت ميگردد در عالم خلق و تكوينيّات و عالم طبيعت بروز و ظهور                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 360

 مينمايد زيرا چون عالم طبيعت در مرتبه دانى عالم خلقت واقع گرديده محفوف بعدم و نيستى و قوه و استعداد است و جهات عدمى در آن بسيار است.

و چنانچه در معرفى شر گويند در هر جا شر يافت شود بازگشت آن يا بامر عدمى صرف ميگردد يا اگر وجودى براى آن فرض شود آن محفوف بعدم يعنى عدم مضاف يا عدم و ملكه ميگردد و آنچه شرّ در عالم پديد ميگردد راجع بهمان جهات عدمى و نيستى است كه ناشى از دورى از حق تعالى و رحمت واسعه او است.

اين است كه خطاب بنبى خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مينمايد كه بگو بامّت خود كه من پناه گيرنده‏ام از هر شريكه ناشى از عالم خلق و از قبل مفسدين و ظالمين و مردمان پست متوجه بمن ميگردد بپروردگارى كه مربى عالم و پديد آورنده عالم خلق است بايد دانست كه پناه گرفتن و در پناه مربّى فلق واقع گرديدن بلفظ و گفتار نيست انسان هر قدر بزبان بگويد قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ و دلش بجاى ديگر متوجه باشد در پناه پروردگار فلق واقع نميگردد پناه گرفتن و در پناه مربّى فلق وقتى واقع ميگردد و صورت خارجى پيدا مينمايد كه آدمى واقعا و حقيقتا پناهنده باو گردد و آن در صورتى محقق ميگردد كه انسان از طريق عبادت و خلوص نيت و توجه كامل بمبدء خود آن فطرت خدا داد خود را قوّت دهد و معرفت و محبّت وى بمقام الوهيّت كامل گردد و هدف و نقطه نظر او بسوى آن فرد ازلى مستدام گردد و از خلق ببرد و هميشه اوقات بسوى او نگران باشد آن وقت در پناه او و در قلعه محكم توحيد محفوظ ماند و دست شياطين جنّى و انسى از دامن كبريايى وى كوتاه ميگردد زيرا ديگر چنين كسى در پناه مربى عالم خلق واقع گرديده كه تمام عوالم خلقت تحت اقتدار و تربيت آن مربى عالم واقعند

سخنان مفسرين در شأن نزول آيه‏

1- حديثى نقل ميكنند كه جبرئيل آمد و گفت يا رسول اللَّه عفريتى با تو دشمنى ميكند وقتى در جامه خواب ميروى اين دو سوره معوّذتين را بخوان 2- خداوند اين دو سوره را فرستاد كه پيمبر خود را از نظر بد حفظ كند

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 361

 3- بسيارى از مفسرين را عقيده بر اين است كه لبيد بن اعصم يهودى حضرت را در يازده گره سحر كرد و در چاهى كه آن را ذروان ميناميدند انداخت و حضرتش در اثر سحر سه شب مريض گرديد و پس از آنكه جبرئيل بحضرتش خبر داد على و طلحه را فرستاد و آن گرهها را آوردند آن وقت اين سوره فرود آمد و حضرت براى باز شدن هر گرهى يك بار سوره ميخواند تا تمام گرهها باز گرديد تا آنكه حضرتش از مرض شفا يافت و جبرئيل فرود آمد و گفت‏

 (بسم اللَّه ارقيك من كلّ شيئى يؤذيك من حاسد و عين)

اگر چه باعتبار طبع بشريت كه مكرر در قرآن مجيدش فرموده أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يعنى در تمام لوازم و شئونات بشريّت مثل شما افراد بشر ميباشم باين اعتبار اگر بگوئيم سحر واقعيّت دارد ممكن است در وجود شريف آن بزرگوار نيز كارگر آيد لكن از آن طرف نظر بقوله تعالى وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتى‏ و امثال اين آيات كه دلالت دارد كه حضرتش در عون و عنايت حق تعالى محفوظ بوده.

و نيز نظر به اينكه پيمبران مخصوصا پيمبرانى كه منصب رسالت داشتند و در جاى خود مبرهن گرديد كه آن بزرگواران باذن و رخصت حق تعالى متصرف در ماديات بودند با اينحال چگونه ممكن است تحت تأثير سحر كه اصلا عمل ساحر موهوم صرفست و هيچ واقعيّت ندارد واقع گردند و نيز چنانچه معلوم است اگر در سحر اثرى باشد در ضعفاى نفوس كه وهم آنان غالب بر عقل آنها است كارگر ميشود نه در اقوياى بشر آنهم چنين وجود شريفى كه در مرتبه عقل كل و اول ما خلق اللَّه بشمار ميرود.

خلاصه چنين بنظر ميآيد كه اين حكايت بى‏اساس است و آن شخصيّت بزرگ تحت تأثير سحر واقع نگرديده لكن ممكن است يهوديان سحر كرده باشند و اين سوره يكى از اخبار غيبى باشد كه حضرت بتوسط وحى خبردار گرديده كه ساحر
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 362

 چنين عملى كرده و خواسته او را سحر كند لكن در آن وجود مبارك تأثير كرده باشد و در اثر سحر مبتلا بمرض شده باشد درست بنظر نميآيد بلكه مسلّما خلاف است چگونه ممكن است كسى كه از حيث رتبه و مقام حائز درجه‏اى باشد كه در باره خود چنانچه در حديث مشهور فرموده (من نبى بودم آن وقتى كه آدم بين آب و خاك بود و از حال طفوليت كه اكثر اهل مملكتش بت پرست بودند موحّد و خدا پرست و بطريق وحى بفروع احكام دينش عارف بود و خدا را عبادت مينمود چنانچه مذهب شيعه چنين است چگونه چنين شخصيت بزرگوارى تحت استيلاء ساحر واقع ميگردد هرگز ممكن نيست وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ در لغت (غسق) را دو طور معنى نموده‏اند يكى سياهى وسط شب آن وقتى كه هوا بشدت تاريك گردد يا تاريكى اول شب و ديگر بمعنى سيلان مثل (غسقت العين اذا امتلاءت دمعا و غسقت الجراحة اذا امتلاءت دما) يعنى آب از چشم سيلان نمود وقتى پر گرديد و خون از جراحت ريزش نمود وقتى مرض شدت كرد.

و در غريب القرآن چنين گفته (غسق اللّيل) يعنى شدت تاريكى شب و غسّاق آن قطراتى است كه ريزش ميكند از بدن جهنّميان و بعضى كسوف قمر را غسّاق گفته‏اند.

سخنان مفسرين در توجيه غاسق‏

 (1) (غاسِقٍ إِذا وَقَبَ) شب است آن وقتى كه از پى روز درآيد و چون بيشتر فسادها مثل درندگان و هوام و حيوانات گزنده و سارقين در شب درآيند اين است كه مأمور گرديده‏ايم پناه بخدا ببريم از شرور و آفات بسيارى كه ممكن است در شب عارض گردد.

 (2) غاسق ماه است وقتى در محاق كه در آخر ماه واقع ميگردد يا موقع خسوف و حيلوله ارض باشد.

 (3) مقصود نظرات و مقارنات ستارگان است كه بعضى از آنها نحوست آرد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 363

 و آثار بدى در زمين پديد گردد مثل اينكه گويند ستاره ثريا وقتى سقوط نمايد باعث بعض امراض ميگردد و وقتى طلوع نمايد امراض رفع ميگردد.

خلاصه چون (غسق) بمعنى تاريكى و ظلمت است و منشأ تاريكى و ظلمت عدم نور و روشنايى است و شب را از جهت تاريكى كه ناشى از غيبت خورشيد است (غسق ناميده و همان ظلمت است كه منشأ جنبش سباع و بهائم و هر چيز موذى ميگردد.

پس ممكن است آيه را تعميم بدهيم و گوئيم غسق چون اطلاق دارد و مقيد بشب نشده شامل ميگردد تمام انواع و اقسام ظلمتها از حسيات و معنويات از ظلمت اول شب و وسط شب و تاريكى ماه موقع كسوف و وقتى در محاق واقع ميگردد و ظلمت طبيعت و ظلمت جهل و بيخردى و ظلمت و تاريكى قلب كه از عدم نور معرفت و ايمان و علم پديد ميگردد و منشأ تمام فسادهايى كه از قبل نوع انسانى سر ميزند همان تاريكى قلب و خالى بودن آن از نور ايمان و تقوى است و شايد آيه اشاره باين باشد كه بايست از شر هر نوع تاريكى كه منشأ فساد است پناه بخدا برد و نظر بآن آيه كه إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ تقوى پيشه وران از هر شر و آفاتى كه ناشى از ظلمت طبيعت است در حصن حصين و قلعه محكم توحيد قرار گرفته‏اند.

وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِي الْعُقَدِ و نيز پناه بگير بپروردگار فلق از شر افسون‏گران جادوگر كه در ريسمان يا چيز ديگر دم ميدمند در اين آيه بپيمبر اكرم خود امر ميفرمايد كه بپروردگار فلق پناه ببر از شر ساحران و جادوگران براى توضيح مختصرى از بيان مجمع البحرين را در اينجا ترجمه مينمايم چنين گويد قوله تعالى وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِي الْعُقَدِ يعنى زنهاى ساحره كه در ريسمانها گره ميزنند و ميدمند و در حين دميدن آب دهنشان كه آن را تف گويند
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 364

 بيرون ميآيد چنانچه گفته شده (نفثه نفثا) و اسم فاعل نفث نافث است و نفّاثات صيغه مبالغه.

و اينكه امر شده بپناه گرفتن از سحره براى اين است كه آنان از راه سحر كار هايى از نفع و ضرر و خير و شرّ انجام ميدهند و عوام مردم آنها را تصديق مينمايند از اينجهت ضرر سحر در دين بزرگ است و نيز عامّه مردم گمان ميكنند كه ساحر استيلاء بر جن دارد و جنّيان مسخّر و خدمتگزار ويند و بآنها از غيب خبر ميدهند و اين ضرر بزرگى است در دين و براى رفع همين ضرر امر بتعوّذ شده كه از شرّ آنان بپروردگار و مربّى عالم پناه برده شود.

بعضى از فضلاء چنين گفته‏اند كه ما جماعت اماميّه معتقديم كه در نبىّ اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم سحر تأثير نداشته و اينكه مأمور باستعاذه شده دلالت ندارد كه سحر در وجود شريفش تأثير نموده بلكه استعاذه از قبيل دعاء است مثل رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا و آنچه از مخالفين ما نقل شده چنانچه از بخارى و مسلم روايت ميكنند كه رسول اكرم را سحر كردند و بطورى سحر در او كارگر آمد كه حضرتش كارى ميكرد و نميفهميد كه چه ميكند اين نسبت خلاف و از جمله دروغهايى بشمار ميرود كه باو بسته‏اند و اگر اين نسبت صحيح باشد صادق ميآيد كلام كفار كه مى گفتند (إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً) (پايان) آرى چون مخالفين ما از نور ولايت آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم استضائه نميكنند اين است كه از حقايق و معنويات بيخبرند و فقط جمود بظاهر آيات و اخبارى كه از طرف خودشان رسيده مينمايند و غور در باطن ندارند در جلد دوم اين تفسير اجمالا بيانى راجع بسحر و اقسام آن نموديم و در آنجا گفته شد كه يكى از اقسام سحر بلكه عمده آن تصرّف در قوه خيال است كه ساحر بعمليات خود در قوه خيال و واهمه تصرف ميكند و بعمليات مخصوصى بر قوه وهم و خيال غالب ميگردد و قوه واهمه را تحت استيلاء خود ميگرداند مثل
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 365

 اينكه بانسان چنان مينماياند كه مريضى و او بتوهم مرض بدون آنكه مرضى داشته باشد مريض ميگردد و ناراحت ميشود و ديگر از اقسام سحر تأثير نفس آدم شرور است در موادى و در مواد بانواع و اقسامى افسون‏گرى ميكند و همين طورى كه چشم بد تأثير بد دارد نفس ساحر كه همّت بر عمل مخصوصى يا عمليات خاصى نموده تأثير مينمايد و همين طورى كه نفس آدم خير نفوذ خير دارد نفس آدم شرور نفوذ شر مينمايد و زهرى كه از نفس آنان خارج ميگردد ضررش زيادتر از زهر افعى است و نفاثات در آيه شايد اشاره بتأثير نفس چنين مردمان شرور باشد كه در موادّ بخصوصى با كلماتى افسون‏گرى مينمايند و سحر يك نوع تدليس و مكرى است كه ناشى از قواى شيطانى ساحر بروز و ظهور مينمايد و استيلاء و تصرف آن در قوه خيال و قوه واهمه است و در ضعفاى عقول تأثير دارد نه در اقوياى بشر پس چگونه توان تصديق نمود كسى كه در قوت و شدت اول ما خلق اللَّه و در مرتبه عقل كل بشمار ميرود و نيز باعتبار مقام ولايت و رسالت باذن خدا متصرف در ماديات است چنين آدمى تحت تأثير ساحر واقع گردد و عمل او تأثير در او نمايد مخصوصا تأثير در عقل و نفس شريفش كه مستولى بر مادّيّات و طبيعيات است بنمايد هرگز چنين نيست و آيه كه امر بآن بزرگوار شده كه بگو أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ شايد اشاره باين باشد كه بگو من از تمام شرور و آفات و از جمله آنها سحر ساحرين است در پناه پروردگار محفوظ ميباشم و دست هر ظالم شرورى از دامن كبريايى من كوتاهست و جمله قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ كه بگو من چنينم يعنى پناهنده بپروردگار عالميان ميباشم.

وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ (واو) در (و من) و او عطف است كه جمله را عطف بآيه بالا داده يعنى اى‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 366

 رسول گرامى بگو من پناه ميبرم بپروردگار عالم از شر حسود وقتى حسد برد اشاره به اينكه همين طورى كه نفس افسون‏گر و ساحر تأثير دارد همين طور آدم خبيث حسود وقتى آتش حسد وى شعله‏ور گردد در مقام ايذاء و اذيت بر مى‏آيد و از هيچ گونه فسادى خوددارى نمينمايد بلكه اگر اقدام بهيچ مخربى نكند همان چشمى كه از روى حسد چيزى را بنگرد يا نفسى از آن بمحسود اصابت نمايد آثار بدى از آن تراوش نموده و بمحسود ضرر ميرساند اين است كه رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مأمور گرديده كه خودش و مؤمنين از اين سه چيز موذى و آن هر فساديست كه از قبل ظلمت پديد ميگردد و از كيد ساحر و خطاكارى آنان و از حسد آدم حسود در پناه مربى عالم خود را محفوظ گرداند حسد يكى از بزرگترين و شنيع‏ترين امراض نفسانيّه بشمار ميرود دانشمندان گفته‏اند كسى كه طالب اين است كه شرى بدشمنش برسد و خيرى از آن گرفته شود خودش شرور و بد جنس است زيرا كه هر كسى طالب و مايل همان چيزى است كه در باطن خودش تعبيه نموده و واى بحال كسى كه براى دوستان خود نيز خير و خوبى نخواهد.

و حقيقت حسد كه از بدترين صفات زشت و خسيس‏ترين اخلاق پست آدمى بشمار ميرود اين است كه حسود ميخواهد از حيث مال و جاه يا عنوانى از عناوين ديگر از ديگران ممتاز باشد اين است كه اگر در كسى نعمتى بيند كه خود فاقد آن است حسد ميبرد و در مقام زوال آن نعمت بر ميآيد و لو آنكه براى وى ضرر يا نفعى نداشته باشد لكن غبطه چنين نيست غبطه اين است كه انسان كمالى كه در كسى هست طالب آن گردد و بخواهد مثل آن يا بالاتر از آن را دارا گردد بدون آنكه طالب زوال نعمت ديگران باشد چنانچه در احاديث رسيده مؤمن غبطه دارد لكن حسد ندارد خلاصه متصف باين صفت حسد باشد بايستى هر چه زودتر بكوشد و خود را از اين فساد اخلاقى تبرئه نمايد و گر نه چنانچه در احاديث دارد (حسد مانند آتشى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 367

 است كه اعمال نيك انسان را ميسوزاند و فانى ميگرداند) بلكه بالاتر بگويم حسد مثل آتشى است كه شراره آن روح و قلب و ايمان را ميسوزاند كينه و حسد و غضب و غير آن از اخلاق ذميمه و اوصاف نكوهيده توليد سمومى ميكنند كه سلامتى انسان را كدر مينمايد و وى را بمرض روحى بلكه بمرض روحى و جسمى هر دو مبتلا ميگرداند و اگر انسان در مقام علاج برنيايد مرض مزمن ميگردد و علاج آن مشكل بلكه اگر ملكه نفسانى گرديد صعب العلاج ميگردد اين است كه آدم عاقل قبل از آنكه چنين امراض نفسانى مزمن گردد در مقام علاج برآيد و چون علاج هر مرضى به ضد آن است علاج حسد و نيز علاج باقى صفات ذميمه به ضد آن است مثلا وقتى در خود حسد نسبت بكسى يافتى در مقام علاج مرض حسد همان نعمتى كه در مقام زوال آنى سعى نما كه براى محسود زيادتر گردد و چنين است علاج تمام امراض نفسانى كه بضدش بايستى معالجه گردد چنانچه امراض جسمانى نيز بضدّش معالجه ميشود