کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
النصر: آيات 1 تا 3 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 325
سورة النصر

مدنية و هى ثلاث آيات سوره النصر مدنى است در مدينه فرود آمده سه آيه و شانزده كلمه و هفتاد و هفت حرف است از ابى كعب از رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين حديث ميكنند كه هر كس سوره فتح را بخواند مثل كسى ماند كه در روز فتح مكه با رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم حاضر بوده و از امام صادق عليه السّلام نقل ميكنند كسى كه در نماز فريضه و نافله بخواند خدا وى را نصرت دهد بر دشمنانش (ابو الفتوح)

 [سوره النصر (110): آيات 1 تا 3]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ (1) وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً (2) فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً (3)

 (ترجمه)

بنام ايزد هستى بخش صاحب رحمت عام و خاص‏

هنگامى كه فتح و فيروزى از جانب خدا رسيد،

ميبينى مردم را كه داخل ميگردند در دين خدا فوج فوج،

پس (اى پيمبر) تسبيح كن و تقديس و ستايش نما پروردگار خود را و از او طلب آمرزش نما زيرا كه او بسيار پذيرنده توبه است.

 (توضيح آيات)

إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ فتح در لغت باز شدن امر مغلق و كار دشوار را گويند و در عرف بدو معنى اعمال شده يكى راجع بامور حسّى مثل گشوده شدن درب خانه و باز شدن قفل و ديگر راجع بامور معنوى و آن يا راجع بامور دنيوى است مثل گشايش امور و

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 326
زائل شدن غم و حزن و مظفريت و غلبه پيدا نمودن در جنگ و امثال آن يا راجع بامور اخروى است مثل فتح علوم و معارف كه نتيجه عمده آن در آخرت پديد ميگردد مثل اينكه در عرف گويند فلانى درهاى علوم و حكمت بروى او باز شده و در اين آيه نظر بروايت ابن عباس مشهور و معروف بين مفسرين اين است كه مقصود فتح مكه است و بعضى حمل بر فتح خيبر نموده‏اند و شايد مقصود از آيه فتح و نصرت و مظفريت يافتن آن حضرت باشد هم در امور دنيوى مثل فتح و غلبه و هم در علوم لدنى و گشاده شدن ابواب عالم ملكوت بر قلب و روح قدسى آن بزرگوار و آن مقامات محمودى كه در اثر گشايش قلب مباركش نصيب او گرديده و اشاره بهمان شرح صدرى باشد كه در مقام امتنان در سوره انشراح فرموده أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ و آنهايى كه گفته‏اند مقصود فتح مكه است گويند (الف و لام) الفتح الف و لام عهد است و اشاره دارد بفتح مكّه لكن ممكن است الف و لام جنس يا استغراق باشد كه شامل گشادگى امور حسّى و معنوى هر دو بشود نصر اللَّه كه مظفريت را نسبت باللّه ميدهد اشاره بآن لطف و كرم و رحمتى است كه خداوند نسبت بپيمبر گرامى خود مبذول داشته كه اى پيمبر متذكر باش و ببين چگونه خدا تو را يارى كرد و مردمان مكّه در صورتى كه منتهاى عداوت و دشمنى را با تو داشتند ترس و رعبى در دل آنها انداخت كه بدون جنگ و خون ريزى مطيع و فرمان‏بردار تو گرديدند و نيز فتوحات ديگرى از امور حسى و معنوى نصيب تو گردانيد و تو را مظفر و منصور داشت وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً راجع بفتح مكّه خطاب برسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه ميبينى چگونه مردم داخل ميگردند در دين خدا فوج فوج و گروه گروه.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 327

 پس از فتح مكّه قبيله‏هاى عرب از اطراف مكّه مثل اهل طائف، يمن، هوازن، بنى اسد، بنى مرء، بنى كلب، كنانه، بنى هلال و غير آنها از تمام قبيله‏هاى عرب فوج فوج و گروه گروه داخل در اسلام گرديدند.

حكايت فتح مكّه چون طولانى است و وضع اين تفسير بنا بر اختصار است لذا از تفصيل بيان آن خوددارى ميكنيم و مطالب را بهم پيچيده مختصرى از آنچه مفسّرين بيان نموده‏اند ترجمه مينمائيم:

از روايات چنين بر ميآيد كه پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم پس از آنكه از مكّه هجرت نمود بمدينه در سالى كه آن را (عام الحديبية) مينامند با قريش صلح نمود به اين شرط كه هر كس از قريش خواهد در حمايت حضرت رسول باشد قريش متعرّض او نشوند و هر كس خواهد در حمايت قريش باشد از كسان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كسى متعرض او نشود پس از آن بنو بكر در پناه قريش رفتند و بنى خزاعه در پناه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم پس از آن بنا بر ضديّتى كه بين آن دو طائفه بنو بكر و بنى خزاعه بود و بنو بكر طلب خونى ادعا ميكردند كه بر گردن بنى خزاعه دارند در مقام انتقام برآمده و چون بنى بكر در پناه قريش قرار گرفته بودند قريش آنان را كمك نموده و اسلحه و مهمّات جنگى را براى آنان مهيّا نمودند اين بود كه شبى بنو بكر شبيخون زدند بر بنى خزاعه و مردى از بنى خزاعه كشته گرديد بنى خزاعه پناه بحرم كعبه بردند كه از شرّ بنو بكر در امان باشند بنو بكر بنوفل نامى از قريش كه در حمايت وى بودند گفتند چاره نيست حرمت حرم را بايست نگاه داشت نوفل گفت برويد و انتقام خود را بكشيد ما در حرم بدتر از اينها كارها قتل و غارت دزدى و غير اينها ميكنيم بنى خزاعه پناه بسراى بديل بن ورقاء آوردند و آن بزرگ و رئيس قوم بود بديل بيرون آمد و گفت هنوز مدتى نگذشته كه شما با رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم عهد بستيد عهد خود را شكستيد و مردى بنام عمرو بن سالم خزاعى بمدينه خدمت رسول اللَّه فرستاد و واقعه را بعرض رسانيد آن شخص وقتى خدمت آن حضرت رسيد اشعارى گفت پس از آن بديل بن ورقاء برخواست و با جماعت بسيارى از بنى خزاعه عازم                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 328

 مدينه گرديدند حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود برگرديد كه من عقب شما خواهم آمد و قريش پس از اينعمل پشيمان شدند و ابو سفيان عازم مدينه گرديد كه از حضرت رسول پوزش طلبد وقتى آمد آنچه عذر خواهى نموده جوابى نشنيد نزد اصحاب رفت فائده نبخشيد نزد فاطمه (ع) و أمير المؤمنين عليه السّلام رفت آنها نيز جواب منفى دادند خانه دخترش امّ حبيبه كه يكى از زنهاى پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بود رفت وقتى وارد شد امّ حبيبه فرش حجره را جمع كرد و گفت اينجا جاى خوابگاه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است و تو مشرك و نجسى نبايد در آن قدم گذارى ابو سفيان نااميد بمدينه برگشت.

پس از آن رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم با اصحاب عازم مكّه گرديدند و فرمود نبايد خبر حركت ما بمكه برسد حاطب بن ابى بلعه نامه‏اى نوشت و بيك كنيز سياه داد كه مخفيانه بمكه برساند حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بوحى خبردار گرديد على عليه السّلام را فرستاد در بين راه نامه را از آن زن سياه گرفت.

خلاصه حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم با دوازده هزار نفر از اصحاب رو بمكّه آوردند و غدغن نمود كه اگر اهل مكه بناى جنگ ندارند كسى متعرض آنان نشود وقتى اهل مكه آن شوكت و جلال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را از دور ديدند ترس و رعب آنها را فرا گرفت و اينواقعه در دهم شوال سال هشتم هجرت واقع گرديد ابو سفيان بن حارث و عبد اللَّه بن اميّه در بين راه بموكب همايونى پيوستند كه خدمت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مشرّف گردند حضرت رخصت نداد و فرمود براى آن جفاها و اذيتهايى كه بمن وارد نمودند طاقت ندارم آنها را ببينم امّ سلمه زن رسول اللَّه پيش آمد و گفت يا رسول اللَّه يكى پسر عمه و داماد تو و ديگرى پسر عمّ تواند فرمود اينها بمن جفاها كردند ابو سفيان پسر كوچكى با خود داشت گفت بخدا قسم اگر بمن اذن دخول ندهد دست اين پسر كوچك خود را ميگيرم و سر ببيابان ميگذارم تا خود و اين پسر هلاك گرديم وقتى سخن او را بسمع پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم رسانيدند باو ترحم نمود و اذن دخول داد وقتى ابو سفيان خدمت حضرت رسيد بوى فرمود اى ابو سفيان آيا وقت
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 329

 آن نيامده كه از سر يقين بدانى كه هيچ خدايى نيست كه مستحق پرستش باشد مگر آن خداى يكتا ابو سفيان گفت پدر و مادرم فداى تو باد چه قدر كريم و رحيمى بخدا قسم من دانستم اگر جز خداى يكتا خداى ديگرى بود بفرياد ما ميرسيد فرمود آيا وقت آن نيامده كه بدانى من رسول خدايم گفت دو ماه بمن مهلت ده فرمود چهار ماه بتو مهلت دادم حضرت او را آزاد نمود و بوى مهلت داد پس از آنكه مهلت طلبيد عباس عموى پيغمبر گفت يا رسول اللَّه اين مردى است فخرجو و رياست دوست منصبى بوى عنايت نما فرمود هر كس در پناه او رود ايمن است و هر كه در مسجد الحرام رود ايمن است و هر كس در خانه خود رود و در ببندد ايمن است عباس ابو سفيان را در بين راه نگاه داشت تا وقتى كه بيرق اسلام در كثيبه خضرا نمايان شد و سواد اعظم پديد گرديد از مهاجر و انصار همه غرق آهن با يك هيبت و حشمت و سطوتى وارد مكّه گرديدند كه چشم روزگار مثل آن را نديده بود مردم مكّه بعباس عموى پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم گفتند پسر برادرت پادشاهى بزرگى يافته گفت واى بر شما اين مقام نبوت است نه سلطنت.

خلاصه رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم وارد مكّه گرديد و فرمود كسى را مكشيد مگر كسى كه با شما جنگ كند و مگر شش نفر چهار مرد و دو زن كه پيغمبر را مسخره مينمودند و فرمود اينان را بكشيد و لو آنكه دست بپرده كعبه زده باشند پس از آن على عليه السّلام بيرق اسلام را گرفت و رو بخانه ابو طالب آورد هانى در آنجا بود و چند نفر از كفار پناه باو برده بودند على عليه السّلام روى خود را پوشيده بود صدا زد اهل اين خانه هر كس دشمن خدا است بيرون آيد هانى خواهر على عليه السّلام درب خانه آمد برادر خود را نشناخت و گفت اى جوان من دختر ابو طالب و خواهر على ميباشم حرمت مرا نگاه دار على عليه السّلام فرمود دشمنان خدا را از خانه بيرون كن ام هانى گفت بخدا قسم شكايت تو را برسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم خواهم نمود أمير المؤمنين عليه السّلام صورت خود را باز نمود هانى او را شناخت ركاب او را بوسيد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 330

 پس از آنكه حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در مكّه آمد صناديد قريش بگمان آن كه با آنها سر جنگ دارد پناه بخانه كعبه آورده حضرتش وارد مسجد الحرام گرديد و درب كعبه ايستاد و گفت‏

 (لا اله الا اللَّه وحده وحده انجز وعده و نصر عبده)

بعد از آن گفت بدانيد هر مالى و خونى كه ادعا ميكنيد زير قدم من است مگر آستانه كعبه و سقايت حاج كه باهلش برميگردد اى اهل مكه خدا نخوت جاهليت را از شما بردارد همه مردم از آدم و حوا زائيده شده‏اند و آدم و حوا از خاك آفريده شده‏اند پس از آن فرمود اى اهل مكه شما را چه گمان است من با شما چه كنم گفتند آنچه كرم تو است تو برادر و پسر برادر مايى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود تمام شما را آزاد نمودم از آن روز اهل مكه را طلقا ناميدند يعنى آزاد شدگان حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در زير كوه صفا بنشست و أمير المؤمنين عليه السّلام زير دست او و مردم مى‏آمدند و بيعت ميكردند پس از آن زنها نيز مى‏آمدند و بيعت مينمودند اين بود حكايت فتح مكه كه مختصرى از آن را بيان نموديم و تمام حكايت در مطولات مفسرين شرح و بسط داده‏اند فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً چون اين طور فتح و فيروزى يكى از الطاف بزرگ غير متناهى الهى بشمار ميرود كه در باره پيمبرش مبذول داشته اين است كه برسول خود پس از اظهار امتنان امر مينمايد كه بشكرانه اين نعمت بزرگ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ تسبيح و تمجيد و ستايش نما پروردگار خود را در سوره (و الضّحى) پس از آنكه در مقام ارفاق و اكرام نسبت بآن بزرگوار برميآيد حضرتش را مأمور ميگرداند كه بشكرانه اين نعمتها بايستى بيتيم مهربانى كنى و بفقيران و مستمندان دستگيرى نمايى و نيز سائل را از خود نرانى و نعمتهاى خدا را اظهار كنى.

و نيز در سوره (الم نشرح) در مقام اين است كه نظر به اينكه شرح صدر

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 331
بتو عنايت نموديم و سختى امر نبوّت را بر تو آسان گردانيديم بايستى در امر تبليغ جديّت و پايدارى كنى و بآنچه بآن مأمور ميگردى مقاومت و ايستادگى نمايى و از خلق اعراض كنى و بسوى پروردگار خود رو آورى.

و نيز در سوره إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ امر فرموده بشكرانه اينهمه نعمت هاى روحانى و جسمانى كه بتو عطا و بخشش نموديم بايستى بصلاة و انفاق اقدام نمايى و در آخر اين سوره امر بتسبيح و استغفار مينمايد و نيز پس از تتبّع در آيات چنين معلوم ميشود كه در بسيارى از آيات هر جا ذكر نعمتى يا نعمتهايى شده عقب آن امر بتسبيح و ستايش حق تعالى نموده اشاره به اينكه هر نعمتى و كرامتى كه به انسان ميرسد بشكرانه آن بايستى ثنا و ستايش نمايد ولى‏نعمت خود را

نكته قابل توجه‏

از اين آيات چنين استفاده ميشود كه شكر هر نعمتى بايستى در خور آن نعمت باشد چنانچه در سوره (و الضحى) پس از بيان نعمتها كه نسبت بپيمبرش مبذول داشته كه يتيم بودى تو را جاى داديم گويا اشاره باين دارد كه تو نيز بشكرانه آن بايستى يتيم نوازى كنى و باو مهربانى نمايى و يتيم را از خود نرانى.

و در سوره (الم نشرح) چون بالاترين نعمتهاى الهى شرح صدر است كه سينه تو را باز نموديم تا آنكه وسيع گردد و گنجينه اسرار الهى و منبع علم و معرفت گردد تو در مقام شكر چنين نعمت بزرگى بايد در امر تبليغ استقامت نمايى و بسوى پروردگار خود روى آرى.

و در سوره (كوثر) اشاره به اينكه نعمتهاى بى اندازه از روحانى و جسمانى بتو بخشش نموديم و تو را مظهر و نماينده صفات الهى و گنجينه اسرار صمدانى گردانيديم تو نيز بايستى بشكرانه اين نعمتهاى بزرگ بر دو عمل بزرگ اقدام نمايى يكى صلاة و ديگرى انفاق كه از جان و مال و آنچه دارى در راه خدا مضايقه ننمايى و تخصيص انفاق بيشتر كه فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ شايد اشاره باين باشد كه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 332

 در مقام انفاق در هر موقعى بايد امر عظيم‏تر و مرتبه بالاتر آن را در نظر گرفت زيرا كه شتر هم از حيث قيمت و هم از حيث جثه بزرگ‏تر و عظيم‏تر است و در مورد قربانى لايق‏تر.

و در اين سوره (النصر) پس از تذكر فتح و فيروزى مكه كه نصيب پيمبرش گردانيده وى را مأمور ميگرداند بتسبيح و ستايش زيرا كه در اين موقع مناسب اين است كه بشكرانه چنين نعمت بزرگى در مقام تمجيد و تنزيه و ستايش آن فرد متعال برآيى و استغفار و طلب آمرزش نمايى و امر باستغفار در صورتى كه رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم معصوم بود در هيچ وقت گناهى و خطايى از حضرتش صادر نشده كه مأمور باستغفار گردد شايد اشاره باين باشد كه چون در تهيه جنگ با كفّار و فراهم نمودن مهمات جنگى و لشگر كشى توجه بخلق داشته و همّت خود را مبذول بر غلبه اعداء داشته و لو آنكه اين عمل نيز بامر خدا و بيارى دين او و براى شوكت و قوت اسلام نموده لكن با اينحال پس از فتح و آسايش فكر مناسب اين بوده كه حضرتش اعراض از خلق و رجوع بحقّ نمايد و بحمد و ثنا و استغفار تدارك ما فات نمايد.

و نيز چون قرآن كتاب قانونى و دستور العمل است براى افراد بشر اين است كه اين آيات و لو آنكه خطاب بنبىّ خاتم (ص) است لكن چون امّت بايد تابع پيمبر خود باشند مقصود تمام امّتند و دستور العمل تمام مردم است كه بايستى راجع بهر نعمتى از نعمتهاى الهى شكرگزار باشند و شكر هر نعمتى را در خور همان نعمت نمايند و آن نعمت را در راه رضاى او صرف نمايند.

اگر نعمت علم باشد شكر او تعليم دادن و آزمودن بديگران است اگر مال باشد شكر آن انفاق و دستگيرى بفقرا و مستمندان است اگر جاه و مقام باشد شكر آن كمك بدرماندگان و بيچارگان است چه خوب گفته سعدى:

          (شكرانه بازوى توانا             بگرفتن دست ناتوان است)

 و همچنين باقى نعمتهاى الهى كه شكر هر يك اقدام نمودن بعملى است كه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 333

 در خور وى است كه همين طورى كه بتو تفضلا بدون عوض كرامت نموده تو نيز بايستى تفضلا بمخلوقات الهى اجرا دارى تا آنكه باعمال و سجيه نيكويد مظهر و نماينده صفات الهى گردى و باين واسطه مقام بلندى احراز نمايى‏

 (در شأن نزول سوره)

مشهور و معروف بين مفسرين و نيز بدلالت اخبار سوره إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ پس از فتح مكه فرود آمده و از خود سوره نيز توان استفاده نموده كه مقصود فتح مكّه است لكن در اينكه در چه موقعى فرود آمده نظر ببعض روايات بعضى گفته‏اند دو سال قبل از رحلت و وفات حضرت رسول (ص) اين سوره فرود آمد كه سوره در سنه هشت هجرت فرود آمده و حضرت در سنه ده وفات نموده وقتى سوره را بر مردم تلاوت فرمود عباس عموى پيغمبر (ص) گريه كرد وقتى از سبب گريه وى سؤال شد گفت از اين آيات معلوم ميشود وفاتش نزديك شده زيرا كه ناتمامى كار همين بود كه مكّه را فتح نمايد وقتى كار انسان و آرزوى وى تمام گرديد موقع مردنش ميرسد و حضرت نيز وى را در اين گفتار تصديق نمود بروايت ديگر بعد از نزول سوره خودش گريه كرد و فرمود خبر مرگ مرا دادند و بعد از فرود آمدن سوره هشتاد روز حيات داشت.

و در تفسير على بن ابراهيم قمى است كه اين سوره در حجة الوداع نازل گرديده پس از آن حضرت مردم را در مسجد حنيف جمع نمود و فرمود خدا يارى كند مردى را كه بشنود گفتار مرا و برساند بكسانى كه حاضر نيستند

 (فربّ حامل فقه غير فقيه و ربّ حامل فقه الى من هو افقه منه)

پس از نصايح و جملاتى فرمود

 (ايّها النّاس انّى تارك فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلّوا و لن تزلّوا كتاب اللَّه و عترتى اهل بيتى فانّه قد نبّأنى اللّطيف الخبير انّهما لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض كاصبعى هاتين) «1»

و دو انگشت سبابه‏

__________________________________________________

 (1) خطاب بمردم است كه اى مردم من باقى ميگذارم بين شما چيزى را كه اگر بآن تمسك نمائيد هرگز گمراه نخواهيد شد و هرگز لغزش پيدا نميكنيد و آن كتاب خدا (قرآن)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 334

خود را جمع نمود.

از بعض مفسّرين است كه مقصود از فتح و فيروزى گشوده شدن باب حضرت الهيّه و تجلّى احديت و كشف ذاتى است و شكّى نيست كه فتح اول آن فتح ملكوت افعال است از مرتبه حس در مقام قلب كه براى عارف مكشوف ميگردد و اعمال و افعال خود را فانى در افعال حق تعالى ميبيند.

دوم فتح جبروت صفات است در مقام روح بكشف خيال، و صفات خود را در صفات ازلى حق تعالى فانى و مضمحل مى‏بيند سوم فتح لاهوت ذات است در مقام سرّ و باطن كه ذات خود را فانى در ذات حق ميبيند و كسى كه باين سه مرتبه فتح باطن فائز گرديد و بطريق و جدان در حقيقت و باطن خود اين معانى را دريافت چنين كسى بفتح و فيروزى ظاهرى نيز نائل گرديده زيرا كه فتح باب رحمت و هنگام وصول بنهايت النهايات وى را حاصل ميگردد آن وقت است كه ديگر از سخط و غضب اثرى باقى نميماند و اثر رحمت ظاهر و باطن عبد را فرا ميگيرد و از اينجا است كه حالات كاملين بداية و نهاية تفاوت پيدا مينمايد پس از اين بيان معلوم ميشود كه نصر و فتح در آيه مطلق است و نيز گفته اگر چه من اول متابعت مفسّرين نمودم و سوره را مقيّد نمودم بفتح مكه لكن اين قول مرجوح است (تفسير روح البيان) آرى اگر چه ظاهرا شأن نزول آيه همان فتح مكّه ميباشد لكن چون آيه را مقيد ننموده بفتح مكه يا غير مكه (فتحنا) و (فتحا) باطلاق خود باقى است و شامل ميگردد تمام فتوحاتى كه نصيب حضرتش گرديده از فتح باب ملكوت بر سرّش و روحش و قلب شريفش و نيز شامل ميگردد فتوحات ظاهرى كه يكى از آنها و بالاترين آنها فتح مكه است كه ديگر رحمت حق تعالى بتمام جهات ظاهرى و باطنى شامل وجود مباركش گرديده و ديگر حالت منتظره براى او باقى نگذاشت‏

__________________________________________________

و اهل بيت من است اين دو از هم جدا نميشوند مثل اين دو انگشت من تا وقتى كه وارد گردند بر من نزد حوض يعنى تا قيامت باقى است دين و قرآن و عترت من و با همديگرند