کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
الفيل: آيات 1 تا 5 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 283
سورة الفيل‏

مكية و هى خمس آيات سوره فيل مكى است در مكه فرود آمده و پنج آيه و بيست كلمه و نود و شش حرف است و از زرين جيش نقل ميكنند كه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرموده كسى كه سوره فيل را بخواند خداى تعالى وى را در دنيا ايمن گرداند از (خسف و قذف و المسخ) يعنى از هر آفتى مثل بزمين فرو رفتن يا بصورت ديگرى تغيير پيدا نمودن و غير آن محفوظ ماند (ابو الفتوح) و از امام صادق عليه السّلام چنين روايت ميكنند كسى كه سوره فيل را در نماز فريضه بخواند روز قيامت در باره آن هر كوه و بيابانى و سنگ و ريگى گواهى ميدهد كه او از نمازگذاران است‏

 [سوره الفيل (105): آيات 1 تا 5]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ (1) أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ (2) وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ (3) تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ (4)

فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ (5)

 (ترجمه)

بنام ايزد هستى بخش صاحب رحمت عام و خاص‏

 (اى پيمبر) آيا نديدى چه كرد پروردگار تو بفيل سواران،

آيا نگردانيد كيد و تدبير آنان را بر هلاكت خودشان،

و خداوند فرستاد بر هلاكت آنان مرغان ابابيل را،

كه آن مرغان مى‏انداختند بر آنها سنگهايى از گل،

پس آنها ميگرديدند مثل گياه خشك‏

 (توضيح آيات)

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ (همزه) الم تر همزه انكارى و رؤيت بمعنى علم و دانستن است نه رؤيت
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 284

 بچشم زيرا كه رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و لو آنكه در عام الفيل متولّد گرديده لكن بچشم اصحاب فيل را رؤيت ننموده بود و مقصود از اصحاب فيل ابرهه و قشون آن است.

و در كتب تفسير بروايت صحيح از عبد اللَّه عباس نقل ميكنند كه ابرهه بن صباغ از طرف نجاشى سلطان حبشه پادشاه يمن شد و قصد خرابى كعبه نمود و سببش اين شد كه ذو نواس يهودى پادشاه خيبر جماعتى از عيسويان كه در آنجا بودند بدين يهود دعوت نمود آنها قبول ننمودند بعضى را كشت و بعضى را سوزانيد يكى از آنان فرار نمود و نزد قيصر روم رفت و حكايت را بعرض او رسانيد و از او كمك خواست قيصر گفت از اينجا تا حبشه خيلى راهست من نامه‏اى بسلطان حبشه مى نويسم تا تو را يارى كند چون نامه بپادشاه حبشه نجاشى رسيد او مردى بنام ارباط با لشگر بسيارى بيمن فرستاد و دستور داد يك قسمت مردان را بكش و يك قسمت آنان را از شهر آواره كن و يك قسمت را ببردگى بسوى ما بفرست وقتى لشگر بدانجا رسيدند لشگر ذو نواس متفرق گرديدند و ذو نواس فرار كرد و بكنار دريا آمد لشگر در عقب او روانه شدند خود را بدريا انداخت و هلاك گرديد پس از آن ارباط بيمن برگشت و همانطور كه دستور داشت يك قسمت آنان را كشت و يك قسمت آنان را اسير نمود و قسمت ديگر را آواره گردانيد پس از آن ارباط در يمن قرار گرفت و سلطان حبشه نجاشى را بآنچه كرده بود خبردار نمود نجاشى بارباط نوشت كه همانجا در يمن بمان پس از مدتى ابرهه را با ارباط كدورتى پديد گرديد و با هم بناى جنگ گذاشتند چون برابر هم آمدند ابرهه كسى نزد ارباط فرستاد و گفت من و تو با هم جنگ داريم لشگر چه گناهى دارند كه كشته گردند بيرون آى تا گرد هم بگرديم اگر تو مرا كشتى مملكت و لشگر مال تو است و اگر من تو را كشتم همين طور.

ارباط مردى قوى و جسيم و حربه در دست داشت ابرهه مردى بود كوتاه و از پشت سر او غلامى براى يارى او اسلحه وى را گرفته بود وقتى دو نفر مقابل هم
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 285

 آمدند يك دو بارى بگرد هم گشتند ارباط حمله آورد بر ابرهه و او بزمين برو افتاد دهن و بينى او پاره گرديد غلام بر ارباط حمله نمود و ارباط را كشت وقتى اين خبر بنجاشى سلطان حبشه رسيد بر ابرهه غضب كرد و بوى نامه نوشت كه چه كس بتو دستور داده بود كه ارباط را بكشى من قشون ميفرستم كه تو را بگيرند و ولايت تو را با خاك يكسان نمايند وقتى نامه بابرهه رسيد فورا سر خود را تراشيد و موها را جمع نمود و قدرى خاك داخل آن نمود و پيش نجاشى فرستاد و گفت فرمان فرمان تو است و من بنده توام اگر فرمايى از طرف تو اينجا باشم و مملكت تو را نگاهدارم و عمارت ميكنم و آنچه رأى تو است بفرما چنين كنم نجاشى خشنود شد و گفت در همانجا باش ابرهه در صنعا كنش بسيار عالى بپا نمود و نام آن كنش را قليس نهاد و بنجاشى نامه نوشت كه من براى تو و بنام تو كنيسه‏اى بنا نهادم كه در روى زمين مثل آن يافت نميشود و مردم جهان از اهالى دور براى ديدن آن ميآيند و عنقريب چنان كنم كه مردمى كه براى حج بمكه ميروند اينجا آيند نجاشى شادمان شد و اين خبر در عرب منتشر گرديد.

مردى از كنانه گه وى را بنى مالك ميگفتند برخاست و آنجا رفت و شبى در زاويه‏اى مخفى گرديد و بمدفوعات خود آنجا را ملوّث و كثيف گردانيد و شبانه از آنجا فرار نمود وقتى اين خبر بابرهه رسيد بسيار در غضب شد و پرسيد چه كس چنين عملى نموده گفتند مردى از عرب چند شبى در اينجا بود و اكنون گريخته جز او كسى چنين كارى نكرده اين بود كه ابرهه سوگند ياد نمود كه بعوض آنكه عرب بى حرمتى به اينجا نموده آسوده ننشيند مگر وقتى كه خانه كعبه را خراب كند آن گاه لشگر بسيارى از حبشه جمع آورى نمود و روى بمملكت عرب نهاد وقتى اين خبر بعرب رسيد مهياى جنگ گرديدند پادشاهى از مملكت حمير لشگر جمع نمود و با لشگر ابرهه جنگ كرد و مغلوب گرديد ابرهه پادشاه را گرفت خواست او را بكشد گفت مرا مكش كه تو را بكار آيم پادشاه را در بند

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 286
نموده با خود برد از آنجا بقبيله خثعم رسيد و در آنجا جنگى نيز در گير شد و ابرهه فاتح گرديد رئيس قوم را گرفتند و نزد ابرهه بردند گفت مرا مكش كه من رهنماى تو باشم در زمين عرب از آنجا بطائف آمد مسعود بن معتب بيرون آمد و گفت اى سلطان ما را با تو كارى نيست ما بتخانه‏اى داريم كه آن را بيت الات نامند و مقصود تو خانه كعبه است اگر خواهى كسى را براى رهنمايى تو ميفرستم.

تا آنكه ابرهه با لشگر عظيمى بجانب مكّه روان شد و مال اهل حرم را غارت نمود از آن جمله دويست شتر عبد المطّلب را بگرفت و كسى را نزد اهل مكه فرستاد و گفت برئيس كعبه بگو من با تو و اهل مكّه كارى ندارم براى خراب كردن كعبه آمده‏ام اگر كسى ممانعت كند جنگ ميكنم اين خبر كه بعبد المطّلب رسيد گفت خودم نزد او ميروم برخواست با جماعتى از فرزندان خود پيش ابرهه رفت چون آن دو نفر سلطان كه در بند او بودند عبد المطّلب را ديدند بابرهه گفتند اى پادشاه اين عبد المطّلب سيّد قريش است در همه عرب بزرگتر از او كسى نيست و او كسى است كه مردم را طعام ميدهد و بزرگوارى او در عرب مشهور است او را احترام نما و عبد المطّلب مردى بلند بالا و نيكو روى و در گفتار بسيار فصيح و صريح تكلّم مينمود و با هيبت بود ابرهه وقتى عبد المطلب را ديد شخصيّت او در نظرش بزرگ نمود از تخت پائين آمد و او را احترام نمود و بجاى خود نشانيد و مترجم او از عبد المطلب سؤال نمود براى چه كار آمده‏اى عبد المطلب گفت قشون سلطان چند شتر از من گرفته‏اند آمده‏ام دستور دهند شتران مرا بدهند ابرهه تعجب كرد و گفت بنظر من اين مردى عاقل و بزرگ آمد من با چنين قشونى آمده‏ام خانه‏اى كه شرافت آنها بآنست خراب كنم او دنبال چند شتر كركين خود آمده وقتى مترجم سخن ابرهه را بعبد المطلب گفت عبد المطلب در جواب گفت خانه كعبه صاحب دارد خانه مال خدا است و صاحبش بايست آن را نگاه دارد شتران مال من است و من بايد آن را مطالبه كنم ابرهه فرمان داد دويست شتر عبد المطلب                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 287

 را پس دادند.

پس از آن جماعتى از رؤساى قبيله‏هاى عرب از ابرهه تقاضا نمودند يك ثلث از مال حجاز بگيرد و كعبه را خراب نكند قبول ننمود عبد المطلب دستور داد كه اهل مكّه بروند و در شعبهاى كوه‏هاى اطراف كه از قشون ابرهه آسيبى بآنان نرسد و خودش آمد و حلقه در كعبه را گرفت و با خدا مناجات كرد و تضرّع و زارى نمود كه خدايا خانه خود را حفظ كن و در جايى پنهان گرديد.

پس از آن ابرهه لشگر كشيد با دوازده فيل رو بكعبه نهاد در ميان فيلان فيل بزرگى بود كه او را محمود ميناميدند و باقى فيلان تابع او بودند خثعم بزرگ آن قبيله كه در بند ابرهه بود در پنهانى در گوش آن فيل محمود نام گفت دانى اين زمين حرم خدا است گرد او نگرد كه هلاك خواهى شد وقتى نزديك كعبه رسيدند فيلان ايستادند و قدمى جلو نرفتند هر قدر آنها را زدند حركت ننمودند براه ديگر ميرفتند لكن بروى كعبه نميرفتند خلاصه وقتى قشون ابرهه اطراف كعبه را گرفتند كه خراب كنند خداى متعال از جانب دريا مرغانى فرستاد بشكل خطاف و هر يك سه سنگ داشتند يكى در منقار و دو دانه در چنگال و هر يك از آن سنگها مقدار يك نخود بود و بالاى سر هر يك از لشگريان يكى از آن مرغان مى‏ايستاد و بر سر او سنگ ميزد و او فورا برو مى‏افتاد و هلاك ميگرديد و خدا بر ابرهه دردى گماشت كه انگشتانش افتاد و از آن خون و چرك سرازير گرديد تا بالاخره شكمش باد كرد و تركيد و تمام لشگريان هلاك گرديدند مگر يكى از آنان كه فرار كرد و خود را بحبشه پاى تخت نجاشى رسانيد و حكايت را باو گفت نجاشى بسيار تعجب نمود كه چگونه اين لشگر با شكوه از سنگ ريزه مرغان ضعيف مردند ناگاه آن مرد ديد يكى از آن مرغان بالاى سر او است بنجاشى گفت مرغان چنين بودند فورا آن مرغ سنگ بسر او زد و او مرد
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 288

 بروايت ديگر كه از مقاتل سليمان نقل ميكنند سبب اصحاب فيل اين بوده كه جماعتى از قريش براى تجارت بزمين نجاشى رفتند چون بساحل دريا رسيدند براى طبخ آتش گراندند و در آنجا كليسايى بود كه قريش آن را هيكل ميناميدند پس از آنكه رفتند آتش شراره كشيد و صومعه عيسويان را سوزانيد اهل صومعه آه و فغان نزد نجاشى بردند اين بود كه نجاشى در غضب شد و ابرهه را گماشت كه بانتقام سوزانيدن صومعه خانه كعبه را خراب نمايد حكايت اصحاب فيل طولانى است در همين جا مطلب را خاتمه ميدهيم باقى مطالب را در كتب تفاسير مفسّرين بيان نموده‏اند.

در اين مبارك سوره از حضرت عزت خطاب بپيمبر گرامى صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم خود نموده كه آيا تو نديدى و بطور يقين ندانستى كه پروردگار تو بياران فيل چه كرد اين طور خطاب كه آيا نديدى اشاره بعظمت مطلب است كه واقعه فيل يكى از آثار بزرگ قدرت الهى و عظمت تدبير و نفوذ قدرت او بشمار ميرود

سؤال‏

چه حكمتى در نقل اين حكايت بود كه آيه و سوره در باره آن فرود آمده و بر رسول اللَّه نقل ميكند در صورتى كه حكايت اصحاب فيل قريب العهد بوده با تولّد حضرتش كه گويند قضيّه فيل در محرم واقع شده بود و تولّد حضرت رسول در ماه ربيع الاول كه پنجاه و پنج روز فاصله داشت و مسلما مردمان آن وقت همه يا اكثر آنان واقعه اصحاب فيل را ميدانستند واقعه كوچكى نبود كه كسى اطّلاع نداشته باشد تا آنكه سوره در باره آن فرود آيد.

 (پاسخ)

آرى البتّه اهل مكّه ميدانستند لكن شايد حكمت در نقل حكايت مقصود اشاره باهميّت مطلب و تذكر حاضرين و تنبّه غائبين تا روز قيامت بوده زيرا چون قرآن تا قيامت باقى است و هر كس از موافق و مخالف وقتى در اين سوره نظر كند يقين ميكند به اينكه چنين امرى حتما واقع گرديده زيرا چنين امرى كه رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 289

 نسبت بخدا ميدهد نميشود دروغ باشد زيرا آنهايى كه شاهد قضيه بودند و اين سوره را مشاهده مينمودند اگر خلاف بود فورا انكار مينمودند.

خلاصه شايد مقصود اصلى از حكايت اين واقعه اين بوده كه مردم دنيا تا روز قيامت هر كس در اين سوره نظر مى‏كند عظمت الهى و نفوذ قدرت و علم و چگونگى انتقام كشيدن از ظالمين و ستمكاران را مشاهده نمايد و متنبّه گردد و بداند كه خداوند در موقع غضب (شديد الانتقام) است و نيز بدانند محالى در قبل قدرت الهى تصور ندارد و نيز عظمت كعبه بر جهانيان ثابت گردد زيرا كه چشم روزگار چنين امر خارق العاده‏اى را نديده كه حيوان كوچكى بيك پاره گل بى مقدار فيل بآن عظمت و چنان قشون مهمّى را از پا درآورد آرى در حكايات قرآن رموز و اسرارى مندرج است كه عقل بارزترين بشر بكوچكترين اسرارش نميرسد علم قرآن نزد خدا و راسخين در علم است.

و شايد يكى ديگر از اسرار حكايت اصحاب فيل براى تذكر باشد كه آدم عاقل متنبّه گردد وقتى دشمنى نمودن با خانه‏اى كه از گل و خاك و خشت ساخته شده و مزيّتش فقط همين است كه براى عبادت تأسيس شده دشمنان آن اينطور در مورد غضب الهى واقع گرديدند كه حتّى مرغان كوچك بامر خدا در مقام دشمنى با آنان برآمده و دمار از روزگار آنان برداشتند زيرا كه تمام موجودات قشون حق وزير فرمان او و با دشمنان او در غضبند و منتظر فرمانند.

وقتى دشمنى و ضديّت با گل و خاكى چنين باشد چه خواهد بود حال كسى كه دشمنى كند با خانه‏اى كه در آن كعبه مقصود و عرش رحمان است و آن قلب مؤمن كاملى است كه فرموده‏

 (قلب المؤمن عرش الرّحمن)

آرى قلب مؤمن با تقوى و انسان كامل محلّ وديعه الهى و مخزن اسرار لم- يزلى و گنجينه آن امانتى است كه آسمان و زمين تاب تحمّل آن را نياورده و از قبول آن ابا نمودند و انسان (ظلوما جهولا) تحمّل نمود ولى متأسّفانه نوع بشر همان
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 290

 طور كه فرموده (ظلوما جهولا) از روى بيخردى و نفهمى ظلم بنفس خود نموده و آن امانت الهى و آن سرّ يزدانى را كه در كالبد قلب آنان بوديعه گذارده برايگان از دست داده و تاب تحمّل آن را نياورده مگر عده كمى از اولياء كه آن را در پرتو علم و عمل پرورش داده تا وقتى كه بصاحبش برگردانند و در (مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ) بياسايند.

أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ آيا اى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم پروردگار تو نگردانيد كيد و مكر آنان كه اراده خراب نمودن خانه كعبه را داشتند عايد خودشان كه كيد آنها را بازگشت بخودشان نمود و عوض آنكه خانه كعبه را ويران كنند خود را ويران كرده و بهلاكت افتادند.

وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ كه فرستاد بر آنان جماعتى و گروهى از مرغان بنام ابابيل.

طير اسم جنس و جمع او طائر است و در وصف ابابيل از مفسرين گفتارى نقل شده:

 (1) مرغانى بودند كه منقارشان مثل منقار مرغ و چنگالشان مثل سگ بود (عبد اللَّه عباس) (2) مرغانى بودند سبز با منقار زرد (3) خداى تعالى فى الفور مرغانى در هوا بيافريد (تفسير ابو الفتوح رازى) تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ ترميهم دو طور قرائت شده مشهور با تا (ترميهم) خوانده‏اند و بعضى بيا (يرميهم) قرائت نموده‏اند لكن قرائت بيا شاذ است مرغان سنگهايى از گل كه در منقار و چنگال داشتند مى‏انداختند از عبد اللَّه‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 291
مسعود نقل ميكنند كه آنان كبوترانى بودند كه صدا ميكردند و سنگ مى‏انداختند و خداى تعالى باد سختى فرستاد تا بر قوت سنگ افزوده گردد از بعضى مفسرين است كه مقصود از سجّيل در آيه سجّين است كه نون تبديل بلام گرديده يعنى آن سنگها را از دوزخ گرفته بودند فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ آن گل خشك گردانيد آنها را مثل برگ خشك كه بباد پراكنده گردد در اينكه وقوع اين قضيه معجزه كه بوده چند قول است بعضى گفته‏اند از فضيلت كعبه بوده كه خدا ميخواست كعبه را براى عبادت مسلمانها حفظ كند ديگرى گفته بمعجزه نبى و پيمبر آن زمان كه نام او خالد بن سنان و وصى حضرت عيسى عليه السّلام بوده واقع گرديد بعضى ديگر آن را از كرامات حضرت محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ميدانند زيرا كه سال تولّد آن حضرت و مقدم شريفش بوده (تفسير ابو الفتوح رازى)