کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
العصر: آيات 1 تا 3 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 263
سورة و العصر

مكية و هى ثلاث آيات سوره (و العصر مكى است در مكه فرود آمده سه آيه و چهارده كلمه و شصت و هشت حرف است) از ابو امامه و ابى كعب روايت ميكنند كه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرموده هر كس سوره و العصر را بخواند عاقبت وى را بصبر گردانند و در قيامت با اصحاب حق محشور گردد (ابو الفتوح) و از امام صادق عليه السّلام چنين نقل ميكنند كسى كه سوره (و العصر) در نماز نافله بخواند در قيامت مبعوث ميگردد در حالى كه صورت وى نورانى و با تلألؤ و خندان چشم او روشن با چنين حالى است تا وقتى كه داخل بهشت گردد در مصباح كفعمى است اين سوره را اگر بر دفينه خوانده شود محفوظ ماند و بر آدم تب دار خوانده شود شفا مى‏يابد و اگر در شب جمعه بعد از نماز عشا بنويسند و پيش خود دارند و نزد حاكم بروند در امانند

 [سوره العصر (103): آيات 1 تا 3]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

وَ الْعَصْرِ (1) إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ (2) إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ (3)

 (ترجمه)

بنام ايزد هستى بخش صاحب رحمت عام و خاص‏

قسم بعصر

كه انسان در خسران و زيان كارى است،

مگر كسانى كه بحق و حقيقت ايمان آوردند و نيكوكار شدند و يكديگر را توصيه نمودند كه راه حق و حقيقت پيش گيرند و نيز يكديگر را توصيه و سفارش بصبر و متانت و استقامت نمودند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 264

 (توضيح آيات)

 (وَ الْعَصْرِ) عصر در لغت فشردن چيزى را گويند و مقصود از آن در اين سوره بين مفسرين گفتارى است براى وضوح مطلب مختصرى از بيان تفسير مجمع البيان را ترجمه مينمايم در معنى و العصر و تحقيق در آن و آراى مفسرين چنين گفته بسيارى از مفسرين گويند خداى سبحان سوگند ياد نموده بدهر زيرا كه در آن عبرتى است براى صاحبان بصيرت از جهت مرور شب و روز كه از ادوار موجودات و گردش افلاك پديد مى‏آيد (ابن عباس و كلبى و جبائى) رأى دوم- مقصود از العصر وقت عشاء است كه خداوند قسم ياد نموده بطرف اخير از روز براى آنچه در او است از دلالت بر وحدانيت خدا بپشت كردن روز و رو كردن شب و ذهاب سلطان شمس چنانچه سوگند ياد نموده بضحى كه آن طرف اول روز و ظهور سلطان شمس است و اهل مليّين اين دو وقت را بزرگ ميشمارند (حسن و قتاده) رأى سوم- مقصود نماز عصر است كه آن نماز وسطى است (مقاتل) رأى چهارم- مقصود از عصر در آيه عصر نبوّت و ظهور پيمبر اسلام است رأى پنجم- مقصود شب و روز است كه آن را عصران گويند (ابن كيسان) (پايان كلام طبرسى) و غير از اينها آراء ديگرى در معنى و العصر از مفسرين شيعه و سنى نقل شده و براى هر يك از اين آراء مختلفه در كتب تفاسير تمسكاتى گفته شده كه اگر بخواهيم بطور تفصيل بيان آراء و ادلّه قائلين و رد و ايرادى كه در باره هر يك گفته شده در اينجا درج نمائيم سخن طولانى ميگردد در صورتى كه بناى ما بر اختصار است لكن بطور اجمال اشاره‏اى بادلّه قائلين مينمائيم
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 265

عصر بمعنى زمان است‏

نخست بايست فهميد زمان چيست و سپس بچه دليل توان ثابت نمود كه چه اهميت و شرافتى در زمان است كه خداوند آن را مورد سوگند خود قرار داده‏

 (زمان چيست)

آراى حكماء در باره حقيقت زمان اول- بسيارى از آنان زمان را كم متصل غير قار الذات دانند پاره ديگر زمان را جوهر و موجود مستقل معرفى مينمايند بعض ديگر زمان را امر اعتبارى انتزاعى غير متأصل و از مفاهيم ذهنى دانند و ممكن است بين آراء جمع نمائيم و گوئيم اختلاف آنان ناشى از مراتب و اعتبارات زمان است كه هر يك زمان را بوجهى در نظر گرفته و بآن اعتبار آن را معرفى مينمايند آن كسى كه زمان را كم متصل غير قار الذات معرفى نموده شايد باعتبار اين است كه زمان قسمت ميشود بساعات و آنات و روز و شب و ماه و سال و چون قابل قسمت است از اقسام كميّات بشمار ميرود آن كسى كه زمان را جوهر و امر متأصل ميداند شايد مقصودش از زمان عالم دهر باشد كه روح زمان و حقيقت زمان و محيط بر زمان است آن كس كه گفته زمان امر اعتبارى و مفهوم ذهنى است كه بنفسه تأصل و تحققى در خارج ندارد شايد معنى عرفى زمان را در نظر گرفته كه عبارت از پى در پى درآمدن ساعات شب و روز است كه از گردش اوضاع شمسى و حركت زمين و ادوار عالم و گردش موجودات بگرد هم پديد ميگردد و زمان باين اعتبار يك امر سيّال متجدد الحدوث متصرّم الذات است و از حركات قطعيه موجودات اعتبار ميگردد.

و چون زمان را خواه كم متصل غير قار الذات بگيريم يا امر اعتبارى انتزاعى‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 266
بدانيم هر كدام باشد تحقق و وجود خارجى بنفسه ندارد لهذا شانيت آن را ندارد كه مورد سوگند واقع گردد مگر آنكه مقصود از (وَ الْعَصْرِ) عالم دهر باشد چنانچه بسيارى از محققين و دانشمندان را رأى چنين است و عالم دهر ظرف زمان و روح زمان و محيط بر زمان است و بمنزله حركت توسطيه است نسبت بحركت قطعيّه يعنى جامع تمامى آنات و ساعاتى است كه آن را زمان ناميم براى وضوح مطلب مقدمة گوئيم براى هر شيئى متحركى دو نحو حركت اعتبار ميشود يكى را حركت قطعيّه نامند و ديگرى را حركت توسطيه گويند اگر در حركت وضعيّه و اينيّه اجزاء و نقاطى كه متحرك على الدّوام از آن ميگذرد و هيچ ثبات و قرارى در آن ندارد آن را در نظر گرفت چون ثبات و دوامى در آن نيست و غير قارّ است باين اعتبار براى آن حركت وجود متحقق خارجى ندارد بلكه بالقوه آن شيئى را متحرك گويند و اندازه اين حركات را زمان و آن سيّال نامند لكن اگر مجموع مسافت در بين حركات را در نظر گرفت كه آن امر مستمر متوسط بين اجزاء حركت است آن را حركت توسطيه نامند و باين اعتبار آن شى‏ء را متحرك گويند و حركت وجود خارجى پيدا ميكند.

پس از اين مقدمه گوئيم اگر مقصود از عصر كه مورد سوگند واقع شده اشاره بحركت اتصالى ادوارى عالم است كه منشأ اعتبار زمان است و قسمت بساعات و آنات ميشود كه از مجموع آن جهان و پى در پى در آمدن مخلوقات و عالم وجود تكون يافته كه باعتبار جامعيتش آن را دهر نامند لايق است كه مورد سوگند واقع گردد اين است كه گفته‏اند دهر مجموعه آيات الهى است زيرا كه دهر مجموعه زمان است و زمان مقدار حركات غير قارّ و آن سيّال است خلاصه زمان نسبت بحركت وضعيه شبيه بحركت قطعيه است و دهر نسبت بحركت وضعيه شبيه بحركت توسطيه است كه همان طورى كه جامع حركات قطعيّه حركت توسطيه است كه محيط بر آن است همين طور از مجموع زمان دهر
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 267

 مأخوذ ميگردد يعنى عالم دهر جامع اجزاء زمان و عين فعليت زمان است اين است كه گويند دهر روح زمان و محيط بر زمان است و از نظام الدين نيشابورى صاحب غرائب القران چنين نقل ميكنند كه دهر از عجائب مخلوق خدا است و دهر موجود متحركى است كه شبيه بساكن است (پايان) صدر المتألّهين شيرازى در رساله‏اى كه در حدوث نوشته بعد از شرح مفصلى راجع بحركت جوهرى چنين گويد در حديث است‏

لا تسبّوا الدهر فان الدهر هو اللَّه‏

و در ادعيه نبويه است يا دهر يا ديهور يا ديهار يا كان يا كينان و در كلام اساطين حكمت نسبت ثابت بثابت را سرمد گويند و نسبت ثابت را بمتغير دهر نامند و نسبت متغير بمتغير را زمان و از اين بيان چنين اراده نموده‏اند كه نسبت حق تعالى بصفات و اسمائش نسبت ثابت بثابت است و نسبت علمش بموجودات متجدده دهر است و نسبت متجددات بيكديگر زمان است (پايان) خلاصه دهر عبارت از نسبت علم حضورى حق تعالى است بمتجددات و حركات زمانى او باعتبار احاطه علم حق تعالى و نسبت بجامعيت علميه او تمام ازمنه آنى مينمايد و زمان باين اعتبار بسى لايق ستايش است و شايد بهمين اعتبار است كه در حديث رسيده‏

لا تسبوا الدهر فان الدهر هو اللَّه‏

ناسزا بروزگار مگوييد كه خدا همان دهر است يعنى دهر منسوب بخدا و از بزرگترين آثار خلقت بشمار ميرود و شأنى از شئون الهى است كه فرموده كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ‏

قول 2-

 (مقصود از (العصر) نماز عصر است)

و طرفداران اين رأى بسيارند و نظر به اينكه عصر وقت نماز وسطى است كه امر بمحافظت آن شده در قوله تعالى حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى‏ و نماز عصر نماز وسطى است زيرا كه وسط بين ظهر و مغرب واقع گرديده در تفسير روح البيان از بعض بزرگان چنين نقل ميكند كه نماز عصر بركعات
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 268

 چهارگانه اشاره دارد بتعيّنات ذاتيّه و اسمائيّه و صفاتيّه و افعاليّه در مرتبه جمال كونى بالفعل چنانچه ظهر اشاره دارد در مرتبه جمال الهى بالفعل و شكى نيست كه انسان جامع بين فضائل خلقيه و الهيّه است و عصر اشاره بهمين جامعيّت انسان است اين است كه در حديث رسيده كسى كه نماز عصر را ترك كند گويا اهلش و مالش را ناقص گردانيده (پايان)

قول 3-

 (مقصود از (العصر) نزديك بغروب آفتاب است كه آن را عصر نامند)

زيرا همان طورى كه خداوند قسم ياد نموده بفجر كه وقت طلوع آفتاب است قسم ياد نموده بعصر كه وقت غروب آفتاب است و چون نيّر اعظم خورشيد كه در اين عالم از بزرگترين آثار خلقت و مظهر اتم افعال الهى است و از طلوع و غروب آن عالم ماديات رونق ميگيرد اين است كه نظر بشأنيت و عظمت آن دارد كه موقع طلوع و غروب آن را مورد قسم واقع گردانيده‏

قول 4-

 (مقصود از عصر عصر نبوت است)

و همان طورى كه عصر در طرف آخر روز واقع است عصر نبوّت نبى خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نيز در آخر الزمان واقع است كه نبوت و رسالت بوجود مباركش خاتمه پيدا نموده كه پس از آن عالم زمان بانتها ميرسد و نظر بشرافت و فضيلت عصر شعشعانى و ظهور كمال الهى و وقت بروز فضائل انسانى است كه آن را مورد قسم قرار داده و همان طورى كه بشهر مكه كه محل تولد پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بوده قسم ياد نموده همين طور بعصر نبوت و زمان بعثت او نيز قسم ياد نموده اين احتمالاتى كه در توجيه عصر داده شده اگر چه هر يك بجاى خود موجه است لكن آنچه بنظر قاصر ميرسد بهترين توجيهات همان است كه عصر را بمعنى زمان و دهر بگيريم و چنانچه گفتيم اگر چه زمان باعتبار پى در پى درآمدن اشياء و نسبت بحركات قطعيه عالم يك امر اعتبارى ميشود لكن منشأ اعتبار آن امر واقعى و مظهر آثار ربانى و شأنى از شئون الهى است و آن نسبت مجموعه زمان                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 269

 و آن سيّال است بمبدء موجودات و باين اعتبار مورد سوگند واقع گرديده و بسيار مهم است زيرا كه آن روح زمان و حقيقت زمان و محيط بر زمان است و آنچه بنظر ميرسد بدو جهت عصر را بمعنى دهر گرفتن مزيت دارد يكى جامع تمام احتمالاتى است كه داده شده زيرا اگر مقصود از (العصر) نماز عصر باشد نماز عصر از حيثيّت ركعات و شرائط با نماز ظهر و عشاء فرقى ندارد مگر آنكه مزيّت آن از جهت نسبتش بپاره‏اى از زمان است كه آن نيز داخل در كليه زمان محسوب ميگردد و نيز اگر عصر بعثت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم باشد آن نيز در قسمتى از زمان واقع گرديده و نيز اگر طرف عصر باشد آن هم داخل در زمان محسوب ميگردد پس زمان باطلاقه جامع تمام احتمالات و حاوى تمامى مقالات ميشود و چون مطلق است و دليل بر تعيين و تخصيص نداريم بايستى باطلاقش باقى گذاشت بعبارت ديگر نظر به اينكه قرآن (يفسر بعضه بعضا) چون آيات مثل و الفجر و الضحى و العصر و الليل كه بتمام اينها در قرآن سوگند ياد نموده وقتى اينها را با هم جمع نموديم از مجموع آنها توان چنين استفاده نمود كه تمام اينها اشاره بيك روز است كه آن روز دورى است كه شمس وجود آن را بحركت انداخته و بگردش آن، فجر، ضحى، عصر، ليل، براى آن متصور گرديده و هر يك از آنها مصداق يك حقيقت بشمار ميروند كه آن روح زمان و حقيقت و اصل زمان است كه آن را دهر نامند.

بعبارت ديگر شايد فجر اشاره بصبح هبوط انسانى و ضحى اشاره بظهر نزاهت و اشراق كمال نفس انسانى و عصر اشاره بفعليت اخير آدمى شب اشاره بمنتهى درجه حيات دنيوى انسانى است كه وقتى شمس وجودش در پشت پرده ظلمانى طبيعت بمرگ غائب گردد آن وقت بمنتهى درجه سعادت رسد اگر از سعداء و نيكوكاران باشد يا بمنتهى درجه شقاوت رسد اگر از تيره‏بختان و اشقيا محسوب باشد كه جامع تمام حركات انسان همان زمان است و نظر بشرافت انسان دارد كه بدور گردش                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 270

 شمس وجود انسانى سوگند ياد نموده و ديگر چون بايستى بين آنچه مورد سوگند قرار ميگيرد و جواب قسم يعنى آنچه براى آن سوگند ياد ميشود مناسبتى باشد اگر (العصر) را مطلق و بمعنى دهر گرفتيم بسيار مناسبت پيدا ميشود بين قسم (العصر) و جواب قسم يعنى خسران انسان زيرا كه الف و لام (الانسان) اشاره بنوع انسان است يعنى سوگند بزمان كه يكى از بزرگترين و مبرزترين آيات الهى است كه نوع بشر در زمان عمرش كه سرمايه او است و بايستى از آن سود كلى ببرد و ساعاتى كه بر او ميگذرد كه هر يك درجه‏اى است براى صعود وى بمرتبه كمال بشرى و باين اعتبار بسى شريف و قابل اعتنا است تلف نموده و زيان برده و بلهو و لعب گذرانيده و رايگان از دست داده مگر اشخاصى كه متصف بفضائل چهارگانه باشند كه عبارت از ايمان: عمل صالح، توصيه بحق، توصيه بصبر، كه چنين مردمانى از خسران كلى استثناء گرديده‏اند إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ايمان عبارت از اعتقاد جازم مطابق واقع است و آن امر قلبى بسيط و ذى مراتب و قابل شدّت و ضعف است در اين آيه بطور عموم و استغراق تمام افراد بشر را تحت حكم خسران درآورده مگر آن اشخاصى كه ايمان آورده و عمل نيكو نموده‏اند

 (خسران يعنى چه)

خسران بمعنى نقصان و سرمايه تلف كردن است و اشاره به اينكه تمام افراد بشر سرمايه عمر خود و زمان حياتشان كه بايستى بآن حيات ابدى و عيش سرمدى تأمين نمايند بيهوده تلف نموده و سودى عايدشان نميشود مگر عده‏اى كه متصف بفضائل چهار گانه كه در سوره بيان نموده باشند اول- از كسانى كه از اين حكم كلى خسران و زيان كارى خارج گرديده‏اند آنهايند كه ايمان آورده‏اند

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 271

 (حقيقت ايمان چيست و مؤمنين كيانند)

ايمان چنانچه گفته شد همان اعتقاد جازم مطابق واقع است و مؤمنين كسانى ميباشند كه تصديق يقينى دارند بوجود مبدء عالم كه تمام خيرات ناشى از او است و او دانا و تواناى مطلق است و بازگشت تمام موجودات بسوى او است و نيز آنان تصديق بمعاد دارند و اس اساس ايمان و حقيقت ديانت روى اين دو پايه از اصول ديانت استوار گرديده و ايمان باين معنى عموميّت پيدا ميكند و شامل ميگردد تمام اديانى كه هر يك در موقع خود صحيح بوده چنانچه در سوره بقره آيه 59 فرموده إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ النَّصارى‏ وَ الصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ «1» و باقى معارف مندرج در اين دو اصل است زيرا كه عدل و نبوّت و امامت از فروع توحيد بشمار ميرود چنانچه عمل صالح در بسيارى از مردم از معاد و اعتقاد بيوم جزا ناشى ميگردد و همانطورى كه ايمان چنانچه در محل خود مبرهن گرديده مراتب و درجاتى دارد كه معصوم عليه السّلام تشبيه بنردبان هفت پلّه نموده خسران نمودن عمر نيز مراتبى دارد كه توزيع بر مراتب ايمان ميگردد.

آن كسى كه سرمايه خود را بطورى تلف نمود كه حتّى آن فطرت خدا داد توحيد كه در نهاد وى بوديعه گذاشته شده پشت سر انداخته و انكار مينمايد چنين آدمى مانند شخص تاجرى ماند كه براى سود با سرمايه‏اى مسافرت ميكند كه سودى عايد وى شود و علاوه بر اينكه سودى عايد وى نميشود سرمايه را نيز تلف نموده و با دست خالى بوطن بر ميگردد چنين كسى خسران كلّى برده.

مرتبه ديگر از زيانكاران آنهايند كه آن فطرت توحيد فى الجمله در آنان باقيمانده لكن بفرو رفتن در مادّيّات و اشتغال بلهو و لعب آن را مجمل گذارده و در

__________________________________________________

 (1) محققا كسانى كه ايمان آوردند و كسانى كه يهودى و نصرانى و ستاره پرستان هر كس بخدا و روز قيامت ايمان آورد و عمل شايسته نمود مر ايشانست اجرشان نزد پروردگارشان و نيست خوفى بر آنان و نه محزون ميباشند

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 272

معرض ظهور و بروز در نياورده تا آنكه سودى از آن ببرند و آنها كسانى ميباشند كه بزبان و قلب اعتراف باصول ديانت مينمايند لكن از پرتو عمل صالح آن را رشد نميدهند چنين كسانى و لو آنكه سرمايه‏شان از دست نرفته لكن سودى هم نبرده و از عمر خود خسران و زيان برده‏اند.

مرتبه سوم كسانى ميباشند كه با باقى ماندن فطرتشان بر توحيد عمل نيكى هم در ساعات عمرشان نموده‏اند لكن بيشتر عمرشان را در لهو و لعب گذرانيده آنها نيز از اينجهت زيان برده‏اند.

خلاصه خسران و زيانكارى و سود نبردن از عمر كه مورد بحث اين سوره مباركه است توزيع يعنى قسمت ميشود بر مراتب نقصان ايمان و عمل صالح و بدرجه نقص كمال ايمان و عمل صالح انسان از عمرش كه موقع تجارت و سود بردن وى است زيان و خسران ميبرد وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ دوم از كسانى كه از تحت زيانكارى خارج گرديده و سعادتمند گرديده‏اند آنهايند كه عمل صالح دارند از حرف عطف كه عمل صالح را عطف بر ايمان داده معلوم ميشود كه عمل جزء حقيقت ايمان نيست بلكه جزء كمال ايمان است كه آن كس كه تصديق جازم مطابق واقع باصول ديانت دارد در تعداد مؤمنين محسوب ميگردد مگر آنكه ايمان كامل منوط بدو چيز است يكى آنكه ايمان از روى برهان عقلى انجام گيرد و ديگر ايمان با عمل صالح توأم باشد و چنين كسى از زيان كاران خارج و سعادتمند گرديده‏

 (مقصود از عمل صالح چيست)

ظاهرا عمل صالح اعمالى است كه روى ميزان عقل و منطق و قانون شرع نيكو نمايد و از شائبه ريا و عجب و پيروى هوى و هوس و از هر گونه منقصتى خالى و نزد عقلا پسنديده و لايق مقام عبوديت و پيشگاه حضرت احديت باشد سعادت بشر و ترقى و تعالى او در پرتو علم و عمل انجام ميگيرد كه حكماء
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 273

 اول را عقل نظرى و دوم را عقل عملى گويند كه آن بمنزله دو بال است براى صعود انسانى بدرجه كمال و آيه اشاره باين دو مرتبه كمال بشرى دارد كه از اول تعبير بايمان و از دوم تعبير بعمل صالح نموده يعنى عملى كه داراى چنين اثرى باشد كه انسان را بمرتبه كمال انسانى رساند و جزء اول ايمانى است كه از روى برهان عقلى و و جدان سرّى تحقّق پذيرد و جزء دوم عملى است كه انسان را سعادتمند گرداند و از حضيض پستى طبيعت ناسوتى وى را باوج ملكوتيّت برساند.

وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ تواصوا از باب مفاعله و باب مفاعله در چند معنى استعمال شده از جمله آنها اين است كه بين دو نفر انجام گيرد مثل مصاحبه مشاجره و امثال آن.

حق و حقيقت در مرتبه اول مخصوص ذات پروردگار است كه عين حق و عين حقيقت و عين واقع است زيرا كه او واجب الوجود و غنىّ بالذّات است و در مرتبه ثانى هر موجودى و هر عملى كه بحقيقت و درستى نزديكتر باشد سزاوار است كه آن را حق گوئيم يعنى چنين موجودى و چنين عملى نزديكتر بحق و حقيقت است.

سوم از اركان سعادت و از خصوصيات عمل صالح اين است كه مؤمنين نيكوكار يكديگر را توصيه بحق نمايند و نيز يكديگر را توصيه بصبر نمايند.

اينكه از خصوصيّات اعمال نيك كه از جزء عقل عملى بشمار ميرود ايندو قسم عمل را تخصيص بذكر داده شايد سرّش اين باشد كه ايندو عمل جنبه اجتماعى و عموميّت دارد و داخل اقسام امر بمعروف ميگردد بلكه بعمومش شامل تمام اعمال خير ميگردد.

چگونه بايستى مؤمنين يكديگر را توصيه بحق و بصبر نمايند

توصيه بحق عام است و شامل ميگردد هر عمل و كارى كه مطابق حق و حقيقت عمل شود از حيث گفتار و كردار و رفتار و آنچه بين انسان و خدا بايستى انجام گيرد و آنچه بين او و خلق دائر است از معاملات و معاشرات و حقوق كه آن وظيفه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏15، ص: 274

 هر مؤمنى است كه ديگرى را از عمل شر بازدارد و وى را بدرستى و راستى و حقيقت وادار نمايد.

و چون اگر يك نفر بخواهد تمام اعمال و افعالى كه سر و كار با خلق دارد از معاملات و معاشرات و استيفاء حقوق و غير آن بطور درستى و حقيقت رفتار نمايد در زندگانى دنيوى كه اكثر مردم بنادرستى و كج روى عمل ميكنند دو چار محظورات ميگردد اين است سرّ اينكه توصيه بحق را بصيغه مفاعله آورده كه هر يك ديگرى را توصيه بحق نمايد كه روش همه مطابق حق و درستى تحقق پذيرد و جامعه و تمدن بشرى روى پايه صحيح استوار گردد و يك مدينه فاضله از اهل حقّ و حقيقت تشكيل گردد.

و چون اين روش بطور كلّى براى اكثر مردم مشكل مينمايد اين است كه توصيه بصبر را مقارن نموده بتوصيه بحق تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ آرى نفس بشر و طبيعت سركش آدمى براى جلب منفعت و رسيدن بتمايلات نفسانى طبيعى در اعمال و گفتار و رفتار و كردار خود مايل بكج روى است و راه خلاف ميگيرد اين است كه پيمبران و سفراى الهى بوعد و وعيد وى را از تمايلات طبيعى جلوگيرى نموده‏اند و يكى از وظايف مهم ايمانى امر بمعروف و نهى از منكر است كه هر شخص با ايمانى موظّف است حتّى الامكان مردم را از كج روى باز دارد و آنان را بجاده حق و حقيقت رهبرى نمايد.