مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 280 سورة النبأ مكية و هى اربعون آية ابى بن كعب از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين روايت ميكند كه هر كس سوره نبأ را هر روز قرائت كند از آن سال بيرون نرود مگر آنكه در همان سال بزيارت بيت اللَّه مشرّف شود. [سوره النبإ (78): آيات 1 تا 20] بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ عَمَّ يَتَساءَلُونَ (1) عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ (2) الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ (3) كَلاَّ سَيَعْلَمُونَ (4) ثُمَّ كَلاَّ سَيَعْلَمُونَ (5) أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً (6) وَ الْجِبالَ أَوْتاداً (7) وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً (8) وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً (9) وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً (10) وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً (11) وَ بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِداداً (12) وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً (13) وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً (14) لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَباتاً (15) وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً (16) إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً (17) يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً (18) وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْواباً (19) وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً (20) (ترجمه) بنام ايزد هستى بخش مهربان مردم از چه امر مهمّى سؤال ميكنند، از خبر بزرگ قيامت، آن چنان كسانى كه در باره قيامت با هم بحث و مجادله مينمايند، اين طور نيست كه گمان كردهايد بزودى دانا ميشويد، پس از آن (از اعمال و كردار خود) دانا ميشويد (كه قيامت چيست)، آيا ما زمين را براى شما مهد امان قرار نداديم، و كوهها را براى استحكام زمين مثل ميخ ننهاديم، و آفريديم شما را جفت جفت مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 281 و قرار داديم خواب را براى تقويت بدن شما، و قرار داديم روز را براى تحصيل معاش شما، و بنا كرديم بالاى سر شما هفت بناى محكم، و قرار داديم در آن بناء محكم چراغ نورانى درخشان، و از فشار ابرها فرود آورديم آب ريزان، تا اينكه از زمين بيرون آريم حبوبات و گياهان، و باغهايى كه درختان آن بهم پيچيده، روز قيامت كه روز جدا شدن حق و باطل است وعدهگاه الهى است، روزى است كه در صور نفخه دميده ميشود پس مىآييد فوج فوج، و آسمان در آن روز باز ميگردد و درهايى در آن گشوده ميشود و كوهها مانند سرابى ميگردد، هرآينه جهنّم در انتظار بدكاران است. توضيح آيات عَمَّ يَتَساءَلُونَ، عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ بقاعده عربيت (عمّ) در اصل عن ما بوده عين را در ماء استفهاميه ادغام نمودند عمّا شد الف (ما) را حذف نمودند (عمّ) شد چنانچه در لم و بم و فيم كه در اصل لمّا فيما بما بوده براى آسانى تلفّظ بآن چنين كردند. نبأ خبرى را گويند كه متضمن سه فائده باشد اول فائدهاش بزرگ باشد دوم از آن علم يا مظنه حاصل گردد سوم عارى و خالى از دروغ باشد مثل تواتر يا خبرى كه خدا يا پيغمبر و امام ميدهند كه احتمال كذب نميدهد. و تمام اخبارى كه در قرآن مجيد بلفظ نبأ آمده متضمن همين سه معنى است مثل قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ و غير اينها از آياتى كه بلفظ نبأ آمد اشاره بعظمت آن چيزى است كه از آن خبر ميدهد نظر ببزرگى و عظمت مسئول عنه دارد كه از روى تعجّب و پرسش فرموده (عَمَّ يَتَساءَلُونَ) زيرا نبأ در لغت بمعنى خبرى است كه شأنيت آن بسيار عظيم و مهم باشد مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 282 سخنان مفسرين در توجيه نبأ عظيم (1) مقصود قرآن است بدليل قوله تعالى قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ ضمير هو اشاره بقرآن است. (2) روز بعث و نشور است يعنى مقصود از نبأ عظيم قيامت است كه كفار در آن اختلاف نمودهاند بعضى اصلا منكر قيامتند و بعضى گمان ميكنند در قيامت بتها شفيع آنها ميباشند. (3) نبأ عظيم شخص محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه مردم از هم سؤال ميكردند و از مقام رسالت حضرتش تعجب مينمودند در سوره ق آيه 2 فرموده بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْكافِرُونَ هذا شَيْءٌ عَجِيبٌ «1» (4) در تفسير اهل بيت است كه مقصود از (نبأ عظيم) وجود امير المؤمنين است و از آن حضرت روايت ميكنند كه فرموده (نيست براى خدا آيتى كه بزرگتر از من باشد و نيست براى خدا نبئى كه عظيمتر از من باشد. در تفسير ابو الفتوح رازى از علقه روايت ميكند روز صفين مردى از لشگر شام بيرون آمد و بالاى اسلحه خود قرآنى حمايل نموده بود و بجاى رجز كه عرب ميخوانند عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ را ميخواند علقه گويد خواستم جلو او روم حضرت امير عليه السّلام فرمود بجاى خود باش و خودش نزد او رفت و باو فرمود آيا (نبأ عظيم) را كه در آن اختلاف كردهاند ميشناسى گفت نه نميشناسم فرمود (و اللَّه انا النّبأ العظيم) و من آن كسى ميباشم كه در آن اختلاف كرديد و بر ولايت من منازعه نموديد و از ولايت من برگشتيد بعد از آنكه قبول ولايت نموديد و از راه طغيان و سركشى خود را بهلاكت انداختيد و روز غدير را خود دانيد خود دانيد و روز قيامت بدانيد آنچه كردهايد. __________________________________________________ (1) بلكه كفار تعجب و شگفت داشتند از آنكه از جنس خودشان ترساننده و بيم دهندهاى بيايد و ميگفتند اين امرى است عجيب. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 283 حديثى از حضرت رسول (ص) كه نبأ عظيم على (ع) است از حافظ ابو نعيم اصفهانى كه يكى از بزرگان اهل سنت و سنيها است چنين نقل ميكنند كه گفته حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود مقصود از نبأ عظيم ولايت على بن ابى طالب است كه از همه كس راجع بآن سؤال ميشود و هيچ ميتى در شرق و غرب عالم نيست مگر آنكه از وى منكر و نكير از ولايت على (ع) سؤال ميكند فطوبى خوشا بحال تصديق كنندگان بولايت او و واى بحال منكرين ولايت او. آرى خوشا بحال متمسّكين بولايت او كه او را امام و پيشواى خود قرار داده و محبت او را در دل خود پرورانيده بدبخت كسى كه از ولايتش بى بهره گرديده. و در روايت ديگر حضرت امير (ع) فرموده من ان نبأ عظيم هستم كه در من اختلاف كردند و در خلافت من منازعه نمودند و از ولايت من برگشتند پس از آنكه قبول كردند و بدشمنى با من خود را هلاك نمودند پس از آنكه بشمشير من از كفر نجات يافتند با آنكه در غدير شأن و منزلت مرا دانستند. توجيه ديگر ممكن است گفته شود چون (نبأ عظيم) اطلاق دارد و مصاديقى دارد كه شامل ميگردد آنچه را كه حمل بر آن كردهاند و هر يك از آنها مصداق (نبأ عظيم) واقع ميگردد زيرا كه دليل بر تعيين امر بخصوص نداريم پس گوئيم (نبأ عظيم) شامل ميگردد هم قرآن و هم مقام نبوّت رسول خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و هم روز قيامت و هم ولايت حضرت على (ع) را زيرا راجع بتمام اينها بين مردم اختلاف واقع است. الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ بر تمام اينها صادق آيد زيرا آن چيزى كه در آن اختلاف نمودند اگر قرآن باشد مؤمنين گفتند قرآن كلام حق تعالى است پارهاى از كفّار گفتند سحر است بعضى گفتند افسانههاى پيشينيان است طايفه ديگر گفتند بافته مسلمانان است. و اگر رسول باشد مؤمنين او را فرستاده خدا دانند كفّار بعضى ساحرش گفتند بعضى كاهنش ناميدند بعضى ديوانهاش دانستند و بعضى كاذب و دروغگويش گفتند مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 284 و اگر قيامت باشد بعضى اصلا منكر بقاى انسان بعد از مردنش گرديدند وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ «1» و بعضى قيامت را فقط روحانى گرفتند و بعضى جسمانى صرف دانستند و بعضى اظهار ترديد نموده و گفتند وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً «2» و بعضى معاد را روحانى و جسمانى دانستند. و اگر ولايت امير المؤمنين (ع) باشد بعضى او را امام اولش دانستند و بعضى خدايش ناميدند و بعضى خليفه چهارمش دانستند بعضى او را كافر و مرتد معرفى نمودند. و چنانچه گفتيم چون آيه (عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ) مطلق است و مصاديقى دارد شامل ميگردد آنچه را كه بر آن صادق آيد زيرا دليل معين كه بشود بآن آيه را مقيد نمود و حمل بر يك معنى بخصوص كرد در كار نيست. لكن بين توجيهاتى كه از مفسرين نقل شده مناسبتر و بهترين آنها اين است كه (نبأ عظيم) را حمل بر قيامت نمائيم و چنانچه بعضى از مفسرين گفتهاند بچند دليل اين حمل واضحتر مينمايد. اول قوله تعالى كه پس از آيه نبأ عظيم فرموده (كَلَّا سَيَعْلَمُونَ) كه اين جمله در باره منكرين قيامت در قرآن بسيار آمده كه بزودى ميفهمند وقتى كه ديگر براى آنان نتيجه بخش نيست كه آن موقع قيامت است لكن ظاهرا اين دليل نيز تمام نيست و شامل تمام توجيهات ميشود كه مفسّرين در نبأ عظيم نمودهاند زيرا تمام اين مطالب و حقايق در قيامت معلوم و واضح ميگردد اختصاص بامر قيامت ندارد. دليل دوم بيان ذكر نعمتهايى است كه در آيات بعد براى بشر مهيا نموده از __________________________________________________ (1) سوره انعام آيه 29، كفار گفتند نيست مگر زندگانى دنيا و ما مبعوث نميگرديم (2) گمان نميكنم قيامت بر پا باشد و اگر بازگشت نمودم بسوى پروردگار خود هر آينه مييابم بهترين جاى بازگشتن را. [.....] مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 285 آنجا كه فرموده أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً تا آنجا كه ميفرمايد وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً كه ظاهرا بيان آيات براى رفع استبعاد منكرين معاد است كه گويند چگونه ممكن است انسان پس از مردن و تفرّق اعضاء و پراكندهگى اجزاى بدن دو مرتبه زنده شود. پس اين بيانات مشعر باين است كه مقصود از نبأ عظيم كه در آن اختلاف نمودهاند همان امر قيامت باشد و ذكر نعمتها براى تذكر و اشاره به اينكه آن كس كه موجودات را از نيستى بهستى آورده و براى دوام و بقاء انسان اين همه وسائل فراهم نموده قدرت دارد كه انسان را پس از مردن ثانيا وى را زنده گرداند و اگر چنين نباشد خلقت وى عبث و بيهوده خواهد بود. و اينكه پس از آن واقع قيامت را بميان مىآورد (وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ) تا آخر نيز تأييد مينمايد كه مقصود از (نبأ عظيم) وقوع قيامت است. لكن چنين بنظر مىآيد كه بهترين توضيحات همان است كه گفتيم كه نبأ عظيم شامل ميگردد تمام توجيهاتى كه داده شده زيرا كه راجع بتمام آنها بين مردم اختلاف بسيار واقع است چنانچه در شأن نزول آيه گفتهاند وقتى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مبعوث گرديد و مردم را بتوحيد و قيامت و حشر و نشر خبردار نمود و قرآن را براى آنان تلاوت فرمود از روى تعجب و انكار از يكديگر سؤال مينمودند كه محمد چه ميگويد و اين سخنان بزرگ چيست كه ميگويد اين بود كه خداوند بپيغمبر خود خبر ميدهد كه مردم در آنچه بآنها خبر ميدهى اختلاف دارند. كَلَّا سَيَعْلَمُونَ، ثُمَّ كَلَّا سَيَعْلَمُونَ كلا كلمه ردع است و در مقام توبيخ و تهديد است كه نه چنين است كه گمان كردهاند بزودى حقيقت آن چيزى كه در آن اختلاف كردهاند براى آنان ظاهر خواهد شد و چون دنيا است كه ميدان منازعه و مشاجره بين افراد بشر را فراهم مينمايد و امور طبيعى بمنزله پرده و حجابى است كه حقايق را پوشانيده و هر كسى مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 286 حقايق را در ظلمت طبيعت خود طورى مينگرد لكن پس از مرگ پرده طبيعت پاره ميشود و حقايق مكشوف ميگردد آن وقت اختلاف و ترديد آنان تبديل بيقين خواهد گرديد. از بعض مفسّرين است كه ضمير جمع در (سيعلمون) اول راجع بكفّار است و در دوم مقصود مؤمنيناند نه آنكه فقط براى تأكيد باشد كفّار پس از مرگ شكشان تبديل بعلم ميگردد و مؤمنين علمشان تبديل بعيان ميگردد. در اين آيات بعد در مقام نعمتهايى كه ببشر عنايت شده بر آمده شايد بيان نعمتها براى آن باشد كه بشر را متنبّه و متذكر گرداند كه آن كسى كه قدرت بر ايجاد و هستى آنها پس از نيستى آنها دارد البته قدرت بر اعاده بعد از اعدام آنان هم دارد و نه نعمت از نعمتهاى خود را تذكّر ميدهد. (اول) أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً (المهد) در لغت بمعنى گهوارهايست كه براى طفل مهيّا مينمايند چنانچه در سوره آل عمران آيه 41 راجع بتكلّم نمودن حضرت عيسى است كه گفتند كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا «1» سوره مريم آيه 30 و در جاى ديگر جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً او مهادا «2» در جاى ديگر الْأَرْضَ فِراشاً وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً در اين آيات اول از نعم الهى كه در باره انسان اجراء نموده و انسان را متذكر بآن نموده اين است كه زمين را تسويه گردانيده و محل آرامگاه بشر قرار داده كه در آن بياسايند و مانند فرشى زير پاى بشر گستردانيده كه بآسانى بتوانند در آن حركت نموده مقاصد خود را انجام دهند و نيز از كمال قدرت و لطف زمين را مسخر آدمى گردانيده كه هر طور تصرفى بخواهند در آن عمل كنند خاك را سست آب را ليّن، هوا و حرارت را محيط بر آن گردانيده كه حبوبات و نباتات __________________________________________________ (1) چگونه سخن گوئيم با كسى كه كودك و در گهواره آرميده. (2) قرار داد زمين را براى شما گهواره و آرامگاه شما. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 287 از آن روئيده گردد و ارزاق حيوانات بآسانى بدست آيد. بعضى گفتهاند تشبيه زمين بگهواره اشاره بحركت زمين است كه همين طورى كه گهواره دور ميزند و حركت مينمايد زمين هم بدور خود ميچرخد. وَ الْجِبالَ أَوْتاداً (دوم) از راه لطف كوهها را ميخ زمين قرار داده كه زمين را نگاه دارد و روى آب تكان نخورد و محكم گردد اگر كوهها نبود كه زمين را محكم گرداند آسايش براى انسان و حيوانات ممكن نبود. جبال جمع جبل در سوره نور آيه 43 وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فِيها مِنْ بَرَدٍ «1» و در سوره الفاطر آيه 25 وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها در سوره طه آيه 205 وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً و غير اينها موارد استعمال لفظ جبال در آيات قرآنى بسيار است كه در هر موردى اشاره ببعض صفات آن دارد و در اينجا اشاره باين است كه كوهها را ميخ زمين گردانيديم. وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً سوم شما افراد بشر را جفت جفت گردانيديم كه با هم آسايش نمائيد. هر دو چيزى كه مقارن و مماثل هم باشند آن را زوج گويند مثل نر و ماده در حيوان و انسان قوله تعالى فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى هر چيز ديگرى نيز كه جفت و مقارن يكديگر باشد آن را در عربى زوج و در فارسى جفت گويند. سخنان مفسرين در معنى ازواجا (1) ازواجا يعنى اشكالا كه شما بشكلهاى مختلف پيدايش نموديد با آنكه __________________________________________________ (1) فرو فرستد از آسمان از كوههايى كه در آسمان است تگرگ. (2) و از كوهها راههايى است سفيد و قرمز كه رنگهاى آن مختلف است. (3) اى پيغمبر اكرم از كوهها سؤال ميكنند بگو (موقع ظهور قيامت) برافشاند آنها را برافشاندنى يعنى آنها را متفرق ميگرداند. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 288 همه بصورت انسانيت خلق شدهاند دو نفر ديده نميشود بيك صورت باشند. (2) ازواجا يعنى اصنافا بعضى سفيد بعضى سياه بعضى خوش صورت و با جمال بعضى زشت صورت و زشت اندام بعضى بلند قد بعضى كوتاه و مردم از حيث صفات و اخلاقيات نيز تفاوت بسيار دارند و اين طور خلقت كمال علم و قدرت و حكمت خالق را اثبات مينمايد. (3) (ازواجا) يعنى شما را جفت جفت خلق نموديم اگر چه معنى ظاهر آيه همين است كه شما را زن و مرد قرار داديم كه با هم زوج و جفت گرديد و با هم انس گيريد و از شما توليد مثل گردد لكن باعتبار ديگر وقتى آيات را با هم جمع نموديم مثل قوله تعالى سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ و در سوره ق وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ و در جاى ديگر مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ و در حكايت نوح كه حضرتش مأمور گرديد كه از هر نوعى از موجودات جفت بگيرد قُلْنَا احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ از مجموع آنها چنين استفاده ميشود كه ضمير (كم) در آيه خلقناكم تعميم دارد و شامل مىگردد تمام حيوانات بلكه تمام موجودات را كه بقاء و دوام آنها بزوجيّت تحقّق مىپذيرد حتّى مواد اوليّه چنانچه در اكتشافات جديده ثابت شده كه جواهر فرده كه مادّه جسمانيات است دو جزء دارد يكى را مثبت گويند و ديگرى را منفى كه بمنزله نر و مادّه در حيوانات بشمار ميرود و نيز حكماء گفتهاند هر ممكنى زوج تركيبى است از وجود و ماهيت اين است كه بطور عموم در سوره (الذاريات آيه 94) فرموده وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ «1» معلوم ميشود كه (كم) در آيه اشاره دارد بانسان و آنچه براى او و از پرتو وجود او كه عبارت از نباتات و جمادات و حيوانات است خلقت گرديده جفت جفت است. وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً __________________________________________________ (1) از هر چيزى خلق كرديم دو جفت وقتى اين آيه را با آيات بالا و آيه (وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً) جمع نموديم تعميم پيدا ميكند و شامل همه چيز ميگردد. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 289 براى رفع اعتراض كه نوم و سبات يك معنى دارد (نَوْمَكُمْ سُباتاً) مثل اين است كه گفته شود ما خواب شما را خواب قرار داديم اين است كه مفسرين بچند وجه جواب دادهاند: اول- قرار داديم خواب را براى راحتى شما كه از مشقت كسب معاش بدن شما آسايش نمايد روز شنبه را سبت اليهود گويند زيرا كه يهوديان شنبه را براى استراحت ميدانند. دوم- (سباتا) يعنى (نعاسا) كه آن اول خواب است كه مردم طلب راحتى ميكنند اين توجيه رفع اشكال نميكند زيرا كه معنى اين دو قول يكى ميشود. سوم- (نَوْمَكُمْ سُباتاً) خواب شما را دراز كرديم از اينجا است كه گفته شده (عاش فلان سبتا من الدهر) يعنى فلانى مدت درازى زندگانى نمود و عمر او طولانى گرديد و در روايتى ابى طالب بفاطمه بنت اسد مادر امير المؤمنين فرموده (اصبرى سبتا ابشّرك بمثله) و بين على (ع) و رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم سى سال فاصله بوده كه معلوم ميشود سبت را در زمان بسيار استعمال ميكنند. چهارم (سباتا) خواب شما را مرگ شما قرار نداديم و با آنكه بدن شبيه بمرده ميگردد روح شما در بدن شما محفوظ است. وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً پنجم از نعمتهاى نهگانه كه در اين سوره مباركه تذكر ميدهد اين است كه ما قرار داديم شب را بمنزله لباس شما لباس آن چيزى را گويند كه عيوب انسان را بپوشاند و موارد استعمال آن بسيار است قوله تعالى (وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ) و در جاى ديگر الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ يعنى مخلوط بظلم ننمود أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ در جاى ديگر قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ يعنى ما لباس را قرار داديم كه عورت شما را بپوشاند و آنچه عيوب انسان را ميپوشاند آن را عرب لباس نامد قال اللَّه تعالى هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ شايد اينكه زن و شوهر را لباس يكديگر ناميده براى اين باشد كه هر يك مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 290 لباس ديگرى است كه مانع ميگردد آن را از كار قبيح. شايد تشبيه نمودن شب را بلباس اشاره باين باشد كه همين طورى كه لباس شما را از سرما و گرما نگاه ميدارد و بدن شما استراحت مييابد و از تابش آفتاب تابستان و شدّت سرماى زمستان حفظ ميكند همين طور خواب در شب پوشش شما است كه از تعب و زحمت معاش در روز بشما استراحت ميدهد. وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً ششم قرار داديم روز را براى طلب معاش شما و شب را براى استراحت شما اگر شب و روز را دنبال هم قرار نداده بود مثلا هميشه شب يا هميشه روز بود يك موجود زندهاى در روى زمين يافت نميگرديد اگر هميشه شب بود زمين منجمد و درياها يخ و گياهى از زمين نميروئيد و اگر هميشه روز بود از تابش خورشيد تمام گياهان ميخشكيد و از شدّت حرارت جنبندهاى در زمين باقى نميماند اين است كه بقدرت كامله خدائيش شب و روز را دنبال هم قرار داد. وَ بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِداداً (هفتم)- و بالاى سر شما هفت آسمان محكم بنا كرديم ظاهرا مقصود از (سَبْعاً شِداداً) آسمانهاى هفت گانه است چنانچه در جاهاى ديگر نيز اشاره بآن شده در غرائب القرآن چنين گفته اصل سبع بمعنى عدد است قوله تعالى سَبْعاً شِداداً يعنى آسمانهاى هفت گانه و موارد استعمال آن در قرآن بسيار است مثل (وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ) «و سَبْعَ لَيالٍ» «سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ» «سَبْعُونَ ذِراعاً» «سَبْعِينَ مَرَّةً» «سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي» كه تفسير بسوره حمد شده زيرا كه سوره حمد هفت آيه است. اعتراض چنانچه در كشفيات جديده معلوم و محقق گرديده آسمان آن طورى كه در هيئت قديم معرفى مينمودند كه هفت طبقه دارد و مثل پوستهاى پياز بدورهم بستگى دارد اينطور وجود ندارد بلكه فقط فضايى است پر از كرات و هر كرهاى در خود عالمى مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 291 دارد و سيّارات را نيز زيادتر از هفت عدد ميدانند كه حركت وضعى دارند كه بدور خورشيد ميچرخند. پاسخ بنا بر صحّت اين كشفيّات جديد كه بسيارى از آنها از روى حدس و تجربه و تخمين گفته شده و اختلاف آراء بسيار در آنها پديد گرديده گوئيم شايد مقصود از سما كه در آيات ديگر تصريح بآن شده آسمان معهود نباشد كه در هيئت قديم عنوان شده بلكه مقصود از سما همان معنى لغوى كه مأخوذ از سموّ و بمعنى ارتفاع و بلندى است مرتبه بالا باشد نه آسمان معهود و غرض از (سَبْعاً شِداداً) كه در آيه بالا عنوان شده چنانچه در آيه بلفظ فوق بيان فرموده نه آسمان مدار هفت سيّارات باشد نه آسمانهاى هفتگانه و اينكه سيّارات را هفت عدد معرفى نموده نه زيادتر گوئيم اثبات شيئى نفى ما عداى آن را نميكند و چون عامّه خلق سيّارات را بهمين عدد ميشناختند قرآن نيز در مقام امتنان بر بشر اشاره بهمين عدد مينمايد كه بر فهم آنها گران نيايد و انكار ننمايند. وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً و در جاى ديگر وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً (هفتم) قرار داديم خورشيد را چراغ كه بتلألؤ و نور خود روى زمين را روشن گرداند و بحرارت خود موجودات را رونق دهد مفسرين جمله (سِراجاً وَهَّاجاً) را حمل بر خورشيد كردهاند لكن ممكن است معنى عامى از آن اراده شده باشد كه شامل گردد خورشيد و ماه و تمام ستارگان كه در شب چراغ زمينند خورشيد در روز نور افشانى ميكنند و سطح زمين را بنور خود روشن ميگرداند و باقى در شب زمين را بنور خود روشنى ميبخشند. وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً، لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَباتاً، وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً معصرات ابرى را گويند كه با آن باد باشد و از آن باران فرود آيد مثل شيرى مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 292 كه از پستان شتر ريزش نمايد ثجّاجا يعنى سيّالا. و از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين روايت ميكنند كه فرمود (افضل الاعمال الى اللَّه تعالى العج و الثج) يعنى بهترين اعمال بلند كردن صداست در تلبيه حج و سيلان دادن خون گوسفند يا نحر شتر در موقع ذبح قربانى كردن (مجمع البحرين). نهم از نعم الهى كه در اينجا شماره مينمايد اين است كه از ابرها باران فرود آريم تا آنكه روئيده شود از زمين گياهها و اشجار و بستانها و آنچه بشر محتاج بآن است بلكه زيادتر از آنچه انسان محتاج بآن است تفضلا عنايت مينمايد. إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً وعدهگاه و ميقات شما روزى است كه حق و باطل خوب و بد از هم جدا ميشوند در كلام اللَّه مجيد روز موعود را بنامهاى بسيارى معرفى نموده. روز فصلش ناميده براى آنكه هر چيزى بحقيقت خود ظاهر ميگردد و خوب و بد خير و شر از هم امتياز مييابند و در آن روز چيزى مخفى نميماند چنانچه آن روز را (بتبلى السرائر) نيز معرفى نموده. قيامتش ناميده زيرا كه در آن روز همه بامر حق تعالى قيام مينمايند يا قيام و فعليت وجود خود را باو مشاهده مينمايند روز جمعش ناميده باعتبار آنكه انسان در آن وقت بفعليت اخير خود رسيده و جامع ميگردد تمام فعليات عوالمى كه در راه نوردى خود از آن گذشته و سود يا زيان برده و بمناسبت وجود او بايستى عالم وى در آن وقت عالم جمع و عالم تام و تمام باشد و شايد بهمين مناسبت آن را عالم حشرش نامند زيرا كه حشر بمعنى جمع است مقابل نشر كه بمعنى پهن است. يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً در غريب القرآن چنين گفته يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ صور مثل شاخى است كه در آن نفخه دمند پس خداوند قرار داد آن را سبب عود ارواح و بازگشت صور بسوى مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 293 جسدهايشان و روايت است كه در صور صورت تمام مردم است. ظاهرا مقصود از بنفخ فى الصور صور دوم است كه در موقع ظهور قيامت و روز معاد بصور دوم اسرافيل مردگان زنده ميگردند و سر از قبر در ميآورند و گروه گروه با شتاب بسوى ميعادگاه پروردگار خود ميشتابند قوله تعالى كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً در تفسير ابو الفتوح رازى از معاذ جبل روايت ميكند كه چنين گفته من با رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بخانه ابو ايوب انصارى بودم از حضرتش پرسش نمودم كه معنى اين آيه چيست فرمود اى معاذ از امر بزرگى سؤال نمودى آن گاه گريه نمود و فرمود روز قيامت مردم ده نوع ميگردند و هر نوعى بصورتى وارد محشر ميشوند و تمام آنها از مسلمانند بعضى بصورت بوزينه بعضى بصورت خوك بعضى سرنگون بعضى كور بعضى كر و گنگ بعضى زبانها بر سينه افتاده و زبان خود را ميجوند بعضى دستها و پاهايشان بريده بعضى بر درخت از آتش آويزان بعضى بوى گندى از آنها بيرون آيد مثل بوى مردار بعضى لباس قطران پوشيدهاند. سخنچينان بصورت بوزينهگانند رشوهگيران بصورت خوكانند آنكه سر نگون وارد محشر ميشود ربا خوار است آنكه كور وارد ميشود آن قاضى است كه حكم بناحق كرده باشد و آنكه لال و كر وارد ميگردد آن كسى است كه باعمال خود عجب دارد و عمل خود را بزرگ ميشمارد آنكه زبان خود را ميجود عالمى است كه آنچه گويد خود عمل نكند آنهايى كه دست و پا بريده وارد ميگردند كسى است كه همسايگان را ايذا و اذيت ميكند آنهايى كه بردار آتشين آويختهاند كسى است كه بدگويى مردم را نزد سلطان ميكند آن كس كه از وى بوى مردار مىآيد آن كسى است كه بپيروى شهوات و لذّات مشغول است و حقوق الهى را ادا نمينمايد و آن كس كه لباس آتش پوشيده آن كسى است كه اهل كبر و نخوت باشد اغلب مفسرين اين حديث را بچند طريق از معاذ نقل كردهاند. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 294 وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْواباً (فتحت) با تشديد و بدون تشديد هر دو قرائت شده مشهور و معروف بين قرّاء با فتحه قرائت شده يعنى در آن روز كه صور دميده ميشود و مردم فوج فوج ميگردند آسمان شكافته ميگردد و درهايى در آن باز ميشود و ابواب جمع باب است كه در سوره بقره آيه 185 وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها اشاره به اينكه هر عمل و كارى را از راه خودش وارد گرديد. سخنان مفسرين راجع بابواب (1) آسمانها را بشكافند تا درها گردد (2) هر شكافى كه در آن پديد گردد مانند درى باشد (3) درهايى در آن باز شود كه فرشتگان فرود آيند (4) هر كس را دو در باشد در آسمان درى براى صعود اعمالش درى براى فرود روزيش چون بميرد درها بر او ببندند و چون روز قيامت شود آن درها را باز كنند. (ابو الفتوح رازى) و شايد مقصود از سماء طرف علو و بالا باشد نه آسمان معهود زيرا بدلالت آيات و احاديث بسيار نزديك قيام ساعت بصور اسرافيل آسمانها و كرات و سيّارات همگى مضمحل و نابود ميگردند و بدلالت قوله تعالى يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ مادّه عالم دنيا تبديل ميگردد بعالم آخرت و شايد مقصود از ابواب راه عروج بعالم بالا و صعود بشر از عالم دنياى دنى بعالم آخرت باشد كه در رتبه و مقام فوق عالم دنيا است و ابواب اشاره باين باشد كه چون روش هر كسى در علم و معرفت و عمل غير از روش ديگرى است اينست كه راه عروج هر كسى غير راه ديگريست و از آن طرق تعبير بابواب نموده زيرا معمول و متعارف است كه هر جايى را بايستى از درش وارد گرديد. وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً روزى كه نفخه در صور دميده ميشود كوهها پراكنده و اجزاء آن در هوا سير مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 295 مينمايند و مثل سرابى ميگردند كه گمان شود آبست و تشبيه بسراب شايد اشاره باين باشد كه در آن وقت ديگر حقيقتى و شيئيتى براى كوهها باقى نميماند جز گمان و پنداشت. [سوره النبإ (78): آيات 21 تا 40] إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً (21) لِلطَّاغِينَ مَآباً (22) لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً (23) لا يَذُوقُونَ فِيها بَرْداً وَ لا شَراباً (24) إِلاَّ حَمِيماً وَ غَسَّاقاً (25) جَزاءً وِفاقاً (26) إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً (27) وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذَّاباً (28) وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ كِتاباً (29) فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلاَّ عَذاباً (30) إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً (31) حَدائِقَ وَ أَعْناباً (32) وَ كَواعِبَ أَتْراباً (33) وَ كَأْساً دِهاقاً (34) لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا كِذَّاباً (35) جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً (36) رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الرَّحْمنِ لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً (37) يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً (38) ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ مَآباً (39) إِنَّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَرِيباً يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً (40) (ترجمه) هر آينه جهنّم در كمينگاهست، بازگشت اشرار و مردمان ياغى ستمكار است، كه سالهاى متمادى در آن عذاب كشند، و در آن جايگاه نه هواى خنكى بينند و نه آشاميدنى (گوارايى) مگر آب جوشان پليد، كه آن كيفر اعمال آنها و موازى با عمل آنان است، زيرا كه آنها اميد بروز حساب نداشتند، و جدا مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 296 آيات ما را تكذيب نمودند، و هر چيزى را ما در كتاب شماره و حساب نمودهايم، (خطاب بجهنميان است) بچشيد عذاب جهنم را و هرگز بر شما زياد نميكنيم مگر عذاب، براى اشخاص با تقوى گشايش و آسايش است، آنها را باغها و انگورستانهايى است، و دخترهاى زيبا كه همه در خوبى مثل هم مانند، و كاسههايى است پر از شراب طهور و در آن (محل كرامت) نه عمل بيهودهاى و نه كلام دروغى شنيده و ديده نميشود، پاداش و عطائى است از طرف پروردگار تو، پروردگار آسمان و زمين و آنچه بين آنها است آن كسى كه از سطوت و عظمت او كسى را قدرت تكلّم نيست، روزى كه روح و ملائكه مىايستند وصف ميزنند و تكلّم نميكند مگر كسى كه خداى رحمن اذن بدهد و نميگويند مگر كلام صحيح و نيكو، چنين روزى محقّق و واقع است پس كسى كه بخواهد بگيرد بسوى پروردگار راه باز گشتى، محقّقا ما تهديد كرديم شما را بعذاب نزديك روزى كه هر كسى مينگرد آنچه را كه پيش فرستاده، و از سختى آن روز كافر گويد اى كاش من خاكى بودم (و بوجود نيامده بودم) توضيح آيات إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً مرصاد در لغت مكانى را نامند كه براى امرى يا عملى آماده شده باشد و در غرائب القرآن گفته إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً يعنى جهنم محل مجازات است چنانچه فرموده وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها (پايان) و نظير اين آيه قوله تعالى إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ اشاره به اينكه در قيامت ملجاء و پناهگاهى نيست مگر بسوى حق تعالى و در حديث قدسى (من حارب لى وليا فقد ارصد لمحاربتى) يعنى كسى كه در مقام ضدّيت و دشمنى برآمد با دوست خدا خود را آماده نموده براى دشمنى و ضديت با خدا. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 297 سخنان مفسرين در اينكه مقصود از مرصاد چيست (1) مرصاد محلى است كه براى كفّار آماده شده. (مبرد) (2) مرصاد محبسى است كه گنهكار آن را در آنجا حبس ميكنند. (مقاتل) (4) راهى است كه آماده شده براى گذرگاه گناهكاران. (مجمع البيان) لِلطَّاغِينَ مَآباً، لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً احقاب جمع حقب و حقبه است و جايگاه مردمانى است كه طغيان كرده و از حكم الهى تجاوز نمودهاند كه مدّت بسيارى در آنجا لبث مينمايند. سخنان مفسرين در توجيه احقاب (1) حقب نام روزگار و ازمنه طولانى است كه محدود بحدّى نيست. (2) محدود بحدّ معينى است و در اينكه مقدارش چه قدر است نيز از مفسرين گفتارى نقل شده. (اول) چهل سال است هر روزى هزار سال و هشتاد سال نيز گفتهاند عمار دهنى از امير المؤمنين عليه السّلام چنين روايت ميكند كه حضرتش از هلال هجرى سؤال ميكند شما در كتاب خود مقدار حقب را چند سال ديدهايد در پاسخ گفت هشتاد سال هر سالى دوازده ماه هر ماهى سى روز هر روزى هزار سال. عبد اللَّه عمر از رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين روايت ميكند كه فرموده هر كس را بدوزخ برند تا از احقاب نگذرد از جهنم بيرون نيايد و احقاب هشتاد سال و اندى است و هر سالى سيصد و ششصد روز و هر روزى هزار سال. ديگرى گفته احقاب چهل و سه حقبه است و هر حقبهاى هفتاد خريف و هر خريفى هفتصد سال و هر سالى سيصد و شصت روز و هر روزى هزار سال است. (مجاهد) خلاصه ظاهرا احقاب اشاره بطول مدت جهنميان است در عذاب و از خالد سعدان نقل ميكنند كه گفته مقصود از آيه كفار نيستند گناهكاران اهل توحيدند مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 298 كه پس از گذشتن احقاب از جهنم بيرون آيند و شاهد بر اين راى روايت صحيحى است كه عياشى از ابو جعفر نقل ميكند كه اين آيه در شأن جماعتى است كه از دوزخ بيرون آيند و اين آيه منافى نيست با آياتى كه خلود كفار را در جهنم ميرساند چنانچه بعضى گمان كردهاند و آياتى كه دلالت بر خلود دارد بسيار است و نيز ممكن است گفته شود هر حقبهاى كه تمام شود در عقب آن حقبه ديگر باشد مثل آنكه در سوره مائده آيه 41 فرموده يُرِيدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنْها وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ «1» و نيز آيات ديگر كه صريح در اين است كه اهل جهنم مخلد در جهنماند. و بدو وجه ديگر ممكن است بين آيات جمع نمود. اولا اثبات شيئى نفى ما عدا را نميكند باصطلاح علمى آيه مفهوم ندارد كه بعد از گذشتن احقاب طغيان كنندگان از جهنم و عذاب نجات مىيابند يا نه آيه نسبت ببعد از اين مدّت ساكت است آيه همين قدر در بيان اين است كه عذاب طغيان كنندگان طولانى است. و ثانيا طاغى كسى را گويند كه مشى وى بر غير طريق حق و درستى باشد و شامل ميگردد عموم كفار و معاندين و منافقين و فاسقين از مؤمنين را زيرا كه مسلمان معصيت كار او نيز در عمل طغيان كرده و از حدود و قوانين و مقررات الهى تجاوز نموده و مسلما آدم موحّد اگر جهنم برود خلود در عذاب ندارد و شايد آيه همين قدر در مقام ابن باشد كه عذاب جهنميان طولانى است و لو نسبت باهلش از حيث خلود و عدم خلود تفاوت داشته باشد. لا يَذُوقُونَ فِيها بَرْداً وَ لا شَراباً، إِلَّا حَمِيماً وَ غَسَّاقاً اشاره بعذاب جهنّميان است كه در آنجايگاه آنى از عذاب استراحت ندارند __________________________________________________ (1) كفار اراده ميكنند از آتش بيرون روند و نميباشند بيرون رونده از آتش و مر ايشان راست عذاب پاينده. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 299 نه نسيم خنكى بآنان رسد و نه آب سرد گوارايى مىآشامند مگر آب جوشان كثيف كه از آثار عمل پليد آنان ناشى گرديده. بعضى گفتهاند غسّاق آب چركى است كه از پوست اهل جهنم سيلان دارد و آن مشروب جهنميان است. ديگرى گفته حميم آب جوشان است و (غسّاق) ريم و چركى است كه از ريش جهنميان سرازير است يا اشك چشم آنها است كه على الدوام جارى است و از حسرت ميگريند يا مقصود زمهرير است كه در آن معذّبند. و از شهر بن حوشب نقل ميكنند كه غسّاق يك وادى جهنم است كه در آن سيصد و شصت شعبه دارد و هر شعبهاى سيصد و شصت خانه و هر خانهاى چهار هزار زاويه و در هر زاويه عظيمترين مارى است و در هر سر مارى چندان زهر باشد كه جز خدا كسى نداند و مشروب دوزخيان از آن زهرها تهيه شده. جَزاءً وِفاقاً اشاره به اينكه چنين عذابها كيفر اعمال و موافق با كردار زشت آنان است خداوند بكسى ظلم روا نميدارد بلكه روى ميزان عدل جزاى هر كسى مطابق عملش داده ميشود. إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً، وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذَّاباً آرى چون در روز معاد آنچه در باطنها است ظاهر ميگردد و اعمال و افعال و ملكات انسان بنتيجه ميرسد و آثار آن پديدار ميگردد و بازگشت مينمايد بخودش اين است كه آنچه در باطنش از اعمال و اخلاق نكوهيده ذخيره نموده صورت خارجى پيدا مينمايد و حميم و غسّاق و آتش سوزان و غير آن ميشود و بجان خودش مىافتد. در مقام اوصاف و اعمال جهنميان برآمده كه جهنميان كسانى ميباشند كه مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 300 تصديق بروز جزا و قيامت و حساب ندارند و اميدوار بحيات بعد از مردنشان نيستند و شايد اشاره به آنهايى است كه بگمان خود چنين پندارند كه انسان (اذا مات فات) و جدا قول پيمبران را دروغ پندارند نه بمبدء قائلند نه بمعاد و اين آيه اخير اهل جهنم را تخصيص ميدهد بكفّار زيرا كه كفّارند كه ايمان بروز جزا و حساب ندارند و پيمبران را تكذيب مينمايند كه اينان در حقب زمانهاى طولانى بايد بمانند و مبتلا بعذاب باشند و آيه راجع ببعد از حقب ساكت است كه حال كفار بعد از آن چگونه است. نظر بآياتى كه دلالت دارد كه كفّار مخلّد در جهنماند معلوم ميشود هيچ وقت از جهنّم و عذاب نجات ندارند و نظر باين آيه و بعض آيات ديگر كه مشعر بر اين است عذاب آنها مدّت دارد معلوم ميشود هميشه در جهنم نيستند. خلاصه ميتوان جمع بين آيات را اين طور نمود كه همين طورى كه براى سعداء و نيكوكاران درجاتى است در نعمت و رحمت و هر كسى را بفراخور ايمان و تقوى و عمل نيكو متنعّم و بقدر لياقت و استعداد از رحمت غير متناهى الهى بر خوردار است همين طور براى كفار روى ميزان جحود و اعمال نكوهيده آنان نيز دركات و مراتبى است در شدّت و ضعف عذاب. آنهايى كه از روى فهميدگى و دانستگى و لجاجت و ضدّيت انكار حقّ مينمايند عذاب آنان سختتر و نظر بخبث نيتشان اگر فرضا هميشه در دنيا بودند و هر قدر هم بآنان تبليغ ميشد دانسته و فهميده انكار مينمودند علاوه در مقام ايذاء و توهين اهل حق نيز بودند البته نظر به اينكه روى ميزان عدل الهى جزا بايستى مطابق عمل باشد چنين كسانى بكيفر اعمالشان جهنم جايگاه هميشگى آنان است و عذابشان منقطع نميشود مگر آنكه نظر (برحمتى سبقت على غضبى) كه در حديث قدسى است ممكن است گفته شود وقتى از عذاب نجاتى يابند و لو آنكه در جهنم مخلّد باشند. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 301 لكن كفّارى كه كفرشان از راه عناد يا تعصب و لجاجت نباشد ممكن است آنها در جهنّم مخلّد نباشند بلكه توان گفت كفارى كه قاصرند از آنكه بتوانند بين حقّ و باطل تميز دهند و بگمان خود دينشان بر حقّ و عملشان رضايت بخش است شايد لئلا تصوّر خلاف نكنند و نيز ظلم و تعدّى بر كسى روا ندارند و اعمال نيكى هم دارند اينها اگر چه لايق بهشت كه دار كرامت و منزلگاه مؤمنين با تقوى است نميباشند لكن چنين بنظر ميرسد كه كرم الهى بالاتر از اين است كه چنين اشخاصى را در قيامت عذاب نمايد بلكه توان گفت آنان جزء مستضعفين ميباشند كه تكليفى براى آنان نيست. وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ كِتاباً، فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلَّا عَذاباً احصاء در لغت بمعنى شماره شده بعدد است مثل اينكه گويند احصيت كذا يعنى باين عدد شماره نمودم. و در اينجا اشاره باين دارد كه مردمان طاغى ياغى گمان نكنند كه اعمال زشت نكوهيدهاى كه در دنيا كرده و ميكنند فانى گشته و حساب و شمارهاى در آن نيست اين طور نيست گمان آنان فاسد است هر چيزى از كوچك و بزرگ و هر عمل و كارى از خوب و بد و آنچه انسان در دنيا پابند بآن گرديده و دل بآن بسته و ارتباط قلبى بآن پيدا نموده و آنچه در خود پرورانيده و ذخيره نموده و آن اخلاق و ملكات سبعى يا بهيمى يا الهى و ملكوتى كه در نفس وى رسوخ نموده تماما در كتاب نفس و در صحيفه اعمال وى ضبط و ثبت گرديده و شماره شده. و آن روز روزى است كه تمام اعمال و افعال بشر از اعمال ظاهرى و عقايد و ايمان باطنى و اخلاق و صفات نفسانى بنتيجه ميرسد (ان كان خيرا فخيرا و ان كان شرا فشرا) و انسانى كه مبتلا بخبث سيرت و گرفتار صفات بهيمى و سبعى گرديده نظر به اينكه روى ميزان عدل كه بايستى جزا مطابق عمل باشد اين است كه گويا بآنها مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 302 گويند بچشيد عذاب را و شما لايق فيض و رحمت نيستيد زيرا چنانچه در دنيا آن بآن بر اعمال و اخلاقيات زشت ركيك شما افزوده ميگرديد همين طور بايستى على الدوام بر عذاب و مجازات اخروى شما نيز افزوده گردد. إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً (مفازا) جمع فوز و بمعنى فيض است و مصداق كاملش ظفر يافتن بخير و سعادت با سلامتى جسم و روح است. و در آيات قرآنى ذكر فيض بسيار شده مثل ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ فازَ فَوْزاً عَظِيماً ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ و نظائر آن بسيار است محقق و ثابت است كه براى اشخاص با تقوى هر گونه فيض و هر گونه نعمت و آسايشى مهيّا و آماده شده است و بالاترين فوزيكه براى متقين آماده شده اين است كه آنان از عذاب نجات يافته و فائز گرديدهاند برحمت غير متناهى الهى و در خوشى و راحتى هميشهگى ميباشند. از قتاده نقل ميكنند كه گفته من از ابن عباس شنيدم كه گفته مقصود از (لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً) كه در سوره نبأ است امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) است كه بهتر و مهتر هر متقى و پرهيزكارى و سرور هر پرستش كننده و عبادت كارى است. نظر به اينكه قرآن بشارت دهنده بمؤمنين و تهديد كننده كافرين است كه نه برحمت الهى مغرور گردند و نه از رحمتش مأيوس باشند اين است كه در بسيارى از آيات ذكر عذاب جحيم و نعمت بهشتى را دنبال هم بيان مينمايد زيرا كه يكى از اوصاف نبىّ خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم (بشيرا و نذيرا) ميباشد كه در قرآن حضرتش را باين دو صفت معرفى نموده. حَدائِقَ وَ أَعْناباً، وَ كَواعِبَ أَتْراباً، وَ كَأْساً دِهاقاً، لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا كِذَّاباً در اين آيات چهار نعمت از نعم بهشتى را تذكر ميدهد. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 303 (اول) (حَدائِقَ وَ أَعْناباً) حدائق جمع حديقه و حديقه باغ و بستانى را گويند كه درختان گرداگرد هم داشته باشد در اين آيه تذكّر ميدهد چنين حديقه با درختان انگور نصيب بهشتيان است و تخصيص بانگور شايد نظر بفوائد بسيارى است كه منطوى در انگور است و خواص و آثارى است كه از خوردن آن پديد ميگردد. (دوم) (كَواعِبَ أَتْراباً) براى آنان است زنان زيباى خوشگل نارپستان كه همه بقدر هم و شكل هم ميباشند زيرا بقدر هم و شكل هم بودن مزيد بر حسن و جمال آنان ميگردد. از بعضى مفسّرين است كه زنهاى بهشت شانزده سالهاند ديگرى گفته زنها و مردهاى بهشت همگى سى و دو سالهاند. (سوم) (وَ كَأْساً دِهاقاً) براى بهشتيان كاسه شراب و آشاميدنيهاى گوارايى است كه دمبدم از دست ساقيان بهشتى مينوشند. (چهارم) (لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا كِذَّاباً) بهشتيان از سخنان لغو پراكنده و دروغ و از هر سخن ناروايى ايمنند هر چه بشنوند سخن نيك و كلام نيكو و حرف صحيح لذّت بخش ميشنوند. چون اسّ اساس نعمتهاى جسمانى كه انسان از آن محظوظ ميگردد و بدن او قوت ميگيرد و سلامتى او برقرار ميماند در خوردنى و آشاميدنى و التذاذ شهوانى است كه با فراغت خاطر از تصادفات و عوامل خارجى توأم باشد زيرا ممكن است همه طور وسائل خارجى براى انسان مهيّا باشد لكن از حرفهاى ناروا و نيرنگهاى مردم اذيت بكشد و از زبان بد صدمه بخورد اين است كه اين نعمت چهارم را بر نعمتهاى جسمانى مزيد نموده و اصلا ذكر پارهاى از نعمتها براى تشويق است كه مردم را مايل گرداند بتقوى و كار نيك و گر نه نعمتهاى بهشتى فوق حد احصا و شماره است كسى تواند نعمتهاى بهشت را در اين عالم اندكى فهم كند كه علائم و اوصاف بهشتيان را در باطن و و جدان خود بيايد. جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 304 اشاره دارد بنعمتهاى نامبرده شده كه اين نعمتها پاداش اعمال نيك آنان و عطا و بخششى است كه از طرف پروردگار تو بمردمان با تقوى عنايت مينمايد. اعتراض عطا و بخشش غير از جزا و پاداش است اگر اين نعمتهايى كه در آيه بالا بيان شده پاداش اعمال نيكو كاران است ديگر عطا و بخشش معنى ندارد و اگر فقط از روى بخشش و عطا است جزا معنى ندارد. پاسخ گوئيم شايد جزا و پاداش نام نهاده براى آنكه بحسب و عدهاى كه داده عمل نيك پاداش آن خير است و عمل بد كيفر آن و مجازات آن شر و بد است چنانچه اشاره بآن دارد (الناس مجزيون باعمالهم ان خيرا فخيرا و ان شرا فشرا) «1» اين است كه آن نعمتها را جزا ناميده. و از آن طرف چون عمل نيك بتوفيق الهى انجام ميگيرد و پاداش آن نيز از راه فضل و كرم او است نه آنكه مطيع استحقاق آن را داشته زيرا وظيفه بنده بندگى است اين است كه آن نعمتها را عطا ناميده. خلاصه ذات پروردگار ميخواهد بپيغمبر خود تذكر دهد كه هم موفق گرديدن بعمل نيك و هم در عوض پاداش نيك دادن هر دو عطا و بخشش است از جانب پروردگار تو. رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الرَّحْمنِ لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً در اعراب ربّ در آيه سه نحو قرائت از قراء رسيده جماعتى باء در (ربّ) و نون در (رحمن) هر دو را ضمّه دادهاند (ربّ و رحمن) خواندهاند رب را مبتداء و رحمن را خبر مبتداء گرفتهاند يعنى پروردگار آسمان و زمين رحمن است و __________________________________________________ (1) مردم جزا داده ميشوند باعمالشان اگر اعمالشان خوب است جزا و پاداش آنها نيز خوب است و اگر اعمال آنان بد است پاداش آنها نيز بد است. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 305 بعضى هر دو را كسره دادهاند كه ربّ بدل باشد از (ربّك) در آيه جلو يعنى پروردگار تو پروردگار آسمان و زمين است و جماعت ديگر (ربّ) را مجرور و (رحمن) را مرفوع خواندهاند بنا بر اينكه ربّ بدل از (ربّك) و (رحمن) خبر مبتداى محذوف باشد. خلاصه ظاهرا معنى آيه چنين است پروردگار تو كه از روى بخشش و عطا جزا ميدهد پروردگار آسمان و زمين و آنچه در بين آسمانها و زمين است همه ملك حق و در تصرف او است و از سطوت و عظمت او كسى را قدرت بر تكلم نيست. شايد اشاره باين باشد كه كسى را حق اعتراض بر او نيست كه چرا چنين يا چنان شد يا بدون اذن بتواند كسى را شفاعت كند زيرا كه در آن روز قهاريت حق تعالى تظاهر مينمايد اين است كه كسى را زهره و جرئت تكلم نيست گويا از ظهور سطوت و عظمت الهى نفسها در سينهها حبس ميگردد و زبانها بند مىآيد. يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا روز قيامت روزى است كه بامر پروردگار روح و ملائكه مىايستند وصف ميكشند در آيات قرآن مجيد لفظ روح بسيار آمده و در هر موردى معنايى اراده شده مثل يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي و نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا و نظائر آن بسيار است و اگر چه مفسرين روح را در هر جايى طورى معنى مناسب بمقام خود نمودهاند لكن ممكن است گفته شود اصل و حقيقت روح يكى است و آن جوهر و حقيقتى است ملكوتى و از عالم ما فوق الطبيعة فرود آمده لكن باعتبار موارد نزولش در هر موردى مصداقى پيدا ميكند و اسمى بخود ميگيرد. سخنان مفسرين در اينكه روح چگونه مخلوقى است. (توجيه اول) علامه مجلسى عليه الرحمة راجع بروح بيانى دارد كه براى وضوح آيه در اينجا ترجمه مينمايم. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 306 در كتاب بحار الانوار چنين گفته لفظ روح در سه معنى و در سه حقيقت گفته ميشود نفس ناطقه انسانى را روح نامند، روح بخارى حيوانى كه سريان در بدن حيوان دارد آن را نيز روح گويند و مخلوق عظيمى كه يا از جنس ملائكه يا فوق مرتبه آنها است آن را نيز روح نامند و نظر بعظمت او است كه در قرآن مجيد فرموده يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا و ممكن است روح ارواحى باشند متباين و مختلف بعضى در بدن و بعضى خارج از بدن و شايد مقصود از تمام آنها نفس ناطقه انسانى باشد كه باعتبار مراتب و اعمال و درجات وى در هر مرتبه از مراتب نامى دارد و اسمى بخود ميگيرد چنانچه باعتبار درجات و مراتب نفسانى نفس امّاره، نفس لوّامه، نفس مطمئنّه، نفس ملهمه ناميده ميشود و باعتبار درجاتش در مرتبه عبوديت و صعود عقلانى، در مرتبه علم و معرفت عقل هيولايى، عقل بالملكه، عقل بالفعل، عقل مستفاد ناميده ميشود. و ممكن است، روح القوه، روح الشّهوة، روح المدرج تمام آنها ناشى از روح حيوانى باشد و روح الايمان و روح القدس ناشى از مراتب كمال نفس ناطقه انسانى پديد گرديده و ممكن است گفته شود تماما مراتب و درجات نفس ناطقه است غير از روح القدس كه آن موجودى است بسيار عظيم چنانچه از اخبار و احاديث چنين بر مىآيد كه روح القدس مباين با نفس انسانى است و مرتبهاى از نفس انسانى را باعتبار تعلق و ارتباطش بروح القدس روح القدس ناميده شود كه گاهى نفس انسانى را بسبب ارتباطش بروح القدس آن را روح القدس گويند و گاهى روح القدس گفته ميشود بر آن جوهر قدسى كه نفس در مرتبه كمال مرتبط بآن گرديده. حكماء گويند نفس انسانى پس از تخليه و خالى شدن آن از ملكات و اوصاف رذيله و تخليه و تزيين يافتن آن بفضائل و ملكات حميده انسانيه و پس از پاره كردن پردههاى هيولائيه و قطع علاقههاى جسمانيه مرتبط ميگردد بعقل فعال مثل مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 307 ارتباط بدن بروح پس باين ارتباط عالم ميگردد بموجودات و على الدوام آنا فانا و در هر ساعتى افاضه ميگردد بر وى علوم و معارف و عالم ميگردد بآنچه در شب و روز واقع ميگردد و اين بيان اگر چه مبتنى بر اصول و قوانينى است كه ما نميگوئيم لكن براى تشبيه بيان نموديم و علم آن نزد عليم و خبير است. (پايان) (توجيه دوم) روح ملكى است بزرگتر از آسمانها و كوهها. (ابن مسعود) (سوم) روح ملكى است كه خلقت او بزرگتر از تمام ملائكه است. (ابن عباس) و نيز از ابن عباس نقل ميكنند كه گفته مخلوقى بزرگتر از روح نيست و در قيامت او تنها در صفى ايستد و تمام ملائكه در صف ديگر. و در عين المعانى است كه مقام روح در آسمان چهارم است و هر روزى دوازده هزار تسبيح ميگويد و از هر تسبيحى از او ملكى آفريده ميشود. (چهارم) روح بصورت بنى آدم خلق شده كه ميخورد و مىآشامد لكن انسان نيست (پنجم) ديگرى گفته مقصود از روح جبرئيل امين است زيرا كه در قرآن از جبرئيل بروح تعبير شده. (ششم) ديگرى گفته روح ملكى است موكل بر ارواح. و شايد مقصود از روح در اينجا همان روحى باشد كه از عالم امر پروردگار است نه از عالم خلق كه فرموده يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي كه خطاب بنبىّ اكرم است وقتى از تو سؤال از روح ميكنند بگو روح از عالم امر پروردگار من است. عالم امر مقابل عالم خلق است لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ عالم ابداعى است مسبوق بمادّه و مدّت نيست و چنانچه عرفا گفتهاند شريفترين موجودات و بزرگترين مخلوقات همان روح اعظم است كه در آيه وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي در سوره حجر مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 308 آيه 29 و نيز در سوره تحريم آيه 12 فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا «1» روح را بخودش نسبت ميدهد. عارفى گفته آدم بزرگ، خليفه رحمن، ترجمان خلقت، مفتاح وجود، قلم ايجاد، جنت ارواح همه عبارت از اوصاف او است و بخلافت الهى كليد خزائن اسرار وجود بوى تفويض گرديده و او را متصرف در آن گردانيده و از درياى حيات نهرى بر وى گشوده تا پيوسته از آن استمداد فيض حيات كند و بر اجزاى كون و مخلوقات افاضه نمايد و صور كلمات الهى را از مقر جمع يعنى ذات مقدس در محل تفرقه كه عالم خلق است ميرساند و كرامت الهى او را دو نظر بخشيده يكى از براى مشاهده جلال قدرت ازلى دوم براى ملاحظه جمال لم يزلى و از نظر اول عقل فطرى و اقبال آمده و نتيجه آن محبّت الهى است و از نظر دوم عقل خلقى و اقبال بخلق پديد گرديده. (پايان) حكماء و فلاسفه گويند روح حقيقتى است مجرّد از ماده و برتر از جسم و جسمانيّات بشمار ميرود و خلقت او بسيار عظيم و شريف است و آنچه در عالم ذيروح يافت شود اشراق و تجلّى و ظهورى است از آن روح اعظم و پرتوى از آن بر هر شيئى مادّى افتد صاحب حيات ميگردد و بدرجه اشراق آن روح اعظم و تجلّى آن علم و شعور و ادراك پديد ميگردد. بروايت على بن ابراهيم روح ملكى است عظيمتر از جبرئيل و ميكائيل و آن با رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و ائمه عليهم السّلام است و اين روايت تأييد ميكند قول حكما را. در تفسير روح البيان چنين گويد ظاهرا روح از جنس ملائكه است لكن از آنها عظيمتر و شرافت و رتبه آن از تمام ملائكه بالاتر است و او در رتبه روح انسانى __________________________________________________ (1) بعد از بيان خلقت آدم فرموده بآدم از روح خود نفخه دميدم. و اين نسبت اشاره بشرف و بزرگى مقام انسانيت است كه نسبت روح را بخودش ميدهد. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 309 و ملائكه در رتبه قواى روحانى ميباشند و شكّى نيست كه روح عظيمتر از قواى روحانى است زيرا كه تمام قواى روحانى تابع روحند و روح بمنزله سلطان و قوا بمنزله رعايا و قشون روح ميباشند. (پايان) از اينكه در آيه ملائكه را عطف بروح داده چنين استفاده ميشود كه روح مخلوق ديگرى است و غير از اصناف و انواع ملائكه است و نيز اينكه روح را مفرد آورده و ملائكه را جمع كه شامل تمام انواع و اصناف ملائكه ميگردد عظمت و بزرگى روح را ميرساند كه روح بتنهايى اختصاص بصفى دارد و تمام انواع و اصناف ملائكه نيز اختصاص بصف ديگر و شايد اشاره باين باشد كه روح بتنهايى از حيث عظمت و شأنيت مقابلى ميكند با تمام انواع و اصناف و افراد ملائكه و او در رتبه عالى و باقى زير دست او ميباشند. (و اللَّه اعلم باسرار كلامه) لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً كسى نه روح و نه ملائكه را ياراى سخن گفتن نيست مگر وقتى كه مأذون گردند وقتى بسخن آيند سخن آنان صحيح و پسنديده است. از وهب روايت كردهاند (كه جبرئيل نزد خدا ايستاده و لرزه بر دوشهاى او افتاده و از هر لرزهاى خداى تعالى صد فرشته مىآفريند و همه نزد خدا ايستاده و سخن نگويند چون روز قيامت شود و اذن در سخن گفتن بيابند همگى بذكر كلمه (لا اله الّا اللَّه) زبان بگشايند. اشاره بعظمت و هيبت آن روز است كه در آن روز چنان عظمت و كبريايى الهى تجلّى مينمايد كه حتى روح اعظم و ملائكه مقربين كه از خطا و گناه معصومند با آن مقام قرب و عنديّتى كه نزد خدا دارند و هيچ وقت گناهى از آنها صادر نگشته چنان سطوت و عظمت حق تعالى آنان را فرا ميگيرد كه قدرت بر تكلم ندارند مگر آنكه دستورى بآنها داده شود وقتى حال آن بندگان مقرب چنين باشد چه مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 310 گمان ميكنى بانسان سر تا پا تقصير عاصى گنه كار چگونه تواند سخن گويد و عذر خواهى كند يا اظهار ندامت نمايد يا در باره غير شفاعت كند. و شايد اينكه خود را باسم رحمن ستوده إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ فرمود اشاره باين باشد كه در آن روز خداوند بصفت رحمانيّت تجلّى ميكند و گر نه تمام خلق در هيبت و عظمت و كبريايى او فانى و محو ميگردند. ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ مَآباً روز قيامت روزى است بر حق و حقيقت بلكه حاق واقع و آن روزى است براى هر كس بخواهد يعنى كسى كه خواسته باشد راهى بسوى پروردگارش پيدا نمايد اشاره به اينكه قيامت و بازگشت شما بسوى پروردگار شما محقّق و ثابت است هر كس خواهد راهى بسوى رضاى پروردگار خود پيدا كند بايستى بهمان طريقى كه سفراى الهى دعوت ميكنند بارشاد آنها از مخالفت بموافقت رهسپار گردد و در طريقى حركت كند كه مآل و بازگشت و سر انجام آن بقرب حق باشد. َّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَرِيباً اگر چه وقوع قيامت و عذاب اخروى بنظر دور ميآيد لكن در واقع بسيار نزديك بلكه محقق و واقع است اين است كه در آيات ديگر فرموده (شما روز قيامت را دور ميپنداريد و ما آن را نزديك ميبينيم) و نزديك بودن قيامت را از دو راه توان تصور نمود يكى از جهت احاطه و شمول علم حق تعالى كه هر چه بوده و هست و خواهد بود در احاطه علميّه او مكشوف و واقع است زيرا طول زمانى در انكشاف علميّه او سبحانه معنى ندارد تمام ازمنه نسبت باو آنى مينمايد چنانچه در سوره معارج آيه 7 إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَراهُ قَرِيباً «1» __________________________________________________ (1) اشاره به اينكه كفار و منكرين معاد مردن و وقوع قيامت را دور ميپندارند و ما آن را نزديك مىبينيم. آرى انسان از طول آمال و اغواى شيطانى گمان ميكند قيامت بسيار دور است و مرگ را عقب سر خود نميبيند با اينكه بچشم خود معاينه ميكند كه هر روزى چندين نفر از همجنس خود حيات دنيا را بدرود گفته و سر بزير خاك فرو بردهاند. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 311 و ديگر نظر به اينكه انسان وقتى مرد همانوقت حالات معاد و قيامت براى وى پديد ميگردد و در هر آنى ممكن است مرگ در رسد پس باين لحاظ قيامت براى هر كس نزديك مينمايد. ْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً روزى كه كشف غطا ميشود و صحيفه اعمال باز ميگردد و هر كسى بصحيفه اعمال خود نظر ميكند آن وقت كافر چنان متأسف و پريشان حال ميگردد كه گويد كاش خاك بودم و بدنيا نيامده بودم يا گويد كاش بعد از مردن كه خاك گرديده بودم ديگر بازگشت نكرده بودم كه امروز باين بدبختى و عذاب گرفتار شوم. اينطور تمنّا و آرزو در آن روز ناشى از كافر است كه همين طورى كه در دنيا اميد وار برحمت خدا نيست در قيامت نيز مأيوس است از رحمت خدا لكن مؤمنين و لو آنكه از جهت خطا و معاصى خود را در معرض عذاب و سخط بينند لكن همين طورى كه در دنيا اميدوار برحمت الهى بودند در آنجا نيز اميد عفو و بخشش دارند. از عبد اللَّه عمر چنين روايت ميكنند كه روز قيامت تمام حيوانات از وحوش و طيور و هوام و ذواب (مثل مگس و پشه و حيوانات ذرّهبينى) و درندگان تماما محشور ميگردند براى آنكه هر يك اگر از ديگرى ظلم بوى وارد گرديده انتقام كشد حتّى گوسفند شاخدار اگر بگوسفند بىشاخ اذيت كرده آن گوسفند در آن روز شاخدار ميشود براى آنكه تقاص كند و پس از آنكه بمجازات اعمال خود رسيدند تماما بر ميگردند بحالت اوليه خود يعنى خاك ميگردند اين است كه كفار آرزو ميكنند كه كاش ما هم خاك ميگرديديم و از عذاب ميرهيديم.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج14، ص: 312 برأى بسيارى از مفسرين سوره (النازعات مكّى است در مكه فرود آمده و بعدد كوفيان چهل و شش آيه است و بعدد بصريان چهل و پنج آيه و يك صد و نوزده كلمه و ابو امامه از ابى كعب چنين روايت ميكند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود هر كس سوره و النازعات را بخواند خداى تعالى او را از عذاب خود ايمن ميگرداند. (ابو الفتوح رازى) و بروايت ديگر فرموده هر كس سوره و النازعات را بخواند حساب او در قيامت نميباشد مگر بقدر يك نماز واجب و در مصباح كفعمى است كه كسى كه و النازعات را در مقابل دشمن يا سلطان بخواند از شر آنها ايمن ميگردد.
|