کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
القيامة: آيات 1 تا 40 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 202

سورة القيامة

اربعون آية و هى نزلت بمكة

 [سوره القيامة (75): آيات 1 تا 19]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ (1) وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (2) أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ (3) بَلى‏ قادِرِينَ عَلى‏ أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ (4)

بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ (5) يَسْئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ (6) فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ (7) وَ خَسَفَ الْقَمَرُ (8) وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ (9)

يَقُولُ الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ (10) كَلاَّ لا وَزَرَ (11) إِلى‏ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ (12) يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ (13) بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ (14)

وَ لَوْ أَلْقى‏ مَعاذِيرَهُ (15) لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ (16) إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ (17) فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (18) ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ (19)

 (ترجمه)

بنام خدا رحمن و رحيم‏

قسم بروز قيامت،

و قسم بنفس ملامت كننده،

آيا انسان چنين پندارد كه هرگز استخوانهاى وى را جمع نميكنيم،

بلى ما قدرت داريم (بر تركيب كردن بدن) و بر اينكه انگشتان او را تسويه نمائيم،

بلكه انسان ميخواهد آنچه از عمرش باقى مانده همه را بفسق و فجور بگذراند،

سؤال ميكنند كى روز قيامت خواهد رسيد،

وقتى كه چشمها (از هول و وحشت) خيره بماند،

و ماه گرفته شود،

و خورشيد و ماه با هم جمع گردند،

آن وقت است كه انسان گويد كجا است راه فرار،

نه چنين است در آن روز فرارگاهى نيست،

مگر بسوى پروردگار آرام گاهى نيست،

در آن روز انسان خبردار ميگردد بآنچه در مدت عمرش كرده در ابتداى عمر يا آخر عمر بهمه آنها آگاهست،

بلى انسان از نفس خود بينا است‏

هر چند بر عذرهاى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 203

 خود پرده اندازد و بپوشاند،

اى پيمبر (در موقع نزول وحى) با شتاب و عجله شروع بگفتن مكن،

زيرا كه ما خود قرآن را جمع كرده و بر تو قرائت نمائيم،

پس از آنكه بر تو قرائت كرديم تو تابع قرائت ما شو و قرائت كن (بر مردم)،

پس از آن بر ما است بيان كنيم آيات قرآن را.

توضيح آيات‏

لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ، وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ لام در لا اقسم در هر دو آيه دو طور قرائت شده مشهور و معروف بين قراء (لا اقسم) قرائت شده و بعضى از قراء لا قسم خوانده‏اند.

بنا بر قرائت دوم لام براى تأكيد قسم ميشود كه هر آينه جدّا قسم ياد ميكنم بروز قيامت و هر آينه جدّا قسم ياد ميكنم بنفس بسيار ملامت كننده.

و بنا بر قرائت اول كه (لا اقسم) باشد لام كلمه نفى است و بقرينه آيات ديگر و آيات بعد چنين ميشود كه اينطور نيست كه كفار گمان كرده‏اند وقتى مردند و خاك شدند و هر ذره‏اى از بدن آنان در جايى پراكنده گرديد هرگز استخوانهاى آنان جمع نميگردد و مبعوث نميشوند بلكه قسم بروز قيامت و قسم بنفس لوّامه كه قدرت داريم بر جمع استخوانهاى آنان حتى قدرت بر تسويه و تعادل نمودن بين انگشتان آنان نيز داريم.

بعض مفسرين را رأى چنين است كه لام اول براى قسم است كه نظر بشرف و بزرگى روز قيامت دارد و لام دوم بمعنى نفى است قسم ياد نميكنم بنفس لوّامه زيرا كه نفس لوّامه خسيس و پست است لكن اين معنى منافى با سياق آيه است.

آيا مقصود از نفس لوّامه كه مورد سوگند واقع شده چيست.

بعضى از مفسرين گويد مقصود از نفس لوّامه اين است كه در نشاه قيامت هر كسى خواه مؤمن پرهيزكار باشد و خواه فاجر بدكار متأسف و پشيمان است مؤمن خود را ملامت كند كه چرا بيش از اين عمل خوب نكرده‏ام و در عمل نيك
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 204

 كوتاهى نموده‏ام و غير مؤمن از كافر و منافق و فاسق خود را ملامت و سرزنش ميكند كه چرا بد كردم و روزگار خود را تباه گردانيدم.

لكن تخصيص دادن نفس لوّامه را به اينكه در قيامت خود را ملامت ميكند تخصيص بلا مخصص است و ظاهرا مقصود از نفس لوّامه كه مورد سوگند واقع گرديده آن نفسى است كه از امّاره‏گى قدمى بالا نهاده و هر گاه خطايى از وى صادر گرديد پشيمان ميگردد و خود را ملامت مينمايد در كلام اللَّه نفس را كه ظاهرا روح و روان آدمى مقصود است بسه صفت و بسه لقب معرفى نموده (1) نفس لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ نفسى كه آدمى را بهوى پرستى و شهوت رانى و خطا و گناه امر ميكند و بكمك شياطين راه فسق و ظلم و تعدى بر ديگران را باز مينمايد و چنين نفسى بسيار مذموم و مطرود است و داراى چنين نفسى همين طورى كه در دنيا تابع شيطان بوده حشر وى نيز با شيطان است.

 (2) نفس، لوّامه، آن حالت نفسانى و صفت و رويّه‏اى است كه هر گاه در انسان پديد گرديد او را باز ميدارد از اخلاق نكوهيده و اعمال ناشايسته و هر گاه عمل زشت ناروايى از وى سر زد خود را ملامت و سرزنش مينمايد و پشيمان ميگردد و بتوبه و انابه بازگشت ميكند و چنين نفسى قدمى بسوى سعادت بالا نهاده و اميد رستگارى و سعادتمندى در باره وى ميرود و نظر بشرافت و عظمت چنين نفس است كه او را مخصوص بذكر گردانيده و بوى قسم ياد مى‏نمايد.

 (3) نفس مطمئنّه است و آن نفسى است كه در ايمان بمرتبه (عين اليقين) يا (حق اليقين) رسيده و چنين نفسى كاملا بمقام قرب فائز گرديده و مورد الطاف الهى شده و بازگشت وى بسوى رحمت الهى و محل قدس و رضاى پروردگار ميگردد و آرامگاه او بهشت رضوان است و هر لحظه بگوش جان ميشنود خطاب مهر آميز يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي اين است درجه كمال كه هر كسى بايد كوشش كند كه بآن جا برسد و در مقام امن و در مقعد صدق عند مليك مقتدر قرار ميگيرد) و متمركز گردد                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 205

 أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ، بَلى‏ قادِرِينَ عَلى‏ أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ خداوند سوگند ياد ميكند و گواه مى‏آورد روز قيامت را و نفس لوّامه) را كه ما قدرت داريم كه در مرتبه ثانيه تعديل و تشكيل نمائيم بدن انسان را حتى انگشتان وى را تسويه نمائيم.

و اين آيه پاسخ قول منكرين معاد است چنانچه در سوره (يس) در جواب اعتراض آن كسى كه گفته مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ كى است كه بتواند زنده كند استخوانهاى پوسيده را گفته شود بَلى‏ قادِرِينَ عَلى‏ أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ ممكن است در اينجا اشكالى پيش آيد و گفته شود خداوند قسم ياد ميكند بروز قيامت براى اثبات قيامت و زنده شدن مردگان و اين درست بنظر نمى‏آيد نخستين بايستى قيامت و زنده شدن مردگان ثابت باشد پس از آن در موقع سوگند واقع گردد.

پاسخ گوئيم اصل قيامت و معاد اعم از جسمانى و روحانى هم بحكم عقل و هم بتصديق تمام پيمبران و عقلاى عالم ثابت است و ملّيّين تماما معترفند كه روح انسانى فناپذير نيست و بعد از مردن باقى است و جز ماديّين و طبيعيّين كه غير از مادّه و لوازم مادّه بچيزى معترف نيستند تمام حكماء و اهل ديانات معترف ببقاء روح و معاد روحانى ميباشند و ظاهرا مقصود رفع استبعاد منكرين معاد جسمانى است نه معاد روحانى بمعنى بقاء روح بعد از مردن كه از مرتبه عقل ناقص آنها برتر است كه بگمان آنها ممكن نيست استخوانهاى پوسيده و خاك گرديده و هر ذره آن بطرفى افتاده بلكه بچندين هزار صورت ديگر هر يك پس از ديگرى بر آمده چگونه ممكن است دو مرتبه عود نمايد اين است كه معاد روحانى را گواه مى‏آورد بر معاد جسمانى اشاره به اينكه انسان بروح و بدن انسان است نه بروح تنها.

بعض مفسرين در پاسخ اعتراض چنين گفته مقصود از سوگند بقيامت سوگند بپروردگار قيامت است نه خود قيامت لكن اين توجيه خلاف ظاهر است زيرا كه بايستى چيزى در تقدير گرفت و بدون ضرورت جايز نيست چيزى در تقدير گرفت‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 206

 پس بهتر اين است كه گفته شود شايد مقصود از قيامت كه موضوع سوگند واقع گرديده معاد روحانى است كه گفتيم تمام عقلا و ملّيّين بلكه هر كس كه معترف بمبدء است معترف بمعاد روحانى نيز ميباشد و مورد انكار و استبعاد منكرين تشكيل گرديدن مردگان و معاد جسمانى است نه روحانى.

خلاصه بقاء انسان پس از مرگ شاهد و گواهست بر اينكه براى تماميّت او بدن نيز تشكيل ميگردد چنانچه در كتاب معاد و آخرين سير بشر گفتيم تماميّت انسان بروح و بدن وى انجام ميگيرد روح بدون بدن داخل در مجردات و ملائكه بشمار ميرود و بدن بدون روح از جمادات محسوب ميگردد و انسان بوصف انسانيت بايستى داراى روح و بدن هر دو باشد زيرا كه انسان بوحدته جامع جميع عوالم امكانى است بروح مجرد ادراك معانى و كليات ميكند و محظوظ ميگردد و ببدن و قواى جسمانى ادراك جزئيات و محسوسات مينمايد و محظوظ يا متألّم ميگردد منسوب بآن عالم ربانى و آن پيشواى بشر امير المؤمنين على عليه السّلام است‏

 (أ تزعم انك جرم صغير و فيك انطوى العالم الاكبرى)

تو چنين گمان ميكنى كه جرم كوچكى هستى و حال آنكه عالم بزرگى در تو پنهان است و جامعيت انسان در قيامت پديد ميگردد كه هر چيزى بفعليّت اخير خود رسيده و هر يك از نفس و بدن آدمى نيز در منتهى درجه از سعادت يا شقاوت هر يك از آن را كه در عالم دنيا بر خود تأمين نموده و فعليّت اخير وى گرديده هر كس بقدر كوشش و استعداد خود بمرتبه ظهور و بروز ميرسد و آنچه در استعداد وى مأخوذ بوده از قوه بفعل مى‏آيد و ديگر حالت منتظره‏اى براى وى باقى نميماند.

اگر انسان در قيامت داراى جسم نگردد كجا تواند لذتهاى جسمانى يا مجازات و عذابهاى جسمانى را ادراك نمايد و كجا بنتيجه و كيفر اعمال و اخلاقيات خود ميرسد.

آرى بدنى كه در قيامت تشكيل ميگردد اگر چه از همين ماده بدن دنيوى او است لكن ظاهرا چنانچه اخبار بسيار و آيات قرآنى مشعر بر آن است معلوم
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 207

 ميشود بدن اخروى در لطافت و غلظت بمناسبت روح و عالم قيامت تشكيل ميگردد و هر كس او را ببيند ميشناسد كه فلانه كسى است كه در دنيا زندگانى مينموده.

بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ، يَسْئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ انسان انكار ميكند قيامت را براى اينكه بگمان خودش از بار تكليف آزاد گردد و از هر گونه هوس رانى و شهوت پرستى و آنچه نفس سركش مايل بآن است در پى آن رفته و از هيچ عمل نكوهيده و روش زشتى خود دارى ننمايد اين است كه نفس اماره بكمك شياطين و وسوسه او را بر اين ميدارد كه منكر معاد جسمانى گردد كه مبادا از لذائذ و محظوظات حيوانى باز ماند.

از بعض مفسرين است كه مقصود از لِيَفْجُرَ أَمامَهُ تكذيب ميكند آنچه جلو او است از واقعه قيامت و حساب و كتاب براى آنكه خود را از بار تكليف آزاد گرداند و آنچه نفس پليدش مايل بآن گرديده بدون قيد و بندى انجام دهد اين است كه بر ردّ آنان فرموده بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ و چون تكذيب قيامت ميكند فاجر است و چون معتقد بمعاد نيست با كثرت گناه هيچوقت در مقام توبه بر نميآيد و پشيمان نميگردد.

اين است كه سؤال ميكنند روز قيامت كى خواهد رسيد اين سؤال نظير آيات ديگرى است مثل وَ يَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ سؤال از قيامت يا از روى سخريه و استهزاء و انكار است كه روش كفار راجع بآيات قرآنى چنين بوده كه آيات قرآن را مسخره ميكردند و كلمات ناروايى نسبت بآيات الهى ميدادند يا از روى شبهه و تحقيق مطلب سؤال مينمودند اين است كه وقت قيامت را بسه علامت معرفى مى‏نمايند.

فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ برق را دو طور قرائت كرده‏اند (برق بكسر راء) و (برق بفتح راء) يكى از علامت قيامت اين است كه چشم انسان از شدت هول و تحيّر برق ميزند و مات ميگردد                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 208

 يكى از مفسرين گفته اين حالت مردن است كه انسان وقتى حالات بعد از مرگ و منزل و مأواى خود را ببيند از هول چشمان وى خيره ميگردد و راست ميايستد لكن اين رأى بنظر درست نمى‏آيد زيرا كه (برق البصر) يكى از علائم قيامت بشمار مى‏رود مگر بنا بر آنكه بعضى گفته‏اند كه انسان وقتى مرد همان وقت قيامت او است يا گفته شود انسان وقت جان دادن چون آثار قيامت را مى‏بيند اين است كه برق بصر را يكى از علائم قيامت بشمار آورده.

وَ خَسَفَ الْقَمَرُ دوم از علائم قيامت اين است كه ماه گرفته ميشود و نور ماه تمام ميگردد چون نور ماه از خود نيست و بدون اشراق خورشيد ماه سياه و تاريك است و موقع قيامت هر چيزى باصل خود برميگردد آن وقت آن نور بر ميگردد باصل خود و ماه بسياهى ذاتى خود باقى ماند و از صفت نور افشانى كردن ميافتد.

وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ سوم از علائم قيامت اين است كه ماه و خورشيد با هم جمع ميشوند نظر به اينكه آيات قرآنى بعضى مفسّر بعضى است وقتى آيات را مثل إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ و إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ و إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ و إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ وقتى كه آسمان شكافته شد وقتى كه خورشيد مثل عمامه‏اى كه پيچيده گردد در خودش پيچيده گرديد و ستارگان تار گرديدند و ماه گرفته شد و اوضاع عالم خراب و مندك گرديد و تمام اجزاء عالم در هم ريزش نمود آن وقت ماه و خورشيد نيز هر يك از مقر خود پراكنده گرديده و در يك ديگر طپيده ميگردند و تمام موجودات مادى بر ميگردند باصل خود و بآن ماده اوليه‏اى كه از آن خلقت گرديده بودند بازگشت مينمايند و بدلالت قوله تعالى يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ عالم دنيا تبديل ميگردد بعالم آخرت اگر چه عالم قيامت و بهشت و جهنّم چنانچه در صفحات پيش گفته شده فعلا باعتبار معنى و حقيقت و در علم حضورى حق تعالى موجود است و آيات قرآنى مثل قوله تعالى إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ و غير آن شاهد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 209

 بر آن است لكن باعتبار صورت و اينكه منتهى درجه سير بشر است بايستى پس از اين عالم دنيا ظهور نمايد و ديگر در آن وقت نور افشانى وجود ندارد اين است كه در قيامت هر كسى بايست بنور خود روشن باشد مؤمنين با تقوى بنور ايمان خود روشن و نورانى ميباشند و اشاره بهمين نور دارد قوله تعالى يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى‏ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ بُشْراكُمُ الْيَوْمَ سوره حديد آيه 12 و چون قيامت (بيوم تبلى السرائر) ناميده شده مؤمنين در آن روز نور ايمانشان كه در باطن آنان پنهان بود ظهور و بروز مينمايد چنانچه در اين عالم نيز قلب آنان بنور توحيد روشن و نورانى است لكن كفّار و فساق هميشه در ظلمت و تاريكى حركت ميكنند همين طورى كه در دنيا نور ايمان در قلب و سريره آنها تابش ننموده در آخرت نيز از نور و روشنايى محرومند و گمان ميكنند از جاى ديگر توان اكتساب نور نمود.

يَقُولُ الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ وقتى علامتهاى قيامت ظهور نمود و موجودات منحل و عالم خراب و پراكنده گرديد انسان مضطرب ميگردد و راه چاره و گريزگاهى نمى‏يابد گويد از عذاب قيامت كجا توان فرار نمود.

كَلَّا لا وَزَرَ، إِلى‏ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ (وزر) در لغت بمعنى كوه بلند است (مستقر) بمعنى استقرار (كلّا) كلمه ردع است اشاره به اينكه امروز پناهگاهى براى شما نيست و چنين نيست كه گمان ميكرديد كه قيامت و حساب و كتابى نيست و پيمبران و سفراء الهى را دروغگو ميپنداشتيد امروز مرجع و محل قرارگاه و بازگشت شما بسوى پروردگار و مبدء شما است.

و نظائر اين آيه بسيار است مثل أَنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الْمُنْتَهى‏ إِنَّ إِلى‏ رَبِّكَ                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 210

 الرُّجْعى‏

 إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ از اين آيات توان استفاده نمود كه مبدء و معاد انسان يكى است (هو المبدء و المعيد) و حركت او دورى است كه آغاز و انجام آن بيكجا منتهى ميگردد.

آرى هر چيزى باصل خود برميگردد دانشمندان گفته‏اند نهايت هر چيزى همان بدايت او است (كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ) شيئى وقتى بانتها وجودش رسد كه باول وجودش بپيوندد زيرا كه كمال و تماميّت هر چيزى وقتى محقق ميگردد كه داراى مراتب زيرين گردد و اين مطلب در قيامت كبرى تحقّق پذيرد كه سر انجام بشر و قرارگاه و مستقر او يا بسوى رحمت و در نشيمن‏گاه صدق عند مليك مقتدر انجام گيرد يا بازگشت وى بسوى غضب و حطمه كه آن آتشى است كه بقلب سرايت مينمايد منتهى گردد هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ

 (سخنان مفسّرين در توجيه، بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ

 (1) بما قدّم از آن عملى كه كرده بما اخّر از آنچه نكرده (2) بما قدّم از اعمال خوب و بد و آنچه عقب انداخته از مستحبات و سنن (3) آنچه از اعمال خوب و نيك كرده و آنچه باقى گذاشته از باقيات و صالحات.

و ممكن است يك معنى جامع بگيريم كه شامل گردد تمام توجيهاتى كه گفته شده كه (بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ)

 اشاره باشد بآنچه در دنيا در تمام عمرش كرده چه در اوائل عمرش و چه در اواخر عمرش تماما در نامه عملش ثبت گرديده.

بلكه ميتوان گفت هنگام مردن تماما در نظر شهود وى حاضر ميگردد اين است كه گويد يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً «1» ولى افسوس كه ديگر وقت از كفش رفته و سرمايه عمر عزيز خود را تلف‏

__________________________________________________

 (1) در قيامت آنچه كرده‏اند نزد خود حاضر مى‏بينند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 211

نموده و ببازيچه از دست داده و آن استعدادى كه خداوند در حيات دنيوى بوى داده كه خود را از حضيض عالم ناسوتى طبيعى بسوى عالم لاهوتى برساند قدردانى ننموده و برايگان گذرانيده و فانى و بى‏ثمر گردانيده و ديگر محل عمل باقى نمانده و وقت مجازات و محل كيفر اعمال رسيده‏اى واى بر بشر و تأسف و پشيمانى او كه اگر عذاب و مجازاتى هم نبود تأسف وى در عذاب او كافى بود چه جاى مجازات شاقّه كه بكيفر اعمال زشت و اخلاق نكوهيده بايستى متحمّل گردد.

بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ، وَ لَوْ أَلْقى‏ مَعاذِيرَهُ‏

 بلكه لازم نيست ديگرى انسان را خبردار كند بآنچه كرده زيرا وقتى پرده طبيعت عقب ميرود و نيز انسان بفعليّت اخير خود و آنچه در او (بالقوة) موجود بوده بالفعل گرديده آن وقت سه جل احوال و اعمال خود را معاينه مينمايد و چيزى از حالات خود براى وى پنهان نميماند و همه را نزد خود حاضر و هويدا مييابد اين است كه فرموده وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً پس آن وقت انسان خود گواه و شاهد اعمال خود است و هر قدر بخواهد پرده‏پوشى كند و عذر بياورد چنانچه قرآن خبر ميدهد يَوْمَ لا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ فائده ندارد چگونه تواند اعمال خود را پنهان گرداند و عذرى بياورد در صورتى كه خودش و تمام قوا و اجزاء بدنش بلكه تمامى موجودات شاهد بر اعمال و افعال ويند.

لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ، إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ‏

 مفسرين گويند وقتى قرآن بر پيمبر اكرم فرود آمد حضرتش عجله مينمود و بآن ولع و اضطرابى كه داشت آيات قرآن را پيش از آنكه وحى تمام شود قرائت مى‏نمود اين بود كه باين آيه او را نهى فرمود كه تو عجله نكن كه آيات را زود فرا گيرى بر ما است جمع نمودن آيات و بر ما است كه بر تو قرائت كنيم.

فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ، ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ‏

 وقتى ما بر تو قرائت نموديم و تو تمام آن را فرا گرفتى آن وقت وظيفه تو اين                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 212

 است متابعت نمايى گفته‏هاى ما را و همانطورى كه بر تو قرائت نموديم تو بر مردم باز نمايى و نيز بر ما است كه آيات قرآن را بتو بياموزيم و بيان نمائيم.

يكى از مفسرين چنين تفسير نموده يعنى بر ما است قرآن را بر قلب تو القا نمائيم و بيان آن را نيز بتو بياگاهانيم.

آرى از آيات قرآن و بعض اخبار توان استفاده نمود كه قرآن باعتبار حقيقت و معنويت در شب قدر يك دفعه بقلب مبارك نبى خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرود آمده إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ شاهد براى اين است و بعد آيه آيه بتدريج بر بدن مبارك و مرتبه حس شريفش فرود آمده زيرا قلب مباركى كه عالم جبروت و ملكوت و تمامى عوالم ممكنات رشحه‏اى ميباشد كه از درياى فيض وجود او ترشح نموده و از عالم ما فوق الطّبيعه تكوّن يافته اين است كه قرآن باعتبار حقيقت و جامعيّت و وحدت بايستى اول فرود آيد بقلبى كه از عالم وحدت سر چشمه گرفته و پس از آن بتدريج آيه آيه در اين عالم ناسوت كه عالم تفرقه است فرود آيد.

 [سوره القيامة (75): آيات 20 تا 40]

كَلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ (20) وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ (21) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ (22) إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ (23) وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ (24)

تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ (25) كَلاَّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ (26) وَ قِيلَ مَنْ راقٍ (27) وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ (28) وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ (29)

إِلى‏ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ (30) فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى (31) وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى (32) ثُمَّ ذَهَبَ إِلى‏ أَهْلِهِ يَتَمَطَّى (33) أَوْلى‏ لَكَ فَأَوْلى‏ (34)

ثُمَّ أَوْلى‏ لَكَ فَأَوْلى‏ (35) أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً (36) أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى‏ (37) ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى (38) فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى‏ (39)

أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى‏ أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى‏ (40)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 213

 (ترجمه)

 (هرگز كافرين بقيامت ايمان نيارند) زيرا كه دوست ميدارند زندگانى فانى دنيا را

و فرو ميگذارند (و چشم ميپوشند) از نعمتهاى آخرت،

آن روز صورتهايى بر افروخته و نورانى است‏

و بچشم دل جمال پروردگارشان را مشاهده مينمايند،

و صورتهاى بعضى گرفته‏

و گمان ميكند، حادثه‏اى پيش است كه پشت آنها را ميشكند،

نه چنين است وقتى روح بگلو رسيد،

و گفته ميشود كيست علاج كند،

و ميداند كه جدايى و مرگش رسيده،

و ساق بساق ميمالد،

در آن روز خلق را بسوى پروردگار خواهند كشيد،

 (واى بر آن كس) كه نه تصديق رسول حق نموده و نه نماز خوانده،

و لكن تكذيب كرده و پشت گردانيده،

پس از آن با كبر و نخوت بسوى اهلش روى آورده،

سزاوار است براى تو پس سزاوارتر

و باز سزاوار تر،

آيا انسان گمان ميكند وى را بحال خود ميگذارند،

آيا تو نطفه نبودى از منى كه ريخته شود،

پس از آن گرديد علقه و خون بسته پس از آن به اين صورت در آمد و اجزاء او آراسته گرديد،

پس آن گاه از آن زوجين مرد و زن آفريد (

آيا چنين خالقى قدرت ندارد بر اينكه مردگان را در قيامت) زنده گرداند.

توضيح آيات‏

كَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ، وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ (كلّا) كلمه ردع است و راجع بآيه (أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ) يعنى نه چنين است كه منكرين معاد گمان كرده‏اند كه وقتى مردند فانى ميگردند و بازگشتى براى آنان نيست بلكه محبّت دنيا آنان را بر اين داشته كه منكر روز رستاخيز گردند براى آنكه از زير بار تكليف بيرون روند پس از آن در مقام بيان حالات اهل محشر و بعض اوصاف آنها بر ميآيد.

وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ، إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ (وجوه) مبتداء ناضرة خبر مبتداء ناظرة خبر ثانى وجوه و نظر بمعنى گردانيدن
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 214

 چشم است براى ديدن چيزى.

در اينكه آيا مؤمنين در قيامت خدا را بچشم عيان و مشاهده ابصار مى‏بينند يا نه يكى از مطالب كلام است كه ميدان مشاجره و منازعه بين اشاعره و معتزله از اهل تسنّن و سنّيها گرديده و سخنان پرت و بى‏مغز و ياوه‏گويى در اين ميان بسيار گفته شده.

اشعرى‏ها چنين اظهار مى‏دارند كه بدلالت همين آيه إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ و نيز بعض آيات ديگر مثل قوله تعالى (حكاية) از موسى عليه السّلام رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ «1» كه مشعر بر امكان رؤيت است و بدلالت بعض احاديث مثل‏

 (انّكم سترون يوم القيمة ربّكم كما ترون القمر ليلة البدر) «2»

و امثال اينها مؤمنين در قيامت خدا را بعيان مى‏بينند.

معتزليها و نيز فرقه اماميّه برانند كه رؤيت خدا بچشم سر بحكم عقل و منطق صحيح محال و غير واقع است و فطرت سليم بر بطلان آن گواهى ميدهد هر كس دانست كه مبدء و خداى عالم مجرّد از جسم و جسمانيت است البته اعتراف مينمايد كه رؤيت بآلت جسمانى منحصر باشياء مادّى و جسمانى است مجرد را بآلت جسمانى نتوان ادراك نمود لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ شاهد بر اين است در دعاى صباح كه منسوب بحضرت امر المؤمنين عليه السّلام است در مقام مناجات گويد

 (يا من قرب من خواطر الظّنون و بعد عن ملاحظة العيون) «3»

چگونه توان خدا را بچشم سر ديد در صورتى كه چشم جهت بين است و بجز اجسام و الوان و اشكال چيزى مورد ادراك آن نميشود.

__________________________________________________

 (1) موسى بن عمران عرض ميكند پروردگار من خود را بمن بنما تا نظر كنم بسوى تو

 (2) محققا شما بزودى مى‏بينيد پروردگار خود را آن طورى كه در شب چهاردهم ماه را مى‏بينيد.

 (3) اى كسى كه نزديكى بگمان و بخاطرها. شايد مقصود از خواطر آن اشراقات و لوامع نورى باشد كه بقلوب محبين حق تعالى اشراق ميگردد و آنان را محظوظ ميگرداند و بهمان انوار الهى است كه قلب آنها باز ميگردد و رؤيت قلب اشاره بهمان لمعان نور است نور معنوى نه حسى.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 215

سخنان مفسرين در نفى رؤيت‏

در توجيه آيه گويند در قرآن مجيد كه استوارترين و صحيح‏ترين مأخذ دينى ما است در هيچ جا ذكر رؤيت نشده و ظاهر آياتى كه منشأ توهم مثبتين رؤيت شده همه جا با عبارت نظر است نه (رؤيت) رؤيت با نظر بسيار فرق دارد در ترجمه فارسى نظر بمعنى نگريستن و رؤيت بمعنى ديدن است.

و گويند نظر بمعنى لغوى بر گردانيدن حدقه چشم است بسوى مرئى براى ديدن نه بمعنى ديدن چنانچه گويند نظر كردم بسوى هلال و نديدم آن را و نيز نظر را سبب رؤيت قرار ميدهند مثل اينكه گويند نگاه ميكنم تا بينيم فلان چيز يا فلان كس را و اين طور استعمالات راجع بنظر در كلام عرب بسيار ديده شده.

پس بايستى (ناظرة) كه در آيه عنوان شده توجيه نمود و در توجيه آن چند احتمال داده شده.

 (1) (ناظر) يعنى منتظر و مقصود از آيه چنين ميشود كه مؤمنين در قيامت منتظر رحمت خدا و پاداش نيكو ميباشند مثل اينكه كسى گويد نظر دارم بفلانى يعنى منتظرم كه حاجت مرا روا كند.

 (2) (إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ) يعنى سؤال نميكنند و رغبت ندارند مگر بسوى خدا و از او خواهانند. (پايان) اين دو دليل ظاهرا هيچكدام تمام نيست زيرا (ناظرة) را بمعنى گردانيدن حدقه چشم گرفتن كه مقصود چنين شود در قيامت مؤمنين حدقه چشم خود را ميگردانند براى آنكه خدا را ببينند خلاف است زيرا كه گردانيدن چشم نسبت بچيزى درست آيد كه ديدنش ممكن باشد مؤمنين كه ميدانند خدا را بچشم نتوان ديد و مكانى و جهتى او را فرا نگرفته چگونه چشم خود را بر ميگردانند كه او را ببينند و (ناظرة) را بمعنى انتظار گرفتن آن نيز درست بنظر نمى‏آيد زيرا قيامت‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 216

 وقتى است كه همه چيز بفعليّت اخير خود رسيده و مؤمنين علائم رحمت خدا و ثواب اعمالشان را معاينه مى‏بينند ديگر حالت منتظره براى آنها نيست و چيزى بر آنان مخفى نيست تا منتظر وقوع آن باشند.

ديگرى در توجيه آيه گفته وقتى مردم از حساب فارق ميگردند آن وقت اولياء اللَّه را داخل ميگردانند در نهرى كه حيوان يعنى صاحب حيات ناميده شده و پس از آنكه در آن نهر غوطه‏ور گرديده و از آن آشاميده بيرون مى‏آيند از آن نهر در حالى كه روى‏هاى آنان سفيد و نورانى و با تلألؤ و روشن است و از تمام كثافات نفسانى و قذارات معنوى پاك گرديده‏اند داخل بهشت ميگردند و باين مقام اشاره دارد قوله تعالى وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ يعنى در آن وقت با رويهاى بشّاش نورانى بسوى رحمت پروردگار خود نگرانند.

سخنان مفسرين راجع باثبات رؤيت‏

مثبتين رؤيت چنين اظهار مينمايند كه بدو دليل ثابت ميكنيم كه مقصود از نظر در آيه همان رؤيت است دليل اول قوله تعالى حكاية از موسى عليه السّلام (انظر اليك) اگر ديدن خدا محال بود چگونه پيمبر اولو العزم مثل حضرت موسى عليه السّلام طلب رؤيت مينمود و اگر نظر عبارت از تقليب حدقه بجانب مرئى بود بايستى خداوند جهت داشته باشد و جهت و مكان داشتن خدا محال است.

دليل دوم گويند اگر ما تسليم كنيم كه نظر بمعنى گردانيدن حدقه چشم است بجانب مرئى نظر كردن سبب ديدن است و چون در اينجا مناسب نيست كه حمل كنيم بر سبب رؤيت بايستى حمل بر مسبب يعنى رؤيت كنيم و گويند كلمه نظر اگر متعدى بنفس باشد بمعنى انتظار است و با (ف) بمعنى تفكر و با (لام) بمعنى رأفت و با كلمه (الى) بمعنى رؤيت است و در اينجا بمعنى الى است چنانچه فرموده إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ (پايان) و اين دو دليل نيز تمام نيست زيرا كه خواهش موسى عليه السّلام راجع برؤيت                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 217

 چنانچه دانشمندان گفته‏اند بزبان قوم بوده كه باصرار آنها حضرتش طلب رؤيت نمود و عظمت مطلب باعث شد كه مورد عتاب گرديد و اگر رؤيت ممكن بود (لن ترانى) مورد پيدا نمينمود و شايد مقصود آن حضرت از طلب رؤيت چنين بوده كه قوم از جانب حق تعالى جواب رد و نفى بشنوند و دست از اين خواهش بردارند و بدانند كه ديدن خدا بچشم سر محال است.

و نيز اينكه گويند كلمه نظر اگر با حرف (الى) باشد بمعنى رؤيت است تمام نيست زيرا كه با كلمه الى بمعنى انتظار نيز آمده مثل قوله تعالى فَنَظِرَةٌ إِلى‏ مَيْسَرَةٍ اشاعره گويند مؤمنين در قيامت خدا را برؤيت عيان مى‏بينند بدون آلت از چشم و هواى مجاور و مكان و انعكاس مرئى در چشم و غير آن با اين قيودات ممكن است كلام آنان را حمل كنيم بر رؤيت بچشم دل نه چشم سر چگونه ممكن است كسى كه خدا را مجرّد از جسم و جسمانيات و مجرّد از مكان و جهت و غير آن بداند و با اين حال چنين گمان كند كه مؤمنين خدا را در قيامت بچشم عيان مى‏بينند.

بعضى از آنان گويند خداوند در قيامت حاسه ديگرى غير از حواس پنجگانه بمؤمنين عنايت مينمايد كه بآن خدا را ببينند اين هم بنظر درست نمى‏آيد زيرا اگر آن حاسه از آلات جسمانى محسوب گردد بآن نتوان خدا را ديد زيرا كه آلات جسمانى بهر نحوى باشد براى ادراك جسمانى است نه آن موجودى كه بر تر از جسم و جسمانيات است و اگر غير آن باشد معنى ديدن غايت انكشاف ميشود و اين انكشاف مقابل استتارى است كه نسبت بكافرين داده شده كه در سوره مطففين آيه 15 فرموده كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ «1» آرى برأى سخيف مجسميها كه خدا را جسم ميدانند دور نيست كه چنين‏

__________________________________________________

 (1) نه چنين است كه كفار گمان كرده‏اند بلكه رين و چركى قلبشان كه در اثر كفر و عصيان آنان پديد گرديده آنها را از مشاهده انوار رحمت الهى محجوب گردانيده.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 218

نسبتى بدهند كه مؤمنين خدا را در قيامت بچشم سر مى‏بينند.

و براى جمع بين گفتار اشاعره و معتزله مختصرى از گفتار حكماء را ترجمه مينمايم‏

حاجى سبزوارى در شرح دعاى صباح گفتار اشاعره را توجيه مينمايد كه مقصود محققان اشاعره از رؤيت نه ديدن بچشم ظاهر است كه مخالف صريح عقل است بلكه مراد مقام شهود حق است بحق در مرتبه عين اليقين و حق اليقين و اينگونه رؤيت را همه عقلاء و عرفاء مسلّم دارند و در اين مقام گفته شده‏

 (لم اعبد ربّا لم اره) «1»

 (عميت عين لا تراك) «2»

 (لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا) «3»

و در قرآن مجيد است فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ «4»

 (يا من دلّ على ذاته بذاته)

و همين است مقصود جميع عرفاء و محققين از متكلمين بلكه ارسال جميع انبياء و انزال كتب سماوى غير از رساندن باين مرتبه عظمى چيز ديگرى نبوده چنانچه‏

 (خلقت الخلق لكى اعرف)

وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ كه تفسير بيعرفون شده نيز شاهد بر آن است.

و از بعض عرفاء است كه در تفسير آن حديث‏

 (انكم سترون ربكم يوم القيمة كما ترون القمر ليلة البدر)

چنين گويد مراد از اين مشابهت تشبيه نظر اخروى است بنظر بصر در دنيا در درجه عيان نه در تشبيه خدا بقمر زيرا او سبحانه منظور بهيچ منظورى نماند و حقيقت ايمان صحيح آن است كه مؤمن در معتقد خود بدرجه يقين رسد و آن بر تفاوت بود طائفه‏اى در دنيا بعلم اليقين بدانند و وعده‏

__________________________________________________

 (1) از حضرت امير عليه السّلام است كه عبادت نميكنم خدايى را كه نديده باشم.

 (2) از سيد الشهدا (ع) است در دعاى عرفه، كور باد چشمى كه تو را نبيند.

 (3) و نيز از حضرت امير (ع) است كه يقين من بمرتبه‏اى رسيده كه اگر پرده برداشته شود چيزى بر يقين من افزوده نميگردد.

 (4) پس گشوديم و برداشتيم پرده را از تو و امروز چشم تو آهن است اشاره به اينكه چشم تو امروز تيز بين گرديده و آنچه قبلا نميديدى امروز مى‏بينى.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 219

عين اليقين آنان در قيامت باشد، و طائفه‏اى بعين اليقين ببينند و وعده حق اليقين ايشان در آخرت باشد و از اينجا گفت آنكه گفت‏

 (رأى قلبى ربّى)

و اين ايمان است كه معاذ بر در خانه‏هاى اصحاب گشتى و گفتى (تعالوا حتى نؤمن ساعة، و اين ايمانست كه چون حادثه از آن خبر باز داد رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم گفت (اصبت فالزم «1» و طايفه‏اى بحق اليقين ببينند و درجه شهود و كمال آن بآخرت بود كه در آن زيادتى صورت نبندد چنانچه امير المؤمنين على عليه السّلام از اين مقام خبر داد

 (لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا)

تا آنجا كه گفته رؤيت اخروى با رؤيت دنيوى هيچ نسبت ندارد پس محل غلط از اينجاست كه طايفه‏اى پنداشتند كه در آخرت جهتى و وضعى و كيفيتى و هوايى و شعاعى و احاطت نور بصر بمبصر بيايد هم چنان چه در دنيا مبصرات دنيوى را مشاهده كرده‏اند و اين تصورات همه تخيلات باطل است و اين غلطى بزرگ است كه كسى مرتبه‏اى كه فوق حال و مقام وى است بر حال و مقام خود قياس كند امور اخروى را امروز كسى دريابد كه بكلّى از دنيا و لذّات آن صرف رغبت كرده و روى دل بآخرت آورده و بدل در آخرت باشد و بتن در دنيا و بقلب در عالم غيب ساكن بود و بقالب در عالم شهادت. (پايان) ديگرى گفته نظر منحصر برؤيت چشم نيست زيرا اگر چنين باشد لازم آيد خداوند محدود گردد بحد اجسام و او منزّه از آنست بلكه مقصود اين است كه در آخرت باطن ظاهر ميگردد و ظاهر بتمام اجزاء چشم ميشود و بتمام اجزاء خدا را مشاهده ميكند چنانچه در دنيا بچشم بصيرت مشاهده مينمود و آخرت عالم لطافت است اين است كه هيچ حكمى براى جسد ظاهر و قالب در آنجا نيست و ديگر حكم براى قلب و روح است كه ظاهر گرديده بزرگى را پرسيدند راه از كدام جانب است گفت از جانب تو نيست چون از خود گذشتگى از تمام جانبها راهست.

         چون بصديقان بپا كردند و زان ره ساختند             جز بدل رفتن در آن ره يك قدم را بار نيست‏

 تفسير روح البيان‏

__________________________________________________

 (1) يعنى تير انديشه راست بهدف زدى.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 220

وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ، تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ (باسره) مقابل ناضره يعنى رويهاى مؤمنين در آن روز مبتهج و بشّاش و نورانى است و رويهاى كفّار گرفته و تاريك و ظلمانى است و براى آنان مكشوف ميگردد و بچشم بصيرت مينگرند كه حادثه ناگوارى در پيش است كه پشتشان را ميشكند.

كَلَّا إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ وَ قِيلَ مَنْ راقٍ (كلّا) كلمه ردع است نه چنين است كه شما پنداشته كه قيامت و حشر و نشرى نيست وقتى جان انسانى باستخوان بالاى سينه رسيد و آن وقتى است كه روح از قسمتهاى بدن از قلب و مغز و باقى اعضاء بآخرين محلّ تراقى كه ترقوه‏اش نامند و معروف بنقطه حيات است رسيد آن وقت گفته ميشود (من راق) كلمه راق را دو طور تفسير نموده‏اند بعضى بر آنند كه وقتى جان بنقطه حيات و سينه رسيد كسان محتضر در طلب علاج ميگردند زيرا كه (راق) از رقاه يرقيه رقية) مأخوذ گرديده و آن وقتى است كه براى شفا تمسّك بدعا و تعويذ نمايند يا آنكه (من) بمعنى استفهام و طلب باشد كه اطرافيان مريض براى علاج در طلب طبيب بگردند و شايد استفهام انكارى باشد يعنى وقتى كه جان بسينه رسيد گويند ديگر علاج پذير نيست.

تفسير دوم از (رقى يرقى رقيا) مأخوذ گرديده نظير قوله تعالى وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ «1» گويند كيست جان وى را بالا برد از ابن عباس است كه فرشتگان چنين گويند.

وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ، وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ‏

__________________________________________________

 (1) سوره اسرى آيه 95 كفار گفتند ما هرگز بمرتبه بلند تو (بنبوت و رسالت) ايمان نياوريم مگر وقتى بر ما فرود آورى كتابى را كه بخوانيم. [.....]

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 221

از بعضى مفسرين است كه ظن در اينجا بمعنى يقين آمده كه در آن وقت محتضر يقين ميكند بمرگ خود و شايد (ظن) بمعنى گمان باشد كه محتضر از شدت علاقه‏اى كه بحيات دارد تا رمقى از حيات دارد يقين بمردن خود نميكند و بهمان گمان مضطرب ميگردد.

اگر چه معنى ظاهر آيه اين است كه از شدت جان دادن ساق بساق ميمالد لكن معنى ظاهر آيه درست بنظر نمى‏آيد زيرا وقتى جان بسينه رسيد وقتى است كه پاها از حركت افتاده چگونه بهم ميمالد چنانچه بعضى گفته‏اند شايد مقصود تلاقى دنيا و آخرت باشد كه در حال احتضار محتضر چون هنوز در دنيا است دنيا را مينگرد و بآن حبّ دنيا و علاقه‏اى كه باولاد و مال و باقى جهات دنيوى دارد بيند وقت فراق رسيده و از طرف ديگر آثار عالم برزخ و ملائكه عذاب را نيز معاينه مينمايد آن وقت منتهى درجه سختى او است و اشاره بمنتهى درجه شدت و سختى او چنين تعبير نموده كه پاها را بهم ميمالد مثل كسى كه امر مهمّى براى وى پيش آيد پاها و دستهاى خود را بهم ميمالد.

إِلى‏ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ بقاعده عربيّت (المساق) مصدر از ساق يسوق بمعنى كشيده‏گى است.

در آن وقت روح انسان بسوى پروردگارش كشيده ميشود و شايد مقصود چنين باشد كه خداوند روح انسان را بتوسطه ملك الموت بسوى خود ميكشاند يا وى را نزديك ميگرداند برحمت خود يا نزديك ميگرداند او را بغضب خود.

فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى، وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى (فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى) فاء عطف است كه (لا صدق) را عطف داده بيحسب كه كافر گمان ميكند هرگز مبعوث نميگردد اين است كه نه تصديق پيمبران مينمايد كه زير بار تكليف رود و نه در مقام عبادت بر مى‏آيد و مبرزترين عبادات                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 222

 كه نماز است اقدام بر آن نمينمايد و باضافه تكذيب هم ميكند و نسبت كذب بسفراى الهى ميدهد و نيز از اهل حق و حقيقت اعراض ميكند و پشت پا ميزند و در حال نخوت و كبر بسوى اهلش روان ميگردد.

در اين آيات چند صفت از صفات نكوهيده منكرين معاد و كافرين را تذكر ميدهد.

 (1) تصديق پيمبران را نميكنند و اعتراف بوجود خداى يگانه نمينمايند (2) نماز نميخوانند چون يكى از علامت مهم ايمان نماز است اين است كه ترك نماز را از علائم كفر بشمار ميآورد.

 (3) تكذيب ميكنند و نسبت دروغ‏گويى بپيمبران ميدهند.

 (4) از كلام حق اعراض ميكنند و بى‏اعتنايى مينمايند.

 (5) در حال تفرعن و تكبر مشى مينمايند و بسوى كسانى كه مثل خودشان و از اهل خود ميباشند ميروند و اظهار نفرت ميكنند.

و اين پنج صفت علامت كفر است كه بعضى راجع باصول ديانت و بعضى راجع بفروع آن و بعضى راجع باخلاق است گويند اين آيه در مذمت ابو جهل فرود آمده زيرا كه اين صفات نام برده شده در باره وى صادق آيد.

أَوْلى‏ لَكَ فَأَوْلى‏، ثُمَّ أَوْلى‏ لَكَ فَأَوْلى‏ اين دو جمله در مقام وعيد و تهديد است زيرا عرب اين جمله را بكسى گويد كه شرّى متوجه او شده بوى گويد حذر كن بعض مفسرين گفته‏اند (اولى) بمعنى ويل است گويند پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم دست ابو جهل را گرفت و گفت (أَوْلى‏ لَكَ فَأَوْلى‏) ابو جهل گفت بچه چيز مرا ميترسانى نه تو و نه خداى تو هرگز قدرت نداريد بمن صدمه‏اى وارد نمائيد من شريف‏ترين و متشخص‏ترين اين شهر بشمار ميروم اين است كه خداوند در اينجا كلام پيمبر خود را بيان ميفرمايد.

ديگرى گفته اين سخن را حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بامر پروردگار بدشمنان                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 223

 دين فرموده كه آنان را تهديد نمايد.

ديگرى گفته اين خطاب بخود پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه تو از دشمنان حذر نما و از آنان دورى كن كه بتو صدمه و اذيتى وارد ننمايند و اين رأى مناسب‏تر بنظر ميآيد زيرا كه در بعض آيات ديگر اشاره دارد كه از كفّار حذر كن و اعراض نما مثل اينكه فرموده قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ «1» و آنجا كه فرموده وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ «2» و امثال آن بسيار است.

أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدى (سدى) در لغت بمعنى مهمل گذاشتن است آيا انسان چنين گمان ميكند كه وى را مهمل ميگذاريم.

اشاره به اينكه چگونه ممكن است انسانى را كه با اينهمه آثار قدرت و اسرار آفرينش و حكمتى كه در وجود وى نهفته وى را مورد تكليف قرار ندهيم چنين نيست كه انسان گمان كرده بلكه وى را براى امر بزرگى آفريديم كه مراتبى را بپيمايد و پس از آنكه بفعليّت اخير خود رسيد در قيامت بنتيجه اعمال نيك يابد خود برسد (ان خيرا فخيرا و ان شرا فشرا) يكى از مفسرين گفته چون در اول سوره فرمود أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ در آخر سوره نيز همين مطلب را تكرار مينمايد (و براى اثبات معاد دو دليل در اينجا تذكر ميدهد):

اوّل أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدى و نظير اين آيه قوله تعالى إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها لِتُجْزى‏ كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى‏ «3»

__________________________________________________

 (1) سوره انعام آيه 9، بگو خدا پس از آن واگذار كفار را بحال خودشان كه در لهو و لعب فرو روند.

 (2) از مشركين اعراض نما و رو بحق آر اشاره به اينكه پس از تبليغ رسالت خود را مشغول بآنها مكن متوجه حق باش.

 (3) سوره طه آيه 15، محقق و ثابت است كه قيامت آينده است ميخواهم آن را مخفى دارم تا آنكه هر نفسى جزا داده شود بآنچه عمل و سعى و كوشش ميكند، شايد اشاره باين باشد كه ساعت وقوع و پيدايش قيامت را پنهان نموده‏ايم كه مردم ندانند موقع آن را و علمشان از روى خلوص واقع گردد و مستحق اجر گردند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 224

پس از آنكه آلات و قواى جسمانى از شهوت و غضب و وسائل اعمال بهيمى و سبعى بانسان داده شده و نيز عقل كه مدرك حسن و قبح و تميز دهنده بين خير و شرّ است بوى كرامت گرديده با اين وسائل چگونه ممكن است او را در مورد تكليف قرار ندهد و قوانين و مقرراتى براى اصلاح امور دنيوى و اخروى وى وضع ننمايد زيرا اگر چنين باشد وجود وى را مهمل گذاشته و چنين امرى لايق پروردگار كريم و حكيم على الاطلاق نيست پس بايستى دار ديگرى باشد كه انسان آنچه از خوب و بد كرده بنتيجه برسد و اثر آن را بيابد و گر نه وجود وى لغو خواهد بود.

دليل دوم بر اثبات معاد استدلال بخلقت اوليه انسان است كه وقتى قدرت بر خلقت وى دارد در آن وقتى كه لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً چيزى نبود كه شناخته شود البته قدرت بر عود دادن وى نيز دارد و اشاره بدليل دوم است كه فرموده:

أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى‏، ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى خطاب و اعتراض بآن انسانى است كه گمان ميكند خداوند هرگز استخوان پوسيده را زنده نميگرداند كه آيا فكر نميكنى و متوجّه نيستى كه تو از چه چيز خلق شده‏اى آيا تو از آب منى كه از نجاسات و قذارات محسوب ميگردد و از صلب پدر برحم مادر ريخته گرديده و پس از آنكه در آنجا خون بسته گرديدى و صورت بندى شدى و اعضاء و اجزاء بدن تو معتدل و نسبت بيكديگر تعادل نموده تركيب بندى نشده‏اى تا آنكه خلقت تو تمام گرديده و قدم در اين عالم نهادى فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى‏ و پس از آنكه منى و علقه و مضغه بوديد صورت انسانيّت بشما پوشانيد بعضى را بصورت مرد و بعضى را بصورت زن گردانيد براى اينكه جفت گرديد و عيش و زندگانى شما تمام گردد.

أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى‏ أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 225

 آيا آن كسى كه از قطره آب گنديده چنين انسانى ترتيب داده قدرت ندارد كه پس از مرگ و تفرق اجزاء ثانيا مرده‏ها را زنده گرداند.

خداى متعال باين دو برهان متين محكم يكى بيان خلقت انسان كه از عدم بوجود آمده و ديگر از علم و قدرت و حكمتى كه در پيدايش وى هويدا است استدلال نموده بر اثبات معاد كه اگر معاد و بازگشتى نبود خلقت انسان لغو و بى‏ثمر ميگرديد و چون كار لغو و بيهوده نتوان نسبت بخالق حكيم داد پس باين دو دليل ثابت ميشود كه زنده شدن انسان در قيامت امرى است حتمى و مطلبى است واقعى كه نتوان در آن خدشه نمود.