کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
المدثر: آيات 1 تا 56 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 178
سورة المدّثر

مكيّة و هى ست و خمسون آية

 [سوره المدثر (74): آيات 1 تا 31]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ (1) قُمْ فَأَنْذِرْ (2) وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ (3) وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ (4)

وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ (5) وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ (6) وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ (7) فَإِذا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ (8) فَذلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ (9)

عَلَى الْكافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ (10) ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً (11) وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً (12) وَ بَنِينَ شُهُوداً (13) وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً (14)

ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ (15) كَلاَّ إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنِيداً (16) سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً (17) إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ (18) فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (19)

ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (20) ثُمَّ نَظَرَ (21) ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ (22) ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ (23) فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ (24)

إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ (25) سَأُصْلِيهِ سَقَرَ (26) وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ (27) لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ (28) لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ (29)

عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ (30) وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ يَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً وَ لا يَرْتابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ وَ ما هِيَ إِلاَّ ذِكْرى‏ لِلْبَشَرِ (31)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 179

 (ترجمه)

بنام خداى رحمن و رحيم‏

اى كسى كه خود را در جامه پيچيده‏اى‏

برخيز و بتهديد و اندرز خلق را هدايت كن،

و پروردگار خود را ببزرگى ياد كن،

و جامهاى خود را از نجاسات پاك گردان.

و از ناپاكى (بت و بت پرستان) دورى كن،

و بر هر كس كه احسان نمودى منّت مگذار و مده براى آنكه زيادتر بگيرى،

و در راه پروردگار خود صبر پيشه كن،

پس وقتى صور دميده شود

آن روز روز بسيار مشكلى است.

و بر كافرين آسان نيست،

واگذار مرا با كسى كه او را من تنها خلق كردم،

و باو مال بسيار دادم‏

و پسرانى نزد وى حاضر،

و اقتدار و مكنت باو دادم،

پس باز طمع دارد نعمت وى را زياد كنم،

نه چنانست او بآيات ما دشمنى مينمود

بزودى او را بآتش دوزخ درافكنيم‏

و او فكر كرد و تمهيد كرد،

پس مرده باد چگونه فكر كرد و تمهيد كرد،

پس باز نظر كرد

و روى ترش كرد و چهره در هم كشيد،

پس از آن پشت كرد و تكبّر نمود،

و گفت نيست قرآن مگر سحرى كه آموخته‏

نيست اين مگر كلام بشر،

زود باشد كه در آوريم او را در سقر،

و چه چيز تو را دانا نمود كه سقر چيست،

شراره سقر طورى است كه هيچ از دوزخيان باقى نگذارد

سياه كننده روى آدميان است،

موكلند بر او نوزده فرشته.

و ما قرار نداديم خازنان جهنم را مگر ملائكه و قرار نداديم ما عدد آنها را مگر براى آزمايش كسانى كه كافر شدند تا اينكه اهل كتاب يقين كنند (بحقانيت قرآن) و بر يقين و ايمان مؤمنين افزوده گردد و تا آنكه اهل كتاب و مؤمنين شك نياورند و هر آينه كسانى كه در قلب آنان مرض است ميگويند خدا چه اراده نموده باين مثال اينطور خدا گمراه ميكند هر كس را كه بخواهد و هدايت ميكند هر كس را بخواهد و نميداند عدد لشگرهاى خدا را مگر او و اين آيات جز پند و موعظه‏اى براى بشر نخواهد بود

توضيح آيات‏

يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ روى قاعده عربيت (المدّثّر) در اصل المتدثر با تا بوده تا را تبديل                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 180

 بدال نمودند (المدثّر) شد گويا از حضرت عزت خطاب ميرسد بنبى اكرم خود كه اى كسى كه لباس نبوت بخود پيچيده‏اى برخيز و نگاهى بسطح زمين انداز و ببين چگونه ساكنين زمين مقام علوى خود را ترك كرده و خود را بزنجير طبيعت بسته و پابند نموده‏اند تو بايستى براى نجات دادن نوع بشر فداكارى كنى و جان شريف خود را بزحمت اندازى و از هيچ گونه مشقّت و ناملايماتى نهراسى و بوعد و وعيد آنان را از كج روى بطريق مستقيم رهبرى نمايى بر خيز و كمر همّت ببند تو سپهسالار قافله راه روان بسوى خدايى تو كشتى نجات غرق شدگان درياى ظلمانى نفس پرستانى تو رهبر هدايت و پيش قراول گمگشتگان وادى حيرتى تو بايستى راه سعادت و طريق و روش فيروزمندى و سعادت آنان را نشان دهى و آنها را از تاريكى جهل و بى‏خردى بروشنايى علم و دانش رهبرى نمايى جاى استراحت نيست جاى زحمت و فداكارى است‏

سخنان مفسرين در معنى آيه‏

 (1) در روايات رسيده كه اول سوره‏اى كه بر نبى اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرود آمد سوره حمد بود پس از آن سوره المدثر در مرتبه سوم سوره (اقرء باسم) جابر انصارى از حضرت رسول چنين روايت ميكند كه فرمود در بيابانى ميگشتم صدايى شنيدم از چپ و راست نگريستم كسى را نديدم ببالاى سر نگاه كردم شخصى را ديدم بر تختى نشسته و مرا ميخواند ترسيدم و متوحش شدم گفتم جامه بر من بپوشايند و خوابيدم آن وقت جبرئيل آمد و اين آيه را آورد يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ و بروايت ديگر فرمود من در كوه حرا بودم كه شخصى را ديدم و بر من وحى القاء كرد و من را تب گرفت بخانه خديجه آمدم گفتم (دثرونى) مرا بپوشانيد پس از آن خطاب رسيد يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ (2) مقصود از (المدثر) لباس معنوى است نه لباس حسّى جسمانى يعنى‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 181
 اى كسى كه لباس نبوّت بخود پيچيده‏اى برخيز و در امر رسالت قيام نما زيرا كه در عرف لباس بر غير جامه جسمانى بسيار گفته ميشود مثل اينكه گويند (البسه اللَّه لباس التقوى و زيّنه برداء العلم) «1» و نيز قوله تعالى لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِكَ خَيْرٌ «2» و غير اينها توجيهات ديگرى نيز در معنى (المدثّر) داده شده.

وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ، وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ، وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ، وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ، وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ خداى جليل در اول زمان بعثت پيمبر اكرم خود صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را بشش چيز مأمور گردانيده:

 (1) (قُمْ فَأَنْذِرْ) بترسان و تهديد نما افراد بشر را (2) امر ميفرمايد حضرتش را كه پروردگار خود را بعظمت و بزرگى و كبريايى ياد كن و ستايش نما و مردم را نيز ببزرگى و عظمت و اوصاف جلال و جمال ذو الجلال متذكر گردان كه شايد از قهاريت و عظمت او انديشه نمايند و راه سعادت پيش گيرند.

 (سوم) وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ شايد از ثياب يك معنى اعم از حقيقى و مجازى اراده شده باشد كه شامل گردد هم جامه ظاهرى را كه ميپوشند و هم جامه باطنى را جامه ظاهرى خود را از لوث كثافات و قذارات و نجاسات پاكيزه نما و از قذارات معنوى و اخذ عدوانى و جامهاى شبهه‏ناك نيز طاهر نما و قلب و سريره خود را از كثافات اخلاقى مثل رياء و سمعه و عجب و حسد و كبر و كينه و محبت دنيا و خود خواهى و نفس پرستى و غير اينها پاك و طاهر گردان و شايد مقصود اين باشد كه دل و قلب خود را از غير خدا خالى و از ما سوى اللَّه طاهر گردان زيرا طهارت واقعى همين است و طهارت لباس و طهارت دل نيز مقدّمه طهارت سريره و باطن انسان است از آنچه غير خدا بشمار ميآيد نميبينى در تمام‏

__________________________________________________

 (1) خداوند پوشانيد باو لباس تقوى و پرهيزكارى را و زينت داد او را بعباء علم و دانش.

 (2) لباس تقوى و پوشش پرهيزكارى بهتر است.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 182

عبادات و اعمال شرط صحّت و قبولى آن را خلوص نيت قرار داده پس از اينجا ميتوان پى‏برد كه شرط اساسى تمام اعمال طهارت قلب است كه دل و قلب آدمى از غير خالى و قبله مقصود و هدف او فقط پرستش و ستايش معبود يكتا باشد و بس در تفسير روح البيان چنين نقل ميكند (كه شخصى گويد حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را در خواب ديدم و بمن فرمود طهّر ثيابك من الدنس تحفظ بمدد اللَّه فى كل نفس) يعنى جامهاى خود را از چركى پاكيزه گردان گفتم يا رسول اللَّه ثياب من كدام است فرموده خداوند بر تو پنج خلعت پوشانيده، خلعت محبت، خلعت معرفت، خلعت توحيد، خلعت ايمان، خلعت اسلام، هر كس خدا را دوست دارد بروى هر چيزى آسان گردد، و هر كس خدا را بشناسد چيزى در نظر وى كوچك نمايد، و هر كس خدا را به يگانگى بشناسد چيزى با او شريك نسازد و هر كس بخدا ايمان آرد از هر چيزى ايمن گردد و هر كس متصف باسلام گردد گناه و عصيان نكند و اگر كرد پشيمان گردد و عذر خواهى كند و هر كس از گناه توبه نمود بفضل خدا پذيرفته شود پس آن شخص گويد از اينجا دانستم معنى قوله تعالى را كه فرموده (وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ)

          در تو پوشيده لطف يزدانى             خلعتى از صفات روحانى‏

         دارش از لوث خشم و شهوت دور             تا بپاكيزه‏گى شوى مشهور

 (پايان) چهارم وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ (و الرجز) را بعضى قرّاء بضم زا قرائت نموده‏اند و بيشترين آنها بكسر زا قرائت كرده‏اند مقصود از (رجز) بت است يعنى از بت‏پرستان اعراض نما و اين آيه نظير قوله تعالى است فاجتنبوا الرجس من الاوثان زيرا كه رجس و رجز در معنى يكى است (عبد اللَّه عباس) و بهتر اين است كه گفته شود (رجز) باطلاقش شامل ميگردد هر چيز پليدى را كه باعث دورى از حق تعالى گردد و باز دارد انسان را از رسيدن بمقام كمال انسانيت پنجم و ششم وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ، وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ مفسرين گويند در اينجا بايستى كى در تقدير گرفت و گفته‏اند معنى آيه
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 183

 چنين است چيزى بكسى مده تا آنكه بيشتر از آن عوض بگيرى بعضى از مفسرين گفته اين آيه مخصوص برسول اللَّه (ص) است كه بخشش و عطا بكسى نكن باميد آنكه زيادتر بگيرى اين است كه بر حضرتش و ذريّه طاهرين او (ع) زكاة مال حرام است لكن آيه بهيچ وجه دلالت بر اين معنى ندارد. ديگرى گفته مقصود اين است هر عمل نيكى كه براى خدا ميكنى خود را مستحق عوض و پاداش نيكو مدان و نيز عمل خود را بزرگ نشمار. توجيه دوم صحيح‏تر و مناسب‏تر بنظر ميآيد و بهتر اينست كه بگوئيم شايد مقصود اين باشد آنچه عطا و بخشش بكسى ميكنى منّت بر وى مگذار تا خداوند نعمت بر تو زياد كند و نيز براى رضاى پروردگارت بر جفاى كفار و دشمنان دين از تهمتها و ناسزاها و آنچه در تحمل رسالت بر تو وارد ميشود صبر كن و بردبارى نما فَإِذا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ، فَذلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ، عَلَى الْكافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ چنانچه از آيات و اخبار استفاده ميشود دو صور دميده ميشود يكى آن وقتى است كه بمشيّت الهى بايستى عالم ماديات و كوه‏ها و درياها و عالم سماوى از ماه و خورشيد و كرات و كهكشانها و آنچه هست فانى و منحل گردد و خراب شود آن وقت اسرافيل در صور ميدمد و تمام ارواح را ميگيرد و ديگر صور دوم است كه اسرافيل در صور ميدمد تمام مردگان بامر پروردگار زنده ميگردند بعضى از مفسرين را رأى چنين است كه مقصود از (نُقِرَ فِي النَّاقُورِ) در اينجا صور اول است و بعضى گويند مقصود صور دوم است زيرا كه نفخه اول اسرافيل را صور گويند و نفخه دوم را ناقور نفخه اول براى گرفتن ارواح است نفخه دوم براى دميدن روح افراد بشر است براى زنده شدن آنان براى روز حساب و ظاهرا رأى دوم معتبرتر است زيرا صور دوم است كه براى كافرين بسيار سخت و ناگوار است كه براى حساب زنده ميشوند و بكيفر و مجازات اعمالشان ميرسند لكن صور اول اختصاص بمؤمن و كافر ندارد همه يك دفعه ميميرند و صور دوم
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 184

 آن صورى است كه فرموده ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى‏ فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً مفسرين گويند اين آيه در مذمت مغيره عموى ابو جهل فرود آمده كه خود را در مال و اولاد و تشخص يگانه ميدانست و وحيد نام خود نموده بود و از روى كبر و تفرعن نسبت ناروا بشخص رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ميداد.

بقاعده عربيّت (وحيدا) حال است يا براى فاعل در ضمير (خلقت) يعنى حق تعالى يا براى مفعول كه مغيره است كه (من) موصوله اشاره باو است واگذار مرا با آنكه من بتنهايى بدون شريك و معاون وى را در شكم مادر خلق كردم يا آنكه واگذار مرا با آنكه تنها بود نه مال داشت و نه اولاد. يا آنكه خود را وحيد ميناميد وَ جَعَلْتُ لَهُ مالًا مَمْدُوداً وَ بَنِينَ شُهُوداً وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً اشاره به اينكه آن ملعون يا هر كس كه در مرتبه اوست زيرا كه مقام مخصّص نيست اگر آيه در باره يك نفر هم فرود آيد مقصود اعم است عوض آنكه چنين كسى كه اين قدر نعمت دنيوى در دسترس وى گذارده شده بشكرانه نعمتهاى الهى سر اطاعت فرود آرد و رسولان و پيمبران او را اطاعت نمايد طريق كج روى و دشمنى و ضدّيت پيش گرفته و كفران نعمت مينمايد ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ گويند (ثمّ) در اينجا بمعنى تعجّب و انكار است يعنى با اين همه نعمت بسيار عجيب است كه قانع نيست و باز منتظر است كه مال و ثروت وى زياد گردد بعضى از مفسرين گفته شايد مقصود اين باشد كه با اين اخلاق نكوهيده و كفر و الحاد طمع دارد در قيامت داراى مقام بهشتى گردد زيرا كه ميگفت اگر محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم راست ميگويد كه بهشتى هست آن بهشت براى من است لكن همان معنى اول متبادر بذهن ميشود و نيز آن بسياق آيه مناسب‏تر بنظر مى‏آيد.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 185

 كَلَّا إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنِيداً (كلّا) كلمه ردع است نه چنين است كه گمان كرده چگونه نعمت دنيوى يا اخروى وى را زياد كنيم در صورتى كه او نسبت بتمامى معارف از توحيد و عدل و نبوّت و معاد انكار داشت و كفر او كفر عناد و كبر و لجاجت بود نه آنكه واقعا از روى جهل و بيخردى انكار نمايد بلكه دانسته انكار مينمود.

سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً گويند (صعود) اسم عقبه‏اى است از جهنم و ظاهرا در مقام تهديد همان مغبره است كه بكيفر اعمالش بزودى تكليف شاقى بر وى نهيم و وى را بسختى اندازيم سعيد خدرى از پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين روايت كرده كه فرمود (صعود) كوهى است از آتش كه او هفتاد سال در آن كوه بالا ميرود پس از آن هفتاد سال ديگر پائين ميآيد پس از آن باز باو گويند بالا رو همين طور هميشه در آن كوه آتش فشان بالا ميرود و پائين ميآيد.

إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ، فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ، ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ مفسّرين در شأن نزول آيه گويند چون سوره (المؤمن) فرود آمد حضرت در مسجد ميخواند حم تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ وليد بن مغيره بر در مسجد گوش باز كرده ميشنيد حضرت چون فهميد مغيره بر در مسجد گوش باز كرده آيه را تكرار نمود وقتى مغيره آيه را خوب شنيد برگشت و بجماعت قريش گفت من امروز از محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كلامى شنيدم كه نه بكلام جن ماند و نه بكلام انسان زيرا كه كلامى است بسيار شيرين و با طراوت و با ثمر و ريشه و شاخه دار است قسم بخدا كه او غالب گردد و مغلوب نشود اين گفت و در منزل خود رفت قريش ترسيدند و گفتند وليد تابع دين محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم گرديد ابو جهل رفت و پهلوى وى نشست و اظهار دل تنگى نمود وليد گفت چرا دل تنگى ابو جهل گفت چرا دل تنگ نباشم تو را ريحان قريش گويند و شنيدم قريش ميگفتند وليد پير شده و از دين پدرانش‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 186
برگشته و ميخواهد تابع دين محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم گردد تا از فضله طعام آنان چيزى بدست آرد وليد در غضب شد و گفت مگر قريش نميدانند كه من چه قدر مال و مكنت دارم و محمد و اصحابش غذاى سير ندارند چه گونه براى ايشان فضله طعامى باشد اين گفت و برخواست و با ابو جهل در مجمع قريش آمدند و گفت آيا شما مى‏گوييد محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ديوانه يا دروغ‏گو است در صورتى كه ميدانيد هيچ ديوانگى در او نيست و عاقل‏تر از او كسى نميباشد گفتند آرى همين طور است گفت مى‏گوييد كاهن است ديده‏ايد او كهانت كرده باشد گفتند نديده‏ايم گفت مى‏گوييد شاعر است هيچ از وى شعر شنيده‏ايد گفتند نه و اللَّه او هميشه بين ما امين بود آن گاه قريش بوليد گفتند پس اين مرد بعقيده تو در ميان ما چيست او ساعتى فكر كرد و گفت او ساحر است نميبينيد ميان زن و شوهر و اولاد و پدر و فرزند جدايى مياندازد.

در اينجا على بن ابراهيم حديثى بهمين مضمون با كمى تفاوت نقل ميكند و آيه اشاره باو دارد آنجا كه فرموده إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ او فكر كرد و از خود اظهار نظر نمود فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ پس كشته باد وليد چگونه فكر كرد و اين سخن را بزبان اظهار نمود در عرف معمول است در حال تعجب كه آميخته بنفرين باشد گويند (قاتل اللَّه فلانا) خدا بكشد فلانى را ثُمَّ نَظَرَ، ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ، ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ، فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ، سَأُصْلِيهِ سَقَرَ در كلام اللَّه براى دار عذاب نامهايى گفته شده جهنّم، سقر، جهيم، سعير حطمه، نار، موقده، و غير اينها و شايد هر يك از اين نامها اسم دركه‏اى باشد از جهنّم و خصوص دسته‏اى از كفّار و منافقين و فسّاق آماده شده باشد.

و همانطورى كه جهنم دركاتى دارد بهشت نيز درجاتى دارد هر درجه‏اى مخصوص بدرجه ايمان و معرفت موحدين آماده شده و هر يك را باسمى جداگانه معرفى كرده‏اند                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 187

 وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ، لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ، لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ (وَ ما أَدْراكَ) ماء استفهامى اشاره بعظمت سقر و كيفيّت آثار و سختى او است و از آيات ديگر معلوم ميشود كه جهنمى وقتى اعضاى وى ميسوزد پوست ديگرى بر بدن او روئيده ميشود كه طعم عذاب را بچشد چنانچه در سوره نساء آيه 56 فرموده كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ «1» و بقاعده عربيت (لوّاحة) مرفوع و خبر مبتداى محذوف است (للبشر) بمعنى لغوى پوست روى بدن است يعنى آن سقر چنين است كه پوست روى بدن آدمى را ميسوزاند و سياه ميكند روى آدمى را بطورى كه از شب سياه‏تر ميگردد و آنچه انسان بخبر ميشنيد معاينه ميبيند مثل قوله تعالى وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغاوِينَ عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ مفسرين گويند براى سقر است نوزده ملك يا آن سقر نوزده شراره دارد نوزده ملك متولّى سقر ميباشند يكى خازن و رئيس و هيجده عدد ديگرشان زير دست و فرمانبر او ميباشند و چشمان آنان مثل برق ميدرخشد و مويهاى آنان روى زمين ميكشد و از دهنهايشان شراره آتش بيرون ميآيد بين دو منكبشان بقدر يك سال راه است و در آنها هيچ رحم و رأفت نيست هر يك بيك دست هفتاد نفر را بسقر مياندازند.

و گفته‏اند اين نوزده نفر عدد بزرگان و رؤساء موكّلين جهنم‏اند لكن عدد باقى آنان را جز خدا كسى نميداند وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ (تفسير روح البيان) ديگرى گفته چون حروف (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) نوزده عدد است كفارى كه منكر اين اسم مباركند بعدد هر حرفى از آن يك شراره آتش ميشود و آنها را ميسوزاند (كشف الاسرار)

__________________________________________________

 (1) هر وقت پوستهاى اهل جهنم پخته گردد تبديل ميگردانيم بپوستى ديگر تا اينكه عذاب را بچشند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 188

و در سرّ اختصاص دادن بنوزده عدد چند وجه گفته شده يكى اين است كه حكماء گفته‏اند سبب فساد نفس انسانى و عدم ترقى آن در مراتب عقل نظرى و عقل عملى قواى طبيعيّه و قواى شهويه است قواى حيوانى پنج قوه ظاهره ديدن، شنيدن، لمس كردن، چشيدن، بوئيدن، و پنج قوه باطنه، حس مشترك، قوه خيال، متخيّله، قوه واهمه، قوه عاقله، و شهوت و غضب كه مجموعش دوازده عدد ميشود بانضمام قواى طبيعيّه، جاذبه، ماسكه، هاضمه، دافعه، غاذيه، ناميه، مولّده مجموع اين قوا نوزده عدد ميشود پس چون منشأ آفات و گناه اين نوزده قواى حيوانى و طبيعى ميشود اين است كه زبانيه و شراره جهنم نيز نوزده عدد است. (تفسير كبير) و چند وجه ديگر در اينجا گفته شده كه اگر بخواهيم بيان كنيم سخن طولانى ميگردد و بهتر اين است كه گفته شود ذكر اين عدد معين يكى از اسرار قرآن بشمار ميرود و هر طور تفسير شود شايد داخل تفسير برأى گردد پس گوئيم علم آن نزد خدا و راسخين فى العلم مستور است.

وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا از اين آيه دو مطلب توان استفاده نمود يكى آنكه موكلين جهنم ملائكه ميباشند نه جن يا بشر يا غير آن و ديگر تحديد نمودن ملائكه را بنوزده عدد براى امتحان و آزمايش است كه آن كس كه از روى حقيقت تصديق قرآن نموده از قرآن هر چه بشنود بسمع قلب قبول ميكند و لو آنكه سرش را نداند و آنان راسخون در علم ميباشند كه آنچه بعقل خود سرّش را ندانند سكوت نموده و علمش را محوّل بخدا ميكنند و اينكه فرموده موكلين جهنم ملائكه‏اند شايد چنانچه مفسرين گفته‏اند سرّش اين باشد وقتى ابو جهل اين آيه را شنيد روى بتابعين خود از قريش نمود و از روى استهزاء گفت شما شجاعان عربيد آيا هر ده نفر از شما قدرت و توانايى بر اعدام يك نفر از آنان نداريد يكى از آنان گفت من بتنهايى رفع شانزده عدد از آن نوزده عدد                       

 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 189

 آنها را ميكنم شما دفع دو نفر ديگر آنها را بكنيد اين بود كه در اين آيه فرمود موكلين آتش ملائكه ميباشند نه انسان كه شما بتوانيد با آنها طرف شويد.

لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ (ليستيقن) متعلق بما جعلنا در آيه بالا است از آيه چنين معلوم ميشود كه در تورية و انجيل و باقى كتابهاى آسمانى نامى از نوزده ملائكه موكلين آتش برده شده كه وقتى اهل كتاب آيات قرآن را مطابق كتابهاى خود ديدند يقين پيدا نمايند بر حقّانيت قرآن وَ يَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً وَ لا يَرْتابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ و نيز تعيين ملائكه آتش براى اين است كه بر ايمان مؤمنين بيفزايد و ديگر اهل كتاب و مؤمنين در حقّانيت قرآن شك نياورند و بدانند كه اين آيات از معدن حقيقت و از محلّ علم لدنّى فرود آمده زيرا كه اهل كتاب در كتب آسمانى خود جهنّم را بهمين عدد ديده بودند.

وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا شك و نفاق از امراض قلبى و از عدم اعتدال و سلامتى قواى عقلى و روحانى بشمار ميرود همين طورى كه طبيعت آدمى وقتى از حدّ اعتدال خارج گرديد مريض ميگردد آن وقت غذاى طيّب پاكيزه كه بايستى بر قوت و سلامتى وى بيفزايد و در ذائقه وى لذت بخش گردد بعكس بر مرض وى ميافزايد و در ذائقه وى احداث تلخى مينمايد همين طور قلبى كه مريض است و اعتدال و تعادل روحى ندارد اضافه بر اينكه كلام حقانى بر قوت و نورانيت وى نميافزايد بر مرض قلبى او و شقاوت و ضعف او افزوده ميگردد و در ذائقه وى ناگوار ميآيد.

اين است كه كلمات حقانى كه بر قوت و نورانيت قلب سالم ميافزايد در قلب صاحبان قلب معكوس نتيجه ميدهد و كفّار و اشقياء هر قدر آيات قرآنى كه صحت بخش قلوب مؤمنين است بيشتر ميشنيدند و معجزات قرآن نزد آنان بهتر و واضح
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 190

 تر ميگرديد بر كفر و لجاجت و انكار آنها افزوده ميگرديد.

كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ بعضى از مفسرين گفته‏اند مقصود از گمراه كردن خدا در اين آيه همان اختبار و امتحان آنان است راجع بنوزده عدد از ملائكه كه موكلين بسقر ميباشند لكن در آيات قرآن ايندو جمله يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ و نظير آن بسيار ديده شده و چون نميشود نسبت گمراه كردن را بخداى تعالى داد كه تمام موجودات را از روى رحمت و صفت فياضيّت خلقت نموده گوئيم مقصود از گمراه كردن آنها اين است كه وقتى حجت بر آنان تمام شد و آنها فهميده و از روى اختيار با اهل حق و حجج الهى از راه ضديّت و دشمنى پيش آمدند و قبول قول حق را نكردند خداوند اسباب هدايت را از آنها گرفته و آنان را بخود وا ميگذارد آن وقت البته گمراه ميگردند.

وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ وَ ما هِيَ إِلَّا ذِكْرى‏ لِلْبَشَرِ جنود در لغت بمعنى لشگر و قشون ميباشد ظاهرا اين آيه براى دفع استهزا و سخريه منكرين است كه ميگفتند چگونه ملائكه كه بمنزله قشون الهى ميباشند محدود گرديده بنوزده عدد نه كمتر و نه بيشتر شايد ميخواهد بفرمايد عدد شراره آتش و موكلين بر آن بنوزده عدد محدود كردن و تذكر دادن براى حكمت است و گر نه كسى عدد ملائكه را نميداند مگر خدا.

و شايد مقصود از (جنود ربك) نه فقط ملائكه باشند بلكه تمامى موجودات از علوى و سفلى حتى مواد و عناصر و جمادات و نباتات و حيوانات و آنچه در اين جهان پهناور عالم موجودند تماما از لشگريان حق تعالى و مسخر امر تكوينى او و زير فرمان ويند و هر يك بامر تكوينى انجام وظيفه ميدهند.

در حديث دارد كه حضرت موسى عليه السّلام سؤال نمود كه خداوندا عدد ملائكه آسمانها چقدر است جواب رسيد دوازده سبط است عدد هر سبطى عدد خاك است‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 191

 و در تفسير روح البيان چنين گويد كه در اسرار محمديه است كه نيست در عالم موضع بيت و نه زاويه‏اى مگر آنكه معمور است بموجوداتى كه عدد آنها را كس نداند مگر خدا.

از قاشانى است كه در معنى وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ چنين گفته كسى نميداند عدد قشون و لشگريان حق را و نه مقدار و چگونگى آنها را مگر او زيرا كه فقط علم او است كه احاطه دارد بتمام حقايق موجودات و ميداند حالات و كيفيّات آنها را.

و از بعض عارفين است كه ملائكه را مراتب و درجاتى است بعضى از آنان ارواحى ميباشند كه همّ آنان فقط مصروف مطالعه جلال اللَّه و تعظيم او است و آنها ابدا نظر بعالم بلكه بخود نيز نظر استقلالى ندارند مست و حيران جمال حقّند و مرتبه ديگر از ملائكه ارواحى هستند كه تربيت كننده و تنظيم دهنده عالم اجسام ارضيّه ميباشند كه آن ارواح بشر و ارواح حيواناتند و هر جسم طبيعى داراى روحى است كه مخصوص تدبير جسد وى است و بعضى مسخر بعض ديگرند اين است كه خداوند فرموده لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا و ارواح ديگرى هستند كه براى تدبير امور معاش و زندگانى بشر مسخر امر الهى ميباشند و در آنها طبقات و درجاتى است بعضى براى وحى مسخر گرديده بعضى براى القاء بقلوب مؤمنين آماده شده‏اند بعضى موظف ارزاق خلقند بعضى موظف باحياء مردگانند بعضى موظف استغفار و دعا در باره مؤمنين‏اند و غير اينها كه مراتب و درجات آنان بسيار است و اگر بخواهيم راجع بطبقات و انواع و اقسام و اصناف ملائكه كه مسخر امر حق‏اند و اخبار و احاديثى كه در اين خصوص وارد شده وارد گرديم هر قدر هم بخواهيم آن را بفشاريم و اجمال آن را در نظر گيريم باز سخن طولانى ميگردد و غرض ما اقتصار است هر كس خواهد رجوع نمايد بكتب اخبار.

بعضى از مفسرين گويند مرجع (هى) در آيه بالا (و ماهى) سقر است يعنى نيست سقر مگر تهديد و اندرزى براى بشر ديگرى گفته مرجع (هى) در آيه جنود
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 192

 است يعنى ذكر جنود، براى تذكر و تنبه است و گر نه قادر متعال بهر طورى كه اراده‏اش تعلق گيرد كه گناه‏كار را عذاب كند قدرت دارد محتاج بجنود و معاون نميباشد

 [سوره المدثر (74): آيات 32 تا 56]

كَلاَّ وَ الْقَمَرِ (32) وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ (33) وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ (34) إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ (35) نَذِيراً لِلْبَشَرِ (36)

لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ (37) كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ (38) إِلاَّ أَصْحابَ الْيَمِينِ (39) فِي جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ (40) عَنِ الْمُجْرِمِينَ (41)

ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ (42) قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ (43) وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ (44) وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ (45) وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ (46)

حَتَّى أَتانَا الْيَقِينُ (47) فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ (48) فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ (49) كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ (50) فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ (51)

بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى‏ صُحُفاً مُنَشَّرَةً (52) كَلاَّ بَلْ لا يَخافُونَ الْآخِرَةَ (53) كَلاَّ إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ (54) فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ (55) وَ ما يَذْكُرُونَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ هُوَ أَهْلُ التَّقْوى‏ وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ (56)

 (ترجمه)

نه چنين است قسم بماه‏

و قسم بشب چون باز گردد،

و قسم بصبح چون روشن گردد

كه اين قرآن يكى از آيات بزرگ است‏

پند و اندرز آدميان است‏

براى هر كس كه بخواهد پيش بيفتد يا عقب ماند،

هر فردى از بشر گرو و رهين آن چيزى است كه بر خود مهيا نموده،

مگر اصحاب يمين،

كه آنها در باغ هاى بهشت (متنعمند) از يكديگر پرسش مينمايند،

از احوال جهنّميان‏

كه چه عملى شما را بدوزخ كشانيد،

آنان پاسخ گويند ما از نمازگزاران نبوديم،

و نيز                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 193

 اطعام مساكين نميكرديم،

و ما با اهل باطل روزگار خود را ببازيچه و بيهوده گذرانيديم،

و ما روز جزا را تكذيب نموديم،

تا آنكه (بمرگ) يقين بقيامت پيدا نموديم،

پس نفع نميبخشد در باره آنها شفاعت شفعاء (از انبياء و اولياء)،

پس چيست مر شما را كه از ياد آن روز اعراض ميكنيد،

گويا خران گريزانى هستند

كه از شير درنده ميگريزند،

بلكه هر مردى (از كفار) ميخواهد صحيفه وحى الهى براى وى فرود آيد،

چنين نيست كه پنداشتند، بلكه از عذاب آخرت نميترسند،

چنين نيست كه آنها گمان كرده‏اند قرآن تذكّر و اندرزى است،

تا هر كس خواهد متذكّر گردد،

و متذكّر نميشوند مگر كسانى كه مشيّت الهى تعلّق گرفته (بر هدايت آنها) او سزاوار است براى ترسيدن، و سزاوار آمرزش گناهانست.

توضيح آيات‏

كَلَّا وَ الْقَمَرِ، وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ، وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ، إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ نه چنين است كه گمان كرده‏اند قسم بماه و قسم بشب وقتى كه باز گردد و قسم بصبح وقتى روشن گردد كه سقر يكى از بزرگترين عذابى است كه براى كافرين مهيّا گرديده (كلّا) كلمه ردع است كه گمان شما كه منكر سقر و جهنم‏ايد خلاف است و در كلمه (اذا) از قراء دو طور قرائت نقل شده بعضى (اذ) بدون الف قرائت نموده‏اند و بعضى (اذا) با الف كه بمعنى ظرف زمان است خوانده‏اند و خداوند در اين آيات قسم ياد ميكند بماه و شب و صبح كه اشاره بطلوع نيّر اعظم خورشيد است و اين موجودات علوى را گواه ميآورد كه سقرى كه در آيه بالا گفته شده يكى از بزرگترين بلاها و داهيه عظمى و دركه‏اى از دركات جهنم است. و (كبر) جمع كبرى و بمعنى بزرگى و اشاره بعظمت سقر است.

نَذِيراً لِلْبَشَرِ، لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 194

 «سقر» تهديد و اندرزى است براى انسان و از شما هر كس بخواهد پيش بيفتد يا عقب ماند شايد اشاره باين باشد كه خداوند پيمبران و خلفاى خود را فرستاده براى اينكه بوعده رحمت و بوعيد عذاب و جهنم شما را متنبّه گردانند كه بآن اختيارى كه در كف اقتدار شما نهاده و امور اختيارى را بخودتان واگذار نموده هر طورى بخواهيد يا متنبّه گرديد و در راه ترقى و تعالى قدمى پيش نهيد و مقام بلندى بر خود احراز نمائيد يا آنكه باختيار خود دنبال هوى و هوس نفسانى رفته و قبول كلام حق ننموده و خود را بدرك طبيعت پرتاب نموده و منزل و قرارگاه خود را سقر كه منبعث و نتيجه نفس پرستى و انكار كلمات حقانى است قرار دهيد چنانچه در سوره بلد آيه 9 فرموده (خلق النجدين إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً) كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ هر فردى كه صاحب نفس باشد گرو و رهين اعمال خود است اشاره به اينكه اعمال و اخلاق آدمى هر گاه مطابق فرموده عقل و نقل نباشد هر يك بمنزله كندى ميگردد كه بپاى وى بسته باشد و بمنزله غل و زنجير ميشود چنانچه در سوره الحاقه آيه 32 فرموده ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ كه شايد اشاره بطولانى بودن آرزوهاى دور و دراز و آمال بسيار آدمى است كه وى را مى‏بندد و آزادى فكر و عقل از او گرفته ميشود و چون انسان تحت تصرّف اعمال نكوهيده خود واقع و در حبس اخلاق و اعمال ركيك خود محبوس است و آنچه اعمال و اخلاق وى اقتضا كند گرفتار همان است اينست كه فرموده انسان در گرو اعمال خود است.

إِلَّا أَصْحابَ الْيَمِينِ (الّا) استثنائيه است، هر نفسى گرفتار اعمال نكوهيده خود است نيست مگر ياران دست راست يعنى (اصحاب يمين) و چنانچه تفسير شده آنها                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 195

 مردمان با ايمان و تقوى ميباشند كه آنان آزادند و گرو و پابند اعمال ركيك خود نميباشند.

بروايت على بن ابراهيم (اصحاب يمين) امير المؤمنين و اصحاب و شيعيان اويند و شايد (اصحاب) يمين اشاره بيكى از آن دسته سه گانه است كه در سوره واقعه بيان شده كه (وقتى قيامت بر پا ميگردد مردم سه قسمت ميشوند قسمتى موصوف باصحاب ميمنة و قسمتى موصوف باصحاب مشئمة و قسمتى موصوف بسابقين كه در باره آنها است أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ و در شأن اصحاب يمين فرموده ما أَصْحابُ الْيَمِينِ فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ، وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ «1» و در باره اصحاب شمال فرموده فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ «2» فِي جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ، عَنِ الْمُجْرِمِينَ، ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ اصحاب يمين در بهشتها مى‏باشند و از اهل جهنّم سؤال ميكنند كه چه اعمالى داشتيد كه روش و سلوك شما را بسوى طريق جهنّم كشانيد.

از اين آيه معلوم ميشود كه در قيامت حجاب و مانعى وجود ندارد كه با اينكه جهنّمى در حبس اعمال و كردار خود است يعنى آزاد نيست با اين حال بين او و بهشتيان سؤال و جواب ميشود كه لازمه آن اينست كه اهل بهشت و اهل جهنّم يكديگر را مى‏بينند و توانند با هم صحبت كنند.

قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ، وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ، وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ‏

__________________________________________________

 (1) اصحاب يمين در سايه درختان سدر پر ميوه بى‏خار و درختان پر برگ سايه‏دار اقامت دارند و در طرف نهرها و آبهاى زلال و ميوه‏هاى بسيار كه قطع شدنى نيست ميباشند و كسى بهشتيان را مانع نيست.

 (2) در باره اصحاب شمال فرموده (آنان در عذاب باد سموم آب جوشان و سايه‏اى از دود ميباشند كه نه نسيم خنكى مى‏بينند و نه كرامتى بآنها ميرسد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 196

جهنّميان در پاسخ ببهشتيان گويند در ما چهار صفت رسوخ كرده بود كه مآل و سر انجام كار ما را بجهنّم كشانيد (اوّل) ما از نمازگزاران نبوديم و در مقام اطاعت و امر پروردگار و ستايش و اظهار عبوديّت آن فرد بى‏همتا سستى مينموديم. در بعض روايات است كه كفّار گويند ما متابعت ننموديم ائمه عليهم السّلام را كه خدا در باره آنها فرموده وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ (دوّم) بفقرا و بيچارگان طعام نميداديم و دستگيرى آنان نمينموديم.

از آيه نفى مطلق استفاده ميشود يعنى هيچ وقت نماز نميخوانديم و هيچوقت بفقرا اطعام نميداديم. بروايت على بن ابراهيم جهنّميان گويند ما حقوق آل محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را از خمس و غيره ادا ننموديم. مفسّرين گويند مقصود از اطعام مسكين زكاة است كه ترك آن سبب عذاب ميشود نه انفاق مستحبّ و نيز گويند همان طورى كه كفّار مكلّف باصول ديانتند مكلّف بفروع نيز ميباشند.

لكن اين آيه بتنهايى دلالت بر مكلف بودن كفّار بفروع ندارد زيرا امر نمودن بكسى كه معتقد باصول نيست بفروع نمودن معقول نيست كسى كه رسالت رسول را انكار دارد بلكه شايد اصلا مبدء قائل نباشد چگونه توان وى را امر بنماز و باقى احكام فروع نمود و وقتى نشد متعلّق امر واقع گردد پس مأمور هم نيست زيرا كه تكليف بعد از قبول ايمان تعلّق ميگيرد پس شايد جهنّميان ميخواهند بگويند ما زير بار اطاعت نبوديم و ايمان نياورديم تا بما امر بنماز كنند و نماز بخوانيم و زكاة بدهيم.

 (سوم) اهل جهنّم گويند ما با اهل باطل و كسانى كه از صراط مستقيم توحيد كج شده بودند سر و كار داشتيم و با آنان مصاحبت و مجالست مينموديم. و شايد اشاره بكفّار مكّه است كه وقتى دور هم مى‏نشستند نسبت ناروا بپيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ميدادند و آن عقل كل را مجنون و ساحر و كاذبش ميگفتند.

 (چهارم) جهنّميان گويند ما روز قيامت را تكذيب مينموديم و تصديق بيوم جزا نداشتيم و ظاهر آيه اينست كه جهنّميان گويند ما باين چهار صفت نكوهيده                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 197

 كه بعضى راجع بعقايد و ايمان مثل تكذيب نمودن پيمبران و دروغ پنداشتن روز جزا و بعضى راجع باعمال كه ترك نماز و ترك زكاة است متصف بوديم و روش و رويّه ما چنين بوده كه زير بار كلمات حقانى كه از مبدء وجود تراوش نموده نميرفتيم حَتَّى أَتانَا الْيَقِينُ، فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ در تفسير على بن ابراهيم است كه اگر تمام ملائكه مقربين و انبياء مرسلين در باره ناصبين آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم شفاعت كنند شفاعت آنها قبول نميشود.

جهنّميان گويند روش كار ما چنين بوده و صفات نكوهيده در ما نفوذ پيدا نموده و مركوزى ذهن ما گرديده تا وقتى كه مرگ ما را گرفت، و نظر بمضمون انّ القرآن بعضه يفسّر بعضا وقتى اين آيه را با آن آيه وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ «1» جمع نموديم معلوم ميشود مقصود از حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ در آنجا نيز مرگ است نه آنكه بعضى كوته‏بينان نظران توهّم نموده كه انسان وقتى بمرتبه يقين رسد ديگر محتاج بعبادت نيست، مگر رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم يقين نداشت كه بايد بعبادت يقين پيدا كند. و چون كفّار در زاويه ظلمانى طبيعت فرو رفته اند و صفحه قلبشان سياه گرديده و ديگر قابل رحمت نيستند اينست كه شفاعت شفعاء از اولياء و انبياء نفعى بحال آنان نمى‏بخشد.

نه اين است كه آنها در باره كفّار شفاعت كنند و شفاعتشان ردّ شود بلكه چون شفاعت بايستى باذن حق تعالى انجام گيرد چنانچه فرموده مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ كسى بدون اذن خدا حقّ شفاعت ندارد اينست كه آنها شفاعت نميكنند تا آنكه شفاعتشان رد شود، و شايد مقصود از عدم تأثير شفاعت شفعاء در باره آنان چنين باشد كه بفرض اگر تمام شفعاء و كسانى كه شأنيّت شفاعت دارند در مقام شفاعت كفّار بر آيند شفاعت آنها در باره كفّار قبول نميشود زيرا كه آنان در موقع سخط و غضب الهى واقع گرديده‏اند.

__________________________________________________

 (1) سوره الحجر آيه 99 خطاب برسول اكرم (ص) است كه خدا را عبادت كن تا آنكه بيابد تو را مرگ يعنى تا زنده و حيات دارى خدا را پرستش نما. [.....]

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 198

حديث از حضرت رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه فرموده از امت من كسى باشد كه زيادتر از عدد مضر و ربيعه شفاعت كند و ببهشت ببرد.

و نيز از حسن بصرى است كه از حضرتش روايت ميكند كه فرمود فرداى قيامت مردى از اهل بهشت بيايد و گويد خدايا فلانى شربت آبى بمن داده و در دوزخ است او را بمن ببخش خطاب رسد او را بتو بخشيدم آن بهشتى جهنمى را از جهنم بيرون آرد و غير اينها از احاديث و روايات بسيارى است كه دلالت دارد بر اينكه در قيامت انبياء و اولياء و شهداء و مؤمنين همه بامر خدا شفاعت ميكنند و عدّه بسيارى را از عذاب نجات ميدهند. لكن بايد دانست كه هر كسى لايق نيست كه در باره او شفاعت كنند بلكه كسى لايق شفاعت ميشود كه لا اقل داراى مرتبه اول ايمان باشد تا آنكه بشود ولى حق تعالى شفيع او گردد كسى كه دل بستگى بدين ندارد و محبت اولياى خدا را در دل خود نميپروراند هرگز قابل شفاعت آنها نيست زيرا كه شفيع مأخوذ از شفع و شفع بمعنى جفت است پس شفيع بايستى يك نحو سنخيّتى و لو سنخيّت بعيد با آن كسى كه در باره او شفاعت ميكند داشته باشد تا آنكه بشود شفيع وى گردد.

فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ، كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ، فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ در مقام تعجّب و استفهام است كه آيا چه آنان را بر اين داشته كه از قرآن و كلام الهى اعراض مينمايند گويا آنها خران وحشى ميباشند كه بديدن شير فرار ميكنند بطورى كه نميشود جلو آنان را گرفت.

سخنان مفسرين در معنى قسورة

بعضى گفته‏اند (قسورة) شير است. ديگرى گفته (قسورة) تير انداز است ديگرى گفته (قسورة) آدمى را گويند كه بشدّت غضب نموده.

از عبد اللَّه عباس است كه (قسورة) بزبان حبشه بمعنى شير است و قسورة مأخوذ از قسر است و قسر بمعنى ستم نمودن و ظلم كردن است و شير را قسوره ناميده‏اند نظر به اينكه بتمام حيوانات ستم ميكند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 199

 ظاهرا تشبيه نمودن اهل باطل را بخران نظر بكم خردى و نفهمى آنان است چنانچه در جاهاى ديگر آنها را تشبيه بچهار پايان بلكه اضلّ سبيلا در باره آنان فرموده.

بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى‏ صُحُفاً مُنَشَّرَةً بلكه هر فردى از آنان يعنى كفار منتظر است كه صحيفه الهى بر وى فرود آيد كفار از روى نفهمى ميگفتند اگر خواهى ما بتو ايمان آريم بايستى بر هر يك از ما كتابى فرود آيد كه بما امر شده باشد كه اطاعت تو نمائيم چنانچه در سوره بنى اسرائيل آيه 95 از قول كفار حكايت ميكند كه ميگفتند وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ «1» و آن بيخردان نميدانستند كه هر كسى را لايق اين مقام و منزلت نيست كه بشود بلا واسطه صحيفه الهى بر وى فرود آيد چنين موهبت كسى را سزد كه داراى نفس قدسى الهى و داراى مقام عند اللَّه بلكه بايستى مقام وى بر تر و بالاتر از مقام ملائكه مقربين باشد و اتصال تام بعالم (ما فوق الطبيعة) داشته و علوم او از آن عالم مأخوذ باشد و آن كسى را سزد كه در مرتبه عقل نظرى و عقل عملى در منتهى درجه كمال رسيده.

كَلَّا بَلْ لا يَخافُونَ الْآخِرَةَ، كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ، فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ (كلا) كلمه ردع است چنين نيست كه آنان گمان كرده‏اند كه بشود بر هر كسى صحيفه الهى و كتاب آسمانى فرود آيد اين مقام مخصوص كسانى است كه مؤيد عند اللَّه و داراى مقام عبوديت باشند كه خداوند تاج كرامت نبوّت بر سر آن بزرگواران گذارده و ايشان را مخصوص برسالت و پيمبرى خود گردانيده.

چگونه ممكن است اشخاصى كه در زاويه نفس پرستى جاى گرفته و قواى طبيعى بر آنان چيره شده و زنجير هوى و هوس بدست و پاى آنان پيچيده و در

__________________________________________________

 (1) ما هرگز ايمان نمياوريم ببلندى مرتبه و مقام تو (يعنى پيمبرى تو) مگر وقتى كه براى ما فرود آورى كتابى كه خودمان قرائت كنيم.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 200

گودال طبيعت سرنگون گرديده لايق چنين منصبى گردند كه براى آنان صحيفه الهى فرود آيد در صورتى كه هيچ متذكّر آخرت و مآل امر خود نيستند.

كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ كلّاى دوم براى تأكيد است كه باز در مقام ردع و منع آنان تأكيد فرموده كه اين طور نيست كه گمان كرده‏اند كه بشود صحيفه الهى بر هر كسى فرود آيد قرآن تذكّر و اندرزى است هر كس خواهد قبول ميكند و از آن متنبه ميگردد و راه سعادت خود را از كلمات حقانى قرآنى پيدا مينمايد و در آن سلوك نموده نجات مييابد و خود را بسعادت عظمى ميرساند.

وَ ما يَذْكُرُونَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ هُوَ أَهْلُ التَّقْوى‏ وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ و متذكر نمى‏گردد و متنبّه نمى‏شود مگر كسى را كه خدا بخواهد متنبه گرداند و فقط او است كه نگاه ميدارد هر كرا بخواهد و باز ميدارد وى را از مخالفت و انكار نمودن قرآن و فقط او است اهل آمرزش و عفو كننده گناه.

بعض مفسرين از اين آيه سوء استفاده نموده و گفته اين آيه دلالت بر جبر دارد كه اعمال عبد از خوب و بد باراده خدا انجام ميگيرد زيرا تذكر كه مبدء عمل است معلّق بمشيت الهى نموده كه خدا هر كرا بخواهد متذكر ميگرداند لكن اين رأى خلاف واقع است و بهيچ وجه آيه دلالت بر جبر ندارد و اين شخص يك چشمه نظر بآيات كرده و تطبيق برأى خود نموده آيا آن آيه جلوتر را نگاه نكرده كه با اين آيه جمع نمايد.

وقتى اين دو آيه فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ با اين آيه وَ ما يَذْكُرُونَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ را با هم جمع كنيم چنين استفاده ميشود كه تذكر و اندرز گرفتن منوط بمشيت و خواستن خود شخص است كه هر كس بخواهد از آيات قرآنى متذكّر گردد و آيه دوم دلالت دارد كه اينها باختيار خود متذكر و متنبّه نميگردند يعنى نميخواهند متذكر گردند مگر اينكه خدا بخواهد و شايد مقصود اين است كه آنها از روى اختيار قبول كلام خدا را نميكنند مگر آنكه خدا آنان را از روى جبر وادار نمايد بقبول در صورتى كه مشيّت الهى اين طور اقتضا ننموده كه مردم را مجبور
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 201

 گرداند بقبول حق زيرا كه حكمت بر اين جارى شده كه هر كس باختيار خود قبول ايمان نمايد و اين آيه نظير آن آيه است كه در سوره يونس آيه 99 فرموده وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ، وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ «1» و نيز آنجا كه خطاب بنبى اكرم نموده وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ «2» و غير اينها از آيات بسيار وقتى آنها را با هم جمع نموديم چنين استفاده ميشود كه انسان مختار است.

و شايد آيه اشاره باين باشد كه چون ناموس خلقت بر اين جارى شده كه مردم از روى اختيار و ميل و رغبت قبول ايمان نمايند وقتى نكردند خودشان مقصّر و در مورد غضب پروردگار واقع ميگردند وظيفه تو كه پيمبرى فقط تبليغ است:

هُوَ أَهْلُ التَّقْوى‏ وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ (هو) اسماء اشاره و مرجع ضمير اللَّه است يعنى خدا است سزاوار پرستش و عبوديت و اهل مغفرت و چون (تقوى) در لغت بمعنى نگاهدارى است شايد آيه اشاره باين باشد كه چون فقط او است سزاوار پرستش و بندگى بايستى بنده در همه حال هدف و نقطه توجه او مبدء و ذات پروردگار خود باشد كه آنى از او غافل نگردد و نيز چون او اهل مغفرت است كه بكرم و لطف خود لغزشها و خطاكاريهاى بنده را ميپوشاند پس بايستى چشم اميد بدرگاه قادر متعال فرا داشت و از او پوزش طلبيد و از او اميد عفو داشت.

__________________________________________________

 (1) اگر پروردگار تو ميخواست هر آينه ايمان مى‏آورد هر كس كه در زمين بود تمام آنها جميعا آيا تو باكراه و اجبار وا ميدارى مردم را كه ايمان آرند و نيست نفسى كه ايمان آرد مگر باذن خدا.

 (2) خطاب برسول اكرم است كه بگو حق و درستى از جانب پروردگار خدا است پس هر كس بخواهد ايمان آرد و هر كس بخواهد كافر ميگردد غرض ايمان و كفر را معلق بمشيت عبد نموده.