کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
نوح : آيات 1 تا 28 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

سورة النوح‏
مكيّة و هى ثمان و عشرون آية

 [سوره نوح (71): آيات 1 تا 14]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (1) قالَ يا قَوْمِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ (2) أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ (3) يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (4)

قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَ نَهاراً (5) فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلاَّ فِراراً (6) وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً (7) ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهاراً (8) ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً (9)

فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً (10) يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً (11) وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً (12) ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً (13) وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً (14)

ترجمه‏

 (بنام خداى رحمن مهربان)

ما نوح را بسوى قومش برسالت فرستاديم كه آنان را (باندرز و نصيحت)                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 114

 تهديد نمايد پيش از آنكه بيايد آنها را عذاب ظاهر و هويدا،

نوح گفت اى قوم من رسول پروردگارم كه شما را از قهر و سخط او بترسانم،

و اينكه خداى يگانه را بپرستيد و پرهيزكار باشيد و مرا پيروى نمائيد،

تا آنكه خداى ببخشد گناه شما را و اجلتان را تا وقت معين عقب اندازد، البته وقتى اجل معيّن آمد تأخير افتادنى نيست و اگر شما عالم بوديد ميدانستيد،

نوح گفت پروردگارا من بجدّيت در شب و روز آنان را بعبادت و تقوى دعوت نمودم،

پس خواندن من بآنان اثرى نبخشيد مگر فرار،

و اينكه من هر وقت خواندم آنها را تا اينكه تو بيامرزى آنها را انگشتان خود را در گوششان ميگذاردند و جامه برخسار خود ميانداختند (كه كلام مرا نشنوند و از راه تكبّر و نخوت بر مخالفت اصرار مى‏نمودند،

پس از آن باز بصداى بلند آنها را دعوت نمودم،

و آشكار و پنهان آنان را خواندم،

پس گفتم بآنها طلب آمرزش كنيد از پروردگار خود زيرا كه او آمرزنده است،

تا براى شما از آسمان باران نافع بريزاند،

و شما را كمك دهد بمالها و پسران و قرار دهد براى شما باغها و نهرها،

و چيست براى شما كه خدا را ببزرگى و عظمت ياد نميكنيد و اميدوار باو نيستيد،

و حال آنكه او شما را بطورهاى مختلف خلقت فرموده‏

توضيح آيات‏

إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (ارسال) مقابل امساك در لغت بمعنى رها كردن و فرستادن است و در كلام عرب موارد استعمال آن بسيار است گاهى ارسال بطور تسخير است مثل ارسال باد و باران كه مسخّر امر تكوينى الهى ميباشند وقتى رها شوند باد بطبيعت خود ميوزد و باران ميبارد و گاهى بمعنى عدم مانع آمده كه مانع برداشته شود و آن شيئى رها گردد و شايد از همين قبيل باشد ارسال شياطين كه در سوره مريم آيه 86 فرموده أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا يعنى جلو آنان را رها كرديم تا استيلا يابند بر كافرين و حركت ميدهند آنان را و تسلّط شيطان بر بنى آدم فقط باين است كه خداوند براى حكمت و مصلحت                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 115

 چندى جلو وى را رها نموده و او بنفس خبيث خودش به آن كينه ديرينه‏اى كه با آدم داشته در مقام اغواء بنى آدم بر آمده و خباثت فطرت او وى را بر اين كار واداشته كه همانطورى كه خودش مطرود و رانده شده درگاه عظمت الهى واقع گرديده اولاد آدم نيز از رحمت حق تعالى دور گردند نه اينكه خداوند علاوه بر آن قوه‏اى كه در ابتداء وجودش در وى نهاده يك قوه ثانوى و يك حكم ديگرى باو داده كه در مقام اغواى اولاد آدم برآيد زيرا كه واجب الوجود خير محض است و از خير محض شر نايد تمام شرور و آفاتى كه در عالم ديده ميشود بازگشت آن بنفس وجود ممكن و جهات عدمى وى است.

و گاهى ارسال بمعنى فرستادن است كه پيمبران فرستندگان و پيغام آوران خداوندند كه آن بزرگواران بطور اختيار فرمان الهى را قبول ميكنند و در امر تبليغ خود را در معرض هزار گونه آزار خلق مهيّا مينمايند و در مقام رساندن پيغام خداوند از هيچ گونه فداكارى خود دارى نميكنند مفسرين گويند اسم نوح عبد الغفار بوده و نوح لفظ سريانى و بمعنى سكونت است و بوجود او زمين از لوث كفار و مشركين و بت پرستان طاهر گرديد و بقول بسيارى از مفسرين او اول پيمبرى است كه صاحب شريعت و منصب اولو العزمى گرديده و نظر بزيادتى سن موسوم بشيخ الانبياء كشته و بر تمام افراد بشر مبعوث شده و در سن چهل سالگى يا پنجاه و هشت سالگى مبعوث بپيمبرى گرديده و نهصد و پنجاه سال چنانچه قرآن خبر ميدهد مردم را بحق و حقيقت دعوت نمود و چون دعوت او را نپذيرفتند در باره آنان نفرين نمود و همه غرق شدند مگر عده كمى كه در كشتى در حفظ او قرار گرفتند و گويند پس از طوفان نيز پنجاه سال عمر كرد و اينكه فرموده أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ كه ظاهر كلام ميرساند نوح عليه السّلام فقط پيمبر طائفه و قوم خودش بوده نه بر تمام مردم چنانچه در باره پيمبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرموده وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ شايد تخصيص انذار بقوم خود در اول بعثت او بوده همانطورى كه پيمبر اسلام نيز اوّل مأمور گرديد كه قوم و عشيره‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 116
خود را تبليغ نمايد وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ شاهد بر آن است.

و شايد مقصود از قوم تمام افراد زمانش باشند و اگر نوح عليه السّلام مبعوث بر تمام خلق نبود و تبليغ رسالت بر همه نميكرد چگونه روا بود كه در مقام نفرين بگويد رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً زيرا عذاب وقتى محقق ميگردد كه حجّت بر خلق تمام شود چنانچه در سوره بنى اسرائيل آيه 16 فرموده وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ شايد مقصود از عذاب اليم طوفان باشد كه نوح مأمور گرديد مردم را تهديد كند كه شايد مردم دست از بت پرستى بردارند كه اگر دست از بت پرستى بر مى‏داشتند و بخداى يگانه ايمان مى‏آوردند در اثر ايمان و اعمال شايسته خداوند هم عذاب دنيا (طوفان) و هم عذاب آخرت را از آنان برميداشت قالَ يا قَوْمِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ، أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ‏

طرز دعوت نوح‏

نوح عليه السّلام رسالت خود را روى سه پايه قرار ميدهد (1) امر ميفرمايد كه عبادت و بندگى خود را منحصر نمائيد بآن ذات يگانه خداوندى و كسى را در عبادت و بندگى با او شريك قرار ندهيد.

 (2) تقوى و پرهيزكارى را شعار خود نمائيد و دنبال هوى و هوس نرويد (3) اطاعت و پيروى و فرمان‏برى نمائيد مرا چنانچه مشهور و معروف است كه پيمبر اسلام در وهله اوّل دعوت خود را منحصر نمود بآنچه در فطرت انسان سرشته شده از وجود مبدء عالم و فقط يگانگى او را گوشزد نمود و فرمود (قولوا لا اله الا اللَّه تفلحوا) و تكليف ديگرى بآن مزيد ننمود و شايد سرّش اين بوده كه چون حضرتش (رحمة للعالمين) بود خواست بتدريج و كم كم مردم را در صراط مستقيم شريعت وارد نمايد زيرا اگر يك دفعه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 117

 تكاليف زيادى بر كسى وارد آرند باين آسانى زير بار نميرود بلكه كفران ميورزد و شانه خالى ميكند در تفسير روح البيان از بعض عارفين چنين نقل ميكند كه انبياء و اولياء در درجه قرب تفاوت دارند بعضى از نور جلال الهى صادر گرديده‏اند و بعضى از نور جمال پديد گرديده‏اند و بعضى از نور عظمت ظهور پيدا نموده‏اند و بعضى از نور كبرياء ظاهر گشته‏اند آن كس كه از نور جمال صادر گرديده در ميان امّت و پيروان خود گشادگى و انس و رأفت پديد مى‏آورد و آن كس كه از نور عظمت ظهور نموده در ميان امّت هيبت و جلال ظاهر ميگرداند و چون نوح مشكات عظمت الهى بود اين است كه مأمور گرديد قوم خود را تهديد كند و چون مخالفت ورزيدند آنان را بقهر و غضب گرفت و بر آنان عذاب نازل گرديد.

پايان آرى اگر قبول كنيم كه هر يك از پيمبران مظهر اسمى از اسماء اللَّه ميباشند مى‏گوييم پيمبر خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مظهر اسم اللَّه است كه جامع تمامى اسماء اللَّه است چون مظهر اسم رحمن و رحيم بود در موقع رحمت (رحمة للعالمين) در شأنش فرود آمد و چون مظهر اسم (القهار) بود در موقع غضب (اشدّاء على الكفّار) در باره او نازل گرديد و چون مظهر اسم (الجواد) بود مظهر فيّاضيت حق تعالى گرديد باندازه‏اى بخشش نمود كه از مصدر جلال خداوندى بوى خطاب رسيد وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً سوره بنى اسرائيل آيه 31 «1» و چون مظهر اسم (الرّءوف) بود مأمور گرديد كه بگفتار نيك مردم را رهبرى نمايد فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيْسُوراً سوره بنى اسرائيل آيه 30 «2».

__________________________________________________

 (1) خطاب بپيمبر اكرم است كه قرار نده دست خود را بسته بگردنت و چنان پهن نكن كه بنشينى ملامت زده و حسرت خورده اشاره به اينكه در انفاق ميانه روى اختيار كن.

 (2) خطاب بپيمبر اكرم است كه بگو بمردم كلام آسان. [.....]

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 118

يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ پس از آنكه حضرت نوح عليه السّلام مأمور بدعوت گرديد و مردم را بخدا پرستى و ملازمت تقوى و اطاعت خودش در آنچه بآنان از احكام اللَّه دستور ميدهد امر فرمود گويد اگر اطاعت نموديد خداوند گناهان شما را ميبخشد يا بعض گناهان شما را ميآمرزد.

اگر من در مِنْ ذُنُوبِكُمْ من بيانى باشد يعنى خداوند تمام گناهان شما را ميبخشد و اگر تبعيضى باشد يعنى بعضى از گناهان را ميآمرزد و اجل شما را عقب مياندازد تا وقت معين.

ظاهرا مقصود از (اجل مسمّى) آن است كه اگر شما بسوى خدا بازگشت ننمائيد و خدا را بيگانگى پرستش نكنيد مدّت مرگ شما بطوفان نزديك ميشود و بايستى قبل از رسيدن عذاب توبه كنيد و از مخالفت بموافقت آئيد و گر نه وقتى فرمان الهى بر هلاكت شما جارى گرديد (لا يؤخّر) ساعة (لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) اگر ميدانستيد كه تقدير تدبير پذير نيست.

قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلًا وَ نَهاراً فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلَّا فِراراً پس از آنكه نوح عليه السّلام انجام وظيفه داد و با كمال كوشش در مدّت زيادى تبليغ رسالت نمود و مردم را بپرستش خداى يگانه و ملازمت تقوى دعوت نمود و از وى نپذيرفتند در مقام مناجات عرض ميكند خداى من قوم خود را در شب و روز آنچه بپرستش تو دعوت نمودم قبول ننمودند بلكه بر انكارشان افزودند.

وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً و اينكه هر وقت آنان را ميخواندم و ميگفتم حاضر شويد و رو بحق آريد و                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 119

 توبه كنيد تا آنكه خداوند گناهان شما را ببخشد انگشتان خود را در گوششان ميگذاشتند كه سخن مرا نشنوند و جامها بسر ميكشيدند كه مرا نبينند و بر لجاجت و كفرشان افزودند و تكبّر و بزرگ‏منشى را از حد ميگذرانيدند و زير بار فرمان نميرفتند.

ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهاراً ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً نوح در مقام اظهار انجام وظيفه و فرمانبرى خود با قاضى الحاجات مناجات ميكند و شكايت از قوم مينمايد كه بصداى بلند و علانيه آنان را دعوت نمودم و تبليغ رسالت خود را اعلان كردم و اكيدا اسرار نمودم و بهر نحوى كه ممكن بود جديت كردم كه شايد آنها بپذيرند و آنان لجاجت نمودند و دعوت من سودى نبخشيد مگر آنكه بر كفر و عصيان آنها افزوده گرديد فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً ظاهرا وقتى نوح عليه السّلام مأيوس ميگردد كه مردم بخلوص نيّت ايمان آرند و از مخالفت بسوى موافقت آيند از راه منافع دنيوى پيش مى‏آيد زيرا كه طبيعت اكثر مردم مايل بدنيا و منافع اين چهار روزه دنياى دنى را در نظر دارند اين است كه فرموده اگر شما ايمان آريد و متقى و پرهيزكار گرديد علاوه بر آن درجات بهشتى كه در آخرت در اثر ايمان و تقوى نصيب شما ميگردد امور معاش و زندگانى دنياى شما نيز مرتب ميگردد مفسرين گويند در زمان نوح عليه السّلام در اثر آزار و اذيتهايى كه مردم بحضرتش وارد مى‏آوردند و بر كفر و لجاجت خود مى‏افزودند اين بود كه در مدت بسيارى خداوند باران را از آنان گرفت و قحطى پيش آمد و نيز زنهاى آنها عقيم و نازا گرديدند اين بود كه حضرت ميخواست بآنان بفهماند كه منع رحمت در اثر كفر شما پديد گرديده توبه كنيد و رو بحق آريد تا درب رحمت بسوى شما باز شود                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 120

 فخر رازى در تفسير كبير در اينجا بيانى دارد كه خلاصه آن را ترجمه مينمايم چنين گفته يكى از چيزهايى كه باعث منع فيض ميشود كفر است چنانچه در كفر نصارى در سوره مريم آيه 91 فرموده تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ «1» و چون كفر سبب خرابى عالم است البته ايمان سبب عمارت و اصلاح عالم ميگردد.

و ديگر تقوى است نظر بآيات ديگرى كه دلالت واضح دارد بر آنكه ايمان و تقوى سبب نزول خيرات و بركات ميگردد مثل آنجا كه در سوره اعراف آيه 94 فرموده وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ «2» و آيه ديگر وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً «3» و ديگر وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ «4» و ديگر عبادت و بندگى است چنانچه فرموده وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ «5» وقتى خلقت جنّ و انس براى عبادت شد البتّه لازم است كه امور معاش عباد را مرتّب گرداند تا بتوانند بفراغت خاطر مشغول عبادت و بندگى گردند. (پايان) بعض مفسرين گويند در زمان عمر خشك سالى شد و باران نيامد عمر با جماعتى براى طلب باران بيرون رفتند چون برگشتند مردم بعمر گفتند استسقاء نكردى گفت بقدر طاقت استغفار كردم زيرا در زمان نوح چهل سال رحم زنان‏

__________________________________________________

 (1) نزديك است (از نسبت ولد دادن بخدا) آسمانها شكافته گردد و زمين پاره گردد و كوه‏ها شكسته و منهدم گردند.

 (2) اگر اهل دهها و شهرها ايمان مى‏آوردند و پرهيزكار بودند هر آينه ما براى آنان ميگشانيديم بركات زمين و آسمان را.

 (3) و اگر مردم بر طريق حق استقامت داشتند آنها را از آب خشگوار سيراب ميگردانيديم.

 (4) و كسى كه پرهيزكار باشد خداوند راه خروجى براى وى باز ميكند و از راه بى‏گمان بوى روزى ميدهد.

 (5) خلق نكردم جن و انس را مگر براى اينكه مرا عبادت كنند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 121

عقيم گرديد و فرزند نياوردند و از آسمان نيز باران نيامد نوح گفت از خدا آمرزش طلبيد تا خدا شما را باران دهد و زنان شما آبستن گردند و اين آيه را تلاوت نمود فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً و نيز از حسن بصرى روايت ميكنند كسى آمد نزد وى و گفت گناه بسيار دارم گفت توبه و استغفار كن ديگرى آمد و گفت كشت بسيار كرده‏ام باران نيامده گفت استغفار و توبه كن ديگرى آمد و گفت فقير و درويشم مرا دعائى بياموز گفت استغفار كن ديگرى آمد و گفت مال بسيار دارم و اولادى ندارم ميترسم چون بميرم مالم را دشمنان بخورند گفت برو استغفار كن ديگرى آمد و گفت بستانى دارم و وقت آن است كه ميوه دهد و آب نيست ميترسم فاسد گردد گفت برو توبه كن حاضرين گفتند سبحان اللَّه جماعتى آمدند هر يك حاجت جداگانه‏اى داشتند همه را گفتى استغفار كنيد گفت آرى چنين گفتم زيرا نظرم بآن آيه‏اى بود كه خداوند در حكايت نوح فرموده فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً، وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً نوح عليه السّلام گفت چيست مر شما را كه ببزرگى و عظمت خدا اميدوار نيستيد و سر اطاعت و فرمان برى فرود نمياوريد در صورتى كه شما را باطوار مختلف خلقت نموده سخنان مفسرين در معنى (اطوارا) بعضى از مفسرين گفته‏اند مقصود از اطوار خلقت اصناف مردم و رنگ آميزى آنان است يكى سفيد يكى سياه يكى سرخ يكى زرد يكى دراز يكى كوتاه يكى خوش صورت و خوشگل يكى زشت صورت و بد گل ديگرى گفته مقصود بيان خلقت انسان است از اول پيدايش او تا آخرين مرتبه كمال انسانيّت وى كه بطورهاى مختلف خلقت گرديده و تنوّعات بسيار حاصل نموده خلاصه مطلب اين است كه گفته شود چون (اطوارا) مطلق است و مقيّد بوقتى و حالى نميباشد پس ميتوان گفت شامل ميگردد تمام درجات و مراتب و                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 122

 مراحل يك انسان كامل را كه از اول پيدايش وجودش تا انتهاى عمرش سير مينمايد و تنوعات و اطوار پى در پى وى را رخ ميدهد انسان از اول پيدايش خلقت تا انتهاى امرش مراتب و درجاتى دارد كه بايستى از تمام مراتب بگذرد و اطوار و تنوّعات او بسيار است پيش از آنكه بصورت انسانيت ظهور و بروز نمايد يك وقت عناصر آب، خاك، هوا، آتش بود كه هر يك از اين چهار عنصر از عناصر ديگرى كه گويند عناصر هشتاد يا زيادتر است تركيب شده پس از آن بصورت جمادى در آمده و از جمادى بنباتى ظهور نمود و نطفه گرديده و از پشت پدر برحم مادر انتقال نموده و در آنجا نيز تنوّعاتى پيدا ميكند نطفه علقه گردد علقه مضغه مضغه جنين و بصورت انسانى تشكيل يابد و پس از آنكه خلقت جسمانى انسان تكميل گرديد (بنفخت فيه من روحى) مفتخر ميگردد و داراى وديعه الهى ميشود آن وديعه و امانتى كه آسمان و زمين تاب تحمل آن را نداشتند و از قبول آن اباء نمودند آن وقت است كه صاحب حيات و روح انسانى ميگردد و پس از آنكه از تنگى رحم بفضاى اين عالم وسيع آمد نيز اطوارى و درجاتى پيموده از كودكى و جوانى و كهولت و پيرى از هر مرحله‏اى بمرحله ديگر انتقال مينمايد و دست قدرت وى را در مراتب خلقت باطوارى بعضى فوق بعضى تنوع ميدهد تا بمرتبه بلوغ و رشد برسد آن وقت دو راه و دو طريق براى وى باز ميشود چنانچه در سوره دهر آيه (5) فرموده إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً «1» و در سوره بلد آيه 9 فرموده وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ «2» يا در راه سعادت بخط مستقيم قدم پشت قدم پيشوايان بسر و خلفاى الهى گذاشته و خود را از تنگى عالم ناسوت بفضاى عالم ملكوت ميرساند يا آنكه كفران ورزيده و بسير قهقرايى در پائين درجه خلقت و در مرتبه (اسفل سافلين) طبيعت سرنگون ميگرداند پس كسى را كه سعادت قرين وى گردد پس از كمال جهات جسمانى در

__________________________________________________

 (1) بعد از بيان خلقت انسان است كه (محققا ما راهرا بوى نمايانديم يا شكرگزار است يا ناسپاس).

 (2) بعد از بيان امتنان بر بشر و اتمام خلقت او فرموده (و راهنمايى نموديم وى را بدو راه).

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 123

ترقيات روحانى ميكوشد و درجه بدرجه صعود مينمايد و اطوار هفتگانه قلب را كه عرفا عنوان نموده‏اند مى‏پيمايد و براى وضوح مطلب مختصرى از بيان بعض دانشمندان را در اينجا درج مينمايم‏

 (اطوار هفت گانه قلب)

 (طور اول) صدر و سينه‏اش نامند و آن معدن اسلام است چنانچه در سوره زمر آيه 23 فرموده أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ «1» و در سوره نحل آيه 108 فرموده وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ «2» طور دوم را قلب نامند كه آن مخزن و قرارگاه ايمان است و آن محل جلوه‏گاه عقل است و آن محلى است كه فرموده كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ و مرتبه ايمان فوق مرتبه اسلام است وقتى اعراب گفتند ايمان آورديم خطاب از مصدر جلال خداوندى ميرسد كه (قولوا اسلمنا) طور سوم را شغاف گويند و آن مخزن شفقت و محبت بر خلق است و دوستى خلق از شغاف قلب بالا نميرود چنانچه در سوره يوسف آيه 30 در باره محبت زليخا نسبت بيوسف فرموده (قَدْ شَغَفَها حُبًّا) كه زليخا محبت يوسف را در پرده سوم قلبش جاى داده بود (طور چهارم) فؤاد است كه مخزن مشاهده و رؤيت است و مثالش در قلب مثال چشم است در بدن و آن را چشم دل و چشم باطن نامند و همين رؤيت است كه خداوند خبر ميدهد از قلب پيمبرش (ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏) كه آنچه قلب پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ديد حقيقت است و نيز مولا على عليه السّلام در جواب ذعلب فرمود

 (لن تره العيون بمشاهدة الأبصار و لكن راته القلوب بحقائق الايمان‏

 (طور پنجم) حبّة القلبش نامند كه معدن و مركز محبت حضرت الوهيت‏

__________________________________________________

 (1) آن كسى كه خداوند سينه او را باز نمود براى اسلام چنين كسى داراى نور است از طرف پروردگار خود.

 (2) لكن كسى كه باز شد سينه‏اش در كفر پس براى آنان است از جانب پروردگار غضب و دورى از رحمت او.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 124

جلّ و علا است و آن مخصوص بخواص بارگاه الهى است كه محبّت احدى در آنجا راه ندارد، اين است كه گويند محبّت خدا با محبّت غير جمع نميشود.

در كتاب مصباح الشريعه كه منسوب بصادق آل محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است فرموده محبّت الهى وقتى تجلّى كرد و روشن نمود سرّ بنده را وى را از هر شغلى خالى ميگرداند مگر ياد خدا و او را از هر چه مانع و عائق او است دور ميگرداند و وى را از غواشى و پرده‏هاى ظلمانى طبيعت خارج ميگرداند و او را خدايى صرف مينمايد.

و محبّت خدا صادق‏ترين مردم است در گفتار و وفا كننده‏ترين مردم است در عهد و صافى‏ترين مردم است در ذكر و عابدترين مردم است در نفس و ملائكه مباهات ميكنند باو وقتى كه مشغول مناجاتست و نيز ملائكه برؤيت او افتخار مينمايند و بوجود او خدا بلاد را تعمير مينمايد و بكرامت وى خدا گرامى ميدارد بندگانش را و وقتى بحق او سؤال كردند خدا عطا ميكند و برحمت او بلاء از مردم رفع ميشود و اگر مردم بدانند مقام و منزلت او را تقرب نميجويند بخدا مگر بخاك قدم او (طور ششم) از اطوار قلب را سويدا گويند و آن مخزن مكاشفات غيبيّه و علوم الهامى و منبع حكمت و اسرار الهيّه است.

 (طور هفتم) از اطوار قلبيّه را مهجة القلبش نامند و آن محلّ تجلّيات حضرت الوهيّت و اشراقات انوار عظمت ربوبيّت است و همين است مقصود از قلب سليم كه فرموده (إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ) (سفينة النّجاة) و اين مقام حاصل نميگردد مگر بقطع علاقه از ما سوى اللَّه و تخليه نفس از صفات بهيمى وسيعى و تحليه نمودن سرّ بصفات روحانيين و تقواى قلب از آنچه بر خلاف رضاى مولا است خلاصه ميتوان گفت اطوار شامل ميگردد تمامى درجات و مراتب يك انسان كامل را زيرا كه آيه در مقام امتنان بر بشر است كه شما را از نيستى بهستى آوردم و براى كمال و ترقّيات جسمانى و روحانى شما افراد بشر اطوارى و درجاتى در امر                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 125

 خلقت بنا نهادم تا آنكه هر يك از شما بكمال لايق بخود برسد با اينحال شما چگونه سپاس ولى‏نعمت خود را نميكنيد و بشكرانه نعمتهاى غير متناهى او سر اطاعت فرود نمى‏آوريد.

 [سوره نوح (71): آيات 15 تا 28]

أَ لَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً (15) وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً (16) وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً (17) ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً (18) وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِساطاً (19)

لِتَسْلُكُوا مِنْها سُبُلاً فِجاجاً (20) قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِي وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاَّ خَساراً (21) وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً (22) وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً (23) وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلاَّ ضَلالاً (24)

مِمَّا خَطِيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً (25) وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً (26) إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً (27) رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلاَّ تَباراً (28)

 (ترجمه)

آيا نديديد كه چگونه خداوند آسمانهاى هفت‏گانه را بطبقاتى منظّم خلقت نموده،

و قرار داد ماه را در آسمانها نور (افشان) و خورشيد را در آنها چراغ (فروزان)

و از زمين رويانيد (انواع و اقسام) نباتات،

پس از آن بر ميگرداند شما را بزمين (و در روز معاد) باز شما را از زمين بيرون مى‏آورد

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 126

و زمين را براى شما بگسترانيد

تا در زمين راههاى مختلف را بپيمائيد،

نوح گفت اى پروردگار من قوم مرا مخالف نمودند و پيرو كسى گشتند كه او مال و اولادش جز زيان بر وى نيفزود،

 (و بر ضرر من) بزرگترين مكر و حيله بكار بردند،

و قوم نوح گفتند هرگز خدايان خود را رها نكنند (و نام خدايان آنان) ود و سواع و يغوث و يعوق و نسر بوده،

و آنها بسيارى از خلق را گمراه نمودند (و اى خدا) زياد مكن بر ستمكاران مكر گمراهى،

و آن قوم از شدّت مخالفت غرق شدند و پس از غرق در آتش داخل شدند و نيافتند غير از خدا يار و ياورى،

و نوح گفت پروردگار من در روى زمين از كافرين كسى را باقى نگذار،

زيرا اگر تو كسى از كفار را باقى گذارى بندگان تو را گمراه ميگردانند و فرزندى جز كافر و فاجر از آنان بعمل نمى‏آيد،

پروردگار من بيامرز مرا و پدر و مادر مرا و هر كس از مؤمنين كه در خانه من است و تمام مردهاى مؤمنين و زنهاى مؤمنات و زياد نكن براى ستمكاران جز هلاك و عذاب «28»

توضيح آيات‏

أَ لَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً، وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً نوح در مقام ارشاد و آگاهاندن مردم بر آمده و آنان را ياد آورى مينمايد بآنچه را كه مى‏بينند از آثار قدرت و حكمت و بچشم خودشان مشاهده ميكنند نظام و ترتيب موجودات را از مخلوقات آفاقى و انفسى و اوّل شروع مينمايد بعالم طبيعت از سماوات و ماه و خورشيد و اجزاء مهم آن را در نظر مى‏گيرد و گوش‏زد مردم مينمايد كه آيا نديديد (همزه الم) همزه استنكارى است يعنى البتّه مى‏بينيد نظام شگرف آور عالم وجود را از وسعت فضاء آسمانها و حركات منظم اجزاء مواد كه چگونه خداوند هفت آسمان را منطبق بر يكديگر قرار داده و ماه را نورانى و درخشان گردانيده و خورشيد را چراغ زمين گردانيده كه پس از تاريكى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 127

 شب بچراغ خورشيد زمين روشن گردد و ماه در شب تاريك نور افشانى كند و سطح زمين را به نورى كه از خورشيد گرفته رونق بخشد آرى نوع مردم شب و روز در اين فضاى پهناور عالم قدم ميزنند و گردش چرخ گيتى را مشاهده مينمايند و اين نظام روح بخش عالم را بچشم مى‏بينند و در اين كاخ مجلل و آن نقشه هندسى كه مهندس وجود در آن نقاشى نموده و طرح- ريزى كرده كه هزاران فكر عميق بكوچكترين اسرار و رموز آن نميرسد بچشم تدبّر نگاه نميكنند تا آنكه آفريننده آن را بچشم دل مشاهده نمايند و آثار علم و قدرت و حكمت او را دريابند.

وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً، ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً شايد نظر به اينكه عنصر غالب انسان خاك است و آدم را نيز از خاك آفريده مثل گياهان كه عنصر غالب آنها خاك است اين است كه انسان را تشبيه نموده بگياهى كه از زمين روئيده ميشوند و ممكن است لام در تقدير گرفت يعنى براى نفع شما نباتات روئيده شد. و چون هر چيزى بر ميگردد باصل خودش پس انسانى كه جسم عنصرى وى از خاك است ثانيا بايستى برگردد بخاك و پس از آنكه مدتى در زمين جايگزين گرديد و مثل طلا در شكم خاك غش وى گرفته و طلاى ناب گرديد و مستعد شد براى دوره ديگرى از حيات دائمى هميشگى آن وقت بحكم قادر متعال سر از خاك در ميآورد و آنچه در نهاد او در اول خلقت دنيوى وى بالقوّه موجود بوده بفعليت رسيده و دوره استكمال او پايان يافته و وقت آن ميرسد كه در باره او جارى گردد (النّاس مجزيّون باعمالهم ان خيرا فخيرا و ان شرّا فشرّا) «1» و قوله تعالى فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ «2» سوره زلزال آيه 7 هر چه در اين عالم دنيا كشت آن وقت درو ميكند وَ ما رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ

__________________________________________________

 (1) مردم جزاء داده ميشوند بعملشان اگر عملشان خوب است پس جزاى آنان خوب است و اگر عملشان بد است جزاى آنها بد است.

 (2) كسى كه بقدر مثقال ذره‏اى عمل نيك كند خوبى آن را مى‏بيند و كسى كه بقدر مثقال ذره‏اى عمل بد و شر كند جزاء آن را مى‏بيند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 128

وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِساطاً، لِتَسْلُكُوا مِنْها سُبُلًا فِجاجاً نوح ثانيا ميخواهد نعمتهاى خدا را بياد مردم بياورد و آنچه آنان بر لجاجت ميافزايند وى بر نصيحت و خيرخواهى و اندرز ميافزايد و ميگويد خدا آن كسى است كه براى شما زمين را گسترانيده و آن را آرامگاه شما قرار داده و در زمين راهها و گذرگاهى ترتيب داده كه بتوانيد بآسانى در آن عبور و مرور نمائيد پس چگونه چنين خدايى را پرستش و ستايش نميكنيد و سر اطاعت بپيش گاه قدس او فرود نمى‏آوريد قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِي وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلَّا خَساراً نوح در مقام مناجات از قوم شكايت مينمايد و عرض ميكند پروردگار من اينها فرمان مرا نميبرند و تابع رؤساء خود گشته و دنبال چيزى ميدوند كه بر مال و اولاد آنان نمى‏افزايد مگر خسران و ضرر اين جمله اخير را دو طور ميتوان تفسير نمود يكى رؤساء و كسانى كه نظر خير بآنان دارند و تابع آنها گشته‏اند و فرمان برى آنان را ميكنند بگمان آنكه از آنها نفعى عايدشان گردد گمانشان خلاف است چيزى عايدشان نميگردد مگر خسران و ديگر شايد نوح عليه السّلام بخواهد بگويد آنان براى نفع دنيوى از قبيل بدست آوردن مال و مقام دنبال رؤساء خود ميدوند در صورتى كه نفع دنيوى كه از قبل متابعت كردن آنها بدست آيد خسران و زيان كارى است زيرا كسى كه براى حظوظ دنيوى دست از اطاعت و عبادت خدا بردارد در واقع آن نفع بحساب نمى‏آيد بلكه آن عين ضرر و باعث خسران واقعى است زيرا كه دنيا در جنب آخرت كالعدم بشمار ميآيد.

وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً اهل لغت گويند كبير، كبّار كبّار سه كلمه است و در سه مرتبه از بزرگى استعمال ميشود كبير بزرگ كبار بدون تشديد خيلى بزرگ كبّار با تشديد بسيار                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 129

 بسيار بزرگ.

مثل اينكه اگر بخواهند چيزى را عجيب بشمار آرند بسه لفظ كه هر يك اشاره بيك مرتبه از تعجّب است بيان ميكنند عجيب، عجاب بدون تشديد، و عجّاب با تشديد مفسرين گويند مگر بزرگ كفار چنين بوده كه آنان در كفر و مخالفت با نوح چنان مصرّ بودند كه مثلا پير مردى دست بچه كودك خود را ميگرفت و نوح را باو نشان ميداد و ميگفت پدر مبادا بعد از من فريب اين مرد را بخورى زيرا كه وى ساحر و دروغگو است وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً كفار پنج بت بزرگ داشتند باين پنج نامى كه در آيه تذكر ميدهد گويند (ودّ) بتى بوده كه بصورت مردى ساخته بودند (سواع) بتى بوده بصورت زنى (يغوث) بتى بوده بصورت شيرى (يعوق) بتى بوده بصورت اسبى (نسر) بتى بوده بصورت كركس و در اينكه اين بتها كه مورد پرستش مردم واقع شده بودند از كجا و از چه وقت پديد گرديده و باقى مانده تا زمان رسالت پيمبر اسلام و حضرتش مأمور گرديده بود كه آن بتها را بشكند مورد بحث دانشمندان واقع گرديده و از مفسرين گفتارى بسيار نقل شده صدر المتألّهين در تفسير سوره بقره راجع بعبده اوثان بيان خوبى دارد كه در اينجا مختصرى از آن را ترجمه مينمائيم چنين گفته بت‏پرستى از تمام اديان جلوتر بوده چنانچه تاريخ نشان ميدهد نخستين كسى كه در بين مردم دين تأسيس نمود نوح عليه السّلام بود و در زمان نوح بت پرستى رواج داشت كه خداوند از نوح چنين حكايت ميكند كه رؤساى كفّار بتابعين توصيه مينمودند لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً و اين دين تا حال باقى مانده و علّت اصلى اختراع بت پرستى بى خردى و كم عقلى مردمان اوائل خلقت بوده زيرا عقل آنان هنوز از مرتبه حس بالا نرفته بود و چون                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 130

 موجود منزّه از جسم و جسمانى را نميتوانستند تعقّل كنند و فهم موجود مجرّد از عهده عقل آنها خارج بود اين بود كه متوسل ميگشتند بامر مخصوص لكن از آن طرف چون بديهى است كه خالق و آفريننده عالم و پديد آورنده آسمانها و زمين نميشود سنگ و چوبى باشد كه تراشيده‏اند پس مسلما غرض آنان غير از آن است كه بنظر ميرسد و از مفسرين در اينجا گفتارى نقل كرده (1) بسيارى از اهل هند و چنين ملائكه و خدا را اجسامى مى‏دانستند در منتهاى حسن و جمال و چنين معتقد بودند كه آنها در آسمانها مخفى ميباشند اين بود كه مطابق عقيده‏شان تماثيل و تصاويرى ميساختند و آن را إله خود ميپنداشتند و مقصود آنان از عبادت بتها تقرب جستن باله عالم بوده (ابو جعفر بلخى) (2) بسيارى چنين گفته‏اند چون ميديدند تغييرات و اوضاع عالم بسته بنظرات كواكب و سعد و نحس آنها است كه مدخليّت در اوضاع عالم دارد حتى بعض آنان اوضاع آسمانى را واجب الوجود ميدانستند و چنين معتقد بودند كه كواكب و سيّارات سبب مستقلّند در پديد شدن اوضاع عالم لكن بعضى آنها را مخلوق و واسطه در فيض ميدانستند و چون گاهى آنها از نظرشان غائب ميگرديد اين بود كه صورتى بشكل ستارگان و سيّارات ميساختند و بآن سجده ميكردند (3) مخترعين طلسم‏جات كه روى سعد و نحس و نظرات كواكب و نسبت خاصّى كه بين آنان پديد ميگردد در اوقات مخصوصه طلسم ميساختند و بگمان آنكه از آن نفع عايدشان گردد دست از عبادت خالق عالم بر ميداشتند و طلسم در نظر آنها بسيار بزرگ مينمود و گمان ميكردند طلسم در امور عالم مؤثر است (4) وقتى يكى از بزرگان آنان ميمرد گمان ميكردند اين شخص مستجاب الدّعوه بوده و صورتى مثل آن ميساختند و بآن تعظيم مينمودند و آن را نزد خدا شفيع خود ميدانستند و ميگفتند (هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ) (5) بعضى بتها را در قبله نماز خود قرار ميدادند نه آنكه بآنان سجده كنند مثل آنكه ما بسوى قبله سجده ميكنيم نه آنكه بقبله سجده كنيم.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 131
(6) بعضى گمان ميكردند كه خدا و اله عالم در بتهاى ساخته شده حلول كرده و ببتها سجده ميكردند بگمان آنكه بخداى عالم سجده ميكنند (پايان) آرى چون از يك طرف فطرت انسان مفطور بر توحيد است و هر كسى بفطرت اوليه خود ميداند كه اين عالم را الهى است دانا و توانا و او مبدء و پديد آورنده تمامى موجودات است و چشم دل وى‏

بسوى او نگران است و از طرف ديگر در خود قوّه و توانايى نمى‏بيند كه بتواند راهى بسوى مبدء خود پيدا نمايد زيرا كه او منزّه از جسم و جسمانيّات است نه بحواسّ ظاهر توان او را ديد و نه بحواسّ باطن توان پى بحقيقت او برد اين است كه هر كس بعقيده خود واسطه‏اى بين خود و مبدء عالم قرار ميدهد و بآن متوسل ميگردد كه باين وسيله راهى بسوى حق و حقيقت پيدا نمايد و از آفات و بليات محفوظ ماند لكن اين را ندانسته‏اند كه هر كس را راه مخصوصى است بسوى مبدء خود چنانچه در سوره بقره آيه 142 فرموده لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها

 اگر براهى كه پيشوايان بشر و سفراى الهى مردم را دعوت نموده قدم پشت قدم آنان گذاشته و پيش ميرفتند البتّه از طريق باطن راهى بسوى مبدء خود پيدا مى‏نمودند و بقرب او نائل ميگرديدند (هو اقرب اليكم من حبل الوريد) آن كسى كه از رگ گردن ببشر نزديك‏تر است چگونه بشر در شناسايى او و ارتباط باو محتاج بوسائل خارجى ميباشد و اين نيست مگر آنكه نوع بشر هنوز از مرتبه مادّيت تجاوز ننموده و موجود مجرّد از مادّه را نتواند فهم نمايد اين است كه متوسل ميگردد بيك موجود مادّى كه مثل خودش ميباشد و بطريق او ميخواهد راهى بسوى مبدء عالم پيدا نمايد و تقرّب باو جويد ولى اين را بايد بداند كه هر قدر وسائل را زياد ميگرداند عوض آنكه نزديكتر گردد دورتر ميشود وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلَّا ضَلالًا پس از آن نوح عليه السّلام در باره ستمكاران نفرين ميكند كه اى پروردگار من زياد مكن بر جماعت ستمكاران كه در اثر كفر بخود و بمن ستم كردند مگر خسارت و ضرر بآنها.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 132

 مِمَّا خَطِيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً مشركين در اثر خطا و گناه در موقع غضب پروردگار واقع گرديدند و از مصدر جلال خداوندى خطاب سخط آميز رسيد و بامر تكوينى آب تمام روى زمين را فرا گرفت و همگى كفّار غرق شدند و فقط عده‏اى از مؤمنين نجات يافتند و پس از آن داخل جهنّم شدند.

سخنان مفسّرين راجع به (فَأُدْخِلُوا ناراً) (1) فا (فادخلوا) براى تعقيب آرند و نيز، ادخلوا، فعل ماضى است و معنى آيه چنين ميشود كفّار غرق شدند و بلا فاصله آتش گرفتند.

 (2) غرق در اين عالم بوده و نار در آخرت.

و ظاهرا قول دوّم معتبر است كه عذاب جهنّم و آتش در قيامت است نه در دنيا هيچ مشرك و كافرى را نگفتند كه پس از مردن وى را بآتش بسوزانند و چنانچه در جملات عربى بسيار ديده شده گاهى فا را در جايى آرند كه بين دو جمله (معطوف و معطوف عليه) فاصله باشد.

از مقاتل و كلبى چنين نقل شده كه معنى آيه چنين ميشود (سيدخلون النّار يعنى آل فرعون پس از غرق بزودى در آخرت داخل آتش ميگردند زيرا كه در بسيارى از آيات قرآن صيغه ماضى و گذشته را براى آينده آرند مثل آنجا كه فرموده وَ نادى‏ أَصْحابُ النَّارِ، أَصْحابَ الْجَنَّةِ كه از شدّت صدق و واقعيت كانّه آنچه شدنى است واقع گرديده.

و شايد معنى آيه چنين باشد كه غرق شدند و بلا فاصله در عالم برزخ داخل در آتش شدند و اين معنى هم باعتبار لفظ كه بصيغه ماضى آمده و هم باعتبار معنى مناسب‏تر است زيرا فاء را براى عدم تأخير مى‏آورند و نيز هر كجا تهديد بآتش شده راجع بعالم بعد از مردن است كه عالم قبر و برزخ باشد يا عالم قيامت و اين آيه نظير آن آيه‏اى است كه در باره فرعون و فرعونيان فرموده النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا سوره مؤمن آيه 49 كه صبح و شام راجع باين عالم است
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 133

 فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً اشاره باين است كه مشركين بگمان فاسد خودشان عبادت بتها ميكردند كه در وقت بيچارگى يار و ياور و شفيع آنها باشند وقتى آب آنها را گرفت آن وقت فهميدند كه از بتها كارى ساخته نميشود و نيافتند غير از خدا كسى را كه بتواند آنها را از عذاب نجات دهد وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً پس از آنكه نهصد و پنجاه سال نوح مردم را بخدا پرستى و بسوى حق و حقيقت دعوت نمود و جز جواب ضرر و اذيّت از قوم چيزى نديد بناى نفرين گذاشت و گفت خداى من تمام آنان را هلاك گردان و نفرى از آنان باقى نگذار إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلَّا فاجِراً كَفَّاراً (اعتراض) اگر مردمان بالغ در آن وقت ديگر قابل اصلاح نبودند و استحقاق عذاب داشتند اطفال بى‏گناه آنان چه تقصيرى داشتند كه بايد بطوفان غرق گردند و نفرى از آنان باقى نماند (پاسخ) گوئيم البته نوح عليه السّلام بارشاد خداوندى ميدانست كه آن كفّارى كه هستند چه از كبارشان و چه از صغارشان ديگر لايق هدايت نميباشند و باضافه باعث فساد جامعه و گمراه نمودن افراد بشر ميباشند حتى آنهايى كه پشت پدرشان هستند اگر بدنيا آيند فاسق و فاجر ميگردند اگر نوح بعلم ادنى تا چندين پشت آنان را نميديد كه اگر در دنيا آيند كافر ميگردند سزاوار نبود چنين دعائى كند و طلب هلاك تمام آنها را نمايد پس نوح بامر خدا بقوم نفرين نمود كه اگر در واقع مأمور بچنين درخواستى نبود هرگز بدل خواه خود چنين تقاضايى را نميكرد زيرا كه پيمبران بطبيعت مرده و بحق زنده‏اند و چون ميدانست ضرر باقى ماندن آنها زيادتر از هلاكت آنها است چنين دعائى كرد و نزد دانشمندان محرز و مسلم است كه ضرر اندك براى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 134

 نفع بسيار كه گمراه نشدن بندگان خدا باشد نيكو است و چنين ضرر زيرا عقلاء نيك ميشمارند و اين قاعده در عالم وجود و خلقت نيز جريان دارد و آنچه در عالم از بلاها و آفات چه عمومى و چه خصوصى ديده ميشود روى همين اصل است يعنى براى فائده امر خلقت است كه آن آفات نسبت بآن فائده بزرگى كه در بردارد كوچك بشمار مى‏آيد و ضرر كوچك براى نفع بسيار نيكو مينمايد و در ثانى چنانچه مفسرين گفته‏اند خداوند چهل سال رحم زنهاى مشركين را عقيم گردانيده اگر اين طور باشد ديگر در موقع طوفان نوح طفلى وجود نداشته كه بى‏گناه غرق گردد.

رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلَّا تَباراً نوح بعد از نفرين كردن بكفار و شايد بعد از هلاكت آنان بوده طلب آمرزش ميكند و چون طلب آمرزش در موقع گناه واقع ميگردد شايد نفرين كردن نوح بر قوم بطورى كه يك دفعه قتل عام شود و تمام خلق حتى حيوانات و اطفال تماما هلاك گردند مگر عدّه اندكى كه در كشتى نوح بودند ترك اولى بوده كه اگر عوض نفرين دعا در باره آنان كرده بود اولى بود اگر چه مسلّما چنانچه گفته شد همين نفرين او نيز بامر حق تعالى بوده زيرا پيمبران پيش خود و براى و سليقه خود نه شفاعت ميكنند و نه دعا و نه نفرين لكن نوح چون ميدانست كه رحمت الهى سبقت بر غضبش دارد شايد گمان كرده باشد كه اگر من از خداى رحمان طلب هدايت و مغفرت براى آنان كرده بودم اولى بود و بهمين لحاظ براى جبران نفرين بكافرين در باره مؤمنين دعا ميكند و از خدا براى خود و اهل ايمان و تابعين خود طلب آمرزش مينمايد.