کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
القلم: آيات 1 تا 52 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

                        
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 33

سورة القلم‏

مكية و هى اثنتان و خمسون آية

 [سوره القلم (68): آيات 1 تا 22]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ (1) ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ (2) وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ (3) وَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ (4)

فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ (5) بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ (6) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (7) فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ (8) وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ (9)

وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلاَّفٍ مَهِينٍ (10) هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ (11) مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ (12) عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ (13) أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنِينَ (14)

إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (15) سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ (16) إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ (17) وَ لا يَسْتَثْنُونَ (18) فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ (19)

فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ (20) فَتَنادَوْا مُصْبِحِينَ (21) أَنِ اغْدُوا عَلى‏ حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ (22)

 (ترجمه)

سوره قلم در مكّه معظّمه فرود آمده و مشتمل بر 52 آيه است‏

بنام خداونده بخشنده مهربان‏

قسم بنون و قسم بقلم و آنچه در لوح محفوظ خواهد نگاشت‏

كه تو بنعمت پروردگارت مجنون و ديوانه نيستى،

و البته (در مقابل تبليغ رسالت از طرف پروردگار) اجر بى‏منت خواهى يافت،

و حقيقتا تو بر بلندترين خلق نيكو آراسته‏اى‏

پس بزودى تو و مخالفانت مشاهده مينمائيد

كه از شما كدام يك مفتون و ديوانه‏اند                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 34

البته خدا داناتر است گمراه كيست و هدايت يافته‏گان كيانند،

پس اى پيمبر هرگز از مردمى كه آيات خدا را تكذيب ميكنند پيروى منما،

آنان بسيار مايلند كه با آنها مدارا كنى كه آنها نيز با تو مدارا كنند،

و تو هرگز اطاعت مكن مردمان پست را كه دائم قسم ميخورند،

و هميشه سخن چينى و عيب جويى ميكنند

و بسيار جديّت دارند كه مردم را از خير و سعادت باز دارند و در گناه و طغيان ميكوشند،

 (و با اين فساد اخلاق) متكبّر و حرام زاده و بى‏اصل و نسبند،

پيرو آنان مشو اگر چه صاحب مال و پسرها باشند،

وقتى بر او آيات ما خوانده ميشود گويد اينها افسانه پيشينيان است،

بزودى كه بر بينيش داغ نهيم،

ما مبتلا گردانيم كافرين را ببلا و عذاب همانطورى كه مبتلا نموديم ياران آن باغ را وقتى قسم خوردند كه صبحگاه ميوه‏اش را بچينند (تا فقرا نفهمند)

و هيچ قسطى براى فقير استثنا نكردند،

اين بود كه در همانشب در موقعى كه آنان خواب بودند از جانب خدا آتش عذابى نازل شد،

و بامدادان بستان چون خاكسترى سياه گرديد،

صبحگاه يكديگر را صدا زدند

كه بر خيزيد اگر ميوه باغ خواهيد بنخلستان رويم‏

توضيح آيات‏

ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ در اينكه مقصود از نون چيست از مفسّرين گفتارى نقل شده‏

سخنان مفسّرين راجع بنون‏

 (1) نون نام سوره است مثل (حم و ص) و امثال آن (2) نون بمعنى ماهى است از ابن عباس و مجاهد و سدى و مقاتل نقل ميكنند كه مقصود آن ماهى است كه زمين بار بر او است.

 (3) نون حرفى است از حروف رحمن.

 (4) از حسن و مقاتل و ضحاك نقل شده كه نون بمعنى دوات است (مجمع البيان در تفسير على بن ابراهيم قمى است كه بچند واسطه از ابى عبد اللَّه عليه السّلام روايت ميكند كسى از حضرتش سؤال نمود از ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ در پاسخ فرمود                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 35

 خداوند قلم را خلق نمود از درختى از بهشت خلد پس از آن بنهرى از نهرهاى بهشت گفت باش مداد پس از آن نهر خشگيد و آن نهرى بود سفيدتر از برف و مصفّى‏تر از شهد پس از آن بقلم امر كرد بنويس قلم گفت پروردگارا چه بنويسم گفت آنچه بوده و آنچه تا قيامت واقع ميگردد بنويس پس قلم نوشت در ورقى كه سفيدتر بود از نقره و پاك‏تر بود از ياقوت پس از آن آن و رق را بهم پيچيد و سر آن را مهر نمود و در ركن عرش قرار داد تا آخر حديث البته در امثال اين احاديث رموز و اشاراتى است و غالب آن جواب اقناعى است و نظر بفهم سائل است زيرا كه رموز آيات قرآنى فوق فهم عموم مردم است.

پس بهتر اين است كه گفته شود (نون) از متشابهات قرآن است مثل باقى حروف تهجّى كه در اول بعضى از سوره‏هاى ديگر است و علمش نزد خدا است و رأى انديشى در باره آن درست بنظر نميآيد مگر آنكه از خود قرآن يا حديث معتبرى كه بتوان قرينه و شاهد قرار داد بر تعيين مراد حمل بر معنايى نمود.

سخنان مفسرين در باره قلم‏

 (1) مقصود از قلم همين قلمهايى است كه بآن حروف و كلمات و مطالب نوشته ميشود و امر قلم بسيار مهم است زيرا اگر بواسطه قلم مطالب از ممكن غيب و ذهن بشر در خارج ظهور و بروز پيدا نميكرد و در دفاتر نوشته و ثبت نميشد كه هر طبقه بعدى از طبقه پيشين مطالبى و معلوماتى استفاده نمايند و آنها را تكميل نموده بكار بندند هيچ كمال و دانشى براى انسان ميسّر نبود پس ميتوان گفت قوام دين و دنياى مردم بقلم است.

آرى اگر قلم نبود چگونه آيات قرآنى و احاديث و كلمات بزرگان دين تا حال در دسترس بشر باقى ميماند پس اگر مقصود از قلم همين قلم معهود باشد ميتوان گفت شايد مقصود از، نون، مداد باشد و مقصود از وَ ما يَسْطُرُونَ آن چيزى و آن مطالبى است كه بتوسط قلم و مداد نوشته ميشود (2) مقصود از قلم عقل است كه اول (ما خلق اللَّه) بشمار ميرود و در احاديث‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 36
بسيار رسيده‏

 (اول ما خلق اللَّه عقل)

و در جاى ديگر

 (اول ما خلق اللَّه قلم)

و در جاى ديگر

 (اول ما خلق اللَّه نور محمّدى صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم)

و در روايت ديگر اول چيزى كه خداوند خلق نمود يك جوهر و يك حقيقت وحدانى بود آن وقت خداوند بنظر هيبت وى را نگريست گداخته و آب گرديد از آن دودى متصاعد شد و كف كرد و از دود آن آسمانها پديد گرديد و از كف آن زمين پيدا شد.

و جمع بين احاديث بطورى كه تناقض و تخالف بين آنها رفع شود باين است كه بگوئيم اول چيزى كه از حق تعالى صادر گرديده يك حقيقت بسيطه ظلّيه است كه تعبير از آن بفيض منبسط و رحمت واسعه الهيّه و مقام مشيّت ميشود (أَ لَمْ تَرَ إِلى‏ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ) و اول چيزى كه بحسب رتبه مشمول رحمت رحمانى و فيض منبسط احدى است يك حقيقت واحد بسيطى است كه گاهى از آن تعبير بعقل و گاهى بقلم و گاهى بحقيقت محمدى صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ميشود.

         عباراتنا شتّى و حسنك واحد             و كل الى ذاك الجمال نشير

 و همين طورى كه خداوند بتوسط عقل موجودات را از نيستى بهستى آورده بقلم و آنچه نوشته ميشود مطالب از كمون ذهن بشر در خارج ظهور و بروز مينمايد پس ميتوان گفت لفظ قلم استعمال در دو معنى شده اول قلم عقلى دوم قلم حسّى بقلم عقلى موجودات از كمون فيض منبسط الهى در عالم منتشر گرديده‏اند و بقلم حسّى مطالب ذهنى در خارج بروز و ظهور مينمايد پس مطالبى كه بقلم حسّى از باطن و نفس انسان ظاهر ميگردد دليل بر وجود آن قلم عقلى است و مطالبى كه از باطن بتوسط زبان كه آن نيز باعتبارى قلم است يا بتوسط قلم منتشر ميگردد همان ظهور عقل است در عالم حسّ و محسوس.

وَ ما يَسْطُرُونَ (ما) در ما يسطرون ماء موصوله و مقصود از ضمير جمع مذكّر نويسندگان و معنى جمله ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ چنين ميشود سوگند باهل قلم و آنچه مينويسند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 37

سخنان مفسرين در تأويل آيه‏

از ابن هضم چنين نقل ميكنند كه گفته نون دهن است و قلم زبان (وَ ما يَسْطُرُونَ) آنچه ملائكه حفظه بر بنده مينويسند كه خداوند باينها قسم ياد نموده و از بعض عارفين نقلشده كه نون نون ذات است و قلم قلم صفات و ما يسطرون اشاره بافعال و شئونات الهيّه است كه نوشته ميشود بر لوح قدرت حرف بحرف و در بعضى از خطبه‏هاى حضرت امير عليه السّلام است كه در بين مردم فرمود (منم نقطه باء بسم اللَّه منم جنب اللَّه منم قلم منم لوح محفوظ منم عرش و كرسى منم آسمانهاى هفتگانه و من زمينهايم.

صاحب تفسير روح البيان پس از نقل اين حديث گويد حضرت اين كلمات را در حال تجلّى وحدت و بيخردى ادا فرموده وقتى از آن حالت بخود ميآمد اقرار بعبوديت و بندگى و ضعف خود مينمود و اظهار مينمود كه من مقهور تحت احكام الهيّه ميباشم.

لكن حمل بر حال تجلّى و بيخودى كردن نسبت بحضرتش كه چنين كلماتى در چنين حالى ادا فرموده خطا است ظاهرا حضرت در مقام اين بوده كه خود را بمردم بشناساند تا آنكه امام زمان خود را بشناسند و فرمايشاتش را بپذيرند و هدايت گردند و رستگار و سعادتمند شوند.

البته چنين است انبياء و اولياى الهى بلكه هر انسان كاملى از عرش و كرسى و آسمانها و زمينها بالاتر و برترند پس حضرت در باره خود غلوّ ننموده تا آنكه حمل بر حال تجلّى كنيم بلكه مقام خود را تنزّل داده و آنكه در مرتبه عرش و كرسى و آسمانها و زمينها آورده براى فهم بشر است و گر نه مقام ولايت كليّه الهيّه برتر و بالاتر از آن است كه فهم ناقص بشر بتواند ادراك نمايد مگر آن كسى كه در آن مرتبه با بالاتر از آن باشد و از يكى از معصومين است كه فرموده (ما را از مرتبه الوهيّت پائين آريد آن وقت هر فضيلتى كه در باره ما بگوئيد جا دارد ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 38

 اين جمله جواب قسم است كه ذات احديت بنون و قلم و آنچه بقلم نوشته ميشود سوگند ياد نموده و گواه آورده كه اينها شاهد صادقى ميباشند كه تو در منتهى درجه عقل و خرد ميباشى‏

 (سخنان مفسرين راجع بسوگندهاى قرآن)

بسيارى از مفسرين قسمهاى قرآن را مثل آنجا كه بشمس و قمر و آسمانها و زمين و انسان و اسبهاى دونده و كوه حتّى بتين و انجير و بغير اينها سوگند ياد نموده حمل بر معنى بالاترى نموده‏اند نظر بآنكه عظمت خداوندى بالاتر از آن است كه بچيزهاى بيمقدار قسم ياد كند مثل آنكه شمس و قمر را حمل بر نور نبوت و ولايت نموده‏اند و عصر را حمل بر بعثت رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كرده‏اند لكن ظاهرا اين طور تأويل نمودن تفسير برأى ميشود و جايز نيست.

اين مطلب نزد دانشمندان محقق و مسلم است مادامى كه بشود كلام را حمل بر معنى ظاهرش نمود صحيح نيست حمل بر غير معنى ظاهرش كرد و در اينجا چه مانعى دارد كه نشود حمل بظاهر نمود.

اين موجوداتى كه مورد قسم واقع گرديده‏اند اشياء كوچكى نيستند اگر چه در نظر بيخردان كوچك آيند چگونه موجودات علوى، از مقسّمات امر، ملقيات ذكر، مدبّرات عالم بالا، و موجودات سفلى مثل انسان، شمس، قمر حتى زمين كوه، شهر، اشجار، نباتات، حيوانات چيزهاى حقير و كوچك بشمار آيند در صورتى كه هر يك از آنان در حدّ خود بسيار بزرك و آثار خلقت در هر يك از آنها بخوبى پديدار و عظمت خداوند در آنان نمايان است.

آرى هر يك از اين موجودات را بايستى بنظر عبرت بنگريم و آفريننده آنان را تقديس و ستايش نمائيم زيرا كه از مجموع آنها اين كاخ مجلل و اين شخصيت جهانى و اين نظام آفرينش بوجود آمده اگر يكى از اين انواع موجودات مفقود ميشدند اين نظام مخصوص و اين ترتيب جميل نيكو منحل ميگرديد و وجود انسانى كه گل سر سبد موجودات و نتيجه خلقت است امرار حيات نمينمود بلكه اصلا                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 39

 بوجود نميآمد.

و همانطورى كه در تمام آيات كلام الهى اسرارى مندرج است كه دانشمندان دنيا هر قدر موشكافى كنند بعشرى از اعشار آن نخواهند رسيد و در اين قسمها نيز اسرارى مندرج است.

يكى از رموز آن چنانچه بعضى از دانشمندان گفته‏اند شايد اين باشد كه خداوند موجودات علوى و سفلى را مورد سوگند قرار داده براى جلب نظر و فكر بشر بكسب علم نسبت بحقايق و آثار و خواصّ آنها و بما بياموزد كه اين هايى كه مورد سوگند واقع شده‏اند موجودات شريفى ميباشند كه بايستى در آنان تعقّل و تفكّر نمود و آثار و خواص آنها را بدست آورد.

چنانچه مينگريم و نزد اهلش واضح است هيچ علمى نيست مگر آنكه موضوع آن را بصورت سوگند در قرآن ياد آورى كرده حتى علوم جنگ و تعليمات نظامى زيرا كه آنچه ميشود بشر از راه علم و دانش اندكى بآن راه پيدا كند يا راجع بعالم عقول و مجردات است يا راجع بنفوس و موجوداتى است كه تعلّق بمواد دارد يا راجع بجسم و جسمانيات است و جسمانيات يا اجسام فلكيات از ماه و خورشيد و آسمانها است يا اجسام عنصريات است كه اينها راجع بعالم كنونى است يا راجع بعالم قيامت و در قرآن مجيد بصورت سوگند اشاره بعظمت تمام اين عوام نموده.

آرى بضميمه آيات ديگر كه در بسيارى از آيات كلام اللَّه مجيد يادآورى نموده و بافراد بشر خطاب سرزنش آميز مينمايد (أَ فَلا تَعْقِلُونَ) (أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ) چرا تعقل و تفكر در امر خلقت نميكنيد تا آنكه بعضى از اسرار خلقت براى شما مكشوف گردد و بدانيد كه امر خلقت بس عظيم است و بالنتيجه هم عظمت و نفوذ قدرت خداوندى در آنها پديدار ميگردد و هم رموز خلقت و ناموس آفرينش بدست مى‏آيد و كتاب آفرينش درس حكمت و فلسفه ببشر مى‏آموزد وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً و در اثر تدبر و تفكر در امر خلقت براى انسان معرفت و علم بخواص و آثار و لوازم موجودات حاصل ميگردد و بكار ميبندد و سيادت بر                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 40

 جهانيان پيدا مينمايد، چنانچه ميبينيم تمام اختراعات محير العقول دست بشرى كه امروز در ممالك متمدّنه نموده‏اند در اثر شناختن خواص و آثار موجودات پديد گرديده، و يگانه چيزى كه طاير روح و دل آدمى را بعالم ديگرى پرواز ميدهد سير آفاقى و انفسى است كه آيات الهى و نشانهاى صفات ربوبى را براى بشر پديدار مينمايد سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ و سرّ ديگرى كه توان از اين سوگندها بدست آورد اين است كه بعضى چنين اظهار نموده‏اند كه پس از تفحّص در موارد قسم ميبينيم در بسيارى از جاها سوگند براى تنبيه و آگاه كردن آن چيزى است كه در جواب قسم مكنون است مثلا وقتى ميگويند قسم بخدا معنيش اين است كه خدا بر چنين امرى گواهست و آنچه بآن سوگند ياد نموده يا آنچه در جواب اوست منوط بيكديگر است پس قسمهاى قرآن در ظاهر و صورت مانند قسمهاى متعارفى مينمايد كه براى اثبات مطلب آرند لكن در واقع شاهد و گواه بر آن چيزى است كه در جواب قسم اظهار ميدارد چنانچه در همين آيه ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ شايد مقصود اينطور باشد كه آيات قرآنى كه بتوسط قلم و دوات نوشته شده و ثبت گرديده شاهد صادقى است بر اينكه تو كه پيمبرى مجنون و ديوانه نيستى زيرا كسى كه اندك شعورى داشته باشد حتّى كفّار كه نسبت جنون بتو ميدهند از آيات معجز نماى قرآنى ميفهمند چنين كلامى ممكن نيست از دهن ديوانه بروز و ظهور نمايد بلكه آنكه چنين نسبتى بتو ميدهد خودش ديوانه است.

كفّار چون ديدند كلمات معجز نماى قرآنى از مرتبه عقل ناقص آنان خارج است و خود را عاقل‏ترين مردم ميپنداشتند اين بود بكسى كه عقل كلّ و از حيث رتبه و مقام اوّل ما خلق اللَّه بشمار ميرفت نسبت ديوانگى ميدادند اين است كه خداوند در مقام رد سخنان سخيف آنان سوگند ياد ميكند و موجودات شريف خود را گواه ميآورد كه چنين نسبتى شايسته مقام بلند پايه تو نيست.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 41
و ممكن است بگوئيم مجنون مأخوذ از جنّ است و جن بمعنى لغوى ستر و پرده است و چون بعضى از كفّار گمان ميكردند كه نبىّ اكرم كلمات قرآنى را بتلقين جن فرا گرفته و از جنّ آزموده شده آيه در مقام ردّ آنان باشد كه تو عالمى و بر تو چيزى از نعمت پروردگار پوشيده نيست و اين آيات از معدن وحى و از مقام قدس رحمت الهى فرود آمده و از نعمتهاى غير متناهى حقّ است كه در باره تو اجرا گردانيده.

وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ وَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ شايد مقصود از (غير ممنون) اين باشد كه تو لايق اجر بى‏منّت ميباشى و خداوند رءوف براى تسلّى رسول خود خواهد بفرمايد تو نظر بآن اجر و پاداش بزرگى كه از طرف پروردگار خود دارى نبايد بگفتار و سخنان بيهوده مغرضين كه نسبت جنون بتو ميدهند اعتنا نمايى.

در اين آيات خداوند سه صفت و سه خصلت در شأن پيمبر گرامى خود ارائه ميدهد اول تمام مراتب جنون و ديوانگى را از حضرتش مرتفع ميگرداند تا اينكه ثابت گردد كه حضرتش متّصف بعقل كلّ و در مرتبه اوّل ما خلق اللَّه بشمار ميرود و به هيچ وجه ستر و پرده‏اى بين نفس شريفش و عقل كلّ نيست.

و اينكه مقارن نموده عدم جنون را بنعمت پروردگار شايد سرّش اين باشد كه اين كلمات و آيات قرآنى كه از دهن و زبان تو تراوش مينمايد آن افاضاتى است كه از سر چشمه مبدء فيض سبحانى بقلب مباركت ترشّح نموده و چون حضرتش عقل كلّ و اول موجودات بشمار ميرود واسطه‏اى بين عقل مباركش و فيض منبسط كه از آن تعبير برحمت واسعه الهى شده تصوّر ندارد و اين منتهى درجه نعمت و فضيلتى است كه خداوند بعبد مطيع خود كرامت فرموده.

دوم بپاداش اعمال مرضيّه پسنديده او و صبر بر ايذاء بشر و استقامت و پايداريش در امر رسالت و تبليغ و فداكاريش در فرمان بردارى استحقاق پيدا نموده كه خداوند منّان در عوض اجر و پاداش غير منقطع و بى منّت باو كرامت فرمايد
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 42

 سوم از فضيلت و منقبت بزرگ آن حضرت اتّصاف او است (بخلق عظيم) كه ملكات نفسانى و فضائل ملكوتى آن سرور دليل بارز و ظاهرى است كه حضرتش منصف بجنون نيست و داراى عقل كل و در منتهاى خرد و ذكاوتست و معلوم است آنچه را خداوند بزرگ بشمار آورد نظر ببزرگى خودش بزرگ‏تر از آن است كه بشود آن را محدود بحدى نمود درجه عظمت و بزرگى آن فقط نزد حق تعالى محرز و معلوم است كه محيط بر كائنات ميباشد.

كسى كه در اين آيات معجز نما قدرى تدبر نمايد ميفهمد كه خداوند تمام فضائل و ملكات حميده‏اى كه بشود ممكن داراى آن گردد در وجود پيغمبر خاتم خود ارائه ميدهد زيرا كمال انسان كامل كه چكيده موجودات و مقصود از خلقت و جوهر آفرينش است در دو چيز كه از آن تعبير بعقل نظرى و عقل عملى ميشود بروز و ظهور مينمايد.

در آيه اول اظهار مينمايد كه اى رسول اكرم تو در مرتبه و مقام خلقت عقل كل و فاقد هيچ مرتبه از مراتب عقل نيستى تا آنكه نسبت بآن مرتبه ستر و پرده‏اى بين تو و ان عقل كل باشد و نسبت بفقدان آن مرتبه بشود نسبت جنون و ديوانگى بتو داده شود پس در مرتبه عقل نظرى در منتهى درجه كمال ميباشى و در اين آيه (وَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ) اظهار ميفرمايد كه تو در مرتبه عقل عملى نيز در منتهى درجه كمال مقصود از عقل عملى كه تعبير از آن (بخلق عظيم) نموده عادات و ملكات و صفات ارجمند آن حضرت است (و لعلى) كه براى استيلاء و بزرگى چيزى آرند و نيز (عظيم) كه در آيه عنوان فرموده اشاره ببزرگى و عظمت و اخلاق و سجيه او است.

ببين بردبارى و استقامت و پايدارى او در تبليغ رسالت بچه درجه و كمالى بوده كه با آن اعراب وحشى خونخوار كه نه عاطفه انسانيّت داشتند و نه قوميّت ميشناختند و نه حسّ و و جدان بشريّت در آنان ظهور داشت سازش مينمود و بر جفاى آنان صبر ميفرمود گاهى نسبت جنون بآن عقل كلّ ميدادند گاهى ساحرش ميخواندند                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 43

 گاهى دروغگو و كذّابش ميگفتند گاهى شاعرش ميناميدند و چقدر بآن نفس قدسى الهى نسبتهاى ناروا ميدادند و بر تمام جفاهاى كفّار استقامت مينمود و با چنين بردبارى و استقامت در امر عبوديت جاى دارد كه خداى جليل در باره او چنين توصيفاتى بفرمايد و بزرگترين معجزه بر اثبات نبوّت آن بزرگوار همان حسن اخلاق نيك و مكارم صفات پسنديده حضرتش بوده كه دوست و دشمن اعتراف مينمايند كه يكى بر نبوغ و غلبه و استيلاى او همان صفات حميده و اخلاق ملكوتى آن بزرگوار بوده كه بسيارى از مردم شيفته اخلاق و ملكات او گشته و زير بار تبليغاتش رفتند و از همين راه ايمان آوردند و اشاره بهمين مطلب دارد قوله تعالى در سوره آل عمران آيه 153 فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ «1» فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ، بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ آيا مقصود از ديدن رؤيت بچشم سر است يا رؤيت بچشم بصيرت ظاهرا مقصود ديدن بچشم بصيرت است و در آنكه اين رؤيت نسبت بكفّار در چه موقعى واقع است از مفسّرين گفتارى نقل شده.

سخنان مفسرين راجع برؤيت‏

 (1) وقتى است كه در حال موت كشف غطا ميشود و براى محتضر حقّ و باطل ظاهر ميگردد.

 (2) مقصود روز قيامت است كه هر چيزى بحقيقت ظاهر ميگردد.

 (3) تهديد و انذار از روزى است كه جنگ بدر واقع ميگردد.

 (4) مقصود موقعى است كه عذاب نازل ميگردد.

خلاصه ظاهرا مقصود اين است كه آنهايى كه نسبت ديوانگى بتو ميدهند

__________________________________________________

 (1) پس بسبب رحمتى كه از جانب خدا (نصيب تو شده) نرمى ميكنى بآنها و اگر سخت و غليظ القلب بودى مردم از دور تو پراكنده ميشدند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 44

وقتى پرده طبيعت از پيش چشم آنان عقب رود خواهند دانست كه چگونه بفتنه نفسانى و باغواى شيطانى مفتون گرديده و خود را از سعادت و فضيلت محروم گردانيده‏اند و در طريق گمراهى قدم ميزنند و بسير قهقرايى خود را بجهنم كه دار غضب الهى است سرنگون نموده و ديگر راه چاره بر آنان مسدود گرديده آن وقت بعين اليقين ميبينند و تصديق ميكنند كه ديوانه آن كسى است كه از راه حقيقت كج شده نه آن كس كه در راه مستقيم حركت ميكند و بزودى وصول برحمت حق و واصل بدار كرامت او ميگردد البته هر كس اندك شعورى دارد ميفهمد كه اين دو طريق مساوى نيستند علامت بارز عقل و خرد مآل بينى است عاقل آن كسى را گويند كه تا وقت و فرصت از كفش نرفته براى سفر قيامت زاد و توشه‏اى تهيه نمايد و براهى كه رهبران حقيقت رهبرى مينمايند سلوك نمايد تا آنكه بفعليّت اخير خود برسد و سعادت عظمى نصيب وى گردد.

فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ، وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ، وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ، مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ، عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ در اين آيات خداوند پيمبر خود را نهى ميفرمايد از متابعت و پيروى نمودن كفار بخصوص كافرى كه موصوف بصفات نكوهيد و اخلاق ذميمه باشد و نه صفت از صفات اشخاص پليد آنان را تذكر ميدهد

اوصاف نه گانه نكوهيده كفار

 (صفت اول) (وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ) حلاف كسى را گويند كه در هر موردى حق يا ناحق سوگند ياد ميكند در صورتى كه در قرآن مجيد نهى فرموده (وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ) خدا را در معرض سوگند خود قرار مدهيد (2) (مهين) كسى را گويند كه نزد خلق و حق حقير و پست و بى‏مقدار باشد از قتاده نقل ميكنند كه مهين يعنى كذّاب كه بسيار دروغ گويد و شايد اشاره باين باشد كه سوگند ياد نمودن بسيار دليل بر دروغ گويى و نادرستى گفتار گوينده او است مخصوصا كسى كه خدا را در چيزهاى ناقابل در معرض سوگند قرار ميدهد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 45

 معلوم ميشود بعظمت و بزرگوارى او سست عقيده و بى موالات است زيرا اگر عظمت خداوندى را در نظر داشت در هر موردى ذات ذو الجلال را مورد قسم قرار نميداد (3) همّاز در مفردات لغت گفته (همز الانسان اغتيابه قال تعالى همّاز مشّاء بنميم) يعنى پشت سر مردم غيبت ميكند بعضى گفته‏اند همّاز سخن چين است كه بين مردم فساد و فتنه انگيزد و بمردم طعنه ميزند و در روايتى معصوم فرموده (مؤمن آن كسى است كه نه طعنه ميزند و نه فحش ميدهد) در روايت ديگر

 (طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب الناس)

كسى كه مراقب حال خود است و مشغول باشد بعيب جويى خود ديگر در مقام عيب جويى ديگران نميباشد و در سوره (همزه) ويل لكلّ همزه لمزة بعضى از مفسّرين چنين گفته‏اند واى بحال كسى كه در مقام عيب جويى مردم در پشت سر غيبت نمايد و در پيش رو بگوشه چشم و ابرو طعنه زند و اشاره نمايد، 4- مشاء بنميم، در ميان مردم راه ميرود و سخن چينى ميكند تا آنكه بين آنان فساد اندازد.

 (5) منّاع للخير، منّاع صيغه مبالغه و براى تأكيد در منع از كار خير است و از مفسّرين در اينجا دو معنى نقل شده اوّل مقصود از منّاع آدم بخيل است و مقصود از خير مال است كه يكى از صفات كافر بخل است دوم مقصود از خير ايمان است و گويند اين آيه در باره وليد بن مغيرة فرود آمده كه او ده پسر داشت و مال بسيار اندوخته بود و اولاد خود را منع ميكرد از اينكه داخل اسلام شوند و ميگفت از اولاد من هر كس داخل دين محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم شود از مال خود وى را محروم ميكنم قول ديگر در باره ابو جهل وارد شده و سخنان ديگرى نيز در اينجا گفته شده.

 (6) معتد، معتد كسى را گويند كه سركشى و طغيان نمايد و از حق خود تجاوز كند و بمردم ظلم روا دارد و از آنان اخذ عدوانى نمايد و بپيروى شهوات بنفس خود نيز ستم كند و خود را از رحمت حق تعالى محروم گرداند.

 (7) اثيم، اثم بمعنى گناه است و اثيم كسى را گويند كه بسيار خطاكار و گناه كار

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 47
جهل و نادانى فرو ميبرد كه راه را از چاه تميز نميدهد و خود بينى و نفس پرستى وى را از حق و حقيقت محجوب ميگرداند و وى را واقع ميگرداند در هاويه حرص و حسد و بخل و عجب و هر گونه مفاسد اخلاقى كه بتوان تصور نمود.

و نيز جامع تمام فضائل و ملكات ارجمند انسانى يك امر وحدانى است و آن معرفت و محبّت نسبت بمقام قدس الهى است زيرا معرفت و محبّت يك جذّابه الهى است كه هر گاه در قلبى پديد گرديد نورى از آن طلوع مينمايد و اشعّه آن اطراف قلب را روشن ميكند و ظلمت شرك و نفاق و خود بينى و خودپسندى و باقى اوصاف نكوهيده را منفى ميگرداند و نور آن نيز بخارج تأثير ميكند و تمام افعال و اعمال انسان را از روى قانون عدل تعديل مينمايد اين است كه ممكن نيست كافر از روش صفات حيوانى خالى گشته و صفات انسانى را رهرو و پيش رو خود قرار دهد زيرا كه موضوع صفات انسان ايمان بخدا و شناسايى او است كه صفات حيوانى را تبديل بصفات و ملكات انسانى ميكند كسى كه فاقد اين مرتبه گرديد هرگز روى سعادت و فضيلت را نخواهد ديد.

أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنِينَ، إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ اى رسول اكرم تو تابع مشو كفّارى را كه موصوف باين صفات نكوهيده مى باشند اگر چه آنان صاحب مال و مكنت و داراى پسران باشند اينان وقتى آيات حكمت آميز ما را كه از منبع فيض ازلى ترشّح نموده و مملوّ از حقايق علوم و دقايق حكمت است بر آنان ميخوانى گويند اينها افسانه‏هاى پيشينيان است و آنكه چنين نسبتى بآيات ما ميدهد بزودى وى را ميگيريم و بر پيشانيش داغ مينهيم بعضى مفسّرين گفته مقصود وليد بن مغيره است كه در جنك بدر جراحتى بدماغش وارد شد و اثرش در مدت حياتش باقى ماند.

از صاحب كشّاف نقلشده داغ بينى كنايه از منتهاى خارى و ذلّت است زيرا                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 48

 صورت شريفترين اجزاء بدن است و موضع عاليتر آن دماغ است پس بنا بر اين معنى آيه چنين ميشود كسى كه آيات ما را حمل بر افسانه پيشينيان ميكند بكيفر اعمال و افعالش بزودى وى را در دنيا و آخرت خوار و ذليل ميگردانيم.

إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ در تفسير ابو الفتوح رازيست كه از ابو صالح روايت ميكند در يمن باغى است كه آن را سروان گويند دو فرسنگ جلوتر از صنعا در راه كسانى كه بصنعا ميروند و اين بوستان مال مردى بود از اهل صلاح و نماز و عادت او اين بود كه هر چه خرما از درختان ميافتاد در دسترس فقيران ميگذاشت و نيز آنچه بر درخت بود فقرا را از چيدن آن منع نمينمود و چون موقع چيدن آن ميرسيد حقّ فقرا را ميداد و اين شخص سه پسر داشت وقتى مرد پسران با هم گفتند ما مثل پدرمان نميتوانيم بكنيم كه نيمى بكم و بيش از ميوه اين باغ را تقسيم فقرا كنيم زيرا ما معيل و عيال باريم و مال بسيارى نداريم كه چنين كنيم و چون بعادت معهود فقرا آمدند موقع چيدن ميوه‏ها را عقب انداختند و با هم متّفق شدند كه در شبى بروند و ميوه‏ها را بچينند و از فقرا پنهان دارند و سوگند ياد نمودند از فقرا پنهان دارند شب معهود عذابى و آتشى آمد و تمام درختان و ميوه‏ها را سوزانيد.

اين است كه خداوند براى عبرت ديگران حكايت آنان را در اين چند آيه بيان فرموده كه پس از آنكه تصميم گرفتند حق فقرا ندهند فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ، فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ پس از آن عذاب باغ آنها گرديد مثل شب تار يعنى آتش تمام باغ را سوزانيد و تمام درختان و ميوه‏ها سياه و خشك و خاكستر گرديد. پايان آرى عذاب الهى چنين است كه وقتى نمونه‏اى براى تنبيه گناهكار وارد شد (لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها) تر و خشك را با هم ميسوزاند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 49

 [سوره القلم (68): آيات 23 تا 41]

فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ (23) أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ (24) وَ غَدَوْا عَلى‏ حَرْدٍ قادِرِينَ (25) فَلَمَّا رَأَوْها قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ (26) بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (27)

قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ (28) قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ (29) فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ (30) قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا طاغِينَ (31) عَسى‏ رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا راغِبُونَ (32)

كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (33) إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ (34) أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ (35) ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (36) أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ (37)

إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَما تَخَيَّرُونَ (38) أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ (39) سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعِيمٌ (40) أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ إِنْ كانُوا صادِقِينَ (41)

 (ترجمه)

آنها سوى بستان روانه شدند و با هم آهسته سخن ميگفتند،

كه امروز مواظب باشيد كه فقيرى وارد نشود،

و صبح با شوق بباغ رفتند،

پس چون باغ را آن طور ديدند گفتند شايد ما باغ را گم كرده‏ايم،

يا اينكه (بقهر خدا) از ميوه‏اش محروم شده‏ايم،

بهترين آنها گفت آيا من بشما نگفتم چرا حمد و ستايش و تسبيح حق تعالى ننموديد،

همگى گفتند منزهست پروردگار ما از ظلم ما بخودمان ظلم كرديم كه ترك احسان نموديم،

و روى بهم كرده يكديگر را ملامت نمودند

و گفتند اى واى بر ما كه طغيان نموديم،

و اميدواريم كه پروردگار ما بجاى آن                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 50

است عذاب خدا و البته عذاب آخرت بزرگتر است اگر بودند كه ميدانستند،

و محققا براى پرهيزكاران نزد پروردگارشان بهشتهاى پر نعمت مهيا است،

آيا ما مسلمانها را مثل گنه‏كاران قرار ميدهيم (چنين نيست)

چيست براى شما كه چنين حكم (ظالمانه را ميكنيد)

آيا براى شما كتابى است كه در آن اينطور تدريس ميكنيد،

و در آن كتاب آنچه خواسته‏ايد نكاشته‏ايد؟

يا شما را بر ما عهد و پيمان دائمى است تا روز قيامت چيست بر شما كه چنين حكمى ميكنيد،

بپرسيد از آنان كدام يك از آنها چنين گمانى ميكنند،

آيا در اين دعوى شركائى دارند اگر راست گويند شركاء خود را حاضر نمايند.

توضيح آيات‏

فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ مسكين فقيرى را گويند كه بسيار بى‏بضاعت و محتاج باشد لكن فقير آنست كه قدرى احتياج وى كمتر باشد و شايد سر اينكه در اينجا مسكين گفته نه فقير كنايه باشد از شدت بخل آنان كه درجه خود خواهى آنها طورى بوده كه حاضر نبودند بچنين فقرايى فيض برسد و آنها بهرمند شوند فَلَمَّا رَأَوْها قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ چون برادران رفتند ميوه باغ را بچينند ديدند نه باغى مانده و نه درختى پديدار است و نه ميوه‏اى بجاى خود باقى است بلكه آتش غضب الهى آن را سوزانيده و نابود گردانيده چنان بهت و تعجب آنان را فرا گرفت كه گمان كردند راه را اشتباه كرده و بى‏راهه آمده‏اند گفتند اين بستان ما نيست كه باين صورت در آمده و بعضى گفتند نه چنين است بلكه خداوند ما را محروم گردانيده قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ از اين آيات توان استفاده نمود كه خطاى آنان كه بكيفر آن از باغ و ميوه آن محروم گشتند دو چيز بوده يكى قصد محروم گردانيدن فقرا از ميوه باغ و

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 51
ديگر غفلت آنان از ستايش و حمد خدا البته اگر انسان در هر حالى و هر موقعى كه نعمتى باو برسد متذكر باشد و ولى نعمت خود را ستايش و تشكر نمايد و ملتفت باشد كه نعمت از او است آن وقت حقوق الهى را كه بآن موظف گرديده مراعات مينمايد تمام فسادهاى اخلاقى و اعمالى ناشى از غفلت و هوا پرستى است اين است كه برادر عاقلتر يا بهتر آنها خطاى آنان را ناشى از غفلت آنان دانست از اينجا توان پى برد كه سر آمد تمام معاصى همان غفلت از ياد خدا و عدم توجه باو است اين بود كه آن برادر عاقلتر خواست بآنها بفهماند كه شما خود بخود ظلم نموده و نيت و عمل شما بود كه بصورت شراره آتش گرديد و درختان شما را سوزانيد خدا بكسى ظلم و تعدى روا ندارد اين بود كه بر گناه خود اظهار نمودند و گفتند قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا طاغِينَ، عَسى‏ رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا راغِبُونَ از عبد اللَّه مسعود چنين روايت شده كه چون آنان از روى صدق و صفا توبه نمودند و بگناه خود اعتراف كردند خداوند در عوض بستانى بآنها كرامت فرمود بمراتب بهتر و نعمت آن زيادتر و چندان ميوه و انگور در درختان او بهم رسيد كه يك خوشه انگور بار اشترى بود و آن بستان را حيوان ميناميدند بكر بن سهل دمياتى گفته من از ابو خالد شنيدم كه گفت من اين باغ را ديدم در آن هر خوشه انگور بقدر اندام مردى بود (تفسير ابو الفتوح رازى) آرى اثر توبه واقعى چنين است كرم بين و لطف پروردگار كه در اثر توبه و بازگشت عاصى از مخالفت و عصيان بسوى اطاعت و فرمانبرى علاوه بر اينكه عاصى را بنظر لطف و مرحمت مينگرد و وى را مورد الطاف خداوندى خود قرار ميدهد و اقبال بسوى او ميكند و خطا و لغزش او را عفو ميفرمايد بهمينها اكتفاء ننمود بلكه وى را مورد نوازش خود قرار داده و سيئات وى را تبديل بحسنات مينمايد چنانچه در باره توبه كنندگان فرموده (فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ)                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 52

 كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ بجند جهت ميتوان گفت عذاب اخروى شديدتر و بزرگ‏تر از عذاب دنيوى است (1) عذاب دنيوى غالبا براى بازداشتن عاصى از گناه است و آن در جايى است كه صفحه قلب عاصى از زيادتى معصيت بالتمام سياه نگشته و اميد بازگشت در او باشد اين است كه خداى رءوف مهربان گاه بگاهى وى را گوشمالى ميدهد كه شايد متنبه گرديده و بازگشت نمايد و نيز دگران وى را گوشمالى ميدهد كه شايد متنبه گرديده و بازگشت نمايد و نيز دگران هم متنبه شوند لكن وقتى صفحه نورانى دل سياه شد و هر بلا و آفتى بوى رسيد حمل بر امور طبيعى نمود مثل اكثر مردمان امروزه خداوند وى را بحال خود ميگذارد بلكه نعمت او را زياد ميكند تا آنكه بميرد (وَ هُمْ كافِرُونَ) از اينجا معلوم ميشود كه مصيبات و بلاها و نارواييهاى دنيا از روى رحمت است كه مردم هم متنبه گردند و هم جبران خطا و لغزش آنان گردد لكن عذاب آخرت از روى غضب حق تعالى و كيفر اعمال بد

عاصى است (2) چون دنيا نسبت بآخرت كوچك و بى مقدار است و از عالم كون و فساد بشمار ميرود نه نعمتهاى آن را بقا و ثباتى است و نه نقمتهاى آن پايدار است اين است كه عذاب آخرت بمراتب بسيار بزرگتر و عظيم‏تر است از عذاب دنيا زيرا كه آخرت دار بقا است هم نعمتهاى آن حقيقى و واقعى و دائمى است و هم عذاب آن شديد و هميشه‏گى است (3) در دنيا غالبا راه چاره‏اى براى انسان باز است زيرا كه او در هر بلا و مصيبتى گرفتار ميشود دنبال علاج و رفع آن است بگمان اينكه علاج آن ميسر است و باميد علاج پذيرفتن خود را تسلّى ميدهد و اميدوار است كه بزودى بلاء بر طرف گردد لكن عذاب آخرت علاج پذير نيست.

إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ عند ربّهم اشاره بمقام و منزلت اشخاص با ايمان و تقوى است كه نزد
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 53

 پروردگارشان مثل ملائكه مقربين مقام عنديّت دارند و مقصود از عنديّت نه قرب مكانى يا زمانى است بلكه قرب معنوى و نزديكى شأنى و مقامى است و شايد مقصود از متقين همان مقربين ميباشند كه جايگاه آنان را در سوره واقعه در آيه 12 (فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ) معرفى فرموده و آن جوار قرب الهى و بهشتى است كه دار كرامت و نعمتهاى آن غير متناهى و زوال ناپذير است.

و اسّ اساس چنين بهشتى كه عنديت نزد حق تعالى آرد تقوى است زيرا بدون تقوى هرگز قرب و منزلت در دار كرامت حق بر كسى ميسّر نخواهد شد و براى تقوى پيشه‏گران مقام بسيار بلندى و منزلت بس ارجمنديست اين است كه در شأن آنان در سوره قمر و آيه 55 فرموده (إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ) «1»

__________________________________________________

 (1) محققا اشخاص متقى و پرهيزكاران جايگاه آنان بهشتها و نهرها در نشيمنهاى صدق و درستى نزد پادشاه مقتدر ثابت و برقرار است.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 54

 [سوره القلم (68): آيات 42 تا 52]

يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطِيعُونَ (42) خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ (43) فَذَرْنِي وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ (44) وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ (45) أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (46)

أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ (47) فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادى‏ وَ هُوَ مَكْظُومٌ (48) لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ (49) فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (50) وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ (51)

وَ ما هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ (52)

 (ترجمه)

 (مشركين ياد كنند) روزى را كه دامن بميان زنند و چون بسجده خوانده شوند نتوانند،

در حالتى كه چشمهايشان بگودى فرو رفته و ذليل و ترسان و حسرت آنان را فرا گرفته و در دنيا چنين بودند كه با تن سالم انها را بسجده و طاعت ميخواندند (اجابت نميكردند)،

اى پيغمبر تو كيفر و مجازات كفار را بمن واگذار كه بزودى آنان را درجه بدرجه پائين بريم بطورى كه نميدانند،

و تو آنها را مهلت بده كه البته كيد من قوى (و غضب من بسيار سخت است)،

آيا تو از كفار اجر و مزدى ميطلبى كه بر آنان سخت و دشوار باشد،

يا آنكه از عالم غيب آگاهند و از آنجا مينويسند؟

اى پيغمبر تو براى حكم خدا صبر كن و نبوده باش مثل صاحب حوت (در شكم ماهى) با حالت غم خدا را خوانده‏

و اگر لطف و كرم پروردگارش او را فرا نگرفته بود از شكم ماهى مى‏افتاد در بيابان بى‏آب و گياه‏

 (چون بحق ناليد) خدايش برگزيد وى را و قرار داد او را از بندگان صالح‏

 (اى رسول) نزديك بود كافرين بچشمان بد تو را چشم زخمت بزنند چون آيات قرآن را                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 55

 شنوند (از روى حيرت) گويند البته اين شخص (كه چنين سخن ميگويد) ديوانه است،

در صورتى كه اين كتاب الهى نيست جز پند و حكمت براى عالميان‏

توضيح آيات‏

يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطِيعُونَ (يكشف) سه طور قرائت كرده‏اند (1) چنانچه مشهور بين عامّه قرّاء است (2) بفتح يا يكشف (3) تكشف بتا قرائت شده در وصف قيامت و شدّت آن است كه آن روزى است كه مردم دامن بكمر ميزنند و اين كنايه از شدت هول قيامت است مثل كسى كه كار مهم سختى براى وى پيش آيد دامن بكمر ميزند و خود را مهيا مينمايد و وقتى بآنان امر ميشود سجده كنيد قدرت بر سجده كردن ندارند شايد اشاره باين باشد كه چون در آن روز هر كسى بفعليّت اخير خود رسيده و آن جهات قابلى او بفعليّت منتفى گرديده و ديگر محلّ استكمال در آن روز براى احدى باقى نمانده و آنچه در دنيا كسب نموده و تحصيل كرده از فائز گرديدن بسعادت يا رسيدن بمنتهى درجه شقاوت همان فعليّت و نحوه وجود وى گرديده اين است كه چون تكليف بسجده براى استكمال است و جهات استكمالى در او مفقود گرديده ديگر قدرت بر سجده كردن ندارد پس كسى كه در اين دنيا كه هنوز موقع استكمال او باقى است سجده نكرده و اظهار خضوع و بندگى ننمود كه فعليّت اخير او مقام عبوديت شده باشد در آن وقت ديگر قدرت ندارد سجده كه بآن اظهار بنده‏گى و عبوديّت ميشود بنمايد.

در تفسير ابو الفتوح رازى بروايت ابو موسى اشعرى از رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم سؤال شد از آيه (يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ) فرمود روز قيامت نور عظيمى پديد آيد كه تمام خلق از هيبت برو افتند و سجده كنند و نيز در حديث ديگر چون روز قيامت شود تمام خلق را در موقع سياست بدارند و خداوند قضاوت كند ميان هر ظالم و مظلومى‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 56
بطورى كه هيچ مظلمه‏اى باقى نماند مگر آنكه بصاحبش رد نمايند آبى كه با شير مخلوط گرديده و فروخته بكيفر اعمالش امر ميشود كه آب را از شير جدا كند آن گاه منادى ندا كند بطورى كه تمام مردم بشنوند هر امت و تابعى بايستى دنبال پيشواى خود بدود آن وقت صاحبان صليب با صليب خود بدوند بت پرستان دنبال بت خود بدوند و هر عابدى با معبود خود بدود و هيچ بت و صنمى نماند مگر با آنكه پرستش نموده داخل جهنم ميشوند آن گاه خطاب بموسويان رسد كه شما كرا پرستيديد گويند عزيز پسر خدا گويند دروغ مى‏گوييد خدا را زن و فرزند نميباشد بعيسويان گويند شما كرا پرستيديد گويند عيسى بن مريم پسر خدا گويند دروغ مى‏گوييد خدا را پسر نيست آن گاه بفرمايد دو فرشته بيايند بصورت عزيز و عيسى (ع) آنها گويند اينانند معبودان ما آن گاه ملائكه آنها را بدوزخ ميكشند و بخازنان دوزخ ميسپارند و اين است معنى قوله تعالى (لَوْ كانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها وَ كُلٌّ فِيها خالِدُونَ «1» آن گاه كسانى بمانند كه خدا را پرستيده باشند خطاب رسد شما كرا پرستيده‏ايد گويند ما خدا را پرستيده‏ايم و معبود ما تويى بار خدايا ما كجا رويم امر فرمايد تا حجاب را بر دارند و نورى از انوار او پديد گردد و همه برو بسجده افتند لكن مردمان منافق و رياكاران خواهند سجده كنند نتوانند بلكه بپشت افتند اين است معنى قول تعالى يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطِيعُونَ خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ از بعض مفسّرين است مؤمنين وقتى سر از سجده بر ميدارند رويهاى آنها مثل برف سفيد ميگردد چون يهوديان و نصرانيان و منافقان آنان را مينگرند و خود را قادر بر سجده نميبينند از شدّت حزن و غم روهاى آنان سياه ميگردد وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ شايد مقصود از امر آنان بسجده اشاره باين باشد كه دعوت پيمبران را كه‏

__________________________________________________

 (1) سوره انبياء آيه 99 يعنى اگر اين هايى كه (كفار) ميپرستيدند خدايان بودند وارد جهنم نميشدند و حال آنكه تمام كفار در جهنم جاويدان ميباشند [.....]

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 57

مشتمل بر نماز و سجده بود قبول ننمودند و ممكن است مقصود نماز جماعت باشد چنانچه بعضى گفته‏اند كه مؤذن بكلمه (حى على الصلاة) آنها را دعوت مينمود بنماز جماعت و ركوع و سجود با جماعت و حاضر نميشدند و تخصيص بسجده براى اهميّت آن است چنانچه امر بخصوص راجع بسجده فرمود (فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اعْبُدُوا) «1» و نيز در آيات ديگر امر بسجده ميفرمايد و آن را سبب نزديكى و قرب خود معرفى مينمايد (وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ) «2» و شيطان بترك سجده مطرود گرديد.

بعض مفسّرين گفته آيه اشاره باين است كه در قيامت حجاب برداشته ميشود و كسانى كه در دنيا در حجاب انيّت و خوديّت خود مانده‏اند امر بر آنان سخت ميگردد و آنها خوانده ميشوند بفناء فى التّوحيد و ديگر قدرت ندارند زيرا كه استعداد فطرى خود را در اثر ركود بدنيا و فرو رفتن در شهوات از دست داده (ذليلة ابصارهم) يعنى متحير و سرگردانند زيرا ديگر آن قوه نوريّه كه بآن ترقى و تعالى ممكن بود از كف داده و همان استعداد بود كه ميخواند آنان را بسوى فناء فى اللَّه و پس از مرگ ديگر استعداد باقى نميماند. پايان فَذَرْنِي وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ خداوند در ابتداء خلقت بشر قوّه و استعدادى در وى نهاده كه اگر در صراط مستقيم انسانيّت حركت نمايد ممكن است آن بآن و ساعت بساعت در ترقى و تعالى صعود و تفوق نمايد و حائز مقام قرب الى اللَّه گردد بطورى كه مرتبه و مقام او برتر و بالاتر از ملك گردد لكن اگر بيراهه حركت كند و آن قوّه ملكوتى و آن روح الهى كه در او بوديعه گذارده شده در اثر نفس پرستى و هوى از دست بدهد و در شهوات فرو رود على الدّوام عوض آنكه ترقّى و تعالى پيدا كند آن بآن و درجه بدرجه فرود ميآيد بطورى كه از پست‏ترين حيوانات بشمار ميآيد و در

__________________________________________________

 (1) بمؤمنين امر فرموده كه خدا را سجده كنيد و او را عبادت نمائيد.

 (2) و نيز بمؤمنين امر فرموده كه خدا را سجده كنيد و نزديك شويد از اينجا معلوم ميشود كه سجده سبب نزديكى بنده است بخدا.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 58

باره وى (بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا) صادق آيد و لو آنكه مادامى كه در اين دنيا حيات دارد خودش تنزّل خود را ملتفت نميباشد زيرا شهوات چشم و گوش آدمى را مى بندد و حقايق را وارونه نشان ميدهد و اشاره بهمين دارد آنجا كه فرموده لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ «1» حضرت امير در بعضى سخنان و مواعظ خود فرموده اگر امروزت مثل ديروزت باشد مغبونى و اگر امروزت بدتر از ديروزت باشد ملعونى) البته بهترى و بدترى و مساوى بودن راجع بجهات روحانى است نه جسمانى.

و در سخنان بزرگان است كه انسان اگر در هر آنى درجه‏اى بسوى كمال بالا نرود بقدر همان درجه‏اى كه بايستى ترقى نمايد تنزل نموده و پائين آمده، و شايد سرش اين باشد كه بشر خواهى نخواهى در ايام حياتش على الدّوام از قوّه بفعل ميآيد و فعليّت وى بسوى سعادت است يا بسوى شقاوت البته اگر بسوى سعادت رهسپار نگرديد بسوى شقاوت رفته و از مقام انسانيت بمرتبه حيوانيت فرود آمده بعبارت ديگر انسان اگر در هر آنى ترقى ننموده و كمالى بر كمالات روحانى خود نيفزود بهمان اندازه فقدان كمال منقصت مينمايد و درجه بدرجه تنزل مينمايد و بر شقاوت وى افزوده ميگردد اگر چه خودش نميداند و ملتفت نميباشد وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ خطاب بپيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم خود فرمود كه منكرين رسالت و قرآن را مهلت بده و محققا بدان كه عقوبت من سخت و محكم است و شايد مقصود از (كيد متين) اين باشد كه آنان را ثروتمند ميگردانيم‏

__________________________________________________

 (1) سوره تين آيه 4 (بحقيقت ما آفريد انسان را در بهترين تعديل و قوام آفرينش و پس از آن برگردانيديم وى را در پائين رتبه فرو رفته‏گان اشاره بآنكه در ابتداى خلقت انسان قابل هر گونه كمالى ميباشد لكن بسوء اختيار خود را در پست‏ترين درجات فرود مى‏آورد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 59

و نعمت دنيا را بر آنان زياد ميكنم تا وقتى كه خوب در شهوات فرو رفتند و بدنيا و حياتشان مطمئن گرديدند يك دفعه از آنها ميگيرم و آنان را در حسرت و ندامت ميگذارم أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ، أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ اشاره بكمال خباثت و شقاوت كفار است كه با آنكه تو براى تبليغ رسالت اجر و مزدى از آنان طلب نميكنى و منتظر هيچگونه عوض نيستى و فقط براى سعادت آنها اينطور فداكارى ميكنى و زحمت ميكشى با اين حال از روى كبر و نخوت و تفرعن و خود پسندى زير بار تبليغ تو نميروند و سخنان تو را نميپذيرند اين كبر و خود پسندى آنان از چيست آيا بر مغيبات و آنچه در لوح محفوظ ثبت گرديده مطلع و خبردار ميباشند و ثبت مينمايند و در آن حكم ميكنند يا از عالم ما وراء الطبيعه خبردار ميباشند و از آنجا طريق سعادت خود را بدست ميآورند فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادى‏ وَ هُوَ مَكْظُومٌ در اين مبارك آيه خداى جليل بنبى اكرم خود را امر بصبر و بردبارى مينمايد و در سوره آل عمران آيه 128 در مقام تعريف و ستايش صابرين فرموده وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ) «1».

صبر كه عبارت از متانت و استقامت است يكى از بالاترين و ارجمندترين صفات حميده انسانى بشمار ميرود هيچ سعادت و فضيلتى بدون صبر و بردبارى براى انسان ميسّر نميگردد ما هيچ ثمر و نتيجه كاملى از اعمال و افعال خود نتوانيم ببريم مگر در اثر ثبات و پايدارى و كوشش در عمل قواى ما هر قدر ضعيف و ناتوان باشد در پرتو ثبات و صبر ترقى و تعالى مينمايد پيمبران اولو العزم در امر اراده قوى و متانت و استقامت فوق العاده بمقام (اولو العزمى) نائل گرديدند يكى از شرائط اساس كاميابى و نتيجه مثبت گرفتن از عمل همان صبر و استقامت و پايدارى در عمل است اين است كه خداى جليل برسول اكرم خود با آنكه حائز

__________________________________________________

 (1) فرو برندگان غيظ و كسانى كه عفو ميكنند از مردم و خدا دوست ميدارد نيكوكاران را

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 60

درجه اعلاى مقام صبر بود باز امر بصبر و بردبارى مينمايد لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ و اگر نبود يونس عليه السّلام كه دريافت وى نعمت از پروردگارش كه موفق گردانيد وى را بذكر خود و ملهم گشت بذكر لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ «2» سوره انبياء آيه 87 توبه و التجاء او قبول نميشد و هر آينه در اثر همان غيظ و غضب و ترك اولى كه بدون رخصت طلبيدن از پروردگارش از او واقع گرديد و از بين تهديد شدگان بعذاب بيرون رفت بايستى پس از آنكه بكيفر عملش در شكم ماهى محبوس گرديد در بيابان بى‏آب و گياه افتد در حالى كه در اثر همان خلاف خجلت زده و پشيمان گرديد فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ آرى چنين است لطف و كرم پروردگار نسبت ببندگان عاصى و گنه كارانى كه از گناه و خطاى خود خجلت زده و رو بكرم لطف او آرند و اظهار خطاى خود نموده التجاء بسوى رحمت او آورند چنانچه در سوره انبياء آيه 88 پس از حكايت حضرت يونس و توبه و ذكر او براى تنبيه گنه‏كاران و اميدوارى آنان فرموده فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ همين طورى كه يونس را در اثر ذكر و توبه از غم و از شكم ماهى نجات داديم و از قعر دريا وى را باوج مقام صالحين و مقربين رسانديم همين طور اشخاص با ايمان هر گاه بذكر و توبه رو بما آرند و از در نيازمندى در آيند آنان را ميپذيرم و آنها را از شقاوت و از هر گونه غم و بيچارگى و از ذلت خطا و گناه نجات ميدهيم و مقام آنها را بالا ميبريم و آنان را از صالحين محسوب ميداريم و نظر بعظمت و شرافت اين ذكر است كه در احاديث و سخنان اكابر آثار بسيار و خواص بيشمار در باره اين ذكر شريف رسيده و تكرار آن سبب نجات و

__________________________________________________

 (2) نيست الهى مگر تو تو منزهى (از هر عيب و نقص) و من ميباشم از كسانى كه ظلم بخود نموده‏ام.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 61

رستگارى است و فايده‏هاى بسيار در بر دارد.

وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ خطاب برسول اكرم است كه كفار و معاندين از شدت عداوت و حسد چنان بتو نگاه ميكنند كه نزديك است بچشم خود تو را بلغزانند و بر تو اصابت نمايند

سخنان مفسرين در باره قرائت ليزلقونك‏

از قراء سه طور قرائت نقل شده (1) مشهور و معروف بين قراء (ليزلقونك) بضم ياء قرائت شده (2) بعضى (ليزلقونك) بفتح ياء قرائت كرده‏اند (3) از اعمش و عيسى بقرائت عبد اللَّه مسعود و عبد اللَّه عباس (ليزهقونك) قرائت كرده‏اند لكن اين نحو قرائت ساز است و اعتبارى ندارد

سخنان مفسرين راجع بمعنى ليزلقونك‏

1- (يزلقونك) يعنى يهلكونك تا آنكه تو را بهلاكت اندازند بدليل آنكه زهوق بمعنى بطلان و زوال است و همين است معنى قوله تعالى (انّ الباطل كان زهوقا) 2- (يزلقونك) يعنى تو را بچشم بد بزنند (عبد اللَّه عباس) 3- (يزلقونك) يعنى، يصرعونك، بيفكنند تو را (كلبى) 4- (يزلقونك) تو را برگردانند از آنچه بر آنى از اداء رسالت (حيّان) 5- (يزلقونك) از روى عداوت بتو نظر تيز كنند كه تو را بترسانند (عبد العزيز يحيى) در حديث از رسول اكرم است كه فرموده‏

 (العين لتدخل الرجل فى القبر و الجمل القدر)

چشم بد مرد را داخل در قبر ميكند و شتر را در ديگ.

در حديث ديگر اسماء بنت عميس گفت يا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرزندان جعفر را چشم زخم ميزنند آيا روا است براى آنها تعويذى بنويسم فرمود اگر ممكن                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 62

 بود چيزى جلو قضا را بگيرد و بر آن غالب گردد همان چشم بد بودى (تفسير ابو الفتوح رازى) و نيز قول حق تعالى حكايت از يعقوب نبىّ عليه السّلام كه وقتى پسرهاى خود را قوى و رشيد ديد و ترسيد كه چشم زخمى بآنها اصابت كند گفت (يا بَنِيَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ) «1» شاهد بر اين است كه چشم بد تأثير دارد.

سخنان مفسرين در اثر چشم بد

بين حكماء و مفسّرين خلافى نيست كه چشم بد تأثير دارد لكن بعضى انكار نموده نظر به اينكه چگونه ممكن است جسمى در جسم ديگر بدون تمام با يكديگر تأثير نمايد.

در پاسخ گفته شده چنانچه حكماء گفته‏اند همانطورى كه نفوس بشر در جوهر ذات و صفات و حقيقت مختلف و متفاوتند همين طور در آثار و خصوصيات نيز تفاوت بسيار دارند و در هر فردى از بشر آثار و خصوصياتى است كه در ديگرى نيست پس ممكن است در چشم بعض مردم خصوصيّاتى باشد كه در غير نفوذ نمايد و همين طور كه نفس و روح هر بشرى در بدن خود تأثير دارد ممكن است بعضى از نفوس در بدن غير نيز تأثير كنند البته نفس شرور اثر آن نيز شرّ است و عمل آن ضرر وارد نمودن بغير (از كوزه برون تراود آنچه در او است) و نفس خيّر پاك اثر آن خير است زيرا كه اين قاعده مسلّم و مبرهن است كه نميشود خير منشأ شر گردد همين طور نميشود شرّ منشأ خير شود.

اين است كه براى شفاى مريض يا حفظ يا بعض گرفتاريها ديگر ادعيه‏اى رسيده كه بتوسط نفس مؤمنين خوانده شود و بآب يا چيز ديگر دميده شود و استعمال گردد پس از اينجا معلوم ميشود همانطورى كه چشم آدم حسود بد بين و گفتار او تأثير بد دارد همين طور چشم و گفتار آدم پاك و بى‏آلايش نيز تأثير نيك دارد در تفسير روح البيان در اينجا بيانى دارد كه براى وضوح مطلب خلاصه‏

__________________________________________________

 (1) يعقوب نبى (ع) گفت اى پسران من همگى از يك در وارد نشويد و داخل شويد از درهاى متفرق.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏14، ص: 63

آن را ترجمه مينمايم چنين گفته بعضى گفته‏اند نظر كننده گاهى از چشم وى اثرات سمّى پديد ميگردد و در غير نفوذ مينمايد و وى را يا فاسد ميگرداند يا هلاك مينمايد چنانچه در بعضى از مارها چنين است در اسرار محمديه گفته ذاتى كه داراى سمّ اخلاقى است بالقوّه داراى تاثير است وقتى با آن كسى كه ضديّت و دشمنى دارد مقابل گرديد و قوه غضب بهيجان آمد آن وقت اثر آن خباثت و شريكه در كمون او مخفى بوده تحريك ميگردد و ظهور مينمايد و گاهى چنان شديد ميشود كه ممكن است جنين را در رحم سقط نمايد و گاهى بمجرد نظر كردن تأثير مينمايد پس استبعاد ندارد كه از چشم بعض مردم اجزاء لطيفى خارج گردد كه ديده نشود و برسد بآن چيزى كه طرف توجه وى واقع گرديده و بآن اصابت نمايد زيرا همانطورى كه نفوس بشر در حقيقت و ماهيّت مختلفند در تأثير نيز يك طور نيستند. (پايان) و شايد همين باشد سر اينكه در روايات و احاديث رسيده كه نظر كردن گربه و سگ بر غذا مضرّ است بايستى بچند لقمه آنان را رد نمود و نيز غذايى كه در مغازه‏ها و در محل عبور و مرور مردم تهيّه ميگردد خوب نيست زيرا نظر كردن اثرات بد دارد و در غذا نفوذ مينمايد و ممكن است خوردن آن سبب مرض گردد لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ، وَ ما هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ چون كفار و مشركين استماع قرآن مينمودند از شدت بهت و حيرت كه ميديدند از مرتبه فهم و عقل متعارفى آنان بر تر است و بسخنان بشر نميماند نسبت جنون بآن عقل كل ميدادند و ميگفتند محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ديوانه است و چون خود فاقد عقل بودند نميفهميدند كه اين آيات قرآنى از مبدء وحى الهى فرود آمده براى آنكه پوزش و اندرز باشد براى عالميان از جن و انس و تا قيامت هادى و رهنما و رهبر خلق باشد