کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
الجمعة: آيات 1 تا 11 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست




مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 285
سوره جمعه‏

مدنيّة و هى احدى عشرة آية

 [سوره الجمعة (62): آيات 1 تا 11]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (1) هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (2) وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (3) ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (4)

مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (5) قُلْ يا أَيُّهَا الَّذِينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (6) وَ لا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (7) قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (8) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (9)

فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (10) وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (11)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 286

 (ترجمه)

سوره جمعه در مدينه فرود آمده و آن يازده آيه است.

 (بنام ايزد هستى بخش صاحب رحمت عام و خاص)

تسبيح و تمجيد و ستايش مينمايند خدا را آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، آن پادشاه مقتدرى كه منزّه و مبرا از هر نقص و عيبى است (كه در ممكنات ديده ميشود) و او غالب و حكيم و درست‏كار است‏

او آن كسى است كه مبعوث گردانيد بين مردم امّى (بيسواد) رسولى از خود آنها كه بخواند بر آنها آيات قرآن را و آنان را (از قذارات) كفر و اوصاف نكوهيده پاك گرداند و بآنها بياموزد كتاب و حكمت الهى را اگر چه آنان پيش از بعثت رسول در گمراهى آشكارا بودند،

و نيز بياموزد بديگران از آن مردمان امّى وقتى كه بآنها ملحق گردند (تا آنكه قرآن و حكمت مندرجه در آن و قانون عدل الهى در ميان خلق باقى ماند تا قيامت) و اوست خداى غالب و حكيم‏

اين است فضل و رحمت خدا (كه برسالت فرستاده محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را و موفق گردانيده مردم را بهدايت) و عطا و بخشش مينمايد بهر كس كه بخواهد (و او را قابل رسالت بداند) و خدا صاحب فضل و رحمت بزرگ است.

مثل كسانى كه در خود اندوختند آيات توراة را و عمل نكردند بآن آن طورى كه بايستى عمل نمايند مثل خرانى مانند كه كتابهايى بر آنان بار شود كه فقط زحمت باركشى آن را ميبرند، بدست داستان كسانى كه آيات خدا را تكذيب نمودند و خدا هدايت نميكند گروه ستمكاران را-

 (اى رسول اكرم) بگو اى كسانى كه يهودى ميباشيد اگر گمان ميكنيد فقط شما دوستان خدائيد و غير شما كسى دوست خدا نيست بايستى آرزوى مرگ كنيد (زيرا كه هر دوستى طالب لقاء دوست خود است-

و هرگز چنين آرزويى نميكنند بسبب آنچه از اعمال بد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 287

 پيش فرستاده‏اند و خدا دانا و عالم است بمردمان ظالم و ستمكار.

 (اى رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) بگو آن مرگى كه از آن فرار ميكنيد محققا آن شما را ملاقات خواهد نمود پس از آن شما را برمى‏گردانند بسوى آن كسى كه عالم است بآنچه پنهان و آنچه آشكار است.

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد چون خوانده شويد در روز جمعه براى نماز (جمعه) پس بشتابيد بسوى ذكر خدا و خريد و فروش را واگذاريد نماز و (ذكر خدا) براى شما بهتر است اگر دانا باشيد و بدانيد (منافع ذكر خدا را)

و چون نماز گذارده شود در زمين پراكنده شويد و بجوئيد فضل و رحمت خدا را (يعنى در خريد و فروش طلب رزق كنيد) و خدا را بسيار ياد كنيد (شايد شما در اثر ياد خدا) رستگار گرديد.

و چون اين مردم ببينند معامله و تجارتى يا عمل لهوى را هر آينه متفرق ميگردند و تو را واميگذارند تنها در حالى كه تو (براى خطبه جمعه يا براى نماز) ايستاده‏اى بآنان بگو آنچه نزد خدا است بهتر است از عمل لهو و تجارت و خدا بهترين روزى دهندگان است.

 (توضيح آيات)

يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ تسبيح بمعنى تنزيه و ستايش نمودن از هر عيب و نقصى است.

حمد و تمجيد و ستايش ميكند خدا را آنچه در آسمانها است از موجودات علوى و مادى و آنچه در زمين است از موجودات سفلى.

 (ماء) موصوله در آيه عموم دارد شامل ميگردد تمام موجودات را خواه صاحب شعور و ادراك باشند مثل ملائكه و بشر و جن و حيوانات و خواه بى‏شعور باشند مثل جمادات و نباتات كه همه در ستايش مبدء عالم شركت دارند.

يسبّح هم بلفظ مضارع آمده مثل اينجا و در سوره (صف) و جاى ديگر                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 288

 (سبّح) بلفظ ماضى آمده اشاره به اينكه تمام موجودات از گذشته و آينده با تمام موجودات حاضر در همه حال و در همه اوقات خدا را بپاكى و تنزيه ستايش مينمايند.

در اين مبارك آيه چهار صفت يا چهار اسم از اسماء الحسنى را يادآورى نموده و آنها را از اوصاف اسم جلاله (اللَّه) بشمار آورده.

اول (الْمَلِكِ) پادشاه مقتدر و مالك آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است كه همه ملك او و در قبضه اقتدار اويند.

دوم (الْقُدُّوسِ) پاك و منزّه و مبرّا از هر عيب و نقصى است كه در ممكنات ديده ميشود.

سوم (الْعَزِيزِ) غالب و قاهر و ارجمندى است كه استيلاء و تفوّق و برترى دارد بر همه چيز.

چهارم (الْحَكِيمِ) درستكار كه از روى علم و حكمت هر چيزى را بجاى خود روى ميزان عدل، هر موجودى را بحسب استعداد و قابليّت آنچه درخور وى است باو عطا ميكند و بخل در مبدء فيّاض نيست.

خلاصه تمام موجودات تسبيح و تنزيه مينمايند خدايى را كه متّصف باين صفات است كه بعضى دلالت بر صفات جلال دارد مثل (قدّوس) كه مشتمل بر تمام صفات تنزيه و خلو از نقايص ممكنات است و اشاره به اينكه تسبيح موجودات راجع بصفت قدّوسيت او است چون ذات كبريايى پاك و منزّه از هر عيب و نقصى است موجودات نيز موظفند كه او را بهمين صفت معرفى نمايند.

و بعضى دلالت بر اوصاف جمال دارد مثال (الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ) اشاره به اينكه چون موجودات همه ملك او و در تصرف اويند و او غالب و قاهر و مستولى بر آنها است و تحت اراده و قدرت او قرار گرفته‏اند اين است كه تماما همه بزبان حال كه دلالت مصنوع بر صانع و دلالت اثر بر مؤثّر باشد و هم از طريق عمل كه همه تحت يك مدبّر حكيم و هر يك موظّف بر عملى گرديده انجام وظيفه ميدهند و هم بزبان قال چنانچه آيات و احاديث بسيار شاهد بر اين است كه تمام موجودات تسبيح و                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 289

 تقديس مينمايند مربى خود را قوله تعالى وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ «1» و نيز تمام موجودات او را سجده مينمايند قوله تعالى أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ «2» و امثال اين آيات بسيار است و از احاديث مثل بعض ادعيه منسوب برسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه در مناجات گفته‏

 (الهى انت الذى سجد لك السماء و الارض و سجد لك سواد الليل و نور النهار وضوء القمر و الشعاع الشمس و حفيف الشجر و دوى الماء).

و بهمين مضامين در احاديث بسيار نيز رسيده و دلالت صريح دارد كه تمام موجودات خدا را ستايش مينمايند و او را سجده ميكنند يعنى بطور ميل و رغبتى كه در غريزه و سجيّه آنان نهاده او را ستايش و بندگى مينمايند.

و شايد سرّش همان باشد كه حكماء و عرفاء گفته‏اند:

وجود خير محض است و در تمام موجودات سريان دارد و تمام صفات كماليه از علم و قدرت و غير آن ناشى از وجود است و در ذوى العقول مثل انواع و اقسام ملائكه‏

__________________________________________________

 (1) سوره بنى اسرائيل آيه 46، نيست چيزى مگر آنكه تسبيح و تقديس ميكند او را لكن شما تسبيح آنان را نمى‏فهميد از جمله (لا تفقهون) توان استفاده نمود كه تسبيح آنها بلفظ و گفتار نيست زيرا اگر تسبيح موجودات لفظى بود بايستى بفرمايد (لا تسمعون) نه (لا تفقهون) بلكه بحس ديگرى بايد تسبيح هر نوعى از موجودات را احساس نمود و نيز نميتوان گفت فقط تسبيح آنها اشاره بدلالت وجود آنها است بر مدبر حكيم زيرا كه آن را هر شخص با ايمانى تواند ادراك نمايد پس كسانى توانند تسبيح موجودات را و نيز كيفيت سجده آنان را فهم نمايند كه آن قوه‏اى كه مركوز در بشر است و آن را قوه الهامى گويند بفعليت آورده و بآن آشنا گردند آن وقت آن ستايشى كه مخصوص بهر نوعى از موجودات است توانند ادراك نمايند.

 (2) سوره حج آيه 18، خطاب به نبى خاتم است كه آيا نديدى كه بحقيقت و درستى سجده ميكند خدا را آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و سجده ميكند خدا را خورشيد و ماه و ستارگان و كوه‏ها و درختان و جنبنده‏هاى و بسيارى از مردم و براى بسيارى عذاب محقق گرديده، و چون بسيارى از اينها مثل كوه و درخت و دواب ذوى العقول نيستند سجده آنها بنحو ديگرى است كه بايستى بحس ديگرى ادراك نمود.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 290

و افراد بشر و جن با مراتب و درجاتى كه بين آنها است چون وجود در آنان قوى است صفات وجودى مثل علم و قدرت و شعور در آنها ظاهر است لكن در حيوانات قدرى مخفى‏تر و در نباتات و جمادات از جهت ضعف وجودشان صفات آنها پنهان است و ظهور و بروز ندارد لكن هر يك از آنان بقدر گنجايش وجودشان داراى علم و شعور ميباشند و بقدر علم و شعورى كه در باطنشان مخفى گرديده مبدء خود را ستايش مى- نمايند اين است كه گويند تمام موجودات عارف بحق تعالى و عاشق او ميباشند.

          (سرّ حب ازلى در همه اشياء جارى است             ور نه بر گل نزدى بلبل بى‏دل فرياد)

 منتهى علم بعلم خود ندارند چنانچه تمام افراد بشر علم بمبدء آفرينش دارند لكن علم بعلم خود ندارند مگر كسى كه بتأييد الهى علم بعلم خود پيدا كند و بوجدان سرى راهى بسوى او پيدا نمايد.

خلاصه چنانچه مشاهده ميكنيم تمام موجودات كوشش ميكنند و رو بكمال ميروند براى آنكه قرب بمبدء كمالشان پيدا نمايند و اگر نبود عشق بكمال كه در دل هر ذرّه‏اى از موجودات نهفته هيچ موجودى بكمال نميرسيد نه هيچ دانه‏اى بثمر و نه هيچ طفلى از مادر متولّد ميگرديد و اين عشق غريزى كه در دل موجودات نهفته پرتوى است از حبّ ذاتى مبدء آفرينش و حديث قدسى مشهور

 (كنت كنزا مخفيّا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف)

اشاره بهمان حبّ ذاتى الهى است و قوله تعالى يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ نيز شاهد بر اين است كه چون خود را دوست دارد آثار خود را نيز دوست دارد.

و آدمى وقتى بخوشبختى جاودانى نزديك ميشود كه اندكى از اين حبّ ازلى را در خود بيابد و ايمان آرد كه در اين جسم خاكى آفتابى است كه در زير ابرهاى قواى طبيعى جسمانى پنهان گرديده و بداند كه سعادت جاودانى در خود او است نه در بيرون او (بقول آن شاعر عارف):

         ميان آب حياتى و آب ميجويى             فراز گنجى و از فاقه در تك و پويى‏

         تو كوى دوست همى جويى و نميدانى             كه گر نظر بحقيقت كنى تو آن كويى‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 291
 و همان است كه موجودات را بهيجان آورده و همه ديوانه‏وار بدور كعبه وجودش ميچرخند و بزبان حال و قال او را ستايش مينمايند و چشم دلشان بسوى او نگران است و دانسته يا ندانسته از مبدء فياض فيض ميطلبند.

هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ مرجع ضمير هُوَ للَّه در آيه بالا است يعنى خدا آن كسى است كه برانگيخته از بين اميّين ناخوانندگان پيمبرى از آنها كه بياموزد بآنها كتاب و آيات قرآنى و راز حكمت مندرجه در آن را اگر چه آنان قبلا در گمراهى آشكارا بودند.

سخنان مفسرين در بيان اميين و وجه اتصاف پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله بامى‏

 (1) ياء در اميّين ياء نسبت است يعنى از بين جماعتى كه آنان را امّى و بى‏علم و بى سواد بودند چنين پيمبرى را باين اوصاف مبعوث گردانيديم، و اينكه در مواردى پيمبر اكرم را امّى معرفى نموده و در اينجا در مقام بيان اين برآمده كه اين پيمبر هم خودش امّى و درس ناخوانده بود و هم در جماعتى مبعوث گرديده كه آنان نيز امّى بودند براى اين است كه توهّم نشود كه آيات قرآن و حكايت و قصص گذشتگان از پيمبران و غير آنها را معلمى تعليم او نموده يا از كسى آموخته (منهم) اشاره باين است كه پيمبر را از جنس اميّين قرار داده.

توهم نشود رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم تا آخر عمر بى‏سواد بوده و قدرت خواندن و نوشتن نداشته زيرا كه از جمله اصول مسلّمه بين ما اين است كه پيمبر و امام بايستى در تمام كمالات از اهل زمان خود افضل باشد مخصوصا پيمبرى كه بايد دين او تا قيامت بين خلق ابراز فعاليّت نمايد چگونه ممكن است ناقص باشد هرگز چنين نيست بقول آن شاعر عارف.

         نگار من كه بمكتب نرفت و خط ننوشت             بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 292

 (2) امّى يعنى منسوب بامّ القرى كه نام مكه است و چون نبى خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در مكه متولد گرديده بود اين است كه امى ناميده شد يعنى خداوند از ميان اهل مكه رسولى مبعوث گردانيد كه از آنها بود و ماننده آنها منسوب بامّ القرى بود.

 (3) مقصود از امى امّ الكتاب است و امّ الكتاب قرآن است و براى نسبتش بقرآن او را امّى ناميده.

 (4) بعضى گفته‏اند او را امّى ناميده بمناسبت آنكه در كتب پيشينيان باين لقب نام برده شده چنانچه گويند در كتاب شعياء نبى است (انى ابعث اميّا فى الأميّين و اختم به النبيين) لكن همان توجيه اول مناسب‏تر بنظر ميآيد زيرا كه متصف گردانيدن حضرتش را بامى شايد براى اين باشد كه تذكر دهد كسى كه درس نخوانده و ننوشته و معلم نديده و چنين بيانات و آيات قرآنى را قرائت نمايد بالاترين دليل و معجزه ميشود براى آنكه اين آيات از طريق وحى الهى بوده نه بطريق عادى چنانچه در وصفش فرموده وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى‏ سوره (نجم آيه 3).

يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ مرجع ضمير آياته (للَّه) در آيه بالا است در اينجا ذات مقدس الهى در مقام امتنان بر بشر برآمده و بالاترين نعمت خود را نسبت بانسان تذكر ميدهد كه پيمبرانى از جنس خودتان براى هدايت و ارشاد شما فرستاديم كه بتوانيد با آنها انس گيريد و شما را از ضلالت و گمراهى بيرون آرند و بنور هدايت رهبرى گردانند قوله تعالى لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ شاهد بر اين است.

و آيه اشاره به اينكه پيمبر خاتم آيات قرآنى را از معدن صدق و حقيقت گرفته و براى شما به نيكوتر اسلوبى و شيرين‏تر بيانى ابلاغ مينمايد و نيز اشاره بمقام بلند قرآن دارد قوله تعالى إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ.

وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ سه عمل بزرگ رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را كه جامع تمام تبليغات او است در اين مبارك آيه يادآورى مينمايد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 293

 اول تزكيه نفوس بشر كه بالاترين وظيفه پيمبران است زيرا مادامى كه نفس بشر از كثافات اخلاقى كه مهم‏ترين آنها تخليه از شرك است و ناشى از جهل و كبر و تعصّب و خودخواهى و غير آن است و نيز از باقى صفات نكوهيده و اخلاق رذيله تخليه نشود ممكن نيست بزيور علم و حكمت آراسته گردد اين است كه دانشمندان گفته‏اند تخليه قبل از تحليه است.

چگونه ممكن است قلبى كه از كثافات اخلاقى پاك و پاكيزه نگرديده بنور دانش تجلّى يابد هرگز ممكن نيست اين است كه اهل دانش قلبى كه آلوده به كثافات اخلاقى گرديده تشبيه نموده‏اند بظرفى كه آلوده بزهر شده همين طورى كه چنين ظرف آلوده‏اى هر غذايى و لو بهترين خوراكيها باشد در آن ريخته شود زهر قاتل و كشنده ميگردد همين طور است دلى كه آلوده بكثافات اخلاقى گرديده آنچه كمالات علمى در آن ريخته شود عوض نفع ضرر بصاحبش ميزند بلكه سمّ قاتل ميگردد و روح انسانى را ميكشد پس طالب سعادت بايستى اول نفس خود را تصفيه نمايد و پس از آن آن را بزيور علم و عمل بيارايد و بيشتر فسادهايى كه در عالم واقع ميگردد ناشى از كسانى است كه قبل از تصفيه اخلاق فضولات علوم علماء را جمع نموده و خود را اعلم علماء ميدانند و براى خود شخصيتى قائل ميگردند و دعاوى بيجا مينمايند و مردم را فريب ميدهند شايد چنين اشخاصى بر خودشان نيز امر مشتبه شود و گمان كنند بمقام و رتبه‏اى رسيده‏اند.

دوم از تعليمات رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم اين است كه بمردم كتاب يعنى آيات قرآنى را كه مشتمل بر معارف الهى و بيان اوضاع عالم پس از مرگ از عالم برزخ و قيامت و حال سعداء و اشقياء و بهشت و جهنم و طريق نيكو كارى و آنچه سعادت بشر را در نشئه قيامت تأمين ميگرداند و نيز قوانين مدنى كه هر كسى در مدت حيات دنيوى خود از جهت معاشرات و معاملات و كسب معاش و استيفاء حقوق محتاج بآن است تماما را با اسلوب منظّم مرتّب معجزه نمايى در دسترس خلق گذاشته و قرآن با آنكه كتاب قانونى است در عين حال معجزه باقى سيّد و رسول ما است البته دينى
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 294

 كه بايستى تا قيامت بين خلق ابراز فعاليت بنمايد بايستى چنين معجزه بلند پايه‏اى و چنين كتاب مقدسى كه تمام عقلاى عالم خواهى نخواهى در مقابل عظمت آن سر تسليم فرود آرند در ميان خلق باقى باشد و اگر غير از اين بود حجّت خدا بر خلق تمام نشده بود.

سوم از تعليمات رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم اين است كه بمردم حكمت ميآموزد در آيات قرآنى حكمت بچند معنى آمده وقتى حكمت نسبت بخدا داده شود بازگشت او بعلم بحقيقت موجودات و ايجاد آنها بر وفق حكمت و غايت استحكام ميگردد و هر گاه نسبت بانسان داده شود معنى آن علم بموجودات و اعمال خيرات ميشود چنانچه قوله تعالى در باره لقمان فرموده: وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ (راغب) و در اينجا صدر المتألّهين بيان خوبى دارد كه براى وضوح مختصرى از آن را ترجمه مينمايم، چنين گويد:

مقصود از حكمت در اين آيه يا علم صحيح است و يا عمل نيكو، چنانچه انسان گفته ميشود يا بر روح او يا بر بدن او، و روح انسانى داراى دو جنبه و دو جهت است رويى بعالم قدس و عالم آخرت دارد، و رويى بسوى بدن و عالم دنيا و از مقاتل چنين نقل ميكنند كه گفته در قرآن حكمت بچند معنى آمده:

اول مواعظ قرآنى در سوره نساء فرموده وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ

 و مثل آن است در سوره آل عمران.

دوم حكمت بمعنى علم قوله تعالى وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ يعنى علم و فهم و در سوره انعام أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ سوم حكمت بمعنى نبوت در سوره ص وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ يعنى نبوت و در سوره بقره وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ چهارم قرآن با آنچه در او است از عجائب اسرار در سوره نحل ادْعُ إِلى‏
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 295

 سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ

 و من يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً.

و تو اى حبيب من اگر تأمل كنى در اين چهار وجهى كه گفته شد ميفهمى كه بازگشت تمام آنها بعلم است بلكه اگر نظر كنى در تمام موارد استعمال لفظ حكمت نمييابى چيزى كه خارج باشد از معنى علم و دانستن حقيقت اشياء و عمل نمودن بر طبق آن كه تجرّد و برهنه شدن از علائق دنيوى و آنچه در آن است باشد اين است كه در حد آن گفته شده‏

 (تخلّقوا باخلاق اللَّه)

يعنى در احاطه بصور موجودات و تقدّس از مادّيات.

بدان كه ممكن نيست حكمت خارج باشد از اين دو معنى زيرا كه كمال هر شخصى از انسان در دو چيز تحقق پذيرد يكى معرفت و شناسايى او است بخير لذاته (يعنى كمال و خير مطلق) ديگر بشناسد خير را براى آنكه بآن عمل كند و بازگشت اوّل بعلم و ادراكى است كه مطابق واقع باشد، و كمال اين دو مرتبه در نوع انسانى در نبوت و ولايت ظهور مينمايد چنانچه قوله تعالى حكايت از ابراهيم خليل عليه السّلام كه گفته رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً اشاره دارد بحكمت نظريه (وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ) اشاره دارد بحكمت عمليّه و نيز قوله تعالى حكاية از عيسى عليه السّلام إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ نظر دارد بحكمت نظريه وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا اشاره دارد بحكمت علميّه و قوله تعالى خطاب برسوله خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ اشاره دارد بحكمت نظريه وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ اشاره دارد بحكمت عمليّه زيرا كه علم التوحيد بطور كمال پديد نميگردد مگر بعد از اطلاع بر تمام ابواب حكمت نظريه و عمل خالصى كه خالى باشد از مشائب اغراض نفسانى بر كسى ميسر نميگردد مگر اينكه بگردد حكيما عارفا و به اينكه بداند آنچه نزد خدا است خير و خوب است براى نيكوكاران قوله تعالى در باره تمام انبياء يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا و هو الحكمة النظرية ثم قال (فاتّقون) هو الحكمة العمليّه و در قرآن آيات بسيارى است كه‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 296
 دلالت دارد بر اينكه كمال انسان در تكميل نمودن اين دو قوّه علميّه و عمليّه تحقق پذيرد. (پايان) وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ وَ آخَرِينَ عطف بر الْأُمِّيِّينَ است يعنى آن رسولى كه مبعوث نموده‏ايم بر چنين جماعت بيسواد و نادان و آنهايى كه هنوز ملحق بآنها نشده‏اند و خدا غالب بر همه چيز و مستولى بر تمام امور است و كردگار عالم درستكار است كه هر چيز را در موقع خود و بجا قرار داده اشاره به اينكه ميداند رسالت خود را در كجا و در چه كس قرار دهد وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ شايد اشاره بمسلمانهايى باشد كه بعدا ملحق بآنان ميگردند و تابع اسلام ميشوند، و از اينجا معلوم ميشود كه حضرتش فقط رسول بر اعراب اهل زمانش نبوده بلكه پيمبر بر آنها و بعد آنها تا قيامت بوده و ميباشد.

مفسّرين از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بروايت صحيح چنين نقل ميكنند كه وقتى اين آيه فرود آمد اصحاب عرض كردند يا رسول اللَّه بعديها چه كسانى ميباشند حضرت دست مبارك بر شانه سلمان فارسى نهاد و فرمود

 (لو كان الايمان فى الثّريا لنالته رجال من هؤلاء)

يعنى اگر ايمان در ثريّا يعنى در آسمان باشد هر آينه آن را مردانى فرا گيرند از اين جماعت يعنى از عجم.

و نيز عبد الرّحمن بن ابى ليلى از مردى از صحابه رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين روايت ميكند كه اى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم گفت در خواب ديدم گوسفندان سياهى ميروند و بدنبال آنان گوسفندان خاك رنگ برآمدند و متابعت نمودند حضرتش از يكى از صحابه سؤال نمود تعبير اين خواب چيست او گفت من تعبير آن را چنين دانم كه عرب مسخّر تو ميگردند و عجم از پشت آنها مسخر تو گردند فرمود از جبرئيل پرسيدم او نيز همين طور تعبير نمود. (منهج الصادقين) و گويند (سدى) كه يكى از علماى سنّى است گفته كه هر جا كه عبد الرحمن گويد حدّثنى رجل من اصحاب رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مقصودش على بن ابى طالب عليه السّلام است
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 297

 و بروايت سعد ساعدى حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود در اصلاب مردانى از امت من مردان و زنانى ميباشند كه بى‏حساب وارد بهشت ميگردند و اين آيه وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ را تلاوت فرمود.

و از ابن عمر و سعيد بن جبير چنين نقل ميكنند كه گفته‏اند مقصود از آخرين عرب است و هر كس از عجم كه بلغت عرب تكلّم نمايد و از امام محمد باقر عليه السّلام نيز بهمين طور روايت شده.

و چنانچه بعض مفسرين گفته‏اند شايد وَ آخَرِينَ عطف باشد بضمير (يعلمهم) يعنى رسول تعليم ميدهد جماعت ديگر را كه هنوز پيدا نشده‏اند و بعدا پديد مى- گردند و چنين بنظر ميآيد كه اين قول اقرب بواقع است زيرا كه تعليمات پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله منحصر باهل زمانش نبوده بلكه تعليمات قرآنى تا قيامت بين مردم فعاليت دارد.

ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ارسال رسولان براى اينكه علم و حكمت بمردم بياموزند فضل و احسانى است از جانب خدا.

مصداق كامل فضل و رحمت الهى در بعثت تمام انبياء است عموما و بعثت رسول اسلام خصوصا اين منتهاى فضل و رحمت خداوندى است كه مردم را از راه كج به طريق مستقيم توحيد رهبرى نمايند و دل آنان را از قذارات اوصاف نكوهيده و كفر پاكيزه گردانند تا آنكه محل جولانگاه ملائكه گردد.

مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً در مفردات، اسفار جمع سفر و بمعنى كشف الغطا مثل سفر الامامه عن الرأس و الخمار عن الوجه و سفر الكتاب الّذى يسفر عن الحقائق و جمعه اسفار قال تعالى كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً «1» (پايان)

__________________________________________________

 (1) عمامه را از سر برداشتن و خمار از صورت باز نمودن و خمار پارچه‏هايى است كه زنهاى عرب بسر و صورت مى‏بندند و سفر كتابى است كه حقايق از آن معلوم مى‏گردد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 298

كتب را اسفار ناميده زيرا در آن كشف ميگردد چيزهايى را كه پوشيده است و آيه در مقام توهين و نفهمى يهوديها برآمده و آنان را در جهالت و بى‏خردى تشبيه بحمار مينمايد كه آنها در تحمّل توراة كه كتاب آسمانى خود ميدانند و بآن فخر و مباهات مينمايند مانند خرانى ميباشند كه كتابهايى بر آنان بار شود و جز سنگينى بار چيزى عايدشان نگردد علماى آنها كتاب تورات را مطالعه ميكنند و غير از زحمت حفظ الفاظ و معانى سطحى آن چيزى نمى‏فهمند و استفاده معنوى و روحانى از آن نصيبشان نميگردد زيرا كه اگر از توراتشان بهره معنوى برده بودند البته چشم بصيرتشان باز شده و بنور قلبشان حقانيّت رسول اسلام صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و قرآن را ادراك مينمودند در صورتى كه نام نبىّ خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و اوصاف اصحاب و ياوران او در تمام كتابهاى آسمانى ثبت گرديده و اگر چه ظاهرا آيه راجع بيهوديان است كه اهل تورات ميباشند لكن در واقع شامل ميگردد هر كسى را كه در كتابهاى آسمانى دقّت ننموده باشد و بچشم دل آيات تكوينى الهى و آيات تشريعى را ننگرد و بگوش معنوى آيات را استماع ننمايد و آنان كسانى ميباشند كه در باره آنان فرموده صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ سوره بقره آيه 166 شكى نيست در اينكه كسانى كه قرآن را ميخوانند و در معنى آن تدبّر و تعقّل نميكنند و از اسرار آن هيچ استفاده نمينمايند بلكه فقط قناعت مينمايند بالفاظ يا بمعانى تحت اللفظى آن و هر گاه از اين مرتبه بالاتر روند بمعانى بديعيّه و معانى لغوى و اعراب آن اكتفاء مينمايند چنين كسانى مشمول اين آيه ميگردند زيرا هر كس كه از تعليم و تربيت قرآن بهره نبرد و از اسرار آن استفاده علمى و عملى ننمايد و آيات قرآن را حفظ نمايد تشبيه او بحمار در باره او صادق آيد بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 299

 بد مثلى است مثل چنين اشخاصى يا بد مردمانى ميباشند آنهايى كه چنينند كه آيات خدا را تكذيب ميكنند و نسبت دروغ بپيمبران ميدهند و چون آنان ظالمند و خدا هدايت نميكند ظالمين را آنها هدايت نمييابند، اشاره به اينكه چنين مردمانى كه نسبت ناروا بسفراى الهى ميدهند و آيات الهى را تكذيب ميكنند ديگر قابل هدايت نميباشند.

چون يهوديان ميگفتند (نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ) ما پسران خدا و دوستان او ميباشيم اين بود كه در مقام اعتراض بر آنها برآمده و خطاب برسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نموده كه اى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بگو بيهوديان قُلْ يا أَيُّهَا الَّذِينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ اى كسانى كه يهودى ميباشيد اگر شما گمان ميكنيد كه نسبت خصوصى با خدا داريد و فقط شما اولياء و دوستان خدا ميباشيد نه غير شما چون علامت دوستى چنين است كه هر دوستى طالب ملاقات دوست خود است بايستى آرزوى مرگ داشته باشيد كه از حجاب تن و طبيعت برهيد و براى آنكه خود را دوست او ميدانيد خالص گرديد و قرب باو پيدا نمائيد و هرگز چنين نيستيد آرى دوست حقيقى آن كسى بود كه چنانچه نقل ميكنند مكرّر ميفرموده (باك ندارم مرگ بر من واقع گردد يا من مرگ را ملاقات نمايم و وقتى ابن ملجم شمشير بفرق همايونش زد فرمود

 (فزت و ربّ الكعبة)

و در جاى ديگر فرموده (و اللَّه انس پسر ابو طالب بمرگ زيادتر از انس بچه است بپستان مادرش) آرى اشخاصى كه در تمام عمر آرزوى ملاقات حق را دارند و محبت او را چون جان شيرين در دل خود ميپرورانند و غير از ملاقات محبوبشان آرزوى ديگرى ندارند چون ميدانند بمرگ موانع طبيعى رفع ميگردد و در حيات دنيا همين امور طبيعى جلوگير آنها است اين است كه مشتاق بمرگ ميباشند                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 300

 وَ لا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ اشاره به اينكه چون محبّت دنيا و مال و جاه و غيره بر يهوديان مستولى گرديده و بكوشش بسيار تنعّمات دنيا را بر خود فراهم نموده‏اند اينست كه از مرگ ميترسند زيرا كه مرگ جدايى مياندازد بين انسان و تعيّشات جسمانى و طبيعى او فقط كسانى از مرگ نميترسند كه صاحب نفس مطمئنّه گرديده و در مقام صدق تمكّن و مقام نبوده و چنين اشخاصى قبل از موت اضطرارى موت اختيارى پيدا نموده‏اند و آنانند (سابقين) كه در سوره (واقعه) آنها را توصيف مينمايد بمقرّبين قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِيكُمْ خطاب برسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نموده كه بآنان بگو شما هر قدر از مرگ فرار نمائيد مرگ شما را ملاقات خواهد نمود فَإِنَّهُ مُلاقِيكُمْ را سه طور قرائت كرده‏اند مشهور با فاء (فانّه) زيد بن على بدون فاء (انّه ملاقيكم) قرائت نموده، و ابن مسعود چنين قرائت نموده (تفرّون منه ملاقيكم) بناء بر قرائت سوم معنى ظاهر است و نبايد چيزى در تقدير گرفت لكن بنا بر قرائت اول (فانّه) (فاء) سببيّه متضمّن معنى الّذى است يعنى آن چيزى كه از آن فرار نموده‏ايد يعنى (موت) بشما خواهد رسيد و آن را ملاقات مينمائيد و اين طور بيان براى تأكيد است كه شما خواه فرار كنيد از موت يا نكنيد البتّه مرگ شما را در مى‏يابد همان طورى كه حكماء براى هر موجود مادّى چهار علّت قائل گرديده‏اند براى موت نيز كه بازگشت آن بامر وجودى است نيز چهار علّت ميتوان قائل گرديد علّت فاعلى، علّت مادّى، علت صورى، علت غايى علّت فاعلى مبدء تعالى است كه علت العلل و مربّى تمام ممكنات است (خَلَق‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 301
الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ)

 همين طورى كه او سبحانه خالق حيات است خالق موت نيز او است، و حكمت او چنين اقتضاء نموده كه حيات دنيوى انسان محدود بحدّى باشد و بالاخره بفناء و نيستى منجرّ گردد علت مادّى، چون مادّه و قواى مادى متناهى التأثير است و هميشه در تغيير و تبديل است چنانچه گويند مادّه اجسام از دو چيز تشكيل شده (ماده و نيرو) و على الدوام مادّه نيرو ميگردد و نيرو مادّه اينست كه ممكن نيست بيك حال باقى ماند- و چنين است صورت ماديّت كه آن را علت صورى نامند كه آن نيز ممكن نيست بيك حال باقى ماند زيرا چنانچه در محل خود ثابت گرديده هر مركبى كه از اجزاء متضاده تركيب و تشكيل گرديده بالاخره منحل خواهد گرديد و چون بدن انسان و حيوان و نبات از عناصر تركيب گرديده بايستى منحل گردد و ممكن نيست به يك حال باقى بماند علت غايى موت چنانچه در محل خود ثابت گرديده اينست كه چون انسان در اين عالم محفوف بمادّه بدنى و محتاج بلوازم زندگانى است و امور طبيعى هر آنى وى را بطرفى ميكشد و مادامى كه محبوس در سجن طبيعت است فعليّت وى محفوف بقوّه و وجودش محفوف بعدم است و بمردن تمام ميگردد و بفعليت اخير خود ميرسد پس مادامى كه در دنيا گرفتار لوازم طبيعى است ناقص و ناتمام است و در حكمت الهى مقرر گرديده كه هر ناقصى را بكمال رساند و انسان بمردن تمام ميگردد و نيز چنانچه ممكن نيست براى طفل در رحم مادر رسيدن بكمال انسانيت مگر اينكه عالم رحم را ترك كند و پا در فضاء خارج گذارد در اين عالم نيز بايستى مراحل و منازلى را طىّ نمايد تا بكمال لايق بخود برسد و مردن نيز يكى از مراحل و منازلى است كه بايستى طىّ كند تا بكمال لايق بخود برسد اگر مردن نبود انسان هيچوقت بكمال لايق بخود نميرسيد و وجود وى لغو ميگرديد و اعتراض به اينكه هر ناقصى طالب كمال خود است و اگر مرگ كمال باشد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 302

 بايستى هر كسى طالب مردن باشد براى اينكه بكمال برسد و البته وجود كامل بهتر از وجود ناقص است پس چطور است كه انسان اين قدر از مرگ فرار

ميكند؟

 (پاسخ)

علت فرار از مرگ دو چيز است يكى محبّت دنيا كه از مقتضيات قواى طبيعى شهوانى بهيمى و غضبانى سبعى بشمار ميرود و نفس انسانى پا بند قواى طبيعى است و چون در مردن عمل اين دو قوه حيوانى مهمل ميگردد و از آن لذائذ خيالى محروم ميگردند اينست سرّ اينكه كسانى كه فقط از قبل همين قواى حيوانى محظوظ گرديده‏اند و ابدا آن لذائذ و حظوظات روحانى كه از قبل اشراق نور معرفت و محبت الهى نصيب اهلش گرديده بهره‏اى نبرده‏اند و ذرّه‏اى از آن شهد انس با عالم روحانى بذائقه جانشان نرسيده چنين اشخاصى البته از مرگ گريزانند زيرا كه بگمان خود بمردن همه چيز را از دست ميدهند اينست كه نسبت بيهوديان فرموده وَ لا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ آنان هيچوقت آرزوى مرگ نميكنند براى دو چيز يكى وسائل حظوظات نفسانى و طبيعى از قبيل مال و جاه و شهرت و رياست و باقى امور كه براى خود اندوخته و دل بآن بسته‏اند چون بمرگ از دستشان گرفته ميشود اينست كه از مرگ گريزانند و چون آرزوى ملاقات رحمتهاى الهى و قرب او را ندارند پس بچه اميد آرزوى مرگ كنند هرگز آرزوى نميكنند چنانچه اشاره دارد بآن قوله تعالى قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ دوم سبب فرار از مرگ كه هر موجود زنده‏اى از مرگ ميترسد و حتى الامكان وسائل حيات و بقاء خود را فراهم مينمايد حكمتى است الهى كه براى بقاء در دل هر موجودى گذاشته كه بغريزه يا باراده اختيارى در بقاء خود ميكوشد و وسائل بقاء خود را فراهم مينمايد زيرا شكى نيست كه حكمت خلقت جمادات و نباتات و حيوانات وجود انسانى است و كمال انسانى در كمالات روحانى است كه بايستى در اين عالم تحصيل نمايد اين است كه بايستى مدتى در اين عالم بماند تا بكمال برسد و آنهايى كه اندازه‏اى كمالى پيدا نموده‏اند كامل گردند                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 303

 و نيز انسان چون داراى دو جهت است طبيعى و روحانى و نظر به اينكه هر چيزى طالب اصل خود است روح چون از عالم روحانيين كه فوق عالم جسمانى است تكوّن يافته و بدن و قواى جسمانى از همين عالم جسمانيّات تحقق پيدا نموده اين است كه روحى كه در اثر ايمان و تقوى قدرى مصفّى گرديده طالب عالم روحانى خود و خلاص شدن از موانع طبيعى است و بمقتضاى روحانيّت خود مشتاق بمرگ ميگردد لكن از آن طرف چون طبيعت جسمانى از همين عالم است از مرگ كه فساد آن در آنست گريزان است، بقول آن شاعر

          جان كشاند سوى بالا بالها             در زده تن در زمين چنگالها

 ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (نبأ) خبرى را گويند كه داراى سه شرط باشد اول فائده آن بزرگ باشد دوم از كذب عارى باشد سوم از آن علم يا ظنّ غالب حاصل گردد مثل قوله تعالى قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ (راغب) در اينجا اشاره بدو مطلب بزرگ نموده كه مشتمل بر بشارت مؤمنين و تهديد كافرين است مؤمن كامل را بشارت ميدهد كه گمان مكن بمرگ فانى ميگردى و از اعمال خوبت بهره نميبرى و بلقاء محبوب خود كه سالهاى متمادى دل بر او بسته‏اى و باميد قرب او ساعات و دقائق عمر خود را گذرانيده‏اى نميرسى بدان بقدر محبتى كه در دل خود اندوخته‏اى و احتياجات دنيوى مانع از پيش رفت تو بوده بمردن چون موانع طبيعى و پرده‏هاى ضخيم امور دنيوى كه از روى ناچارى جلو تو را گرفته پاره ميگردد و هر كس بقدر معرفت و محبّت و اعمال نيكويى كه كرده بقرب محبوب و اله خود نائل ميگردد آن وقت محظوظ ميگردى بچيزى كه (نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه بخاطر احدى خطور نموده و از نعمتهاى روحانى و جسمانى هر دو بهره‏مند خواهى گرديد).

و كافر را تهديد مينمايد كه گمان مكن وقتى مردى از عذاب رستى و آنچه در دنيا از اعمال نكوهيده و ظلم و تعدى باولياء اللَّه و مخالفت امر اله و متابعت هواى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 304

 نفسانى و شيطانى نموده‏اى گذشته و فراموش گرديده و دار مجازاتى نيست و حساب و كتابى در كار نيست، اينطور نيست كه گمان كرده‏اى اينجا جاى عمل و محل مهلت و امتحان است كه آنچه در باطن خبيث خود نهفته‏اى بروز و ظهور نمايد و از قوّه بفعل رسد، وقتى مردى بايد برگردى بسوى آن كسى كه داناى اسرار است، و آنچه در عالم شهادت و محسوسات و آنچه در عالم غيب و پنهان از انظار موجود است تماما در علم حضورى او آشكار است فَيُنَبِّئُكُمْ اشاره است به اينكه پس از مرگ براى تو ظاهر ميگرداند آنچه را كه گفته‏اى و كرده‏اى با آن صفات و اخلاق نكوهيده‏اى كه در باطن خود پنهان نموده‏اى با آثار و لوازم آن تماما بر تو ظاهر ميگرداند و تو را خبردار مينمايد و مطابق عملت جزا مى‏بينى (ان خيرا فخيرا و ان شرا فشرا) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ پس از اعتراض بيهوديان بمؤمنين خطاب مينمايد كه اى جماعت مؤمنين در روز جمعه وقتى كه منادى نداء داد براى نماز جمعه شما حركت كنيد و بشتابيد بسوى ذكر خدا كه نماز است و در آن وقت معامله و خريد و فروش را رها كنيد و اگر بدانيد اين عمل بهتر است براى شما از معامله و طلب سود.

جمع جمعه و جمعه، جمع و جمعات است و از (فرّاء) لغت ثالثى نقل شده كه آن بفتح ميم قرائت نموده، و در اينكه چرا جمعه را جمعه ناميده‏اند بين مفسرين گفتارى است:

1- در چنين روزى خداوند از خلقت اشياء فارغ گرديد و تمام مخلوقات جمع شدند 2- روزى است كه جماعات با هم اجتماع نمودند 3- اول كسى كه نام جمعه را وضع نمود كعب بن لوىّ بود 4- اول كسى كه نام جمعه را وضع نمود انصار بودند، ابن سيرين گفته پيش                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 305

 از آنكه رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بمدينه هجرت نمايد انصار گفتند يهوديان در هر هفته روز شنبه را اختصاص داده‏اند براى عبادت و نصارى نيز روز يكشنبه را انتخاب نموده‏اند و براى ما نيز بايستى روزى تعيين گردد كه اجتماع نمائيم براى عبادت و آن را جمعه نام گذاريم پس از آن سعيد بن زراره گوسفندى ذبح نمود و انصار را ضيافت كرد آن وقت چون عدّه انصار كم بودند همه سير شدند.

پس از آن اين آيه فرود آمد إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ تا آخر، و آن اول جمعه‏اى بود كه مسلمانها براى عبادت اجتماع نمودند و قبلا عرب جمعه را عروبه بفتح عين و ضم راء ميگفتند (مجمع البيان) إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ مفسرين گويند نداء بمنزله اذان بحضور نماز است كه وقتى امام بر منبر مى‏نشيند براى خطبه نماز جمعه نداء ميكند و مردم را ميطلبد براى نماز جمعه و بروايت سائب بن زيد در زمان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم يك مؤذن ندا ميكرد و آن (بلال) بود كه وقتى حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روى منبر مى‏نشست بلال درب مسجد اذان ميگفت پس از آن ابو بكر و عمر نيز چنين ميكردند لكن در زمان خلافت عثمان چون جمعيت مؤمنين زياد شده بود دو مؤذّن اذان ميگفتند يكى درب مسجد و ديگرى بالاى سطح بازار وقتى عثمان روى منبر مى‏نشست مؤذّن اذان ميگفت وقتى اذان تمام ميشد جماعت برپا ميشد.

فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ خلافى نيست در اينكه امر در فَاسْعَوْا براى وجوب است لكن در اينكه مقصود از سعى چيست از مفسرين دو قول نقل شده بعضى گفته‏اند دويدن است يعنى بسرعت بدويد براى نماز جمعه (قتاده و ابن زيد و ضحاك).

و باقى مفسرين را رأى چنين است كه مقصود از امر فَاسْعَوْا رفتن بطور متعارف و وقار است نه دويدن. و احاديث صحيح نيز مؤيّد اين رأى است چنانچه از امير المؤمنين عليه السّلام و از ابى جعفر عليه السّلام و ابن عباس چنين روايت شده (كه اگر ميدانستيم دويدن واجب است چنان ميدويديم كه رداء از دوشمان مى‏افتاد).

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 306

 خلاصه ظاهرا آيه اشاره باين دارد كه در موقعى كه نماز جمعه برپا ميگردد بايستى بيع و شراء و معاملات را رها كنيد و سعى و كوشش كنيد براى ذكر خدا و نماز جمعه و خطبه كه مشتمل بر ذكر خدا است و در آن حال نماز و ذكر خدا براى شما بهتر است اگر بدانيد يعنى اگر فائده ذكر و عبادت را بدانيد.

شكى نيست كه در زمان حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و همچنين در زمان خلفاء حقّه و جانشينان آن حضرت نماز جمعه با شرائطش بر تمام مردهاى آزاد مؤمنين واجب عينى بوده.

طبرسى در تفسير مجمع البيان بيانى دارد كه براى وضوح مختصرى از آن را ترجمه مينمائيم.

چنين گويد اين آيه دلالت دارد بر وجوب نماز جمعه و تحريم تمام اعمال در موقعى كه اذان نماز شنيده ميشود زيرا كه چون بيع و معامله را نهى نموده در صورتى كه بالاترين چيزى كه تأمين معاش بآن ميشود از راه معامله انجام ميگيرد وقتى كه از معامله نهى شد باقى تصرفات بطريق اولى مشمول نهى ميگردد.

و نيز بدليل اينكه نهى از بيع نموده معلوم ميشود حكم نماز جمعه شامل عبيد نميشود زيرا كه بيع و شراء اختصاص بمردان آزاد دارد نه آنهايى كه در تحت رقيّتند مثل غلامان، و نيز نماز جمعه مخصوص بمكان معين است زيرا كه واجب نموده سعى و رفتن بسوى آن محل را، و نيز نماز جمعه براى مكلّفين واجب است مگر كسانى كه صاحب عذر باشند و آنها كسانى هستند كه يا مريض باشند يا مسافر يا كور يا گنگ يا زن و مرد پيرى كه حركت بر او دشوار باشد يا عبد باشد يا كسى باشد كه منزلش از مسجد جامع زيادتر از دو فرسخ مسافت داشته باشد و با اين شرائط نيز واجب نميشود مگر نزد حضور سلطان عادل يعنى امام عليه السّلام يا كسى را كه او منصوب نموده باشد براى نماز جمعه.

و نزد اهل بيت عليهم السلام عدد كامل كه جماعت بآن منعقد ميگردد هفت نفر است.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 307

 و بعضى گفته‏اند بسه نفر غير از امام نيز جماعت منعقد ميگردد (ابى حنفيه و ثورى) و بعضى گفته‏اند جماعت بچهل نفر مرد آزاد غير مسافر انجام ميگيرد (شافعى) و بقول ديگر بدو نفر غير از امام نيز جماعت بپا ميگردد (ابى يوسف) و بقولى بيك نفر غير از امام جماعت محقّق ميگردد مثل باقى نمازهاى جماعت (حسن) و اختلاف بين فقهاء راجع بنماز جمعه بسيار است و موضع بيان آن كتب فقهيّه است. (پايان) فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ چنانچه متبادر بذهن ميگردد امر فَانْتَشِرُوا مفيد اباحه است كه پس از نماز جمعه مانعى نيست كه دنبال كسب و تجارت برويد و بجوئيد فضل خدا را اشاره به اينكه، دنبال كسب و عمل برويد و اثر كار و عمل خود را از خدا بخواهيد چنانچه در زبان مردم است كه گويند از تو حركت و از خدا بركت و در احاديث دارد كه سه نفرند كه دعاى آنان قبول نميشود يكى مردى كه بزن خود نفرين كند چون طلاق بدست او است ميتواند او را رها كند نفرين او فائده ندارد دوم كسى كه چيزى بكسى بعنوان قرض يا وديعه بدهد و شاهد يا گرو نگيرد سوم كسى كه از خدا طلب روزى كند و دنبال كسب و عمل نرود دعاى او مستجاب نميگردد اخبار و احاديث در فضيلت روز جمعه و غسل و عبادت در آن روز بسيار رسيده ابو هريره از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين حديث ميكند كه فرموده بهتر روزى كه آفتاب در آن برآيد روز جمعه است خداى تعالى آدم عليه السّلام را در چنين روزى خلق نموده و در اين روز بزمين فرود آمده و در اين روز وفات نموده و روز قيامت روز آدينه باشد و هيچ جانورى نيست مگر آنكه در آن روز خدا را تسبيح مينمايد و در روز جمعه ساعتى هست كه هيچ مؤمنى در آن ساعت دعا نميكند مگر آنكه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 308

 مستجاب ميگردد و راجع بآن ساعت در روايت نقل شده كه يكى آن ساعتى است كه مؤذّن اذان گفته و صفها آراسته گرديده و ميخواهند اقامه گويند و در روايت ديگر آن ساعت آخر روز جمعه است وقتى كه تقريبا نيم ساعت مانده باشد بغروب (منهج) وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ در اين آيه مؤمنين را امر ميفرمايد بذكر بسيار بر نعمتهاى بيحساب كه بخلق عنايت نموده مخصوصا بمؤمنين كه بالاترين نعمتها نسبت بآنان ارسال رسول خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و موفّق گرديدن آنها بشرف اسلام و نماز با رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است بعض مفسرين گفته‏اند مقصود از ذكر در اينجا فكر است، در حديث است‏

 (تفكر ساعة خير من عبادة سنة)

و بروايت ديگر

 (ستين سنة)

يك ساعت فكر كردن بهتر است از عبادت يك سال يا شصت سال‏

در اينجا صدر المتألهين بيانى دارد كه مختصرى از آن را ترجمه مينمايم‏

در بيان آيه اشراقاتى ذكر مينمايد در اشراق دوم چنين گويد بعد از قوله تعالى وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلًا پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم باصحاب فرمود ميخواهيد شما را خبردار كنم ببهترين اعمال و پاكيزه‏ترين آنها نزد پروردگار خودتان كه بآن بلند گردد درجات شما و بهتر باشد براى شما از ورقهاى طلا و بهتر باشد براى شما از اينكه بدشمن خود رسيد و گردن او را بزنيد گفتند آن چيست يا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فرمود ذكر خداى عزّ و جلّ، و نيز از آن حضرت است كه فرموده‏

 (سبق المفردون)

گفتند آن كيست، فرمود كسانى كه مداومت مينمايند بذكر خدا در قيامت وزرهاى آنان برداشته ميشود و سبك بار ميگردند.

و بدان كه براى كسانى كه باطنشان بنور معرفت روشن گرديده منكشف گرديده كه بهترين اعمال روحيّه و قلبيه و نفسيّه و بدنيّه ذكر خدا است، و لكن از براى ذكر مراتبى است بعضى قشرند و بعضى لبّ و براى ذاكر نيز باعتبار ذكر مراتبى است و هر ذكرى را نتيجه ايست نتيجه ذكر عبد يعنى (آن كسى كه بمقام                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 309

 عبوديّت رسيده) ذكر خدا است قوله تعالى فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ و بعضى گفته‏اند در اين عبارت تقديم و تأخير است زيرا كه خداوند امر نمود بذكر با (فاء) تعقيب و باين اعتبار در معنى ميگردد مثل قوله تعالى يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ و قوله تعالى رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ يعنى ياد كردن عبد خدا را نتيجه اين است كه خدا او را ياد نموده و چنين است محبت عبد نسبت بخدا و نيز رضاى او از خدا كه منشأ تمام آنها خواست خدا و منبعث از حبّ ذاتى الهى و آن لطف و احسانى است كه نسبت بمخلوقات خود دارد و حقّ در مطلب اينست كه گوئيم قوله تعالى فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ ياد كنيد مرا تا شما را ياد كنم و اينكه ياد خود را مترتب نموده بياد نمودن و تذكّر بنده خدا را بطور اعداد است نه آنكه تذكّر و ياد كردن انسان مبدء خود را علّت حقيقى باشد براى آنكه خدا او را ياد نمايد بلكه تذكّر او معدّ و شرط است براى آنكه لايق گردد كه مورد لطف و رحمت مبدء خود واقع گردد و مورد نظر او شود زيرا كه تمام حالات عبد تابع آن چيزى است كه در علم خدا و در قضاء اجمالى و تفصيلى موجود است، پس ياد كردن ما خدا را سببش آنست كه در لوح محفوظ و ذكر حكيم ثبت گرديده و نيز ثمره ذكر عبد و رضاء و محبت او و باقى صفات و اعمال نيك او منتج چنين نتايج عالى است زيرا همان طورى كه هر چيز حادثى علّت و سبب دارد غايت و فائده نيز دارد و غايت و فائده‏اش همان است كه سبب عليّت فاعل شده است و در محل خود مبرهن گرديده كه علّت شيئى و غايت آن در معنى يكى است و دوئيّت آنها باعتبار است، آيا نمى‏بينى هر فاعل مختارى اوّل نتيجة عمل را در نظر ميآورد و همان غايت و نتيجه عمل محرّك او ميگردد، و چون چنين است مى‏گوييم چون خداى سبحان علّت هر چيزى و غايت او است و اول هر ذكرى و فكرى و نهايت او است و ظاهر هر موجودى و باطن او است پس باطن او عين ظاهر اول او عين آخر او است و العلم هنا عين العين است پس از اين بيان معلوم ميشود                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 310

 كه هر دو وجه در ذكر صحيح است (يعنى چه بگوئيم ذكر خدا سبب ذكر بنده ميشود يا بعكس چنانچه ظاهر آيه چنين مينمايد) و اين ايضا از علومى است كه اختصاص پيدا نموده بدوستان خدا و مشتاقين و مجذوبين او پس از بيان اين مقدمه برميگرديم ببيان مراتب ذكر و ذاكر و نتيجه هر يك از مراتب، پس مى‏گوييم براى ذكر و ذاكر مراتبى است: ذكر زبان، ذكر جوارح و اركان، ذكر نفس، ذكر قلب، ذكر روح، ذكر سرّ

بيان تعيين ذكر و نتايج آن‏

ذكر لسان اقرار بشهادتين و نتيجه آن حفظ خون و مال است‏

 (فاذكرونى بالايمان اذكركم بالامان)

ذكر اركان استعمال طاعات و عبادات است براى رسيدن بثواب‏

 (فاذكرونى بالطاعات اذكركم بالمثوبات)

ذكر نفس بتسليم اوامر و نواهى براى فائز شدن بنور اسلام‏

 (فاذكرونى بالإسلام اذكركم بنور الاسلام)

ذكر قلب تبديل اخلاق ذميمه و تحصيل اخلاق كريمه براى تشبّه بحقّ و دخول در سلك دوستان او و اتّصال بجناب او

 (فاذكرونى بالاخلاق اذكركم بالاستغراق)

ذكر روح بمنفرد بودن و تحصيل محبّت براى حصول معرفت و حكمت‏

 (فاذكرونى بالتفريد و المحبة اذكركم بالتوحيد و القربة)

ذكر سرّ بذل وجود براى يافتن معبود

 (فاذكرونى ببذل الوجود و الفناء اذكركم بنيل الشهود و البقاء)

و اين حقيقت قوله تعالى است كه در حديث قدسى است‏

 (و ان ذكرنى فى نفسه ذكرته فى نفسى)

و اين لبّ لباب و ذكر حقيقى و غايت اخير امر است كه در آيه بالا امر بذكر نموده، و آن اين است كه ميگرداند ذاكر را مذكور و مذكور را ذاكر، بلكه ذكر و ذاكر و مذكور يكى ميگردد، چنانچه حق تعالى فرموده لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّه‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 311

 الْواحِدِ الْقَهَّارِ

          رقّ الزّجاج و رقّت الخمر             فتشابها و تشاكل الامر

         فكانّه خمر و لا قدح             و كانّها قدح و لا خمر

 پس اين مطالب را بفهم و قدر آن را بدان.

پس از آنكه مراتب ذكر معين گرديد قوله تعالى وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً جامع تمام مراتب ذكر ميگردد، و نيز شامل ميگردد مراتب غايت و فوائدى كه از تمام اقسام بر آن مترتب ميگردد قوله تعالى لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ اشاره به اينكه براى هر مرتبه‏اى از آن فلاح و رستگارى است بحسب همان مرتبه و همان طورى كه مناسب آن است (فاذكروا اللَّه باللسان لعلكم تفلحون) رستگارى است باعتبار حفظ جان و مال و امان (و بعمل الاركان لعلكم تفلحون) برسيدن بدرجات بهشت (و بالنّفس بالاستسلام لعلكم تفلحون) بنور الاسلام و استغراق در محبت قلب شايد رستگار گرديد (و بالروح لعلكم تفلحون) بمعرفت و حكمت و از جهت باطن بفناء در حق شايد رستگار گرديد برسيدن شهود او و جمال او و بقاء باللّه بعد فنا فائز گرديد پايان آرى معنى حقيقى ذكر همان تذكّر است و ذكر كثير در باره كسى صادق آيد و وى را در رديف ذاكرين حقيقى بشمار آرد كه در تمام حالات در خوشى و ناخوشى در حال صحت و مرض در بلاء و نعمت در همه حالات چشم دلش بسوى حق نگران باشد و در تمام اعمال رضاى مبدء خود را منظور دارد و هر يك از اعضاء و جوارح خود را بر آن عملى كه موظف بر آن گرديده وادار نمايد و آنى از وظائف مرجوعه بآن سستى ننمايد آن وقت بداند كه در مورد لطف الهى واقع گرديده و منظور نظر حق تعالى گرديده كسى كه چنين حالتى صفت و ملكه او گردد بصفاى قلب خود مى‏يابد كه ذاكر و مذكور و محبّ و محبوب و حامد و محمود و شاكر و مشكور او است و بس يعنى ديگر خود را منشا اثر مستقل نمى‏بيند و تمام فضائل را از حق و قائم باو مى‏بيند يعنى فعل و عمل خود را در عين حالى كه از خود ميداند نسبت بحق
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 312

 تعالى ميدهد و نه آنكه خود را مسلوب الاختيار داند بلكه ميداند اختيار او ناشى از اختيار حق است اگر گويد من فلان عمل را نمودم درست گفته و اگر گويد خدا كرده آن نيز درست است.

وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ در بيان شأن نزول آيه گويند بروايت جابر انصارى كه گفته روزى از روزهاى آدينه ما با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نماز ميخوانديم قافله‏اى با صداى طبل وارد گرديد مردم نماز را بريدند و رفتند بعضى براى خريد و بعضى براى تماشاى طبل و نماندند مگر دوازده نفر كه با رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در نماز بودند اين بود كه اين آيه در مذمت آنان فرود آمد كه وقتى تجارتى بينند يا لهو و لعبى برپا گردد تو را رها كنند و بروند.

از حسن بصرى و مالك چنين نقل ميكنند كه سالى در مدينه قحطى شد و غلايى دحية ابن خليفه از تجارت شام باز آمده بود و زيت داشت كه در موقعى كه حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله در منبر خطبه ميخواند وارد گرديده با صداى طبل مردم حضرت را تنها گذاشتند و رفتند مگر اندكى از آنها باقى ماندند حضرت فرمود بآن خدايى كه مرا براستى فرستاده اگر همه رفته بودند از اين وادى آتشى برمى‏آمد و همه ميسوختند و نظر باختلاف اخبار آراء ديگرى نيز نقل شده لكن در معنى همه يكى است.

خلاصه آيه در مقام اين است كه گوش زد بشر نمايد كه گمان نكنيد بكوشش خودتان بدون خواست خدا توانيد جلب نفع بر خود يا دفع ضرر از خود بنمائيد بلكه اگر چشم دل خود را باز كنيد خواهيد فهميد كه آنچه خدا بخواهد از خير و بركت در اثر بندگى و اطاعت پديد ميگردد و روزى شما را وسيع ميگرداند و آن براى شما بهتر است از اينكه بخيال نفع يا لهو و لعب پيمبران او را رها كنيد و دنبال هوى و هوس خود رويد.