کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
الحشر: آيات 1 تا 24 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 205

سورة الحشر
مدنيّة ،عدد آياتها اربع و عشرون آية

 [سوره الحشر (59): آيات 1 تا 10]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (1) هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ (2) وَ لَوْ لا أَنْ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابُ النَّارِ (3) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (4)

ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى‏ أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقِينَ (5) وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ وَ لكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ (6) ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (7) لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (8) وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (9)

وَ الَّذِينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (10)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 206

 (ترجمه)

سوره حشر در مدينه فرود آمده و بيست و چهار آيه است‏

بنام ايزد هستى بخش صاحب رحمت عام و خاص‏

آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است همه تسبيح و ستايش مينمايند آن خداى مقتدر حكيم را (ذات كبريايى)

اللَّه آن كسى است كه براى يارى اسلام كفار را بيرون كرد از وطنشان براى اول حشر و شما مسلمانان گمان نميكرديد كه آنان از ديارشان بيرون روند و كفار گمان ميكردند كه حصارهاى محكم پناه‏گاه آنها است از عذاب خدا پس عذاب خدا بر آنان آمد از جايى كه گمان نميكردند و ترس و خوفى در قلبهاى آنها انداخته شد بطورى كه بدست خود و بدست مؤمنين خانه‏هاى خود را خراب نمودند.

اى خردمندان از اين واقعه عبرت گيريد

و اگر نبود كه خداوند بر آنان نوشته (و بتقدير ازلى ثبت گرديده بود) كه آنها جلاء وطن كنند در دنيا مبتلا بعذاب ميگرديدند و در آخرت بعذاب دوزخ گرفتار ميباشند

و عذاب براى اين بود كه با                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 207

 خدا و رسول او دشمنى نموده، و كسى كه با خدا دشمنى كند محققا خدا سخت انتقام است (و عذاب خدا بر چنين كسانى سخت است).

آنچه از درخت خرما كه در ديار بنى نضير بريدند و آنچه را بر پا گذاردند همه بامر خدا بود (براى آنكه خوار كند بدكاران را) و مجازات كند فسّاق را و يارى كند مؤمنين را

و آنچه را خداوند برگردانيد بر پيمبر خود از مال و ملك ايشان (بنى نضير) (شما مسلمانها) براى تحصيل آن غنايم اسب و شترى نتاخته بود بد (پياده بحصار آمديد و جنگى واقع نگرديد كه بر شما زحمتى رسيده باشد) و لكن خدا مسلّط ميگرداند پيمبران خود را بر هر كس بخواهد و خدا بر هر چيزى توانا است.

و آنچه را خداوند از اموال اين كفار برسولش غنيمت داد آن متعلق بخدا و رسول و خويشاوندان رسول و يتيمان و فقيران و راه گذران است و اين حكم براى اين است كه غنائم بر دولت توانگران نيفزايد، و آنچه رسول بشما عطا ميكند بگيريد و از آنچه شما را از آن نهى مينمايد باز ايستيد (يعنى مطيع امر رسول باشيد) و از مخالفت امر خدا خوددارى نمائيد- محققا خداوند سخت عقاب كننده است‏

 (غنائم) مخصوص بفقرا و كسانى است كه با رسول اللَّه هجرت نمودند و آنان كسانى ميباشند كه براى يارى رسول خدا از وطنهاى خود مهاجرت نمودند و مالهاى خود را رها كردند براى آنكه بجويند فضل و خشنودى خدا را و يارى كنند خدا را و پيمبر او را آنان جماعت راست گويانند (در دعواى ايمان صادقند)

و ديگر غنيمت براى كسانى است كه در مدينه جاى گرفتند و ايمان آوردند پيش از آنكه مهاجرين بديارشان (يعنى مدينه) برسند و دوست ميداشتند كسانى را كه مهاجرت كنند بطرف آنها و در سينه آنان هيچ حاجتى نبود (هيچ طمع و حسد نداشتند) از آنچه بمهاجرين عطا شده بود و هر قدر بچيزى نيازمند بودند باز مهاجرين را بر خود مقدم ميداشتند و هر كس نفس خود را از بخل و حرص نگاه دارد چنين كسانى از رستگارانند،

و آنهايى كه بعد از مهاجرين و انصار ايمان آوردند و تابع گرديدند
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 208

 ميگويند پروردگار را بيامرز ما را و برادران ما را و آن كسانى كه بر ما سبقت گرفته‏اند در ايمان و قرار نده در قلب ما هيچ كينه و حسد نسبت بكسانى كه ايمان آورده بودند اى پروردگار تويى كه در باره ما رئوف و مهربان و بخشنده‏اى.

 (توضيح آيات)

سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ تسبيح و ستايش نمودن حق تعالى و تقديس و تنزيه نمودن او است از هر صفت نقص و پليدى كه در ممكنات است.

آنچه در آسمانها است از انواع و اقسام ملائكه و ساكنين كرات حتى اجرام سماوى و آنچه در زمين است از ذوى العقول و غير ذوى العقول از جمادات و نباتات و حيوانات و آنهايى كه صاحب عقل و رويّه‏اند از افراد بشر و جن و غير اينها تماما خدا را بپاكى تقديس و ستايش مينمايند و او است غالب بر هر چيزى و او حكيم و درست كردار است كه آنچه كند از روى علم و حكمت و درستكارى انجام ميدهد.

پس از آنكه حق تعلق در سوره مجادله بعضى از مردم را حزب خدا و بعضى را حزب شيطان ناميد اين سوره حشر را افتتاح فرمود بمقهوريت حزب شيطان يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ آرى هميشه حزب خدا غالب است و در بيان غلبه حزب اللَّه در اين جا فرموده.

هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا مفسرين گويند در سال چهارم هجرت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم با جمعى از خواص از جهت ديه دو نفر از قبيله بنى عامر كه در عهد آن حضرت بودند و عمرو بن اميّه
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 209

 ضمرى آنها را كشته بود حضرتش براى اصلاح بين آنان بمنزلهاى يهوديان بنى النّضير رفت و بنى النضير و بنى العامر با هم عهد و پيمان بسته بودند حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در ديه آن دو نفر عامرى كه عمرو بن اميّه آنها را كشته بود امان طلبيد، گفتند سمعا و طاعة در هر چه تو فرمايى اطاعت ميكنيم، در پنهانى با هم گفتند كار محمّد را بسازيد همان طورى كه حضرت پشت بديوار خانه آنان داده بود رفتند بالاى بام كه سنگى بسر مباركش بزنند جبرئيل عليه السّلام حضرتش را خبردار گردانيد حضرت فورا از آن جا بيرون رفت و بهمراهانش گفت از اينجا بيرون نرويد و خودش بسوى مدينه روان گرديد آنها بطلب حضرت بر آمدند كسى از مدينه ميآمد گفت حضرت را در مدينه ديدم پس از آن پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم محمّد مسلمه را امر نمود كه كعب بن اشرف كه رئيس قبيله بنى النضير بود بكشد محمد بن مسلمه بامر حضرت با سلكان بن سلامة و سه نفر ديگر از بنى الحرث در طلب كعب از مدينه بيرون رفتند و پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از عقب آنها روان شد و در خارج مدينه در موضعى بنشست و انتظار ميكشيد و محمّد بن مسلمه با رفقاى خود بنزديك قصر كعب رسيدند و آنها را بپاى حصار نشانيد و كعب را صدا زد كعب گفت تو كيستى گفت من برادر تو محمد بن مسلمه و وى برادر رضاعى كعب بود گفت اى برادر آمده‏ام تا چند درهمى از تو قرض بگيرم براى آنكه محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از ما مطالبه صدقه ميكند، كعب گفت قرض نميدهم مگر اينكه رهن يعنى گروى بدهى محمد گفت پائين بيا رهن آورده‏ام كعب در همان شب داماد شده بود عروس چون صداى محمد بن مسلمه را شنيد گفت نمى‏گذارم پائين روى كعب التفاتى بقول عروس نكرد و پائين رفت محمد با او معانقه نمود و با هم صحبت مينمودند تا از قصر دور شدند محمد بن مسلمه سر كعب را زير بغل گرفت و آن سه نفر همراهانش را صدا زد كعب فرياد كشيد عروس صداى او را شنيد فرياد كشيد بنى النضير از خانه‏هاى خود بيرون دويدند وقتى بآن جا رسيدند كعب را كشته ديدند، و محمد بن مسلمه با رفقاى خود فرار نموده بودند چون صبح شد خبر كشته شدن كعب را بحضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم رسانيدند اصحاب شاد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 210

 گرديدند و حضرت امر باصحاب نمود كه با جماعت بنى النضير جهاد كنند و پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بآنان اعلام داد كه چون خطاى شما ظاهر گرديد از حجاز خارج گرديد و اگر نه آماده جنگ شويد پس از آن ده روز آنان را امان داد تا آنها بتهيه سفر مشغول گرديدند.

ابن ابىّ كسى را نزد يهوديان فرستاد كه از وطن خود بيرون نرويد و من با دو هزار كسان خود در حمايت شمايم يهوديان بسخن آن شخص مغرور گرديدند و ياغى گشتند چون خبر بحضرت رسيد پانزده روز قلعه آنها را محاصره نمود آنان جلاى وطن اختيار نمودند حضرت فرمود بشرط آنكه اسلحه خود را بگذاريد و آن مقدار كه توانيد از مال خود ببريد و اين طور آنها از اطراف مدينه بيرون رفتند و باريحا و اذرعات كه در ناحيه شام است رفتند و همگى رفتند مگر طايفه آل ابى حقيق و آل حىّ بن اخطب كه آنان باهل خيبر ملحق گرديدند اين است حكايت آنكه در اين آيه فرموده هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ... وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا هرگز شما مؤمنين گمان نميكرديد كه يهوديان قبيله بنى النّضير با آن ثروت و اقتدارى كه داشتند از اطراف مدينه بدون جنگ و خون ريزى بيرون روند و خود آن يهوديان چنين گمان ميكردند كه حصون و قلعه‏هاى محكمى كه براى خود بنا نموده‏اند مانع ميگردد از اينكه مسلمانها بر آنان غالب گردند لكن فرمان و حكم خداى تعالى بر اخراج آنها جارى گرديد و از جايى كه هيچ وقت چنين گمانى نداشتند چنان ترس و رعبى در دل آنان افتاد كه بمجرّد آنكه اعلام جنگ بر آنها جارى گرديد جلاى وطن نموده و آن همه بناهاى عالى و دستگاه مجللى كه براى آسايش خود مهيّا نموده بودند بگذارند و بيرون روند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 211

 يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ پس از آنكه يهوديان قبيله بنى النّضير عازم بيرون رفتن شدند و هر چه اثاث البيت داشتند بيرون بردند خودشان بدست خود و دستهاى مؤمنين خانه‏ها و بناهاى مجلل خود را خراب نمودند براى آنكه خانه‏هاى آنها بدست مسلمانها نيفتد.

چون وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ بايديهم عطف داده ظاهر آيه چنين مينمايد كه موقع خراب كردن آنان خانه‏هاى خود را مؤمنين در خراب كردن با آنها شركت نمودند با هم مشغول بخراب كردن شدند كه خود كفار در داخل كه آنچه اجناس قيمتى در آن است بردارند و مؤمنين از خارج براى آن كه داخل گردند و غنيمت بدست آرند.

فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ اعتبار نظر كردن و تدبّر كردن در چيز نامعلومى است كه از آن معلومى حاصل گردد و در اينجا فَاعْتَبِرُوا امر است كه پس از اين حكايت باشخاص با خرد امر فرموده كه اى كسانى كه صاحب عقل و تدبيريد نظر كنيد و ببينيد چه قدرت خلاقه‏اى بود كه بدون جنگ و خون ريزى و كش مكش چنان ترس و خوفى در دل يهوديان بنى النّضير انداخت كه بدست خود بناهاى عالى خود را خراب نمودند و جلاى وطن كردند و وعده‏اى كه قبلا خداى تعالى برسولش داده بود كه بر اين قبيله ظفر مى‏يابد و پيمبر اكرم باصحابش خبر داده بود كه بدون جنگ بر آنان ظفر مى‏يابيم واقع گرديد.

و از دو جهت توان اين واقعه را از قبيل معجزات بشمار آورد.

يكى پيش گويى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كه بر اين قبيله ظفر مى‏يابم و اموال و ديار آنان را بدست مى‏آورم و وعده خدا واقع گرديد.

ديگر اصل خود چنين واقعه‏اى كه يك قبيله سنگينى باين آسانى متفرق گردند و بى‏زحمت مالشان بدست مؤمنين آيد.
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 212

 خلاصه خداى تعالى امر فرموده كه نظر كنيد و تدبّر نمائيد تا آنكه از روى بصيرت و فهميدگى ايمان آريد زيرا كه ايمان تقليدى چندان فائده ندارد.

و آيه مشعر بر اين است كه خرابى خانه‏هاى آنان در اثر خرابى دل و سريره آنها ظهور و بروز نموده زيرا كه دل آدمى اگر آلوده بكفر و هوا پرستى و جايگاه شياطين نگردد حرم خدا و جايگاه ملائكه قدسيّين است و چون كفار باعمال نكوهيده خود خانه دل خود را كه حرم اللَّه بود خراب نمودند نتيجه آن چنين شد كه خانه‏هاى مسكونى آنها بدست مؤمنين افتد و ويران گردد اين است كه در آخر آيه امر بتدبّر و تفكّر فرموده فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ كه شما كه صاحب عقل و فطانت ميباشيد از اين قضايا پند و اندرز گيريد.

وَ لَوْ لا أَنْ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابُ النَّارِ و اگر نه اين بود كه در تقدير ازلى نوشته شده بود كه جماعت بنى النّضير بدون جنگ و خون ريزى وطن و خانه‏هاى خود را بگذارند و بيرون روند هر آينه مبتلا ميگرديدند هم بعذاب دنيا كه كشته شدن و اسير گرديدن و مال آنان هدر رفتن باشد، و هم بعذاب آخرت كه نكال و عذاب جهنم است، لكن چون حكمت الهى چنين اقتضاء نمود كه آنان باختيار خود از ديار خود بيرون روند عذاب دنيوى از آنان برداشته شد فقط چون بر كفر خود باقى ماندند البته مبتلا بعذاب اخروى خواهند گرديد، اين است كه فرموده وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابُ النَّارِ براى آنها ثابت است عذاب آتش جهنّم.

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (شق) در لغت بمعنى پاره نمودن و دو قسمت نمودن يك چيز است مثل قوله تعالى يوم تشقق الارض وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ و امثال آن، در مفردات چنين گفته مَنْ يُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏

 يعنى كفار گرديده‏اند در شقّى غير از شق اولياء خط؟؟؟
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 213

 و مَنْ يُحادِدِ اللَّهَ و نحوه (پايان) خلاصه آيه اشاره باين است كه همين طورى كه قبيله بنى النّضير در اثر شقاق و دشمنى و مخالفت خدا و رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مبتلا گرديدند باستيصال و همين طور هر كس مخالفت نمايد حكم خدا و رسولش را بداند كه خدا شديد الانتقام است، يعنى همين طورى كه در مورد رحمت كثير الخير و كثير الاحسان است در مورد غضب نيز بشدت انتقام ميكشد.

وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ وَ لكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ غنيمت مالى بود كه مسلمانها پس از جهاد با كفار و مظفريّت و غالب گرديدن بر آنان از مال آنها بدست مى‏آوردند و (ماء) موصوله مبتدا، فما اوجفتم خبر او و (في‏ء) در اصل بمعنى رجوع است و (افاء اللَّه) يعنى بازگشت نمود، از بعض مفسرين است آيه مشعر بر اين است كه مال مال خدا است و بدست يهوديان عاريتى بود و آنان لايق نبودند اين بود كه خداوند باز گردانيد برسولش زيرا كه او است مالك ملك و ملكوت (روح البيان) آنچه را خدا باز گردانيد از غنيمت از مال و امتعه يهوديان بنى النّضير آن مخصوص رسول او است زيرا كه شما مؤمنين در اينجا زحمت و مشقتى نكشيديد نه اسبى دوانيديد و نه شترى و نه با آنان جهاد نموديد، و لكن خدا تسلّط ميدهد رسول خود را بر هر كسى كه بخواهد زيرا كه خدا بر هر چيزى توانا است.

خلاصه آيه در مقام اين است كه بمؤمنين بفهماند كه چون آنان در بدست آوردن غنيمت در اينجا زحمتى نكشيدند تا آن كه مالى در مقام زحمت ذى حق گردند پس نبايد منتظر گرفتن غنيمت باشند بلكه اين تفضلى است كه خداوند مخصوص برسولش گردانيد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 214

 ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ در (منهج الصادقين) چنين روايت ميكند كه ابن عمر گفته من از على بن الحسين عليه السّلام پرسيدم كه مقصود از ذوى القربى و يتامى و مساكين و ابن السّبيل كه در آيه گفته شده كيانند فرمود آنها اقرباء ما و مساكين ما و از ما كسانى كه در غير وطن محتاج ميگردند.

و محمد بن مسلم از ابى جعفر عليه السّلام روايت ميكند كه از پدرش امام زين العابدين چنين نقل ميكند كه فرموده (براى ما است سهم فقراء و سهم ذا القربى و ما با مردم در آنچه باقى ماند شريك ميباشيم يعنى سهم مال ذى القربى براى ما است و ما با مردم شريك ميباشيم در آنچه باقى مانده باشد از مال) و ظاهر حديث مقتضى اطلاق است خواه آنان اغنياء باشند يا فقراء و اين موافق مذهب شافعيست لكن نزد فقهاى اماميّه مال براى فقراء اقارب رسول و بنى عبد المطلب است.

و از حضرت صادق چنين روايت ميكنند كه فرموده ما جماعتى ميباشيم كه خدا واجب گردانيده بر بندگان خود فرمان بردارى ما را و براى ما است انفال (مالى كه بغنيمت بدست مى‏آيد) و نيز براى ما است مالى كه برگزيده باشد از چهار پايان خوب و كنيزان خوب صورت و درّ قيمتى و هر چيزى كه بيمثل باشد.

و بدان اموالى كه ائمه و ولات در آن تصرف دارند سه نوع است.

اول مالى است كه از مسلمان باسم زكاة گرفته ميشود و حكم آن در آيه صدقات معلوم گرديد قوله تعالى إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ الخ.

دوم غنايم كه بجهاد از كفار گرفته شده بطور قهر و غلبه و حكم آن نيز در آيه وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ الخ بيان شده.

سوم في‏ء است، و آن ماليست كه از كفار منتقل ميگردد بمسلمانها بدون جهاد و آن مخصوص برسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است در حال حياتش و بعد از وى براى كسى                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 215

 ميباشد از ائمه كه قائم مقام او باشد و آنها بهر كس خواهند بدهند، و در هر چه صلاح دانند مصرف نمايند و اين قول امير المؤمنين عليه السّلام و ابن عباس و عمر است و تمام فقهاء را رأى بر اين است كه مستحقين در خمس بنى هاشم ميباشند از فرزندان ابو طالب (پايان) كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ در مقام علّت حكم برآمده كه مال في‏ء كه از كفار بدون جنگ و خون ريزى منتقل برسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ميگردد براى اين است كه اگر بدست مردم افتد آن مال قسمت ميشود بين متموّلين و ثروت‏مندان شما و فقرا بى‏بهره مى‏مانند پس شما مؤمنين بايستى آنچه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم تفضلا بشما ميدهد بگيريد و آنچه كه بشما نهى ميفرمايد از آن خودارى نمائيد اشاره به اينكه تابع حكم خدا و كلام رسول او صلّى اللَّه عليه و آله باشيد و از روى هوى و هوس چيزى نگوئيد و كارى نكنيد كه مخالف رضاى حق تعالى باشد و مستحق عذاب و سخط او گرديد و پرهيزكار گرديد و بدانيد كه آنچه پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بشما امر مينمايد يا از آن نهى ميفرمايد آن حكم خدا و بامر خدا است وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى‏ خدا ميگويد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از روى ميل و هواى نفسانى خود امر و نهى بشما نميكند هر چه بگويد وحى است از جانب حق تعالى فرود آمده و اگر مخالفت نمائيد محققا خدا در موقع غضب (شديد الانتقام) است و عذاب او سخت است.

لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (للفقراء) بدل ذى القربى است يعنى آن مال غنيمتى كه از يهوديان بنى‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 216
النضير منتقل بپيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم گرديده مال خدا و رسول و ذى القربى است و نيز براى فقراء مهاجرين آن كسانى كه زيان بردند از مالشان و دست از مال و وطن و شهرشان برداشتند و با رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از مكه بمدينه هجرت نمودند و چنين كردند براى آنكه فضل خدا و رضاى او را بدست آرند آنان ياوران دين خدا و رسول او ميباشند و آنها كسانى هستند كه در اظهار ايمان صادق و راستگويند.

آرى براى هر چيزى علامتى است كه بايد بآن علامت شناخته شود، مؤمنين صدر اسلام امتحان خود را دادند واقعا براى دين از مال و اولاد و قوم و عشيره و وطن گذشتن و بفقر و فاقه زيستن بلكه از جان گذشتن كار آسانى نيست مخصوصا نسبت بكسانى كه عمرى در بت پرستيدن گذرانيده علاوه بر اين كه دست از دين آباء و اجداد برداشته و بخداى يگانه ايمان آوردن اين خود عمل فوق العاده‏اى است كه مؤمنين صدر اسلام از خود نشان دادند.

و شخص متفكر ميداند كه چنين اشخاص و عربهاى متعصّب وحشى كه در باره آنها فرموده الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً اين طور منقلب گردانيدن كه چنين از خود گذشتگى نشان دهند از بالاترين معجزات بشمار ميرود زيرا كه چنين عملى از عهده بشرى خارج است و اين نفوذ خدايى است كه در اعماق دل آنان نفوذ نموده.

لكن متأسفانه گويا اين نفوذ و آن مغناطيس كلام رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و آن ايمان صادقى كه در عهد رسول اللَّه داشتند نسبت باكثر آنان مستودع بوده يعنى عاريتى بود، زيرا چنانچه ميدانيم بعد از رسول عهد ولايتى كه با آنها نسبت بذريه طاهرين خود (ع) بسته بود حب رياست غالب گرديد و آن عهد ولايت را شكستند و عوض مزد رسالت او با اولاد و عترت طاهرين او چه كردند مخصوصا چه سفارش‏هايى كه راجع به يگانه اولاد طاهره خود حضرت زهرا سلام اللَّه عليها نمود كه در آن حديث مشهور باتفاق شيعه و سنّى از حضرت رسول اكرم نقل ميكند كه فرموده‏

 (فاطمة بضعة منّى يؤذينى من آذاها و ينصبني من انصبها و ان اللَّه يغضب لغضبها
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 217

 و يرضى لرضاها)

فاطمه پاره تن من است هر كس او را آزار كند مرا آزار نموده و خداوند براى غضب فاطمه غضب ميكند و براى خشنودى او خشنود ميشود و امثال اين حديث را بطرق مختلفه سنّى و شيعه مثل صحيح مسلم و صحيح ترمذى از كتب معتبره سنّيها و نيز در جلد هشتم بحار مجلسى و غير آن در كتب شيعه ذكر نموده‏اند (الا لعنة اللَّه على القوم الظالمين) وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ پس از ستايش و تعريف مهاجرين و كسانى كه با رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بمدينه هجرت نمودند، در مقام ستايش انصار بر آمده و آنان كسانى بودند كه پيش از ورود پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در مدينه قبول اسلام نمودند و منتظر قدوم مباركش بودند (تبوءوا الدار و الايمان) اشاره بهمان مؤمنين است كه جايگاه آنان مدينه بود و اينكه ايمان را بدار عطف داده شايد اشاره باين باشد كه همين طورى كه مدينه وطن و محل استقرار آنان بود در ايمان نيز استقرار و ثبات داشتند.

در اين آيه چند صفت ارجمند و فضيلت از فضائل انصار را بيان فرموده.

 (اول) از كلمه من قبلهم چنين استفاده ميشود كه انصار پيش از مهاجرين ايمان آورده بودند، و شايد مقصود چنين باشد كه آنان پيش از آمدن رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بمدينه ايمان داشتند و باضافه چنان ايمان در قعر قلب آنان نفوذ نموده بود كه مثل وطن و خانه مستقر آنان گرديده بود و در آن ثابت بودند.

 (دوم) دوست ميداشتند كه مهاجرين در منزل آنها باشند و از آنان پذيرايى نمايند.

 (سوم) از آنچه پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از مال بنى النّضير بمهاجرين داد حسد و غبطه
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 218

 پيدا نكردند و منتظر تلافى و عوضى نيز نبودند.

 (چهارم) وَ يُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ انصار با تنگ دستى و احتياج خودشان بر مهاجرين ايثار مينمودند و مهاجرين را بر خود مقدم مى‏انداختند.

مفسرين در بيان اين آيه وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا گويند چون وقتى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله مالى كه از غنيمت بنى النضير بدست آورد و بين مهاجرين قسمت نمود انصار چيزى در ذهنشان خطور ننمود و باين قسمت راضى بودند اين آيه در شأن آنان فرود آمد، در منهج الصادقين چنين روايت ميكند رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم انصار را طلبيد و آنچه بمهاجرين محبت و انفاق نموده بودند بيان فرمود پس از آن گفت اى انصار اگر ميل داريد غنيمت بنى النّضير را در ميان شما قسمت كنم لكن بايستى شما عهده دار شويد كه همان طورى كه شما مهاجرين را در منزل خود جاى داده‏ايد و از آنان پذيرايى نموده‏ايد بهمان طور عمل نمائيد، يا آن كه غنيمت بنى النضير را بين مهاجرين قسمت كنم و از منزل شما بيرون روند و شما عهده‏دار خرج آنان نباشيد، سعد بن معاذ و سعد بن عباده گفتند يا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ما ميل داريم كه مال را بين مهاجرين قسمت نمايى و آنها همين طورى كه در منزل ما، ميباشند بمانند، زيرا كه روشنايى و بركت خانه ما از آنان است، حضرت در باره آنان دعاء فرمود آن وقت اين آيه وَ يُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ فرود آمد يعنى انصار با احتياج و فقر خود مهاجرين را بر خود ترجيح ميدهند.

وَ يُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ بروايت عبد اللَّه مسعود شبى در مسجد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بعد از نماز شام و خفتن مردى از ميان صفوف برخواست و گفت من مرد غريبى ميباشم و بر هيچ چيزى قدرت ندارم مرا طعامى دهيد، حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود اى درويش ذكر غريب مكن كه دل مرا اندوهگين نمودى، پس از آن فرمود در جهان غريب چهار است.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 219

 اول مسجدى كه ميان طائفه‏اى باشد كه در آنجا نماز نخوانند.

دوم قرآنى كه در خانه‏اى باشد و خوانده نشود.

سوم عالمى كه در ميان جماعتى باشد و مردم دنبال او نروند و اخذ مسائل از وى ننمايند.

چهارم اسيرى از اهل اسلام كه در ميان كفّار باشد.

پس از آن فرمود كيست كه مئونه اين مرد را كفايت كند تا در فردوس اعلا وى را جاى دهند، حضرت امير المؤمنين عليه السّلام برخواست و دست مرد را گرفت و بخانه فاطمه زهرا عليه السّلام برد و گفت اى دختر رسول اللَّه در باره اين ميهمان فكرى كن، گفت يا ابن عمّ در منزل اندك طعامى هست حسن و حسين گرسنه‏اند و تو روزه ميباشى و آن طعام بقدر يك نفر زيادتر نيست، فرمود آن را حاضر كن، فاطمه (ع) طعام را حاضر نمود حضرت امير طعام را نزد مهمان گذاشت و با خود فكر نمود اگر من با مهمان طعام بخورم مهمان سير نميشود، و اگر نخورم شايد او منفعل گردد پس دست دراز كرد و چنان نمود كه چراغ را روشن ميكند و در اصلاح آن تأنّى ورزيد تا مهمان از غذاء خوردن فارغ گرديد وقتى حضرت فاطمه چراغ آورد ديدند آن طعام همان طور كه بود هست حضرت امير عليه السّلام فرمود اى درويش چرا غذاء نخوردى گفت سير شدم، پس از آن حضرت امير عليه السّلام و فاطمه و بچه‏ها و فضه و همسايه‏ها از آن طعام خوردند و سير شدند و هنوز آن طعام باقى بود، روز ديگر كه حضرت امير عليه السّلام نزد حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آمد و از وى سؤال نمود كه ديشب چگونه گذرانيدى گفت بخير و خوبى و حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم حكايت مهمان و غذاء و چراغ را بيان فرمود، حضرت امير عليه السّلام عرض ميكند يا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم چه كسى بشما خبر داد، فرمود جبرئيل نزد من آمد و مرا خبردار نمود و اين آيه وَ يُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ را آورد، و اين حكايت را نيز عاصم بن كليب كه يكى از روات سنّى‏ها است باندك تفاوتى نقل نموده. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 220

 وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (شحّ) در مفردات چنين گفته (الشح بخل مع الحرص و ذلك فيما كان عادة قال تعالى وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ و قال وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ «1» پايان خلاصه پس از تعريف و ستايش انصار كه آنان مال خود را ايثار نمودند بر مهاجرين در صورتى كه خودشان كمال احتياج را داشتند اين فضيلت را تعميم ميدهند و بطور اطلاق ميفرمايد، هر كس چنين باشد كه نفس خود را از بخل و خود خواهى و از آنچه بايستى از نعم الهى كه نصيب وى گرديده انفاق نمايد بخل نورزد چنين كسانى آنان رستگاران و سعادتمندانند.

آرى رستگارى و سعادتمندى نصيب كسى ميگردد كه نفس خود را از كثافات نفسانى كه بالاترين آنها بخل و حرص است برهاند و بخل منحصر بمال نيست بلكه بر آنچه انسان دارا باشد صادق آيد خواه مال باشد يا علم يا مقام باشد يا جاه آنچه را فضيلت ميشمارند بايستى بديگران انفاق نمايد و گر نه متصف بشح نفس ميگردد و بايد خود را از اين مرض نفسانى و خود خواهى و حرص و بخل برهاند.

خلاصه كسى بتمام معنى از شح نفس خالى است كه داراى نفس و طبيعت خير باشد و از هر نعمتى كه بوى كرامت شده خلق را منتفع گرداند (أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ) خواهى متمتع شوى از نعمت دنيا با خلق كرم كن كه خدا با تو كرم كرد و بالاترين چيزى كه سبب بخل و حرص ميگردد محبت دنيا و نفس پرستى است زيرا كه محبت دنيا چشم دل انسان را كور ميگرداند و چنان وى را شيفته نفس خود ميكند كه هر چه هست از مال و كمال براى خود ميخواهد و براى خود ذخيره مينمايد، حتّى ممكن است بخل بجايى رسد كه علاوه بر اينكه آدم بخيل از مال و علم و مقام خود كسى را برخوردار نمينمايد مانع ديگران هم بشود و قوله تعالى در سوره نساء آيه (41) الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً

__________________________________________________

 (1) در معنى شح گفته شح بخل است كه با حرص توأم باشد و در جايى صادق آيد كه اين صفت عادت شخص باشد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 221

تأييد مينمايد اين كه گفتيم كه شحّ نفس منحصر ببخل مال نيست بلكه شامل ميگردد كتمان و پوشيدن آن چه را كه خدا از راه فضل عطاء فرموده زيرا كه ما آتيهم اللَّه در اين آيه عموم دارد و شامل ميگردد آنچه را كه بوى عطاء شده.

سخنان مفسرين در بيان شح نفس‏

 (1) مردى بعبد اللَّه مسعود گفت من مردى شحيحم هيچ چيزى از دست من بيرون نميايد و بغير نميرسد، گفت تو بخيلى نه شحيح زيرا كه شحيح آن است كه مال خود را نگاه دارد و از مال برادر مؤمن خود بخورد و ظالم و بخيل كسى است كه مال خود را بكسى ندهد.

 (2) از ابن زيد نقل ميكنند كه گفته هر كس اخذ چيزى نكند كه خداوند نهى نموده و منع نكند چيزى را كه خداوند امر نموده چنين كسى نگاه دارنده نفس خود ميباشد از شح.

 (3) سعيد بن جبير گفته شح نفس گرفتن حرام و منع زكاة است.

 (4) انس از رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين روايت ميكند كه هر كس زكاة بدهد و مهمانى كند و هر گاه مهمى پيش آيد مال را خرج كند چنين كسى از شح نفس برى باشد، و بروايت جابر انصارى حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرموده‏

 (اتّقوا الشحّ فانه اهلك من كان قبلكم)

يعنى از شحّ بپرهيزيد كه شح هلاك نموده كسانى را كه قبل از شما بودند.

گويند كسرى از وزير خود پرسيد كه چه چيز است براى آدمى كه بدتر از آن چيزى نيست، وزير گفت درويشى، كسرى گفت بخل بدتر است زيرا كه درويش وقتى مالى بدستش آيد فراخ دست شود (يعنى در كارش گشايش ميدهد) لكن آدم بخيل هرگز فراخ دل نشود، و در حديث است كه هرگز شح و ايمان با هم جمع نميگردند (منهج الصادقين)
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 222

 وَ الَّذِينَ جاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ پس از بيان اوصاف برجسته و فضائل حميده مهاجرين و انصار، در مقام بيان دسته سوم از مؤمنين و كسانى كه خود را داخل اسلام نموده‏اند برآمده و آنان را نيز باوصافى ستوده و تعريف نموده.

يكى از آنها از خدا طلب آمرزش مينمايند نه فقط براى خودشان بلكه برادران دينى خود را در دعاء و طلب آمرزش با خود شريك ميگردانند، اشاره باين كه ايمان واقعى با خودخواهى جمع نميگردد مؤمن واقعى كسى است كه آنچه براى خود ميخواهد براى ديگران هم بخواهد.

دوم از اوصاف حميده مؤمنين كه ممكن است گفته شود اصل و منشأ تمام اوصاف نيك انسانى است اين است كه دل و قلب آدمى از هر گونه غلّ و غش و حسد و بغض و كينه و دشمنى نسبت باهل ايمان پاك گردد، اين بود كه مؤمنين صدر اسلام پاكى قلب و سريره خود را از خداوند تعالى ميطلبيدند و گويا دعاى آنان بهدف اجابت رسيده بود كه توانستند دست بدست هم داده و با يكديگر متحد گردند و پشت دشمن را بشكنند و علم اسلام را بلند گردانند و ماها بايستى رهين منّت آنها باشيم و اگر ما مسلمانهاى امروزه بروش نياكان سابقين خودمان رفتار مينموديم و با هم يك دل و يك زبان ميگرديديم و شح نفس و بخل و بغض و حسد و كينه و خود خواهى و خود پسندى و چندين هزار صفات نكوهيده حيوانى خود را بمقراض مجاهده برطرف مينموديم شايد بهتر از سابقين ميتوانستيم جامعه اسلامى را رونق دهيم و دست ظلم و كفر و اسارت بيگانگان را از سر خود كوتاه گردانيم و بمعاونت يك ديگر كاخ عظمت اسلام و اسلاميان را از فلك بالاتر بريم.

لكن متأسفانه فقط هنر ما ملت تقليد از بيگانگان است.

         خلق را تقليدشان بر باد داد             اى دو صد لعنت بر اين تقليد باد

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 223

 نه مثل آنان دنياى خود را تعمير ميكنيم و نه در مقام اصلاح نفس و روح خود برآمده و آخرت خود را اصلاح مينمائيم.

بعبارت ديگر نه آن جنبه روحانى خود را در اثر تهذيب اخلاق و ايمان و تقوى پرورش و ترقى و تعالى ميدهيم تا آنكه از فلك و ملك برتر شويم و مصداق كلام اللَّه تعالى واقع گرديم كه فرموده وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ و نه آن جنبه طبيعى خود را در اثر فعاليت و عمل، بزرگ و نيرومند ميگردانيم كه لا اقل از تحت اسارت بيگانگان و احتياج بعمليات آنان بيرون آئيم (مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى‏ هؤُلاءِ وَ لا إِلى‏ هؤُلاءِ).

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 224

 [سوره الحشر (59): آيات 11 تا 24]

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (11) لَئِنْ أُخْرِجُوا لا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا يَنْصُرُونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ (12) لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ (13) لا يُقاتِلُونَكُمْ جَمِيعاً إِلاَّ فِي قُرىً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ (14) كَمَثَلِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِيباً ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (15)

كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنِّي بَرِي‏ءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ (16) فَكانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النَّارِ خالِدَيْنِ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ (17) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (18) وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (19) لا يَسْتَوِي أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ (20)

لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (21) هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ (22) هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ (23) هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (24)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 225

 (ترجمه)

اى پيمبر آيا نديدى منافقين را كه نفاق ميورزند و ببرادران خود آن كسانى كه كافرند (بنى النضير) گويند اگر شما از ديار خود بيرون رويد البته ما هم بهمراهى شما بيرون آئيم و در راه هدايت شما از احدى اطاعت نخواهيم نمود ابدا و اگر با شما جنگ نمودند البته شما را يارى مينمائيم و خداوند شاهد و گواهست كه منافقين با آنها دروغ گويانند-

اگر (اهل كتاب را) از مدينه بيرون كنند هرگز منافقين با آنها بيرون نروند و اگر مسلمانها بجنگشان آيند آنان را يارى ننمايند و هر گاه حاضر گردند براى يارى آنها از جنگ فرار ميكنند و آنان يارى كرده نميشوند-

اين مردمان منافق دلهاى آنها از شما مسلمانها بيشتر ترسناك است تا از خدا (يعنى از شما بيشتر از خدا ميترسند) زيرا محققا آنان قومى هستند كه فكر و تعقّل ندارند

 (اين است) كه با شما جنگ نميكنند مگر در قلعه محكم استوار يا از پشت ديوار زيرا كه ترس و رعب بين آنان شديد است، چنين پنداريد كه با هم متفق و يك‏دلند در صورتى كه دلهاى آنان پراكنده است زيرا آنها مردمانى ميباشند بى‏خرد و نميفهمند،

حال آنها مثل همان قوم پيش از آنها در زمان نزديك بآنان ميباشد (كه در دنيا بكيفر اعمالشان رسيدند) و چشيدند و زر و وبال عمل نكوهيده خود را و براى آنان (در آخرت) عذاب بزرگ مهيّا است،

 (مثل كافرين)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 226

 مثل شيطان است كه بانسان گويد كافر شو چون كافر شو گويد بحقيقت من از تو بيزارم من از پروردگار ربّ العالمين ميترسم،

پس عاقبت شيطان و آن كس كه مطيع وى گرديده چنين است كه در آتش جاويدانند، همين است مجازات ظلم كنندگان،

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد خوددارى نمائيد از مخالفت امر خدا و بايد هر كس بنگرد و فكر كند چه عملى پيش فرستاده براى فرداى خود (يعنى قيامت) و تقوى و پرهيزكارى را شعار خود گردانيد (و هرگز خدا را فراموش ننمائيد) زيرا بآنچه ميكنيد خدا آگاهست،

و اى مؤمنين شما مثل كسانى نباشيد كه خدا را فراموش نمودند و در اثر فراموشى خدا نفسهاى خود را نيز فراموش نمودند آنان جماعت فاسقانند،

اصحاب جهنّم و اصحاب بهشت مساوى نيستند ياران بهشت فائز گرديده‏اند (بفيوضات الهى)،

اگر اين قرآن را فرود آورده بوديم بر كوهى هر آينه ميديدى تو آن كوه را كه از ترس خدا خاشع و ذليل و متلاشى ميگشت و اين مثلها را براى مردم بيان كنيم شايد آنان تعقل نمايند و بفكر افتند

او است خداى يكتايى كه جز او خدايى نيست عالم است بآنچه غائب و پنهان و آنچه ظاهر و هويدا است و او است خدايى كه رحمت رحمانى و رحيمى او بتمام موجودات احاطه نموده‏

و او چنان خدايى است كه نيست كسى كه مستحق پرستش باشد مگر او، سلطان مقتدر و منزه و مبرّا از هر عيبى و نقصى است (كه در ممكنات ديده ميشود) ايمن گردانيده بنده‏گان را از ظلم و عقوبت بى‏جا و بزرگوار و نگهبان خلق و غالب بر همه چيز و منفرد بوجود و حقيقت و در كبريايى و عظمت بى‏نهايت بطورى است كه هر چيزى در مقابل عظمت او كوچك نمايد پاك و منزّه است ذات پروردگار از آنچه براى او شريك قرار ميدهند

آفريننده ممكنات و تصوير كننده صورتها و براى او است نامهاى نيكو، بپاكى ستايش ميكنند او را آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، و او است غالب و ارجمند و درستكار (كه هر چيزى را بجاى خود و در موقع خود قرار داده).

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 227

 (توضيح آيات)

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَداً أَبَداً همزه در أَ لَمْ تَرَ تقريرى است و رؤيت بمعنى يقين است خطاب برسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نموده كه آيا تو نديدى يعنى البته ميدانى كه منافقين ببرادران دينى خود از كفار اهل كتاب ميگويند اگر شما از بلاد خود بيرون رويد ما نيز براى جنگ با مسلمانها بيرون آئيم و اطاعت پيمبر و اصحابش را نميكنيم.

اين آيه راجع بحكايت قبيله‏اى از كفّار است كه در مدينه منزل داشتند و آنان را قبيله بنى النضير ميناميدند كه چون آنها قبول اسلام ننمودند پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله بآنان اعلان داد كه يا از اطراف مدينه خارج گرديد يا آماده جنگ باشيد، جماعتى از منافقين كه رئيس آنها ابن ابىّ و ابن نبتل و رقاعه و تابعين آنان بودند آنها را فريب دادند و گفتند آماده جنگ باشيد و ما بشما كمك ميدهيم و با مسلمانها ميجنگيم و اگر آنها غالب گرديدند ما با شما بيرون ميرويم و تابع شما ميگرديم و منافقين افرادى بودند كه بظاهر اظهار اسلام نموده و در باطن بكفر خود باقى بودند.

وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ خدا شاهد و گواهست كه اين كافرين هر آينه دروغ گويانند كه اگر بيرون روند با آنان بيرون نميروند و اگر جنگ درگير گرديد آنها را كمك نمينمايند و اگر بفرض بكمك آنها با مسلمانان بجنگند استقامت ندارند و پشت بقشون كرده فرار مينمايند.

آرى عمل و رويّه منافقين چنين است كه نه بقول خود عمل ميكنند و نه بوعده خود هر گاه بكسى وعده‏اى دادند انجام ميدهند بزبان چيزى گويند و بدل خلاف
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 228

 آن را در نظر دارند كار آنان تدليس و تظاهرات بى‏اصل و عمل آنها بى‏اساس است اين است كه نه بسخن آنان توان اعتماد نمود و نه بعمل آنان وثوقى است.

لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ ديگر از اوصاف منافقين كه اسّ اساس نفاقشان روى همين مبنا است اين است كه منافقين مردمان نفهم و بى‏خرد و جبان ميباشند و همان جبن است كه در اثر ضعف نفس آنها پديد گرديده كه بظاهر اظهار دوستى و محبت با شما مينمايند و دلشان پر از كينه و نفاق است.

و نيز همان جبن و بى‏خردى آنها است كه از شما مؤمنين زيادتر از خدا ميترسند اگر اينان اندك عقل و رويّه داشتند مى‏فهميدند كه قوّت و قدرت مؤمنين در اثر ايمان و اتكاء و اعتماد آنان است بخداى تعالى كه در اثر ايمان و تقوى خدا بآنها چنين قدرت و شوكتى داده اگر چنين فهمى داشتند البته از خداى تعالى زيادتر ميترسيدند تا از شما كه مخلوقى ميباشيد از مخلوقات او.

چون در محل خود مبرهن گرديده كه مورد مخصص نيست اين است كه آيات قرآنى و لو آنكه اكثرش در موارد مخصوصى فرود آمده لكن اطلاق دارد و در اينجا از اطلاق آيه دو چيز توان استفاده نمود.

يكى ترس از خلق زيادتر از ترس از حق تعالى دليل بارزى است بر بى‏خردى و نفهمى آدمى زيرا هر كس ترس او از خدا زيادتر معرفتش بمقام الوهيّت بيشتر و هر كس معرفتش بيشتر عقل و خردش بيشتر است زيرا كه معرفت و دانش از روى عقل تحقّق پذيرد.

ديگر چون كليه منافقين را بصفت رهبة و ترس از مخلوق معرّفى نموده از اينجا توان يك معنى كلّى بدست آورد و معيار شناختن منافقين قرار داد و اشاره به اينكه اگر خواهى منافق را بشناسى ببين از خداى تعالى زيادتر ميترسد يا از خلق، واقعا تجربه شده كه آدم منافق دو رو دروغ گونه بخدا اعتماد دارد و نه اعتماد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 229

 بنفس خود هميشه در باطن خود ترس‏ناك است كه مبادا دروغ وى فاش گردد و مردم از باطن او آگاه گردند.

لا يُقاتِلُونَكُمْ جَمِيعاً إِلَّا فِي قُرىً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ اين آيه نيز متفرع بر آيه بالا است و اشاره باين است كه منافقين چنان ترس و رعبى از مؤمنين در دل آنان تمركز نموده كه هر گاه با مؤمنين در مقام مبارزه برآيند خود را در قلعه محكم و در پشت ديوارى مخفى ميكنند و از پشت قلعه و ديوار جنگ مينمايند.

و شما مسلمانها چنين گمان ميكنيد كه آنان جماعتى ميباشند با هم متفق و متّحدند در صورتى كه بظاهر اجسامشان با هم لكن قلبهاى آنها متشتّت و متفرّق از هم است بلكه ضدّيت آنان بيكديگر بسيار قوى است و اين صفت نيز ناشى از كم عقلى و بيخردى آنها است.

 (قوله تعالى وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى) اشاره بهمان مطالب بالا است كه منافقين را باين صفت معرّفى نموده كه وقتى عده‏اى از آنان در امرى از جنگ و مبارزه يا مهمّ ديگرى با هم جمع شدند در ظاهر چنين مى‏نمايانند كه در اين امر مهم با هم متفق ميباشيم در صورتى كه در واقع چنين نيستند فقط اجسام آنان نزديك بيكديگر است لكن قلبهاى آنها از هم متفرق و متشتّت است.

كسى كه در اين آيات قدرى تأمل نمايد بخوبى ميفهمد كه اين اوصافى كه راجع بمنافقين بيان فرموده و آنان را باين صفات معرفى نموده بعينه در بسيارى از مسلمانهاى اين دوره زمان ما نيز تحقّق دارد چنانچه ميبينيم اگر جماعتى بر انجام كار مهمى اجتماع نمايند اتفاق آراء ندارند از آن عمل هر كس انتفاع شخصى خود را در نظر گرفته و لو آنكه بر ضرر ديگران تمام شود، اين است كه ملت مسلمين كه؟؟؟ تفوّق و برترى بر تمام ملل دنيا داشته باشند چنانچه در سوره آل عمران                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 230

 آيه 133 خطاب بمؤمنين فرموده وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ معلوم ميشود اين عقب مانده‏گى ماها در اثر اين است كه ما مسلمانها بآن شرايطى كه بآن ايمان تحقّق ميگيرد عمل نميكنيم، و الا بايستى بدلالت آيه از تمام ملل عالم بلندتر و نيرومندتر باشيم.

كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنِّي بَرِي‏ءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ در اين آيه نيز صفت ديگرى از اوصاف منافقين را تذكر ميدهد و آدم منافق را تشبيه بشيطان كرده كه پس از آنكه تابعين خود را فريب داده و بانواع و اقسام حيله‏گرى و وسوسه‏هاى شيطانى آنان را از ايمان بكفر كشانيده بآنچه بمتابعين خود وعده ميدهد عمل نميكند و وعده دروغى ميدهد.

مفسرين از ابن عباس چنين نقل ميكنند كه در بنى اسرائيل عابدى بود بنام برصيصا و مدّت بسيارى در صومعه خود مشغول گرديده بعبادت و رياضت تا آن كه صاحب كرامت شده بود بطورى كه مجانين را ميآوردند در صومعه او و بدعا و تعويذ وى شفا مى‏يافتند وقتى دخترى از سلاطين مبتلا بمرض صدع و جنون گرديد برادران دختر وى را بدر صومعه عابد آوردند كه بدعاى عابد شفا يابد و دختر را گذاردند و رفتند وقتى عابد دختر را ديد شيطان وى را در نظرش جلوه داد و بنا نمود بوسوسه نمودن در قلب عابد تا وقتى كه او را فريب داد و عابد با دختر زنا كرد و دختر حامله گرديد پس از آن باز شيطان بنا بوسوسه گذارد و عابد را فريب داد كه برادران دختر كه ميآيند و از حمل خواهرشان مطلع ميگردند تو رسوا ميگردى و چاره‏اى جز اين نيست كه دختر را بكشى و زير خاك پنهان نمايى عابد دختر را كشت و زير خاك پنهان نمود شيطان بصورت آدمى در آمد و برادران دختر را خبردار گردانيد كه زاهد چنين و چنان كرده و محل دفن دختر را نيز خبر داد برادران دختر يك بيك آمدند و قبر را شكافته و كشته خواهرشان را ديدند و بسلطان وقت خبر دادند پس از

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 231

 اثبات زاهد را بستند و بدار كشيدند آن وقت شيطان بصورت آدمى درآمد و پاى دار ايستاد و گفت من آن كسى ميباشم كه تو را باين مهلكه انداختم آيا اطاعت مرا ميكنى تا آنكه تو را از اين مهلكه نجات دهم، زاهد گفت آرى هر چه گويى اطاعت ميكنم شيطان گفت يك دفعه بمن سجده كن تا تو را نجات دهم، عابد گفت در اين حال چگونه بتو سجده كنم شيطان گفت ايماء يعنى اشاره كافى است وقتى عابد با چشم بشيطان سجده نمود و كافر گرديد شيطان فرار نمود و عابد در حال كفر جان داد و مرد اين حكايت ممكن است واقعيّت و حقيقت داشته باشد و شايد ضرب المثل باشد كه اهل ايمان و تقوى هميشه ملتفت حال خود باشند و بدانند كه شيطان در كمين گاه كسانى است كه در صراط راستى و حقيقت رهسپارند چنانچه در سوره اعراف آيه 15 و 16 حكاية از قول شيطان رجيم فرموده قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ- ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ «1».

از اين آيه چنين استفاده ميشود كه همّ شيطان گمراه كردن كسانى است كه در راه مستقيم توحيد قدم ميگذارند و ميخواهند سير خود را بكمال رسانند و بحقيقت راه يابند امّا كسانى كه اصلا در جادّه حقيقت رهسپار نميباشند شيطان در اغواء كردن آنان چندان زحمتى ندارد آنها بخودى خود دنبال او ميروند.

در اينجا ممكن است سؤالاتى پيش آيد

 (اول) آيا حقيقت شيطان چيست جسمانى است يا حقيقت مجرّد از مادّه است و بنا بر آنكه مادّى است از چه مادّه‏اى بوجود آمده جسم لطيف است يا كثيف.

 (دوم) از چه راهى بانسان داخل ميگردد از راه ظاهر يا باطن.

 (سوم) نفوذ وى در انسان بچه درجه‏اى است آيا در تمام قوى و مشاعر نفوذ

__________________________________________________

 (1) شيطان پس از مطرود شدن گفت چون مرا اغواء نمودى هر آينه براى اغواء نمودن اولاد آدم مى‏نشينم بر سر راه تو كه راستست پس از آن مى‏آيم از جلو روى آنها و از پشت سرشان و از طرف راستشان و از طرف چپشان و تو نيابى بيشتر از آنها را از شكر كنندگان‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 232

دارد يا نه‏

پاسخ سؤال اول‏

در اينكه شيطان جسم لطيف است بين متشرعين حرفى نيست غير از بعضى از حكماء اسلامى كه شيطان كه وى را ابليس نامند او را مجرّد از مادّه دانند خلافى كه هست بين دانشمندان در اين است كه آيا ابليس از جنس ملائكه و فردى از افراد ملائكه بشمار ميرود يا از جنس جن و نوعى از انواع جن شمرده ميشود.

دليل كسانى كه شيطان را از جنس ملائكه ميدانند گويند وقتى تمام ملائكه مأمور گرديدند بآدم سجده كنند و همه آنان سجده نمودند مگر ابليس و چون ترك امر نمود مردود گرديد و اگر شيطان از جنس ملائكه نبود مشمول امر نميگرديد تا آنكه بمخالفت آن مردود گردد پس از اينجا توان فهميد كه شيطان از جنس ملائكه بوده نه از جنس جن.

و آنهايى كه شيطان را از جنس جن ميدانند عمده دليل آنان قوله تعالى است كه در وصف او فرموده كانَ مِنَ الْجِنِّ تصريح مينمايد كه شيطان از جنس جن بوده.

صدر المتألهين در تفسير خود راجع به اينكه ابليس از جنّ است يا از ملائكه بيانى دارد كه براى توضيح مختصرى از آن را در اينجا ترجمه مينمايم چنين گويد بروايت ابن عباس يك قسم از ملائكه آنهايند كه توليد مثل و زايش دارند و از جمله آنها ابليس است و رأى ابن مسعود و قتاده بر اين است و مختار شيخ ابو جعفر طوسى نظر بروايتى كه از ابى عبد اللَّه نقل ميكند نيز چنين است.

و بروايت شيخ مفيد ابليس از جن بوده نه از ملائكه بدليل اخبار متواتره كه از ائمه (ع) رسيده و رأى مذهب اماميه بر اين است.

و دليل بر اينكه ابليس از جنس جن بوده چند چيز است.

 (اول) قوله تعالى در سوره كهف آيه 48 إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 233

 (دوم) قوله تعالى در باره ملائكه فرموده لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ كه از عموم ملائكه نفى معصيت نموده و اگر ابليس از ملائكه بود مرتكب خلاف نميگرديد و اطاعت مينمود.

 (سوم) ابليس صاحب اولاد و ذريّه است بدليل قوله تعالى أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِي وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ سوره كهف آيه 48 و ملائكه توليد مثل و زايش ندارند.

و راجع باستثناء در قوله تعالى فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِيسَ بچند وجه جواب داده شده.

يكى آن كه استثناء منقطع است مثل قوله تعالى ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ و چون بيان آن فيلسوف بزرگ مفصل است در همين جا كلام او را خاتمه ميدهيم.

و گوئيم نظر باخبار متواتره و دلالت آيات و اجماع علماء اماميه همان رأى اخير كه ابليس از جنّ است نه از ملك ترجيح دارد و استثناء در قوله تعالى إِلَّا إِبْلِيسَ چنانچه گفته شد ممكن است استثناء منقطع باشد يا آنكه داخل بودنش در ملائكه بطور حقيقت نباشد بلكه چون خود را داخل ملائكه گردانيده بود از باب تغليب امر (اسجدوا لآدم) شامل وى گرديد و بمخالفت مردود گشت.

پاسخ سؤال دوم‏

كه از چه راهى بانسان داخل ميگردد اگر از ظاهر بباطن نفوذ نمايد چنانچه ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ دلالت دارد بايستى از مسامات و خلل و فرج بدن داخل گردد و چون شيطان جسم و جسمانى است و لو آنكه جسم لطيف باشد بايستى نفوذ آن را حس نمائيم.

گوئيم اولا اگر لازم بود نفوذ هر جسمى كه وارد بدن ما ها ميگردد حس نمائيم بايستى نفوذ هوا و ميكروبها و حراراتى كه على الدوام در بدن داخل و خارج ميگردند حس نمائيم با آنكه ابدا ملتفت بدخول و خروج چنين چيزها با آنكه
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 234

 اجسامند نميباشيم.

و چون عنصر غالب شيطان چنانچه حق تعالى حكاية از قول شيطان رجيم فرموده خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ آن ملعون در مقام كبر و منيّت و افضليت خود از آدم اعتراضا بمقام ربوبيت گويد مرا از آتش خلق كردى و آدم را از خاك پس من از آدم شريف‏ترم چگونه باو سجده كنم.

خلاصه چون عنصر غالب شيطان از آتش است و آتش جسم لطيف است بلكه چون از زبده و جوهر آتش خلق گرديده لطافتش زيادتر از هوا و ميكروب و غير آن است و همين طورى كه حس دخول و خروج چنين چيزها را نميكنيم حس دخول و خروج شياطين را نيز نميكنيم.

و ثانيا شايد مقصود از آيه دخول و خروج وى از اطراف آدم اشاره باحاطه و استيلاى شياطين باشد بر بنى آدم و احاطه و نفوذ وى را در باطن تشبيه نموده بر احاطه اطراف بدن زيرا چنانچه مسلّم و معلوم است شياطين در نفس انسان و قواى نفسانى وى نفوذ دارند نه در اجزاء بدن و قواى مادّى وى و چون محل سلطنت و جولان‏گاه شياطين نفس انسانى است نه بدن البته طريق دخول وى نيز بايستى از طريق قواى نفسانى مثل قواى واهمه و متخيّله و قوه خيال باشد نه عاقله و از همين طريق قوا در باطن انسان نفوذ مينمايند زيرا كه محل قرارگاه وى قواى حيوانى است مخصوصا قوه واهمه كه اصلا درب بازى است براى ورود شياطين.

پاسخ سؤال سوم‏

كه بچه اندازه شيطان قدرت دارد در انسان نفوذ نمايد و بوسوسه وى را گمراه گرداند.

گوئيم حيله و خدعه‏هاى شيطانى بسيار است و نفوذش در افراد بشر بطرق مختلفه صورت ميگيرد هر كسى را براهى كه سر و كار او و هم وى بر آن است فريب ميدهد و نيز هر قوه‏اى از قواى نفسانى كه بر انسان زيادتر غلبه نمود نفوذ شيطان از آن طريق زيادتر است مثل اينكه اگر قواى شهوانى در وى غالب گرديد                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 235

 مثل شهوت ازدواج، عياشى، شكم پرستى، پر حرفى، تن پرورى، قيودات- طبيعى.

خلاصه آنچه نزد عقلاء لهو و لعب بشمار ميرود تماما از قواى شهوانى بروز ميكند و هر يك از مقتضيات شهوانى كه در آدمى غلبه نمود همان طريق شيطان است كه از همان راه بر وى وارد ميگردد و راهرا براى رسيدن بمقصودش باز ميكند و بوسوسه مطلوبش را در نظرش مى‏آرايد.

و نيز اگر قواى غضبيّه بر وى غلبه نمود. مثل حبّ جاه، رياست، مقام، حبّ انتقام، و آنچه منبعث و ناشى از افراط قوه غضبيّه ميگردد شيطان از همان راه بتوسط قواى وهميّه و متخيّله بر وى استيلاء مى‏يابد و راه مكر و تدليس و خدعه را براى رسيدن بمطلوبش باز ميكند، و در مقام وسوسه بر مى‏آيد تا وقتى كه انسان را يا يك بهيمه‏اى گرداند كه فقط هم وى خوردن و خوابيدن و تعيّشات حيوانى است، يا يك سبع درنده‏اى كه همش گزيدن و دريدن و برترى جستن بر غير است.

چنانچه بعضى افراد را از طريق تدريس و فرا گرفتن علوم فريب ميدهد مثل بعضى كه مايل بتحصيل علومند با آنكه ميل بتحصيل علوم از مقتضيات قوه عاقله بشمار ميرود لكن در اينجا ممكن است شيطان مطلوب آنان را عوضى نشان دهد و بعض آنان را وادار ميگرداند بتحصيل علومى كه نه بدنياى آنان نفع بخشد و نه دين آنها را حفظ نمايد يا آنكه هر گاه شمه‏اى از علوم دينى يا دنيوى را فرا گرفتند آنان را بغرور نفس مبتلا ميگرداند و عجب مى‏آورند و خود را صاحب علم و دانش بلكه اعلم علماء پندارند و باقى علماء را نادان و بى‏خرد ميشمارند.

و بعض ديگر را از طريق عبادت گمراه نموده و همّ آنها را مصروف ميگرداند در بعض شرائط و آداب عبادات مثل طهارت و اجزاء و شرائط نماز و بقدرى راجع بنجاست و وضوء و غير آن وسوسه مينمايد كه وى را از اصل عبادت كه مطلوب اصلى است باز ميدارد.

متأسفانه اين قسمت از تابعين شيطان كه آنان را از راه عبادت فريب داده از

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 236
عملشان نه لذّت جسمانى ميبرند و نه فائده روحانى نصيب آنها گرديده باضافه چنين اشخاص غالبا در مورد غضب الهى واقع ميگردند زيرا كه هم بدعت در دين ميگذارند و هم بعض از اشخاص وسواسيها بندگان خدا را نجس ميدانند و آن عملى كه بايستى نسبت بكفّار مراعات نمايند نسبت بمؤمنين اجراء ميگردانند و از آنها اجتناب مينمايند و اين از بدترين صفات نكوهيده بشمار ميرود.

خلاصه كسى كه خواهد تا اندازه‏اى از شر شيطان محفوظ ماند نخستين وظيفه وى اين است كه بخداى متعال پناه ببرد و تمسّك نمايد بدعاهايى كه در اين باب از معصومين رسيده خصوصا دعاء (17) از دعاهاى صحيفه سجاديه عليه السّلام و نيز هر وقت شياطين بر وى غلبه نمود بذكر و توجّه بحق تعالى خود را در پناه او محفوظ گرداند چنانچه در سوره اعراف آيه (200) در وصف اهل تقوى فرموده إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ «1».

و در ثانى بايستى هميشه مراقب و مواظب حال خود باشد تا آنكه بوجدان خود بيابد كه چه صفتى از اوصاف حيوانى در نفس وى غلبه دارد و همّش در چيست و بداند كه شيطان از همان راه بر وى ظفر مى‏يابد بايستى كوشش نمايد و بهر قيمتى تمام ميشود با نفس خود مجاهده نمايد و بر خلاف آنچه را كه نفس بهيمى وى مايل بآن است عمل كند زيرا كه قانون معالجه هر مرضى چنين است كه هر ميكروبى را اطبّاء حاذق بضدش رفع ميكنند و همان طورى كه معالجه امراض جسمانى بضدّش ميشود معالجه امراض روحانى نيز بايستى بضدّش شود، مثل اينكه اگر شخص در خود ديد مايل بجمع آورى مال يا طالب جاه و غير آن است بر خلاف ميل خود عمل كند تا آن كه راه شيطان را ببندد.

__________________________________________________

 (1) هر آينه آنان كه از شرك و معاصى اجتناب نمودند چون از جانب شيطان بآنان (مكرى و وسوسه‏اى برسد) و شياطين در آنها تماس كنند ايشان متذكر حق تعالى ميگردند پس در اثر تذكر راه درستى و صواب مى‏بينند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 237

فَكانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النَّارِ خالِدَيْنِ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ عاقبت كسانى كه پيرو شيطان گرديدند و كافر شدند آتش جهنّم است و در آتش جاويدانند اين است پاداش مردمان ستم كننده.

مرجع ضمير (عاقبتهما) شيطان و تابعين او است و اشاره به اينكه صورت خارجى شيطان آن منافقينى ميباشند كه در آيه بالا بيان شده كه آنان كسان و رفقاء خود را كه قبيله بنى النضير بودند فريب دادند كه ما شما را كمك ميدهيم و بقولشان عمل ننمودند، و همين طورى كه شياطين و تابعين آنها از كفار در جهنّم مخلّد و جاويدانند آنان نيز چنينند و همين است جزاء عمل هر ظالمى يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ در اين مبارك آيه چنانچه مشاهده ميشود دو مرتبه تقوى نام برده شده و در باقى آيات قرآنى نيز مكرّر ذكر تقوى شده و از آيات چنين استنباط ميشود كه مرتبه تقوى فوق مرتبه ايمان است در سوره آل عمران آيه (97) در مقام تأكيد تقوى برآمده و خطاب بمؤمنين نموده يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ و اين طور بيان و تكرار اهميّت تقوى را ميرساند.

تقوى چيست و متصفين بوى كيانند

 (تقوى مأخوذ از وقايه و وقايه بمعنى نگاه داراى است و متّصفين بآن كسانى ميباشند كه در اثر مجاهده با نفس ملكه و خلقى در آنان پديد گرديده كه سر سوزنى از حكم عقل و شرع تجاوز نمينمايند يعنى نفس آنها مطيع عقلشان گرديده و آرزو و آمال آنان فقط بدست آوردن رضاء و خشنودى خالق آنها است، و اگر بخواهيم داخل در معنى تقوى گرديم و راجع بموارد استعمال آن در                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 238

 شرع و عرف شرح دهيم سخن طولانى ميگردد در جلد اول اين تفسير در اول سوره بقره در توضيح قوله تعالى هُدىً لِلْمُتَّقِينَ اندازه‏اى راجع بخصوصيّات تقوى بحث نموديم.

در اينجا همين قدر اجمالا گوئيم آنچه از آيات و احاديث و سخنان دانشمندان و مفسّرين توان استفاده نمود اين است كه تقوى سه مرتبه دارد.

 (نخستين) خوددارى نمودن از معاصى و مخالفت هواى نفسانى.

 (دوم) خوددارى نمودن از مخالفت احكام و دستورات شرع و ترك ننمودن واجبات شرعيّه.

 (سوم) توجّه كامل بحق تعالى در تمام اوقات و خوددارى نمودن از ياد غير او و خلوص و خالى گردانيدن دل و عمل از آنچه باز دارد وى را از نظر نمودن بوجه كريم.

و توان گفت اصل و حقيقت تقوى كه از قوله تعالى اتَّقُوا اللَّهَ استفاده ميشود همين است و آن دو قسم اول مقدمه و غرض اصلى وصول باين مقام است.

و مقصود از (لغد) در آيه بالا قيامت است و اشاره باين كه قيامت مثل فردا نسبت بامروز خيلى نزديك بدنيا است، و نيز همين طورى كه امروز و فردا مقارن يكديگر و پس از امروز فردا پديد ميگردد و آنچه امروز كرده‏اى غالبا فردا بنتيجه ميرسد همين طور هر عمل نيك و بدى كه امروز دنيا نموده‏اى فرداى قيامت بنتيجه خواهد رسيد.

وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ خطاب بمؤمنين است كه شما مثل كسانى نباشيد كه در اثر فراموش كردن خدا نفسهاى انسانى خود را نيز فراموش نمودند و كسانى كه چنينند آنان فاسقند.

سخنان مفسرين راجع بآيه‏

 (1) نسوا اللَّه بترك ذكر و توبه و شكر و تعظيم پس آنان در اثر آن فراموشى عذاب را نيز فراموش نمودند همان طورى كه بعضى بعض ديگر را فراموش ميكنند                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 239

 (2) فراموش كردن خدا فراموش كردن حق خدا است كسى كه حقوق الهى را مراعات ننمود چنين كسى قوى و مشاعر خود را فراموش نموده نميشنود آنچه را كه براى وى نفع مى‏بخشد و از عمل خود منتفع نميگردد.

 (3) چون آنان أداء حق خدا را ننمودند بكيفر عملشان از خير و ثواب و حظوظات روحانى محروم گرديدند (مجمع البيان) راغب اصفهانى در معنى نسيان چنين گفته (نسيان ترك الانسان ضبط ما استودع) آنچه را كه بايست ضبط كند نكند و سبب ضبط نكردن بيكى از سه راه ميشود يا از ضعف قلب يا از غفلت و يا عمدا شخص خود را بفراموشى مى‏اندازد تا آنكه رفته رفته از يادش ميرود و هر نسيانى را كه خداوند مذمّت فرموده و بانسان نسبت ميدهد مقصود قسم سوم است مثل قوله تعالى فَذُوقُوا بِما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا و نسيانى كه نسبت بخودش ميدهد مثل قوله تعالى نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ مقصود اهانت و بى‏اعتنايى بآنها است، اما آن دو قسم اول بدلالت آن حديث نبوى (رفع عن امتى الخطاء و النسيان) مورد اهانت نميگردد (پايان) و بوجه دقيق‏تر ممكن است گفته شود وقتى اين آيه را بآن حديث نبوى معروف‏

 (من عرف نفسه فقد عرف ربه)

و نيز حديث ديگر

 (اعرفكم بنفسه اعرفكم بربه)

جمع كنيم از مجموع آنها چنين استفاده ميشود كه شناختن حق تعالى منوط بشناختن نفس است چنانچه دانشمندان گفته‏اند.

خود شناسى كليد خدا شناسى است‏

شيخ صدوق عليه الرحمه در كتاب توحيد خود در ضمن حديثى از موسى بن جعفر عليه السّلام چنين نقل ميكند كه فرموده‏

 (ليس بينه و بين خلقه حجاب غير خلقه احتجب بغير حجاب محجوب و استتر بغير ستر مستور لا اله الا هو الكبير المتعال)

يعنى نيست بين حق تعالى و بين خلق او حجاب و پرده‏اى غير از خود خلق، و مقصود از خود خلق حدود ممكنات و نواقص امكانى است و منسوب بحضرت امير عليه السّلام است كه در بعضى از خطبه‏هاى خود فرموده‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 240

 (توحيده تمييزه عن خلقه و حكم التمييز بينونة صفة لا بينونة عزليّة)

توحيد حق تعالى اين است كه او را از خلقش تميز دهى و تميز باين است كه از حيث صفات خلق را از حق جدا نمايى نه آنكه بالكلّيه خلق را جدا و بيگانه از خداى تعالى گردانى.

براى توضيح مطلب مقدمة گوئيم مخفى بودن موجودى از موجود ديگر بيكى از دو راه تصور دارد يا آن دو موجود بتمام ذات و صفات از هم متباين و جدا ميباشند يا از حيث صفات و تعيّنات از هم ممتازند نه از حيث ذات و حقيقت.

و چون نميشود علّت شيئى بتمام جهات مباين با معلول خود باشد و او تعالى علّت و خالق موجودات است پس همان طورى كه حضرت امير عليه السّلام فرموده تباين و جدايى او از مخلوقات تباين صفتى است يعنى تباين و جدايى حق تعالى از موجودات باعتبار حدود و جهات امكانى و عدمى است نه از جهت وجود و كمالات وجودى است و اگر چه مخلوقات بتمام صفات مباين و جدا از مبدء خود ميباشند او واجب الوجود و باقى ممكن الوجود، او غنى بالذّات و باقى فقير الى اللَّه، او قديم و باقى تماما حادث لكن از جهت وجود و هستى چون همه از پرتو وجود ازلى او سبحانه تظاهر وجود و هستى مينمايند باين لحاظ آثار و آيات الهى ميباشند يعنى هر موجود ممكن بقدر وجود و كمالاتى كه از مبدء وجود دارا گرديده نمايش ميدهد خالق خود را.

خلاصه اگر خواهى خداى خود را بشناسى نظر كن بوجودت بآن وجهى كه مرآت و نماينده او ميباشى با قطع نظر از حدود و نقايص امكانى خود و وجود ناقص و كمالاتى كه ناشى از وجودت گرديده مثل قدرت علم نافع اراده و غير آن هر چه را در خود كمال دانى در نظر آر در صورتى كه خوديّت خود را از نظر بيندازى يعنى وجود و كمالات وجودى را از خود نبينى بلكه مستند بمبدء خود دانى لكن مادامى كه خود و كمالات خود در نظرات جلوه گرى دارد ممكن نيست راهى بسوى او پيدا نمايى وقتى چنين نظرى و فهمى پيدا نمودى آن وقت ممكن است از طريق وجود خود راهى بسوى معرفت پروردگار خود پيدا نمايى و بقدر دلالت وجود خود خداى خود را بشناسى و علم وجدانى و معرفت حقيقى پيدا نمايى و بدانى و نصب العين تو گردد كه‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 241
وجودت مستند بغير و از او و قائم بوجود خالق متعال است و توانى بفهمى سرّ آن حديث معروف كه معصوم فرموده‏

 (من عرف نفسه فقد عرف ربّه).

پس از اين بيانات واضح ميگردد معنى قوله تعالى در آيه بالا نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ كه بشناختن نفس بوجه مرآتيّت و نماينده‏گى خدا شناخته ميشود و بفراموش كردن خدا نفس نيز يعنى بآنطورى كه هست فراموش ميگردد.

خلاصه بدلالت آيات و اخبار چنين معلوم ميشود كه شناختن نفس منوط بشناختن خدا است و شناختن خدا منوط بشناختن نفس است و اين دو ملازم يكديگرند.

لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ اشاره به اينكه اگر فرضا كوه با اين عظمت لايق اين بود يعنى با شعور و عقل بود و قرآن را بر آن فرود مى‏آورديم از عظمت قرآن خاضع ميگرديد و سر فرود آورده و قطعه قطعه ميگرديد (وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ) دل كافرها چنان سخت است كه از سنگ سخت‏تر است و از آن وعيد و تهديدات قرآنى ابدا تكان نميخورد.

دو نكته قابل توجه‏

يكى اين آيه نظير آن آيه است كه وقتى حضرت موسى عليه السّلام بنا باصرار قومش طلب رؤيت نمود براى آگاه نمودن آنها به اينكه عظمت الهى فوق آن است كه ممكن بتواند باو نظر كند و مواجهه پديد گردد فرمود (نظر كن اگر كوه بجاى خود قرار گرفت بنزديكى مرا مى‏بينى) فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقاً و همان طورى كه كوه تاب تجلّى حق تعالى را نياورد و قطعه قطعه و پراكنده گرديد همين طور تاب تحمّل كلام خدا را نيز نميآورد.

آرى اگر اين آيات قرآنى در لفّافه حروف و كلمات پيچيده نشده بود نوع بشر نيز تاب شنيدن آن را نداشتند اين است كه بقدرت كامله الهى روح كلام يزدانى                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 242

 در لفّافه كلمات پيچيده شده تا آنكه قلوبى كه تا اندازه‏اى بنور جمال حق تعالى روشن گرديده از خلال آن ببعض اسرار كلام اللَّه واقف گردند لكن نه هر گوشى تاب شنيدن آيات الهى را دارد و نه هر چشمى كمون حقايق قرآنى را تواند بيند (صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ).

و سرّ ديگرى كه آيه مشعر بر آن است اين است كه چنانچه عرفاء و حكماء گفته‏اند تمام موجودات حتّى جمادات صاحب شعور و ادراكند منتهى الامر هر موجودى بقدر لياقت و شدّت و قوّت وجودى خود ادراك دارد. پس باين اعتبار توان استظهار نمود كه آيه اشاره باين است كه چون كوه جماد است و شعور موجود جمادى بسيار ناچيز و كم است اگر قرآن بر آن فرود مى‏آمد تاب تحمل آن را نميآورد مندك ميگرديد.

در سوره احزاب آيه 72 فرموده إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا شايد مقصود از آن امانت قرآن باشد كه قرآن امانتى است از خدا و آسمانها با آن عظمت و زمين و كوه‏ها تاب تحمّل آن را نياورده و اباء كردند از تحمّل آن و انسان ظالم جهول قبول نمود و مراعات آن را ننمود و اگر فرضا قرآن بر كوه فرود مى‏آمد پراكنده ميگرديد «1» و نظر بهمين قبيل اسرار و رموز ديگرى كه در قرآن مندرج است فرموده وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ.

و چون بناى دانشمندان بر اين است كه مطالبى كه فهمش براى بعض مردم دشوار است بصورت مثال يا داستان و حكايات ميآورند كه از طريق آنچه مشهود و معلوم آنها است پى ببرند بآنچه غير معلوم و از نظر آنان غائب است و از اين راه اندكى معانى را درك نمايند قرآن كه كلام سبحانى است نيز در قصص و حكايت و در مثلها نيز همين روش را بكار برده كه شايد عقل بشر اندكى پى بمعانى و اسرار ببرد و ببعض رموز قرآن مطلع گردد و از اين طريق سعادت خود را بيابد.

__________________________________________________

 (1) و معانى ديگرى نيز راجع بآيه شده كه بيان آن خارج از مقصود ما است‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 243

هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ در اين آيات تا آخر سوره 17 عدد از اسماء الحسنى الهى را تذكر ميدهد.

 (1) (هو) اشاره بآن حقيقت واحد بسيط است كه از جهت عظمت و هويّت و تجرّد و بساطت غائب از حواس است در جلد چهارم اين تفسير در سوره اخلاص اندازه‏اى راجع بكلمه (هو) در قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بحث نموده‏ايم رجوع بآن جا شود.

 (2) (اللَّه) مأخوذ از اله و يكى از معانى آن سكونت است زيرا كه بذكر حق تعالى قلوب مطمئن ميگردند أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ اللَّه نامى است مخصوص بذات كبريايى احدى و كسى در اين نام شريف با او شركت ندارد زيرا كه (اللَّه) وضع گرديده براى ذاتى كه مستجمع تمام صفات جلال و داراى كل بهاء و كمال بوده باشد.

 (3) عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ اله عالم آن كسى است كه عالم و دانا است باسرار موجودات و آنچه در باطنها و سينه‏ها مخفى و آنچه ظاهر و هويدا است و علم او بتمام موجودات احاطه دارد گذشته و آينده در علم حضورى او يكسان است.

 (4 و 5) هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ رحمن و رحيم دو اسم از اسماء الحسنى است رحمن دلالت دارد بر شمول رحمت واسعه و اشاره به اينكه رحمت رحمانى ايزدى تمام موجودات را فرا گرفته (و رحيم) اشاره برحمت خاصى است كه مخصوص بمؤمنين گردانيده).

 (6) (الْمَلِكُ) دو معنى دارد اول پادشاه و صاحب اختيار (دوم) مالك (و هو المالك الملك و الملكوت) او هم مالك عالم ملك يعنى اجسام و محسوسات است و هم مالك عالم معانى و مجرّدات است.

 (7) (الْقُدُّوسُ) مبالغه در صفت قدس است و قدس بمعنى پاكى است و اشاره به اينكه خداى عالم جلّ و علا طاهر و منزه از اوصاف و نقائص ممكنات است.

 (8) (السَّلامُ) مصدر و براى مبالغه در سلامتى آرند كه او سبحانه خود پاك و منزّه از هر عيب و نقصى است و هر چيزى از قبل او سلامت يافته.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 244

 (9) (الْمُؤْمِنُ) مصدق و تصديق كننده، عبد را مؤمن گويند زيرا كه تصديق كننده آيات الهى و انبياء و خلفاء او است و يكى از اسماء اللَّه نيز (المؤمن) است كه تصديق كننده هر چيزى است از حشر و نشر و وقايع قيامت كه انبياء و سفراى الهى بمردم رسانيده‏اند.

 (10) (الْمُهَيْمِنُ) شاهد مثل قوله تعالى وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ يعنى شاهد بر آن است.

خداى تعالى شاهد بر خلق است كه هيچ قولى و فعلى و عملى از او مخفى نميباشد و بمعنى ديگر (المهيمن) مأخوذ از امين است و امين اسمى از اسماء اللَّه است.

 (11) (الْعَزِيزُ) بمعنى غالب و قاهر آمد و اشاره به اينكه خدا غالبى است كه چيزى وى را مغلوب نميگرداند و بمعنى پادشاه نيز آمده.

 (12) (الْجَبَّارُ) براى جبّار دو معنى گفته شده يكى قاهر بمعنى عظمت و جبروت، ديگر عالى بمعنى علو و برترى.

 (13) (الْمُتَكَبِّرُ) مأخوذ از كبرياء و حق تعالى متكبّر است زيرا كه كبريايى و عظمت و جلال مخصوص بذات بى زوال وى است و بزرگتر و بالاتر از آن است كه بتواند كسى در مقابل او اظهار بزرگى و منيّت نمايد.

 (14) (الْخالِقُ) خلق كننده خلائق و خلق بدو معنى استعمال شده يكى بمعنى تقدير و اندازه‏گيرى، و خدا خالق است كه مواد را مهيّا مينمايد بطورى كه قابل فيضان صورت گردد، و ديگر بمعنى ابداع و ايجاد شيئى ابتداء بدون آنكه مسبوق باشد بماده يا مدت.

 (15) (الْبارِئُ) خالق خلائق و موجد تمام موجودات، و بعضى گفته‏اند (البارئ) مأخوذ از برء است و برء بمعنى خاكست يعنى افراد بشر را از خاك آفريده.

 (16) (الْمُصَوِّرُ) تصوير كننده جنين در رحم مادرها بهر شكلى كه بخواهد و حق تعالى خالق اجسام و مشكل اشكال و مصوّر صور كائنات است.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 245

 (17) (الْحَكِيمُ) بمعنى اتقان و استحكام در عمل است خداى تعالى حكيم است يعنى افعال او محكم و متقن و مشتمل بر فوائد بسيار و خالى از هر گونه مفسده است و هر چيزى را بجاى خود قرار داده و بنا بر اين معنى (الحكيم) از صفات افعال بشمار ميرود و بمعنى عالم نيز آمده.