کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
الحديد: آيات 1 تا 29 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 111
سوره حديد

در مدينه فرود آمده و بيست و نه آيه است‏

 [سوره الحديد (57): آيات 1 تا 12]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (1) لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ (2) هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ (3) هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (4)

لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (5) يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (6) آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ فَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ (7) وَ ما لَكُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ وَ قَدْ أَخَذَ مِيثاقَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (8) هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلى‏ عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (9)

وَ ما لَكُمْ أَلاَّ تُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا وَ كُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى‏ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (10) مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ (11) يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى‏ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (12)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 112

ترجمه:

بنام ايزد هستى بخش صاحب رحمت عام و خاص،

آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است همگى تسبيح و ستايش مينمايند آن خداى مقتدر حكيم را،

مر او را است مملكت آسمانها و زمين زنده ميكند و ميميراند و او بر هر چيزى توانا است،

او هم اول است و هم آخر هم ظاهر است و هم باطن و او بهمه امور دانا است،

آن خدايى كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد پس از آن مستولى گردانيد بر عرش ميداند آنچه را كه در زمين فرو رود و آنچه از زمين بيرون آيد

و تمام امور بازگشت بخدا مينمايد،

داخل ميكند شب را در روز و داخل ميكند روز را در شب و او از سرّ قلبها آگاه است،

ايمان آوريد بخدا و رسول او و انفاق كنيد از آنچه خدا شما را جانشين گذشتگان گردانيده پس كسانى كه از شما ايمان آوردند و انفاق نمودند براى آنها اجر بزرگ است،

و چه چيز شما را بر آن داشته كه ايمان نميآوريد بخدا و پيمبر او كه دعوت ميكند شما را براى آنكه ايمان آوريد بپروردگار خودتان كه محققا خداوند از شما عهد و ميثاق گرفته كه بوده باشيد شما گروندگان،

خدا آن كسى است كه بر بنده خود (محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم) آيات ظاهر و روشن فرستاده تا آنكه بيرون آورد شما را از ظلمتهاى (كفر) بسوى نور (ايمان) و خدا نسبت بشما بسيار رئوف و مهربان است،

و چيست مر شما را كه در راه خدا انفاق نميكنيد در صورتى كه وارث ملك آسمانها و زمين خدا است مساوى نيستند از شما كسانى كه پيش از فتح مكّه انفاق نمودند و جهاد كردند كه درجه اينان بزرگ‏تر از كسانى است كه بعد
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 113

 از فتح انفاق نمودند و جهاد كردند و حال آنكه خداوند بتمام آنها وعده نيكو داده و خدا بآنچه ميكنيد دانا است،

كى است آن كسى كه بخدا قرض بدهد قرض نيكو پس خداوند چندين برابر زياد ميكند بر او و براى او است پاداش بزرگ،

اى پيمبر ياد كن روزى را كه مى‏بينى مردهاى مؤمن و زنهاى مؤمنه را كه نور آنان پيش رو و سمت راستشان مى‏شتابد و بشارت ميدهند ملائكه (مؤمنين را) ببهشتهايى كه از زير درختهاى آنها آبها جريان دارد و هميشه در آن بهشتها جاويدانند و اين سعادت و فيروزى بسيار بزرگ است.

 (توضيح آيات)

سَبَّحَ لِلَّهِ تسبيح بمعنى تنزيه حق تعالى است از هر نقصى و عيبى كه در ممكنات از قبيل امكان ذاتى پديد گرديده.

در بعض سور قرآنى تسبيح بر وزن مصدر آمده و در سوره (اسراء) سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ زيرا كه مصدر اصل مشتقّات است و زمان گذشته و آينده در آن مأخوذ نيست و استيعاب دارد و شامل تمام ازمنه ميگردد و در اين سوره (الحديد) و سوره (الحشر) و سوره (الصفّ) بصيغه ماضى آمده كه اخبار است و خبر ميدهد كه موجودات چنينند و در سوره (جمعه) و سوره (التّغابن) بصيغه مستقبل آمده و در سوره اعلى و سوره واقعه بصيغه امر سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى بيان نموده و از مجموع آيات چنين استفاده ميشود كه بايستى عبد در تمام ازمنه و ساعات عمر بحمد و ستايش حق تعالى قيام نمايد.

و چون شناسايى ذات حق تعالى بكنه و حقيقت براى احدى از ممكنات خواه مجرّد باشد يا مادى، ملك باشد يا انسان، نبىّ باشد يا ولىّ، ممكن نيست زيرا كه او جل و علا محيط است و باقى محاط و معرفت حقيقى بدون احاطه ميسر نميشود اين است كه امر فرموده كه او تعالى را بتنزيه و تقديس و خالى بودن از نقايص                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 114

 ممكنات ستايش نمايند.

ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (ما) موصوله عموم دارد و شامل ميگردد تمام موجودات ارضى و سمائى را چه آنهايى كه صاحب شعور و ادراكند، مثل ملائكه و بشر و جن، يا آنهايى كه بدون شعور و ادراكند، مثل حيوانات و نباتات حتى جمادات، زيرا كه فطرت هر موجودى يك نوع تسبيحى در خور خود و باعتبار خلقت در وى مأخوذ گرديده كه بزبان حال و قال تسبيح و ستايش مينمايند مبدء و آفريننده و مربى خود را و در آن سستى نميكنند.

و رأى بسيارى از مفسرين بر اين است كه عقلاء او را بقول و اعتقاد ستايش مينمايد، غير عقلاء او را بزبان حال كه بحدوث و امكان خودشان ارائه ميدهند صانع و مدبر خود را.

بعضى گفته‏اند ممكن است حمل كنيم تسبيح را بر قدر مشترك بين تسبيح لفظى و تسبيح معنوى كه شامل گردد هم تسبيح عقلاء و هم تسبيح غير عقلاء را كه عقلاء بزبان از روى دانش تنزيه و تسبيح ميكنند و غير عقلاء بدلالت حدوث وجود و آثار خلقت خود اظهار مينمايند و تنزيه ميكنند مدبّر و آفريننده خود را.

صدر المتألهين بعد از نقل گفتار مفسرين در اينجا بيانى دارد كه براى توضيح مختصرى از آن را ترجمه مينمايم، چنين فرموده.

مخفى نيست كه اين توجيهات و تأويلاتى كه مفسرين نموده‏اند با آيات قرآنى و احاديث نبوى ملايمت ندارد، زيرا كه آيات و احاديث دلالت دارد بر اينكه تمامى موجودات حتّى جمادات و نباتات خدا را تسبيح و ستايش مينمايند، قوله تعالى أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ.

و نيز قوله تعالى أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّيْرُ                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 115

 صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ‏

 اين دو آيه مشعر بر اين است كه اين تسبيح فطرى و سجود ذاتى است كه از تجلّى حق تعالى ناشى گرديده براى هر موجودى از خلق اللَّه و هر چيزى بطرزى گويا بذكر او تعالى است و حبّ او در تمام موجودات سريان دارد و همه بفطرت و طبيعت خود بدون تكلّف متواضع و فرمان بردارند فقط قواى وهميه و تخيّلات شيطانى است كه منكر اين طور عبادت ذاتيّه موجودات گرديده و باعتبار تخيّلات شيطانى است كه انسان مستحقّ عذاب ميگردد چنانچه فرموده وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ (پايان) آرى علاوه بر آيات بسيارى كه دلالت صريح دارد كه موجودات حتى جمادات و نباتات تسبيح ميكنند و تقديس و ستايش مينمايند آن فرد ذو الجلال را احاديث بسيار نيز شاهد بر آن است.

از ابن مسعود چنين نقل ميكنند كه گفته من در مكه با رسول اللَّه بودم و با او بيرون آمدم در بعض اطراف مكّه ديدم حضرتش رو نكرد بحجرى و نه بشجرى مگر آنكه ميگفت‏

 (السلام عليك يا رسول اللَّه)

و امثال اين روايات بسيار رسيده كه مشعر بر اين است كه موجودات گويا و شنوا ميباشند.

و نيز در ادعيه‏اى كه از معصومين (ع) رسيده شاهدهايى بر آن است چنانچه از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم حديث ميكنند كه در دعا و مناجات عرض ميكرد

 (الهى انت الّذى سجد لك السماء و الارض و سجد لك سواد الّيل و نور النهار وضوء القمر و شعاع الشمس و حفيف الشجر و دوىّ الماء).

 (صدر المتالهين) و در تسبيح روز چهارشنبه كه در مصباح كفعمى است چنين مناجات ميكند

 (سبحان من يسبح له الانعام باصواتها يقولون سبوحا قدوسا سبحان اللَّه الملك الحق المبين سبحان من يسبح له البحار بامواجها سبحانك ربّنا و بحمدك سبحان من يسبح له ملائكة السّماوات باصواتها سبحان اللَّه المحمود فى كل مقالة- الى ان قال عليه السلام سبحانك لا اله الّا انت تسبح لك الدّواب فى مراعيها و الوحوش فى مظانها؟؟؟؟؟ فلواتها و الطير في وكورها سبحانك لا اله الّا انت تسبح لك البحار

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 116
بامواجها و الحيتان فى مياهها و المياه فى مجاريها و الهوام فى اماكنها

تا آخر) و از اين فقرات دعاء مى‏توان استفاده نمود كه هر موجودى را ذكر مخصوصى است در خور وجود خود كه مبدء حكيم در طبيعت و غريزه وى نهاده زيرا كه در جاى خود مبرهن گرديده كه تمام موجودات هر يك بقدر كمال خود داراى شعور و ادراكند و نيز عشق غريزى در تمام موجودات سريان دارد «1».

و شايد سرّش اين باشد كه چون وجود عين علم و ادراك و قدرت و شعور است يعنى تمام صفات كماليه ناشى از وجود است و هر موجودى بقدر قوت و سعة وجودش داراى علم و قدرت و شعور است منتهى الامر چون وجود جمادات و نباتات ضعيف است علم و شعور آنان نمايان نيست، لكن چنانچه گويند اشخاصى كه چشم و گوش دلشان بينا و شنوا گرديده مثل انبياء و اولياء خاص و تابعين آنها بلكه بعضى از مرتاضين در اثر رياضت در همين عالم تسبيح موجودات را بگوش شنوا و سجده آنان را بچشم حق بين خود ادراك مينمايند، و باقى مردم در قيامت كه بفعليت اخير خود رسيده‏اند ميفهمند كه چگونه تمام موجودات گويا و شنوا ميباشند، چنانچه در باره زمين است قوله تعالى يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها «2» و نيز باقى موجودات مثل اينكه اجزاء بدن انسان بر عليه خود شهادت ميدهند و قرآن شهادت ميدهد تمام اينها شاهد بر اين مطلب است و دلالت دارد كه در آن وقت تمام افراد بشر تسبيح موجودات را بگوش و سجده آنان را عيانا مى‏بينند و مى‏شنوند گويا عالم قيامت تحوّلى است از عالم دنيا كه وقتى عالم دنيا مراتب سير خود را بانتهاى كمال رسانيد و آن وقتى است كه عالم بوجود امام عصر عليه السّلام بمنتهى درجه كمال لايق بخود رسيده و تمام افراد بشر موحد و متفق الكلمة و دين حق سراسر

__________________________________________________

 (1) چنانچه آن شاعر گفته:

          (سرّ حبّ ازلى در همه اشياء جارى است             ور نه بر گل نزدى بلبل بى دل فرياد)

 (2) سوره الزلزال آيه 4

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 117

عالم را فرا گرفته و صلح عمومى بين موجودات دائر گرديده آن وقت عالم دنيا بغايت و فائده اخير خود رسيده.

چنانچه ناموس خلقت بر اين استوار گرديده كه هر موجودى وقتى سير استكمالى خود را بپايان رسانيد بمرتبه فوق خود تحوّل مينمايد و اين قاعده لا يتغير در تمام موجودات حكم فرما است و شايد همين باشد سرّ اينكه بايستى امام دوازدهم عجل اللَّه تعالى فرجه و ظهوره در آخر الزمان پس از غيبت طولانى ظاهر گردد

 (فيملا الارض قسطا و عدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا)

پس از آنكه عالم دنيا باين درجه و كمال رسيد و نوع بشر بكمال لايق بخود رسيدند آن وقت موقع آن ميرسد كه تحوّل نمايد بعالم ديگرى كه صلاحيّت داشته باشد براى بقاء، و آن عالم قيامت است و آن عالم بمناسبت اينكه عالم اخير و آخر منزل بشر و جايگاه هميشگى او است بايستى كامل باشد اين است كه عالم آخرت را عالم جمع و عالم حيوان و عالم بقاء ناميده و جامع بين تمام عوالم بشرى است.

وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ اشاره بقوت و عظمت و حكمتى دارد كه هر موجودى را بنظر خاص و روش مخصوصى گوياى تسبيح و تقديس و ستايش خود گردانيده.

لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ آن خداى غالب و قاهرى كه مالك آسمانها و زمين است همه ملك او، و در تصرف قدرت وى است زنده ميكند و ميميراند و قدرت او عام است و بر هر چيز توانا است.

اين آيه تأييد مينمايد همان آيه اول را، و شايد اشاره باين باشد كه چون آسمان و زمين ملك خدا و در تصرف قدرت و اقتدار اويند بهر كس خواهد حيات بخشد و هر كه را خواهد ميميراند و چون تمام موجودات از آن فرد متعال استمداد بقاء وجود مى‏طلبند اين است كه هر موجودى بزبان حال و قال و استعداد مبدء خود را ستايش مينمايد و از او بقاء ميطلبد.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 118

 هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ‏

سخنان مفسرين در توجيه آيه‏

 (1) اول است پيش از تمام موجودات و پديد آورنده آنها است آخر است بعد از فناء ممكنات و باقى و ابدى است و آخر ندارد.

 (2) اول است يعنى مبدء صدور اسباب موجودات است و آخر است كه رجوع و بازگشت تمام امور بسوى او است، و بظهور موجودات وجود او ظاهر است، و باطن و پنهان است حقيقت و كنه ذات مقدس او از اينكه عقلاء بتوانند ادراك نمايند او را (3) اول و آخر است يعنى جامع تمام صفات و كمالات اولين و آخرين است و ظاهر و باطن است از جهت آنكه وجود او ثابت و مستمر است در تمام زمانهاى گذشته و آينده يا ظاهر است يعنى علوّ و برترى دارد بر هر چيزى و غير اينها از توجيهاتى كه مفسرين در آيه كرده‏اند بسيار است.

لكن بهتر اين است كه آيه را حمل بر يك معنى عامى نمائيم و گوئيم اين چهار كلمه شايد اشاره باحاطه وجود و علم حق تعالى و اشعّه نور رحمت آن فرد ذو الجلال داشته باشد كه علم و قدرت و اشعّه نور رحمت او محيط بر تمام موجودات و همه مشمول فيض منبسط و رحمت رحمانى و فيض سبحانى اويند، و اول و آخر و ظاهر و باطن عبارت از تمامى جهات وجود ممكنات باشد كه وجود ممكن بتمام جهات از شئونات وجود واجب حق تعالى بشمار ميرود كه وجود و علم حق تعالى بتمام جهات وجود و سراسر قواى و مراتب خلقت هر موجودى احاطه دارد و او مبدء وجود ممكنات و غايت آنها و ظاهر آنها و باطن آنها است، يعنى همه موجودات بتمام قوا و مشاعر تحت استيلاء و سيطره قدرت و اقتدار او واقعند.

وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ مؤيد همين توجيه و بيان آن است كه چون محيط و مستولى بر تمام موجودات اولين و آخرين است بهر چيزى عالم و تمام اشياء در علم حضورى او سبحانه حاضر و مكشوفند و بر او چيزى مخفى و پنهان نميباشد.
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 119

 هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ (خلق) در لغت بمعنى اندازه‏گيرى استعمال شده (استوى) بمعنى اعتدال و استقامت مقابل اعوجاج آمده و بمعنى استيلاء در صورتى كه مقرون بعلى باشد يعنى بعلى متعدى شده باشد نيز استعمال شده عرش بمعنى تحت قوله تعالى وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ و بمعنى سقف نيز آمده مثل قوله تعالى فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها.

در اين آيه مباركه در مقام آثار ذات ذو الجلال بر آمده و بدليل (انّى) كه از اثر پى بمؤثّر بردن است معرفى مينمايد ذات بيهمتاى خود را- و مرجع هُوَ در اين آيه و آيه بالا (اللَّه) است كه در اول سوره (يسبح اللَّه) نام برده شده، و شايد اشاره باين باشد كه تمام موجودات ارضى و سمائى تنزيه و تقديس و ستايش مينمايند آن كسى را كه آسمانها و زمين را در مقدار شش روز خلق نموده و بقرينه قوله تعالى در سوره حج آيه 47 وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ يعنى هر روزى نزد پروردگار تو مثل هزار سالى است كه شماره مينمائيد وقتى اين دو آيه را با هم جمع نموديم باين اعتبار شش روز شش هزار سال ميشود، و معنى آيه چنين ميشود خداوند آسمانها را با آنچه در او است از ماه و خورشيد و ستارگان و كرات و كهكشانها و تمام اوضاع سماوى و ارضى از كوه‏ها و اقيانوسها و باقى اوضاع زمينى را در مدت شش هزار سال آفريد.

و چون قبل از پيدايش ماه و خورشيد و باقى اوضاع عالم كه از گردش آنها شب و روز و ماه و سال تعيين ميشود شب و روزى نبوده لذا نميشود مقصود از يوم روز معهود باشد بلكه معنى ديگرى در بر دارد و شايد اشاره باين باشد كه پيدايش عالم طبيعيّات و عنصريات بتدريج واقع گرديده و وجود آنها تدريجى است نه دفعى و چنانچه از كلمه (تعدّون) استفاده ميشود خلقت آسمانها و زمين در مدّتى انجام گرفته كه مطابق ميگردد با شش هزار سالى كه شما افراد بشر شماره مينمائيد.

و با آنكه نظر بعموم قدرت الهى ممكن بود عالم طبيعيّات را دفعة ايجاد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 120

 نمايد بتدريج آفريده البته اسرارى در آن مندرج است كه خودش عالم باو است، و همان طورى كه اصول عالم از آسمانها و كرات و زمين را بتدريج آفريده جزئياتى كه ناشى از آنها است مثل عناصر و مواليد ثلاثه، جمادات، نباتات، حيوانات، آنان نيز بتدريج واقع ميگردند.

و شايد يكى از اسرارش اين باشد كه چون ماده اوليه در منتهى درجه خسّت و در مرتبه خلقت در آخرين مرتبه وجود واقع گرديده و چنانچه در محل خود مبرهن گرديد مادة المواد كه حكماء آن را (هيولى) نامند بتنهايى وجود مستقل ندارد بلكه بضميمه صورت علت مادى ميگردد براى موجودات ديگر، اين است كه قصور ماده و عدم استعداد آن براى وجود دفعى باعث گرديده كه مواليد، جمادات، نباتات حيوانات، بتدريج از مرتبه‏اى بمرتبه‏اى سير بنمايند تا بكمال لايق بخود برسند اين است كه هر موجود طبيعى پيدايش او مسبوق بماده و مدت است، زيرا كه اجسام طبيعى قوام وجودشان بحركت و سكون انجام ميگيرد و حركت بهر معنى كه فرض شود تدريجى الحصول است و لازمه جسم طبيعى چنين است كه بايستى بتدريج تحقق پذيرد خلاصه قصور ماده و عدم استعداد آن براى وجود دفعى مقتضى اين است كه مواليد ثلاثه بتدريج تحقق پيدا نمايند لكن با اين حال چون قدرت حق تعالى عموم دارد و عام است و قصورى در قبل عموم قدرت او تصور ندارد اين است كه گوئيم آنچه را اراده كند فورا موجود ميگردد.

و چون موجودات عالم امر مجرد از ماده ميباشند مسبوق بمدت نيز نميباشند وجودشان دفعى است باراده حق سبحانه و تعالى فورا موجود ميگردند و نيز حركت و سكون در آنها نيست زيرا در آنها قوّه و استعداد نيست كه بحركت از قوه بفعل آيند.

پس از اينجا معلوم ميگردد كه نه در قدرت الهى قصورى است و نه در فيض او بخلى است، بلكه حكمت چنين اقتضاء نموده كه موجودات مادى بتدريج پيدايش نمايند و (استوى) در آيه اشاره بتعادل و موازنه بين اجزاء عالم طبيعيات است كه‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 121
پس از خلقت اجزاء سماوات و ارض تعادل و مساوات بين آنها قرار داده عَلَى الْعَرْشِ شايد اشاره باستيلاء و نفوذ قدرت او باشد و همان طورى كه تخت سلطنتى مقر سلطنت سلطان و جايگاه نفوذ حكم او است و سلطان بر آن استيلاء دارد همين طور تمام عوالم ممكنات از عالم مجرّدات و ماديات تماما تخت سلطنتى سلطان السلاطين است و رحمت و فيض وجود لم يزلى او مستولى بر آنان است چنانچه شايد اشاره بهمين معنى دارد قوله تعالى الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏.

يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها ميداند آنچه را كه فرو رود و حركت كند در زمين مثل بذر هنگامى كه شكافته ميگردد زير زمين و آنچه از زمين بيرون مى‏آيد از گياه‏ها و نباتات و معدنيّات و مياه و دفينه‏جات و ميداند آنچه از آسمان مثل باران و برف و تگرگ و نزول ملائكه پائين مى‏آيد و ميداند آنچه را كه صعود بآسمان مينمايد مثل ارواح و اعمال و كلمه طيّبه و ملائكه و روح قوله تعالى تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ سوره (المعارج) آيه (4).

خلاصه آيه اشاره باحاطه و سعه علم حق تعالى دارد كه اعيان موجودات چه آنهايى كه ظاهر و پديدند و چه آنهايى كه از انظار خلايق غائب و مستورند قبل از وجود و در حال وجود و پس از وجود تماما در احاطه علم حضورى او مكشوفند و هيچ چيز از او تعالى غائب و مستور نميباشد.

وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ پس از بيان شمول قدرت او تعالى كه از آيه اول هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ معلوم ميشود، و بيان احاطه و سعه علمش كه از آيه بعد يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ استفاده ميگردد، گويا اين آيه اخير اشاره بسبب لمّى شمول قدرت و علم (لم يزلى) دارد كه چون قوام موجودات و هستى آنها كه هُوَ مَعَكُمْ اشاره بآن                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 122

 است بستگى دارد باراده و مشيّت او، اين است كه علم و قدرت او محيط بر شما و همه چيزها است.

خلاصه معيت حق تعالى كه از اين آيه و آيات ديگر مثل قوله تعالى ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى‏ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا «1» بر مى‏آيد معيّت قيوميت است، و كنه و حقيقت نحوه معيّت حق سبحانه را با موجودات كسى نميداند مگر خداوند و راسخين در علم كه بنور بصيرتشان و صفاى قلبشان مشاهده مينمايند كه موجوديّت اشياء عبارت از انتساب و ارتباط آنها است بموجود حقيقى و وجود آنان وجود ربطى و ظلّى است قوله تعالى أَ لَمْ تَرَ إِلى‏ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً «2» بلكه بمعنى لطيف‏تر توان گفت وجود ممكنات عين ربط است بقيّوم تعالى و عبارت از قوام وجود آنها است بمبدء آفرينش زيرا كه ممكن از حيث ذات و حقيقتش خالى از وجود است و وجود زائد بر او است، چنانچه گفته‏اند (الممكن فى حدّ ذاته ليس و به؟؟؟؟) پس وجود نسبت بحق تعالى ذاتى و عين ذات او است و نسبت بممكن عرضى است و همچنين هر كمالى و جمالى و بهايى كه در ممكنات ديده ميشود ترشّحى است كه از سر چشمه فيض رحمت رحمانى حق تعالى صادر گرديده و بممكن رسيده يعنى همه صادر از او، و او جلّت عظمته محيط بر اشياء و مقوم وجود آنها است.

و بايد دانست كه معيّت او مثل معيت جسم با جسم ديگر و عرض با موضوعش و صورت با مادّه‏اش و صفت با موصوفش و امثال اينها نيست، زيرا كه ارتباط بين واجب و ممكن بحال و محل نيست زيرا كه حقيقت حق عز و جل اجلّ و عالى‏تر از آن‏

__________________________________________________

 (1) سوره مجادله آيه 8 نيست هيچ رازى بين سه كس مگر آنكه او چهارمى آنها است و نه بين پنج كس مگر آنكه او ششمى آنها است و نه كمتر و نه بيشتر مگر آنكه او با آنها است هر جا كه باشند.

 (2) سوره فرقان آيه 47 (آيا نمى‏بينى چگونه پروردگارت كشيد سايه را و اگر ميخواست هر آينه قرار ميداد آن را ساكن.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 123

است كه حال در غير يا ممزوج يا متحد بغير گردد، بلكه وجود ممكن در مقابل وجود واجب هيچ مينمايد.

و از باب تقريب بذهن گفته‏اند. قيام موجودات بمبدء شبيه قيام ظلّ است بذى ظل خود، همين طورى كه هستى سايه بستگى دارد بصاحب سايه همين طور وجود ممكنات بستگى دارد بوجود و علم و قدرت خالق متعال.

يا نسبت او بممكنات شبيه نفس است نسبت بحيات بدن كه همين طورى كه قوام بدن و آثار حياتى آن از حس و حركت ناشى از نفس و از آثار نفسند، با آنكه نفس نه داخل در بدن است و نه در خارج از بدن همين طور قوام موجودات و كمالاتى كه ناشى از هر موجودى است ناشى از حق تعالى و قائم باو است.

منسوب بسيّد اولياء على عليه السّلام است كه فرموده‏

 (مع كل شيئى لا بمقارنة و غير كل شيئى لا بمزائلة).

لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ آسمانها با آن عظمت و آنچه در او است از كرات و كهكشانها و ستارگان و موجودات جوّى، و زمين پهناور بآنچه در او است از كوه‏ها و اقيانوسها و حيوانات برّى و بحرى و اصناف جن و افراد بشر (خلاصه) مجموع عالم طبيعى و اين كاخ مجلّل جهانى آنچه ديده شده يا نشده همه ملك خداوند تعالى و تحت تصرّف قدرت و اقتدار اويند، و وجود و بقايشان بسته باراده او و قائم بوى ميباشند، و بازگشت همه امور بسوى او است او هم مبدء هر موجودى است و هم معاد او است، هم علّت فاعلى و هم علت غايى (هو المبدء و المعاد) همه از او و بازگشت بسوى او است.

يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (ولوج در لغت بمعنى دخول چيزى است در چيز ديگرى) راغب اصفهانى چنين گويد (الولوج الدّخول فى مضيق) يعنى ولوج دخول در چيز تنگ است كه
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 124

 بشدت داخل گردد، قوله تعالى حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ و قوله تعالى يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ تنبيه بر اين است كه خداوند تعالى عالم را اين طور تركيب نموده كه بطلوع شمس و غروب آن شب را بيفزايد بر روز و روز را بيفزايد بر شب (پايان) (وَ هُوَ عَلِيمٌ) عليم صيغه مبالغه بر وزن فعيل و دلالت بر احاطه و سعه علم دارد، و اشاره به اينكه همين طورى كه او عالم بظواهر اشياء و همه چيز نزد او حاضر و هويدا است، عالم بما فى الضمائر است و بآنچه در سينه‏ها مستور است آگاهست.

و نيز ولوج شب در روز و روز در شب از روى علم بصلاح و حكمت در نظام عالم ناشى گرديده جزافى نيست از روى تصادف و اتفاق انجام نگرفته.

آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ فَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ خطاب بعموم افراد بشر است كه ايمان آريد بخدا و پيمبر او كه محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است و از آنچه از پيشينيان بدست شما رسيده و شما جاى گزين آنان گرديده‏ايد يا از آنچه خداوند شما را بر آن استيلاء داده و در تصرف شما قرار داده انفاق نمائيد.

ما تعميم دارد و شايد اشاره باين باشد كه آنچه را كه شما خلافة از قبل حق تعالى متصرف گرديده‏ايد خواه مال باشد يا علم و دانش، رياست باشد يا مقام، كمال باشد يا جمال آنچه را در زمين از طرف حق تعالى نمايندگى پيدا نموده‏ايد و در آن متصرف گرديده‏ايد بديگران انفاق نمائيد، زيرا كه تمام فيوضات از سر چشمه فيض الهى ترشح نموده و بدست شما عاريتى است مالك حقيقى او است، حكمت چنين اقتضاء نموده كه چند صباحى بدست شما و متصرّف در آن باشيد تا وقتى كه بصاحبش بر گردانيد.

با آنكه آنچه در دست شما است عاريتى است، و مالك حقيقى و صاحب ملك و ملكوت ذات پروردگار است، اگر شما همان طورى كه نسبت بآنچه در دست داريد                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 125

 نماينده و مظهر مالكيّت حق تعالى گرديده‏ايد اگر انفاق نمائيد علاوه بر آنكه مظهر و نماينده صفت جود الهى ميگرديد براى شما اجر و پاداش بزرگى است.

چنانچه معلوم است آنچه را كه خداوند بزرگ بشمارد نظر بعظمت و بزرگى خودش بزرگ‏تر از آن است كه بعقل كوچك بشر درآيد، و از بعض مفسرين است كه جمله اسميّه (اجر كبير) و تكرار جمله (آمنوا و انفقوا) و بناى حكم بر ضمير مِنْكُمْ و تنكير اجر در (اجر كبير) و وصف آن بكبر و بزرگى تمام اينها مبالغه در وعد است.

 (منهج الصّادقين) وَ ما لَكُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ وَ قَدْ أَخَذَ مِيثاقَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (ابو عمرو) (اخذ) بضم همزه يعنى مجهول و مِيثاقَكُمْ را بضمّ قاف قرائت نموده و باقى (قرّاء) (اخذ) بفتح همزه و (ميثاقكم) را بفتح قاف يعنى منصوب قرائت نموده‏اند كه مرجع ضمير در (اخذ) اللَّه است و (ميثاقكم) مفعول فعل است خطاب عتاب آميز بكفار نموده كه چيست شما را كه ايمان نمى‏آوريد بخدا با آنكه پيمبر ميخواند شما را كه بگرويد بپروردگار خود.

اشاره به اينكه كلام پيمبر مطابق حكم عقل شما و فطرت اوليه هر بشرى است با آن همه معجزات و علامات صدقى كه اگر رجوع بوجدان خود كنيد عقل و و جدان خودتان شهادت ميدهد بر صدق گفتارش.

وَ قَدْ أَخَذَ مِيثاقَكُمْ يعنى محققا خدا از شما ميثاق گرفته كه ايمان آوريد شايد اشاره بهمان فطرت اوليه انسان است كه در بدو خلقت در عالم (ما فوق الطبيعة) از ارواح اخذ گرديده چنانچه در حديث است (ارواح دو هزار سال قبل از اجسادشان خلقت گرديده‏اند) و در آن مرتبه روح بشر طاهر و پاك از اخلاق سبعى و بهيمى و خالى از هر گونه كثافت اخلاقى بوده و آن فطرتى است كه فرموده فِطْرَت‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 126

 اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها

 و شايد اشاره بهمين نشئه انسانى دارد آنجايى كه در مقام سؤال أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ واقع ميگردد، و بهمان فطرت اولى خود (قالوا بلى) گفته يعنى اقرار و اعتراف مينمايد به الوهيّت و ربوبيّت پروردگارش، زيرا كه در آن نشئه روح و حقيقت پاك بشر بگوش حقّانى نداء حق أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ را استماع نموده و از روى دانستگى (بلى) گفته (و اللَّه العالم بحقيقة كلامه).

هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلى‏ عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ مرجع (هو) (اللَّه) است كه در آيه بالا است، در مقام تحريص و ترغيب بشر برآمده و افراد بشر را متنبه ميگرداند كه آن خدايى كه بايستى باو ايمان آريد آن كسى است كه آياتى بر بنده خود محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرود آورده كه آن آيات ظاهر و هويدا است كه از معدن صدق و عالم (ما فوق الطبيعة) تنزّل نموده و آن آيات را علامت صدق عبد مطيع خود قرار داده كه حجت براى شما افراد بشر تمام باشد و عذر شما قطع گردد، و از راه فضل و رحمت پيمبران و كتابهاى آسمانى را فرستاده تا آنكه شما را از ظلمت جهل و بى‏خردى و هر گونه فساد اخلاقى بنور علم و دانش و معرفت و حسن اخلاق هدايت و رهبرى گرداند و شما را متذكّر گرداند بهمان عهدى كه در روز (الست) با پروردگار خود بسته‏ايد.

در اينجا صدر المتألّهين بيانى دارد كه براى توضيح آيه مختصرى از آن را ترجمه مينمايم.

چنين گفته، بدان كه چون خداوند شريفترين آيات روشن خود را بر بزرگ ترين پيمبران گرامى محمد بن عبد اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرود آورده تا آنكه مردم را از ظلمت جهل و بى‏خردى بنور علم و دانش هدايت نمايد و نيست بنده‏اى از بندگان او مگر آنكه در قلب او اشاراتى و تنبهاتى پديد ميگردد، و پى در پى انوارى بر وى فرود
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 127

 ميآيد تا آنكه او را از حجب ظلمانى طبيعت بيرون آرد و بنور علم اخروى هدايت نمايد، لكن بيشتر مردم مشغول بچيزهايى ميباشند كه باز ميدارد آنان را از ياد خدا، و فراموش ميكنند امور اخروى را پس دور نيست كه گفته شود اين آيه بيان عهد و ميثاقى است كه در آيه جلو ذكر شده زيرا كه خلقت بشر بر پاكى طبيعت و تجرّد وى از علاقه جسم و جسمانيّت نهاده شده و مهيا و مستعد قبول حق و الهام است و از قبل علم و عمل مستعد ميگردد براى ترقى و صعود ببالاترين منازل.

لكن چون بشر در اين عالم فراموش ميكند آنچه را كه پروردگارش در خلقت او از عقل تميز گذاشته، و امور طبيعى مردم را باز داشته از آنچه در كمون ذاتشان مخفى است و مشغول گرديده‏اند بچيزهايى كه شيطان باز ميدارد آنان را از ياد رحمان، چنانچه فرموده وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ «1».

و چنين كسانى فراموش كرده‏اند آن ميثاق جبلّى و آن عهد ذاتى كه باسكان ملكوتين بسته‏اند. اين است كه پيمبرانى گماشته با دلائل و معجزاتى ظاهر و در قلوب آنان انوار علم و معرفت اشراق نموده تا آنكه مردم را براه حق و حقيقت و صراط توحيد رهبرى نمايند و آنان را از ظلمات جحيم بسوى انوار نعيم هدايت فرمايند، تا آنجا كه فرموده قوله سبحانه هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلى‏ عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ ممكن است آيه اشاره باشد بآن وارداتى كه از جانب خداى رحمان وارد ميگردد بر قلوب سالكين بواسطه ملائكه رحمت از الهامات و معارف حقه كه نزد اهلش واضح و هويدا است كه آنها ميفهمند كه از جانب حق تعالى بقلبشان افاضه گرديده قوله تعالى لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ اشاره بثمره اين الطاف و انعام است كه در باره آنان نموده زيرا كه بهمين الهامات است كه نفوس بشريه از ظلمت هيولايى منتقل ميگردد بعقل بالفعلى كه منور گرديده بانوار معرفت و ايمان بخدا

__________________________________________________

 (1) سوره زخرف آيه 35 كسى كه اعراض كنده از ذكر خداى رحمان بر او برگماريم شيطان را پس شيطان قرين و رفيق او است.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 128

و آيات او بقيامت و از ظلمت كده نفس شيطانى بدو قوه علميه و عمليه بسوى انوار ملكيه راه مى‏يابد و همين طورى كه انسان بتأمل در اسرار معرفة اللَّه و سماع آيات ملكوت او و تفكر در امر آخرت از ظلمت جهل و نقصان بيرون ميآيد بسوى معرفت و كمال همين طور در پيروى نمودن شهوات و متابعت هوى و شيطان از نور ادراكات معنوى خارج ميگردد بسوى ظلمت نفس و كورى دل و دليل بر آن قول حق تعالى است اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ (پايان) وَ ما لَكُمْ أَلَّا تُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ در مقام اعتراض بكسانى است كه در راه خدا انفاق نميكنند در صورتى كه ميدانند مال بدست آنان عاريتى است مالك حقيقى خدا است و همان طورى كه از ديگران بآنها منتقل گرديده از آنان نيز بديگران منتقل خواهد گرديد و وارث مال‏ها و آسمان و زمين و آنچه در آن است خدا است يعنى همه از آثار فضل و رحمت او و بازگشت همه موجودات بسوى او است.

لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا وَ كُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى‏ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ پس از آنكه مؤمنين را تحريص و ترغيب نموده بانفاق، و انفاق كننده‏گان را وعده اجر و پاداش بزرگ داده، در مقام بيان اين است كه كسانى كه قبل از فتح مكه در راه خدا انفاق نمودند و با كفار جهاد كردند و با نفس خود مجاهده نمودند اينان در اجر و پاداش مساوى نيستند با كسانى كه بعد از فتوحات و انتشار اسلام مجاهده و جهاد ميكنند علت عدم تساوى عمل اين دو قسم از مجاهدين ظاهر است صدر اسلام مسلمانها
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 129

 اندك و كفار بسيار بودند و اسلام ضعيف بود از اين جهت كمك نمودن بمال و جان بيشتر اهميت داشت و نيز عمل مجاهدين در صدر اسلام نزديك‏تر بخلوص بود اين است كه اجر و پاداش آن اشخاص زيادتر و عمل آنان مهم‏تر بود و تفضلات الهى در باره آنها بيشتر از بعديها است وَ كُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى‏ و براى تمام آنها وعده نيكو است اگر چه تفاوت بين درجات آنها بسيار است.

مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ اينكه انفاق در راه خدا را بمنزله قرض بخدا بشمار آورده شايد اشاره باين باشد كه گمان نشود مالى كه در راه خدا انفاق ميشود هدر رفته و عوض ندارد، بلكه چنانچه در آيات بيان فرموده يكى به هفتاد و هفتصد و زيادتر با آنكه او (مالك الملك و الملكوت) است تفضلا عوض كرامت مينمايد.

شيخ طبرسى (ره) در تفسير مجمع البيان نقلا از اهل تحقيق چنين گفته، قرض نيكو آن است كه متصف بده صفت باشد.

 (1) حلال، زيرا كه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرموده (خدا طيب و پاك است و قبول نميكند مگر چيز پاك و طيب را.

 (2) از چيزهاى قيمتى پاكيزه باشد، زيرا كه خدا فرموده وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ.

 (3) از چيزهايى باشد كه انفاق كننده در حيات خود محتاج بآن باشد بدليل اينكه وقتى از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم سؤال ميشود كه بهترين صدقه كدام است، فرمود اين است كه تو عطاء كنى در حال صحت و اميد بقاء و نترسى از فقر، و نيز امهال و سستى در انفاق نكنى تا نزديك مرگ آن وقت بگويى چنين و چنان كنيد و بفلانى چنين بدهيد.

 (4) انفاق كنى بكسانى كه احتياجشان زيادتر است، اين است كه خدا تخصيص داده صدقات را بكسانى كه آنان اهل دو سهم باشند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 130

 (5) بقدرى كه ممكن است انفاق را پنهان دارى، قوله تعالى وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ.

 (6) با صدقه منّت و اذيت همراه نباشد، قوله تعالى لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏.

 (7) نيّت خالص باشد، و مقصود انفاق كننده فقط رضاى خدا باشد.

 (8) انفاق نمودن با رياء همراه نباشد.

 (9) آنچه را كه در راه خدا انفاق مينمايد بزرگ نشمارد اگر چه بزرگ باشد، زيرا كه متاع دنيا نسبت بآخرت اندك است.

 (10) از آنچه بيشتر دوست دارد انفاق نمايد قوله تعالى لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ.

هر گاه اين ده صفت در انفاق جمع شد آن وقت بر آن صادق آيد قوله تعالى قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ كه صدقه‏اى كه باين اوصاف باشد عامل آن مستحق اجر كريم ميگردد. (پايان) يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى‏ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ مفسرين گويند (يوم) در آيه، يا متعلق بآيه بالا (وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ است، يا بايستى چيزى مثل (اذكر) و امثال آن در تقدير گرفت كه آيه چنين باشد اى محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ياد كن روزى را كه ميبينى مردهاى مؤمن و زنهاى مؤمنه را نورى است كه در پيش روى آنان و در طرف راستشان حركت ميكند و بآنان بشارت ميدهند ببهشت.

ظاهرا آن نورى كه در آن وقت در پيش رو و باطراف مؤمنين احاطه نموده نور ايمان و نور توحيد و نور عمل صالح باشد كه نور معنوى ايمان و يقين بمبدء و معاد در

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 131

 پيش روى آنان و نور اعمال نيك در طرف راست آنان است.

آرى همين طورى كه در دنيا ايمان رهبر انسان است و وى را بسعادت و فضيلت روحانى و اخلاقى هدايت مينمايد در قيامت هم كه هر چيزى بحقيقت خود ظهور و بروز مينمايد آن وقتى كه ظلمت عالم را گرفته و نور افشانى غير از نور ايمان وجود ندارد آن وقت اطراف مؤمنين بنور ايمانشان كه از باطن آنها تظاهر مينمايد روشن گرديده و نور توحيد و يقين كه مقربين دارا ميباشند در جلو آنان و نور ايمان و عمل نيكو كه اصحاب يمين متصف بآنند در طرف راست آنها نور افشانى ميكند.

و شدّت و قوّت و ضعف نور هر كسى بقدر صفاى قلبش و بقدر شدّت و قوت ايمان و ناشى از مرتبه يقين و تقواى وى است چنانچه در احاديث دارد كه نور اخيار و ابرار در اضائه و آثار تفاوت بسيار دارد.

از ابن مسعود نقل ميكنند كه گفته نور هر كسى بقدر عمل وى است، نور يكى از صنعاء بود تا عدن و از ديگرى برابر كوهى نمايد و از كسى برابر نخل خرمايى و كمترين آنها نور كسى است كه فقط جلوى پاى خود را بيند، و بعضى از مؤمنين بقدرى نور آنان شديد است كه آتش جهنم را فرو مينشاند و چنين كسى وقتى از صراط بگذرد از دوزخ صدا آيد كه اى مؤمن زود برو كه نور تو آتش مرا فرو نشانيد (پايان) خلاصه هر مؤمن با تقوايى بقدر قوت ايمان خود در قيامت صاحب نور است كه آن نور از جلو رو و طرف راست آن حركت مينمايد و راه نمايى ميكند تا آنكه او را ببهشت كه آرامگاه او و دار كرامت حق تعالى است برساند، و ملائكه رحمت نيز باستقبال وى آيند و او را مژده دهند ببوستانهايى كه از زير درختها و غرفه‏هاى آن انهار رحمت و جويهاى فيض رحمت غير متناهى جارى است، و بالاترين مژده براى بهشتيان اين است كه هميشه در بهشت جاويدانند، ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ذلك اشاره بهمان الطاف الهى است كه نصيب بهشتيان گرديده كه آن سعادت و فضيلت بزرگى است كه مؤمنين بآن فائز گرديده‏اند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 132

 [سوره الحديد (57): آيات 13 تا 21]

يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ (13) يُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قالُوا بَلى‏ وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمانِيُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ (14) فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مَأْواكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (15) أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (16) اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (17)

إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ (18) وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (19) اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ (20) سابِقُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (21)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 133

 (ترجمه)

و نيز در آن روز مردان منافق و زنهاى منافقه باهل ايمان گويند مشتابيد تا ما هم از نور شما روشنايى بگيريم، بآنان گفته ميشود برگرديد و از پشت سرتان نور بگيريد (يعنى برگرديد بدنيا اگر ميتوانيد و از آنجا تحصيل نور كنيد) پس از آن زده ميشود بين (منافقين و مؤمنين) حصارى كه آن حصار را درى است كه باطن آن (كه روى بمؤمنين است) رحمت است و ظاهرش (كه رو بمنافقين دارد از قبل پشت آنها يعنى از جهت اعمال بد دنيوى آنها) عذاب جهنم است،

 (باز ثانيا) منافقين ميخوانند مؤمنين را كه آيا ما در دنيا با شما نبوديم، مؤمنين در پاسخ بآنان گويند آرى و لكن نفسهاى شما شما را فريب داد و آمال و آرزوهاى دور و دراز شما را مغرور گردانيد انتظار (بلاء بر پيغمبر برديد) و شك كرديد در پيغمبرى او تا وقتى كه امر خدا رسيد (يعنى مرگ) (و فريب داد شما را بخداوند شيطان فريبنده)

پس امروز نه از شما (كه منافقيد و نه از كسانى كه كافر شدند قبول نميشود نه فديه و نه عوضى و جايگاه شما آتش است و سزاوار شما (و پناهگاه شما) آتش است و آتش دوزخ بد محل بازگشتنى است،

آيا وقت آن نرسيده كه كسانى كه ايمان آورده‏اند بذكر خدا و آنچه از طرف او فرود آمده قلبهاى آنان خاشع و ترسناك گردد و نبوده باشيد مثل كسانى كه پيش از شما بودند كه براى آنها كتاب نازل گرديده شد و پس از آنكه زمان طولانى گذشت قلبهاى آنها را قساوت گرفت و بسيارى از آنها فاسق بودند،

بدانيد كه ثابت و محقق است كه خدا زنده ميكند زمين را بعد از مردن آن (يعنى در فصل زمستان زمين خشك مى‏گردد و در فصل بهار آن را سبز
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 134

 ميگرداند) محققا ما براى شما ظاهر گردانيديم آيات (تكوينى و تشريعى) خود را شايد شما تعقّل كنيد،

اين است و جز اين نيست كه مردهاى تصديق كننده و زنهاى تصديق كننده و كسانى كه بخدا قرض ميدهند قرض نيكو براى آنان بچند برابر زياد ميكنيم و براى آنها است پاداش گرامى كه باحترام بآنها ميدهند،

و آن كسانى كه ايمان آوردند بخدا و پيمبران او (يعنى ايمان واقعى) آن جماعت تصديق كننده‏گانند و گواهانند نزد پروردگار خودشان براى آنان است پاداش آنها و نور آنها و كسانى كه كافر شدند و آيات خدا را انكار نمودند چنين مردمانى ياران جهنّمند،

اى مردم بدانيد كه زندگانى دنيا بازيچه بچه‏گانه و بيهوده كارى و تزيّن (ظاهرى) و تفاخر و خودستايى و زياد نمودن در مال و اولاد (چيزى ديگر نيست) و مثال دنيا مثل بارانى است كه گياه‏ها را از زمين بروياند بطورى كه زارعين را بشگفت آورد پس از آن (بهم پيچيده گردد) و ببينند زرد گشته پس از آن چوب خشك گرديده و در آخرت عذاب شديد است (براى كفار) و مغفرت و خوشنودى خدا است (براى مؤمنين) و نيست متاع (و لذائذ دنيا) مگر چيزى كه فريبنده است،

اى مؤمنين سبقت گيريد بسوى مغفرت و آمرزش از طرف پروردگار خودتان و سبقت گيريد بسوى بهشتى كه پهناى آن مثل پهناى آسمان و زمين است كه آماده شده براى كسانى كه ايمان آورده‏اند بخدا و پيمبران او و اين فضل خدا است كه عطاء ميكند بهر كس كه بخواهد و خداوند صاحب فضل و احسان بزرگ است.

 (توضيح آيات)

يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً يوم بدل از يوم آيه بالا است، وقتى مردها و زنهاى منافق مؤمنين را در نور و خود را در ظلمت بينند بطور ذلت و نيازمندى و انكسار از آنان التماس نور نمايند و گويند نظر خود را بما معطوف داريد تا از نور شما اقتباس نور نمائيم و از اين ظلمت
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 135

 برهيم، در پاسخ بآنان گفته ميشود برگرديد بپشت خودتان و از آنجا اخذ نور نمائيد شايد مقصود چنين باشد كه بطور سرزنش بآنها گفته ميشود اگر توانيد برگرديد بحيات دنيوى و از آنجا كسب نور نمائيد، اشاره به اينكه جاى كسب و عمل دنيا است دنيا مزرعه آخرت است، هر چه در اينجا كاشته‏اى در آخرت درو خواهى نمود، زيرا انسان مادامى كه در دنيا حيات دارد استعداد و قابليّت هر كمالى را داراست، لكن وقتى حيات دنيوى وى منقضى گرديده تمام جهاتى كه بالقوه در وى مأخوذ بود تمام ميگردد آن وقت فعليّت وجود و كمالات او بقدرى است كه در حيات دنيا كسب نموده و از قوه بفعل آورده در آن وقت ديگر محلى براى استعداد تحصيل كمال در وى باقى نمانده و گويا صاحبان نور بمنافقين گويند ما در دنيا از راه ايمان و تقواى كسب نور نموديم و شما دنبال حظوظات نفسانى خود را گرفتيد و در ظلمت نفس فرو رفتيد امروز در اثر همان ظلمت كفر دچار تاريكى و ظلمت گرديده‏ايد.

از اينجا توان پى برد كه دنيا و آخرت دو حالت از حالات انسانى است كه حالت دانى او عالم دنيا و فوق آن عالم برزخ از موقع مرگ تا قيامت و فوق عالم برزخ عالم قيامت است و مرگ يك تحوّلى است براى انسان از نشئه‏اى بنشأه فوق، و همچنين هر نشئه‏اى از نشآت و ادوار وجود انسان يك نحو تحولى براى استكمال وى است تا برسد بمنتها درجه‏اى كه لايق مقام وى و نتيجه اعمال او است.

اين است كه اهل آخرت زندگانى دنياى خود را در پشت سر خود مى‏بينند و تمام حركات و سكنات و اعمالى كه در دنيا نموده‏اند (نصب العين) آنان ميگردد، و آنچه كرده‏اند نزد آنها حاضر ميگردد چنانچه قوله تعالى وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً شاهد بر آن است پس از اينجا معلوم ميشود كه دنيا و آخرت دو منزل از منازل سير انسانى است كه سر انجام او يا بهشت موعود است كه دار كرامت الهى است يا جهنّم است كه دار غضب او است وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 136
فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ پس از تقاضاى منافقين و نيازمندى آنان از مؤمنين كه ما را از نور خود كامياب گردانيد بين آنها ديوارى كشيده ميشود كه آن ديوار دربى دارد كه در باطن آن رحمت است براى مؤمنين و در ظاهر آن عذاب است براى منافقين.

از بعض مفسرين است كه سور ديوارى است بين بهشت و جهنّم مؤمنين داخل بهشت ميگردند و منافقين داخل جهنم ميشوند.

شايد مقصود از آن سور و ديوار پرده ضخيم طبيعت باشد، كه در دنيا بين مؤمنين و منافقين حجاب گرديده و نور حقيقت را از نظر منافقين پوشانيده، و در اين دنيا ظاهر بينان نمى‏بينند، و در قيامت كه هر چيزى بحقيقت خود نمايان ميگردد بصورت حصن و ديوار ضخيمى ميشود كه منافقين را از تلألؤ نور حقيقت در ظاهر و باطن محروم ميگرداند.

و شايد مقصود از آن دربى كه دو طرف دارد طرف باطن آن رحمت است و طرف ظاهر آن عذاب است قلب آدمى است كه آن لطيفه رحمانى است و واقع در عالم طبيعت گرديده هر گاه از كثافات اخلاقى پاك گرديد و رو بحق تعالى و عالم اله آورد آن درب رحمت ميگردد كه فيوضات الهى و انوار رحمت رحمانى از راه قلب بر انسان وارد ميگردد، و هر گاه رو بدنيا و عالم طبيعت آورد از همين راه مشمول غضب پروردگار و عذاب و دورى از رحمت او ميگردد.

يُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قالُوا بَلى‏ وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمانِيُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ پس از آنكه بين مؤمنين و منافقين ديوارى كشيده ميشود كه در داخل آن رحمت است براى مؤمنين، و خارج آن عذاب است براى منافقين.

منافقين از روى اضطرار مؤمنين را ميخوانند و گويند آيا در دنيا ما با شما
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 137

 نبوديم و چون بيان حال منافقين است شايد مقصودشان چنين باشد كه آيا ما از روى نفاق با شما در مساجد يا جاى ديگر نماز نميخوانديم و رياء بظاهر اسلام عمل نمينموديم چرا حالا كه ما در ظلمت ميباشيم نور خود را از ما ميپوشانيد و ما را در ظلمت ميگذاريد مؤمنين در پاسخ گويند آرى در ظاهر با ما بوديد نه در باطن و شما بفريب نفسهاى خود و شياطين مفتون گرديديد و آرزو و آمال دنيوى چشم دل شما را كور گردانيد و بكفر و نفاق وادار نمود وَ تَرَبَّصْتُمْ را چنين تفسير نموده‏اند يعنى شما منتظر هلاكت پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و منحل گرديدن اسلام بوديد وَ ارْتَبْتُمْ و در دين شك داشتيد وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمانِيُّ و آمال و آرزوهاى طولانى شما را مغرور نمود تا وقتى كه امر خدا رسيد يعنى مرديد وَ غَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ و فريب داد شما را بخداوند تعالى شيطان و نفس فريبنده، به اينكه خدا كريم است و ما را عذاب نمى‏كند، و ندانستيد كه جهنّم نتيجه اعمال شما است، تسويه بين مطيع و عاصى قبيح است و از حكيم كار قبيح سر نزند چنان كه در قرآن مجيد خبر داده و فرموده أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ، ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ سوره القلم آيه 36 و 37.

آرى عمده چيزى كه انسان را از سعادت باز ميدارد و وى را بدرك اسفل سافلين طبيعت پرتاب مينمايد دو چيز است يكى غرور نفسانى، و ديگر آرزوهاى مالا مال طبيعى و تمام مردم مبتلا باين دو فتنه بزرگ طبيعتند مگر جماعت اندكى كه در حفظ و حمايت حق تعالى محفوظ مانده‏اند.

خلاصه چنانچه مشاهده مينماييم هر صنفى از مردم بعلم و صنعت خود ميبالند و بآن مغرور و پابند گرديده و قدمى پيش نميگذارند، قوله تعالى كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ مخصوصا كسانى كه خود را اهل علم و دانش داراى كمال و فضيلت ميدانند و علماء و دانشمندان ديگر را بيخرد و نفهم ميپندارند.

مثل اينكه منسوبين بعلم حكمت فقط دانش را منحصر بفرا گرفتن اصطلاحات حكماء و اهل منطق و كمال را منحصر بآموختن مفاهيم كليه و طريق ترتيب دادن مقدّمات منطقيّه ميدانند و در علوم ديگر فضيلت و شرافتى قائل نيستند و آنان بغرور                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 138

 نفس مبتلا گرديده‏اند و نميفهمند.

و ديگر از مغرورين كسانى ميباشند كه خود را عارف و موحد ميدانند و خود را از علماء طريقت معرفى مينمايند و در مقام توهين و سرزنش علماى شريعت برآمده و علماى دين و نيز حكما را توهين مينمايند و نميدانند كه اساس طريقتى كه مدعى آنند همان علم شريعت است و نيز معيار تشخيص دادن صحت و فساد تمام علوم علم منطق و حكمت است و بدون اينها روش صحيح و وصول بمقصدى كه مدعى آنند ميسّر نميشود.

و ديگر از مغرورين كسانى ميباشند كه خود را از علماى شريعت معرفى مينمايند و آن علمى كه اين قدر در باره آن تعريف و تمجيد شده منحصر بفرا گرفتن علم فقه و اصول ميدانند، و حكماء و عرفاء را تخطئه ميكنند، بلكه بعضى از آنها نسبت كفر و زندقه بعرفاء و حكماء ميدهند، آنان نيز بغرور نفس مبتلا گرديده‏اند بايست بدانند علم فقه مقدمه اعمال فروع دين است اول بايستى اصول ديانت روى مبناى صحيح بطورى كه باعث يقين گردد انجام گيرد پس از آن در مقام تصحيح فروع و علم احكام برآمده و آن را اخذ از كتاب يعنى قرآن و سنّت نموده و بآن عمل نمايند.

و ديگر از مغرورين علماى اخلاقند كه موضوع علمشان امتياز دادن بين صفات خوب و بد است، همان دانش علم اخلاق آنان را مغرور نموده در صورتى كه بطور كلّى علم مقدمه عمل است، علم بدون عمل وبال است چنانچه عمل بدون علم بى‏ثمر و بى‏فائده است، اول علم است دوم عمل اگر علم و عمل با هم توأم گرديد ممكن است راه نجاتى براى انسان باز كند و او را سعادتمند گرداند، و نيز زاهدين بزهدشان و عابدين بعبادتشان مغرور گرديده‏اند.

و ديگر از مغرورين مخترعين صنايعند كه موضوع علمشان طبيعت و آثار و خواص آن است، و آنان چون قدمى بسوى عالم روحانيت ننهاده‏اند و عالم را منحصر بعالم طبيعيات ميدانند اين است كه علم و دانش را منحصر بعلوم طبيعيات و
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 139

 پى بردن بخواص و آثار اشياء و اختراع صنايع و كيفيّت تصرف در مواد ميدانند و علوم علماى قديم و علماى شريعت را پوچ و موهوم ميپندارند و نميدانند مطلوب از علم آن است كه روحانيّت انسان را بزرگ نمايد و حيات پاكيزه جاودانى براى وى تأمين گرداند.

خلاصه علم و عمل و هر كمالى كه تصور گردد وقتى مطلوب و منتج ميگردد كه آدمى را از صفات بهيمى و سبعى تزكيه نمايد و دل و قلب وى را رونق دهد و روحانيّت وى را كه حقيقت انسانى همان است تكميل نمايد و او را بجاده تكامل و سر حد بين عبوديت و ربوبيّت رهبرى گرداند، و كسى كه در كمالات نفسانى باين پايه رسد علامتش اين است كه خود را قطره وارد در درياى عظمت فيض ربانى مستغرق بيند، بلكه اصلا خود و اثرى از خود نبيند چه جاى آنكه بخود مغرور گردد و كمالى در خود مشاهده نمايد.

و فقط چنين اشخاصى در قيامت اهل نجات و صاحب نورند و باقى مردم در هاويه ظلمت غرور نفسانى مبتلا گرديده‏اند اين است كه مؤمنين بمنافقين گويند چون آرزو و آمال دور و دراز دنيا شما را مغرور نمود و در دنيا از ظلمت طبيعت بيرون نيامديد و قلب و دل شما بنور توحيد روشن نگرديد در اينجا در همان تاريكى نفس باقى خواهيد ماند.

فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مَأْواكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ اين آيه تتمه آيه بالا است كه گويا از روى سرزنش بمنافقين گفته ميشود امروز كه روز مجازات است براى شما هيچ علاج و چاره‏اى كه بتوانيد خود را از عذاب برهانيد و كسب نور نمائيد نه از شما منافقين كه بظاهر با مؤمنين بوديد و قلب شما از ايمان خالى بود و نه از كفار هيچ عمل و نه فديه‏اى كه فدا بدهند و خود را از عذاب                      
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 140

 نجات بدهند قبول نميشود زيرا كه وقت عمل گذشته و امروز روز مجازات و نتيجه گرفتن است.

در مفردات چنين گفته الفدى و الفداء حفظ الانسان عن النّائبة بما يبذله عنه قال تعالى فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً يقال فديته بمال و فديته بنفسى و فاديته بكذا پايان قوله تعالى در سوره المعارج آيه 11 راجع بشدت عذاب مجرمين كه شايد مقصود از مجرمين كفار و منافقين باشد فرموده يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ- وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ وَ فَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ- وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ يُنْجِيهِ أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ يَأْنِ مأخوذ از (انّى يأنى انا) بمعنى رسيدن وقت است (خضوع و خشوع) دو حالت نفسانى است كه در موقع انكسار و شكستگى نفس براى انسان پديد ميگردد گويند خشوع در قلب است و خضوع در بدن كه در صورت و چشم اثرش ظاهر ميگردد.

آيه اشاره به اينكه آيا وقت آن نرسيده كه قلبهاى مؤمنين در اثر ياد خدا و خوف قيامت و آنچه از طرف حق تعالى فرود آمده نرم و ترس‏ناك گردد چنانچه در اوصاف مؤمنين فرموده إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً شايد آيه بالا اشاره بمؤمنى باشد كه هنوز ايمان در قلب و جان وى رسوخ ننموده، و اين آيه اخير راجع بمؤمن كامل است كه ذكر خدا و ياد او تعالى در اعماق دل او فرو رفته بطورى كه هر وقت خدا را ياد ميكند قلب وى لرزان ميگردد.

وَ لا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ بمؤمنين نهى فرموده كه مثل يهوديها و نصرانيها از اهل كتاب نباشيد كه وقتى مدتى از زمان پيمبرشان موسى عليه السّلام و عيسى عليه السّلام گذشت مبتلا بقساوت قلب گرديده و از دين‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 141

 خود برگشته و فاسق گرديده‏اند.

و از كلام حضرت عيسى عليه السّلام است كه زياد حرف زدن بغير ذكر خدا قساوت قلب مى‏آورد و قسى القلب از خدا دور است، و نيز فرموده در خطاهاى مردم نگاه نكنيد بلكه خطاها و لغزشهاى خود را بنگريد، و نيز فرموده مردم دو قسمند مبتلى و معافى، و رحم كنيد اهل بلاها را و خدا را حمد كنيد بر عافيت خود (مجمع البيان) اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ علم را چنانچه تعريف كرده‏اند (هو ادراك الشي‏ء بحقيقته) و مقابل آن جهل و بى‏خردى است و صورت حاصله از شيئى نزد عالم اگر بطور قطع و يقين باشد آن را علم نامند و اگر غير آن باشد آن را ظن و گمان گويند و از اقسام جهل بشمار ميرود، و در اين آيه ذات احديت جلّ شأنه مؤمنين را مخاطب ساخته و امر فرموده كه بايست (بعلم اليقين) كه درجه نازل علم است بلكه (بعين اليقين) كه درجه بالاى علم است بدانند و بچشم بصيرت ببينند كه زنده شدن زمين و سبز شدن و گياه روئيدن از آن در موقع بهار پس از مردن زمين و خشك شدن گياه‏ها بقدرت و علم و اراده حق تعالى انجام گيرد، و باين طريق عقل خود را بكار اندازند و بدليل (انّى) كه از معلول پى بعلت بردن است راهى بسوى معرفت و شناسايى مبدء خود پيدا نمايند.

إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ در اين مبارك آيه اشاره بدو اصل بزرگ نموده، يكى راجع باصول ديانت و ديگر راجع بفروع ديانت يكى ايمان باصول ديانات كه از كلمه (المصدقين و المصدقات) استفاده ميشود بنا بر يك قرائت كه (صاد) بدون تشديد قرائت شود و اگر (صاد) با تشديد باشد كه سياهى قرآن چنين است راجع بزكوة و قرض الحسنه ميباشد و ديگر زكاة و باقى وجوهى كه (فى سبيل اللَّه) انفاق ميشود كه از
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 142

 فروع ديانت و ايمان بشمار مى‏آيد.

و مردهاى مؤمن و زنهاى مؤمنه يعنى كسانى كه ايمان بخدا و تصديق بما جاء به النبى صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم دارند، و مالهاى خود را در راه رضاى پروردگار خود انفاق مينمايند در مورد لطف خود قرار داده و براى آنان پاداش بزرگ مهيّا گردانيده، و نظر باهميّت انفاق است كه با اينكه خداوند خود مالك و صاحب هر چيزى است با اينحال از راه لطف ببندگان در مقام اين است كه براى تشويق و ترغيب آنان انفاق را بمنزله قرض بخود معرّفى نموده اشاره به اينكه همين طورى كه قرض پس گرفته ميشود همين طور انفاق فى سبيل اللَّه عوض داده ميشود با اضعاف مضاعف.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ اين آيه در مقام اين است كه بيان نمايد كه مصدّقين و مصدقاتى كه در آيه بالا نام برده شده كيانند، و ارائه ميدهد كه آنان اشخاصى ميباشند كه ايمان آورده‏اند و بالوهيت حق تعالى و رسالت پيمبران تصديق نموده‏اند، و (صدّيق) بطور مطلق مبالغه در صدق است، و كسى را صدّيق نامند كه در جميع گفتار و اعمال و حركات و در همه چيز براستى و درستى عمل نمايد، گفتارش صدق- عقايدش مطابق واقع، ظاهرش مرآت باطن و باطنش غرق درياى معرفت و خلوص، چنين كسانى مشيشان و سيرشان بر طريق راستى و حقيقت انجام ميگيرد، و پاداش عمل نيكشان و نورى كه از طريق صدقشان كسب نموده‏اند بازگشت بخودشان مينمايد.

بعكس كسانى كه بآيات الهى تكذيب نمودند، و بانبياء نسبت دروغ بستند چنين مردمانى از ياوران جهنّم و از اهل جحيم ميباشند.

طبرسى از حارث بن مغيره چنين روايت ميكند (ما نزد ابو جعفر عليه السّلام نشسته بوديم حضرتش از جدّ بزرگوار خود احاديثى نقل ميفرمود در اثناى آن فرمود از شما                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 143

 هر كس عارف بامام زمان خود باشد و منتظر مبسوط اليد شدن آن امام باشد مثل كسى ماند كه بقائم آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بشمشير خود در راه خدا جهاد نموده پس از آن فرمود بخدا قسم مثل كسى ماند كه با رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم جهاد نموده بلكه مثل كسى ماند كه با پيمبر در خيمه او شهيد شده باشد پس از آن فرمود در ميان شما آيه‏اى هست كه مشعر بر اين است گفتم يا بن رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كدام آيه است فرمود قوله تعالى الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ تا آخر آيه (مجمع البيان) اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِيدٌ در مفردات چنين گفته لعب در لغت مأخوذ از لعاب و بمعنى بزاق و فضولاتى است كه از دهان سيلان داشته باشد (لعب يلعب لعبا) يعنى لعاب دهن او سيلان پيدا نموده لكن در عرف گفته ميشود بر هر عملى كه بدون قصد صحيح و رويه عقلايى انجام گيرد قوله تعالى وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ (لهو) چيزى را گويند كه انسان را مشغول نمايد از آن چيزى كه براى او مهم است قال اللَّه تعالى إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ و هر عمل بيهوده‏اى كه غرض انتفاع از آن باشد قوله تعالى لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً و آن كسى كه گفته مقصود زن و فرزند است (بر فرضى كه زن و فرزند از اقسام لهو بشمار آيد) تخصيص ببعض مصاديق آن داده (مفردات راغب) (زينة) بطور اطلاق چيزى را گويند كه انسان در هر حال بآن خود را بيارايد و تزين و تجمّل پيدا نمايد، و زينة سه قسم است، زينة نفسانى مثل علم و اعتقادات صحيح و اخلاق نيكو، و زينت بدنى مثل قوت جسمانى و قامت بلند و صورت زيبا، و زينت خارجى مثل مال و جاه قوله تعالى حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ اشاره بزينت نفسانى است و قوله تعالى مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ را تفسير بزينت خارجى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 144

 نموده‏اند، و در بعض روايات در شأن نزول آيه چنين رسيده كه مردمانى بودند برهنه طواف مينمودند اين آيه در مقام نهى آنها فرود آمده.

 (فخر) مباهات نمودن بچيزى است كه خارج از حقيقت انسانى باشد قال اللَّه تعالى إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ پايان آيه بالا تطبيق ميگردد بحالات و درجات زندگانى انسانى از اول كودكى او تا موقع كبر سن وى (لعب) شايد اشاره بموقع كودكى و اعمال بچه‏گانه او دارد، مثل بازى بچه‏ها بخاك و چوب و باقى چيزهايى كه بگمان آنان فائده‏اى در بر دارد.

 (و لهو) اشاره بموقعى است كه از اين قبيل كارها منصرف ميگردد و مشغول ميگردد بكارهاى ديگرى، مثل آنكه خود را مشغول ميگرداند بآلات لهو و چيزهاى ديگر كه فائده عقلايى ندارد.

پس از آنكه از اين مرتبه قدمى بالاتر گذاشت و بسنّ جوانى رسيد آن وقت حب تجمل بر او چيره ميگردد و مايل بزينت لباس و منزل و باقى تجملات ميگردد و سعى مينمايد كه تزين و تجمل وى از هم دوشان خود زيادتر باشد، و وقتى از اين مرتبه بالاتر رفت و فهميد بلباس فاخر و منزل عالى كمالى براى انسان تأمين نميگردد آن وقت فخر و مباهات مينمايد بچيزهاى ديگر مثل كثرت مال و جاه و اولاد و در طلب رياست و پيشوائى و تفوّق بر ديگران بر ميآيد و تمام اين هايى كه انسان خود را بآن سرگرم نموده چون فناء پذير است فائده‏اى براى وى تأمين نخواهد نمود اين است كه بطور كلى فرموده إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ.

و در اين مبارك آيه حال چنين كسى را تشبيه نموده ببارانى كه بر گياه‏ها و نباتات ببارد و اول سبز و خرّم بنظر آيد لكن طولى نكشد كه خشك شود و چوب گردد و ريز ريز شود و فايده‏اى كه در نظر بوده بر آن مترتب نگردد و جز حسرت و ندامت براى زارع باقى نماند چنين است متاع دنيا و آنچه را كه انسان از اول عمر تا آخر هر موقعى خود را مشغول بعملى نموده و گمان ميكند بنفع او تمام ميگردد وقتى موقع نتيجه گرفتن ميرسد مى‏بيند چنين نبوده كه گمان كرده بود بلكه اضافه بر                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 145

 اينكه در عالم قيامت ارزشى براى عمليّات وى نيست بجز حسرت و ندامت و بر آن مترتب ميگردد عذاب شديد.

وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ اشاره به اينكه اين هايى كه آدمى در مراحل زندگانى خود بآن عمل ميكند و آنها را كمال مى‏پندارد بيهوده و جز پندارى بيش نيست فقط سعادت و كمال وقتى براى انسان ميسّر مى‏گردد كه مورد الطاف الهى و مشمول مغفرت و نظر لطف خداوندى او گردد. لكن حيات دنيا نيست إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ يعنى عالم دنيا عالم فريبنده است كه آدمى را برنگارنگ خود گول ميزند و بخود مغرور ميگرداند زيرا كه ظاهرش فريبنده و باطنش مردار گنديده است و چون دنيا حقيقت متأصّل ثابتى ندارد چنانچه بعالم كون و فساد ناميده شده اين است كه وجودش عين عدم و بقائش عين فناء است.

لكن با اين حال بايد دانست كه اين همه مذمتى كه در آيات و احاديث و گفتار بزرگان و دانشمندان در باره مذمّت دنيا و سرزنش اهل آن رسيده و آن را جيفه گنديده و اهلش را سگها ناميده‏اند، مثل همين آيه و آيات ديگر، چنانچه در سوره آل عمران فرموده زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ «1» و نيز اخبار بسيار مثل حديثى كه در كافى بسند صحيح از ابى عبد اللَّه عليه السّلام روايت ميكند (كسى كه داخل صبح و شام شود و بزرگترين همش دنيا باشد خداوند قرار ميدهد فقر را بين دو چشم وى و امر وى را متشتت ميگرداند. و كسى كه صبح و شام‏

__________________________________________________

 (1) زينت داده شده براى مردم دوستى شهوات از زنها و پسران و مالهاى بسيار از طلا و نقره و اسب هاى نشان دار و چهارپايان اين است بهره و متاع زندگانى دنيا و نزد خداست بازگشت نيكو سوره آل عمران آيه 12

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 146
كند و بزرگ‏تر همّش آخرت باشد خداوند قرار ميدهد غنى را در قلب او و امور وى را اصلاح ميفرمايد) و غير اينها از آيات و اخبار بسيار اشاره بدنيايى است كه مانع از ترقيات روحانى گردد و انسان را بخود مشغول گرداند و آخرت را بدنيا بفروشد و از سعادت و فضيلت محروم ماند.

اما آن دنيايى كه مقدمه باشد براى تحصيل سعادت اخروى و فضائل روحانى چنين دنيايى مورد نكوهش نيست بلكه بسيار قابل تمجيد و تعريف است.

از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام چنين روايت ميكند كه حضرتش وقتى شنيد كسى دنيا را مذمّت مينمايد فرمود چگونه دنيا را مذمّت مى‏نمايى در صورتى كه دنيا دار صدق است براى كسى كه تصديق نمايد و خانه عافيت است براى كسى كه بفهمد و خانه غنا است براى كسى كه از آن توشه بردارد و جاى سجده‏گاه انبياء است و محل هبوط وحى است و جاى تجارت اولياى خدا است كه در دنيا اكتساب رحمت نمايند و بهشت را فائده ببرند پس براى چه دنيا را مذمت مى‏نمايى از ناصر خسرو است:

          (نكوهش مكن چرخ نيلوفرى را             برون كن ز سر باد خيره سرى را)

 خلاصه چنانچه گفته‏اند دنياى تو و آخرت تو عبارت از تو حالت قلب تو است آنچه نزديك بتو و پيش از موت تو است از حظوظات نفسانى، آن عبارت از دنياى تو است، و آنچه بعد از موت عايدت ميگردد از علم نافع و عمل خالص آن از آخرت تو بشمار ميرود.

پس از اينجا توان فهميد كه نميتوان بطور كلّى دنيا را مذمت نمود زيرا كه دنياى مذموم ناشى از حب نفس و حظوظات دنيوى و متابعت هواى است، و آنچه بازگشت بهواى نفسانى نمايد از دنياى مذموم بشمار ميرود خواه از محرّمات باشد يا مكروهات بلكه مباحات اگر فقط حظوظ نفسانى مقصود باشد، و آنچه راجع بمحبت خدا و تحصيل معرفت و رضاى او باشد آن از آخرت بشمار آيد نه از دنيا اگر                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 147

 چه در آن حظوظ نفسانى باشد، مثل تحصيل علم نافع و حصول معرفت و پديد شدن صفاى روحانى كه لذّت و حظوظى كه از قبل اينها براى اهلش حاصل ميگردد منحصر در آخرت نيست بلكه قلبى كه آغشته بمحبت و معرفت حق تعالى گرديد در همين حيات دنيوى گويا در بهشت موعود محظوظ و با ابناء جنس خود با دو بال علم و عمل در پرواز و هميشه از آن صفاى روحانيت خود محظوظ است.

و بعض عرفاء چنين گفته‏اند، اينكه در آيات لذائذ دنيا را لهو و لعب بشمار آورده براى اين است كه دنيا من حيث ذات و حقيقتش نه ثابت است و نه لذيذ، بلكه توان گفت اصلا دنيا حقيقت ثابتى ندارد زيرا كه حقيقت دنيا عين تجدّد و تصرّم است و فناء و زوال در حقيقت آن مأخوذ است، و موجودات دنيا اشياء ناقصى ميباشند، و عمل آنان عمل شيطانى است و كسانى كه در طريق سلّاك الى اللَّه تعالى واقعند يعنى روندگان بسوى حق تعالى مادامى كه در راهند كمال ثابتى براى آنان تأمين نشده زيرا كه حركت، از قوه بفعل آمدن است و انسان مادامى كه در دنيا است على الدّوام از قوّه بفعل مى‏آيد، و كمال وى وقتى تحقق پذيرد كه بفعليت اخير خود برسد، و آن تحقق يافتن وى است (فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ) اين است كه عرفا گفته‏اند (عالم كون كلّه خيال در خيال) و از شيخ عربى است كه (كل ما فى الكون و هم او خيال او عكس فى مرايا او ظلال) (پايان) سابِقُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ آيه بالا اشاره باين بود كه حقيقت دنيا يك امر موهومى بيش نيست، و اگر لذت و حظى در آن توهّم شود حقيقت ثابت و پابرجايى ندارد، و امر ثابت حقيقى امور اخروى است، كه مآل و بازگشت شما يا بسوى دار كرامت و شرافت است، يا بسوى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 148

 دار عذاب و نكال، و اين آيه اخير اشاره باين دارد كه چون چنين است سزاوار اين است كه بشتابيد و از يكديگر سبقت بگيريد بسوى مغفرت و آمرزش از پروردگارتان و باعمال نيك و سجيّه‏هاى نيكو بشتابيد بسوى بهشتى كه پهناى آن مثل پهناى آسمان و زمين است. و چنين بهشت وسيعى آماده و مهيّا گرديده است براى كسانى كه ايمان آورده‏اند بخدا و پيمبران او.

چنانچه در جاى ديگر گفته شد از اين آيه أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا و آيه ديگر أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ، و نيز روايات بسيارى كه مشعر بر اين است كه بهشت و جهنم فعلا موجودند و از مجموع آنها توان استفاده نمود كه بهشت و جهنّم فعلا در جايگاه خود موجودند نه اين كه بعدا (چنانچه بعضى چنين توهّم نموده‏اند) موجود ميگردند.

سخنان مفسرين در توجيه آيه‏

در تفسير (منهج الصادقين) چنين گفته، در اينكه آيه در بيان عرض بهشت برآمده، و بيان طول آن را ننموده بين مفسرين گفتارى است.

 (1) بزرگى عرض دلالت دارد بر بزرگى طول.

 (2) طول بدون عرض ممكنست اما عرض بدون طول ممكن نيست.

 (3) معنى آيه چنين است، كه عرض بهشت مثل طول آسمان و زمين است لكن طول آن را بجز خدا كسى نميداند.

 (4) عرض در اينجا بمعنى بسط است مثل قوله تعالى فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ نه بمعنى عرض مقابل طول، و بايد دانست كه چون بهشت در آسمان هفتم است چنانچه در احاديث ثابت گرديده، پس منافات ندارد با آنكه عرض آن مثل عرض آسمان و زمين باشد.

روايت است كه جبرئيل خواست طول بهشت را بداند سى هزار سال بپريد ضعيف شد و از حق تعالى مدد خواست خدا او را قوّت داد سى هزار بار، هر دفعه‏اى سى هزار سال بپريد پس از آن مناجات كرد كه خدايا طول بهشت را بيشتر طى كرده‏ام يا كمتر، آن وقت حوريه‏اى از خيمه خود آواز داد كه يا روح اللَّه چرا بخود زحمت                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 149

 ميدهى و خود را ميرنجانى، بخدا قسم در اين مدت كه ميپرى هنوز از ملك من بيرون نرفته‏اى، جبرئيل گفت تو كيستى، گفت من يك حوريه‏اى ميباشم از حوريان كه براى مؤمنى از مؤمنان مخلوق شده‏ام (پايان) از اين روايت و نظائر آن از احاديث بسيار توان استفاده نمود كه مقام و رتبه انسان كامل و لو اينكه از اصحاب يمين باشد كه ظاهرا بالاترين رتبه و مقام آنان همان مقامات بهشتى و نعمتهاى جسمانى است، از ملائكه بالاتر است زيرا كه ملائكه مخصوصا ملائكه مقربين از جهت روحانيت و تجرّد افضل از انسانند، لكن چون خداوند در انسان قوّه و استعدادى نهاده كه هر قدر بر كمالات وى و قوت روحانى او افزوده گردد، باز قابل زيادتى است، وقتى چنين استعدادى در وى نهاده البته بحكم (العطيات بقدر القابليّات) بايستى بهشتى كه جايگاه و آرامگاه هميشگى وى است، آن نيز از حيث سعة و تماميّت محدود بحدى نباشد، لكن ملائكه چنين نيستند هر قدر داراى مقامات و كمالات روحانى باشند باز محدودند، و از مرتبه و مقام خود ذرّه‏اى بالا نميروند و قوله تعالى حكاية از قول ملائكه در سوره الصافات آيه 164 وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ شاهد بر اين است خلاصه از اين آيه توان استفاده نمود كه ذكر عرض بهشت بدون طول آن، شايد اشاره باين باشد كه چون مقام مؤمنين و نعمتهاى آنان فوق آن است كه بتوان آن را محدود بحدّى نمود اين است كه محل اقامتگاه آنها بهشتى است كه محيط بر آسمانها و زمين است، زيرا نظر باين كه عرض هر چيزى را مقابل طول آن آرند، وقتى عرض بهشت بقدر آسمانها و زمين باشد، در صورتى كه مقدار آسمانها با كرات و اوضاع شمسى و كهكشانها را كسى بجز خدا نميداند، طول بهشت چه خواهد بود البته غير محدود ميگردد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 150

 [سوره الحديد (57): آيات 22 تا 29]

ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ (22) لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ (23) الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (24) لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ (25) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِيمَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (26)

ثُمَّ قَفَّيْنا عَلى‏ آثارِهِمْ بِرُسُلِنا وَ قَفَّيْنا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ وَ جَعَلْنا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها فَآتَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (27) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (28) لِئَلاَّ يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتابِ أَلاَّ يَقْدِرُونَ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (29)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 151

 (ترجمه)

نرسيده (و نخواهد رسيد) مصيبتى در زمين و نه در نفسهاى شما مگر آن كه در كتاب (لوح محفوظ) ثبت شده پيش از آن كه بيافريند (ظاهر گرداند) آن را و محققا اين مطلب بر خدا آسان است‏

 (و چون چنين است) بايستى بر آنچه از شما فوت ميگردد تأسف نخوريد و نيز بر آنچه بشما عطا ميكنيم خوش حال نشويد خدا دوست نميدارد هيچ متكبر و مباهات كننده (خود پسندى) را

آن كسانى كه خودشان بخل ميورزند و مردم را امر ببخل ميكنند و كسى كه اعراض كند (از حق تعالى) پس بدرستى كه خداوند بى‏نياز و ستوده است،

محققا ما پيمبران خود را فرستاديم با معجزه‏هاى ظاهر و با آنها فرود آورديم كتاب‏هاى (آسمانى) و ميزان (طريق حق و قانون عدل) تا آنكه افراد بشر ايستادگى كنند و بعدالت و درست كارى اقدام نمايند و فرود آورديم آهن را كه در آن جنگ سخت است (زيرا كه آلات جنگ از آهن ساخته ميگردد) و منافعى است براى مردم كه از آهن استفاده مينمايند و نيز براى آنكه خدا بداند كى است كه دين خداوند و پيمبران او را در پنهانى يارى ميكند، البته خداوند قوى و غالب است،

و محققا ما نوح و ابراهيم را فرستاديم و در ذريه آنان نبوت و كتاب نهاديم، پس بعضى از آنها هدايت يافتند و بسيارى از آنان فاسقند

پس از آن در عقب نوح و ابراهيم و در آثار آنها انبياء ديگرى فرستاديم و بعد از آنها عيسى بن مريم را فرستاديم و باو انجيل عطا نموديم و در قلب هاى تابعين او مهربانى و رحمت و رهبانيت (گوشه گيرى و ترك دنيا) نهاديم كه از پيش خود براى رضاى خداوند اختراع نمودند و ما براى آنان واجب نگردانيده بوديم و ترك دنيا را نكردند مگر براى طلب كردن خشنودى خدا پس مراعات ننمودند آنچه را بايستى مراعات نمايند در (رهبانيت) پس ما عطا نموديم بكسانى كه ايمان آوردند از آنها پاداش عملشان را و بسيارى (از آن رهبانان) فاسقند،

اى كسانى كه ايمان آورديد بترسيد از عذاب خدا و ايمان آوريد بپيمبر او تا بشما دو برابر عطا كرده شود از رحمت و در شما نورى قرار دهد كه بآن نور حركت كنيد (و راه سعادت خود                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 152

 را بيابيد) و خدا شما را بيامرزد زيرا كه خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است‏

و تا آنكه اهل كتاب بدانند كه توانا نيستند كه فضل و بخشش خدا را بدست آرند و افاضه فضل و بخشش بدست خدا است بهر كس بخواهد عطا ميكند و خداوند صاحب فضل و احسان بزرگ است.

 (توضيح آيات)

ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ (ما) نافيه (مصيبة) مأخوذ از صاب يصيب اصاب تير را گويند وقتى كه بهدف برسد و (برأ) در لغت بمعنى حق است و يكى از اسماء الحسنى (البارئ) است كه بمعنى خالق است.

يعنى چيزى در زمين از قبيل آفات و امراض و بليّات حادث نگردد، و نيز چيزى از بليّات در نفسهاى شما از قبيل امراض و بليات و مصيبات پديد نگردد، مگر آنكه در كتاب كه شايد مقصود (لوح محفوظ) باشد ثابت بوده پيش از آنكه اين عالم خلقت گردد، و آيه صريح در اين است كه آنچه در عالم خلق شده و بشود قبل از ظهورش در اين عالم كينونيتى و يك نحو وجودى داشته كه در لوح محفوظ ثابت بوده، و حديث مشهور (جف القلم بما هو كائن) نيز شاهد بر آن است.

در اينجا صدر المتألهين (ره) بيانى دارد كه براى وضوح مختصرى از آن را ترجمه مينمايم.

چنين گويد، (مكاشفة) بدان كه حقايق اشياء اولا نوشته شده در عالمى كه آن را لوح محفوظ نامند بلكه ثبت گرديده در قلبهاى ملائكه مقربين كه محفوظ ماند از خلل و نقصان بحفظ خداى تعالى، مثل اينكه مهندس اول صورت بناء را در كاغذ يا در لوح سينه خود ثبت مينمايد پس از آن مطابق همان نسخه در خارج ابراز ميگرداند                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 153

 همين طور مهندس آفرينش فاطر آسمان و زمين نسخه عالم را از ازل تا ابد در عالم عقلى و پس از آن در عالم نفسى ثبت گردانيده و مطابق همان نسخه در عالم حسى پديد ميگرداند، پس علم فعلى او سبحانه باشياء كائنة از اين قبيل است، لكن علم انفعالى ما بعكس آن است.

اول اشياء بحواس ما در مى‏آيد و پس از آن در عالم خيال نقش مى‏بندد و پس از آن در مرتبه عقل منفعل كه متحد با عقل فعّال است در مى‏آيد، آن وقت كليات را ادراك مينمايد اين است كه ترتيب صعود عودى بر عكس ترتيب نزول بدوى است. پس از اينجا معلوم ميشود كه آنچه در عقل انسانى حاصل ميگردد موافق عالمى است كه پيش از آن بوده بطور تعاكس.

و توضيح مطلب اين است، كسى كه بآسمان نظر ميكند بعد چشمش را مى‏بندد صورت آسمان و زمين را در خيال خود مى‏بيند بطورى كه گويا بآنها نظر ميكند و اگر چه آسمان و زمين معدوم گردند، آن صورت ذهنى باقى است، پس از آن از مرتبه حسّش بمرتبه عقلش ميرسد، و ادراك ميكند حقيقت آنچه را كه بحسّش درك نموده بود، آن وقت عالم ذهنى مطابق ميگردد با عالم خارجى، و عالم عقلى مطابق ميگردد با لوح عقلى.

خلاصه موجودات از حيث صعود و نزول با هم تفاوت دارند، عالم عقلى در وجود سبقت دارد بر صور مثاليه قدريّه، كه صور مثاليه سبقت دارد بر وجود جسمانى، و وجود جسمانى سبقت دارد بر وجود حسّى، پس از آن در قوس صعودى از مرتبه حس بمرتبه خيال ميرسد، و از آن بمرتبه عقل، و از مرتبه عقل صعود مينمايد و بعقل فعال، و همين طورى كه موجودات در قوس نزول از مرتبه علم حق تعالى نزول نموده تا بمرتبه حسّ انسانى رسيده‏اند در قوس صعود نيز مراتبى را مى‏پيمايند تا برسند بمرتبه اول (منه البدء و اليه الرجعى) تا آخر كلامش رحمة اللَّه عليه كه مفصل است. (پايان)

 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 154

 لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ آيه شايد اشاره باين باشد كه چون تقديرات و آنچه بايست در اين عالم محسوسات بتدريج واقع گردد از خير و ضرر قبلا بقلم قدرت در عالمى كه از حيث رتبه و مقام فوق اين عالم و برتر و شريف‏تر از اين عالم است كه آن را لوح محفوظ ناميده ثبت و ضبط گرديده، و نيز چون سلسله علل و معلولات و اسباب و مسبّبات بقدرت (عزيز حكيم) مترتب بر يكديگر و بيك نظام و ترتيب خلل ناپذيرى اوضاع عالم را مترتب بر يكديگر گردانيده، و در ازل و مرتبه (قضاء) سابق براى هر فردى از انواع موجودات روى ميزان عدل و حكمت الهيش در خور استعداد او در امور زندگانيش طورى تقدير نموده، اين است كه شخص عاقل و متفكّر ميداند هر گاه در ايام حياتش ضررى بوى برسد، يا نفعى عايد وى گردد و بالاخره آنچه براى وى پيش مى‏آيد مطابق صلاح ديد نظام وجود شخصى وى و نظام جملگى عالم است.

وقتى انسان خردمند نظام كلّى عالم و نظام وجود شخصى خود را در نظر گرفت ديگر جاى تأسف برگذشته و آنچه از دستش رفته باقى نمى‏ماند، و نيز بآنچه باو ميرسد از نفع شادمان نميگردد، زيرا چنين كس عقل وى رشد نموده و از حوادثى كه دنبال هم مى‏آيد و ميرود و نظام عالم مترتب بر آن است از گذشته آينده را در نظر مى‏گيرد، اين است كه گويا چنين كس گذشته و آينده را با هم مى‏بيند، و در نظر چنين كسى عالم مانند كاخ مجللى ميماند كه اجزايش مربوط بيكديگر است و هر جزئى از آن را مهندس عالم و ناظم و مربّى وجود مرتب بر يكديگر گردانيده و بطورى اجزاء و جوانب آن را محكم و مانند حلقه‏هاى زنجير با يكديگر بستگى داده كه خلل ناپذير است، اين است كسى كه چنين نظريّه‏اى پيدا نموده و بيك نظر وحدانى وحدت جهانى را نگريست ديگر نه بر گذشته متأسف ميگردد و نه بر آينده شادمان ميشود آن وقت ممكن است بمرتبه رضاء و تسليم فائز گردد.

گمان نشود كه نتيجه مطلب چنين ميشود كه انسان در افعال و اعمال خود مختار نيست زيرا عمل آن منوط بعلل و معداتى است كه قبلا در لوح محفوظ مقرر
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 155

 گرديده و ثبت شده و خواهى نخواهى ظهور خارجى پيدا مينمايد.

زيرا از جمله علل وجود فعل و عمل انسان اراده و اختيار خود او است، بلكه اراده و خواست انسان بر عملش جزء اخير علت تامّه است، و باقى علل معدّات و اسباب بعيده عمل اختيارى وى بشمار ميروند، و چون خداى عزّ و جلّ ميدانست كه فلانى در فلان موقع باختيار خود چنين عملى ميكند، اين است كه اراده او را باتمام علل بعيده كه در واقع علت نيستند، بلكه از معدات و اسباب بعيده ميباشند، براى حصول عمل، در لوح محفوظ كه تمامى اوضاع عالم در آنجا نگاشته شده ثبت گردانيده، و در جاى خود مبرهن گرديده كه علم خدا سبب پيدايش عمل بنده نيست، و خواست او معلّق بر اختيار عبد است، و اينكه در روايت مشهور معصوم عليه السّلام فرموده‏

 (لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين)

شايد مقصود چنين باشد كه چون از يك طرف عمل انسان مترتب بر امورى است كه قبلا انجام گرفته، و از معدّات و شرايط عمل وى است، و خارج از اختيار وى است، اين است كه اختيار تام در عمل ندارد و از آن طرف چون پيدايش عمل و وجود خارجى آن منوط باراده و تصميم خود او است، و اراده و خواسته او است كه عمل را بوجود مى‏آورد يعنى اگر اراده و خواست او نبود عمل وى صورت خارجى پيدا نمينمود اين است كه در عمل مختار است چنانچه بوجدان بر هر كسى معلوم است كه بخواسته خودش عمل ميكند و مجبور نيست.

طبرسى در تفسير مجمع البيان در توجيه آيه چنين گويد، انسان وقتى دانست آنچه از دستش گرفته ميشود خداوند ضامن شده كه در قيامت بوى عوض دهد پس سزاوار نيست كه بر فوت چيزى محزون گردد، و نيز وقتى دانست بر هر نعمتى شكرى واجب ميگردد سزاوار نيست كه بر نعمتى شادمان گردد.

و اين آيه اشاره بچهار چيز دارد.

اول حسن خلق، زيرا كسى كه نزد وى وجود دنيا و عدمش مساوى گرديد ديگر حسد نميبرد، و با كسى دشمنى نمى‏كند، زيرا كه تمام اوصاف و اخلاق نكوهيده ناشى از محبت دنيا است.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 156

 دوم دنيا و اهل دنيا در نظر وى حقير ميگردند، اين است كه نه باقبال دنيا شاد ميگردد و نه از ادبار و پشت كردن دنيا محزون ميشود، بلكه چنين كسى وجود و عدم دنيا نزد وى يكسان مينمايد.

سوم آخرت نزد وى بزرگ ميگردد زيرا كه ثواب و نعمتهاى آن دائمى است.

چهارم بزرگى و افتخار را فقط بخدا ميداند نه باسباب دنيا و از على بن الحسين عليه السّلام روايت مى‏كنند كه مردى از حضرتش از زهد سؤال نمود كه زهد چيست فرمود زهد ده چيز است بالاترين درجه زهد پائين‏ترين درجه ورع است و بالاترين درجه ورع پائين‏ترين درجه يقين است، و اعلى درجه يقين أدنى درجه رضاء است و تمام زهد در يك آيه از كتاب اللَّه منطوى است لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ. (پايان) چنانچه نزد خردمند پوشيده نيست اين توجيهى كه طبرسى نموده خوب است لكن با تعليلى كه در آيه لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ كه مترتب گردانيده عدم تأسف بر گذشته را و عدم فرح بر آينده را، بر اين كه همه چيز در كتاب (لوح محفوظ) ثبت است وفق نميدهد و ظاهرا همان توجيهى كه نموديم مناسب‏تر بنظر مى‏آيد (و اللَّه العالم باسرار كلامه).

وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ خدا دوست نميدارد فخر كننده و نازنده متكبر را، كبر از بالاترين و بدترين رذائل آدمى بشمار ميرود زيرا كه ناشى از جهل و بيخردى و نفهمى متكبّر است بفقر حقيقى خود زيرا كه خود را موجود مستقلى ميپندارد و بخود مى‏نازد و شايد آيه اشاره باين باشد كه منشأ كبر جهل انسانى است كه چون گمان ميكند خودش مالك نفس و مال و تمام عناوين ديگر است و خود را لايق و مستحق همه طور فضيلت و منقبتى ميداند اين است كه هر گاه چيزى از دستش گرفته شد متأسف مى‏گردد زيرا گمان ميكند نبايد چنين باشد يا اگر چيزى بدستش آمده چون گمان مى‏كند مالك آن                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 157

 گشته شادمان ميگردد و بآن فخر و مباهات بر ديگران ميكند زيرا كه نمى‏داند آنچه براى او پيش مى‏آيد مطابق حكمت و استعداد هر موجودى در عالم (قضاء) سابق و در دفتر آفرينش ثبت گرديده و تخلّف پذير نيست نه جلب نفع تواند كند و نه قادر بر دفع ضرر از خويش است پس چگونه انسانى كه حتى مالك نفس خود نيست جا دارد بخود ببالد و خود را منشأ اثر دانسته و از ديگران افضل و كاملتر داند.

الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ممكن است الَّذِينَ يَبْخَلُونَ در موضع جر بدل از مُخْتالٍ فَخُورٍ باشد يعنى خدا دوست نمى‏دارد آن متكبرى كه با قدرت بر انفاق بخل ميورزد و انفاق نميكند و باضافه مردم را نيز امر ببخل مينمايد و بنا بر اين وقف نمودن بر (فخور) جايز نيست و ممكن است (الذين با صله‏اش (يبخلون) جمله مبتداء باشد و خبرش مخدوف و در تقدير معنى آيه چنين باشد (الذين يبخلون فانّهم يستحقون العذاب) يعنى آن كسانى كه بخل ميورزند و مردم را امر ببخل ميكنند مستحق عذاب ميباشند وَ مَنْ يَتَوَلَّ كسى كه از امر حق تعالى و انفاق فى سبيل اللَّه اعراض نمايد خداوند غنى و ستوده و بى‏نياز است.

اشاره به اينكه او محتاج بانفاق شما نيست اگر انفاق كنيد نفع آن عايد خود شما ميگردد و هر گاه بخل ورزيد آن نيز بضرر خودتان تمام ميگردد.

لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ محقق و ثابت است كه رسولان و سفراء الهى از انبياء با حجتها و دلائل و معجزات بسيارى براى هدايت خلق بين مردم مخصوص برسالت گرديده و با آنها كتاب آسمانى بود كه از طريق وحى بر آنها فرود آمده و مردم را بسوى حق و حقيقت دعوت                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 158

 مينمودند و نيز با آنها ميزانى قرار داده كه در معاملات و معاشرات بيكديگر تعدّى ننمايند و روى ميزان عدل و مساوات عمل نمايند.

از رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين حديث ميكنند كه فرموده در زمان حضرت نوح جبرئيل ميزان يعنى ترازو از آسمان آورد و بنوح داد و گفت بامّت خود امر كن كه در معاملات ميزان را بكار ببرند.

اين است كه از بعض مفسّرين مثل ابن زيد، و جبائى، و مقاتل، نقل ميكنند كه آنان گفته‏اند مقصود از ميزان در آيه همين ميزانهاى جسمانى است، و بعض ديگر مثل قتاده، و ابن حيان، حمل بميزان معنوى يعنى عدل نموده‏اند.

و ممكن است از لفظ ميزان يك معنى جامعى اراده شده باشد كه شامل گردد هم ميزان حسّى را كه براى موازنه بكار مى‏بندند و هم ميزان معنوى را زيرا كه لفظ ميزان در استعمالات عرفى در هر دو معنى استعمال شده است پس بنا بر اين، معنى آيه چنين ميشود كه با پيمبران كتاب فرستاديم و نيز ميزان عدلى (قانون الهى) قرار داديم كه بين مردم اجراء گردانند.

خلاصه چون لفظ ميزان يا باعتبار وضع اولى چنانچه بعضى مدعى آنند، يا باعتبار كثرت استعمال در معنى اعمّ از ميزان حسّى و معنوى استعمال شده و مشترك بين هر دو معنى است و براى مساوات بكار بسته ميشود، زيرا كه ميزان حسّى جسمانى تساوى بين اجسام را نشان ميدهد، و بميزان عدل تعادل بين صفات و اخلاق بشرى سنجيده ميشود.

و بعبارت ديگر ميزان اعمّ است و شامل ميگردد هم تعادل و توازن بين امور حسّى را و هم تعادل و توازن بين امور معنوى را كه از آن بعلم اخلاق تعبير مينمايد و علم اخلاق براى تعادل و ميانه روى در صفات وضع گرديده، و ميزان صحيحى است براى آزمايش صفات نيك و بد بشرى.

و نيز بقرينه قوله تعالى در همين آيه لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ تأييد مى‏نمايد معنى اعمّ را در جاى ديگر قوله تعالى اللَّهُ الَّذِي أَنْزَلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ الْمِيزانَ آن نيز مؤيد همين معنى اعمّ است كه مقصود از ميزان عدل است.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 159

 و اگر مقصود از ميزان فقط ميزان حسّى باشد كه براى سنجيدن اجسام بكار ميبرند چون آن از مصنوعات دست بشرى بشمار ميرود شايد مقصود از نزول آن نزول اسباب آن است مثل آب و آفتاب كه عمده عناصر است و وجود تمام محسوسات منوط بآن است و آن از طرف بالا فرود ميآيد- يا اينكه معنى چنين باشد كه دستور ساختن ميزان را بآنها آموختيم مثل دستور ساختن كشتى بحضرت نوح عليه السّلام.

وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ در سبب انزال حديد در آيه دو حكمت بيان مى‏نمايد، يكى براى اسباب و آلات دفاعيّه از دشمنان بكار بندند و ديگرى براى باقى منافعى كه براى تأمين معاش محتاج بآنند زيرا كه بيشتر آلات و اسباب كارها منوط بآهن است، و بهمين لحاظ اهميت آن است در كارها كه آن را در آيه از بين اسباب ديگر تخصيص بذكر داده و از ابن عمر چنين نقل ميكنند كه گفته رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم فرموده چهار بركت از آسمان بزمين فرود آمده، آهن، و آب و آتش، و نمك.

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِيمَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ اين آيه عطف بآيه بالا است لَقَدْ أَرْسَلْنا و بيان خاصّ بعد از عام است، زيرا كه آيه بالا اشاره دارد بارسال تمام انبياء و كتابهاى آسمانى و قانون عدل مدنى كه بتوسط پيمبران در عالم بايستى اجراء گردد، و اين آيه اخير در بيان تعداد بعض پيمبران گرامى است، كه يكى پس از ديگرى براى هدايت خلق مبعوث به پيغمبرى شده‏اند.

سؤال، براى چه ارسال پيمبران لازم است‏

پاسخ؟؟؟ وجود انسانى در ابتداى خلقت بالقوه نه بالفعل داراى سه مرتبه كمال است، احساس، تخيّل، تعقّل، بقواى ظاهر پنج گانه، چشم، و گوش،                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 160

 و باقى مشاعر ظاهره احساس محسوسات مى‏نمايد، و بقواى باطنه آنچه را كه احساس نموده در قوه و خزينه خيال و حافظه آن را محفوظ نموده در نفس نگاه ميدارد و بقوه واهمه معانى مندرجه در محسوسات را ادراك نموده آن وقت نفس انسانى آنچه را كه در خزينه قوه حافظه دارد با معانى مندرجه آن بحضور سلطان عقل برده بنظريه او قضيه ميسازد، و از راه فكر از مجهولات بمعلومات ميرسد، يعنى باين طريق و مطابق قانون منطق صحيح امر مجهولى را تواند معلوم نمايد و ادراك كليّات از همين طريق براى انسان ميسّر ميگردد.

لكن چون نوع انسانى و اكثر افراد بشر در ابتداء قواى طبيعى و نفسانى در آنان غلبه دارد اين است كه بدون مرشد كاملى كه مؤيد من عند اللَّه باشد، و قانون عدلى كه طريق و روش زندگانى آنها را تعيين نمايد طريق سعادت خود را نتوانند پيدا نمايند، اين است كه در تكميل قواى عقلانى محتاج بانسان كاملى ميباشند كه تمام مراتب كمال را پيموده، و باعلى درجه قرب رسيده، و چراغ هدايت را بدست گرفته و ره رو و رهبر ديگران گرديده، و چنين اشخاصى در مرتبه اول پيمبرانند كه بقوّه نظريه و قوه علميه بمنتهى درجه كمال نائل گرديده‏اند، و بقوت عقل نظرى ارتباط كامل بحق تعالى و عقول قدسيه دارند، و از مبدء متعال، فيض گرفته و بمادون خود ميرسانند، و بقوت عقل عملى خود باذن حق تعالى متصرف در مواد موجودات گرديده، و بمعجزات و بينات كه ناشى از قوت قواى متصرفه آنها است براى اثبات پيمبرى خود، بعضى از كمالات روح قدسى خود را بمقتضاى وقت ارائه ميدهند كه حجت بر خلق تمام گردد، و بميزان عدل كه شايد آيه اشاره بملكات حميده و صفات ارجمند آن بزرگواران دارد مردم را از سبعيت و بهيميت قواى حيوانى باز داشته، و از كج روى و گمراهى آنها را بجاده مستقيم كه منتهى گردد بقرب ربّ العالمين رهسپار گردانند.

سؤال، ممكن است گاهى معجزه انبياء با كرامت اولياء و سحر ساحرين با هم‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 161

 مشتبه گردد چگونه توان امتياز بين آنها داد.

پاسخ: چون هر يك از آنها ناشى از يك قوّه‏اى از قواى سه گانه انسانى است قواى عقلانى، نفسانى، طبيعى، هر گاه خارق العاده‏اى از قوت قواى عقلانى صادر گردد نفوذ در عقل ميكند و بايستى عقلاء بميزان عقل خود، كه عقل ميزان كاملى است براى سنجش صحيح از فاسد تميز دهند كه چنين عملى از عمل طبيعت خارج است و مستند بعالم ما فوق الطبيعه مى‏باشد و چنين عمل خارق العاده وقتى از انسان صادر ميگردد كه عقل نظرى وى بمنتهى درجه كمال رسيده و ارتباط كاملى بمبادى عاليه پيدا نموده و معجزات انبياء ناشى از قوت عقل نظرى آنها است كه جبل انّيت آنان مندك در الوهيت حق تعالى گرديده، و فانى در حق و باقى باو گرديده‏اند زيرا كه عبد وقتى بمقام عبوديت رسيد و متخلق گرديد باخلاق روحانيّين و بر وى غالب گرديد صفات ارواح مجرده، سلطنت پيدا مى‏نمايد بر تمام عوالم مادّيّات و باذن و مشيّت الهى در آنها تصرف مينمايد، زيرا كه او مظهر و نماينده حق تعالى گرديده در عالم ممكنات لكن در عين حالى كه فعل و عمل منسوب بآنها است حقيقة منسوب بحق تعالى است، چنانچه قوله تعالى إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ شاهد بر آن است زيرا كه چون تمام قوى و مشاعر آن بزرگواران مشتعل بنور توحيد است، اين است كه مظهر و نماينده صفات حق تعالى گرديده‏اند، و معجزات آنها از روى مظهريّت آنان انجام ميگيرد، چون مظهر و نماينده اسم (العليم) گرديده‏اند خبر از گذشته و آينده ميدهند، و نيز چون مظهر اسم (القدير) ميباشند نماينده قدرت الهى گرديده‏اند و شق القمر مينمايند و عصا را اژدها و مرده را زنده ميكنند، و نيز چون مظهر اسم (الحى القيوم) از گل (خفّاش) ميسازند و حيات بوى ميدهند و مظهريت پيمبران ناشى از درجات قرب آنها است بحق تعالى بعضى مظهر يك اسم و بعضى زيادتر و پيمبر خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مظهر تمام اسماء الحسنى است.

چنانچه قرآن كه معجزه باقيه او است شاهد بر آن است، زيرا كه قرآن بجهاتى معجزه است، از جهت آنكه مشتمل بر تمام علوم و معارف است، و خبر از گذشته و                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 162

 آيند ميدهد مظهر اسم (العليم) است، و از جهت آنكه هادى و هدايت كننده بشر است مظهر اسم (الهادى) است، و از جهت نفوذش در اعماق قلوب بشر و استيلاء و تفوق او بر تمام كتب آسمانى مظهر اسم (القدير) است، و از جهت بقاء و ثبات و خلل نيافتن آن مظهر اسم (القيوم) و (الباقى) و غير آن است.

و نزد آدم خردمند متفكر ظاهر و هويدا است قرآن نماينده اوصاف محمّدى صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است مظهر و نماينده تمام اوصاف الهى است و هيچ كتابى از كتب آسمانى باين جامعيّت فرود نيامده.

لكن كراماتى كه گاهى از مرتاضين پديدار مى‏گردد ممكن است ناشى از صفاى قلب و قوت نفسانى آنان كه در اثر رياضات و ترك مألوفات و شكستن قواى حيوانى آنان ميسّر گرديده پديد گردد، زيرا چنانچه معلوم است وقتى در اثر رياضات قواى طبيعى ضعيف گرديده قواى نفسانى قوى ميگردد و كمالاتى كه از مرتاضين پديد ميگردد چنانچه بعضى گفته‏اند ارتباط آنها است بعالم مثال، و عالم مثال عالمى را گويند كه متوسط بين عالم عقول و عالم طبيعت است، و نسبت باين عالم دنيا عالم جمع و عالم وحدت ناميده شده زيرا آنچه از صور و امور طبيعى مادى در اين جا متفرق و پراكنده بنظر ميآيد در عالم مثال مجتمعا موجود است يعنى گذشته و حال و آينده با هم در آن عالم موجودند و رؤياى صادقه كه گاهى بعض نفوس را ميسّر ميگردد در موقع آرامش قواى طبيعى شايد براى ارتباط آنها باشد بآن عالم مثال و از آنجا ببعض علوم گذشته و آينده مطلع ميگردند، و چنين كمالى اختصاص بمؤمن و موحد ندارد، در اثر رياضت پديد ميگردد، و لو آن كه شخص مرتاض كافر باشد ممكن است در اثر رياضت ببعض امور واقف گردد.

گويند نفس مثال آينه است. وقتى برياضات پاك گرديد رو بهر كجا آرد و همّت بر آن گمارد در آن عكس مى‏اندازد، و ممكن است بقوت نفسانى تأثير در نفوس ديگران كند، و خارق العاده‏اى از خود نشان دهد لكن چون ناشى از قواى نفسانى است از حدود نفس بيرون نمى‏رود، يعنى اگر شخص در اين فضيلت كامل گرديده شايد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 163

 بتواند در قواى نفسانى ديگران كه در قوت نفسانى ضعيف‏تر از اويند تأثير نمايد، و كمال نفسانى خود را بروز دهد، لكن در اقوياى بشر و كسانى كه داراى قوت قواى نفسانى و عقلانى ميباشند قوت تأثير ندارد چنانچه ديده شده بعضى در اثر رياضت و تمرين قوه مغناطيسيّه تأثير چشم آنها زياد شده و در نفرات محدودى يا در يك نفر ميتوانند تأثير نمايند.

و ظاهرا سحر ساحرين از حدود طبيعت بالا نميرود و سحر بتمام اقسامى كه دارد راجع باعمال حركات طبيعيّه و قواى مادّى و بكمك قواى شيطانيه انجام ميگيرد، و همين طورى كه ناشى از قواى طبيعى است در قواى طبيعى تأثير مينمايد، اين است كه غالبا سحر ساحرين در نفوس ضعيفه تأثير دارد زيرا كه تصرف در قوّه واهمه و متخيّله مينمايند نه در نفس ناطقه، بسا ميشود در چشم تأثير ميكند و چشمهاى ناظرين را ميبندد، و اشياء را عوض نشان ميدهد، يا در گوش و قوّه شامّه تأثير ميكند خلاصه ممكن است در تمام قواى حسّاسه تأثير كند، لكن چون عمل او نشان دادن خلاف واقع است اين است كه در قواى عقلانى تأثير ندارد.

 (خلاصه) بين معجزات انبياء و كرامات مرتاضين و سحر ساحرين بچند چيز مى‏توان تميز داد.

يكى آنكه معجزه چون ناشى از قوه عقلانى است از مرتبه حدود نفسانى كه عمل مرتاضين است، و حدود طبيعى كه موضوع سحر ساحرين است، بالاتر است.

دوم آنكه انبياء تأثير در موادّ موجودات جهان مينمايند و متصرف در مادّه ميباشند مثلا وقتى از گل خفاش ساخت و در آن نفخه‏اى دميد واقعا آن گل بتأثير نبىّ خفاش خارجى ميگردد و آثار پرندگى و حيات از وى پديد ميگردد، لكن عمل مرتاضين و سحر ساحرين تأثير خارجى ندارد فقط يا در نفس بشر تأثير دارد، يا در طبيعت و قواى حسّى آنها نفوذ مينمايد.

سوم عمل انبياء ممكن است هميشه باقى بماند مثل قرآن مجيد كه معجزه باقيه پيمبر خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است و معجزات باقى پيمبران آنها هم مقتضى بقاء بودند زيرا كه                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 164

 واقعيّت خارجى داشتند لكن چون شريعت آنها نسخ شدنى بوده نبايد معجزات آنها باقى بماند، و عمل مرتاضين و ساحرين چنين نيست اگر امر فوق العاده‏اى از خود نشان بدهند مثال برفى ماند كه بجهد و بزودى خاموش گردد هيچ دوام و ثباتى براى آن نيست، زيرا كه واقعيّت خارجى ندارد تأثيرش فقط در قواى حسّى است كه ساحر بعمليات خود غير واقع را واقع نشان ميدهد، و در جلد دوم اين تفسير، در ذيل آيه مباركه وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ راجع باقسام سحر مختصر بيانى نموديم، و چهار قسم از اقسام آن را تذكّر داديم، ديگر در اينجا تكرار آن بى‏محل است راجع بآيه بالا صدر المتألهين (ره) بيانى دارد كه براى وضوح مختصرى از آن را ترجمه مينمايم چنين گويد.

 (مكاشفة) اين آيه مثل باقى آيات مشتمل بر فوائد نفيسه بسيارى است، از علم مبدء و معاد و نيز تنبيهاتى دارد بر امور شريفه از معرفت سلوك طريق آخرت.

اول اشاره مينمايد بكيفيّت ارسال رسل و انزال كتب، و بيان آن اين است كه سعادت انسان منوط بدو چيز است.

يكى اطلاع يافتن بر علوم كليّه از حقايق موجودات و معقولات.

دوم متصف گرديدن او بصفات ارجمند حميده انسانيه، و خالى گرديدن وى از اوصاف نكوهيده حيوانيه، و عدم تعلق او بمادّيات و امور سفليه.

و چون هر فردى در اول خلقت خالى از صفات حميده انسانى است چنانچه فرموده وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً، بلكه بايستى از طرف حق تعالى نور دانش در قلب او بتوسط ملائكه علويه افاضه شود و نميشود هر فردى داراى چنين مقامى گردد مگر كسى كه مؤيد گردد بروح قدسى و متصل گردد بعالم علوى و الهام غيبى، و چنين كسى يا پيمبر يا ولى است، و آن معارفى كه از جانب ملك بپيمبران اشراق ميگردد آن را وحى گويند، و نسبت بولى آن را الهام نامند.

پس خلق براى نجات و رسيدن بسعادت محتاج بواسطه ميباشند كه او بدون توسط بشر علوم و معارف را از مبدء بگيرد و بمردم برساند و قوله تعالى وَ يُعَلِّمُهُمُ                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 165

 الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ‏

 اشاره بهمين است، و بايد دانست القاء وحى از جانب ملك بر نبى بطور تقليد نيست زيرا كه علم تقليدى علم نيست، علم پديد نميگردد مگر باتّصال بمبادى عاليه كه تعبير بروح القدس و جبرئيل نموده‏اند.

تا آنجا كه فرموده، تحقيق مطلب اين است كه انسان تركيب شده از سه چيز است كه آنها را مبادى علوم و ادراكات نامند.

تعقّل، تخيّل، احساس، و هر يك از اين قوى متصرف در عالم سه گانه دنيا و آخرت و فوق آنها ميباشد، و نبى انسانى است كه در هر يك از اين عوالم سه گانه تصرف مينمايد بتوسط قوّه عاقله فناء فى التوحيد، يعنى فانى در حق تعالى و باقى باو ميگردد چنانچه پيمبر خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از نفس شريف خود خبر ميدهد

 (لى مع اللَّه وقت لا يسعنى فيه ملك مقرب و لا نبى مرسل)

و بقوه مصوّره مشاهده مينمايد اشباح مثاليه و اشخاص غيبيه و مطالب جزئيه را و مطّلع ميگردد بر حوادث آينده و امور گذشته، و بقوّه حسّاسه و قوه محرّكه تسلط بر افراد بشر پيدا مينمايد و قواى سفليه تحت استيلاء وى قرار ميگيرد، و چنين كسى كه در اين سه قوه كامل گرديد مستحق خلافت الهيّه ميگردد.

تا آنجا كه فرموده، شكّى نيست كه تحصيل معارف و علوم موقوف بوجود پيمبر است كه بواسطه كتاب الهى (قرآن) راه سعادت را بانسان بياموزاند چنانچه فرموده وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ كتاب اشاره بآن چيزى است كه عقل نظرى انسان را كامل ميگرداند، و ميزان اشاره بعقل عملى انسان است و چون بيانات او خيلى مفصّل است سخن را كوتاه نموده و مطالب را تا همين جا خاتمه ميدهيم.

ثُمَّ قَفَّيْنا عَلى‏ آثارِهِمْ بِرُسُلِنا وَ قَفَّيْنا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ وَ جَعَلْنا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 166
آيه در مقام بيان اين است كه براى هدايت و ارشاد خلق از راه لطف پيمبرانى بعضى در عقب بعض ديگر فرستاديم، و بانها كتابهايى عطاء نموديم كه از طرف ما حجت بر خلق تمام گردد، و پيمبرى پشت پيمبر ديگر تا اين كه رسيد بعيسى بن مريم عليه السّلام و باو كتاب انجيل را فرستاديم و در قلوب تابعين او رأفت و رحمت و شفقت قرار داديم.

شفقت در امّت حضرت عيسى عليه السّلام نظير شفقت در امت سيد ما محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بود كه در باره صحابه فرموده (رحماء بينهم) و چنان عاطفه در امت حضرت عيسى عليه السّلام دائر بود كه ميگفتند اگر كسى سيلى بصورت كسى بزند اضافه بر اينكه بايستى گذشت كند و انتقام نكشد طرف ديگر صورت خود را بگيرد.

حالا نيز عيسويان همين را بزبان ميگويند، و بهمين مطلب مينازند، لكن در مقام عمل چنانچه مى‏بينيم، ميليون، ميليون، مليارد، مليارد، خلق را با اختراعات مهلكه در موقع جنگ بطمع جهان گيرى هلاك مينمايند و هيچ باك ندارند كه هم نوع خود بوده بلكه هم كيش و هم رويه خود را از نيستى ساقط نمايند.

وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ (رهبانية) منصوب است بفعل مقدّر كه بيانش (ابتدعوها) است و معنى آيه چنين ميشود كه گردانيديم در قلوب كسانى كه تابع حضرت عيسى بودند رأفت و رحمت و آنها از پيش خودشان اختراع نمودند رهبانيّتى كه ما براى آنان فرض و واجب نكرده بوديم.

رهبانيت منسوب است برهبان و رهبان كسى را گويند كه در منتهى درجه زهد و تقواى و درستكارى باشد و براى مبالغه آرند و مأخوذ از رهبت و بمعنى خوف است و بمعنى عرفى اشخاصى از نصارى را رهبان گويند كه براى عبادت و تحصيل زهد و تقوى از خلق منقطع و در گوشه‏اى منزوى گرديده‏اند ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ يعنى اين طور انقطاع و گوشه گيرى كه رهبانان عيسويان بر خود الزام نمودند ما بر آنان                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 167

 فرض و واجب ننموده و آنان را ملزم نكرده بوديم إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ يعنى آنچه بر آنها واجب گردانيديم و آنان را ملزم بر آن گردانيديم نبود مگر پيروى نمودن خشنودى خدا.

طبرسى در تفسير مجمع البيان از ابن مسعود چنين روايت ميكند كه گفته روزى رديف رسول خدا بر خرى سوار بودم فرمود ميدانى ابتداء رهبانيت عيسويان از چه بود گفتم خدا و رسولش بهتر ميدانند فرمود بعد از عيسى عليه السّلام جبّاران و گردن كشان آشكارا مرتكب فسق و معاصى ميشدند و چون عمل آنها بر مؤمنين ناگوار بود مؤمنين از عيسويّين سه مرتبه با آنان جنگ كردند تا بسيارى از اهل توحيد كشته شدند و معدودى از آنها باقى ماندند گفتند اگر با آنان جنگ كنيم ديگر كسى از اهل توحيد باقى نميماند تدبير چنين است كه زمين را بآنان واگذاريم و هر يك در مغاره كوهى بنشينيم، و بعبادت مشغول گرديم، تا وقتى كه آن محمّدى كه عيسى عليه السّلام بما وعده داده ظاهر گردد، و آنها بر طريق رهبانيت بودند تا وقتى كه من مبعوث گرديدم بعضى از آنان بمن ايمان آوردند و بعضى ايمان نياوردند اين است كه فرموده فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها فَآتَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ و نيز طبرسى از ابن مسعود روايت ميكند كه گويد من روزى نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم رفتم فرمود يا ابن مسعود جماعتى كه پيش از شما بودند هفتاد و دو فرقه شدند دو فرقه از آنها ناجى، و باقى هلاك گرديدند، يكى از آن دو فرقه آنهايى بودند كه با جبابره مقاتله كردند بر دين عيسى عليه السّلام و كشته شدند و ديگر آنهايى كه طاقت نداشتند كه با سلاطين طرف شوند و آنان را دعوت بدين نمايند اين بود كه منتشر در بلاد و مترهب گرديدند و آنهايند كه در باره آنان فرموده رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ بعد از آن فرمود كسى كه بمن ايمان آورد و نبوت من تصديق نمود و امر من را متابعت كرد در باره چنين كسى صادق آيد

 (رعاها حق رعايتها)

و كسى كه بمن ايمان نياورد و بنبوّت من تصديق ننمود چنين كسى از هالكين است.

و در ذيل حديث اول فرموده اى ابن مسعود ميدانى رهبانيّت امّت من در                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 168

 چيست گويد گفتم خدا و رسول بهتر ميدانند فرمود هجرت و جهاد و روزه و نماز و زكاة و حج و عمره.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ در مفردات چنين گفته (كفلين من رحمته) يعنى كفلين من نعمته (مثل رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً).

و بعضى گويند مقصود از كفلين نعمتهاى متوالى دنبال هم است (پايان) از بعض مفسرين است كه آيه شريفه خطاب بمنافقين است كه آنان بظاهر ايمان داشتند و در باطن منكر بودند، كه بمحمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ايمان آريد تا آنكه دو نصيب از رحمت يكى براى ايمان بمحمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و ديگرى براى ايمان بباقى پيمبران بشما عطا گردد. و گويند مراد از نور قرآن است كه سبب نجات از ظلمت جهل و موجب هدايت يافتن بحق تعالى و صفاى باطن است.

در تفسير مجمع البيان طبرسى (ره) از سعيد بن جبير چنين حديث ميكند كه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم حضرت جعفر طيار را با هفتاد نفر سوار بحبشه فرستاد كه نجاشى را باسلام دعوت نمايند پس از آنكه نجاشى دعوت آنها را پذيرفت و قبول اسلام نمود موقع بازگشتن قشون پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم با چهل نفر از كسانى كه از اهل مملكت او ايمان آورده بودند از نجاشى اجازه گرفتند و روانه بمدينه شدند وقتى فقراء اهل مدينه را ديدند مايل گرديدند كه با آنان مواسات نموده و مال خود را بين فقراء آنها انفاق نمايند آن وقت اين آيه الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ تا قوله تعالى وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ فرود آمده و چون اهل كتاب از آنهايى كه ايمان نياورده بودند شنيدند قوله تعالى را أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا بمسلمانها افتخار مينمودند كه اى گروه مسلمين كسى كه از ما بكتاب شما ايمان                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 169

 آرد اجر و فضيلت وى دو برابر شما است، پس شما را بر ما فضيلتى نيست اين بود كه اين آيه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا الخ فرود آمد و اشاره به اينكه براى مؤمنين دو اجر ميباشد و باضافه نور و مغفرت بآنان عطا نموديم (پايان) شايد آيه اشاره باشد بكسانى كه بظاهر ايمان آورده بودند كه اى كسانى كه بوحدت اله ايمان آورده‏ايد از روى حقيقت و دانستگى ايمان داشته باشيد نه از روى نفاق و ساختگى يا از روى تقليد و گفته‏هاى ديگران و امر پروردگار را مراعات نمائيد و پيرامون خطا و مخالفت اوامر حق تعالى نگرديد، و برسول و پيمبر او نيز ايمان آريد، اگر چنين باشيد كه داراى ايمان واقعى و تقواى و درستكارى گرديد، دو نصيب از رحمت ميبريد، يكى بازاى ايمان و ديگر بازاء تقوى، و شايد مقصود از (كفلين) دو اجر و دو فضيلت باشد كه نصيب مؤمن با تقوى ميگردد زيرا كه تقوى فضيلتى است وراء ايمان هر مؤمنى متقى نيست، لكن بعكس هر شخص متّقى با ايمان است، و كسى كه داراى اين دو فضيلت يعنى ايمان و تقوى گرديده دو قسط از رحمت نصيب او خواهد گرديد وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً يك نورى در باطن وى پديد ميگردد كه در ظلمت طبيعت رهبر و رهنماى او ميباشد و از كج روى بجاده هدايت وى را رهنمايى مينمايد، و از سقوط در پرتگاه جهالت، بنور دانش او را نگاه ميدارد، وَ يَغْفِرْ لَكُمْ و ديگر آن كسى كه داراى ايمان و تقوى گرديد از خطا و لغزش در كنف حق تعالى محفوظ ماند و هر گاه خطا و لغزشى از وى پديد گرديد بكرم خود عفوش مينمايد بلكه چنانچه فرموده فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ سوره فرقان آيه 70 كسى كه داراى ملكه ايمان و تقوى باشد اضافه بر اين كه عفو مينمايد سيّئات و خطاهاى وى را تبديل ميگرداند بحسنات زيرا كه او صاحب فيض عظيم است.

لِئَلَّا يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتابِ أَلَّا يَقْدِرُونَ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏12، ص: 170

 (لا) در (لئلا) زائده و براى تاكيد بعد از (ان) مخففه از مثقله آمده، و معنى آيه چنين ميشود بايد اهل كتاب بدانند كه اين دو قسط از رحمت كه نصيب مؤمنين شده بازاء ايمان و تقواى آنها از فضل و رحمت خدا است و اهل كتاب قدرت ندارند بر اينكه بخود جلب كنند رحمت خدا را زيرا كه فضل و رحمت نصيب كسى ميگردد كه در معرض رحمت الهى واقع گرديده و خداوند صاحب فضل و بخشش بزرگ است.

شايد آيه اشاره باين باشد كه و لو آنكه خداوند صاحب فضل و كرم غير متناهى است و بخلى در مبدء فيّاض نيست لكن چون نزول رحمت محل قابل ميخواهد و كسى در معرض نفحات رحمت غير متناهى الهى واقع ميگردد كه قلب و سريره خود را از كثافات نفسانى پاك گردانيده و ايمان بمبدء و معاد آورده و باين وسيله خود را مهيا و در معرض رحمتهاى غير متناهى الهى واقع گردانيده و چون دل اهل كتاب از ايمان بپيمبر اسلام خالى است و نيز متصف بصفت حميده تقوى نميباشند اين است كه مشمول رحمت غير متناهى حق تعالى نخواهند گرديد.