مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 2 سوره الرحمن در مكه يا مدينه فرود آمده و هفتاد و هشت آيه است [سوره الرحمن (55): آيات 1 تا 36] بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الرَّحْمنُ (1) عَلَّمَ الْقُرْآنَ (2) خَلَقَ الْإِنْسانَ (3) عَلَّمَهُ الْبَيانَ (4) الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ (5) وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ (6) وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِيزانَ (7) أَلاَّ تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ (8) وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمِيزانَ (9) وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ (10) فِيها فاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَكْمامِ (11) وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحانُ (12) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (13) خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ (14) وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ (15) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (16) رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ (17) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (18) مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ (19) بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ (20) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (21) يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ (22) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (23) وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ (24) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (25) كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ (26) وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ (27) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (28) يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ (29) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (30) سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ (31) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (32) يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطانٍ (33) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (34) يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ (35) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (36) مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 3 ترجمه بنام ايزد هستى بخش داراى رحمت عام و خاص خداى رحمن بپيغمبر خود آموخت قرآن را، و انسان را آفريد، و بوى نطق و بيان آموخت، خورشيد و ماه را بحسابى منظم (مقرر گردانيد)، و گياه بىساقه و درختان ساقدار سجده مىكنند (پروردگار خود را)، و آسمان را برافراشته و بلند نمود، و قرار داد ميزان را (براى سنجش)، تا آنكه در سنجش (و داد و ستد) طغيان و تعدّى نكنيد، و زمين را (براى آسايش) مردم گسترانيد، و در زمين ميوهها و درختان خرماى غلافدار، و حبوبات و دانهاى برگدار و گياهان خوشبو قرار داد، پس بكدام يك از نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد، آفريد آدم را از گل خشك مانند گل پخته شده، و آفريد جن را از آتشى كه ممزوج بهوا گشته، پس بكدام نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد، پروردگار دو مشرق (تابستانى و زمستانى) و پروردگار دو مغرب (تابستانى و زمستانى) پس بكدام نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد دو دريا روان گرديد بطورى كه بهم نرسند مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 4 بين آن دو دريا را فاصلهئى قرار داد كه در هم نريزند پس بكدام نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد، از آن دو دريا بيرون ميآورد مرواريد و مرجان، پس بكدام نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد، و بر آن درياهاست كشتيهاى برافراشته مانند كوهها، پس بكدام آلاء پروردگارتان تكذيب ميكنيد، هر كه در روى زمين است فانى است و باقى ماند ذات پروردگار تو كه صاحب جلال و عظمت و كرامت است، پس بكدام نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد، سؤال و طلب حاجت از او نمايد هر كسى كه در آسمانها و زمين است، در هر زمانى و آنى او در احداث كردن و آفريدن است، پس بكدام نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد، زود باشد فارغ شويم و خود را آماده كنيم براى رسيدگى بحساب شما اى جن و انس (يعنى بزودى از عمل خلقت شما فارغ ميگرديم و خلقت شما تمام و بفعليت ميرسد)، پس بكدام نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد، اى گروه جن و انس اگر توانيد بيرون رويد از قطرها و حدود آسمان و زمين پس بيرون رويد نتوانيد بيرون رويد مگر با قدرت و استيلاى شايان، پس بكدام يك از نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد، بر شما فرستاده زبانه تند از آتش و مس گداخته پس نتوانيد از خود دفع نمائيد، پس بكدام يك از نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد. توضيح آيات الرَّحْمنُ الرّحمن مبتداء و خبرش جمله فعليّه (عَلَّمَ الْقُرْآنَ) اين سوره مباركه را بنام (الرّحمن) افتتاح نموده نظر به اينكه اكثر آيات آن مشتمل بر انعامات و اكراماتى است كه از قبيل رحمت واسعه پديدار گرديده و اشاره بآن فيض منبسط و رحمت رحمانى لم يزلى است كه فيّاض مطلق شمهاى از آن فيض غير متناهى و از آن اشعه نور رحمت واسعه رحمانى بارض قابليّات ممكنات پرتو افكنده و بسراسر موجودات احاطه نموده و اعدام را از ظلمت عدم و نيستى بعالم نور و هستى ظهور و بروز مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 5 داده و هر ممكنى را در خور استعداد و قابليّت از آن فيض منبسط و رحمت واسعه (وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ) بهرهمند گردانيده (هر كسى را هر چه لايق بود داد) بزرگوار خداى رحمن و جواد مطلقى است كه بصفت رحمانيّت و فياضيت از هيچ ممكنى از ممكنات منع فيض ننموده و هر يك را در خور استعداد و بقدرى كه حكمت اقتضاء نموده از نعمتهاى غير متناهى خود وى را برخوردار گردانيده. رحمن مثل اللَّه نامى است مخصوص بذات كبريايى كه احدى را نسزد موصوف بآن گردد و شايد يكى از اسرارش اين باشد كه چون (اللَّه) دلالت دارد بر ذاتى كه جامع تمامى اسماء الحسنى و اوصاف جلال و جمال احدى است و رحمن دلالت دارد بر شمول رحمت غير متناهى ايزدى و اين دو وصف ذاتى را سزد كه در حد ذات خود غير متناهى و در مرتبه صفت رحمانيّت نيز غير محدود باشد اين است كه اين دو نام شريف اختصاص بذات كبريايى پيدا نموده و ديگرى را نشايد، زيرا كه جز او همه محدود و متناهى ميباشد (الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى) اشاره باستيلاء و سلطنت و كبريايى و احاطه و سعه رحمت رحمانى او است كه تمامى ممكنات را فرا گرفته و همه موجودات تحت پرچم و سيطره قهّاريت او مسخّر امر تكوينى او گرديده و انجام وظيفه ميدهند و رحمن و رحيم دو اسم از اسماء الحسنى الهىاند لكن رحمت رحمانى شامل تمام موجودات و ممكنات گرديده و تمام موجودات از پرتو همين اسم شريف ظهور و بروز نمودهاند و در شمول رحمت، همه يكسانند لكن رحمت رحيمى اختصاص بخواص و موحّدين دارد باقى از آن محرومند اين است كه در (بسم اللَّه) الرّحمن را مقدم انداخته بر (الرّحيم). عَلَّمَ الْقُرْآنَ نخستين موجودى كه مشمول رحمت رحمانى و از اشعه نور وجود ازلى در عالم ماديات تظاهر نموده آيات قرآنى (و من خوطب به) او است كه مخاطب به خطابهاى فرقانى است و همين آيات قرآنى است كه پس از تنزلاتى از عالم ما فوق الطبيعة بصورت الفاظ و عبارات شيرين برآمده و بوصف فرقانى در محل قدس و قلبى كه بنور الهى تلألؤ يافته بتوسط فرشته رحمت نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِين مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 6 فرود آمده كه آن نبى رحمت صلى اللَّه عليه و آله و سلم كه مظهر اسم رحمن (و رحمة للعالمين و اول ما خلق اللَّه) بشمار ميرود آيات وعد و وعيد را بمردم بياموزاند و باين وسيله خلق را از كج روى بسوى جاده مستقيم كه منتهى ميگردد بجوار قرب رب العالمين رهبرى نمايد. و همانطورى كه آدم ابو البشر عليه السلام بآموختن اسماء فضيلت و شرافت يافت بر تمام ملائكه و مسجود آنها گرديد آن پيغمبر رحمت را نيز بتعليم قرآن فضيلت و برترى داد بر تمام موجودات و اعلام نمود (لو لاك لما خلقت الافلاك) اشاره باين كه تمام موجودات بطفيل وجود تو خلق شدهاند. خَلَقَ الْإِنْسانَ دومين موجودى كه باعتبار مقام و رتبه مشمول اين نام شريف گرديده و از پرتو نور رحمانى بوجود آمده انسان كامل است كه جامع تمام فضائل و گنجينه اسرار الهى و چكيده جميع عوالم امكانى و شاهكار خلقت و نماينده اوصاف احدى و خليفه اوست در روى زمين كه مبدء آفرينش بدست قدرت ازلى در شالوده خلقت انسانى اسرار خلقت و رموز آفرينش را نهفته و نظر بهمان شرافت انسانى است كه آدم را مسجود ملائكه قرار داده و تمام موجودات را مسخر بشر و مأمور بخدمت گذارى وى گردانيده و آنچه در عالم كبير منتشر و پراكنده بنظر ميآيد در نسخه وجود آدمى بنحو وحدت مرتكز نموده و وى را مظهر و نماينده اوصاف ازلى خود قرار داده و وى را بتاج وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ مفتخر و سر افراز گردانيده و به نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي او را بمقام قرب و عنديت و منزلت در مقام قدس معرفى فرموده. عَلَّمَهُ الْبَيانَ از راغب اصفهانى است كه بيان كشف و ظاهر نمودن چيزى را گويند اعم از آنكه كلام و نطق و آنچه بر اين صفت باشد يا غير آن (پايان) در مقام معرفى انسان اولين صفتى كه انسان را بر ساير موجودات امتياز و برترى ميدهد اين است كه بوى قوه بيان عطاء نموده و وى را بدين صفت ممتاز گردانيده مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 7 چنانچه در وصف وى فرموده الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ سوره اقرء آيه 3 و تعليم بقلم كرامتى است مخصوص بانسان كه هيچ موجودى خواه ملك كراما كاتبين باشد يا فلك مجرد باشد يا مادى بچنين فضيلتى مخصوص نگرديده. در اينكه مقصود از انسان كيست كه در اين سوره مباركه در مرتبه دوم از مشمولين رحمت رحمانى و فيض منبسط الهى واقع گرديده و بوى بيان آموخته، در اينجا بين مفسرين گفتارى است. 1- آدم ابو البشر است و اين رأى را تأييد مينمايد قوله تعالى وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها كه تمام اسماء را بآدم آموختيم و وى را بقوله تعالى أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ مأمور گردانيديم ملائكه را بآن اسماء خبردار نمايد. 2- مقصود پيمبر خاتم صلى اللَّه عليه و آله و سلم است زيرا كه در حديث است خداوند حضرتش را بعلوم اولين و آخرين دانا گردانيد. لكن نظر بالف و لام در الانسان كه دلالت بر جنس دارد شايد مقصود جنس انسان است كه تمام افراد بشر مشمول همين منقبت و فضيلت ميباشند زيرا كه پروردگار رحمن بهر فردى از بشر قوهاى در باطن و روحيه وى نهاده و آن قوه عقل وى است كه بين خوب و بد تميز ميدهد و كليات را ادراك مينمايد و خير و شر را ميشناسد و نيز در ظاهر قوه نطق و سخنرانى بوى عطا نموده كه ترجمان عقل او باشد و ما فى الضمير او را ارائه دهد و بهمين قوه انسان از حيوانات امتياز و برترى پيدا نموده و در اين آيه وى را در مرتبه ثانى خلقت بشمار آورده و باين صفت وى را معرفى نموده. از بعضى مفسرين است كه خداوند اين سوره را باسم (رحمن) مفتوح گردانيده و ابتداء نمود بذكر قرآن اشاره به اينكه قرآن اصل اصول دينيه و از بالاترين نعمتهاى الهى بشمار ميرود زيرا كه قرآن اساس دين متين و منشأ شرع مبين است و در رتبه بالاترين اقسام وحى و نيكوتر چيزى است كه در گشوده شدن درهاى دين و ملت و اعز كتب الهى است در اعجاز و اينكه خلقت انسان را پس از تعليم قرآن بيان نموده براى اين است كه دانسته شود كه غرض و غايت از آفرينش مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 8 انسان متدين گرديدن وى است بدين حق و چون علت غايى مقدم بر علت فاعلى است لذا خلقت قرآن را مقدم انداخته بر انسان و خلقت انسان را مقدم انداخته بر آموختن وى را نطق و بيان زيرا كه انسان بتوسط كلام و بيان ارائه ميدهد آنچه را كه در باطن خود نهفته دارد. پايان الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ الشمس مبتدا و القمر عطف بر آن بحسبان خبر مبتداء سومين موجودى كه در اين سوره مباركه مخصوص بذكر گردانيده و مشمول فيض رحمانى بشمار آورده شمس و قمر است كه پس از مرتبه و مقام قرآن و آزمودن آن و پس از خلقت انسان و آزمودن وى را بنطق و بيان اول ظهور رحمت عام او در عالم طبيعيات كه مقدمه پيدايش انسان و براى نفع و بهره بردن و آسايش او لازم و ابقاء نوع بشر منوط بآنست خورشيد است كه در عالم ماديات مظهر اتم فيض سبحانى است و ماه كه خليفه و جانشين وى است در شب زمين را بنور خود روشنى ميدهد و رونق ميبخشد. بِحُسْبانٍ اشاره به اينكه شمس و قمر هر يك بنظام معين در فلك خود همان طورى كه ناظم و مربى عالم در طبيعت آنان گذارده و مقرر فرموده مسخر امر تكوينى الهى گرديدهاند و بدون آنكه سر سوزنى از مدار خود تجاوز نمايند انجام وظيفه ميدهند و اشاره بنظم و نسق حركات ماه و خورشيد دارد قوله تعالى در سوره يس وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ. لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لَا اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ اشاره به اينكه شمس در همان قرارگاه و محل استقرار خود حركت ميكند لكن قمر منزلهايى را طى مينمايد لكن هيچ يك از ماه و خورشيد از مدار خود تجاوز نمينمايند و هر يك در فلك و كره مخصوص بخود شناورند. وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ نجم در لغت نباتاتى را گويند كه ساق ندارد و روى زمين پهن ميشود مثل مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 9 خيار و خربوزه و غيره و شجر درخت ساقدار است و النجم عطف بقمر و الشجر عطف بنجم داده شده. چهارمين موجود از موجوداتى كه در آيات نام برده شده و از مشمولين فيض رحمت واسعه الهى بشمار آورده گياههايى است بهر دو قسم آن ساقدار و بىساق و شايد سر اينكه بىساق را در ذكر مقدم انداخته اين باشد كه نباتات از قبيل گندم و جو و باقى حبوبات هم از حيث عدد زيادترند و هم از حيث فائده مهمتر و نيز احتياج بآنها بيشتر است. و شايد مقصود از نجم چنانچه بعض مفسرين را رأى چنين است ستارگان باشند كه نسبت بعالم بشرى از حيث رتبه و مقام پس از شمس و قمر بشمار آيند و مرجع ضمير يَسْجُدانِ نجم و شجر است و اشاره به اينكه اينان خاضع و منقاد امر تكوينى پروردگارند و هيچوقت از خدمت مرجوعه بخود سستى نميكنند و اگر كسى بديده تحقيق بچشم و قلب آنان را نگرد آن وقت بچشم دل كه بمراتب بسيار بيناتر و روشنتر از چشم سر است ميبينيد چگونگى ركوع و سجود آنها را. قوله تعالى أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلى ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُمْ داخِرُونَ و سجده داراى مراتبى است از تكوينى و تشريعى و همين طورى كه ظل و سايه شيئى تابع ذى ظل و قائم بوى است تمام موجودات قائم بوجود حق تعالى و موجود باو و همه خاضع و مسخر امر تكوينى الهى ميباشند پس باين لحاظ همه اشياء سجده تكوينى دارند. از بعض مفسرين است كه مقصود از سجده آنها سايه آنها است كه سايه آنها از وقت طلوع تا غروب على الدوام كم ميشود يا زياد ميگردد مثل كسى كه گاهى براى ركوع خم ميشود و گاهى براى سجده در زمين پهن ميگردد. ديگرى گفته اشاره بحركت اشجار و گياهاست موقع وزيدن باد، ديگرى گفته سجود آنها عبارت از حدوث آنهاست كه وجود و پيدايش آنان پس از عدم دليل بارزى است بر مخلوقيت و احتياج آنها در وجود و بقاء بمدبر حكيم كه پس از نيستى بهستى و پس از عدم بوجود آمدهاند. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 10 لكن دانشمندان گويند هر نوعى از موجودات را سجده خاصى است كه مخصوص بوى است و ما باين چشم سر نتوانيم سجده آنها را فهم نمائيم چنانچه هر نوعى از موجودات را تسبيح مخصوصى است كه نتوانيم چگونگى آن را درك نمائيم و قوله تعالى وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ اشاره بآنست. وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِيزانَ پنجمين موجودى كه از حيث رتبه و مقام مخصوص بذكر و مشمول رحمت رحمانى واقع گرديده آسمان است سماء مأخوذ از سمو و بمعنى علو و بلندى است كه نسبت بزمين ارتفاع دارد و شايد مقصود از (رفعها) اشاره برفعت و بلندى كرات و كهكشان ها و سيارات و اوضاع سماوى دارد كه آن موجودات نسبت بزمين هم علو مكانى دارند و هم رفعت شرفى، كه موجودات سماوى كما و كيفا علو و برترى دارند بر زمين و آنچه در زمين است مگر انسان كه خلاصه و چكيده تمام موجودات ارضى و سمائى است و افضل و ارجمندتر از اكثر موجودات بشمار ميآيد. وَ وَضَعَ الْمِيزانَ ششمين از تظاهرات فيض رحمانى وضع ميزانست، ميزان بوضع اولى براى سنجش و موازنه نمودن چيزى بچيزى وضع گرديده مثل ميزان، قپان، مكيال و مقياس و امثال آن لكن بوضع ثانوى شامل ميگردد آنچه را كه در معنى موازنه و سنجش نمودن چيزى بچيزى باشد و لو آنكه از قبيل جسم و جسمانيات محسوب نگردد مثل اينكه عملى را بسنجند بعمل ديگر، و نيز شامل ميگردد تساوى و توازنى كه بين اجزاء شيئى مراعات ميگردد و گويند اين دو شىء اجزائش بيك ميزان است بلكه توان گفت چنانچه بعضى را عقيده بر اين است كه بوضع اولى ميزان براى اعم از موازنه حسى و معنوى وضع گرديده زيرا كه ميزان لفظ عامى است كه داراى مصاديق عديده است و در تمام امور از اعتقادات و اخلاقيات و امور ديگر تعديل ميشود و شامل ميگردد آنچه را كه براى سنجش در امور عادى و طبيعى و مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 11 در نظام جامعه تمدن بشرى بكار ميبندند كه در معاملات تعدى بر افراد نشود و خسران و زيان بر كسى وارد نيايد و عدل و مساوات در معاملات كه از آن تعبير بعدالت ميشود، در تمام امور بين جامعه برقرار باشد و نيز شامل ميگردد آنچه را در معنى موازنه باشد مثل تعديل در قواى شهويه و غضبيه. أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ، وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمِيزانَ در اين آيات سه مرتبه ميزان نام برده شده ممكن است در هر يك معنايى غير از ديگرى مقصود باشد ميزان اول (وَ وَضَعَ الْمِيزانَ) چون بعد از ذكر اوضاع عالم از شمس و قمر و نجوم و اشجار و رفعت آسمانها عطف داده شايد اشاره بتعادل و توازن و نظام بين اوضاع عالم مراد باشد و ميزان دوم أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ شايد ميزان حسى كه موازنه جسمى بجسم ديگر است مراد باشد، كه از فروع و نمونه آن ميزان حقيقى بشمار ميرود، كه ناظم عالم بين موجودات تأسيس نموده و همانطورى كه اوضاع عالم روى يك ميزان معين برقرار گرديده بايستى جامعه بشرى نيز در معاملات و معاشرات روى پايه اعتدال قرار گيرد اين است كه مؤكدا نهى فرموده كه نبايد در ميزان طغيان نمائيد وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ و در سوره مطففين بكم فروشان تهديد بعذاب نموده وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ. و ميزان سوم وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمِيزانَ شايد اشاره بميزان عدل باشد كه امر فرموده در همه حال و در همه اعمال و افعال مراعات عدل نمائيد و حد وسط بين افراط و تفريط را بگيريد زيرا كه جمع وزن موزون و جمع ميزان موازين است و قسط بمعنى عدل است. در مفردات چنين گفته الوزن، بمعنى شناختن اندازه شيئى است چنانچه گفته ميشود (زنأ زنة و زنا) و در نزد عموم مردم وزن چيزى را گويند كه بآن اندازه گيرى ميشود بعدل و مساوات وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ- وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ) اشاره بعدالت و ميانه روى در تمام اعمال و افعال و اقوال است. خلاصه چون وزن و ميزان عام است و در امور حسى و معنوى هر دو استعمال مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 12 شده ممكن است مصاديقى پيدا كند در آيه اول (وَ وَضَعَ الْمِيزانَ) بقرينه آنكه بشمس و قمر و اوضاع سماوى و نظام آنها عطف داده شده مراعات معنى اول اولى بنظر مى آيد كه گفته شود مقصود از ميزان تعادل و توازن بين امور سماوى و ارضى است زيرا كه تعادل و توازن بين تمام اجزاء موجودات برقرار است چنانچه اگر در اجزاء موجودى از موجودات سر سوزنى خلل يابد يا نظام و تعادل وجودش بهم خورد آن موجود بسوى عدم و نيستى رهسپار خواهد گرديد چنانچه در حديث است (بالعدل قامت السموات و الارض) آرى موجودات با كثرتى كه بين آنهاست كما و كيفا و تضاد و تباينى كه بين آنها ديده ميشود (بجمعها حقيقة واحدة الهية) زيرا جلوه وحدت ربوبى و ظهور فيض رحمت رحمانى در تمامى آنها نمودار است و بآن جلوه وحدت الهى است كه متفرقات لباس وحدت پوشيده و با هم الفت نموده و در انجام اوامر تكوينى حق تعالى ميكوشند. و از بعض مفسرين نقل شده كه مقصود از ميزان قرآن است كه قوانين و احكام آن روى ميزان عدل واقع گرديده و ميزان در آيه دوم بقرينه آنكه مؤكدا بنى آدم را نهى نموده از طغيان نمودن در ميزان حمل بر ميزان حسى نمودن اولى بنظر مى آيد و در آيه سوم بقرينه امر بقيام كه ثبوت و استقامت در عمل را ميرساند و نيز لفظ وزن و قسط وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ اين سه كلمه مشعر بر اين است كه مقصود از لفظ ميزان امر بعدل و ميانه روى و مراعات نمودن نقطه اعتدال در تمام امور مراد است. (و اللَّه العالم) وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ لام للانام لام غايت است كه براى فائده عمل آرند. هفتمين از تظاهرات فيض رحمانى زمين، و نعمتهاى آنست و در اينكه مقصود از انام خصوص انسان است يا اعم از انسان و جن يا مقصود تمام خلق روى زمينند يا خصوص جنبندگان روى زمين، از مفسرين گفتارى نقل شده و هر كسى نسبت بآن اظهار رأى نموده لكن بقرينه اينكه وضع زمين را مقابل ارتفاع آسمان قرار داده مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 13 بمعنى اعم گرفتن اولى بنظر ميآيد و همين طورى كه ارتفاع آسمانها اختصاص بنوعى ندارد بلكه براى نظام كلى خلقت است زمين نيز براى نفع تمام اهل زمين است لكن وقتى اين آيه را با آنجا كه فرموده خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً جمع كنيم توان چنين استفاده نمود اگر چه لفظ انام تعميم داشته باشد و اهل زمين را شامل گردد لكن علت غايى خلقت زمين و آنچه در زمين است نفع بردارى انسان است. در تفسير روح البيان چنين گويد آيه اشاره ببسط ارض وجود بشريت است تا اينكه هر صنفى از افراد بشر تعيش و زندگانى خود را بر آنچه ملايم طبع آنهاست بكمال رسانند چنانچه تعيش نوع بشر باستيفاى شهوات حيوانيه و لذائذ جسمانيه است و تعيش اصحاب قلوب و اهل معنى بواردات غيبيه و الهامات قلبيه است و تعيش ارواح علويه بتجليات روحانيه و محاضرات ربانيه انجام گيرد و تعيش صاحبان اسرار لاهوتيه قدسيه به تجليات ذاتيه احديه كه مفنى و فنا كننده ما سواست خاتمه مييابد. فِيها فاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَكْمامِ (كم) در لغت آن پردهاى را گويند كه ميوه را ميپوشاند و جمع او اكمام است. پس از آنكه اشاره بخلقت زمين و وضع آن نموده و در مقام تعداد منافع زمين بر آمده و بعضى از نعمتهاى زمين را در اين آيات تذكر ميدهد كه از جمله منافع زمين پديد شدن فاكهه است كه شامل ميگردد انواع و اقسام ميوهجات را كه خلق زمين از آن منتفع گردند و تغذيه نمايند. و ديگر درخت خرما كه در آن غلاف و ليف قرار داده كه از آفات سماوى و ارضى مصون ماند و در پوست و غلاف محفوظ ماند چنانچه معنى اكمام است اختصاص بدرخت خرما ندارد بسيارى از ميوهجات را شامل ميگردد و شايد اينكه ذات الاكمام اختصاص بدرخت خرما داده شده براى شرافت و اهميت درخت خرما است كه نسبت بباقى درختان مزيت دارد. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 14 وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحانُ سوم از منافع زمين حبوبات است از قبيل گندم و جو و ارزن و عدس و باقى حبوباتى كه از زمين روئيده ميشود و انسان از آن تغذيه مينمايد و (عصف) در لغت پوست حبوبات است و براى حفظ آنست تا وقتى كه بثمر رسد و پس از رسيدن و درو كردن پوست آنها را جدا ميكند و خوراك چهارپايان ميگردد. چهارم از فائدههاى زمين روئيده شدن ريحان است ريحان چيز خوشبو را گويند و شايد مقصود از ريحان تمام انواع و اقسام گلها و رياحينى باشد كه انسان از استشمام آن محفوظ ميگردد. فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ پس شما كافرين اى جن و انس بكدام يك از نعمتهاى پروردگارتان انكار ميكنيد آيا اينها را نعمت نمىدانيد يا انكار داريد كه از پروردگارتان باشد. مفسرين گويند ضمير (كما) راجع بجن و انس است بدليل آنكه انام آيه بالا وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ) جن و انسند و نيز (جان و ثقلان كه در آيات بعد ذكر شده تأييد مينمايد كه مقصود از ضمير (كما) جن و انس مىباشد. و اين آيه درسى و يك موضع از اين سوره تكرار شده و تكرار نه فقط براى تأكيد باشد چنانچه بنظر بدوى چنين مىنمايد بلكه براى تقرير و تنبيه غافلين و توبيخ و تنبيه جاحدين و منكرين نعمتهاى الهى است كه عقب هر نعمتى تذكر مىدهد كه بايستى يك يك موجودات را تحت نظر قرار دهند و بدانند كه آنچه روى زمين و بالاى زمين بلكه هر ممكنى كه در عالم ظهور و بروز كرده و مىكند تماما ملك خدا و تحت تصرف او و ظهور و پرتوى است از رحمت رحمانيه غير متناهيه او و نمايشى است كه از فيض منبسط وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ بروز و ظهور نموده. و نيز پس از دانستن و توجه داشتن كه هر چه موجود است از نعمتهاى غير متناهى او بشمار ميرود در مقام شكرگزارى ولى نعمت خود برآيند پس تكرار آيه بمناسبت كثرت نعمتهايى است كه تذكر مىدهد كه اولا بايد دانست كه مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 15 اين هايى كه در سوره تذكر داده هر يك يك نعمت جداگانه ايست، و در ثانى متذكر گرديد كه اينها از نعم الهى است و تفضلا بنوع بشر عطا فرموده كسى كه متذكر اين دو جهت گرديد البته در مقام شكرگزارى برمىآيد. خلاصه تكرار آيه دو فائده در بر دارد، يكى تذكر نعمت بودن آنچه را كه در آيات تذكر مىدهد و ديگر بدانند كه اينها از نعم الهى است زيرا اكثر مردم و لو موحدين با اين وفور نعمتهايى كه در دسترس آنان گذاشته شده اصلا توجه به نعمت بودن آن ندارند چه جاى آنكه متذكر باشند كه اينها نعمتى است از نعم غير متناهى الهى كه بايستى بشكرانه آن بوظائف راجع بآن عمل نمايند، از دست و زبان كه برآيد كز عهده شكرش بدر آيد و از بعضى مفسرين است كه تكرار آيه براى مبالغه است زيرا تكرار را در عرف براى مبالغه بسيار آرند، مثل اينكه در مقام احسان و امتنان گويند آيا من بتو نيكى نكردم، وقتى بتو بخشش نمودم، آيا بتو نيكى نكردم، وقتى بتو مال دادم، آيا بتو نيكى نكردم، وقتى تو را مثلا نجات دادم. از جابر انصارى چنين نقل ميكنند كه گفته پيمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم اين سوره را تا آخر بخواند پس از آن فرمود چرا شما را خاموش ميبينيم جنيان از شما بهترند، زيرا كه در عقب هر دفعه كه آيه مباركه فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ را بر آنان خوانده ميشد آنان در پاسخ ميگفتند (لا بشيء من نعمك ربنا نكذب) فلك الحمد) يعنى بر هيچيك از نعمتهاى تو اى پروردگار انكار نميكنيم و حمد و ستايش مخصوص بتو است. خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ صلصال در لغت گل خشگى را گويند كه از شدت جفاف و خشگى در موقع جدا شدن اجزاء آن صدا ميكند كَالْفَخَّارِ گل پخته شده را گويند مثل آجر و خرف و امثال آن كه از ضخامت و سفتى وقتى بدست اصابت نمايد دست را صدمه زند. در جاى ديگر در بيان خلقت آدم فرموده خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ و در جاى مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 16 ديگر إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ و در جاى ديگر مِنْ طِينٍ لازِبٍ اين آيات در باره خلقت انسان مخالف با هم نيست، چنانچه بعض مفسرين چنين توهم نمودهاند زيرا وقتى آيات را با هم جمع نموديم بضميمه بعض احاديث از مجموعش چنين برميآيد كه خداوند آدم را از خاك خلقت نموده پس از آنكه خاك را گل نموده (مِنْ طِينٍ لازِبٍ) يعنى گل چسبنده گرديد آن گل پس از آنكه مدتى ماند حَمَإٍ مَسْنُونٍ يعنى مثل لاى و لجن گرديد و پس از مدتى آن گل مِنْ صَلْصالٍ خشك و سفت شد مثل خزف گرديد پس باين بيان منافاتى بين آيات نيست و تماما حالات گلى است كه آدم از آن خلقت گرديده. با آنكه نظر بشرافت انسان دارد كه در اول سوره وى را در مرتبه دوم از مظاهر رحمت خود بشمار آورده، لكن در اينجا در مقام قدرت نمايى ذات كبريايى خود برآمده كه انسانى كه اين قدر شريف است وجود جسمانى و طبيعى او از پستترين مواد تهيه شده، كه اول شالوده پدر او از گل خشك و پس از آن خلقت افراد بشر از ماءٍ مَهِينٍ آب سست منى بوجود آمده و آخر او مردار گنديده، خواهد گرديد، و در بين شاهكار خلقت چه عجايب موجودى پديد گردانيده كه بر بيشترين موجودات شرافت دارد و امتياز پيدا نموده بلكه از تمام موجودات وى را برترى داده بدليل آنكه پس از خلقت آدم تمام ملائكه را مأمور گردانيد كه به آدم سجده كنند و اگر انسان افضل از تمام ملائكه نبود چگونه روا بود كه ملائكه مقربين در پيشگاه او سجده كه اظهار كوچكى و تواضع است بنمايند. وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ مارج در لغت بمعنى اضطراب آمده و مارج من نار ظرف آتش را گويند كه مخلوط بدود باشد در (المنجد) است كه مارج (الشعلة ذات اللهب الشديد) يعنى شعله آتشى كه بسيار شديد باشد. از فتوحات مكى از باب نهم آن چنين نقل ميكنند مارج آتشى است ممزوج بهوا كه آن را هواى مشتعل گويند و (جان) مخلوق از دو عنصر آتش مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 17 است و آدم آفريده شده از دو عنصر آب و خاك است چون آب و خاك ممزوج بهم گردد آن را طين نامند و تناسل بشر بالقاء آب نطفه است در رحم و تناسل جن بالقاء هوا است در رحم انثى و بين آفرينش جان و انسان مدت هشت هزار سال طول كشيد. (پايان) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ گويا خطاب سرزنش آميز بجن و بشر مينمايد كه چرا باول خلقتتان رجوع نميكنيد تا آنكه بدانيد از چه مادهاى و عنصر ضعيفى بدست قدرت ازلى بشر بصورت بشريت و جن بهيئت مخصوص بخود در آمدهايد و از مرتبه پست جمادى پس از تحول چه مراتب و چه مراحلى را پيموده تا صاحب عقل و ادراك گرديدهايد پس چگونه توانيد با اينهمه تفضلاتى كه پروردگار در باره شما انواع جن و انس اجراء نموده انكار نعمت نمائيد يا انكار نمائيد كه اين نعمتها از طرف پروردگار است رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ، فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ ديگر از تظاهرات رحمت رحمانى و آلاء و نعمتهاى غير متناهى او اين است كه پروردگار رحمن پديد آورنده و تربيت كننده دو مشرق و دو مغرب است. مشرق و مغرب زمستانى و تابستانى كه طلوع و غروب خورشيد و نيز باقى كواكب در تابستان و زمستان مخالف يكديگر است و كمال قدرت و احاطه رحمت او را نشان ميدهند و اين اختلاف كه ناشى است از گردش موجودات و حركت اوضاع سماوى و ارضى بگرد يكديگر، براى اين است كه شب و روز و ماه و سال و اختلاف فصول پديد شود و در نتيجه انواع مواليد سه گانه حادث گردد و سر انجام آنكه غايت و فائده حركات موجودات است از نقص بكمال رساندن بشر بلكه ساير موجودات ميباشد پديد شدن وجود بشرى است. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 18 مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ، بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ دو دريا يكى شيرين و يكى تلخ گويند آن دو دريا اشاره بدرياى فارس و درياى روم است كه سطح آنها با هم تماس دارند و در هم ريزش نميكنند، و بعضى مفسّرين در توجيه آيه چنين گفته مانعى بين آن دو دريا است كه از حد خود تجاوز نمىكنند نه آب شيرين در آب شور ريخته ميگردد و نه شور ممزوج بشيرين ميگردد اين است كه گويا در مقام سرزنش خطاب بجن و انس نموده كه با اين عجائب خلقت چگونه نعمت و رحمت پروردگار و مربّى عالم را انكار مىنمائيد. يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ از آن دو دريا بيرون آيد مرواريد و مرجان و براى رفع اعتراض كه مرواريد از درياى شور بيرون آيد نه از درياى شيرين و در آيه مرجع ضمير (منها) هر دو دريا است بدون تعيين. مفسرين در پاسخ گفتهاند شايد مرواريد و مرجان از محل تلاقى اين دو دريا پديدار ميگردد، يا آنكه گوئيم چون آن دو دريا متصلند بهم آنچه از يكى از آن دو خارج گردد مثل اين است كه از ديگرى خارج گرديده، و نيز عادت عرب بر اين است كه وقتى دو چيز را با هم گويند اگر در عقب چيزى آرند كه مناسب يكى است نسبت بهر دو ميدهند نظير قوله تعالىا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ چنانچه معلوم است ضمير كم انس است نه جن. ديگرى گفته است كسى غير از خالق و مربى عالم خبر از ته دريا ندارد شايد در ته درياى شيرين نيز مرواريد و مرجان يافت بشود. سخنان مفسرين در تأويل آيه (1) طبرسى از سلمان فارسى و سعيد بن جبير و سفيان ثورى روايت ميكند كه مقصود از بحرين، على عليه السّلام و فاطمه عليها سلام است و برزخ بين آن دو و رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ حسن عليه السّلام و حسين عليه السّلام ميباشند و؟؟؟ مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 19 و بروايت منهج اعمش از اهل تسنن چنين گفته من از عبد الرّحمن اسلمى شنيدم كه گفت من از ابن مالك شنيدم كه گفت من از رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم شنيدم كه فرمود (وقتى خورشيد را مفقود نموديد رو بقمر آريد وقتى قمر را نيافتيد رو بزهره آريد وقتى زهره را نيافتيد رو بفرقدين آريد پس از سؤال كه شمس و قمر و زهره و فرقدين چيست فرمود من مثل خورشيدم و على عليه السّلام بجاى من مثل ماه است و فاطمه عليها السّلام بجاى زهره و حسن و حسين بمنزله فرقدين. اشاره به اينكه نجات از ظلمات گمراهى موقوف باشراقات انوار باهره و مصباح هدايت آل عبا حاصل ميگردد و بدون تمسّك بانوار هدايت آنان ممكن نيست كسى از ورطه هلاكت نجات يابد شاعر چه خوب گفته: (لى خمسة اطفى بهم حرّ الجحيم الحاطمه المصطفى و المرتضى و ابناهما و الفاطمه) (پايان) رأى دوم مقصود از دو دريا اطاعت و مخالفت نفس است و بين آن برزخ رحمت و غضب است و لا يبغيان اشاره به اينكه نفس بر معرفت دل طغيان نكند. (سوم) بين بنده و خدا دو دريا است يكى درياى نجات و آن قرآن است كه هر كس بآن تمسك نمايد از غرقاب هلاكت نجات يابد و يكى درياى هلاكت و آن دنيا است كه هر كس رو بان آرد هلاك گردد و برزخ بين آن دو مواعظ الهى است كه دل مؤمن بآن منور گردد و همانطورى كه از درياى شور درّ و مرجان بيرون آيد از درياى شيرين رحمت كه قرآن است در علم حلال و حرام بيرون آيد (عطاء) (چهارم) درياى عقل است و درياى هوى و برزخ بين آنها لطف حضرت عزّت و لؤلؤ و مرجان و توفيق و عصمت. (پنجم) دو درياى خوف و رجاء است، يا قبض و بسط، يا انس و هيبت و برزخ قدرت بى علت و لؤلؤ حالات صافيه و مرجان لطائف وافيه. و از كشف الاسرار چنين نقل ميكنند كه خوف و رجاء نسبت بعموم مسلمانان مانند دو دريايى است كه از آن گوهر صدق و ورع بيرون ميآيد و قبض و بسط نسبت مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 20 بخواص مؤمنين مانند دو دريايى است كه از آن جواهر فقد و وصل زايش مىكند و انس و هيبت نسبت بانبياء و صديقين كه از آن گوهر فناء بيرون آيد تا وقتى كه آنان در منزل بقاء بياسايند. (از قعر بحر فنا گوهر بقا يابى و گر نه غوطه خورى اين گهر كجا يابى) (پايان) و از بزرگان عرفاء نقل ميكنند كه دو دريا اشاره ببحر روح و بحر قلب است و درياى روح اشاره بجريان تجلّيات ذاتيّه الهيه دارد و درياى قلب اشاره به جريان تجلّيات صفاتيه دارد و التقاء و تماس روح و قلب در مقام وحدت و اتحاد آنها با بقاء برزخ معنوى، اشاره است به اينكه بين درياى روح و درياى قلب حاجز و مانعى قرار داده كه درياى روح در درياى قلب ريزش نكند و خاصيّت قلب را فاسد نگرداند، و نيز درياى قلب غلبه نكند و مخلوط بدرياى روح گردد تا خاصيت قلب باقى بماند وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ اشاره بهمين است كه هر موجودى بايست در مرتبه خود باقى ماند تا خاصيّت راجع بخود را در معرض عمل آرد. (پايان) وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ و نيز از تظاهرات رحمت رحمانى و فيض سبحانى كشتيهايى است كه در دريا روان است و در آنان بادبانها برافراشته كه در بلندى مثل گوهرى ماند، از مجاهد نقل ميكنند كه گفته منشئات كشتيهايى را گويند كه با بادبانها حركت ميكنند. فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ در هر دو آيه اشاره باين دارد كه وقتى شما آيات رحمت و نشانههاى قدرت و عظمت پروردگار خود را مشاهده ميكنيد و از جمله الطاف خداوندى او اين است كه مىبينيد درياى باين عظمت را بتوسط پاره چوب بىمقدارى زير پاى شما رام گردانيده و شما را بر آن سوار نموده چگونه آلاء و نعمتهاى پروردگار خود را مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 21 انكار مينمائيد آيا جز پادشاه جبّار قهّار كسى بشما چنين قدرت و استيلايى داده. كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ اين آيه نظير قوله تعالى است در سوره قصص آيه 88 كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ. كه مفسرين (فان) در اينجا و (هالك) در آنجا را حمل بر استقبال نمودهاند كه بعدا اشياء فانى و هالك ميكردند لكن حمل نمودن صيغه اسم فاعل را بر استقبال خلاف ظاهر است مگر با قرينه (فان) و (هالك) هر دو اسم فاعل ميباشند و دلالت بر حال دارند و از ظاهر آيه چنين برميآيد كه اشياء در حدّ ذات خود فانى و ناچيز و باقى وجه اللَّه است كه در هيچ حالى فناء پذير نيست. وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ در سوره بقره آيه 109 فرموده فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها (وجه) در لغت آن قسمتى از بدن را گويند كه بآن مواجه و رو بروى ديگران ميشود. در مفردات چنين گويد اصل الوجه الجارحه، قال فاغسلوا وجوهكم و ايديكم و تغشى وجوههم النار و چون وجه اوّل چيزى است كه استقبال ميكند شيء بسوى او و اشرف چيزى است كه در ظاهر بدن است لهذا در شريفترين و فاضلترين اشياء و مبدء اشياء استعمال ميشود مثل اينكه گفته ميشود (كذا وجه النهار) و بسا از ذات تعبير بوجه ميگردد مثل قوله تعالى وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ و بعضى گفتهاند مقصود از وجه در اينجا توجه بسوى حق تعالى است باعمال صالحه مثل قوله تعالى فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ. إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ و بعضى گفتهاند مقصود از وجه اللَّه در تمام اين آيات ذات خداست و مقصود اين است كه همه چيز هالك است مگر ذات حق تعالى. (پايان) و چون نميشود وجه را در آن دو آيه (فان و هالك) را حمل بر صورت نمود و نيز در آن آيه فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ را حمل بر ذات نمود و نيز نظر به اينكه سوره مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 22 باسم الرَّحْمنُ افتتاح گرديده شايد مقصود از وجه اللَّه در هر سه آيه فيض منبسط و مظاهر رحمت رحمانى باشد و بنا بر اين توجيه آيه كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ اشاره باين دارد كه تمام موجوداتى كه در عالم عرض اندام نموده و خود آرايى مينمايند از جهت ذات و حقيقتشان چون ممكنند و ممكن فى حد ذات خود فاقد وجود و شيئيت است پس باين لحاظ فانى و هالك و ناچيز است مگر وجه ذو الجلال و الاكرام و آن وجه محقق و وجود ثابتى است كه موجودات رو بآن جلال و وجه كريم دارند و از آن اشعّه نور وجودى كه از صفت فياضيّت و رحمت رحمانى و فيض منبسط الهى اشراق گرديده و تمام ممكنات را روشن گردانيده فيض وجود ميطلبند، پس آنچه موجود است وجه حق است و هر چيزى جز مظاهر اسماء و صفات الهى، فناء و هلاك از لوازم ذات و حقيقت آنست. و بعبارت ديگر شايد مقصود از وجه باقى وجود ربطى و ظلّى موجودات باشد زيرا ممكنات وجود استقلالى ندارند موجوديّتشان عبارت از ارتباط آنها است بخالقشان. بعبارت واضحتر شايد مقصود از فانى و هالك دائمى حقيقت موجودات مراد باشد و از وجه باقى آن وجود ربطى و ظلى آنان است كه ارتباط بخالقشان دارند بلكه وجود آنها عين ربط و افتقار است. و توان اين معنى را از اسم (القيّوم) كه يكى از اسماء الحسنى است استفاده نمود زيرا كه در لغت (القيّوم) گفتهاند (قائم بذاته مقوم لغيره) يعنى خودش بذات خود موجود و قوام هستى ديگران بسته بوجود و اراده او است اين است كه بعقيده بعضى (القيّوم) اسم اعظم الهى است. و نظر بهمين معنى دارند دانشمندانى كه گفتهاند كسى كه ممكنات را ملاحظه نمايد واجب را ملاحظه نموده من حيث لا يشعر زيرا كه معنى قوام ممكنات بواجب چنانچه از اسم (القيوم) استفاده ميشود اين است كه موجودات را تحقّقى نيست مگر بآن چيزى كه قوام هستى آنان بسته بوى است وقتى حقيقت شيئى چنين شد و چون علم صحيح اين است كه مطابق معلوم باشد پس در شناختن وجود ممكنات مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 23 بايستى اول واجب را شناخت و بعدا ممكن را باو شناخت و گر نه شناسايى ممكنات بدرستى ممكن نيست. اين است كه گفتهاند وجود ممكن مثل معنى حرفى است و همانطورى كه معنى حرفى مثل من والى كه دو حرفند و براى ابتداء و انتهاء هر چيزى وضع شدهاند و معنى مستقلى ندارند اگر معنى مستقلى از آن اراده شود از معنى حرفى ساقط مى گردد و معنى اسمى بخود ميگيرد وجود ممكنات نيز چنين ميباشند چون وجود مستقل ندارند نميتوان بنظر استقلالى آنان را نگريست مگر از جهت ربط آنها بخالق و موجدشان. اين است كه گفتهاند ممكن (فى حد ذاته ليس و به ايس) يعنى ممكن از حيث امكان نيست مگر قوة صرف و عدم محض و فاقد كل كمالاتست و هر كمالى كه در او ديده ميشود از تجليات كمال خالق وى است. خلاصه هر گاه موجودات را به اعتبار ذات و حقيقتشان بنگريم فنا و زوال از لوازم ذات آنان است و هر گاه باعتبار قوام وجودشان بموجد و خالقشان بنگريم در احاطه علميه او باقى و دائمىاند زيرا كه فانى و هالك حقيقت ممكناتند كه ازلا و ابدا فانىاند و وجه باقى دوام فيض رحمت رحمانى حق تعالى است كه از نور رحمت پرتوى بممكنات اشراق گرديده و هر ممكنى را بقدر استعداد و آنچه در خور او است لباس وجود و هستى پوشانيده و نظر بهمين نعمت وجود و فيض ربانى دارد كه بعد از آيه فرموده فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ زيرا چه آلاء و نعمتى بزرگتر و بالاتر از وجود است كه از طرف فيّاض مطلق موجودات را خلعت وجود بخشوده و از نيستى بهستى و از عدم بوجود آورده. يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ آنچه در آسمانها و زمين است رو بآن وجه كريم دارند و از او سؤال مينمايند و از او فيض مىطلبند. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 24 سخنان مفسرين در توجيه آيه براى وضوح آيه مختصرى از بيان طبرسى كه در مجمع البيان نموده ترجمه مينمائيم اهل آسمان و زمين از او بىنياز نيستند و رفع حوائج خود را از وى خواهانند (قتاده) اهل زمين و ملائكه از او روزى و آمرزش ميطلبند. (مقاتل) و نيز طبرسى چنين گويد بين مفسرين در توجيه كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ گفتارى است. بعضى گفتهاند يعنى شأن حق تعالى زنده كردن طائفه و ميرانيدن طائفه ديگر است و عاقبت بخشودن ببعضى و مريض گردانيدن بعضى ديگر است. افاضه فيض و منع عطاء و غير اينها راجع بامور دنيا و آخرت نيز لا تعدّ و لا تحصى است و ابو درداء، راجع بآيه از رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين حديث ميكند كه فرمود (كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ) از شأن او اين است كه گناهان را بيامرزد و آدم مهموم را فرج دهد و قومى را بلند كند و طائفهاى را پائين آرد. و از ابن عباس چنين روايت ميكنند از جمله چيزى كه خداوند خلق نموده لوحى است از درّ سفيد و مدادى است از ياقوت احمر و قلمى از نور و براى خداوند هر روزى سيصد و شصت نظرى است كه خلق ميكند روزى ميدهد زنده ميكند، ميميراند عزيز ميكند ذليل ميگرداند يفعل ما يشاء اين است معنى قوله تعالى كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ. و مقاتل گفته چون يهوديان گفتند خدا در روز شنبه كارى نميكند و حكمى نمىنمايد و نيز گفتند دهر نزد خداوند دو روز است يكى مدت ايّام دنيا و ديگرى روز قيامت و شأن خداوند در دنيا اختيار و امتحان است بامر و نهى و احياء و اماته و اعطاء و منع و شأن او در قيامت جزاء و ثواب و حساب، اين بود كه بر ردّ آنها اين آيه فرود آمد. (پايان) آرى تمام موجودات چه بلسان حال و استعداد و چه بلسان قال از او طلب حاجت ميكنند و چون فناء و زوال ذاتى ممكن است و ممكن هم در اصل وجود و هم در بقاء محتاج بواجب الوجود و هستى بخش خود ميباشد و بلسان استعداد و مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 25 اضطرار على الدوام از جواد مطلق فيض وجود و بقاء ميطلبد اين است كه گفتهاند دعاء بلسان استعداد و حال ردّ نميشود و شايد اشاره بهمين معنى دارد قوله تعالى أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ بقول مولوى: (آب كم جو تشنگى آور بدست تا بجوشد آبت از بالا و پست) و خلاصه در موقع احتياج و طلب حاجت از قاضى الحاجات دعاء ردّ نميشود و هر موجودى باعتبار استعداد خود از جواد مطلق چيزى ميطلبد يكى نعمت دنيا خواهد، يكى بهشت ميطلبد، يكى ديدار دوست ميجويد. و كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ اشاره بدوام فيض و رحمت الهى است كه اگر آنى فيض وجود بممكن نرسد بسوى عدم اصلى رهسپار خواهد گرديد فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ تنبيه غافلين است كه بدانند و متذكر باشند كه موجودات على الدوام مشمول فيض رحمت و الطاف الهى ميباشند پس چگونه نعمتها و آلاى غير متناهى الهى را انكار مينمايند. (اعتراض) اين آيه منافات دارد يا حديث مشهور (جفّ القلم بما هو كائن الى يوم القيمه) زيرا كه از حديث چنين بر ميآيد كه آنچه بايست موجود گردد تا روز قيامت قلم تقدير بر آن جارى گرديده و ثبت شده و كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ دلالت دارد كه خالق تعالى على الدوام در كار خلقت است. در پاسخ مفسرين گفتهاند منافاتى بين آيه و حديث نيست زيرا كه مقصود از شأن در آيه كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ شئون يبديها لا شئون يبتديها، يعنى حكم ازلى بر وقوع اشياء طورى مقرر گرديده كه هر چيزى در وقت معين ظهور و بروز نمايد پس مقصود از (جفّ القلم) آن حكم ازلى است نسبت بتقديرات (كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ) نسبت بوقوع پيدايش هر موجودى در موقع خود، پس منافاتى بين آيه و حديث نيست. و بوجه ديگر ممكن است گفته شود جفّ القلم اشاره بلوح محفوظ و كل يوم هو فى شأن اشاره بلوح محو و اثبات است. بعبارت واضحتر جمع بين آيه و حديث اين طور ميشود كه در ازل براى مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 26 هر چيزى وقت معينى مقرر گرديده و خلاف پذير نيست كه خود آن شيئى با وقت مخصوص بتقدير ازلى تعيين گرديده پس نظر بآن حكم و تقدير ازلى (جفّ القلم بما هو كائن) صادق آيد زيرا كه حكم و تقدير امور در ازل شده و نظر بوقوع تدريجى موجودات، هر چيزى در وقت خود كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ صادق آيد زيرا كه وقوع اراده ازلى بر مراد بتدريج تحقّق پذيرد. سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ سخنان مفسرين راجع بآيه (1) اشاره بجنّ و انس است كه بزودى از كار شما فارغ ميگرديم و در قيامت بحساب شما رسيدگى مينمائيم. براى وضوح آيه مختصرى از تفسير فخر رازى را ترجمه مينمايم، چنين گويد، امّا تحقيق در مطلب اين است كه بگوئيم عدم فراغ عبارت از اين است كه فاعل مادامى كه مشغول عمل است در آن حال ممكن نيست كار ديگرى انجام دهد مثلا كسى كه مشغول خياطى است گويد من فارغ نيستم كه بتوانم نامه بنويسم لكن عدم فراغ گاهى از جهت اين است كه هر يك از دو عمل نسبت بعامل مانع از ديگرى است و عامل قدرت بر جمع بين دو عمل ندارد و گاهى عمل طورى است كه با عمل ديگر جمع نميگردد نه آنكه مانع در عامل و كننده عمل باشد مثل اينكه نميشود يك جسم در يك آن هم متحرك باشد و هم ساكن تا آنجا كه گفته وقتى خداوند باختيار خود انسان را ايجاد نمود و اراده نمود كه مدّتى باقى ماند، قبل از تمام شدن مدّت ممكن نيست وى را فانى نمايد و باعتبار اراده اوّلى بايست وى را باقى دارد، پس در آن مدّت مانع از فراغت او از عمل، راجع بعمل او است نه قصور اقتدار او، لكن پس از آن مدتى كه تعيين نموده ممكن است او را اعدام نمايد و از او فارغ گردد. و فخر رازى از اين مقدمه ميخواهد نتيجه بگيرد كه آيه سَنَفْرُغُ لَكُمْ يعنى بزودى مدّت عمر شما تمام ميشود و از شغل شما فارغ ميگرديم و نيز از بعض مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 27 مشايخ نقل ميكند كه گفتهاند (سنفرغ) يعنى بزودى قصد شما را ميكنم و نيز گفته بعضى را عقيده بر اين است كه اين كلام در مقام تهديد است مثل اين كه آقا هنگام غضب بغلامش گويد بزودى فراغت پيدا ميكنم و بحساب تو رسيدگى مينمايم در صورتى كه مولى مشغول كار نيست. (پايان) لكن از جمع بين اين آيه و آيه يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ ممكن است چنين استظهار نمائيم و بگوئيم شايد آيه اشاره باين باشد كه چون ممكن مادامى كه در دنيا حيات دارد على الدّوام در راه استكمال قدم ميزند و بآن استعدادى كه در حقيقت وى مأخوذ گرديده از مبدء وجود فيض ميطلبد تا وقتى كه بمرگ جهات ما بالقوهاى كه در او نهاده شده بفعليّت رسيد اين است كه وقتى مبدء متعال از كار او و فيض دائمى كه بايستى على الدّوام او را از قوّه بفعل آورد و به كمال رساند فارغ گرديد آن وقت جهات قابلى وى بانتها رسد ديگر لايق فيض جديد نيست، اگر چه ممكن مادامى كه موجود است همين طورى كه در اصل وجود محتاج بواجب الوجود است در بقاء نيز محتاج باو است، لكن چون ديگر استعداد كمال پس از مرگ باقى نميماند كه از حق تعالى فيض بطلبد اين است گويا حق تعالى از كار او فارغ گرديده. و اين كه جن و انس را در آيه (ثقلان) ناميده از جهت ثقل معنوى آنها است و آن جهات معنوى و استعدادى كه در آنان مأخوذ گردانيده و بهمين ثقل معنوى اشاره دارد آن حديث مشهور كه پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم فرموده (انّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه و عترتى). (طبرسى) از راغب اصفهانى است كه ثقل و خفّت مقابل يكديگرند و هر چيزى كه در مقابل چيز ديگر سنگينتر باشد آن را ثقل نامند و اصل خفّت و ثقالت در اجسام است لكن در معانى نيز استعمال شده پايان مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 28 يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ خطاب متوجّه بجن و انس است كه اى جماعت عظيم جنّيان و آدميان اگر بآن قوّت و قدرتى كه در خود مينگريد توانا ميباشيد كه نفوذ نمائيد يعنى داخل گرديد در قطرها يعنى در اطراف و نواحى آسمانها و زمين و از آن خارج شويد فَانْفُذُوا پس نفوذ كنيد و داخل گرديد و شما نتوانيد داخل گرديد و خارج شويد مگر بِسُلْطانٍ يك قوّت و قدرت و استيلايى خواهد بود كه بتوانيد عروج بآسمانها نمائيد. در (المنجد) در لغت قطر گويد (قطر الدائرة و قطر المربّع و المستطيل و المعين هو الخط المستقيم الواصل بين الزاويتين المتقابلتين). و نيز در لغت نفذ چنين گويد (نفذ نفذا و نفوذا و نفاذا الشيء الشيء: خرقه و جاز عنه و خلص منه، يقال نفذ السهم الرميّه و فيها و منها اى دخل جوفها و خرج طرفه من الشقّ الاخر) خلاصه توان از معنى لغوى اقطار السموات و الارض چنين استفاده نمود كه مقصود از جوانب و نواحى آسمان و زمين كرات و سيّارات است، و نفوذ كه بمعنى دخول چيزى در چيز ديگر و خروج از آنست، دخول در كرات و خروج از آنست و بنا بر اين معنى در اين مبارك آيه كه توانگفت يكى از معجزات و پيشگوييهاى قرآن بشمار ميرود معلق گردانيده عروج بآسمان و كرات را بيك قدرت و استيلاء فوق العاده. و شايد اشاره باين باشد كه براى آدميان و همچنين جنّيان ممكن است عروج بقطرهاى آسمانها و زمين نمايند لكن با يك قوّت و قاهريّت فوق العاده، و چون در آن زمانها عروج بشر بكرات و اطراف آسمانها بنظر محال مينموده اين بود كه مفسّرين (چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند) و بسيارى از آنان آيه را حمل بر قيامت نمودند. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 29 (1) اگر قدرت داريد از مرگ فرار نمائيد و باقطار آسمانها و زمين فرار كنيد لكن نتوانيد مگر باستيلا و سلطنتى كه من بشما عطا كنم و چنين تسلّطى براى شما نيست و معنى سلطان قوّتى است كه انسان بر چيزى استيلاء يابد و چنين قوتى براى شما نيست هر جا رويد مرگ ملازم شما است. (2) در روز قيامت ملائكه گرداگرد اهل محشر صف كشند و زبانه آتش جهنم بآنان احاطه نمايد و منادى ندا كند اى آدميان و پريان اين عرصه محشر است اگر توانيد بيرون رويد لكن نميتوانيد بيرون رويد مگر بحجّت و برهان و شما را برهانى نيست. (3) اگر قادريد بيرون رويد از اقطار آسمانها و زمين تا عالم شويد بآنچه در ملكوت علوى و سفلى است پس بيرون رويد لكن قادر نيستيد بيرون رويد مگر به بيّنه و حجتى كه خدا بشما كرامت فرمايد. (ابن عباس) و غير اينها از توجيهات ديگر نيز راجع باين آيه از مفسرين نقل شده. لكن قطع نظر از ظاهر آيه آن توجيه سوم مناسبتر بنظر ميآيد و چون در اين زمان كه مىبينيم اروپائيها كه بقدرت علم و اختراع وسائل و اسبابى فراهم نمودهاند و در شرف عروج باطراف آسمانها و كرات ميباشند معنى ظاهر آيه بخوبى نمايان ميگردد ديگر محتاج باين توجيهات نيستيم. فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ اشاره به اينكه وقتى خداوند قوّت و قدرتى در بشر و همچنين در جنّ نهاده كه بقوّت علم و عمل سلطنت و استيلاء پيدا نمايند كه اراده كنند عروج بآسمانها نمايند چگونه سپاسگزارى از ولى نعمت خود نميكنند بلكه نعمتهاى او را انكار ميكنند. يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ مرجع ضمير عليكما جنّ و انس در آيه جلو است (شواظ) در لغت بمعنى لهب مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 30 و زبانه آتش است و دود آتش را نحاس نامند. و از مقاتل چنين نقل مىكنند كه گفته پنج نهر است از مسّ گداخته كه از زير عرش جارى گردد و بر سر اهل دوزخ ريخته شود. (پايان) و بنا بر تفسيرى كه مفسرين كردهاند معنى آيه چنين ميشود در قيامت وقتى ملائكه اطراف آدميان و جنيان را ميگيرند آن وقت آتش دوزخ نيز آنان را فرا مى گيرد و ديگر راه چارهاى ندارند. شيخ طبرسى از مسعدة بن صدقه و او از كليب چنين روايت ميكند كه گفته ما نزد ابا عبد اللَّه عليه السّلام بوديم و بر ما حديث ميگفت پس فرمود روز قيامت خداوند مردم را در صعيد واحد جمع مىنمايد آن وقت امر مينمايد بملائكه هفت آسمان كه هبوط بزمين نمايند و آنها هفت صنف گردند و باطراف جنّ و انس احاطه نمايند و آنان در ميان هفت صنف ملائكه گرفتار گردند كه هيچ مفرّى براى آنها باقى نماند آن وقت منادى ندا كند يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ تا آخر آيه. (پايان) اين روايت تأييد مينمايد قول مفسرين را كه آيه را حمل بر قيامت نمودهاند لكن بنا بر آنچه از ظاهر آيه استفاده ميشود چنانچه از آيه بالا يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ استظهار نموديم معنى ظاهر آيه اينطور مىشود كه پس از آنكه جنّيان و آدميان با آن قوّت و استيلاء عروج باطراف آسمانها و كرات نمودند شعله آتش و دود بآنها اصابت مينمايد و آنها را بيچاره مىگرداند و آن وقت ديگر راه علاجى براى آنان نيست چنانچه آياتى در قرآن تصريح مينمايد كه جنّيان وقتى عروج بآسمان مى نمايند كه استراق سمع نمايند بتيرهاى شهاب رانده ميشوند، مثل قوله تعالى در سوره جنّ آيه 8 حكايت از جنّ فرموده وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً و نيز در سوره و الصّافات آيه 7 راجع بآسمان دنيا فرموده وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ و نيز در سوره حجر آيه 16 راجع بآسمان فرموده وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنَّاها لِلنَّاظِرِينَ وَ حَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجِيمٍ إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِينٌ. خلاصه راجع بجنّ چنانچه آيات قرآنى شاهد بر آن است در همين عالم وقتى مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 31 عروج بآسمان مينمايند به تيرهاى شهاب كه پاره آتش است رانده ميشوند شايد حال انسان نيز چنين باشد كه ممكن است بقوت علم و اختراع عروج بطرف آسمان نمايند و بهمان تيرهاى شهاب كه بجنّيان اصابت مىنمايد بآنان نيز برخورد نمايد. و روايت منافى با اين معنى نيست بلكه مؤيد آنست زيرا كه امام عليه السّلام نفرموده آيه منحصر بموقع قيامت است شايد مقصود چنين باشد كه در قيامت وقتى ملائكه هفت آسمان كفار را محاصره نمودند بطور سرزنش بآنان گفته ميشود شما كه در دنيا آرزوى تسخير كرات آسمانها را در دل ميپرورانيديد اگر راست مىگوييد حالا عروج بآسمان نمائيد. لكن با اينحال ممكن است مقصود از اين دو آيه همانطورى باشد كه مفسرين توجيه نمودهاند يا معنى ديگرى مقصود باشد علم آن نزد خدا و راسخين فى العلم است. (اللَّه اعلم بتفسير كلامه). مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 32 [سوره الرحمن (55): آيات 37 تا 78] فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ (37) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (38) فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ (39) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (40) يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصِي وَ الْأَقْدامِ (41) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (42) هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ (43) يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ (44) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (45) وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ (46) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (47) ذَواتا أَفْنانٍ (48) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (49) فِيهِما عَيْنانِ تَجْرِيانِ (50) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (51) فِيهِما مِنْ كُلِّ فاكِهَةٍ زَوْجانِ (52) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (53) مُتَّكِئِينَ عَلى فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ (54) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (55) فِيهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ (56) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (57) كَأَنَّهُنَّ الْياقُوتُ وَ الْمَرْجانُ (58) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (59) هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسانُ (60) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (61) وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ (62) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (63) مُدْهامَّتانِ (64) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (65) فِيهِما عَيْنانِ نَضَّاخَتانِ (66) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (67) فِيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ (68) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (69) فِيهِنَّ خَيْراتٌ حِسانٌ (70) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (71) حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ (72) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (73) لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ (74) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (75) مُتَّكِئِينَ عَلى رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِيٍّ حِسانٍ (76) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (77) تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ (78) مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 33 (ترجمه) پس در آن هنگام آسمان شكافته و ميگردد گل سرخ مثل روغن پس بكدام نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد، و در آن روز نه از جن و نه از انسان از گناهانش سؤال نميشود، پس بكدام نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد، گناهكاران بروىهايشان شناخته ميشوند پس گرفته ميشوند بموهاى پيشانى و قدمهايشان، پس بكدام نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد، اين همان جهنمى است كه گناهكاران تكذيب مينمودند (و دروغ مىانگاشتند) گناهكاران دور ميزنند بين جهنم و بين آب جوشان گداخته كننده، و براى كسى كه بترسد از عظمت و مقام پروردگارش وى را دو بهشت است، پس بكدام نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد، در آن دو بهشت (اقسام و انواع نعمتهاى گوناگون مهيا است) پس بكدام نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد، در آن دو بهشت دو چشمه جريان دارد، پس بكدام نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد، در آن دو بهشت از هر ميوهاى دو صنف وجود دارد، پس بكدام نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد، اهل بهشت تكيه ميكنند بر فرشهايى كه آستر زير آنها از استبرق و حرير تهيه شده و ميوههاى (اين دو بهشت) نزديك است بزمين بهشت، پس بكدام نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد، در آن (دو بهشت است) فراخ چشمان كه قبلا تماس ننموده آنان را نه انسانى نه جنى، پس بكدام نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد، گويا آنها ياقوت و مرجانند، مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 34 بكدام نعمتهاى پروردگارتان تكذيب ميكنيد، آيا نميباشد جزاى نيكى جز نيكى، پس بكدام نعمتهاى پروردگارتان تكذيب مىكنيد، و نزديك بهشتيان دو بوستان ديگر است، پس بكدام نعمتهاى پروردگارتان تكذيب مىكنيد كه بسيار سبز و از شدت سبزى بسياهى زند پس بكدام نعمتهاى پروردگارتان تكذيب مىكنيد، در آن دو بهشت كه (نزديك بآن دو بهشت اول است) دو چشمهاى است كه در جوشيدنند پس بكدام نعمتهاى پروردگارتان تكذيب مى كنيد، در آن دو بهشت ميوه و درخت خرما و انار است، پس بكدام نعمتهاى پروردگارتان تكذيب مىكنيد، در آن بهشتها زنهاى نيكو سيرت و نيكو صورت ميباشند، پس بكدام نعمتهاى پروردگارتان تكذيب مىكنيد، حوريهايى هستند پرده نشينان در خيمهها، پس بكدام نعمتهاى پروردگارتان تكذيب مىكنيد، تماس نگرفته پيش از آنها با آن حوريان نه جنّى و نه انسانى، پس بكدام نعمتهاى پروردگارتان تكذيب مىكنيد، اهل بهشت تكيه كنند بر بالشها و فرشهاى سبز و بساطهاى قيمتى نيكو، پس بكدام نعمتهاى پروردگارتان تكذيب مىكنيد، بزرك و بزرگوار است نام پروردگار تو كه صاحب جلال و عظمت و كرامت است. توضيح آيات فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ (شقّ) در لغت بمعنى شكافتن و بدو نصف گرديدن آمده. از اين قبيل آيات راجع بواقعه قيامت در قرآن بسيار آمده مثل إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ و امثال اينها اشاره به اينكه هنگام وقوع عالم قيامت عالم مادّيّات و طبيعيات مندك و پراكنده مىگردند و سماء چنانچه در جاى ديگر تذكر داديم شايد مقصود كرات و سيّارات و كهكشانها باشد زيرا كه سماء مأخوذ از سموّ است و بمعنى علوّ و مرتبه بالا است اگر شيئى مادّى و طبيعى موصوف بسموّ گردد مرتبه بالا و علوّ مكانى آن مقصود است مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 35 و اگر امر معنوى موصوف بسموّ گردد علوّ مرتبه و بلندى مقام و رتبه آن مقصود است و در قرآن مجيد سماء را بدخان معرّفى نموده آنجا كه فرموده ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ و شايد دخان اشاره بجسم لطيف اثيرى يا شبيه باو باشد و مقصود از شكافتن آن تفرق كرات و سيارات باشد كه بفقدان آن قوه اثيرى و نيرويى كه بتقدير (عزيز عليم) آنها را با هم جمع نموده وقتى آن نيرو و جسم اثيرى باراده حق تعالى مضمحل گرديد اوضاع آسمانى از هم گسيخته و اجزاء آن پراكنده مىگردد وَرْدَةً كَالدِّهانِ در مجمع البحرين گفته وَرْدَةً كَالدِّهانِ يعنى حمراء كه آسمان پس از شكافته شدن متلوّن رنگ برنگ مىگردد مثل روغن آب شده اول زرد و پس از آن قرمز و سرخ مىگردد مثل گل سرخ، و دهان جمع دهن و بمعنى روغن است. (پايان) سخنان مفسرين در توجيه آيه (1) چون آسمان شكافته گردد در آن حال ملائكه فرود آيند فَكانَتْ وَرْدَةً پس از آن آسمان برنگ گل سرخ گردد و اگر چه الوان مختلف را ورد نامند لكن رنگ سرخى بر باقى الوان غلبه دارد پس باين لحاظ اطلاق ورد بر گل سرخ از قبيل اطلاق كلّى بر فرد غالب. (منهج) (2) فَكانَتْ وَرْدَةً يعنى آسمان مثل اسبى گردد كه سفيدى وى بسرخى يا بزردى زند كه در زمستان سرخ و در تابستان زرد و در شدّت سرما خاكسترى رنگ گردد منزّه است خالق آن كه مطابق مشيّت خود تغيير مىدهد آن را بالوان مختلف (طبرسى) كَالدِّهانِ تشبيه بروغن زيت از آن جهت است كه هر ساعت روغن زيت برنگى مىنمايد پس در آن روز آسمان مثل ورد باشد در رنگ و مثل دهن باشد در اختلاف الوان. (مجاهد و قتاده و ضحاك). فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ شايد اشاره باين باشد كه آن كسى كه در مدّت مديدى اوضاع عالم را روى مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 36 يك ميزان مضبوطى نگاه داشته و هر يك از اجزاء عالم ارضى و سمائى را در محل و مقرّ خود موظّف بانجام عملى گردانيده و در مدّت معيّنى بقدرى كه حكمت الهى اقتضاء بقاء آن را داشته همگى دست بدست هم داده و بيك صورت وحدانى بطرز حكيمانه اين كاخ مجلّل عالم جهانى را تشكيل دادهاند كه افراد بشر و افراد جن در اين عامل استكمال روحانى و جسمانى پيدا نمايند و پس از منحل شدن عالم طبيعيّات عامل ديگرى كه آخرين مقام انسانى و در خور رتبه و مقام وى است بجزاى اعمال خود (ان خيرا فخيرا و ان شرا فشرا) برسند پس چگونه نعمتهاى الهى را تكذيب مينمائيد. فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ پس از شكافته شدن آسمان و پديد شدن عالم قيامت سؤال نميشود نه از آدمى و نه از جن كه چه كرديد زيرا كه اعمال هر كسى در بشره وى ظاهر مىگردد بلكه چون يكى از اوصاف قيامت تُبْلَى السَّرائِرُ است كه باطنها ظاهر مىگردد و نيز تمام اجزاء بدن انسان بزبان آيند و بر ضرر او شهادت مىدهند اين است كه قيامت را عالم حيوان معرفى نموده وقتى چنين است ديگر چه جاى سؤال است (آنجا كه عيان است چه حاجت به بيان است) و آيه بعد يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصِي وَ الْأَقْدامِ همين معنى را تأييد مىنمايد كه روز رستاخيز در صورت و سيماى گناهكاران آثار گناه ظاهر و هويدا است. و اين منافى با آيات ديگر نيست كه دلالت دارد كه از همه سؤال مىشود مثل قوله تعالى فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ سوره حجر آيه 92 «1» و نيز قوله تعالى وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ سوره الصافات آيه 24 «2» زيرا چنانچه __________________________________________________ (1) پس قسم بپروردگار تو كه هر آينه از تمام آنها سؤال مىكنيم از آنچه بودند كه عمل مىكردند (2) نگاه داريد آنان را كه آنها پرسيده شوندگانند مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 37 از آيات و احاديث توان استفاده نمود مراحل و عقبات قيامت بسيار است و شايد اين آيه (لا يسئل) راجع بيكى از مواقف باشد يا اول ظهور قيامت مراد باشد، و طبرسى از امام رضا عليه السّلام چنين روايت مىكند كه فرمود (هر كس معتقد بخدا باشد گناه كند و توبه نكند در عالم برزخ او را عذاب كنند و روز قيامت ديگر بر او گناهى نيست كه از او سؤال شوند بِالنَّواصِي وَ الْأَقْدامِ يعنى آنها را بموى پيشانى و قدم هايشان مىگيرند شايد اشاره باين باشد كه آثار گناه مجرمين از موى پيشانى آنان تا بقدم آنها را گرفته و در تمام اندام آنها آثار غضب الهى هويدا و ظاهر گرديده و اين آيه تأييد مىنمايد آن اخبار و احاديثى را كه دلالت دارد در قيامت هر كسى بصورت عملش وارد محشر مىگردد و بصورت اخلاقش ظهور مىنمايد. فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ شايد اشاره باين باشد كه آن پروردگارى كه پس از مردن و منحل گرديدن بدن شما و خراب شدن دنيا شما را فانى نميگرداند بلكه در عالم ديگر كه از حيث رتبه و تماميّت فوق اين عالم دنيا است بشما حيات نوينى مىبخشد و شما را زنده مىگرداند بزندگى تمامتر و كاملتر تا اينكه بنتيجه اعمال و افعال خود برسيد پس چگونه ولىنعمت خود را ستايش نميكنيد و نعمتهاى او را تكذيب مىكنيد. هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ (هذه) از اسماء اشاره و اشاره بآيه بالا است و گويا ملائكه يا خزنه جهنم بگناهكاران گويند اين آن جهنمى است كه انبياء گوشزد شما نمودند و شما دانسته از روى كبر و عناد و يا ندانسته از روى بيخردى و عدم تدبّر انكار نموديد و دروغ پنداشتيد. يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ (حميم) در لغت آب جوشان را گويند و (آن) مشتق از (انّى يأنى) بمعنى اشتداد و شدّت حرارت است در مقام تهديد گناهكاران بر آمده و اشاره بسختى عذاب مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 38 آنهايى است كه منكر معاد و جهنم و بهشت و باقى اوضاع اخروى مىباشند كه وقتى آنان را بجهنم انداختند آنان در بين دركات دوزخ و بين آب جوشانى كه در منتها درجه شدت است دور مىزنند و همان طورى كه بهشتيان در درجات بهشت مقامات و درجات غير محدودى دارند كه از هر درجهاى بدرجه ديگر صعود نمايند و از نعمتهاى بهشتى محظوظ گردند، زيرا كه آنان مشمول الطاف الهى و بهشت دار كرامت و مظهر اسم (الرحمن) است و فيض حق تعالى محدود بحدّى نيست و غير محدود است همين طور كه جهنم كه مظهر غضب و نماينده اسم (شديد العقاب) است دركات غير محدودى دارد و منكرين معاد كه آيه بالا اشاره بآنان دارد در آن دركات دور مىزنند و شايد يطوفون اشاره باين باشد كه همانطورى كه آنان در دنيا مثل كرم ابريشم على الدّوام بدور آرزوهاى دور و دراز خود مىچرخند و در مقام انسانيت و معارف الهيّه قدمى بالا نمىروند همين طور در جهنم كه نتيجه اعمال آنها است براى چشيدن عذاب در دركات آن دور مىزنند و صعود و خروجى براى آنان نيست. در تفسير منهج الصادقين چنين گفته در بعض روايات است كه يك وادى در جهنم است كه در آن چرك و ريم جهنميان جمع شده و اهل جهنم را با همان زنجير و غلهايى كه بسته شدهاند بآن جا بكشانند و همه را در آنجا معذّب نمايند تا آنكه مفصلها و رگهاى آنها از هم بگسلد و دو مرتبه رگهاى آنها بهم پيوندد پس آنها بهمين ترتيب هميشه معذّب باشند. فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ چون اين مبارك سوره باسم (رحمن) افتتاح گرديده و تكرار اين آيه نيز اشاره بآلاء و نعمتهاى اله رحمن است اين است كه آنچه در هر عاملى از براى بشر مهيّا نموده و بوى وعده يا وعيد داده تماما حتى جهنم بدلالت حديث (غلبت رحمتى على غضبى) آن نيز نسبت ببشر نعمت و رحمت است زيرا كه خلقت جهنم دو فائده در بر دارد يكى براى تهديد و انذار بشر است كه شايد از عذاب جهنم ترسناك مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 39 گردد و وى را از مخالفت حق تعالى و نفس و هوى پرستى باز دارد تا آنكه سعادتمند گردد. و ديگر آدم موحد گناهكار چون در اثر گناه و قذارت نفسانى لايق بهشت كه دار كرامت الهى است نميباشد بايستى در آخرت مثل طلاى مغشوش كه در كوره آتش زرگرى آب مىكنند تا غشّ آن گرفته شود و طلاى ناب بيرون آيد همين طور خداى رحمن جهنم را قرار داده كه آدم موحد گناهكار مدّت كم يا زيادى «بسته بقذارت گناه» در كوره جهنمى سوخته گردد تا آنكه طلاى روح و قلب وى از غش و كثافات گناه بيرون آيد و لايق بهشت كه جاى نيكان و دار رحمت الهى است بگردد و گر نه چطور مناسب با عدل الهى است كه مردمان پاك و ناپاك را در يك محل جمع كند و آنان را بيك نظر بنگرد، هرگز چنين نيست. و اين نوع رحمت نيز شامل آدم گناهكار مىگردد نه كفار زيرا بدلالت آيات قرآنى كفار مخلد در جهنم مىباشند. وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ اين آيه نظير آيات ديگر است مثل قوله تعالى يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ. مفسرين آيه را دو طور تفسير نمودهاند، كسى كه بترسد از ايستادن در موقف حساب نزد پروردگار و ترك معاصى نمايد و ديگر كسى كه بترسد و بداند خدا شاهد و حافظ اعمال او است و در معصيت جسارت ننمايد و بطاعت اتيان نمايد چنين كسى وى را دو بهشت است، و شايد مقصود از مَقامَ رَبِّهِ مرتبه و عظمت و كبريايى او است و چون خوف و خشيت بدون معرفت بمقام ربوبى براى كسى ميسر نخواهد گرديد پس ممكن است آيه اشاره باين باشد كه آن كس كه خدا را بعظمت و جلال و بمقام الوهيّت شناخت و شناسايى او سبب خوف و خشيت او گرديد چنانچه فرموده إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ براى چنين كسى دو بهشت است. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 40 روايتى از صادق آل محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم در معنى آيه نقل مىكنند كه فرمود (هر كس بداند كه خداوند اعمال خير و شرّ او را مىبيند و نيز گفتار وى را مىشنود و همين علم او وى را از معاصى باز دارد براى چنين كسى دو بهشت است). (منهج الصادقين) در اينكه مقصود از دو بهشت چيست گفتارى از مفسّرين نقل شده و هر يك اظهار رأيى نمودهاند: 1- يكى بهشت (عدن) و ديگرى بهشت (نعيم) 2- يكى براى انسان آماده شده و ديگرى براى جنّ زيرا كه خطاب بثقلين يعنى جنّ و انس است. (3) يكى براى اداء طاعت آماده شده و ديگر براى ترك معصيت مهيّا گرديده. 4- يكى براى خادم و نوكر و ديگرى براى مخدوم و آقا. 5- يكى از روى عدل عطا گرديده و ديگرى بر سبيل فضل بخشيده شده 6- يكى از طلا ساخته شده و ديگرى از نقره. 7- يكى از ياقوت سرخ و ديگرى از زبرجد سبز و خاك آن از ياقوت و عنبر و گلش از مشك ازفر. 8- يكى بهشت روحانى و يكى بهشت جسمانى. و بهترين توجيهات كه بحقيقت نزديكتر مىنمايد همان است كه گفته شود مقصود از دو بهشت بهشت روحانى و بهشت جسمانى است زيرا كه بهشت اسم جنس است و تمام انواع و اقسام بهشتها را شامل مىگردد و تعدد آن بانواع است نه بافراد و بهشت روحانى و جسمانى دو نوع از بهشت مىشود كه تحت هر يك از آن افرادى است و اين دو نوع بهشت در تمام خصوصيات از هم جدا و متمايز است جز آنكه هر دو بازاء عمل نيك تفضلا عنايت مىگردد. و نيز بقرائن و اماراتى مىتوان اين رأى را ترجيح داد يكى از خود آيه و لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ بضميمه آياتى كه گفته شد و روايتى كه از صادق آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نقل شده و نيز حديث ديگر كه وقتى حضرت امير عليه السّلام عمرو بن عبد ود را كشت باو گفتند از او نترسيدى فرمود (كيف يخاف سوى اللَّه من لم يعبد سواه مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 41 طرفة عين) از مجموع اينها چنين استفاده مىشود كه اين دو بهشت موعود براى كسى است كه داراى دو صفت باشد يكى از عظمت خدا و بزرگوارى او بترسد و ديگر در مقام بندگى پايدارى نمايد و خوف از خدا منوط بمعرفت است، كسى كه خدا را (بعلم اليقين يا بعين اليقين) نشناسد هرگز خوف و خشيت بر وى غالب نميگردد و در مقام بندگى استقامت و پايدارى نمينمايد، و معرفت چون امر روحانى است، و بايستى جزاى عمل درخور عمل باشد اين است كه جزاى او بهشت روحانى است، و ايستادگى در عمل چون بعمل جسمانى تمام مىگردد جزاى آن بهشت جسمانى است آرى خوف و خشيت منوط بمعرفت است، و قيام و ايستادگى در مقام اطاعت كسيراست كه در طريق بندهگى و اطاعت و فرمان برى ثابت و با متانت و استقامت باشد، و چنين موهبتى كسى را ميسّر مىگردد كه معارف وى از (علم اليقين) تجاوز نموده و (بعين اليقين يا حق اليقين) رسيده و آنان (سابقين) ميباشند كه در باره آنهاست وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ و نيز در باره آنان است فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ البته چنين اشخاصى نه فقط در آخرت بلكه توان گفت اينان در همين دنيا نيز داراى دو بهشتند بهشت روحانى و بهشت جسمانى زيرا كه روحا و جسما هميشه از الطاف الهى و نظر بوجهه الكريم محظوظ و شادمانند و در باره آنان صادق آيد قوله تعالى لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ از بعض عرفاء است كه دو بهشت يكى بهشت همين دنياست و آن لذّت مناجات و آن حظوظ و لذائذى است كه عارفين را از قبل مناجات و كشف حقايق و مشاهدات و واردات قلبى مىسرّ مىگردد، و ديگر بهشت موعود كه در عالم آخرت از آن كامياب مىگردند. ذَواتا أَفْنانٍ (افنان) جمع فنن است و عبارت از غصنه و قنچهاى است كه اول در اشجار پديد ميگردد و مرجع ضمير تثنيه در (افنان) دو بهشتى است كه در آيه بالا ذكر شده و اشاره است به اينكه اين دو بهشت صاحب غصون و قنچههايى است. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 42 سخنان مفسرين در توجيه آيه اگر چه مفسرين توجيهاتى راجع بافنان نمودهاند كه مقصود ميوههاى رنگارنگ يا ميوههاى مختلف يا قنچههايى است كه در اشجار بهشت روئيده شده لكن شايد مقصود از افنان قنچههايى است كه در اثر معارف حقه و اعمال صالحه در باغستان نفس ناطقه انسانى در اين عالم دنيا روئيده شده است و در عالم آخرت بثمر رسيده و صورت خارجى پيدا نموده و در دو بهشت روحانى و جسمانى، آنان نمودار گرديده و شجره توحيد كه (أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ) هر قدر قطورتر و محكم تر باشد ساقههاى و قنچههاى آن زيادتر ميگردد فِيهِما عَيْنانِ تَجْرِيانِ، فِيهِما مِنْ كُلِّ فاكِهَةٍ زَوْجانِ در مقام اوصاف آن دو بهشت موعود بر آمده كه در آن دو بهشت دو چشمه آب جريان دارد، و از هر ميوهاى جفت جفت براى اهلش مهيّا است بنا بر اينكه آن دو بهشت هر دو جسمانى باشند اين اوصاف نيز جسمانى ميشود، لكن چنانچه از آيه استظهار نموديم اگر يكى جسمانى و ديگرى روحانى مقصود باشد صفات هر يك نيز بايستى در خور خودش باشد. مثل اينكه شجره بهشت روحانى آن است كه فرموده (كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ) و نيز چشمه آن عين كافورى و غين زنجبيلى و ماء سلسبيل است و ميوه آن لذائذ روح افزايى است كه روح و قلب اهلش را تقويت مينمايد و در وصف آن صادق آيد كه (نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه بخاطر احدى خطور نموده) و قوت بخش حيات جان آنان است و نعمتعهاى بهشت جسمانى نيز در خور خوش حيات بخش قواى جسمانى است. فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ اشاره به اينكه شما افراد آدميان و جنّيان با اين همه نعمتهاى دنيوى و اخروى كه از طرف پروردگار براى شما مهيّا شده چگونه سپاس گذارى نميكنيد و آنكار نعمت مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 43 مُتَّكِئِينَ عَلى فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ بميزان عربى متكئين حال است براى وَ لِمَنْ خافَ در آيه بالا و بَطائِنُها جمع بطن و باطن مقابل ظاهر است و آنچه در كمون شيئى ناپيداست آن را بطن آن گويند و بهمين مناسبت آستر فرش بهشتيان كه بر آن تكيه نمودهاند بطائن گويند، استبرق حرير چينى است كه متوسط بين رقّت و غلظت است. و خلاصه اينكه آيه در مقام تعداد نعمتهايى است كه براى كسانى مهيّا گرديده كه هميشه خائف و ترسناكند كه مبادا در مقام عبوديّت و بندگى استوار نگرديده باشند كه از جمله تشريفاتى كه براى چنين اشخاص مهيا گرديده متكا و بالشها و فرشهايى است كه آستر آنها كه در باطن آنها مخفى است و مرتبه زيرين آنست از حرير ديباج تهيه شده وقتى آستر فرش بهشتيان چنين باشد روى آن چه خواهد بود البته روى آن از تعريف و توصيف بيرون است. از اين آيات چنانچه تمام آيات قرآنى چنين است توان رموز و اسرارى استخراج نمود شايد اينكه اشاره باين باشد آن كسانى كه در طريق بندگى قيام و استقامت نمودند مُتَّكِئِينَ عَلى فُرُشٍ در بهشت از تعب و مشقّت و زحمت و از هر گونه آلام و مشقّات و بيچارگيهاى دنيوى راحت گرديده و در دستگاه سلطنتى و مقام مجلّل خود بدون هر گونه رنج و تعب جسمانى و روحانى استراحت نموده و تكيه زدهاند. و بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ كه آستر فرش بهشتيان از (استبرق) تهيه شده چون كه (استبرق) در آيه تخصيص بذكر داده شده از بالاترين اشياء نفيس و قيمتى دنيا بشمار ميرود شايد اشاره باين باشد كه شريفترين و نفيسترين موجودات اين عالم دنيا نسبت بعالم آخرت پست و زبون مينمايد و در مرتبه زيرين آن واقع است زيرا كه دنيا مأخوذ از دنى و پستى است مقابل عالم آخرت كه عالمى است از حيث رتبه و مقام فوق عالم دنيا بشمار ميرود و چون عوالم در طول هم واقع است عالم آخرت فوق عالم دنيا است زيرا كه نهايت شرف و كمال عالم دانى دنيوى بدايت مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 44 عالم اخروى است مخصوصا مقام بهشتيان و درجات صعود آنان زيرا كه بهشتيان كسانى ميباشند كه مراتب كمال را پيموده و بآخرين درجه كمال انسانيّت رسيدهاند و علوّ روحانى پيدا نموده و روحانيّتشان غالب بر طبيعت آنها گرديده اين است كه جامع تمام مراتب زيرين كه در راه نوردى خود كسب نمودهاند گرديدهاند و بفعليّت اخير خود رسيدهاند، اين حال بهشت جسمانى آنها است چه جاى بهشت روحانى آنها كه مقام مقربين است كه آن فوق تمام مراتب و درجات است و اصلا در خور وصف نيايد زيرا كه آن از منتهى درجه كمال انسانى بروز و ظهور نموده و چون عموم بشر تا در اين جلباب عالم طبيعى پيچيده شدهاند نتوانند مقام بهشت مقربين را درك نمايند اين است كه در اكثر آيات هر جا توصيفى از بهشت شده تشبيه باشياء نفيس دنيوى نموده كه هر كس بقدر فهم خود از آن استفاده نمايد. وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ ميوههاى بهشت نزديك بزمين و در دسترس آنان قرار گرفته اشاره به اينكه اهل بهشت در آنجا در كمال استراحت و خوشى ميباشند حتى زحمت برخاستن و ميوه چيدن از درخت براى آنان نيست. و شايد اشاره باين باشد كه چون اهل بهشت مخصوصا آن قسمت مقربين آنها چون مظهر و نماينده صفات حق تعالى و محيط بر موجودات و متصرّف در ماديّاتند همه چيز نزد آنان حاضر و بر همه چيز مسلّط و استيلاء دارند هر چه بخواهند بمحض اراده نزد آنها حاضر بلكه بدلالت آن روايت مشهور (العبودية جوهرة كنهها الربوبية) ظهور تام اين مقام در قيامت تحقق پذيرد و باذن حق تعالى خلّاق بهشت و نعمتهاى بهشتى ميگردند چنانچه در روايات رسيده كه على عليه السّلام قسمت كننده بهشت و جهنم ميباشد، اگر احاطه و استيلايى نباشد چگونه حضرتش قسمت كننده بهشت و جهنّم ميگردد. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 45 فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ چون اكثر آيات در اين سوره در مقام بيان نعمتها و تفضلات گوناگون است و شكر هر نعمتى بايست در خور همان نعمت باشد اين است كه در عقب هر آيه كه مشتمل بر نعمتها و بيان چيزهاييست كه از چشمه فيض صفت رحمانى اله عالم جلّ شأنه تراوش نموده بشر را تذكر ميدهد كه بايستى هميشه شكر گذار باشيد. فِيهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ ظاهرا مرجع ضمير جمع در (فيهن) قصور و منازل آن دو (جنّتين) در آيه بالا است مفسرين گويند قاصِراتُ الطَّرْفِ صفت حوريان بهشتى است كه آنان چشم فرو بندند از اينكه بغير شوهرهايى كه براى آنها مهيّا گرديدهاند بنگرند از ابن عباس چنين نقل ميكنند كه هر يك از آن زنان حوريّه بشوهرهاى خود گويند بعزّت و جلال خدا در بهشت از تو زيباتر نمىبينم خدا را شكر ميكنم كه مرا نصيب تو گردانيده لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ آن حوريان بهشت چنينند كه نه انسان و نه جنى قبلا آنان را مس ننموده. اين آيه نيز مثل آيات ديگر اسرار و رموزى در بر دارد و شايد يكى از اسرارش اين باشد كه گوش زد بشر نمايد كه همانطورى كه عذاب اخروى نتيجه اعمال و افعال نكوهيده انسان است چنانچه از احاديث استفاده ميشود كه در قيامت و همچنين در قبر اعمال مجسم ميشود و صورت ميگيرد و آثار خارجى پيدا مينمايد همين طور نعمتهاى بهشتى كه بمؤمنين و متّقين و خائفين وعده داده شده نتيجه اعمال و ظهور افعال و اخلاقيات خود انسان و عكس العمل او و ناشى از خود وى است وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ.
پس از اين بيان معلوم ميشود كه شايد قاصِراتُ الطَّرْفِ اشاره باين باشد كه چون آن حوريان ناشى از اعمال خود انسانند كه عمل نيك آنها علت و سبب پيدايش آنان گرديده و هر معلولى تابع علّت و هر مسبّبى تابع سبب خود است
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 46 اين است كه حوريان چشم از غير شوهر خود بستهاند و تابع شوهر خود ميباشند و از او جدا نميشوند. و دليل از آيات و اخبار كه دلالت دارد بر تجسم اعمال بسيار است مثل قوله تعالى يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً در احاديث دارد كه معاذ بن جبل از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از معنى اين آيه سؤال نموده حضرتش پس از آنكه بسيار گريه كرد فرمود اى كسى كه سؤال بزرگى نمودى بدانكه روز قيامت مردم ده نوع ميگردند و بده صورت محشور ميشوند بعضى بصورت ميمون و بعضى بصورت خنزير و تا دهم آن را شمار مينمايد و تمام احاديث در جلد سوم اين تفسير در ذيل آيه بالا تا اندازهاى شرح داده شده تكرار نشود. و نيز شيخ بهايى عليه الرحمه در اربعين خود از كتاب كافى بسند صحيح از سدير صيرفى در ضمن حديث طويلى از حضرت صادق عليه السّلام چنين نقل ميكند كه فرموده روز قيامت خداوند مؤمن را از قبرش مبعوث ميگرداند و با او مثالى است در جلو او هر گاه مؤمن از هول قيامت بفزع ميافتد مثال بوى گويد نترس و محزون مباش و او را از جانب خدا بشارت ميدهد بسرور و كرامت، مؤمن از وى سؤال ميكند تو كيستى (يرحمك اللَّه) گويد من آن سرورى ميباشم كه در دنيا داخل نمودى بر برادر مؤمن خود خداوند مرا خلق كرد از آن سرور. در بيان اين حديث شيخ بهايى فرموده اين روايت دلالت دارد كه اعمال در روز قيامت تجسّم پيدا ميكند و در بعض اخبار وارد شده كه اعتقادات نيز تجسم پيدا ميكند پس اعمال صالحه و اعتقادات صحيحه ظاهر ميگردند بصور نورانى نيكو و باعث سرور و ابتهاج صاحبش ميگردند و اعمال سيّئه نيز بصورت قبيح ظلمانى ظاهر ميگردند و باعث حزن و اندوه صاحبش ميگردند تا آخر كلامش. (پايان) كَأَنَّهُنَّ الْياقُوتُ وَ الْمَرْجانُ گويا آن حوريان در قرمزى مانند ياقوتند و در سفيدى و روشنى مثل مرجان و مرواريدند. چنانچه گويند از زير چندين حلّه و لباس سفيدى ساق پاى آنان نمايان است آرى تظاهرات و صفاى قلب بهشتيان است كه در آن وقت تظاهر نموده و بصورت زيبا مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 47 در آمده و جلوهگرى مينمايد. خلاصه چنانچه اشاره نموديم در اين آيات اسرار و رموزى نهفته لكن اندكى تأمل و دقت نظر لازم دارد آيات قرآنى را نبايد سطحى و سرسرى نگريست اينقدر كه از طرف معصومين عليهم السلام براى قرائت قرآن ثواب و فضيلت رسيده و براى ثواب خواندن قرآن درجاتى گفته شده نه فقط از جهت تلفّظ آيات و لقلقه زبان است بايستى در آن تأمل نمود تا آنكه هر كسى بقدر استطاعت و فهم خود ذرهاى از آن درّ و جواهراتى كه در خلال كلمات روح افزاى الهى مكنون است استخراج نمايند در سوره محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در مذمّت كسانى برآمده كه تفكر و تدبّر در آيات قرآنى ندارند مثل قوله تعالى أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها آيا آنها در قرآن تفكّر و تدبّر ندارند آيا بر قلبهاى آنان قفل زده شده. و نيز تعريف و تمجيد مينمايد كسانى را كه از قرآن استنباط مينمايند مثل لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ سوره نساء آيه 85، معلوم است استنباط نمودن از قرآن منوط بتدبر در آن است. هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ بقاعده عربيّت استفهام در مقام انكار تقرير است يعنى آيا جزاى احسان غير از احسان چه خواهد بود، و البتّه جزاء الاحسان احسان است اين آيه تأييد مينمايد مطالب و رموزى را كه از آيات استخراج نموديم اشاره به اينكه اين دو بهشت و نعمتهاى آن پاداش و نتيجه و اثر خوبيهاى اعمال و اخلاق و سجيّه نيكوى شما است كه بر آن مترتّب ميگردد. انس از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين روايت ميكند كه بعد از تلاوت اين آيه فرمود آيا ميدانيد پروردگار شما چه ميگويد، گفتند خدا و رسول او داناتر است گفت خداى شما ميگويد نيست جزاى كسى كه (توحيد) باو كرامت نموديم مگر بهشت و از محمد حنفيه نقل ميكنند كه گفته آيه (مسجلة للبرّ و الفاجر) يعنى آيه مرسل است كه نيكوكار و بدكار هر دو را شامل است هر كس نيكى كند نيكى مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 48 مىبيند و هر كس بدى كند بدى بيند. (منهج الصادقين) آرى آيه مطلق است اختصاص بمؤمن ندارد شامل مؤمن و كافر ميگردد عكس العمل نيك نيك است و عكس العمل بد بد است: بلبل بشاخ سرو بگلبانك پهلوى ميخواند دوش درس مقامات معنوى دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر كاى نور چشم من بجز از كشته ندروى چون كه بد كردى بترس ايمن مباش كه بود تخم و بروياند خداش فعل تو است اين غصههاى دمبدم اين بود معناى قد جفّ القلم لكن چون مؤمن وجه قلبش بروى خداست و هدف وى در اعمال و افعالش رضا و خوشنودى او است اين است كه در آخرت كه محل قرارگاه انسان است با چندين برابر نتيجه اعمالش عايد وى ميگردد اگر چه در دنيا نيز از نتيجه اعمال خود بهرهمند است. لكن كافر چون وجه قلبش رو بدنيا است و مقصودش انتفاعات دنيوى و حظوظات مادى و لذائذ طبيعى است اين است كه نتيجه اعمال خوب وى در همين دنيا عايد وى ميگردد زيرا كه غايت و مقصود او همين بوده چنانچه اشاره مينمايد بآن قوله تعالى أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى و نيز بهمين مطلب اشاره دارد كلام رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در آن حديث مشهور (لكل امرئ ما نوى) وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ و در نزديكى آن دو بهشتى كه در آيه بالا براى (خائفين) وعده داده و براى آنان مهيّا نموده دو بهشت ديگرى است كه اين دو بوستان نزديك بقصرها و آرامگاه آنان است. سخنان مفسرين در توجيه آن دو بهشت (1) اين دو بوستان نزديك بهمان دو بوستان اوّل است و اشاره بزيادتى نعمتهاى آنان است كه از بهشتى ببهشتى و از بوستانى ببوستانى روند كه ملال بخاطر آنها نرسد. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 49 (2) اين دو بهشت دون آن دو بهشتى است كه براى (خائفين) مهيّا گرديده و اشاره بعلوّ مرتبه آنها است كه مقام سلطنت آنها فوق مراتب ديگران است زيرا كه اكثر مفسرين را عقيده بر اين است كه دون بمعنى انحطاط مرتبه و شرافت است پس بنا بر اين معنى آيه اشاره دارد كه در مرتبه پائينتر و نازلتر از مقام آن دو بهشتى كه براى آن اشخاص آماده شده دو بهشت ديگر نيز براى كسانى كه در مرتبه و مقام پائينتر از آنها محسوب ميگردند مهيّا گرديده و اين رأى را تأييد مينمايد آن حديثى كه در تفسير مجمع البيان از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نقل ميكنند كه فرموده آن دو بهشت اول از زر و براى مقربين درگاه احديّت آماده شده و آن دو بهشت پائينتر از نقره و براى اصحاب يمين مهيا گرديده. و نيز از عيّاشى و او از ابى بصير چنين نقل ميكند كه گفته بحضرت صادق عليه السّلام گفتم فداى تو شوم مرا خبر ده از مرد مؤمن كه وى را در دنيا زن مؤمنهاى باشد آيا در بهشت بين آنان ازدواج هست يا نه، فرمود يا ابا محمّد خدا عادل و حكيم است اگر مرد افضل از زن باشد او را مخيّر گرداند آن زن را از جمله زوجات خود قرار دهد و اگر زن بهتر باشد مخيّر گرداند اگر خواهد شوهر خود را اختيار كند كه او زوج وى باشد، بعد از آن فرمود نگوئيد بهشت يكى است زيرا خدا فرموده وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ و نگوئيد بهشت يك درجه و يك مقام دارد زيرا كه خدا فرموده (درجات بعضها فوق بعض) و مراتب و درجات آن بقدر اعمال است، گويد گفتم يا بن رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم چون در قيامت مقام بعض مؤمنين عالىتر و بلندتر از بعض ديگر است اگر بخواهند يكديگر را ملاقات نمايند چگونه ميسّر ميگردد فرمود آنكه مرتبه او فوق باشد تواند هبوط نمايد بمرتبه پائينتر و آنكه در مرتبه پائينتر است نتواند صعود نمايد ببالا زيرا كه شايسته آن مقام نميباشد و هر گاه ميل ملاقات يكديگر را نمايند در يك مكان مرتفعى هم ديگر را ملاقات مينمايند. علاء بن سيّابه گويد گفتم يا ابا عبد اللَّه عليه السّلام مردم از گفتار ما تعجب ميكنند كه گوئيم بعضى را از جهنم بيرون آرند و ببهشت برند و در آنجا اولياء اللَّه باشند فرمود اى علاء حق تعالى فرموده وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ بخدا قسم آنها اولياء اللَّه مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 50 نباشند گفتم آنان كافرند فرمود اگر كافر بودند بهشت نميرفتند گفتم پس مؤمن مردّد باشند فرمود بخدا قسم اگر مؤمن بودند بدوزخ نميرفتند و لكن ميانه حال باشند بعد از نقل روايت چنين گويد تأويل روايت اگر صحيح باشد اين ميشود اينان از افاضل مؤمنين نيستند. (كلام طبرسى بپايان رسيد) مُدْهامَّتانِ اين دو بهشت بسيار سبزند كه از شدّت سبزى بسياهى مانند، بعض مفسرين گويند اين آيه مشعر بر اين است كه در اين دو بهشت نباتات و رياحين منبسط و پهن بر زمين است و اشجار و فواكه در اين دو بهشت بسيار است. (منهج)يهِما عَيْنانِ نَضَّاخَتانِ در اين دو بهشت دو چشمهاى است كه طورى آب از زمين آن ميجوشد كه سنگ ريزهها و ريگهاى اطراف آن را بالا مىاندازد و اين اشاره بتفاوت مراتب بين اين دو بهشت است و دلالت دارد بر پستى مرتبه اين دو چشمه نسبت بدو چشمهاى كه در آيه بالا ذكر شده، و بر اين قياس است آنچه بعد از اين آمده، و از ابن عباس نقل ميكنند كه اين دو چشمهاى كه در بهشت ميجوشد از مشك و عنبر و كافور است و براى اولياء خدا تهيه شده و بنا بر قول ابن عباس اين چهار بهشت براى (خائفين) است (منهج الصادقين) لكن قول ابن عباس در صورتى كه سند صحيحى برايش نباشد حجت نيست و اختصاص دليل ميخواهد فِيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ با آنكه خرما و انار دو نوع از انواع فاكهة بشمار ميروند تخصيص دادن آن دو را بذكر زيادتى، منافع آنها را ميرساند. فِيهِنَّ خَيْراتٌ حِسانٌ در مقام صفت ديگرى است از اوصاف آن دو بهشت ديگر و مرجع ضمير مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 51 جمع در فِيهِنَّ قصور و منازل آن دو بهشت است با اوصاف و خصوصيات آن و خيرات جمع خيره يعنى زنهاى برگزيده نيكو سيرت و زيبا صورت رعنا قامت كه آنان با اخلاق نيك و اعمال شايسته و سجيّه نيكو آراستهاند و خيرات حسان را بزنهاى صالحه آدمى تفسير نمودهاند. حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ در مجمع البحرين چنين گفته الحور جمع حورا بالفتح و المدّ و هى شديدة بياض العين فى شدة سوادها. و از ابن ابى عمر چنين نقل ميكند كه گفته (الحواريون) چشمهاى آنان مثال چشم آهو و گاو سياه است و در بنى آدم حور گفته نشده. (پايان) حور مقصورات شايد بدل خيرات حسان باشد يعنى خيرات حسان حوريانى ميباشند پنهان شده در خيمهها كه چشمان خود را براى غير شوهران خود باز نميكنند و شايد صفت ديگرى باشد از اوصاف آن دو بهشت ديگر لكن بنا بر تفسيرى كه خَيْراتٌ حِسانٌ را بزنهاى مؤمنه دنيويّه توجيه نمودند با اين آيه ذيل لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ وفق نميدهد. از ابن مسعود نقل ميكنند كه گفته هر زنى را خيمهاى باشد كه طول آن شصت زرع است. لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ يعنى اين حوريان نامبرده براى بهشتيانند و قبلا نه انسانى و نه جنّى آنها را مس ننموده پس بنا بر آن توجيه كه مقصود از خَيْراتٌ حِسانٌ زنان خوب دنيوى باشند فضيلت ديگرى است براى آن دو بهشت ديگر نه آنكه اوصاف ديگر نه آنكه صفت يا بدل از خَيْراتٌ حِسانٌ باشد و لَمْ يَطْمِثْهُنَّ صفت حوريان است نه اوصاف زنهاى دنيا مُتَّكِئِينَ عَلى رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِيٍّ حِسانٍ متكئين حال است يعنى اهل آن دو بهشت دون، تكيه كنندگانند بر فرشهاى مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 52 عالى گسترده و بالشهاى سبز و بساطهاى قيمتى كه در منتهى درجه زيبايى است، از راغب اصفهانى است كه عَبْقَرِيٍّ حِسانٍ يك قسمى از فرش است كه خداى تعالى مثل آورده، بر فرشهاى بهشتيان. چنانچه گفته شد اكثر مفسرين آن دو بهشت اول را اختصاص بمقربين دادهاند و آن دو بهشت دون وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ كه اشاره بانحطاط مرتبه اوست اختصاص باصحاب يمين دادهاند. آرى علاوه بر اينكه كلمه دُونِهِما كه اشاره بانحطاط درجه و مقام دارد و اين توجيه را كه دو بهشت اول اختصاص بمقربين دارد و آن دو بهشت دون مخصوص اصحاب يمين است تأييد مينمايد، آثار و خواصى كه براى هر يك از آن دو بهشت بيان فرموده چنانچه اشاره ببعض آنها نموديم اين معنى را نيز بخوبى ظاهر ميگرداند زيرا آن دو بهشت اول را بخصوصياتى و آثارى معرّفى نموده و آن دو بهشت دوّم را نيز بخصوصيّات ديگرى توصيف فرموده وقتى اين آثار را مقابل هم انداختيم بخوبى ظاهر ميگردد كه آن دو بهشت اول اختصاص بمقربين دارد و آن دو بهشت دون مخصوص باصحاب يمين است. ذَواتا أَفْنانٍ كه اشاره بشاخههاى اشجار دارد و مخصوص بدو بهشت اوّل است مقابل انداخته با مُدْهامَّتانِ كه مخصوص دو بهشت دوم است و تفسير به سبزيجات زمينى و علفزارهاى سبز و خرم شده و اگر چه سبزيجات و اشجار هر دو از نباتات بشمار ميروند لكن از حيث شرف و فضيلت بين آنها تفاوت بسيار است. و نيز عَيْنانِ تَجْرِيانِ كه مخصوص به دو بهشت اول است و شدّت و زيادتى آب و جريان دائمى آن را ميرساند مقابل انداخته باضَّاخَتانِ كه اختصاص به دو بهشت ديگر دارد كه چنين جريانى ندارد، بلكه چنانچه تفسير شده مانند فواره ايست كه از آن آب ريزش نمايد و معلوم است كه بين ايندو عين تفاوت بسيار است و نيز از آيه مِنْ كُلِّ فاكِهَةٍ زَوْجانِ كه لفظ (كل) اشاره بتمام انواع و اقسام ميوهجاتى است كه براى بهشتيان درجه اول مهيّا گرديده و مزيد شرافت آنان را ميرساند و شايد زَوْجانِ اشاره بنعم روحانى و جسمانى هر دو باشد و آن را مقابل مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 53 انداخته با فِيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ كه اختصاص بدو بهشت ديگر دارد و لفظ (كل) كه در وصف فاكِهَةٌ دو بهشت اول است و در دو بهشت دوم نيست محدوديت آن دو بهشت ديگر را ميرساند. و نيز فِيهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ كه در وصف حوريان دو بهشت اول است مقابل انداخته با خَيْراتٌ حِسانٌ كه از اوصاف آن دو بهشت ديگر است و بزنهاى زيبا صورت نيكو سيرت تفسير شده و بنا بر آن توجيه كه بزنهاى آدمى تفسير شده آنان اگر چه بشر و انسان كامل و صالحند كه مقام بهشتى دارند. و از اين جهت بر حوريان بهشتى شرافت و مزيت دارند لكن چنانچه گفته شد حوريان آن دو بهشت اوّل مزيّت آنان باين است كه چون (بقصرات الطرف) معرفى شدهاند و قاصِراتُ الطَّرْفِ چنانچه تفسير نمودهاند آنان چشم از غير شوهر خود پوشيدهاند و تابع شوهر خود ميباشند، از اينجا توان پى برد كه اين حوريان نتيجه اعمال و از آثار اخلاقيّات خود اهل آن دو بهشت ظهور و بروز نمودهاند بخلاف خَيْراتٌ حِسانٌ كه بزنهاى دنيوى تفسير شده و در آن حديث فرمود در صورت مايل بودن آنها بزوج خود با شوهرهاى خود ازدواج مينمايند پس تابع آنها نميباشند زيرا كه اهل بهشت خواه زن باشد و خواه مرد هر يك شخصيت براى خود دارند و آزادند و تابع غير نميشوند پس از اين حيث بين آنان تفاوت بسيار است. و نيز آيه كَأَنَّهُنَّ الْياقُوتُ وَ الْمَرْجانُ كه از اوصاف قاصِراتُ الطَّرْفِ و حوريان آن دو بهشت اوّل بشمار آورده مقابل انداخته با حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ كه از اوصاف حوريان آن دو بهشت ديگر است و براى آنان چنين لطافت و نور و صفايى ذكر نشده. و نيز مُتَّكِئِينَ عَلى فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ چنانچه در توجيه آيه گفتيم شايد اشاره باين باشد كه نهايت مرغوبات و اشياء نفيس دنيوى بدايت و اوّل درجه آن دو بهشت اوّل بشمار ميرود و فضيلت آنها را مقابل انداخته و با رَفْرَفٍ خُضْرٍ كه اوصاف فرشهاى آن دو بهشت ديگر است و اگر چه آنها را بپارچههاى سبز مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج12، ص: 54 قيمتى معرّفى نمودهاند لكن از آيه چنين استفاده توان نمود كه روى فرش آن دو بهشت ديگر مطابق با زير فرشهاى آن دو بهشت اوّل است و شايد اشاره باين باشد كه مرتبه آن دو بهشت ديگر زير آن دو بهشت اول محسوب ميگردد. خلاصه اين توصيفات و مقابل هم انداختن اين دو بهشت را با هم دليل بارزى است بر همان توجيهى كه در آيه نموديم زيرا همانطورى كه بين كمالات مقرّبين و اصحاب يمين تفاوت بسيار است همين طور بين مقامات اخروى آنان نيز تفاوت بىاندازه است. فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ اشاره به اينكه با اينهمه نعمتهاى دنيوى و اخروى كه بشما عطاء نموده چگونه نعمتهاى پروردگار خود را تكذيب نموده و انكار ميكنيد. تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ بزرگ و بزرگوار است نام پروردگار تو كه صاحب جلال و عظمت و صاحب كرم و رحمت و فيّاض على الاطلاق است. اوّل سوره را بنام (رحمن) كه دلالت بر سعه فيض و رحمت رحمانى و فيض منبسط احدى دارد افتتاح نموده و انواع و اقسام فياضيّت خود را در خلال آيات ارائه داده و آخر سوره را بنام ذو الجلال و الاكرام خاتمه داده اشاره به اينكه آنچه عطاء نموده فقط از روى كرم و دليل بر عظمت و بزرگوارى او است و تنبيه بر اين است كه بايستى مبدء فيض را بصفات جلال و اكرام ستايش نمائيد.
|