کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
النجم: آيات 1 تا 62 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 362
سورة النّجم‏

اثنتان و ستون آية و هى مكية

 [سوره النجم (53): آيات 1 تا 25]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‏ (1) ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى‏ (2) وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ (3) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى‏ (4)

عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى‏ (5) ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى‏ (6) وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى‏ (7) ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى (8) فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏ (9)

فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏ (10) ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏ (11) أَ فَتُمارُونَهُ عَلى‏ ما يَرى‏ (12) وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى‏ (13) عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى‏ (14)

عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى‏ (15) إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى‏ (16) ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏ (17) لَقَدْ رَأى‏ مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى‏ (18) أَ فَرَأَيْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّى (19)

وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى‏ (20) أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنْثى‏ (21) تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزى‏ (22) إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى‏ (23) أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّى (24)

فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولى‏ (25)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 363

ترجمه‏

سورة النّجم در مكه فرود آمده و شصت و دو آيه است در عدد كوفيان و شصت در عدد بصريان و مدنيان و سيصد و شصت كلمه و هزار و چهار صد و پنج حرف است‏

بنام ايزد صاحب رحمت عامّ و خاص‏

قسم بستاره وقتى كه بطرف مغرب هبوط نمايد يا وقتى كه طلوع كند و بالا آيد (1)

كه گمراه نشد صاحب شما (محمد) صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم و خطا ننموده (2)

و از روى هواى نفس سخن نميگويد (3)

سخن او نيست مگر وحى كه باو وحى شده است‏

 (قرآن را جبرئيل) كه در منتهى درجه قوت و شدت (روحانى) و صاحب عقل بود بمحمد آموخت‏

و (در اوامر الهى) استقامت داشت (6)

و در حالى كه (روح الامين جبرائيل) در افق اعلى بود (6)

از محل خود تنزل نمود و فرود آمد و بقدرى (بمحمد) نزديك گرديد (7)

كه مقدار نزديكى او باندازه دو كمان تير يا نزديكتر بود (8)

و خدا وحى كرد ببنده خود (محمد) آنچه را كه وحى كرد (9)

قلب (محمد) صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم آنچه را كه ديده بود دروغ نگفت (10)

آيا مجادله ميكنيد با او در آن چيزى كه مى‏بيند (11)

و بحقيقت محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم جبرئيل را دفعه ديگر ديد

نزد سدرة المنتهى (12)

كه نزد او است بهشتى كه جايگاه (متقيان و پرهيزكاران خواهد بود) (13)

در آن هنگام پوشيده شد سدره بآنچه پوشانيد او را (14)

چشم (محمد) صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم (بچپ و راست) ميل نكرد و طغيان ننمود

محققا آيات بزرگ پروردگار خود را ديده (16)

 (آيا شما چنين آياتى از (لات) و (عزى) (17)

و (مناة) كه بت سومى شما است ديديد (18)

آيا براى شما پسر باشد و براى خدا دختر (19)

اين قسمت كردن شما بر خلاف عدل خواهد بود (20)

نيستند اين بتها مگر اسمهايى كه خودتان و پدران شما بر آنان نهاده‏ايد و خداوند براى آنها سلطنتى و تسلطى نفرستاده شما تابع گمان و هواى نفس خود گرديده‏ايد در حالى كه حقيقة از طرف پروردگار آنها هدايت كننده‏اى آمد (24)

آيا از براى انسان ميسر است آنچه را كه آرزو ميكند

پس براى خدا است آخرت و دنيا (25)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 364

توضيح آيات‏

وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‏ ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى‏ راغب در مفردات چنين گفته قوله تعالى (وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‏) گفته شده مراد بآن ستاره است و آن را تخصيص داده بهوى (كه بمعنى سقوط است) نه طلوع و ارتفاع زيرا كه لفظ نجم دلالت بر طلوع ستاره دارد پايان (در اينكه مقصود از «نجم» چيست گفتارى از مفسرين نقل شده:

1- خدا قسم ياد نموده بقرآن و قرآن در مدت بيست و سه سال آيه آيه بر پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرود آمده و قرآن را نجم ناميده نظر به اينكه آياتش از هم متفرق است و عرب شيئى متفرق را نجم نامد.

2- مقصود از نجم ستاره ثريا است كه بآن قسم ياد نموده وقتى فجر طالع مى‏گردد ثريا سقوط مينمايد و گفته‏اند ثريا نام هفت ستاره است كه شش عدد آنها ظاهر و يكى مخفى است و مردم چشم خود را بآن امتحان ميكنند.

3- مقصود گروهى از ستارگان خواهند بود كه آن وقتى كه سقوط مينمايند و مخفى ميگردند يا مقصود از (الف و لام النجم) جنس است يعنى قسم بستاره‏گان وقتى هبوط ميكنند.

و بعضى را رأى بر اين است كه مقصود از (هوى) طلوع و غروب ستارگان است كه دليل بر وحدانيت خداى تعالى خواهد بود.

4- مقصود از نجوم آن تير شهابى است كه موقعى كه شياطين رو به آسمان ميروند كه استراق سمع نمايند بآنان زده ميشود و رد ميشوند.

و در تفسير منهج از طريق عامّه از امام جعفر صادق عليه السّلام نقل مى‏كنند كه فرموده مقصود ستاره وجود محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم است كه در شب معراج از آسمان فرود آمد يا بالا رفت.

و از على بن الحسين زين العابدين عليه السّلام روايت ميكنند كه چون موقع سحر                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 365

 ميرسيد از حجره خود بيرون ميآمد و نظر بآسمان مينمود و در مقام مناجات ميگفت خدايا ستاره‏هاى آسمانت فرو رفتند و چشمهاى خلقت در خواب رفت و صداى بندگانت و صداى حيوانات ساكن شد- و پادشاهان درهايشان را بروى خود بستند و شب گردهاى آنها بر دور قصرهايشان ميگردند و پادشاهان از سائلين و از كسانى كه از آنها طلب فائده ميكنند خود را پنهان گردانيدند و تو خدايى هستى كه زنده‏اى و قوام موجودات بوجود تو است و تو را پينكى و خواب فرا نمى‏گيرد.

پايان بعضى از مفسرين از اهل معانى چنين نقل ميكنند كه قسم‏هاى قرآن دو قسم است:

يكى قسم بذات و صفات خالق جل و علا مثل (فو ربك فبعزتك و القرآن المجيد) و همچنين حروف تهجّى در اوائل سوره‏ها هر حرفى اشاره بصفتى از اوصاف الهى است.

قسم دوم قسم بمخلوقات است و آن چهار قسم است: (يكى) اظهار قدرت مينمايد مثل (و الذاريات، و المرسلات، و النازعات) و امثال آن كه بندگان را متنبه گرداند بر عموم قدرت خود و اسرارى كه منطوى در آنها است كه كنه آن را نميداند مگر راسخين در علم (دوم) قسم برستاخيز ياد ميكند براى اظهار هست آن روز مثل (لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ) (سوم) بنعمتهاى خود قسم ياد ميكند كه مردم متذكر نعمت‏هاى الهى گردند و شكر گذار شوند مثل (وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ) (چهارم) ببعض مخلوقات قسم ياد ميكند براى آنكه شرافت و عزت آنها را برساند مثل (لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ) يعنى مكه و چنين است قوله تعالى (وَ طُورِ سِينِينَ وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ) كه مقصود اظهار بزرگى آنها است و بعضى گفته‏اند هر جا كه بمخلوق قسم ياد نموده در آن (رب) مأخوذ است مثل (و النجم، و الذاريات) و اشباه آن (روح البيان) و در جاى ديگر از اين تفسير گفته شده در قسمتهاى قرآن اسرار ديگرى‏

   مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 366
نيز منطوى است چنانچه پس از تفحص از موارد قسم معلوم ميشود كه مقصود از قسم نه فقط عظمت آن چيزى است كه در جواب قسم منطوى است اگر چه چنين است لكن شايد مقصود اصلى اين باشد كه آن را شاهد و گواه آورد براى آنچه براى او قسم ياد ميكند اين است كه اينجا چون مورد قسم را مينگريم مى‏بينيم قسم بستاره وقتى هبوط و تنزل ميكند شايد اشاره بهبوط جبرائيل باشد كه هنگام وحى از مقام خود تنزل نمود تا بمرتبه حسّ رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم و بصورت بشرى آيات قرآنى را براى او تلاوت نمود.

و شايد (وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‏) اشاره باشد بصعود رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم و نزول او در شب معراج.

ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى‏ راغب در مفردات در لغت (ضلّ) چنين گويد (الضلال) عدول از راه مستقيم را ضلال نامند و ضدّ آن را هدا و هر عدول كننده از راه راست را چه عمدا باشد و چه سهوا چه كم باشد چه زياد آن را ضال نامند قوله تعالى (فَمَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها) و در لغت (غوى) گفته (الغى) جهل من اعتقاد فاسد) و در بيان آن چنين گويد جهل گاهى راجع بچيزى است كه انسان اصلا نسبت بآن هيچ حكمى نميكند نه صحيح و نه فاسد و گاهى اعتقاد خلاف مينمايد و اين قسم جهل را (غى) نامند. (پايان) پس بنا بر اين معنى نسبت بين (ضل) و (غوى) در آيه عموم و خصوص مطلق ميگردد و معنى آيه چنين ميشود كه مصاحب و رفيق شما (محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم) نه جاهل و نادان است كه از روى ندانستگى سخن گويد و نه از روى عقيده باطل و بر خلاف واقع و بيراهه شما را ارشاد مينمايد نه آنكه (غوى) بمعنى ضل و براى تأكيد آن باشد چنانچه طبرسى ره در تفسير مجمع البيان چنين اظهار نموده.

على بن ابراهيم قمى مسندا از ابى جعفر عليه السّلام چنين نقل ميكند قوله تعالى (ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى‏) تا آخر آيه وقتى از رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم سؤال شد كه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 367

 مقصود از آيه چيست فرمود وحى شد بسوى من كه‏

 (على عليه السّلام سيد المؤمنين و امام المتقين و اول خليفة يستخلفه خاتم النبيين)

و پس از اين سخن رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم مؤمنين گفتند ايمان آورديم بخدا و برسولش الخ.

وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏- إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى‏ پيغمبر اكرم از روى هواى نفسانى سخن نميگويد آنچه گويد وحى است كه از طريق حق تعالى با وحى ميگردد.

در مفردات در لغت (وحى) چنين گويد (اصل الوحى الاشارة السريعة) و چون سرعت در معنى آن مأخوذ است گفته ميشود امر وحى يعنى سريع و وحى گاهى بتوسط كلام بطور رمز گفته ميشود و گاهى بصدا بدون تركيب حروف ظاهر ميگردد و گاهى باشاره ببعض جوارح يا بتوسط كتابت وحى ميگردد پايان‏

سؤال‏

خصوصيات وحى چيست و چه فرق است بين علوم حكماء و علوم انبياء

پاسخ‏

فرق بين علوم انبياء كه از طريق وحى عالم ميگردند و علوم نظار و حكماء بسيار است و ببعض آنها در اينجا اشاره ميكنيم.

اول- انبياء در تحصيل علوم محتاج بتعلم نيستند علوم آنها موهبتى و از طرف پروردگار بتوسط فرشته وحى بر آنان القاء ميگردد و علوم آنها از آن غريزه خدا داده‏اى است كه در جبله و فطرت آنها نهاده شده نظير غريزه‏اى كه در طفل شير خوار مأخوذ است كه بودن فكر و رويه موقع گرسنگى گريه ميكند و پستان مادر را گرفته ميمكد و ميخورد و نيز عمل حيوانات بدون تعلم انجام ميگيرد مثل تار عنكبوت و كندوى زنبور عسل قوله تعالى در سوره نحل آيه 70 (وَ أَوْحى‏ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ) لكن فرق است بين عمل غريزيه حيوانات و علم انبياء كه حيوانات علم و دانشى بعلم و عملشان ندارند لكن انبياء علم بعلم خود و عمل خود دارند و بعلم وجدانى ميدانند كه علوم از طرف                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 368

 پروردگار بر آنان ريزش ميكند.

دوم- علوم انبياء از روى فكر و رويه و براهين منطقى از ترتيب دادن مقدمات قياس از صغرى و كبرى بطور مضبوط كه منتج نتيجه صحيح گردد تحصيل نشده بلكه بدون ترتيب دادن مقدمات علوم صحيح واقعى بقلبشان ريزش ميكند بخلاف علوم حكماء و اهل نظر كه هر گاه خواستند امر مجهولى را معلوم كنند بايستى از كليات علوم ضروريه بديهيه قضايايى روى قانون منطقى ترتيب دهند و مجهول را از معلوم استخراج نمايند و اين طريق را برهان نامند.

سوم- فرق است بين علومى كه از قبيل براهين عقلى حاصل ميگردد و بين علوم انبياء كه از طريق وحى پديد ميگردد كه در علوم نظرى منطقى اشتباهات بسيار است چنانچه اهلش ميدانند كه كمتر اتفاق مى‏افتد كه تمام فلاسفه و حكماء در يك مطلب نظرى اتفاق رأى داشته باشند و نيز اهل صنايع اول اختراع ناقص مينمايند بعد مى‏فهمند اشتباه نموده‏اند اهل قلم مطالبى مى‏نويسند بعد برخورد باشتباهات نموده اصلاح ميكنند لكن علومى كه از قبيل وحى بانبياء القاء ميگردد تماما بيك ميزان روى يك اصل تحقق گرفته چنانچه مى‏بينم تمام انبياء در علم توحيد و معاد و باقى معارف متفق الكلمة ميباشند هيچ پيمبرى در چيزى تكذيب پيمبر ديگرى را ننموده زيرا كه تمام آن بزرگواران از سر چشمه علم حق تعالى علم بر آنها ريزش نموده و علوم نظرى آنها مانند علوم بديهى و اوليات علوم عقلاء و خردمندان عالم بشمار مى‏آيد همين طورى كه در اوليات علوم بديهيه هيچ اشتباهى و اختلافى نيست در علوم انبياء نيز هيچ اشتباهى و خلافى تصور ندارد همه در تمام اخبارات خود متفق الكلمة ميباشند.

چهارم- علومى كه از طريق وحى بانبياء افاضه مى‏گردد فراموش شدنى نخواهد بود مثل نقش در انگشتر ثابت و مستقر ميماند لكن علومى كه از طريق برهان براى اهلش پديد ميگردد خلل پذير است و شايد سرش اين باشد كه علوم استدلالى چون از طريق برهان (انّى) است كه از اثر پى بمؤثر بردن است
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 369

 و چون آثار هر شيئى در معرض فناء و زوال است اين است كه دانشى كه از قبيل آثار پديدار ميگردد در معرض فناء و زوال خواهد بود.

         پاى استدلاليان چوبين بود             پاى چوبين سخت بى تمكين بود

 پنجم- علومى كه از طريق براهين نظريه پديد ميگردد علم حصولى كسبى و انفعالى و صورت معلوم است نزد عالم لكن علوم الهامى علم حضورى و فعلى و حضور وجود معلوم است نزد عالم و علوم وجدانى است و تفاوت بين اين دو نوع علم مانند تفاوت بين جوهر و عرض است علم حضورى كه ظفر يافتن بنحوه وجود معلوم است مثل جوهر ماند كه موجود بنفسه و ثابت و پايدار است لكن علم كسبى انفعالى مانند عرض در معرض فناء و زوال خواهد بود و لايق بقاء و ثبات نخواهد بود و سرّش اين است كه نشئه مادى و موجودات جسمانى على الدّوام در تغيّر و تحول است زيرا كه در عالم كون و فساد واقع گرديده و چون علوم انبياء از عالم ما فوق الطبيعه تنزل نموده اين است كه تغيير و تبديل پذير نميباشد و غير اينها تفاوت بين وحى و علوم كسبى بسيار است.

و تمام اين خصوصيات در باره آيات قرآن و احاديث نبوى كه از قبل پيغمبر اسلام محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم صادر گرديده بحقيقت صادق آيد.

شكى نيست كه حضرتش معلم و آموزگار نديده و استاد نداشته و با اينحال داراى علوم اولين و آخرين گرديده چنانچه قرآن مجيدش كه تمام عقلاى عالم در مقابل عظمتش زانو ميزنند شاهد بر اين است بقول آن شاعر عارف:

         نگار من كه بمكتب نرفت و خط ننوشت             بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد

 مقصودش از غمزه گوشه نظر رحمت الهى است كه از پرتو آن نظر مظهر و نماينده علم الهى گرديده و راهنمايى و پيشوايى بشر را بعهده گرفته.

و خصوصيت دوم نيز بدرستى در باره او ثابت است زيرا كه ثابت و محقق است كه در هيچ امرى تمسك ببراهين فلسفى ننموده در همه جا و در هر حكمى منتظر
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 370

 وحى بوده و آيات قرآنى را بدون سابقه فكر و نظر براى مردم اظهار مينموده.

و نيز خصوصيت سوم كه مصداق ظاهرش قرآن مجيد و احاديث قدسى است شاهد بر اين است چنانچه دانشمندان و كسانى كه تدبر در كلام اللَّه دارند بخوبى مى‏فهمند كه سبك و سياق قرآن بيك طور است و اختلافى در آن ديده نخواهد شد و اشاره بهمين دارد قوله تعالى «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً» «1» عدم اختلاف در آيات قرآن يكى از معجزات بشمار مى‏رود و دليل بارزى است بر اينكه قرآن از طريق وحى بقلب مبارك رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم القاء گرديده و چنين است خصوصيت چهارم و پنجم كه مصداق كاملش وجود آن شخص اول امكانى است كه آنچه از طريق وحى بقلب مباركش اشراق ميگرديد فراموش نمينمود بدليل آنكه حضرتش ظاهرا خط نمى‏نوشت اگر آيات قرآنى و نيز احاديث قدسى در قلب مباركش تمركز نداشت البته فراموش مينمود و شايد اشاره بهمين دارد قوله تعالى «نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» و قوله تعالى (سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى‏) «2».

و نيز اين خصوصياتى كه در وحى گفته شد ممكن است بتمامه از آيات همين سوره مباركه (و النجم) استخراج نمود.

 (وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‏) چنانچه گفته شد شايد اشاره بارتفاع و صعود رسول اللَّه (ص) و نزول او باشد در شب معراج (ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ) مصاحب و رفيق شما بيراهه نرفت‏

__________________________________________________

1- سوره نساء آيه 81 همزه استفهامى در مقام اعتراض برآمده كه چرا در قرآن تدبر نميكنيد تا بفهميد اگر قرآن از نزد غير خدا بود هر آينه در آن اختلاف بسيار يافته بوديد.

2- سوره الاعلى آيه 6 خطاب برسول اكرم است كه بزودى ما آيات قرآن براى تو ميخوانيم پس تو آنها را فراموش نكن‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 371
و جاهل و گمراه نبود تا آنكه محتاج براهنما و آموزگار باشد بلكه بسوى عالم حقيقت صعود نمود (وَ ما غَوى‏) و آنچه ديد حقيقت و واقع ديد و اشتباه در آنچه ديده بود ننمود و بخطاء نرفت و دانش او جهل مركب نبود زيرا كه علوم او از عالم ما فوق الطبيعه سر رشته گرفته نه از عالم طبيعت كه محفوف بخطاء و اشتباهات بسيار است.

 (وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏) و نيز مصاحب شما هرگز از روى قياسات تخمينيه ظنيّه سخن نخواهد گفت تا آنكه تناقض و اختلاف در بيان او پديد گردد (إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى‏) نيست سخن او مگر وحى كه داراى مزاياى ديگرى است و مثل سخنان مردمان عادى نيست كه از روى هواهاى نفسانى و ميول طبيعى سخن گويند بلكه ناشى از ارتباط قلب نبى است بعالم علوى و علومى كه از عالم ما فوق الطبيعه اخذ مينمايد علم حضورى وجدانى و نحوه وجود معلوم است نه علم حصولى و صورت معلوم كه از كيفيات نفسانى بشمار ميرود.

و نيز صاحب وحى از راه باطن بحقايق و واقعيات ظفر مى‏يابد نه از طريق مشاعر حسى كه فقط بعوارض از رنگ و شكل و باقى عوارض تعلق ميگيرد و اضافه بر اينكه چنين دانشى بكنه و حقيقت اشياء نميرسد و نيز اشتباه و خطاء در آن بسيار است در ذهن باقى نميماند زيرا كه آن امر عرضى و از كيفيات نفسانى بشمار ميرود لكن آنچه را كه نبى از طريق وحى آموخت در نفس او تمركز دارد و هيچ وقت فراموش نخواهد نمود زيرا كه در اينجا اتحاد عاقل و معقول تحقق دارد.

سؤال‏

چه فرق است بين وحى و الهام كه وحى را بپيمبران صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم اختصاص ميدهند و الهام را باولياء (ع) نسبت ميدهند.

پاسخ‏

چنانچه در جاى خود مبرهن گرديده مأخذ وحى و الهام يكى است كه هر دو از عالم ما فوق الطبيعه سر رشته گرفته لكن گويند وحى مخصوص بآن كسى است
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 372

 كه فرشته حامل وحى را در خواب يا در بيدارى بچشم سر ببيند و بگوش حسى كلمات وحى را بشنود لكن الهام چنين نيست آن مطالب و معانى واقعى كه بدون سابقه فكر و ترتيب مقدمات در قلب ولى ريزش ميكند و نميداند از كجا آمده آن را الهام گويند اين است كه مأخذ وحى و الهام يكى است وحى مخصوص بپيمبران خواهد بود كه قواى باطن آنها در منتهى درجه قوت و شدت و تجرد است و چنان بعالم علوى مرتبط گرديده‏اند كه قواى ظاهرى آنها در گرفته بنور توحيد گرديده.

اين است كه بقواى ظاهرى نيز ملك را مى‏بينند و آواز ملك را ميشنوند لكن كسى كه بمقام نبوت نرسيده چنين تجردى براى وى نيست اگرچه در تمام خصوصيات پنج‏گانه كه در وحى گفته شد نبى و ولى با هم شركت خواهند داشت عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى‏ ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى‏ وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى‏ ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏ در اينكه مقصود از (شَدِيدُ الْقُوى‏) كه به پيمبر اسلام تعليم نمود كى بود.

اكثر مفسرين را رأى بر اين است كه مقصود جبرئيل امين و ملك وحى است كه در منتهى درجه قوّت و شدّت است و از شدّت قوت او بود كه شهرستان قوم (لوط «ع») را از زمين كند و بهوا بلند نمود و برگردانيد و نيز قوم ثمود را بيك صيحه هلاك گردانيد (ذو مرّة) صفت ديگرى است از فضائل جبرائيل كه صاحب قوت و شدت عقل و فطانت و رويه ميباشد بلكه حكماء از جبرائيل تعبير بعقل فعال نموده‏اند و گويند عقول تمام عقلاء عالم مرتبط باو است (فاستوى) راست بايستاد و صورت اصلى خود را به پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم نشان داد و از بعض روايات نقل شده كه هيچ پيمبرى جبرائيل را بصورت اصلى نديد مگر پيمبر خاتم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم كه حضرتش دو مرتبه او را بصورت حقيقى خودش مشاهده نمود يك دفعه در زمين در طرف مشرق و دفعه ديگر در آسمان در شب معراج نزديك (سدرة المنتهى) (وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى‏) در صورتى كه جبرائيل در افق بالاترى بود شايد اشاره باين باشد كه جبرئيل با آنكه در عالم (ما فوق الطبيعه) مقام دارد (ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى)                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 373

 نزديك شد برسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم و شدّت قرب وى بحضرتش و فاصله او با رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بقدر (قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏) مانند مقدار دو كمان يا نزديكتر بود يعنى بطورى جبرئيل به پيغمبر نزديك گرديد كه اگر كسى ميخواست مسافت بين او و پيمبر را مقياس كند بقدر فاصله دو كمان يا كمتر بود و ظاهرا تشبيه معقول است بمحسوس و مقصود قرب معنوى است نه حسى.

فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏

 پس خداى تعالى وحى كرد ببنده خود محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم آنچه وحى كرد در تفسير منهج الصادقين چنين گويد بعضى از مفسرين گويند تمام ضمائر از قوله تعالى علّمه شديد القوى تا قوله تعالى (فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏)

 راجع بحضرت احديت است و مراد بشديد القوى شدّت قدرت و قوّت او تعالى است چنانچه فرموده (هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ) و دنوّ حق تعالى بنبىّ اشاره بمرتبه بلند او و رفعت مقام وى نزد حضرت صمديت خواهد بود و مقصود از (تدلّى) چنين است كه حق تعالى حبيب خود محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم را بجانب خود مجذوب گردانيد و شاهد بر اين توجيه روايت انس است در ضمن حديث معراج كه فرموده (پس نزديك شد محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بجبار پس تدلّى پيدا نمود) و بقدرى نزديك شد (بقرب معنوى نه حسى) كه فاصله محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم با حق تعالى (در مثل) بقدر فاصله دو كمان يا نزديكتر بود و بروايت حسن بن فضل محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بعرش نزديك شد پس آويخته شد يعنى دست بحجب و سرادقات عرش زد و چون قدمش را جاى قرار داد نبود در هوا بايستاد حق تعالى با وحى نمود. پايان ديگرى گفته ضمير (دَنا فَتَدَلَّى) راجع به پيمبر است و ضمير (كان) راجع به قرب پيمبر است بحق سبحانه و ضمير (فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏)

 راجع باو تعالى است يعنى در شب معراج حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم نزديك شد بجناب احديت و از حيث منزلت و مقام مقرب درگاه او گرديد پس (متدلّى) شد و سر فرود آورد براى اداء سجده عبوديت و قول حق تعالى (فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏)                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 374

 كنايه از شدّت قرب و تقرير شدت محبت است و اين مثالى بوده است در عرب كه براى تأكيد عهد و ميثاق هر يك از متعاقدين كمان خود را حاضر ميكرد و با هم جفت نموده و يك دفعه ميكشيدند كه باتفاق هم تير رها ميشد اشاره به اينكه موافقت بين ما استوار گرديده بطورى كه رضايت هر يك رضايت ديگر سخط هر يك سخط ديگرى خواهد بود.

و آيه اشاره به اينكه محبت و قرب محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بحق تعالى بدرجه‏اى رسيد كه رضاى حق تعالى رضاى او و رضاى او رضاى خدا است و مقبول او مقبول خدا و بعكس مقبول خدا مقبول اوست.

و نيز نزد اهل تحقيق (دنى) در آيه اشاره بمقام نفس مقدس او است و (تدلّى) بمنزله دل مطهر او (فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ) اشاره بمقام روح طيب او و (او ادنى) اشاره بمرتبه سرّ منور او، نفس او در مقام خدمت بود، و دل او در منزل محبت، و روح او در مقام قرب، و سرّ او در مقام مشاهده. (پايان) و در تفسير على بن ابراهيم قمى چنين است (إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى‏ عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى‏) يعنى خداى عزّ و جل (ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى‏) يعنى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم (وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى‏) يعنى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم (ثم دنى من ربه) يعنى محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بپروردگار خودش نزديك گرديد (فتدلى) پس تدلى پيدا نمود (فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏) و نزديكى او بخدا بقدر فاصله مقبض قوس (يعنى دسته كمان كه بدست ميگيرند) باوتر آنجايى كه تير از آن رها ميشود يا نزديكتر بود و بروايت عياشى از ابى جعفر عليه السّلام در معنى آيات چنين نقل ميكنند كه فرموده فاصله بين كلام و استماع رسول مثل فاصله بين وتر قوس و عود آن بود و وقتى از رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم پرسش شد از آن وحى كه فرموده (فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏)

 فرمود وحى شد بسوى من كه‏

 (على عليه السّلام سيد المؤمنين و امام المتقين و قائد الغرب المحجلين و اوّل خليفة يستخلفه خاتم النبيّين صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم)

پس قوم گفتند بخدا و رسولش ايمان آورديم (پايان)                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 375

 و از بعض عرفاء است كه قوله تعالى (فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏) اشاره باين است كه دورى رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم از حق تعالى فقط از حيث دو صفت است يكى وجوب وجود كه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم ممكن الوجود بود و ممكن فى حد ذاته (ليس و به ايس) يعنى هر چه دارد از وجود و كمالات وجود همه از خدا و قائم باو است هم در اصل وجود و هم در بقاء محتاج بواجب الوجود است و تمام ممكنات خواه ملك باشد يا نبى يا ولى از نيستى ذاتى و پس از عدم بوجود آمده‏اند.

ديگر قدم ذاتى كه خداى تعالى قديم بالذات و ازلى و ابدى است لكن غير او اگر شيئى زمانى مادى است وجودش مسبوق بزمان سابق و لاحق ميباشد و اگر مجرد از ماده است وجودش مسبوق بعدم ذاتى است و وجود رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم نظر بدلالت احاديث بسيار اول ما خلق اللَّه بشمار ميرود پس باعتبار روح مجردش حدوث ذاتى دارد نه زمانى زيرا كه در آن مرتبه زمانى نبوده كه بر او سبقت داشته باشد لكن باعتبار جسد شريفش هم حدوث زمانى دارد و هم حدوث ذاتى زيرا كه هر شيئى مادى مسبوق بماده و مدت است.

خلاصه حكماء الهيين گويند نبى خاتم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم از حيث تمام صفات و كمالات مظهر و نماينده صفات جلال و جمال ذو الجلال بوده مگر در دو جهت يكى وجوب وجود و ديگر قدم ذاتى و گويند (قوسين) در آيه اشاره بهمين دو مرتبه است كه دورى حضرتش را از خدا تشبيه بدو قوس يعنى بود مرتبه نموده خداى تعالى واجب الوجود و محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم ممكن الوجود است خداى تعالى قديم ذاتى و محمد حادث ذاتى است لكن از حيث صفات مظهر و نماينده تمام صفات جلال و جمال الهى است كه وجود شريفش آينه مانند در مقابل شمس وجود نماينده‏گى مى‏دهد.

ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏ دل محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم در آنچه از آيات پروردگارش ديده بود دروغ نگفت از اين آيه توان استفاده نمود كه مرجع ضماير در آيات بالا خدا است نه جبرئيل زيرا

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 376

 بدليل اجماع مسلمين و اخبار متواتره پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم هنگام وحى جبرئيل را بچشم سر بصورت نيكو ميديد و بگوش حسى آيات را ميشنيد و در اين آيه ديدن را نسبت بقلب محمد «ص» ميدهد شايد الف و لام (الفؤاد) الف و لام عهد باشد يعنى دل محمد «ص» آنچه ديد خطا و دروغ نبود عين واقع و حقيقت را مشاهده مينمود.

و ممكن است الف و لام جنس باشد كه بطور كلى آنچه را كه انسان بدل و قلب ادراك مينمايد و بوجدان سرى و باطن درك ميكند خطا در آن نيست زيرا كه در حواس ظاهره مثل ديدن بچشم شنيدن بگوش خطا بسيار است لكن در وجدانيات خطا راه ندارد و پيغمبر اكرم «ص» از راه سرّ و قلب منور در گرفته بنور توحيد چنان بقرب معنوى نه حسى بخدا نزديك گرديد كه بدون واسطه ملك علوم لدنى بقلب مباركش ريزش مينمود.

از ابن عباس روايت ميكنند كه محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم خدا را بقلب ديد نه بچشم و نيز محمد حنيفه از پدر بزرگوارش (ع) چنين نقل ميكند كه حضرت رسول (ص) (بعين اليقين) خداى خود را از آيات روشن و بوسيله آنچه مشاهده نموده بود شناخت اگر چه قبلا هم عالم بود.

لكن اين رؤيت آيات براى اطمينان قلب مباركش بود نظير قول ابراهيم كه وقتى گفت (رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‏) بوى خطاب شد (أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى‏ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي) و در منهج الصادقين از ابو سعيد خدرى روايت ميكند كه در پاسخ سؤال از حضرت رسول «ص» از قوله تعالى (ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏) فرمود (رايت نورا) و اين روايت را از عكرمه و مجاهد نيز نقل ميكنند.

و ميتوان فقرات اين آيات را شاهد بر اين توجيه گرفت يكى (عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى‏) چون ببرهان عقلى و نقلى ثابت گرديده كه پيمبر خاتم (ص) از حيث مرتبه و مقام اول ما خلق اللَّه بشمار ميرود چگونه ميشود تصور نمود كه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 377

 شاگرد جبرئيل «ع» باشد و از جبرئيل علم بياموزد و اينكه بتوسط جبرئيل «ع» قرآن بر وى فرود مى‏آمد باعتبار مرتبه حس و جسم مباركش بوده نه باعتبار روح مقدسش و ظاهرا اين آيات در مقام فضائل روح شريفش برآمده نه باعتبار مقام حسى او.

و ديگر قوله تعالى (وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى‏ بنا بر اينكه مقصود از ضمير (هو) جبرئيل باشد بايستى بگوئيم مقام جبرئيل فوق مقام محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم است با اينكه چنين نيست.

و نيز قوله تعالى (فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏)

 مشعر بر اين است كه مرجع تمام ضمائر خدا است كه بعدش محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم وحى نمود زيرا كه آيات در يك سياق است و ميتوان از آن استخراج نمود كه وقتى رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بمقام قرب رسيد حق تعالى بدون واسطه ملك بقلب رسولش وحى نمود بلكه توان گفت شايد با او تكلم كرده باشد چنانچه با موسى (ع) تكلم نمود.

پس از اين بيانات خواهيد فهميد كه بهترين توجيهات توجيه دوّم است كه از تفسير على بن ابراهيم قمى و ديگران در بالا نقل نموديم.

 (و اللَّه عالم باسرار كلامه) أَ فَتُمارُونَهُ عَلى‏ ما يَرى‏ آيا اين مردم در باره آنچه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم از آيات پروردگارش بعيان ديد مجادله ميكنند.

شايد (ماء) موصوله با صله‏اش اشاره باشد بر آنچه پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم از آيات ظاهر و روشن حق تعالى بچشم دل ديد و (ماء) استفهاميّه در موقع تعجب در مقام اين باشد كه آنچه محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم ديد و خبر داد بچشم دلش و و جدان قلبى خود بوده و چون امور وجدانى شك بردار نيست و جدال و شك در آن راه ندارد چگونه كفار در باره وحى و امور وجدانى در مقام مجادله و تكذيب رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم خداى تعالى برميآيند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 378

 و شايد مقصود از (عَلى‏ ما يَرى‏) جبرئيل باشد كه حضرتش خبر داد كه در شب معراج جبرئيل را بصورت اصلى ديدم و در اين قسم از رؤيت كفار با او مجادله و انكار مينمودند.

و چون (على) در جمله (عَلى‏ ما يَرى‏) متضمن علو و برترى و غلبه است غرض كفار از اين مجادله و انكار علو و برترى بر محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بود كه باين كار بروى غالب گردند و بگمان فاسد خودشان نور خدا را توانند خاموش گردانند غافل از اينكه (و اللَّه متم نوره و لو كره الكافرين) لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى‏ عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى‏ عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى‏ إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى‏ و بحقيقت رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم دفعه ديگر او را ديد نزد سدرة المنتهى كه در آنجا بهشتى است كه مأوى و جايگاه مؤمنين و پرهيزكاران خواهد بود بنا بر اينكه مقصود از رؤيت قرب معنوى و ديدن چشم دل باشد (المنتهى) اشاره بمنتهى درجه قرب معنوى رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم است كه براى موجود ممكن فوق آن مقام و رتبه‏اى متصور نخواهد بود.

و بنا بر اينكه مقصود از رؤيت، رؤيت بچشم سر باشد چنين ميشود كه دفعه ديگر محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم جبرئيل را نزد سدرة المنتهى كه در آنجا بهشت موعود است بچشم ديد چنانچه در احاديث رسيده كه رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم در شب معراج دو مرتبه جبرئيل را بچشم سر ديد و از حضرتش چنين نقل ميكنند كه فرموده جبرئيل را در سدرة المنتهى ديدم و عظمت و بزرگى او طورى بود كه تمام سدرة المنتهى را فرا گرفته بود.

و در اينكه سدرة المنتهى چيست رواياتى رسيده و از علماء در باره آن بياناتى شده.

بروايت ابو هريره حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرموده چون در شب معراج مرا بآسمان بردند و بسدره رسيدم گفتند اينجا جاى هر كس از امت تو است كه بر سنت تو                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 379

 قيام نمايد و در اينجا چهار جوى ديدم كه از زير آن آب بيرون ميآمد و شايد همين باشد مقصود از قوله تعالى در سوره محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم كه فرموده:

 (أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ) تا قوله تعالى (مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى) يكى آب تازه پاك و ديگر از شير و ديگر از خمر و ديگرى از عسل تصفيه شده و در آنجا درختى بود كه سوار تندرو هفتاد سال در سايه آن ميرود.

و بروايت طبرسى از حضرت رسول «ص» است كه فرموده در آنجا درختى ديدم كه در هر برگى از آن ملكى ايستاده و خدا را تسبيح و ستايش ميكند.

و بروايت ابو هريره فرموده آن درخت از نور كبرياء الهى پوشيده شده بود و حسن و نضارت آن درخت بطورى بود كه وصف كننده‏گان از وصف آن عاجز باشند.

راجع بمعراج بعضى از جماعت مسلمين از حكماء و نيز جماعتى از تذكره نويسان چنين گمان كرده‏اند كه روح رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بآسمانها رفت نه جسم طبيعى او لكن آنچه از آيات قرآنى و احاديث بطور تواتر بما رسيده و محققين و دانشمندان اسلامى پذيرفته‏اند همانست كه حضرتش با همين جسم طبيعى بآسمانها صعود كرده و تمام پيمبران گذشته را ملاقات نموده و با آنان سخن گفته و به سدرة المنتهى رسيده و خدا بطريق وحى با او تكلم نموده و وقتى برگشت هنوز چفت درب خانه‏اش كه موقع رفتن باز كرده بود تكان ميخورد.

و چون اين مطلب امرى است ممكن و دليلى بر محاليت آن نداريم و مخبر صادق خبر بوقوع آن داده ما قبول ميكنيم و بآن ايمان داريم بلكه اگر بخواهيم معراج جسمانى را تطبيق كنيم با كشفيات امروزه كه بعض از اسرار طبيعت آشكار گرديده از قبيل قوه جاذبه كه گويند سرتاسر موجودات را گرفته و قوه مغناطيسيه كه اندازه‏اى از آن در هر بشرى موجود است گوئيم اين قواى طبيعى چنان در وجود شريفش قوى بوده كه توانسته جسم ثقيل خود را با سرعتى سريعتر از سرعت نور حركت دهد و محالى بنظر نميآيد.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 380

 و اين توجيه بنا بر اين است كه ما روح مجردى قائل نباشيم لكن بنا بر اينكه روح انسان را مجرد بدانيم و تصديق نمائيم كه روح محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم در اعلا درجه تجرد بوده بلكه اول ما خلق اللَّه و موازى عقل كل بشمار آريم تصديق بمعراج جسمانى آن حضرت براى ما خيلى آسان ميگردد زيرا چنين روحى قوت اراده او طورى است كه بخواست خدا تواند با سرعت شديدى جسم خود را باطراف عالم گردش دهد و عجائب خلقت را بعيان مشاهده نمايد بدون آنكه براى او زحمتى پديد گردد زيرا كه جسم آلتى است براى روح و باراده روح حركت ميكند.

سؤال‏

وحى به پيمبران چگونه ميرسيد؟

پاسخ‏

1- رأى بعض متكلمين كه بوجود مجردى غير از خدا قائل نيستند اينست كه در طريق وحى گويند جبرئيل «ع» كه او را فرشته وحى نامند چون فرشتگان جسم لطيفند بصورت مادى جسمانى نزد رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم متشكل ميگرديد و از مرتبه خود باذن خالق متعال فرود ميآمد و الفاظ و آيات قرآنى را بر حضرتش قرائت مينمود و بر باقى پيمبران نيز بهمين طريق.

2- رأى بعض حكماء بر اين است كه مقصود از جبرئيل حامل وحى عقل فعال است كه او را در سلسله عقول عقل دهم ميدانند و گويند عقل پيمبر چون در مرتبه صعود متصل بعقل فعال گرديده از آنجا وحى بر وى فرود ميآيد.

حكماء و دانشمندان گويند عقل انسانى در مقام صعود چهار مرتبه دارد:

اول- عقل هيولايى و آن همان قوه و استعدادى است كه در اوائل خلقت خداى متعال در بشر قرار داده كه بآن مستعد و قابل استكمال است.

دوم- عقل بالملكه كه پس از تحصيل مقدارى از تحصيل كمالات نصيب وى گرديده مثل ملكات حميده و علوم حقيقيه.

سوم- عقل بالفعل و آن وقتى است كه بالفعل كمالاتى در وى موجود گردد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 381

 مثل ملكه اجتهاد و استنباط احكام يا علوم ديگر يا اوصاف حميده مثل ملكه حكمت، شجاعت، عفت، عدالت كه از اين علوم و ملكات تعبير به قوّه قدسيه مينمايند چهارم- عقل مستفاد و آن وقتى تحقق پذيرد كه عقل انسانى كاملا مرتبط گرديده بعقول كليه و از آنجا اخذ علوم و معارف نمايد و تا اينجا عقل نظرى منتهى ميگردد و تمام كمالات علمى در آن بالفعل حاصل ميگردد اگر چه بين واجدين آن نيز از حيث درجات تفاوت بسيار خواهد بود لكن اصلش همين است.

اين است كه محققين از حكماء و عرفاء گويند نبى انسانى است كه در مرتبه عقل نظرى و عقل علمى در منتهى درجه كمال رسيده باشد بعقل نظرى مرتبط بعالم روحانيين گرديده و انوار قدس الهى را مشاهده مينمايد و بسبب اتصال او بعالم ربوبى علوم و معارف بقلب او ريزش مينمايد و تجليات انوار الهى را معاينه مينمايد.

و بطريق عقل عملى كه وقتى قواى نفسانى آدمى در عمل كامل گرديده نفس از مرتبه خود صعود مينمايد و مرتبط ميگردد بعالم علويين و باذن خدا در مواد موجودات متصرف ميگردد و چون قواى روحانى رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم مرتبط گرديده بعالم مجردات اين است كه بعقل مجردش ملائكه را بچشم سر بصورت مناسب مينگرد و بگوش مجردش آواز ملك وحى را ميشنود زيرا كه تمام قواى ظاهره و باطنه نبى مرسل در گرفته بنور توحيد است و بقوت نفس شريفش در مواد موجودات متصرف ميگردد و باذن خدا بهر صورتى كه خواهد در ميآورد و باين طريق ميتوان جمع نمود بين آيات قرآن و احاديث زيرا قوله تعالى (فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏)

 شايد اشاره باين باشد كه خداى متعال بدون توسط ملك برسول خود وحى فرستاد و اين نيست مگر بآن ارتباط كاملى كه حضرتش بمقام روحانيين داشته.

و نيز در آيات ديگر چنانچه استظهار نموديم مثل آيه سوم:

 (إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى‏ عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى‏) و آيات ديگر كه بعضى نسبت بجبرئيل                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 382

 داده‏اند و بعضى بخداى تعالى و هر يك باعتبارى صحيح است.

و تحقيق اين است چه بگوئيم وحى بتوسط فرشته وحى فرود ميآمد يا بدون واسطه اصل مطلب يكى است كه روح نبى بآن ارتباط كاملى كه بعالم (ما فوق الطبيعه) پيدا نموده علوم و معارف از مبدء تجليات انوار الوهيت بقلب مباركش القاء ميگردد و فرشته وحى كه عبارت از ظهور تجليات انوار احديت است بقلب نبى مرسل تظاهر مينمايد و در مرتبه نفس و قواى نفسانى او نيز بصورت مناسب بظاهر پيدايش نموده و القاء وحى ميكند.

ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏ لَقَدْ رَأى‏ مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى‏ (زاغ) در لغت بمعنى ميل كردن است يعنى با اينهمه عجائب صنع عالم خلقت و غرائب عالم ملكوت و احاطه بعالم جبروت كه در طريق سير نوردى بجانب محبوب مشاهده مينمود بآن متانت و استقامت و علوّ همّت با آنكه همه موجودات را در زير پاى خود مشاهده مينمود و ازليت و ابديت را در شعاع نور احديت با هم ميديد طرفة العينى باين طرف و آن طرف ميل ننمود فانى در حق و محو در در وجود ازلى بود و در حديث دارد كه حضرتش در شب معراج هر يك از پيمبران را در مقام خودشان ملاقات نمود و با آنها سخن گفت و نيز تمام عوالم خلقت را با هم مشاهده نمود و دانست جهنم و جهنميان كيانند و نيز بهشت و بهشتيان كدامند و تمام آنها را بچشم ديد با آنكه بسيارى از بهشتيان و جهنميان هنوز در عالم طبيعت پيدايش ننموده بودند.

آرى آن روح پاك محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بود كه بهمه آنها احاطه نموده و هر يك را بجاى خود ديد با اينحال بر هيچ ذره‏اى از ذرات نظر نيفكند و ديده دل او جز بمشاهده جمال الهى بچپ و راست التفات ننمود و در (مقعد صدق عند مليك مقتدر) ثابت قدم بود.

 (وَ ما طَغى‏) و از آن حدى كه براى وى تعيين شده بود تجاوز ننمود.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 383

 شايد مقصود آن حد امكانى است كه ممكن هر قدر داراى علو مقام گردد ممكن نيست از حد امكان تجاوز نمايد و واجب گردد لكن چنانچه از طريق عمل و نقل ثابت گرديده كه پيمبر خاتم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم در مرتبه شرافت و احاطه اول تجلى نور اعظم و در مرتبه عقل اول ظهور عقل بلكه خود عقل اول است كه تمامى موجودات ممكنات در مرتبه نازله او ميباشند.

 (لَقَدْ رَأى‏ مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى‏) شايد (من آيات) (من) بيانيه باشد يعنى پيمبر اكرم «ص» در شب معراج آيات بزرگ الهى را مشاهده نمود و شايد (من) تبعيضيّه باشد يعنى محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بعض آيات عظمت و كبريايى را ديد مثل اينكه جبرئيل را بصورت اصلى خود مشاهده نمود و نيز بهشت و جهنم و انواع و اقسام ملائكه و روحانيين را بعيان ديد.

خلاصه در شب معراج چنانچه از احاديث استفاده ميشود عالم ملك و ملكوت را برسول اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم ارائه دادند و شايد در تمام اوقات چنين بوده كسى كه در اين آيات اندكى تدبر نمايد بذره‏اى از فضائل بى‏انتهاى پيمبر خاتم (ص) مطلع ميگردد ببين چقدر فرق است بين سيد و رسول ما محمد «ص» و پيمبر اولو العزم موسى بن عمران (ع) كه با آن مقام رسالتى كه داشت بيك تجلّى ربانى كوه مندك شد و نزديك بود جبل انيت او نيز مضمحل گردد و تاب تجلى حقانى را نياورده غش نمود.

لكن سيد ما چنانچه همين آيات ارائه ميدهد در شب معراج از (قاب و قوسين) گذشت و از (سدرة المنتهى) بمقام (او ادنى) رسيد و آنجا سراسر گيتى را زير پا آورد و جهان و جهانيان در آينه روحش جلوه‏گر گرديدند و پرده طبيعت از پيش نظرش برداشته شد و در شعاع نور فيض منبسط ازلى زمان و زمانيات و مكان و مكانيات و اول و آخر را با هم در يك جا نگريست (و اوحى الى عبده ما اوحى) وقتى باين مقام رسيد وحى شد باو آنچه بايد وحى شود.

 (و بجنة الماوى) رسيد و از افلاك و مراتب خلقت بالا رفت و هر يك از                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 384

 پيمبران را در محل اقامت‏گاهشان ملاقات نمود و با آنان سخن گفت و جهنم و جهنميان و بهشت و بهشتيان را بچشم مشاهده نمود با آنكه بسيارى از آنها هنوز در عالم طبيعت ظهور و بروز ننموده بودند همه چيز در آينه قلبش هويدا گرديد.

چه متانت و استقامت و قلب قوى خواهد كه در چنين وهله‏اى خود را نبازد و بچپ و راست نظر نيفكند و زير پاى خود عالم هستى و گيتى پهناور عالم ممكنات را بنگرد و بآن التفاتى ننمايد فقط ببالاى خود نگاه كند كه عظمت خالق را ببيند.

آرى بايستى چنين باشد روح نيرومند و بزرگى (روح محمّد «ص») كه تا قيامت برهنمايى خلق فرمان دارد بايستى بر جسمش غالب باشد بلكه بايد بر تمام جهانيان استيلاء و برترى داشته باشد و اول و آخر را با هم بيند و گر نه لايق پيشوايى كافه خلق نباشد.

چگونه روح پاك محمد «ص» چنين نباشد در صورتى كه وجود مباركش (تحت الشعاع) نور احدى و محل جلوه‏گاه مقام ربوبى و اول ما خلق اللَّه بشمار ميرود و تمام كائنات تحت الشعاع نور وجودش و تحت احاطه جلوه نورانى او واقعند و بتوسط وجود او از حق تعالى فيض وجود ميگيرند حديث قدسى‏

 (لولا لما خلقت الافلاك)

شاهد بر اين است.

أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى‏ در اينكه (لات و العزى و مناة) سه بت بزرگ بودند كه در زمان جاهليت اعراب آنها را پرستش مى‏نمودند و بوجود مبارك رسول هاشمى صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم آنان اعدام گرديدند حرفى نيست لكن در اينكه چه قسم بتى بودند از مفسرين گفتارى نقل گرديده.

1- بعضى گفته‏اند (لات) تانيث اللَّه است مثل عمر و عمره عباس و عباسيّه زيرا كه مشركين گمان ميكردند كه بتها مؤنث‏اند اين بود كه (اللات) را
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 385

 تأنيث (اللَّه) آورده‏اند و العزى را مؤنث (اعزّ) بمعنى عزيز ميدانستند (ابو الفتوح) 2- (العزى) درختى بود كه عطفان و مشركين آن را مى‏پرستيدند در زمانى كه اسلام قدرت گرفت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم خالد بن وليد را فرستاد و آن درخت را قطع نمود خالد وقتى آن درخت را قطع نمود از ميان آن شيطانه‏اى بيرون آمد كه موى خود را پراكنده نموده بود و بر صورت فرو ريخته و دست خود را بر سرش نهاده و مردم را بعبادت آن درخت ميخواند خالد شمشير بر او زد و او را كشت پس از آن اين شعر را انشاد نمود:

         يا عزّ كفرانك لا سبحانك             انّى رايت اللَّه قد اهانك‏

 پس از آن برگشت و حكايت را بحضرت رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم گفت فرمود (تلك العزى) اين شيطانه بود و ديگر هرگز كسى وى را عبادت نخواهد نمود.

و (منات) سنگى بود كه طائفه (هزيل) و (خزائه) وى را پرستش مينمودند و بروايت ابن عباس آن بت طائفه (ثقيف) بود كه گرد آن طواف ميكردند يا بتى بود كه (بنو كعب) آن را عبادت ميكردند و آن فعله مأخوذ از مناة بمعنى (قطعه و اراقه) و آن سنگ باين اسم ناميده شده براى آنكه نساك در زير آن ذبح و قربانى مينمودند و براى تبرك خون آن را آنجا ميريختند و منات را تأنيث (المنان) كه اسمى از اسماء الحسنى الهى است قرار دادند.

و گويند (منات مأخوذ از (نوء) مى‏باشد و باين نام خوانده شده زيرا كه كفار در زير آن طلب باران مينمودند خلاصه اين سه بت از سنگ بود كه در كعبه گذارده بودند و آنها را ميپرستيدند. (منهج الصادقين) (راغب) گفته) (اللات) و (العزى) دو بتند و اصل اللّات اللَّه است و هاء را از آن حذف نمودند و بجاى آن تاء زياد نمودند و آن را مؤنث نمودند (تنبيها على قصوره) براى اينكه دانسته شود كه آنها در مرتبه حق تعالى نيستند و بگمان آنان عبادت آنها سبب تقرب آنها ميشود بخدا. پايان‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 386

خلاصه چون مشركين بتها و نيز ملائكه را دختران خدا مينماميدند اين بود كه آيه در مقام توبيخ آنان بهمزه استفهامى كه در موقع انكار ميآوردند بمشركين خطاب سرزنش آميز مينمايد كه آيا چنين مقام و رتبه‏اى كه خدا بمحمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم داد كه او را از (سدرة المنتهى) گذرانيد و بقاب قوسين او ادنى بالا برد و روح پاك آن سرور را جلوه‏گاه فيض منبسط خود گردانيد و عالم خلقت را باو ارائه داد خدايان شما چنين مقام و رتبه‏اى بشما توانند داد.

أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنْثى‏ تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزى‏ آيا شما داراى فرزندان پسر باشيد و از براى خدا دختران اينجا نيز همزه استفهامى در مقام توبيخ و سرزنش آنها است كه اين قسمت ناروايى است كه از روى جهالت و ظلم ميكنيد زيرا پسر كه بنظر شما شريف‏تر از دختر است نسبت بخود ميدهيد و ملائكه را بنام دختران نسبت بخدا ميدهيد.

إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ اين بتهايى را كه شما پرستش مينمائيد و براى آنان مقامى و مرتبه‏اى قائل ميباشيد اينان فقط اسم بلا مسمّى ميباشند خالى از حقيقت و جمادى بيش نيستند هيچ قدرت و سلطنتى براى آنها نيست و شما از روى جهالت و نفهمى و هواى نفسانى چنين گمان ميكنيد كه از اين بتها كارى ساخته ميگردد و بعبادت آنها بحق تعالى تقرب ميجوئيد.

واقعا بسيار جاى تعجب است چگونه انسان كه دعوى عقل و دانش ميكند و خود را اشرف موجودات ميداند بجمادى كه ساخته شده دست بشرى است سر فرود ميآورد و از آن حاجت ميطلبد و بدون دليل و مدركى براى آن قدر و منزلتى قائل ميگردد و آنان را واسطه بين خود و خدا مى‏پندارد چنانچه در قرآن مجيد حكاية از آنها فرموده (ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏)                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 387

 و اين را ندانسته كه طريق تحصيل قرب بخدا چنين نيست كه اينان گمان نموده‏اند بلكه كسى كه دل و قلب خود را از آلودگيها و قذارات طبيعى و اخلاقى تصفيه نمايد و مطيع سفراى الهى و امر حق تعالى گردد و محبت او را در قلب خود بپروراند از هر چيزى بخدا نزديكتر مى‏گردد و ديگر در فيض گرفتن محتاج بشفيع و واسطه نميباشد.

وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى‏ أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّى فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولى‏ شايد آيه اشاره باين باشد كه پس از آنكه بتوسط پيمبران طريق قرب شما بخدا واضح گرديد و راه هدايت خود را يافتيد بايستى براى تعالى و ترقى قدم پشت قدم اولياء الهى و پيشوايان بشرى بگذاريد و بمطلوب خود نائل گرديد نه اينكه جمادى را بپرستيد اعم از اينكه بتهاى مشركين باشند يا بت نفس يا پول و اسكناس يا طلا و نقره يا هواى و خواهش‏هاى نفسانى قوله تعالى (أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ) و از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم نقل ميكنند كه فرموده‏

 (شرّ اله يعبده فى الارض الهوى)

و باين عمل سير قهقرايى نموده تا آنكه بجايى رسيد كه در باره شما صادق آيد (صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ) آرى محبت دنيا انسان را از شنيدن كلام حق تعالى كر و از گفتن آن گنگ و از ديدن آيات الهى كور ميگرداند.

 (أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّى فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولى‏) آيا مشركين چنين گمان ميكنند كه اين بتها قدرت و توانايى دارند كه آنان را بآرزوهاى خودشان برسانند و خواهشهاى آنان را بپذيرند در صورتى كه چنين نيست اينها ناچيز و فانى بالذاتند و در وجود و بقاء محتاج بخدا ميباشند نه فقط بتها چنينند بلكه تمام اجزاء كائنات همه فقيرند هم در وجود و هم در بقاء محتاج بواجب الوجود و غنى مطلق‏اند شما دنيا بخواهيد يا آخرت بايستى دست نيازمندى بسوى بينياز مطلق دراز نموده و از او فيض بطلبيد.

آرى انسان بفطرت اوليه خود آرزوى كمال بقاء و سعادت و تقرب بمبدء در                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 388

 دل خود ميپروراند و چون دست قدرت ازلى در دل هر موجودى گذارده كه كوشش ميكند بكمال لايق بخود برسد و بشر كه اشرف موجودات بشمار ميرود و تمام موجودات نسبت باو پست و بى‏مقدار مينمايد بلكه اكثر موجودات براى بقاء و انتفاع او خلق شده‏اند اولى باين است كه بكمال لايق خود برسد لكن از روى جهل و بيخردى بجمادى تمسك مينمايد كه بتوسط آن بآرزوى خود نائل گردد.

و نميداند وقتى بكمال انسانيت ميرسد كه موجودات را آينه مانند در مقابل شمس وجود نماينده وجود و قدرت و علم و حكمت ازلى و همه را مسخر امر او و مظهر و نماينده صفات ذو الجلال بيند و مبدء آفرينش را بنده‏گى و ستايش نمايد.

 [سوره النجم (53): آيات 26 تا 38]

وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلاَّ مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى‏ (26) إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى‏ (27) وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً (28) فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا (29) ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدى‏ (30)

وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى (31) الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى‏ (32) أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلَّى (33) وَ أَعْطى‏ قَلِيلاً وَ أَكْدى‏ (34) أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَرى‏ (35)

أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِما فِي صُحُفِ مُوسى‏ (36) وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفَّى (37) أَلاَّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏ (38)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 389

ترجمه‏

چه بسيار از فرشتگان آسمانها كه شفاعت آنان براى احدى سودمند نخواهد بود (26) مگر براى كسى كه در شفاعت خدا بآنها اذن بدهد و راضى باشد و بپسندد (27)

محققا كسانى كه بآخرت ايمان نميآورند هر آينه ملائكه را بنام زنها مينامند (28)

در صورتى كه در اين اسم گذارى براى آنان علمى نيست و آنها پيروى نميكنند مگر گمان و ظن خود را (يعنى از روى سليقه خود چنين نامگذارى ميكنند) و ظن و گمان (انسان را) از حق و حقيقت بينياز نخواهد گردانيد (29)

اى محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم رو بگردان از آنها و دورى كن از كسى كه از ياد ما (خدا) اعراض ميكند و نميخواهد مگر زندگانى دنيا را (30)

و منتهى درجه علم آنها همين طلب نمودن و خواستن دنيا است محققا پروردگار تو عالم‏تر است از تو بكسى كه از طريق هدايت او گمراه گرديده و كسى كه بطريق هدايت او راه يافته (31)

و براى خدا و                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 390

 مخصوص باو است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و جزاء و پاداش خواهد داد كسانى را كه عمل بد و زشت نموده‏اند و پاداش (خبر) دهد كسانى را كه (بعمل نيك) نيكويى كرده‏اند (32)

كسانى كه از گناهان بزرگ (كبيره) خوددارى و اجتناب مينمايند مگر گناه كوچك (كه گاهى مرتكب ميگردند) بدرستى كه مغفرت پروردگار تو (براى چنين كسانى) وسيع است و او بشما از خود شما عالم‏تر است آن وقتى كه شما را از زمين آفريد و آن وقتى كه جنين (طفل) بوديد در شكمهاى مادران خود (بشما عالم بود) نفوس خود را پاك و مهذب نشماريد خداوند عالمتر است بكسى كه پرهيزكار گرديده (34)

 (اى محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم) آيا ديدى آن كسى را كه (از حق تعالى) اعراض نمود (35)

و اندكى از مال خود را انفاق كرد و عطا را بريد (بخل ورزيد)

آيا او عالم بغيب است و مى‏بيند (36)

آيا خبر دار نگرديد بآنچه در صحف موسى (ع)

و آنچه در صحف ابراهيم (ع) (37) آن كسى كه وفا نمود (بآنچه كه بآن مأمور گرديده بود) (38)

در صحف موسى و ابراهيم (ع) (چنين است) كه برنميدارد هيچ بردارنده‏اى بار گناه ديگرى را (39)

توضيح آيات‏

وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً- إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى‏ (وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ) جمله خبريّه و براى كثرت آورند و مبتداء و خبرش كه (لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً) ميباشد اشاره است به اينكه اگر بسيارى از ملائكه آسمانها با آن عظمت و قدرت و شأن شفيع شما مشركين گردند بدون اذن خدا شفاعت آنها قبول نخواهد گرديد مگر خدا اذن بدهد كه شفاعت كنند

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 391
در باره كسى كه بخواهد و از وى خوشنود باشد.

پس وقتى شفاعت جماعت ملائكه در باره شما مشركين كه شريف‏تر از شما مى‏باشند بفرض اينكه در باره شما در مقام شفاعت باشند فائده نمى‏بخشد چه گمان ميكنيد در باره بتهايى كه جمادى بيش نيستند.

إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى‏ كسانى كه ايمان بآخرت ندارند ملائكه را دختران خدا مينامند و شايد نظر به اينكه برأى فاسد خود ملائكه را دختران خدا ميدانند و گويند ملائكه (بنات اللَّه) ميباشند اميد شفاعت بآنان دارند.

وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً مشركين ملائكه را انثى و دختران خدا نامند در صورتى كه هيچ علم و دانشى بآنچه گويند ندارند بوهم و گمان خود چنين تصور مينمايند اشاره باين است كه در معارف و اصول ديانات گمان و وهم و مظنه كافى نخواهد بود زيرا كه شناختن حقائق بايستى از روى علم و دليل عقلى يقينى انجام گيرد و همين طورى كه عوالم وجود سه مرتبه دارد عالم طبيعى، عالم عقلى، عالم الهى مبدء متعال بازاء اين سه مرتبه در نفس انسان كه مجموعه و نماينده عالم كبير است نيز سه نحو ادراك گماشته حس مشترك، قوه واهمه، قوه عاقله، كه بهر يك از اين سه قوه درك عالمى كه مناسب وى است مينمايد.

اين است كه براى ادراك عالم طبيعى در باطن انسان قوه‏اى نهاده كه آن را (حس مشترك) نامند و آن منشأ ادراك قواى ظاهرى پنجگانه: ديدن، شنيدن بو كردن، چشيدن لمس نمودن ميباشد.

قواى پنج‏گانه منطوى در باطن انسان 1- (حس مشترك) 2- (قوّه واهمه) 3- (قوّه خيال) 4- (قوّه حافظه) 5- (قوّه متصرفه).

 (حس مشترك) قوه‏ايست در مقدم دماغ كه ادراك قواى پنجگانه ظاهرى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 392

 بعهده وى است و آن را نبطاسيا نيز گويند و خزينه حفظ مدركات آن قوّه خيال است.

و مدارك معانى جزئيه قوه واهمه است و خزينه آن قوه حافظه كه آن را ذاكره نيز نامند، قوه متصرفه باعتبار استخدام نفس ناطقه آن را متفكره نامند و باعتبار استخدام قوه واهمه آن را متخيله گويند و عملش تركيب و تفصيل صور جزئيه است و غير از قوه متصرفه و قوه عاقله در باقى قوى ظاهرى و باطنى انسان يا حيوانات شركت خواهد داشت.

قوه واهمه عملش بالاتر از آن سه قوه است زيرا كه ادراك معانى جزئيه مندرجه در احساسات پنجگانه ظاهرى بعهده وى است لكن ادراك معانى كليه در قوه او نيست، و قوه عاقله كه قوه ششمى انسان محسوب ميگردد و شأن او ادراك كليات و واقعيات است انسان از حيوانات امتياز يافته.

پس از بيان اين مقدمه گوئيم چون مدرك هر چيزى يعنى ادراك كننده بايستى از سنخ مدرك يعنى ادراك گرديده شده باشد و گر نه ادراك آن ممكن نخواهد بود اين است كه بقواى ظاهرى چون از سنخ طبيعيات است مى‏توان علم يقينى بامور طبيعى مادى پيدا نمود لكن راجع بمعنويات و الهيات بايد مدرك آن نيز از سنخ معنويات و مجردات باشد و گر نه ادراك تحقق نخواهد پذيرفت و كسانى كه از طريق علوم طبيعى خواهند بمعنويات پى ببرند در اشتباهند مدرك مجرد بايد مجرد و فوق عالم ماديات باشد.

خلاصه بايد بقوه عاقله كه مدرك كليات است بطريق صحيح روى قانون منطقى پى بالهيات برده شود نه از راه مشاعر و قواى و هميه كه فقط شأن ان ادراك امور طبيعى است اين است كه كسانى كه خواهند حقايق معنويه را از راه حسّ و بقوّه واهمه ادراك نمايند چون قوه واهمه و خيال از سنخ حقايق معنويه نيستند آنان خطاء ميكنند و علم حقيقى براى آنها ميسر نخواهد گرديد بگمان و وهم غير حقيقت را حقيقت مى‏پندارند اين است كه ميفرمايد اينها علم بگفتارشان ندارند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 393

 خلاصه طريق شناختن حقايق و كليات عقل است آنهم نه عقل مشوب بوهم بلكه عقل مجردى كه از سر چشمه فيض حق تعالى قطره‏اى بآن افاضه شده و بعالم حقيقت پيوسته و از آنجا فيض ميگيرد و چنين دانشى براى انسان ميسر نميگردد مگر وقتى كه از طريق مجاهده و رياضاتى كه از طريق عقل و شرع مقرر گرديده مراتبى را طى نمايد تا آنكه سر انجام بر قواى حسى و وهمى و هواهاى نفسانى غالب گردد و آن روح پاك كه از عالم روح كلى در ابتداء خلقت در باطن هر فردى از بشر بالقوة نهاده شده بفعليت برسد آن وقت براى وى علم حقيقى وجدانى بمبدء و معاد خود ميسر خواهد گرديد لكن مادامى كه نفس غالب بر انسان گرديده و امور طبيعى بر وى چيره شده پا از دائره و هم و ظنّ بالا نخواهد گذاشت.

و از اين آيه چنين استفاده ميشود كه ايمان تقليدى چون ادراك واقعى نيست از نوع گمان و ظنّ محسوب ميگردد نه علم و يقين زيرا كه مدرك آن قوه واهمه يا عقل مشوب بوهم است.

بعض عرفاء گفته‏اند آيه در مقام اين است كه سالكين الى اللَّه و طالبين حق را تحريص نمايد بر كوشش و اجتهاد در سير الى اللَّه تا آنكه منازل سفليه را قطع نمايند و بمقامات عاليه برسند و بعين الجمع فائز گردند و در درياى توحيد غرق شوند و بنور وحدت حقيقيه ذاتيه معانى مجرده را مشاهده نمايند.

 (تفسير روح البيان) فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ خطاب برسول اكرم خود صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم نموده كه از مردمانى كه تمام همشان همين حيات دنيا و تقويت قواى حيوانى است اعراض نما و در مقام مجادله و مباحثه علمى با آنان رو برو مشو زيرا كه منتهى درجه آنها در علم و دانش همين تمتعات و حظوظات طبيعى است و پا از دايره محسوسات بالا نگذارده‏اند.

رأى بعضى بر اين است كه اين آيه بآيه جهاد نسخ شده زيرا كه در اينجا                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 394

 به پيغمبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم امر فرموده كه از كفار اعراض نما، و در سوره توبه امر بجهاد نموده «قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً» و اين دو امر بر خلاف يكديگر است.

لكن ممكن است جمع بين اين دو آيه با نظائر آن كه گفته شود آنجا كه امر باعراض نموده راجع بمصاحبه يا منازعه يا اندرز و موعظه باشد كه اى نبى رحمت خود را بزحمت مينداز و با آنهايى كه خوى انسانيت از آنها گرفته شده مكالمه نكن كه سودى ندارد و در چنين موردى فقط با شمشير بايستى با آنها رو برو شوى نه با سخن رانى.

بعض دانشمندان حال افراد بشر را در قبول ايمان و تربيت تشبيه نموده‏اند بمريض كه هر گاه مرض خفيف باشد و فرضا بغذاى مناسب رفع شود ديگر محتاج بدواء نيست مثل كسانى كه بمجرد شنيدن كلمه حق قبول ايمان ميكنند مانند بعضى از صحابه حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم و بعضى امراض محتاج است بدواء كه اگر رفع شد ديگر محتاج بقطع و جراحى نيست مثل كسانى كه بمحض شنيدن كلمه حقّ قبول نميكنند كه بايستى بتوسط مجادله و معجزات آنان را معالجه نمود و بقبول حق وادار گردانيد و بعضى چنان مرض نفسانى آنها صعب العلاج گرديده كه بايستى بتوسط جهاد و جنگ آنها را معالجه نمود.

إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدى‏ اى محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم چون پروردگار تو عالم‏تر است از تو بكسانى كه از طريق حق و حقيقت گمراه گرديده و قابل هدايت نيستند و نيز عالم‏تر است از تو بكسانى كه لايق هدايتند وظيفه تو فقط همين است كه همه مردم را بطريق حق هدايت و رهنمايى نمايى تا حجت خدا بر خلق تمام شود.

وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى و مخصوص بخدا است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است تا آنكه                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 395

 مجازات نمايد و پاداش دهد كسانى را كه عمل بد نمودند و پاداش نيكو دهد نيكوكاران را.

از اين آيه مباركه دو چيز توان استخراج نمود يكى گوشزد مشركين نمايد كه تمام موجودات ملك خدا و در تصرف اويند.

و ديگر از لام (ليجزى) كه براى غايت و نتيجه عمل آرند چنين توان استفاده نمود كه آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است كه همه ملك خدا و بقدرت تامه مطلقه الهى از عدم و نيستى بوجود آمده و غايت و نتيجه آن پيدايش انسان و نفع بشر است كه آدمى را از قوه بفعل و از نقص بكمال آرد و هر فردى را بكمال لايق بخود و بمنتهى درجه پاداش اعمال خود رساند (ان خيرا فخيرا و ان شرا فشرا) قوله تعالى (هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً) و نيز از لام (ليعبدون) در سوره و الذاريات آيه 56 (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ) بضميمه حديث مشهور

 (كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف)

از مجموع اينها چنين فهميده ميشود كه غايت و نتيجه انسان و سعادت و فضيلت وى در معرفت مبدء و معاد و عبادت و بنده‏گى انجام مى‏گيرد.

الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى‏ سخنان مفسرين در توضيح (اللّمم) راغب در مفردات چنين گفته (اللّمم) مقاربة المعصية و يعبر به عن الصغيره و يقال فلان يفعل كذا اى حينا بعد حين و كذلك قوله تعالى (الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ و هو من قولك الممت بكذا اى نزلت به و قاربته من غير مواقعة) پايان «1»

__________________________________________________

1- (اللمم) يعنى نزديك شدن بمعصيت و آن بصغيره تعبير شده مثل اينكه‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 396

آيه اشاره به اينكه پس از آنكه نيكوكاران را وعده جزا و پاداش نيك ميدهد باضافه تفضل ديگرى نيز در باره آنان مينمايد كه آنهايى كه از گناهان كبيره اجتناب نموده‏اند همان خود دارى آنان از معاصى بزرگ سبب عفو و بخشش آنها مى‏شود از گناهان كوچك كه آن را گناه صغيره مى‏نامند در صورتى كه گاهى مرتكب گرديده‏اند و بحد اصرار نرسد كه آن نيز كبيره مى‏گردد.

سخنان مفسرين در معنى (لمم) 1- بقولى هر گناهى است كه در قرآن حدّى و عذابى براى آن تعيين نشده باشد.

2- هر گناهى است كه در ذهن آيد و بمرتبه عمل نياورد زيرا كه (لمم) مشتق از (المام) و بمعنى فرود آمدن است.

3- (لمم) هر گناهى است كه عادت نشده باشد و گاهى بگاهى از شخص صادر گردد.

و در تعيين گناهان كبيره بين مفسرين اختلاف است بعضى هفت عدد و بعضى هفتاد و بعضى بيشتر و بعضى كمتر شماره نموده‏اند.

براى توضيح اجمالى از بيان شيخ طبرسى كه در سوره نساء در ذيل آيه 31 (إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ الخ) بيان نموده در اينجا ترجمه مينمايم چنين گويد:

 (فاما تفسير الكبائر الموبقه) كه بر آن عقاب مترتب ميگردد از آنچه در روايات رسيده پاره‏اى از آن را نقل مينمايم.

__________________________________________________

- گفته ميشود فلانى گاه بگاهى فلان عملى ميكند و همين است معنى قوله تعالى در وصف كسانى كه از گناهان بزرگ و فحشاء اجتناب مينمايند مگر (لمم) و مثل اين است كه بگويى بگناه بزرگ نزديك كرديم لكن آن عمل واقع نگرديد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 397

عبد العظيم بن عبد اللَّه الحسنى از ابى جعفر محمد بن على عليه السّلام از پدرش على بن موسى الرضا از موسى بن جعفر عليه السّلام چنين نقل ميكند كه گفت عمرو بن عبيد بصرى آمد خدمت جعفر بن محمد عليه السّلام چون سلام كرد و نشست آيه:

 (الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ) را قرائت نمود و سكوت كرد حضرت از وى سؤال نمود كه براى چه سكوت نمودى گفت ميل دارم كه گناهان كبيره را با دليلش از كتاب اللَّه (قرآن) بشناسم حضرت فرموده بزرگترين كبائر شرك بخدا است بدليل قوله تعالى (إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ) «1» و نيز فرموده: (مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النَّارُ) «2» و بعد از آن يأس از رحمت اللَّه چنانچه فرموده: (لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ) «3» پس از آن امن از مكر اللَّه زيرا كه فرموده: (فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ) «4» ديگر عقوق والدين زيرا كه خداى تعالى عاق والدين را جبار و شقى ناميده در آنجا كه فرموده (وَ بَرًّا بِوالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيًّا) «5»

__________________________________________________

1- سوره نساء آيه 51 بدرستى خداوند نميآمرزد كسى را كه براى او شريك قرار دهد [.....]

2- سوره مائده آيه 76 خدا بهشت را حرام نموده بر كسى كه براى خدا شريك آرد و جايگاه وى آتش است‏

3- سوره يوسف 87 از رحمت خدا مأيوس نميگردند مگر جماعت كفار

4- و از مكر و غضب خدا مطمئن نميگردند مگر زيانكاران سوره اعراف آيه 97

5- سوره مريم آيه 23 نقل كلام حضرت عيسى «ع» است كه من بمادرم نيكى ميكنم و خدا مرا جبار و شقى قرار نداده‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 398

و ديگر قتل نفس بغير حق كه خداوند حرام گردانيده (وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها) «1» قذف محصنات زيرا در قوله تعالى (إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ) «2» خوردن مال يتيم عدوانا لقوله تعالى (الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً «3» و فرار از جهاد لقوله تعالى (وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى‏ فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ) «4» خوردن ربا لقوله تعالى (الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلَّا كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ) «5» و نيز فرموده: (فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ) «6» سحر لقوله تعالى (وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ «7»

__________________________________________________

1- سوره نساء آيه 95 كسى كه مؤمنى را عمدا بكشد جزاى او جهنم و در آن جاويدان است‏

2- سوره نور آيه 23 كسانى كه نسبت زنا ميدهند بزنهاى مؤمنه عفيفه كه بيخبرند در دنيا و آخرت لعنت گرديده شده‏اند و براى آنها است عذاب بزرگ‏

3- آنهايى كه مالهاى اطفال يتيم را از روى ظلم و تعدى ميخورند محققا در شكمهاى خود آتش داخل ميكنند و بزودى در ميآيند در جهنم‏

4- سوره انفال آيه 16 كسى كه در آن روز بگرداند پشت خود را مگر براى جنگ يا گردانيده باشد و رونده باشد بسوى گروه چنين كسى بازگشت نموده بغضب خدا و جايگاه وى جهنم است و بد بازگشتى است‏

5- سوره بقره آيه 276 كسانى كه ربا ميخورند آنها بپا نمى‏ايستند مگر مثل كسى كه شيطان وى را مس نموده و ديوانه گردانيده‏

6- آيه 279 پس اگر (ربا را ترك) نمى‏كنيد پس اعلام كنيد بجنگ با خدا و رسولش‏

7- سوره بقره آيه 96 محققا دانستند (كسانى كه سحر ميكنند) كه آنچه خريدند از سحر از آن در آخرت هيچ بهره‏اى ندارند

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 399

 (12) زنا لقوله تعالى (وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً) «1».

 (13) قسم دروغ خوردن بدليل قوله تعالى (إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلًا أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ «2» (14) خيانت نمودن بدليل قوله تعالى (وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ) «3» (15) ندادن زكاة واجب بدليل قوله تعالى (يَوْمَ يُحْمى‏ عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى‏ بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ) «4» (16) شهادت دادن دروغ و كتمان شهادت بدليل قوله تعالى (وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ) «5» (17) شرب خمر نمودن زيرا كه خداوند شراب خوردن را عدل و همدوش عبادت بتها قرار داده (18) ترك نماز عمدا و ترك هر چيزى كه خداى تعالى آن را واجب نموده زيرا كه از رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم نقل مى‏كنند كه فرموده هر كس نماز را عمدا ترك نمايد از ذمّه خدا و رسول بيزار شده.

__________________________________________________

1- و كسى كه (زنا كند) جزا و عقوبت را مييابد و عذاب او در قيامت دو برابر ميگردد و در جهنم مخلد خواهد بود و در آن خوارى است سوره فرقان آيه 68

2- سوره آل عمران آيه 71 محققا كسانى كه عهد خدا و قسمهايشان را ببهاى اندك ميخرند آنها را در قيامت بهره‏اى نيست‏

3- سوره آل عمران آيه 155 كسى كه خيانت كند در روز قيامت ميايد بآنچه خيانت كرده [.....]

4- سوره توبه در وصف مانعين زكاة كه در قيامت مالى كه زكاة داده نشده در جهنم گداخته و بصورت و پهلو و پشت آنان گذاشته ميشود

5- سوره بقره كسى كه در موقع شهادت دادن شهادت را مخفى گرداند قلبش گناه‏كار است.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 400

 (20) نقض عهد (21) قطع رحم بدليل قوله تعالى (أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ) «1» راوى گفت عمرو بيرون رفت در حالى كه صداى گريه او بلند بود و مى‏گفت هلاك گرديد كسى كه برأى خود عمل نمود و با شما در فضل و علم مجادله و خصومت ورزيد.

تا اينجا امام عليه السّلام بيست و يك عدد از گناهان كبيره كه در قرآن كريم وعده عذاب بر آن شده تعداد و شماره فرموده.

و نيز از رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم روايت شده كه گناهان كبيره هفت عدد است:

1- بزرگترين آنها شرك بخدا است.

2- قتل نفس مؤمن. 3- خوردن ربا. 4- خوردن مال يتيم.

5- نسبت زنا بزن محصنه. 6- عاق والدين.

7- فرار از جنگ كسى كه خدا را ملاقات كند و از اين گناهان مبرا باشد با من در بحبوحه بهشت كه دربهاى آن از طلا ساخته شده ساكن گردد.

و سعيد بن جبير چنين روايت نموده كه مردى از ابن عباس سؤال نمود كه آيا كبائر هفت عدد است گفت به هفتصد نزديكتر است تا بهفت مگر اينكه با استغفار كبيره‏اى نيست و يا اصرار صغيره‏اى نميباشد. پايان إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ پس از آن در مقام بيان رحمت و اوصاف جلال خود برآمده و خطاب به پيمبر رحمتش نموده كه مغفرت پروردگار تو بسيار وسيع است كه صغائر را بترك كبائر ميآمرزد و كبائر را نيز بتوبه مى‏بخشد و علم ازلى او بهر چيزى احاطه نموده پيش از آنكه شما را از خاك بيافريند و آن وقتى كه جنين و در شكم مادرهاى خود

__________________________________________________

1- آن كسانى كه ميشكنند آن عهدى را كه خداوند در عالم ذر با آنها بسته و قطع ميكنند آنچه را خداوند امر بوصل آن نموده و در روى زمين فساد ميكنند بر آنها است دورى از رحمت خدا و بدى دار آخرت‏
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 401

بوديد در همه حال از حالات درونى و برونى شما آگاهست و ظاهر و باطن شما در علم حضورى او آشكار است.

آرى در محل خود محقق گرديده كه علم خدا بموجودات علم حضورى است يعنى اعيان موجودات هر يك بشخصه با خصوصيات فردى و لو موجود زمانى باشد ازلا و ابدا در علم محيط الهى ظاهر و هويدااند گذشته و حال و آينده نسبت بآن مرتبه يكسان است زيرا كه تمام زمان و زمانيات نسبت باحاطه علميه اوانى مينمايد و تمام مكان و مكانيات نقطه‏اى جلوه مينمايد و لو آنكه براى هر چيزى وقت معين و مكان مخصوصى تعين گرديده.

اين است بيان قوله تعالى (هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ) كه او عالم‏تر است بحالات شما از خود شما زيرا كه علم او محيط بر تمام حالات شما است.

فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى‏ و چون چنين است عيوب خود را نپوشانيد و تظاهر بايمان و تقوى و لاف بيجا مزنيد زيرا كه خدا عالم‏تر است بكسى كه تقوى و پرهيزكارى را شعار خود نموده و متصف بصفت حميده تقوى گرديده.

أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلَّى- وَ أَعْطى‏ قَلِيلًا وَ أَكْدى‏ (اكدى) مأخوذ از (كدية الركية) و بمعنى صلابت و چيز سختى است كه مانع گردد از بيرون آمدن آب يا از امور ديگرى مثل اينكه گويد زمين را كندم تا بسنگ رسيد و از آب محروم ماندم و در اينجا استعارة بمعنى قطع نمودن بخشش و انفاق و منع خير استعمال گرديده.

سخنان مفسرين در شأن نزول آيه 1- بسيارى از مفسرين را رأى بر اين است كه اين آيه در باره عثمان بن عفان فرود آمده كه وى مال خود را بسيار انفاق مينمود برادر رضاعى او عبد اللَّه بن سعد بوى گفت تو مال خود را زياد انفاق ميكنى يك وقت بفقر ميافتى او در پاسخ گفت من بسيار گناه كرده‏ام ميخواهم كفاره گناهم شود عبد اللَّه بوى گفت اين شترت                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 402

 را با جل و زينش بمن بده تا گناهان تو را بگردن بگيرم عثمان شتر را با رحلش بوى داد و شاهد گرفت و بگمان آنكه از گناه پاك شده ديگر صدقه نداد اين بود كه اين آيه فرود آمد كه اى محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم ديدى آن مرد را كه از جنگ احد رو گردانيد و فرار نمود و در عوض اندكى از مال خود را ببرادر رضاعى خود بخشش نمود تا حامل وزر او شود و ديگر انفان را ترك كرد.

2- بعضى از مفسرين گفته‏اند آيه در باره وليد بن مغيره فرود آمده كه مال خود را انفاق ميكرد و در دين متابعت رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم مينمود مشركين وى را سرزنش نمودند كه دين پدرانت را ترك نمودى ميگفت من از عذاب خدا ميترسم يكى از آنها گفت مقدارى از مالت را بمن بده تا من گناه تو را بگردن بگيرم.

3- ديگرى گفته اين آيه در باره ابو جهل آمده و آراء ديگرى نيز در شأن نزول آيه از مفسرين نقل شده كه چندان فائده‏اى در بيان او نيست.

أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَرى‏ أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِما فِي صُحُفِ مُوسى‏ وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفَّى أَلَّا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏ (وفى) صفت ابراهيم خليل است كه در مقام بنده‏گى و مهر و محبت نسبت بمقام ربوبى چنان وفاء دار بود كه همه گونه مشقّات را تحمّل مى‏نمود و در بنده‏گى و عبوديّت مثل باقى پيمبران ثابت قدم بود و بدرستى از بوته امتحان بيرون آمده بآتش نمرودى و ذبح فرزند و هر گونه آزمايشى كه پيش ميآمد استقامت و مقاومت نمود تا آنكه خليل اللَّه گرديد.

خلاصه بهمزه استفهامى (ا عنده) و نيز (ام لم) در آيه بالا در مقام انكار چنين عقيده خامى است كه آيا او عالم بغيب است و آنچه ميگويد كه گناهان تو را بگردن ميگيرم مى‏بيند كه گناهش بگردن ديگرى افتاده و معاينه مى‏نمايد كه وزر و وبال گناهش بار او است.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 403

 آيا خبردار نشده از آنچه در كتب آسمانى از صحف‏هاى موسى «ع» و ابراهيم «ع» ثبت است كه گناه كسى بار بر كسى ديگر نخواهد گرديد وزر گناه هر كسى بگردن خود اوست.

 [سوره النجم (53): آيات 39 تا 62]

وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى‏ (39) وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى‏ (40) ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى‏ (41) وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الْمُنْتَهى‏ (42) وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى‏ (43)

وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْيا (44) وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى‏ (45) مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى‏ (46) وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى‏ (47) وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى‏ وَ أَقْنى‏ (48)

وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى‏ (49) وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عاداً الْأُولى‏ (50) وَ ثَمُودَ فَما أَبْقى‏ (51) وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغى‏ (52) وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوى‏ (53)

فَغَشَّاها ما غَشَّى (54) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكَ تَتَمارى‏ (55) هذا نَذِيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى‏ (56) أَزِفَتِ الْآزِفَةُ (57) لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ كاشِفَةٌ (58)

أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ (59) وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ (60) وَ أَنْتُمْ سامِدُونَ (61) فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اعْبُدُوا (62)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 404

ترجمه‏

حقيقة براى انسان (از منافع دنيا و آخرت) چيزى عايدش نميگردد مگر آنچه را كه خود در آن سعى و كوشش نموده‏

و بحقيقت و درستى بزودى (اثر) سعى خود را خواهد ديد (41)

پس از آن بپاداش عملش جزاء تمام و كامل داده ميشود (42)

و بحقيقت اى محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم تمام امور بسوى پروردگار تو منتهى خواهد گرديد

و پروردگار تو است كه ميخنداند و ميگرياند (43)

و او است كه ميميراند و زنده ميكند (44)

و او است آفريننده جفت نر و ماده (45)

از نطفه‏اى كه در رحم ريخته شود (46)

و براى او است نشئه ديگر (عالم قيامت) (47)

و او است بى‏نياز كننده و ذخيره دهنده (48)

و او است پروردگار ستاره شعرى (49)

خدا آن كسى است كه قوم عاد نخستين (كه امت هود پيمبر بودند) هلاك گردانيد

و گروه ثمود را نيز هلاك گردانيد (50) و از آنان كسى را باقى نگذاشت (51)

و نيز قوم نوح را كه پيش از آنها بودند هلاك گردانيد (52) محققا آنان مردمان ستمگرتر و سركش‏تر از گروه پيش بودند (53)

و شهر مؤتفكه (شهر قوم لوط را) زير و زبر گردانيد (54)

پس از آن آن را (زير سنگها) پوشانيد (55)

 (اى انسان) بكدام نعمتى از نعمتهاى پروردگارت شك مى‏آورى (56)

اين است (محمّد) ترساننده‏اى (از قبيل) بيم دهندگان گذشتگان (57)

نزديك شده نزديك شونده (يعنى قيامت) (58)

نيست براى ظاهر كننده قيامت غير از خدا ظاهر كننده‏اى‏

آيا از اين سخن تعجب ميكنيد (60)

و ميخنديد و گريه نميكنيد

و شما غافل و بيخبرانيد (61)

پس خدا را سجده كنيد و او را پرستش نمائيد (62)

توضيح آيات‏

وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏ (ان) مخفّفه از ثقيله (ليس) از افعال ناقصه (للإنسان خبر ليس الا ما سعى)                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 405

 اسم ليس (و ماء) موصوله يا مصدريّه (سعى) حركت متوسط بين دويدن و آهسته رفتن (واو) آيه را عطف داده بآيه بالا (أَلَّا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏) و در بيان اينكه فائده‏اى نصيب انسان نميگردد مگر آنچه را كه در آن كوشش نموده و اطلاق آيه شامل ميگردد تمام فوائدى كه بايستى هر كسى بعمل خود بهره‏بردارى نمايد خواه راجع بدنيا باشد يا بآخرت لكن بقرينه آيه بالا مصداق كاملش منافع اخروى است بلكه توان گفت منصرف بمنافع اخروى خواهد بود.

و چون ظاهر آيه نفع بردارى انسان را منحصر ميگرداند بسعى و كوشش خودش با اينكه ظاهر آيه منافات دارد با آيات و احاديثى كه انسان پس از مردن از عمل غير مثل خيرات و مهرات منتفع ميگردد و شايد در اين خصوص اخبار بحد تواتر رسيده اين است كه از مفسرين در توجيه آيه گفتارى نقل شده.

بيان شيخ طبرسى در تفسير مجمع البيان يعنى براى انسان جزائى نيست مگر آنچه را كه خودش عمل نموده نه عمل غير مثل اينكه كسى را دعوت بايمان ميكند و او قبول مى‏نمايد دعوت كننده بالتبع مستحق ستايش ميگردد و گويا براى دعوت او است كه چنين استحقاقى پيدا ميكند نه براى ايمان غير.

و بروايت ابن عباس كه از والبى نقل ميكند كه گفته اين آيه منسوخ است بقوله تعالى (أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ) سوره (طور) آيه 21 كه دلالت دارد بر اينكه عمل شخص در ذريه وى تأثير دارد.

عكرمه گفته اين آيه راجع بقوم موسى و ابراهيم (ع) است اما اين امّت بسعى و عمل غير بطور نيابت بهره ميبرند و كسى كه گفته آيه نسخ نشده گويد آيه دلالت بر عموم دارد مگر در جايى كه بدليل بخصوص تخصيص داده شود.

چنانچه زنى آمد خدمت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم و گفت پدر من حج نرفته حضرت فرمود تو براى او حج بجا آور. پايان و در اينجا سخنان ديگرى نيز از مفسرين نقل شده لكن بهتر اين است كه‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 406
گفته شود آيه چون مطلق است ممكن است آن را تخصيص دهيم بجايى كه شخص يك نحو سببيّتى در عمل غير داشته مثل آنجايى كه وصيّت نموده كه وصيّت او سبب انجام آن عمل غير شده باشد يا عمل اولاد كه پدر و مادر علت مادى وجود اولادند يا حقى بگردن كسى دارد كه بآن سبب خيرات براى وى ميكند.

و بوجه ديگر بنا بر تعميم آيات و اخبار در خصوص خيرات ممكن است گفته شود كسى از عمل غير مستحق اجر نميگردد مگر آنكه سببيتى مثل اولاد يا غير آن در كار باشد و در مورد نيابت خداوند تفضلا از عمل غير شخص را مستفيض ميگرداند چنانچه در آن آيه (أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ) خوب واضح است كه اين مزيد تفضلى است كه در باره پدر و مادر دارد پس بنا بر اين توجيه مى‏توان جمع نمود بين اين آيه و آيات و احاديثى كه در مورد نيابت خيرات و مبرات براى اموات رسيده كه اين فضيلتى است كه بدون استحقاق تفضلا خدا ببنده مؤمن خود عطا خواهد نمود.

وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى‏ ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى‏ كسى كه جديت و كوشش در عمل نمايد بزودى جزاء و پاداش عمل نيك خود را بالتمام بلكه تمام‏تر از تمام از عمل نيكوى خود بهره‏مند گرديده و بنتيجه آن خواهد رسيد چنانچه در قرآن كريم بر هر عمل نيكى ده برابر وعده حسنه داده بلكه نسبت ببعض مؤمنين و متقين باضعاف مضاعف جزاى نيك مى‏دهد.

از تفسير ثعلبى چنين نقل مى‏كنند كه عبد اللَّه بن طاهر كه والى خراسان بود حسين بن فضل را طلبيد و گفت سه آيه براى من مشكل شده آن را حل نما اول- قوله تعالى (فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ) كه راجع بقابيل است بنا بر حديثى كه از رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم رسيده‏

 (الندم توبة)

دلالت صريح دارد كه بمحض پشيمانى توبه شخص قبول مى‏شود چرا توبه قابيل قبول نشد و مستحق عذاب گرديد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 407

 دوم- قوله تعالى (وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏) بايستى جزاء مطابق عمل باشد (اضعافا مضاعفة) براى چيست؟

سوّم- قوله تعالى (كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ) يعنى هر روز خداوند در كار و عمل و شأنى است و كلام رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم‏

 (جف القلم بما هو كائن)

با اين آيه منافى است.

پاسخ سؤالات‏

حسين بن فضل در پاسخ سؤال اول گفت شايد مقصود رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم از قوله تعالى‏

 (الندم توبة)

مخصوص باين امت باشد زيرا كه خداوند اين امت را بكراماتى اختصاص داده كه در امت پيشينيان نبوده يا آنكه قابيل بر كشتن هابيل پشيمان نشد بلكه پشيمان شد كه چرا از اول وى را زير خاك نكردم و كشته او را بدوش كشيدم پس اصلا توبه از آن عمل زشت نكرده بود.

پاسخ سؤال دوم‏

 (وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏) روى قاعده عدل است و (و اضعافا مضاعفة) از روى فضل است.

پاسخ سؤال سوم‏

 (كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ) مقصود بروز و ظهور هر چيزى است در موقع خود كه در ابتداء خلقت تعيين شده نه شئونى كه ابداء نمايد و حديث مخصوص بدوم است (يعنى تقديرات در ازل و در لوح محفوظ ثبت گرديده لكن براى هر چيزى وقتى و موقعى است معين كه در وقت خود اجراء گردد عبد اللَّه جوابها را پسنديد و حسين بن فضل را تحسين نمود و برخواست سر و صورت وى را بوسيد و در باره او بخشش و احسان بسيار نمود.

وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الْمُنْتَهى‏ ثابت و محقق است كه منتهاى هر امرى و بازگشت تمام امور بسوى پروردگار تو است همين طورى كه او علت فاعلى موجودات است علت غايى نيز او است                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 408

 قوله تعالى (هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ) آيه اخير (وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّكَ) نتيجه دو آيه بالا است كه انسان بفضيلت و سعادتى نخواهد رسيد مگر از پرتو كوشش و سعى در عمل قوله تعالى خطاب بنوع انسان نموده.

 (يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ) كه تو بايد بسيار كوشش نمايى تا بغايت و فائده وجود خود كه قرب جوار پروردگار تو است فائز گردى.

وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى‏- وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْيا مرجع تمام ضمائر در اين آيات (ربك) در آيه بالا است كه اى محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم پروردگار تو كه مردم را بسوى او ارشاد مى‏نمايى ربّ و مربى تمام امور است موجودات علوى و سفلى و صفات و آثار كائنات آنچه ظاهر و هويدا است و آنچه پنهان از انظار است بالتمام تحت اراده و مشيت او انجام گرفته حتى خنديدن كه ناشى از فرح نفسانى است و گريستن كه از حزن و غم و اندوه پديد ميگردد و نيز مرگ و حيات كه دو امر وجودى و مقابل و نقيض يكديگرند تحت مشيت و امر تكوينى مربى عالم واقع است.

وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى‏ مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى‏ وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى‏ مرجع ضمير (انه) مثل آيات بالا (ربك) است اشاره به اينكه مبدء فاعلى و خالق موجودات خدا است كه هر موجودى را از نيستى بهستى آورده و وى را نشو و ارتقاء ميدهد تا بحركت استكمالى وى را بغايت و فائده وجودش و آن مقصودى كه از خلقت او داشته برساند.

و چنانچه نزد اهلش معلوم است غايت و فايده موجودات طبيعى وجود بشر است و غايت و فايده وجود بشر و منتهى استكمالش در نشئه ديگرى بروز مينمايد كه اگر آن نشئه آخرت نبود وجود انسان بلكه آنچه براى وجود و استكمال وى آفريده شده لغو و بى‏ثمر ميماند.

از جمع بين اين آيات از قوله تعالى (وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏) تا آنجا                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 409

 (وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى‏) هر گاه صدر و ذيل آيات را با هم جمع نمائيم توان از آن مطالبى استخراج نمود.

1- مبدء فاعلى و خالق عالم فقط ذات متعال الهى است و وجود بشر بلكه هر نر و ماده‏اى از حيوانات و نباتات و جمادات حتى مواد اوليه كه در محل خود ثابت گرديده از دو چيز كه بمنزله نر و ماده در حيوانات است تشكيل گرديده و تماما از خزينه احسان او سر چشمه گرفته و وحدت حقيقيه و بساطت و فرديت منحصر بذات بى زوال خداوندى او است.

2- منتهى و غايت و مرجع و بازگشت تمام امور بسوى پروردگار عالم است زيرا همانطورى كه او مبدء المبادى است غايت الغايات است (وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الْمُنْتَهى‏) و كمال و فضيلتى نيست مگر آنكه او سبحانه مبدء پيدايش آن و منتهاى آن است و هر جا حسن و كمال و جمال و فضيلتى يافت گردد ترشحى است كه از سر چشمه احسان غير متناهى او بروز گرديده و بممكنات افاضه شده و چنانچه گفته شد و در محل خود مبرهن گرديده علت فاعلى همان علت غايى است يعنى علت غايى همان چيزى است كه باعث عليّت علت فاعلى گرديده علت موجودات فيض منبسط حقانى است و بازگشت هر موجودى نيز بسوى او خواهد گرديد.

3- نظر به اينكه منتهاى سعادت و فضيلت براى انسان وقتى ميسر ميگردد كه از ماديات و طبيعيات سفر كند و از كثرات موجودات قطع نظر نمايد و روى دل خود را بجانب وحدت و حقيقت آرد تا آنكه قلبش گنجينه اسرار الهى و دلش مملو از معرفت و محبت يزدانى گردد اين است كه ربّ را در آيه منتهى ناميده و چون در سنت الهى مقرر گرديده كه احدى بكمال نميرسد مگر در اثر سعى و كوشش و همين است سنت الهى كه در كلام مجيدش فرموده:

 (وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا) «1» و نيز در آيه بالا (لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏) بازگشت بهمين معنى مينمايد و آنجا كه نوع بشر را متذكر ميگرداند.

__________________________________________________

1- سوره فاطر آيه 42

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 410

قوله تعالى (فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً) «1» و امثال اين آيات بسيار است كه دلالت واضح دارد كسى كه آرزوى لقاء حق را در دل خود ميپروراند بايستى در عمل نيك سعى و كوشش نمايد.

4- (وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى‏) مرجع ضمير (عليه) مثل باقى ضمائر ربك است و مقصود از (نشأة اخرى) چنانچه مفسرين گفته‏اند نشئه قيامت است كه نظر بقاعده لطف بايستى هر كسى را بجزاى عملش برساند.

لكن بمناسبت آيه (وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الْمُنْتَهى‏) شايد مقصود كمال روحانى و نشئه قرب الهى باشد كه آن منتهى درجه انسانى است و طريق آن نشئه را در همين عالم دنيا بايستى تحصيل نمود منتهى در آخرت بكمال ميرسد اين است كه پس از آن فرموده (ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى‏) كه جزاء وافى زحمات و كوششهايى را كه در مدت عمر در طريق راه نوردى بسوى حق تعالى كشيده و رنج برده بطور واضح و جلى مى‏بيند.

خلاصه ظاهرا آيات اشاره باين دارد كه انسان بكمال و فضيلتى نميرسد مگر در اثر كوشش و عمل نيكو و مجاهده با نفس شرير طالب سعادت بايستى تا حيات دارد با عزم راسخ و اراده متين با مشكلات بجنگد تا آنكه بر نفس غالب گردد.

وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى‏ وَ أَقْنى‏ وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى‏ و او عاطفه آيه را بآيات بالا عطف داده و مرجع ضمير (انه) (ربك) در آيه بالا: (وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الْمُنْتَهى‏) منطوى است قوله تعالى (أَغْنى‏ وَ أَقْنى‏) در مفردات چنين گفته:

 (اى اعطى ما فيه الغنى و ما فيه الفتية) (اى المال المدخر و قيل اقنى اى ارضى يعنى خلق را بمال بى‏نياز گردانيد و قنيه داد يعنى سرمايه نمايند و ذخيره كنند و بعضى گفته‏اند (اقنى) بمعنى (ارضى) است يعنى ذخيره‏اى از رضاء الهى كه انسان را دو غناء است يكى مال و ديگر رضاء و طاعت كه رضاء بزرگترين ذخيره انسانى است.

__________________________________________________

1- سوره كهف آيه 110

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 411

و انه نيز عطف بآيه بالا است اى محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم پروردگار تو پروردگار ستاره شعرى است گويند مقصود ستاره شعراى يمانى است كه روشن‏تر از ستاره غميصا است و آن را شعراى شامى گويند.

و اختصاص بستاره (شعرى) شايد اشاره باين باشد كه چون جماعتى از مشركين ستاره (شعرى) را پرستش مينمودند براى ردّ عقيده سخيف آنان فرمود ستاره (شعرى) مثل باقى موجودات تماما تحت مربّى عالم و خداى عالميان و مسخر امر اويند.

وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عاداً الْأُولى‏ وَ ثَمُودَ فَما أَبْقى‏ وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغى‏ وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوى‏ اين آيه نيز عطف بآيه بالا است و اشاره بعموم قدرت دارد كه پروردگار تو همين طورى كه پديد آورنده موجودات و حالات و آثار آنها است همين طور اعدام كننده ظالمان و طاغيان است در مورد لطف و رحمت كثير الاحسان و در مورد غضب شديد العقاب است.

چنانچه گروه عاد نخستين و نيز قوم ثمود را در اثر مخالفت هلاك گردانيد و از آنان كسى باقى نگذاشت و نيز قوم نوح چون ظالم‏تر و سركش‏تر بودند قبلا هلاك گردانيده بود.

عاد اولى امت (هود عليه السّلام) نبى بودند و جماعتى از آنها كه آنان را بنو لقيم مى‏ناميدند چون در موقع نزول عذاب در مكه اقامت داشتند هلاك نگرديدند اين بود كه آنان را عاد آخرى لقب نمودند و بعضى گفته‏اند آنها را عاد اولى ناميده نظر به اينكه اول امّتى بودند كه بعد از طوفان نوح «ع» در اثر مخالفت هلاك گرديدند.

و نيز پروردگار تو قوم (ثمود) را كه امت حضرت صالح نبى «ع» بودند هلاك گردانيد بطورى كه كسى از آنان را باقى نگذاشت.                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 412

 و نيز پروردگار تو پيش از طايفه عاد و ثمود قوم نوح را بكيفر ظلم و تجاوز عدوانى آنان را بطوفان هلاك گردانيد.

و نيز شهرستان مؤتفكه را كه محل قوم لوط (ع) بود (اهوى) آن را منقلب و زير و رو گردانيد.

 (فَغَشَّاها ما غَشَّى) مفسرين گويند شهر مؤتفكه كه محل اقامت‏گاه قوم لوط (ع) بود جبرئيل از زمين بلند نمود تا بنزديك آسمان برد و برگردانيد و بزمين زد و بقدرى سنگ‏ريزه كه از گل تعبيه شده بود بر آن زمين باريد كه زمين پوشيده گرديد و گويند (مؤتفكه) نام چهار شهر بوده (1) صوايم (2) اديما (3) عامورا (4) سدوم فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكَ تَتَمارى‏ در ظاهر اگر چه خطاب بحضرت رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم است لكن در معنى خطاب بنوع بشر است كه اى بشر تو با اين همه آثار قدرت كه مشاهده نمودى باز شك مى‏آورى ظاهرا اثر خرابى شهرستانهاى عاد و ثمود تا زمان نزول قرآن باقى بوده كه در سوره (و الصافات) از آيه (133) تا آيه (139) اشاره بآن دارد:

 (وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ)

 يعنى شما در صبح و شب بر آنها مرور ميكنيد چرا تعقل نميكنيد تا آنكه متذكر گرديد كه اهل آن در اثر نافرمانى اينطور معذب گرديدند و پس از آنكه اين آيات الهى را ديديد چگونه از گذشتگان عبرت نميگيريد.

و شايد سر اينكه عذابهايى كه بر مشركين وارد گرديده (الاء) و نعمت‏هاى پروردگار بشمار آورده براى تنبيه ديگران باشد كه متنبه گردند كه مردمانى كه مستحق عذاب بودند در اين عالم نيز بكيفر اعمال خود رسيدند و همانطورى كه آنان در اثر مخالفت و سركشى مبتلا بعذاب گرديدند ممكن است ما نيز مبتلا گرديم و دست از لجاجت و خودسرى بردارند.

در تفسير (منهج الصادقين) از محمد بن حميد اعمش و او از صالح و او از                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 413

 ابن عباس چنين روايت ميكند كه چون پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بنصب على بن ابى طالب مأمور گرديد كه او را خليفه خود نمايد و بمردم برساند حضرتش اول اين مطلب را از صناديد قريش پنهان نمود زيرا ميدانست بزرگان قريش از اين مطلب اعراض مينمايند و از روى كبر و حسد زير اين بار نميروند و تصديق نمى‏نمايند و شايد آسيبى بآن حضرت برسانند تا آنكه ثانيا جبرئيل فرود آمد و گفت خدا تو را از شرّ آنها حفظ مينمايد و اين آيه (وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ) را آورد اين بود كه حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم در روز غدير خم على عليه السّلام را منصوب بامامت گردانيد و ولايت و اطاعت او را بر تمام امت واجب گردانيد و بعد از نصب امامت على عليه السّلام اين آيه فرود آمد (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكَ تَتَمارى‏) پايان هذا نَذِيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى‏ هذا از اسماء اشاره و شايد مقصود از مشار اليه حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم باشد كه او نيز مثل پيمبران سابق براى ترسانيدن و تهديد نمودن خلق مبعوث گرديده و شايد مقصود قرآن باشد كه قرآن مثل باقى كتب آسمانى و صحف پيشينيان براى هدايت خلق فرود آمده.

و بعضى را عقيده بر اين است كه (هذا) اشاره بآن عذابها و بلياتى است كه بر امم سابقه فرود آمده كه براى تهديد و ترسانيدن بعديها خبر پيشينيان را بيان مينمايد. (أَزِفَتِ الْآزِفَةُ) قيامت نزديك گرديد مثل قوله تعالى (اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ) و مثل قوله تعالى (وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْآزِفَةِ) در موارد بسيارى از قرآن اوضاع قيامت و وقوع آن را بلفظ ماضى يا حال آورده شايد اشاره باين باشد كه چنانچه در جاى ديگر گفته شد قيامت نسبت بوجود دنيوى ما آينده مينمايد لكن در واقع و در عالم قضاء و لوح محفوظ و در علم حضورى حق تعالى فعلا و حقيقتا موجود است و اهل بهشت در واقع و نفس الامر در همين حيات دنيوى نيز در بهشت روحانى متنعم و اهل جهنم در جهنم بعد از                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 414

 حق تعالى معذبند و لو آنكه ملتفت نباشند (وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ) منتهى حيات دنيوى مانع از ظهور و بروز آن است.

لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ كاشِفَةٌ قيامت نزديك بلكه واقع است و چون شدائد قيامت خلق را فرا گيرد غير از خدا احدى قادر برطرف كردن آن سختى و شدتى كه در آن روز بر خلق واقع گرديده نخواهند بود.

أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ از حضرت صادق عليه السّلام چنين روايت ميكنند كه فرموده مقصود از حديث اخبار گذشتگان است.

 (همزه ا فمن) همزه استفهامى در مقام انكار آرند كه شما كفار آيا از اين حكايت پيشينيان و عذاب و بلياتى كه بآنها وارد گرديده تعجب نمى‏كنيد و نيز از خبر نزديك شدن قيامت خنده مسخره آميز ميكنيد و استهزاء مينمائيد در صورتى كه بايستى از خوف و حزن گريه كنيد.

 (وَ أَنْتُمْ سامِدُونَ) سامدون مأخوذ از سمود است و در لغت بمعنى لهو و لعب آمده و بعضى گفته‏اند مأخوذ (از سمد البعير است) يعنى شما كفار گردن كشيده‏گانيد و كفار متكبر را تشبيه بشتر نموده زيرا كه شتر در موقع سير و حركت گردن خود را ميكشاند و شما كفار نيز گردن كشى ميكنيد و كلام خدا را بازيچه ميشماريد فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اعْبُدُوا بتمام افراد بشر امر مينمايد كه بايستى خدا و آفريننده و مربى وجود خود را سجده كنيد و او را عبادت و پرستش نمائيد زيرا كه فقط او سزاوار پرستش و بنده‏گى و عبوديت است نه بتها كه ساخته شده دست بشرند و نه ستاره و خورشيد و نه هواى نفس خودتان كه هيچ كدام و هيچ چيز شايستگى معبوديت و پرستش ندارد مگر خالق واحد يكتا و چون (فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اعْبُدُوا) هر دو امر است و امر دلالت بر وجوب دارد اين است كه باتفاق تمام فقهاء مسلمين پس از خواندن اين آيه سجده واجب                       

 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 415

 ميگردد گويند وقتى اين آيه فرود آمد حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم سجده نمود و تمام موجودات از جن و انس سجده نمودند.

و بايد دانست كه اصل سجده بمعنى اظهار ذلت و انكسار است و عبادت نيز بمعنى انقياد و اطاعت است.

و نيز سجده دو قسم است يكى سجده‏اى كه بظاهر بدن اظهار ميشود و آن همان سجده‏ايست كه در نمازها معمول است و ديگر سجده باطنى و دائمى و آن براى كسى ميسر ميگردد كه عظمت و بزرگى و كبريايى حق تعالى بر قلبش استيلاء نموده و روحش بمقام قرب رسيده كه چنين كسى هميشه در ظاهر و باطن سرا و علنا خاضع و خاشع و قلبش از عظمت الهى لرزان است.

و وقتى ممكن است انسان بچنين مقامى برسد كه (لا مؤثر فى الوجود الا اللَّه) را نصب العين خود نموده و چشم از اسباب برداشته و بمسبّب الاسباب دوخته باشد و فى الحقيقه چنين كسى از مصداق حقيقى سجده كننده‏گان و عبادت كننده‏گان محسوب مى‏گردد.