کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
ق: آيات 1 تا 45 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 262
سورة ق‏

مكيّة و هى خمس و اربعون آية

 [سوره ق (50): آيات 1 تا 18]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ (1) بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْكافِرُونَ هذا شَيْ‏ءٌ عَجِيبٌ (2) أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ (3) قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ (4)

بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ (5) أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَ زَيَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ (6) وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ (7) تَبْصِرَةً وَ ذِكْرى‏ لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ (8) وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِيدِ (9)

وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِيدٌ (10) رِزْقاً لِلْعِبادِ وَ أَحْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ الْخُرُوجُ (11) كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ (12) وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوانُ لُوطٍ (13) وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِيدِ (14)

أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ (15) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ (16) إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ (17) ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ (18)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 263

ترجمه‏

سوره ق در مكّه فرود آمده و چهل و پنج آيه و سيصد و پنجاه و هفت كلمه و هزار و چهار صد و نود چهار حرف است‏

بنام ايزد هستى بخش صاحب رحمت عام و خاص‏

قسم بقرآن بزرگوار (2)

آرى كفار عجيب دانستند كه تهديد كننده‏اى (از نوع) خودشان آمد اين بود كه كافرين گفتند اينكه (از جنس خودمان رسول آيد چيز عجيب و غريبى مينمايد (3)

آيا وقتى ما مرديم و خاك گرديديم بازگشتن ما ثانيا (بحيات بسيار) بعيد خواهد بود (4)

ما بحقيقت دانسته‏ايم آنچه را كه زمين از آنها كم ميكند (لكن) آنچه را كه زمين از آنان كم ميكند نزد ما كتابى است كه تفاصيل ايشان را نگاه دارنده است (5)

نه چنين است (بلكه غرض آنان) انكار حق و حقيقت است و چون بر آنان حق (ظاهر) گرديد در كار (خود) مضطرب ميگردند (6)

آيا چگونه اينها بسوى آسمان كه بالاى سر آنها است نگاه نميكنند (تا آنكه فكر كنند) كه چگونه آن را بنا نهاديم و آن را زينت داديم در حالى كه در آسمان هيچ شكافى نيست (7)

 (و چگونه) زمين را گسترانيديم (و وسيع گردانيديم) و در آن كوه‏ها افكنديم و در زمين رويانيديم از هر جفتى (چيزهاى) بهجت و خوشى آورنده (8)

اينها بينايى و تذكر است براى هر بنده‏اى كه بازگشت نمايد (9)

و از آسمان آب باران با بركت را فرود آورديم و بآن بوستانها و دانه‏هاى بذر را رويانيديم (10)

و از زمين درخت خرماى بلند كه در آن غلاف شكوفه‏هاى در هم رسته گرديده بيرون آورديم (11)

براى آنكه روزى بندگان باشد و همين طورى كه بآب باران زنده گردانيديم زمين‏هاى مرده را همين طور خواهد بود بيرون آمدن شما از قبر (12)

پيش از اين قوم نوح و ياوران چاه يمامه و قوم ثمود (پيمبران خود را) تكذيب نمودند (13)

 (و نيز) قوم عاد و فرعون و برادران لوط

و اصحاب الايكه (امت حضرت شعيب) و قوم تبع (حميرى) تمام اينان چون دعوت پيمبران را انكار نمودند پس بر آنها عذاب محقق گرديد (14)

آيا ما از خلقت                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 264

 اول ناتوان گرديديم بلكه آنان از آفرينش جديد در اشتباهند و (چنين گمان ميكنند) كه بر خلقت تازه قدرت نداريم (15)

و بحقيقت ما انسان را آفريديم و ميدانيم آنچه را كه نفسش باو وسوسه ميكند در صورتى كه ما از رگ جان او بوى نزديكتريم (16)

 (اى محمد) ياد كن وقتى كه دو فرشته در طرف راست و چپ (انسان نشسته‏اند) (17)

و او تلفظ نميكند بسخنى مگر آنكه نگهبانى نزد او آماده خواهد بود (18)

توضيح آيات‏

قوله تعالى (ق)

سخنان مفسرين در توجيه كلمه (ق)

1- نامى است از نامهاى خدا كه باو قسم ياد نمود. (عبد اللَّه بن عباس) 2- اشاره بافتتاح نامهايى است كه اولش قاف باشد مثل قدوس، قادر، قاهر قريب، قاضى، قابض و غير آن (قرطى) 3- نام كوهى است محيط بتمام زمين از زمرّد سبز و سبزى آسمان از رنگ او است و اطراف آسمان بر آن نهاده شده و آنچه از زمرّد بدست مردم افتد از سنك پاره‏هاى آن است «1» 4- ذو القرنين وقتى بكوه طور رسيد در اطراف آن كوه‏هاى خورد ديد از موكلان آن سؤال نمود اين چه كوهى است كوه گفت من كوه قافم پرسيد اين كوه‏هاى خورد در اطراف تو چيست گفت اينها رگهاى زمينند و هيچ شهرى نيست مگر آنكه رگى از رگهاى آن متصل بوى است وقتى خدا خواهد زمينى را بلرزاند بمن امر مينمايد كه رگ آن را حركت دهم ذو القرنين گفت اى كوه چيزى از

__________________________________________________

1- اين روايت را ابو الجوزا از عبد اللَّه عباس نقل ميكند

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 265

عظمت حق تعالى مرا آگاه گردان گفت شأن خداى جلّ جلاله عظيمست و از عظمت او است كه در پشت من زمينى است كه طول و عرض آن هر يك پانصد سال راه از برف است اگر در پشت من چنين برفى نبود من از گرماى دوزخ ميسوختم ذو القرنين گفت از عظمت خدا بيشتر بگو گفت جبرئيل پيش خدا ايستاده از ترس ميلرزد و از هر لرزش او خداوند صد هزار فرشته ميآفريند و فرشتگان ايستاده و سر خود را پائين انداخته و ياراى سخن گفتن ندارند چون از جانب خدا دستور رسد سخن گويند (لا اله الا اللَّه) گويند و اشاره بهمين دارد كه در سوره نبأ آيه 38 فرموده:

 (يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً. (پايان) مولوى در مثنوى اين حكايت را سروده و گفته:

         رفت ذو القرنين سوى كوه قاف             ديد كه را كز زمرّد بود صاف‏

         گرد عالم حلقه كرده او محيط             ماند حيران اندران خلق بسيط

         گفت تو كوهى دگرها چيستند             كه بپيش عظم تو باز ايستند

         گفت رگهاى منند آن كوه‏ها             مثل من نبودند در فر و بهاء

         من بهر شهرى رگى دارم نهان             بر عروقم بسته اطراف جهان‏

         حق چه خواهد زلزله شهرى مرا             امر فرمايد كه جنبان عرق را

         پس بجنبانم من آن رگ را بقهر             كه بدان رگ متصل بوده است شهر

         چون بگويد بس شود ساكن رگم             ساكتم وز روى فعل اندر كتم‏

         هم چه مرهم ساكن و بس كار كن             چون خرد ساكن و زو جنبان سخن‏

         نزد آن كس كه نداند عقلش اين             زلزله هست از بخارات زمين‏

         اين بخارات زمين نبود بدان             ز امر حقست و از آن كوه كران‏

 5- فراء گفته از بعض اهل علم شنيدم كه در تفسير (ق) گفت (قضى اللَّه ما هو كائن) خداى تعالى حكم و تقدير نموده بهر چه واقع است. (ابو الفتوح) 6- (ق) اشاره بمقام هر سالكى از سير كننده‏گان بسوى حق تعالى است كه‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 266

 وقتى بآن مقامى كه براى آنان تقدير نموده رسيدند گويد (ق) قف مقامك يعنى در مقام خودت بايست و از حدّ خود تجاوز منما و قسم كه بعد از آن فرموده:

 (وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ) اشاره به اينكه قسم بقرآن مجيد كه مقام تو همين جا است از اينجا كه براى تو تعيين شده نتوانى بالا روى 7- از بعض بزرگان نقل شده كه (ق) اشاره بقل هو اللَّه احد است يعنى مرتبه احديت.

و توجيهات ديگرى نيز در معنى (ق) از مفسرين نقل شده و هر يك بوجهى صحيح است لكن چون حروف هجاء كه در اوائل بعض سوره‏ها است از متشابهات قرآن بشمار ميرود (و لا يعلم تفسيرها الا اللَّه) پس باين لحاظ محول كردن علم آن را بخدا و راسخين فى العلم اولى است.

وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ و او قسم است و اينكه جواب قسم چيست از مفسرين گفتارى نقل شده كوفيان گفتند (بل عجبوا) جواب قسم است يعنى قسم بقرآن مجيد كه كفار از آمدن رسولى كه از نوع خودشان باشد تعجب نمودند.

اخفش گفته جواب قسم محذوف است يعنى در لفظ نيست و در معنى قسم بقرآن مجيد كه در قيامت شما را زنده مى‏گردانيم و احتمالات ديگرى نيز از مفسرين نقل شده.

بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْكافِرُونَ هذا شَيْ‏ءٌ عَجِيبٌ شايد سوگند بقرآن بمناسبت تعجب كفار باشد كه ميگفتند چگونه يك فرد از ما كه در جماعت ما نشو و ارتقاء نموده ممكن است رسول خدا و پيمبر و بر ما رئيس و فرماندار باشد اين بود كه خداوند براى اثبات پيمبرى او و رفع تعجب آنان قرآن را شاهد و گواه آورده كه وقتى شما آيات بزرگوار قرآن را ديديد و از آوردن مثل او و لو يك آيه باشد عاجز گرديديد همين براى اثبات پيمبرى او كافى خواهد بود ديگر جاى تعجب نيست زيرا كه قرآن كلام خدا و انذار و تهديد كننده                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 267

 شما است نه آنكه سخنان خود محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم باشد.

أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ همزه استفهامى را در مقام تعجب آرند و اشاره به اينكه منكرين معاد از روى تعجب ميگويند چگونه ممكن است كه ما وقتى مرديم و خاك گرديديم دو مرتبه برگرديم و بازگشتن ما ثانيا بحيات اولى بسيار بعيد خواهد بود.

قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ و تعجب نمودن كفار از زنده شدن در قيامت براى اين بود كه ميگفتند ما ميدانيم و مشاهده مينمائيم كه وقتى مرديم از گوشت و پوست و اعضاء ما چيزى در زمين باقى نمى‏ماند پس چگونه برميگرديم و حيات تازه‏اى پيدا مينمائيم.

وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ آيه براى رفع استبعاد آنها است كه گمان نكنيد وقتى شما پوسيده و خاك گرديديد و از بدن شما در زمانهاى بعد چيزى باقى نمانده معدوم صرف گرديده‏ايد و در هيچ عالمى وجود نداريد چنين نيست كه گمان كرده‏ايد.

 (براى توضيح آيه مقدمة دو مطلب را تذكر ميدهم)

اول- بايد دانست كه چنانچه در محل خود مبرهن گرديده تمام موجودات گذشته و آينده و موجودات حاضر همگى در كتاب تكوينى كه تعبير از آن بلوح محفوظ شده در علم حضورى حق تعالى موجودند زيرا كه محقق و ثابت است كه علم حق تعالى باشياء حضورى است يعنى عين معلوم است نه حصولى يعنى حقيقت موجودات هميشه باشخاصشان و اعيانشان ازلا و ابدا در احاطه علميه او حاضرند و لو موجودات انّى الحصول باشد نه صورت آنها چنانچه بعضى چنين گمان كرده‏اند و تفرق موجودات زمانى كه هر چيزى محدود بحدّ معيّن و وقت معيّن است ضرر باحاطه علميه او سبحانه و تعالى نخواهد زد بلكه هر چيزى با وقت و زمان و تمام خصوصيات فردى و حالاتى كه على الدوام بر آن طارى ميگردد هميشه نزد او حاضر است زيرا كه تمام زمانها با كثرت و تفرقى كه بين آنها است نسبت باوانّى مينمايد و نيز تمام مكانها                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 268

 احاطه علميه او بمنزله نقطه‏اى نمايش دارد در سوره يونس (ع) آيه 62 فرموده وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ) و نيز نظير اين آيه در سوره سبا آيه سوم و اين آيات شاهد بر همين بيانى است كه در مقدمه گفته شد.

 (مقدمه دوم) از اطلاقات ادله و جمع بين آيات و اخبار ميتوان استخراج نمود كه انسان در قيامت بشخصه و روحه و جسده بعينه همان است كه در دنيا زندگانى مينمود (كما بدأكم تعودون) و اينكه در قيامت روح عود ميكند ببدنى كه از وى جدا گرديده نه ببدنى مثل او بطورى كه هر كس او را ببيند ميشناسد كه اين همان كسى است كه در دنيا زندگانى مينمود.

پس از بيان اين دو مقدمه گوئيم شايد آيه اشاره باين باشد كه وقتى انسان مرد و اجزاء بدنش را زمين در خود منحل گردانيد فعليت و حقيقت بدنى كه روحش در ايّام حياتش باو تعلق داشته فانى نگرديده بطورى كه در هيچ نشأ و عالمى باقى نمانده باشد بلكه چون عوالم در طول يكديگر است اگر چه در ظرف زمان از نظر ما نابود و اثرى از وى باقى نمانده لكن در لوح محفوظ و در احاطه و سعه علم حضورى حق تعالى بعينه موجود است و همان است كه در عالم قيامت كه محيط بعالم دنيا است ظهور و بروز مينمايد زيرا كه بمرگ حقيقت انسان كه تركيب شده از روح و جسم است تبديل نميگردد بلكه در عالم برزخ با جسم مثالى كه اخبار بسيار شاهد بر آن است و باعتبار ديگر در عالم دهر كه فوق عالم زمان و روح زمان است باقى خواهد بود فقط بمردن تحولى نموده و عالم او عوض گرديده و اينكه ما مردگان را نميبينيم براى اين است كه عالم آنها فوق عالم ما است.

 (و عجب ذنب) كه در اخبار تصريح بآن شده كه امام عليه السّلام فرموده در قبر دور ميزند تا وقتى كه قيامت بر پا گردد شايد اشاره بجواهر فرده باشد كه آن را مادة المواد گويند و در اخبار از آن تعبير باجزاء اصليه شده و چون قيامت عالم جمع و عالم تام و تمام و عالمى است كه هر فردى از بشر بمنتهاى كمالى كه لايق                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 269

 او بوده ميرسد چنانچه در سوره التغابن آيه 9 فرموده: (يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ) در آن وقت انسان جامع تمام عالمى ميگردد كه در آن سير نموده و بايستى از هر عالمى نمونه‏اى از آن داشته باشد حتى از مواد اين عالم نيز چيزى با او همراه باشد تا آنكه انسانى باشد داراى جسم و روح و جامعيتش محقق گردد.

و سرش اين است كه عوالم در طول يكديگر است نه در عرض هم و انسان از اول تكون و پيدايشش هميشه در طريق استكمال قدم ميزند پس از مرگ چون سير اين عالمش يعنى حظ و مقدار وجود دنيوى وى بمنتهى رسيده بايستى از اين عالم با تمام خصوصياتى كه در شيئيت و تشخص و فعليت وجودش مدخليت داشته كه از جمله آنها صورت اين بدن دنيوى او است سفر كند و قدم بالا نهد و وارد گردد در عالمى كه فوق اين عالم است كه آن را عالم برزخ يا عالم مثال گويند و از آنجا بعالم فوق آن كه آن را عالم قيامت نامند با روح و بدن وارد گردد.

اگر گفته شود ما بحس و عيان مى‏بينيم كسى كه مرد بدنش را زير خاك كرده و پوشيده ميشود با چه بدنى سفر ميكند.

گوئيم اين بدنى كه بمردن از آن جدا شده قشر بدن حقيقى او است بدن حقيقى هميشه و در تمام نشأت با روح همراه است و در قيامت كه آخرين مرتبه كمال وى است بايستى ثانيا بهمين بدن دنيوى كه گفتيم در احاطه علميه حق تعالى و لوح محفوظ موجود است تعلق گيرد براى اينكه دائره خلقتش تمام باشد و نيز نعمتهاى جسمانى اگر از سعداء باشد و عذاب‏هاى جسمانى اگر از اشقيا باشد حس نمايد زيرا احساس نمودن نعمت جسمانى و نيز عذاب جسمانى منوط بجسم است و در كتاب معاد و آخرين سير بشر راجع باستكمالات بشر اندازه‏اى بحث نموديم بآن جا رجوع شود.

بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ (بل) اضرابست يعنى كفار علاوه بر اينكه تدبر نميكنند تا آنكه حقانيت رسول و قرآن را تصديق كنند از روى كبر و لجاجت تكذيب هم ميكنند و چون                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 270

 انكارشان از روى فكر نيست سخنان شوريده و پراكنده ميگويند زيرا در باره رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم گاهى او را شاعر و گاهى ديوانه و گاهى ساحرش ميگفتند و اين سخنان پراكنده آنان از روى جهل و نادانى بود و فكر نميكردند كه اين سه چيز با هم در يك نفر جمع نخواهد گرديد.

أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَ زَيَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ همزه استفهامى را در مقام تعجب ميآورند كه عجب است از حال منكرين مبدء و معاد كه چگونه بآسمانها كه بالاى سر آنها است نظر نميكنند و بنگرند كه چگونه آن را بنا نهاديم و آراسته گردانيديم و بستارگان آن را زينت داديم و آسمان را از كواكب و ستارگان و كهكشانها كه بعضى از آنها بالاى بعض ديگر قرار گرفته بطورى پر نموديم كه خلل و فرجه‏اى بين آنان باقى نمانده و نيز اين كفّار چرا بزمين نظر نميكنند و به بينند كه چگونه آن را روى آب گسترانيديم و در آن كوه‏ها قرار داديم كه زمين را محكم نگاهدارند و تكان نخورد و در زمين از هر چيزى جفت بهجت آورنده رويانيديم.

از اين آيه مباركه و امثال آن معلوم ميشود كه تمام موجودات زوج تركيبى ميباشند حتّى گياهان زمين يعنى همه از نر و ماده تشكيل شده‏اند و وحدت و فرديت منحصر است بذات يكتاى مبدء عالم.

تَبْصِرَةً وَ ذِكْرى‏ لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ آرى كسى كه بنظر تدبّر اين خلقت عجيب و اين نظام بديع و اين كاخ مجلل جهانى را بنگرد و بعظمت و بزرگى مدبّر و آفريننده او متوجه گردد چنين كسى در صنع صانع را مينگرد و در اثر مؤثرا مى‏بيند و چنين بنده‏اى از راه آثار بسوى مبدء و آفريننده موجودات بازگشت خواهد نمود.

وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِيدِ وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِيد

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 271

 و نيز ذات احديت جل شأنه براى زيادتى تذكر و اتمام نعمت فرموده و از آسمان آبى كه با بركت است فرود آورديم يعنى باران را نازل گردانيديم براى آنكه اشجار و نباتات و حبوبات از زمين روئيده گردد و بوستانها و باغها براى روزى بشر و تفريح گاه آنان مهيا باشد- و نيز درخت خرما كه بلند و باردار است آن را بآب باران رويانديم.

رِزْقاً لِلْعِبادِ وَ أَحْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً تمام گياهان و نباتات بتوسط باران با بركت براى روزى بندگان ايجاد نموديم.

تخصيص بعباد شايد اشاره باين باشد كه مقصود اصلى از خلقت اين امور طبيعى از نباتات و حبوبات و نزول باران روزى كسانى است كه در مقام بندگى و عبوديت ميباشند و باقى مردم از كفار و فساق بطفيل وجود آنها از اين منابع طبيعى استفاده ميكنند نه آنكه غرض اصلى آنان باشند چنانچه در حديث قدس خطاب برسول اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم نموده‏

 (لولاك لما خلقت الأفلاك)

از اين حديث معلوم ميشود كه مقصود از خلقت عالم طبيعيات وجود مبارك او بوده.

و بباران شهرهاى مرده را زنده گردانيديم.

كَذلِكَ الْخُرُوجُ اشاره برفع استبعاد منكرين معاد است كه همين طورى كه زمين خشك و نباتاتى كه از زمين روئيده ميشود بآب زنده گردانيديم همين طور قدرت داريم كه مرده‏ها را پس از مردن و خاك گرديدن آنان را زنده گردانيم و حيات جديدى بآنها افاضه نمائيم.

كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوانُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِيدِ گويند بعضى از قوم نوح از ذريّه شيث و بعضى از ذريّه قابيل پسر آدم بودند و بروايت عكرمه اصحاب رس جماعتى بودند كه پيمبر خود حنظلة ابن صفوان                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 272

 را شهيد نمودند و در چاه انداختند و چاه را پر از سنگ گردانيدند و بروايت ضحاك (رسّ) نام چاهى است كه كفار صاحب ياسين را كه پيمبر آنان بود در آنجا كشتند و جماعت ديگرى گفته‏اند اصحاب الرسّ جماعتى بودند كه بر سر چاه يمامه منزل داشتند و آنان همان گروه (اخدود) بودند كه در سوره (البروج) بيان شده و توجيهات ديگرى نيز راجع باصحاب رسّ كرده‏اند. (منهج الصادقين) (خلاصه) در آيات قرآن راجع به پيمبران پيشين و مردمان زمانشان و انكار و ايذايى كه نسبت بآن بزرگواران شده برسول خود مكرر تذكر ميدهد و البته در آن حكمت و اسرارى نهفته است از جمله حكمتهاى بارز آن تسلّى دل رسول خود محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بوده كه اگر كفار قريش تو را اذيت مينمايند و نسبتهاى ناروا به تو ميدهند مردمان پيش نيز چنين بودند بر ايذاء آنان صبر كن همانطورى كه پيمبران (اولو العزم) صبر نمودند.

و ديگر براى تهديد و ترساندن كفار و چگونگى عذاب دنيوى آنها كه در اثر مخالفت امر حق تعالى آنان را چگونه عذاب گرفت كه بعضى گرفتار طوفان و بعضى بصيحه آسمانى و بعضى بباد صرصر و بعضى بسنگ ريزه كه بر سر آنها باريد و غير اينها گرفتار گرديدند كه شايد آنها از آفات دنيا بترسند و دست از مخالفت بردارند أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ (همزه) استفهامى براى انكار و جحد آورند يعنى آيا چنين گمان ميكنيد كه ما از خلقت و آفرينش اول درمانده شده‏ايم و ديگر بر آفرينش جديد قدرت نداريم بلكه آنها از خلقت تازه در اشتباهند و نمى‏دانند كه در تغيير و تبديل دائمى خواهند بود.

توضيح آيه مباركه‏

در جاى خود مبرهن گرديده كه اجزاء بدن انسان و حيوان بلكه تمام موجودات طبيعى مادى در تحليل دائمى است كه على الدوام اجزاء آن عوض ميگردد و شايد ساعتى بيك حال باقى نميماند اين است كه اگر بدل (ما يتحلّل) بوى                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 273

 نرسد ميميرد سلولهاى بدن ميميرند و سلولهاى تازه جاى آن را ميگيرند اگر سلولهاى تازه نيايد انسان يا حيوان حيات را بدرود خواهند گفت.

و نيز بقاعده حركت جوهرى حقيقت موجودات دائما در مرگ و حياتند حقيقت و جوهر ذات آنها مثل باقى كيفيات و عوارض على الدوام عوض ميگردد لكن چون بتجدّد امثال است بحس ادراك نميشود و در حسّ هر يك از اين كثرات را يكى و يك موجود مى‏بينيم.

و نيز در جاى خود مدلّل گرديده كه ممكن همانطورى كه محتاج بعلت محدثه است كه او را از نيستى بهستى آورد همين طور محتاج بعلت مبقيه است كه دائما افاضه وجود بوى نمايد اگر آنى فيض وجود بممكن نرسد بعدم اصلى خود رهسپار خواهد گرديد (اگر آنى كند نازى بهم ريزند قالبها) بلكه اصلا معدوم صرف ميگردند اين است كه ذات متعال در سوره (الرحمن) آيه 29 فرموده:

 (كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ) «1» اگر نبود فيض دائمى خالق عالم دوام وجود و نيز كمالى براى چيزى ميسر نبود، لكن چون فيض وجود دائمى است و تخلل عدم تا مدت معينى كه در علم ازلى حق تعالى تعيين گرديده بين اجزاء موجودات پديد نميشود اين است كه فرموده. (بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ) كفار گمان ميكنند كه ما بخلقت اول عاجز ميشويم و قدرت نداريم در قيامت وجود تازه‏اى بآنها كرامت نمائيم و اينان از تعدد امثال در اشتباهند و نميدانند كه دائم در موت و حياتند لكن چون اجزاء رفته و آمده متصل بهم است گمان ميكنند از اول تا آخر يكى خواهند بود و هر گاه اين آيه را با آن آيه بالا (قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ) جمع كنيم تأييد مينمايد آنچه را كه راجع بمعاد استظهار نموديم كه انسان بمردن فانى نخواهد گرديد و آنچه را كه زمين از بدن او كم كرده در احاطه علميه حق تعالى و در لوح محفوظ ثابت و برقرار است و بمردن از حقيقت‏

__________________________________________________

1- در جواب يهوديان كه گفتند (يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ) اين آيه فرود آمده كه دست قدرت الهى باز است و على الدوام در كار خلقت است‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 274

او چيزى كاسته نميگردد بلكه هميشه از مبدء فياض فيض وجود بوى ميرسد و تحولات بشرى از عالمى بعالمى براى استكمال است نه براى فناء چنانچه در حديث است‏

 (خلقتم للبقاء لا للفناء)

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ در اين آيه مباركه ذات متعال اشاره بسه صفت از اوصاف جلال خود مينمايد: (اول) مبدئيت (دوم) علم، ما انسان را از نيستى بهستى و از عدم بوجود آورده‏ايم مبدء وجود او ما ميباشيم و چون ما او را آفريده‏ايم عالم و دانا ميباشيم بآنچه از وى ظاهر و هويدا ميگردد و آنچه را كه در خود پنهان گردانيده زيرا كه ما باسرار پنهانى وى آگاهيم همانطورى كه باعمال و افعال ظاهرى او آگاهيم و انكار معاد با علم آنان بمبدء كه فطرتشان شاهد بر آن است ناشى از وسوسه نفسانى آنها است.

شايد اشاره باين باشد كه اگر منكرين معاد رجوع بعقلشان مى‏نمودند و از وسوسه شيطانى احتراز ميكردند تصديق بمعاد براى آنها ميسر بود و ديگر محلى براى شك باقى نمى‏ماند.

 (سوم) احاطه و قيوميت.

وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ (وريد) رگى است متصل بقلب و كبد و محل جريان خون است و وريدان كه آن را شرائين گويند دو رگى است كه از قلب بدماغ كشيده شده و بقاى حيات بسته بوى است و از نزديكترين اشياء بزندگانى انسان بشمار ميرود كه اگر خللى در جريان خون پيدا گردد ديگر حيات باقى نخواهد ماند.

و آيه اشاره باحاطه وجود و قيوميّت حق تعالى دارد يعنى چون وجود و هستى انسان بما است پس باين لحاظ ما بوى نزديكتر از رگ حيات او مى‏باشيم و وجه اقربيت كه فرموده (نَحْنُ أَقْرَبُ) ما بوى نزديكتريم براى اين است كه وجود هر شيئى بسته بآن چيزى است كه قوام و تحقق وجود او بوى است و چون ذات متعال                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 275

 خالق و مبدء و غايت موجودات است اين است كه در واقع تمام آنها و مقوّم وجود آنان است و چون چنين است چگونه ممكن است غايب از چيزى گردد و در محل خود مبرهن گرديده كه وجود و عدم نسبت بذات ممكن يكسان است لكن نسبت بموجد و خالق خود واجب بالغير است چنانچه فرموده (هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ) مقصود از اين معيّت معيّت قيوميت است بقول شيخ حافظ شيرازى:

         دوست نزديكتر از من بمن است             اين عجب‏تر كه من از وى دورم‏

         چه كنم با كه توان گفت كه دوست             در كنار من و من مهجورم‏

 براى توضيح مطلب گوئيم خلاصه شكى نيست كه تحقق هر موجودى بوجود است و ممكن نسبت بذات خود فاقد وجود و هستى خواهد بود وجود و حيات و باقى اوصاف وجودى وى از (واجب الوجود) بوى افاضه شده و وجود واجب ضرورى و عين ذات وى است يعنى ذات حق تعالى مصداق وجود و حقيقت وجود است، لكن وجود ممكن عرضى است و هر ما بالعرضى بايستى منتهى گردد (بما بالذات) يعنى او بذات خود موجود است و ممكن بخودى خود هيچ است و آنچه از وجود و آثار وجودى دارد از حق تعالى بوى افاضه گرديده و شايد همين باشد معنى القيوم در كلام الهى (اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ) «1» قيوم يعنى قائم بذاته و مقوم لغيره كه بذات خود قائم و پايدار و قيام وجود ديگران بسته بوجود وى است.

و شايد سرّ اينكه نزديكى خود را بانسان تشبيه برك حيات بلكه نزديكتر نموده اشاره باين باشد كه همين طورى كه حيات انسان برگ قلب وى بستگى دارد كه اگر قطع گردد حيات باقى نمى‏ماند وجود و تحقق او نيز بستگى دارد بحقيقت وجود كه بايستى (لا ينقطع) فيض وجود بوى برسد اگر آنى نرسد فورا معدوم ميگردد بلكه بعدم اولى ذاتى خود رهسپار خواهد گرديد و شايد همين باشد معنى حديث مشهور

 (من عرف نفسه فقد عرف ربّه)

كسى كه خود را بآن نحوى كه قائم‏

__________________________________________________

1- سوره بقره آية الكرسى خدا است و نيست الهى مگر آن خداى واحد كه زنده و قوام هستى موجودات باو است‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 276

بوجود حق تعالى است شناخت بقدر شناسايى خود و بدلالت وجودش خدا را شناخته‏

          (ولى كز معرفت نور صفا ديد             بهر چيزى كه ديد اول خدا ديد)

 إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ- ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ اذ متعلق بآيه بالا (نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ) است و شايد اشاره باين باشد كه ما بانسان نزديكتر ميباشيم از آن دو ملكى كه يكى در طرف راست و ديگرى در طرف چپ وى براى حفظ اعمال وى گماشته‏ايم كه آدمى تلفظ نميكند بسخنى مگر آنكه آن دو ملك نزد او مهيّا و آماده خواهند بود.

و تخصيص بقول كنايه از استيعابست يعنى (كراما كاتبين) گماشته شدگان بر ضبط تمام اعمالند و لو يك كلمه باشد و نيز در روز معاد شاهد و گواه بر اعمال او باشند اگر چه علم خدا محيط بر همه چيز است لكن شايد براى اينكه در دار جزا هر كسى اعمال و افعال خود را مشاهده نمايد بايد اعمال هر كسى ضبط گرديده تا آنكه خودش نيز مشاهده نمايد و ملائكه نيز شهادت دهند.

 [سوره ق (50): آيات 19 تا 37]

وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ (19) وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ ذلِكَ يَوْمُ الْوَعِيدِ (20) وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِيدٌ (21) لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ (22) وَ قالَ قَرِينُهُ هذا ما لَدَيَّ عَتِيدٌ (23)

أَلْقِيا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ (24) مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُرِيبٍ (25) الَّذِي جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَأَلْقِياهُ فِي الْعَذابِ الشَّدِيدِ (26) قالَ قَرِينُهُ رَبَّنا ما أَطْغَيْتُهُ وَ لكِنْ كانَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ (27) قالَ لا تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ (28)

ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ وَ ما أَنَا بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ (29) يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ (30) وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيْرَ بَعِيدٍ (31) هذا ما تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوَّابٍ حَفِيظٍ (32) مَنْ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ (33)

ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ (34) لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ (35) وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِي الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحِيصٍ (36) إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى‏ لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ (37)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 277

ترجمه‏

چون (بامر حق تعالى) بيهوشى مرگ (محتضر را فرا گرفت) (ملائكه باو گويند) اين همان مرگى است كه از آن فرار ميكردى و گريزان بودى (19)

و در صور نفخه دميده ميشود و اين همان روزى است كه وعده داده شده (20)

و و هر نفسى ميآيد (در حالى كه) با او است راننده و گواهى (21)

 (و گويا بوى گفته ميشود) حقيقتا تو از اين روز بيخبر بودى و ما پرده (غفلت را) از نظر تو
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 278

 گشوديم و امروز چشم تو تند و تيز بين گرديده (22)

و رفيق او (يكى از آن رقيب و عتيد) باو گويد اينست آن چيزى كه نزد من آماده و مهيا است (يعنى نامه اعمال تو) (23)

آن وقت خطاب ميرسد هر كافر ستيزه كننده در امر حق تعالى را (24)

كه بسيار منع كننده عمل خير و سركش و بسيار شك آورنده (بوحدانيت و روز معاد باشد) در جهنّم بيندازيد (25)

آن كسى كه با خدا قرار داد خداى ديگر را وى را در عذاب بيفكنيد (26)

همنشين وى از شياطين جنى و انسى گويد پروردگار ما من او را ياغى و از حق منحرف نگردانيدم بلكه خودش در گمراهى و از حقّ دور بود (27)

 (حق تعالى) گويد نزد من با هم مجادله نكنيد و من قبلا (در دنيا) شما را بعذاب تهديد نمودم (28)

و گفتار من (و آن وعد و وعيدى كه بتوسط پيمبران رسانيدم) تغيير پذير نخواهد بود و من ببندگان خودم ستم كننده نميباشم (29)

 (اى محمّد) ياد كن روزى را كه بجهنم گوئيم آيا (از جن و انس) پر و مملو شدى و جهنم گويد آيا باز كسى هست (كه زياد كنى) (30)

و بهشت براى متقين نزديك گرديده ميشود و آنان از بهشت دور نميباشند (31)

و اين آن بهشتى خواهد بود كه وعده داده شده براى هر كسى كه باز گرديده باشد (از شرك بتوحيد و از مخالفت بموافقت) (32)

و هر كس از خداى رحمن كه غايب (از حواس است) بترسد (و مرتكب گناه نگردد) و در قيامت با قلب بازگشته بحق آمده باشد (33)

بآنها گفته ميشود با سلامتى داخل بهشت گرديد و اين روز (قيامت) روز جاويدانست (34)

و در بهشت براى آنان هر چه بخواهند مهيّا و آماده خواهد بود و زيادتر از آنچه ميخواهند نيز نزد ما موجود است (35)

و چه بسيار از اهل قرون گذشته را كه هلاك گردانيديم در صورتى كه آنان از جهت قوت و توانگرى قوى‏تر و شديدتر از اينها (كفار اهل مكه) بودند و در شهرها رفت و شد داشتند آيا (وقتى حكم عذاب بر آنان وارد گرديد) چاره و فرار گاهى داشتند (36)

محققا آنچه در اين آيات گفته شد هر آينه تذكر و اندرزى است براى كسى كه صاحب دل پاك يا كسى كه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 279

 گوش خود را براى استماع «سخنان حق» فرا گيرد و داراى دل حاضر و گواه باشد تا آنكه كلمات حقانى را بفهمد.

توضيح آيات‏

وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ بيهوشى مرگ آن حالت غشوه‏اى است كه در حال احتضار عارض شخص محتضر ميگردد كه گويا در آن حال انسان از خود بى‏خود گشته و روح ميخواهد از بدن جدا گردد و انسان بيچاره در همان حالت بيهوشى در كشاكش غريبى واقع خواهد گرديد «جان گ‏شايد سوى بالا بالها در زده تن در زمين چنگالها» و بدترين حالات انسان همان حالت نزع روح است.

چنانچه در آن حديث مشهور خداى تعالى فرموده:

 «ما تردّدت فى شيئى انا فاعله كتردّدى فى قبض روح عبدى المؤمن تا آخر» «1»

از اينجا معلوم ميشود كه در آن حال مؤمن نيز بآن انس و تعلقى كه ببدن خود دارد نميخواهد از وى جدا گردد اين است چنانچه از تتمه حديث معلوم ميشود آن وقت آثار رحمت الهى شامل وى گشته و از پيش چشم وى پرده برداشته ميشود و آن مقاماتى كه براى وى مهيا گرديده بعينها مشاهده مينمايد و باشتياق بسوى آن عالم رو ميكند و ملك الموت بوى ببهشت و نعمت‏هاى آن بشارت ميدهد.

بيچاره آدم كافر و منافق و عاصى كه در آن حال عوض آنكه رحمت الهى شامل حالش گردد خود را در مورد غضب الهى ميبيند و ملائكه عذاب وى را بعذاب تهديد مينمايد.

 (بالحق) اين بيهوشى مرگ محقق الوقوع يعنى مسلم و حتمى است و شايد

__________________________________________________

1- در هيچ عملى از اعمال ترديد پيدا ننمودم مثل وقتى كه مى‏خواستم روح مؤمن را قبض نمايم.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 280

اينكه (جاءت) بصيغه ماضى آورده نه استقبال اشاره بهمين باشد كه مرگ محقق و ثابت است و فرارى از آن ميسّر نخواهد بود.

خوشا بحال كسانى كه در آن حال بگوش جان نداء (ارجعى الى ربك راضية مرضية) را «1» ميشوند و آنها بهمان نداء غش ميكنند نه از شدت هول يا مرض آن وقت گويا بمحتضر گفته ميشود اين مرگيست كه از آن فرار ميكردى امروز گرفتار گرديدى.

وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ ذلِكَ يَوْمُ الْوَعِيدِ ظاهرا مقصود نفخه دوم است زيرا چنانچه از آيات و احاديث استفاده ميشود نفخه اول آن وقتى است كه عالم دنيا خراب و منحل ميگردد كه ديگر جنبنده‏اى در عالم باقى نميماند و بنفخه دوم موجودات حيات تازه‏اى پيدا نموده و افراد بشر از قبر بميعادگاه پروردگارشان شتاب مينمايند آن وقت قيامت برپا ميگردد و ملائكه گويند اين است آن روزى كه پيمبران بمردم خبر ميدادند و آنان را تهديد مينمودند.

وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِيدٌ (در اينكه مقصود از سائق و شهيد چيست بين مفسرين گفتارى است) 1- خداى تعالى از حال بعد از مردن خبر ميدهد كه در قيامت هر يك از مكلفين ميآيند در حالى كه با وى است (سائقى) از ملائكه كه وى را بسوى حساب ميكشانند و نيز ملائكه‏اى با وى است كه شاهد او است و بر آنچه كرده نوشته شهادت ميدهد اين است كه در آن وقت نه فرارى براى كسى ميسر است و نه تواند انكار نمايد. «مجمع البيان» 2- (سائق) از ملائكه است كه او را بمحشر ميرانند (و شهيد) اعضاء و جوارح خود انسان است «ضحاك»

__________________________________________________

1- در سوره الفجر آيه 28 خطاب بمحتضر است كه بازگشت نما بسوى پروردگار خود در حالى كه تو از او راضى و او از تو نيز راضى است.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 281

و شايد مقصود همان دو فرشته (رقيب و عتيد) باشند كه در آيه بالا بآن اشاره شده و گماشته شده در ضبط اعمال او بوده‏اند نه دو فرشته ديگر كه همانطورى كه در دنيا با او بودند و اعمال وى را ضبط مينمودند در قيامت نيز با وى همراهند.

لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ راجع باين آيه نيز از مفسرين گفتارى نقل شده اكثر مفسرين را رأى بر اين است كه خطاب بكفار است و آن وقتى است كه وارد محشر ميگردند و هول و اضطراب آنان را ميگيرد بآنها گفته ميشود اين روز همان روزى است كه پيمبران بشما خبر دادند و شما غافل بوديد و امروز پرده از پيش چشم شما برداشته شده و شما بينا و تيز بين گرديده‏ايد و آنچه را كه تكذيب نموده و باور نميكرديد امروز بعيان مى‏بينيد.

و برأى ديگر خطاب بخود رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم است نظر به اينكه (كنت) و نيز باقى ضمائر (عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ) تماما خطاب بشخص حاضر است و اشاره به اينكه تو باعتبار مرتبه بشريّت و حالت قبل از نزول وحى از وقايع و اوضاع محشر بى‏خبر و غافل بودى و اين آيه نظير آيات سوره (و الضحى است كه برسول خود خطاب نموده أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى‏ وَ وَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدى‏) كه در مقام امتنان بحضرتش و تنبه ديگران است كه بدانند و تصديق نمايند كه آنچه را محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم ميگويد از طريق وحى و اخبار از طرف حق تعالى است (فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ) شايد اشاره باين است كه پس از اعلام از حق تعالى چشم دل تو چنان باز و روشن گرديده كه آنچه براى ديگران در اينجا نظرى مينمايد نزد تو ضرورى و بديهى خواهد بود.

توجيه اول اگر چه نظر بسياق آيات بالا و زير مناسب‏تر است لكن بدو جهت معنى دوم معتبرتر مينمايد.

 (اول) باعتبار لفظ (كنت و باقى ضمائر) كه خطاب بشخص حاضر است و بقاعده كلى تا ممكن باشد كلام را بظاهرش گذاشت حمل بر غير ظاهر نمودن جايز
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 282

 نيست و در اينجا چنانچه گفته شد حمل بر ظاهر كردن هيچ مانعى ندارد.

 (وجه دوم) نظر بجمع بين آيات نيز معنى دوم مناسب‏تر مينمايد زيرا وقتى اين آيه را با آيات اوائل همين سوره كه راجع بايراد كفار و استبعاد آنها بود كه از دو جهت اخبار پيمبر اكرم را راجع بزنده شدن در قيامت بعيد ميدانستند يكى در اصل وقوع آن كه چگونه ممكن است كه ما وقتى خاك گرديديم ثانيا برگرديم كه مضمون آيه سوم است.

و ديگر به رسول اللَّه ميگفتند تو هم مثل ما بشرى از كجا اطلاع پيدا نموده‏اى بعالم پس از مرگ كه آيه دوم مشعر بر اين است و اين دو مطلب در نظر آنان عجيب ميآمد و روى همين دو اصل منكر قيامت بودند.

اين بود كه براى رفع استبعاد وقوع قيامت همان آيه ششم و ما بعد آن را كه خلقت عجيب آسمانها و زمين و آنچه در آنها پنهان است تذكر ميدهد كه آن كسى كه اين موجودات را از نيستى بهستى آورده قدرت دارد كه انسان را نيز ثانيا در قيامت بحالت اول برگرداند و در آيه چهارم اضافه مينمايد كه هر چه در زمين از نظر شما مفقود گرديده گمان نكنيد كه معدوم صرف شده باشد بلكه در عالم قضاء و در ولوج محفوظ نزد حق تعالى موجود است و فانى نگرديده پس شما بكلى فانى نگشته‏ئيد تا آنكه عود شما بعيد نمايد.

و اين آيه (لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ تا آخر) جواب اعتراض از آيه دوم است كه ميگفتند كسى كه از ما و مثل ما است چگونه اطلاع از عوالم ديگر پيدا نموده و ما را بعذاب تهديد مى‏نمايد و شايد در اين آيه براى رفع استبعاد منكرين بحضرتش تذكر ميدهد كه تو هم مثل باقى افراد بشر باعتبار جنبه بشريت كه خودش فرموده (أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ) تو هم خبرى از عالم قيامت نداشتى و ما از پيش چشم دل تو پرده برداشتيم و امروز چشم دل تو را باز نموديم و چشم دل تو تيزبين گرديده كه عوالم پس از مرگ بشر را به بينى و بآنها خبر دهى.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 283

 وَ قالَ قَرِينُهُ هذا ما لَدَيَّ عَتِيدٌ أَلْقِيا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُرِيبٍ مرجع ضمير (قرينه) شايد يكى از آن دو ملك باشد كه در آيات بالا (رقيب و عتيد) ناميده و بدلالت اخبار در دنيا در طرف راست و چپ انسان اعمال وى را حفظ مينمايند اين است كه در روز محشر گويد اعمال و احوال او نزد من حاضر است.

 (القيا) ظاهرا خطاب يا بآن دو ملك رقيب و عتيد است كه در آيه (16) همين سوره مباركه تذكر داده يا بآن دو ملك (سائق و شهيد است) كه در آيه (20) بآن اشاره نموده بنا بر اينكه اين دو ملك غير از رقيب و عتيد باشند.

خلاصه آن دو ملك مأمور ميگردند كه هر كافر سركشى را كه متصف باين صفات سه گانه باشد (اول) از هر عمل خيرى بسيار جلوگيرى و ممانعت نمايد (دوم) سركش و جسور و رو بضلالت و گمراهى رفته و دشمن مؤمنين باشد (سوم) در وحدانيت حق تعالى و در امر معاد بسيار شك آورده و انكار نمايد چنين كافرى را در جهنم بياندازيد.

الَّذِي جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَأَلْقِياهُ فِي الْعَذابِ الشَّدِيدِ و اين آن كسى خواهد بود كه با خداى واحد يكتا از بتها يا غير آن شركائى و خداى ديگرى مى‏پذيرفت و بايستى چنين كافر ستيزه‏اى را در عذاب شديد بياندازيد.

در اينكه ضمير تثنيه در (القياه) راجع بكى است برأى بعضى مرجع دو فرشته‏اند كه از خزنه جهنم ميباشند.

ديگرى گفته مقصود مالك جهنم است و تثنيه در (القياه) بجاى تكرار است مثل اين است بگويى (الق الق) ديگرى گفته: اشاره بآن دو فرشته‏ايست كه در آيه بالا عتيد و شهيد ناميده شده.

نكته قابل توجه‏

چون در محل خود بدلالت اخبار بسيار و گفتار دانشمندان مبرهن گرديده                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 284

 كه هر نوعى از ملائكه موظف بانجام عملى ميباشند و يك ملك موظف بر انجام دو عمل نخواهد بود چنانچه چهار ملك اعظم مثل جبرائيل حامل وحى و ميكائيل حامل ارزاق خلق و اسرافيل حامل صور و عزرائيل حامل ارواح است و نيز در حديث معراج از رسول اكرم (ص) نقل شده كه فرموده وقتى رفتم بمعراج ديدم بعضى ملائكه هميشه در قيام و بعضى هميشه در سجود و بعضى هميشه در ركوعند پس باين اعتبار گوئيم (رقيب و عتيد) كه در آيه (17) اين سوره تذكر ميدهد همان دو ملكى ميباشند كه يكى اعمال خوب و ديگرى اعمال بد انسان را ضبط مينمايند (و سائق و شهيد) كه در آيه (19) تذكر ميدهد دو ملك ديگرند كه آدمى را از قبر بمحشر ميكشانند (و القيا) در آيه (23) نيز شايد دو ملك ديگر باشند كه مأمور ميگردند كافر را در جهنم اندازند (فالقياه) در آيه (25) نيز شايد دو ملك ديگر از خزنه جهنم باشند كه پس از القاء كافر مشرك در جهنم مأمور گردند كه بر شدت عذاب وى بيفزايند.

و اين توجيه منافات ندارد با آنچه در تفسير اهل بيت رسيده كه مقصود از (القيا) خطاب بمحمد و على عليهما السلام است كه در قيامت بيايند و در صراط بايستند و حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم اين كار را بعهده امير المؤمنين گذارد و حضرت على عليه السّلام بر درب جهنم بايستد و بجهنم گويد فلانى را بگير كه دشمن من است و فلانى را رها كن كه از دوستان من است.

زيرا كه از اين حديث و از احاديث بسيار چنين استفاده ميشود كه در قيامت بلكه در دنيا نيز ملائكه مطيع و فرمان بردار محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم و ائمه اطهار «ع» ميباشند و خداوند اختيار بهشت و جهنم را در دست اين بزرگواران داده و آنها بهر ملكى كه موظف بر انجام كارى ميباشند امر مينمايند زيرا كه آنها در هر جايى مقامى و رتبه‏اى دارند يعنى باذن خدا در هر عالمى تصرف مينمايند و دليل بر احاطه و نفوذ آنها در همه جا حديث حارث همدانى است كه وقتى بحضرت امير عليه السّلام گفت من از دو چيز ميترسم يكى سكرات مرگ و ديگر سر دو راه كه در اين دو جا خطر است
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 285

 حضرت فرمود:

 (يا حارث همدان من يمت يرنى، من مؤمن او منافق قبلا، يعرفنى طرفه و اعرفه، بنفسه و اسمه و ما فعلاء، و انت عند الصراط معترضى، فلا تخف عرة و لا زللا، اقول للنّار حين توقفى للعرض، ذريه و لا تقرب الرجلا، ذريه لا تقربيه انّ له، حبلا بحبل الوصى متّصلا)

يعنى انديشه نكن كه از مؤمن و منافق كسى نيست مگر آنكه مرا در اين دو جا موقع مردن و نزد صراط به بيند و تو نزد من آيى تا تو را از دوزخ حمايت كنم و گويم او را رها كن كه ريسمان او بمن بسته است (تفسير ابو الفتوح رازى و نيز طبرسى از ابو القاسم الحسكانى و او از اعمش چنين روايت ميكند كه گفته ابو المتوكل از ابى سعيد خدرى و او از رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم حديث مينمايد كه خداى تعالى در قيامت بمن و على عليه السّلام گويد هر كس دشمن شما است در آتش بياندازيد و هر كس دوست شما است در بهشت داخل نمائيد و همين است معنى قوله تعالى (أَلْقِيا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ) و عنيد كسى است كه از حق تعالى رو بضلالت و گمراهى رفته باشد. (پايان) آرى همين است سرّ اينكه على عليه السّلام را قسمت كننده بهشت و جهنّم گويند زيرا كه حضرتش صاحب ولايت كليّه است و صاحب ولايت كسى است كه باذن الهى متصرف در مواد موجودات باشد اين است كه هر كس ريسمان ولايتش متصل بعلى و اولاد طاهرين او بسته گرديده در محل امن و امان قرار گرفته و مشمول شفاعت مى‏گردد و كسى كه از آنها گسيخته از فيض شفاعت آنها محروم خواهد گرديد قالَ قَرِينُهُ رَبَّنا ما أَطْغَيْتُهُ وَ لكِنْ كانَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ ظاهرا مرجع ضمير (قرينه) شيطان است كه در دنيا رفيق آنهايى است كه منكر الوهيت گرديده‏اند كه در موقع عذاب قيامت گويد اى پروردگار ما من اين عاصى را باجبار گمراه نگردانيدم بلكه خودش باختيار از طريق حق برگشته و تابع هواهاى نفسانى گرديده خداى تعالى در سوره ابراهيم حكاية از قول شيطان بيان فرموده كه وقتى كفار و فجار خواهند گناه را بگردن شيطان گذارند شيطان

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 286
گويد: (وَ ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ) «1» از اين آيه و امثال آن معلوم ميشود كه شيطان تسلطى بر انسان ندارد مگر آنكه بنفس خطا كار طريق مخالفت را ميآموزد.

قالَ لا تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ وقتى كافر با شيطان كه رفيق او بود در مقام جدال و نزاع بر ميآيد كه تو مرا اغواء نمودى و فريب دادى و شيطان انكار مينمايد كه من بر تو تسلطى نداشتم خودت پيرو من شدى و مطيع من گرديدى آن وقت خطاب قهر آميز از مصدر جلال احدى برميآيد كه اينجا جاى مجادله و خصومت نيست و من قبلا بتوسط سفراء و پيمبران خود بشما آگاهى دادم و شما را تهديد بچنين روزى نمودم و شما پيرو نفس و آرزو و آمال خود را گرفته و مخالفت ورزيديد و آن وعده‏هايى كه بمطيعين و وعيدهايى كه بمخالفين داده شده گوشزد شما نمودند ناچيز گرفتيد و آنچه قبلا در دنيا بشما گفته شد كه كسى كه منكر الوهيت خدا و رسالت رسول او باشد بعذاب مجازات خواهد گرديد همان است و تغيير پذير نخواهد بود و اين عذاب نتيجه و پاداش اعمال خودتان است و ما ببندگان خود ظلم كننده نميباشيم.

 (ظلام) صيغه مبالغه و عموميت نفى ظلم را ميرساند يعنى خداى عادل مهربان بهيچ وجه با احدى از بندگان خود ظلم و تعدّى روا نميدارد و از اين آيه و امثال آن توان مختار بودن انسان را ثابت نمود اگر آدمى در اعمال خود مختار نبود و باختيار عمل بد از وى صادر نميگرديد و به اين حال در مورد عذاب آنهم آن عذابها سخت واقع ميگرديد بديهى است كه بالاترين ظلم در باره او اجراء شده بود و

__________________________________________________

1- سوره ابراهيم آيه 26 و 27 يعنى من بر شما (اهل جهنم) سلطنتى نداشتم مگر اينكه شما را (براه كج دعوت نمودم) و شما اجابت نموديد پس مرا ملامت نكنيد بلكه نفس خود را ملامت نمائيد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 287

خداوند از خود نفى ظلم مينمايد.

يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ (يوم) متعلق به (ما يبدل) در آيه بالا است و ممكن است (اذكر) در تقدير گرفت يعنى اى محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم ياد كن روزى را كه وقتى جهنّم از جن و انس پر ميگردد خداى تعالى باو خطاب مينمايد آيا پر شدى جهنم يا بزبان حال يا بزبان قال گويد آيا باز زيادتر از اين كسى هست و اين آيه نظير قوله تعالى است كه در سوره هود آيه 12 فرموده: (لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ) و ظاهرا استفسار ذات احديت و سؤال از جهنم كه آيا پر شدى براى تهديد و تذكر است و جواب او كه گويد آيا باز كسى هست كه من در خود كشم اشاره به اينكه وعده خدا حق است و جهنم از كفار و فساق پر ميگردد.

و شايد آيه كنايه از اهل دنيا باشد كه بگرد آوردن مال و مقام و وسائل اسباب لهو و لعب چنان حريصند كه هر قدر از عناوين و ثروت زيادتر براى آنان فراهم گردد باز در طلب زيادتى ميباشند و گويا بزبان حال گويند (هَلْ مِنْ مَزِيدٍ) و اين حرص همان جهنمى است كه انسان حريص بدنيا در باطن خود اندوخته و در قيامت ظهور و بروز مينمايد اين است كه جهنم حرص او هر چه پر شود قانع نگردد باز طلب زيادتى ميكند و گويد (هَلْ مِنْ مَزِيدٍ).

وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيْرَ بَعِيدٍ هذا ما تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوَّابٍ حَفِيظٍ مَنْ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ پس از بيان حال كفار كه پس از مرگ و نفخه صور و حال ورود آنان در موقف جزاء و عذاب جهنم در مقام بيان حال پرهيزكاران برآمده كه همانطورى كه آنان در آن موقع در سختى و عذاب گرفتار خواهند بود و جهنّم آنها را بخود ميكشاند و هر چه پر شود باز زيادتى ميطلبد زيرا كه اهل آن ميباشند در مقابل آنان بهشت نيز نزديك ميگردد باهل خود آن كسانى كه با ايمان و تقوى ميباشند (غير بعيد) شايد اشاره باين باشد كه بهشت از اهل تقوى دور نيست بلكه حقيقت بهشت در                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 288

 باطن و سريره آنها تعبيه شده است و در قيامت ظهور و بروز خواهد نمود.

 (هذا) اشاره به بهشت است كه اين همان بهشتى است كه وعده داده شده براى هر كسى كه از مخالفت بموافقت و از شرك بتوحيد باز گرديده و خوددارى نمايد از آنچه را كه از آن نهى شده است- و آنان كسانى ميباشند كه خوف و خشيت از خداى رحمن با اينكه از حواس ظاهرشان غائب است در قلب آنها تمركز نموده و هميشه خائف و لرزانند (وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ) و نيز بهشت نزديك مى‏گردد بكسانى كه در قيامت وارد ميگردند با قلب پاك كه خالى گرديده و از خلق رو گردانيده و بحق رو آورده.

در اين آيات اهل بهشت را بچهار صفت معرفى مينمايد:

 (اوّل) آنان اهل تقوى ميباشند و چنانچه در جاى ديگر گفته شده مرتبه تقوى فوق مرتبه ايمان است و نسبت بين آنها عموم و خصوص مطلق است يعنى اهل تقوى داراى ايمان هستند لكن ممكن است بعضى با ايمان باشند لكن داراى تقوى نباشند پس مرتبه تقوى فوق مرتبه ايمان خواهد بود.

 (دوم) اهل بهشت كسانى ميباشند كه از مخالفت امر حق تعالى بازگشت نموده و در هيچ وقت عمدا مرتكب معاصى نميگردند و اين بيان حال متقيان است (سوّم) (مَنْ خَشِيَ الرَّحْمنَ) آنان كسانى ميباشند كه با آنكه خداى خود را (رحمن) ميدانند عظمت و بزرگى او چنان آنها را گرفته كه هميشه از غضب او لرزانند.

 (چهارم) از اوصاف اهل بهشت اين است كه اينان در قيامت وارد ميگردند با قلب پاكى كه از آلايش طبيعت پاك گرديده و از خلق گريخته و بحق تعالى رو آورده.

ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ خطاب بكسانى است كه داراى چنين صفاتى كه در آيه بالا گفته شده باشند كه داخل شويد در بهشت كه دار كرامت حق تعالى و محل امن و امان و سلامتى است                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 289

 از هر چه شما را ناخوش آيد و اين محلّ جاويدان و قرارگاه شما خواهد بود كه از هر خطرى محفوظيد.

 (لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها) و براى اهل بهشت از هر نعمتى و آنچه بخواهند آماده شده زيرا كه آنها مظهر و نماينده صفات حق تعالى گرديده‏اند و يكى از صفات ذاتى ذات احديت خلّاقيّت است اين است كه اهل بهشت بنماينده‏گى خلاقيت حق تعالى موصوف گرديده‏اند و هر چه را اراده كنند فورا نزد آنان حاضر ميگردد.

 (وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ) و نزد ما است زيادتر از آنچه بخواهند يا در ذهن آنها خطور نمايد شايد اشاره باين باشد كه براى نيكوكاران چيزى است كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه بخاطر احدى خطور نموده.

وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِي الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحِيصٍ ذات متعال پس از بيان حال كفّار و متقين و ورود آنها در محشر بعد از نفخه صور براى تهديد منكرين مبدء و معاد در مقام برآمده كه گوشزد آنان نمايد و آنها را متذكر گرداند بكسانى كه در زمانهاى پيش در اثر مخالفت پيامبران مبتلا بچه عذابها گرديدند با اينكه آنان مردمان قوى هيكل و پر قوّه بودند و در شهرها راه داشتند مثل قوم عاد و ثمود كه مكرر عذابى كه بآنها وارد گرديده و آنان را بيچاره گردانيده يادآورى مينمايد كه شايد كفار متنبه گردند و اگر از عذاب آخرت كه بكيفر اعمال نكوهيده‏اى كه براى خود مهيا گردانيده‏اند نميترسند لا اقل از مكافات دنيوى بترسند و دست از نخوت و لجاجت بردارند.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى‏ لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ اين بياناتى كه گفته شد هر آينه تذكرى است براى كسانى كه داراى قلب سليمند يا كسانى كه داراى گوش فرا گيرنده ميباشند كه كلمات معجزنماى حقانى را بشنوند.

 (راغب) گفته قلب را قلب ناميده‏اند بمناسبت سرعت انتقال او و از قلب                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 290

 تعبير ميشود بمعانى كه اختصاص باو دارد از روح و علم و شجاعت و غير اينها قوله تعالى (وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ) يعنى ارواح و قال تعالى (لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ) يعنى علم و فهم. (پايان) و از ابن عباس نقل ميكنند كه قلب را تفسير بعقل نموده و تسميه آن بقلب از قبيل تسميه حال بمحلّ است.

 (قلب) آن لطيفه ربّانى و منبع فيوضات غير متناهى و وديعه الهى است و آينه مانند داراى دو رو و دو جنبه است رويى بطرف حق دارد و رويى بطرف خلق هر گاه رو بحق نمايد و از كثافات نفسانى تصفيه و پاك گردد متّصف ميگردد (بقلب سليم) قوله تعالى در وصف چنين اشخاصى فرموده (إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ) «1» و چون قلب محل مهر و شفقت است مظهر اسم رحمن و رحيم گرديده و هر گاه رو بخلق آورد و بصفات نفسانى و اوصاف حيوانى متّصف گرديد آينه وى تار ميگردد و ديگر نمايندگى ندارد آن وقت با خزف يكسان خواهد بود و ديگر وى را نبايد قلب ناميد اين است كه در آيه بالا فرموده (لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ) يعنى قلب آگاه.

اين است كسى كه داراى قلب سليم باشد و از امراض نفسانى سالم گرديده چنين قلبى داراى روح پاك و خالى از آلايش طبيعت گرديده و عقل كه رسول باطن است وى را بطرف حق ميكشاند و او را بحق تعالى و اوصاف ربوبى متذكر ميگرداند و براى چنين كسى آيات قرآنى و سخنان پيمبران تذكرى خواهد بود از آنچه را كه قلب آگاه او فهميده اين است كه بزودى تصديق مينمايد.

و كسى كه داراى چنين قلب آگاهى نباشد كه خود واعظ خود باشد لكن قلب پاك او مستعد و قابل فهم گرديده بمجرد شنيدن و استماع بزودى قبول نموده و تصديق مينمايد (وَ هُوَ شَهِيدٌ) از شهود است كه پس از استماع كلمات معجز نماى قرآنى از فرط يقين بمرتبه شهود ميرسد و آيات قرآنى را گويا از گوينده آن ميشنود.

__________________________________________________

1- سوره شعراء آيه 79

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 291

از بعض عرفاء است كه (القاء سمع) بايد چنان باشد كه گويا از حضرت پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم ميشوند پس در فهم بالا رود و چنان داند كه از جبرئيل استماع مينمايد و باز در فهم چنان بلند گردد و چنان داند كه از خدا ميشنود و شيخ الاسلام گفته اين سخن تمام است و در قران گواهى ميدهد آنجا كه فرموده (وَ هُوَ شَهِيدٌ) و شهيد از گوينده ميشنود نه از خبر دهنده زيرا كه غائب از مخبر ميشنود و حاضر از متكلم.

و از امام جعفر صادق عليه السّلام چنين نقل ميكنند كه فرموده قرآن را مكرّر ميكردم تا وقتى كه از متكلّم آن شنيدم.

و در تأويلات نجميه چنين گفته قلوب چهار قسم است: قلب يائس و آن قلب كافر است، و قلب مغفول، و آن قلب منافق است، و قلب مطمئنّ، و آن قلب مؤمن است، و قلب سليم، كه از تعلقات دنيا و آخرت خالى گرديده و آن قلب محبين و محبوبان است و چنين قلبى مرءات جمال و جلال حق تعالى خواهد بود و آن قلبى است كه در باره آن فرموده‏

 (لا يسعنى ارضى و لا سمائى و لكن يسعنى قلب عبدى المؤمن)

 (تفسير روح البيان)

 [سوره ق (50): آيات 38 تا 45]

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ (38) فَاصْبِرْ عَلى‏ ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ (39) وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ (40) وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ (41) يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ (42)

إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ وَ إِلَيْنَا الْمَصِيرُ (43) يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنا يَسِيرٌ (44) نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعِيدِ (45)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 292

ترجمه‏

بحقيقت ما آسمان و زمين را در شش روز آفريديم (و از خلقت آنها بما رنج و تعبى نرسيد (38)

پس اى محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم صبر كن بر آنچه ظالمين در باره تو ميگويند و پيش از طلوع آفتاب و قبل از غروب آن پروردگار خودت را حمد و ستايش نما (39)

و بعضى از شب و عقب سجده‏ها نيز پروردگار خود را تسبيح و ستايش نما (40)

 (و اى محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم) گوش بده و استماع نما روزى (كه منادى حق تعالى) از مكان نزديك ندا دهد (41)

روزى كه فريادى را كه بحق و درستى است ميشنوند اين است روزى كه (روز قيامت) كه برانگيخته ميشوند (42)

مائيم كه زنده ميكنيم و ميميرانيم و بازگشت (تمام امور) بسوى ما است (43)

روزى كه زمين بسرعت ميشكافد (يعنى قبرها) و حشر و جمع آورى (مردم) براى ما آسان است‏

ما داناتريم بآنچه كافرين ميگويند (اى محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم) تو نتوانى آنان را مجبور گردانى كه ايمان آرند (45) اى محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بقرآن متذكر گردان كسانى را كه از وعيد و تهديد عذاب قيامت ترسناكند (46)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 293

توضيح آيات‏

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ خداى تعالى در مقام بيان مدّت آفرينش جهان برآمده و چنين اظهار مينمايد كه ما آسمانها و زمين و آنچه بين آنها است از نفوس علويين و ملائكه مدبّرين و افلاك و كرات و كهكشانها و زمين و مخلوقات ارضى از جمادات و نباتات و انواع حيوانات و افراد بشر و انواع و اقسام جنيان و پريان كه عدد هر يك از انواع و اقسام موجودات را جز خالق و مدبر آنها شماره نتوان نمود اين خلقت عظيم كذايى را در مدت شش روز آفريديم و مرتب گردانيديم بدون آنكه در آفرينش آن براى ما زحمت و مشقتى باشد.

 (در اينجا ممكن است سؤالاتى پيش آيد)

 (اوّل) مگر ذات متعال قدرت نداشت كه يك دفعه عالم را بيافريند كه بتدريج آفريده.

 (دوّم) پيش از آسمانها و زمين روز و شبى نبوده شب و روز از گردش كرات و حركت زمين بدور خود اندازه‏گيرى شده.

 (سوّم) اين آيه كه آسمانها و زمين در شش روز خلق نموده منافى با آن آياتى خواهد بود كه صريح در اين است كه آنچه را خداى تعالى اراده نمايد فورا موجود ميگردد مثل آنجا كه فرموده (وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ «1» و نيز در آنجا كه فرموده (إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ) «2» و اين دو دسته از آيات بظاهر منافى با هم بلكه متناقص يكديگر است.

__________________________________________________

1- سوره قمر آيه 50 يعنى امر ما نيست مگر يكى مثل بهم خوردن چشم يعنى آنچه را كه بخواهيم فورا انجام ميگيرد

2- در سوره يس آيه 82 فرموده وقتى وجود چيزى را اراده نمائيم باو گوئيم باش فورا موجود ميگردد امر كن اشاره بسرعت اجابت اشياء است‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 294

پاسخ سؤال اول‏

آرى قدرت داشته كه يك دفعه آسمانها و زمين و آنچه بين آنها است خلقت نمايد قصورى و حدّى در قدرت مطلقه او نيست لكن چون در حكمت تامه الهى چنين مقرر گرديده و نظام آفرينش را باين طور بنا نهاده كه بايستى مادّيات مسبوق بماده و مدت باشند و پس از معدات و علل و شرايطى بوجود آيند اين است كه مدت براى پيدايش آنان تعيين نموده و اينكه موجودات طبيعى مثل انسان و حيوان و باقى اشياء طبيعى مسبوق بماده و مدت ميباشند از جهت قصور آنها است كه چون در آخرين مرتبه آفرينش واقع گرديده‏اند اين است كه وجود آنها تدريجى است نه دفعى.

پاسخ سؤال دوم‏

مقصود از (يوم) در آيه نه روز معهود است شايد مقصود چنين باشد كه آسمانها و زمين و آنچه بين آنها است در مدتى آفريده شده كه آن مدت تطبيق بشش روز ميگردد و هر روز مساوى با هزار سال دنيا تفسير شده‏

پاسخ سؤال سوم‏

اولا آيات با هم منافى نيستند زيرا مقصود از امر (كن) اين است كه هر چه را اراده كند بهر نحوى كه خواسته باشد بمحض اراده ازلى او موجود خواهد گرديد و خلقت آسمانها و زمين را از روى علم بنظام عالم و خيراتم اين طور خواسته و مقرّر گردانيده كه در مدت شش روز منظم گردند اگر ميخواست دفعة موجود گردند البته قدرت داشته لكن علم بصلاح اين طور اقتضاء نموده كه بتدريج موجود گردند (و ثانيا) چنانچه در محل خود مبرهن گرديده و قوله تعالى (لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ) شاهد بر آن است عالم دو قسم است عالم امر و عالم خلق و از عالم امر تعبير بمجردات و موجوداتى شده كه وجودشان مسبوق بماده و مدت نباشد و از عالم خلق بموجودات طبيعى تعبير شده و موجودات عالم امر چون مسبوق بماده و مدت نميباشند بمجرد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 295

 اراده كه از آن تعبير بكلمه (كن) شده و در بيان اين قسم از موجودات است كه فرموده: (وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ) و آيه اشاره بسرعت موجوديت آنها است كه بمحض اراده دفعة موجود ميگردند لكن عالم خلق چنانچه گفته شد چون در نظام آفرينش حكمت بر آن جارى شده كه بتدريج موجود گردند اين است كه در خلقت آن مدت شش روز تعيين ميكند اگر چه آنها نيز بخواست موجد عالم هر چيزى در مرتبه خود در عالم قضا و لوح محفوظ در علم حضورى مبدء عالم موجودند لكن چون زمانى ميباشند هر يك در زمان خود ظهور و بروز مينمايند.

و از بعض عرفاء است كه مقصود از شش روز شش نوع از مخلوقات است و آن محصور است در آنچه گفته‏ايم از ارواح، و اشباح، و نفوس و قلوب، و اسرار و سر الاسرار، و مخلوقى نيست مگر آنكه داخل يكى از آنها است (فافهم جدا) (تفسير روح البيان) فَاصْبِرْ عَلى‏ ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ به پيمبر گرامى خود خطاب نموده و امر فرموده كه تو در مقابل گفتار نارواى كفّار بايستى صبر نمايى و مشغول شو بتسبيح و حمد و ستايش پروردگار خود پيش از طلوع آفتاب كه مصداق كاملش نماز صبح و نافله آن است كه مشتمل بر حمد و ستايش پروردگار خواهد بود، (و قبل الغروب) شايد مقصود نماز عصر يا نماز ظهر و عصر هر دو باشد.

وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ (وَ مِنَ اللَّيْلِ) من تبعيضى يعنى بعضى از شب را تسبيح و ستايش نما پروردگار خود را شايد مقصود نماز مغرب و عشاء باشد (وَ أَدْبارَ السُّجُودِ) يعنى تسبيح و تمجيد كن او را عقب سجده‏ها.

از حضرت امير عليه السّلام روايت شده كه مقصود از (أَدْبارَ السُّجُودِ) دو ركعت نماز بعد از مغرب است چنانچه مراد از ادبار النجوم دو ركعت نافله صبح است. (منهج)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 296

 و نيز در بعض روايات آمده هر كس بعد از نماز شام پيش از سخن گفتن دو ركعت نماز بخواند و در ركعت اول بعد از حمد (قل يا ايّها الكافرون) و در ركعت دوم بعد از حمد (قل هو اللَّه احد بخواند) جاى وى را در عليّين قرار دهند و بعقيده بعضى اين همان نماز و تيره است كه عقب نماز عشاء بايد خواند.

و ظاهرا مقصود از آيه بالا نمازهاى پنجگانه خواهد بود و چون غرض اصلى از نماز حمد و ستايش پروردگار است اين است كه همه نمازها را تسبيح ناميده و شايد امر بصبر و اشتغال بتسبيح و تنزيه نمودن حق تعالى پس از:

 (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا) تا آخر اشاره باين باشد كه چون بمقتضاى حكمت بايستى هر چيزى در موقع خودش واقع گردد و امور طبيعى تدريجى الحصول است اى محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم تو بايد بر جفاى كفار و ايذاء آنان صبر كنى و مشغول بحمد و ستايش الهى باشى تا موقع مجازات آنان برسد و كيفر اعمال خود را به بينند، اين است كه پس از آن باز برسول خود خطاب نموده.

وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ اى محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم صبر كن و در اوامر حق تعالى استقامت نما تا وقتى كه بشنوى آن ندا كننده را از مكان نزديك يعنى اين نداء از جايى كه نزديك بشما خواهد بود بزودى انجام ميگيرد و گويند آن نداء اسرافيل است در صخره بيت المقدس و گويد اى استخوانهاى پوسيده و پيوندهاى از هم گسسته و اى گوش‏هاى ريزيده و اى موهاى پراكنده خدا بشما امر مى‏كند كه براى روز جزاء با هم جمع گرديد.

و بعضى گفته‏اند مكان قريب زير قدمهاى مردم است يا در زير مواضع روئيدن موى آنها است. (منهج الصادقين) يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ (يَوْمَ يَسْمَعُونَ) بدل از يوم ينادى در آيه بالا است يعنى استماع كن روزى را كه مردم اهل زمين آن صداى مهيب را ميشنوند.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 297

 شايد مقصود نفخه صور دوم اسرافيل باشد (بحق) يعنى آن روز محقق الوقوع و ثابت و واقع خواهد بود و آن روز خروج است كه از قبرها بميعاد پروردگار مى‏شتابند.

إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ وَ إِلَيْنَا الْمَصِيرُ اشاره به اينكه نطفه مرده را در رحم صاحب حيات ميگردانيم و پس از آن وى را نشو و ارتقاء ميدهيم و او را باقى ميگذاريم تا مدت معلوم و وقتى كه بآن ساعتى برسد كه (لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ) و آن موقع اجل و مرگ او است آن وقت او را ميميرانيم پس همان طورى كه بشما حيات داديم پس از آنكه حيات نداشتيد و پس از حيات شما را ميميرانيم قدرت داريم كه شما را بسوى خود برگردانيم يعنى در قيامت حيات تازه‏اى بشما دهيم و ثانيا زنده گرديد.

يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنا يَسِيرٌ (يوم) بدل (از يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ) در آيه بالا است يعنى در آن روزى كه صيحه يعنى صور اسرافيل بلند ميگردد در آن روز زمين شكافته ميشود و مرده‏ها زنده ميگردند و بسرعت از قبرها بيرون ميآيند و با هم جمع ميشوند و اين همان روز حشر است كه بشما وعده داده شده و زنده كردن مردگان و جمع نمودن آنها را در صعيد واحد براى ما آسان خواهد بود در سوره لقمان آيه 27 فرموده (ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ واحِدَةٍ) آفرينش شما و مبعوث گرديدن شما در قيامت در قبال قدرت و استيلاء حق تعالى مانند نفسى ميماند كه هيچ زحمت و مشقتى در آن تصور ندارد بلكه نسبت باراده او دفعى است.

و نيز در سوره (قمر) آيه 50 فرموده (وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ) اشاره بسرعت آفرينش موجودات است منتهى چنانچه در بيان آيه (38) همين سوره تذكر داديم چون موجودات مادى طبيعى بهمان طورى كه مطابق نظام عالم است بايستى مسبوق بمادّه و مدّت باشند و هر يك محدود بحدّ معين و براى هر
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 298

 چيزى وقتى و مدتى و زمانى تعيين گرديده چنين بنظر ميآيد كه خلقتش بتدريج واقع گرديده در صورتى كه چنين نيست بلكه هر موجودى در مرتبه خود واقع خواهد بود.

لكن نزد شخص بصير متدبّر و آدمى كه قلبش بنور حق تعالى تجلى پيدا نموده ظاهر و معلوم است كه جهان و جهانيان بيك فيض مقدس ازلى و يك اراده سرمدى همگى لباس وجود پوشيده‏اند و با كثرت و تعدّد و مراتبى كه بين آنها ديده ميشود (يجمعها حقيقة واحدة الهية) همگى بيك اراده وحدانى هر يك بقدر قابليت امكانى خود از حق تعالى فيض وجود گرفته‏اند و همه مظاهر صفات الهى و نماينده خلاقيت و علم ازلى و قدرت تامّه و حكمت آن فرد متعال ميباشند و ابراز فعاليت ميكنند.

 (جف القلم بما هو كائن) «1»

با (كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ) «2» منافى نيست زيرا او چنين اراده نموده كه هر چيزى در موقع معينى اجراء و ظاهر گردد.

در بعض فقرات حديث كميل است كه وقتى از حضرت امير عليه السّلام از حقيقت سؤال مى‏كند حضرتش فرموده:

 (نور يشرق على هياكل التوحيد فيظهر آثاره) «3».

__________________________________________________

1- يعنى قلم تقدير بر كائنات تمام گرديده يعنى آنچه بايد بشود ثابت و تغيير پذير نخواهد بود.

2- خداى تعالى در پاسخ گفتار سخيف يهوديان كه ميگفتند دست خدا بسته است فرموده (غلت ايديهم) دست آنها بسته باد هر روزى خدا در انجام كارى است اشاره به اينكه على الدوام در كار خلقت است.

3- پس از آنكه كميل بن زياد كه از اصحاب سر على (ع) بوده سؤال از حقيقت ميكند حضرت پس از آنكه بچند جمله حقيقت را براى او معرفى ميفرمايد از جمله فقرات حديث اين است كه فرموده حقيقت نوريست كه اشراق نموده بر هيكل وحدات موجودات يعنى بآن نور وجود حق تعالى آثار ماهيات ظاهر گرديده. [.....]

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 299

نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعِيدِ خطاب برسول اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم است كه ما داناتريم بآنچه در باره تو از نسبت سحر و جنون ميدهند و نيز ميدانيم آنچه را كه در امر معاد تشكيك و انكار مينمايند و آنچه را كه نسبت بمقام الوهيت ميدهند در تمام اينها ما از تو داناتريم و وظيفه پيمبرى تو فقط همين است كه بمواعظ قرآن و بوعيد عذاب و مجازات آنان را متذكر گردانى و تهديد كنى و آنان را بمواعظ قرآن و بوعيد عذاب بترسانى و ارشاد بصلاح نمايى لكن تو چنين قدرتى ندارى كه آنها را مجبور گردانى كه ايمان بياورند و تصديق نمايند. در سوره نازعات آيه 45 فرموده: (إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشاها) يعنى تو بيم دهنده كسانى ميباشى كه ترس از قيامت و هيبت الهى در قلب آنان استيلاء دارد و اشاره بهمين مطلب است كه در سوره بقره آيه دوم فرموده: (ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ) يعنى هدايت شدن بقرآن مخصوص پرهيزكاران است.