کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
فتح: آيات 1 تا29 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 185

سورة الفتح‏

تسع و عشرون آية و هى مدنية

 [سوره الفتح (48): آيات 1 تا 14]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً (1) لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً (2) وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً (3) هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (4)

لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ يُكَفِّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ كانَ ذلِكَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِيماً (5) وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً (6) وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (7) إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (8) لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً (9)

إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى‏ نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى‏ بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (10) سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً (11) بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى‏ أَهْلِيهِمْ أَبَداً وَ زُيِّنَ ذلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً (12) وَ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَعِيراً (13) وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (14)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 186

ترجمه‏

سوره فتح مشتمل بر بيست و نه آيه است و در مدينه فرود آمده‏

 (بنام ايزد هستى بخش صاحب رحمت عام و خاص)

اى محمّد بحقيقت ما براى تو گشوديم گشايش هويدا (2)

تا آنكه خدا بيامرزد لغزشهاى گذشته تو را و آنچه عقب انداخته‏اى و نعمت خود را بر تو تمام كند و راه راست را بتو بنماياند (3)

و خدا تو را چنان يارى كند كه غالب (بر دشمنان گردى)

خدا آن كسى است كه قلبهاى مؤمنين را آرامش داد تا آنكه بر ايمانشان بيفزايد و لشگرهاى آسمانها و زمين مخصوص بخدا است و خدا دانا و درست كار است (5)

تا آنكه مردهاى مؤمنين و زنهاى مؤمنات را داخل گرداند در بهشتهايى كه در زير 
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 187

 غرفه‏ها و درختان آن نهرها جريان دارد و در آن بهشت‏ها جاويدانند (خدا) لغزشهاى آنها را مى‏پوشاند و اين است رستگارى و فوز عظيم (6)

و تا آنكه مردهاى منافق و زنهاى منافقه و مردهاى مشرك و زنهاى مشركه را شكنجه و عذاب نمايد آنهايى كه بخدا گمان بد ميبرند (و آنان) مشمول غضب و لعنت الهى خواهند بود و براى آنها جهنم آماده شده و جهنم بد بازگشتى است (7)

و مخصوص بخدا است لشگرهاى آسمانها و زمين و خدا بر هر چيزى غالب و درستكار و حكيم است (8)

اى محمد ما تو را برسالت فرستاديم كه گواه (بر امت) و بشارت دهنده و تهديد كننده باشى‏

 (اى محمد بمردم بگو كه ما تو را مبشر و نذير گردانيديم) براى اينكه بخدا و رسولش ايمان آريد و دين او را تقويت دهيد و فرمان او را بزرگ شماريد و در صبح و شام خدا را تسبيح و تنزيه نمائيد (10)

اى محمّد بحقيقت و درستى كسانى كه در حديبيه با تو بيعت نمودند جز اين نيست كه با خدا بيعت نموده‏اند دست (قدرت) خدا بالاى دستهاى آنها است كسى كه بيعت را شكست (و نقض عهد نمود) جز اين نيست كه نفس خود را شكسته و كسى كه بآنچه با خدا عهد بسته وفا نمود خداوند بزودى بوى اجر بزرگ عنايت مينمايد (11)

اى محمد باز پس ماندگان از اعراب بزودى بتو ميگويند كسان ما و مالهاى ما ما را مشغول گردانيده پس براى ما طلب آمرزش كن و اينان بزبانشان چيزى گويند كه در دل آنان نيست، اى محمد بآنها بگو كى است كه از براى شما مالك چيزى گردد اگر خدا اراده كند بشما ضررى وارد گردد بلكه خداوند بآنچه ميكند بينا است (12)

و شايد شما (كفّار) چنين گمان كرديد كه پيمبر و مؤمنين هرگز باهل خودشان برنميگردند و اين گمان در قلب شما آراسته گرديده و گمان بد برديد و شما گروه هلاك شدگانيد

و ما آتش برافروخته جهنم را آماده گردانيده‏ايم براى كسانى كه ايمان بخدا و رسولش نمى‏آورند (14)

و پادشاهى آسمانها و زمين مخصوص بخدا است مى‏آمرزد هر كس را كه بخواهد و عذاب ميكند هر كس را كه بخواهد و هميشه خدا آمرزنده و مهربان است.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 188

توضيح آيات‏

إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً در مفردات در لغت فتح بيانى دارد كه براى توضيح اجمالى از آن را بيان و ترجمه مى‏نمائيم.

 (الفتح ازالة الاغلاق و الاشكال) يعنى فتح برطرف كردن بستگى‏ها و اشكال است و آن دو قسم است يكى آن گشودنى است كه بچشم ديده ميشود مثل باز كردن درب و باز كردن قفل و بستگى متاع مثل قوله تعالى (وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ) دوم آن است كه ببصيرت يعنى بچشم قلب ادراك گردد مثل زائل كردن هم و غم و اين نيز اقسامى دارد يكى راجع بامور دنيوى مثل غمى كه برطرف ميگردد يا فقرى كه بحصول مال زائل ميشود مثل قوله تعالى (فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ) يعنى آن را وسيع گردانيديم.

دوم فتح مستغلق از علوم مثل قول تو كه گويى براى فلانى بابى از علم گشوده شد و مقامى پيدا نمود.

 (إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً) بقولى مقصود فتح مكّه است و بقول ديگر مقصود آن علوم و طريق هداياتى است كه براى نبى صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم مفتوح گرديد كه آن ذريعه بسوى ثواب و مقامات محمودى است كه سبب غفران گناه او است و فاتحه هر چيزى مبدء وى است كه بعد براى وى گشوده ميشود اين است كه سوره حمد بفاتحة الكتاب ناميده شده است. (پايان)

سخنان مفسرين در شأن نزول آيه‏

1- مقصود از (فتحنا) فتح مكه است كه خدا در سال حديبيه بپيمبرش وعده داده بود آن وقتى كه كفار قريش نگذاشتند حضرتش داخل مكه گردد.

رأى قتاده و جماعتى از مفسرين بر اين است كه اين آيه در وقتى فرود آمده كه حضرت از حديبيه برگشته بود آن وقت بفتح مكه بشارت داده شد
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 189

 (إِنَّا فَتَحْنا لَكَ) يعنى حكم ما بر اين جارى گرديد كه تو بر اهل مكه غالب گردى و بر آنان ظفريابى.

2- مقصود از (فتحنا) صلح حديبيه است كه آن فتح و گشايشى بود كه بدون جهاد واقع گرديد.

در منهج الصادقين راجع بصلح حديبيه چنين گفته در تواريخ نقل كرده‏اند كه سيد عالم محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم در سال ششم از هجرت در خواب ديد كه با جماعتى از اصحاب خود بطواف كعبه معظمه مشغولند و بافعال عمره اقدام مينمايند وقتى اصحاب شنيدند گمان كردند در همان سال تعبير خواب واقع خواهد شد و حضرت رسول بتهيه سفر مشغول گرديد روز دوشنبه غره ذيعقده همان سال از مدينه بيرون رفتند و احرام عمره بستند و براى قربانى هفتاد شتر همراه بردند و بيشتر صحابه با او رفتند چون اين خبر بكفار مكه رسيد متفق شدند كه نگذارند آنها وارد مكّه گردند و لشگريانى مهيا نمودند كه با آنها بجنگند چون حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بر عزم آنان مطلع گرديد بحديبيه نزول اجلال نمود و از طرف مشركين عروة بن بنى مسعود ثقفى و جليس كنانى كه رئيس احابيش بود نزد حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم آمدند تا استفسار نمايند كه بچه مقصودى بطرف مكه آمده‏اند و چون فهميدند كه براى زيارت كعبه آمده برگشتند و بقريش اطلاع دادند قريش بعصبيت جاهليتى كه داشتند راضى نشدند كه آنها وارد مكه گردند سيّد عالم عثمان را فرستاد كه آنان را راضى گرداند قريش او را حبس نمودند و آوازه قتل عثمان در ميان اصحاب افتاد اين بود كه بيعت رضوان واقع گرديد چنانچه بعدا بيان آن مى‏آيد و كفار از استماع خبر بيعت ترسيدند سهيل بن عمرو را نزد آن حضرت فرستادند و صلح كردند و باملاء حضرت محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم صلحنامه بنوشتند باين طور كه تا ده سال بين اهل اسلام و مشركين قريش جنگ نباشد و نه سرا و نه جهرا با يكديگر تعرض ننمايند و مسلمانان را سال ديگر براى عمره بگذارند بمكه آيند و بيشتر اصحاب از اين صلح محزون گرديدند و حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم در همان جا فرمود سر مبارك او را
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 190

 تراشيدند و بعض شتران را قربانى كرد و بعض ديگر را بمكه فرستاد تا در مروه قربانى كنند و بر مساكين و فقراى آنجا قسمت نمايند و اصحاب نيز اقتدا بسيّد انبياء نموده بتراشيدن سر و تقصير مشغول شدند و شتر خود را قربانى كردند و حضرت بيست روز در حديبيه مكث نمود و در شبى از شبها اين سوره فرود آمد اين است كه بعضى آيه را اين طور تفسير نموده‏اند كه ما براى تو حكمى كرديم حكم ظاهر و هويدا و مقصود همان صلحى است كه در حديبيه با قريش نمود و در حقيقت همين صلح بود كه سبب فتح مكه گرديد و آنهايى كه در مكه اسلام خود را مخفى ميداشتند آن وقت جرئت نموده و با كفار مجاهده نمودند و قرآن را بر آنها ميخواندند تا قريب بسه سال بيشتر كفار مكه مسلمان گرديدند و در اثر اين صلح بيعت رضوان واقع شد و پس از آن فتح خيبر نصيب مسلمانها گرديد و حضرت رسول چند نفر را از نخلهاى خيبر طعام داد و اهل روم بر فارس غالب گرديدند و آن مصداق قول حق تعالى است (سَيَغْلِبُونَ فِي بِضْعِ سِنِينَ) سوره روم آيه 2 و 3 و از جابر روايت كرده‏اند كه گفته (ما كنا نعلم فتح مكّة الا يوم الحديبيه) ما بفتح مكه دانا نگشتيم مگر روز حديبيه زيرا كه آن مقدمه فتح مكه بود.

از براء بن عازب از معنى آيه استفسار نمودند گفت گمان شما چنين است كه آن فتح مكه است اما ما فتح مكه را از حديبيه ميدانيم زيرا كه صلح حديبيه مقدمه فتح مكه بود و در آن روز ما هزار و چهار صد نفر بوديم و در آن نواحى هيچ آب نبود مگر در چاه حديبيه و ما از شدت حرارت تمام آن آب را كشيديم بطورى كه ديگر قطره‏اى آب در آن نماند وقتى شكايت عطش را بعرض حضرت رسانيديم ظرفى طلبيد و وضو ساخت و مضمضه نمود و دعا كرد و آب را در چاه ريخت بفرمان حضرت ذو الجلال فورا آب از چاه فوران نمود و بطورى بالا آمد كه مردم بكف دست آب برميداشتند و ميخوردند و مالهاى خود را آب ميدادند.

و سالم بن ابى جعد گويد از جابر پرسيدم كه شما چند نفر بوديد كه در حديبيه با پيمبر اكرم فرود آمديد گفت قريب بهزار و پانصد نفر و در آن روز تشنگى‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 191
بر ما غالب گرديد آن حضرت ظرفى طلبيد و دست مبارك خود را در ميان آن آب گذارد آب از ميان انگشتان او بيرون مى‏آمد و ما ميخورديم تا همگى سيراب گرديديم و ظرف همانطور پر از آب بود و بعضى گفته‏اند معنى آيه (إِنَّا فَتَحْنا) اين است كه ما حكم كرديم از براى تو كه در سال ديگر در مكه معظمه داخل گردى ديگرى گفته مقصود فتح و ظفر و نصرت او است بر تمام اعداء دين بحجج باهره و معجزات ظاهره و اعلاء كلمه اسلام از شعبى نقل ميكنند كه بعد از نزول اين آيه آيات عظيمه و علامات غريبه پديدار گرديد يكى صلح حديبيه دوم بيرون آمدن آب چاه حديبيه سوم فتح مكه چهارم فتح خيبر پنجم غلبه اهل روم بر فارس و اهل كتاب بر مشركين ششم وعده مغفرت (لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ) (پايان) لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً اى محمد ما بر تو گشوديم گشايش ظاهر تا آنكه خدا بيامرزد آنچه را از گناهان كه پيش انداخته‏اى و آنچه را كه عقب انداخته‏اى و نعمت خود را بر تو تمام كند و تو را براه مستقيم هدايت نمايد.

اين آيه از دو جهت مورد بحث دانشمندان از مفسرين واقع گرديده.

اول- بين متكلمين از شيعه و سنى اتفاقى است كه پيمبران مخصوصا پيمبر خاتم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم از كبائر معصومند و باتفاق شيعه از گناهان صغيره نيز چه عمدا باشد و چه سهوا در تمام عمر معصومند و اگر در آيات گناهى نسبت ببعض پيمبران داده شده آن ترك اولى است نه گناه پس بنا بر اين بايستى آيه (ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ) كه ظاهر از ذنب گناه است و آمرزش نيز مترتب بر گناه ميشود توجيه نمود.

دوم- (وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً) مگر پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم پيش از فتح در
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 192

 صراط مستقيم نبود تا آنكه تمامى نعمت هدايت يافتن او باشد بر طريق مستقيم‏

سخنان مفسرين در توجيه آيه و پاسخ سؤال‏

1- توجيهاتى كه مفسرين از سنيها كرده‏اند اكثر آن موافق با عقيده اماميه كه پيمبران را معصوم ميدانند نميباشد، مثل اينكه بعضى از آنها گفته‏اند مقصود هر گناهى است كه پيش از بعثت و بعد از بعثت نموده‏اى، يا هر گناهى كه قبل از فتح يا بعد از فتح نموده‏اى، يا هر گناهى كه واقع شده (وَ ما تَأَخَّرَ) يعنى وعده ميدهم آن گناهى كه هنوز واقع نگرديده چون واقع گرديد مى‏آمرزم، يا هر گناهى كه قبلا ابوين تو آدم و حوّاء كرده‏اند و يا هر گناهى كه امت تو بعدا ميكنند و توجيهات ديگرى كه منافى با عصمت انبياء است و نزد شيعه صحيح نيست.

شيخ طبرسى در تفسير مجمع البيان چنين گويد اصحابنا يعنى جماعت شيعيان آيه را دو قسم توجيه نموده‏اند.

اول- (ليغفر لك اللَّه ما تقدم من ذنب امتك، و ما تأخر بشفاعتك) و مقصود از تقدم و تأخر تقدم و تأخر زمانست، و اضافه گناه امّت باو از جهت اتصال آنها است باو (ص).

و مؤيد اين توجيه روايتى است كه از مفضل بن عمر نقل ميكنند كه مردى از حضرت صادق عليه السّلام از معنى اين آيه سؤال نمود حضرت در پاسخ فرمود (و اللَّه) بر او گناهى نبود لكن خداوند براى پيمبرش ضمانت فرمود كه گناهان شيعيان على عليه السّلام را گذشته و آينده‏اش را بيامرزد.

و بروايت عمر بن زيد كه گفته بابى عبد اللَّه عليه السّلام گفتم مقصود از قوله تعالى (لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ) چيست گفت (و اللَّه) بر او گناهى نبود و نيز هيچ وقت قصد گناهى نكرده بود لكن خدا گناه شيعه او را حمل بر او نمود پس از آن وعده مغفرت و بخشش داد.

دوم- آن توجيهى است كه سيد مرتضى قدس سره نموده و چنين گفته (ذنب) مصدر است و چون جائز است مصدر را هم اضافه بفاعل نمود و هم اضافه بمفعول و در                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 193

 اينجا اضافه بمفعول شده و معنى آيه چنين ميشود آنهايى كه تو را از ورود به مكه منع نمودند و راه تو را از مسجد الحرام گرفتند گناه آنان را آمرزيدم و بنا بر اين تأويل مغفرت بمعنى ازاله و نسخ احكام و تدابير دشمنان او است.

خلاصه معنى آيه اين ميشود كه خطاب برسول نموده كه اى محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم صلح حديبيه و فتح مكه براى اين است كه خدا بپوشاند و از تو زائل گرداند افعال شنيعه و افعال قبيحه اهل مكه را كه نسبت بتو اجراء نمودند از اخراج نمودن تو را از مكه و انواع و اقسام كيدها كه نسبت بتو اجراء گردانيدند و لهذا مغفرت را جزا و علت فتح گردانيده زيرا اگر مقصود از مغفرت گناه باشد ارتباط آن بفتح غير معقول است زيرا كه مغفرت گناه مناسبتى با فتح ندارد و از اينجا معلوم مى‏شود كه مقصود بتقدم و تأخر گناه راجع بافعال قبيح اهل مكه است.

 (پايان) سوم- مقصود از گناه ترك اولى است نظر بعلو مقام پيمبران ترك مندوب و عملى كه نسبت بغير از مستحبات بشمار ميرود ترك آن نسبت بآن بزرگواران ذنب و گناه ناميده ميشود و بنا بر اين توجيه معنى آيه چنين ميشود كه بر ترك عمل مندوب چه در گذشته و چه در آينده از تو عفو نموديم بلكه بعض اعمالى كه براى ديگران راجح و مباح است شايد نسبت بآنها مرجوح باشد اين است كه گفته‏اند

 (حسنات الأبرار سيئات المقربين)

لكن آنچه بنظر اين ناچيز در توجيه آيه ميرسد اين است كه ممكن است بگوئيم مقصود از فتح در (إِنَّا فَتَحْنا) چنانچه در معنى لغوى آن گفته شد و از مفردات نقل نموديم چيز بسته‏اى است كه باز شود و اين يك معنايى است اعم از فتح و فيروزى در جنگ و از گشايش امور ظاهرى طبيعى و از گشايش امر باطنى مثل گشوده شدن بابى از علوم.

و شايد مقصود از آيه (إِنَّا فَتَحْنا) اشاره بگشايش قلب پيمبر خاتم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم باشد بسوى حضرت ربوبيت كه ذات متعال در مقام امتنان به پيمبر خود بفرمايد ما سينه                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 194

 تو را براى علوم و حكمت بازگردانيديم و شرح صدر بتو بخشوديم و اشاره بهمان باشد كه در سوره الم نشرح در مقام امتنان بنبى خود فرموده (أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ) تا آنكه عقل و روحانيت تو بر قواى طبيعى تو غالب گردد و بر قواى نفسانى خودت كه منشأ و سبب گناه است مسلط گردى و در هيچ وقت از عمر خود گناهى از تو صادر نگردد.

و بنا بر اين معنى سبب كه غلبه قواى نفسانى است بجاى مسبب كه گناه باشد گذارده شده يعنى آنچه سبب گناه ميشد از تو دفع كرديم و تو بر قواى طبيعى خود مظفر و منصور گرديدى.

و اين معنى را بجهاتى از خود آيه ميتوان استخراج نمود يكى از (ما تأخر) كه اگر مقصود از آمرزش وقوع گناه باشد براى گناهى كه هنوز واقع نگرديده معنى صحيحى پيدا نخواهد نمود زيرا كه براى گناه نكرده بهر معنايى كه گفته شود آمرزش معنى ندارد و ديگر آخر آيه (وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً) كه پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم در كج روى نبود تا آنكه بگويد فتح مكه را بتو دادم تا آنكه خدا تو را بطريق مستقيم هدايت نمايد و همچنين آيه بعد (وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً) كه مؤيد همين توجيه است بلكه از لام (ليغفر) كه از آن تعليل استفاده ميشود اگر چنين باشد كه بتو فتح داديم براى آنكه گناهان گذشته و آينده تو بخشوده شود بى‏مناسبت خواهد گرديد، چگونه فتح مكه سبب بخشش گناه ميشود گناه بايست بتوبه بخشيده شود نه بفتح و فيروزى.

و اينكه در شأن نزول آيه گويند در حديبيه فرود آمده گوئيم چنانچه در محل خود مبرهن گرديده مورد مخصص نمى‏شود فتح بمعنى لغوى كه مطلق گشايش است و در قرآن مجيد در هر دو معنى استعمال شده اطلاق آن شامل مى‏گردد هم فتح مكّه و هم فتح معنوى را يعنى گشايش قلب و سينه مبارك رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم را و از فتوحات مكيه چنين نقل ميكنند كه گفته حقيقتا استغفار انبياء از                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 195

 گناه مثل گناه ما نيست بلكه يك معناى دقيقى است كه فهم ما بكنه آن نميرسد زيرا كه ذوق و فهم ما در مقام و مرتبه ذوق آنان نيست پس جائز نيست گناه آنان را حمل كنيم بر آنچه تعقل ميكنم. (پايان) اين سخن محى الدين در منتها درجه متانت و استقامت است زيرا كه فهم هر كسى در خور درجه وجود و استعداد وى است ما بدرجه انبياء نميباشيم تا آنكه امور خصوصى آنها را بتوانيم تعقل نمائيم هر چه در باره آن بزرگواران بگوئيم در خور مرتبه خودمان است و آنها بالاتر از آنند پس بهتر اين است كه اظهار قصور كنيم و علم باين آيه و امثال آن را محول بخدا و رسول و راسخين فى العلم نمائيم و در باره آن اظهار عقيده ننمائيم. (و اللَّه العالم باسرار كلامه) هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً خدا آن كسى است كه آرامش و متانت در قلبهاى مؤمنين فرود آورد براى آنكه ايمان بر ايمان آنها زياد گرداند.

در اينكه آيا حقيقت ايمان قابل زياد و نقصان هست يا نيست بين متكلمين گفتارى است.

بعضى گويند ايمان يك امر واحد بسيط است كه عبارت از تصديق و عقد قلبى است و لازمه آن تصديق بزبان و عمل باركان است و اين معنايى است بسيط و قابل زياده و نقصان نيست و بعضى چنين معتقدند كه در اصل ايمان نقص كمال هست.

 (خلاصه قائلين بنفى زياد و نقصان در اصل ايمان چنين گويند)، ايمان عبارت از تصديق جزمى مطابق واقع است و آن امرى است بسيط و عقد قلب و تصديق بزبان و عمل باركان از لوازم وى است زيرا اگر زياده در اصل ايمان كه عبارت از تصديق باشد مدخليّت داشته باشد فاقد آن از مؤمنين محسوب نخواهد گرديد

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 196
 و در اينجا بين متكلمين از معتزله و اشاعره گفتار بسيارى است كه اينجا جاى بحث در آن نيست.

محمد بن يعقوب كلينى در حديث مفصلى از معصوم روايت ميكند كه در جواب سائلى كه از ايمان سؤال ميكند كه آيا ايمان قول است يا عمل يا قول است بلا عمل امام عليه السّلام در پاسخ او فرموده‏

 (الايمان عمل كله و القول بعض ذلك العمل)

پس از آنكه سائل گويد عمل را توصيف فرما تا بفهمم فرمود ايمان حالات و درجات و طبقات و منازل‏

 (فمنه التام منتهى تمامه و منها الناقص منتهى نقصانه و منه الزائد الراجح زيادته الخ)

پس از آنكه سائل گويد آيا ايمان كم و زياد ميشود فرمود آرى زيرا كه خدا ايمان را بر اعضاء بنى آدم فرض نموده و بر اعضاء تقسيم گردانيده و چيزى از جوارح نيست مگر اينكه وظيفه‏اى دارد غير از ديگرى و چون حديث مفصل است اگر بخواهيم تمام حديث را بيان كنيم سخن طولانى مى‏گردد.

ظاهرا اينكه حضرت در جواب سائل فرموده ايمان (عمل كله) مقابل قول سائل است كه گمان كرده بمجرد قول و گفتن شهادتين بدون تصديق كه عمل قلبى است ايمان محقق ميگردد اين است كه حضرت ردّ ميكند كه اينطور نيست ايمان عمل است و اين حديث و امثال آن با آنكه گفته شود ايمان عبارت از تصديق جزمى مطابق واقع است و تصديق لسانى و عمل باركان از لوازم آن است منافات ندارد بلكه مؤيّد آن است و

قوله (ع) (فمنه التام)

يعنى كامل‏

 (و منه الناقص)

يعنى ناقص در كمال و

قوله (ع) (الايمان عمل كله)

شايد اشاره باين باشد كه ايمان تصديق قلبى مقابل تصور است زيرا چنانچه مشاهده ميكنيم ايمان اكثر مردم ايمان تصورى است و تصديق جزمى مطابق واقع نيست زيرا كه لازمه تصديق جزمى عمل باركان است و نيز در آن شك و ريب راه ندارد و حقيقت ايمان هر گاه در قلب نفوذ كند همين است و ايمان باين معنى قابل زياده و نقصان نميباشد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 197

 و نيز كلينى در اصول كافى از ابى عبد اللَّه عليه السّلام چنين روايت ميكند كه فرموده:

 (ان اللَّه تعالى وضع الايمان على سبعة اسهم، على البرّ، و الصدق، و اليقين، و الرضا، و الوفاء، و العلم، و الحلم، ثم قسم ذلك بين النّاس فمن جعل فيه هذه السبعة الاسهم فهو كامل محتمل، و قسم لبعض الناس السهم، و لبعض السهمين، و لبعض الثلاثة حتى انتهوا الى سبعة، ثم قال عليه السّلام لا تحملوا على صاحب السهم سهمين و لا على صاحب السهمين ثلاثه فتبهظوهم، ثم قال (ع) كذلك حتى ينتهى الى سبعة)

و تمام اين دو حديث و شرح آن در اربعين هاشميه است.

و عبد العزيز قراطيسى از ابى عبد اللَّه چنين روايت مى‏كند كه فرمود

يا عبد العزيز (ان الايمان عشر درجات بمنزلة السلّم يصعد منه مرقاة بعد مرقاة الى ان قال و اذا رأيت من هو اسفل منك بدرجة فارفعه اليك برفق و لا تحملن عليه مالا يطيق فتكسره) «1»

__________________________________________________

 (1) محققا خداى تعالى ايمان را بر هفت سهم وضع نموده يعنى براى كمال ايمان هفت درجه قرار داده‏

قوله «ع» (على البر)

شامل ميگردد تمام اقسام و انواع احسان نمودن بغير از مال و جاه و عرض و غير آن و از حيثيت كميت و كيفيت نيز درجات و مراتبى دارد و شايد مقصود از صدق در اينجا استقامت در دين باشد و يقين اعتقاد جازم مطابق واقع است و براى آن مراتبى است چنانچه در همين حديث بالا كه از عبد العزيز نقل نموديم امام «ع» فرموده (ايمان ده درجه دارد بمنزله نردبان كه بايستى از نردبان ايمان پله پله بالا رفت و اگر كسى را ديدى كه در مرتبه پائين است او را ببر بسوى خودت در مرتبه بالاترى و چيزى كه در طاقت وى نيست تحميل بر او نكن كه او را ميشكنى (قوله «ع») پس از آن ايمان را بين مردم تقسيم نمود و فرمود كسى كه داراى هفت سهم باشد چنين كس بكمال ايمان رسيده و براى بعضى يك سهم ايمان است و بعضى ديگر را دو سهم و بعضى را سه سهم است تا برسد بهفت سهم پس از آن فرمود كسى كه داراى يك سهم از ايمان است نبايد دو سهم از ايمان بر وى تحميل نمائيد كه هلاك ميگردد و همچنين كسى كه داراى دو سهم از ايمانست نبايد سه سهم تحميل او نمود كه سقوط مينمايد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 198

و تحقيق در مطلب اين است كه گفته شود (ايمان حقيقة واحدة بسيطة ذات مراتب كثيرة) و در كمال و نقص و تقدم و تأخر مراتب بسيار دارد زيرا كه ايمان نور قلبى است و همين طور كه نور حسى در هر مرتبه‏اى كه باشد در اصل نورانيت يكى است و لكن در نقص و كمال و شدت و ضعف مراتبى دارد ايمان هم كه عبارت از تصديق قلبى است آن نيز مراتب بسيارى دارد اگر چه در تمام مراتب آن اصل واحد كه تصديق جزمى و نسبت حكميه باشد يكى است كه بر تمام مراتب ايمان صادق آيد و كم و زياد و شدت و ضعف راجع بمراتب آن است و آياتى كه در قرآن مجيد راجع بايمان ذكر شده مثل همين آيه بالا كه راجع بمؤمنين فرموده (لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ) و قوله تعالى آنجا كه فرموده:

 (وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً) و در جاى ديگر يا ايها الّذين امنوا آمنوا باللّه و غير اينها از آيات بسيار و روايات بيشمار كه مشعر بر اين است كه ايمان قابل زياده و نقصان است ظاهرا حمل بر مراتب و كمال آن كردن اولى است.

لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ خدا آن كسى است كه بمؤمنين متانت و استقامت و فتح و فيروزى عطا نموده تا آنكه آنان فائز گردند بچنين بهشت‏ها و بوستان‏هايى كه از زير غرفها و اشجار آنها نهرها جريان دارد و آنان هميشه در بهشت جاويدانند و نيز گناهانى كه قبلا كرده‏اند بپوشاند و نزد خدا چنين نعمت‏ها رستگارى و كاميابى بزرگى است.

وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً (واو عطف) يعذب را عطف به (ليدخل) داده اشاره به اينكه همين طورى كه براى مؤمنين در اثر ايمانشان و اطمينان قلبشان مقامات عالى مهيّا نموده و قوت                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 199

 و كمال ايمانشان گناهانشان را پوشانيده و منزلت و مقام بلندى نزد پروردگارشان براى آنها مهيّا گردانيده و داخل رحمت الهى گرديده‏اند.

در مقابل آنها از مردان و زنان منافقين و همچنين مردها و زنان مشركين آنان كه بخدا گمان بد ميبرند و بمقام الوهيت نسبت ناروا ميدهند مثل اينكه خدا را صاحب اولاد ميدانند و ملائكه را دختران خدا و حضرت مسيح (ع) و عزيز را اين اللَّه نامند يا در عبادت بتها را شريك خدا مينمايند مقام احديت بالاتر از اين است كه چنين نسبت‏هاى ناروايى باو داده شود بلكه گمان بد آنها بازگشت بخودشان خواهد نمود مقام الوهيت برتر از آن است كه فهم بشر بسرادق مقام آن برسد و نميتوان حدى و صفتى براى او فرض نمود مگر آن اسماء الحسنى و صفاتى كه خودش خود را بآن معرفى نموده اين است كه گويند اسماء اللَّه توقيفى است كسى حق ندارد از فهم خود صفتى يا اسمى نسبت بمقام كبريايى دهد.

خلاصه آيه در مقام بيان اين است كه همان طورى كه براى مؤمنين مقام بلندى آماده شده براى مشركين و منافقين از عذاب دركاتى مهيا گرديده و نيز همان- طورى كه مؤمنين در رحمت و مغفرت الهى واقع گرديده‏اند همين طور مشركين در غضب الهى واقع خواهند بود و جهنّم جايگاه هميشه‏گى آنها است و براى آنها جهنم بد بازگشتى است.

وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً تمام مملكت ملك و ملكوت مخصوص بخدا است و جميع اجزاء عالم لشگريان حق تعالى و تحت قيوميت و ربوبيت و استيلاء سلطان السلاطين و مسخر امر ويند و او است سلطان مقتدر و درستكار كه از روى لطف و حكمت بهر كس خواهد فتح و فيروزى و عزت چه در دنيا و چه در آخرت عطا مى‏نمايد و هر كرا بخواهد ذليل و مخذول مى‏گرداند إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 200

 خطاب برسول اكرم است كه اى محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم ما تو را برسالت فرستاديم براى اينكه براى خلق شاهد و گواه باشى و اين آيه نظير قوله تعالى است:

 (وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً) كه در قيامت صادقين را تصديق كنى و منافقين را تكذيب نمايى.

و شايد اشاره بمقام روحانى رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم باشد كه در مقام روحانى بمرتبه شهود و عيان رسيده‏اى و مؤمنين را برحمت پروردگارشان و درجات بهشتى كه برأى العين و چشم دل مشاهده مينمائيد بشارت دهى و كفار و مشركين را از عذاب جهنّم كه در اثر كفر و شرك پيرامون آنها مى‏گردد بترسانى و تهديد نمايى تا آنكه حجت بر خلق تمام گردد.

و نيز تا آنكه طريق هدايت را بخلق بياموزى و آنان بدلالت عقلشان بخدا و رسول ايمان آرند و دين حق را يارى نمايند تا بر كفار غالب گردند و در مقام بندگى و اطاعت پروردگارشان در صبح و شام تسبيح و تنزيه نمايند (بكره) اول روز است و شايد اشاره بنماز صبح باشد (اصيلا) آخر روز است و شايد اشاره بنماز عصر باشد و شايد چنانچه بعضى گفته‏اند اشاره بنماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء باشد كه آيه شامل تمام نمازهاى يوميه گردد.

و شايد يك معنى اعمّى مراد باشد و صبح و شام كنايه از تمام اوقات و ساعات شب و روز باشد يعنى بايستى مؤمنين هميشه بدل و زبان متوجه بحق تعالى و مشغول حمد و ثناى او باشند.

إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى‏ نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى‏ بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً بحبيب خود محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم خطاب نموده كه كسانى كه با تو بيعت كرده‏اند در معنى و حقيقت با خدا بيعت نموده‏اند زيرا كه دست قدرت الهى بالاى دست آنان خواهد بود و كسى كه نقض عهد نمود و بيعت را شكست چنين كسى نفس خود را

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 201
شكسته و خود را از مرتبه انسانيت سرنگون گردانيده و كسى كه بآن عهد و ميثاقى كه بتوسط پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم با خدا بسته وفاء نمايد و بوظيفه خود عمل كند بزودى خداوند اجر و پاداش بزرگى بود كرامت خواهد نمود.

بيعت از باع يبيع مأخوذ گرديده و بمعنى بيع و معاوضه است يعنى كسى كه با تو بيعت نمود گويا با خدا معامله كرده قوله تعالى (إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ) سوره توبه آيه 112 يعنى خدا نفسها و اموال مؤمنين را ببهاى بهشت خريدارى نمود زيرا بيعت با رسول بيعت با خدا است (يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ) خداى تعالى دست خود را بجاى دست پيمبرش بشمار آورده كه دستى كه در موقع بيعت دست پيمبر مى‏بينيد آن در واقع دست خدا است زيرا كه دست رسول مظهر و نماينده دست خدا خواهد بود.

و اطلاق يدبر قدرت استعاره تخييليه است و اشاره به اينكه عهد و ميثاق با رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم در حقيقت بعينه عهد و ميثاق با خدا است يعنى بفرض محال اگر براى خدا دست بود همان دست رسول بود پس از باب مثل دست پيمبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم را بجاى دست خود بشمار آورده يعنى بيعت گرفتن او از شما همان بيعت كردن شما با خدا خواهد بود.

راغب در مفردات در لغت يد چنين گويد (يقال فلان يد فلان اى وليه و ناصره و يقال لاولياء اللَّه هم ايدى اللَّه و على هذا الوجه قال عزّ و جلّ إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فاذا يده عليه السلام يد اللَّه و اذا كان يده فوق ايديهم فيد اللَّه فوق ايديهم. پايان يعنى وقتى خدا مؤيد گردانيد رسول خود را به اينكه دست او را دست خود بشمار آورد پس دست خدا بالاى دست‏هاى آنها است و آن را تأييد مينمايد آن روايت مشهور كه از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم نقل ميكنند كه فرمود:

 (لا يزال العبد يتقرب الى بالنوافل حتى احبّه فاذا احببته كنت سمعه الذى يسمع                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 202

 به و بصر الذى يبصر به و يده التي يبطش بها «1».

خلاصه آيه اشاره بمقام قرب رسول اكرم مينمايد كه مؤمنين بدانند بيعت آنان با پيمبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بعينه بيعت آنها است با خدا زيرا كه نزديكى و قرب و منزلت آن بزرگوار بجايى رسيده كه از خود فانى و بحق باقى گرديده پس سخن او سخن حق تعالى و فعل و عمل او فعل و عمل حق تعالى خواهد بود (وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏) و دست او دست خدا است (يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ) آنچه گويد و بكند باذن حق تعالى و امر او گفته و كرده.

سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً (سيقول) خداى تعالى بسين استقبال به پيمبرش خبر ميدهد كه بعدا اعرابى كه از امر رسول اللَّه تخلف نمودند ميآيند و عذرخواهى ميكنند.

و حكايت آن بروايت عبد اللَّه بن عباس و مجاهد چنين است موقعى كه رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم خواست براى عمره با جماعتى از اصحاب بمكه برود عرب‏هايى را كه در اطراف مكه بودند طلبيد و فرمود با من بيائيد اگر قريش خواستند با ما بجنگند ما قشون داشته باشيم آنان حاضر نشدند و با هم گفتند شايد قريش با محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم جنگ كنند و غالب و فاتح گردند و در اين ميان ما كشته گرديم و نرفتند اين بود كه اين آيه فرود آمد و پيمبر را خبر داد كه اعرابى كه پس از صلح حديبيه و بيعت كردن با تو تخلف نمودند آنها در مقام عذر خواهى برمى‏آيند و ميگويند مالهاى ما و

__________________________________________________

 (1) خدا ميفرمايد بنده از كثرت نوافل و عبادات بجايى ميرسد كه محبوب من ميگردد وقتى او را دوست داشتم من گوش او ميشوم كه باو ميشنود و چشم او ميشوم كه باو مى‏بيند و دست او ميشوم كه باو ميگيرد يعنى چنين كسى از خود فانى و بحق باقى گرديده آن وقت مظهر و نماينده اوصاف الهى ميگردد بقول مولوى‏

          از عبادت نى توان اللَّه شد             ميتوان موسى كليم اللَّه شد

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 203

اهل و عيال ما را مشغول نموده و مانع گرديدند كه ما خدمت تو بيائيم و حال از تو معذرت ميخواهيم و براى ما از خدا طلب آمرزش نما و آنان از روى نفاق چيزى بزبان ميگويند كه در قلب آنها اثرى از آن پديدار نيست.

اى محمد بآنان بگو كيست مالك گردد براى شما چيزى وقتى خدا بخواهد بشما ضرر رساند يا بخواهد نفعى عايد شما گرداند بلكه خداوند بآنچه شما ميكنيد بينا است اشاره به اينكه خدا از باطن شما آگاه است و نفاق و دروغ شما را ميداند ظاهر و باطن هر چيزى نزد او آشكار است.

بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى‏ أَهْلِيهِمْ أَبَداً وَ زُيِّنَ ذلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ خطاب بهمان اعراب نموده كه شما چنين گمان بد برديد و چنين پنداشتيد كه رسول و مؤمنين يعنى كسانى كه در حديبيه با او بودند هرگز بمدينه برنميگردند و قريش آنها را هلاك ميگردانند و چنين گمان بدى را شيطان در باطن شما زينت داده (وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً) (بور) جمع بائر است و جمعى گفته‏اند (بور) مصدر است و چون مصدر است تثنيه و جمع آن يكى است مثل اينكه گفته ميشود (رجل بور و رجال بور) يعنى شما مردمانى ميباشيد هالك يا مردمانى هستيد فاسد.

وَ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَعِيراً وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ (سعير) فعيل است بمعنى مفعول يعنى كسى كه ايمان نياورد بخدا و رسول او ما آماده و مهيا نموده‏ايم براى كافرين آتش سوزان يعنى جهنم را از كلمه (اعتدنا) يعنى مهيا نموديم و از ساير آيات چنين استفاده ميشود كه جهنم و همچنين بهشت فعلا در محل خود موجود ميباشند و ما تا حيات داريم درش بسوى ما بسته است و بمرگ درش باز خواهد گرديد نه اينكه در قيامت تازه آفريده شود چنانچه شايد بعضى چنين گمان كنند و در بعضى جزوات اين تفسير اجمالا بيان اين مطلب را نموده‏ايم تكرار نشود خدا مالك آسمانها و زمين است                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 204

 هر كرا خواهد عذاب ميكند و هر كسرا خواهد ميآمرزد (و كان اللَّه غفورا رحيما) شايد اشاره باين باشد كه با آنكه شما گناه‏كار و مستحق عقاب و مجازاتيد با اينحال اگر از نفاق برگرديد بسوى وفاق و واقعا ايمان بياوريد و مطيع امر خدا و رسول او گرديد از شما قبول ميشود زيرا كه خداوند پذيرنده توبه و مهربان است.

 [سوره الفتح (48): آيات 15 تا 23]

سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى‏ مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا كَذلِكُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ كانُوا لا يَفْقَهُونَ إِلاَّ قَلِيلاً (15) قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى‏ قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَما تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً (16) لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى‏ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلِيماً (17) لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً (18) وَ مَغانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَها وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (19)

وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَ كَفَّ أَيْدِيَ النَّاسِ عَنْكُمْ وَ لِتَكُونَ آيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ وَ يَهْدِيَكُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً (20) وَ أُخْرى‏ لَمْ تَقْدِرُوا عَلَيْها قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها وَ كانَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيراً (21) وَ لَوْ قاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (22) سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً (23)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 205

ترجمه‏

بازماندگان از اعراب بزودى بمؤمنين گويند چون براى گرفتن غنيمت رفتيد بگذاريد ما پيرو شما گرديم ميخواهند كلام خدا را تبديل نمايند اى محمّد بگو خدا پيش از اين گفته و خبر داده كه شما هرگز پيروى ما را نخواهيد نمود پس آنان گويند شما بر ما حسد ميبريد بلكه اينها نميفهمند مگر اندكى (16)

اى محمد ببازماندگان از اعراب باديه بگو بزودى بسوى گروهى خوانده ميشويد كه صاحبان شجاعت و متهور و نيرومند و شديدند كه بايستى با آنان بجنگيد تا تسليم آنها گرديد اگر اطاعت كنيد خدا بشما اجر و پاداش نيكو (كرامت مينمايد) و اگر رو گردان شويد چنانچه قبلا (از سفر حديبيه) اعراض نموديد خدا شما را عذاب ميكند عذاب دردناك (17)

بر كوران و بر آدم لنگ و بر مريض (بر هيچ كدام) حرجى نيست و كسى كه خدا و رسولش را اطاعت نمايد او را داخل ميگرداند در بهشتهايى كه از زير (درخت‏هاى) آنها نهرها جريان دارد و كسى كه از حكم خدا رو بگرداند خدا وى را عذاب خواهد نمود عذاب سخت‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 206

محققا خدا از مؤمنين خشنود گرديد وقتى كه با تو در زير درخت (سمره) بيعت نمودند پس خدا ميداند آنچه (از اخلاص) در قلب آنها است پس براى آنان آرامش فرو فرستاد و بآنها فتح و گشايش نزديكى پاداش داد (19)

 (و نيز بپاداش) آن غنيمت‏هاى بسيار (عطا) نمود كه بگيرند آن را و خدا هميشه غالب و درستكار خواهد بود (20)

خدا وعده غنيمت‏هاى بسيار بشما داده كه آن را بگيريد پس براى شما تعجيل نمود اين يك غنيمت را (غنيمت خيبر) و از شما دست مردم خيبر را بازداشت تا آنكه براى مؤمنين آيت و نشانه باشد و شما را براه راست هدايت نمايد

و خدا وعده غنيمت ديگرى بشما داده كه هنوز بر آن قادر نگشته‏ايد و نميدانيد (مقصود غنائم هوازن است و خدا ميداند و علم خدا بر آن احاطه دارد) و خداوند بر هر چيزى توانا است (22)

و اگر شما (مؤمنين) با آنهايى كه كافر شدند در مقام جهاد برآئيد هر آينه آنان بجنگ پشت خواهند نمود (يعنى نتوانند با شما رو برو شوند و مبارزه نمايند) پس از آن كفار نمييابند نه دوستى و نه ياورى (23)

 (اين است) سنت خدا آن سنتى كه در (امت) پيمبران پيشين گذشته و اى محمّد تو در سنت خدا تغييرى نمييابى (24)

توضيح آيات‏

سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى‏ مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ الى آخر آيه ظاهرا آيه متفرع بآيه بالا است و بيان آن اعرابى است كه وقتى آنها را براى رفتن بمكّه و بجا آوردن عمره كه در آيه بالا گفته شد طلبيدند و آنان تخلف نمودند و در يارى پيمبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم و مؤمنين حاضر نگرديدند وقتى مؤمنين براى جنگ خيبر مهيّا گرديدند بمؤمنين گفتند بگذاريد ما نيز پيرو شما گرديم و غرضشان
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 207

 بچنگ آوردن غنيمت خيبر بود زيرا چنانچه از آيه معلوم ميشود منافق بودند كه در ظاهر خود را پيرو مؤمنين ميگردانيدند كه در غنيمت بردن با آنان شركت نمايند لكن در جهاد و يارى مؤمنين عذر ميآوردند و آنها ميخواستند كلام خدا را يعنى حكم خدا را تغيير دهند.

مفسرين گويند حكم خدا اين بود كه غنائم خيبر براى كسانى باشد كه در حديبيه حاضر بودند و كسى شريك آنها نباشد و آنان كسانى بودند كه بهمراهى پيمبر بعزم عمره از مدينه حركت نموده بودند و چون قريش نگذاشتند داخل مكّه گردند در حديبيه ماندند و جنگ خيبر درگير شد وقتى مؤمنين خواستند بجنگ خيبر روند اعراب گفتند بگذاريد تا ما با شما بيائيم.

اين بود كه به پيمبر اكرم خطاب شد كه اى محمد «ص» بآنان بگو شما هرگز متابعت ما را نخواهيد نمود و آنان بزودى در جواب خواهند گفت خدا چنين حكمى نكرده بلكه شما مؤمنين از روى حسد نميخواهيد ما با شما شركت نمائيم اين بود كه خداى تعالى كلام آنها را رد ميكند كه چنين نيست كه آنان ميگويند بلكه بيشترين آنها جماعت نفهم و بى‏شعور ميباشند مگر اندكى از آنان كه نظر بغنائم نداشتند و همشان مصروف بر متاع فانى دنيا نبود.

قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى‏ قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَما تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً اى محمد «ص» بگو بآن اعرابى كه امر رسول را مخالفت نمودند و با مؤمنين در حديبيه حاضر نشدند و بعد عذر خواهى نموده و ميخواستند در غنيمت گرفتن جنگ خيبر با مؤمنين شركت نمايند.

 (ستدعون) بعدا براى مبارزه و جنگ خوانده ميشوند با گروهى كه قوى و شديد و متهورند كه بايستى با چنين مردمانى رو برو شويد و بجنگيد تا آنكه اسلام آورند يا تسليم گردند و شما اعراب اگر اطاعت كنيد و در راه خدا جهاد نمائيد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 208

 خداوند جزاى نيكو بشما عطا خواهد نمود و اگر مثل پيش كه براى رفتن بمكه اعراض نمائيد خدا شما را بعذاب سخت معذب خواهد گردانيد.

در اينكه جماعتى كه اعراب مأمور گرديدند بجنگ آنان روند چه گروهى بودند بين مفسرين گفتارى است:

1- آنان هوازن و حنين بودند (سعيد بن جبير و عكرمه) 2- هوازن و ثقيف (قتاده) 3- ثقيف (ضحاك) 4- بنو حنيفه با مسيلمه كذّاب (زهرى) 5- اهل فارس (ابن عباس) 6- اهل روم (حسن و كعب) 7- اهل صفين يعنى اصحاب معاويه طبرسى در مجمع البيان بعد از نقل آراء مفسرين چنين گويد سخن صحيح اين است كه گفته شود داعى در قوله تعالى (ستدعون) خود نبى اكرم است زيرا كه حضرتش بعد از صلح حديبيه اعراب را مأمور گردانيد كه با گروهى از كفار كه صاحب نجده و شدت بودند (يعنى بسيار دلير و شجاع بودند) مثل اهل حنين و طائف و تبوك و غير اينها جهاد نمايند پس بنا بر اين اگر بخواهيم (ستدعون) را حمل بر بعد از وفات آن حضرت چنانچه بعضى چنين كرده‏اند كنيم بى‏معنى ميگردد. (پايان) لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى‏ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلِيماً در شأن نزول آيه گويند چون حكم جهاد بگوش عجزه اهل اسلام رسيد ترسيدند و بسمع مبارك رسول رسانيدند كه ما بواسطه عجز و ضعف از جهاد اعراض ميكنيم آيا حال ما و تكليف ما چه خواهد بود اين بود كه اين آيه فرود آمد                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 209

 كه بر آدم كور نابينا و لنگ و بر مريض هر گاه از جهاد تخلف نمايند بر آنان حرجى نخواهد بود.

شأن نزول آيه هر چه باشد آيه مطلق است و شامل تمام تكاليف شرعيه ميگردد بنا بر اين قوله تعالى (وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ) اشاره باين ميشود كه غرض اطاعت نمودن حكم خدا و رسول او است چه راجع بجهاد باشد يا غير آن و كسى كه از بعض اعمال عاجز باشد و از روى عجز و ناتوانى ترك عمل كند همين قدر كه از روى ايمان مطيع گرديده خداوند چنين نعمتهاى بهشتى را تفضلا بوى عنايت مينمايد و مقابل آن كسى كه با قدرت و توانايى از اطاعت امر خدا و پيمبرش اعراض نمايد بعذاب سخت معذّب خواهد گرديد.

لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ آيه در باره بيعت حديبيه فرود آمده و بمناسبت همين آيه آن را بيعت رضوان ناميده‏اند كه چون مؤمنين در حديبيه زير درختى كه معروف بشجرة السّمره بود در آن محل با رسول اللَّه بيعت نمودند و خدا ميدانست كه بيعت آنان از روى حقيقت و خلوص نيت ناشى گرديده كه در جهاد و غيره مطيع امر رسول ميگردند اين بود كه در شأن و مقام آنها اين آيه فرود آمد كه بمؤمنين بشارت دهند كه در اثر بيعت نمودن شما چهار چيز عايدتان گرديد (اوّل) در موقع خشنودى خدا واقع گرديده‏ايد كه از بالاترين نعمت‏ها بشمار ميرود (دوّم) متانت و ثبات كه قلب شما بايمان مطمئن گرديده و در ايمان ثابت قدم گرديده‏ايد (سوّم) فتح و فيروزى نزديك كه عن قريب نصيب شما خواهد گرديد كه آن يا فتح خيبر باشد بقول بعضى يا فتح مكه بقول ديگر.

وَ مَغانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَها (چهارم) غنيمتهاى بسيار كه عايد شما ميگردد وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 210

 يعنى خدا غالب و درستكار است و هر چه كند از روى حكمت انجام گرفته.

وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَ كَفَّ أَيْدِيَ النَّاسِ عَنْكُمْ وَ لِتَكُونَ آيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ وَ يَهْدِيَكُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً خدا بشما مؤمنين وعده داده كه بزودى غنيمت‏هاى بسيار عايد شما خواهد گرديد و دست دشمن را از شما باز دارد و اين غنيمت يعنى غنيمت خيبر را جلو انداخت تا آنكه براى مؤمنين در آنچه بآنان خبر داده بود از فتح و فيروزى نشانه صدق گفتار پيمبرش باشد.

مقصود از اين غنيمت غنيمت خيبر است كه قبل از فتح مكه در همان سال در حديبيه نصيب مؤمنين گرديد و حكايت آن بنا بر آنچه تذكره نويسان و مفسرين از سنى و شيعه گفته‏اند و در اينجا اجمالى از آن را شرح ميدهيم چنين است:

گويند چون پيمبر اسلام صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم از حديبيه مراجعت نمود بيست روز در مدينه توقف كرد بعد از آن سباع بن عطفه غفارى را در مدينه خليفه نمود بحكم وعده الهى:

وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً در مقام فتح خيبر بر آمد و با هزار و چهار صد نفر از مدينه بيرون رفت و رو بقلاع خيبر نمود.

در مجمع البيان و منهج از ابن اسحق نقل كرده كه او از ابى مروان اسلمى روايت كرده از پدرش از جدش كه چون با رسول خدا از مدينه بيرون آمديم و مشرف بر خيبر گرديديم فرمود توقّف كنيد همه اصحاب در آنجا توقف نمودند و حضرتش دست نيازمندى بدرگاه بى‏نياز برداشت و در مقام مناجات گفت:

اللّهم ربّ السّماوات السّبع و ما اظللن و ربّ الارضين السّبع و ما اقللن و رب الشياطين و ما اضللن انّا نسألك خير هذه القرية و خير اهلها و خير ما فيها و نعوذ بك من شرّ هذه القرية و شرّ اهلها و شرّ ما فيها)

پس فرمود:

 (اقدموا بسم اللَّه)

بنام خدا پيش رويد آن وقت از آنجا بمنزل صهبا آمدند و در وقت سحرگاه از طريق وادى حرضه بميان قلاع خيبر رسيدند

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 211
اهل خيبر بى خبر از قلعه بابيل و تيشه و اسباب زراعت رو بباغات و زراعات خود نمودند كه ناگاه لشگر اسلام را ديدند گفتند اين محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم است كه با قشون آمده برگشتند و درب قلعه را بستند يهوديان آماده جنگ گرديده مبارزان نامى آنان از قلعه بيرون آمدند و در برابر لشگر اسلام صف كشيدند مرحب يهودى كه از دلاوران و شجاعان آنها بود پيش آمد و رجز خوانى نمود شعر:

          (قد علمت خيبر انّى مرحب             شاكى السلاح يطل مجرب)

 عامر بن اكوع چون اشعار را شنيد جلو مرحب آمد و پس از رجز خوانى آغاز جنگ نمودند و بعد از آنكه چند ضربت بين آن دو رد و بدل گرديد عامر شهيد گرديد آن روز آن دو لشگر با هم جنگيدند روز ديگر پيمبر اكرم پرچم را بابو بكر داد چون ديد حريف سخت است ترسيد و اصحاب را ترسانيد و همه برگشتند روز ديگر حضرت پرچم را بعمر خطاب داد آن نيز با اصحاب ترسان و هراسان برگشتند در آن روز پيشانى پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم درد گرفته بود و نميتوانست از خيمه بيرون آيد در آخر روز صداع آن حضرت تخفيف پيدا نمود از خيمه بيرون آمد و از كيفيت جنگ استفسار نمود پس فرمود:

 (لاعطين الراية غدا رجلا يحب اللَّه و رسوله و يحبّه اللَّه و رسوله كرارا غير فرار لا يرجع حتى يفتح على يديه) «1»

و بخارى و مسلم از قتيبة بن سعد كه از بزرگان سنيها ميباشد همين حديث را نقل نموده‏اند، چون اصحاب اين خبر را از رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم شنيدند همه شب در فكر بودند كه آيا شخصى كه لايق چنين مقامى است كى است چون صبح شد هر يك منتظر بودند كه اين سعادت و فضيلت نصيب كه خواهد شد حضرت فرمود كجا است على بن ابى طالب گفتند چشم درد دارد نميتواند از خيمه بيرون آيد فرمود او را بطلبيد وقتى على عليه السّلام حاضر گرديد آب دهان مبارك خود را بچشم او ماليد فورا شفاء پيدا نمود آن وقت در باره او دعا نمود:

 (اللّهم احفظه عن الحرّ و البرد)

خدايا او را از

__________________________________________________

1- قسم بخدا كه فردا علم را بدست كسى ميدهم كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند و از جنگ فرار نميكند تا اينكه خدا فتح را بدست او جارى نمايد

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 212

سرما و گرما حفظ فرما.

خلاصه روز سوم حضرت پرچم را بدست امير المؤمنين عليه السّلام داد و فرمود برو جبرئيل با تو همراهست و فتح و ظفر با تو است و ترس در دل دشمنان تو طارى گردد و در باره او دعا نمود و فرمود اى على برو و وقتى بآنان رسى اول آنها را بدين اسلام رهبرى كن و حقيقت اسلام را گوشزد آنان گردان اگر يكى از آنها بدست تو مسلمان گردند براى تو از شتران قوى سرخ رنگ بهتر خواهد بود.

بعد فرمود اى على بدان كه اينان در كتاب خود خوانده‏اند شخصى كه حصون آنها را بگشايد و آنان را مخذول و منكوب گرداند نام وى ايليا است وقتى به آنها رسى بگو نام من على است كه باذن حق تعالى همه مخذول خواهند گرديد.

و بروايت سلمه چون امير المؤمنين بميدان جنگ رسيد مرحب يهودى با ذرعى و كلاه خودى از فولاد بر سرش نهاده و در بالاى آن كلاه سنگى تراشيده و وضع گردانيده با اين هيكل مركب را بجولان درآورد و رجز ميخواند آن وقت حضرت امير عليه السّلام نيز در مقابل او اينطور رجز خواند:

 (انا الذى سمّتنى امّى حيدرة كليث غابات كريه المنظرة او فيهم بالصّاع كيل السندرة)

چون مرحب اين رجز را شنيد لرزيد براى اينكه مادرش بوى گفته بود من در خواب ديدم شيرى بر تو حمله نمود و تو را مغلوب گردانيد امروز از شير يا كسى كه بنام شير است احتراز نما لكن چون عصبيت جاهليت نگذاشت آرام گيرد در مقام محاربه بر آمد حضرت بعد از دعوت او باسلام و قبول ننمودن او در مقام محاربه برآمد و ميان آنها جنگ درگير شد بالاخره على (ع) چنان ضربتى بفرق او زد كه كلاه خودى با آن سنگى كه در آن بكار برده شكافته و بحلق وى رسيد و بزمين افتاد يهوديان وقتى چنين شجاعتى از آن حضرت ديدند داخل قلعه شدند و درب قلعه را بستند پس از آن حضرت امير عليه السّلام بقوت تمام درب را جنبانيد حلقه و زنجيرهاى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 213

 آن در هم شكست و درب را از جاى كند و پشت سر خود انداخت.

ابو عبد اللَّه حافظ بسند خود از ابى رافع مولى چنين روايت ميكند كه وقتى حضرت امير عليه السّلام با مرحب جنگ مينمود سپس از دستش افتاد درب خيبر را بجاى سپر در دست گرفتن و مشغول جنگ گرديد تا فتح نمود.

و نيز ابو عبد اللَّه بسند خود از ليث بن ابى سليم و او از ابو جعفر محمّد بن على عليه السّلام چنين نقل ميكند كه جابر بن عبد اللَّه گفت چون امير المؤمنين عليه السّلام درب خيبر را كند و انداخت مسلمانان خواستند داخل قلعه شوند خندق حائل بود آن حضرت درب را پل نمود و چون بطرف خيبر نميرسيد حلقه درب را در دست گرفت تا همه اصحاب و لشگريان از آن عبور نموده و داخل قلعه گرديدند.

بروايتى يكى از اصحاب گفت يا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم من از قوّت على تعجب نميكنم كه درب با اين عظمت را كند و گرفت تا همه لشگريان از وى عبور نمودند لكن از قوت على كه درب را گرفت آيا دست او ستون است كه اصلا تكان نميخورد فرمود از دستش تعجب ميكنى پاى او را ملاحظه كن كه تعجب آن بيشتر است چون پاى مبارك او را ملاحظه كرد گفت يا رسول اللَّه سبحان اللَّه پاى او بر هوا ايستاده فرمود پاى او بر شهپر جبرئيل است كه زير پاى او فرش كرده.

و نيز ليث از جابر نقل ميكند كه چهل مرد توانا متفقا خواستند آن در را بجنبانند نتوانستند.

در كتاب دلائل النبوة از ابى بكر بيهقى نقل كرده‏اند كه پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم يك يك حصنهاى خيبر را مى‏گشود و مالها و غنايم آن را بر اصحاب قسمت مى‏نمود تا بحصن وطيح و سلالم رسيد و اين آخرين حصن خيبر بود و حضرت قريب بده روز بروايتى سيزده روز در پاى حصن جنگ نمود تا آن را فتح كرد.

و از محمد بن اسحق روايت ميكند كه از حصون خيبر اول حصن ناعم را فتح كرد پس از آن نطاة و شقّ را پس از آن يهوديان بحصن صعب معاد متحصن گرديدند و آن نيز بعد از جهاد بسيار مفتوح گرديد امتعه و اقمشه بدست مسلمانان درآمد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 214

 پس بمحاصره قموص مشغول گرديدند حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم را صداعى عارض شده بود و نميتوانست سوار شود آنجا نيز بدست شاه ولايت على عليه السّلام مفتوح گرديد.

خلاصه پس از آنكه مسلمانان غنيمت آن را قسمت نمودند و در ميان اسراء صفيّه بنت حىّ بن اخطب با زنى ديگر بلال آن دو زن را از ميان كشته‏گانشان عبور داد آن زنى كه با صفيه بود دست بفرياد و ضجه گذاشت حضرت فرمود اين زن شيطانه را دور كنيد و ببلال فرمود گويا رحم در دل تو نيست كه زنها را از كشته‏گانشان عبور دادى پس از آن صفيه را نزد خود خواند و رداء مباركش را بر سر او انداخت مردم دانستند كه حضرت صفيّه را براى خود انتخاب نموده پس از آنكه وى را آزاد كرد و بعقد خودش درآورد و در اين كار از ساير بزرگان و فاتحان پيروى نموده كه خانواده زمامداران كشور مغلوب را ازدواج ميكردند تا باين وسيله مصيبت آنان تخفيف يابد.

و صفيّه پيش از اين در خواب ديده بود كه ماه از آسمان در دامن او افتاد بشوهرش كنانة بن ربيع گفت شوهرش سيلى محكمى بصورت او زد كه مگر ميل بپادشاه حجاز محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم كرده‏اى پس از آن كنانة بن ربيع را نزد حضرت رسول آوردند و او صاحب كنز بنى نضير بود حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم گفت مالهايى كه نزد تو است حاضر كن او قبول نكرد او را بدست زبير داد كه وى را در فشار آرد تا بروز دهد كسى گفت من وى را ديدم در فلان خرابه رفت و آمد ميكرد فرمود رفتند خرابه را شكافتند و مال بسيارى بدست آوردند پس از آن ابن ابى حقيق التماس نمود كه از قلعه پائين آيد و با رسول اللَّه صحبت كند پس از رخصت گرفتند آمد نزد حضرت و تضرع و التماس نمود كه با آنها صلح كند به اين طور كه آنچه در قلعه موجود است واگذار كنند مگر لباسى كه پوشيده‏اند و جان و ذرارى آنان محفوظ باشد پس به اين طور مصالحه واقع گرديد پس از آن اهل خيبر گفتند ما رسوم و ترتيب زراعت اين زمين را بهتر ميدانيم ما عمارت و زراعت ميكنيم و حاصل آن را نصف مينمائيم رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم باين طور راضى شد و
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 215

 فرمود اين مصالحه مشروط باين است كه هر وقت خواستيم شما را بيرون كنيم بيرون رويد آنها قبول كردند.

چون خبر فتح خبير باهل فدك رسيد آمدند نزد حضرت و امان طلبيدند و قلعه فدك را تسليم رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم كردند و حضرت بهمان قرار دادى كه با اهل خيبر كرده بوده با آنها نيز همان طور صلح نمود پس زمين خيبر غنيمت مسلمانها شد چون بجهاد گرفته بودند لكن قلعه فدك مخصوص بشخص خود حضرت بود زيرا كه مسلمانها زحمتى راجع بآن نكشيده بودند و نبى اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم چند روزى براى استراحت در آنجا توقف نمود زينب دختر حارث كه زن سلام بن مشكم بود و دختر برادر مرحب گوسفندى بريان كرد برسم هديه نزد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرستاد و سؤال نمود پيغمبر كجاى گوسفند را بهتر دوست ميدارد گفتند دست آن را زهرى بدست گوسفند زد و فرستاد چون نزد حضرت آوردند پاره‏اى از گوشت دست آن برداشت كه ميل نمايد چون قدرى در دهان گذاشت انداخت و فرمود اين كتف گوسفند بمن خبر ميدهد كه من مسمومم و مرا بزهر آلوده نموده‏اند و بشر بن براء بن معرور پاره‏اى از آن را خورد وقتى زن را طلبيدند اقرار نمود كه من چنين كردم ميخواستم امتحان كنم كه اگر اين شخص پيمبر است مى‏فهمد و بنبوت او معتقد ميگردم چون اقرار كرد حضرت وى را بخشيد لكن بشر بن براء در اثر همان زهر مرد و گويند هر سال اثر آن زهر در حضرت رسول ظاهر ميگشت تا بالاخره در اثر همان زهر شهيد گرديد اين خلاصه حكايت فتح خيبر و فدك بود كه تمام مورخين و مفسرين از سنى و شيعه با ادنى تفاوتى كه بين گفتار آنها است نقل نموده‏اند و اينك بپايان رسيد.

وَ أُخْرى‏ لَمْ تَقْدِرُوا عَلَيْها قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها وَ كانَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيراً آيه بمؤمنين خبر ميدهد كه غنيمت ديگرى نيز نصيب شما خواهد گرديد كه فعلا قدرت بر اخذ آن نداريد (و علم بآن نيز نداريد لكن در احاطه علميه حق تعالى ثابت و مقرر است كه بآن ظفر مى‏يابيد).

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 216

 شايد مقصود از آن چيزى كه فعلا قدرت بر آن ندارند فتح مكّه باشد يا غنيمت‏هاى ديگرى كه در زمان حيات حضرت رسول نصيب مسلمانها گرديد لكن اطلاق آيه و لفظ كثير در آيه قبل شامل ميگردد تمام غنيمت‏هايى كه تا قيامت نصيب مسلمانها خواهد گرديد.

وَ لَوْ قاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا ذات متعال به پيمبرش خبر ميدهد كه اگر كفار از بنى اسد و غطفان در مقام جنگ با شما برآيند از آن خوف و ترسى كه خداوند در دل آنها انداخته از جنگ پشت مى‏نمايند و فرار ميكنند و كفار در همه حال منكوب و مخذول و بى‏پناه خواهند بود نه دوستى دارند و نه يار و ياورى اشاره به اينكه دوستى حقيقى و پناه‏گاه منحصر بمقام كبريايى و عظمت حقانى است كسى كه خود را در حصن حصين (لا اله الا اللَّه) داخل نگردانيد پناه‏گاهى براى وى نيست و در هيچ كارى موفقيت نصيب وى نخواهد گرديد.

سنت خدا و عادت خدا هميشه بر اين جارى گرديده چه در اين زمان و چه در زمان پيش يا بعد كه حق و اهل حق مظفر و غالب گردند چنانچه فرمود:

 (لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي) البته معلوم و محقق است كه: (إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً).

زيرا كه باطل مقابل حقّ فانى و مضمحل مى‏گردد و غير خدا و آثارش هر چه هست باطل و ناچيز است.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 217

 [سوره الفتح (48): آيات 24 تا 29]

وَ هُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً (24) هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً (25) إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى‏ وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيماً (26) لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً (27) هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً (28)

مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى‏ عَلى‏ سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً (29)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 218

ترجمة

خدا آن كسى است كه پس از آنكه (شما مؤمنين) بر اهل مكه ظفر يافتيد دستهاى (كفار را) از شما و دستهاى شما را (از كفار) باز داشت (يعنى نزاع و جدال از بين شما برداشته شد) و خداوند هميشه بر آنچه ميكنيد بينا و آگاهست‏

آنان (اهل مكه) كسانى بودند كه كافر شدند و راه شما را از مسجد الحرام بستند و نيز قربانى را برگردانيدند (و نگذاشتند بمحلش مكه برسد) و اگر مردهاى مؤمنين و زنهاى مؤمنات (در مكه) نبودند كه شما از روى ندانسته‏گى آنها را پايمال مينموديد و پس از كشته شدن آنان محزون و غصه‏دار ميگرديديد بدون آنكه بدانيد (اگر چنين) نبود دست شما را از آنها كوتاه نميكرديم پس شما را از قتل اهل مكه منع نموديم تا آنكه خدا داخل گرداند در رحمت خود هر كه را بخواهد (اگر مؤمن و كافر) از هم جدا شده بودند هر آينه از اهل مكه كسانى را كه كافر بودند عذاب ميكرديم عذاب دردناك (26)

اى محمد آنهايى كه كافر شدند در قلب آنان تعصب جاهليت قرار گرفته پس خداوند در قلب رسولش و مؤمنين سكينته و آرامش قرار داد و آنان را بكلمه تقوى و پرهيزكارى ثابت داشت و مؤمنين سزاوارتر ميباشند بتقوى و اهل تقوى و خدا بهر چيزى دانا است (27)

محققا خدا براى پيمبر راست گردانيد خوابى را كه بحق و درست ديده بود كه اگر خدا بخواهد شما را داخل گرداند در مسجد الحرام در حالى كه (از دشمن) در امن و امان باشيد و نيز سرهاى خود را تراشيده و كوتاه كرده خواهيد بود پس خدا دانست آنچه را كه شما مؤمنين نميدانستيد پس از آن براى شما فتح و فيروزى نزديكى مقرر گردانيد (28)

خدا آن كسى است كه رسول خدا را (با اسباب) هدايت بسوى شما فرستاده تا آنكه دين حق را بر تمام اديان آشكار نمايد (اى محمد) گواهى
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 219

 خدا بر اثبات نبوت تو كافى است (29)

محمد رسول خدا است و مؤمنين و كسانى كه با او ميباشند بر كفار سخت و شديدند و بر مؤمنين بين خودشان رحيم دلانند اى محمد تو مى‏بينى آنان را كه ركوع كننده‏گان و سجده كننده‏گانند و فضل و بخشش و خشنودى خدا را مى‏طلبند در روى آنها نشانه‏هايى از اثر سجودشان هويدا است و در وصف آنها در تورية و انجيل مثل زده شده كه مثال آنان مثل زرع (و دانه ايست كه شاخه‏هاى نو رسته آن از زمين بيرون آيد و پس از آنكه محكم گرديد سبز شود و راست گردد و بر پاى خود بايستد بطورى كه زارعين را بتعجب درآورد تا اينكه كفار را (از روى حسد و كينه) بخشم آرد و خداوند بكسانى كه ايمان آورده و عمل صالح نموده‏اند وعده داده كه گناهان آنها را بيامرزد و اجر بزرگ بآنان عطا نمايد (30).

توضيح آيات‏

وَ هُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً

 (سخنان مفسرين در شأن نزول آيه) (مأخوذ از مجمع البيان)

1- در سالى كه حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم با جماعتى از اصحاب عازم مكه گرديد كفار مانع از ورود آنها گرديدند و چهل نفر از مشركين براى جنگ و خونريزى مسلمانها در حديبيه آمدند اصحاب رسول آنها را گرفتند پيمبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم آنها را رها نمود اين بود كه خدا فرمود آنها را باز داشتيم از اينكه بشما مؤمنين ضرر رسانند و نيز دست شما را از آنان نگاه داشتيم كه آنها را رها كرديد.

 (ابن عباس) 2- بقول ديگر آن جماعت هشتاد نفر بودند از اهل مكه و در سال حديبيه
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 220

 در موقع نماز فجر براى كشتن اصحاب رسول از كوه تنعيم هبوط نمودند و رسول اللَّه آنها را گرفت پس از آن آنان را رها گردانيد. (انس) 3- بقول ديگر موقعى كه حضرت صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم زير درختى نشسته بود و حضرت امير عليه السّلام بنوشتن صلح نامه مشغول بود سى نفر جوان مسلّح براى نزاع حاضر گرديدند بدعاى پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم چشم آنان نابينا گرديد مسلمانها آنها را گرفتند حضرت آنها را رها نمود. (عبد اللَّه مغفل) (پايان) (وَ هُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ) و او در (و هو) عطف بآيه بالا است يعنى خدا آن كسى است كه در دل كفار ترس انداخت كه دست آنها از ضرر رسانيدن بشما بسته گردد (وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ) و دست شما را بنهى از كشتن آنها باز داشت (بِبَطْنِ مَكَّةَ) يعنى بعد از آنكه در حديبيه شما را بر آنان غالب گردانيد تا آنكه بعد از صلح جنگ و خون‏ريزى واقع نگردد زيرا كه خدا بر آنچه ميكنيد بينا و آگاه خواهد بود.

هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ آيه در مقام امتنان و لطفى است كه نسبت بمؤمنين دارد كه جنگ و خون‏ريزى را براى حفظ مؤمنين از اهل مكه برداشتيم اين است كه فرموده با اينكه كفار مكه آنهايى كه نگذاردند شما مؤمنين وارد مسجد الحرام گرديد و هفتاد شترى كه پيمبر اسلام صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم براى قربانى همراه آورده بود برگردانيدند و نگذاردند بمحل قربانى آن در مكه قربانى شوند حكم جنگ را برداشتيم زيرا اگر نبود براى اينكه مردان مؤمن و زنان مؤمنه در مكه بودند و از ترس كفار ايمان خود را مخفى ميداشتند و چون شما نميدانستيد اگر جنگ و جهاد با كفار مكّه مينموديد آن مؤمنين پايمال ميگرديدند و كشته ميشدند و شما نميد

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 221
نگاه داشت جواب (لو) در آيه محذوف است يعنى اگر براى حفظ جان مؤمنين مكه نبود امر بجهاد با اهل مكه مينموديم و بر آنها ظفر مينمودى.

لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً (لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ) راجع بآيه بالا (كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ) ميباشد يعنى دست شما را از كفار بازداشت تا داخل كند از مؤمنين در رحمت خود هر كس را كه بخواهد و اگر مؤمنين اهل مكه از كفار جدا بودند ما كفار را بعذاب سخت بقتل و غارت و اسارت گرفتار ميكرديم.

از اين آيه ميتوان استفاده نمود كه خداوند از روى رحمت و شفقتى كه بمؤمنين دارد هر كجا و در هر زمان كه عده‏اى از مؤمنين موجود باشند براى حفظ آنها عذاب و عقوبات عمومى دنيوى را از كسانى كه مستوجب آن ميباشند رفع مينمايد خواه قتل و غارت باشد يا آفات ديگر از آفات ارضى و سمائى كه عموميت داشته باشد و شامل آن عده مؤمنين نيز بشود.

اينك مختصرى راجع بصلح حديبيه آن طورى كه تذكره نويسان و راويان اخبار نقل ميكنند در اينجا بيان مينمائيم:

گويند وقتى محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم از مدينه با هفتصد نفر از اصحاب روى بمكه نهاد وقتى بذى الحليفه رسيد احرام بست و هفتاد شتر براى قربانى مهيّا نمود از آنجا از بنى خزاعه جاسوسى بمكه فرستاد و در حينى كه رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم با اصحاب بغدير اشطاط كه نزديك عسفانست رسيد آن جاسوس از مكه برگشت و گفت رؤساى قريش چون كعب بن لوى و عامر بن لوى و غيره قشون جمع نموده كه با شما جنگ كنند يا از زيارت كعبه و ورود بمكه جلوگيرى نمايند محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بطور مشورت با همراهانش فرمود رأى و عقيده شما در اينجا چيست برويم و با آنان جنگ كنيم يا آنكه اگر آنها با ما سر جنگ دارند با آنها بجنگيم.

ابو بكر گفت همان شقّ دوم بهتر است زيرا كه ما براى جهاد نيامده‏ايم براى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 222

 زيارت كعبه آمده‏ايم پس از آن حضرت بهمراهانش فرمود برويد آنان رفتند تا بعسفان رسيدند بشر بن سفيان از مكه آمد نزد حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم و گفت يا رسول اللَّه قريش بيك بار براى دشمنى با تو متفق گرديده‏اند و نخواهند گذاشت كه تو بمكّه روى اينك خالد بن وليد با جمعى بسيار سر لشگر آنان است و بقلعه عميم فرود آمده‏اند حضرت فرمود آنها را بر من تسلى نيست اگر آنان با من سر جنگ دارند با آنها جهاد كنم و بتوفيق ربانى و تأييد الهى همه را مقهور و مغلوب گردانم.

پس از آن فرمود از شما كى است كه ما را براهى برد كه در گذرگاه آنان است مردى اسلمى گفت من شما را از راه سختى ميبرم و بآنها ميرسانم پس بامر حضرت روانه شدند پس از آنكه از آن راه دشوار گذشتند بزمين هموار رسيدند فرمود بگوئيد (استغفر اللَّه و نتوب اليه) همه گفتند فرمود اين خطبه‏ايست كه بنى اسرائيل بآن مأمور شدند و قبول نكردند.

وقتى بطليعه لشگر رسيدند فرمود براه دست راست رويد رفتند تا بثنية المردان رسيدند كه محل فرودگاه حديبيه است در آنجا شتر حضرت بى‏جهت خوابيد اصحاب گفتند اين ناقه حرونست كه بى‏جهت خوابيد فرمود نه مثل پيشرو فيل در اصحاب فيل ماند.

و شتر را بلند كردند و برگشتند و ببالاى حديبيه بر سر چاهى كه اندك آبى داشت فرود آمدند و بدعاى آن حضرت آب چاه زياد شد پس از آن بديل ابن ورقاء خزاعى با جماعتى از بنى خزاعه رسيدند و گفتند كعب بن لوىّ و عامر بن لوىّ با جماعتى جمع شده‏اند كه نگذارند بمسجد الحرام رويد فرمود من براى جنگ با احدى نيامده‏ام بلكه قصد زيارت خانه خدا را دارم اگر قبول اسلام نمودند (فهو المراد) و اگر نه بمنزل خود قرار گيرند و اگر سر جنگ دارند بحق آن كسى كه جان من در قبضه اقتدار او است با آنها جهاد كنم تا وقتى كه بر آنان ظفر يابم يا آنچه امر الهى باشد بر من وارد گردد.

بديل گفت من بروم و مضمون اين كلام را بآنها برسانم و به بينم چه ميگويند                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 223

 پس از آنكه اين خبر بآنها رسيد عروة بن مسعود ثقفى برخواست و گفت اين مرد سخنى ميگويد كه خير شما در آن است اگر قبول نميكنيد مرا نزد محمد بفرستيد تا من با او صحبت كنم وقتى عروة نزد رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم آمد آنچه با بديل گفته بود تكرار فرمود.

خلاصه پس از گفتگوى بسيار عروة چون خوب اطرافيان پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم را نگريست ديد آنان كمر خدمت بر ميان بسته و به روش غلامان و چاكران هر امرى كه ميفرمود بر يكديگر پيش دستى مينمودند و در مقابل او آهسته سخن ميگويند و آب وضوى او را براى تبرك از هم مى‏ربودند چون عروة اين روش را از ياوران مشاهده نمود برگشت و بقريش گفت من سلاطين عالم مثل قيصر روم و كسرى فارس و نجاشى حبشه و مانند آنها را بسيار ديده‏ام و هيچ سلطانى را مطاع‏تر از محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم نديده‏ام و كيفيت خدمت گذارى آنان را بيان نمود و گفت پادشاهى با اين عظمت طريق رشد و سعادت بشما نشان ميدهد قبول كنيد مردى از كنانه گفت بگذاريد من بروم و از كيفيت سلوك اصحابش مطلع گردم چون آن مرد نزديك رسيد رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود اين فلان كس است و از كسانى است كه بقربانى احترام ميكند لبيك گويان باستقبالش رويد و شتران هدى را همراه ببريد چون آن شخص اين حال از اصحاب رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم ديد گفت سبحان اللَّه چنين مردمانى را از خانه خدا چگونه ميتوان ممانعت نمود و برگشت و كفار قريش را ترغيب بصلح نمود آنان جليس بن علقمه را فرستادند و او رئيس احابيش بود رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم چون او را ديد گفت اين از طائفه متعبدانست شتران قربانى را نزد او بريد وقتى چنين ديد گفت:

 (لا حول و لا قوة الّا باللّه العلىّ العظيم) پس از آن سهيل نزد حضرت آمد و گفت من از طرف قريش آمده‏ام كه با شما صلح كنيم و عهدنامه از شما بگيريم حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم على عليه السّلام را طلبيد و طريق نوشتن صلح نامه را باو املاء فرمود امير عليه السّلام بدستور رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم صلح نامه را (به بسم اللَّه الرحمن الرحيم افتتاح نمود سهيل گفت ما رحمن را نميشناسيم                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 224

 و چون ميان من و تو است بايست طورى نوشته شود كه ما و تو معترف بآن باشيم فرمود در عنوان (باسم اللّهم) بنويس و هر چه سهيل گويد بنويس و حضرت گفت بنويس‏

 (هذا ما قضى عليه محمد رسول اللَّه)

سهيل گفت اگر ما تو را رسول خدا ميدانستيم هرگز با تو خصومت و دشمنى نمينموديم و تو را از خانه خدا منع نميكرديم حضرت فرمود من رسول خدايم اگر چه شما انكار نمائيد آن گاه بعلى عليه السّلام گفت رسول اللَّه را از نامه محو نما على عليه السّلام گفت هرگز دست من بمحو نمودن اين كلمه پيش نميرود خود حضرت نامه را گرفت و كلمه رسول اللَّه را محو نمود و على عليه السّلام بامر حضرت رسول نوشت‏

 (هذا ما قضى عليه محمد بن عبد اللَّه)

و سهيل بن عمر و على عليه السّلام نامه را اينطور عنوان نمودند كه ده سال ميان آنها جنگ و نزاع نباشد و در اين مدت از اصحاب محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم هر كس بحج و عمره برود يا براى تجارت رود جان و مال او ايمن باشد و هر كس از قريش بمدينه رود و از آنجا بمصر و شام رود آن نيز ايمن باشد و هر كس از آنها بدون رخصت آنان نزد مسلمانان آيد وى را برگردانند و از اهل اسلام هر كس نزد آنها رود وى را برنگردانند اين شرط بر مسلمانها دشوار آمد حضرت فرمود هر كس از ما نزد آنها رود از رحمت خدا دور است و در مورد غضب و سخط حق تعالى واقع است و هر كس از آنها نزد ما آيد ما او را ردّ ميكنيم اگر علم خدا بايمان وى تعلّق گرفته راه خروجى براى وى باز مى‏كند.

و نيز شرط كردند كه الان هر كسى خواست در عهد و ميثاق محمد درآيد و هر كس خواست در زمره عهد و ميثاق قريش باشد آن وقت بنى خزاعه برخواستند و گفتند ما در عهد محمديم و بنو بكر گفتند ما در عهد قريشيم پس از اتمام عهدنامه حضرت محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود حال بگذاريد خانه خدا را زيارت كنيم سهيل گفت امسال اينكار را موقوف نمائيد تا سال آينده ما سه روز از مكه بيرون مى‏رويم شما بزيارت خانه خدا بيائيد.

گويند پس از اين واقعه عمر بن الخطاب گفت من از وقتى كه اسلام آوردم در                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 225

 هيچ جا شك نكردم مگر امروز و رفت نزد نبى اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم و گفت آيا تو پيمبر نيستى فرمود آرى پيمبر خدايم گفت نه ما بر حقيم فرمود آرى ما بر حقيم گفت نه وعده خدا حق است فرمود آرى گفت نه آنچه تو گفتى از خدا بود فرمود آرى چنين است گفت تو گفتى بمكه ميرويم و مناسك حج بجا ميآوريم چطور بر خلاف آن واقع گرديد حضرت فرمود آيا من گفتم امسال اينطور تحقق ميپذيرد گفت نه فرمود گفتم عنقريب در مكه خواهيم رفت عمر گفت گفتم صدقت يا رسول اللَّه و توبه بنمودم خلاصه صلح نامه تمام شد و از طرفين گواه گرفتند اين مختصرى بود از آنچه مورخين و مفسرين راجع بحكايت صلح حديبيه گفته‏اند و تمام حكايت را مفسرين بتفصيل در كتب خود ضبط نموده‏اند. پايان إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ آيه راجع بهمان حكايت قريش است كه آنان از آن عصبيت و تفرعن زمان جاهليت و آن بغض و حسدى كه با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم داشتند مانع گرديدند از ورود پيمبر خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم و يارانش كه براى عمره و زيارت كعبه معظمه داخل مكه كه وطن اصلى او بود گردند و اگر چه اين مطلب بر حضرت و ياورانش مشكل بود لكن چون حكمت الهى بر اين جارى گرديده بود كه با آنها مدارا نمايد و بر جفاى آنان صبر كند تا موقع ظفر و غلبه او برسد مأمور گرديد در آن وقت با آنها صلح كند و جهاد و خون‏ريزى ننمايد.

و چون حكمت و مصلحت چنين بوده (فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ) خداوند متانت و استقامت و سكون قلب برسولش و بمؤمنين عطاء فرمود تا آنها مطيع امر حق تعالى گردند (وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى‏) يعنى مؤمنين بر كلمه تقوى كه قول لا اله اللَّه است يا بسم اللَّه الرحمن الرحيم يا محمد رسول اللَّه بود كه قريش بر نوشتن آن راضى نشدند ثابت قدم گردانيد و بآن متانت و ثباتى كه بمؤمنين عطا شده بود توانستند عصبيت زمان جاهليت را كنار گذارند و از مخالفت امر حق تعالى‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 226
خوددارى نمايند و لو اينكه برگشتن بدون زيارت كعبه بر آنان ناگوار مينمود (وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها) و مؤمنين بمقتضاى ايمانشان اهل كلمه تقوى و سزاوارتر بودند بتقوى از غيرشان يا اينكه بنزول سكينه سزاوارتر بودند زيرا كلمه تقوى كه ناشى از ايمانست در قلب آنان تمركز نموده زيرا هر كس ايمان وى محكم‏تر تقوى او بيشتر است و مؤمنين آنهايى كه در عام حديبيه با حضرتش بودند در ايمان و تقوى ثابت قدم بودند.

وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيماً اشاره به اينكه خدا بهر چيزى عالم است و صلاح و فساد هر چيزى را ميداند و ميدانست كه در آن سال مصلحت نبود كه آن حضرت صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم با يارانش بزيارت كعبه روند بلكه چنين مصلحت بوده كه در آن سال بعزم زيات بروند و در آنجا صلح واقع گردد مقدمتا براى فتح مكه كه بعدا بآسانى فتح مكه نصيب حضرتش گردد.

لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً چون پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم در مدينه در خواب ديد كه مسلمين در مسجد الحرام داخل گرديدند چون خبر خواب خود را باصحاب داد آنها مسرور شدند و گمان كردند در همان سال بمكه ميروند و پس از آنكه كفار ممانعت نمودند منافقين گفتند چطور شد كه ما داخل مسجد الحرام نشديم اين بود كه اين آيه فرود آمد.

بحقيقت خدا رؤيا و خواب پيمبر را راست گردانيد كه آن رؤياى صادقه و بحق و درستى بود نه اضغاث و احلام و عقب افتادن آن از روى حكمت بود كه شايد يكى از آن امتحان و آزمايش مؤمنين بوده كه مؤمن ثابت قدم از غير آن تميز پيدا نمايد و شناخته گردد.

و لام (لتدخلن) براى تأكيد و تحقق مطلب آرند و چنانچه بعضى گفته‏اند در آن قسم مندرج گرديده يعنى قسم بخدا كه البته اگر خدا بخواهد در سال ديگر
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 227

 در مسجد الحرام داخل خواهند شد و مظفر و منصور خواهيد گرديد و بنا بر اين (لتدخلن) جواب قسم است.

گويند در آيه (انشاء اللَّه) را براى اين آورده كه هر كرا كه خدا خواسته داخل ميگردد زيرا ممكن است بعضى از اصحاب فوت گرديده يا مانع ديگرى جلوگير آنان گردد پس هر كس را كه خدا بخواهد مظفراند و بطور امن و امان در حالى كه بدستور رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم سرهاى خود را تراشيده و پس از اداء مناسك حج بدون خوف تقصير كنندگان خواهند بود.

و شايد مقصود از (انشاء اللَّه) در آيه ارشاد مؤمنين باشد كه هر كارى كه اراده نموديد بعدا بكنيد اين جمله (انشاء اللَّه) را بگوئيد و ارشاد بهمين دارد قوله تعالى در سوره كهف آيه 23:

وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْ‏ءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ (فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا) پس خدا ميدانست چيزى را كه شما مؤمنين نميدانيد و جلوتر از فتح مكه فتحى نزديك‏تر مقرّر گردانيده كه آن فتح خيبر يا صلح حديبيه خواهد بود.

هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ (هو) اشاره بحقيقت و هويّت بسيطه الهيه است يعنى خدا آن كسى است كه رسول خود را با اسباب هدايت از معجزات بسيار و آيات قرآنى كه معجزه باقيه او است و با دين و قوانينى كه ظاهر و هويدا است كه از طرف حق تعالى آورده فرستاده و او را غالب و قاهر و مستولى بر كفار گردانيده براى اينكه دين حق يعنى اسلام را بر تمام اديان ظاهر گرداند و بر خلائق معلوم گردد كه دين حق همان دين اسلام است و براى احدى شبهه‏اى باقى نماند.

وَ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً ذات حق تعالى كافى است كه گواه و شاهد پيمبرش باشد كه هر چه گويد و بكند حق است:

ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى‏ سوره نجم آيه 23.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 228

 مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ محمّد مبتداء رسول اللَّه خبر او باين جمله برسالت رسولش تصريح نموده كه هيچ شبهه‏اى در پيمبرى حضرتش باقى نماند (وَ الَّذِينَ مَعَهُ) و او در (و الذين) واو استيناف است و در مقام ستايش مؤمنين است كه با او بودند كه آنان با دوستان خدا دوست و با دشمنان او دشمنند و با كفار شديد و غليظند و لو آنكه خويشان و وابستگان آنها باشند و با اهل ايمان از كسانى كه با هم ميباشند مشفق و مهربانند.

و آيه اگر چه مطلق است و شامل تمام مؤمنين ميگردد لكن مصداق كاملش على عليه السّلام است زيرا بقرينه آيه: يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ «1» و قوله تعالى: أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ «2» كه در اخبار رسيده در شأن على عليه السّلام فرود آمده و نيز آيات ديگرى كه در شأن حضرتش نازل گرديده آن كسى كه كاملا داراى تمام اين اوصاف بوده منحصر بعلى بن ابى طالب عليه السّلام است كه در بندگى و مقام معرفت و عبوديت بجايى رسيده كه فرموده:

 (خدا را عبادت نميكنم از ترس جهنم و نه شوق به بهشت بلكه چون او را اهل عبادت مى‏بينم بندگى ميكنم).

ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى‏ عَلى‏ سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً و نيز در بيان اوصاف مؤمنين است كه از حيث قوت و شدت و رشد و نشو و ارتقاء حائز مقامى گرديده‏اند كه در تورات و انجيل آنان را تشبيه نموده بدانى كه اول‏

__________________________________________________

1- سوره المائده آيه 59 در راه خدا مجاهده ميكنند و از ملامت ملامت كننده‏گان خوف و وحشتى ندارند.

2- بر مؤمنين فروتنانند و بر كافرين تسلط و استيلا دارندگانند

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 229

با شاخه‏هاى نازك سبز از زمين بيرون آيد پس از اطرافش شاخه‏هاى كوچك از زمين روئيده شود و با هم توأم گرديده و غليظ و درشت و بزرگ گردد پس از آن استقامت پيدا نموده و بساق خود بايستد يعنى آن گياهى كه در مرتبه اول ضعيف و ناتوان بنظر ميآمد بالاخره چنان قوى و بزرگ و سطبر و تناور گردد كه زارعين را بتعجب و كفار را بغيظ و غضب آرد و چنين بوده حال مؤمنين صدر اسلام كه اول اسلام قوّت و قدرتى نداشتند و تحت شكنجه كفار واقع بودند تا آنكه در اثر استقامت و متانت و ثبات در دين غالب بر كفار گرديدند.

و شايد اين مثالى كه در تورية و انجيل زده شده راجع بخود دين اسلام باشد كه در ابتداء بنظر كفار ضعيف و ناچيز مينموده و گروندگان بآن بحسب ظاهر قوّت و شوكتى نداشتند و دشمنان آن قوى و بظاهر نيرومند بودند و همانطورى كه گياه وقتى از زمين بيرون ميآيد ضعيف و ناتوانست باندك فشارى نابود ميگردد و بتدريج نشوء و نماء نموده قوى مى‏گردد و بغايت و فوايدى كه زارع خواسته مى‏رسد دين اسلام بنظر كفار چنين مينموده كه چون قوّت و شوكتى ندارند بزودى مضمحل و نابود خواهد گرديد ديگر ندانستند كه حق و حقيقت هميشه غالب و نيرومند است لكن در فتح مكّه قوّت و شوكت دين اسلام آنان را به تعجب و به غيظ و حسد آورد.

و همانطورى كه در آيه بالا تذكر ميدهد (لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ) بايستى دين اسلام در قوت و شوكت بجايى رسد كه بر تمام اديان غالب گردد بطورى كه تمام افراد بشر تحت پرچم توحيد و دين اسلام واقع گردند و چون هنوز چنين غلبه‏اى بطور كامل تحقق نپذيرفته و وعده خدا حق است بايد وقتى بيايد كه وعده خدا ظاهر گردد و آن در آخر الزمان بظهور مهدى عليه السّلام قائم آل محمد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم عجل اللَّه تعالى فرجه متحقق خواهد گرديد آن وقت است كه كره زمين ما بكمال لايق بخود رسيده زيرا كه زمين هم مثل باقى موجودات تا بكمال نرسد مندك و منحل نخواهد گرديد و آن وقتى است كه تمام افراد بشر در كلمه (لا اله اللَّه) متفق گردند و بظهور حضرت مهدى عليه السّلام
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏13، ص: 230

يملأ الارض قسطا و عدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا.

و چون دين اسلام سراسر عالم را فرا گرفت آن وقت حقيقتا بر تمام اديان تفوّق پيدا نموده و بر تمام ملل عالم غالب خواهد گرديد.

وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً شايد مقصود از مؤمنين در آيه كسانى باشند كه در حديبيه با رسول اللَّه همراه بودند كه هر گاه بر ايمان و عمل ثابت باشند بوعده الهى مشمول مغفرت و اجر بزرگ ميباشند و آيه اگرچه مطلق است و شامل تمام افراد مؤمنين با تقوى ميگردد لكن ممكن است بقرينه (معه) در آيه بالا تخصيص آن در اينجا براى تشويق و مزيت رتبه اشخاصى باشد كه در حديبيه با رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم همراه بودند كه آنها را مخصوص بذكر گردانيده باشد.