مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 127 سوره مباركه «ص» مكّى است و عدد آيات آن در نزد كوفيين هشتاد و هشت است و در نزد حجازيين و بصريين و شاميين هشتاد و شش آيه است و فقط نزد ايوب بن متوكل هشتاد و پنج آيه است (مجمع البيان) [سوره ص (38): آيات 1 تا 20] بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ (1) بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ (2) كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ (3) وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذَّابٌ (4) أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عُجابٌ (5) وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَيْءٌ يُرادُ (6) ما سَمِعْنا بِهذا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذا إِلاَّ اخْتِلاقٌ (7) أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْ ذِكْرِي بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذابِ (8) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ الْعَزِيزِ الْوَهَّابِ (9) أَمْ لَهُمْ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَلْيَرْتَقُوا فِي الْأَسْبابِ (10) جُنْدٌ ما هُنالِكَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ (11) كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتادِ (12) وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ أُولئِكَ الْأَحْزابُ (13) إِنْ كُلٌّ إِلاَّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقابِ (14) وَ ما يَنْظُرُ هؤُلاءِ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً ما لَها مِنْ فَواقٍ (15) وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسابِ (16) اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ (17) إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ (18) وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ (19) وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ (20) مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 128 ترجمه (بنام ايزد هستى بخش صاحب رحمت عام و خاص) قسم بقرآن كه صاحب شرف و تذكر و اندرز است (1) بلكه كسانى كه ايمان نياوردند (از قبول حقّ) سركشى و دشمنى مىكنند (2) چه بسيار كه ما (پيش از كفار مكه) از روزگارهاى گذشته مردمانى را هلاك گردانيديم و در آن هنگام آنچه فرياد كردند (و استغاثه نمودند) راه چارهاى و فرار گاهى نيافتند (3) و آنان عجيب ميدانستند كه از جنس آنها پيمبرى بيايد (و از عذاب قيامت) آنها را تهديد نمايد و كفار گفتند اين شخص (كه دعوى نبوت ميكند) ساحر و دروغگو خواهد بود آيا خدايان را خداى يكتا قرار داده و محققا اين امر عجيب مينمايد (5) (و بزرگان آنان با هم) رفتند و گفتند برويد و بر پرستش خدايان خود شكيبايى ورزيد و مقصود ما همين است (6) و ما از پيشينيان نشنيدهايم (كه خدايان يكى باشد) و اين نيست مگر چيزى كه (محمّد) بهم بافته (7) آيا از بين ما فقط بر اين يك نفر ذكر (يعنى) قرآن فرود آمده بلكه آنان (راجع بقرآن) در شكند زيرا كه هنوز طعم عذاب را نچشيدهاند (8) آيا نزد آنان است خزينههاى رحمت پروردگار تو كه غالب و بخشنده است (9) آيا مملكت آسمانها و زمين و آنچه بين آنها است ملك آنها (و در تصرف آنان خواهد بود) اگر چنين است بتوسط اسباب بالا روند (10) آنان لشگرى ميباشند از حزبهاى شكست خورده و مهزوم خواهند گرديد (11) پيش از اينها گروه نوح و عاد و فرعون كه صاحب ميخها (يعنى قوى و مقتدر بودند) پيمبران را تكذيب نمودند (12) و نيز قوم ثمود و قوم لوط مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 129 و ياران ايكه آنان گروههايى بودند (13) و نبودند آنان مگر جماعتى كه پيمبران را تكذيب نمودند پس براى آنها عذاب محقق گرديد (14) اين جماعت كفار انتظار نميبرند مگر يك فريادى (صور اسرافيل) كه ديگر رجوعى نخواهد بود (15) و گفتند اى پروردگار ما (نامه اعمال ما را) پيش از روز حساب بيانداز (16) اى محمّد بر آنچه كفار در باره تو ميگويند صبر كن و ياد كن بنده ما داود را كه صاحب يد (يعنى قوى بود) و بسيار بسوى ما رجوع كننده بود (17) و بحقيقت ما كوهها را مسخر نموديم كه در موقع شب و روشنى روز با او خدا را ستايش مينمودند (18) و پرندگان همگى بالها باز كرده (دور او جمع شده بودند) (19) و مملكت او را محكم گردانيديم و باو حكمت (و پادشاهى) و قوه خطابه عطا نموديم (20) توضيح آيات (ص) سخنان مفسرين در توجيه آيه 1- (ص) اسم سوره است 2- از ابن عباس است كه گفته آن اسمى است از اسماء اللَّه كه خداى تعالى بآن سوگند ياد نموده و بهمين معنى از صادق آل محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نيز روايت شده. 3- (صاد) و باقى حروف مقطعه براى ساكت شدن كفار فرود آمده زيرا عادت آنان چنين بوده كه هر وقت رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در نماز يا وقت ديگر مشغول به بلند خواندن قرآن ميگرديد از روى دشمنى دست بدست زده و صفير ميزدند كه آيات قرآن را نشنوند، اين بود كه اين حروف فرود مىآمد تا آنها در معنى آن متحير گردند و دست از اين حركت بردارند. 4- (صاد) اشاره باسماء الحسناى خواهد بود كه اولش صاد باشد مثل مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 130 صانع، صمد، صادق، يا اشاره بصدق و راستى و حقانيت محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است. 5- (صاد) فعل ماضى است و اشاره باين است كه محمّد «ص» قلوب عارفين را صيد نموده. 6- از بعض عرفاء نقل شده كه (ص) اشاره بصفاى دل محبين و عارفين خواهد بود و آراء ديگرى نيز از مفسرين نقل شده لكن چون حروف مقطعه در اول بعض سورهها از متشابهات قرآن بشمار ميرود و علم آن نزد علام الغيوب است پس سكوت در آن اولى است. وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ (واو) قسم سوگند بقرآن كه صاحب شرف و فضيلت است. و بقول بعضى (ذِي الذِّكْرِ) يعنى قرآن صاحب بيان و گشاينده راه بسوى حق تعالى و نماينده طريق سعادت و هدايت خواهد بود زيرا كه مشتمل بر ادله و براهينى است كه اگر شخص عاقل در آن تأمل نمايد باستكشافات حقايق علمى و روش عقلايى معارف الهى و طريق سير الى اللَّه بر وى مكشوف و واضح خواهد گرديد. و بقول ديگر قرآن صاحب تذكر است كه در آن ذكر خدا و توحيد او و اسماء الحسنى و اسماء انبياء در آن منطوى گرديده و نيز از اخبار گذشتگان و بيان حشر و نشر و قوانين عبادات و معاملات و حقوق و آنچه انسان محتاج بوى است تماما باحسن وجه در قرآن ثبت و ضبط گرديده و اين رأى را تأييد مينمايد- قوله تعالى (ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ) (مجمع البيان) در مفردات براى ذكر چند معنى گفته شده از جمله آنها تذكر بعد از نسيان است مثل قوله تعالى (فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ) و نيز گفته (الذكر ذكران ذكر بالقلب و ذكر باللسان و كل واحد منهما ضربان ذكر عن نسيان و ذكر لا عن نسيان بل عن ادامه الحفظ و كل قول يقال له ذكر فمن مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 131 الذكر باللسان مثل قوله تعالى (ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ) «1» (پايان) و شايد مقصود از (ذِي الذِّكْرِ) چنين باشد كه قرآن انسان را متذكر ميگرداند و بياد وى مىآورد آنچه را كه خداى حكيم از معارف الهى در فطرت و سجيه وى نهاده زيرا همانطورى كه فرموده همه را بر فطرت توحيد خلقت نموديم مگر اينكه هر گاه ابوين وى يهودى يا نصرانى باشند وى را از فطرت اصلى او باز داشته و بسوى كفر خواهند كشانيد و آيات بعد شاهد بر اين توجيه است. اگر فطرت و سجيه انسان بر توحيد و طريق سعادت نبود ارسال رسل و انزال كتب آسمانى لغو و بيهوده ميگرديد زيرا ممكن نيست كسى حائز مقامى گردد مگر آنچه را كه در استعداد او مخفى گرديده و خداى رحمن بتوسط پيمبران مخصوصا نبى خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نوع انسانى را متذكر ميگرداند بر آنچه در باطن آنها نهاده تا آنچه در باطن آنان است از فطرت اوليه از عليين يا از سجين هر كدام باشد هويدا گردد. بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ آرى فطرت بشر بلكه تمام موجودات بر توحيد استوار گرديده با اينحال چون كفار بمرض نفسانى مثل كبر، عصبيت، جاهليت، حسد و هزاران امراض نفسانى مبتلا بودند اين بود كه طبع خبيثشان نگذاشت مطيع حق تعالى و تابع سفراء الهى گردند تجاهل نموده انكار ميكردند. كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ براى تهديد و اندرز بكفار تذكر ميدهد كه اينان بايستى به پيشينيان رجوع __________________________________________________ (1) ذكر دو قسم است، ذكر بقلب و ذكر بزبان و هر يك از آن نيز دو قسم خواهد بود يكى تذكر پس از فراموشى ديگر تذكرى كه مسبوق بفراموشى نباشد يعنى مطلب هميشه در نظر باشد و هر سخنى را ذكر نامند و از جمله ذكر زبانى مثل قوله تعالى. (ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ) مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 132 نمايند و سرگذشت آنان را در موقع بازرسى قرار دهند و ببينند در اثر كفر و مخالفت پيمبران سر انجام كار آنها بكجا كشيد و چگونه بپاداش اعمالشان ما آنان را هلاك گردانيديم و آنچه در موقع نزول عذاب فرياد و استغاثه نمودند فرياد رسى نيافتند. وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذَّابٌ چون چشم باطن كفار در پرده خود پرستى و ظاهر بينى پوشيده شده فقط جسم رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را ميديدند و از باطن و حقيقت روحانى او خبر نداشتند و نميدانستند كه روح مبارك و نفس مقدس آن سرور مرتبط بملإ اعلا گرديده بلكه او اولين نور وجود و فيض مقدس خواهد بود كه از مبدء آفرينش باراضى ممكنات تابيده و بتوسط او عالم ممكنات را بنظام معين و ترتيب حكيمانه از نعمت وجود كامياب گردانيده اين بود كه گمان ميكردند آنهم يكى از آنها و مثل آنان است و بآن كبر و حسد جبلى كه در آنها مأخوذ بوده تجاهل مينمودند و معجزات و كرامات او را حمل بر سحر و كذب ميكردند. أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عُجابٌ (همزه اجعل) استفهام انكارى و در موقع تعجب آرند چون رسول اكرم عبادت بتها را باطل نمود و آنان را بعبادت خداى واحد احد ارشاد گردانيد اين بود كه كفار تعجب نمودند كه چگونه ما دست از عبادت 360 بت برداريم و عبادت را مخصوص بيك اله گردانيم و در نظر آنان چنين عملى بسيار عجيب مىنمود. واقعا امر عجيب اينجا است كه با اينكه مشركين بتها را آفريننده عالم نمىدانستند بلكه بگمان فاسد آنان بتها را واسطه در فيض ميدانستند اين بود كه ميگفتند ما بتها را عبادت ميكنيم (لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى) با اينحال فطرت انسانيت را از دست داده و بجمادى سر تعظيم فرود آورده و آنها را مؤثر در عالم ميدانستند و از آنها حاجت مىطلبيدند و از عبادت خداى واحد اعراض مىنمودند و از مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 133 اطاعت پيمبران بيزارى مىجستند بلكه آنها را زجر مينمودند وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَيْءٌ يُرادُ گويند چون حمزه عموى پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ايمان آورد بيست و پنج نفر از بزرگان قريش آمدند نزد ابو طالب و از محمّد (ص) شكايت نمودند كه او بخدايان ما بد ميگويد و عقلاى ما را سفيه بشمار ميآورد و ما را بدين جديد خود دعوت مىنمايد و بين ما تفرقه انداخته. ابو طالب حضرت را طلبيد و از روى نصيحت باو گفت آنها را يك دفعه از خود مران زيرا كه اينان قوم و عشيره تو خواهند بود اين بود كه حضرت فرمود اى جماعت قريش شما از من چه ميخواهيد گفتند مىخواهيم دست از خدايان ما بردارى و متعرض آنان نشوى تا ما نيز دست از تو و تابعين تو برداريم فرمود من هم از شما يك كلمه ميخواهم كه بگوئيد (لا اله الا اللَّه) اين بود كه با هم گفتند همه خدايان ما را يكى كرده و ماها چارهاى نداريم جز اينكه برويم و صبر كنيم و دست از الاهان خود برنداريم و مقصود ما نيز همين خواهد بود. ما سَمِعْنا بِهذا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ و نيز مشركين با هم مىگفتند ما در هيچ ملتى حتى ملت اخير كه ملت عيسى (ع) باشد نشنيدهايم كه خدا را يكى و يكتا بدانند زيرا كه عيسويان نيز قائل به تثليث ميباشند و اين سخنان را محمد از پيش خود بهم بافته. أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا چون جماعت قريش خود را روشن فكر و دانشمند و شريفترين مردم مىدانستند و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را يتيم و فقير و عامى و نادان مىپنداشتند بهمزه انكارى كه از روى تعجب آرند مىگفتند چطور از بين ما او صاحب وحى گرديده و مخصوص برسالت شده هرگز چنين نخواهد بود. بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْ ذِكْرِي بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذابِ (بل) اضراب است چنين نيست كه كفار گمان كردهاند كه محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 134 مثل آنها و يكى از آنها است آرى در صورت بشريت مثل آنها است لكن در معنى و حقيقت تفاوت از زمين تا آسمان است وقتى آنان طعم عذاب را چشيدند و بيچاره گرديدند آن وقت حقانيت قرآن را خواهند فهميد و ديگر ايمان آنان نتيجه بخش نخواهد گرديد. أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ الْعَزِيزِ الْوَهَّابِ آيه در پاسخ سخن مشركين است كه مىگفتند چگونه از بين ما محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مخصوص بذكر گرديده فرموده آيا خزينههاى رحمت پروردگار تو كه قاهر و بخشنده است نزد آنان است كه رحمت و فيض او را محدود ميگردانند و مقايسه بمثل مينمايند و او را مانند خودشان جاهل و بىخرد تصور مىكنند و مقصود از رحمت شايد نبوت باشد چنانچه فرموده (أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ) چنين نيست كه گمان كردهاند بلكه علم و دانش محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از درياى فيض و رحمت غير متناهى فياض مطلق سر چشمه گرفته و از منبع علم حق تعالى رشحات علم و فيوضات رحمانى بر قلب مباركش ترشح نموده. أَمْ لَهُمْ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَلْيَرْتَقُوا فِي الْأَسْبابِ در مقام سرزنش مشركين بر آمده كه شمايى كه رحمت و فيض الهى را محدود مىنمائيد آيا مملكت آسمانها و زمين و آنچه بين آسمانها و زمين است تحت اقتدار شما خواهد بود و عالم بآن و متصرف در آنها ميباشيد اگر چنين است بتوسط اسباب بالا رويد تا بر اسرار آنچه در آنها است مطلع گرديد و شايد مقصود از اسباب دستگاه آفرينش و عرش ممكنات باشد كه مقدم بر خلقت آسمانها و زمين و تمام امور طبيعى خواهد بود يعنى خود را بلوح محفوظ و عالم قضاء و قدر برسانيد زيرا كه آنجا خزينه رحمت و فيض غير متناهى الهى تعبيه شده و اگر شما تسلط و حكومت در آنجا داريد از مرتبه خود بمركز آفرينش صعود نمائيد و تعيين رسول و تقديرات خود را بطور دلخواه خود مقرر گردانيد و شمايى كه علم بمراتب خلقت نداريد چگونه چنين حكم ناروايى مينمائيد و آن شخص اول عالم امكان مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 135 را مثل خود و يكى از خودتان ميدانيد هرگز چنين نخواهد بود زيرا كه شما در مرتبه نازله از خلقت واقع گرديدهايد نه مالك آسمانها و زمين ميباشيد و نه خزينه- دار علم حق تعالى خواهيد بود (اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ) جُنْدٌ ما هُنالِكَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ اين هايى كه چنين گمان ميكنند لشگر شكست خورده از لشگريان كفار خواهند بود. اشاره به اينكه اى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم تو از سخنان نارواى كفار محزون مباش بالاخره اينان مغلوب و تو مظفر و منصور و بر آنان غالب خواهى گرديد. كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتادِ وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ أُولئِكَ الْأَحْزابُ براى تسلى دل رسولش اشاره مينمايد بقوم نوح (ع) و طائفه عاد و قوم هود و فرعون و موسى (ع) كه اينها صاحب ميخها بودند شايد اشاره بقوت و شدت و اقتدار آنان باشد كه باين قوت و شدت بالاخره بچاه هلاكت فرو رفتند و آنان را عذاب گرفت. إِنْ كُلٌّ إِلَّا كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقابِ وقتى مخالفت و لجاجت را از حد گذرانيدند عذاب ما براى آنان محقق و ثابت گرديد وَ ما يَنْظُرُ هؤُلاءِ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً ما لَها مِنْ فَواقٍ مشركين و جماعت كفار انتظارى براى آنان باقى نمانده مگر همان صور اول اسرافيل كه بيك باره همگى هلاك گردند ديگر ندانستند وقتى صور و آن صداى عجيب واقع گرديد ديگر بازگشتى براى آنان نخواهد بود كه بتوانند تدارك ما فات نمايند.
وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسابِ كفار گفتند پروردگار ما پيش بينداز قسط ما را از عذاب كه محمد ما را
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 136 تهديد مينمايد پيش از روز حساب و شايد مقصودشان اين بوده كه آنچه محمّد ما را بآن تهديد مىنمايد اگر راست مىگويد اندازهاى از آن را بما بنما تا يقين بگفتار او بنمائيم و اين آيه نظير آن آيه است كه گويند نضر بن حارث گفت خدايا اگر نصب خلافت و امامت على بن ابى طالب (ع) حق و از حكم تو است (فامطر علينا حجارة) ما را سنگباران نما فورا سنگى از آسمان فرود آمد و او را هلاك گردانيد و در باره او (سَأَلَ سائِلٌ) نازل گرديد. بقول بعضى كفار گفتند پروردگار يك قسطى از نعيم بهشتى كه محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بمؤمنين وعده ميدهد بما عطا نما تا ايمان آوريم. اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ خداى تعالى به پيمبرش امر بصبر مىنمايد و بداستان پيمبران پيشين و جفاهاى كفار و آن عذابهايى كه در اثر مخالفت بر آنها وارد گرديد وى را متذكر ميگرداند كه اى محمّد بر سخنان ركيك كفار صبر نما و آن متانت و قوّت قلب خودت را از دست مده و ياد كن بنده ما داود (ع) را كه در تحمل بار رسالت بسيار استوار و در عبادت نيز استقامت داشت. در اين آيه راجع بفضيلت داود (ع) دو صفت از صفات نيك او را تذكر مىدهد: يكى (ذا الايد) يعنى صاحب يد بود كه شايد اشاره بقوت جسمانى و روحانى حضرتش باشد كه هم در تبليغ رسالت و هم در منازعات و مجادلات و فضل خصومات بين مردم يد طولايى داشت و هم در قوت جسمانى آن هم از جهت تحمل عبادات و رياضات و هم از حيث قوت بازو كه گويند در جنگ و رو برو شدن با دشمن كسى تاب مقاومت با او را نداشت يكى را سنگ ميزد قوت دست او چنين بوده كه از پشتش بيرون مىآمد. و ديگر از اوصاف آن بزرگوار (إِنَّهُ أَوَّابٌ) بسيار مواظب بود كه از مكروهات اجتناب نمايد و روى دل بسوى حق تعالى بگرداند و بازگشت باو نمايد. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 137 إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ سخنان مفسرين در كيفيت تسبيح كوهها با داود عليه السلام 1- بصدايى كه خدا در كوهها خلق مينمود و براى داود تمثل مينمود. 2- تسبيح كوهها بزبان حال بوده نه قال مثل حرف زدن انسان يا صداهاى حيوانات و اين توجيه بنظر درست نمىآيد زيرا اولا اين معنى اختصاص بكوه ندارد تمام موجودات بزبان حال خدا را تسبيح و تمجيد مىنمايند و ثانيا تمام عقلاء و موحدين مشعر باين معنى مىباشند و آيه در بيان خصوصيات و فضائل حضرت داود است. 3- اين كرامتى بود مخصوص بحضرت داود و معجزه او. 4- خدا در جسم كوه حيات و عقل و قدرت و قوه تكلم نمودن آفريد براى اينكه تابع داود گردند. 5- دانشمندان گفتهاند چون حيات در تمام موجودات سارى است و هر موجودى خواه جماد باشد يا نبات يا حيوان يا انسان بقدر بهره وى از حيات داراى علم و قدرت و شعور خواهد بود اين است كه در غريزه هر نوعى از انواع موجودات تسبيح و ذكر خاصى است كه بطرز مخصوص بخود مبدء خود را ستايش مينمايند همانطورى كه هر يك از انواع موجودات بغريزهاى كه در طبيعت وى مأخوذ گرديده لوازم و ما يحتاج حيات خود را فراهم مىنمايد و در انجام امور خود محتاج بفكر و رويه نخواهند بود و غريزه در حيوانات مثال فطرت در انسان است. و دليل بر اين قول از آيات قرآنى مثل قوله تعالى (وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ) و نظائر آن بسيار است و نيز از اخبار و احاديث امثال آن بيشمار است منتهى الامر براى استماع تسبيح كوه گوشى خواهد مثل گوش داود (ع) يا روحى باشد مثل روح سليمان كه سخن مورچه را درك نمايد آنجايى كه قرآن خبر ميدهد: مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 138 «قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» «1» وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ موقعى كه داود مشغول خواندن زبور مىگرديد علاوه بر اينكه كوه با او تسبيح مىنمود پرندگان همگى دور او جمع شده و بالهاى خود را گسترده استماع مىنمودند. وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ در اين آيه سه فضيلت از فضائل داود (ع) را تذكر ميدهد يكى مملكت و اقتدار او را محكم و پايدار گردانيديم دوم بوى حكمت داديم حكمت تفسير بنبوّت شده كه او را نبى و رسول گردانيديم سوم علم قضاوت و فصل خصومات بوى عطاء نموديم و وى را چنان نيرومند گردانيديم بطورى كه در هيچ حكمى متحير نميگشت بلكه بحق بين مردم حكم مينمود از حضرت امير عليه السّلام روايت ميكنند كه فرموده داود (ع) چنين قضاوت مىنمود كه ميگفت مدعى بايست بيّنه بياورد و مدعى عليه سوگند. __________________________________________________ (1) سوره نمل آيه 18 يعنى مورچه خطاب مىكند بجماعت مورچهها كه داخل خانههاى خود گرديد سليمان «ع» و قشون او شما را پايمال نگردانند و مشعر نخواهند بود. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 139 [سوره ص (38): آيات 21 تا 34] وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ (21) إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ (22) إِنَّ هذا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَكْفِلْنِيها وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ (23) قالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى نِعاجِهِ وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلِيلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَنابَ (24) فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ (25) يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ (26) وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ (27) أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ (28) كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ (29) وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (30) إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِناتُ الْجِيادُ (31) فَقالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ (32) رُدُّوها عَلَيَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ (33) وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمانَ وَ أَلْقَيْنا عَلى كُرْسِيِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ (34) مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 140 ترجمه اى محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آيا خبردار شدى (بآن دو نفر ملك) كه در مقام خصومت متصور گرديدند (21) (در موقعى كه داود) در محراب بود وقتى وارد شدند داود از آنان ترسيد گفتند نترس ما دو نفر با هم نزاع داريم (و آمدهايم كه بين ما بحق حكم نمايى) (22) بعضى از ما بر بعض ديگر طغيان كرده (و اخذ عدوانى نموده) و بين ما بحق حكم كن و جور و تعدى نكن و ما را براه راست هدايت نما (23) (يكى از آنان گفت اين برادر من نود و نه ميش داشته و من صاحب يك ميش بودم بمن گفت يك ميش خود را بمن بده كه كفيل ميش تو باشم و در خطاب بر من غالب گرديد (24) داود گفت محققا بتو ظلم نموده كه يك ميش تو را بسئوال از (تو گرفته) و داخل ميشهاى خود كرده و بسيارى از شركاء چنينند كه بعضى بر بعضى طغيان مينمايند مگر كسانى كه ايمان آورده و عمل نيك نمودهاند و چنين مردمانى بسيار كميابند و داود گمان كرد كه ما وى را در مورد آزمايش قرار دادهايم پس از پروردگار خود طلب آمرزش كرد و خم شد براى ركوع و بتوبه بازگشت بحق تعالى نمود (25) پس ما او را آمرزيديم و توبه او را قبول نموديم براى اينكه داود نزد ما صاحب مقام و منزلتى نيكو خواهد بود (26) (خطاب از مصدر جلال ميرسد) اى داود ما تو را در زمين خليفه خود قرار داديم پس بين مردم بحق و درستى حكم نما و تابع هواى خود مشو كه تو را گمراه گرداند محققا كسانى كه از طريق حق گمراه گرديدند براى آنان عذاب سخت مهيا مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 141 گرديده زيرا كه آنان روز حساب را فراموش نمودهاند (27) و ما آسمانها و زمين را بيهوده نيافريدهايم (بلكه فائده بزرگى در نظر است) و اين گمان كسانى خواهد بود كه كافر گرديدند واى بر آنهايى كه تكذيب نمودند كه آتش دوزخ (براى آنان مهيا است (28) آيا چنين (گمان ميكنيد) كه ما قرار ميدهيم كسانى را كه ايمان آورده و عمل نيكو نمودهاند مانند كسانى كه در زمين فساد مىكنند يا اشخاص پرهيزكاران را مثل فجار و فساق مساوى قرار ميدهيم (هرگز چنين نخواهد بود) (29) اين قرآن كتابى است با بركت كه بسوى تو فرود آورديم تا آنكه (افراد بشر) در آيات آن تدبر نمايند و صاحبان عقل و دانش پند گيرند و متذكر گردند (30) و ما بداود سليمان را بخشيديم سليمان خوب بندهاى بود و بازگشت كننده بود (31) وقتى كه در آخر روز اسبان نيكو ايستاده بر وى عرضه نمودند (و نزد او آوردند) پس گفت من دوست داشتم و ميل نمودم بمال و اين محبت مال مرا از ذكر پروردگار من باز داشت تا آفتاب غروب نمود (32) (سليمان) گفت اسبها را بسوى من بر گردانيد و با شمشير ساقها و گردن اسبان را سابيد (33) و بحقيقت ما سليمان را در مورد آزمايش قرار داديم و جسد مردهاى بر تخت او انداختيم پس بسوى حق بازگشت نمود (34) توضيح آيات وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ حكايت داستان آزمايش داود (ع) آن طورى كه تذكره نويسان نوشتهاند و اكثر مفسرين از اهل سنت و جماعت ضبط نمودهاند چون اكثرش مخالف با عصمت انبياء است و جماعت اماميه انبياء را معصوم مىدانند هم از كبيره و هم از صغيره مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 142 اين است كه ما راجع بحكايت آن اكتفاء مىنمائيم بآنچه موثق مذهب خودمان است و آنچه بر خلاف آن است از بيان آن خوددارى مينمائيم. اكثر مفسرين از جماعت اماميه چنين روايت ميكنند كه يكى از تابعين داود (ع) بنام اوريا بن حيان زن با جمالى را خواستگارى نمود و كسان آن زن رغبت بوصلت با او نداشتند حضرت داود با آنكه نود و نه زن داشت زيرا كه در شرع او زنهاى متعدد گرفتن جائز بود آن زن را براى خود خواستگارى نمود كسان آن زن براى عظمت شأن داود (ع) و پيمبرى او باين وصلت راضى شدند و داود (ع) او را براى خودش عقد بست و اين عمل داود مخالف شرع نبود زيرا كه اوريا هنوز با آن زن عقد نبسته بود كه داود (ع) مرتكب عمل حرامى شده باشد لكن با آنكه داود نود و نه زن داشته رغبت كرده باشد بزنى كه يكى از مؤمنين و تابعين او خواهان او باشد و ظاهرا زن ديگرى هم نداشته چنين عمل مناسب مقام نبوت نبود اين بود كه مورد عتاب واقع گرديد و توبه نمود. لكن وجوه ديگرى كه سنىها تفسير مىكنند مثل اينكه داود اوريا را بجنگ بفرستد و مقابل قشون بدارد كه كشته شود براى اينكه عاشق زن وى بوده و امثال اين نسبتها چون مخالف با عصمت انبياء است ما قبول نمىكنيم. بروايت حارث اعور كه از امير المؤمنين عليه السّلام چنين روايت نموده كه فرموده اگر مردى را نزد من آورند و گويد داود (ع) ميل بزن اوريا نمود من وى را دو حد ميزنم يكى براى نبوت داود و ديگر براى اسلام داود (ع) خلاصه چنانچه مفسرين گويند خداوند به پيمبرش خبر ميدهد و او را بداستان داود (ع) مطلع ميگرداند كه اى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آيا خبردار شدهاى بحكايت داود (ع) آن وقتى كه در محراب عبادت بود ناگاه ديد از بالاى محراب دو نفر متصور بصورت انسانى فرود آمدند و با هم نزاع داشتند و چون آنها بدون اذن و از بالاى محراب فرود آمدند. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 143 فَفَزِعَ مِنْهُمْ داود از آنان ترسيد كه مبادا قصد سويى نسبت بوى داشته باشند. وَ قالُوا لا تَخَفْ بنا بر قول مشهور آن دو نفر ملائكه بودند و بقول بعضى مثل فخر رازى آنان دو بشر بودند كه آنان با داود دشمنى داشتند و چون در سراى داود مستحفظين بسيار گماشته بود اين بود كه از بالاى محراب فرود آمدند و چون نتوانستند او را اذيت كنند چنين وانمود كردند كه براى محاكمه آمدهايم وقتى داود (ع) ديد عمل آنان شبيه به عمل خود او است كه با اوريا نموده متنبه گرديد و توبه و بازگشت نمود. لكن رأى مشهور كه گفتهاند ملك بودند بقرائنى بواقع نزديكتر خواهد بود، يكى لفظ (نبأ) در آيه براى امر عظيم آرند، ديگر وارد شدن آنان از بالاى بام، ديگر كلمه (وَ لا تُشْطِطْ) در آيه كه بر ما جور مكن چگونه رعيّت مقابل سلطان چنين كلام ركيكى گويد و ديگر ترس داود (ففزع) تمام اينها مؤيد رأى مشهور خواهد بود كه آنها ملك بودند نه بشر فقط چيزى كه سبب شده كه بعضى گفتهاند آنها انسان بودند نه ملك اين است كه ملائكه معصومند دروغ بر آنان روا نيست و دروغ آنها يكى اين بود كه گفتند ما برادريم، ديگر خود را خصم هم معرفى نمودند و ممكن است از اين دو اشكال جواب داده شود كه دروغ در جايى كه بامر خدا براى مصلحتى گفته شود مانعى ندارد. قالُوا لا تَخَفْ ملائكه گفتند اى داود (ع) نترس ما دو برادريم و با هم نزاع و خصومت پيدا نمودهايم و بين ما بحق حكم فرما و نسبت بما تعدى نكن و بر آنچه واقع و حقيقت است ما را راه برى نما. إِنَّ هذا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَكْفِلْنِيها وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 144 يكى از آن دو نفر گفت اين برادر من است و شايد برادرى آنها از جهت نوع بود نه از جهت نسب زيرا بنا بر قول مشهور و بقرائنى كه گفته شد آنها ملك بودند كه براى تنبيه داود (ع) آمده بودند نه بشر و داود (ع) در مقام آزمايش واقع گرديد. خلاصه گويد اين برادر من است و من يك ميش داشتم و او نود و نه ميش و گفت آن يك ميش خود را بمن بده و مرا در گفتگو غالب گرديد. اين آيه چنين ارائه ميدهد كه داود (ع) همين زنى را كه اوريا مىخواسته بگيرد از او خواهش نموده كه برضايت واگذار بداود نمايد و اورياء براى حرمت داود قبول نموده باشد زيرا كه گويد (وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ) من با اينكه يك ميش داشتم در خطاب بر من غلبه نمود و گفت كفالت ميش تو را خواهم نمود. قالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى نِعاجِهِ الى اخر داود گويد حقيقتا آن برادر بطلبيدن ميش تو بسوى ميشهاى خود ظلم بتو نموده و بسيارى از شركاء بهم ظلم و تعدى مىنمايند مگر آنهايى كه ايمان آورده و عمل نيكو نمودهاند. معلوم ميشود ملائكه بامر خدا خواستهاند از خود حضرتش تصديق بخواهند و او را متنبه گردانند كه چنين عملى سزاوار مؤمنين نسبت بيكديگر نيست زيرا كه بايستى اهل ايمان با هم مساوات و برابرى و برادرى داشته باشند چه جاى پيمبران كه امناء و سفراى الهى مىباشند و بايستى مؤمنين را در مباحات و منافع بر خود مقدم دارند اين است كه در آخر آيه فرموده (وَ قَلِيلٌ ما هُمْ) چنين مردمانى باين اوصاف بسيار كم يابند. وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَنابَ شايد در اينجا گمان بمعنى يقين باشد و در قرآن ظن بمعنى يقين آمده قوله تعالى (وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها) «1» داود پس از غيبت __________________________________________________ (1) سوره كهف آيه 53 چون گناهكاران آتش را مىبينند يقين ميكنند كه در آن خواهند افتاد مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 145 آن دو ملك فهميد كه آنان ملائكه بودند و از جانب حق تعالى براى آزمودن او آمده كه باو بفهمانند كه چنين عمل مناسب مقام نبوت نخواهد بود. اين بود كه داود (ع) بسيار متأثر و پشيمان گرديد و برو بسجده افتاد و بناى گريه و تضرع گذارد و بنا بر روايتى مفسرين گويند داود پس از عتاب چهل روز در سجده بود و از سجده سر بر نميداشت مگر براى نماز و در اين مدت آب نمى- آشاميد مگر آنكه دو ثلث آن آب چشم او بود. فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ خداى تعالى برسولش (ص) خبر ميدهد كه پس از توبه و انابه داود بر ترك اولى او را آمرزيديم. وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ اين آيه تأييد مينمايد مذهب اماميه را كه عمل داود را حمل بر ترك اولى نمودهاند نه گناه و معصيت زيرا كه اين آيه در مقام عظمت و بلندى مقام داود بر آمده و اگر نعوذ باللّه داود مرتكب امر حرامى شده بود در اينجا هرگز ذكر چنين مقامى مناسب نبود منتهى چنانچه گفتهاند: (حسنات الأبرار سيئات المقربين). لكن چون براى انبياء وظيفه سنگينى است بايستى متحمل گردند اين است كه اگر سر سوزنى تخلف نمايند مورد عتاب واقع ميگردند. يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ پس از آن خطاب عتابآميز از مصدر جلال احديت ميرسد كه اى داود تو را در زمين خليفه و نماينده خود گردانيدم و تدبير امور مردم را بدست تو قرار دادم تو بايستى مظهر و نماينده اوصاف الهى باشى و صفت عدل خدا را ارائه دهى تا اينكه افراد بشر بنمايندگى تو اوصاف آفريننده و مربى خود را بشناسند و نيز صفت عدل را از تو بياموزند تا آنكه ميانه روى و مساوات بين مردم استوار گردد و كسى بكسى تعدى و اخذ عدوانى ننمايد. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 146 فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى پس بحق و درستى بين مردم حكم نما و تابع هواى نفس خود مشو (فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ) اشاره به اينكه اگر بدلخواه خود عمل كنى آن راهى كه از عالم اله بقلب تو باز شده بود و طريق ملائكه وحى بود آن راه بسته خواهد گرديد آن وقت تو گمراه مىگردى. إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ اول خطاب بخود حضرت داود (ع) است كه اگر چنين كردى چنين خواهد شد، بعد اثر و مؤثر را تعميم ميدهد كه هر كس تابع هوى گردد از طريق حق گمراه ميگردد و در اثر گمراهى روز حساب را فراموش مينمايد و در اثر آن عذاب سخت براى وى آماده خواهد گرديد. وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلًا شايد اشاره باين باشد كه بايستى انسان فكر خود را بكار بيندازد و با خود انديشه نمايد كه آيا ممكن است ما آسمان و زمين و آنچه بين آنها است بيهوده آفريده باشيم هرگز چنين نخواهد بود بلكه آدم عاقل مىفهمد كه اين عوالم كذايى از افلاك و كواكب و كرات و كهكشانها و آنچه در آنها است باطل و بيهوده آفريده نشدهاند بلكه مقصد بزرگى در نظر است كه غايت و نتيجه آن تحقق قيامت است كه منتهى درجه كمال انسانى است. ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ چون كفار در اثر متابعت هوى از طريق حقّ و از راه سعادت باز مانده و در اثر غفلتشان از درك حقائق محجوب گرديده اين است كه بالقاء شيطانى چنين گمان كردند كه خلقت آسمانها و زمين بيهوده و بىفائده خواهد بود واى براى كافرين كه حق پشت پردههاى طبيعتشان پوشيده شده و در اثر آن آتش براى آنان مهيا خواهد گرديد. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 147 أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ (ام) منفصله و بمعنى اضراب است و همزه استفهام را در مقام انكار آرند كه هرگز چنين نخواهد بود كه كفار گمان كردهاند كه ما اشخاص با ايمان و نيكوكار را با آنهايى كه در زمين فساد ميكنند مساوى قرار دهيم يا پرهيزكاران را مانند اشرار و فجار بشمار آريم. كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ مقصود از كتاب قرآن است اى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم قرآن كتاب با بركتى است كه آن را بر تو فرود آورديم براى آنكه افراد بشر در آيات آن تدبر بنمايند و اسرار مندرجه در آن را بقوه فكر و تدبر و جمع بين آيات بدست بياورند. وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ آرى بزرگترين چيزى كه انسان را در سير تكامل رهبرى مينمايد و وى را بسعادت جاودانى ميرساند تعقل و تفكر است قوه عقل بالاترين فيض سبحانى و سر چشمه حيات جاودانى و مصدر فيوضات غير متناهى خواهد بود اين است كه شناختن اسرار كلام اللَّه را موكول باعمال نظر و فكر مينمايد فقط صاحبان عقلند كه بارشاد عقلشان تدبر در آيات قرآن نموده و طريق سعادت خود و ديگران را استنباط مينمايند و گمراه كسى خواهد بود كه از اين فيض الهى محروم گرديده اين است كه معصوم (ع) (تفكر يك ساعت را بهتر از عبادت شصت سال بشمار آورده). وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ از جمله تفضلاتى كه نسبت بداود (ع) عطاء گرديده اين بود كه فرزندى مثل سليمان (ع) باو عطاء نموده و در وصف سليمان (ع) فرموده سليمان (ع) از بندگان خوب بود زيرا كه از خلق اعراض نموده و رو بحق آورده بود. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 148 إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِناتُ الْجِيادُ فَقالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ آيه در مقام فضيلت حضرت سليمان (ع) و چگونگى رجوع وى از خلق بسوى حق تعالى بر آمده و پيمبر گرامى خود را بداستان آوردن اسبهايى نزد او و بازماندن او از ذكر خدا و رغبت او را بآنها خبر ميدهد و حكايت آن بنا بر آنچه اكثر مفسرين گفتهاند چنين است كه اسبهاى جميلى براى سليمان آوردند و حضرتش چنان مشغول تاخت و تاز آنان گرديد كه آفتاب غروب نمود و ذكر مخصوصى كه در آن وقت داشت از دست او رفت و اين مطلب چنان بر حضرتش ناگوار آمد كه امر فرمود اسبها را بر گردانيدند و براى اينكه او را از ذكر حق تعالى باز داشته بودند آنها را كشت و چون ظاهرا گوشت آنها قابل تغذيه بوده بين فقراء قسمت نمود و بقولى آنان اسب دريايى بودند كه ديوان برسم هديه آورده بودند و چون اسبهاى جميل بودند ترسيد باز رغبت بآنان نمايد و از ياد خدا بازماند بعضى گفتهاند باعمالقه جنگ كرده بود و بر آنان غالب گرديده و هزار اسب از آنها گرفته بود. آرى اهل حق مخصوصا پيمبران از هر چه غير حق است اعراض دارند در يك دل دو محبت جمع نخواهد شد اگر چنين نباشد هرگز لايق مقام پيمبرى و رسالت نخواهند بود بلكه آيه ارشاد باين است كه سزد هر مؤمن و موحدى كه مدعى حب الى اللَّه است چنين باشد كه آنچه او را از ياد حق باز دارد دشمن او گردد و از خود براند. اين طور تفسير مشهور مفسرين است لكن فخر رازى و بعضى ديگر كه تابع وى گرديده در تفسير آيه چنين گويند حضرت سليمان (ع) وقت عصرى بصحرا رفت و اسبهاى اصيل و نجيبى كه براى جهاد نگاهداشته بود مشغول تاخت و تاز بودند سليمان بتعليم و رياضت آنها دقت مينمود همين كه اسبها مىتاختند گفت من اين اسبها را بخواهش نفسانى درست نميدارم بلكه براى تقويت دين خدا اسبان را مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 149 مانند ذكر خدا دوست ميدارم تا آنكه بواسطه تاريكى اسبها از وى دور شدند پس از آن امر فرمود اسبها را حاضر نمودند از شدت محبت دست بگردن و ساق آنان ماليد طبرسى بروايت ابن عباس گويد از على عليه السّلام از معنى اين آيه سؤال نمودم حضرت فرمود راجع بآن چه خبر بتو رسيده گفتم از كعب الاخبار شنيدم كه ميگفت سليمان بتاخت و تاز اسبها مشغول گرديد تا آنكه نماز او فوت گرديد گفت اسبها را بر گردانيد و آنان چهارده اسب بودند آن وقت با شمشير گردن و ساق آنان را قطع نمود و آنها را كشت پس در اثر چنين عملى خداوند چهارده روز مملكت را از وى گرفت على عليه السّلام فرمود كعب دروغ گفته لكن روزى سليمان براى تهيه جنگ بتاخت و تاز اسبها مشغول گرديد تا آفتاب غروب نمود و خداوند براى او خورشيد را برگردانيد و سليمان نماز عصر را در وقت خود نمود و پيمبران نه ظلم مىكنند و نه كسى را امر بظلم مينمايند زيرا كه آنها معصومند اگر اين روايت صحيح باشد ميتوان بآن اعتماد نمود و گر نه قول مشهور بسياق آيه نزديكتر مينمايد و بنا بر اينكه ميگويند گوشت آنها را بين فقراء تقسيم كرد معلوم ميشود كه آنها غير اسبهاى معمولى بودند و گوشت آنان لطيف و قابل تغذيه بوده اگر چنين باشد ظلمى وارد نمىآيد بلكه در اينجا سليمان دو عمل خوب نموده يكى انفاق و ديگر رفع مانع كه از ذكر خدا غافل نگردد و اللَّه عالم باسرار كلامه. وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمانَ وَ أَلْقَيْنا عَلى كُرْسِيِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ مفسرين در تفسير اين آيه بنا بر گفته طبرسى چنين گويند سليمان عليه السّلام هفتاد زن داشت يك شب قصد نمود كه با تمام آن هفتاد زن همبستر شود كه خداوند هفتاد پسر باو دهد و آنها در راه خدا با كفار جهاد نمايند و انشاء اللَّه نگفت اين بود كه خداوند براى ترك مستحبّ وى را در مورد امتحان و آزمايش در آورد و هيچكدام از آن زنها حامله نگرديدند مگر يك زن كه بچه مردهاى زائيد و بقلب وى القاء گرديد كه آن بچه مرده را روى تخت سليمان بيندازد. ابو هريره از رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين حديث مىكند كه فرموده بحق آن مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 150 خدايى كه جان محمد بدست قدرت او است اگر سليمان انشاء اللَّه گفته بود هر آينه تمام آنها در راه خدا جهاد ميكردند- يعنى خداوند هفتاد پسر بوى كرامت مينمود كه همه در راه خدا جهاد كنند. (مجمع البيان) و بعضى از مفسرين از صادق آل محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين روايت ميكنند (كه خداوند پسرى بسليمان كرامت نموده بود و آن پسر را بسيار دوست مىداشت ديوان از ترس اينكه آن پسر آنان را بعد از پدر مسخر نمايد اجتماع بر قتل وى نمودند سليمان او را بملائكه سپرد كه او را حفظ كنند و از شرّ ديوان محفوظ ماند بقضاء الهى آن پسر مرد و ديوها او را بر تخت سليمان انداختند. (منهج الصادقين) [سوره ص (38): آيات 35 تا 61] قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (35) فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ أَصابَ (36) وَ الشَّياطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ (37) وَ آخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ (38) هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ (39) وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ (40) وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ (41) ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ (42) وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ (43) وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (44) وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ (45) إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ (46) وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ (47) وَ اذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ الْأَخْيارِ (48) هذا ذِكْرٌ وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآبٍ (49) جَنَّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ (50) مُتَّكِئِينَ فِيها يَدْعُونَ فِيها بِفاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ وَ شَرابٍ (51) وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ أَتْرابٌ (52) هذا ما تُوعَدُونَ لِيَوْمِ الْحِسابِ (53) إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ (54) هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغِينَ لَشَرَّ مَآبٍ (55) جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمِهادُ (56) هذا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَ غَسَّاقٌ (57) وَ آخَرُ مِنْ شَكْلِهِ أَزْواجٌ (58) هذا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَكُمْ لا مَرْحَباً بِهِمْ إِنَّهُمْ صالُوا النَّارِ (59) قالُوا بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَباً بِكُمْ أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنا فَبِئْسَ الْقَرارُ (60) قالُوا رَبَّنا مَنْ قَدَّمَ لَنا هذا فَزِدْهُ عَذاباً ضِعْفاً فِي النَّارِ (61) مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 151 ترجمه سليمان گفت پروردگار من مرا بيامرز و بمن سلطنتى عطا نما كه سزاوار احدى بعد از من نباشد بدرستى كه تويى بخشنده (35) پس ما باد را براى او مسخر گردانيديم كه بامر او حركت مىكرد (و بفرمان او) نرم و مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 152 آرام بود و بهر طورى و هر جهتى كه امر ميكرد ميوزيد (36) (و نيز شياطين را مسخر او گردانيديم) كه بفرمان او بناء ميكردند و در دريا غوص مينمودند (37) و ديوان ديگرى را مسخر او گردانيديم كه در غلهاى آهنين بسته گردانيده شده بودند (38) (اى سليمان) اينها عطا و بخشش ما است بر هر كس خواهى عطا كن و از هر كس خواهى بازدار و منع نما زيرا كه بخشش ما بىحساب است (39) و بحقيقت از براى سليمان نزد ما قدر و منزلتى و بازگشت خوبى خواهد بود (40) اى محمد ياد كن بنده ما ايوب را وقتى پروردگار خود را خواند كه شيطان مرا برنج و تعب انداخته و بمن وسوسه مينمايد (41) گفتم پايت را بزن بزمين چشمهاى است در اينجا سرد كه محل غسل نمودن و آشاميدن خواهد بود (42) و كسان او و مانند آنها را بوى بخشيديم و اين رحمت و بخششى بود از ما و تذكر و اندرزى است براى صاحبان عقلها (43) و بدست خود دستهاى (از چوب بگير) و بزن بوى (و بر ترك قسم) گناهكار مشو زيرا كه ما تو را يافتهايم از صبر كنندهگان (44) ايوب خوب بندهاى بود زيرا كه او بحق رجوع كننده بود (45) اى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ياد كن بنده ما ابراهيم و اسحق و يعقوب را كه داراى دستهاى (منبسط) و چشمهاى (بينا) بودند (46) و بحقيقت ما آنان را خالص گردانيديم بخصلتى كه آن ياد من و عالم قيامت باشد (47) و محققا آن پيمبران نزد ما از جمله بر گزيدگان و خوبان بشمار آيند (48) اى محمّد ياد كن اسماعيل و اليسع و ذا الكفل كه تمام آنان از خوبان و برگزيدگان بودند (49) اين هايى كه گفته شد تذكر و (اندرزى است) و محققا براى پرهيزكاران بازگشت نيكويى خواهد بود (50) كه درهاى بهشت عدن كه اقامتگاه آنها است براى آنان گشوده شده (51) و در آن بهشت تكيه نموده و ميوههاى بسيار و مشروبات (لذيذ) نزد آنها مهيا گرديده كه هر وقت طلب كنند (مىيابند) (52) و نزد آنها است (حوريان) كه نظر خود را از غير شوهران خود فرو بسته و هم سن هم مىباشند (53) اينها آن وعدههايى است كه مخصوص بروز حساب مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 153 (يعنى روز قيامت است) و اينها چيزهايى است كه وعده داده شد (54) (گويا اهل بهشت گويند) اين نعمتها روزى ما خواهد بود و تمام شدنى نخواهد بود (55) (اينها براى پرهيزكاران است) و محققا بازگشت طغيان كنندهگان بسوى شر خواهد انجاميد (56) و آن جهنمى است كه در آن در آيند و دوزخ بد فراش و جاى گاهى خواهد بود (57) اين است جزاء (گناهكاران) كه از آب گرم جوشان و غساق چرك گنديده بايد بچشند (58) و عذابهاى ديگر از شكل همين عذابها و جفت اينها (رنگ رنگ) (براى آنان مهيا گرديده) و اينان جماعتى ميباشند كه برنج و سختى بدون مرحبا با شما در آتش در آيند (60) (اهل جهنم) بآن جماعت گويند خوش آمدى براى شما نيست شمائيد كه (اين عذابها را براى ما پيش انداختيد پس بد قرارگاهى براى ما مهيا گرديده (61) اى پروردگار ما عذاب آنهايى كه رؤساء و پيشواى ما بودند دو برابر گردان (62) توضيح آيات قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي حضرت سليمان (ع) بعد از توبه از ترك اولى از پروردگار خود مملكت و سلطنت ميطلبد كه مخصوص بخودش باشد بطورى كه نه در حياتش و نه بعد از او كسى سزاوار چنين سلطنتى نخواهد گرديد. سؤال چگونه پيمبرى مثل سليمان (ع) بآن علوّ شأن و مقام عنديت كه در آيه (39) همين سوره در باره او فرموده (وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ) مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 154 ممكن است آرزوى سلطنت و جهانگيرى نمايد آنهم سلطنتى كه سزاوار احدى نباشد با اينكه شأن انسان كامل و لو آنكه بمراتب بسيار دون مرتبه نبوت بشما رود سزاوار نخواهد بود كه بغير خدا توجه داشته باشد بلكه بايستى چنان شيفته جمال الهى گردد كه حتى خود را هم فراموش نمايد چه جاى مملكت دارى. (پاسخ) بشخصيتى مثل سليمان سزاوار نيست چنين نسبتى داده شود زيرا كه شأن نبى اجل و بالاتر از اين است كه روح و دل وى بامور فانى طبيعى و حظوظ نفسانى مايل گرديده و از روى هواى و دلخواه مايل بچيزى گردد و برترى از غير را در دل خود بپروراند هرگز چنين نخواهد بود. و در رفع اين اشكال ممكن است گفته شود اولا ذوق و طلب پيمبران مثل مردمان عادى نخواهد بود زيرا كه آنان صاحب ولايت كليه و مظهر صفات جبروتيه الهيه و داراى مقام عصمت خواهند بود و در اعمال و افعال آن بزرگواران اسرار و رموزى منطوى گرديده كه منحصر بخودشان است كسى كه در مرتبه آنان نيست هرگز نتواند باسرار اعمال آنها پى ببرد. و ثانيا آن قدرى كه ما بتوانيم در باره آنها بگوئيم اين است كه آنان فانى در حق تعالى گرديدهاند، بحق گويند، بحق شنوند، بحق ادراك مىنمايند، بحق خواهش مىكنند، و چون هر موجودى بقدر خود نماينده اوصاف الهى و مظهرى از مظاهر ربوبى است اگر آنان از امور دنيوى چيزى بطلبند شايد ميخواستند در آن اوصاف الهى و فيوضات رحمانى بينند و ممكن است غرض حضرت سليمان (ع) از طلب چنين سلطنتى كه ما فوق تمام سلطنتها باشد چنين بوده كه مظهر و نماينده سلطنت الهى گردد و در سلطنت خود سلطنت حقيقى خدا را بنگرد زيرا كه براى احدى شناسايى حق تعالى و صفات او ممكن نيست مگر بقدر وعاء و ظرفيت وجود خودش و بقدر كمالاتى كه بوى افاضه نموده و در وى مندرج گردانيده اين است كه در حديث مشهور پيغمبر مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 155 فرموده (من عرف نفسه فقد عرف ربه) زيرا كه نفس و كمالات نفسانى هر كس آينه كمال موجد و مربى وى خواهد بود روح انسانى هر قدر مصفىتر و كاملتر باشد آينه مانند كمالات مبدء خود را بهتر ارائه ميدهد و پيمبران مظهر اتم اوصاف الهى خواهند بود، در مجمع البيان از اين سؤال چهار جواب ديگر داده شده هر كس خواهد بآن جا رجوع نمايد. فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ أَصابَ دعاى سليمان بهدف اجابت رسيد و باد مسخر او گرديد كه بنرمى و آرامش بامر او حركت مينمود و اين آيه منافى نيست با آن آيه كه فرموده (وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً) زيرا كه هر دو قسم در اختيار او گذاشته. وَ الشَّياطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ و نيز ديوان و شياطين را مسخر سليمان (ع) گردانيد كه بفرمان وى بناهاى عالى بنا مىنمودند از جمله آنها بيت المقدس بود كه ديوان بامر حضرتش بنا نمودند. وَ آخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ و دسته ديگر از جنيان و ديوان شرور را در غل و زنجير بسته گردانيد كه فساد نكنند. هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ بسليمان خطاب ميرسد كه اين سلطنت مجلل را بتو عطا نموديم و اين موجودات قوى را مسخر تو گردانيديم و اختيار آن را در كف اقتدار تو نهاديم بهر كه هر چه خواهى بخشش كن و از هر كس خواهى منع نما. وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ اشاره بمقام بلند سليمان است كه چون نزد حق تعالى مقام (عنديت داشته) سلطنت دنيوى وى را از مقام روحانى اخروى او كاسته نگردانيد. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 156 وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ خداى تعالى بعد از داستان داود و سليمان پيمبر گرامى خود را خبردار مينمايد بسر گذشت حضرت ايوب (ع) و چون حكايت آن طولانى است مختصرى از داستان آن را نقل ميكنيم. مفسرين چنين گويند ايوب (ع) از طرف پدر بچهار پشت نسبت او باسحاق بن ابراهيم (ع) مىرسيد و از طرف مادر از اولاد لوط (ع) بود و او هم صاحب مال و اولاد بسيار بود و هم مقام نبوت داشت و زن وى بنام رحمه و بعضى گويند وى دختر ابراهيم پسر يوسف بود و بقول ديگر دختر ماخير ميشا بن يوسف بود و از او هفت پسر و هفت دختر آورد. خلاصه گويند ايوب (ع) اولاد بسيار و ثروت فراوان داشت و بفقيران و مستمندان كمك فراوان مينمود روزى از طريق وحى خبردار گرديد كه هنگام نعمت بسر رسيده و حال موقع بلاء و آزمايش است مستعد بلاء باش ايوب گفت آنچه از دوست ميرسد خوب است و آماده بلاء گرديد تا وقتى كه مال او تلف شد و اولادان وى مردند و خودش نيز مبتلا بمرض گرديد و در همه حال بحال عبادت و شكرگزارى مشغول بود و مدت مرض او را بعضى سه سال و بعضى هفت سال گفتهاند و از عبد اللَّه نقل ميكنند كه مرض او هفت سال طول كشيد و گويند مرض تمام اندام وى غير از زبان و دل او را گرفته بود. و هر قدر بلاء بر وى زيادتر ميشد او بيشتر شكر مينمود و ميگفت خدايا چون تو را دارم همه چيز دارم و چون بلاء و مصيبت آن بمنتها رسيد و ايوب بطور شايستگى از بوته امتحان بيرون آمد و از شاكرين محسوب گرديد آن وقت شايد بامر خدا مأمور گرديد در باره خود دعا كند و از خدا طلب عافيت بنمايد اين بود كه مناجات نمود و گفت شيطان مرا بوسوسه بسختى انداخته و مقصود از شيطان شايد شيطان جنى باشد كه وقت بدستش آمده كه در موقع شدت و بلاء بر اولياى الهى غالب گردد و بوسوسه صبر آنها را ببرد. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 157 و شايد مقصود شيطان انسى باشد كه گويند تمام مردم از مريدان از وى رميدند مگر سه نفر كه گاهى نزد او رفت و آمد مىكردند يكى از آنها بديگران گفت اگر ايوب پيمبر باشد چگونه خداوند وى را بچنين عذابى معذب ميگرداند. اين بود كه ايوب بامر خدا مناجات مينمايد و از خدا طلب شفاء مىجويد آن وقت از مصدر رحمت الهى بوى خطاب ميرسد. ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ ايوب بامر حق تعالى پاى خود را بزمين زد چشمه آبى بيرون آمد در آن غسل نمود تمام امراض ظاهرى آن برطرف گرديد و كفى از آن آشاميد از امراض باطنى نيز شفا يافت. وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ پس از آنكه ايوب (ع) بخوبى امتحان خود را داد آنچه در زمان آزمايش و امتحان از وى گرفته شده بود خداى منان از روى كرم و بخشش پس از آنكه اسم او را در ديوان صابرين ثبت نموده بوى بر گردانيد. رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ و اين بخشش رحمت و تفضلى است براى صابرين و تذكر و اندرزى است براى صاحبان عقل و دانشمندان كه بدانند خداوند براى صابرين چه پاداشى مقرر فرموده كه در بلاءها و مصيباتى كه براى آنان پديد ميگردد جزع و فزع ننمايند و بدانند كه بازاء هر بلائى اجرى و هر مصيبتى را پاداشى همراه خواهد بود. وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً مفسرين در توجيه آيه از ابن عباس چنين نقل ميكنند كه در موقع شدت مرض ايوب زنش بيچاره گرديد شيطان بصورت طبيعى نزد وى آمد و گفت اگر خواهى شوهرت خوب شود من او را معالجه مىكنم بشرط آنكه وقتى خوب شد بگويد من او را شفا دادم و زن او قبول كرد وقتى بايوب (ع) گفت ايوب مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 158 قسم ياد نمود كه تو را صد چوب خواهم زد. بقول ديگر شيطان بزن ايوب گفت بمن سجده كن تا شوهرت را شفا دهم و مال و اولاد شما را رد گردانم زن اول قبول كرد لكن فورا پشيمان شده و توبه نمود وقتى بحضرت ايوب گفت ايوب قسم ياد نمود كه تو را بصد چوب حد ميزنم اين بود كه از طرف حق تعالى بوى دستور رسيد كه دستهاى از حشيش خشك خرما كه صد دانه باشد بدست خود بگير و يك مرتبه باو بزن كه مخالفت قسم نكرده باشى. نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ بعد از بيان صبر ايوب (ع) در بليات در مقام فضيلت او فرموده ايوب (ع) خوب بندهاى بود زيرا كه از بوته امتحان خوب در آمد و در تمام بليات توجه بحق و روى دلش بسوى او نگران بود. بايد دانست كه غرض از بيان داستان پيمبران البته قصهخوانى نيست بلكه مقصد و فائده بزرگى در نظر است و يكى از اسرارش شايد اين باشد كه دانسته شود اشخاص بزرگ بايستى با بليات بزرگ رو برو گردند و در فشار روزگار فشرده گردند تا آنچه در استعداد و كمون آنها نهفته شده بروز و ظهور نمايد و نيز مقام صبر و بردبارى و عبوديت آنان ظاهر و بارز گردد تا عمل آنها سر مشق ديگران بشود و باضافه از طريق گفتار و از راه عمل نيز خداپرستى را بمردم بنمايانند تا اينكه بدانند بدون جهت كسى داراى مقام و رتبهاى نخواهد گرديد مجاهده فراوان و صبر بر بليات لازم دارد. در اين آيات پيمبران خود را بفضائلى از ديگران امتياز داده راجع بداود علاوه بر حكمت و علم قضاوت و داورى عادلانه وى را (بعنديت و قرب و حسن بازگشت) ستوده و در باره سليمان نيز باضافه بر سلطنت كذايى همين فضيلت كه مقام قرب و منزلت باشد در باره او نيز اجراء گردانيده و راجع بايوب پس از آنكه وى را از صابرين بشمار آورده بفضيلت ديگرى او را معرفى فرموده (كه ايوب خوب بندهاى بود كه بسيار بحق تعالى بازگشت مينمود) كه در حال سختى و مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 159 مرض هم هميشه روى دلش بسوى حق تعالى نگران بود. سؤال چطور دو پيمبر يكى سليمان و ديگرى ايوب يكى بايد بچنين سلطنت كذايى ارجمند گردد و ديگرى بچنين بلائى و مصيبتى آزموده شود. پاسخ خداوند از روى حكمت و مصلحت هر كسى را طورى در معرض آزمايش درمىآورد (نه آتش بمهر نه انس بكين) گمان نكن بلاء سلطنتى كه بسليمان داده و وى را در معرض امتحان در آورده كم از بلاى ايوب باشد كسى كه بچنين مقامى برسد و با وظيفه سنگين جهان دارى وى از تبليغ رسالت و ارشاد خلق باز نماند و خود را در مقابل حق تعالى يك عبد ذليل بلكه هيچ داند و فانى صرف و فقير الى اللَّه بيند و در سلطنت خود سلطنت و اقتدار خدا را بنگرد و نيز بدرستى و آنچه سزاوار شكر الهى است بنيكوتر وجهى اداء نمايد اين از بالاترين امتحانات بشمار خواهد رفت. و در اين آيه اخير چند نفر از پيمبران عالى مقام را با هم جمع نموده و فضايلى راجع بمقام بلند آن بزرگواران را تذكر ميدهد. وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ بعضى از مفسرين در توضيح آيه گفتهاند اين پيمبران صاحب يد بودند يعنى در عبادت و در اعمال نيك پيش دستى مينمودند و در دين صاحب بصيرت بودند و احكام الهى را بمردم ميرسانيدند. ظاهرا آيه در مقام عظمت و علوّ شأن پيمبران و صفات خصوصى آن بزرگواران برآمده و آنان را بفضايلى از باقى مردم امتياز داده. و شايد اشاره باشد بآن دو مقامى كه حكماى الهيين در باره پيمبران شرط اساسى ميدانند يكى عقل عملى و ديگر عقل نظرى كسى بمقام پيمبرى و بمنصب رسالت نخواهد رسيد مگر وقتى كه در اين دو فضيلت بحد كمال رسيده باشد. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 160 در عقل عملى كه آن را قوه عمّاله گويند نبى در قوت قوه عماله بايستى چنان قوى و نيرومند باشد كه ماده كاينات باذن خداى تعالى مطيع او و مسخر امر وى گردند و متصرف در آنها گردد و در جايى كه مصلحت اقتضاء بنمايد بتواند بآنان تغيير شكل دهد يعنى بهر شكلى بخواهد تواند آنان را در آورد و اصول معجزات روى همين پايه قرار گرفته است. و در قوت عقل نظرى چنان قوى باشد كه در كمال علمى افضل از تمام اهل زمانش بشمار آيد و تمام معلومات با اكثر آنها نزد وى بتأييد الهى و افاضه او نه از طريق تحصيل يا حدس هميشه حاضر باشد و عقل وى مستولى گردد بر تمام قواى طبيعى و نفسانى خود و مالك نفس و قواى طبيعيش باشد. و بنا بر اين تفسير (أُولِي الْأَيْدِي) اشاره بقوت عقل عملى (وَ الْأَبْصارِ) اشاره بقوت عقل نظرى آن بزرگواران خواهد بود. إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ فضيلت ديگرى كه فوق تمام فضايل و مناقب بشرى بشمار ميرود مرتبه خلوص است و پيمبران مرتبه اعلاء آن را دارا بودند زيرا كه آنها از هر غل و غش طبيعت وارسته گرديده و قلب و دل آنان از همه چيز خالى گشته و همشان فقط بندگى و انجام وظيفه و ارشاد خلق بسوى حق تعالى و جوار رحمت الهى و واقع گرديدن آن در معرض نفحات الهى و تأييدات ربانى و سعادت اخروى آنها است اين است كه در آيه آن را معرفى مينمايد كه آنان نزد پروردگارشان از برگزيدگان و خوبان و شريفترين خلق بشمار خواهند رفت. وَ اذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ الْأَخْيارِ خطاب برسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم خود نموده كه باقى پيمبران گرامى را نيز در نظر بگير و بدان كه تمام آنها از نيكان و خوبان و در قوت عقل نظرى و عقل عملى بر تمام اهل زمانشان تفوق و برترى داشتند اگر چنين نبودند هرگز لايق رسالت و عهدهدار پيشوايى خلق نميگرديدند اگر چه همانطورى كه در سوره مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 161 بقره آيه 154 فرموده (تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ) بين آنها درجات بسيار بوده لكن در اين دو شرط اساسى كه نام برده شد كه قوت عقل نظرى و عقل عملى باشد همه آنها شركت داشتند و هر يك از آنها در اين فضيلت بر اهل زمانشان سبقت مينمودند. و صفت ديگرى كه بايستى هر پيمبرى دارا باشد قوه حسّاسه و استيلاى قواى طبيعى آنان است كه در اين نيز بايد از ديگران برترى و امتياز داشته باشند تا آنكه بخوبى بتوانند تاب تحمل بار رسالت داشته و بر جفاى كفار تاب آورند و بازمانده نگردند. هذا ذِكْرٌ وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآبٍ پس از بيان مقام ارجمند پيمبران و صفات برجسته آنان مقام مردمان با ايمان و تقوايى را تذكر ميدهد كه دون مرتبه آنان خواهند بود و ببعض صفات پرهيزكاران و مقام و درجه آنان اشاره مينمايد كه بازگشت و سر انجام كار آنها بخير و سعادت و فضيلت خواهد گرديد. آرى مؤمن پرهيزكار بهر عمل نيكى درى از بهشت عدن بروى خود ميگشايد و در همين حيات دنيا از گلها و رياحين آن نسيمى بمشام جانش ميرسد و از آن هميشه مسرور و محظوظ و خورسند خواهد بود. مُتَّكِئِينَ فِيها يَدْعُونَ فِيها بِفاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ وَ شَرابٍ وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ أَتْرابٌ اشاره ببعض مقامات بهشتيان و نعمتهايى است كه براى آنها مهيا نموده از تختهاى مرصع و ميوههاى بسيار لذت بخش و مشروبات لذيذ و حوريانى كه از اعمال نيك آنها سرشته شدهاند كه از غير چشم بسته دارند. هذا ما تُوعَدُونَ لِيَوْمِ الْحِسابِ، إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ (هذا) اشاره بآن نعمتهايى خواهد بود كه در آيه بالا در قيامت براى اهل تقوى آماده شده (إِنَّ هذا لَرِزْقُنا) شايد گفتار اهل بهشت باشد كه وقتى چنين نعمتهايى مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 162 مشاهده مينمايند از روى بهجت و سرور گويند اينها همان تفضلاتى است كه بزبان پيمبران در دنيا بما وعده داده شده و اين روزى هميشگى ما است كه آن را فناء و زوالى نخواهد بود. و شايد چنانچه بعضى گفتهاند كلام حق تعالى باشد كه فرموده باشد آنچه گفته شد عطاء و بخشش ما است كه براى اهل تقوى ثابت خواهد بود و دائمى و هميشهگى است كه تمام شدنى نخواهد بود. ظاهر و هويدا است كه براى بهشتيان نعمتى بالاتر و تفضلى ارجمندتر از مخلد بودن آنان در بهشت تصور ندارد و مقابل آن غم و اندوه و بلائى براى جهنميان نيز بالاتر از خلود آنها در جهنم و عذاب دائمى آنان نخواهد بود. هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغِينَ لَشَرَّ مَآبٍ، جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمِهادُ هذا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَ غَسَّاقٌ همينطورى كه بازگشت پرهيزكاران و مردمان با تقوى بهشت عدن با آن نعمتهاى كذايى است كه در جاى ديگر در وصف آن فرموده (نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه بخاطر احدى خطور نموده. باز گشت طغيان كنندگان آن كسانى كه از فرمان الهى و اطاعت سفراء او سركشى نموده و مطيع امر خدا نگرديدند ورود آنان بجهنم و دار عذاب خواهد بود و جهنم بد منزلگاه و گهواره و قرارگاهى است كه خوراك آنها چرك گنديده و مشروب آنان آب جوشان است و در جهنم جاويدانند. وَ آخَرُ مِنْ شَكْلِهِ أَزْواجٌ اهل بصره (آخر) را (اخر) بضم الف خواندهاند بنا بر اينكه جمع مؤنث مثل (كبر) باشد و باقى قرّاء (آخر) قرائت نمودهاند يعنى انواع ديگر از شكل عذاب آنها. از ابن عباس چنين نقل شده كه وقتى رؤساء كافرين را بدوزخ اندازند و تابعين آنان در عقبشان در جهنم در آيند از خزنه جهنم سؤال كنند كه اين هايى كه از عقب ما مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 163 آمدند كيانند آن وقت مالك جهنم گويد (هذا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَكُمْ) اينان جماعتى ميباشند كه چون در دنيا تابع شما بودند حال هم بدنبال شما بدوزخ كشيده شدند رؤساء گويند (لا مَرْحَباً بِهِمْ إِنَّهُمْ صالُوا النَّارِ) يعنى براى اينان تحيت و خوش آمدى نخواهد بود. قالُوا بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَباً بِكُمْ أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنا فَبِئْسَ الْقَرارُ تابعين برؤساء گويند شما را تحيت و مرحبايى مباد شماايد كه ما را فريب داديد و ما از روى نادانى و جهالت تابع شما گرديديم و باين روز سياه گرفتار آمديم و براى ما دوزخ بد قرار گاهى خواهد بود. قالُوا رَبَّنا مَنْ قَدَّمَ لَنا هذا فَزِدْهُ عَذاباً ضِعْفاً فِي النَّارِ تابعين وقتى خود را در عذاب گرفتار و بيچاره بينند بناى نفرين ميگذارند و گويند اى پروردگار ما كسانى كه پيش واى ما بودند و ما را فريب دادند عذاب آنان را دو برابر عذاب ما گردان [سوره ص (38): آيات 62 تا 88] وَ قالُوا ما لَنا لا نَرى رِجالاً كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ (62) أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ (63) إِنَّ ذلِكَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ (64) قُلْ إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (65) رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ (66) قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ (67) أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ (68) ما كانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى إِذْ يَخْتَصِمُونَ (69) إِنْ يُوحى إِلَيَّ إِلاَّ أَنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ (70) إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ (71) فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ (72) فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (73) إِلاَّ إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ (74) قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ (75) قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (76) قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ (77) وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلى يَوْمِ الدِّينِ (78) قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (79) قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (80) إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (81) قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (82) إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (83) قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ (84) لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ (85) قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ (86) إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ (87) وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ (88) مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 165 ترجمه اهل جهنم گويند چيست ما را كه نمىبينيم مردانى را كه (در دنيا) آنان را از اشرار بشمار ميآورديم (63) و آنها را بسخريه ميگرفتيم آيا در جهنم هستند و ما آنها را نمىبينيم (64) و اينكه اهل جهنم با هم جدال و نزاع ميكنند البته محقق و واقع است (65) اى محمد باين مردم بگو من فقط شما را تهديد مىكنم (از عذاب) و اينكه نيست الهى مگر خداى واحد قهار (66) او مربى آسمانها و زمين و آنچه بين آسمانها و زمين است و غالب و مقتدر و آمرزنده (و مهربان است) (67) اى محمد بآنان بگو حكايت قيامت خبر بزرگى است (68) با اين حال شما از آن اعراض مىنمائيد (69) (بآنان بگو قبل از وحى) هيچ دانشى براى من بملإ اعلى نبود آن موقعى كه اهل آن با هم جدال مينمودند (70) بمن وحى نشده است مگر اينكه من تهديد كننده ظاهرى باشم (71) ياد كن اى محمد وقتى كه پروردگار تو بملائكه گفت من خلق ميكنم بشرى را از گل (72) وقتى اجزاء او تسويه گرديد و از روح خودم بوى نفخه دميدم براى او سجده كننده- گان باشيد (73) پس تمام ملائكه و جميع آنها (بآدم) سجده نمودند (74) مگر ابليس كه تكبر نمود و از كافرين بود (75) (بابليس خطاب ميرسد) اى ابليس چه چيز مانع شد تو را كه سجده ننمودى بآن چيزى كه بدو دست (قدرت خود) آفريدم (76) تو استكبار نمودى يا آنكه تو از عاليترين ميباشى (77) شيطان گفت من بهتر از آدم هستم مرا از آتش آفريدى و آدم را از خاك (78) (از مصدر جلال احدى خطاب ميرسد اى ابليس از مقام خودت بيرون رو زيرا كه تو رانده شدهاى (79) و لعنت من تا روز قيامت بر تو محقق خواهد بود) (80) شيطان پس از رانده شدن گفت اى پروردگار من مرا تا روز قيامت مهلت ده (81) خدا فرمود محققا تو از مهلت داده شدگانى (82) تا موقع و وقتى كه نزد من معلوم و معين است (83) شيطان گفت قسم بعزت و عظمت تو كه البته و محققا تمام (بنى آدم را) گمراه ميگردانم (84) مگر بندهگان تو از آنها كسانى كه براى مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 166 تو خالص گرديدند (85) خداى تعالى (در پاسخ شيطان) فرمود منم خداى بحق و بحق و حقيقت و درستى ميگويم كه البته از تو و كسانى كه تابع تو گرديدهاند جهنم را پر خواهم گردانيد (86) اى محمد (باين مردم بگو كه من براى تبليغ رسالت اجر و مزدى از شما براى خود سؤال نميكنم و من رسالت را بخود نمىبندم و از پيش خود قرآن را نياوردهام) (78) و اين (قرآن) نيست مگر تذكر و اندرزى براى تمام اهل عالميان (88) و البته قرآن (و حقانيت آن را) بعد از زمانى خواهيد فهميد توضيح آيات وَ قالُوا ما لَنا لا نَرى رِجالًا كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ وقتى جهنميان وارد جهنم ميگردند هر چه تفحص ميكنند كه اشخاصى مثل عمار و صهيب و بلال و ابا ذر و مقداد و امثال اين مؤمنين صدر اسلام را به بينند اثرى از آنها را نخواهند ديد از روى تعجب يا حسرت گويند چيست ما را كه اين مردمانى كه آنها را از اشرار ميشمرديم نمىبينيم. از حضرت صادق (ع) روايت شده كه فرموده سنىها وقتى وارد جهنم گردند گويند ما چرا رافضىها يعنى شيعه را نمىبينيم. أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ از عياشى چنين نقل ميكنند كه بسند خود از جابر روايت كرده كه امام محمّد باقر عليه السّلام باصحاب خود فرمود مقصود كفار از رجالى كه در اين آيه ذكر شده شمائيد و بخدا سوگند ياد مىكنم كه كفار هيچ فردى از شما را در جهنم نخواهند ديد. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 167 آيه دو طور تفسير شده بنا بر اينكه ام متصله باشد كفار در مقام سرزنش نفس خود گويند آيا ما بآنان سخريه ميكرديم يا چون آنان نزد ما حقير مينمودند اصلا در گفتار آنها نظر نميكرديم و چرا چنين كرديم كه امروز باين سختى گرفتار گرديم. و اگر (ام) منقطعه باشد چنين ميشود آيا بآنان استهزاء مينموديم پس از آن گويا اعراض نموده و گويند چون آنها را حقير مىپنداشتيم چشمهاى خود را از آنها منحرف مىنموديم و در آنان نگاه نمىكرديم. (منهج الصادقين) إِنَّ ذلِكَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ جدال و نزاع نمودن اهل جهنم با هم و تأسف آنان بر مخالفت پيمبران البته محقق و ثابت خواهد بود. قُلْ إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ پس از بيان داستان پيمبران خطاب به پيمبر گرامى خود نموده كه اى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بمردم بگو و آنان را متذكر گردان كه من فقط از جانب حق تعالى براى ارشاد شما ارسال گرديدهام كه شما را از عذاب كه بپاداش عملتان گرفتار ميشويد بترسانم و گوشزد شما بنمايم كه اين بتها يا غير آن را كه پرستش مينمائيد اينان سزاوار پرستش نيستند نيست الهى كه مستحق پرستش باشد مگر خداى يكتا كه قاهر و غالب بر همه چيزها است و غير از او الهى نخواهد بود. رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ و همان خداى واحد قهار است كه تربيت كننده و پرورش دهنده تمام عالميان است از آسمانها و زمين و آنچه بين آنها است و او غالب است كه كافرين مشمول غضب و سخط وىاند و غفار است كه مؤمنين مشمول رحمت و مغفرت اويند. مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 168 قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ- أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ اى محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كافرين را خبردار نما بخبر بزرگ و آن امر عظيمى كه شما از آن رو گردانيديد بقول بعضى مقصود از خبر بزرگ قرآن است كه شما كفار از آن اعراض نموده رو ميگردانيد يا داستان پيمبران است كه در قرآن تذكر ميدهد. و بقول ديگر واقعه قيامت است كه البته بآن خواهيد رسيد و حال از آن اعراض مينمائيد وقتى موقع آن رسيد ديگر علاج و چارهاى نداريد. ما كانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى إِذْ يَخْتَصِمُونَ رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم براى اينكه بمردم برساند كه من رسول پروردگار شمايم و آنچه گويم از عالم قيامت و حشر و نشر و احكام و آنچه موظف بر انجام آن ميباشيد از پيش خود و بفكر خود نميگويم بلكه وحى است و از جانب حق تعالى مأمور گرديدهام بشما برسانم اين است كه فرموده من قبل از نزول وحى هيچ دانشى از اوضاع عالم بالا نداشتم وقتى كه ملائكه در باره آدم گفتگو و مجادله مىكردند. در سوره بقره در مقام اعتراض ملائكه راجع بخلقت آدم در آيه 30 فرمود: «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ الخ آن وقت خداى تعالى خطاب بآدم نموده أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ» إِنْ يُوحى إِلَيَّ إِلَّا أَنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ اشاره باين است كه براى اينكه من شما را از پيش آمدتان و عذابى كه بپاداش اعمال نكوهيدهتان كه دامنگير شما خواهد گرديد بترسانم مرا از اوضاع عالم بالا و چگونگى خلقت آدم و شرافت او مطلعم فرموده. إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ پس از خلقت آدم خواهد بملائكه بنماياند كه چه شرافتى در آدم نهادهام كه در زمين لايق خلافت الهى گرديده و آن نفخهاى است كه از روح خود در مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 169 وى دميدم و شما ملائكه كه سكان ملاء اعلا ميباشيد بشرافت آن روح الهى كه در آدم بوديعه گذاشته شده بايستى در برابر او سجده نمائيد. بديهى است كه اضافه روح بخودش اضافه تشريفى است خداى تعالى منزه و مبراء از صفات ممكنات است ميخواهد شرافت آدم را بملائكه برساند كه بدانند براى آن روح الهى است كه در زمين وى را خليفه و نماينده خود گردانيده. فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ، إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ بفرمان الهى تمام ملائكه از اعلا و ادنى به آدم سجده نمودند مگر شيطان كه تكبّر نمود و خود را برتر و عالىتر از آدم دانست و مخالفت نموده و سجده نكرد. قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ، أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ بابليس خطاب سخط آميز ميرسد كه چه چيز مانع شد تو را از اينكه سجده كنى بآنكه بدست خودم خلقت نمودم آيا شريفتر از آدم بودى يا تكبر نمودى ذات متعال در اين آيات دو فضيلت بزرگ نسبت بآدم كه دليل افضليّت اوست بر ملائكه ارائه ميدهد يكى قوله تعالى (نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي) از روح خودم در او نفخهاى دميدم ديگر (خَلَقْتُ بِيَدَيَّ) (يدى) و بدو دست خود گل آدم را سرشتم شايد اراده به يد قدرت و يد رحمت باشد و از بعض عرفاء است كه (يدى) اشاره دارد بدو صفت لطف و قهر و اين دو صفت شامل ميگردد تمام صفات جمال و جلال احدى را زيرا كه صفتى نيست مگر اينكه يا از صفت لطف است يا از صفت قهر و از مخلوقات مخلوقى نيست مگر اينكه يا ناشى از صفت لطف گرديده يا از صفت قهر چنانچه ملك مظهر صفت لطف حق تعالى است و شيطان مظهر قهر او مگر آدمى كه مظهر و نماينده هر دو صفت لطف و قهر ميباشد و عالم با آنچه در وى است بعضى مرآت صفت لطف او و بعضى مرآت صفت قهر ويند و آدمى مرآت ذات و صفات او تعالى خواهد بود چنانچه فرموده: (سَنُرِيهِمْ آياتِنا مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 170 فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ) و بهمين جامعيت بود كه مسجود ملائكه گرديد. پايان و شايد اشاره باين باشد كه گل آدم را بدست خودم سرشتم و خودم مباشر امر خلقت وى گرديدم زيرا كه مقام او بالاتر از ملائكه عماله ميباشد و غير از خودم كه عهدهدار خلقت او بودم كسى را بر وى استيلايى نخواهد بود و نظر بهمان مقام بلند آدم است كه ملائكه مأمور گرديدند باو سجده تواضع نمايند. قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ شيطان ظاهر و جسم آدم را مينگريست و خبرى از حقيقت روحانى وى نداشت اين بود كه چون ميدانست كه خودش از آتش آفريده شده و آدم از خاك گمان كرد شريفتر از آدم است. لكن از آن گوهر گران بهايى كه خداى متعال در سر و حقيقت وى گذاشته كه از آن تعبير (بر وحى) فرموده و بهمين جهت او را مسجود ملائكه گردانيده هيچ خبرى نداشت اين بود كه بخود نازيد و غلوّ نموده و خود را از آن درجهاى كه داشت پرتاب گردانيد. قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ، وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلى يَوْمِ الدِّينِ چنانچه گفتهاند شيطان پس از چندين سال عبادت بيك نافرمانى مطرود و رجيم گرديد چه خواهد بود حال ما گنهكاران كه شب و روز چندين گناه مرتكب ميگرديم و باز از (غفار الذنوب) اميد عفو و بخشش داريم. قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ، قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ، إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ پس از آنكه ابليس لعين از مقام خود رانده شد و تا روز قيامت مشمول لعنت خدا گرديد گفت اى پروردگار من مرا تا روز قيامت مهلت بده كه بدلخواه خود كار كنم وقتى مهلت گرفت از آن دشمنى كه به آدم داشت كه براى سجده نكردن باو از مقام قرب رانده شده بود گفت: مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 171 قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ، إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ آن وقت بباء قسم سوگند ياد ميكند كه بعزت و قهر و غلبه و استيلاء تو كه تمامى اولادان آدم و جميع آنان را گمراه ميگردانم مگر بندگان تو از آنهايى كه از تمام غلّ و غشّ طبيعت خالى گرديدهاند و قلب و روح و روان آنان از غير خالى و از معرفت و محبت تو پر گرديده است. آرى قلب انسان مادامى كه از محبت دنيا و آرزو و آمال دنيوى خالى نگرديده هميشه دوچار موهومات و خيالات شيطانى خواهد بود و قوّه واهمه كه آرزو و آمال در آن جايگزين گرديده درى است باز كه شياطين از آن وارد بر قلب ميگردند و راه فتنه و فساد را بآدمى ميآموزند و راه ورود ملائكه را مىبندند اين است كه شيطان بعزت قسم ياد ميكند كه شايد اشاره بقهر و غلبه وى بر بنى آدم باشد كه مظهر قاهريت حق تعالى گرديده تمام افراد بشر را گمراه گرداند مگر كسانى كه از راه زهد و تقوى مهر و محبت خدا را در دل خود جاى گزين گردانيده و بنفى خاطر و تمركز خيال درب شيطانى را بسته تا راه عبور و مرور ملك باز گردد و بر چنين اشخاصى ديگر شيطان راه نيابد. قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ (فالحق) شايد منصوب خوانده شود بنا بر اينكه مفعول اقول باشد و ممكن است به رفع خوانده شود بنا بر اينكه مبتداء و خبرش محذوف يا جمله بعد باشد. حق را مقابل باطل آرند اين است كه يكى از اسماء اللَّه (حق است) قوله تعالى (أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ) و هر چه غير او است باطل و نقيض حق است (وَ الْحَقَّ أَقُولُ) خطاب بشيطان لعين است كه ذات متعال در جواب شيطان فرموده بحق و حقيقت گويم كه جهنم را از تو و تابعين تو از اولاد آدم پر گردانم. قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ خطاب برسول اكرم است كه اى محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم باين كفار بگو گمان نكنيد مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج11، ص: 172 كه ارشاد نمودن من بطريق حق براى منافع دنيوى باشد و در مقابل آن مزدى و عوضى از شما خواهان باشم هرگز چنين نيست بلكه از جانب حق تعالى مأمور گرديدهام كه طريق هدايت و ارشاد را بشما بياموزم كه در بيراهه نيفتيد و خداى يگانه را پرستش نمائيد تا آنكه بسعادت و فضيلت برسيد. و نيز گمان نكنيد كه من رسالت را بخود بستهام يا قرآن را از پيش خود بهم رشته و نسبت بخدا ميدهم و چنين گمانى افتراء است گويا ميفرمايد در آيات قرآن نظر كنيد و پس از آن قضاوت نمائيد كه اين آيات آيا شبيه بسخنان مخلوق است اگر چنين است شما هم كه از فصحاء عرب ميباشيد مثل اين آيات را بياوريد اگر چنين كرديد دست از دعوت خود خواهم برداشت. إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ قرآن نيست مگر تذكر و پند و اندرزى براى تمام عالميان از جن و انس و از مردمان حال و آينده كه اگر روش زندگانى خود را روى قانون و دستورات قرآن تطبيق نمايند كامياب خواهند گرديد. وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ خطاب بمشركين نموده كه اى مشركين بعد از زمانى و پس از مرگ متنبه ميگرديد و ميفهميد كه قرآن حق و از طرف حق و حقيقت فرود آمده آن وقت البته بآتش حسرت و ندامت خواهيد سوخت و ديگر علاجى براى شما نخواهد بود.
|