کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
سجده: آيات 1 تا 30 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست


 سورة السجدة

آياتى از سوره سجدة
مكيّة ما خلا ثلاث آيات فانّها نزلت بالمدينة (أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً) الى ثلاث آية و هى تسع و عشرون آية بصرىّ و ثلاثون فى الباقين‏

 [سوره السجده (32): آيات 1 تا 12]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

الم (1) تَنْزِيلُ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (2) أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (3) اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفِيعٍ أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ (4)

يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ (5) ذلِكَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (6) الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ (7) ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ (8) ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ (9)

وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ (10) قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ (11) وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ (12)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 160

سوره سجده در مكّه فرود آمده الّا سه آيه از آن كه در مدينه نازل شده و آن سه آيه از اوّل (أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً) مى‏باشد تا سه آيه، و برأى كوفيان آيات آن سى عدد است و برأى بصريان بيست و نه عدد است، و سيصد و هشتاد كلمه، و هزار و پانصد و سيزده (1513) حرف است.

 [ترجمه‏]

بنام ايزد هستى بخش صاحب رحمت عامّ و خواصّ‏

شكّى نيست كه قرآن فرو فرستاده شده از جانب پروردگار جهانيان است (2)

آيا (اهل مكّه) گويند (محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) قرآن را بهم بافته (اينطور نيست كه گمان كرده‏اند) بلكه قرآن حقّ است و از طرف پروردگار تو فرود آمده تا اينكه بترسانى و تهديد نمايى جماعتى را كه براى آنها پيش از تو تهديد كننده (رسولى) نيامده شايد آنان هدايت يابند (3)

خدا آن كسى است كه آسمانها و زمين و آنچه بين آنها است در شش روز آفريده پس بر عرش مستولى گرديده غير از خدا براى شما نه دوستى خواهد بود و نه شفاعت كننده‏اى آيا چرا شما متذكّر نميگرديد (4)

 (خدا است) كه تدبير امور مينمايد از آسمان بسوى زمين پس از آن بالا ميرود بسوى او در روزى كه اندازه آن هزار سال است از آنچه شما ميشماريد (5)

اين است آن خدايى كه دانا است به پنهان و آشكار كه غالب و مهربان است (6)

آن كسى كه نكو آفريد هر چه را كه خلقت كرد و آغاز خلقت انسان را از گل نمود (7)

پس از آن قرار داد نسل انسان را از آب سست (يعنى منى) (8)

پس از آن بين اجزاء او تعادل و تسويه قرار داد و از روح خود در نسل انسان نفخه‏اى دميد و براى شما افراد بشر گوش و چشم و دل قرار داد كمند كسانى كه شكر ميكنند (9)

و گفتند كفّار آيا ما وقتى در زمين گم شديم (و ديگر اثرى براى ما باقى نمانده) خلقت تازه‏اى پيدا ميكنيم بلكه آنان بملاقات پروردگارشان كافرانند (10)

 (اى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) بگو جان شما را ميگيرد آن فرشته مرگ آن ملكى كه موكّل شما گرديده پس از آن بسوى پروردگارتان برگرديده ميشويد (11)

اى محمّد (ص) اگر تو ببينى آن وقتى را كه گنه كاران در قيامت نزد پروردگارشان از خجالت سر بزير انداخته‏اند (و گويند) پروردگار ما ديديم و شنيديم پس ما را برگردان بدنيا كه عمل نيكو نمائيم بحقيقت كه ما يقين دارندگانيم (12)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 161

توضيح آيات‏

 (الم) تَنْزِيلُ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ‏

سخنان مفسرين در توجيه (الم)

از حضرت امير عليه السلام چنين روايت شده كه هر كتابى از كتابهاى خدا را خلاصه‏اى هست و خلاصه قرآن حروف مقطّعه است (مثل الم، طه، كهيعص و امثال اينها) 2- حروف مقطّعات رمز است بين خدا و پيمبرش و كسى تأويل و تفسيرش را نميداند مگر خدا.

3- الف اشاره به اللَّه، لام اشاره به جبرئيل كه حامل وحى است و ميم اشاره بمحمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كه مخاطب بخطاب است و غير اينها از توجيهاتى كه مفسّرين كرده‏اند اگرچه براى هر يك از آنها وجه صحيحى هست لكن بهتر اين است چنانچه قبلا گفته شده كه بگوئيم حروف مقطّعات از متشابهات قرآن بشمار ميرود و علمش نزد خدا است و سكوت در آن اولى است.

 (تنزيل) مبتدا است و خبرش (مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ) است.

 (لا رَيْبَ فِيهِ) در مقام اعتراض بمنكرين قرآن است كه قرآن كتابى است كه از جانب پروردگار جهانيان فرود آمده چگونه ممكن است در آن شك و ريبى باشد اشاره به اينكه آيات قرآن خودش اعجاز است و شاهد بر حقّانيّت خود خواهد بود.

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ (ام) تقرير حقّانيّت قرآن است يعنى چنين نيست كه مشركين نسبت افتراء و دروغ بقرآن و اين كلام ربّانى مى‏بندند (بل) اضراب است يعنى اينطور نيست كه كافرين گويند بلكه قرآن حقّ است و از محلّ صدق از نزد پروردگار تو فرود آمده خلاصه آيه بجهاتى بنظم و اسلوب فصيح و صحيح واقع گرديده. اوّل- اشاره باعجاز قرآن نموده كه نظم و اسلوب و فصاحت و بلاغت كلام بطورى است كه شكّى در آن نيست كه از جانب پروردگار عالميان نازل گرديده، پس از آن به (بل) منقطعه كه براى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 162

 اضراب آرند تقرير مينمايد كه قرآن حقّ است و از طرف پروردگار فرود آمده (منهج) لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ به (لام تعليلى) در مقام علّت و سبب نزول قرآن برآمده كه اى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم قرآن را فرود آورديم تا اينكه تو بوعده نعمتهاى بهشتى و عذابهاى سخت جهنّمى بترسانى آنهايى را كه مثل قريش در زمان فترت بين حضرت عيسى عليه السلام و بعثت پيمبر اسلام واقع بودند و در اين مدّت براى آنان پيمبرى نيامده بود و بقاعده لطف كه خداى رحمان هميشه براى اتمام حجّت پيمبر و رسولى براى هدايت و ارشاد بندگان خود ميفرستد اين بود كه رسول گرامى خود را فرستاد كه شايد در مرتبه اوّل قريش كه از قبيله خود حضرتش بودند و به (أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ) اوّل مأمور گرديد قريش را بسوى حقّ هدايت نمايد و پس از آن باقى خلق را ارشاد فرمايد.

اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ بدليل (انّى) كه از اثر پى بمؤثّر بردن است بخلقت و آفرينش عالم مادّيّات و نظام و ترتيب خلقت آنها و كمال صنعى كه در آفرينش آنها بكار برده اشاره باين دارد كه آفرينش آنها دفعى نبود بلكه بتدريج در مدّت شش روز كه هر روزى هزار سال بايّام ربوبى بشمار آيد بذات بى زوال خود آسمانها و زمين و آنچه را كه بين آنها است از مرتبه خفاء بمرتبه ظهور و پيدايش آورده.

چون پيش از آفرينش آسمانها و زمين شب و روز و ماه و سالى نبود كه خلقت آنها را محدود بحدّ شش روز نمايد اين است كه مفسّرين آيه را توجيه نموده‏اند.

1- ساده‏ترين توجيهات اين است كه گفته شود مقصود از روز يوم ربوبى است (وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ) و مقصود از شش روز اين است كه خداوند آسمانها و زمين و آنچه بين آنها است چون تدريجى الحصولند در مدتى آفريده كه تطبيق بشش روز ميگردد و هر روزى هزار سال بحساب ميآيد.

و صدر المتألهين صاحب اسفار در توجيه آيه پس از تأسيس مقدّمات مفصّلى همين معنايى كه گفته شد نتيجه گرفته و براى توضيح اجمالى از آن را در اينجا                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 163

 ترجمه مينمايم.

چنين گويد براى اينكه آيه را طورى معنى كنيم كه محتاج نگرديم كه الفاظ را از معنى تحت اللّفظى خود تغيير دهيم محتاج بمقدّماتى ميباشيم.

 (مقدمه اول)

آنچه از حق تعالى صادر ميگردد اقسامى دارد- اوّل چيزى كه نه در وجود و نه در تعقّل محتاج بحركت و زمان نيستند مثل عقول و آن قسمى از ملائكه و روحانيين ميباشند و بعضى اشياء در هستى و وجود محتاج بزمان و مكان هستند لكن در تعقّل محتاج نميباشند مثل رياضيّات و بعضى هم در تعقّل و هم در وجود محتاج بزمان و محلّ قابلند مثل امور طبيعى از جسم و جسمانيّات.

 (مقدمه دوم)

براى هر يك از اين سه قسم در دنيا عالم ديگرى ناميده شده، امور طبيعيّه را عالم شهادت و عالم حسّ گويند، و امور مقدارى غير مادّى را عالم غيب و عالم جزا نامند، و آنچه فوق اين دو قسم است آن را امور ربّانى گويند. و براى درك هر يك از اين موجودات مشعر ديگرى است، انسان بحواسّ ظاهره آنچه را كه در دنيا است از جسم و جسمانيّات ادراك مينمايد و در ذهن و بعقل عملى امور اخروى را تعقّل مينمايد و بروح و عقل نظرى امور الهيّه را ادراك مينمايد.

 (مقدمه سوم)

شيئى گاهى باعتبار حقيقت و ماهيّت از امور عقليّه بشمار ميرود و باعتبار تشخّص داخل ميگردد در امورى كه محتاج بمادّه و عوارض مادّه است مثل جوهر صورى كه باعتبار اصل جوهريّتش قوام مادّه باو است و باعتبار تعيّن و تشخّص و انفعالات محتاج بمادّه است.

 (مقدمه چهارم)

افلاك و آنچه در آنها است در تشخّص و انفعالات و تشكّل و مكان محتاج بماده و عوارض مادّه است.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 164

 (مقدمه پنجم)

تشخّص هر شيئى عبارت از اين است كه بادراك حسّى مدرك گردد امّا محسوس بما هو محسوس يعنى چيزى كه قابل محسوسيّت گردد قوام وجود و تحقّقش بسته بانفعال مادّه و عوارض مادّه است و همچنين جوهر حاسّه در وجود محتاج بمادّه محسوسه است.

 (مقدمه ششم)

اشياء تدريجى الحصول باعتبار اينكه وجودش بتدريج حاصل ميگردد از اين حيثيّت بقاء وجودش عين زمان حدوث وى است.

پس از بيان اين مقدّمات چنين گويد چون مشهور است كه ابتداء وجود عالم مقارن ابتداء وجود بنى آدم است زيرا كه انسان از انواع شريفه‏اى است كه عالم منفك از وجود او نميشود و نوع آن ببقاء اشخاص باقى خواهد بود و تمام عقلاء گويند مكانيّات ابتداء و انقضاء آن باعتبار اكوارات و طوفانات انجام گرفته حتّى بعضى از حكماء گويند نشو انسان من غير توالد در ابتداء كائنات صورت گرفته، و دانستى كه هيئت آسمان بر اين كيفيّت مخصوص زائد بر ذاتش نيست لكن در وجود محتاج بانفعال و تغييرات مادّه خواهد بود و حقيقت هيولى همان نحوه انفعال و دثور و تغيير وى است حتّى گفته شده كه هيولى همان حركت در جوهر اشياء است و حقيقت آسمان فوقيّت است با اين هيئت مخصوص، تا آنجا كه گفته بحكم مقدّمه اخير حدوث آسمانها از حيث آسمان بودن بتدريج تحقّق يافته و چون تدريجى است محتاج بزمانى است كه در آن واقع گرديده لكن وجود زمان و حركت محتاجند باصل سماء اعلى نه بر وجه دورى بلكه بآن وجهى كه نزد راسخون فى العلم كيفيّت استناد كلّ متغيّر بثابت محقّق گرديده و بيان اين مطلب محتاج بمقام وسيع ترى است.

پس از اين بيان ثابت شده كه آسمان باعتبار شخصيّت مخصوصه و همچنين تمام محسوسات مادّى كه در عالم دنيا موجودند وجودشان زمانى و تدريجى الحصولند و مدّت بقاء آنان عين مدّت انشايى آنها است و بهمين مطلب اشاره دارد قوله تعالى (كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ) و امّا

قوله صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم (جفّ القلم بما هو كائن الى يوم القيمة)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 165

آن اشاره بعالم ديگرى است كه فوق عالم دنيا است.

و اگر بهر شيئى متغيّر محسوس باعتبار حقيقت ثابته عقليّه وى نظر كنى مييابى آن را كه از زمان و مكان بالاتر و از تجدّد و تغيّر (و اين و متى) برتر خواهد بود مثل اينكه گوئيم: اللَّه عالم، انسان انسان، فلك فلك و امثال اينها كه در تعقّل اينها محتاج بزمان و مكان و غير آن نميباشيم و چنين است صفات ذاتيّه اسماء و لوازم ماهيّات و اگر بفرض حواس و احساسات ما برداشته شود بارتفاع آن تمام اعتقادات زمانى و مكانى برداشته خواهد گرديد (و تبدلت الارض و السماوات غير سماوات) آن وقت آسمانها و زمين را غير از اين بينى و همه را (مطويّات بيمين الحق) مى‏يابى.

و پس از اين بيانات بوجه عقلى منكشف گرديد سرّ خلقت آسمانها و زمين در شش روز از ايّام الهيّه از روز شنبه تا روز پنجشنبه روز ولادت عيسى بن مريم (ع) (كه شش هزار سال ميشود) و روز جمعه ابتداء آن روز ولادت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و او رسول آخر الزمان و امام جماعت انبياء و اولياء است و خطيب و داعى الى اللَّه و منادى براى نماز در آن روز آن ذكر خدا و شهود وحدانيّت قوله تعالى (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ). (پايان) ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ از (ثمّ) كه براى تراخى آرند چنين استفاده ميشود كه خلقت عرش غير از آسمانها است كه پس از آفرينش آسمانها مستولى بر عرش گرديد.

چنانچه در جاى ديگر گفته شد كه عرش بمعنى تخت سلطنتى است وقتى اين آيه را با آنجا كه فرموده (الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏) جمع نموديم چون نميشود از قبيل جسم و جسمانيّات بحساب آورد شايد مقصود از استواء آسمانها و زمين و آنچه بين آنها است بر عرش بقرينه (على) كه براى علو آرند استيلاء رحمت رحمانى حق تعالى باشد اشاره به اينكه فيض رحمت او است كه مستولى بر تمام موجودات گرديده و تمام اجسام و جسمانيّات و غير آن را فرا گرفته و همه تحت احاطه قيّوميّت و استيلاء

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 166
رحمت او نشو و نماء و ابراز فعّاليّت مينمايند.

يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ‏

 (سخنان مفسرين در توجيه آيه)

1- مقصود از تدبير امر وحى است كه بتوسط جبرئيل از آسمان بزمين فرود مى‏آيد پس از آن بالا ميرود آنچه را كه از وحى قبول شده يا با جبرئيل ردّ ميشود و ايّام نزول و صعود در روزى واقع ميگردد كه مسافت آن بسير انسانى هزار سال طول ميكشد زيرا چنانچه تحديد شده مسافت بين آسمان و زمين بقدر پانصد سال راه است اين است كه نزول و صعود وحى را بمقدار هزار سال تحديد نموده.

2- مقصود كلّ تدبير امور دنيا است كه تدبير امور دنيا را بامر حق تعالى در ايّام اللَّه از آنچه نزول مينمايد و آنچه صعود مينمايد بسوى او و ثابت ميماند نزد او هزار سال بحساب ميآيد و در هر وقتى از اين ايّام در صحف ملائكه ثبت ميگردد تا آخرين مدّت و بهمين ترتيب امور عالم دنيا نزول و صعود مينمايد تا موقعى كه قيامت بر پا گردد پس از آن تمام امور برگشت باو مينمايد تا آنكه بين آنها حكم نمايد 3- مقصود اوامر الهى است نسبت بمخلوقات كه مدبّر عالم بتدريج نازل ميگرداند و صعود نمينمايد مگر كمى از اعمال صالحه زيرا كه عمل لايق صعود نميگردد مگر عملى كه خالص باشد.

4- توجيهى است كه صدر المتألهين صاحب اسفار در تفسير آيه نموده كه براى توضيح اجمالى از آن را در اينجا ترجمه مينمائيم. چنين گويد: مقصود از (امر) در آيه وجود اشياء است و تدبير حق تعالى آن افاضه وجود است بفيض ايجادى كه عرفاء از آن تعبير بنفس رحمانى ميكنند زيرا كه علم حق تعالى باشياء عين موجوديّت آنها است و قوله تعالى (مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ) اشاره بموجوداتى خواهد بود كه در ابتداء بطور ابداع بدون مدخليّت حركات و استعدادات صادر گرديده‏اند. اوّل- عقل قدسى با آنچه تلو وى است كه در شرافت از عقول قدسيّه و عالم آنها از عالم فضاء
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 167

 و عالم قلم اعلا بشمار ميرود و در مرتبه دوّم نفس كلّى كه تعلّق بفلك دارد با ساير نفوس فلكيّه كه در شرافت دون او ميباشند و عالم آنان عالم قدر و عالم لوح محفوظ است پس از آن صور نوعيّه و كيفيّات آنها پس از آن صور جرميّه امتداديّه پس هيولاهاى فلكيّه و عنصريّه و آن را در علم رصد و هيئت تحديد بده عدد نموده‏اند يكى براى عنصريّات و نه عدد براى فلكيّات و قوله تعالى (ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ) اشاره بسلسله عود اشياء بسوى حق تعالى و بازگشت آنها بفطرت اصليّه شان است و از تركيب عناصر و تحصيل مزاج متوسّط بين اضداد و اعتدال بين آنها كه نگاه ميدارد آن را از انحلال و مظهر و نماينده اسم اللَّه و خليفة اللَّه ميگردند پس مراتب موجودات از مرتبه اخسّ گرفته ميشود تا منتهى ميگردد باشرف فالاشرف و آن هيولى اوّل پس از آن جسم مطلق پس از آن مركّب معدنى پس از آن نبات پس از آن حيوان پس از آن انسان، و انسان مراتبى دارد: مرتبه اوّل عقل هيولايى پس از آن عقل بالملكة پس از آن عقل بالفعل تا برسد بمرتبه انبياء و اولياء واصلين بسوى عالم ربوبى و مجاورت حق تعالى و ملائكه مقرّبين و قوله تعالى (فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ) ممكن است ظرف باشد براى قوله تعالى (ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ) و بهر معنى بگيريم اختصاص دارد بسلسله عائدات امّا وجودات ابداعى دفعة صادر از حق تعالى گرديده‏اند (كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ) مقيّد بزمان نميباشند.

تا آنجا كه گفته شايد مقصود از (امر) در (يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ) اشاره بروح انسانى باشد بدليل قوله تعالى (قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي) زيرا كه روح انسانى از ابتداء خروجش از مقام فطرت اصليّه و نزولش در عالم ارض در مراتبى مرور نموده پس از آن در مرتبه صعود اگر توفيق مصاعد او گرديد بتوسّط علم و عمل از سافل ترين مراتب عروج ميكند تا برسد بمقام اصلى قوله سبحانه (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ تا آنجا كه فرموده اينكه گفتيم از مرور نمودن حقيقة انسانيّة بر جمع مراتب و نشآت و جامعيّت او بر تمام حقايق از اعلى سماء عالم قدس تا سافل ترين مراتب                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 168

 اين مخالف ذوق ارباب علوم رسميّه است زيرا كه آن مطابق افكار قياسيّه آنها نيست لكن ارباب حكمت متعاليه و نظركننده‏گان بعينى كه مكحله بنور توحيد وحدت گرديده آنان دانا و عارف گرديده‏اند كه علّت شيئى همان طورى كه مقوم وجود آن شيئى است مقوم وحدت حقيقيّة او هم همان است و اينكه ما هو و لم هو در هر وجود صورى يكى است و نزد آنها مجعول نحوه وجود معلول است بجعل بسيط نه جعل مركّب و آن عين هويّة خارجيّة او است كه آن وجهى از وجوه علّت وى است و علّت جاعليّه تمام حقيقة معلول و صورت عقليّه او است.

و هر موجودى از موجودات كائنه در اين عالم براى او طورى ثابت است و از آن تعدّى نمينمايد مگر هويّة انسانيّة كه لايق ارتقاء و عروج از اسفل الاسافل است الى الاعلى الاعالى لكن اين مخصوص ببعض افرادى است كه در مراتب قوس صعوديه مسافرت نمايد و غير او را چنين سعه وجودى نيست مگر مقدار قليلى.

و بعضى از افراد بشر مثل باقى حيواناتند (بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا) و سرّ او چنين است كه معاد هر صنف از بشر بسوى مبدء وى است اگر عائق و مانع خارجى جلوگير وى نباشد.

و كمند افراد بشرى كه حق تعالى خودش بتنهايى علّت وجودش و متكفّل و مباشر امر خلقت وى و تكوّن او بدو دست قدرت ايزدى انجام گرفته باشد و چنين كسى بدو وجودش از او و معاد وى نيز بسوى مبدءاش خواهد بود (هو المبدء و المعاد).

و بعض افراد ديگر مبدء وجود قريب وى يكى از مبادى نازله‏اى ميباشد كه در مرتبه اخير مراتب واقع گرديده بلكه بسا از افرادى هستند كه شياطين در وجود آنان مدخليّت نموده‏اند و اينها افرادى ميباشند كه از عمّار شرّ و وسواس و فسادند و چنين انسانى كه ممسوس بنار شيطان گرديده بازگشت او باصلش و منشأش ميگردد پس بآتشى كه اصل وجود وى است گداخته ميگردد مثل اشرار.

چه قدر فرق است بين كسى كه حق تعالى بنفسه مباشر وى گرديده و تسويه و تعادل وجودش بدست قدرت او انجام گرفته و پس از تمام وجودش بنفسه بقوله تعالى (نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي)                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 169

 نفخه روح در او دميده كه لازمه چنين روحى دانايى او است بر تمام اسماء و مسجود گرديدن او تمام ملائكه را و جلوس او در مرتبه خلافت و بين كسى كه وجودش بدست يكى از عمّال و وسائط طوليّه واقع گرديده و اينكه گفتيم افراد بشر در اصل خلقت بحسب فطرت اصليّه تفاوت دارند از فحواى اخبار و احاديث مختلفه كه در كيفيّت بدو انسان رسيده و از جمع بين آنها توان استفاده نمود چقدر فرق است بين آن كسى كه ملك باذن پروردگار نفخه در آن دميده و غيرش چنانچه بعض اخبار دلالت بر آن دارد.

نظر كن در روايتى كه فرموده پس از آنكه نطفه علقه گرديده و علقه مضغه و مضغه جنين بملكى امر ميگردد كه در او نفخه دمد ملك گويد يا ربّ ذكر باشد يا انثى شقى باشد يا سعيد چه چيز است رزق او چه قدر است مدّت عمر او عملش چه باشد خداى تعالى املاء ميكند و ملك مينويسد.

آيا چه نسبتى است بين چنين كسى با آنكه در باره او فرموده (فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ) و نيز اخبار بسيارى كه جمع بين آنها دلالت دارد بر آنچه گفتيم كه هر فردى از بشر عود ميكند بآن جايى كه مبدء خلقتش بوده.

 (پايان) بهترين توجيهات همين توجيه چهارم است كه از تفسير صدر المتألهين نقل نموديم.

ذلِكَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (ذلك) اشاره بمدبّر و ناظم عالم است كه علمش عين ايجاد اشياء است و عالم غيب عالمى را گويند كه از حواس و مشاعر ظاهره بشر پنهان است، و عالم شهادت همين عالم مادّيّات و طبيعاتى است كه بچشم و گوش و باقى مشاعر ادراك مينمائيم.

در اينجا آيه بما تذكّر ميدهد كه آن كسى كه تدبير امور عالم بدست قدرت او انجام گرفته عالم و دانا است بآنچه بتوسط حواس بر شما ظاهر و آنچه كه از شما غائب و پنهان است و شما از آن بيخبرانيد، و او سبحانه و تعالى در منتهى درجه عظمت و كبريايى و منزّه و مبرّا از صفات ممكنات است، و رحيم است كه نور فيض و رحمت واسعه او عالى و دانى و شريف و خسيس همه را فرا گرفته.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 170

 الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ چون ذات حق تعالى در منتهى درجه عظمت و جلال و كبريايى است و عوالم ممكنات منبعث از رحمت رحمانى و فيض منبسط صمدانى است اين است كه هر شيئى ممكنى را بقدر قابليّت و استعداد او وى را در منتهى درجه حسن و صفاتى كه ممكن است دارا باشد آن را بزيور وجود آراسته گردانيده و مطابق علم ازلى و حكمت الهى او را ببهترين نظام و نيكوترين صورتى كه در خور ماهيّت و حقيقت وى است او را تنظيم گردانيده و حسن و قبحى كه در موجودات بنظر ميآيد نسبت بعضى ببعض ديگر است كه در نظام كليّه عالم هر يك بجاى خويش نيكو و زيبا خواهد بود بقول آن شاعر عارف‏

          جهان چون خط و خال و چشم و ابرو است             كه هر چيزى بجاى خويش نيكو است‏

 و در جاى خود مبرهن گرديده كه شرّ امر عدمى است و اصلا در عالم وجود شرّ مطلق يافت نميگردد و آنچه را شرّ نامند يا امر عرضى است كه براى نفع موجودات عارض شيئى گرديده و آن را (عدم ملكه) گويند نه شرّ حقيقى مثل اينكه كور و اعمى بكسى گفته ميشود كه ملكه بينايى در استعداد او بوده و بمرضى كه امر عرضى است يا مانع ديگر نابينا گرديده هيچ وقت سنگ يا جماد يا چيز ديگر كه ذات وى لايق بينايى نبوده آن را كور نميگويند.

وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ، ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ ذات متعال باين آيات ارائه ميدهد خلقت نيكوى خود را كه بالاترين شاهكار آفرينش او وجود انسانى است، مدبّر عالم چه نيكو تدبيرى نموده و اندام آدمى را بنيكوتر صورتى تشكيل گردانيده، مادّه آن را از پست ترين اشياء كه خاك باشد قرار داده و پس از آن عنصر خاك را بصورت منى درآورده پس از آن وى را ترقّى داده و در مراتبى از آفرينش سير داده تا آنكه از مرتبه خاك پس از تسويه اجزاء و تعادل قوى او را بصورت انسانى معتدل القامة و متساوى الاجزاء گردانيده و اجزاى او را با هم معادل قرار داده و بصورت زيبا در بهترين نظام آفرينش او را براى دوره ديگرى از استعداد يافتن او براى افاضه رحمت در سراى ديگر مهيّا گردانيده، آرى از كامل‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 171
مطلق و خير اتمّ و حسن مطلق جز افاضه حسن و بهاء و كمال چيزى بروز و ظهور نخواهد نمود.

ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ پس از آنكه خلقت او تمام گرديد مزاج او معتدل ميگردد و در اثر اجزاء معادل او مهيّا و مستعد ميشود براى افاضه نفس رحمانى از عالم روحانى و آن روح اعظم كه شايد نظر بعظمت آن روح باشد اينكه نسبت بخودش ميدهد آنجا كه فرموده (قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي) آن وقت ببدن نفخه‏اى دميده ميشود و انسان صاحب حيات ميگردد و آثار حيات از بينايى و شنوايى و دل و آنچه لازمه وجود او است بنيكوتر وجهى و بهتر خلقتى بوى عنايت ميگردد و انسان (ظلوم و جهول) خلقت خود را فراموش ميكند و نعمتهاى آفريننده خود را در نظر نميآورد تا آنكه سپاسگزارى ولى‏نعمت خود را بنمايد اين آيات اخير شاهد آن توجيه چهارمى است كه در آيه بالا از صدر المتألّهين در بيان آيه (يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ) ذكر شد و مصداق كامل تدبير امر از آسمان بزمين و عروج و صعود آن بسوى حق تعالى وجود انسانى است و شايد اشاره باشد بمراتب خلقت انسان و نظام آفرينش وى كه در مرتبه نزول در منتهى درجه پستى است و در مرتبه عروج درجه بدرجه مدبّر عالم او را بالا ميبرد تا بجايى ميرسد كه اگر مانعى جلوگير وى نشد مرتبط ميگردد بعالم ملائكه و شايد مقصود از (الف سنة) اشاره باين باشد كه خلقت عالم طبيعت تدريجى است نه دفعى.

وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ عمده نظر منكرين معاد روى همين اصل بوده كه از روى تعجب بهمزه استفهامى سؤال مينمودند چگونه ممكن است كه ما وقتى كه مرديم و در خاك پنهان شديم يا خاك گرديديم ثانيا يك خلقت تازه‏اى پيدا نمائيم و نظير اين آيه در بسيارى از آيات ذكر شده در سوره (ق) آيه سوم حكاية از قول كفار فرموده (أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ) و در آيه بعد از آن در مقام پاسخ و رفع تعجّب آنها فرموده
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 172

 (قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ) در جلد ششم اين تفسير راجع باين آيات و رفع استبعاد آنان تا اندازه‏اى بحث نموديم رجوع بآن جا شود و حاصل آن اين است كه گفتيم انسان بمردن چيزى از او كم نمى‏شود بلكه فعليت و حقيقت بدنى كه در دنيا روحش بآن تعلق داشت فانى نگرديده و در عالم ديگرى كه در طول اين عالم دنيا و فوق آنست و در احاطه و سعه علم حضورى حق تعالى و لوح محفوظ بعينه موجود خواهد بود.

بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ (بل) اضراب است اشاره به اينكه چنين نيست كه كافرين گمان كرده‏اند كه انسان بمردن فانى گرديده و در هيچ عالمى وجود ندارد بلكه تعجّب آنها براى اين است كه رجوع و بازگشت بسوى پروردگار خود را انكار مينمايند.

آرى كسى كه منكر مبدء گرديد البته منكر معاد كه بازگشت بمبدء وجود است خواهد گرديد، كافر گمان ميكند حقيقت انسانى همين جسم خاكى است وقتى ببيند جسم خاك گرديد و بآن روح ملكوتى كه بقدرت ايزدى در اين كالبد بدن پنهان گرديده تصديق ننموده چنين كسى چگونه تواند بمعاد كه بعينه رجوع بمبدء است اعتراف نمايد قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ (توفّى) گرفتن چيزى را گويند كه بالتّمام گرفته شود و (و كلّ) واگذاشتن چيزى است بغير كه او انجام دهد، در پاسخ اعجاب منكرين معاد برسول خود خطاب مينمايد كه اى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم باين كافرين ملحدين بگو وقتى اجل شما ميرسد فرشته مرگ كه موظّف بر قبض و گرفتن ارواح بنى آدم ميباشد تمام جانهاى شما را خواهد گرفت و شما بسوى پروردگار خود بازگشت خواهيد نمود.

در (مجمع البيان) از ابن عبّاس چنين نقل ميكند كه گفته دنيا پيش روى ملك الموت مثل جامى ماند كه از او هر چه بخواهد ميگيرد، وقتى كه اجل كسى رسيد جان وى را ميگيرد بدون آنكه براى وى مشقّت و زحمتى باشد و عظمت او بقدرى است كه بين مشرق و مغرب بقدر يك گام برداشتن او است و بعضى گفته‏اند براى او اعوان
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 173

 بسيار است از ملائكه‏هاى رحمت و غضب. (قتاده و كلبى) پس بنا بر اين مقصود از ملك الموت جنس است نه فرد و دليل بر آن اين است كه يك جا فرموده (تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا) جاى ديگر (تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ). امّا آنجا كه نسبت بخودش ميدهد كه (اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها) براى اين است كه خداى تعالى خالق موت و حيات است و غير خدا كسى قدرت بر آن ندارد (پايان) وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ الخ اين آيه در مقام بيان حال منكرين معاد و گنهكاران برآمده كه اگر تو بنگرى آنان را خواهى ديد كه آنها نزد پروردگارشان بچه حال ذلّت و خجلت و پشيمانى خواهند بود كه سر بزير انداخته و در مقام عذر خواهى و اظهار گناهان خود گويند پروردگارا ديديم ما آنچه را بما وعده داده بودى و شنيديم گفتار پيمبران تو را و آنچه را كه بما وعده و وعيد نمودند و تبليغ آنها را نپذيرفتيم ما را بدنيا برگردان تا عمل صالح نمائيم زيرا كه ديگر ما از جمله مردمان يقين دارندگان هستيم.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 174

 [سوره السجده (32): آيات 13 تا 21]

وَ لَوْ شِئْنا لَآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها وَ لكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ (13) فَذُوقُوا بِما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا إِنَّا نَسِيناكُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (14) إِنَّما يُؤْمِنُ بِآياتِنَا الَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِها خَرُّوا سُجَّداً وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ (15) تَتَجافى‏ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (16) فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (17)

أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ (18) أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوى‏ نُزُلاً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (19) وَ أَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النَّارُ كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها أُعِيدُوا فِيها وَ قِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (20) وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى‏ دُونَ الْعَذابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (21)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 175

ترجمه قسمتى از آيات سوره سجده‏

اگر ميخواستيم براى هر شخصى (از جنّ و انس) راه هدايت را باز مينموديم لكن از طرف ما (حق تعالى) ثابت و محقّق گرديده كه جهنّم را پر كنيم از جنّيان و افراد بشر جميعا (13)

 (اى جهنّميان) عذاب جهنّم را بچشيد بسبب اينكه ملاقات چنين روزى را فراموش نموديد (چون شما رسيدن بچنين روزى را فراموش نموديد) ما هم شما را فراموش نموديم و براى اعمال بدى كه كرديد عذاب مخلّد بودن در جهنّم را بچشيد (14)

جز اين نيست كه ميگروند بآيات ما آنان كه چون پند داده شوند بآن آيات بروى درافتند و سجده كنند و تنزيه و ستايش پروردگارشان نمايند و آنان كسانى ميباشند كه (از سجده و حمد پروردگار) تكبّر نميكنند (15)

پهلوهاى خود را از رختخواب خود بلند ميكنند و پروردگار خود را ميخوانند در حالى كه هم (از عذاب) خائف و ترسناكند و هم (برحمت حق تعالى) اميدوارند (و نيز) آنها كسانى مى‏باشند كه از آنچه بآنان روزى داده‏ايم انفاق مينمايند (16)

پس هيچ نفسى نميداند آنچه را كه براى او پنهان گرديده از چيزهايى كه موجب روشنى چشم او است براى جزاى اعمالى كه در دنيا ميكرد (17)

آيا كسى كه ايمان آورده مساوى است با آنكه فاسق است هرگز (اين دو نفر) مساوى نخواهند بود (18)

آنهايى كه ايمان آوردند و اعمال نيكو نموده‏اند فرودگاه آنها بهشتهايى است كه مأوى و جايگاه آنها است بسبب آن اعمالى كه كرده‏اند (19)

امّا كسانى كه فاسق بودند جايگاه آنها آتش است هر وقت اراده كنند از آن بيرون آيند برميگردانند آنها را در آن آتش و بآنها گفته ميشود بچشيد عذاب آتشى را كه انكار مينموديد (20)

و هر آينه بآنها ميچشانيديم (در همين دنيا) عذاب سبك‏تر نه عذاب بزرگتر شايد آنان از (از كفر) برگردند بايمان (21).

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 176

توضيح آيات‏

وَ لَوْ شِئْنا لَآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها در اين آيه ذات متعال هدايت هر يك از بشر را معلّق بر مشيّت گردانيده كه اگر مشيّت و خواست خداوندى اقتضاء مينمود هر كس را بسوى هدايت رهسپار ميگردانيد وَ لكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ لكن در علم ازلى و عالم قضاء الهى محقّق گرديده كه جهنّم از افراد جنّ و انس پر گردد.

 (سؤال)

از آيه چنين استفاده ميشود كه هدايت نيافتن كفّار براى اين است كه خدا نخواسته اينها هدايت گردند و مسلّم و معلوم است كه بدون خواسته ايزدى در عالم چيزى يافت نميگردد و چون خدا نخواسته آنها هدايت شوند البته گمراه خواهند گرديد و گمراهى سبب خلود در جهنّم ميشود.

اين است كه جماعت اشاعره انسان را مختار در عمل نميدانند بلكه گويند هيچ شيئى مؤثّر در چيز ديگرى نخواهد بود و تمام افعال را حتّى حرارت و سوزانيدن آتش و سر كردن آب و غير آن را مستند بخدا ميدانند.

 (پاسخ)

اين آيه منافى با اختيار نيست بلكه مؤيّد آنست، درست است كه بدون خواست و اراده حق تعالى در عالم چيزى واقع نميگردد لكن همين مختار بودن بنده در عمل خود آنهم باراده و خواست حق تعالى انجام گرفته، خداى عزّ و جلّ چنين خواسته كه انسان در عمل مختار باشد و ثواب و عذاب را معلّق بر اختيار او گردانيده.

ظاهرا مقصود از اين آيه چنين است كه اگر ميخواستيم بجبر و بر خلاف اختيار او كه ضلالت و گمراهى را بر هدايت برگزيده او را بسوى راه راست رهسپار ميگردانيديم لكن حكمت چنين اقتضاء نموده كه پس از آنكه اسباب هدايت بنيكوتر وجهى در                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 177

 در دست رس همه گذاشته شده و كفّار دانسته و فهميده راه ضلالت را پيش گرفتند ما هم بنا بر حكم سابق كه مشيّت چنين اقتضاء نموده كه انسان در عمل مختار باشد او را بجبر هدايت ننموديم زيرا كه اين عالم دار تكليف است و بايستى هر كس از قبل عمل خود مستحقّ ثواب يا عقاب گردد و وقتى كه هدايت نشدند گمراه ميگردند و لازمه گمراهى آنها خلود در جهنّم و عذاب دائمى خواهد بود فَذُوقُوا بِما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا إِنَّا نَسِيناكُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ نسيان مقابل تذكّر است مطلبى كه در ذهن هست و انسان التفات و توجّه بآن ندارد آن را نسيان گويند و فراموشى آنست كه مطلبى را اول دانسته و بعدا فراموش نموده و آن يا اين است كه آن را بكلّى فراموش نموده يا پس از تأمّل باز عود مينمايد و بخاطرش ميآيد اگر پس از توجّه بيادش آيد آن را سهو گويند و گر نه نسيانش نامند كه بكلّى از خاطرش زايل گرديده و اين آيه تأييد مينمايد توجيهى را كه در آيه بالا كرديم كه مقصود اين است اگر خدا ميخواست كفّار را مجبور مينمود بر اينكه ايمان آرند لكن مشيّت و خواست الهى چنين اقتضاء نموده كه مردم از روى اختيار ايمان بياورند و چون كفّار از روى كبر يا هوى پرستى و فرو رفتن در شهوات و عدم توجّه گويا روز معاد را فراموش نمودند و وقتى آنها چنين روزى را فراموش نمودند از باب مجازات بمثل ما نيز با آنان معامله فراموشى ميكنيم و آنها را در عذاب دائمى وا ميگذاريم.

 (اعتراض)

بنا بر آنچه گفته شد فراموشى آنست كه آدمى مطلب دانسته را فراموش نمايد كفّار اصلا متذكّر معاد نبودند تا آنكه فراموش نمايند.

 (پاسخ)

اوّلا بارشاد عقلشان كه خداوند حكيم انسان را بيهوده نيافريده و مقصد بزرگى در نظر است كه او را براى دوره ديگرى و حيات جديدى آفريده ميدانستند و ثانيا                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 178

 تبليغ پيمبران كه مردم را بارشاد عقلشان متذكّر ميگردانيدند بمعاد ميدانستند و بغفلت آن را فراموش مينمودند.

إِنَّما يُؤْمِنُ بِآياتِنَا الَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِها خَرُّوا سُجَّداً وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ چون لازمه ايمان و تذكّر آيات الهى خضوع و خشوع و اظهار ذلّت است و منتهاى اظهار آن اين است كه بنده ضعيف در پيشگاه ربّ جليل بخاك افتد و پيشانى كه اشرف اعضاء بدن بشمار ميرود بر پست‏ترين اشياء كه خاك باشد بگذارد اين است كه به (انّما) كه براى حصر مى‏آورند علامت ايمان را منحصر گردانيده بسجده و تسبيح و حمد پروردگار.

و از آيه ميتوان استفاده نمود كه سجده وقتى از علامت ايمان حقيقى محسوب ميگردد كه با تذكّر بآيات تكوينى و تدوينى توأم باشد وقتى انسان آن آيات بزرگ خلقت و اين دستگاه مجلّل جهانى و آيات بزرگ معجزه‏نماى قرآنى را نگريست آن وقت بزرگى و عظمت الهى بروى غالب ميگردد و كوچكى و بى مقدارى خود را در نظر ميگيرد و سر بندگى و اطاعت در پيشگاه كبريايى فرود ميآورد.

ظاهرا اجماعى است كه هر كس اين آيه را بخواند يا بشنود سجده بروى واجب ميگردد و اين سجده را سجده تلاوت و تذكّر ناميده‏اند يعنى آنچه را كه از نعمتهاى حقّ تعالى و از نشانه‏هاى قدرت او غافل گرديده متذكّر گردد و آنچه را كه از وى فوت گرديده جبران نمايد.

و همچنين درسه موضع ديگر از قرآن كه در خواندن و شنيدن آنها سجده واجب ميگردد: يكى در (حم سجده) آيه (لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ) و آخر سوره (اقرء) و آخر سوره (و النّجم) و اين سوره‏ها را عزائم اربع خوانده‏اند.

تَتَجافى‏ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً و ديگر از صفات مؤمنين كه در اين آيه تذكّر ميدهد اين است كه اينان از                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 179

 براى عبادت از خوابگاه خود برميخيزند در حالى كه هم از عذاب خدا ترسناكند و هم برحمت او اميدوارند.

از بلال چنين روايت ميكنند كه گفته رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود (بر شما باد بقيام در شب كه آن عادت مردان صالحى بود كه پيش از شما بودند زيرا كه قيام در شب نزديكى بخدا، و نهى كننده از گناه، و كفّاره گناهان است، و درد را از بدن دور ميگرداند.

و نيز از آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت ميكنند كه شرف مؤمن در نماز شب است و عزّت او در باز داشتن اذيّت از مردم است.

وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ و ديگر از علامت مؤمنين كه بآيات خدا گرويده‏اند اين است كه از آنچه بآنها روزى داده‏ايم انفاق مينمايند.

 (ما) در (ممّا) اطلاق دارد يعنى از آنچه بآنان كرامت نموده‏ايم از مال يا غير مال از جاه و رياست و علم همه را شامل ميگردد و مؤمنين كسانى ميباشند كه از نعمتهاى خدا داده خود بديگران انفاق مينمايند، اگر مال است بفقراء و مستمندان كمك مينمايند، اگر جاه و رياست است مظلومين را از شرّ ظالم حفظ ميكنند، اگر علم است كه بالاترين نعمتهاى الهى است جهّال را از علم خود مستفيض ميگردانند فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ پس هيچ نفسى نه ملك مقرّب و نه نبىّ مرسل نميداند آنچه را كه براى مؤمنينى كه باين سه صفت موصوفند: 1- در موقع تذكّر آيات خدا بزرگى حق تعالى و كوچكى خود را بياد مى‏آورند و بسجده مى‏افتند. 2- و براى عبادت از بستر گرم و نرم خود براى نماز تهجّد برميخيزند و بذكر و دعاء و نماز از روى خوف و رجاء مشغول ميگردند. 3- و از آنچه خداى تعالى بآنان روزى داده انفاق مينمايند.

براى چنين مردمانى آماده گرديده چيزى كه چشم آنها را روشن ميكند.

جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ چنين نعمتهاى كذايى كه چشم آنها را روشن ميكند جزاى اعمال نيك آنهاست
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 180

 در دنيا.

با اينكه وظيفه بنده بندگى است و نيز توفيق عبادت هم از نعمتهاى الهى است و بنده هر عمل نيكى بكند و لو بسيار باشد شكر يكى از نعمتهاى بيكران الهى را ننموده و استحقاق عوض ندارد لكن خداى منّان از روى شفقت و عظمت و بزرگوارى خود گويا از نعمتهاى خود غمض عين نموده براى عمل بنده كه وظيفه او بوده چنين اجر و پاداشى براى اعمال نيك او مخفى گردانيده كه چشم او را روشن ميگرداند و چنين نعمتى را پاداش عمل عبد بشمار ميآورد كه بوى تذكّر دهد كه من بر تو در اين نعمتها منّتى نميگذارم اين پاداش اعمال خود تو است.

در حديث قدسى است كه قال اللَّه تعالى (براى بندگان صالح خود چيزى آماده نموده‏ام كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه بخاطر احدى خطور نموده).

أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ بهمزه استفهامى كه در مقام انكار آرند چنين تذكّر ميدهد كه آيا ميشود آدم مؤمن با آدم فاسق مساوى باشد هرگز چنين نخواهد بود.

شايد مقصود از فاسق كافر باشد كه مقابل با ايمان انداخته و شايد معنى اعمّ مراد باشد كه شامل آدم گنهكار نيز بشود و بنا بر معنى دوّم مقصود از مؤمن، مؤمن صالح با تقوى است و فاسق مؤمنى است كه از هيچ گناهى باك نداشته باشد. و آيه بعد كه فرموده أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوى‏ نُزُلًا بِما كانُوا يَعْمَلُونَ تأييد مينمايد معنى دوّم را كه مقصود از مؤمن، مؤمن صالح با تقوى است كه محل نزول و جايگاه او بهشت هاى پر نعمت است كه بپاداش اعمال نيك او بوى عطاء ميگردد. لكن آيه بعد كه فرموده وَ أَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النَّارُ كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها أُعِيدُوا فِيها تأييد مينمايد همان معنى اوّل را كه در اينجا مقصود از فسق كفر است زيرا كه در آخر آيه ميفرمايد وَ قِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُون‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 181

 زيرا شكّى نيست كه مقصود از ضمير (لهم) فاسقين ميباشند كه در آيه بالا بآنها اشاره نموده و در اينجا نيز بآنان تذكّر ميدهند كه اين عذاب آتش جزاء انكار كافرين است كه منكر جهنّم و عذاب آتش گرديده‏اند و مسلّما كفّار چنينند نه آدم با ايمان و لو هر قدر گناه كار باشد زيرا كه مؤمن و لو در درجه اوّل ايمان هم باشد نميتواند انكار بهشت و جهنّم و نعمتهاى بهشتى و عذابهاى جهنّم را از آتش و آب جوشان و باقى عذابهاى دوزخ را بنمايد زيرا انكار چيزى كه مكرّر در مكرّر بصراحت در قرآن مجيد بيان نموده و از محكمات قرآن بشمار ميرود از صفات كافرين است نه مؤمنين.

وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى‏ دُونَ الْعَذابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ بلاها و مصيبات دنيوى از قتل و غارت و اسارت و آنچه بنظر بزرگ ميآيد نسبت بعذابهاى اخروى كوچك مينمايد اين است كه ذات متعال بپيمبر خود خبر ميدهد و به لام تأكيد (و لنذيقنّهم) تأكيد مينمايد كه آنهايى كه منكر آيات خدا و عذاب اخروى از آتش و غير آن گرديدند پيش از آنكه بآن عذاب‏هاى بزرگ قيامت برسند در دنيا هم بعذاب دنيوى كه شايد مقصود از (ادنى) كشته شدن و اسير شدن بدست مسلمانان و غير آن باشد تنبيه خواهند گرديد شايد آنان متنبّه گرديده بازگشت نمايند و از مخالفت بموافقت و از نفس پرستى بخدا پرستى بگروند.

ببين كرم و لطف پروردگار را نسبت ببنده عاصى دشمن دين خود چه قدر است كه علاوه بر آن راههاى هدايت از ارسال پيمبران و كتب آسمانى مخصوصا نبى خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و قرآن مجيد كه سر لوح تمام كتب سماوى است وى را در اثر تكذيب و دشمنى با اولياء حق تعالى از خود نرانده و باز از راه فضل و كرم كه شايد در اثر ذلّت و بيچارگى آن كبر و نخوت وى زائل گردد و بخود آيد و ايمان آورد و سعادتمند گردد او را ببليّات دنيا گوش مال ميدهد (لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ) كه شايد از كفر برگردد بايمان و رستگار گردد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 182

 [سوره السجده (32): آيات 22 تا 30]

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ (22) وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَلا تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقائِهِ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ (23) وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ (24) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (25) أَ وَ لَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ أَ فَلا يَسْمَعُونَ (26)

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْكُلُ مِنْهُ أَنْعامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ أَ فَلا يُبْصِرُونَ (27) وَ يَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْفَتْحُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (28) قُلْ يَوْمَ الْفَتْحِ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِيمانُهُمْ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (29) فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ انْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ (30)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 183

ترجمه قسمتى از آيات سوره سجده‏

كيست ستمكارتر از آن كسى كه تذكر داده شود بآيات پروردگارش (يعنى قرآن) پس از آن روى بگرداند بدرستى ما از گنهكاران انتقام كشنده‏گانيم (22)

و محقّقا ما بموسى كتاب عطا نموديم اى محمد (ص) تو از ملاقات آن كتاب (يعنى تورات) در شك مباش و ما آن كتاب را قرار داديم براى بنى اسرائيل (23) كه هدايت و راهنماى آنان باشد

و از بنى اسرائيل بعضى را پيشوا قرار داديم كه بامر ما (حق تعالى) مردم را باحكام تورات هدايت مينمودند كه آنها (آن پيشوايان) بر جفاى كفار صبر مينمودند و بآيات ما يقين كنندگان بودند (24)

محققا روز قيامت پروردگار تو در آنچه اختلاف نمودند بين آنان حكم خواهد نمود (25)

آيا براى (اهل مكه) راه هدايت باز ننمود (و مشاهده ننمودند عقوبت‏ها را) كه چه بسيار ما هلاك گردانيديم از قرنها آنهايى كه پيش از اينها بودند و شما در منزلهاى آنها گذر مينمائيد (و بدانيد آنها را يك دفعه عذاب گرفته) و در واقع گرديدن كفّار در عذاب از آيات و نشانه‏هاى قدرت) الهى است آيا (اين كفّار) حكايت پيشينيان را نشنيدند (26)

آيا نميبينند چگونه ما آب را بسوى زمينى ميرانيم كه از گياه قطع گرديده پس از آن گياه را بيرون ميآوريم كه از آن چهارپايانشان و خودشان بخورند آيا چرا اين مردم (بآيات خدا) بينا نميگردند (27)

و كفّار گويند آن فتح و فيروزى كه وعده ميدهى چه وقت خواهد بود اگر شما مؤمنين راستگو ميباشيد (28)

اى محمّد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) بگو روز فتح روزى است كه ديگر ايمان آوردن براى كافرين نفع نمى‏بخشد و ديگر مهلت داده نميشوند (29)

اى محمّد (ص) از كافرين اعراض نما و منتظر نصرت الهى باش و كفّار نيز منتظرند كه بر تو غالب گردند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 184

توضيح آيات‏

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها آيت بمعنى نشانه است و آيات دو قسم است آيات تكوينى و آيات تشريعى، آيات تكوينى: هر يك از موجودات امكانى آيت و نشانه وجود خالق متعال و علم ازلى و قدرت و باقى صفات جلال و جمال الوهيّتند.

و آيات تشريعى نيز هر يك از آيات قرآنى بتنهايى از جهت اعجاز و معانى و اسرار مندرجه در آن دليل بارزى است بر اينكه از نزد حكيم على الاطلاق فرود آمده و بعضى از كفّار كسانى ميباشند كه يا از جهت فرو رفتن در شهوات نفسانى و آمال و آرزوهاى طولانى و يا از جهت جهل و قصور و بى خردى اصلا نظر در آيات الهى ندارند و اصلا نه متذكّر آيات تكوينى ميباشند و نه فهم تدبّر در آيات تشريعى را دارند و (آيات) اگرچه عموم دارد و شامل آيات تكوينى و تشريعى هر دو ميشود لكن در اينجا منصرف بآيات تشريعى است.

و بعضى از كفّار چنين بوده و هستند مخصوصا منافقين كه متذكّر آيات الهى هستند و يا از روى كبر و تفرعن و يا از روى تنبلى و هوى پرستى كه ميخواهند زير بار تكليف نروند دانسته و فهميده از آيات الهى اعراض ميكنند.

ظاهرا آيه نظر بقسم دوم دارد يعنى آيات تشريعى كه از روى استبعاد فرموده چه كس ظالم‏تر است از آن كسى كه متذكّر بآيات الهى گرديده و پس از تذكّر و دانستگى از آن اعراض مينمايد و آيات خدا را نديده مى‏انگارد و اعتنايى بآن نمينمايد كه چنين كسى از هر ظالمى و ستمكارى چه در باره نفس خود كه خود را از هر سعادت و فضيلتى محروم گردانيده و چه در باره آيات الهى كه تجاوز عدوانى نموده ظالم‏تر و ستمكارتر خواهد بود.

إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ چنين كسى كه ستمكار و گنهكار است و بآيات الهى بى اعتنايى نموده است البته
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 185

 در موقع امتحان واقع ميگردد و از او انتقام خواهيم كشيد.

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَلا تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقائِهِ‏

سخنان مفسرين در توجيه آيه‏

1- مرجع ضمير (لقائه) قرآن مجيد است و مقصود از كتاب جنس كتاب است و نهى (فلا تكن) راجع بكفّار است، و اين آيه نظير قوله تعالى است (فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ) و بنا بر اين توجيه اعتراض بكسانى است كه اگر در قرآن شك دارند بايد رجوع كنند بتورات موسى (ع) كه در آن طريق هدايت و ارشاد بقرآن را بيان نموده.

2- مقصود از (لقائه) ملاقات نمودن رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است موسى عليه السلام را كه وعده ملاقات باو داده شده و حضرتش موسى را در شب معراج ديد يا روز قيامت خواهد ديد.

وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ در اين آيه چند فضيلت از فضائل حضرت موسى (ع) و قوم او را تذكّر ميدهد يكى او راهنما و هدايت كننده بنى اسرائيل است كه بامر خدا بنى اسرائيل را براه حق ارشاد ميفرمود.

ديگر در بنى اسرائيل كه قوم و تابعين حضرتش بودند پيمبرانى كه گويند هفتاد نبى غير مرسل در بنى اسرائيل آمدند كه هر يك پس از ديگرى براى هدايت آنان مبعوث گرديدند و فضيلت بنى اسرائيليان از غير براى اين بود كه آنها بجفاى فرعون و فرعونيان صبر نمودند و ديگر بآيات تورات يقين داشتند.

در قرآن مجيد راجع بفضائل تورات آيات بسيار آمده لكن ميتوان گفت كه قرآن بجهاتى از تمام كتب آسمانى افضل و بالاتر است.

صدر المتألّهين در تفسيرش نه خصوصيّت و فضيلت از قرآن مجيد را تعداد و شماره نموده كه هر يك دلالت دارد بر اينكه قرآن از تمام كتب آسمانى برتر و بالاتر است و ما در اينجا اجمالى از آن را ترجمه مينمائيم.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 186
چنين گويد فرق است بين قرآن مجيد و باقى كتب آسمانى كه قرآن هم كلام خدا و هم كتاب او است و باقى فقط كتاب او است و بوجوهى كلام خدا اشرف بر كتاب خداست 1- كلام قول او است و كتاب فعل او و قول نزديكتر است بگوينده از فعل و عمل او 2- كلام و قول از عالم امر است چنانچه فرموده (إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ‏ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ) و كتاب از عالم خلق است و عالم امر عالم معانى عقليّه و حقايق معنويّه است بخلاف عالم خلق كه علوم و معارف در آن داخل نميگردد مگر بر صحيفه هاى مدارك و لوحهاى مشاعر.

3- كلام اللَّه بر قلب مبارك نبىّ خاتم (ص) فرود آمده و كتاب اللَّه عبارت از صورت الفاظى است كه بر لوحها و كاغذها نوشته ميشود.

4- حقيقت كلام تجلّى ميكند و القاء ميگردد بقلب هر كس از بنده‏گان را كه بخواهد، قوله تعالى (ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا) و كسى را كه خداوند اينطور بوى قرآن را تعليم نمود فضل خدا بر او بسيار بزرگ است چنانچه برسولش بعد از تعليم قرآن فرمود (عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً)

 و قرآن خلق رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است چنانچه روايت دارد پس از آنكه از بعض زنهاى او از خلق مبارك سؤال شد گفت قرآن خلق او است.

5- قرآن و كشف اسرار آن و تجلّى انوار آن بر قلب نبىّ (ص) نازل گرديد و آن حقيقتى بود بين آن سرور و خداى تعالى كه مطّلع نبود بر آن نه ملك مقرّب و نه نبىّ مرسل امّا كتب انبياء چنين بود كه هر قارى ميتوانست قرائت نمايد.

6- باقى كتابهاى آسمانى در هدايت نمودن بآن خود رسول و امّت مساوى بودند و در همين آيه اشاره بهمين معنى دارد قوله تعالى كه در وصف تورات فرموده (وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ، امّا قرآن از حيث كلام بودن خدا وقت تجلّى انوار آن حين نزول بر قلب مباركش رسول را مخصوص بهدايت آن نموده چنانچه فرموده (وَ لكِنْ                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 187

 جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا)

 و نيز فرموده (وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ)

 يعنى تو را مخصوص گردانيدم بعلم قرآن و هدايت آن.

7- كتاب منزل بر انبياء تصرّف پيمبران در آن بعنوان اين بوده كه كتاب نورى است كه از جانب خدا و براى امّت آورده تا آنكه راهنماى آنان باشد چنانچه خطاب برسول اكرمش نموده (قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذِي جاءَ بِهِ مُوسى‏ نُوراً وَ هُدىً) امّا نزول قرآن بر قلب نبىّ خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و تصرّفش در آن باعتبار اين بود كه خدا نورى در قلب مباركش قرار داده و با او قرآن بود (يعنى خدا نورى در قلب نبىّ اكرم (ص) نازل نموده كه با آن نور قرآن بود نه اينكه فقط قرآن نورى باشد براى هدايت خلق) قوله تعالى (قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ (محمّد) وَ كِتابٌ مُبِينٌ (قرآن) و چه قدر فرق است بين پيمبرى كه بذات خودش نور باشد و با آن كتاب باشد و بين پيمبرى كه بيايد و با او نور كتاب باشد.

8- خدا فرق گذاشته بين شرافت نبىّ خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم به اينكه كلام را در قلب مباركش پنهان گردانيده و باقى پيمبران به اينكه بر آنها كتاب فرود آورده.

9- و ديگر از جمله خصوصيّات قرآن يكى اينست كه در قرائت آن خضوع و خشوع آورد و ديگر اينكه قارى را متخلّق ميگرداند باخلاق اللَّه اين است كه گفته شده اگر تورات بر قلب موسى (ع) نازل شده بود در حال غضب الواح را نميانداخت و نيز در تعلّم محتاج بهمراهى با خضر عليه السلام نبود. (پايان) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ يكى از اسامى روز قيامت اين است كه قيامت را يوم الفصل ناميده يعنى در آن روز حق از باطل جدا ميگردد و در ديوان دادگاه الهى از طرف حاكم جزاء بين مردم بحق حكم ميشود و هر كس بجزاء اعمال خود خواهد رسيد (ان كان خيرا فجزائه خير و ان كان شرا فجزائه شر).

أَ وَ لَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ (همزه) استفهام براى تقرير است و اعتراض باهل مكّه است كه آيا اين مردم
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 188

 نديدند كه چگونه بود حال پيشينيان مثل قوم عاد و ثمود و امثال آنان كه شما در حال مسافرت از منزلهاى آنها عبور ميكنيد آيا نميبينند كه در اثر مخالفت آيات الهى چگونه آنها را هلاك نموديم و آنان نتوانستند از خود دفع عذاب بنمايند.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ أَ فَلا يَسْمَعُونَ كفّار در هلاكت و عذاب آنها بايد تدبّر بنمايند و متنبّه گردند زيرا كه در آن نشانه‏هاى قدرت و اقتدار الهى و صدق قول پيمبران در وعد و وعيد نمايانست كفّار عذاب و شكنجه پيشينيان را اگر نديدند آيا نميشنوند البته ميشنوند آيا چرا و چگونه استماع نميكنند يعنى چرا گوش نميدهند تا اينكه متنبّه گردند و دست از لجاجت و تعصّب جاهليّت بردارند.

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْكُلُ مِنْهُ أَنْعامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ (ارض جرز) زمينى را گويند كه از گياه خالى باشد اين آيه كفار را ارشاد مينمايد و آنان را متنبّه ميگرداند بنعمتهاى خود و در مقام اعتراض بكافرين بر آمده كه آيا اينان نمى‏بينند چگونه بقدرت خلّاقه الهى سيل آب را جريان ميدهيم در بيابان خشك لم يزرع در زمين‏هايى كه يا از جهت بلندى يا دورى از نهرها آب باو نميرسد كه بتوسط قوت سيل آب را بچنين زمين‏ها ميرسانيم و از آن گياه‏ها و نباتات را بيرون مى‏آوريم تا آنكه خودشان و چهارپايانشان از آن بخورند اين است كه در مقام تعجّب فرموده (أَ فَلا يُبْصِرُونَ بسيار جاى تعجّب است كه مردم اينها را مى‏بينند و گويا چشم دلشان كور و بخداى يگانه بى همتا اعتراف نمينمايند.

وَ يَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْفَتْحُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ چون مؤمنين بحسب وعده الهى هميشه منتظر فتح و فيروزى اسلام بودند و باين اميد هم دل خوش داشتند كفّار از روى استهزاء و سخريّه بآنها ميگفتند روز فتح و مظفريّت شما كى خواهد بود اگر شما راستگويانيد اين بود كه رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مخاطب گرديد كه باينها بگو:                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏10، ص: 189

 قُلْ يَوْمَ الْفَتْحِ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِيمانُهُمْ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ ظاهرا غرض كفّار چنين بوده كه اگر ديدند اسلام غالب گرديد آن وقت ايمان آورند اين است كه بپيمبرش خطاب مينمايد كه باينان بگو بدانيد وقتى در جنگ مؤمنين غالب گرديدند و شما در شرف اعدام واقع گرديديد ديگر ايمان آوردن شما نتيجه بخش نخواهد گرديد و براى شما ديگر مهلتى نخواهد بود.

فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ انْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مأمور ميگردد كه از كفّار اعراض نمايد و آن وقتى بود كه تبليغ در گوش سنگين كافرين اثر ننمود و آنان دست از لجاجت و ضديّت با رسول (ص) و مؤمنين بر نميداشتند و در مقام ايذاء در باره آنها از هيچ گونه فحشاء و منكرى خود دارى نمينمودند و چاره آنها فقط شمشير بود اين بود كه وعده فتح و فيروزى بحضرتش داده ميشود و مأذون ميگردد كه با آنان جهاد بنمايد و منتظر فتح باشد چنانچه در جنگ بدر كه اوّل جهادى بود كه مؤمنين مظفّر و منصور گرديدند و كفّار مخذول و كشته شدند و بدست مؤمنين اسير گرديدند، اين بود وعده‏اى كه مؤمنين و كافرين هر دو منتظر چنين روزى بودند.