کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
نمل: آيات 1 تا 93 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 298
سورة النمل‏

مكيّة و هى اربع و تسعون آية بصرى و خمس و تسعون حجازىّ و ثلاث و تسعون كوفىّ‏

 [سوره النمل (27): آيات 1 تا 14]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

طس تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ (1) هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُؤْمِنِينَ (2) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (3) إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ (4)

أُوْلئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ وَ هُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ (5) وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ (6) إِذْ قالَ مُوسى‏ لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ ناراً سَآتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (7) فَلَمَّا جاءَها نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (8) يا مُوسى‏ إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (9)

وَ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى‏ لا تَخَفْ إِنِّي لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ (10) إِلاَّ مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (11) وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِي تِسْعِ آياتٍ إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ (12) فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ (13) وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (14)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 299

 (ترجمه)

بنام ايزد هستى بخش صاحب رحمت عام و خاص‏

اين آيات قرآن و كتاب ظاهرى است (1)

 (قرآن) هدايت و مژده‏ايست براى كسانى كه ايمان آورده‏اند (2)

مؤمنين كسانى ميباشند كه نماز را بپاى ميدارند و زكاة مال خود را ميدهند و بوقوع قيامت هم يقين دارندگانند (3)

حقيقة كسانى كه بآخرت ايمان ندارند براى آنان اعمالشان را آراسته گردانيم پس آنها سر گشته (و بى‏خردانند) (4)

آن جماعت كسانى ميباشند كه براى آنها عذاب بد مهيا گرديده و آنان در روز قيامت هم از زيانكاران خواهند بود (5)

و محققا قرآن از جانب (خداى) حكيم دانا بر تو القاء گرديده شده (6)

متذكر بشو وقتى را كه موسى باهل خود گفت من آتشى مى‏بينم (در طلب آتش ميروم) بزودى براى شما از آن خبر ميآورم يا شعله‏اى از آن كه شايد شما گرم شويد (7)

و چون موسى (بطلب) آتش آمد (بموسى نداء رسيد) كه بركت براى كسانى است (كه در مكان) آتشند و كسانى كه اطراف آن ميباشند و خداى تعالى منزّه و مبرّا (از لوازم امكانى است) و پروردگار عالميان است (8)

اى موسى بحقيقت من خداى غالب و درستكار ميباشم (9)

 (اى موسى) عصاى خود را بينداز و چون موسى نظر كرد ديد عصا حركت ميكند و گويا مارى است (آن وقت) ترسيد و رو برگردانيد (خطاب شد) اى موسى نترس نزد من فرستادگان (پيمبران) نميترسند (10)

مگر كسى كه ستم نمود و پس از آن بدى را بنيكى تبديل گردانيد حقيقة                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 300

 من خداى آمرزنده مهربانم (11)

اى موسى دست خود را در گريبانت داخل گردان روشنايى بدون سوء و آفتى بيرون ميآورى و نزد فرعون و گروه او برو با نه معجزه زيرا كه اينان جماعت بدكاران ميباشند (12)

پس چون موسى نزد فرعون و تابعين او با آيات روشن كننده ما آمد گفتند اين سحرى است آشكارا (13)

و آيات را از روى ستمگرى و علوّ و برترى انكار نمودند در حالى كه در باطن (بحقانيت) آن يقين داشتند اى محمد نظر كن و ببين كه چگونه بود سر انجام مفسدين (14).

 (توضيح آيات)

طس سخنان مفسرين در توجيه (طس) 1- (طا) اشاره بطهارت قدس الهى، و (سين) بسناء و عزّت نامتناهى 2- (طا) اشاره بروندگان راه و سلامت قلوبشان بطلب قدس الهى و خالى بودن دل آنها از ما سوى اللَّه تعالى.

3- از ابن عباس نقل شده كه (طس) نامى است از نامهاى خدا كه بآن قسم ياد نموده كه اين سوره آيات كتاب روشن كننده است.

4- (طا) مأخوذ از لطيف و (سين) از سميع است.

تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُؤْمِنِينَ (تلك) مبتداء و (آيات القرآن) خبر آن و (هدى) خبر بعد از خبر يا خبر مبتداء محذوف و محل آن نصب است بنا بر اينكه حال باشد براى آيات يا محلا مرفوع است بنا بر يكى از سه وجه: 1- خبر مبتداء محذوف كه (هى) باشد، 2- بدل از آيات، 3- خبر بعد از خبر. و در معنى آن دو طور گفته شده يكى بيان يعنى قرآن بيان كننده و نماينده راه حق و باطل است، و ديگر لطف‏
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 301
از جهت اعجازى كه دلالت كننده است بر صحت امر پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم و مژده است براى اشخاص مؤمن كه متصف بچند فضيلت ميباشند:

الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ يكى از روى ايمان نماز را بپاى ميدارند و ديگر زكاة مال خود را ميدهند و اينها كسانى ميباشند كه يقين بآخرت دارند.

إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ پس از آنكه در آيه بالا شرافت و فضيلت مؤمنين و مژده به آنهايى كه بهدايت قرآن هدايت يافته‏اند و مطيع دستورات و قوانين آن گرديده‏اند بنيكوتر وجهى و شيرين‏تر بيانى آيات را ارائه داده و در مقابل آن در اين آيه اخير خباثت و سرگردانى منكرين معاد را نيز بطرز نيكو واضح گردانيده كه اعمال بدشان كه موجب هلاكت و خسران آنها گرديده در نظرشان آراسته گردانيده و در آن پا فشارى مينمايند.

در اينجا ممكن است دو سؤال پيش بيايد

 (سؤال اول)

اگر آراسته گردانيدن اعمال بد بخواسته خدا و فعل او انجام ميگيرد اولا اين عمل منافى با كرم او است و در ثانى وقتى خداى تعالى چنين كند تقصير بنده چيست اگر عمل بد در نظر آراسته و خوب نباشد انسان هرگز چنين عملى را نخواهد نمود.

 (پاسخ)

از خود آيه جواب اين اعتراض داده ميشود كه زينت دادن اعمال بد در نظرشان اگر چه بخواسته خدا انجام گرفته زيرا كه بدون اراده حق تعالى چيزى در عالم پديدار نخواهد گرديد لكن خواست خدا منوط بعمل خودشان است چون آنان از روى اختيار و دانستگى ايمان بآخرت نياورده‏اند اينست كه نفس خطاكار قوى گرديده و اعمال بد را در نظرشان جلوه خوب مينماياند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 302

 (سؤال دوم)

در اين آيه خداى تعالى تزيين دادن اعمال بد را نسبت بخودش ميدهد زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ و در همين سوره نمل آيه 34، نسبت بشيطان ميدهد وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ و نيز در سوره عنكبوت آيه 38 وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ‏

 (پاسخ)

مفسرين گفته‏اند آراسته گردانيدن اعمال بد نسبت بشيطان بطور حقيقت است و نسبت بحق تعالى بطور مجاز است چون لازمه حيات دنيا و بقاء آن در مدت معين اين است كه قوايى از شهوت و غضب باو داده شود، و نيز براى تأمين معاش و اينكه رزق او توسعه پيدا نمايد قواى حيوانى باو داده تا جذب ملائم و دفع منافى نمايد و اينها سبب طغيان وى گشته و منكر دار جزاء و پاداش گرديده و چون اينها بخواسته خداوندى تحقق گرفته استعارة نسبت آراستگى اعمال بد را بخود ميدهد زيرا كه قواى حيوانيه از شهوت و غضب سبب فرو رفتن او در شهوات گرديده از اين جهت فرموده ما در اثر متابعت شهوات و انكار معاد اعمال وى را در نظرش زينت داديم.

لكن نسبت آراسته گردانيدن اعمال بد آنان بشيطان بطور حقيقت است كه بوسوسه قواى سبعيه و حيوانيه را تحريك ميكند تا آنكه اولا منكر معاد گردد و ثانيا اعمال بد را در نظرش آراسته گردانيده و خوب جلوه ميدهد تا اينكه مرتكب معاصى گردد كه در اثر آن ببدترين عذاب دائمى مبتلا خواهد گرديد و چنين كسانى شديدترين مردم ميباشند هم از جهت پاداش و هم از جهت زيانكارى.

وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ القاء، اقسامى دارد كه آن را خاطرات نامند: القاء شيطانى، القاء نفسانى، القاء روحانى، القاء رحمانى.

1- القاء شيطانى، هر گاه چيزى در قلب تو خطور نمايد كه گناهى يا امر شرّى را ايجاب نمايد اين القاء شيطانى است و تابع آن را نفس امّاره نامند زيرا كه شيطان شالوده شرّ و فساد و محرّك اعمال قبيح است.

2- القاء نفسانى، اگر در قلب چيزى خطور نمايد كه راجع بحظوظ نفسانى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 303

 باشد بدون اينكه باعث گناهى يا فسادى گردد آن را القاء نفسانى نامند كه از خود نفس بروز نموده.

3- القاء روحانى، هر گاه در قلب ميلى ظاهر گردد كه انسان را مايل گرداند باعمال خير مثل طاعات و عبادات و احسان ببندگان خدا آن را القاء روحانى گويند زيرا كه اعمال خير ناشى از ميول روحانى است كه مرتبط با روحانيّين و ملائكه است اين است كه اين قسم از خاطرات را الهام ملكى نامند 4- القاء رحمانى، و آن لمعه نورى ماند كه از افق قلب منوّر گرديده بنور ايمان و تقوى تابش مينمايد و راه موحّد را بسوى حقيقت باز ميگرداند و آن نفحه‏اى است از نفحات رحمانى كه در آن حديث معروف از پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده‏

 (انّ للَّه فى ايّام دهركم نفحات الا فتعرّضوا لها)

يعنى در روزهاى عمر شما از جانب خدا نسيمهاى رحمتى ميوزد آگاه باشيد و خود را آماده كنيد و در معرض قبول آن نفحات رحمت در آوريد.

كسى كه پاى خود را بزنجير آرزو و آمال دنيوى از مال و جاه و باقى حظوظات طبيعى بسته گردانيده در نردبان ترقّى و تعالى قدمى بالاتر نخواهد گذاشت و چنين كسى چگونه ممكن است قدمى بسوى حقيقت و ترقّى و تعالى بردارد و از آن اشراقات و القائات رحمانى خورسند گردد هرگز ميسّر نخواهد گرديد.

و شايد اشاره بهمين مطلب دارد كه براى تذكّر افراد بشر رسولش را مخاطب قرار داده كه اى پيمبر گرامى آيات قرآنى كه بقلب تو القاء ميگردد القاء رحمانى است نه شيطانى و نفسانى بلكه بالاتر و برتر از القائات ملكى بشمار ميرود و آن (من لدن حكيم عليم) از طرف خداى حكيم دانا است.

آرى قرآن از حاقّ حقيقت و از طرف حكيم درست كردار و راست گفتار و داناى پنهان و آشكار فرود آمده.

و (عليم) صيغه مبالغه و مبالغه در علم است مثل (سميع و بصير) كه مبالغه در شنوايى و بينايى است.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 304

 (اعتراض)

اگر گفته شود بتواتر ثابت گرديده كه قرآن بتوسط جبرئيل ملك وحى آيه آيه بر پيمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم وارد گرديده و القاء رحمانى بدون واسطه بايد بقلب نبى وارد گردد.

 (پاسخ)

ممكن است در جواب گفته شود الفاظ و خطوط آيات چون از سنخ اين عالم طبيعى است و بر بدن رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلم وارد شده مراتبى را گذرانيده تا باين صورت الفاظ در آمده و در اين عالم طبيعت نازل گرديده اين است كه بايستى ملك وحى بصورت بشرى بر جسم رسول و قواى جسمانى او فرود آورد لكن حقيقت و معنويت قرآن كه از حاقّ حقيقت و معنويت پديد گرديده و چنانچه در محل خود مبرهن گشته كه نبىّ خاتم در شرافت و فضيلت در مرتبه عقل اول و اول موجودى است كه از حق تعالى صادر گرديده اين است كه در گرفتن حقيقت و معنويت قرآن محتاج بواسطه نخواهد بود.

مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ اين آيه توطئه و مهيّا گردانيدن ذهن بشر است براى اينكه بدانند آياتى كه راجع بقصص و حكايت پيمبران و غير آنها در قرآن تذكّر داده از طريق وحى بقلب مبارك رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلم نازل گرديده نه اينكه از جاى ديگر ياد گرفته باشد إِذْ قالَ مُوسى‏ لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ ناراً (اذ) توقيتيه منصوب است محلا بمفعوليت براى (اذكر) محذوف گويا فرموده اى محمد (ص) يا اى خواننده از آثار حكمت و علم حق فرا گير و مردم را بحكايت موسى متذكر گردان وقتى كه باهلش گفت من آتشى ميبينم از دور سَآتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ اهل كوفه (بشهاب) بتنوين قرائت نموده‏اند و باقى قراء بغير تنوين باضافه خوانده‏اند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 305

 موسى باهلش گفت من ميروم كه خبرى از آتش يا پاره‏اى شعله كشنده را بياورم تا شايد شما گرم شويد.

گويند شبى تاريك در وسط بيابان زن موسى (ع) را درد زائيدن گرفت رعد و برق بود و ابر سياه هوا را پوشانيده و گوسفندان رميدند و باران ميباريد، موسى سنگ و آهنى كه داشت بيرون آورد تا آتش روشن كند آنچه سعى نمود آتش جستن ننمود مضطرّ و بيچاره ايستاد آن وقت از جانب كوه طور آتشى ديد در طلب آتش روان گرديد ديد آتش سر درخت سبزى است كه برگهاى آن را نميسوزاند تعجّب نمود هر چه بآتش نزديك ميشد آتش بالا ميرفت آن گاه از ميان آتش نداء آمد:

أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها (بورك) فعل مجهول از (بارك) يعنى خير و بركت در آن قرار داده شده و خبر است نه انشاء، خير و بركت براى كسى خواهد بود كه در مكان آتش است (و من حولها) و كسانى كه در اطراف آنند، قوله تعالى فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ سوره قصص آيه 30.

براى وضوح مختصرى از تفسير مجمع البيان را ترجمه مينمايم:

 (وهب) چنين گفته وقتى موسى آتش را ديد در نزديكى آتش توقف نمود ديد از درخت سبز آتش مشتعل است نه حرارت آتش درخت را ميسوزاند و نه رطوبت درخت آتش را خاموش ميكند تعجّب نمود تركه‏اى در دست او بود بسوى آتش برد براى اينكه از آتش روشن شود پس آتش بطرف موسى آمد، موسى ترسيد و عقب رفت (نودى) بوى وحى رسيد كه خير و بركت براى كسى ميباشد كه در آتش است يعنى ملائكه‏اند و براى كسى است كه در طرف او است يعنى موسى زيرا نورى كه موسى ديد ملائكه بودند كه خدا را تسبيح و تقديس مينمودند و آنكه دور درخت بود آن موسى بود، و گويا گفته خير و بركت بر آنكه در آتش است و بر تو اى موسى زيرا كه موسى نزديك آتش بود نه در آتش،

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 306
و (بورك) خبر است نه انشاء.

ديگرى گفته (بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ) يعنى كسى كه سلطنت و قدرت و برهان او در آتش نمودار است پس بركت راجع باسم (اللَّه) است و تأويل آن چنين است كه خير و بركت بر كسى خواهد بود كه اين نور و آنچه اطراف آنست نورانى گردانيده يعنى موسى و ملائكه. (ابن عباس و حسن و سعيد بن جبير) و بقول ديگر (بورك) بحذف مضاف است يعنى بركت بر كسيست كه در طلب آتش است و آن موسى است (وَ مَنْ حَوْلَها) ملائكه يعنى هميشه بركت بر موسى و ملائكه است و اين تحيّتى است از جانب خداى تعالى بر موسى همين طورى كه وقتى ملائكه بر ابراهيم (ع) نازل گرديدند گفتند رحمت و بركات خدا بر شما اهل بيت باد. خلاصه بيان طبرسى بپايان رسيد وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ ذات متعال براى رفع توهّم خود را بصفات قدس و جلال ستايش مينمايد كه پروردگار عالم منزّه و مبرّا از جسم و جسمانيات و عوارض است و محتاج بمكان و زمان نخواهد بود، نه زمانى باو احاطه دارد و نه مكانى وى را فرا گرفته و نه در تكلّم محتاج بجارحه از آلات مثل دهان و زبان و غير آن است بلكه بقدرت و علم سرمدى ايجاد كلام مينمايد.

يا مُوسى‏ إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ پس از آنكه در آيه بالا خود را بصفات جلال كه آن را صفات سلبيه نامند تقديس و تنزيه نمود در اين آيه خود را بصفات جمال كه آن را صفات ثبوتيه گويند معرّفى مينمايد و خطاب بموسى عليه السّلام مينمايد كه اى موسى آن كسى كه با تو بتوسط نور سخن ميگويد آن منم كه خدايى ميباشم كه عزيز ارجمند و قادر و غالب بر هر چيز، غالبى است كه مغلوب نخواهد شد، قادرى است كه هرگز عاجز نميگردد در افعالش محكم و در تدابيرش متقن است.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 307

 وَ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ موسى بن عمران (ع) پس از نداء (انا اللَّه) مفتخر بمنصب رسالت گرديد و بدو معجزه عصاء و يد بيضاء و معجزات ديگر كه شاهد بر صدق مدّعايش باشد او را بهدايت فرعون و گروهان او مأمور گردانيد، وقتى موسى بامر حق تعالى عصا را انداخت و ديد مارى گشته حركت ميكند ترسيد و عقب رفت بوى خطاب ميرسد اى موسى نترس لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ.

آرى در اول وهله جاى داشت كه حضرت موسى بترسد زيرا كه ظاهرا اول خارق العاده و معجزه‏اى بود كه بدست مباركش اجراء گرديد.

و ظاهرا خوف او باقتضاء طبيعت بشرى بود كه انسان از هر امر هولناكى مخصوصا در اول مرتبه پيدايش آن ميترسد و فرار ميكند و لو آنكه بداند ضررى از آن متوجّه او نخواهد گرديد.

 (نكته قابل توجّه) نظر بقوله تعالى در سوره بقره آيه 254 تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ كسى كه اندكى در اين آيات تدبّر نمايد بذرّه‏اى از فضائل و علوّ نبىّ خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلم و برترى او بر رسول اولو العزم موسى بن عمران مطّلع خواهد گرديد.

موسى بن عمران پس از آنكه مدّتى در خدمت شعيب نبى (ع) تربيت يافت و مراتب سير الى اللَّه را بپايان رسانيد و لائق رسالت گرديد در موقع اضطرار بتوسط نور يا نار كه جمادى مانند مخاطب بنداء (أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) مفتخر بمنصب رسالت گرديد و باو امر شد كه فرعون و گروهان وى را هدايت نمايد و براى اثبات رسالتش جمادى را بدست مباركش مار گردانيد و نورى بكف دستش نمودار شد.

لكن سيّد و رسول ما رسول خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلم بدون استاد و معلم و آموزگار پس از آنكه مربّى بتربيت ازلى و فيوضات سرمدى گرديد در محيط اعراب درّنده سيرت و خوك صفت كه از انسانيت بهره‏اى نداشتند بتوسط ملك اعظم و واسطه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 308

 وحى جبرئيل امين عليه السّلام بنام بزرگ ربوبيت خود (اقرء باسم ربّك الاعلى) حضرتش را مخاطب قرار داد و باسم مبدئيت و خالقيت او را بمنصب رسالت رسانيد و خلعت پيشوايى بر تمام خلق را تا روز قيامت بر اندام رساى آن بزرگوار پوشانيده و نكته كلام اينجا است:

كه ذات متعال در اول نزول وحى خود را بدو صفت بموسى عليه السّلام معرّفى مينمايد كه صاحب نداء را بشناسد اينست كه فرمود (منم خداى عزيز و حكيم) و پس از آنكه موسى (ع) صاحب نداء را بصفات جلال شناخت او را بمنصب رسالت مفتخر گردانيد.

لكن نبىّ خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلم بقدرى در مقام معرفت و شناسايى بمقام الوهيت كامل بود كه در همان ابتداء نزول وحى بمجرّد خطاب (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ) بنا بر مشهور كه اول نزول وحى سوره (اقرء) باشد، يا بقول ديگر كه سوره مدّثر يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ و هر چه باشد او را مأمور ميگرداند كه باسماء الحسنى و صفات عليا كه دلالت بر مسمّى دارد و قبلا عارف بآن گرديده‏اى مردم را بمقام الوهيت و وحدت آشنا گردان.

خلاصه پيمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلم بقدرى در معرفت بمقام الوهيت قبل از نزول وحى و منصب رسالت كامل بود كه بمجرد رؤيت ملك وحى بنور سرّى خود جبرئيل را شناخت و فهميد كه آن رسول پروردگار او است كه او را منصوب برسالت و مأمور بهدايت خلق گردانيده، اين بود كه براى رفع اشتباه محتاج بشاهد و علامتى نبود كه دليل بر حقانيت او باشد و نداء رحمانى را از القاء شيطانى تميز دهد و نيز معجزات حضرت موسى و نيز معجزات پيمبران ديگر اكثر آن از جنس ماديات و مخصوص بعصر خودشان بود لكن معجزه پيمبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله و سلم قرآن مجيد و آن دفتر مجلّل از جنس كلام و يكى از اقسام دلالت وضعى بشمار ميرود كه دلالت بر مسمى دارد و صفات والاى حقّانى را ارائه ميدهد و معجزه باقيه او است كه تا قيام قيامت بين خلق ابراز فعاليت مينمايد.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 309

 فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ (مبصرة) اسم فاعل و مقصود اسم مفعول است يعنى آياتى است مرئى كه هر بيننده‏اى كه نظر كند آن را ميبيند، و قوله تعالى (مبصرة) مثل قوله تعالى است كه فرموده (هدى و نورا) و هر چه بر وزن (مفعله) باشد بمعنى شياع و كثرت است چنانچه گويند (ارض مضبّة) يعنى كثيرة الضباب و امثال آن بسيار است كه آنچه بر وزن (مفعلة) آيد معنى كثرت در آن مندرج است.

خلاصه وقتى موسى عليه السّلام مأمور گرديد فرعون و گروه او را هدايت نمايد و دو معجزه بزرگ براى اثبات رسالت بدست او داده شد و حضرتش خود را بفرعون رسانيد و پس از تبليغ رسالت دو معجزه ظاهر و بين خود را ارائه داد و آنها بقدرى ظاهر و بين بود كه هر كس آن را مشاهده مينمود بيقين ميدانست كه آن از عالم ما فوق الطبيعة ظهور و بروز نموده و آن كار خدائيست و چنين عملى از عهده بشر خارج است با اين حال نسبت سحر بحضرتش دادند و گفتند اين سحرى است آشكارا.

وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فرعون و گروه او بزبان انكار نمودند در حالى كه بباطن يقين كردند كه اين كار خدايى است و غرض از انكارشان يا ستم بموسى و هارون بود يا بگمان اينكه خللى بسلطنت و رياستشان وارد نيايد علوّ نمودند و بخود ظلم كردند زيرا كه انكارشان سبب انهدام آنها گرديد و نيز چون طالب علو و برترى بودند بدرياى هلاكت سرنگون گرديدند.

فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ خطاب برسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلم نموده كه بنظر عبرت بنگر و ببين چگونگى عاقبت ستمكاران و كسانى كه طالب علو و برترى بودند و بخود و ديگران ستم نموده‏اند چه خواهد بود، و اگر چه مخاطب بخطاب (فانظر) نبى خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلم است لكن شايد مقصود اصلى امت باشند كه از حكايت گذشتگان متنبه گردند                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 310

 و بدانند كه ظلم و ستم نمودن بخلق براى علوّ و برترى بالاخره انسان را بچاه مذلّت فرو خواهد برد.

شعر

          همه حالت مفسدان ناخوش است             سر انجام اهل فساد آتش است‏

 [سوره النمل (27): آيات 15 تا 26]

وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلى‏ كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ (15) وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ (16) وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ (17) حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى‏ وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (18) فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى‏ والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ الصَّالِحِينَ (19)

وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ (20) لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبِينٍ (21) فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ (22) إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ (23) وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ (24)

أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (25) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (26)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 311

 (ترجمه)

حقيقة ما بداود و سليمان علم عطاء نموديم و گفتند حمد و ستايش مخصوص بخدايى است كه ما را بر بسيارى از بنده‏گان مؤمن خود تفضيل و برترى داده (15)

و سليمان از داود ارث برد و گفت اى مردم (بدانيد) كه زبان پرندگان بما آموخته شده و از هر چيزى بما عطاء گرديده و بحقيقت هر آينه اين فضل و بخششى است آشكارا (16)

و براى سليمان لشگريانى از جنّ و انس و پرندگان جمع گرديده شد و بهم پيوسته (و مرتبط بيكديگر) بودند (17)

تا وقتى كه (سليمان و قشونش) بر وادى مورچه‏گان آمدند مورچه‏اى گفت اى گروه مورچه‏گان در منزلگاه خودتان داخل گرديد كه سليمان و قشون او شما را پايمال نكنند در حالى كه آنها ملتفت شما نشوند (18)

سليمان از سخن مورچه تبسّم كرد و گفت پروردگارا مرا الهام كن كه بر نعمتى كه بمن و بپدر و مادر من انعام نموده‏اى تو را شكر كنم و اينكه عمل صالحى بنمايم كه شايسته پسند تو باشد و برحمت خود مرا در بنده‏گان شايسته خود داخل گردان (19)

و سليمان پس از آنكه                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 312

 پرندگان را جستجو كرد و گفت چه شده كه من هدهد را نمى‏بينم يا اينكه او از غائبين گرديده (20)

البته آن را معذّب ميگردانم بعذاب سخت يا سرش را ميبرم يا (براى غيبت خود) حجّت و دليل آشكارايى بياورد (21)

پس از اندك وقتى (هدهد آمد) و بسليمان گفت من بچيزى دانا گرديدم كه تو بآن دانا نشده‏اى و از شهر سبا بر تو خبر يقينى آورده‏ام (22)

زنى را در آنجا يافتم كه بر اهل آنجا پادشاهى مينمود و براى وى همه چيز حاضر بود و آن داراى تخت عظيمى بود (23)

آن زن و گروه او را چنين يافتم كه بخورشيد سجده ميكردند نه بخدا و شيطان اعمال آنان را در نظرشان زينت داده و راه آنها را سدّ نموده و آنها هدايت نميگردند (24)

و سجده نميكنند آن خدايى را كه آنچه در آسمانها و زمين است بيرون ميآورد و آنچه را مخفى ميگردانيد يا ظاهر ميكنيد همه را ميداند (25)

خدا آن كسى است كه نيست خدايى مگر او و او پروردگار عرش بزرگ است (26).

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 313

 (توضيح آيات)

وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً بلام تأكيد و (قد) تحقيقى در مقام فضيلت دو پيمبر بزرگوار داود (ع) و سليمان (ع) بر آمده و آنان را بشرافت علم برگزيده و گرامى داشته و پاره علومى را اختصاص بآنها داده. و (علم) در آيه اگر چه اطلاق دارد لكن نكره بودن آن دليل بر اين است كه بعضى از اقسام علوم را اختصاص بآنها داده و بقرينه آيات ديگر و بعضى روايات آن علمى كه مخصوص بداود عليه السّلام گردانيده يكى علم زره سازى بوده كه بدون آتش آهن در دست مباركش نرم ميگرديد، و ديگر تسبيح نمودن كوه‏ها با وى، و فرود آمدن كتاب (زبور) كه آن كتاب آسمانى او و مشتمل بر توحيد و مواعظ و اخبار آمدن نبىّ خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلم و خلفاى گرامى او عليهم السلام بود.

و آن علمى كه مخصوص بسليمان (ع) گردانيده دانستن زبان پرندگان و حيوانات و متصرف گردانيدن او را بر باد و آتش و جنّ و انس و باقى علومى كه بآنها عطاء نموده و البته تمام پيمبران و جانشينان آنها داراى تمام اقسام علوم ميباشند و فاقد هيچ نوع كمالى نخواهند بود لكن بحكمت الهى و بمقتضاى وقت بايستى هر يك نوعى از علوم را اظهار بنمايد كه آن بر عظمت و اقتدار حق تعالى و اثبات رسالت او گواهى دهد.

وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلى‏ كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ اين آيه دلالت واضح دارد بر فضيلت و شرافت علم و اينكه نعمت علم و دانش از بالاترين و ارجمندترين نعمتهاى الهى بشمار ميرود و بهر كس دانش داده شود خير و فضيلت و شرافت و برترى از غير بوى عنايت گرديده و فاقد آن در نظرها خفيف و خوار و در پيمودن طريق سعادت و رسيدن بمقصود ناتوان خواهد بود و مثل آدم نابينا راه را از چاه تميز نخواهد داد زيرا كه پيمودن راه فضيلت منوط بعلم                        مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 314

 و عمل است.

و اگر چه هر علمى از جهلش بهتر است لكن تمام علوم در يك درجه نميباشند شرافت علم بشرافت موضوع و فائده آنست.

بالاترين اقسام علوم نخستين علم و معرفت بمقام الوهيت و معارف حقّه است سپس علم اخلاق و علم احكام است، در آن حديث مشهور رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فرموده‏

 (انّما العلوم ثلاثة: آية محكمة او فريضة عادلة او سنة قائمة)

و اين سه علم بعلم توحيد و اخلاق و احكام تفسير گرديده، و بكلمه (انّما) حضرت علم نافع را منحصر بهمين سه قسم ميگرداند و باقى علوم را فضل ميداند.

و علومى كه بداود و سليمان عليهما السلام داده شده مثل زره سازى و دانستن زبان مرغان اگر چه از صنايع مستطرفه بشمار ميآيد لكن چون علم آنها علم لدنّى و از سر چشمه علم ازلى گرفته شده و بدون وسائل خارجى بروز و ظهور نموده اين است كه علوم آن بزرگواران بر باقى علوم فضيلت و برترى دارد زيرا كه بعلمشان كه نماينده اوصاف الهى است كمالات ازلى حقّ تعالى را نشان ميدهند و در مقام شكر گذارى اظهار مينمايند كه حمد و ستايش مخصوص بآن خدايى است كه ما را بر بسيارى از بنده‏گان مؤمن خود فضيلت و برترى داده و ما را مظهر و نماينده علم و قدرت و سلطنت خود گردانيده.

وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ اين آيه دلالت صريح دارد كه سليمان مال و ملك و سلطنت داود را بارث گرفت، و گويند حضرت فاطمه سلام اللَّه عليها اين آيه را در جواب ابو بكر كه كذبا ميگفت من از رسول خدا (ص) شنيدم كه فرمود

 (نحن معاشر الانبياء لا نورّث) «1»

استشهاد نموده و اينكه مخالفين گفته‏اند مقصود از ارث در اينجا اين است كه سليمان نبوّت و پادشاهى را از داود بميراث برد نه مال، اين كلام مردود است زيرا كه‏

__________________________________________________

 (1) از ما جماعت انبياء ارث برده نميشود.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 315

اولا نبوّت و سلطنت ارث نميشود، نبوّت منصب خدايى است و همچنين سلطنت سليمان يك امر خارق العاده و بخشش الهى بود امر انتقالى نبود كه سليمان از داود بارث برده باشد.

و در ثانى ميراث در لغت براى مال وضع گرديده و صرف كردن كلام از ظاهرش بدون قرينه خلاف طريقه عقلايى است.

وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ سليمان عليه السّلام در مقام اظهار شكرگزارى از نعمتهاى الهى و فضيلت خود اعلام ميكند و مردم را خبردار مينمايد بآن سلطنت و علم و فضيلتى كه نصيب وى گرديده كه بدانند و سر اطاعت فرود آورند و مطيع حق تعالى گردند و تذكر ميدهد بعض نعمتهايى را كه بوى عطاء گرديده كه از جمله آنها دانا گرديدن بزبان پرندگان است و اينكه از هر چيزى بهره‏اى باو داده شده، و شايد از (علّمنا) كه بصيغه جمع آورده مقصود خود و پدرش داود باشد، و شايد خودش باشد نظر ببزرگى و عظمتى كه نصيب او شده بصيغه جمع آورده.

إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ و اظهار مينمايد كه بخشش اين علوم و باقى نعمتها تفضّل و نعمت بزرگى است كه از سر چشمه رحمت الهى بر من ترشّح نموده، اشاره به اينكه ممكن خواه ملك باشد يا نبىّ يا ولىّ در حدّ ذات خود (ليس) است و باو (ايس) است يعنى فاقد وجود و كمالات وجود است و از خود هيچ ندارد آنچه از فضل و كمالات در او ديده شود پرتو فيض رحمت رحمانى ايزدى است كه ظهور و بروز نموده.

وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ (يوزعون) وزع- در لغت بمعنى بازداشتن و منع نمودن است و مانع را (وازع) گويند يعنى سليمان لشگريانى از جنّ و انس و مرغان را جمع گردانيد و بالهام الهى براى هر گروهى رئيسى مقرّر گردانيد كه از هم پراكنده نگردند و نيز مشغول اعمال ناشايسته نشوند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 316
(گفتار بعضى از مفسرين راجع بنطق و كلام پرندگان) نطق و منطق لفظى را گويند كه ارائه و نشان دهد ما فى الضمير ناطق و گوينده را خواه مركّب باشد و خواه مفرد، و گاهى مجازا بر هر صوتى كه دلالت بر معنايى دارد گفته ميشود، و چنانچه معلوم است هر نوعى از حيوانات داراى يك نوع صوتى ميباشند كه موقع حاجت ما فى الضمير خود را ارائه ميدهند و افراد همنوع خودشان را مطّلع ميگردانند، و اهل فراست نيز گاهى از هر صداى مخصوصى كه از بعض حيوانات ميشنوند مقصود آنان را ميفهمند و خبر ميدهند، وقتى چنين فراستى در بعض افراد كه صاحب ولايت و نبوت نباشند يافت گردد در نبى مثل سليمان (ع) كه صاحب ولايت و نفس قدسى است تعجّب ندارد كه در او مرتبه اعلاى آن تحقّق داشته باشد.

اين بود كه هر وقت سليمان (ع) صدايى از حيوانى ميشنيد بآن قوّه قدسيه خود مقصود او را ميفهميد و گاهى خبر ميداد، مثل اينكه گويند وقتى آواز بلبلى را شنيد گفت ميدانيد بلبل چه ميگويد گفتند خدا و رسولش بهتر ميدانند فرمود ميگويد من امروز نيم خرما خورده‏ام خاك بر سر اين دنيا، طاووس صدا كرد گفت ميگويد (كما تدين تدان) همان طورى كه عمل ميكنى جزاء داده ميشوى يعنى هر چه كنى مكافات آن را خواهى ديد، هدهد صدا كرد گفت ميگويد هر كه رحم نكند خدا بر او رحم نكند، (صرد) صدا كرد گفت ميگويد استغفار كنيد اى گنه‏كاران، طوطى صدا كرد گفت ميگويد واى بر كسى كه مطلوب و مقصود وى دنيا باشد، خطّاف آواز داد گفت ميگويد (قدّموا خيرا تجدوه) از جلو نيكى بفرستيد تا آن را بيابيد، كبوتر صدايى كرد سليمان (ع) گفت ميگويد (سبحان ربّى الاعلى ملأ سمائه و ارضه) حدأه صدا كرد گفت ميگويد (كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ) يعنى هر چيزى فانى ميگردد مگر خدا، قطاة گويد (من سكت سلم) هر كس خاموش گردد بسلامت ماند، خروس گويد (اذكروا اللَّه يا غافلين) اى غافلين خدا را ياد كنيد، عقاب گويد دورى از مردم سكينه دل                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 317

 و آراميدن حواسّ است، ضفدع گويد (سبحان ربّى القدّوس)، باز گويد (سبحان ربّى العظيم و بحمده)، هزار دستان گويد (سبحان الخالق الدائم) چكاوك در صفير خود ميگويد بار خدايا بر دشمن محمد و آل محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلم لعنت كن، سار گويد خدايا از تو روزى روز بروز ميخواهم، درّاج گويد (الرحمن على العرش استوى).

بروايت كعب الاخبار روزى ورشان نزد سليمان آمد و آواز داد و گفت بزائيد براى مردن بسازيد براى خراب شدن، هدهد نزد سليمان آمد و صدايى كرد سليمان عليه السّلام گفت ميگويد

 (من لا يرحم لا يرحم)

هر كه رحم نكند رحم كرده نشود. (منهج الصادقين) محمد بن كعب در اوصاف لشگرهاى سليمان چنين گفته: بيست و پنج فرسخ جايگاه انسان و بيست و پنج فرسخ جاى جنّ، بيست و پنج فرسخ جاى وحوش و بيست و پنج فرسخ جاى پرندگان، و در آن لشگر گاه هزار خانه از آبگينه ساخته شده و سيصد خانه زنان آزاد منزل داشتند و هفتصد خانه كنيزان بفرموده سليمان باد عاصف لشگرگاه را بلند مينمود و بباد آرام آن را حركت ميداد بهر جا ميخواست آن را ميبرد و بسليمان (ع) وحى رسيد كه ما چنين مقرّر نموديم كه در مملكت تو هر كس هر چه بگويد باد صداى او را بگوش تو برساند.

و روايت شده كه سليمان (ع) از بيت المقدس بيرون ميرفت با ششصد هزار كرسى كه در طرف يمين و يسار او بود و امر مينمود طيور پرهاى خود را از بالا سايه بيندازند، و بباد فرمان ميداد كه تخت او را بلند كند و بمدائن برساند و از آنجا بر گردد در اضطخر، بعضى ببعضى گفتند آيا هرگز مملكت باين عظمت ديده‏ايد يا شنيده‏ايد گفتند نه آن وقت منادى از آسمان ندا كرد ثواب يك سبحان اللَّه بزرگتر از آنست كه مى‏بينيد. (طبرسى)                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 318

 حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى‏ وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ بهمين ترتيب باد بساط سليمان را حركت داد تا اينكه در طائف يا در شام بوادى مورچه‏گان رسيد، و (على) در آيه مشعر بر اين است كه حركت بساط سليمان در هوا بالاى وادى مورچه‏گان حركت مينموده، يا مقصود از (على) علوّ و نفوذ امر سليمان باشد بدليل اينكه اگر تخت سليمان در هوا بالاى زمين بود جا نداشت مورچه‏گان بترسند كه مبادا لشگر سليمان آنان را پايمال كنند مگر اينكه گمان ميكردند در آخر وادى بزمين فرود آيد و مورچه‏گان همه پايمال گردند، و شايد در آن وقت لشگر سليمان بعضى سواره و بعضى پياده بودند يا آن وقتى بود كه هنوز باد مسخّر سليمان نشده بود.

فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها سليمان از سخن مورچه تبسّم نمود و خنديد، البته خنده سليمان از روى تعجب بود كه چگونه اين حيوان صغير قبل از فرود آمدن لشگر سليمان بغريزه خود فهميد كه اگر آن لشگر انبوه در آن وادى وارد آيند تمام مورچه‏گان پايمال خواهند گرديد.

و شايد تبسّم سليمان از روى فرح و سرورى بود كه خداوند او را بچنين مزيّت و خصوصيتى گرامى داشته، و گويا آن مورچه سلطان آنان بوده كه امر كرد داخل خانه‏هايشان گردند.

 (سؤال)

مورچه كه صوت و صدا ندارد كه از صداى او سليمان (ع) چنين معنايى را بفهمد و خبر دهد، از كجا دانست، و نيز مورچه بچه لغتى بباقى خبر داد.

 (پاسخ)

علوم انبياء (ع) موهبتى است و بتوسط فرشته وحى بقلب آنها القاء ميگردد در مفردات در لغت وحى گفته (اصل الوحى الاشارة السريعة) و وحى گاهى
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 319

 بتوسط كلام بطور رمز گفته ميشود و گاهى بصدا بدون تركيب حروف ظاهر ميگردد و گاهى باشاره يا بتوسط كتاب يا غير آن وحى ميگردد.

خلاصه استماع سليمان سخن مورچه را بگوش سرش نبوده زيرا كه مورچه نه عالم و نه متكلم و نه عاقل است بلكه مورچه بغريزه خدا داده كه در باطنش مأخوذ گرديده بمورچه‏گان خبر داد كه خود را حفظ نمايند.

اگر چه بعض حكماء گفته‏اند بدليل قوله تعالى (وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ) هر موجودى حتى جمادات بدرجه وجودش عارف و عالم و عاقل است زيرا كه تسبيح و تمجيد نمودن فرع شعور است، و نيز گفتار حيوانات كه در بيان آيه بالا حكاية از قول سليمان (ع) (عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ) و حكاية سخن بعض حيوانات ميشود شاهد بر اين قول باشد.

و در محل خود مبرهن گرديده كه علوم انبياء (ع) از عالم ما فوق الطبيعه و ناشى از ارتباط قلب نبىّ است بعالم علوى و آن علم وجدانى و نحوه وجود معلوم است نه علم حصولى و صورت معلوم كه از كيفيات نفسانى بشمار ميرود و از سماء قدرت و علم ازلى تنزّل نموده و در قلب و سرّ نبى و ولىّ بصوت و حروف يا طور ديگر ظاهر گرديده بخلاف علوم حكماء و نوع بشر كه از ظاهر از طريق دليل و برهان ببعضى اسرار دانا ميگردند.

بعضى از اهل معانى چنين گفته‏اند كه اصوات طيور و حركات موجودات تماما از جانب خدا خطاب است بانبياء مرسلين و اولياء عارفين كه مطلع ميگردند بحالات و مقامات آنها.

انبياء مرسلين حالات و مقامات موجودات را بلغتى كه اختصاص بهر يك دارد بعينه ميفهمند يعنى از صداها و حالات آنها مقصد و مطلوب هر يك را بلغت خودشان ميدانند، اما اولياء بالهام الهى كه در قلبشان القاء ميگردد از صداى آنها مقصد آنان را ميفهمند لكن لغت مخصوص هر يك را نميفهمند.

 (پايان)                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 320

 شيخ طنطاوى در تفسير جواهر در ذيل اين آيه راجع بعجايب خلفت مورچه بيان مفصّلى دارد كه اگر بخواهيم وارد آن شويم سخن دراز ميشود و بناى ما بر اختصار است لكن بطور اختصار يك اجمالى از بيان او را در اينجا ترجمه مينمائيم چنين گفته: در اينجا از عجائب خلقت مورچه بيان ميكنيم چيزى را كه علماء را بدهشت انداخته و مسلمانها در خوابند، اين آيه از آياتى است كه خداوند بسليمان عليه السّلام عطاء نموده كه كلام مورچه را بداند و معجزه او قرار داده و غريزه عجيب و طبيعت و ذكاوت او را بوى فهمانيده و در آخر سوره خداوند خبر ميدهد بقوله (وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ آياتِهِ فَتَعْرِفُونَها) و باين آيه وعده داده كه بزودى عجائب خلقت را بشما نشان ميدهيم، نفرموده (نعلّمكم) كه بشما تعليم ميكنيم بلكه گفته بشما نشان ميدهيم، خداوند خبر داده كه ببعض آنچه بسليمان (ع) از طريق وحى تعليم نموديم بشما نشان ميدهيم، گمان نشود كه از طريق تعليم و تعلّم علم ما مثل علم سليمان باشد علم او معجزه ربّانى است و سليمان (ع) از عجائب مورچه چيزى درك ميكرد كه ما باجتهاد و تعلم نتوانيم درك بنمائيم، تا آنجا كه گفته:

 (عجائب مورچه) حال مورچه عجيب است جدّا كار و فعل و عمل وى بسلاطين مى‏ماند، تدبير ميكند و سياست مينمايد همان طورى كه ملوك در مملكت خود تدبير و سياست مينمايند، ببين چگونه مورچه در زير زمين ده‏ها ترتيب ميدهد و در آنها خانه ميسازد و در آنها غرفه‏ها و دهليزها و پله‏ها قرار ميدهد و طبقات بر روى هم ترتيب ميدهد تا اينكه آن جاها را از حبوبات پر نمايد و براى زمستان خود ذخيره كند و چگونه بعضى خانه‏ها را زيرتر ميسازد تا آنكه از جريان آب محفوظ ماند، و بعضى را بالا ميسازد، و بعضى را اطراف آن ميسازد كه آب باران در آن جارى گردد، و عجيب است كه حبوبات را در مرتبه پائين قرار ميدهد، و نظر بعجايب صنعت مورچه بود كه خداوند بپيمبرش در حكايت سليمان‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 321
خبر ميدهد كه حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى‏ وادِ النَّمْلِ تا آخر آيه).

پس ببين چگونه نسبت عقل و فهم و نداء كردن مورچه را بنوع خود و امر نمودن آنان را بفرار از شرّ و داخل گرديدن آنها بمنزلگاه خود را بآنان فرمان داده تا اينكه لشگر سليمان در حال ندانستگى آنها را پايمال ننمايند، و غرض از اين حكايت تنبيه بر اين است كه مردم بر عجائب مورچه آگاه گردند و عقل آنها بيدار شود تا اينكه بحسن نظام و سياست و آنچه بمورچه ضعيف از حسن هندسه و دهليزها كه در منزلهاى خود ترتيب داده‏اند مطّلع گردند.

و از جمله عجائب عمل مورچه اينست كه هر گاه يكى از مورچه‏گان چيز بزرگى را بخواهد ببرد و بتنهايى نتواند كمى از آن را ميگيرد و بر ميگردد نزد برادران خود از مورچه‏گان و از آنچه گرفته قدرى بآنها ميدهد و با آنها بر ميگردند و هر مورچه‏اى را كه در راه ديدند با خود همراه مينمايند، پس ببين چگونه جماعتى از مورچه‏گان با هم معاونت و كمك ميكنند و باتّحاد آن شيئى سنگين را با جديّت تمام ميكشانند بمنزل خود و اين معاونت و اتحاد مهم‏تر است در رسانيدن آنها را بمطلوبشان و از اينكه از دشمن فرار كنند زيرا كه تخليه يعنى خالى شدن از ضدّ مهم‏تر است از تحليه در طلب مقصود.

نظام امّت را مقايسه كن با نظام مورچه بعد از آن چنين گويد: غرض ما از اين حكايت اين نيست كه بخواهيم روايت يا حديث بخوانيم بلكه اين مثالى است زده شده براى كسانى كه تعقّل مى‏كنند تا اينكه حال كاينات را بفهمند و بدانند چگونه مورچه‏گان در طلب نافع اجتماع ميكنند بر فرار همان طورى كه در طلب نافع اجتماع مى‏كنند، و امت وقتى در طلب نافع بقدر حيوان بى‏زبان از روى حكمت عمل نكنند گمراه و نادان هستند و در گمراهى و ضلالت خواهند ماند و از انسانيت سقوط نموده و منتهى ميگردند بافق ديدان و حشرات (وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ).                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 322

 دقت مورچه در عمل و حرص وى و از جمله حكمت الهى اين است كه در موقع ريزش باران در روزهاى آفتاب دانه‏هاى خود را مثل گندم و جو و عدس و باقلا دو نصف ميكنند كه سبز نشود و تخم گشنيز را چهار قطعه ميكنند چون كه نصف آن هم سبز ميشود.

تأمل كن و ببين چگونه اين حيوان ضعيف ميداند كه روزهاى تابستان ميگذرد و زمستان ميآيد و محتاج بغذاء ميشود اين است كه قبلا شب و روز در طلب قوت زمستان است كه در خانه خود ذخيره نمايد، تا آنجا كه گويد:

مهم‏ترين حشرات مورچه است كه در حكايت او براى انسان بينايى و تذكر و بهجت و سرور عقل او است، چگونه چنين نباشد در حالى كه وقتى تو جسم او را مشاهده نمودى مى‏بينى براى وى سرى است كه حاوى دماغ او است كه در آن اين علوم و سياستها منطوى است و براى او وسطى است مثل صندوق كه در آن ريه و دم اسطوانى است و مثل باقى حشرات براى سرعت حركت در طلب معاش شش پا دارد و او را دو بالست براى جستن از مكانى بمكان ديگر، و پنج چشم دارد دو چشم در جانب جلو سرش ملتئم بيكديگر تركيب شده بطورى كه گويا يكى است و سه چشم ديگر بالاى آن دو چشم بر هيئت مثلّث تركيب گرديده و اين سه چشم بسيطند مركّب نميباشند.

تأمل كن و بعقل خود حكم كن و تعجب كن از قدرت قادر حكيم و اگر نبود اتفاق آراء علماى عصر حاضر عقل تصديق نمى‏نمود كه چگونه حيوان باين خوردى داراى چنين چشمها كه هر يك از آنها داراى قرنيه و زجاجيه و عدسيه محدّبة الشكل و غيره مثل چشم انسان ميباشد.

آيا بذهن تو خطور مينمايد كه مورچه حساب بداند، جبر نميداند لكن هندسه ميداند بدليل اينكه بناء نيكو مى‏سازد.

آيا تصديق ميكنى كه مورچه مرض را ميشناسد و معالجه مى‏كند، وقتى ملكه آنها تخم ميگذارد مورچه‏گان اطراف او جمع ميگردند و هر يك تخمى از
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 323

 آن را بدهن ميگيرد و بمحلى كه براى آن آماده شده ميگذارد و تخمها را از جهت حجم آن ميشناسند، تخمهاى بزرگتر را در صفى ميگذارند و كوچك را در صف ديگر و اطراف آنها را دائره ميكشند و سر تخمها را براى تغذيه بيرون ميگذارند و براى آنها مربّى قرار ميدهند كه مواظب آنان باشد تا بحدّ رشد برسند.

مورچه جرّاح ماهر است و عمل جرّاحى او عجيب است و غريب‏تر اينكه مورچه‏ها مرده‏هاى خود را دفن مينمايند.

مورچه فلّاح است و باغها و مزرعه‏ها ميسازد و از درختها بعض نباتات را ميجويد تا مثل خمير گردد و آن را در زمين پهن ميكند و از درختها دانه‏ها را ميگيرد و در باغهاى خود غرس مينمايد و نباتى از آن روئيده ميشود.

بيانات شيخ طنطاوى در عجائب مورچه خيلى مفصّل است كه بيان آن كتاب على حدّه لازم دارد همين قدرى كه بيان شد براى شخص متفكر كافى است و در آخر كلامش ميگويد:

قسم بجان خودم كه حكايت مورچه از عجائبى است كه گردن فحول علماء را فرود ميآورد و بسجده مى‏افتند و ميگويند (رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ) آتش جهل در دنيا و تقهقر در شهرها است و نار آخرت (الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ) در آخرت است. (پايان) وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ (تفقّد) در لغت طلب چيزى را گويند كه غائب باشد از نظر. و (طير) اسم جنس است. و در اينجا مقصود يك فرد خاص از طيور است كه هدهد نام داشت، وقتى سليمان يك فرد از نوع هدهد را كه گويند آن رئيس نوع خود بوده نيافت در طلب او بر آمد.

مفسرين گويند خصوصيت هدهد از بين پرندگان در نظر سليمان (ع) براى اين بود كه هدهد آب را در زير زمين ميديد، اين بود كه هدهد خصوصيت
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 324

 داشت و او را طلبيد وقتى وى را نيافت در غضب شد كه بدون اجازه غائب گرديده و گفت:

لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبِينٍ يعنى يا او را مجازات سخت مينمايم مثل زدن و بستن و حبس نمودن يا او را ميكشم مگر اينكه عذر موجهى داشته باشد كه وى را عفو مينمايم.

فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ پس از مدت كمى هدهد باز آمد نزد سليمان و گفت من بمطلب مهمى اطلاع پيدا نموده‏ام كه تو بآن احاطه ندارى و نميدانى.

 (سؤال)

اولا چگونه آن حيوان ضعيف در مقابل چنين سلطان مقتدرى كه اراده قتل وى را دارد گستاخانه اظهار ميكند كه من دانش و علمى پيدا نموده‏ام كه تو فاقد آن ميباشى، مثل اينكه در اين موضوع خواسته خود را برتر از سليمان معرّفى نمايد زيرا كه بالاترين كمالات علم است.

و ثانيا كسى مثل سليمان كه از (ما فى الضمير) مورچه‏اى مطلع گردد و لغت او را بفهمد چطور از مملكت سبأ و اهل آن كه خورشيد پرست بودند بى‏اطلاع بوده كه بايد حيوان ضعيفى بر او بدانش افتخار نمايد با اينكه وظيفه پيمبران هدايت گمراهان است.

 (پاسخ)

البته هدهد نخواسته باطلاعش بر شهر سبأ بر سليمان عليه السّلام افتخار كند و خود را بر او ترجيح دهد، بلكه چون فهميد سليمان قصد مجازات او را دارد پيش بينى نمود و چنين خبرى را بسمع مباركش رسانيد كه او را عفو نمايد.

و اطلاع نداشتن سليمان از اهل سبأ منافى دانش او نيست، و نيز با مقام پيمبرى او منافات ندارد، قوله تعالى (لا يعلم الغيب الا هو) غيب چيزى را گويند كه از مرتبه حسّ بشر خارج باشد، وقتى اين آيه را با آيات بالا كه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 325

 ارائه ميدهد سليمان (بما في الضمير) مورچه و لغت وى و لغت باقى حيوانات آشنا بود و آن از اقسام غيب بشمار مى‏رود جمع نموديم در توجيه آن ممكن است گفته شود چنانچه دانشمندان گفته‏اند كسى عالم بغيب نيست مگر خدا و هر كسرا خدا خواهد و بقدرى كه خواهد او را داناى بغيب ميگرداند، چنان كه در سوره جنّ آيه 26 فرموده فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ (شعر)

          يكى پرسيد از آن گم كرده فرزند             كه اى روشن روان پير خردمند

         ز مصرش بوى پيراهن شنيدى             چرا در چاه كنعانش نديدى‏

         بگفت احوال ما برق جهان است             گهى پيدا و ديگر گه نهان است‏

         گهى بر طارم اعلى نشينيم             گهى تا پشت پاى خود نبينيم‏

 و در اينجا ظاهرا حكمت الهى چنين اقتضاء نموده كه سليمان بتوسط هدهد بشهر سبأ و سلطنت بلقيس و خورشيد پرستيدن آنان مطّلع گردد و آنها را بخدا پرستى و ايمان هدايت نمايد، و علم بمنطق حيوانات و لغت آنها لطفى بود از خدا كه براى اثبات نبوت سليمان عليه السّلام و ابراز نفوذ قدرت حق تعالى و اقتدار و استيلاء او بوى كرامت نموده كه هم عظمت الهى را نشان دهد و هم اثبات پيمبرى خود را بنمايد.

إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ هدهد بسليمان خبر ميدهد كه در شهر سبأ زنى را ديدم در آنجا سلطنت مينمود و سعه ملك او بطورى بود كه آنچه از مال و زينت و دستگاه سلطنتى ميخواست براى وى آماده گرديده و علاوه براى آن تخت عظيمى مهيّا و آراسته بود مفسرين گفته‏اند بلقيس دختر شراحيل يا شرجيل پسر مالك بن ريّان بود كه پدر او پادشاه همه نواحى يمن بود و اجداد او تا چهل بطن پادشاه بودند شراحيل را همين يك دختر بود اين بود كه بعد از او سلطنت ببلقيس رسيد.

علقمه از ابن عباس چنين روايت كرده كه از نبىّ اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلم از سبأ سؤال‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 326
شد فرمود او مردى بود از عرب كه ده پسر داشت شش نفر از آنها بيمن رفتند و چهار نفر آنها بشام روانه شدند و آن چهار نفر كه بشام فرستاد: لخم، جذام، غسّان، عاملة بودند. و آنهايى كه بيمن رفتند: كنده، اشعرون، ازد، مذحج، حمير، و انمار و از انمار است (خثعم) و (بجيلة). (مجمع البيان) وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ گويند جلو تخت بلقيس از طلا با ياقوت و زمرّد ساخته شده و اطراف آن بانواع و اقسام جواهرات مزيّن گرديده و در آن هفت خانه بود و بر هر خانه درى آويخته و گويند آن تخت را چهار پايه و قائمه بود: يكى از ياقوت سرخ و يكى از ياقوت زرد و يكى از زمرّد سبز و يكى از درّ سفيد و صفحه‏هاى آن از طلا مرصّع بجواهرات آراسته گرديده و زينت يافته بود.

وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ هدهد بسليمان عرضه ميدارد در شهر سبأ اهلش را ديدم كه بخورشيد سجده ميكردند نه بخدا، و شيطان اعمالشان را در نظرشان زينت داده و آنها را از راه حق بر گردانيده و چون چنين بودند اعمال ناشايسته‏شان باغواء شيطانى در نظرشان جلوه خوب مينمود اين بود كه دست از مبدء آفرينش برداشته و مطيع شيطان گرديده و يك مخلوقى كه مسخر امر خداى تعالى و محتاج باو است قبله خود قرار داده‏اند و باين عمل شيطان راه آنها را كه مى‏توانستند بعبادت و بنده‏گى راهى بسوى حق تعالى پيدا نمايند و رضاى او را تحصيل كنند بسته گردانيده اين است كه آنان بسوى مبدء عالم هدايت نميگردند.

آرى تا موقعى كه عمل بد در نظر انسان جلوه خوب ندارد و انسان پاى بند آن نگرديده بآسانى مى‏توان وى را باشتباه خود مطّلع گردانيد، و وقتى اشتباه خود را فهميد مى‏شود بسهولت او را براه حق هدايت نمود، لكن آنهايى كه پاى بند مذهب و دين خلافى گرديده‏اند مثل صاحبان مذاهب مختلفه چنان تعصب
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 327

 دينى كند بپاى آنان زده و آنان را مقيد گردانيده كه اصلا حاضر نيستند بر اشتباه خود مطلع گردند و بر همان راه كجى كه مى‏روند ادامه ميدهند.

أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (الّا) متعلق است به (زيّن) در آيه بالا و در آن لام جرّ مستتر است يعنى (لئلّا يسجدوا).

آيه اشاره به اين است كه شيطان اعمال زشت آنان را در نظرشان آراسته و زينت داده براى اينكه سجده نكنند آن خدايى را كه آنچه در آسمانها و زمين مخفى است بيرون آورده.

 (خبأ) مصدر و بمعنى (مخبوء) اسم مفعول است و هر ذخيره شده مستور را (خبأ) مينامند، قال الراغب (يخرج الخبأ) يقال ذلك لكل مدّخر مستور (پايان) خدا آن كسى است كه بقدرت كامله خود بيرون مى‏آورد آنچه را كه در آسمانها است، مثل باران كه از ميان ابرها بيرون مى‏آورد و آنچه در زمين پنهان است از نباتات و بذرها، و نيز ميداند آنچه را مردم از حقد و حسد و كبر و منيّت و باقى صفات نكوهيده مخفى گردانيده و آنچه را ظاهر گردانند از گفتار و كردار و اعمال خوب يا بد، زيرا كه ظاهر و باطن در علم ازلى حضورى او يكسان است.

اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ذات احديت در اين آيه خود را توصيف مى‏نمايد بوحدت و الوهيت و ربوبيت و احاطة.

و سه صفت از اوصاف جمال خود را ارائه ميدهد: اول- اله و خالقى و آفريننده‏اى نيست مگر او. دوم- او ربّ و مربّى تمام عالميان است، سوم- باضافه نمودن ربّ را به (عرش العظيم) احاطة و قيوميت خود را نشان ميدهد زيرا چنانچه در محل خود مبرهن گرديده مقصود از (عرش الرحمن)
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 328

 طاق بلندى نيست بالاى آسمانها چنانچه اعتقاد عوام است بلكه مقصود از (عرش الرحمن) نسبت او است بممكنات يعنى نسبت رحمت او بتمام ممكنات على السواء است، ببعضى نزديكتر و ببعضى دورتر نخواهد بود، همه در احاطه رحمت واسعه و علم ازلى او يكسانند.

در كتاب كافى از امام جعفر صادق عليه السّلام روايت كرده كه در معنى (استوى) فرموده (استوى من كلّ شيئى) چيزى باو نزديكتر از چيز ديگر نيست.

و در بعض روايات دارد كه مقصود از (عرش) احاطه علم خدا است كه علم او بهمه چيز احاطه دارد.

مفسرين گفته‏اند (عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏) بمعنى (استولى) و مسلّط بودن است نكته كلام اينجا است كه آيه بالا عرش بلقيس را بنكره بدون الف و لام معرفه آورده (و لها عرش عظيم) و عرش ربوبيت خود را با الف و لام استغراق يا جنس كه مفيد استغراق است ذكر نموده (رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ) و از آن چنين استفاده ميشود كه عرش پروردگار و عظمت ربوبيت او احاطه دارد بر عرش بلقيس و بر همه چيزها يعنى تخت بلقيس با عظمتش در احاطه و عظمت ربوبيت حق تعالى ناچيز خواهد بود.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 329

 [سوره النمل (27): آيات 27 تا 44]

قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبِينَ (27) اذْهَبْ بِكِتابِي هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا يَرْجِعُونَ (28) قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ (29) إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (30) أَلاَّ تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ (31)

قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتَّى تَشْهَدُونِ (32) قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي ما ذا تَأْمُرِينَ (33) قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ (34) وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (35) فَلَمَّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ (36)

ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ (37) قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (38) قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ (39) قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ (40) قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ (41)

فَلَمَّا جاءَتْ قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ (42) وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ (43) قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ قالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (44)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 331

ترجمه‏

 (سليمان (ع) در جواب خبر دادن هدهد از شهر سبأ) گفت من نظر و تأمّل ميكنم كه آيا تو راست گفتى يا از دروغگويان ميباشى (27)

اين نامه من را ببر و بسوى آنها بينداز و رو بگردان از آنها و ببين با هم چه ميگويند (28)

بلقيس گفت اى گروه اشراف كتاب بزرگوارى بسوى من افتاده (29)

 (و در آن چنين نوشته شده) اين نامه از سليمان است و محققا آن بنام خداوند بخشنده مهربان است (30)

بر من برترى نجوئيد و بسوى من بيائيد در حالى كه تسليم شدگان باشيد (31)

اى گروه اشراف در كار من فتوى دهيد (يعنى رأى انديشى نمائيد) من در كار خودم (بدون حضور و صلاح ديد شما) برنده و فيصل دهنده كارى نميباشم (32)

آن جماعت گفتند ما مردمان قوى و توانا و شجاع هستيم و فرمان تو راست بنگر چه چيز امر ميكنى (33)

بلقيس گفت حقيقة وقتى پادشاهان داخل شهرى گردند فساد خواهند نمود و عزيزترين اهل آنها را خوار ميگردانند و چنين ميكنند (34)

و من هديه‏اى براى او ميفرستم پس نگرنده ميباشم كه فرستادگان ما چگونه برميگردند (35)

چون فرستادگان بلقيس (با هديّه) نزد سليمان آمدند سليمان گفت آيا مرا بمال مدد ميكنيد و آنچه خداوند بمن عطا نموده بهتر است از آنچه بشما عطاء كرده بلكه شما بتحفه خودتان شادمانيد (36)

بر گرديد بسوى او و البته بسوى آنها لشگرى ميآورم كه آنان طاقت (مقابلى با آنها را) ندارند و البته آنها را بذلّت از شهر خودشان بيرون ميكنم و آنها خوار شدگان باشند (37)

سليمان گفت اى گروه بزرگان كدام يك تخت بلقيس را حاضر مينمائيد پيش از آنكه آنان تسليم شدگان بيايند (38)

ديوى از جنّ گفت من تخت او را پيش از آنكه تو از جاى خود حركت كنى ميآورم و بدرستى كه من براى اين عمل توانا و امين ميباشم (39)

آن كسى كه نزد او علمى از كتاب بود گفت پيش از آنكه تو چشم خود را برگردانى من تخت او را خواهم آورد و چون سليمان ديد تخت بلقيس نزد او گذارده شده گفت اين از فضل پروردگار من است تا آنكه مرا بيازمايد كه آيا او را شكر ميكنم                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 332

 يا كفران ورزم و كسى كه شكر نمود براى خود شكر گذارده (يعنى نفع شكرش عايد خودش ميگردد) و كسى كه كفران نعمت نمود محققا پروردگار من بى‏نياز و صاحب كرم است (40)

سليمان گفت اوضاع تخت بلقيس را تغيير بدهيد تا بنگريم كه آيا تخت خود را ميشناسد يا از كسانى است كه نمى‏شناسد (41)

و چون بلقيس آمد باو گفتند آيا تخت تو اين طور است گفت گويا همانست و قبلا دانش بما عطاء شده بود و ما از تسليم شدگان مى‏باشيم (42)

و خدا بازداشت بلقيس را از آنچه قبلا مى‏پرستيد و از جماعت كافرين بود (43)

گفته شد ببلقيس در اين صحن داخل شو وقتى نظر كرد گمان كرد كه آب بسيار است و جامه را از ساق پاى خود بالا زد سليمان بوى گفت اين صحنى است از شيشه و آبگينه بلقيس گفت پروردگار من، من بنفس خود ظلم نمودم و با سليمان تسليم گرديدم بخدايى كه پروردگار عالميان است (44).

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 333

 (توضيح آيات)

قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبِينَ پس از آنكه هدهد خبر اهل سبأ را براى سليمان آورد سليمان همين طور كه عادت بزرگان است كه هر مطلبى را بزودى پيش از تفحّص و انديشه ترتيب اثر بر او بار نمى‏نمايد بهدهد ميگويد من بايست نظر و فكر كنم و امتحان نمايم كه تو در اين خبر راستگو ميباشى يا از دروغگويانى.

مفسرين گفته‏اند سليمان بهدهد گفت حال تفحّص كن آب كجا هست كه لشگر تشنه‏اند و ميخواهيم وضو بسازيم هدهد راهنمايى كرد زمين را كندند و بقدرى كه خواستند آب در آوردند.

سليمان نامه‏اى نوشت و بمهر مخصوص خود مهر نمود و بروايتى هدهد را نزد خود طلبيد و دست مبارك خود را بتن او ماليد رنگهاى مختلف بر بدن هدهد پيدا شد و انگشت بر سر او زد تاج بر سر او پديد آمد و مكتوب نامه اين طور بود إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ «1» أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ و نامه را در منقار هدهد گذارد و بهدهد فرمود برو و نامه را بسوى آنها بينداز ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا يَرْجِعُونَ و بازگرد و ببين با هم چه ميگويند، هدهد نامه را گرفت و پرواز نمود گويند در راه هدهد ديگر باو رسيد و گفت با اين تزين و ترفّع بكجا ميروى گفت من رسول رسول خدايم تاج او بر سر من، نامه او در منقار من، مهر سليمان‏

__________________________________________________

 (1) از بعض عرفاء است كه باء (بسم اللَّه) بقاء او، سين سناء او، ميم ملك او، الف احديت او، و دو لام جمال او و جلال او، و هاء هويت او، و رحمان اشاره برحمت او بر عموم در دنيا و آخرت، رحيم اشاره برحمت خصوصى او در آخرت. (روح البيان)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 334

بر آن و مهر خدا در دل من.

خلاصه هدهد نامه را گرفت و نزد بلقيس برد، بعضى گفته‏اند در مآرب كه سه ميلى صنعاء است بلقيس در تخت نشسته بود و جماعتى از اشراف و بزرگان مملكت اطراف وى بودند هدهد پرواز نمود تا آمد در برابر تخت بلقيس و نامه را نزد بلقيس انداخت.

و بقول ديگر بلقيس در منزل مخصوص خود خلوت نموده و درها را بسته بود هدهد از روزنه‏اى كه آفتاب تابيده بود آمد و نامه را نزد او انداخت بلقيس نامه را برداشت و قرائت نمود و چون عنوان نامه و مهر سليمان را ديد دانست كه اين نامه سلطانى است كه مملكت او عظيم‏تر از مملكت او است كه حيوان را مسخّر خود نموده بر خود لرزيد و وزراء و اشراف مملكت را احضار نمود و گفت:

يا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ و تا آخر نامه را بر آنان قرائت نمود و آن را بكتاب بزرگوار معرّفى نمود زيرا كه عنوان نامه و قاصد آن كه حيوانى آورده بود در نظرش بزرگ نمود، و شايد اوصاف سليمان را شنيده بود كه جنّ و انس مسخّر او ميباشند اين بود كه گفت:

يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتَّى تَشْهَدُونِ مفسرين گفته‏اند اشراف و بزرگان مملكت بلقيس سيصد و سه هزار نفر بودند همگى آنان را حاضر كرد و با آنها مشورت نمود و چنين اظهار كرد كه اين نامه از شخص كوچكى نيست بلكه از شخص بزرگوارى است بايستى شماها در اين كار تدبّر كنيد و قضاوت نمائيد كه بايد چه جواب بگوئيم.

         مشورت رهبر صواب آمد             در همه كار مشورت بايد

         كار آن كس كه مشورت نكند             غايتش غالبا خطا آيد

 (مثنوى)                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 335

 قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي ما ذا تَأْمُرِينَ اشراف گفتند ما مردمان قوىّ هستيم كه زور و قوّت جسمانى ما شديد است و در شجاعت نيز نيرومند ميباشيم و چون تو سلطان ما ميباشى آنچه رأى تو است بفرمايى عمل ميكنيم.

قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ بلقيس گفت وقتى سلاطين از روى غضب و استيلاء در شهرى يا دهى وارد گردند فساد ميكنند و عزيزترين آنها را ذليل مينمايند و عادت پادشاهان چنين است وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ بلقيس گفت رأى من چنين است كه از راه صلح و دوستى در آئيم و هديه‏اى براى سليمان بفرستيم و انتظار ببريم كه بفرستاده‏گان ما چه جواب ميگويد تا تكليف خود را بدانيم كه بايد با وى چگونه عمل كنيم.

مفسرين گفته‏اند بلقيس بپانصد غلام لباس كنيزان پوشانيده و لباسهاى زربافت كه زنان در بر ميكنند در بر آنان نموده و دست بندهاى طلا در دست آنها كرده و طوق‏هاى طلا در گردن آنها و گوشواره‏هاى زرّين در گوش آنها نموده و آنان را بر اسبهاى تازى سوار گردانيده و پانصد كنيز را بزىّ غلامان در آورده و لباس مردان بآنها پوشانيده و بر اسبهاى يابو سوار نموده و هر يك را بجواهرات بياراسته و هزار خشت طلا و نقره و اسبهاى تازى با زين مرصّع و تاجى از زر مكلّل بدر و ياقوت و مقدارى از مشك و عنبر و حقّه‏اى از جواهر و مرواريد سوراخ نشده را بسته گردانيد و اينها را برسم هديّه خدمت حضرت سليمان عليه السّلام فرستاد، و در روايتى كنيزان و غلامان را يك طور لباس پوشانيد و نامه‏اى نوشت و هديه‏ها را بتفضيل در آن تذكر داد و گفت اگر تو پيمبرى بگو كدام يك از اينها غلامند و كدام كنيز، و نيز گفت بگو در حقّه چيست و مرواريد سوراخ نشده را سوراخ كن و منذر بن عمره را با يكى ديگر از اشراف با آن هديه‏ها فرستاد

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 336
هدهد پيش از آنكه آنها نزد سليمان آيند از آمدن رسولان و هديه‏ها بسليمان خبر داد سليمان بديوان امر فرمود ديوانگاهى از زر و نقره ساختند و ميدانى كه هفت فرسخ طول آن بود با خشت‏هاى طلا و نقره فرش نمودند و فرشهاى شاهانه كه مرصع بدر و ياقوت و انواع جواهرات بود بر آن بگستردند و بديوان امر فرمود كه اسبهاى الوانى كه از آن نيكوتر نباشد از دريا بياورند و بر همه آنها زين‏هاى مرصع نهاد و در روز رسيدن رسولان بلقيس همه را در اطراف ميدان نگاه داشتند و امر كرد جماعتى از آدميان و پريان و ديوان و سباع و وحوش و طيور و هوامّ حاضر شدند و طيور در هوا پرها در هم انداختند و تخت سليمان را در ميان ميدان قرار دادند و چهار هزار كرسى زرّين و سيمين بر دست راست و چپ او گذاردند و وزراء و علماء و اعيان مملكت بر آن كرسيها نشستند و لشگريان بترتيب صف در صف كشيدند باين ترتيب كه چند فرسخ آدميان در جلو و چند فرسخ جنيان در پشت آنها و از پشت آنها چند فرسخ سباع و درندگان مجلسى ترتيب دادند كه چشم فلك دو هزار قرن چنين مجلسى باين خوبى نديده بود.

وقتى رسولان بلقيس بكنار ميدان رسيدند ديدند اسبهايى با لجام زرين روى خشتهاى طلا و نقره ايستاده‏اند و چون پيش‏تر آمدند سباع را ديدند بر روى خشت‏هاى طلا و نقره‏اند ترسيدند مو كلان آنها گفتند نترسيد اينها مطيع امر سليمانند بدون اذن او بكسى آسيبى نميرسانند، و چون بديوان و شياطين رسيدند و منظره هولناك آنان را ديدند ترس آنها زيادتر گرديد از آنجا گذشتند وقتى كوكبه و طنطنه سليمان و شوكت او را ديدند از هديه‏هاى خود شرمنده شدند تا نزد سليمان آمدند و سر بزير انداخته ايستادند آن حضرت با روى باز تبسم كرد و از آن رسول كه نامش منذر بود سؤال نمود و با انواع ملاطفت و مهربانى از حال آنها تفحص كرد، منذر نامه را در آورد و باو داد، سليمان پيش از مطالعه بالهام الهى فرمود حقّه را بياوريد كه در آن در و مرواريد سوراخ نكرده است                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 337

 و مهره كج سفته است.

و بروايتى چون حقّه را نزد سليمان (ع) گذاشتند آن را گرفت و جنبانيد جبرئيل نازل گرديد و گفت در اين حقّه چند در بى سوراخ و مهره ثمين كج سفته است و سليمان بمنذر خبر داد منذر گفت همين طور است بفرما تا ناسفته را سفته كنند و در سفته ريسمان كشند سليمان عليه السّلام برؤساء لشگر خود گفت از شما كيست كه اين در را سوراخ كند، آدميان و جنّيان نتوانستند و گفتند اين كار (موريانه) است سليمان او را حاضر نمود و فرمان داد چنين كند و جاى سوراخ كردن را بوى نشان داد (موريانه) مويى در دهن گرفت و در را سوراخ گردانيد، سليمان دعاء كرد خداوند روزى وى را از چوب درخت قرار داد، بعد از آن گفت كى است كه ريسمان در سفته كشد، دوده كه كرمى است در سيب و به گفت من در آن ريسمان ميكشم ريسمان در دهن گرفت از يك طرف رفت و از طرف ديگر بيرون آورد و بدعاى سليمان خدا ميوه را نصيب وى گردانيد.

پس از آن امر نمود غلامان و كنيزان را حاضر نمودند و گفت آب آوردند و بآنان فرمود شما از گرد و غبار راه آلوده شده‏ايد دست و روى خود را بشوئيد غلامان بيكدست آب برداشتند و بر روى خود زدند و كنيزان از دستى بدست ديگر آب برداشتند و بروى خود زدند، و نيز كنيزان اوّل بر پشت بازو آب ريختند و مردان بر روى صاعد و اين از عادت قديم زنان و مردان بود، سليمان عليه السّلام بين غلامان و كنيزان تميز داد.

گفته‏اند بلقيس با هديّه‏ها عصاى تراشيده كه مساوى الطرفين بود و از ملوك بوى ميراث رسيده بود و نيز قدحى با او فرستاد و در نامه نوشت بگو اين عصا پيش از بريدن، تنه آن كدام طرف بوده و سر آن كدام طرف، و قدح را از آبى پر كن كه نه از آب زمين باشد و نه از آب آسمان، سليمان (ع) فرمود عصا را بر هوا انداختند فرمود هر طرف آن كه زودتر بزمين آمد اسفل او است و امر كرد بقدرى اسبها را دوانيدند كه قطرات عرق از آنان ريزش نمود قدح را
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 338

 پر نمودند و گفت اين آبى است كه نه از زمين است و نه از آسمان پس از آن هديه‏هاى آنها را رد نمود. (منهج الصادقين) فَلَمَّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ سليمان بفرستاده بلقيس خطاب ميكند كه مرا بمال ميخواهيد مدد كنيد در صورتى كه خداوند مال و سلطنتى كه بمن عطاء نموده بهتر از آن چيزى است كه بشما داده و شما بمال خودتان مسرور و شادمان ميباشيد، شايد غرض سليمان چنين بود كه خداوند بمن هم مال داده و هم سلطنت بر جنّ و انس و هم نبوّت عطاء گردانيده كه آن فوق تمام نعمتها بشمار ميرود.

ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ سليمان هديه‏ها را رد ميكند و آنها را تهديد مينمايد كه اگر شما تسليم نشديد بخدا قسم كه من با لشگر انبوهى كه در دنيا سابقه نداشته باشد بشهر شما وارد ميشويم و شما را بطور ذلّت و خوارى از وطنتان بيرون مى‏آوريم، اشاره به اينكه اگر مطيع گرديديد و منقاد دين حق گشتيد هميشه عزيز و محترميد و اگر اطاعت ننموديد با شما ميجنگيم و شما را بخوارى و خفت اسير و ذليل مى‏نمائيم.

گفته‏اند وقتى رسولان بلقيس برگشتند و حكايت سلطنت و جاه و جلال و حشمت فوق العاده سليمان (ع) را گفتند بلقيس فهميد كه او پيمبر است و از اطاعت او چاره ندارد، باشراف و اركان دولت خود گفت ما قدرت مقاومت و مقابلى با او نداريم اگر فرمان او را نبريم بر ما غالب خواهد گرديد، همه او را تصديق نمودند، بلقيس كسى نزد سليمان (ع) فرستاد و گفت ما همه مطيع تو گشته‏ايم و رو ببارگاه تو آورده‏ايم تا بطور يقين بدانيم كه اين دينى كه ما را بآن دعوت ميكنى چيست و مشغول تهيه سفر گرديدند، بلقيس تخت خود را در جاى محكمى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 339

 قرار داد و درها را بست و كليد آن را نزد خود گذارد و ملك و مال خود را بامينى سپرد و عازم راه گرديدند وقتى خبر بسليمان (ع) رسيد فرمود:

قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ سليمان (ع) وقتى فهميد بلقيس با وزراء خود عازم راه شده‏اند، شايد براى اينكه پيمبرى و اقتدار خود را بآنان بفهماند كه مطيع گردند قوم و اشراف مملكت خود را مخاطب قرار ميدهد و بآنان خطاب ميكند كه كدام يك از شما چنين قوّت و قدرتى دارد كه پيش از اينكه بلقيس در حال تسليم وارد گردد تخت مجلّل او را حاضر گرداند.

قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ عفريت مأخوذ از عفر است و جمعش عفاريت است.

ديو پليد سركشى از جنّيان گفت پيش از اينكه تو از مجلس حكومت خود برخيزى من تخت او را نزد تو حاضر مينمايم، و گويند عادت سليمان (ع) چنين بود كه نصف روز در مجلس حكومت خود مى‏نشست و رسيدگى بامور مملكتى مى‏نمود.

وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ عفريت گفت مطمئن باش كه من هم قوىّ هستم و بر حمل آن تخت با عظمت توانا ميباشم و هم امينم كه در جواهرات و اجزاء قيمتى آن خيانت نخواهم نمود.

قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ اينكه اين آيه را بدون عطف بآيه پيش آورده شايد براى اين است كه مناسبتى بين اين دو قول نيست زيرا كه علم عفريت جنّ از عالم طبيعى گرفته شده و علم آن كسى كه نزد او علمى از كتاب بوده از عالم قدس الهى مأخوذ گرديده‏

 (سخنان مفسرين در گوينده آن)

1- بقولى آن جبرئيل بود، بقول ديگر آن فرشته‏اى بود از فرشتگان، بقول ديگر آن آصف بن برخيا بن سمعيا بن ميكيا بود كه از جمله صدّيقان سليمان
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 340

 بشمار ميرفت و وصىّ او بود و مهم‏ترين نام خدا را ميدانست و بآن نام مستجاب الدعوه گرديده.

آصف بن برخيا گفت من تخت بلقيس را پيش از آنكه تو چشم خود را بگردانى نزد تو حاضر خواهم نمود.

طنطاوى در تفسير جواهر در اينجا بيان خوبى دارد مختصرى از آن را ترجمه مينمايم:

در تفسير آيه چنين گفته سليمان گفت اى اشراف (أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها) غرضش اين بود كه ببعض نعمتهايى كه خدا باو داده از عجائب نبوت و آيات الهى مطّلع گردانند تا اينكه صدق نبوت او را بشناسند و براى اينكه بدانند مملكت دنيا در مقابل عظمت الهى و بديع قدرت او اندك خواهد بود و حكمت خدا وسيع‏تر است از آنچه از آثار خلقت در امور طبيعى عادى مشاهده مينمايند، و نيز خواست بفهمد اندازه عقل بلقيس بچه درجه‏اى است كه تخت خود را چگونه مينگرد.

و چون ارواح ارضيه و سماويه دو قسمند:

قسمى نورانى الهى و قسمى ظلمانى ارضى، قسم اول علما و قوّة وسيع‏ترند و قسم دوم هم از جهت علم و هم از حيث قوّه محدودند، و فرقى نيست بين ارواحى كه در اجسام و در زمينند و ارواحى كه مجرّد از ماده ميباشند، و نيز فرقى نيست بين ارواحى كه از عالم ما خارجند و در زمين ساكن نيستند و آنهايى كه در زمينند، و اين قاعده‏اى است مطّرد كه هم در كتب انبياء نوشته شده و هم در علم حديث ثابت گرديده كه اقطار عالم پر از ارواحند و در اين تفسير شرح داده‏ايم كه روحى كه در زمين ما است وقتى كه از جسمش خارج ميگردد علم و قدرتش از جهت رفعت و پستى بمقدار اخلاق و صفات وى است.

و همين طورند ملائكه بعضى از آنان در اعلا مقامند و بعضى از آنها نزديك بعالم ما ميباشند (وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ) و هر روحى كه آراء عرضيه و حالات ماديه بر وى غالب گرديده علم و قدرتش باقتضاء حال وى است، و هر روحى كه از

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 341

 صفات و اخلاق و حالات ماديه مجرّد گرديده و صاحب اخلاق الهيه و حب عام و رفعت شأن و نزديك گرديده بنور اعلى چنين كسى وسعت مقامش بمقدار همّت و علومش خواهد بود و آنچه از كمالات متّصف بآن گرديده (وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الْمُنْتَهى‏) تا آنجا كه گفته:

پس از اين بيان ميفهمى قوله تعالى (عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ) يعنى خبيث مارد قوى هيكل كه مانند كوهى ماند هر قدمى كه ميگذارد مسافتى طىّ ميكند گفت (أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ) يعنى مجلس قضاوت تو (و انى على حمله لقوى امين) و چون سليمان از آن عفريت اين سخن شنيد گفت من ميخواهم باسرع وقت تخت حاضر گردد زيرا كه ميدانست در ارواح كسى هست كه قدرتش بر احضار تخت سريع‏تر خواهد بود (قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ) و آن كسى بود كه نفس وى از ظلمت مادى تصفيه شده بود و از كبر، حسد، ظلم و آنچه از عالم مادّيّات است خالى گرديده و مصفّى شده و مرتبط بعالم علوى گرديده چنين كسى از حيث اشراق نفسش و صفاء باطنش از اين عفريت بر اين عمل لايق‏تر است و كسى كه چنين باشد علم كتاب نزد وى خواهد بود خواه جبرئيل باشد يا ملك ديگر يا آصف بن برخيا كه دوست سليمان بود و اسم اعظم را ميدانست يا خود سليمان كه خدا را باسماء الحسنى مثل (يا ذا الجلال و الاكرام) خواند يا گفته باشد (يا حى يا قيوم) يا گفته باشد (يا الهنا و اله كلّ شيئى الها واحدا لا اله الّا انت ايتنى بعرشها) يا غير ذلك، فالاصل واحد، و آن نفسى است كه بنور خدا اشراق گرديده، وقتى چنين كسى بخدا توجّه نمايد بهر اسمى كه باشد يا بهمّت خود قدرت پيدا مينمايد بر آنچه باقى عاجز از آنند، پس مدار بر همت و نفس صاف بى‏آلايش خواهد بود و هيچ نفسى تصفيه پيدا نميكند مگر وقتى كه از مادّيات خالى گردد، وقتى مناط صفاى قلب شد مهم نيست كه بدانيم چه كسى بوده كه تخت بلقيس را حاضر گردانيده، و نيز چه دعائى خوانده شده. (پايان)                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 342

 آرى چون قوّت روحانى را نميتوان با قوّت جسمانى مقايسه نمود اگر قوت روح در اثر تزكيه و تصفيه بكمال رسد چنان قوّتى پيدا مينمايد كه بيك ساعت كار صد ساله و هزار ساله را خواهد نمود و در حكايت آوردن تخت بلقيس بخوبى فرق بين قوت جسمانى و روحانى پديدار خواهد گرديد كه با اينكه آن عفريت از جنس جنّ بود و سرعت جنيّان در عمل چنانچه گفته‏اند چندين برابر قوت افراد بشر ميباشد لكن چون قوّت وى جسمانى بود نه روحانى اين بود كه گفت من تخت بلقيس را در نصف روز كه مدّت قضاوت سليمان بود ميآورم و آن كسى كه علم كتاب نزد او بود گفت من پيش از آنكه تو چشم خود را بر هم گذارى تخت را نزد تو حاضر مينمايم، عمل او بقوّت روحانى بود نه جسمانى زيرا اگر روح انسانى در اثر مجاهده با نفس قوّت گرفت كوه‏هاى مشكلات را زيرا پا هموار خواهد نمود و چنان قوّت و شوكتى پيدا مينمايد كه در تمام امور جسمانى و روحانى قوىّ و نيرومند ميگردد، و معجزات انبياء ناشى از قوّت روحانى و تصميم اراده آنها ظاهر گرديده نه بقوّت جسمانى، چنانچه حضرت امير عليه السّلام فرمود

 (ما قلعت باب خيبر بقوّة جسمانية بل بقوّة ربّانية).

در اين حكايات تنبيه و اندرز است براى كسانى كه در آيات قرآنى و حكايات گذشتگان فكر و انديشه ميكنند و طريق سعادت و فضيلت خود را در خلال آيات قرآنى و حكايات آن پيدا مينمايند.

فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ وقتى سليمان عليه السّلام تخت بلقيس را نزد خود حاضر ديد براى اينكه اظهار نمايد كه تمام قدرتها و سلطنتها در مقابل عظمت و اقتدار و علم ازلى حق تعالى ناچيز است، پس اگر بنده شكر كند و بوظيفه بنده‏گى خود عمل نمايد يا كفران نعمت كند و ناسپاس گردد، ابدا بدستگاه عظمت الهى ضررى نخواهد رسانيد زيرا كه او غنى و بى‏نياز است نه از شكر كننده‏گان نفعى عايد او ميگردد و نه از                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 343

 كفران كسى ضررى متوجه باو خواهد گرديد، منتهى كسى كه شكر نمود و اظهار نعمت كرد و نيز بوظيفه بندگى خود عمل نمود فائده شكرش عايد خودش ميگردد قوله تعالى لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ در اثر شكر نعمت او زياد ميگردد و كسى كه كفران نعمت نمود وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ محقّقا عذاب من شديد است.

خلاصه چون تخت نزد سليمان حاضر شد فرمود اوضاع آن را تغيير دهيد تا چون آمد امتحانش كنيم كه هدايت ميشود يا نميشود.

قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ فَلَمَّا جاءَتْ قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وقتى بلقيس نزد سليمان آمد و تخت خود را نزد سليمان يافت سليمان خواست او را امتحان كند و اندازه شعور و عقل او را بفهمد بوى گفته شد آيا تخت تو اين طور است بلقيس گفت گويا اين همانست و نگفت حتما اين همان است زيرا كه عادتا محال مينمود كه تخت با عظمت او كه در جاى محكم قرار داده بزودى نزد سليمان حاضر گردد، و نگفت آن نيست چون عقلا محال نبود كه باعجاز حاضر كرده باشد.

وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ بلقيس اظهار مينمايد كه پيش از اينكه بحضور تو آئيم ما بپيمبرى و معجزات تو عالم گرديده بوديم و تسليم امر تو گرديديم، و اقوال ديگر هم در معنى اين آيه گفته‏اند كه در مجمع البيان مذكور است كه در هر يك احتمال صحت ميرود وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وقتى بلقيس وارد بارگاه سليمان گرديد درياچه آبى گمان كرد.

كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ

 مفسرين گفته‏اند ديوان بسليمان (ع) گفته بودند كه پاى بلقيس مثل حمار                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 344

 مى‏ماند، اين بود كه سليمان براى اينكه بيك وسيله‏اى پاى وى را ببيند امر نمود صحن قصر را از آبگينه ساختند بطورى كه آب مينمود و تخت خود را در وسط صحن قرار داد و امر نمود بلقيس وارد گردد، وقتى بلقيس وارد گرديد گمان كرد درياچه آبى است جامه خود را بالا زد سليمان گفت اينجا آب نيست صحن صاف و هموارى است كه از آبگينه تهيه شده از شدّت صافى و درخشندگى بنظر آب ميآيد.

لَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‏

 بلقيس بگناه خود اعتراف مينمايد و گويد من در عبارت خورشيد و شرك بنفس خود ستم نمودم و حال با سليمان اسلام آوردم و تسليم امر پروردگار عالميان گرديدم.

گفته‏اند وقتى بلقيس جامه از ساق خود بالا زد سليمان ديد پاى او موى بسيار دارد در طلب راه علاج آن بر آمد، با آدميان مشورت نمود علاجى نيافتند، شياطين براى او حمّامى تهيّه نمودند و آهك و زرنيخ بهم ممزوج نمودند و پيش از آن (نوره) و حمام نبود بدستور جنّيان ببلقيس گفتند حمام رفت و نوره استعمال نمود موى پاى وى بر طرف گرديد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 345

 [سوره النمل (27): آيات 45 تا 58]

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذا هُمْ فَرِيقانِ يَخْتَصِمُونَ (45) قالَ يا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (46) قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ (47) وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ (48) قالُوا تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ ما شَهِدْنا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (49)

وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (50) فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ (51) فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (52) وَ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (53) وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (54)

أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (55) فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ (56) فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِينَ (57) وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ (58)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 346

 (ترجمه)

و حقيقة ما بسوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم (صالح گفت) خدا را بپرستيد و آنان دو فرقه شدند و با هم دشمنى مينمودند (45)

صالح گفت اى گروه من چرا ببدى عجله ميكنيد پيش از نيكى چرا از خدا طلب آمرزش نميكنيد شايد مورد ترحم واقع گرديد (46)

گفتند ما نسبت بتو و كسانى كه تابع تو گرديده‏اند فال بد ميزنيم صالح گفت فال خير و شرّ شما نزد خدا است بلكه شما گروه آزموده و مبتلا گرديده‏ايد (47)

و در آن شهرى كه صالح بود نه طائفه بودند كه آنان در زمين فساد ميكردند و اصلاح نمى‏نمودند (48)

 (آن جماعت نه‏گانه) با هم متحد گرديده و قبلا با هم هم قسم شده بودند بخدا كه بر صالح و اهل او شبيخون زنيم پس از آن بوارث او گوئيم ما وقع هلاكت صالح و اهل او حاضر نبوديم (و قاتل او را نميشناسيم) و ما در اين سخن راستگويانيم (49)

آنها مكرى كردند و ما هم بجزاى مكر آنان مكر كرديم در حالى كه آنها آگاه نبودند (50)

اى محمد (ص) بنگر چگونه بود عاقبت مكر آنها كه ما تمام آنها و گروه آنان را هلاك گردانيديم (51)

اين است خانه‏هاى آنها كه خالى و خراب است بپاداش آنچه ستم نمودند و حقيقة در اينها آيت و نشانه‏اى است براى كسانى كه ميدانند (52)

و آنهايى را كه ايمان آوردند و پرهيزگار گرديدند نجات داديم (53)

و ياد كن وقتى را كه لوط بقومش گفت آيا شما عمل زشت ميكنيد و قبح آن را مينگريد (54)

آيا شما از روى شهوت با مردها مى‏آويزيد غير از زنها بلكه شما جماعت نادانيد (55)

قوم لوط جوابى ندادند مگر اينكه گفتند اهل و كسان لوط را از ده خود بيرون كنيد اينان جماعتى ميباشند كه پاكيزگى ميكنند (56)

و ما لوط و اهل او را نجات داديم مگر زنش را كه مقرر كرديم از هلاك شدگان باشد (57)

و بر آنها بارانيديم باران (سخت) و بد است بارش تهديد شدگان (58).

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 347

 (توضيح آيات)

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذا هُمْ فَرِيقانِ يَخْتَصِمُونَ جمله (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا) عطف بحكايت سليمان (ع) است كه آيه خبر ميدهد كه ما صالح را كه برادر نسبى آنها بود برسالت بسوى قبيله ثمود فرستاديم و صالح بآنان چنين گفت خداى يكتا را بپرستيد و دست از مخالفت برداريد و قوم ثمود دو فرقه گشتند و با يكديگر جنگ و نزاع ميكردند آنهايى كه ايمان آورده بودند ميگفتند حق با ما است و آنهايى كه كافر بودند انكار مى‏نمودند، و نزاع آنها را در سوره اعراف آيه 74 بيان فرموده قوله تعالى قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ الخ.

معلوم ميشود نزاع آنها در ايمان و كفر بوده كه مؤمنين صالح را تصديق مينمودند و كافرين انكار ميكردند و چون بين آنها دشمنى و جنگ پديد گرديده بود منكرين از روى كبر و جهالت بصالح ميگفتند اگر تو راست مى‏گويى كه ما مورد عذاب ميگرديم آنچه كه ما را بآن ميترسانى و تهديد ميكنى بياور، و حضرت صالح از روى شفقت و اندرز بآنها ميگفت:

لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ اى قوم چرا شما در عذاب عجله ميكنيد پيش از اينكه عمل نيك انجام دهيد يعنى وقتى كار خوب گذاشته چرا كه بد ميكنيد تا مستوجب عذاب گرديد.

لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ صالح گفت چرا شما جهّال توبه و طلب آمرزش از خدا نميكنيد كه شايد عذاب از شما رفع شود.

نصيحت صالح در گوش سنگين آن جماعت تأثير ننمود و گفتند ما فال بد بر تو و تابعين تو زده‏ايم تو از وقتى كه در ميان ما آمده‏اى هميشه ما در نزاع
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 348

 و كش مكش واقع گرديده‏ايم و تفرقه بين ما افتاده و آمدن تو بر ما ميمون نبوده صالح در پاسخ بآنان فرموده فال بد شما ناشى از خودتان و بازگشت بخودتان خواهد نمود و محنت و بليّه از جانب خدا بشما اصابت مينمايد.

بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ شما جماعتى هستيد كه آزمايش ميشويد و شما مورد امتحان واقع خواهد گرديد و بشومى اعمال بد خودتان گرفتار ميشويد.

وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ گويند محلى كه صالح در آن بود قطعه‏اى از زمين حجر بود و در آنجا نه دسته از اشرار و اكابر بودند كه رئيس آنها بنام قدّار بن سالف بود و در اعدام نمودن ناقه صالح بيشتر از ديگران جديّت مينمود، و از حضرت رسول (ص) حديث ميكنند كه فرموده شقى‏ترين پيشينيان قدّار است كه ناقه صالح (ع) را پى نمود، و شقى‏ترين مردم در امّت من كشنده على بن ابى طالب عليه السّلام است.

وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ از سه نفر تا ده نفر را رهط گويند و اين نه نفر چون از اشراف و رؤساء ملّت بودند هر يك بمنزله جماعتى بحساب مى‏آمدند.

يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ اين نه نفر كه شريرترين مردم بودند در زمين حجر كه محلّ تبليغ رسالت صالح بود فساد مينمودند و با هم معاهده نمودند و بخدا قسم ياد كردند كه هم دست شوند و بر صالح و تابعين او شبيخون زنند و آنان را اعدام نمايند و پس از آن عمل زشت خود را مخفى گردانند.

وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ از ابن عباس روايت شده كه صالح در غارى مسجدى داشت و شبها در آنجا مشغول عبادت و نماز ميشد و آن نه نفر رهط با هم گفتند صالح بما گفته تا سه روز ديگر بر شما عذاب نازل خواهد شد، ما پيش از اين سه روز درب غار مى‏نشينيم                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 349

 وقتى صالح بيرون ميآيد او را ميكشيم، آمدند با شمشيرهاى كشيده درب غار نشستند خداوند فرشتگانى بفرستاد كه هر يك سنگى بآنها زنند و آنها را هلاك نمايند و باقى بصيحه آسمانى هلاك گرديدند.

و بروايت ديگر خداوند سنگى بر درب غار انداخت و آنها آنجا ماندند تا هلاك گشتند، و بروايت مقاتل آن نه نفر در پائين كوه ماندند و انتظار بيرون آمدن صالح را ميكشيدند كه ناگاه كوه بر سر آنان فرود آمد و همه را هلاك گردانيد. (منهج الصادقين) فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ ميشود (كان) تامّه باشد و (كيف) حال، يعنى اى رسول اكرم نظر كن در چگونگى حال و هلاكت آنها.

و ميشود (كان) ناقصه باشد و (كيف) خبر مقدّم و جمله (دمّرناهم) خبر مبتداى محذوف (هى) و در معنى يكى است، و مقصود خبر دادن از مكر آن جماعت است و اينكه عاقبت مكر آنان و باقى ظالمين بازگشت بخودشان مينمود كه گاهى بصورت صيحه آسمانى و گاهى بريزش سنگ يا باد صرصر يا غير اينها مناسب عملشان دمار از آنان بر مى‏آورد و چنين است عاقبت مكر مكر كنندگان (وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ).

وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ حكايت لوط نبى (ع) و قومش و آن عمل فاحشه لواط كه بين آنان دائر گرديده بود و در اثر آن مبتلا بعذاب گرديدند در بسيارى از آيات البته هر جايى بمناسبتى بيان شده چون بيان آن در جاهاى ديگر اجمالا ذكر شده در اينجا تكرار نشود خلاصه لوط بجماعت فاسقين ميگويد شما عمل زشت غير عقلايى مرتكب ميگرديد و خودتان مينگريد، و شايد مقصود از ديدن رؤيت بچشم عقل باشد كه اين عمل غير عقلايى را بچشم دل مى‏بينيد و قبح آن را مى‏شناسيد، يا مقصود                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 350

 چشم سر باشد كه بقدرى شما مردم بى‏حياء و بى عفّت گرديده‏ايد كه رو بروى يك ديگر چنين عمل قبيحى را انجام ميدهيد و هيچ شرم نداريد و اين نيست مگر در اثر جهل و بى‏خردى شما.

فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ آنچه حضرت لوط (ع) آن گروه اشقياء را موعظه و نصيحت نمود كه دست از اين عمل شوم زشت خود بردارند فائده نبخشيد و آنچه اصرار مينمود آنان بر انكار و ضديّت با او مى‏افزودند تا آنكه با هم گفتند بايد لوط و تابعين او را از ده و قريه خود بيرون كنيم زيرا اينها مردمانى ميباشند كه از اين عمل زشت يا از هر عمل بدى طاهرند يا اينها خود را پاك و از هر خباثتى طاهر ميدانند و ما را پليد و نجس بشمار مى‏آورند و بما استهزاء مينمايند.

فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِينَ چون اهل سدوم ظلم و فسق و تعدّى را از حدّ گذرانيدند لوط عليه السّلام و اهل او كه ظاهرا دختران او مراد است نجات داديم مگر زن او را كه چون با كفار در ظلم و مخالفت همدست بود از باقى گذارده‏گان با قوم لوط قرار داديم.

وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ چنانچه در جاهاى ديگر بيان شده پس از زير و زبر شدن مؤتفكات سنگ ريزه بر آنان باريدن گرفت و آن بارش بد بلائى بود كه بتهديد شدگان فرود آمد

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 351

 [سوره النمل (27): آيات 59 تا 70]

قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلامٌ عَلى‏ عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى‏ آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ (59) أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ (60) أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً وَ جَعَلَ لَها رَواسِيَ وَ جَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حاجِزاً أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (61) أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ (62) أَمَّنْ يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَنْ يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ تَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (63)

أَمَّنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (64) قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (65) بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْها بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ (66) وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَ إِذا كُنَّا تُراباً وَ آباؤُنا أَ إِنَّا لَمُخْرَجُونَ (67) لَقَدْ وُعِدْنا هذا نَحْنُ وَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (68)

قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ (69) وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُنْ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ (70)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 352

 (ترجمه)

 (خطاب برسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلم است) كه بگو سپاس و ستايش مخصوص بخدا است و سلام و تحيّت بر بنده‏گان او آن كسانى را كه برگزيده است (و از خلق برترى داده) آيا خدا (آفريننده جهان) بهتر است يا آنچه كه براى او شريك ميگيريد (59)

آيا كيست كه آسمان و زمين را آفريده و از آسمان براى شما آب فرود آورده و بآب بوستانهاى خرّم رويانيده و شما قدرت نداشتيد كه درختان آن را برويانيد آيا با خدا خدايى است بلكه مشركين جماعتى ميباشند كه از حق و حقيقت تجاوز ميكنند (60)

آيا كيست كه زمين را آرامگاه شما قرار داده و از ميان آن نهرها جارى گردانيده و در زمين كوه‏هايى برافراشته و بين دو دريا مانعى قرار داده (كه در هم ريزش نكنند) آيا با خدا خدايى هست بلكه بيشترين (مشركين) نميدانند (61)

آيا كيست كه اجابت كند درمانده را وقتى كه او را بخواند و بدى و سختى را از وى بردارد و شما را جانشينان زمين گرداند آيا با اله جهان خدايى است كمند از كسانى كه متذكّر ميگردند (62)

آيا كيست كه در تاريكيهاى صحرا و درياها شما را راهنمايى ميكند و كيست كه بادهاى مژده دهنده را پيش از باران مى‏فرستد آيا با اله خدايى هست خدا بزرگتر از آنست كه براى او شريك قرار دهند (63)

آيا كيست آفريننده خلق و پس از آن او را برگرداند و كيست كه شما را از آسمان و زمين روزى ميدهد آيا با اله خدايى است اى محمد «ص» (بآنها بگو) دليل خود را بياوريد اگر راست گويانيد (64)

بگو كسانى كه در آسمانها و زمينند غيب را نميدانند مگر خدا و اينها نميدانند چه وقت مبعوث خواهند گرديد (65)

بلكه در آخرت دانش آنان                      
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 353

 بكمال ميرسد بلكه اينها (از مبعوث شدن در قيامت) در شكّند بلكه اينان از آن كورانند (66)

آنان كه كافر شدند گفتند آيا وقتى كه ما و پدران ما خاك گرديديم ما بيرون شدگانيم (67)

قبلا (پيمبران) بما و پدران ما چنين وعده داده بودند و اين نيست مگر افسانه‏هاى پيشينيان (68)

 (اى محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلم) بگو در زمين سير كنيد و بنگريد كه چگونه بود عاقبت گنه كاران (69)

 (اى رسول اكرم «ص») بر اين مشركين محزون مباش و دل تنگ مشو از آنچه اينها مكر ميكنند (70).

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 354

 (توضيح آيات)

قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلامٌ عَلى‏ عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى‏ پس از آنكه در آيات بالا حكايت پيمبران مثل صالح و لوط و امم پيشينيان و چگونگى عذاب و نكالى كه در اثر مخالفتشان بر آنان فرود آمد و نجات و فيروزى اهل حق را بيان نموده، در اين آيه برسولش امر مينمايد كه بگو حمد و ستايش مخصوص بخدا است كه در يارى رسولان خود كفّار و ظلمه را مستأصل گردانيده، و بعضى گفته‏اند كه معنى اين آيه چنين است. بگفتيم لوط (ع) را كه بگو سپاس و ستايش مر خداى راست بر هلاك، و قول اصحّ آنست كه پيغمبر ما صلّى اللَّه عليه و آله و سلم مأمور بحمد ميباشد.

و سلام سلامتى است بر بنده‏گان صالح خود از پيمبران و تابعين آنها آن كسانى كه از طريق بندگى و عبوديّت برگزيده‏گان حضرت احديت گرديده‏اند و از لوث معاصى طاهر و پاك شده‏اند.

مصداق حقيقى چنين بندگانى در مرتبه اول پيمبران و رسولان و خلفاى آنها ميباشند كه صاحب مقام عصمت گرديده‏اند كه دل آنها از لوث معاصى سالم و سرّ ايشان از مكر خلايق خالى است، و در مرتبه ثانى تابعين آنها كسانى كه يك‏دله و يك جهته رو بحق آورده و تابع پيمبران و خلفاى آنها گرديده‏اند.

آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ اعتراض بمشركين نموده كه آيا خداى واحد احدى كه با عظمت و كبريايى خود از راه لطف و شفقت نسبت ببندگان مطيع خود اين طور اظهار لطف مينمايد و آنها را گرامى داشته و برگزيده و بسلام كه اشاره بسلامتى آنها است هم در دنيا از عذابى كه بر كفار و مشركين نازل گرديده مصون و محفوظند و هم از عذاب آخرت در مقام امن و امان قرار گرفته و از فزع قيامت ايمنند، آيا چنين خدايى بهتر است يا آنچه را كه شريك او ميگردانيد، اى مشركين رجوع بعقل خود                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 355

 نمائيد آيا عقل و وجدانتان شهادت ميدهد كه بايستى خداى واحد احد را پرستش نمائيد و عبادت و بنده‏گى را مخصوص بآن ذات يگانه گردانيد، البته عقل و و جدان هر عاقلى شهادت ميدهد كه يكتا پرستيدن كه مبدء و آفريننده تمام موجودات است بهتر از شرك است قوله تعالى در سوره يوسف آيه 39 حكاية از يوسف (ع) فرموده (يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ) حضرتش رفقاى زندانى خود را ارشاد نموده كه آيا ارباب متفرق را پرستش نمودن بهتر است يا پرستش نمودن يك خداى غالب قاهر.

بعضى از مفسرين اظهار نموده كه در اين آيات هفده نعمت از نعمتهاى الهى خود را تذكر داده و اينك در اينجا شماره مينمائيم:

1- أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ 2- وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً 3- فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ 4- ذاتَ بَهْجَةٍ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها 5- أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً 6- وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً.

ارشاد بحكم عقل است كه رجوع بعقل خود نمائيد كه آيا كى است اين موجودات ارضى و سمائى را براى پيدايش شما و امرار حياتتان آفريده و از آسمان آب باران فرود مى‏آورد و بوستانهاى زيبا آراسته و بانواع و اقسام ميوه‏جات و گلها و رياحين در آن قرار داده و مزيّن گردانيده كه هم روزى شما باشد كه از آنها بخوريد و بياشاميد و هم از مناظر طبيعى آن فرح روحى و نشاط طبيعى يابيد و مسرور باشيد، آيا چه كسى از شما چنين قدرتى دارد كه از زمين درخت بيرون آرد أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ آيا چنين پنداريد كه با خدا خدايى هست هرگز چنين نخواهد بود شما از طريق حق و حقيقت تجاوز نموده و گمراه گرديده‏ايد آيا كى است كه زمين را قرارگاه شما گردانيده و ميان آن نهرها جريان داده.

7- وَ جَعَلَ لَها رَواسِيَ 8- وَ جَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حاجِزاً از نعمتهاى هفده‏گانه اينكه، براى استحكام زمين كوه‏ها برافراشته و بين‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 356

 دو درياى شيرين و شور يا بين دو درياى خليج فارس و خليج روم مانع قرار داده كه در هم ريزش نكنند.

أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ هرگز چنين نخواهد بود بلكه بيشتر مشركين بى‏خرد و نادانند اگر اينان عاقل و دانشمند بودند بدليل عقلشان ميدانستند كه ممكن نيست با خداى واحد يكتا خدايانى از بتها و غير آن باشد.

از شيخ انصارى رحمة اللَّه عليه نقل ميكنند كه چنين گفته (الهى تلطّفت باوليائك حتّى عرفوك و وحّدوك و ان تلطّفت باعدائك ما جهلوك).

9- أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ 10- وَ يَكْشِفُ السُّوءَ از جمله نعمتهاى الهى اينكه، انسان وقتى كه در اثر بلاء و مصيبات و امراض و بليات گوناگون بى‏چاره گرديد بسبب آن فطرت توحيدى كه در طبيعت او مأخوذ گرديده ملتجى و پناهنده ميگردد بمبدء متعال و بزبان حال و قال از او رفع اضطرار خود مى‏طلبد آن وقت خداى ودود بحسب وعده‏اى كه داده دعاى مضطرّين را اجابت نمايد هر سختى و بلائى كه بوى اصابت نموده رفع ميگرداند وقتى مضطرّ از روى حقيقت دعاء كرد مقرون باجابت خواهد گرديد مگر در جايى كه باقى ماندن او در آفات و بليّات اصلح بحال او باشد، اينست كه بعضى الف و لام (المضطرّ) را جنس گرفته‏اند نه استغراق كه عموميت داشته باشد بلكه مقيّد بمصلحت است نه مطلقا 11- وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ علاوه بر اينكه دعاء مضطرّ را اجابت ميكند شما را خليفه‏هاى روى زمين ميگرداند يعنى شما را جانشين پيشينيان قرار ميدهد كه بعضى بدل از بعضى در زمين تصرّف نمائيد و همه افراد بشر از نعمتهاى الهى بهره‏مند گردند.

أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ در آيه 60 سوره، عدول و تجاوز از حق را علّت شرك و كفر قرار داده و در آيه بالا (61) علت را عدم دانش و علم معرّفى نموده (بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ)                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 357

 و در اين آيه عدم تذكّر را دليل بر كفر و شرك گرفته، و اين ترتيب اشاره به اين است كه اگر كسى طالب هدايت باشد و از طريق راستى و درستى منحرف نگردد و براهى كه پيشوايان بشر رفته‏اند قدم پشت قدم آنان گذارد و عمل را با علم توأم گرداند چشم دلش باز خواهد گرديد آن وقت متذكر ميگردد و بوجدان سرّى خود وحدت و حقّانيت اله عالم را ميپايد و شريك براى او قرار نميدهد.

12- أَمَّنْ يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ 13- وَ مَنْ يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ ذات احديت در مقام اعتراض بمشركين و تنبّه آنان بهمزه استفهام كه در مورد انكار آرند سؤال مينمايد كه آيا وقتى شما در مسافرتتان در بيابانها و درياها در شبهاى تاريك بيچاره و مضطرّ گرديد و در بيابان گم شديد يا دريا طوفانى شد كشتى شما شكست آيا كيست كه شما را بهدايت نجوم و ستارگان يا بتوسط علومى كه بشما عطاء نموده يا بدون وسائل بسبب آن وعده‏اى كه داده مضطر را در موقع بيچارگى اجابت نمايد شما را راهنمايى مى‏نمايد و از غرق و هلاكت نجات ميدهد و كى است آنكه قبل از نزول باران بادهايى ميفرستد كه بنزول باران شما را بشارت دهد.

أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ تَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ آيا با خدا الهى هست كه قادر بر چنين امور باشد و بظاهر و باطن و تمام امور خلقت عالم باشد و امور خلق خود را اصلاح گرداند، كسى كه بوجدان خود رجوع نمايد از صميم قلب اعتراف مى‏نمايد كه اله و مبدء عالم بزرگتر از آن است كه مشركين در جهتى از جهات براى او شريك قرار دهند.

14- أَمَّنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ 15- وَ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ آيا كيست كه شما را از نيستى بهستى آورده پس از آن شما را برميگرداند بحالت اول، شايد مقصود اين باشد كه شما را از خاك آفريده و پس از آن باز بدن شما بخاك عود مينمايد، آيا چنين كسى قدرت ندارد كه شما را در قيامت زنده نمايد
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 358

 و حيات نوينى بشما افاضه گرداند.

و كيست كه شما را از آسمان و زمين روزى ميدهد، اشاره به اينكه موجودات آسمانى از كرات و سيارات و كهكشانها و موجودات زمينى و جوّى همه را براى بقاء و تأمين معاش شما بيك قوّه جاذبه مسخّر گردانيده و همه با هم متّحد و همدست شده و كمر خدمت بسته و انجام وظيفه ميدهند و چون نتيجه عمل آنها يكى است معلوم ميشود مبدء آنها هم يكى است، زيرا اگر خداى عالم متعدّد بود نتيجه عملشان نيز متعدّد ميگرديد زيرا كه تعدّد در مدبّر مقتضى اختلاف عمل ميگردد و ممكن نيست با تعدّد مدبر نتيجه عمل يكى گردد.

أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ آيه ارشاد بحكم عقل است كه عقلاى عالم در اثبات امور غير ضرورى البته دليل و برهان مياورند و شما مشركين كه براى خدا شريك مى‏آوريد بايستى خداى ديگر را بدليل اثبات نمائيد، موجودات ارضى و سمائى تماما دليل بر وجود مبدء واجب الوجود ميباشند و وحدت عملشان شهادت ميدهد كه همه زير فرمان يك حقيقتند اگر خداى ديگر بود آنهم بايستى عالمى و آثارى داشته باشد و چون آثارى از غير يك خداى واحد پديدار نيست معلوم ميشود براى خدا شريك و مثل و مانندى نيست.

16- قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ 17- وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ خطاب برسولش نموده كه بگو غير از خدا نه از موجوداتى كه در آسمانها ميباشند و نه آنهايى كه در زمينند علم بغيب ندارند يعنى آنچه غايب از حواس و مشاعر آنها است يا امورى كه هنوز واقع نگرديده عالم باو نيستيد و علم بغيب منحصر بحق تعالى است، گويند استثناء در (الّا اللَّه) استثناء منقطع است نه متصل زيرا كه خدا نه در آسمان است و نه در زمين، يا كلام مستأنف است و نميدانند كه چه وقت مبعوث خواهند گرديد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 359

 بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْها بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ (بل) اضراب است و مربوط بآيات بالا است، و شايد اشاره باين باشد كه اين مردمانى كه منكر معادند باين آثار قدرت و علم كه در موجودات مشاهده مينمايند متنبّه نميگردند و بمعاد اعتراف نميكنند تا آنكه اعمال خيرى كه از آنان فوت شده تدارك نمايند.

 (بل) دوم نيز اضراب است يعنى با اين آيات قدرت كه مى‏بينند باز اينان در شكّند و يقين ندارند.

 (بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ) عمون جمع عمى و مقصود كورى دل است، (بل) سوم نيز اضراب است يعنى آنها اصلا كورانند و چشم دل ندارند كه آيات الهى را بنگرند از قوله تعالى (أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ) تا (بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ) هفده آيت از آيات و نشانه‏هاى قدرت و علم و حكمت الهى را تذكّر داده كه شايد مشركين از جهالت و شرك بيرون آيند و بوحدت حق تعالى و بعالم آخرت اعتراف نمايند وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَ إِذا كُنَّا تُراباً وَ آباؤُنا أَ إِنَّا لَمُخْرَجُونَ لَقَدْ وُعِدْنا هذا نَحْنُ وَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ حكاية از قول كفار است چنانچه در بسيارى از آيات تذكر داده كه اينان از روى تعجّب و استبعاد ميگفتند چگونه ممكن است كه ما پس از آنكه مرديم و خاك گرديده زنده شويم و از خاك بيرون آئيم، آيا آباء و اجداد پيشينيان ما هم بيرون مى‏آيند اين همان وعده‏اى است كه قبلا بما و آباء ما داده شده و اين نيست مگر افسانه‏هاى پيشينيان يعنى اين دروغى است كه پيمبران بهم بستند.

قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ اى رسول گرامى در پاسخ مقاله فاسد منكرين معاد بگو اگر شما شك در معاد و روز جزاء داريد در زمين بگرديد و بنگريد و منزلها و خانه‏هاى منكرين را مثل ديار حجر، احقاف، مؤتفكات و امثال آنها را ببينيد كه در اثر انكار                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 360

 و جحود آنها چگونه ويران شده و عذاب آنها را فرا گرفته تا اينكه از حاضر پى بغائب ببريد و بدانيد دار جزاء و پاداش اعمال محقّقا واقع است.

وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُنْ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ در بسيارى از آيات براى تسلّى دل رسولش كه براى گمراهى و كفر آنان محزون بود زيرا كه آن بزرگوار بعلم لدنى خود ميدانست كه اين سيه بختان در اثر كفر و مكرشان چگونه آن گوهر گران بهاء روح انسانى را در لجن زار طبيعت غوطه‏ور گردانيده و خود را باسفل سافلين نفس پرستى پرتاب نموده‏اند امر ميفرمايد كه تو بر آنان محزون مباش و از مكر آنها انديشه مكن گويا ميفرمايد باز گشت مكر آنها عايد خودشان خواهد گرديد بر تو حرجى نيست.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 361

 [سوره النمل (27): آيات 71 تا 82]

وَ يَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (71) قُلْ عَسى‏ أَنْ يَكُونَ رَدِفَ لَكُمْ بَعْضُ الَّذِي تَسْتَعْجِلُونَ (72) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ (73) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما يُعْلِنُونَ (74) وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ (75)

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (76) وَ إِنَّهُ لَهُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (77) إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ بِحُكْمِهِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ (78) فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ (79) إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ (80)

وَ ما أَنْتَ بِهادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ (81) وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ (82)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 362

 (ترجمه)

كافرين گويند وعده قيامتى كه گوئيد كى خواهد رسيد اگر شما راستگويان ميباشيد (71)

باينان بگو بعضى از آن وعده‏ها كه بوقوعش عجله ميكنيد در پى شما خواهد آمد (72)

حقيقة پروردگار تو در باره خلق و مردم صاحب فضل و رحمت است لكن بيشتر مردم شكر گذار نميباشند (73)

و البته پروردگار تو ميداند آنچه را در سينه‏هاى خود مخفى ميدارند و آنچه را ظاهر مينمايند (74)

و هيچ امرى در آسمان و زمين پنهان نيست مگر اينكه در كتاب (علم الهى يا لوح محفوظ) آشكارا نوشته شده (75)

حقيقة اين قرآن اكثر احكامى را كه بنى اسرائيل در آن اختلاف دارند حكايت ميكند (76)

و اين قرآن براى مؤمنين هدايت و رحمت است (77)

و پروردگار تو بدرستى بين آنها حكم خواهد نمود زيرا كه او خداى مقتدر و دانا است (78)

 (اى رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلم) تو بر خدا توكّل نما و بدرستى و حقيقت كه تو بر حقى و حقانيت تو بر همه آشكار است (79)

و تو (هرگز) نتوانى مردگان را بشنوانى يا كران (باطن را) كه از همه گفتارت رو بر ميگردانند (هدايت نمايى) (80)

و هرگز نتوانى راه نماينده كوران باشى (كه از گمراهيشان بجاده حقيقت رهسپار گردانى) فقط تو توانى شنوا گردانى و راه نمايى كنى كسانى را كه بآيات ما ايمان آورده‏اند و اينهايند كه تسليم امر حق تعالى گرديده‏اند (81)

و وقتى بر آنان عذاب واقع گرديد دابه‏اى از زمين بيرون مى‏آوريم كه با آنها تكلم كند و مردم چنين ميباشند كه بآيات ما يقين ندارند (82).

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 363

 (توضيح آيات)

وَ يَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ كفار و مشركين از روى سخريه برسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلم و مؤمنين ميگفتند اين دار جزاء و آخرتى كه ما را بآن تهديد مينمائيد كى خواهد بود اگر شما راست مى‏گوييد موقع آن را بگوئيد تا ما بدانيم و بآن تصديق نمائيم.

قُلْ عَسى‏ أَنْ يَكُونَ رَدِفَ لَكُمْ بَعْضُ الَّذِي تَسْتَعْجِلُونَ مشركين در رسيدن وعده عذاب شتاب ميكنند، اى رسول اكرم (ص) باينان بگو بزودى بعضى از آنچه وعده شده كه يا عذاب دنيا باشد مثل جنگ بدر يا قحطى و گرانى يا سختى جان كندن و عذاب قبر كه در اثر اعمال نكوهيده و اخلاق ناپسند دچار خواهيد گرديد و امروز غافل از آنيد.

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ شايد آيه اشاره باين باشد كه چون فضل و كرم الهى نسبت بافراد بشر بسيار است اين است كه در عذاب عجله نميكند و آنان را مهلت ميدهد كه از روى اراده و اختيار بدون اجبار و اكراه كار نيك نمايند تا مستحق اجر و ثواب گردند زيرا عمل وقتى ارزش واقعى پيدا ميكند كه از روى اختيار در حال امنيت صادر گردد نه از روى اجبار و ترس، لكن انسان (ظلوم جهول) با اين همه لطف و كرمى كه از پروردگار خود مشاهده ميكند در مقام شكرگزارى ولىّ نعمت خود بر نميآيد بلكه بعضى نسبت بسفراء و رسولان حق تعالى ستم ميكنند و نسبت ناروا بآن بزرگواران ميدهند.

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما يُعْلِنُونَ محقّق و مسلّم است كه پروردگار تو اى محمد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلم) هر آينه ميداند آنچه را كه اين كفار و مشركين از حقد و حسد و باقى صفات ناپسند كه در سينه خود مخفى گردانيده‏اند و آنچه را كه بر خلاف عقيده خود از روى نفاق                       

 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 364

 تظاهر مينمايند.

وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ اشاره بعموم علم حق تعالى و احاطه او است كه (لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ) آنچه در كمون آسمانها و طبقاتشان و آنچه در زمين و موجودات آن از درياها و كوه‏ها و انواع و اقسام موجودات زمينى از جمادات و حيوانات و افراد بشر و موجودات ذرّه بينى آنچه بوده و هست و موجود ميگردد همگى آنها در كتاب آفرينش و لوح محفوظ و دفتر قضاء و قدر و بهر چه تعبير شود، (كِتابٍ مُبِينٍ) اشاره باحاطه علم حضورى حق تعالى است كه ذرّة المثقالى از علم ازلى او خارج نيست.

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ اين چند آيه تا قوله تعالى وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ راجع ببنى اسرائيل است و در اين آيات تذكّر ميدهد كه آنچه شما بنى اسرائيليان در آن اختلاف داريد و بر خلاف يكديگر سخن مى‏گوييد از تشبيه و تنزيه انبياء و عيسى و مريم عليهم السلام و راجع ببهشت و جهنّم و راجع باخبار تورات و نبىّ خاتم صلّى اللَّه عليه و آله و سلم و اوصاف او كه در تورات ذكر شده تمام آنها در قرآن منطوى است، و نيز قرآن جامع تمام قصص و حكايات موسى عليه السّلام و فرعون و باقى امورى است كه شما به ندانستگى با هم بحث و جدال ميكنيد، و حكايات انبياء و پيشينيان اخبار بغيب است و يكى از معجزات قرآن بشمار ميرود، و هر آينه قرآن راه نماى جاده حقيقت و رهنما و رحمت است نسبت بكسانى كه پيرو آن گرديده‏اند و بهدايت آن هدايت يافته و از گمراهى و ضلالت بشاهراه هدايت فائز گرديده‏اند.

فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ برسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلم خطاب مينمايد كه تو از انكار منكرين و نسبتهاى نارواى آنها آزرده خاطر مشو و اتّكاء و اميد تو بر خدا باشد زيرا كه محقّقا تو بر حقّى و حقيقت رسالت تو ظاهر و هويدا است.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 365

 إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ گويا فرموده اى نبىّ گرامى چگونه منتظرى كه اين مردم كه كرانند و كوران كلام تو را بشنوند و ايمان آورند آيا ميتوانى و توانايى دارى كه آدم كرى را در حالى كه پشت كرده بوى سخن بشنوانى و وى اجابت كند هرگز ميسّر نخواهد بود، اين كفار در اثر لجاجت و كبر و تعصّب و غير اينها از صفات و اخلاق نكوهيده، از صفات حميده انسانى بى‏نصيب گرديده و گوش دلشان كر شده اصلا سخن حق را نميشنوند تا اينكه قبول يا رد نمايند.

وَ ما أَنْتَ بِهادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ و نيز هرگز نتوانى ارشاد نمايى و از گمراهى و واقع گرديدن در چاه خود خواهى و نفس پرستى بطريق مستقيم توحيد و خدا پرستى هدايت نمايى كوران را يعنى آنهايى كه چشم دلشان از ديدن حقايق و آثار ربوبى كور گرديده و نه در آثار آفاقى و آيات تكوينى نظر ميكنند و نه در آيات تدوينى قرآنى تدبّر مينمايند تا آنكه حقايق براى آنها مكشوف گردد و تصديق نمايند.

إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ تو بر شنوايى احدى قدرت ندارى مگر آنهايى را كه بآيات ما كه شايد مقصود آيات تكوينى آفاقى باشد كه در آنها آثار صفات حق تعالى از علم و قدرت و حكمت پديدار است و نظر مرآتى آنان را مينگرند چنين مردمانى گوش شنوا و چشم بينا دارند و بچشم حق بين خود حقايق را مى‏بينند و بگوش دل كلمات خدايى را استماع مينمايند و براه حقيقت پيش ميروند تا بسر حد مقصود ميرسند و تسليم امر پروردگار ميگردند.

وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ‏

 (سخنان مفسرين در توجيه آيه)

راجع به (دابة الارض) كه در اين آيه اشاره شده از مفسرين گفتارى نقل ميكنند، شيخ طبرسى در تفسير خود بيانى دارد اجمالى از آن را در اينجا ترجمه مينمائيم‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 366
 چنين گفته كه (و اذا وقع القول) يعنى وقتى آنچه را خداوند وعده داده از علامات وقوع قيامت و ظهور شرائط آن از بين صفا و مروه دابّه‏اى (جنبنده‏اى) بيرون مى‏آيد و آن دابّه خبر ميدهد كه مؤمن كى است و كافر كدام است.

و بروايت حذيفه، نبىّ صلّى اللَّه عليه و آله و سلم در وصف دابه فرموده دابّة الارض طول او شصت ذراع است باو نميرسد طلب كننده‏اى و از دست او نميرود فرار كننده‏اى مگر آنكه بين دو چشم مؤمن علامتى ميگذارد و بين دو چشم كافر نيز علامتى ميگذارد، و با او است عصاى موسى و خاتم سليمان، و بعصاء روى مؤمن را جلاء ميدهد و بينى كافر را مهر ميزند تا آنكه گفته ميشود اى مؤمن اى كافر.

و بروايتى بعصاى موسى بين دو چشم مؤمن نشان ميگذارد نقطه سفيد پديد ميگردد و پهن ميشود تا اينكه صورت او را ميگيرد و بين دو چشمش مى‏نويسد مؤمن، و بين دو چشم كافر مهر ميزند و پهن ميگردد تا آنكه تمام صورتش را ميگيرد و سياه ميشود و بين دو چشمش مينويسد كافر.

و بروايت محمد بن كعب كه گفته از على عليه السّلام از دابّة سؤال شد فرمود (اما و اللَّه) براى او دم نيست بلكه داراى ريش است و اين اشاره است به اينكه دابة انسان است. و نيز از او عليه السّلام است در روايت ديگر كه فرموده (منم صاحب عصاء الميسم).

و بروايت ابن عباس و غيره (تكلّمهم) در آيه مأخوذ از كلم (بكسر كاف) و كلم بمعنى جرح است و مقصود اين است كه پيشانى كافر را بعصاء و خاتم داغ ميگذارند.

و ممكن است (تكلّمهم) از كلم و بمعنى تكثير و زيادتى باشد مثل اينكه گفته ميشود (فلانى مكلم يعنى مجرح) و ضمير متكلم در (آياتنا) خدا است و اگر مقصود دابّه باشد نيز بازگشت آن بخدا است، و دابّه يكى از آيات الهى بشمار ميرود (بآياتنا) يعنى بآيات ربنا زيرا كه دابه از خواص خلق خدا است (كلام طبرسى ملخصا بپايان رسيد)                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 367

 و بروايت ابن جريح در وصف دابه چنين گفته سرش بسر گاو و چشمش بچشم خوك و گوشش بگوش فيل و گردنش بگردن شتر مرغ و سينه‏اش بسينه شير و رنگش برنگ پلنگ و تهى‏گاهش بگربه ماند. (پايان) و چون دليل بر اين قول نيست اعتبار ندارد.

و از سنيها و مخالفين در وصف دابة الارض گفتار بسيارى نقل شده و رأى بعضى از مفسرين شيعه بر اين است كه مقصود از دابة الارض مهدى آل محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلم است كه در آخر الزمان ظاهر خواهد گرديد آن وقتى كه مردم همين طورى كه آيه بيان مينمايد بآيات خدا سست عقيده ميگردند، و اين روايتى كه موافق و مخالف از على عليه السّلام نقل ميكنند كه فرموده باشد قسم بخدا او را دم نيست بلكه صاحب ريش است شاهد بر آن است زيرا معلوم ميشود انسان است.

و نيز آن رواياتى كه دارد با او است عصاى موسى (ع) و خاتم سليمان (ع) و بمؤمن و كافر علامت ميگذارد، روى مؤمن سفيد و روى كافر سياه ميگردد و از بين صفا و مروه بيرون مى‏آيد و غير اينها از اخبارى كه موافق و مخالف از مفسرين نقل ميكنند و تصريحا و تلويحا دلالت دارد كه مقصود از (دابّة الارض) امام زمان عليه السّلام است تماما مؤيد همين توجيه است.

در تفسير منهج چنين گفته نزد بعضى از اصحاب ما (دابة الارض) كنايه از ظهور صاحب الامر است كه مهدى امت است، و اينكه در خطبه امير المؤمنين عليه السّلام وارد شده‏

 (انا دابّة الارض)

اين معنى را تأييد مينمايد، و سرّ اينكه باسم دابّة خوانده شده براى اين است كه (دابة) بمعنى (ما يدبّ على الارض) يعنى وقتى حكم خدا بر ظهورش جارى گرديد فى الفور از مكمن غيب در بيرون آمدن مسارعت مينمايد و در اندك وقتى روى زمين را احاطه ميكند.

و بروايت حذيفه كه گفته از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم پرسيدم خروج دابّه از كجا است فرمود از مسجدى كه از آن نزد خدا با حرمت‏تر نباشد يعنى مسجد الحرام و عيسى (ع) از آسمان فرود آيد و در نماز بوى اقتداء كند و چون طواف كند                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 368

 همه با او طواف كنند و در زير قدم آنان زمين بجنبد كه ناگاه كوه صفا شكافته شود و دابّه بيرون آيد و مردم را بنام ايمان و كفر بخواند.

 (پايان) لكن بهتر اين است كه گفته شود چون اين آيه از متشابهات قرآن بشمار ميرود اين است كه سكوت در آن و محوّل كردن علم آن را بخدا و راسخين فى العلم اولى مينمايد، اگر از متشابهات نبود البته بايستى در خود آيات و نيز در احاديث بهتر و واضح‏تر از اينكه رسيده بيان شده باشد، و اخبارى كه در بيان اوصاف دابّه رسيده چندان معتبر نيست و مفسرين نيز با اختلاف نقل نموده‏اند.

 (و اللَّه العالم بحقايق الامور)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 369

 [سوره النمل (27): آيات 83 تا 93]

وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ (83) حَتَّى إِذا جاؤُ قالَ أَ كَذَّبْتُمْ بِآياتِي وَ لَمْ تُحِيطُوا بِها عِلْماً أَمَّا ذا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (84) وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِما ظَلَمُوا فَهُمْ لا يَنْطِقُونَ (85) أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (86) وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ (87)

وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِما تَفْعَلُونَ (88) مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ (89) وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (90) إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَها وَ لَهُ كُلُّ شَيْ‏ءٍ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ (91) وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّما أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِينَ (92)

وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ آياتِهِ فَتَعْرِفُونَها وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (93)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 370

 (ترجمه)

و روزى كه از هر امتى جماعتى را كه بآيات ما تكذيب نمودند محشور ميگردانيم و آنها بازداشت خواهند شد (83)

و روزى كه همه بمحضر آمدند (خداى تعالى) بآنان گويد آيات ما را كه بآن احاطه و علم نداشتيد با آن چگونه عمل كرديد (84)

و فرمان عذاب بر آنان فرود آيد براى آنكه ستم نمودند و هيچ سخن نتوانند گفت (85)

آيا (اين كفار) نديدند كه ما براى اينها شب را مقرر گردانيديم كه آرامش پيدا نمايند و روز را روشن گردانيديم حقيقة در اين شب و روز آيات و نشانه‏هايى است براى جماعتى كه ايمان آورده‏اند (86)

و ياد كن روزى كه نفخه دميده ميشود در صور تمام آنهايى كه در آسمانها و آنهايى كه در زمينند بفزع (و اضطراب) در آيند جز آن كسى كه خدا خواسته و همه ذليل و منقاد (در محشر) در آيند (87)

اى محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلم تو كوه‏ها را مينگرى و گمان ميكنى اينان ساكن و جامدند در حالى كه مثل ابر حركت ميكنند اين صنعت خدايى است كه هر چيزى را محكم و متقن قرار داده و او بآنچه ميكنيد خبير و دانا است (88)

كسى كه عمل نيك كند در قيامت پاداش بهتر از آن يابد و از فزع و هول آن روز در امانست (89)

و كسانى كه بد عمل و زشت كارند برو در آتش جهنم افتند آيا جزا داده ميشوند مگر بآنچه عمل نموده‏اند (90)

اى محمد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلم) بگو من مأمور گرديده‏ام كه پروردگار اين بلد مكه (معظمه) را كه بيت الحرامش ناميده عبادت كنم و هر چيزى براى خدا است و مأمور گرديده‏ام كه از تسليم شدگان اوامر او باشم (91)

و مأمورم كه قرآن را براى شما قرائت نمايم كسى كه هدايت يافت نفعش عايد خودش ميگردد و كسى كه گمراه گرديد زيان برده و بگو من از پيمبرانى ميباشم كه براى هدايت و تهديد نمودن آمده‏ام (92)

و بگو حمد و ستايش مخصوص بخدا است كه بزودى آثار قدرتش را ارائه خواهد داد تا آنكه او را بشناسيد و پروردگار تو از آنچه مشركين ميكنند غافل نخواهد بود (93).

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 371

 (توضيح آيات)

وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ (من) تبعيضى شايد مقصود چنين باشد كه روز قيامت از هر امتى گروهى از آنهايى كه آيات الهى را تكذيب نمودند حاضر ميگردانيم، و شايد مقصود رؤساء كفار باشند كه همان طورى كه آنان در دنيا پيش رو و رئيس بودند در قيامت نيز جلوتر از تابعين وارد محشر ميگردند و آنها را نگاه ميدارند تا متبوعين و اصل گردند و همه را يك دفعه در جهنم اندازند و وقتى همه با هم در دادگاه الهى جمع شدند خطاب عتاب آميز ميرسد:

قالَ أَ كَذَّبْتُمْ بِآياتِي وَ لَمْ تُحِيطُوا بِها عِلْماً أَمَّا ذا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ شمايى كه بآيات ما جاهل و نادان بوديد و علم ببطلان آن نداشتيد و از روى كبر و عناد اصلا در آيات ما تأمّل ننموديد تا صدق و كذب آن را بفهميد چگونه آن را دروغ پنداشتيد، اشاره به اينكه همينطورى كه تصديق نمودن منوط بعلم است تكذيب نمودن نيز بايستى منوط بعلم باشد، شما كفار ملحدين بدون تحقيق و فهميدگى آيات خدا را انكار نموديد علم شما چنين بود كه بين جهل و انكار جمع نموديد اينست كه بازاء دو خلافى كه نموده‏ايد يكى اعراض از آيات و بى اعتنايى و نظر ننمودن بآن كه صدق و كذب آن را بيابيد و ديگر از روى نفهميده‏گى نسبت دروغ بسفراء الهى داديد اين است كه مستحق مجازات سخت مى‏باشيد.

و شايد مقصود از (يوم) در آيه بالا ايّام دنيا باشد يعنى روزى كه ما جماعتى را در همين دنيا جمع ميكنيم چنانچه بعضى از علماى اماميه اين آيه را دليل بر رجعت ائمه عليهم السلام گرفته‏اند كه در احاديث بسيار از ائمه طاهرين (ع) رسيده باين بيان كه مقصود از (يوم نحشر) در آيه روزى باشد كه ما از هر گروهى جماعتى را زنده كنيم و نميشود كه مقصود روز قيامت باشد زيرا كه در                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 372

 آن روز فرموده (يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً) همه مردگان را زنده ميكنيم نه جماعتى را، از صادق آل محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلم چنين روايت شده در زمان رجعت دو گروه زنده گردند مؤمن محض و كافر محض.

و شايد مقصود از (نحشر) عالم برزخ باشد وقتى كه عالم دنيا هنوز مندك نگرديده جماعتى از كفار كه مرده‏اند در عالم برزخ نگاه داشته ميشود تا قيامت كه همه با هم جمع شوند و پس از سؤال همگى آنها را در جهنم ريزند زيرا چنانچه از آيات و احاديث ثابت شده وقتى قيامت بر پا گرديد همه افراد بشر يك دفعه از قبرهايشان بميعاد پروردگار ميشتابند (و اللَّه العالم باسرار كلامه) وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِما ظَلَمُوا فَهُمْ لا يَنْطِقُونَ مسلّم در آن موقع كه كفار و مشركين مورد غضب الهى واقع ميگردند و خود را مقصر و در مورد سخط و عذاب مى‏بينند ديگر ياراى سخن گفتن براى آنان باقى نمى‏ماند چه بگويند و چه عذرى بياورند براى آنها حجت تمام شده چاره‏اى نيست مگر اينكه تسليم عذاب گردند.

وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ (من) موصوله عموميت دارد، آيه خبر ميدهد كه روزى كه در صور نفخه دميده ميشود تمام موجودات آنهايى كه در آسمانها ميباشند از ملائكه و آنان كه در زمينند از افراد جن و انس حتّى حيوانات از صداى مهيب صور تماما بفزع و ترس و اضطراب ميافتند.

بروايت ابو هريره كه گفته من گفتم يا رسول اللَّه صور چيست فرمود صور شاخى بزرگ است و دور آن مقابل چند آسمان و زمين است و اسرافيل سه مرتبه در آن ميدمد. اول نفخه (فزع) كه در آن وقت خلق آسمانها و زمين بترس و فزع افتند و كوه‏ها بجنبش در آيد و مثل گرد در هوا پراكنده گردد، قوله تعالى (يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها)

 يعنى مادران شير ده بچه‏هاى خود را از هول رها كنند و زنهاى آبستن بچه بيندازند                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 373

 دوم (نفخه صعقه) كه خلق بيهوش ميگردند و همه ميميرند.

سوم (نفخه احياء) كه پس از صور سوم مرده‏ها زنده ميگردند و بميعاد پروردگار مى‏شتابند، روايت مفصّل است مختصر نموديم.

إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ تمام خلق آسمانها و زمين بفزع و ترس مى‏افتند مگر كسى را كه خدا بخواهد، و شايد مقصود از آنها متقيان باشند كه در باره آنها فرموده إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ و شايد شهداء باشند يا ملائكه مقربين مثل جبرائيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل يا هر كسى كه در محل امن و امان قرار گرفته.

وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ (كلّ) اگر چه مفيد عموم است كه همه در صحراى محشر حاضر ميگردند در حالى كه خوار شدگان باشند لكن ظاهرا در اينجا مقصود كفار و مشركين و فسّاق خواهند بود نه مؤمنين با تقوى زيرا اهل تقوى (فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ) قرار گرفته‏اند چنين اشخاص خوار شدگان نخواهند بود بلكه معزّز و محترمند.

وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ خطاب برسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلم است كه تو كوه‏ها را مى‏بينى و گمان ميكنى آنها ساكن و بى‏حركتند در صورتى كه آنها حركت ميكنند مثل حركت ابر.

و مفسرين نظر بسياق آيات پيش آيه را حمل بقيامت كرده‏اند كه در قيامت كوه‏ها بحركت ميآيند تا اينكه با زمين صاف گردند و جسم سنگين وقتى بيك طرف حركت كند محسوس نميگردد.

لكن بنا بر كشفيات جديد كه زمين على الدوام بدور خورشيد ميچرخد معنى آيه خوب واضح ميگردد زيرا آيه مقيّد بقيامت نشده و بهمين حركت زمين كوه‏ها چون از اجزاء زمين است با زمين حركت ميكنند و چون زمين جسم سنگينى است و بيك سمت حركت ميكند حركت آن محسوس نميگردد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 374

 و باضافه در قيامت ديگر كوهى باقى نمانده كه بصور اسرافيل قبل از قيام ساعت حركت كند موقعى كه زمين بحركت آيد چنانچه قوله تعالى در سوره واقعه إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا در آن وقت كوه‏ها قبلا پراكند گرديده‏اند و اثرى از آنها باقى نمانده و اين يكى از معجزات قرآن بشمار ميرود زيرا در وقت نزول قرآن اهل هيئت متّفق بودند در اينكه خورشيد در هر شبانه روزى يك دور، دور زمين ميچرخد و اين آيه خبر ميدهد كه كوه‏ها كه از اجزاء زمينند حركت ميكند صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِما تَفْعَلُونَ اين آيه تأييد ميكند كشفيات جديد را زيرا اتقان بمعنى استحكام و محكم كارى است نه تخريب و اعدام كردن، و بنا بر اينكه حمل بقيامت شود با اتقان و محكم كارى درست نميآيد، زيرا بنا بر توجيه مفسرين در قيامت كوه‏ها پراكنده و خراب ميشوند تا اينكه با زمين يكى گردد و زمين محشر صاف گردد.

مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ هر كس كار نيك كند پاداش او را بهتر از عملش ميدهند.

در اين آيه نيكوكاران را از مشمولين عذاب كه در آيات بالا تهديد بعذاب نموده استثناء مينمايد، و اشاره به اينكه آنهايى كه بصور اسرافيل بفزع مى‏افتند غير از كسانى خواهند بود كه با حسنه وارد محشر گردند كه آنان در مقام امن و امان قرار گرفته‏اند و آنها اولياء ميباشند كه در باره آنان فرموده لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.

 (سخنان مفسرين كه مقصود از حسنه چيست)

بقولى مقصود از حسنه كلمه (لا اله الّا اللَّه) است. (حسن بصرن) بقولى ديگر مراد اخلاص است. (قتاده) از على بن الحسين زين العابدين (ع) روايت ميكند كه فرموده مردى بجنگ رفته بود و عادت او چنين بود هر جا تنها ميشد ميگفت‏

 (لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له)

چون بزمين روم رسيد بعادتى كه داشت همين كلمه را گفت                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 375

 سوارى از مرغزارى بيرون آمد و گفت چه گفتى گفت همان كه شنيدى گفت و اللَّه همين است معنى (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها، تا آخر).

ابو داود السبيعى از ابو عبد اللَّه الجدلي چنين روايت ميكند كه امير المؤمنين على عليه السّلام گفت يا ابا عبد اللَّه تو را بحسنه‏اى خبر دهم كه هر كس بجا آورد ببهشت رود و بهتر از آن حسنه بوى بدهند، و بسيّئه‏اى كه هر كس آن كند بجهنم رود و هيچ عملى از وى قبول نشود گفت يا امير المؤمنين (ع) آن چيست فرمود حسنه دوستى ما است كه ما اهل بيت ميباشيم، و سيّئه دشمنى ما اهل بيت است قوله تعالى (فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها) او را بهتر از آن باشد يعنى بهتر از آن حسنه، و آن ثواب و نعمت ابدى است.

و بقول ديگر مقصود رضاى خدا است كه بهتر از هر چيزى است.

 (ابو الفتوح رازى).

و گفتار ديگرى نيز از مفسرين نقل شده لكن چون كلمه (بالحسنة) با الف و لام جنس است و اطلاق دارد ميتوان گفت كه شامل تمام اعمال نيك ميگردد و شايد مقصود چنين باشد كه هر كس در دنيا كارهاى وى نيكو باشد بازاء هر عمل خيرى كه كرده پاداش بهتر باو ميدهند، چنانچه در جاى ديگر فرموده (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها) و در اينجا بطور اطلاق (خير منها) فرموده، بهتر بودن ممكن است باضعاف مضاعف باشد، البته خوبى عمل و پاداش آن بسته بايمان و خلوص و تقواى عامل آنست، عملى كه با ايمان كامل و تقوى و خلوص صادر گردد هيچ طرف مقايسه با عملى نخواهد بود كه بدون تقوى و خلوص صادر گرديده و ممكن است كه الف و لام (الحسنة) و هكذا در (السيّئة) الف و لام عهد ذهنى باشد كه مراد حسنه و سيّئه مخصوصى باشد و براى مصلحتى بيان مراد آن نشده باشد چنان كه از بعض احاديث معلوم ميشود، و العلم عند اللَّه.

وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ مقابل حسنه سيّئه است، همين طورى كه براى نيكوكاران پاداش بهتر از

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 376

 عملشان مهيّا گرديده براى بدكاران نيز آتش جهنم مهيّا و آماده است كه آنان را برو در جهنم مى‏افكنند.

هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ اين آيه نيز دليل بر اين است كه انسان در اعمال مختار است و اجبارى در كار نيست چنانچه اشاعره انسان را در عمل مضطرّ ميدانند، زيرا كه جزاء مترتب بر عمل اختيارى خواهد بود نه بر عمل اضطرارى.

وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ آياتِهِ فَتَعْرِفُونَها وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ اين آيه نظير آنجا است كه فرموده (سَأُرِيكُمْ آياتِي فَلا تَسْتَعْجِلُونِ) اى رسول گرامى (ص) باين مشركين بگو حمد و ستايش مخصوص خدا است و در نشانه‏هاى قدرت خداى تعالى و پاداش اعمالتان عجله نكنيد بزودى نتيجه اعمال ركيك خود را خواهيد ديد.

شايد مقصود از آياتى كه بزودى كافرين مى‏بينند بليات دنيا از جنگ بدر يا قحطى و مصيبات ديگر باشد يا تلخى جان كندن و عذاب قبر و عالم برزخ از امورى كه پيش از وقوع قيامت كفار و مشركين مبتلا خواهند گرديد، و بايد همه بدانند كه پروردگار تو از آنچه عمل ميكنند غافل نخواهد بود و هر كسى را بمجازات و پاداش عملش خواهد رسانيد (الناس مجزيون باعمالهم ان خيرا فخيرا و ان شرا فشرا).