کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
مؤمنون: آيات 1 تا 118 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مقدمه‏
هدايت‏

قرآن نزولش براى هدايت انسان است. هدايت براى گذرا از اين دنيا به ابديت و لقاء اللَّه. ولى اين هدايت شامل چه كسانى مى‏شود؟ چه كسانى ميتوانند هدايتگر باشند چه كسانى مشمول هدايت ميشوند؟ و كلام مبين در اين باب چه ميفرمايد؟ ...

آنچه مسلم است خواهران و برادران ايمانى اسلامى خود در مسير هدايت قرار گرفته و با كلام خدا، ادعيه ائمه هدى، احاديث و روايات وارده، كتب علماى اعلام و فقهاى بزرگوار مفسرين عاليقدر و بالاخره آثار عرفاى اسلامى همه و همه انسان در جهت حركت بسوى خداى تبارك و تعالى قرار ميدهند.

حضرت امام خمينى دامت بركاته در باب هدايت ميفرمايند:

هدايت بطورى كه ذكر شد و معلوم گرديد از براى هدايت بحسب انواع سير سايرين و مراتب سلوك سالكين الى اللَّه مقامات و مراتبى است و ما بطريق اجمال اشاره ببعض مقامات آن مى كنيم تا در ضمن صراط مستقيم و صراط مفرطين كه مغضوب عليهم و ضالين مى‏باشند بحسب هر يك از مراتب معلوم گردد.

اول نور هدايت فطرى است اشاره بآن در تنبيه سابق شد و در اينمرتبه از هدايت صراط مستقيم عبارت است از سلوك الى اللَّه بى احتجاب بحجاب ملكى يا ملكوتى و يا سلوك الى اللَّه بى‏احتجاب بحجب معاصى قالبيه يا معاصى قلبيه يا سلوك الى اللَّه است بى‏احتجاب بحجب غلو و يا تقصير يا سلوك الى اللَّه است بى‏احتجاب عجب نورانيه يا ظلمانيه و يا سلوك الى اللَّه است بى‏احتجاب بحجب وحدت يا كثرت و شايد «يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ» اشاره به اين مرتبه از هدايت و احتجابات باشد كه در حضرت قدر كه نزد ما مرتبه واحديت بتجلى به حضرات اعيان ثابته است تقدير شده و تفصيل آن از حوصله اين رساله بلكه از نطاق تحرير و بيان خارج است و هو سر من سر اللَّه و ستر من ستر اللَّه.

دوم هدايت بنور قرآن است و در مقابل آن غلو و تقصير از معرفت آن است و يا وقوف بظاهر و وقوف بباطن است چنانچه بعضى اهل ظاهر علوم قرآن را عبارت از همان معانى عرفيه عاميه و مفاهيم سوقيه و ضعيفه مى‏دانند و بهمين عقيده تفكر و تدبر در قرآن نكنند و استفاده آنها از اين صحيفه نورانيه كه متكفل سعادات روحيه و جسميه و قلبيه و قلبيه است منحصر بهمان دستورات صوريه ظاهريه است و آن همه آياتى كه دلالت كند بر آنكه تدبر و تذكر آن لازم يا راجح است و از استناره بنور قرآن فتح ابوابى از معرفت شود پس پشت اندازند گويى قرآن براى دعوت بدنيا و مستلذات حيوانيه و تاكيد مقام حيوانيت و شهوات بهيميه نازل شده است.

و بعضى اهل باطن بگمان خود از ظاهر قرآن و دعوت‏هاى صوريه آن كه دستور تادب بآداب محضر الهى و كيفيت سلوك الى اللَّه است و آنها غافل از آن هستند متصرف شوند و با تلبيسات ابليس لعين و نفس اماره بالسوء از ظاهر قرآن منحرف و بخيال خود بعلوم باطنيه آن متشبث هستند با آنكه راه وصول بباطن از تادب بظاهر است.

پس ايندو طايفه هر دو از جاده اعتدال خارج و از نور هدايت بصراط مستقيم قرآنى محروم و بافراط و تفريط منسوبند و عالم محقق و عارف مدقق بايد قيام بظاهر و باطن كند و به ادبهاى صورى و معنوى متأدّب گردد چنانچه ظاهر را بنور قرآن متنور مى‏كند باطن را نيز بانوار معارف و توحيد و تجريد آن نورانى كند.

اهل ظاهر بدانند كه قصر قرآن را بآداب صوريه ظاهريه و يك مشت دستورات عمليه و اخلاقيه و عقايد عاميه در باب توحيد و اسماء و صفات نشناختن حق قرآن و ناقص دانستن شريعت ختميه است كه بايد اكمل از آن تصور نشود و الا ختميت آن در سنت عدل محال خواهد بود.

پس چون شريعت ختم شرايع و قرآن ختم كتب نازله و آخرين رابطه بين خالق و مخلوق است بايد در حقايق توحيد و تجريد و معارف الهيه كه مقصد اصلى و غايت ذاتى اديان و شرايع و كتب نازله الهيه است آخرين مراتب و منتهى النهايه اوج كمال باشد و الا نقص در شريعت كه خلاف عدل الهى و لطف ربوبى است لازم آيد و اين خود محالى است فضيح و عارى است قبيح كه با هفت دريا از روى اديان حق لكه ننگش شسته نشود و العياذ باللَّه.

و اهل باطن بدانند كه وصول بمقصد اصلى و غايت حقيقى جز تطهير ظاهر و باطن نيست و بى‏تشبث بصورت و ظاهر بلب و باطن نتوان رسيد و بدون تلبس بلباس ظاهر شريعت راه بباطن نتوان پيدا كرد پس در ترك ظاهر ابطال ظاهر و باطن شرايع است و اين از تلبيسات شيطان جن و انس است و ما شمه‏اى از اين مطلب را در كتاب شرح اربعين حديث مذكور داشتيم.

سوم هدايت بنور شريعت است.

چهارم هدايت بنور اسلام است.

پنجم هدايت بنور ايمان است.

ششم هدايت بنور يقين است.

هفتم هدايت بنور عرفان است.

هشتم هدايت بنور محبت است.

نهم هدايت بنور ولايت است.

دهم هدايت بنور تجريد و توحيد است و براى هر يك دو طرف افراط و تفريط و غلو و تقصير است كه تفصيل آن موجب تطويل است و شايد اشاره ببعض آن يا تمام مراتب آن باشد حديث شريف كافى كه مى‏فرمايد

 «نحن آل محمد النمط الاوسط الذى لا يدركنا الغالى و لا يسبقنا التالى‏

و فى الحديث النبوى (ص) خير هذه الامه النمط الاوسط يلحق بهم التالى و يرجع الهيم الغالى.

استعاذه‏

امام خمينى اين انسان كامل و مفسر بزرگوار و عارف باللَّه در هر مرتبه از مراتب سير و سلوك براى سالكان و راهيان صراط مستقيم چون پيرى كامل و مرشدى فناى فى اللَّه راه «انسان شدن»، «كامل شدن»، «عبد» شدن را بما ياد داده و خود در كتب و تاليفات در گذشته چون: اسرار الصلاة، آداب الصلاة، شرح دعاى سحر، جبر و اختيار، شرح اربعين، مصباح ولايت و مصباح الهدايه، ... و در سخنرانى‏ها و پيام‏ها همواره انسان را از شر شيطان نفس بر حذر داشته و به گذر از زندگى مادى و پيوست به ابديت دعوت مى- نمايد اين ناصح بزرگوار چون اجداد مطهرش براى جامعه‏ى بشرى چون «بشير و نذير» است بشارت به لقاء اللَّه، و ترساندن از سقوط در اسفل سافلين.

امام آنچه امام در باب استعاذه ميفرمايند:

در بيان اركان استعاذه است و آن چهار است:

ال مستعيذ. دوم مستعاذ منه. سوم- مستعاذ به. چهارم- مستعاذ لاجله.

بدانكه براى اين اركان تفصيل بسيار است كه از حوصله اين اوراق خارج است و ما بذكر مختصرى از آن اكتفاء مى‏كنيم ركن اول در مستعيذ است و آن حقيقت انسانيه است از اول منزل سلوك الى اللَّه تا منتهى النهايه فناى ذاتى «و اذا تم الفناء المطلق ملك الشيطان ركن دوم در مستعاذ منه است و آن ابليس لعين و شيطان رجيم است كه بواسطه دام هاى گوناگون انسان را از وصول بمقصد و حصول مقصود باز دارد.

و آنچه كه بعضى اعاظم از اهل معرفت ذكر فرموده كه حقيقت شيطان عبارت است از جميع عالم بجنبه سوائيه پيش نويسنده تمام نيست زيرا كه جنبه سوائيه كه عبارت از يك صورت موهومه عارى از حقيقت و خالى از تحقق و واقعيتى است از دامهاى ابليس است كه انسان را سرگرم بآن مى‏كند و شايد اشاره باين معنى باشد قول خداى تعالى أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ و الا خود ابليس، حقيقتى است كه داراى تجرد مثالى و حقيقت ابليسيه كليه كه رئيس الابالسه است و هم ابليس الكل است.

چنانچه حقيقت عقليه مجرده كليه كه آدم اول است عقل الكل است و واهمه‏هاى جزئيه ملكيه از مظاهر و شئون آنست چنانچه عقول جزئيه از شئون و مظاهر عقل كلى است و تفصيل و تحقيق اين مقام از حوصله اين رساله خارج است.

بالجمله آنچه در اين سلوك الهى و سير الى اللَّه مانع از سير شود و خار طريق گردد آن شيطان يا مظاهر آن مى‏باشد كه اعمال آنها نيز عمل شيطان است و آنچه از عوالم غيب و شهود و عوارض حاصله براى نفس و حالات مختلفه آن حجاب روى جانان شود چه از عوالم ملكيه دنياويه باشد چون فقر و غنا و صحت و مرض و قدرت و عجز و علم و جهل و آفات و عاهات و غير آن و چه از عوالم غيبيه تجرديه و مثاليه باشد چون بهشت و جهنم و علم متعلق بآن حتى علوم عقليه برهانيه كه راجع بتوحيد و تقديس حق است تمام آنها از دامهاى ابليس است كه انسان را از حق و انس و خلوت باو باز ميدارد و بآنها سرگرم مى كند حتى سرگرمى بمقامات معنوى و وقوف بمدارج روحانى كه ظاهرش وقوف در صراط انسانيت و باطنش وقوف در صراط حق است كه جسر روحانى جهنم فراق و بعد و منتهى شود بجنت لقاء و اين جسر مخصوص بيك طائفه قليله از اهل معرفت و اصحاب قلوب است از دامهاى بزرگ ابليس الابالسه است كه بايد از آن پناه بذات مقدس حق جل شانه برد.

بالجمله آنچه تو را از حق باز دارد و از جمال جميل محبوب جل جلاله محجوب كند شيطان تو است چه در صورت انسان باشد يا جن و آنچه كه بآن وسيله تو را از اين مقصد و مقصود باز دارند دامهاى شيطانى است چه از سنخ مقامات و مدارج باشد يا علوم و كمالات يا حرف و صنايع يا عيش و راحت يا رنج و ذلت يا غير اينها و اينها عبارت از دنياى مذموم است و دام شيطان است و استعاذه از آن بايد كرد.

و آنچه از رسول خدا (ص) منقول است كه مى‏فرمود

 «اعوذ بوجه اللَّه الكريم و بكلمات اللَّه التي لا يجاوزهن بر و لا فاجر من شر ما ينزل من السماء و ما يعرج فيها و شر ما ينزل من الارض و ما يخرج منها و من شر فتن الليل و النهار و من شر طوارق الليل و النهار الا طارقا» يطرق بخير»

شايد مقصود همين معنا باشد. و تم الاستعاذه».

و تفصيل اين اجمال آنكه انسان تا در بيت نفس و طبيعت مقيم است و بسفر روحانى و سلوك الى اللَّه اشتغال پيدا نكرده و در تحت سلطنت شيطانيه بهمه شئون و مراتب است بحقيقت استعاذه متلبس نشده و لقلقه لسان او بى‏فايده بلكه تثبيت و تحكيم سلطنت شيطانيه است مگر با تفضل و عنايت الهى و چون بسير و سلوك الى اللَّه متلبس گرديد و سفر روحانى را شروع نمود تا در سير و سلوك است آنچه مانع از اين سفر و خار طريق است شيطان او است چه از قواى روحانيه شيطانيه و يا از جن و انس باشد زيرا كه جن و انس نيز اگر خار طريق و مانع سلوك الى اللَّه باشند بدستيارى شيطان و تصرف آن باشد.

چنانچه خداى تعالى اشاره بآن فرموده در سوره مباركه ناس آنجا كه فرمايد مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ و شيطان اگر جن باشد از آيه شريفه استفاده شود كه وسواس خناس كه شيطان است جن است و انس يكى بالاصاله و ديگر بالتبعيه و اگر شيطان حقيقت ديگرى باشد شبيه بجن از آيه شريفه معلوم شود كه اين دو نوع يعنى جن و انس نيز تمثلات شيطانيه و مظاهر آنند.

و در آيه ديگر نيز اشاره فرمايد به اين معنى آنجا كه فرمايد شياطين الانس و الجن و در اين سوره مباركه اشاره باركان استعاذه چنانچه مذكور شد فرموده چنانچه ظاهر است.

بالجمله انسان قبل از شروع بسلوك و سير الى اللَّه مستعيذ نيست و پس از آنكه سير تمام شد و از آثار عبوديت بهيچ وجه باقى نماند و بفناى ذاتى مطلق نائل شد از استعاذه و مستعاذ منه و مستعيذ اثرى باقى نماند و جز حق و سلطنت الهيه در قلب عارف چيزى نيست و از قلب خود و خود نيز خبرى ندارد و اعوذ بك منك نيز در اينمقام نيست.

و چون حالت صحو و انس و رجوع رخ داد باز استعاذه را حقيقتى باشد لكن نه چون استعاذه كه سالك راست و لهذا بحضرت رسول ختمى (ص) نيز امر باستعاذه شده چنانچه خداى تعالى فرمايد قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ. وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ.

پس انسان در دو مقام مستعيذ نيست يكى قبل از سلوك و آن حال احتجاب محض است كه در تحت تصرف و سلطنت شيطان است و يكى بعد از ختم سلوك كه فناى مطلق دست دهد كه از مستعيذ و مستعاذ له و استعاذ خبرى نيست و در دو مقام مستعيذ است.

يكى حال سلوك الى اللَّه كه استعاذه كند از خارهاى طريق وصول كه قعود بر صراط مستقيم انسانيت كردند چنانچه خداوند از قول شيطان حكايت فرمايد فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ.

و يكى در حال صحو و رجوع از فناى مطلق كه استعاذه كند از احتجابات سلوكيه و غير آن.

و استعاذه بوجه اللَّه و كلمات اللَّه استغراق در بحر جمال و جلال است و آنچه انسان را از آن باز دارد از شرور است و مربوط بعالم شيطان و مكايد آن است و از آن بايد پناه بوجه اللَّه برد چه آن از حقايق كامله سماويه باشد يا ناقصه ارضيه مگر آنكه طارق بخير باشد كه آن طارق الهى است كه بخير مطلق حق تعالى دعوت كند.

ركن سوم: در مستعاذ به است بدانكه چون حقيقت استعاذه در سالك الى اللَّه متحقق در سير و سلوك بسوى حق متحصل است يعنى استعاذه اختصاص دارد بسالك در مراتب سلوك پس بحسب مقامات و مراتب سايران و مدارج و منازل سالكان حقيقت استعاذه و مستعيذ و مستعاذ منه و مستعاذ به فرق ميكند.

و اشاره باين توان باشد سوره شريفه ناس كه فرمايد قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ مَلِكِ النَّاسِ إِلهِ النَّاسِ از مبادى سلوك تا حدود مقام قلب سالك بمقام ربوبيت پناه برد و توان اين ربوبيت، ربوبيت فعليه باشد كه مطابق شود با اعوذ بكلمات اللَّه التامات و چون سير سالك منتهى شد بمقام قلب مقام سلطنت الهيه در قلب ظهور كند و در اين مقام بمقام ملك الناس از شر تصرفات قلبيه ابليس و سلطنت باطنيه جائرانه او پناه برد چنانچه در مقام اول از شر تصرفات صدريه او پناه برد.

و شايد اينكه فرموده الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ با آنكه وسوسه در قلوب و ارواح نيز از خناس است براى آن باشد كه در مقام معرفى بشان عمومى و صفت ظاهره پيش همه مناسب است تعريف شود.

و چون سالك از مقام قلب نيز تجاوز نمود بمقام روح كه از نفخه الهيه است و اتصالش بحق تعالى بيشتر است از اتصال شعاع شمس بشمس و در اينمقام مبادى حيرت و هيمان و جذبه و عشق و شوق شروع شود و در اين مقام باله الناس پناه برد و چون از اينمقام ترقى كند و ذات بى‏مرآت شئون نصب العين شود و بعبارت ديگر بمقام سر رسد «اعوذ بك منك» مناسب با او است و در اين مقامات تفصيلى است كه مناسب اينمقاله نيست.

و بدانكه اسم استعاذه باسم اللَّه بواسطه جامعيت مناسب با همه مقامات است و آن در حقيقت استعاذه مطلقه است و ديگر استعاذه‏ها مقيده است.

ركن چهارم در مستعاذ له است يعنى غايت استعاذه بدانكه آنچه مطلوب بالذات است براى انسان مستفيد از سنخ كمال و سعادت و خيريت است و آن بحسب مراتب و مقامات سالكان بسيار متفاوت است چنانچه سالك تا در بيت نفس و حجاب طبيعت است غايت سيرش حصول كمالات نفسانيه و سعادات طبيعيه خسيسه است و اين در مبادى سلوك است و چون از بيت نفس خارج شد و از مقامات روحانيه و كمالات تجرديه ذوقى نمود مقصدش عالى‏تر و مقصودش كاملتر ميشود و بمقامات نفسانيه پشت پا زند و قبله مقصودش حصول كمالات قلبيه و سعادات باطنيه شود.

و چون از اينمقام نيز عنان سير را برتافت و بسر منزل سر روحى رسيد مبادى تجليات الهيه در باطن او بروز كند و لسان باطنش در اول امر و جهت وجهى لوجه اللَّه و پس از آن و جهت لأسماء اللَّه او للَّه و پس از آن و جهت وجهى له شود و شايد جهت «وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» راجع بمقام اول باشد بمناسبت فاطريت.

بالجمله سالك در هر مقامى غايت حقيقى او حصول كمال و سعادت است بالذات و چون با سعادت و كمالات در هر مقامى شيطانى قرين و دامى از دامهاى او مانع حصول است ناچار سالك بحق تعالى پناه برد از آن شيطان و شرور و دامهاى او براى حصول مقصود اصلى و منظور ذاتى. پس در حقيقت غايت استعاذه براى سالك حصول آن كمال مترقب و سعادت مطلوبه است و غاية الغايات و منتهى الطلبات حق تعالى جلت عظمته است و استعاذه از شيطان بالتبع واقع ميشود و الحمد للَّه اولا و آخرا».

نهضت زنان مسلمان 4/ 5/ 1361

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 2
سورة المؤمنون‏

مكية مائة و ثمانى عشر آية كوفى و تسع عشرة غيرهم‏

 [سوره المؤمنون (23): آيات 1 تا 20]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ (1) الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ (2) وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ (3) وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ (4)

وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ (5) إِلاَّ عَلى‏ أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ (6) فَمَنِ ابْتَغى‏ وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ (7) وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ (8) وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى‏ صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ (9)

أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ (10) الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيها خالِدُونَ (11) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ (12) ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ (13) ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ (14)

ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ (15) ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ (16) وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِقَ وَ ما كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِينَ (17) وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّا عَلى‏ ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ (18) فَأَنْشَأْنا لَكُمْ بِهِ جَنَّاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ لَكُمْ فِيها فَواكِهُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (19)

وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآكِلِينَ (20)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 3

خلافى نيست كه سوره المؤمنون در مكه فرود آمده و نزد كوفيان عدد آيات آن يكصد و هيجده آيه و نزد غير آنها يكصد و نوزده آيه است و هزار و چهل و پنج كلمه و چهار هزار و سيصد و دو حرف است.

و بروايت ابى از رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلم كسى كه سوره مؤمنون را بخواند روز قيامت ملائكه وى را بروح و ريحان بشارت دهند، و نيز ملائكه بچيزى او را بشارت دهند كه در وقت نزول ملائكه براى قبض روحش چشمش روشن ميگردد و از حضرت صادق (ع) چنين روايت شده هر كس در هر جمعه سوره مؤمنين را بخواند عاقبت بخير خواهد گرديد و در فردوس اعلا با پيمبران است (طبرسى)                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 4

 (ترجمه)

بنام ايزد هستى بخش صاحب رحمت عام و خاص‏

حقيقة مؤمنين آنهايى كه (داراى چنين صفاتى ميباشند) رستگار گرديدند (1)

آن كسانى كه در نماز خشوع و فروتنى ميكنند (2)

و آنهايى كه از بيهوده كاريها اجتناب مينمايند (3)

و كسانى كه زكاة مالشان را ميدهند (4)

و آنهايى كه فرج خود را از زنا حفظ مينمايند (5)

مگر از ازواجشان و آنهايى را كه مالك گرديده‏اند كه حقيقة نسبت بآنان ملامت كرده نميشوند (6)

و كسى كه غير از زن و كنيز خود غيرى را بجويد (براى مقاربت) از حد تجاوز نموده (7)

و نيز از صفات مؤمنين اين است كه امانتهايشان و عهدشان را مراعات ميكنند (8)

و آنهايى كه اوقات نمازشان را حفظ مينمايند (9)

اين چنين جماعتى وارثانند (10)

كه بهشت را بميراث ميبرند و در بهشت جاويدان خواهند بود (11)

و حقيقة ما انسان را از خلاصه گل آفريديم (12)

پس از آن او را در جايگاه استوار قرار داديم (13)

پس از آن او را نطفه (خون بسته) گردانيديم پس از آن نطفه را مضغه (پارچه گوشتى) نموديم و بپارچه گوشت استخوان و باستخوان گوشت پوشانيديم (وقتى خلقتش تمام گرديد) بوى روح دميديم بزرگ و بزرگوار است خدايى كه بهترين خلق كنندگان است (14)

پس از آن بحقيقت شما از مردگانيد (15)

پس از آن محققا شما در قيامت مبعوث خواهيد گرديد (16)

و ما بالاى سر شما هفت آسمان آفريديم و از آفريده خود غافل نميباشيم (17)

و ما از آسمان باندازه معين آب را فرود آورديم پس از آن آن را در زمين ساكن گردانيديم و حقيقة بر بردن آب توانا ميباشيم (18)

و براى شما بآن آب بوستانهايى از نخل خرما و انگور آفريديم و براى شما در آنها ميوه‏هاى بسيارى است كه از آن ميخوريد (19)

و درختهايى كه از طور سينا روئيده ميشود با روغن كه خورش نان خورندگان باشد (20).

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 5

 (توضيح آيات)

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ در اين آيات هفت صفت از صفات مؤمن كامل را تذكر ميدهد و اين اوصاف را از علامات ايمان و فلاح و رستگارى بشمار ميآورد كه مؤمن كامل كه ايمان در قلبش نفوذ نموده از غيرش شناخته شود.

 (فلاح) در لغت ظفر يافتن بمراد است. راغب گفته (الفلح- بالفتح و السكون الشق و قيل الحديد بالحديد، يفلح اى يشق. و الفلاح الظفر و ادراك بغية و ذلك ضربان دنيوى و اخروى فالدنيوى الظفر بالسعادات التي تطيب بها الحياة الدنيا و هو البقاء و الغنى و العزّ. و الاخروى اربعة اشياء: بقاء بلا فناء، و غنى بلا فقر، و عزّ بلا ذل، و علم بلا جهل) و لذلك گفته شده (لا عيش الّا عيش الاخرة) (پايان) و بقولى بمعنى بقاء در عمل خير است، و (افلح) از باب افعال آمده يعنى مظفّر و كامياب و سعادتمند گرديدند مؤمنون كسانى كه باين اوصافند.

در عرف قرآن ايمان، اذعان و تصديق است بوحدانيّت خدا و رسولان او و روز قيامت و بكلّ (ما جاء به النبى صلّى اللَّه عليه و آله و سلم).

الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ خشوع يك تأثّر مخصوصى است از مقهور در مقابل قاهر و از آن خضوع پديد ميگردد اينست كه گفته‏اند خاشعون يعنى خاضعون.

اول از صفات مؤمنين آنهايى كه مظفّر و منصور گرديده‏اند مؤمنين ميباشند كه در نمازشان خاشعند. خشوع از خشيت ناشى ميشود و خشيت امر قلبى است و آن عبارت از حضور قلب است و آثارش در اعضاء ظاهر ميگردد و اعضاء را خاضع ميگرداند، اگر نماز گزار در حال نماز متوجّه باشد و عظمت و جلال الهى را منظور داشته و در حال قرائت و ركوع و سجود وجه دلش بسوى حق تعالى نگران باشد البته خواهى نخواهى اعضاء او خاضع ميگردند ديگر باين طرف و آن طرف‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 6
التفات نميكند و نيز فكر خود را متمركز ميگرداند كه حواسش متفرّق نگردد و بداند چه ميگويد و حمد و ستايش كرا مينمايد و چشم خود را از محل سجده بلند نميكند.

و بروايتى رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلم مردى را ديد كه در نماز بريش خود بازى ميكند فرمود آيا چنين نيست كه اگر قلب او خاشع بود اعضائش نيز خاضع بودند.

و اين حديث دلالت دارد كه خشوع در نماز هم بقلب است و هم باعضاء، امّا بقلب اينست كه در حال نماز هيچ همّى در دل نباشد و از ما سوى اعراض نمايد و غير از عبادت و معبود بچيزى متوجه نباشد.

و بروايتى حضرت رسول (ص) در ابتداء وقتى مشغول نماز ميشد بآسمان نگاه مينمود وقتى اين آيه فرود آمد سر خود را پائين مى‏انداخت و بزمين نگاه ميكرد. (مجمع البيان) ابو الفتوح رازى از سلمة بن دينار چنين روايت ميكند كه گفته وقتى من نزد زين العابدين على بن الحسين (ع) نشسته بودم مردى آمد و باو گفت آيا ميدانى چطور بايد نماز كرد من خواستم او را بزنم امام فرمود

 (مهلا يا ابا حازم انّ العلماء هم الحلماء الرحماء)

ساكن باش بدرستى كه علماء با حلم و مهربانند پس از آن روى بسائل كرد و گفت آرى دانم نماز چيست (سائل) پيش از نماز بر تو واجب چيست؟ (امام) هفت چيز: نيّت، طهارت، پوشانيدن عورت، پاك بودن جاى سجده، وقت شناختن، جامه پاك پوشيدن، روى بقبله آوردن.

 (سائل) بچه نيّت از خانه بيرون مى‏آيى؟ (امام) بنيّت زيارت (سائل) بچه نيت در مسجد ميروى؟ (امام) بنيت عبادت (سائل) بچه نيت در نماز قيام كنى؟ (امام) نيت خدمت (سائل) بچه نيت چنين نيت ميكنى؟ (امام) بنيت عبوديت و اقرار و اعتراف بوحدانيت خداى تعالى (سائل) بچه حال رو بقبله آرى (امام) بسه فريضه و يك سنت (سائل) آن سه چيست؟ (امام) توجه بقبله و نيت و تكبيرة الاحرام فرض است و دست برداشتن در آن حين سنّت است.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 7

 (سائل) تكبيرات چند عدد است؟ (امام) اصل تكبيرات نود و شش است پنج از آن فريضه و باقى سنت است. (سائل) بچه در نماز وارد ميشوى؟

 (امام) بتكبير. (سائل) برهان نماز چيست؟ (امام) قرائت. (سائل) خشوع نماز چيست؟ (امام) نظر در جاى سجده. (سائل) تحريم نماز چيست؟

 (امام) تكبيرش. (سائل) تحليل نماز چيست؟ (امام) سلامش.

 (سائل) جوهرش چيست؟ (امام) تسبيحش. (سائل) شعارش چيست؟ (امام) دعاء تعقيبش. (سائل) تمامى نماز چيست؟ (امام) صلوات بر محمد و آل محمد (سائل) قبولش چيست؟ (امام) ولايت ما و برائت از دشمنان ما. (سائل) هيچ حجّت رها نكردى. سائل برخاست و ميگفت (اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ).

 (پايان) اينها آداب ظاهرى نماز است و روح نماز آن طورى كه اهل حقيقت گفته‏اند براى هر يك از قواى باطنى نحوى از خشوع است:

خشوع نفس تمركز او است از خواطر و هواجس و خشوع قلب ملازمة ذكر است و دوام حضور و خشوع سرّ مراقبت و كوشش نمودن است در نفى خواطر و تفرّق حواس و خشوع روح در استغراق و فرو رفتن در بحر محبّت و گداخته گرديدن نزد تجلّى صفات جلال و جمال احدى.

وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ در مفردات گفته (اللغو من الكلام ما لا يعتد به و هو الّذى يورد لا عن روية و فكر و يجرى مجرى اللّغا و هو صوت العصافير و نحوها من الطيور) «1».

دوم از صفات مؤمن كامل چنين است كه از بيهوده كارى چه راجع بگفتار باشد و چه افعال اعراض ميكند، وقت خود را عزيزتر از آن ميداند كه حتّى آنى از آن را بيهوده مصرف بنمايد و سودى عايد آن نگردد.

__________________________________________________

 (1) كلام لغو چيزى است كه فائده در آن نباشد و آن سخنى است كه بدون فكر و رويه صادر گردد و چنين كلامى مانند صداى گنجشكها و مانند آن از طيور مى‏ماند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 8

و شايد سر اينكه اين آيه را بآيه اول عطف داده چنين باشد كسى كه ساعات عمر خود را در بيهوده كارى و لهو و لعب ميگذراند براى چنين كسى ممكن نيست بتواند در نماز حضور قلب پيدا نمايد زيرا كه انسان آنچه مشغول بآن است قوه متخيّله كه كارش صورت سازى است در نماز مثل حالت خواب همان را در نظرش جلوه ميدهد و مى‏آرايد پس با اين حال چگونه ميتواند فكر خود را متمركز گرداند و در نماز حالت خشوع پيدا كند بلكه هر چه بخواهد حواس خود را جمع كند فورى موهومات و خيالات وى را ميگيرد و حواسش را متفرّق ميگرداند لكن كسى كه در همه وقت فكرش و عملش مطابق فرموده عقل و شرع واقع گردد و همّش در همه كار تحصيل رضاى حق تعالى باشد (زيرا اگر بدقّت بنگرى هر عملى كه در آن رضاى خداى تعالى نباشد لغو و بيهوده كارى است) چنين كسى بخوبى ميتواند بنا بر عادت خود را از موهومات و خيالات فاسد حفظ نمايد و حضور قلب پيدا كند آن وقت است كه حالت خشوع و خضوع پيدا مينمايد.

گفته‏اند هر چه براى خدا نيست حشو است و آنچه تو را از خدا باز ميدارد سهو است و آنچه بنده را در آن حظّى نباشد لهو است و آنچه از جانب خدا نباشد لغو است.

وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ سوم از علامت مؤمن كامل عطاء نمودن زكاة است يعنى بر اداء نمودن زكاة مال خود مداومت نمايد، بقولى مقصود از زكاة مطلق صدقه است اعم از واجب و مستحبّ، و از ابن عباس نقل ميكنند كه مقصود صدقه واجب است كه همان زكاة مال و زكاة فطره باشد.

وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ چهارم از علامت مؤمنين چنين است كه آنان عورات خود را حفظ مينمايند اگر چه مؤمن شامل مرد و زن هر دو ميگردد لكن اينجا بقرينه قوله تعالى:

إِلَّا عَلى‏ أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 9

 مقصود رجالند نه نساء زيرا كه ملك يمين كه در آيه استثناء شده مختص بمردها است كه حفظ فروج آنها نسبت بغير ازواج و كنيزانى است كه مالك گرديده‏اند لكن براى زن چنين نيست بغير شوهر حفظ فروج واجب است.

فَمَنِ ابْتَغى‏ وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ كسى كه از ازدواج و ملك يمين يعنى كنيزان تجاوز نمايد چنين كسانى آنان از حد خود تجاوز نموده و فلاح و رستگارى از آنها سلب گرديده زيرا كه عمل منكرى مثل زنا يا لواط يا استمناء كه تمام آنها عمل حرام و غير مأذون ميباشند مرتكب گرديده‏اند.

وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ پنجم و ششم از علامت مؤمن كامل اين است كه امانت و عهد خود را مراعات مينمايد.

امانت دو قسم است امانات خدا و امانات بندگان خدا، امانات خدا آن اماناتى است كه بين خدا و بندگان است مثل نماز، روزه، غسل و اقسام عبادات.

امانات مردم مثل مالى كه وديعه ميگذارند يا عاريه ميدهند و همچنين بيع و شراء و شهادات و غير آنها از حقوقى كه بين مردم دائر است.

و امّا عهد سه قسم است: اول- اوامر خداى تعالى. دوم- نذرى كه كرده كه بايد بآن وفاء نمايد. سوم- عقودى كه بين مردم جارى است و براى انسان واجب است كه بتمام اقسام امانات و عهد وفاء كند يعنى با هر كس هر طورى عهد بسته است قيام نمايد و خلاف امانت و عهد نكند. (مجمع البيان) وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى‏ صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ هفتم از نشانه مؤمنينى كه رستگار شده‏اند اينست كه اوقات نمازها و شرائط و اجزاء آن را حفظ مينمايد.

چقدر امر نماز مهم است كه اول قدم بسوى فضيلت و رستگارى نماز است و آخر قدم فيروزى و سعادت‏مندى نيز نماز است.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 10

 آيات و اخبار در فضيلت نماز بقدرى است كه بشمار نميآيد، شيخ صدوق رحمة اللَّه عليه در كتاب خصال بسند متّصل از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلم چنين حديث ميكند كه فرموده نماز از شرايع دين است و در آن رضاى پروردگار است و نماز منهاج انبياء يعنى راه سير انبياء است بسوى خدا و نماز سبب دوستى ملائكه و هدايت و ايمان و نور معرفت و بركت در رزق و راحت بدن ميگردد و شيطان از نماز كراهت دارد و نماز سبب اجابت دعاء و قبول اعمال است و نماز زاد و توشه مؤمن است از دنيا بسوى آخرت و شفيع است بين مؤمن و ملك الموت و مونس و انيس او است در قبر و فرش او است زير بدنش و جواب منكر و نكير است و نماز در محشر تاج است بر سر بنده و نور است در صورتش و لباس است بر بدنش و پرده است بين او و آتش و حجّت است بين او و بين پروردگارش تا آخر حديث.

علامه مجلسى رحمة اللَّه عليه در بحار از جامع الاخبار از رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلم چنين حديث ميكند كه فرمود نماز عمود دين است كسى كه نماز را ترك كند دين خود را خراب گردانيده و كسى كه نماز را بوقت خود اداء نكند داخل در ويل ميگردد و ويل وادى است در جهنّم چنانچه خداى تعالى فرموده (فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ) و نبى (ص) فرمود (حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ) وقتى عبد را در قيامت ميآورند اول چيزى كه از وى سؤال ميشود نماز است اگر با نماز آمد كار او تمام است و گر نه ميافتد در جهنّم.

أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ، الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيها خالِدُونَ (أُولئِكَ) اشاره مينمايد بجماعت مفلحون آنهايى كه متّصف بآن اوصاف هفتگانه ميباشند كه در آيات بالا موصوف گرديده‏اند كه اينان وارثينند فردوس را بارث ميبرند. فردوس نام درجه اعلاى بهشتى است اشاره به اينكه اين جماعت بپاداش اعمال نيكشان داراى چنين مقامى گرديده‏اند.

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ اين آيات اشاره بحسن تدبير و نظام آفرينش و عظمت انسان و چگونگى ابتداء خلقت او است كه اين موجود شريف را از پست‏ترين موجودات كه خاك‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 11

 است آفريديم.

 (سُلالَةٍ) جوهر و آن اجزاء لطيف خاك است گويا فرموده خاك را گرفته و تجزيه نموديم و جوهر و اجزاء پاك آن را از كدر آن بيرون آورديم و از جوهر آن نطفه قرار داديم (مِنْ طِينٍ) جار و مجرور يا متعلّق به (خلقنا) است يا متعلّق بكلام محذوف است كه صفت (سلاله) باشد يعنى انسان را از خلاصه كدر خاك آفريديم و (من) اول ابتدايى است و (من) دوم بيانى.

ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ پس از آن نطفه‏ى كه از خلاصه و جوهر خاك گرفته شده در جايگاه متين يعنى رحم متقن و محكم قرار داديم كه آسيبى بوى نرسد.

ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً پس از آنكه نطفه سفيد در رحم قرار گرفت بدست قدرت ايزدى تغييرات و استحلالاتى عارض وى ميشود و پس از چهل روز از حالت منى خارج ميگردد و بشكل خون بسته‏اى پديد ميگردد باز پس از استحلالات و تغييراتى كه در آن محل تنگ تاريك (رحم) على الدوام عارض او ميگردد تا چهل روز ديگر كه ميگذرد مضغه‏اى مانند يك پارچه كوچك گوشت ميگردد و پس از چهل روز ديگر استحاله ديگرى پيدا كرده و مضغه استخوان ميشود پس از آن باستخوان گوشت ميپوشاند ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ پس از آنكه سه چهل روز گذشت و صورت بندى نطفه تمام شد و تغييرات و تحوّلاتى كه بايستى در آن محل رحم على الدوام عارض وى گردد بپايان رسيد آن وقت قابل ميگردد كه بوى خلقت ديگرى افاضه شود و آن نفخه روح است قوله تعالى در سورة الحجر آيه 30 (وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي) و پس از نفس نباتى روح حيوانى و قواى طبيعى در او ظاهر ميگردد و در همان اول خلقت عقل هيولايى و استعداد ترقّى و تعالى بمقام عالى عقل بالفعل نيز در او بوديعه گذارده ميشود كه هر گاه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 12

 پس از آمدن بنشأه دنيا اگر با كوشش در علم و عمل مستعد گرديد كه خود را بمقام ارجمند انسان كامل برساند خواهد رسيد و نظر بهمين استعداد و روح پاكى است كه در قطعه خاكى نهاده شده كه انسان را از پست‏ترين موجودات كه خاك باشد وى را بمقام ارجمندى رسانيده كه ممكن است از ملك و فلك برتر و بالاتر گردد اين است كه در آخر آيه خود را ببزرگى و عظمت ستوده و آفرينش خود را تمجيد نموده و در باره خود فرموده (فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ).

از اينجا معلوم ميشود چقدر خلقت انسان عجيب و مهمّ است كه در آفرينش آسمانها و زمين و ماه و ستارگان و كهكشانها و كرات عظيم و اقسام و انواع ملائكه (أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ) (سوره فاطر آيه اول) و دستگاه مجلّل آفرينش چنين تعريف و تمجيدى از خود ننموده حتى روح اعظم كه بزرگترين موجودات بشمار ميرود وقتى از رسولش سؤال ميشود كه روح چيست در جواب فرموده (قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي) همين قدر در تعريف روح ميفرمايد بگو روح از عالم امر است نه از عالم خلق.

ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ (ثم) را براى تراخى ميآورند، پس از آنكه خلقت اوليّه شما تمام شد و نشو و ارتقاء هر فردى بقدرى كه در عالم قضاء الهى و دستگاه آفرينش مقرر گرديده بپايان رسيد آماده ميگرديد براى تحول يافتن و منتقل گرديدن بعالم ديگرى آن وقت مرگ شما را ميگيرد و منتقل ميگرديد بعالم برزخ و آن يك نحو حيات ديگرى است كه نتيجه حيات دنيوى وى خواهد بود.

ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ پس از آنكه انسان عالم برزخ را گذرانيد و مراتب سير خود را باستكمال رسانيد در روز قيامت كه آخرين سير بشر است پس از تحولات بسيارى كه از اول تكوّن وجودش در پشت پدر و (رحم) مادر و ايّام سيرش در حيات دنيا و تبدّلاتى كه على الدوام عارض آن گرديده تماما بيك صورت وحدانى و فعليتى                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 13

 كه جامع تمامى مراتب وجود وى است از روح و بدن و قوى و مشاعر بپايان رسيد در روز قيامت مبعوث ميگردد.

اينكه آيات را بر هم مترتب گردانيده شايد اشاره باين باشد كه اين مراتب مترتّب بر همند هر سابقى مقدّمه بر مرتبه بالاى خود و هر لا حقى نتيجه و ما حصل مرتبه زيرين خود ميباشد.

بعبارت ديگر هر موجود دانى را مقام و محلى است در عالى كه ميكوشد و على الدوام بدور خود ميچرخد تا متصل بوى گردد. و هر موجود عالى را ظهور و بروزى است در دانى اينست كه تمام موجودات متصل و مرتبط بيكديگرند و مثل حلقه‏هاى زنجير بهم پيوسته‏اند.

ببين چگونه در اين آيات كه مراتب بشرى را بيان نموده از جوهر خاك آغاز نموده تا منتهاى كمال بشرى او كه در قيامت تحقّق مى‏پذيرد.

خاك را مقدمه نطفه و نطفه را مقدمه مضغه و نطفه و مضغه را نتيجه و ما حصل جوهر خاك و همچنين و هر مرتبه ما دون را مقدمه بالاتر و بالاتر را ما حصل ما دون گردانيده و كمال انسانى كه در قيامت ظهور و بروز پيدا مينمايد نتيجه و ما حصل تمام مراتب زيرين خواهد بود و راجع باين موضوع در كتاب معاد و آخرين سير بشر اندازه‏اى بحث نموديم بآن جا مراجعه شود.

وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِقَ طرائق جمع طريقه و طرق جمع طريق است، چون بعقيده علماى هيئت قديم مقصود از طرائق طبقات آسمانهاى هفت‏گانه است، در مفردات گفته (و اطباق السماء يقال لها طرائق) يعنى هفت آسمان هر طبقه بالاى طبقه ديگر است زيرا كه هر يك پيچيده شده بديگرى است. و بقولى مقصود راههاى ملائكه است لكن بنا بر هيئت جديد مقصود از طرائق راههاى سيارات هفتگانه: ماه، خورشيد زهره، زحل، مريخ، عطارد، مشترى است كه هر يك را كره‏اى است مخصوص بخود كه در آن سير مينمايد و راه جداگانه‏اى دارند كه چسبيده بهم نيستند.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 14

 وَ ما كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِينَ اين آيه اشاره است به اينكه مبدء آفرينش موجودات را از طبقات آسمانها گرفته تا وجود انسانى كه گل سر سبد موجودات بشمار ميرود و با اين نظام مرتب هر يك از اجزاء عالم را در مرتبه و محلى و مقامى بترتيب حيرت بخشى قرار داده و تا موقعى كه در مرتبه قضاء مقرّر گرديده امرار حيات مينمايند و اگر نبود حفظ و حراست خالق متعال و يكى از اجزاء مهمّ عالم از آن نظام مقرر و وظائف مرجوعه بخود سر سوزنى تعدّى مينمود عالم منحل ميگرديد.

وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّا عَلى‏ ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ براى نظام خلقت از روى حسن تدبير از آسمان آب باران را بقدر حاجت و لزوم فرو فرستاديم تا اينكه چشمه‏هاى زمين و كاريزها از آب پر گردد و همان طورى كه قدرت بر ايجاد و انزال آب داريم حفظ و حراست آن نيز بدست قدرت ما انجام ميگيرد اگر بخواهيم آب را در زمين نگاه ميداريم و اگر بخواهيم آن را ميخشكانيم.

ذات متعال در مقام بيان سعه قدرت و نفوذ حكم خود بشر را آگاه ميگرداند كه همين طورى كه ما علّت موجوده موجودات ميباشيم علّت مبقيه آن نيز خواهيم بود يعنى ايجاد ممكنات و اعدام آنان هر دو در قبضه قدرت ما است بقدرى كه حكمت خداوندى بر وجود و بقاء ممكنى از ممكنات اقتضاء مينمايد آن شيئى از حال نيستى و عدم پا بعرصه وجود ميگذارد و بقاى آن نيز بدست قدرت او خواهد بود وقتى اراده فناء آن را كرد فورا بحالت اصلى خود برميگردد و معدوم ميشود.

فَأَنْشَأْنا لَكُمْ بِهِ جَنَّاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ لَكُمْ فِيها فَواكِهُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ در مقام تفضّل و امتنان بر بشر بر آمده كه براى انتفاع شما افراد بشر بوستانها و اشجار از درخت خرما و انگور و ميوه‏هاى بسيار ديگرى از انواع                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 15

 و اقسام آن آفريديم و در دسترس شما گذارديم و شما از آنها ميخوريد و اينكه در بسيارى از جاها نخل خرما و درخت انگور را اختصاص بذكر داده شايد براى اين است كه منافع اينها بيشتر از باقى ميوه‏جات است.

و بقول بعضى تخصيص خرما و انگور براى اينست كه ميوه اهل حجاز خرما و ميوه اهل طائف انگور است.

وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْناءَ گويند مقصود از آن شجره‏اى كه از كوه سينا بيرون ميآيد درخت زيتون است و كوه طور همان است كه حضرت موسى عليه السّلام در آن مناجات مينمود و در همانجا تورات بر حضرتش نازل گرديد و آن كوه ميان مصر و ايله است و همان شجره زيتون است كه در آيه نور آن را مبارك ناميده.

تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآكِلِينَ بيشتر قراء (تنبت) بفتح تاء اول و ضم تاء دوم خوانده‏اند مأخوذ از نبت ينبت، و باء (بالدهن براى متعدّى گرديدن فعل آمده.

خلاصه اين درختى كه از طور سيناء روئيده مى‏شود در آن روغن زيتون است و آن ادام و خورش نان است براى غذا خورندگان.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 16

 [سوره المؤمنون (23): آيات 21 تا 34]

وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِها وَ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (21) وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ (22) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ (23) فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ (24) إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِينٍ (25)

قالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ (26) فَأَوْحَيْنا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا فَإِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ فَاسْلُكْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (27) فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَكَ عَلَى الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (28) وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلاً مُبارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ (29) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ وَ إِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِينَ (30)

ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ (31) فَأَرْسَلْنا فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ (32) وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ (33) وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ (34)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 17

 (ترجمه)

بحقيقت در (خلقت چهارپايان براى شما جاى عبرت گرفتن است كه از آنچه در شكم آنها است (از شير) بشما مى‏آشامانيم و در آنها براى شما منافع بسيارى است و از (گوشت آنها) ميخوريد (21)

و بر آنها و بر كشتى سوار ميشويد (22)

و حقيقة ما نوح (ع) را بسوى قومش فرستاديم نوح (ع) بقومش گفت اى گروه خدا را عبادت كنيد براى شما غير از او الهى نيست آيا چرا شما نميپرهيزيد (23)

پس جماعتى از قومش آنهايى كه كافر شدند گفتند نيست (اين مرد) مگر بشرى مثل شما ميخواهد بر شما برترى جويد و اگر خدا ميخواست ملائكه را نازل مينمود و ما از پدران پيشين خود چنين نشنيده بوديم (24)

نيست اين مگر مردى كه در او ديوانگى است و شما منتظر باشيد تا هنگامى (كه بميرد يا بهوش آيد) (25)

نوح گفت پروردگار من مرا بر جماعت تكذيب كنندگان يارى كن (26)

باو وحى كرديم كه باعانت و وحى ما كشتى بساز و وقتى امر ما آمد و تنور جوشيد پس در آور در آن از هر جفتى دو تا و از اهل خودت مگر كسى را كه حكم قضاء بر او سبقت گرفته و با من سخن مگو در آن كسانى كه ستم نموده‏اند كه حقيقة آنان از غرق شدگانند (27)

وقتى تو و كسانى كه با تواند (در كشتى) قرار گرفتيد بگو حمد و ستايش مخصوص خداى آن چنانى است كه ما را از جماعت ستمكاران نجات بخشيد (28)

و بگو پروردگار من فرود آور مرا در منزلى                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 18

 كه بركت داده‏اى و تو بهترين فرود آوردگانى (29)

بدرستى در اين حكايت آياتى است و ما آزمايش كنندگان خواهيم بود (30)

پس از آنها و بعد از آنان جماعت ديگرى را آفريديم (31)

و از خودشان رسولى براى آنها فرستاديم (رسول گفت) خدا را عبادت كنيد براى شما الهى غير او نيست آيا چرا نميپرهيزيد (32)

جماعتى از قوم آنهايى كه كافر شدند و ملاقات آخرت را تكذيب نمودند و نعمت دنيا بآنها داديم گفتند اين نيست مگر بشرى مثل شما كه از آنچه شما ميخوريد ميخورد و از آنچه ميآشاميد ميآشامد (33)

و اگر شما او را اطاعت نمائيد در آن هنگام از زيانكاران خواهيد بود (34).

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 19

 (توضيح آيات)

وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِها وَ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ اين آيه مربوط بآيات بالا است و ياد آورى مينمايد تفضّلاتى كه بانسان عنايت نموده كه اولا خلقت و آفرينش او را تام و تمام گردانيده و آسمان‏ها را بالاى سر او و زمين را فرش او و محل آرامش او قرار داده و بآب باران بوستانها و انواع و اقسام ميوه‏جات را در دسترس وى گذارده و در اينجا تذكّر ميدهد كه در چهارپايان منفعت زائده‏اى است. (انعام) اگر چه اطلاق دارد لكن بقرينه آيه بعد عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ‏

 گويند مقصود از انعام شتر است كه سفينه خشگى است كه هم بر آن سوار ميشويد و هم از آنچه در شكم او است از شيرش ميآشاميد و از گوشت او هم ميخوريد و بايستى كه از آن عبرت بگيريد و عظمت مدبّر آن را بنگريد و شكر گذار باشيد و نظر بخلقت عظيم او است كه در سوره غاشيه آيه 17 فرموده أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ) يعنى از خلقت بزرگ او عبرت گيريد.

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ الخ در آيات بسيار حكايت نوح (ع) و قومش و جفاهايى كه باو وارد كردند تذكّر داده و البتّه در هر جايى بمناسبتى آمده و نكات زائدى در آن است لكن چون قبلا بيان آن شده و اصلا از محكمات قرآن بشمار ميرود در اينجا بترجمه تحت اللفظى آن اكتفاء مينمائيم.

قالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ پس از آنكه حضرت نوح عليه السّلام نهصد و پنجاه سال مردم را بيگانه پرستى دعوت نمود و از او نپذيرفتند و بقدرى بحضرتش اذيّت نمودند كه از هدايت يافتن                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 20

 آنان مأيوس گرديد آن وقت در مقام مناجات بر آمد و گفت پروردگار من مرا يارى گردان و دعاى او بهدف اجابت رسيد.

فَأَوْحَيْنا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا فَإِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ الخ وقتى آن جماعت عصيان و هتّاكى را از حدّ گذرانيدند در مورد غضب الهى واقع گرديدند و بنوح (ع) وحى رسيد كه باعانت ما و حفظ ما كشتى بساز ظاهرا تا آن وقت مردم نميدانستند كشتى چيست و شايد خود حضرت نوح (ع) نيز نميدانسته كشتى چيست و چگونه ميتوان او را ساخت اينست كه فرموده بنظر ما و وحى ما كه بتوسط ملائكه يا الهام تو را بساختن كشتى يارى مينمائيم وقتى كشتى تمام شد و موقع طوفان رسيد (وَ فارَ التَّنُّورُ) و آب را از تنور آتش فوران نمود آن وقت موقع طوفان رسيده.

فَاسْلُكْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ داخل گردان در كشتى از هر موجودى جفتى از نر و ماده و نيز داخل گردان در كشتى اهل بيت خودت را مگر آن كسانى كه تقدير شده كه هلاك شوند يعنى زن تو و پسر تو و نيز مؤمنين را داخل كشتى بگردان و بعد تماما بطوفان هلاك خواهند گرديد و نجات يافتگان كسانى بودند كه ايمان آورده بودند.

 (اسلك) ميشود فعل لازم باشد و ميشود متعدّى، اگر مصدرش (سلوك) باشد لازم است و اگر (سلك) باشد متعدّى است:

وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ راجع بغرق شدگان است كه بخود ستم نموده‏اند و خود را مورد غضب الهى گردانيده‏اند، و گويا خطاب شديد بنوح مينمايد كه در باره ظالمين كه حكم بر غرق آنان جارى گرديده شفاعت مكن كه آنها غرق شدگانند زيرا همان طورى كه در كفر غرقند بايستى در عذاب دنيا نيز غرق گردند.

فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَكَ عَلَى الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِين‏

   مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 21

 (استواء) بقرينه (على) در اينجا بمعنى استيلاء است يعنى وقتى كه خودت و كسانى از مؤمنين كه با تواند بر كشتى سوار شديد بگو ستايش و حمد و ثناء مخصوص آن خدايى است كه ما را از جماعت ستمكاران نجات داد.

وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ تمام قرّاء (منزلا) بضمّ ميم و فتح زاء قرائت نموده‏اند مگر ابو بكر كه از عاصم كه يكى از قراء است بفتح ميم و كسر زاء نقل نموده، يعنى ابو بكر كه راوى قرائت عاصم است از عاصم نقل كرده كه عاصم بفتح ميم و كسر زاء قرائت نموده.

پس از آنكه آب تمام روى زمين را گرفت و نوح و تابعين او از غرق نجات يافتند و تمام كفّار هلاك گرديدند بنوح (ع) خطاب ميرسد كه اى نوح خداى خود را بخوان و از او طلب نما و بگو ما را در محلّ با بركت فرود آور كه از هر آفتى محفوظ باشيم.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ وَ إِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِينَ (ان) در (وَ إِنْ كُنَّا) مخفّفه از مثقّله و ضمير شأن در آن مستتر است يعنى در اين داستان نوح و طوفان عظيم هر آينه آيات و نشانه‏هايى است از قدرت و عظمت الهى و اينكه شأن و امر ما چنين بود كه آنان را در مورد بلاء و آزمايش در آورديم.

آرى داستان طوفان نوح يكى از اسرار عجيب عالم بشمار ميرود، طبيعيّين بايستى در حكايات قرآن قدرى فكر خود را بكار اندازند تا بدانند كه اگر مشيّت الهى تعلّق گيرد در آنى عالم را زير و زبر ميگرداند، بقول خود طبيعيين طبيعت بيشعور يك اقتضاء دارد و بيك روش پيش ميرود اين تغييرات و تبدلاتى كه چه در زمان قديم و چه بعد از آن در عالم پديدار ميگردد اقوى شاهد و دليلى است كه دست تواناى ديگرى در كار است كه از روى علم ازلى و قدرت سرمدى هر طورى كه حكمت اقتضاء نمايد امور عالم را منظّم و مرتب ميگرداند و نيز همان علت                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 22

 موجده علّت مبقيه است بقدرت خود مى‏آفريند و بمشيّت خود نشو و ارتقاء ميدهد و روزى و بقاء هر موجودى را در خور استعدادش اندازه گيرى نموده خلاصه باراده خالق يكتا كارخانه آفرينش هميشه در گردش است.

ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ اهل هر عصر و زمانى را قرن نامند، پس از طوفان و هلاك اهل زمين جماعت ديگرى را آفريديم.

فَأَرْسَلْنا فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ الخ شايد مقصود از رسولانى كه پى در پى پس از طوفان ارسال گرديدند و از خود آن جماعت بودند هود نبى (ع) بوده يا صالح (ع) بدليل قوله تعالى حكاية از قول هود (وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ) سوره اعراف آيه 67 خلاصه پس از طوفان پيمبرانى پى در پى براى هدايت و ارشاد و اتمام حجّت بر خلق از جنس خود بشر آمدند و متّفقا بيك قول و منطق كلام آن بزرگواران اين بود كه خداى يگانه را عبادت نمائيد و گوشزد آنان مينمودند كه خدايى غير از او نيست (أَ فَلا تَتَّقُونَ) چرا شما راه صلاح و تقوى را پيش نميگيريد تا رستگار گرديد.

اشاره به اينكه تمام پيمبران براى دو مطلب ارسال گرديدند يكى افراد بشر را از شرك بوحدت آرند و بپرستش خدا و باطاعت اوامر او قيام نمايند و ديگر ببشر بياموزند چگونگى حفظ نفس از خطاء و متابعت شيطان و ظلم و ايذاء ببندگان خدا ننمايند و خود خواهى را كنار گذارند زيرا كه تقوى كلمه جامعى است و معنى تحت اللفظى آن خوددارى نمودن از آنچه غير رضاى حق تعالى است، مؤمن با تقوى در تمام امور و در جميع حالات روى دلش بسوى خدا نگران است و هيچ وقت او را فراموش نخواهد نمود اين است كه هميشه مواظب اعمال و افعال خود ميباشد كه خلافى از وى صادر نگردد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 23

 [سوره المؤمنون (23): آيات 35 تا 50]

أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ (35) هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ (36) إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ (37) إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ كَذِباً وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ (38) قالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ (39)

قالَ عَمَّا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نادِمِينَ (40) فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (41) ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ (42) ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ (43) ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ (44)

ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى‏ وَ أَخاهُ هارُونَ بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ (45) إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً عالِينَ (46) فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ (47) فَكَذَّبُوهُما فَكانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ (48) وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (49)

وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً وَ آوَيْناهُما إِلى‏ رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ (50)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 24

 (ترجمه)

كفار (پس از تبليغ پيمبران با هم ميگفتند) آيا بشما وعده ميدهد وقتى مرديد و خاك و استخوان گرديديد شما را (از خاك) بيرون آرند (35)

دور است دور است آنچه را كه بشما وعده ميدهند (36)

ما را نيست مگر زندگانى دنيا ميميريم و زنده ميگرديم و ما بر انگيخته نخواهيم شد (37)

اين شخص نيست مگر مردى كه بر خدا دروغ مى‏بندد و ما هرگز باو ايمان نخواهيم آورد (38)

آن رسول گفت پروردگار من مرا يارى كن و اين گروه را بسبب تكذيبشان (هلاك گردان) (39)

خداى تعالى (برسولش) گفت اين جماعت بزودى از كرده خود پشيمان خواهند گرديد (40)

پس از آن بصيحه آسمانى كه بحق بود آنها را گرفتيم و ما آنان را چون خاشاك گردانيديم و دورى باد از رحمت خدا مر گروه ستمكاران را (41)

پس بعد از آنها جماعت ديگرى را آفريديم (42)

اجل هيچ امتى از وقتى كه (براى هلاكت آن مقرّر شده بود) نه پيش گيرد و نه عقب افتد (43)

پس از آن رسولانى عقب يكديگر فرستاديم و هر رسولى كه ميآمد امّتش او را تكذيب مينمودند ما هم آنان را از پى هم هلاك گردانيديم و داستانهاى آنها را عبرت ديگران قرار داديم پس دورى است براى جماعتى كه ايمان نميآورند (44)

پس از آن موسى و برادرش هارون را با معجزه‏هاى بسيار فرستاديم (45)

بسوى فرعون و گروهان او و آنها استكبار نمودند و آنان جماعتى بودند كه برترى و علو مينمودند (46)

و گفتند ما ايمان آريم بدو بشرى كه مثل ما ميباشند در حالى كه قوم آنها از بندگان و تحت فرمان مايند (47)

 (فرعونيان) موسى و هارون را تكذيب نمودند و از هلاك شدگان گرديدند (48)

حقيقة ما بموسى كتاب (تورات) عطا نموديم كه شايد آنها هدايت يابند (49)

پسر مريم و مادرش را آيت و معجزه بزرگ قرار داديم و آنها را در سرزمين بلندى كه آنجا مكان هموارى و چشمه‏هاى سارى بود منزل داديم (50).

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 25

 (توضيح آيات)

أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ بعد از آنكه پيمبران پس از طوفان آمدند و مردم را بپرستش خداى يكتا و تقوى دعوت نمودند بزرگان و رؤساء آنها گفتند آيا شما مطيع يك بشرى مثل خودتان ميگرديد و بشما وعده ميدهد وقتى مرديد و خاك و استخوان گرديديد در سراى ديگرى زنده ميگرديد.

هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ (هيهات) از اسماء افعال و بمعنى (بعد) بضمّ باء قرائت شده لكن در معنى دورى بليغ‏تر و مؤكّدتر است يعنى بسيار دور از حقيقت است آنچه را كه پيمبران بشما وعده ميدهند، و گويند ابو جعفر (هيهات) بكسر تا خوانده و نضر بن عاصم (هيهات) بضمّ تا، و ابو حبوة شامى بضم و تنوين تا (هيهات) قرائت نموده و عامه قرّاء بفتح تا (هيهات) بدون تنوين خوانده‏اند.

إِنْ هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ كفّار و منكرين قيامت با هم گفتند چيزى نيست مگر همين حيات دنيا كه در آن ميميريم و زنده ميشويم و افراد ديگرى بدنيا ميآيند و حيات پيدا ميكنند و يا ميميريم و در همين عالم دنيا زنده ميگرديم و شايد آنان تناسخى بودند و ما هيچوقت در عالم ديگرى مبعوث نخواهيم گرديد إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ كَذِباً وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ هود (ع) نيست مگر مردى كه بخدا افتراء ميزند و دروغ ميگويد كه خود را برسالت از جانب خدا معرّفى مينمايد و هرگز ما بگفتار او مطمئن نيستيم و بوى ايمان نخواهيم آورد.

قالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ پس از آنكه تبليغ و كوشش آن پيمبر كه شايد هود نبى عليه السّلام بوده در گوش سنگين كفّار تأثير ننمود و از هيچ قسم از اقسام و انواع ظلم و اذيّت‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 26
در باره او خوددارى ننمودند و نيز از هدايت يافتن آنها مأيوس گرديد در مناجات عرض ميكند خدايا مرا يارى گردان بآنچه اين جماعت مرا تكذيب ميكنند و مسلّما نفرين پيمبران مثل باقى اعمالشان باذن خدا بوده وقتى كفر و الحاد را از حدّ ميگذرانيدند و آنها ميدانستند كلمه عذاب بر آنها محقّق گرديده از خدا طلب يارى ميكردند.

قالَ عَمَّا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نادِمِينَ ماء (عمّا) زائده است و معنى (عن قليل) يعنى يهود (ع) جواب ميرسد اندك زمان ديگر طولى نميكشد كه اينان وقتى آثار عذاب را ديدند از كرده خود پشيمان خواهند گرديد، آرى وقتى ميرسد كه انسان از كرده خود نادم و پشيمان ميگردد لكن متأسفانه وقتى عمر سر آمد و زمان عمل گذشت و ظهور جزاء ظاهر گرديد ديگر پشيمانى سودى نخواهد داشت.

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ موقع عذاب رسيد و آنان را صيحه آسمانى كه بحق و مستعد عذاب بودند فرا گرفت، و شايد مقصود از صيحه آسمانى صداى مهيبى بود كه جبرئيل بامر خدا چنان فريادى كرد كه زهره‏هاى آنها شكافت و هلاك گرديدند، بقول بعضى اين جماعت قوم ثمود بودند بدليل آنكه عذاب آنان صيحه آسمانى بوده، و بقول ديگر قوم عاد بودند، و ممكن است گفته شود هر عذاب استيصالى كه بر هر طايفه‏اى وارد ميشد آن را صيحه ميناميدند، و پس از صيحه آنان را گردانيديم مانند خاك و خاشاكى كه در وادى آب برده جمع ميشود و در زمين پراكنده ميگردد و دورى است يا دورى باد از رحمت خدا مر جماعت ستمكاران را.

ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ الخ پس از هلاكت قوم عاد يا ثمود چون بنا بر اينكه سنّت خدا (كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ) بر اين جارى گرديده كه اين كارخانه و دستگاه آفرينش و اين جهان لا يتناهى با قدرت و اراده غير محدود ازلى در تحت شرائط و مقررات خاص تغيير                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 27

 ناپذيرى مرتّب و هميشه در گردش باشد و در هر آنى ملياردهايى از ممكنات از وادى نيستى بصحراى وجود تظاهر نموده و پس از آن باز راه نيستى را گرفته و معدوم گردند بدون اينكه سر سوزنى در دستگاه آفرينش تغييرى پديد گردد زيرا عالم وجود ممكنات قطره‏اى است از سر چشمه فيض منبسط الهى كه على الدوام در جريان است و منقطع نخواهد گرديد مگر باراده فيّاض مطلق اين است كه هميشه چرخ گيتى در گردش است.

ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً رسولان پى در پى آمدند و افراد بشر بعادت ديرينه‏شان آنان را تكذيب نمودند و همه را بدون مهلت هلاك گردانيديم.

وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ و از آنها باقى نماند مگر داستان آنان كه عبرت ديگران گرديد.

 (احاديث) يا جمع (حديث) يا جمع (احدوثه) مثل (اعجوبه است) و آن حكاياتى است كه مردم خود را بآن سرگرم ميكنند و گويند در اينجا مقصود اسم (ما يتحدث به) است كه بطور تعجّب حكايت ميكنند، و استعمال لفظ (احدوثه) را در شرّ آرند نه در خير.

ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى‏ وَ أَخاهُ هارُونَ بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ پس از پيمبران و رسولانى كه پى در پى براى هدايت خلق فرستاده شدند و هلاك گرديدن قوم آنها در اثر مخالفت نمودن و تكذيب كردن آنان، موسى و هارون عليهما السلام برسالت براى هدايت فرعون و فرعونيان فرستاده شدند با آيات ظاهر و هويدا كه بالاترين آنها يد بيضا و عصا بود و اين دو معجزه‏اى بود كه در اول مبعوث گرديدن حضرتش بوى كرامت گرديد كه برود و فرعون و تابعين او را هدايت نمايد و پس از آن معجزات ديگرى مثل شكافتن دريا و انفجار چشمه آب بزدن عصا را بر سنگ و باقى معجزات نه گانه كه براى اثبات رسالتش بوى داده شده بود بدستش ظاهر گرديد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 28

 فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً عالِينَ فرعون و فرعونيان استكبار و سركشى كردند و بغلبه و استيلاء و علو و برترى كه بر بنى اسرائيليان و سائر مردم داشتند مطيع موسى و هارون نگرديدند قوله تعالى در وصف او است إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ و نظر بعلوّى كه بر خود گمان ميبردند اطاعت نكردند.

فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ آن جماعت گفتند آيا ما ايمان آوريم بدو بشرى كه در انسانيّت و لوازم بشريّت مثل ما ميباشند و حال آنكه قوم آنها يعنى بنى اسرائيل بنده و مطيع ما ميباشند (بشر و مثل) هر دو بر يك و دو و سه و جماعت اطلاق ميگردد و مذكّر و مؤنّث در آن مساوى است مثل اينكه گفته شده (لبشر و بشرين) و مثل قوله تعالى (إِذاً مِثْلُهُمْ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ).

فَكَذَّبُوهُما فَكانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ پس از آنكه حضرت موسى (ع) با آن معجزات بسيار در مقام هدايت فرعونيان بر آمد و كتاب تورات باو عنايت گرديد و اطاعت ننمودند آن وقت در مورد عذاب واقع گرديدند و همه بغرق شدن در رود نيل هلاك گرديدند.

وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً پس از حكايت موسى و فرعونيان و هلاكت آنها اشاره بمقام و مرتبه مريم صدّيقه و عيسى عليه السّلام و مقام بلند آنها ميكند و اين مادر و پسر را دو آيت و دو نشانه بزرگ قدرت خود بشمار ميآورد زيرا كه مريم (ع) بدون شوهر حامله شد و عيسى عليه السّلام بدون پدر متولّد گرديد.

وَ آوَيْناهُما إِلى‏ رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ و منزلگاه آنها را در زمين مرتفع قرار داديم و آن زمين بيت المقدس بود كه از همه زمين‏ها بلندتر است يا زمين كنست يا دمشق يا رمله يا فلسطين و بقولى مقصود سواد كوفه است و از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه قرارگاه آنها                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 29

 مسجد كوفه بود و ذات معين آب فرات است كه اصل آن آبى است كه بر روى زمين جريان دارد.

و معين يا مأخوذ از (معن الماء) است يعنى وقتى آب جارى گرديد و يا مأخوذ از (ماعون) است كه بمعنى منفعت است، و يا اسم مفعول است از (عانه) و وصف مكان مريم و عيسى عليهما السلام را باين اوصاف اشاره بتنزّه و پاكى آنها است، و گويند مريم با پسرش عيسى (ع) و پسر عم خود يوسف ابن ماثان دوازده سال در آن محل زندگانى مينمودند و مريم (ع) ريسمان ميبافت و تأمين امرار معاش مينمودند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 30

 [سوره المؤمنون (23): آيات 51 تا 70]

يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ (51) وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ (52) فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ (53) فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِينٍ (54) أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ (55)

نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ (56) إِنَّ الَّذِينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (57) وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ (58) وَ الَّذِينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا يُشْرِكُونَ (59) وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى‏ رَبِّهِمْ راجِعُونَ (60)

أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ (61) وَ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها وَ لَدَيْنا كِتابٌ يَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (62) بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَةٍ مِنْ هذا وَ لَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِكَ هُمْ لَها عامِلُونَ (63) حَتَّى إِذا أَخَذْنا مُتْرَفِيهِمْ بِالْعَذابِ إِذا هُمْ يَجْأَرُونَ (64) لا تَجْأَرُوا الْيَوْمَ إِنَّكُمْ مِنَّا لا تُنْصَرُونَ (65)

قَدْ كانَتْ آياتِي تُتْلى‏ عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ تَنْكِصُونَ (66) مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سامِراً تَهْجُرُونَ (67) أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ يَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلِينَ (68) أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (69) أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ (70)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 31

 [ترجمه‏]

 (ذات متعال) خطاب بپيمبران فرموده اى فرستادگان از مأكولات پاكيزه بخوريد و اعمال شايسته نيكو بجا آريد بدرستى و حقيقت من بر آنچه شما ميكنيد دانا ميباشم (51)

و ملّت شما ملّتى است يگانه و منم پروردگار شما پرهيزكار باشيد (52)

 (مردم) در امر دين خودشان را متفرّق و جدا جدا گردانيدند و هر فرقه‏اى بآنچه نزد آنها است شادمانند (53)

اى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلم بگذار آنان در گرداب ضلالت باقى باشند تا وقت معين (54)

آيا كفار گمان ميكنند آنچه از مال و اولاد بآنها ميدهيم (55)

در خيرات آنها مسارعت ميكنيم نه چنين است آنان نميفهمند (كه براى امتحان است (56)

بحقيقت آنهايى كه از هيبت پروردگارشان ترسناكند (57)

و كسانى كه بآيات پروردگارشان گرويده‏اند (58)

و آنهايى كه براى خدا شريك نگرفته‏اند (59)

و آنان كه صدقه‏ها ميدهند و قلبشان (از خوف عدم قبول) ترسناك است حقيقة چنين مردمانى بسوى پروردگارشان باز گشت كنندگانند (60)

اين جماعت (كه متصف بچنين اوصافى ميباشند) كسانى هستند كه در خيرات مسارعت ميكنند و آنان بر هر امر خيرى پيشى گيرندگانند (61)

و ما بكسى تكليف ننموديم مگر بقدر وسع و طاقتش و نزد ما كتابى است كه بحق سخن ميگويد و آنها ستم گرديده نميشوند (62)

بلكه دلهاى (كافرين) در پرده جهل است و آنها را اعمال پستى است كه عمل كنندگانند (63)

تا وقتى كه متنعمين آنان را بعذاب گرفتيم آن گاه فرياد و استغاثه خواهند نمود (64)

 (اى كفار) امروز استغاثه نكنيد شما از جانب ما يارى گرديده نخواهيد شد (65)

حقيقة آيات ما بر شما قرائت شد و شما بعقبهاى خود برگشتيد (يعنى بآيات خدا اعتنا ننموديد) (66)

تكبر كنندگان ميرفتيد (بگمان اينكه اهل حرم هستيد) و در شب بهذيان با يكديگر سخن ميگفتيد (67)

آيا اينان در قرآن تدبّر نميكنند يا براى آنها چيزى آمد كه بر پدران آنها نيامده بود (68)

يا اينان رسول خدا را براستگويى نشناختند و انكار ميكنند (69)

يا گويند در او ديوانگى است (چنين نيست) بلكه براى آنها سخن حق آمد و اكثر آنان از حق كراهت دارند (70).

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 32

 (توضيح آيات)

يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ‏

سخنان مفسرين در توجيه آيه‏

1- خطاب بصيغه جمع شامل ميگردد تمام پيمبران را كه همه آنها مشمول اين خطاب بودند هر يك در وقت خود و منع از رهبانيّت است كه از مأكولات پاكيزه حلال بخوريد و عمل نيكو نمائيد و انجام رسالت دهيد و ارشاد به اينكه مأكول لذيذ خوردن منافى با عمل صالح نخواهد بود.

2- (الرسل) و لو آنكه جمع است لكن مقصود حضرت عيسى بن مريم (ع) است و آيه عطف بآيه بالا است (وَ آوَيْناهُما إِلى‏ رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ) كه چون منزل آنها در محل بلند يعنى كوهستان بيت المقدس قرار گرفته و بنا بر آنچه گفته‏اند آن حضرت با مادرش مريم (ع) منزوى و رهبانيّت داشتند و بيشتر خوراك خود را از نباتات تهيّه مينمودند و مريم (ع) ريسمان ميريسيد و غذايى تهيّه مينمود و مشغول عبادت بود اينست كه شايد خداى تعالى خواسته بپيمبرش خبر دهد كه چون عيسى عليه السّلام چنين بود ما باو امر نموديم كه از طيّبات طعام و مأكولات بخوريد، و نظر بهمين معنى بعضى از مفسّرين گفته‏اند در اينجا كلامى در تقدير است (قلنا يا ايّها الرسل) و بصيغه جمع آورده نظر ببزرگى مقام يعنى بعيسى عليه السّلام گفتيم از طيّبات و اطعمه لذيذ بخوريد و عمل نيكو نمائيد، اشاره به اينكه غذايى لذيذ طاهر پاك حلال خوردن منافى با عمل نيكو نخواهد بود.

3- مقصود از (الرسل) خود پيغمبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله و سلم است و نظر ببزرگى شأن او است كه بصيغه جمع آورده گويا آن بزرگوار همه پيمبران بود (آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى) زيرا كه سيّد و بزرگ هر طائفه‏اى را بلفظ جمع آورند كه بجاى همه است و ارشاد به اينكه رهبانيّت در دين اسلام نيست.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 33

 وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً قراء (انّ) را سه طور قرائت نموده‏اند بعضى بكسر همزه قرائت كرده‏اند و ابن عامر كه يكى از قراء است بفتح و تخفيف نون مخففه از مثقله كه بمعنى (ولان) ميباشد قرائت نموده و باقى قراء بفتح همزه و تشديد نون خوانده‏اند و (امتكم) برفع قرائت شده.

و بنا بر قرائت اول آيه بالا كه خطاب بتمام رسولان است چنين ميشود محقق و مسلم شما تمام رسولان يك امتيد بدو جهت يكى همگى از نزد خداى واحد احد ارسال گرديده‏ايد وقتى مرسل يكى شد تمام مرسلين نيز يكى ميشوند.

و ديگر همه در قول و فعل و دعوت بيكتاپرستى و ترك اضداد و بجا آوردن اعمال نيك متفق الكلمه و متحد القول ميباشند واحدى از آن بزرگواران بر خلاف قول ديگران سخن نگفته، و واو (و ان) عطف بآيه بالا است.

و بنا بر معنى دوم و سوم شريعت عيسى عليه السّلام با شريعت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلم در اصول عقائد يكى است لكن همان معنى اول متبادر بذهن و نزديك‏تر بحقيقت مينمايد زيرا دين حقّ يكى و امّت نيز از حيث اتّحاد در ايمان يكى و متحد بشمار ميروند زيرا همه بر دين توحيدند.

وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ خطاب بتمام امّت است كه شمايى كه بر دين توحيد ميباشيد و من پروردگار شما ميباشم و مرا پرستش مينمائيد متّقى و پرهيزكار باشيد حكم و دستورات پروردگار خود را مراعات نمائيد.

فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ (زبرا) حال و جمع (زبور) بمعنى صحيفه آسمانى است، كتابهايى كه بتوسط پيامبران فرود آمده امّت هر پيمبرى مغالطه‏كارى نمودند و كتب آسمانى را قطعه قطعه گردانيدند و هر يك آنچه را كه موافق موقعيت خود ميدانستند                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 34

 قبول نموده و باقى را رد كردند يا برأى و سليقه خود آيات را تفسير و تأويل نموده و هر طايفه و جماعتى از مغالطه‏كاران بر آنچه نزد آنان است از دين باطل كه مناسب رويّه خودشان است شادمانند.

فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِينٍ (غمرة) آب زيادى را گويند كه ته آن پيدا نباشد، قال الراغب (و الغمرة معظم الماء الساترة لمقرّها و جعل مثلا للجهالة الّتى تغمر صاحبها) تشبيه حال كافرين بغمرة اشاره بفرو رفتن آنان است در جهالت و باطل.

خطاب برسولش نموده كه اى رسول گرامى اهل غوايت و فرو رفتگان در چاه ضلالت را بخود واگذار و دست از آنان بردار تا موقعى برسد كه يا در جهاد و كشته شدن يا اسارت آنها بدست مسلمانان يا پس از مرگ بپاداش اعمال نكوهيده خود برسند.

امر بباز گذاشتن غامرين در كفر و جهالت شايد در موقعى بوده كه ديگر آنها از قابليت هدايت گرديدن افتاده و ديگر كلمات وحى در گوش سنگين آنان اثرى نمى‏بخشيده.

أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ همزه استفهام در مقام توبيخ و انكار و اعتراض باهل غواية است كه آيا اين جماعت كافرين كه آنان را بمال و پسران قوّت داديم چنين گمان ميكنند كه ما مساعدت با آنها نموده‏ايم و غرض ما خيريت آنها بوده.

بَلْ لا يَشْعُرُونَ (بل) اضراب است يعنى نه چنين است كه گمان كرده‏اند كه مال و جاه و عناوين دنيوى براى آنان خير باشد بلكه كثرت مال و اولاد بر ضرر آنان تمام ميشود و نمى‏فهمند كه در معرض آزمايش واقع گرديده‏اند، شايد اشاره باين باشد كه مال و جاه و كثرت اولاد و باقى منافع دنيوى وقتى خير و خوبى است كه انسان را مغرور نگرداند و نيز در مصرف خير صرف گردد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 35

 إِنَّ الَّذِينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ پس از بيان حال كفار و فرو رفتنشان در غوايت و بى‏خردى و جهالت در مقام بيان اوصاف مؤمنين بر آمده و پنج صفت از صفات نيكوى آنان را تذكّر ميدهد كه دانسته شود سعادت و فضيلت مخصوص بچنين اشخاص است نه بمال و جاه كه سبب طغيان كفار گرديده و بگمان غلط چنين پندارند خداى تعالى با آنها در خيرات مساعدت نموده.

1- اهل خير و سعادت كسانى ميباشند كه از هيبت و جلال پروردگارشان ترسناك ميباشند.

وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ 2- آن كسانى كه آنها بآيات پروردگارشان ايمان دارند و گويند (ربّنا اطعنا) مقابل كسانى كه آيات را براى خودشان قطعه قطعه نموده‏اند و هر جماعتى براى خود رأيى اتّخاذ كرده‏اند.

وَ الَّذِينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا يُشْرِكُونَ 3- اهل خير و سعادت اشخاصى ميباشند كه بپروردگارشان شرك نميآورند شرك جهار مرتبه دارد، بالاترين اقسام شرك شرك در مقام ذات است و طرفداران آن بسيار كميابند كه اله و آفريننده موجودات را دو ذات مستقل بنام يزدان و اهريمن بدانند و يكى را فاعل خيرات و ديگرى را فاعل شرور معرفى نمايند.

دوم شرك در مقام صفات و آنها كسانى ميباشند كه صفات جلال و جمال خداوندى را زائد بر ذات او ميدانند و باين اعتبار تعدّد قدماء لازم ميآيد يا مخلوقات را در بعضى از صفات مشابه بحق تعالى دانند.

سوم شرك در مقام عمل مثل قضاء حاجات و رزق و افاضه خيرات كه ديگرى را با خدا در فعل شريك بدانند و مؤثّر در امور گردانند مثل مشركين مكّه و غير آنان كه جماعتى بتها و جماعتى ملائكه را در عمل مؤثّر در امور دانند و طرفدار آن بسيارند و شايد

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 36
مقصود در اينجا اين قبيل از مشركينند.

چهارم شرك در مقام عبادت و آن دو قسم است جلى و خفى: قسم اول كه جلى باشد مثل بت پرستها كه در مقام عبادت توجّه به بتها مى‏نمودند.

و قسم دوم كه خفى باشد مصداق كامل آن رياء و سمعه در عبادت و نمايش دادن بديگران است و دائره اين قسم از شرك كه آن را شرك خفى نامند خيلى وسيع است و اينجا جاى بحث در آن نيست و مؤمن كاملى كه بتمام معنى موحّد بشمار رود آن كسى خواهد بود كه از تمام اقسام شرك جلى و خفى منزه و مبراء باشد.

وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ 4 و 5- اهل خير و سعادت كسانى خواهند بود كه آنچه خداى تعالى از نعمتها بآنان داده بمستحقين عطاء مينمايند و بخل نميورزند (وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ) (واو) حاليه است يعنى بخشش ميكنند در حالى كه قلبهاى آنان ترسانست، بروايتى از صادق آل محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلم است يعنى ميترسند كه از آنها قبول نشود و بروايت ديگر فرموده ميدهند در حالى كه هم ميترسند كه قبول نشود و هم اميدوار در قبولى آن ميباشند آرى يكى از اوصاف مؤمن كامل همين است كه هميشه بين خوف و رجاء ميباشد چنانچه در حديث دارد خوف و رجاء در مؤمن مانند دو طرف ميزان مساوى يكدگرند هيچ يك بر ديگرى زيادتى ندارد.

أَنَّهُمْ إِلى‏ رَبِّهِمْ راجِعُونَ گويند يك جمله جار و مجرور در آيه محذوف است و در معنى (لايقانهم انهم الى ربهم راجعون).

و بنا بر اين معنى آيه چنين ميشود چنين مردمان كه آنچه بآنان عطاء شده با خوف عدم قبول انفاق مينمايند براى اينكه يقين دارند كه بسوى پروردگارشان بازگشت كنندگانند، خبر تمام اين آيات آيه بعد است.

أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ (إِنَّ الَّذِينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ) در آيه بالا بمنزله مبتداء و (اولئك) بمنزله                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 37

 خبر مبتدا و جملات در بين معطوف به (انّ الّذين) ميباشد.

 (اولئك) اشاره بمتّصفين بفضائل پنجگانه فوق الذكر است يعنى اين جماعتى كه موصوف باين فضائل ميباشند اينهايند كه مسارعت ميكنند در خيرات و اينان سبقت گيرندگان در هر امر خيرى ميباشند، و شايد آنها داخل در آن (سابقينى) باشند كه در سوره واقعه آنها را ستوده، و در علوّ مقامشان فرموده (وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ).

وَ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها اين اوصافى كه راجع بمؤمنين مسارعت كنندگان در خيرات و شايستگان گفته شد خارج از وسع و طاقت بشرى نيست و ما باحدى تكليف شاقّ نميكنيم مگر بقدر وسع و قدرتش، و در خبر است كه‏

 (الوسع ما دون الطّاقة)

پس تكليف سهل است نه صعب.

وَ لَدَيْنا كِتابٌ يَنْطِقُ بِالْحَقِّ سجل اعمال و دفتر كردار هر كس و ما حصل آنچه از اول عمر تا ساعت مرگ كرده تماما بدون كم و زياد در لوح محفوظ و دستگاه آفرينش ضبط و ثبت گرديده و آن صحيفه كتابى است ناطق بحق كه در روز موعود نطق بحق ميكند و با شما سخن ميگويد و تمام حالات و اعمال گذشته را ارائه ميدهد قوله تعالى در سوره قاف آيه 4 پس از بيان اينكه كفار زنده شدن پس از مرگ و خاك شدن را عجيب ميدانستند براى رفع تعجّب آنها فرموده (قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ) خلاصه معنى آيه اين است كه آنچه بمرگ از بشر در زمين كم ميشود در دفتر آفرينش نزد ما در كتاب تكوينى بدون كم و زياد موجود است و در آن صحيفه چيزى كم نميگردد بلكه تماما ضبط و ثبت خواهد بود، و شايد مقصود از (وَ لَدَيْنا كِتابٌ) قرآن باشد كه بحق سخن ميگويد.

وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ ساحت قدس احدى بالاتر از اين است كه بمخلوق ضعيف خود ظلم و ستم                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 38

 روا دارد بلكه آنچه بر بشر وارد ميگردد چه در اين سرا و چه در آن سرا نتيجه دست كرد خود او است (بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ) اين دستگاه منظّم گيتى و اين نظام مجلّل آفرينش چيز خودسرانه‏يى نيست مبدء و مربّى عالم از آفرينش كائنات غايت و فايده بزرگى در نظر داشته و آنچه در عالم بشريّت پديد گرديده در آن كتاب حفيظ كه ناطق بحق است با انسان سخن خواهد گفت و در آن كتاب (لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها) و در آن وقت است كه تمام اعمال و افعال آدمى بنتيجه خواهد رسيد.

بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَةٍ مِنْ هذا وَ لَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِكَ هُمْ لَها عامِلُونَ آيات همه مربوط بهم است و (هذا) شايد اشاره باشد بآياتى كه در اوصاف مؤمنين ذكر شده، و ميشود اشاره بقرآن باشد، (الغمرة) بمعنى غفلت شديد و جهل بسيار آمده.

 (بل) اضراب است يعنى نه چنين است كه اين كافرين و مشركين گمان كرده‏اند كه هر كس را ما بمال و اولاد و باقى عناوين دنيوى مدد و قوّت داديم در خيرات با وى مساعدت نموده‏ايم بلكه دلهاى آنان در پرده است و غافل از آن روزى ميباشند كه نامه اعمال آنها باز ميگردد و بينند اعمالشان غير از اعمال آنهايى است كه مسارعت در اعمال خير داشتند.

حَتَّى إِذا أَخَذْنا مُتْرَفِيهِمْ بِالْعَذابِ إِذا هُمْ يَجْأَرُونَ (مترفيهم) مأخوذ از ترفه و بمعنى نعمت است و مترف كسى را گويند كه وى را رها كنند تا در مال و ثروت و باقى حظوظات بميل خود عمر خود را بگذراند، و اين آيه بيان آيه بالا است كه چنين مردمانى كه قلبشان در پرده است وقتى موقع پاداش اعمال رسيد و كتاب آنان باز شد آن وقت بفرياد و استغاثه مى‏افتند، قال الراغب (جأر- اذا افرط فى الدّعاء و التضرّع تشبيها بجؤار الوحشيّات كالظّباء و نحوها).                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 39

 لا تَجْأَرُوا الْيَوْمَ إِنَّكُمْ مِنَّا لا تُنْصَرُونَ بكلمه (لا تجأروا) جلو فرياد و فغان آنان را ميگيرد و كلمه يأس بر آنها خوانده ميشود، و از ضمير غائب در آيات بالا رجوع بحاضر و خطاب توبيخ و سرزنش آنان را مشدّد مينمايد و گويا در مقام اعتراض بآنها گويند آيا شما نبوديد وقتى آياتى كه از معدن صدق و حقيقت بر شما خوانده ميشد اعتنايى بآن نمى‏نموديد (فَكُنْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ تَنْكِصُونَ) و متكبّرانه بطور قهقرايى عقب ميرفتيد (سامرا) در حالى كه در شب آيات قرآن را با هم حديث ميكرديد (تهجرون) و بگفتار فاحش از آن اعراض مينموديد.

أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ يَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلِينَ همزه (ا فلم) استفهام و در مقام انكار آمده و اعتراض بكفار و مشركين نموده كه آيا اينان در قول يعنى در كلمات معجز نماى قرآن تدبّر نميكنند كه حقانيّت آن را بفهمند يا اينكه ارسال رسول و انزال كتب آسمانى را چيز تازه‏اى پندارند كه بر پدران آنها نيامده و براى آنان تعجّب ايجاب نموده.

أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ آيا رسول خود محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلم را نميشناختند و هميشه او را با من و امانت و صدق و درستكارى معرفى نمينمودند و او را بمحمد امين (ص) نميستودند و از راه ندانسته‏گى و نفهميده‏گى نبوّت او را انكار مينمودند و منكر رسالت او ميشدند أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ يا اينكه ميگفتند ديوانه شده و از روى جنون اين آيات را بهم بافته.

 (بَلْ جاءَهُمْ) اضراب است يعنى سبب انكار اينها هيچيك از اين هايى كه گفته شد نيست بلكه حقانيّت رسالت او را ميدانستند و دانسته و فهميده انكار مينمودند زيرا بيشتر كفار از سخن حق چنانچه گفته‏اند (الحقّ مرّ) كراهت داشتند و اعراض مينمودند،

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 40

 [سوره المؤمنون (23): آيات 71 تا 90]

وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْناهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ (71) أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَراجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (72) وَ إِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (73) وَ إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ (74) وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ كَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (75)

وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما يَتَضَرَّعُونَ (76) حَتَّى إِذا فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَدِيدٍ إِذا هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ (77) وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ (78) وَ هُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (79) وَ هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (80)

بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ (81) قالُوا أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (82) لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ وَ آباؤُنا هذا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (83) قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيها إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (84) سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (85)

قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (86) سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ (87) قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُوَ يُجِيرُ وَ لا يُجارُ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (88) سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ (89) بَلْ أَتَيْناهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (90)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 41
 (ترجمه)

و اگر حق تعالى تابع هواى آنان گرديد هر آينه آسمانها و زمين و آنچه در آنست فاسد ميگرديد بلكه آورديم بر آنها (قرآن) را بحق و آنها از ذكر (قرآن) و انذرز آن اعراض كنندگانند (71)

آيا تو اى پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم از اينها مزد و خرجى طلبيدى و مزدى كه پروردگار تو ميدهد بهتر است و او بهترين روزى دهندگان است (72)

و بدرستى كه تو آنان را براه مستقيم ميخوانى (و مزدى نميطلبى) (73)

و بحقيقت آنهايى كه بآخرت ايمان نميآورند از راه راست برگشتگانند (74)

و اگر ما بآنها رحم كنيم و كشف ضرر از آنان نمائيم بيشتر در سركشى ستيزگى مينمايند و در سركشى خود متحيّرانه ميروند (75)

و حقيقة ما آنها را بعذاب گرفتيم و باز آنها كوچكى و تضرّع (بسوى پروردگار ننمودند) (76)

تا وقتى كه درى از عذاب اليم بروى آنان گشوديم در آن هنگام آنها مأيوس ميگردند (77)

و خدا آن كسى است كه براى شما گوش و چشم و قلب آفريد و كمند كسانى كه شكر ميكنند (78)

و او خدايى است كه شما را در روى زمين ايجاد نمود و بسوى او محشور خواهيد گرديد (79)

و او آن كسى است كه زنده ميكند و ميميراند و حركت و اختلاف شب و روز بدست او است آيا چرا تعقّل نميكنيد (80)

بلكه (اين كفار) گفتند مثل آنچه را كه پيشينيان ميگفتند (81)

گفتند آيا وقتى كه ما مرديم و خاك و استخوان گرديديم مبعوث ميگرديم (82)

حقيقة ما و پدران ما قبلا همين طور وعده داده شده‏ايم و اين نيست مگر افسانه‏هاى                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 42

 پيشينيان (83)

اى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلم بگو زمين و كسانى كه در آن است براى كى و ملك كى است اگر شما دانا ميباشيد (84)

آنان بزودى ميگويند مخصوص بخدا است بگو پس چرا پند نميگيريد (85)

بگو كيست پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ (86)

زود ميگويند از براى خداست تو بگو پس چرا از شرك نميپرهيزيد (87)

بگو كيست آن كسى كه ملكوت هر چيزى بدست او است و او بهمه پناه دهد و از كسى پناه نميجويد اگر شما دانا هستيد (88)

 (باز گويند) محقّقا خدا است بگو پس چرا مفتون گرديده‏ايد (89)

بلكه براى آنان كلام حق (قرآن را) آورديم و بدرستى كه آنها هر آينه دروغگويانند (90)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 43

 (توضيح آيات)

وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَ‏

 (سخنان مفسرين در توجيه آيه)

1- (الحقّ) خداى تعالى است و اين آيه نظير آنجا است كه فرموده اگر خداى براى خود شريكى قرار ميداد (لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ) (ابى صالح و سدى و ابن جريح) 2- (حقّ) چيزى است كه وادارد شخص را بر مصالح و محاسن. و (هواء) چيزى است كه وادارد شخص را بر مفاسد و قبايح پس اگر پيروى كند حقّ داعى هوى را وا ميدارد شخص را بر مفاسد و قبايح و فاسد ميشود تدبير در آسمان و زمين بجهت اينكه امر آسمان و زمين گذارده شده بر حقّ نه بر باطل.

3- اگر امور عالم تابع هوى و دلخواه مردم ميگرديد هر آينه حالات آسمانها و زمين فاسد ميگشت زيرا كه دلخواه مردم متشتّت و مختلف است ميشود در يك آن هر كسى بر خلاف ديگرى بر وفق مراد خود چيزى طلب كند مثل اينكه در يك وقت يكى آفتاب طلبد ديگرى باران، يكى سرما طلبد ديگرى گرما اين است كه اگر اراده حق تعالى تابع دلخواه و هواى مردم گردد امور عالم فاسد خواهد گرديد و چون نظام عالم مرتبط بهم و مطابق حكمت منظم گرديده آن وقت باختلاف هواها عالم و آنچه در آنها است از ملائكه و جنّ و عقلاء حال آنان نيز فاسد ميگرديد.

و چون نظام عالم مرتبط بهم و مطابق حكمت منظم گرديده آن وقت باختلاف هواها عالم و آنچه در آنها است از ملائكه و جنّ و عقلاء حال آنان نيز فاسد ميگرديد.

4- مقصود از (وَ مَنْ فِيهِنَّ) خلق است و معنى عامّ است و وجه فساد عالم بسبب تابع گرديدن حق هواهاى آنها را اينست كه تابع گرديدن هواى آنها ايجاب ميكند بطلان ادلّه و ممتنع ميگردد اعتماد بمدلول عليه و نيز ايجاب ميكند عدم اعتماد بوعد و وعيد و ديگر اعتمادى بثابت بودن و منقلب نگرديدن حكم حكيم باقى نميماند. (كلبى) مجمع البيان                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 44

 بَلْ أَتَيْناهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ (بل) اضراب و اعتراض بكفار و مقصود از ذكر قرآن است يعنى ما قرآن را كه شرف و فخر آنها بآنست بتوسّط رسولى كه از خود آنها است براى هدايت آنان فرستاديم و آنها از قرآن كه شرافت و سعادت آنان بعمل نمودن بآن تأمين ميگردد اعراض نمودند.

أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَراجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (خرج و خراج) بيك معنى است و آن غلّه‏اى را گويند كه بطور وظيفه باشخاص ميدهند، و بعضى بين خرج و خراج فرق گذارده‏اند و گفته‏اند آن قسمتى از غلّه واجب كه بزكوة بايد داده شود آن را خراج گويند و آنچه را تبرّعا بكسى بدهند آن را خرج نامند.

خلاصه آيه اعتراض بكفار و مشركين نموده و بپيمبر خود صلّى اللَّه عليه و آله و سلم خطاب مينمايد كه آيا از اين مشركين ملحدين مالى طلب مى‏نمايى و اينها چنين گمان ميبرند كه تو از اين راه ميخواهى ثروتى بدست آورى اين طور نيست كه گمان كرده‏اند اجر و پاداش كه بازاء تبليغ نزد پروردگار خوددارى بهتر است و روزى تو بر او است يعنى تو رسول پروردگارى و او بهترين روزى دهندگان است.

وَ إِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ چگونه اينان چنين گمان ميكنند در صورتى كه تو آنها را براه مستقيم كه نزديك‏ترين راه‏ها بسوى قرب پروردگار و تحصيل سعادت و فضيلت است رهبرى مى‏نمايى و اين راه سعادت و فضيلتى است كه بر آنان باز مى‏نمايى.

وَ إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ (ناكب) در لغت بمعنى عدول كننده آمده و بكسى كه از حق عدول كند بباطل او را (ناكب) گويند.

و آيه ارشاد باين است كه كسانى كه بآخرت ايمان ندارند از راه مستقيم كه سر انجام آن قرب جوار ربّ العالمين است عدول نموده و بيراهه رفته‏اند
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 45

 و بالاخره بقعر چاه ضلالت سرنگون خواهند گرديد.

وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ كَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ خداى رحمان بمقتضاى رحمت رحمانى براى اينكه انسان بند گسيخته خود را متنبّه گرداند كه شايد قدرى بخود آيد و از كبر و نخوت او كاسته گردد و سر اطاعت بولى نعمت خود فرود آورد وى را ببعضى از آفات و بليّات مثل قحطى يا امراض صعب العلاج يا بآفات ديگر مبتلا ميگرداند اين است كه در اين آيه تذكّر ميدهد اگر بخواهيم بآنان ترحّم كنيم و بلاء و آفات را از مفسدين برداريم.

لَلَجُّوا فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ آنان لجاجت ميكنند و در طغيان و سركشى خود مى‏افزايند در حالى كه نميفهمند آرى اگر آدمى هميشه در صحّت و سلامت و در عين جاه و جلال و خوشى روزگار خود را بگذراند بطورى غافل ميگردد كه شايد مرگ را نيز فراموش كند آن وقت قواى شهوانى و غضبانى وى طغيان مينمايند و از هيچگونه ظلم و تعدّى ببندگان خدا و فساد در زمين و آنچه با دلخواهش موافقت نمايد خود دارى نخواهد نمود اين است كه گاهى مبتلا ميگردد كه شايد از طغيان وى كاهيده گردد و بعض مفسّرين آيه را حمل بقيامت كرده‏اند و در توجيه آيه گفته‏اند مقصود اين است اگر ما عذاب قيامت را ترحّما از آنها برداريم و بدنيا بر گردند بهمان حال اوّلشان از كفر و عناد بر ميگردند قوله تعالى (وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ).

وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما يَتَضَرَّعُونَ استكانت بر وزن استفعال و مأخوذ از (كون) است، كفار چنان در لجالت و ضديّت فرو رفته كه با اينكه براى تنبّه آنها را بعذاب دنيا مثل جنگ بدر يا قحطى و آفات ديگر مبتلا گردانيديم بخود نيامدند و منقاد امر حق تعالى نگرديدند و بر كفر خود ثابت بودند.

   مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 46
حَتَّى إِذا فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَدِيدٍ إِذا هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ اينان بخود سرى باقى ماندند تا وقتى درى از عذاب بسوى آنها گشوده شد، (اذا) بمعنى مفاجات است، ناگهان در آن هنگام مينگرى چنان عذاب آنان را فرا گرفته كه آنها را مأيوس و نااميد يا سرگردان گردانيده و راه نجات براى آنها مسدود گرديده.

وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ در مقام اظهار رحمت و امتنان بر بشر برآمده و خود را معرّفى مينمايد كه خداى شما و آن كسى كه بايد او را بوحدت و يگانگى بشناسيد و پرستش نمائيد و شكر گذار نعمت او باشيد آن كسى است كه شما را از نيستى بهستى آورده و آفريده و بگوش شنوا و چشم بينا و قلب دراك خلقت شما را كامل گردانيده كه هم امور زندگانى دنياى خود را اصلاح نمائيد و هم طريق سعادت و فضيلت اخروى را دريابيد، بگوش بشنويد آنچه را كه محتاج بشنيدن است و بچشم ببينيد و لوازم احتياجات خود را فراهم نمائيد و بقلب بين اشياء امتياز دهيد و نيز آيات وحى را بگوش بشنويد و بچشم آنها را بنگريد و بدل ادراك نموده و آن را بپذيريد.

قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ و با آنكه بحكم عقل بر هر نعمتى شكرى لازم است با اين همه نعمتها و بخششها شكرگزاران بسيار كميابند اكثر مردم اصلا نه توجّه به نعمت دارند و نه منعم را ميشناسند. (ما) در (ما تشكرون) زائده و مؤكّد قلّت شكر- گزاران است.

وَ هُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ و او آن كسى است كه شما را آفريد و نسل شما را در زمين منتشر و پراكنده گردانيد و در قيامت بسوى او اجتماع خواهيد نمود.

وَ هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ و نيز براى تذكّر ببشر خود را معرّفى مينمايد كه خدا و مبدء آفرينش                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 47

 شما آن كسى است كه زنده ميكند و ميميراند و بأمر و قدرت او است كه شب را در روز و روز را در شب داخل ميكند گاهى از روز در شب مى‏افزايد و گاهى از شب در روز زياد ميكند با اين آثار قدرت چيست شما را كه قلب و عقل داريد و در اين اوضاع كائنات و تجدّد موجودات نظر نميكنيد تا اينكه تعقّل كنيد و بدانيد هيچ بنائى بى بنّاء و هيچ حادثى بى‏محدث و هيچ متحرّكى بدون محرّك محال است انجام گيرد.

بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ قالُوا أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (بل) اضراب است و اين آيه مربوط بآيه بالا است و اشاره بعدم تعقّل منكرين معاد دارد كه اين ملحدين در نظام خلقت و تدبير صنع قادر حكيم فكر و تدبّر نميكنند تا اينكه بفهمند اين اوضاع كائنات و گردش موجودات و اين كاخ مجلّل جهانى و وجود انسانى كه از بديع‏ترين و عجيب‏ترين ناموس خلقت بشمار ميرود بلكه خلقت كره زمين و آنچه در آن است و تسخير شمس و قمر و ستارگان و اوضاع شمسى همه چنانچه در كلام مجيدش خبر ميدهد (خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً) و در جاى ديگر (وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ الخ) و غايت و فايده آن را پيدايش وجود انسانى بشمار آورده با اين حال چگونه آدم خردمند فكر ميكند كه انسان بمردن فانى و مضمحل ميگردد و غايت و فائده‏اى براى او نخواهد بود لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ وَ آباؤُنا هذا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ آيه مقول قول كافرين بمعاد است كه با رفقاء ملحدين خود ميگفتند نيست اين وعده‏هايى كه اين شخص رسول بما ميدهد از زنده شدن پس از مرگ و مجازات اعمال و بهشت و جهنّم مگر مثل همان وعده‏هايى كه پيشينيان ميدادند و همه افسانه و دروغ و باطل است.

قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيها إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ، سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ خطاب برسولش نموده كه باين منكرين معاد بگو زمين و آنچه در او است ملك كى و در قبضه تصرف چه كسى است آنان در پاسخ بشهادت عقلشان بزودى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 48

 خواهند گفت مخصوص بخدا است بگو اگر چنين است چرا متذكّر نميگرديد و با خود انديشه كنيد كه قادر متعال آن را بيهوده نيافريده بلكه فائده بزرگى در نظر است و آن مبعوث گرديدن شما است در روز معاد.

قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ بگو كى است پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش با اين عظمت وقتى در پاسخ گفتند البته خدا بگو با تصديق و اعترافتان كه پروردگار جهان و جهانيان خدا است و موت و حيات و همه چيز بدست قدرت او انجام گرفته چرا از عذاب او انديشه نميكنيد و سفراء و رسولان او را در آنچه بشما خبر ميدهند تصديق نميكنيد كه ميگويند پس از اين سراى سراى ديگرى و پس از اين پرده طبيعت اسرارى نهفته و پس از اين عالم فانى عالم باقى در عقب داريد كه البته بآن خواهيد رسيد و پاداش اعمال نكوهيده و انكار و اعراض از حقّ كه سجيّه شما چنين است خواهيد دريافت.

قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُوَ يُجِيرُ وَ لا يُجارُ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (ملكوت) صيغه مبالغه مأخوذ از ملك است و بقولى عالم ملكوت عالم معنى و حقيقت مقابل عالم ملك كه عالم طبيعت است.

اى محمّد (ص) از اينها پرسش نما كه آيا ملك و ملكوت تمام عوالم بدست كى است از مرتبه پائين زمين گرفته تا عالم بالا آسمانها و كرات و بالاتر از همه عرش عظيم و بالاتر از همه عالم معنى كه ملكوت است، آيا پديد آورنده و مربّى و ناظم آنها غير از خداى واحد احد كه هم علّت فاعلى و هم علّت غايى و هم علّت موجده موجودات و هم علّت مبقيه اشياء است و همه پناهنده باو و او از همه بى‏نياز و مستغنى بالذات است كى است.

سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ، بَلْ أَتَيْناهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ وقتى از مشركين سؤال كنيد ملكوت اشياء و قوام موجودات بدست كى است در پاسخ بدون تأمل گويند خدا است اى رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلم بگو وقتى چنين                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 49

 است چرا شما مفتون و مثل آدم سحر زده شده عقل خود را از دست داده‏ايد (بل) اضراب است يعنى چنين نيست بلكه كلام حق (قرآن) را براى آنان فرستاديم و آن را تكذيب نمودند.

خلاصه اين آيات اعتراض بمشركين است كه خدا را مبدء اشياء ميدانند لكن در عبادت بتها و غير آن را شريك ميكنند و نيز منكر قيامتند، و غرض الزام نمودن آنها است از روى عقيده خودشان كه شمايى كه اعتراف مينمائيد عالم ملك و ملكوت بيد قدرت او است و البته از نظام عالم بحكمت و علم و قدرت آفريننده او خواهيد پى برد و با اين حال بدلالت عقلتان بايستى بدانيد كه قادر متعال از بيهوده كارى و عبث منزّه و مبرّا است، اگر براى وجود انسانى پس از مرگ عالم ديگرى نباشد و بمردن معدوم صرف گردد كار عبثى فوق آن تصوّر ندارد، و نيز خدايى كه چنين قدرت و استيلايى دارد كه جهان و جهانيان تحت احاطه و استيلاى او واقعند چگونه سزاوار است كه در عبادت بغير او رو آوريد و بوى التجاء نموده حاجت بطلبيد (قاضى الحاجات) فقط خداى واحد احد است.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 50

 [سوره المؤمنون (23): آيات 91 تا 104]

مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ (91) عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَتَعالى‏ عَمَّا يُشْرِكُونَ (92) قُلْ رَبِّ إِمَّا تُرِيَنِّي ما يُوعَدُونَ (93) رَبِّ فَلا تَجْعَلْنِي فِي الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (94) وَ إِنَّا عَلى‏ أَنْ نُرِيَكَ ما نَعِدُهُمْ لَقادِرُونَ (95)

ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ (96) وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ (97) وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ (98) حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ (99) لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (100)

فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ (101) فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (102) وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خالِدُونَ (103) تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِيها كالِحُونَ (104)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 51

 (ترجمه آيات)

خداوند هيچ فرزندى نگرفته (توليد مثل بر خدا روا نيست) و با او هيچ الهى نيست (اگر با خدا خدايى ديگر بود) هر خدايى با آنچه آفريده در طرفى ميرفت (و مستقل ميگرديد) و بعضى بر بعض ديگر علوّ و برترى ميجستند منزّه و مبرّا است خداى تعالى از آنچه او را بآن توصيف مينمايند (91)

او دانا بغيب و شهود است و بزرگتر و برتر از آنست كه براى او شريك قرار ميدهند (92)

اى محمّد (ص) بگو اى پروردگار من اگر نمايانيدى بمن آنچه بكفار وعده داده شده از عذاب (93)

پروردگار من مرا قرار نده در گروه ستمكاران (94)

و البته ما توانا ميباشيم كه آنچه بكافرين وعده داده‏ايم بتو بنمايانيم (95)

اى محمّد بدى را بآنچه نيكوتر است دفع گردان و ما عالم تريم بآنچه (كافرين) توصيف مينمايند (96)

و بگو اى پروردگار من بتو پناه ميبرم از وسوسه‏هاى شياطين (97)

و بگو اى پروردگار من بتو پناه ميبرم از اينكه شياطين حاضر گردند (98)

تا وقتى كه بيايد مرگ يكى (از كفار) ميگويد اى پروردگار من مرا برگردان (99)

شايد تدارك ما فات نموده و عمل صالحى نمايم نه چنين است اين سخنى است كه او ميگويد و از عقب آنان برزخ است تا روزى كه در قيامت مبعوث گردند (100)

پس چون در صور نفخه‏اى دميده ميشود در آن روز نسبها بين آنها قطع ميگردد و از يكديگر پرسيده نشوند (101)

پس كسى كه در آن روز ميزان اعمال او سنگين گرديد چنين كسانى رستگارانند (102)

و كسى كه ميزان عملش سبك گرديد آنان جماعتى ميباشند كه خسران و ضرر برده‏اند و در جهنّم جاويدانند (103)

صورتهاى آنها را آتش ميسوزاند و آنان ترش رويان و بد صورتانند (104)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 52

 (توضيح آيات)

مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ چون آيه جواب مشركين و محاجه با آنان است دلالت دارد بر اينكه در اينجا شرطى محذوف است و در معنى اين ميشود (ما كان معه من اله فانّه لو كان معه آلهة، اذا) تا آخر، معنى آيه چنين ميشود: او را هيچ شريكى نيست زيرا اگر او را شريكى در الهيّت بود او بايستى نيز آفريننده و داراى مخلوقاتى باشد و اگر چنين بود هر خدايى با مخلوقات خود مستقل و مستبدّ در آفرينش و مملكت و سلطنت بودند و هر يك از ديگر ممتاز و در طرفى قرار ميگرفتند و بحكم مباينت براى هر يك علامتى بود كه بآن از ديگرى امتياز يابد و چون تميزى بين مخلوقات نيست معلوم ميشود اله عالم يكى است.

وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ و بكلمه (لعلا) ارشاد ميكند كه هر يك از الاهان بر ديگرى برترى مى‏جستند و تقابل آنها نزاع و جدال بين آنان ايجاب مينمود و در اثر آن هرج و مرج پديد ميگرديد و بالاخره عالم تباه و فاسد ميگشت و چون مى‏بينيم عالم منظّم و مرتّب و هر چيزى بجاى خود قرار گرفته بديهى است كه آفريننده آن يكى است.

آيه بالا بما دو مطلب را تذكر ميدهد يكى بنفى ولد ميرساند كه ذات حق تعالى از حيث ذات يك و يگانه است و او را شبهى و شريكى و مثلى و مانندى نيست و اگر او را ولد و اولاد بود مثلى داشت زيرا كه ولد شبيه بوالدين است آن وقت در ذات خلل پيدا مينمود و منفرد در ذات نبود، بلكه ميتوان نفى ولد را تعميم داد و گوئيم توليد مثل بهر معنايى باشد بر خدا روا نيست و ادلّه توحيد بر نفى آن گواهست، و ديگر بنفى الوهيّت و آفرينش بلكه بنفى ولد وحدت اله نيز ثابت ميگردد.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 53

 و در بيان آن گوئيم شكّى نيست كه اس اساس دين و شريعت و پايه ترقى و تعالى بشر روى اصل يكتا پرستى است و چون معارف مخصوصا خداشناسى كه اصل ديانت است تقليد پذير نيست و فقط بدليل نقلى بدون تدبّر نميتوان قانع گرديد بلكه هر كسى بايستى بقدر فهم و استعداد خود دليل عقلى براى اثبات وحدت و باقى صفات اله عالم بياورد.

و طريق اكتساب معارف يا و جدان است يا برهان: و جدان آن راه باطنى است كه براى احدى ميسّر نگردد مگر پس از تزكيه نفس از صفات حيوانى طبيعى و متّصف گرديدن بصفات حميده انسانى و منقطع گرديدن از خلق و توجّه كامل بحق تعالى با متابعت طريق شرع مطهّر.

و پس از كوشش بسيار ممكن است در قلب تصفيه شده اشراق نور معرفت طلوع نمايد بطورى كه خود و موجودات را اثرى از آثار خدا و شأنى از شئون آن فرد بيهمتا بيند آن وقت متّصف ميگردد بصفت عبديّت (اللهمّ ارزقنا).

طريق ديگر براى اكتساب معارف برهان است و آن دليل ظاهرى است بهر دو قسم عقلى و نقلى كه بكار انداختن فكر و تدبّر در آيات تكوينى و تشريعى ميسّر ميگردد، و اگر چه حكماء و دانشمندان براى اثبات وجود حق تعالى دليل بسيار گفته‏اند و اينجا جاى بحث در آن نيست لكن براى نمونه اجمالا ببعض آنها اشاره ميكنيم.

از جمله ادلّه قطعيّه عقليه كه حكماى الهيين براى اثبات اله عالم آورده‏اند اين است كه گويند بازاء هر مفهومى از مفاهيم مثل وجود و وحدت و غير اينها حقيقتى است كه منشأ انتزاع اين مفاهيم است و وجود يك امر عام بديهى است و در تمام موجودات ممكنه زائد بر ماهيت و حقيقت آن است لكن چون حق تعالى را ماهيتى زائد بر ذات او نيست زيرا كه ماهيت هر شيئى از حدود و نواقص آن انتزاع ميگردد و ذات غير متناهى اله عالم محدود بحدود عدمى نيست تا اينكه                       

 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 54

 بشود براى او حدّى معين نمود اين است كه گفته‏اند (انّيّت او ماهيت اوست) يعنى وجود او زائد بر حقيقت او نيست بلكه حقيقت ذات غير متناهى الهى عين وجود و حقيقت وجود و صرف وجود است و حقيقت صرفه ثانى بردار نيست (كلّما فرضته ثانيا له فهو هو).

و باين دليل ثابت ميگردد كه حقيقت واجب بنفس ذاتش اقتضاء وحدت دارد و ديگر در اثبات وحدت او محتاج بدليل نيستيم غير از اثبات عينيّت وجود و تحقق آن و اينكه وجود اصل است در موجودات و ماهيّت امر اعتبارى است.

و بهترين و جامع‏ترين ادلّه همانست كه در كتاب كريم در آيه بالا فرموده (وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ الخ) و آيه ديگر در سوره انبياء آيه 22 (لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا) كه بنفى فساد در عالم ثابت ميگردد وحدت اله عالم زيرا كه بر فرض دوئيّت هر يك از اين دو اله بذات خود قادر بر همه چيز ميباشد حتى بر آنچه آن خداى ديگر قادر بر آنست و اگر قدرت او در مقدورات آن اله ديگر نفوذ نكند لازم آيد هر يك از اين خدايان هم غالب باشند و هم مغلوب و اله آن كسى است كه قادر مطلق باشد. (طبرسى) بروايتى زنديقى از امام صادق عليه السّلام سؤال نمود بچه دليل گوئيد نميشود صانع عالم زيادتر از يكى باشد حضرت در پاسخ فرمود اگر فرض كنيم دو خدا باشد يا هر دو قوى بيا هر دو ضعيفند يا يكى قوى و ديگرى ضعيف، اگر هر دو قوى باشند چرا هر يك ديگرى را دفع نميكند كه خود در الهيت منفرد باشد و اگر هر دو ضعيفند هيچكدام لايق الوهيّت نميباشند و اگر يكى ضعيف و ديگرى قوى، قوى خدا است و ضعيف تحت اقتدار او است.

 (سؤال)

فرض ميكنيم دو مبدء هر دو قوى و نيرومند در پيدايش عالم شركت نمايند و رأى و سليقه آنان در حدوث و ترتيب و نظام عالم يكى گردد و هيچ يك از آنها بر خلاف صلاح ديد ديگرى رأى ندهد زيرا كه فرض هر دو حكيم و عالم بنظام                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 55

 عالمند و بر خلاف حكمت و نظام عالم رأى نميدهند تا آنكه منجرّ بنزاع گردد و در اثر آن عالم تباه شود.

 (پاسخ)

اوّلا بنا بر اين فرض آن اراده وحدانى كه از دو اراده تشكيل يافته آن مبدء و منشأ وجود عالم گرديده نه دو اراده مستقل بر خلاف يكديگر و بازگشت مطلب باين ميشود كه اله عالم يكى است يعنى آن چيزى كه منشأ پيدايش عالم گرديده يكى است و عالم از يك اراده وحدانى تحقّق يافته.

و ثانيا بنا بر اين فرض يا گويى اراده هر يك بدون اراده ديگرى كافى است و اراده هر يك بتنهايى ميتواند سبب پيدايش عالم بشود و محتاج باراده ديگرى نيست يا هر يك از آن دو اله در خلقت محتاج بآن ديگرى است.

بنا بر فرض اول كه اراده هر يك كافى باشد در پيدايش عالم بمحض اراده يكى از آنها عالم موجود ميگردد و ديگر موقعى براى اراده ديگرى باقى نميماند و اراده آن لغو و بى‏ثمر ميگردد مگر آنكه اراده كند ضدّ اراده آن ديگرى را يعنى نيستى عالم را و اين اجتماع نقيضين است كه از محالات عقليّه بشمار ميرود زيرا ممكن نيست شيئى واحد در آن واحد متّصف گردد بوجود و عدم و نتيجه چنين ميشود كه يا اراده يكى نافذ و اراده ديگرى لغو و بى‏ثمر ماند و يا در اثر امتناع اجتماع نقيضين عالم فاسد و مضمحل گردد.

و اگر خواهى از اين دو آيه مبارك بخوبى استفاده نمايى بايستى در دو مطلب غور كامل بنمايى و در آن تدبّر نمايى يكى وحدت عالم و ديگر نظام عالم، و در كتاب سير و سلوك و روش خوشبختى راجع باين دو موضوع تا اندازه‏اى بحث نموده‏ايم لكن چون اين مطلب جالب توجّه است اجمالا بآن اشاره مينمايم.

 (وحدت عالم) مقدّمة گوئيم اگر كسى بنظر تدبر سر تا سر عالم را نگرد خواهد ديد كه تمام حوادث از موجودات سمائى و ارضى از حشرات و ميكروبها گرفته‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 56

 تا برسد بافراد بشر و ما فوق آن تماما بيك قوّه جاذبه كه مدبّر حكيم در آنان گذارده مثل تار و پود يك پارچه درهم آميخته و جهان مانند يك هيكل و تمام موجودات بمنزله اعضاء و اجزاء وى ميباشند و از ارتباط و بهم بستگى اجزاء عالم ميفهميم كه تماما تحت اقتدار يك حقيقت وحدانى قرار گرفته و واحد حقيقى در آنها حكم فرما است كه هر يك را براى كارى و وظيفه دار عملى گردانيده و تماما مسخّر و زير فرمان ويند و او است كه با تضادى كه بين آنها موجود است آنان را با هم متّحد گردانيده و وحدت بين آنها تشكيل داده و اگر حفظ و حراست آن ناظم و مربّى عالم نبود اجزاء عالم از هم متفرّق ميگرديد، در عالم طبيعت هيچ موجودى يافت نميشود كه بتواند مستقيما وجود داشته باشد يا بتواند بتنهايى عملى انجام دهد، آن كارگرى كه در فلان مزرعه كار ميكند عمل وى مربوط بتمام اجزاء عالم است.

از اين مقدّمه در نتيجه ميگيريم: يكى وحدت صنع و آن دليل بر وحدت صانع است زيرا در جاى خود مبرهن گرديده كه ممكن نيست دو علّت مستقلّ در يك معلول شخصى دخالت نمايند، و ديگر نظام عالم و تدبيرى كه در مجموعه آن بكار برده شده دليل واضحى است بر وحدت و قدرت و علم و حكمت منظّم و مدبّر آن و همين است مناط آيه كه فرموده (لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا).

سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ ذات متعال تنزيه و تبرئه مينمايد ذات خود را او ولد و شريك و آنچه سزاوار مقام الوهيّت نيست.

عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَتَعالى‏ عَمَّا يُشْرِكُونَ چون قاعدتا تخليه قبل از تحليه است اين است كه اول ذات بيزوال خود را از نقايص امكانى مثل نفى ولد و توليد مثل و عدم احتياج بشريك و معاون در امر خلقت تبرئه و تخليه مينمايد سپس ذات خود را ببالاترين صفات ارجمند كه علم است تحليه و محلا ميگرداند و عموم علم خود را تذكّر ميدهد كه خداى شما آن كسى است                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 57

 كه آنچه را از نظر شما غائب و پنهان است از عوالم غير متناهى و انواع و اقسام موجودات از مجرّدات و عوالم ملائكة و روحانيّين و آنچه در عالم شهادت است از مادّيّات و محسوسات تماما از خلق اوّلين و آخرين ازلا و ابدا در احاطه علميّه او باعيانها و اشخاصها موجودند لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ سوره سبأ آيه 3.

قُلْ رَبِّ إِمَّا تُرِيَنِّي ما يُوعَدُونَ، رَبِّ فَلا تَجْعَلْنِي فِي الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ خطاب برسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلم نموده بگو اى پروردگار من اگر ارائه دادى بمن آنچه را كه بكافرين وعده داده‏اى از عذاب دنيا و آخرت مرا در جماعت ستمكاران قرار نده و مرا از بين آنان بيرون ببر.

بعضى از مفسّرين چنين گفته كه خداوند بپيمبرش خبر داده بود كه امّت تو مبتلا بعذاب ميگردند لكن وقت آن را تعيين نكرده بود كه در حياتش واقع ميگردد يا بعد از موتش اين بود كه مأمور ميگردد اين طور دعا كند. و تكرار (ربّ) قبل از شرط (امّا ترينّى) كه آن ربّ اول در آيه است و ربّ دوم قبل از (فلا تجعلنى) كه جزاء است ارشاد حضرت است بر تحريص و زيادتى رغبت او در دعاء و طلب حاجت. از اينجا معلوم ميشود كه در همه حال و راجع بهمه چيز و لو امر محقّق الوقوع باشد دعاء مطلوب است در صورتى كه حضرتش ميدانست در جماعت ستمكاران واقع نيست باز مأمور ميگردد كه از روى تواضع و شكستگى نفس بخدا استغاثه نمايد كه مبادا داخل در جماعت ستمكاران واقع گردد.

و بقول بعضى چون ممكن است عمل شوم گنهكاران بى‏گناهان را نيز فرا گيرد مثل قوله تعالى اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً لهذا مأمور بدعا گرديد.

وَ إِنَّا عَلى‏ أَنْ نُرِيَكَ ما نَعِدُهُمْ لَقادِرُونَ آيه برسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلم خبر ميدهد كه اگر ما بخواهيم در همين زمان حاضر بزودى عذاب كافرين را بتو نشان دهيم توانا مى‏باشيم لكن چون اين عالم دار مهلت                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 58

 و دار عمل است و آخرت جاى جزاء و نتيجه اعمال است اين است كه عذاب ستمكاران را عقب مى‏اندازيم.

و شايد مقصود چنين باشد كه چون تو رسول رحمتى چنانچه او را (رحمة للعالمين) معرفى نموده اين است مادامى كه تو در ميان آنها ميباشى عذاب آنان را نميگيرد. و بيشتر مفسرين گفته‏اند مقصود از اين عذاب جنگ بدر است. و بقول ديگر فتح مكه است.

بروايت حاكم ابو القاسم حسكانى بسند خود از ابى صالح و وى از ابن عباس و جابر بن عبد اللَّه چنين نقل ميكند كه آن دو نفر گويند شنيديم حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلم در مكه در حجة الوداع وقتى در (منى) بود فرمود

 (لا ترجعوا بعدى كفارا يضرب بعضكم رقاب بعض و ايم اللَّه لئن فعلتموها لتعرفنى فى كتيبته يضاربونكم قال فغمز من خلفه منكبه الايسر فالتفت فقال او علىّ فنزل (قل ربّ امّا ترينّى) (مجمع البيان)

يعنى پس از من كافر نشويد كه گردن يكديگر را بزنيد بخدا اگر چنين كنيد بشناسيد مرا يعنى مرا ببينيد در ميان لشگرى كه با شما شمشير زنند و وقتى اين سخن ميفرمود كسى كه پشت سرش بود شانه چپ آن حضرت را فشار داد پس چشم خود را بر گردانيد نگاه كرد امير المؤمنين (ع) را ديد گفت يا على را ببينيد كه با آن جماعت جنگ ميكند سپس اين آيه قُلْ رَبِّ إِمَّا تُرِيَنِّي الخ فرود آمد ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ برسولش امر فرموده در موقعى كه از كسى عمل بدى ديدى غمض عين نما و پرده پوشى كن و عمل بد وى را بآنچه نيكوتر است دفع گردان. شايد مقصود چنين باشد كه در جايى كه سيّئه ايجاب نكند حدّى از حدود شرع مطهر را كه در چنين موردى در سوره مؤمنون فرموده لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ نبايد حاكم در اجراى حدود شرع بر عاصى ترحم نمايد. لكن در موارد ديگر كه حدّى ثابت نشده باشد يا آنكه گناه كوچك باشد مثل اينكه يك كلمات                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 59

 ركيك غير عقلايى يا حركات ناشايسته‏اى كه در عرف عقلاء مذموم باشد يا عمل بدى كه رضايت بخش نباشد از كسى بروز نمايد در چنين مواردى است كه امر نموده كه سيّئه و بدى را بآنچه نيكوتر است جبران نما، و اين آيه يك دنيا درس اخلاقى بما مى‏آموزد اگر رويه كسى چنين باشد كه هر گاه كسى بوى بدى كرد در مقام انتقام نباشد بلكه در عوض تلافى بمثل در باره وى نيكى نمايد البته بد كننده هر قدر بفساد اخلاق مبتلا باشد پيش خود شرمنده خواهد گرديد و اگر چه دشمن باشد دوست ميگردد.

نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ ما عالم هستيم بآنچه كفار و مشركين ميگويند از آن نسبتهايى كه بخدا ميدهند از فرا گرفتن فرزند و شريك و غير آن يا آنچه را كه بتو نسبت ميدهند از دروغ و سحر و غير اينها و البته آنها را بجزاء اعمالشان خواهيم رسانيد.

شايد مقصود چنين باشد كه تو با آنها مدارا كن و بدى آنان را حمل بنيكى كن تا موقع پاداش برسد.

وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ در اين آيه برسولش خطاب نموده و بوى مى‏آموزد كه از همزات و وسوسه‏هاى شياطين بخدا پناه ببر.

 (العوذ) التجاء نمودن بغير و تعلق باو است. اصل (همز) بمعنى سخن است و (مهماز الرائض) يعنى معلّم چهارپايان كه تربيت حيوانات ميكند و آنان را ميراند. راغب گفته (الهمز كالعصر «يعنى دفع» يقال همزت الشي‏ء فى كفّى و منه الهمز فى الحرف) انتهى.

 (همز) شياطين و وسوسه آنها را تشبيه نموده بچوپان كه غنائم را ميراند همين طور شياطين افراد بشر را بخلاف و معاصى حثّ و ترغيب ميكنند. و جمع الهمز الهمزات.                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 60

 وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ اصلش (يحضروننى) بوده نون دوم حذف گرديده و عوض ياء متكلم كسره آمده يعنى اى پروردگار من پناه ميگيرم بتو از اينكه شياطين نزد من حاضر گردند و اطراف من بگردند.

و بروايتى حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلم موقع استفتاح نماز سه مرتبه‏

 (لا اله الّا اللَّه)

و سه مرتبه‏

 (اللَّه اكبر)

و سه مرتبه ميگفت‏

 (اللهم انّى اعوذ بك من همزات الشياطين من همزها و نفثها و نفخها و اعوذ بك ربّ ان يحضرون).

و بروايت ديگر حضرت رسول (ص) فرمود موقع خواب بگو (اعوذ بكلمات اللَّه التامات من غضبه و عقابه و من شرّ عباده و من همزات الشياطين و ان يحضرون).

 (سؤال)

پيمبرى كه صاحب نفس قدسيّه الهى است با آن مقام عصمت و طهارت نفس با اينكه در حديث دارد كه فرموده (شيطانى اسلم بيدى) يعنى شيطان من مطيع و منقاد و تسليم من گرديده چگونه ممكن است شياطين بر وى مسلّط گردند و بتوانند او را اغواء نمايند تا اينكه بحضرتش امر گردد كه از وسوسه‏هاى شياطين بخدا پناه ببرد.

 (پاسخ)

آرى مسلّم و معلوم است و شكى نيست كه شيطان بر نفوس انبياء و معصومين مخصوصا بر چنين نفس قوىّ و عقلى كه اوّل ما خلق اللَّه بشمار ميرود و در احاديث آمده اول چيزى كه در مقام آفرينش از حق تعالى صادر گرديده نور محمّدى صلّى اللَّه عليه و آله و سلم بود با اين حال البته شيطان بر او تسلّط ندارد چنانچه خداى تعالى در خطاب بشيطان فرموده (إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ).

لكن اولا امر باو كه از همزات شياطين بخدا پناه ببر شايد مقصود امّت باشند كه آنان عظمت كيد شيطان را بدانند كه وقتى چنين نفس قوىّ بايد از

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 61
وسوسه او بخدا پناه ببرد ديگران بطريق اولى بايستى حذر كنند و مواظب حال خود باشند كه بدام وى گرفتار نگردند.

و ثانيا انسان خواه نبى و رسول و داراى مقام عصمت باشد و خواه از مردمان عادى مادامى كه در دنيا حيات دارد البته داراى نفس و طبيعت است و قوله تعالى قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ شاهد بر اين است و محل جولان گاه شياطين نفس امّاره و طبيعت است اينست كه و لو اينكه روح قدسى آن بزرگوار غالب بر نفس و طبيعتش بود لكن امكان از ممكن جدا نميشود، شايد براى جلوگيرى كه مبادا گوشه نظر شياطين بطبيعت شريفش اصابت نمايد مأمور گرديده از شرّ آن ملعون بخدا پناه ببرد.

حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ بيان حال كفار است كه آنان وقتى مشرف بر مرگ ميگردند و آثار عذاب را معاينه مينمايند، بقولى از آيه چنين استفاده ميشود كه در حال اوّل در مقام استغاثه بخدا پناه ميبرد و گويد پروردگار من مرا برگردان و بعد بلفظ جمع (ارجعون) بملائكه قابض ارواح رجوع ميكند و گمان ميكنند اينان از پيش خود بغير آنچه مأمور بر آنند توانند كارى انجام دهند التماس ميكند كه مرا بدنيا برگردانيد.

لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ شايد بعمل صالح تدارك ما فات نمايم، آن شقى بدبخت گمان ميكند برگشتن بدنيا پس از مرگ ممكن است ديگر نميداند آن قوّه و استعدادى كه قادر متعال در اول زمان آفرينش در وى نهاده بود و بآن قوّه قدرت داشت خود را بمقامات عاليه برساند برايگان از دست داده و آن استعداد تمام شده و ديگر محلّى براى استعداد كمال او باقى نمانده اين است كه در جواب آنان فرموده كَلَّا إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (كلّا) كلمة ردع است يعنى حاشا اشاره به اينكه كلمه بى‏اصل و بى معنى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 62

 است كه شقى بزبان ميگويد و هرگز اثرى بر آن مترتّب نخواهد گرديد.

در تفسير قمى چنين گفته برزخ امرى است بين دو امر ثواب و عقاب بين دنيا و آخرت و آن قول صادق عليه السّلام است كه فرموده (قسم بخدا كه از شما نميترسم مگر از برزخ امّا وقتى امر برگشت بما نمود ما اولى تريم از شما).

و در كافى زيد بسند خود و او از عمر بن يزيد و او از امام صادق عليه السّلام چنين روايت ميكند كه على بن الحسين (ع) فرموده قبر يا

 (روضة من رياض الجنة او حفرة من حفر النار)

يعنى يا باغى است از باغهاى بهشت يا كوره‏اى است از كوره‏هاى آتش.

و نيز در كافى بسنده از ابى بصير از ابى عبد اللَّه (ع) روايت ميكند كه گفت ارواح مؤمنين در درختى از درختهاى بهشت از طعام آن ميخورند و از مشروب آن ميآشامند و ميگويند

 (ربنا اقم الساعة لنا و انجز لنا ما وعدتنا و الحق آخرنا باوّلنا)

و نيز در كافى از ابى بصير از ابى عبد اللَّه (ع) روايت ميكند كه فرموده (ارواح در صفت اجسامند در درختى از بهشت «تتعارف» يكديگر را ميشناسند و از هم سؤال ميكنند و وقتى روحى بر ارواح وارد گرديد ميگويند او را واگذاريد زيرا كه بر هول عظيمى اقبال نموده پس از آن از وى سؤال ميكنند كه فلان و فلانى در چه حالى ميباشند اگر گفت زنده است اميدوار ميشوند و اگر گفت مرده گويند «قد هوى هوى» هلاك گرديد هلاك گرديد).

و اخبار راجع ببرزخ و اينكه آنها در بدنهاى ميباشند مثل بدن دنيوى آنها بسيار بلكه متواتر است.

عيّاشى بسند خود از فتح بن يزيد جرجانى چنين روايت ميكند كه گفته بابى الحسن الرضا عليه السّلام گفتم فداى تو شوم (آيا خداى قديم ميداند چيزى را كه نبوده و نميباشد كه اگر بود چگونه بود آن حضرت فرمود و اى بر تو اين سؤال صعب و مشكل است آيا قرائت ننموده‏اى قوله تعالى لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ محقّقا ميداند آنچه را كه نبوده و نميباشد كه اگر                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 63

 بود وجود او چگونه بود، و آن حضرت پس از حكايت قول اشقياء آيه رَبِّ ارْجِعُونِ تا آخر آيه را قرائت نمود و فرمود كه خدا خبر داده كه وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ پس بتحقيق ميدانست آن چيزى كه نبود كه اگر بود چگونه بود (و هو السميع البصير الخبير العليم) (مجمع البيان) فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وقتى نفخه كه ظاهرا مقصود نفخه دوم است دميده شد و مرده‏ها را زنده گردانيد و تماما در صحراى محشر حاضر ميگردند (فلا انساب) جمع (نسب) يعنى لا يتواصلون بالانساب، و اشاره بتفرقه آنها است كه با اينكه همه با هم در صعيد واحد جمعند متفرّقند جماعتى مثاب و بعمل نيكشان در درجات عالى مقام دارند و بعضى معذّب و گرفتار اعمال خودشان خواهند بود. و بروايتى حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود در قيامت تمام حسبها و نسبها قطع ميگردد مگر حسب و نسب من وَ لا يَتَساءَلُونَ و چون هر كس مشغول بخود است از ديگرى و لو خويشاوندان وى باشند سؤال نميكند.

و اين آيه با آنجا كه فرموده وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ منافى نيست زيرا همان طورى كه انسان در دنيا حالاتى دارد كه در هر موقعى عملى انجام ميدهد در قيامت هم نيز ممكن است حالات گوناگون براى وى پيش آيد، وقتى از اين دو آيه از ابن عباس سؤال شد كه آيه بالا با اين آيه منافات دارد گفت: (هذه تارات يوم القيمة) يعنى در قيامت براى انسان حالات مختلفه‏اى است در بعض اوقات مردم همديگر را ميشناسند و با هم سؤال ميكنند و بعض اوقات شدّت هول و فزع قيامت آنان را مشغول بخود ميگرداند و از خود بديگرى نمينگرند، و بقولى آنهايى كه از فزع قيامت رسته‏اند از يكديگر پرسش ميكنند.

فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (موازين) جمع ميزان يا جمع موزون و موزونات است و ثقالت و سنگينى                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 64

 آن باعمال صالحه است كه نزد خداى تعالى قدرى و وزنى داشته باشد و جماعتى كه اعمالشان ذى قيمت باشد آنها رستگارانند.

وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ سبكى ميزان قيامت در اثر نداشتن اعمال صالحه است زيرا كه قدر و قيمت و ارزش هر چيزى مناسب خود آن شيئى است مثل اينكه آدم با وقار را آدم سنگينى ميگويند و آن آدمى است كه نفس و روح او متين گرديده و طلا را از نقره و نقره را از مسّ سنگين‏تر و تفاوت اينها از هم و ارزش هر يك بمناسبت خصوصيّاتى است كه در شالوده آنها مأخوذ است و ارزش وى را زيادتر نموده.

فِي جَهَنَّمَ خالِدُونَ جمله جار و مجرور يا بدل از (خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ) يا خبر براى (اولئك) يا خبر است براى مبتداء محذوف يعنى آنهايى كه نفس خود را بى‏قيمت نمودند يا چنين جماعتى كه ميزانشان سبك گرديده جايگاه هميشه‏گى آنان جهنّم خواهد بود آرى كسى كه داراى نفس و روح قوىّ و سنگين با اعمال پر فائده نباشد مانند فضولات و گياه‏هاى خشك بى‏مصرف ماند كه جز در كوره آتش محلى براى وى نخواهد بود.

تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِيها كالِحُونَ (اللفح و النفح) يك معنى دارد، كسانى كه عملشان و سنجش ميزانشان سبك و بى‏مقدار گرديده جايگاه آنان آتش است و بايد روهايشان در آتش گداخته گردد و آنها در آتش زشت رويانند (كالحون) اينان در حالى ميباشند كه لبهاى آنان از هم باز شده.

از ابن مسعود از معنى (كلوح) سؤال شد گفت لبهاى اهل جهنّم از هم باز ميگردد بطورى كه دندانهايشان را نمايان ميگرداند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 65

 [سوره المؤمنون (23): آيات 105 تا 118]

أَ لَمْ تَكُنْ آياتِي تُتْلى‏ عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ (105) قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنَّا قَوْماً ضالِّينَ (106) رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ (107) قالَ اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ (108) إِنَّهُ كانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبادِي يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ (109)

فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتَّى أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ (110) إِنِّي جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِما صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ (111) قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ (112) قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّينَ (113) قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً لَوْ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (114)

أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ (115) فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ (116) وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ (117) وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ (118)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 66

 (ترجمه آيات)

 (باهل جهنّم) خطاب ميرسد آيا چنين نبوديد كه آيتهاى من (قرآن) در دنيا بر شما خوانده ميشد و شما بآن تكذيب مينموديد (105)

در جهنّم (كفار) گويند اى پروردگار ما شقاوت و بدبختى بر ما غلبه نمود و ما گروهان گمراهان بوديم (106)

اى پروردگار ما ما را از جهنّم خارج گردان اگر باز بگناه برگشتيم آن وقت ما از ستمكاران خواهيم بود (107)

خطاب رسد ساكت گرديد و سخن مگوييد (108)

زيرا كه شما گروهى بوديد كه وقتى بنده‏گان من ميگفتند اى پروردگار ماها ايمان آورديم ما را بيامرز و بما رحم كن و تو بهترين رحم كنندگانى (109)

شما آنها را باستهزاء و سخريّه گرفتيد تا اينكه آنها از شما ببردند ياد من را و شما بآنها ميخنديديد (110)

و بحقيقت امروز (آن مؤمنين را) بسبب آنچه بر اذيّت شما صبر نمودند پاداش خواهم داد و حقيقة آنها رستگارانند (111)

بآنان گويد چند مدت شما در زمين مانديد (112)

آنها گويند يك روز يا بعضى از روز بپرس از شمارندگان (113)

گويد در دنيا درنگ نكرديد مگر اندكى اگر شما ميدانستيد كه دنيا نسبت بآخرت اندكست (114)

آيا گمان كرديد ما شما را بيهوده آفريديم و بسوى ما باز گشت نخواهيد نمود (115)

بزرگ و بزرگوار است خدايى كه مالك و سلطان بحق است نيست الهى مگر او پروردگار عرش كريم است (116)

كسى كه با خداى (يكتا) اله ديگرى بخواند برهان و دليلى (براى اثبات آن) ندارد و حقيقة حساب او نزد پروردگار وى است و كافرين رستگار نخواهند گرديد (117)

اى محمّد بگو اى پروردگار من مرا بيامرز و بمن رحم كن و تو بهترين رحم كنندگانى (118)،

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 67

 (توضيح آيات)

أَ لَمْ تَكُنْ آياتِي تُتْلى‏ عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ همزه (ا لم) استفهام و در مقام سرزنش اهل جهنم بر آمده كه وقتى آنان را برو در آتش اندازند و شدت عذاب آنها را مضطر و بيچاره نمود و بفغان آمدند از طرف حق تعالى خطاب سخط آميز ميرسد آيا شما چنين نبوديد كه هر گاه آيات ما (قرآن) بر شما خوانده ميشد شما انكار و تكذيب مينموديد.

قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنَّا قَوْماً ضالِّينَ (شقوتنا) دو طور قرائت شده: كوفيان غير از عاصم (شقاوتنا) بفتح شين و الف قرائت نموده‏اند و باقى قراء بكسر شين (شقوتنا) قرائت كرده‏اند اهل دوزخ بگناه خود اقرار مينمايند و گويند اى پروردگار و مربّى ما شقاوت و بدبختى بر ما غالب گرديد و ما را بچنين روز سياه كشانيد.

ضررى كه نتيجه عمل بد و در آخر كار كسى را ميگيرد آن را شقاوت گويند و آن عملى كه سر انجام آن منفعتى عايد گردد آن را سعادت نامند.

خلاصه اهل جهنّم گويند ما بدست خود شقاوت و بدبختى و سوء عاقبت را بر خود فراهم نموديم و از طريق حق تعالى و دار كرامت او اعراض نموده و خود را بى‏بهره گردانيديم و چون بيراهه رفتيم عاقبت ما بدوزخ كشيده شد.

رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا اين آيه بيان ميكند كه آخر سخنى كه آن سيه بختان و بيخردان گويند تمنّاى بازگشت بدنيا است بگمان اينكه ممكن است ثانيا بدنيا بر گردند و تدارك ما فات نموده خود را بسعادت برسانند ديگر نميدانند كه باز گشت بدنيا محال است زيرا استعدادى كه مبدء متعال در جبله آنان گذارده بود كه بآن ميتوانستند خود را بسعادت و خوشى دائمى برسانند بمخالفت و نفس پرستى از دست داده‏اند، در جاى ديگر فرموده (وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ) اگر چه نظر                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 68

 بعموم قدرت الهى چيزى محال نمينمايد لكن حكمت الهى چنين اقتضاء نموده كه دنيا را جاى عمل و كسب كمال قرار داده و آخرت را دار جزاء و نتيجه گرفتن سنّت الهى در نظام عالم بدست مربّى ازلى طورى مرتب و منظّم گرديده و هر چيزى در جاى خود قرار گرفته كه سر سوزنى تبديل و تغيير پذير نخواهد گرديد، و هر جايى را محل براى انجام كارى و عمل و كسب كمالى مقرر گردانيده، همان طورى كه رحم مادر را جاى و محل صورت بندى (جنين) قرار داده كه هر طور در آنجا مطابق حكمت و نظام آفرينش بايستى طفل صورت بندى شود و تعادل اعضاء و جوارح وى در همان محل تكميل گردد و اگر عضوى از اعضاء طفل در آنجا ناقص ماند و تكميل نگرديد پس از متولّد شدن ديگر جبران آن ممكن نخواهد بود و تا آخر عمر ناقص خواهد ماند.

چنين است نسبت دنيا بآخرت كه اين عالم دانى را محل و براى استكمال روح و نفس ناطقه بشر مهيّا گردانيده و در ابتداء تكون وى قوّه و استعدادى كه آن را حكماء (عقل هيولايى) نامند در او گذارده و او را بر اعمالى موظّف گردانيده اگر بدستور رسول باطن: عقل، و رسول ظاهر: شرع، آن استعداد و عقل (هيولايى) او از قوّه بفعل آيد و پس از مجاهده با نفس صاحب عقل بالفعل گرديد آن وقت بكمال انسانيّت و داراى سعادت و مقامات بلند اخروى و لايق قرب جوار احديّت و بفيوضات ربانى فائز خواهد گرديد.

لكن اگر در اين عالم دنيا اين قوّه و استعداد خدا دادگى را تكميل ننمود و رايگان از دست داد در عالم آخرت كه فوق عالم دنيا (و ما حصل) آنست ديگر محلى براى استكمال آن نخواهد بود زيرا وقت و محلى كه جاى استكمال او بود گذشته و آن قوّه را ضايع گردانيده و شايد همين باشد سرّ اينكه فرموده (وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ) مثل اينكه اگر كسى در رحم مادر يك عضوش ناقص مانده و تكميل نگرديده پس از متولد شدن ديگر ممكن نيست درست شود و تكميل گردد زيرا كه عوالم سير بشرى در طول يكديگر است در هر عالمى از                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 69

 عوالم سيرش بايستى طورى استكمال يابد كه تا بآخرين درجه كمالش برسد و جاى بروز و ظهور آن را عالم قيامت و معاد نامند و در هر مرتبه‏اى از مراتب اگر ناقص ماند آن نقص در او باقى خواهد ماند و ديگر علاج پذير نخواهد گرديد.

در مجمع البيان از حسن نقل ميكند كه آيه بالا (رَبَّنا أَخْرِجْنا الخ) آخر كلامى است كه اهل آتش بآن سخن گويند پس از آن شهيقى ميكشند مثل شهيق خر قالَ اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ اهل لغت گفته‏اند اين كلمه را در جايى آرند كه خواهند سگى را بطور خوارى دور كنند اين است كه بطور اهانت باهل جهنّم گويند دور شويد دور شدن سگ و سخن نگوئيد.

اين آيه اشاره بمنتهاى بعد و دورى كفار و مشركين است از حق تعالى و ذلّت و اهانت آنان را ميرساند.

و بقولى معنى آيه چنين ميشود بآنان گويند سخن مگوييد كه سخن شما مسموع نيست و عذاب از شما مرفوع و مدفوع نخواهد گرديد.

إِنَّهُ كانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبادِي يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ بضمير شأن (انّه) و ياء متكلّم (عبادى) نسبت بندگان را بخود داده اشاره بجلالت و عظمت كسانى است از انبياء و مؤمنين كه آن بزرگواران وقتى ميگفتند اى پروردگار ما را بيامرز و بما رحم كن زيرا كه تو بهترين رحم- كننده‏گانى.

فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا اى جماعت كفار شما آنها را باستهزاء و سخريه گرفتيد، و بقولى شما آنها را بكراهت ببندگى خود وادار نموديد و بدون مزد و اجرت بكارهاى خود مشغول گردانيديد، و بقول ديگر كافرين چنين بودند كه وقتى مؤمنين را استهزاء و سخريّه مينمودند با هم ميگفتند نظر كنيد چگونه اينان بطمع ثواب آخرت                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 70

 بزندگانى پست راضى شدند در صورتى كه نه آخرتى پشت سر آنها است و نه ثوابى و اين آيه نظير قوله تعالى است (وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغامَزُونَ).

 (مجمع البيان) حَتَّى أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ تا وقتى كه شما را از ياد من فراموش گردانيدند يعنى اشتغال شما كفار بسخريّه اهل حق چنين ايجاب نمود كه ياد مرا (ياد خدا را) فراموش نموديد و نسبت فراموشى آنان ذكر خدا را بعباد با اينكه فعل آنها نبود باعتبار سببيت است كه مشغول شدن كفار بسخريّه اهل حق سبب شد كه آنها ذكر خدا را فراموش نمودند إِنِّي جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِما صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ چون مؤمنين بر جفاى شما كفار و ملحدين صبر نمودند شما امروز در نهايت ذلّت و خوارى در جهنّم رانده شديد و آنها ببحبوحه رحمت الهى در درجات عالى بهشتى فائز گرديده‏اند.

معلوم ميشود مؤمنين اضافه بر ايمان و تقوايى كه داشتند در اثر صبرى كه بر جفاى كفار و استهزاء آنان مينمودند فيوضات ديگرى نصيب آنها خواهد گرديد قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ- قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ سخنان مفسّرين در توجيه آيه 1- آنان ملتفت بطول مدّت لبث و بقائشان در قبر نميباشند زيرا كه مرده‏اند 2- سؤال از مدّت عمرشان ميشود كه چند مدّت در دنيا عمر نموديد و آنان در پاسخ گويند روزى يا بعضى از روز زيرا كه لبث آنها در آتش باز داشته و آنان را مشغول نموده از حيات دنيايشان و دروغ نميگويند چون اين طور گمان كردند. (حسن) 3- مقصود روزى يا بعضى از روزهاى آخرت است كه پنجاه هزار سال است ابن عباس گفته شدّت عذاب آنها را از مدت لبث و بقائشان در دنيا بازداشته‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 71
فَسْئَلِ الْعادِّينَ كفار گويند از ملائكه بپرسيد زيرا كه آنها محاسب اعمال عباد ميباشند قتاده گفته يعنى از حساب دارندگان بپرسيد چون آنها حساب سال و ماه را داشتند.

قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا لَوْ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ بآنان گويند شما در دنيا يا در عالم برزخ نمانديد مگر اندكى. شايد اشاره باين باشد كه اگر ميدانستيد دنيا فانى است و آخرت باقى سرمدى است خود را ببهاى لذّت حيات اندك بى‏مقدار دنيوى نمى‏فروختيد.

أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ در آن مقام بهمزه استفهام انكارى بآنان خطاب سخط آميز ميرسد كه آيا شما منكرين معاد چنين گمان كرديد كه شما را بيهوده و عبث آفريديم و شما بسوى ما بازگشت نمينمائيد.

اين آيه ارشاد بحكم عقل است كه شما رجوع كنيد بعقل خود و در اين عالم مجلّل و اين كاخ بزرگ آفرينش نظر كنيد و ببينيد چگونه مبدء متعال زمين و آنچه در آن است براى پيدايش و امرار حيات شما آفريده و ماه و خورشيد و ستارگان را براى بقاء نوع بشر مسخّر گردانيده آيا عقل و و جدان شما حكم ميكند كه شما را بيهوده آفريده و بمردن شما فانى ميگرديد و بسوى مبدء آفرينش خودتان بازگشت نمينمائيد البته عقل اباء دارد و تصديق خواهد نمود كه عالم از روى حكمت و مصلحت بزرگى آفريده شده.

فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ بزرگ و بزرگوار است آن خدايى كه بحق و حقيقت مالك عالم ملك و ملكوت است و اله و آفريننده‏اى نيست مگر او و پروردگار عرش كريم بزرگتر از اين است كه كار بيهوده و عبث بنمايد.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏9، ص: 72

 وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ برهان براى اثبات هر مطلبى دو قسم است (لمّى) و (انّى) برهان (لمّى) كه شناختن معلول بعلّت باشد نسبت بحق تعالى براى ممكن محال است زيرا شناختن كنه حق تعالى براى احدى ميسّر نيست زيرا كه حق تعالى خود علت العلل است و علتى براى پيدايش او نيست اين است كه دليل براى اثبات واجب الوجود منحصر ببرهان (انّى) است كه آن از اثر پى بمؤثّر بردن است و چنانچه در صفحات قبل تذكّر داديم وقتى ما ارتباط اجزاء عالم و نظام گيتى را مينگريم و مى‏بينيم ارتباط اجزاء عالم بطورى متّصل و مرتبط بهم گرديده كه يك وحدت تشكيل داده‏اند علم يقينى پديد ميگردد كه مبدء و ناظم آن يك حقيقت وحدانى است و شايد آيه اشاره بهمين مطلب است كه ممكن نيست يك معلول دو علّت داشته باشد و آن اله ديگرى كه شما مشركين او را پرستش مينمائيد هيچ برهانى براى اثبات آن نداريد.

فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ اشاره به اينكه بازگشت كافرين و مشركين بسوى خدا است و حساب و پاداش گفتار و اعمال آنان نيز نزد او است و محقّقا كفار رستگار نخواهند گرديد.

وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ خطاب برسولش نموده كه اى محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلم بگو اى پروردگار من بيامرز گناهان را و بر بندگان رحم كن زيرا كه تو بهترين رحم كنندگان و ارحم الراحمينى،

<قبل