کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
أنبياء: آيات 1 تا112 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

                       

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 230
سورة الانبياء

مكية كلّها و هى مائة و اثنتا عشرة آية كوفىّ و احدى عشر آية فى الباقين‏

 [سوره الأنبياء (21): آيات 1 تا 15]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ (1) ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ (2) لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (3) قالَ رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (4)

بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ (5) ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَ فَهُمْ يُؤْمِنُونَ (6) وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (7) وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ ما كانُوا خالِدِينَ (8) ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَيْناهُمْ وَ مَنْ نَشاءُ وَ أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ (9)

لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (10) وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِينَ (11) فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ (12) لا تَرْكُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى‏ ما أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَ مَساكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ (13) قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ (14)

فَما زالَتْ تِلْكَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِيداً خامِدِينَ (15)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 231

ترجمه آيات‏

سوره انبياء در مكه نازل گرديده و بعدد كوفيان صد و دوازده آيه است و بعدد بصريان و مدنيان صد و يازده آيه، و هزار و يكصد و شصت و هشت كلمه و چهار هزار و هشتصد و نود حرف است. و اختلاف آنها در يك آيه است و آن ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ است كه كوفيان يك آيه بحساب ميآورند.

ابىّ بن كعب از حضرت رسول (ص) روايت كرده كه هر كس سوره انبياء را بخواند خداى تعالى در روز قيامت حساب او را آسان كند و هر پيمبرى كه در قرآن ذكر اسم او شده است بر او سلام كند و با او مصافحه نمايد.

 (ابو الفتوح رازى)

 (بنام ايزد هستى بخش صاحب رحمت عامّ و خاصّ)

نزديك شد وقت محاسبه اعمال مردمان (يعنى قيامت) و آنها در بى‏خبرى از حساب اعراض كنندگانند (1)

براى آنان هيچ پند و اندرز تازه‏اى نيامد مگر اينكه استماع نمودند در حالى كه بعمل بيهوده مشغول ميگردند (2)

و در آن حال ستمكاران پنهانى با هم نجوى ميكنند كه آيا هست اين (محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم) مگر بشرى مثل شما آيا سحر او را مى‏پذيريد و شما مى‏بينيد (3)

پيغمبر (صلى اللَّه عليه و آله و سلّم) در جواب آنها گفت پروردگار من هر گفتارى كه در آسمان و زمين است ميداند و او شنوا و دانا است (4)

بلكه گفتند (اين آيات قرآن) از قبيل خوابهاى پوچ بى‏معنى است كه (بخدا مى‏بندد) بلكه او شاعر است (اگر راست ميگويد) براى                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 232

 ما آيتى مثل آيتهاى (معجزه‏هاى) پيشينيان بياورد (5)

پيش از اين كافرين آنهايى را كه ايمان نياوردند هلاك گردانيديم آيا اهل مكه ايمان خواهند آورد (6)

و پيش از تو نفرستاديم مگر مردان (بزرگى را) كه بآنها وحى فرستاديم و اگر شما نميدانيد برويد از دانشمندان اهل كتاب سؤال كنيد (7)

و قرار نداديم پيغمبران را صاحب جسدى كه غذا نخورد و نميرد (8)

همانا ما بوعده خود وفاء نموديم و آنها و هر كس را خواستيم نجات داديم و مسرفان ستمكار را هلاك گردانيديم (9)

هر آينه حقيقة براى شما امّت كتابى نازل گردانيديم كه در آن شرافت و ذكر شما است آيا چرا در آن تعقّل نميكنيد (10)

و چه بسيار مردم مقتدرى كه در قريه‏ها و شهرها ظالم بودند (و آنها را هلاك گردانيديم) و بعد از آنها جماعت ديگرى را آفريديم (11)

و چون آنها احساس عذاب نمودند از آن ديار رو بفرار گذارند (12)

 (اى ستمكاران) فرار نكنيد برگرديد بخانه‏ها و مسكنهاى خود (و كار خود را اصلاح نمائيد) شايد از شما بازخواست شود (13)

ستم‏كاران گفتند اى واى بر ما كه از ستم‏كاران بوديم (14)

و هميشه گفتار آنان چنين بود يا گردانيم آنها را مثل گياه حصاد شده و مرده شده (15).

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 233

توضيح آيات‏

 (بنام ايزد هستى‏بخش صاحب رحمت عامّ و خاصّ) اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ اقتراب بر وزن افتعال و مأخوذ از قرب است، و اقترب و قرب بيك معنى است مگر اينكه اقترب در نزديكى بليغ‏تر است و شدّت نزديكى را ميرساند و قرب و اقتراب (بمن و الى) متعدّى ميگردد مثل اينكه گفته ميشود (قرب يا اقترب زيد من عمرو) يا (قرب يا اقترب زيد الى عمرو).

و در اينجا مناسب آيه (الى) است يعنى مردم بسوى حساب نزديك شدند و او (وهم) حاليه است يعنى نزديك شدند و حال آنكه غافلند، و معلوم است هر آنى كه از عمر بشر ميگذرد بهمان مقدار بقيامت و بروز حساب نزديك‏تر ميگردد مثل مسافر كه در سيرش بهر قدمى بمكان مقصودش نزديك‏تر ميشود.

مقصود از ناس شايد جنس باشد كه شامل تمام افراد بشر بشود، و ممكن است خصوص كفار مراد باشد بقرينه آخر آيه (وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ) زيرا كه كفار غافلند نه مؤمنين.

سخنان مفسرين در توجيه آيه‏

اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ يعنى وقت حساب آنها در قيامت نزديك شد و اين آيه نظير قوله تعالى است اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ يعنى وقت حساب و سؤال از آنها نزديك شد كه آيا در مقابل نعم او شكرگزارى نمودند و آيا اوامر او را امتثال نمودند و از نواهى او اجتناب كردند يا نه، و وصف قيامت بقرب و نزديكى براى اين است كه قيامت آمدنى است و هر چه آمدنى است نزديك است، و براى اينكه يكى از شرائط ساعت قيامت مبعوث شدن رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است چنانچه فرموده‏

 (انا و الساعة كهاتين)

و اشاره بانگشت ابهام و وسطى نمود و نيز زمان بسبب آنچه گذشته، نزديك ميگردد و آنچه مانده كم ميشود پس باقى مانده نسبت                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 234

 بگذشته كم ميگردد وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ يعنى آنها در غفلتند (معرضون) از تفكّر در آن اعراض ميكنند. (خلاصه از مجمع البيان) 2- بقول بليغ‏تر (كلّ هو آت آت) هر چه آمدنى است خواهد آمد، از قيس بن ساعده كه سالها پيش از ولادت حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلّم بوده چنين نقل ميكنند كه در بازار عكاظ بر شترى نشسته بود و مردم را موعظه مينمود و ميگفت اى مردم كسى كه زندگى كند ميميرد و كسى كه مرد فوت ميگردد و هر چه آمدنى است خواهد آمد.

3- مقصود از (حسابهم) محاسبه اعمال آنها است كه خداى تعالى در قيامت بحساب اعمال مردم ميرسد نه اينكه روز قيامت بنحو مجاز يا بتقدير زمان باشد چنانچه بعضى توجيه كرده‏اند و گفته‏اند كه زمان در قرب و بعد اصل است و قرب و بعد نسبت بحوادثى است كه واقع در زمان است زيرا كه غرض در اين مقام تذكر بنفس حساب است كه متعلّق باعمال مردم است زيرا كه مردم مسئول از اعمالشان ميباشند پس در حكمت الهى واجب است كه مردم را متذكر گرداند بر آنچه از آنها سؤال ميشود و بر مردم واجب است كه جدا استماع نمايند و عمل كنند نه بلهو و لعب مشغول گردند، آرى اگر موضوع كلام بيان اهوال قيامت و آنچه براى مجرمين آماده شده است ميباشد مناسب چنين بود كه تعبير شود بروز حساب يا زمان در تقدير گرفت. (تفسير الميزان) 4- توجيه ديگر كه بنظر صحيح‏تر مينمايد اين است كه گفته شود اگر چه قرب و اقتراب بمعنى قلّت زمان يا قلّت مسافت است لكن چون (اقترب) مخصوصا وقتى كه به (لام) متعدّى گرديد دلالت بر منتهاى نزديكى دارد و منتهاى نزديكى شيئى بشيئى ديگر وقتى است كه با هم در زمان مرتبط باشند مثل علّت تامّه با معلول كه معلول و لو رتبة متأخر از علت است لكن فاصله زمانى بين آنها نيست اين است كه در اينجا ممكن است گفته شود كه چون حساب متفرع بر عمل است و نيز علم خدا محيط بزمان و زمانيات است اين آيه ميخواهد افراد
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 235

 بشر را متذكر گرداند كه گمان نكنيد حساب شما در زمان طولانى بعدا كشيده ميشود و بدانيد كه حساب شما با عملتان توأم انجام ميگيرد و شما خبر نداريد و در لعب و بازيچه روزگار خود را ميگذرانيد و اين منتهى درجه تهديد بشر است كه بوى تذكر ميدهد وقتى كه حساب كشيده شد پاداش آن نيز تعيين ميگردد و آيه نظير قوله تعالى است إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَراهُ قَرِيباً و نيز جاى ديگر يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ.

آرى چنانچه در جاى خود مبرهن گرديد، زمان و مكان امر اعتبارى است و نسبت بحادثات زمانى و متجدّدات مثل ماضى و استقبال و حال اعتبار ميگردد نه نسبت بآنكسى كه ساحت قدسش منزّه از تغير و تبديل است پس گذشته و حال و آينده در احاطه علم حضورى او آنى مينمايد و همان طورى كه خود را معرّفى نموده (بسريع الحساب) خودش حساب بندگان را باسرع وقت خواهد كشيد و چون محاسب خدا است و علم او محيط بزمان و زمانيات است حساب مردم متفرع بر عمل آنان است و قيامت جاى پاداش و جزاى عمل است نه حساب آن.

ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ ظاهرا مقصود از ذكر قرآن است (محدث) صفت ذكر است و اشاره است به اينكه آيات قرآن بتدريج و تازه بتازه بر نبىّ اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم نازل گرديده و شايد مقصود از (محدث) تمام قرآن باشد و قرآن چون در زمان واقع گرديده اين است كه از حيث حروف و كلماتش زمانى و حادث است نه قديم.

و ممكن است گفته شود نزاعى كه بين معتزله و اشاعره دائر است در حدوث و قدم قرآن كه اشاعره قرآن را قديم ميدانند و معتزله قرآن را حادث ميشمارند، نزاعشان لفظى است نه معنوى، چگونه ممكن است گفته شود حروف و تركيب كلمات كه امر وضعى اعتبارى است قديم باشد، و شايد مقصود اشاعره از قدم قرآن حقيقت قرآن و معنويت آن و آن جهتى است كه بآن جهت آن را كلام اللَّه نامند و حروف و كلمات دلالت وضعى دارد بر حقيقت قرآن كه‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 236

 نسبت بخدا ميدهيم اين است كه بحث در قدم و حدوث قرآن از جهت اينكه كلام اللَّه است بى‏معنى است زيرا كه از جهت حروف و كلماتش شكّى نيست كه حادث است و در زمان واقع شده لكن از حيث اينكه كلام اللَّه است و يكى از اوصاف جلال بشمار ميرود قديم است.

فخر رازى در تفسير كبير بعد از بيان آيه چنين گفته معتزله بر حدوث قرآن باين آيه تمسّك نموده‏اند و گفته‏اند چون قرآن ذكر است و ذكر محدث است پس قرآن حادث است، و در بيان اينكه قرآن ذكر است آياتى ميآورند مثل قوله تعالى در وصف قرآن إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ و قوله تعالى إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ و بيان اينكه ذكر حادث است قوله تعالى است در همين آيه ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ و از اين دو مقدمه كه نصّ در حدوث قرآن است نتيجه گرفته‏اند كه قرآن محدث است يعنى حادث است نه قديم.

پس از آن دو وجه در جواب معتزله گفته: اول- قوله هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ مقصود از ذكر تركيب شده از حروف و اصوات است و راجع بحروف و اصوات در حدوث آن نزاعى نيست بلكه حدوث آن بديهى است و محل نزاع قديم بودن كلام اللَّه است بمعنى ديگر.

دوم- قوله تعالى ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ دلالت ندارد بر حدوث هر چيزى كه ذكر باشد بلكه دلالت دارد بر ذكرى كه حادث باشد نظير قول قائل كه گويد (در اين شهر داخل نميشود مردى كه فاضل باشد مگر اينكه آن را دشمن ميدارند) اين بيان ايجاب نميكند كه هر مردى بايد فاضل باشد، بلكه دلالت دارد بر اينكه در بين مردها مردى هست كه فاضل باشد وقتى اين طور است آيه دلالت ندارد مگر بر اينكه بعضى از ذكر حادث است و نظم كلام چنين ميشود كه قرآن ذكر است و بعضى از ذكر محدث است. (پايان)                      
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 237

 لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ سرّ و خفىّ مقابل اعلان و اظهار است، و نجوى مبالغه در كتمان گفتار است و آيه مقول قول كافرين و آنهايى است كه بنفس خود ستم نموده‏اند، و او (اسرّوا) علامت جمع است يعنى كفار غيظ و حسد باطنى خود را پوشيده داشتند و دنيا و امور طبيعى غريزه انسانيت آنان را گرفته و آيات قرآن را ميشنوند و دلشان مشغول چيز ديگرى است، و بنجوى و مخفيانه با هم سخن ميگفتند كه آيا اين شخص كه ادعاى پيمبرى ميكند بشرى نيست مثل شما، مقصودشان چنين بوده كه وقتى مى‏بينيم كه در تمام لوازم بشريت مثل ما است چگونه او را بر خود امتياز دهيم و مطيع فرمان او گرديم، لكن آن جهّال بيخرد جسم او را نگريستند و از آن گوهر گرانبها و آن روح قدسى الهى كه در باطن او مخفى بود اطّلاعى نداشتند اين بود كه معجزات پيمبران را حمل بر سحر ميكردند، و چون ميديدند آيات قرآنى از درجه فهم آنها خارج است با هم ميگفتند آيا محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم سحر كرده كه اين آيات را اين طور بنظر ميآورد و نسبت بخدا ميدهد.

قالَ رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (قال) مقول قول رسول (ص) است كه در ردّ سخن آنان علم بصدق و كذب خود را نسبت بخدا ميدهد كه خدا ميداند سخن هر گوينده‏اى كه در آسمان و زمين است زيرا كه او سميع است هر صدا و صوتى و هر گفتار و كلامى را چه ظاهر و جلىّ باشد و چه مخفى و پنهان او ميشنود و علم ازلى او بتمام موجودات احاطه دارد شما سخنهاى نارواى خود را چه ظاهر گردانيد و چه مخفى گردانيد او مطّلع بر آن است.

بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ (بل) در هر سه جمله اضراب است، اول گفتند سخنان او سحر است بعد از آن اعراض نموده و گفتند كه سحر نيست بلكه كلمات پريشان بى‏معنى مثل خوابهاى
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 238

 پراكنده است كه حقيقت ندارد.

 (اضغاث) جمع ضغث است و آن دسته حشيشى از گياه تر و خشكى را گويند كه بهم بسته باشند و استعاره از خوابهاى مختلف كاذبه است، باز ثانيا كفار از اين نسبت نيز اعراض كردند و گفتند خودش اين آيات را بهم بافته و بخدا نسبت ميدهد باز از اين نسبت هم اعراض كردند و گفتند نه اينطور نيست نه سحر است و نه اضغاث احلام بلكه اين آدمى است شاعر اگر راست ميگويد و رسول خدا است معجزه و آيتى براى ما بياورد همان طورى كه پيمبران پيشينيان آوردند مثل معجزات حضرت موسى (ع) از يد بيضاء و عصا و غير آن، و عيسى (ع) از مرده زنده كردن و كور و عليل را شفاء دادن و امثال آن معجزات را ظاهر گرداند تا ما ايمان آوريم.

ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَ فَهُمْ يُؤْمِنُونَ آيه پاسخ اعتراض كفار است كه ميگفتند چرا مثل پيمبران پيشينيان معجزه نميآورد (أفهم) همزه استفهام انكارى است و در مقام ردّ آنها است كه آيا اگر معجزه‏اى مثل معجزات پيمبران ميآورد اهل مكه ايمان ميآوردند يعنى اينها ايمان نميآورند همين طورى كه پيشينيان با آيات مقترحه از پيمبران ايمان نياوردند و عذاب براى آنها نازل گرديد و همه هلاك گرديدند بلكه چون مشركين اهل مكه كبر و نخوت آنان زيادتر از مردمان پيش است بمعجزات مقترحه ايمان نخواهند آورد و آن معجزات هلاكت آنها را ايجاب ميكند و فعلا اراده حق تعالى بهلاكت آنان تعلّق نگرفته و شاهد اين آيه آياتى است كه در سوره (مائده) آنجا كه حواريين از حضرت عيسى (ع) مائده و طعام آسمانى درخواست نمودند و گفتند مقصود ما اين است كه بخوريم و قلبمان مطمئن بايمان گردد، وقتى عيسى (ع) طلب مائده ميكند و گويد رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عِيداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا الخ قالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ سوره مائده آيه 115 و 116. خلاصه وقتى حواريين كه از خواص عيسى بودند طلب معجزه نمودند خطاب رسيد كه اگر چنين معجزه‏اى براى آنها ظاهر گرديده و آنان كافر گرديدند عذابى بآنها
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 239

 ميكنيم كه باحدى نكرده باشيم، از اينجا معلوم ميشود عذابى كه در امت پيمبران پيش وارد ميگشته پس از اظهار معجزات و اتمام حجت مستحق ميگرديدند و چون نبى خاتم (ص) (رحمة للعالمين) بود نبايد در زمان او عذاب استيصالى بر امتش وارد گردد اين بود كه چنين معجزاتى بدست مباركش جارى نگردانيد.

وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ حفص كه يكى از قراء است (نوحى) بصيغه متكلم قرائت نموده يعنى وحى فرستاديم و باقى قرّاء (يوحى) بصيغه مجهول خوانده‏اند، ظاهرا آيه پاسخ اعتراضات كفار است كه گفتند هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ چرا حق تعالى براى ارشاد مردم ملكى نفرستاده، در ردّ آنها فرموده ما قبلا براى هدايت خلق نفرستاديم مگر مردانى را كه بآنها وحى فرستاديم شما اگر نميدانيد سؤال كنيد از اهل ذكر.

 (سخنان مفسرين در اينكه مقصود از اهل ذكر كيانند)

1- از على عليه السّلام روايت شده كه فرمود مائيم اهل ذكر. و از ابى جعفر امام محمد باقر (ع) نيز همين طور نقل كرده‏اند. و مؤيّد اين توجيه اين است كه خداى تعالى پيمبرش را (بذكرا رسولا) ناميده. و بقولى اهل ذكر اهل تورات و انجيل ميباشند. (حسن و قتاده) و بقول ديگر مقصود اهل علمند آنهايى كه از امم گذشته خبر ميدهند.

و بقول ديگر اهل ذكر اهل قرآنند زيرا كه قرآن را ذكر ناميده.

ابن زيد (مجمع البيان) آرى ظاهرا مقصود از ذكر قرآن است و اهل ذكر اهل قرآنند و اهل قرآن كسانى ميباشند كه عارف بقرآنند و آيه اطلاق دارد مخصوص بزمان خود رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم نيست زمانهاى بعد را نيز شامل ميگردد و ما حصل آيه چنين ميشود كه به (فاسئلوا) امر فرموده كه آنچه را نميدانند رجوع كنند بعارفين بقرآن و آنها نيستند مگر ائمه طاهرين عليهم السّلام كه اهل قرآن و مفسّر                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 240

 و مبيّن آن ميباشند.

وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ ما كانُوا خالِدِينَ ميگفتند اين رسول مثل ما غذا ميخورد، خواب ميرود و در تمام شئونات بشرى مثل ما است بر ما چه امتيازى دارد، آيه در پاسخ آنها است و گويا فرموده چون بايستى رسول از جنس بشر باشد كه بشود با شما آميزش نمايد اين است كه بايد جسم باشد و هر جسم متحركى محتاج بغذاء است و نيز هيچ جسمى پايدار نماند و البته ميميرد، پس رسول هم غذا ميخورد و هم خواهد مرد.

ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَيْناهُمْ وَ مَنْ نَشاءُ وَ أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ (صدق) دو مفعول ميگيرد مثل (صدقته الحديث) و شايد آيه اشاره باين باشد كه همين طورى كه پيغمبران پيش از اين زمان را مظفر نموديم و آنها را با مؤمنين بآنها نجات داديم و تكذيب كنندگان بآنها را هلاك كرديم، با مشركين مكه نيز چنين خواهيم نمود و اين آيه تخويف است براى كفار مكه يا اينكه مقصود اين باشد كه ما مشركين اهل مكه را از عذاب آسمانى نگاه داشتيم و آن وعده‏اى كه بظفر و فتح مؤمنين و نجات آنان از دشمن و هلاكت كافرين داده‏ايم واقع ميگردانيم و آنان كه در خطاء و فساد اسراف نمودند هلاك گردانيديم.

لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ‏

سخنان مفسرين در توجيه آيه‏

1- حق تعالى در مقام امتنان بر اين امت مرحومه آنان را گرامى داشته و براى آنها كتابى (قرآن) را فرستاده كه در آن ذكر شما يعنى شرف شما است و در مواردى ذكر بمعنى شرف آمده قوله تعالى وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ.

2- (فيه ذكركم) يعنى در اين كتاب آنچه را كه بآن محتاجيد از كارهاى دينى بيان نموده. (حسن) 3- (فيه ذكركم) يعنى تذكر ميدهد آنچه را براى شما فائده مى‏بخشد از محاسن اخلاق و خوبى اعمال.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 241

 (أَ فَلا تَعْقِلُونَ) همزه استفهام در مقام سرزنش است كه چرا در اين كتاب مقدّس كه شرافت و فضيلت و دستور العمل زندگانى شما در آن است فكر نميكنيد و تعقل و تدبر در آيات معجزنماى آن نداريد.

وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِينَ (تا قوله) خامِدِينَ (كم) عبارت از عدد است و دلالت بر كثرت دارد و استعمال ميشود در استفهام و نيز در خبر دادن از چيزى و اگر استعمال در خبر شد گاهى (من) داخل اسم بعد از آن ميشود مثل همين آيه. (قاله الراغب) اين آيه بيان ميكند نكبت حال كفار و عذابهايى كه در اثر كفر و جحود و مخالفت پيمبران دامن‏گير آنان شده يعنى چه بسيار از قريه‏ها و ده‏ها كه اهل آن را هلاك گردانيديم و پس از آنها جماعت ديگرى را ايجاد نموديم و وقتى اهل آن قريه حسّ عذاب نمودند.

إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ (اذا) مفاجات است وقتى آنان از آن عذاب ناگهانى گريختند بطور توبيخ و سرزنش گويا بآنان گفته ميشود نگريزيد و فرار نكنيد برگرديد بخانه‏ها و مسكنهايى كه در آن متنعم بوديد (لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ) شايد مورد سؤال واقع گرديد مفسرين در شأن نزول آيه گفته‏اند اين آيات در باره اهل حصور وارد گرديده و آن دهى است در يمن و اهل آن عرب بودند خداى تعالى پيمبرى براى آنها فرستاد او را تكذيب نمودند و كشتند حق تعالى بخت نصر را بر آنان گماشت و آنها را كشت و خانه‏هاى آنان را خراب كرد و مالشان را بغارت برد و زن و فرزندانشان را اسير گردانيد وقتى چنين ديدند پشيمان گشته و پشيمانى ديگر سودى نداشت رو بفرار گذاردند وقتى گريختند فرشتگان بطور استهزاء بآنان گفتند:

لا تَرْكُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى‏ ما أُتْرِفْتُمْ فِيهِ                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 242

 آن وقت بگناه خود معترف گرديدند و گفتند يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ ما ستمكار بوديم و بر خود و بر خلق ستم نموديم.

فَما زالَتْ تِلْكَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِيداً خامِدِينَ و هميشه گفتار آنها چنين بود تا آنها را از دم شمشير هلاك گردانيديم و آنان چون گياه درو گرديده هلاك شدند و عذاب آنها را تشبيه نمود بحصاد زرع و خمود آتش يعنى مثل زرع تر و تازه ايستاده بودند تيغ عذاب ما آنان را درو نمود فروزنده و سوزنده بودند چون آتش خشم ما آنها را فرو گرفت خاموش شدند. (تفسير ابو الفتوح رازى)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 243

 [سوره الأنبياء (21): آيات 16 تا 30]

وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ (16) لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فاعِلِينَ (17) بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ (18) وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَنْ عِنْدَهُ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ (19) يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ (20)

أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنْشِرُونَ (21) لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ (22) لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ (23) أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ (24) وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُونِ (25)

وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ (26) لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ (27) يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضى‏ وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ (28) وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ (29) أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ (30)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 244

 (ترجمه)

ما آسمان و زمين و آنچه بين آنها است ببازيچه نيافريديم (16)

و اگر ميخواستيم عالم را ببازيچه و لهو بگيريم هر آينه از نزد خودمان ميگرفتيم و خودمان چنين ميكرديم (17)

بلكه حق را (غالب) ميگردانيم بر باطل (و حق) باطل را ميكشند و ناچيز ميگرداند و واى بر شما از آنچه وصف ميكنيد (و نسبت) ميدهيد (18)

و براى خدا (و ملك او است) آنچه در آسمانها و در زمين است و كسانى كه نزد اويند از عبادت و بندگى تكبر نميكنند و وامانده نشوند (19)

شب و روز تسبيح گويند و سست نشوند (20)

آيا از زمين خدايانى گرفتند كه آنان زنده كننده مردگانند (21)

اگر در (آسمان و زمين) جز خدا خدايانى بود آسمان و زمين فاسد و تباه ميگرديد همانا منزه است خدا كه پروردگار عرش است از آنچه آنها وصف ميكنند (22)

از او از آنچه ميكند بازخواست نميشود و از آنها بازخواست ميشود (23)

آيا اينها غير از خدا خدايانى گرفتند اى محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم باينان بگو برهان خود را بياوريد اين قرآن ذكر من و كسى است كه با من است و ذكر كسانى است كه پيش از من بودند بلكه بيشتر (اين كفار) عالم بحق نيستند اين است كه آنها از حق اعراض ميكنند (24)

و ما پيش از تو رسولى نفرستاديم مگر اينكه بسوى او وحى نموديم به اينكه الهى نيست مگر من پس مرا عبادت كنيد (25)

و كافرين گفتند خداى رحمن داراى فرزند است خدا منزه است و چنين نيست بلكه (آنهايى را كه مشركين) فرزند مينامند بندگان گرامى ميباشند (26)

كه بگفتار بر او سبقت نميگيرند و بفرمان او عمل ميكنند (27)

ميداند خدا آنچه را كه پيش كرده‏اند و آنچه را كه بعد از اين ميكنند و آنها شفاعت نميكنند براى كسى مگر آن كسى كه خدا بپسندد و آنها از خوف
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 245

 قهر خدا هراسانند (28)

و كسى كه از آنها بگويد كه بحقيقت منم خداى عالم غير از خداى بحق ما او را بآتش جهنم مجازات خواهيم نمود اين چنين ستمكاران را پاداش خواهيم نمود (29)

آيا كسانى كه كافر شدند نديدند كه آسمانها و زمين بسته بودند ما آنها را از هم شكافتيم و از آب هر چيزى را زنده قرار داديم آيا چرا ايمان نميآورند (30).

توضيح آيات‏

وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ ظاهرا آيه مربوط بآيات اول سوره است و شايد اشاره باشد به اينكه آفرينش آسمان و زمين و آنچه بين آنها است بيهوده و بازيچه تنظيم نشده است بلكه مقصد بزرگى در نظر است و آن وجود انسان است و تعديل و توازن اعمال او و تعيين آن موقوف بحساب است و اعمال بشر بطور شايستگى كه مثمر ثمر نيكو باشد منظم نميگردد مگر بتبليغ رسول و احكام و دستورات الهى بلكه غايت وجود انسان چنين است كه از اين عالم فانى رجوع كند بعالم باقى و بسوى پروردگار خود و پس از حساب عادلانه بپاداش اعمالش برسد (ان كان خيرا فخيرا و ان كان شرا فشرا).

لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فاعِلِينَ در معنى لهو و لعب گويند آن عمل خيالى و موهومى نامنظمى است كه غايت و فائده صحيحى بر آن مترتب نگردد مثل بازى كودكان كه اثرى بر آن مترتب نميگردد مگر مفهوم خيالى.

شايد مقصود چنين باشد كه چون عمل و فعل در عالم بدون اراده و خواست الهى واقع نخواهد گرديد اگر اراده ميكرديم عمل لهو و بى‏فائده‏اى در عالم واقع گردد آنهم بدست قدرت ما انجام ميگرفت و ما كننده آن بوديم.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 246
بعضى از مفسرين گويند مقصود از لهو زن و فرزند است و آن ردّ است بر قول كسانى كه براى خدا زن و اولاد قائل شده‏اند، و بقولى ديگر (من لدنّا) يعنى از ملائكه نه از بشر چنانچه مسيحيان عيسى (ع) را پسر خدا نامند.

بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ (بل) اضراب است يعنى چنين نيست كه مشركين گمان كرده‏اند كه آفرينش آسمان و زمين بيهوده و بطور لهب و لعب انجام گرفته باشد بلكه حكمت الهى قاهر و غالب بر باطل گرديده و باطل را نابود ميگرداند.

 (القذف) انداختن چيزى است از دور بصلابت، و (دمغ) شكستن مغز كله است بطورى كه دماغ شكافته و پرده آن پاره شود و منجر بفناء روح گردد و استعاره و مبالغه در اين است كه حق را بر باطل غالب گردانيم جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً حق باطل را فانى و مضمحل ميگرداند.

حق و باطل مقابل و نقيض يكديگرند حق امر ثابت و باطل مقابل حق غير ثابت را گويند كه پايدار نباشد مثل آب و (سراب) كه تشنه آن را آب پندارد و بسوى آن روان گردد حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً.

خلاصه اين سه آيه مترتب بر هم است، آيه اول ببشر تذكر ميدهد كه خداى جليل آسمان و زمين و آنچه در آنها است بيهوده و بطور لهو و بازيچه خلقت ننموده بلكه غايت و فائده بزرگى در آفرينش آنها ميباشد.

آيه دوم اشاره به اينكه بايست بدانيد كه آفريننده و خالقى جز ذات احديت نيست اگر بفرض محال عمل لهو و بازيچه‏اى در تمام عالم واقع گردد آن نيز از طرف حق تعالى واقع گرديده.

و بآيه سوم اعراض نموده كه چنين نيست كه كار لغو و بيهوده‏اى در عالم واقع گردد زيرا كه علم بصلاح و حكمت ازلى و نيز قهر الهى چنان غالب و قاهر بر باطل است كه باطل را يكسره مضمحل و نابود ميگرداند و عمل لغو و بيهوده‏كارى در ساحت قدس مربّى عالم عرض اندام ندارد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 247

 وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ (ما) در (ممّا) يا مصدريه يا موصوفه يا موصوله است و جمله در موضع حال است، گويند (ويل) كلمه حسرت و ندامت است وقتى كه كفار عذاب را معاينه مينمايند متأسف و حسرت‏زده ميگردند. و بقولى (ويل) چاهى است در ته جهنم و جاى كفار و مشركين است كه نسبت ناروا بخدا و رسولش ميدهند.

وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَنْ عِنْدَهُ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ، يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ پس از اظهار عظمت خلقت و الوهيت خود و ردّ قول منكرين معاد در مقام اظهار حكمت آفرينش آسمان و زمين برآمده و چنين اظهار مينمايد كه خلقت آسمان و زمين براى عبادت و عبوديت است چنانچه در سوره الذاريات آيه 56، فرموده وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ وقتى كه اين آيه و آيه بعد را با آيه اول وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ جمع نموديم دو مطلب بزرگ ميتوان از آن استفاده نمود.

اول- اينكه آسمان و زمين و تمام موجودات ملك حق تعالى و در تحت تصرف و استيلاى او ميباشند جز ذات متعال حقيقة احدى مالك چيزى نيست.

دوم- اينكه خلقت آسمان و زمين غايت و فائده بزرگى در بردارد و آن شناختن او است بالوهيت و معبوديت و عبادت نمودن او است.

سوم- اينكه در آيه تذكر ميدهد كه موجودات آسمانى و كسانى كه مقام عنديت دارند هميشه در شب و روز مشغول تسبيح و عبادتند و از عبادت و بندگى ملول و خسته نميگردند.

أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنْشِرُونَ (ام) منقطعه متضمن استفهام و اضراب از كلام اول است و ظاهرا مرجع ضمير جمع (اتّخذوا) مشركين و بت‏پرستانند يعنى آيا مشركين از زمين خدايان باطل را فرا گرفتند و آنها زنده كننده مردگانند اگر چه بت‏پرستان                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 248

 چنين معتقد نبودند كه بتها مرده‏ها را ميتوانند زنده كنند لكن لازمه الوهيت چنين است زيرا كسى لايق پرستش است كه مقتدر باشد، هم حيات ببخشد و هم بميراند و هم زنده كند.

لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا به (لو) امتناعى تعدّد اله را ممتنع ميگرداند زيرا كه تعدّد (اله) ملازم با فساد آسمان و زمين است و چون مى‏بينيم كه آسمان و زمين تباه و فاسد نشده معلوم ميشود كه (اله) آن يكى است.

و وجه ملازمه كه چگونه تعدّد (اله) موجب فساد عالم ميگردد ظاهرا در اينجا آيه بوضوح آن باقى گذاشته زيرا كه اگر فرض كنيم در عالم خدايانى باشند البته تعدّد آنها ايجاب ميكند تباين حقيقت آنها را ذاتا و صفتا و اختلاف حقيقت آنها سبب آراء و تدبير آنان در نظام عالم ميگردد و چون مى‏بينيم كه عالم مرتّب و منظّم است و هر چيزى بجاى خود قرار گرفته علم يقينى پديد ميگردد كه (اله) و ناظم و مدبّر عالم يكى است اينست كه در اينجا دليل تمانع ميآيد و بناى متكلمين در اثبات وحدت و بطلان تعدد (اله) بر آن است و بيان آن چنين است.

كه اگر فرض كنيم دو خدا در امر عالم دخالت داشته باشند چنانچه ظاهرا مشركين تعدد اله را راجع به تدبير امور عالم ميگفتند نه اينكه مبدء و واجب الوجود را متعدد بدانند بدليل اينكه ميگفتند هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ اينها را واسطه ميدانستند و سياق آيه بر ردّ مشركين است، و بنا بر تعدد (اله) و مدبّر عالم گوئيم اين دو خدا يا هر دو قادر و عالم و قوى مى‏باشند يا يكى قوى و ديگرى ضعيف يا هر دو ضعيفند، بنا بر اينكه هر دو ضعيف باشند و هيچ يك بتنهايى قدرت بر ايجاد و اعدام نداشته باشد هيچكدام لائق الوهيت و خدايى نمى‏باشند. و اگر يكى ضعيف و ديگرى قوى، البته ضعيف تحت استيلاء و اراده قوى قرار گرفته و لايق پرستش نيست، و اگر هر دو قوى و نيرومند باشند باراده يكى از آنها
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 249

 عالم موجود و منظّم ميگردد و اراده ديگرى لغو و بى‏ثمر ميشود مگر اينكه ضدّ آن را اراده نمايد مثل اينكه اگر يكى اراده كند حيات چيزى را و ديگرى موت آن را بخواهد اجتماع ضدّين يا نقيضين را ايجاب مينمايد و اجتماع ضدّين و نقيضين از محالات عقليه بشمار ميرود، و اگر اراده هيچكدام حاصل نگردد ارتفاع نقيضين لازم آيد كه آن نيز محال است، اين است معنى (لفسدتا) كه اگر (اله) زيادتر از يكى بود عالم تباه ميگرديد، و نيز اگر بفرض خدايان در اراده موافق باشند چندين قدرت بيك مقدور تعلّق ميگيرد و تعدد علت بر معلول واحد از محالات عقليه بشمار ميرود و اگر مخالفت نمايند عالم فاسد ميگردد.

فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ ذات متعال اول خود را تبرئه و تنزيه مينمايد از آنچه مشركين از شريك و نظير و معاون باو نسبت ميدهند و در ثانى خود را ببزرگترين اوصاف جمال ربوبيت معرّفى مى‏نمايد و ستايش مى‏نمايد كه پروردگار و مربّى عرش عظيم است.

در اين آيه هم تنزيه است و هم تحميد، اول تنزيه و تخليه از آن چيزى است كه باو نسبت ميدهند از شريك و نظير، دوم تحليه و محلّى بودن ذات اقدس است بصفت ربوبيت، و شايد اختصاص بعرش كه احاطه را مى‏رساند اشاره بفيض منبسط و رحمت رحمانى او باشد كه بهمه موجودات احاطه نموده.

لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ مرجع ضمير (هم) شايد آلهه باشد و ممكن است افراد بشر باشند و ميشود بشر و آلهه همه باشند.

عظمت و بزرگى خداوندى مانع از اين است كه مورد سؤال مخلوق ضعيف واقع گردد، و نيز چون معلوم و معين است كه افعال او تعالى معلل باغراض زائد بر ذاتش نيست اين است كه در مورد سؤال واقع نميگردد، لكن چون ممكن و مخلوق چنين نيست و افعالش زائد بر ذات وى است بايستى در مورد سؤال واقع گردد و گفته شود (لم فعلت) براى چه كردى و نيز چون حق تعالى حكيم است                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 250

 و افعال حكيم مطابق حكمت و نظام عالم واقع است ديگر جاى سؤال نيست.

أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ اين دليل ديگرى است بر اثبات منفرد بودن ذات الهى در الوهيت و تدبير امر عالم، و چون تعدّد اله و مبدء از بديهات و ضروريات نيست اين است كه اثبات آن محتاج بدليل است و دليل بر وجود صانع كه آثار شاهد بر آنست فقط ثابت ميگرداند كه عالم را خدايى است عالم و قادر و حكيم و مشركين كه تعدّد آلهه ميگويند بايستى دليل ديگرى بر اثبات مدّعاى خود بياورند و چون دليلى بر اثبات مدّعاى خود ندارند مدّعاى آنها باطل است.

          (در دو جهان قادر و يكتا تويى             چون قدمت بانك بر ابلق زند

         جز تو كه يا رداء كه انا الحق زند).

هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ (هذا) شايد اشاره باشد بكتابهاى آسمانى و مقصود از آنچه با من است قرآن باشد (وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلِي) باقى كتب آسمانى مثل تورات و انجيل و زبور و غير آنها كه در تمام كتابهاى منزل خداى تعالى را بوحدت و يگانگى و بتمام اوصاف جلال و جمال و عظمت و كبريايى ستوده و يادآورى نموده لكن چون اكثر مشركين و كافرين در اثر فرو رفتن در جهل و نادانى حق و باطل را از هم تميز نميدهند اين است كه از حق و حقيقت اعراض ميكنند.

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ اين آيه بيان آيه بالا است و حق تعالى به پيمبرش خبر ميدهد كه پيمبر و رسولى ما نفرستاديم مگر اينكه باو دو چيز وحى نموديم و بوى آزموديم اول اله و آفريننده‏اى نيست مگر همان خداى واحد يكتا، دوم بايستى عبادت و عبوديت را مخصوص باو گردانيد و ظاهرا اين همان ذكرى است كه در آيه بالا رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم اشاره بآن نموده و فرموده اين ذكر يعنى كلمه توحيد آن طورى كه خداى تعالى بمن و پيمبران پيش آموخته چون كفار بحقيقت آن طورى‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 251
كه بايد آگاه باشند نيستند اينست كه از آن اعراض مينمايند.

وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ اين آيه مقول قول مشركين است كه ملائكه را بنات اللَّه ميگفتند يا عيسويان و يهوديان عيسى و عزير را پسر خدا مى‏ناميدند و اولاد خدا ميدانستند، حق تعالى منزّه و مبرّا از آنست كه اولاد بگيرد بلكه ملائكه و آنچه را كه نسبت بخدا ميدهند مثل حضرت عيسى (ع) آنان بندگانى ميباشند كه از طريق عبادت و بندگى نزد خدا گرامى و ارجمند گرديده‏اند و چون مشركين بگمان اينكه اينها مقرّب عند اللَّه ميباشند آنان را شفيع خود ميدانستند آيه عقيده سخيف آنها را ردّ ميكند كه آنها بدلخواه خود چيزى نميگويند و بآنچه مأمورند عمل ميكنند، مفسرين در شأن نزول آيه گفته‏اند كه آيه در ردّ عقيده سخيف خزاعه و جماعتى از مشركين وارد شده كه آنان ملائكه را بنات اللَّه دختران خدا ميگفتند لكن آيه اطلاق دارد و مورد مخصص نميشود.

لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ گمان نكنيد كه آن بزرگواران بر خدا پيشى گيرند و پيش از آنكه فرمان الهى جارى گردد بدلخواه خود سخنى يا درخواستى نمايند چنانچه در باره بنده خاص و رسول خود محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم فرموده ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى‏ چنينند پيمبران و ملائكه مقرّبين كه مطيع امر الهند و خودشان و اراده آنها فانى در وجود و اراده حق تعالى است.

يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‏ وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ و بعض ديگر از اوصاف (عباد مكرمون) اين است كه خدا عمل و رويّه آنان را ميداند و علم او بتمام حالات آنها از آنچه جلو آنها يا عقب آنها است احاطه دارد و ميداند كه آنان شفاعت نميكنند مگر كسى را كه خدا راضى باشد بشفاعتشان و آنها از عظمت و هيبت الهى لرزان و ترسناكند، و اين آيه دوم مربوط بهمان آيه بالا است كه بايد مشركين كه اينها را پرستش ميكنند باميد اينكه شفيع                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 252

 آنها گردند بدانند كه آن بندگان مقرّب بدون اذن شفاعت نخواهند نمود قوله تعالى مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ.

وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ و چون ظاهرا مرجع ضمير (منهم) همان عباد مكرمون ميباشند كه در آيه بالا نام برده شد خواه ملائكه باشند چنانچه بعضى گفته‏اند يا مطلق باشد نظر باطلاق آيه و لو آنكه مسلّما خدا ميداند كه ملائكه يا پيمبرانى را كه پسر خدا ناميده‏اند اينها معصومند و هيچوقت چنين ادّعاى بزرگى كه بگويد من خدا ميباشم نخواهند نمود و ظاهرا غرض از اين تعبير نظر باهميّت مطلب است كه بفرض محال اگر ملكى يا انسانى مدّعى الوهيت گردد پاداش او جهنّم است زيرا كه چنين كسى از ستمكاران محسوب گرديده و جزاى ظالمين دار عذاب خواهد بود أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما رتق مصدر بمعنى مرتوق است يعنى ملتحم و بهم پيچيده، آيا كفار نديدند و ندانستند كه آسمانها و زمين شيئى واحد و بهم پيچيده و يكى بودند و ما آنها را از هم باز نموديم.

طنطاوى راجع بآيه در جواهر التفسير بيان مفصلى دارد، در اينجا براى ايضاح مختصرى از آن را ترجمه مينمائيم:

چنين گويد أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً يعنى آسمانها و زمين ملتحم و متصل بهم بودند (ففتقناهما) و ما آنها را از هم جدا نموديم و اتّحاد آنها را زائل گردانيديم، و اين مطلب مطابق است با كشفيات اهل اروپاى اين زمان كه آنان گفته‏اند ابتداء خورشيد كره‏اى بود شبيه بآتش و با زمين و سيّارات و توابع آنها مليونها سال بدور خود ميچرخيد پس از آن زمين از خورشيد جدا گرديد و همچنين سيّارات از خط استواء شمسى از خورشيد جدا گرديدند و جدا شدن آنها از جهت سرعت سير شمس و جريان او دور خود بود و زمين ما و زمينهاى ديگر كه سيّاراتند همه آنها از خورشيد دور شدند زيرا كه شمس ما و سيّارات ديگر                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 253

 تمام آنها سيّاراتند و تمام آنها داراى زمينند و هر شمسى كه ما مى‏بينيم گويا يك ستاره‏اى مى‏نمايد، تا آنجا كه گفته:

پس ثابت شد كه زمين ما مشتق از خورشيد و خورشيد از خورشيد بزرگتر از خود و آن نيز از خورشيد بزرگتر و همين طور هر شمسى از شمس بزرگتر از خود و بهمين ترتيب بالا ميرود و حدّ يقف ندارد و فكر بشر متحيّر ميگردد و انتهاى آن را نمى‏فهمد، اينست حكايت عالمى كه ما در آن سكونت داريم و اين است قول بين اروپايى‏ها كه كافر بسيّدنا محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم ميباشند و هيچ خبر از قرآن ندارند و اين رأى در اين زمان مشهور است.

و قوله تعالى پس از استفهام تقريعى أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا الخ از معجزات قرآن بشمار ميرود زيرا كه اين علم در آن زمان نه نزد عرب بوده و نه نزد معاصرين آنها و اين علم در اين زمان ما پديد گرديده و سزاوار است كه ما بر تمام خلق اعلان كنيم كه اين معجزه پيمبر ما است كه در قرآن خبر داده و اينكه خداى تعالى خبر داده بحسن صنعتش و اتقان حكمتش و اينكه او متفرد بحكمت و قدرت است زيرا كه حرارت را سبب حركات اين عوالم كه نار محترقه بود قرار داده و بواسطه اين دوران كه در زمان متمادى ادامه داشت ذرّه‏اى از آن منفصل گرديد و سرد شد و از آن زمين و سيّارات پديد گرديد و زمين بعضى از آنها است و حساب چگونگى سير آنها عقل را بدهشت مى‏اندازد و خلقت بديع بر پشت زمين پديد گرديد و همين است معنى قوله تعالى (و اتقن كل شيئى خلقه) اين طور در قرآن يادآورى نموده و مسلمانها و غير آنان از فرس و روم و امم از اين نظريّه بى‏خبرند تا آنجا كه گفته وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَيٍّ يعنى و ما از آب هر حيوانى را آفريديم چنانچه گفته وَ اللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ و چنين است هر بنائى كه حيات آن از آب است، و علماى عصر حاضر گويند هر حيوانى ابتداء در دريا آفريده شده و اصل تمام پرندگان و حيوانات                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 254

 برّى از دريا تكوّن گرديده و بعد بكثرت زمان با حيوانات برّى منطبع گرديدند و در اينجا سخنها بسيار است اين نيز معجزه ديگرى است از اعجاز قرآن كه در آن وقت كسى مطلع بر آن نبوده. (پايان) أَ فَلا يُؤْمِنُونَ بهمزه استفهام در مقام تعجّب گويا فرموده با اين آثار قدرت و اتقان صنعت آيا چرا و چگونه كافرين ايمان نميآورند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 255

 [سوره الأنبياء (21): آيات 31 تا 45]

وَ جَعَلْنا فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنا فِيها فِجاجاً سُبُلاً لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (31) وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آياتِها مُعْرِضُونَ (32) وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ (33) وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ (34) كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ (35)

وَ إِذا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاَّ هُزُواً أَ هذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَ هُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كافِرُونَ (36) خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِيكُمْ آياتِي فَلا تَسْتَعْجِلُونِ (37) وَ يَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (38) لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لا يَكُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَ لا عَنْ ظُهُورِهِمْ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (39) بَلْ تَأْتِيهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلا يَسْتَطِيعُونَ رَدَّها وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (40)

وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (41) قُلْ مَنْ يَكْلَؤُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ مِنَ الرَّحْمنِ بَلْ هُمْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ (42) أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَ لا هُمْ مِنَّا يُصْحَبُونَ (43) بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتَّى طالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَ فَلا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ (44) قُلْ إِنَّما أُنْذِرُكُمْ بِالْوَحْيِ وَ لا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ إِذا ما يُنْذَرُونَ (45)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 256

ترجمه آيات‏

در زمين كوه‏ها برافراشتيم كه آنها را باضطراب نياورد و در آن راهها پديد آورديم شايد آنان راه بيابند (31)

و آسمان را سقفى محفوظ و طاق محكم گردانيديم و آنها از آيات آن اعراض مينمايند (32)

و خدا آن كسى است كه شب و روز و شمس و قمر را آفريده و تمام آنها در فلك خود شناورند (33)

و پيش از تو (اى محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم) براى هيچ بشرى عمر دائمى قرار نداديم آيا اگر تو بميرى آنها جاويدانند (34)

هر نفسى چشنده مرگ است و شما را آزمايش و امتحان ميكنيم (بآنچه) از بدى و خوبى يعنى بلاء و نعمت بشما اصابت مينمايد و بسوى ما بازگشت خواهيد نمود (35)

و چون ببينند تو را كافرها نميگيرند تو را مگر بسخريه و گويند آيا اين آن كسى است كه خدايان ما را ببدى ياد ميكند در حالى كه آنان بذكر خداى رحمان كافرند (36)

خلقت شده است انسان از عجله يعنى طبع او عجله كننده است زود باشد كه بنمايانيم بشما آيات خود را پس عجله نكنيد (37)

كافرين گويند وعده عذاب يا قيامت چه وقت است اگر شما راست مى‏گوييد (38)

اگر كافرين ميدانستند وقتى را كه نتوانند نگاه دارند روهاى خود و نه پشتشان را از آتش و ياورى براى آنان نميباشد تعجيل نميكردند (39)

بلكه قيامت ناگهان ميآيد و آنها را مبهوت گرداند و بر ردّ آن توانا نيستند و مهلت داده نميشوند

و حقيقة برسولانى كه پيش از تو بودند استهزاء نمودند و جزاى سخريّه آنها بازگشت بخودشان نمود و آنها را گرفت آنچه را كه باو استهزاء مينمودند (41)

اى محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم بگو كى است شما را از خداى رحمن در شب و روز نگاه دارد
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 257

 بلكه كافرين از ياد پروردگارشان اعراض ميكنند (42)

آيا براى آنان خدايانى هست غير از ما كه باز ميدارد آنها را و خدايان آنها قدرت ندارند خود را يارى كنند و كافرين از ما پناه داده نشوند (43)

بلكه آنها و پدران آنان را متمتع گردانيديم تا عمر زياد نمودند آيا آنها نمى‏بينند كه ما زمين و اطراف آن را بمرگ ميكاهيم آيا آنها غالبند (يا ما) (44)

اى محمد (ص) بگو من بوحى شما را آگاه ميگردانم و از عذاب او ميترسانم لكن گوش كر وعظ و سخن را نميشنود وقتى كه او را از عذاب بترسانيم (45).

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 258

توضيح آيات‏

وَ جَعَلْنا فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنا فِيها فِجاجاً سُبُلًا بزرگ و بزرگوار است خدايى كه از آثار صنع و اتقان حكمت ازلى او برافراشتن كوه‏ها است، و در اين آيه تذكر ميدهد كه پس از گسترانيدن زمين و حركت دائمى آن و آن حرارتى كه در جوف زمين است كوه‏هايى برافراشته كه اگر كوه‏ها نبود كه زمين را نگاه دارد و آن حرارت شديد آن را تكان ندهد و اهلش را مضطرب نگرداند و بآرامش بادوار خود ادامه دهد بطورى كه اهل زمين حسّ حركت آن را نكنند و اعمال روزانه خود را بخوبى انجام دهند، اهل زمين مضطرب ميگرديدند اين بود كه كوه‏هايى در زمين قرار داده كه مانند ميخى كه كوبيده شود زمين را از تكان دادن محفوظ گردانيده و در آن كوه‏ها درّه‏ها و راههايى قرار داده كه بآسانى بهر جا كه بخواهند روان گردند.

لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ شايد اشاره باين باشد كه در كوه‏ها راهى براى عبور و مرور قرار داديم كه شايد در اثر مسافرتها و تماس با دانشمندان و نيز در اثر مشاهده آثار صنع بسوى حق و حقيقت راه يابند و رستگار گردند.

وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آياتِها مُعْرِضُونَ و نيز از آثار قدرت و حسن تدبير مدبّر و مربّى عالم چنين است كه آسمان را سقف زمين قرار داده و آن را از افتادن بزمين نگاه داشته قوله تعالى در سوره فاطر آيه 39 إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا و شايد مقصود از (محفوظا) نگاهدارى او است از ورود شياطين و راندن آنها (بشهاب ثاقب) يا افراشتن آن است بدون ستون در جوّ.

وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ از جمله آثار صنع و اتقان خلقت كه دليل بارز و ظاهرى است بر مدبّر
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 259

 حكيم آفرينش شب و روز و خورشيد و ماه است (خلق) بمعنى اندازه‏گيرى است شب مقابل روز قرار گرفته قوله تعالى وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً اگر شب نبود روزى هم تعيين نميگرديد زيرا كه روز بشب تعيين ميگردد (كلّ شيئى يعرف باضدادها) شب ضدّ روز و مقابل آنست، بقدرت كامله الهى و حسن تدبير شب را براى استراحت از عمل روزانه و روز را براى كسب و عمل بشر مقرر گردانيده و براى هر يك از شمس و قمر كه اصول عالم طبيعيّاتند فلكى و كره‏اى قرار داده كه على الدوام مثل ماهى كه در آب شناور است در مدار و كره خود ميچرخند و از حركت آنها و حركت زمين بدور خود شب و روز پديد ميگردد و بهمين گردش آنها است كه عالم طبيعيات منظّم و مطابق حكمت جريان دارد و بر پا مانده تا وقتى كه حكم بر اندكاك و فناى آنان صادر گردد و نظام عالم مختلّ و رو بانحلال نمايد و آن آن وقتى خواهد بود كه عالم دنيا پس از اندكاك تبديل گردد بعالم قيامت قوله تعالى در وصف قيامت يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ.

وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ گويا كفار و مشركين منتظر مرگ رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم بودند، آيه خبر ميدهد كه ما براى هيچ بشرى زندگانى جاويدانى مقرّر ننموديم هر ذى روحى كه در اين عالم قدم گذارد مرگ دنبال وى خواهد رسيد.

أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ شرط است و جزاء و داخل شده است (فا) بر سر شرط و بر سر جزاء و متعلق بما قبل است، و همزه استفهام انكارى است يعنى كسانى كه منتظر مرگ تو ميباشند آيا اگر تو مردى آنان نميميرند و در دنيا جاويدانند چنين نيست كه گمان كرده‏اند.

كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً هر نفسى طعم مرارت مرگ را خواهد چشيد و مادامى كه در دنيا حيات دارد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 260

 وى را امتحان و آزمايش ميكنيم (بالشرّ) از مرض و اتلاف مال و مصيبات گوناگون كه هر بشرى كه قدم در اين عالم گذارد در مورد بليّات و آفات واقع ميگردد، (و الخير) از نعمتهاى فراوان. شرّ تفسير بمرض شده و خير بصحّت و وسعت و مال و باقى نعمتها كه هر يك از اقسام خير بشمار ميرود. و شرّ و خير چنانچه آيه خبر ميدهد هر دو نسبت ببشر براى آزمايش است كه آيا در مورد بلاء صابر و در مورد نعمت شاكر است يا در همه حال چنانچه اكثر مردم چنينند غافل است.

وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ بازگشت و مآل هر بشرى بسوى حق تعالى است همان طورى كه او مبدء و پديد آورنده موجودات است معاد و بازگشت همه بسوى او است زيرا كه (كل شيئى يرجع الى اصله) آرى بازگشت همه بسوى او است لكن مؤمنين و صالحين بسوى رحمت و مغفرت او تمكن مينمايند و در بهشت رضوان و دار كرامت متنعّم خواهند بود و كافرين و ملحدين بسوى شديد العقاب و سجن غضب او كه جهنم است اقامت مينمايند وَ إِذا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَ هذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَ هُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كافِرُونَ (ان) نافيه است و (الّا) استثنائيه برسولش خبر ميدهد كه حال كفار چنين است كه تو را نمى‏بينند مگر اينكه تو را بهزو و مسخره ميگيرند و با هم گويند آيا اين آن كسى است كه خدايان شما را ببدى ياد ميكند (واو) حاليه است يعنى در حالى كه بذكر پروردگار رحمن آنها كافرند، تكرار ضمير (هم) براى تأكيد و اهميت مطلب است. و شايد اشاره باين باشد كه سزاوار چنين است كه هر وقت تو را ببينند چون رسول پروردگار رحمانى بياد سعه رحمت الهى افتند لكن پرده كفر و جهل عقل و دانش آنان را پوشانيده و غافل گرديده‏اند و گويا آن سعه رحمت رحمانى حق كه بتمام موجودات احاطه دارد نمى‏بينند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 261

 خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِيكُمْ آياتِي فَلا تَسْتَعْجِلُونِ طينت انسان و خلقت وى بر شتاب‏زدگى قرار گرفته، كنايه از شدّت اين صفت است در آدمى كه گويا ماده وجود وى از اين صفت تعبيه شده بطورى كه در وقوع عذاب نيز عجله ميكند، بقرينه آيات بعد مشركين از روى تمسخر برسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم ميگفتند اين قيامت و آن عذابهايى كه ما را بآن تهديد مى‏نمايى اگر راست مى‏گويى كى خواهد بود، در پاسخ آنها است كه عجله نكنيد بزودى بشما آيات خود را نشان خواهيم داد.

شيخ طبرسى در مجمع البيان در اينكه مقصود از انسان در آيه چيست دو وجه از مفسرين نقل نموده: يكى آنكه مقصود از انسان آدم ابو البشر است، و دوم مراد بانسان تمام افراد بشر است، و نسبت بهر يك احتمالاتى داده (چون بيانش مفصّل است و غرض ما اختصار است از بيان آن خوددارى مينمائيم.

وَ يَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ از جمله عجله انسان تعجيل در وقوع قيامت است پيش از موعد خود كه گويا منتظر بودند كه در همين حالى كه متلبّس بلباس دنيوى طبيعى ميباشند قيامت را بچشم سر ببينند و پس از مشاهده كردن ايمان بياورند، و آيه بعد جواب آنان است لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لا يَكُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَ لا عَنْ ظُهُورِهِمْ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ جواب (لو) محذوف است در معنى اگر كافرين بدانند چنين عذابى را منتهى ميشدند و آن آتشى است كه باز ندارند از رويهاى خود و نه از پشتهاى آنها يعنى آتش بآنان احاطه نموده و يارى كننده‏اى ندارند كه آنان را از عذاب نجات دهد.

بَلْ تَأْتِيهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلا يَسْتَطِيعُونَ رَدَّها وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (بل) اضراب است يعنى چنين نيست كه آنها گمان برده‏اند كه وعده قيامت و وقوع عذاب دروغ باشد يا بشود در اين عالم بچشم معاينه نمايند بلكه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 262

 عذاب بغتة و يك دفعه بر آنان وارد ميگردد و آنان را مبهوت و متحير ميگرداند و در آن وقت آتش چنان بر آنها مستولى گرديده كه نه قدرت دارند آن را از خود دور گردانند و نه ياورى دارند كه آنان را از عذاب برهاند.

وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ براى تسلّى خاطر رسول گراميش صلى اللَّه عليه و آله و سلّم باو خبر ميدهد كه محزون مباش اگر اين كفار بتو استهزاء و سخريه مينمايند مردمان پيشين نيز چنين بودند كه هر پيمبرى كه براى آنان مبعوث ميگرديد و از واقعه قيامت و حساب و كتاب بآنها خبر ميداد عوض آنكه سخن او را بپذيرند و از عذاب نجات يابند بسخنان آنها تمسخر مينمودند، اين بود كه استهزاى آنها بازگشت بخودشان كرد و بآنها عذاب احاطه نمود.

قُلْ مَنْ يَكْلَؤُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ مِنَ الرَّحْمنِ (من) استفهام انكارى خطاب برسولش نموده كه باين كفار و مشركين بگو كيست كه شما را در آنات شب و ساعات روز از عذاب و بليّات و آفات نگاه دارد اگر در مورد غضب پروردگار رحمان واقع گرديد آيا جز رحمت و كرم پروردگار مانعى هست كه جلوگير آفات و بليّات دنيا و عذاب آخرت گردد هرگز چنين نيست فقط رحمت رحمانى او است كه جلوگير غضب و سرعت انتقام گرديده و شما را مهلت داده.

بَلْ هُمْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ (بل) اضراب است يعنى اين كفار از ياد پروردگارشان كه حافظ و مراقب آنان است و از بليات و آفاتى كه در هر آنى متوجه بآنها است آنها را نگاه ميدارد اعراض مينمايند.

چون تمام موجودات قشون حق و دوست با دوستان خدا و با دشمنان خدا دشمنند اين است كه اگر آن صفت رحمانيت حق تعالى نبود كه جلو غضب او را گرفته و كافرين را مهلت داده تا وقت معلوم هر شيئى در هر آنى دمار از روزگار
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 263

 كفار و دشمنان خدا و سفرايش برميآوردند لكن كفار از روى جهالت و بى‏خردى از پروردگار رحمان خود رو ميگردانند.

أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَ لا هُمْ مِنَّا يُصْحَبُونَ (ام) منقطعه و استفهام انكارى و جمله بعد صفت آلهة، يعنى آيا در قدرت آلهه خود مشركين چنين قدرتى هست كه غير از خدا توانا ميباشند كه از عبادت كنندگان خود رفع ضرر نمايند يا وقتى كه آفت و بليه‏اى رو بآنان آورد دفع آفات از خود نمايند در صورتى كه بتها قادر بر دفع ضرر از خودشان نميباشند چگونه ميتوانند رفع ضرر از غير خود بنمايند و از جانب ما نيز همچه قدرتى بآنها داده نشده كه بيارى خود و عبيد خود توانا باشند.

بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتَّى طالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ (بل) اضراب است و ظاهرا (هؤلاء) اشاره بمشركين اهل مكه است كه آنان و پدرانشان را عمر دراز داديم كه از دنيا متمتّع گردند و اسباب زندگانى آنها را با حسن وجه براى آنان فراهم و روزگارى ميگذرانيدند و در منزل امن حرم از هر آفتى در امان بودند.

أَ فَلا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ همزه (أ فلا) استفهام تقريرى است يعنى آيا نديدند اهل مكه يعنى البته مى‏بينند كه ما زمين را از اطرافش كم ميكنيم، مفسرين گويند اين بيان براى تنبّه آنها است كه بدانند هميشه عيش گوارا براى آنها باقى نمى‏ماند بلكه ما زمين را از اطراف آنان ميكاهيم و كوتاه ميكنيم يعنى اهل اسلام را بر آنها مسلط ميگردانيم و زمين را در تصرّف مسلمين در ميآوريم (أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ) استفهام انكارى است يعنى چنين نيست كه هميشه مشركين غالب باشند وقتى ميرسد كه مغلوب گردند.

قُلْ إِنَّما أُنْذِرُكُمْ بِالْوَحْيِ وَ لا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ إِذا ما يُنْذَرُونَ خطاب برسولش نموده كه باين جماعت مشركين و كافرين بگو من شما را                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 264

 از طرف وحى الهى تهديد ميكنم و از عذابى كه در دنيا و آخرت دامن‏گير شما خواهد گرديد ميترسانم لكن چون پرده غفلت و جهالت گوش دل شما را كر كرده متأثّر نميشويد مثل اينكه آدم كر نميشنود صداى آن كسى را كه او را از خطر تخويف ميكند.

قسمتى از آيات سورة الانبياء

 [سوره الأنبياء (21): آيات 46 تا 61]

وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ (46) وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفى‏ بِنا حاسِبِينَ (47) وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى‏ وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِياءً وَ ذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ (48) الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَ هُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ (49) وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (50)

وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عالِمِينَ (51) إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ (52) قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِينَ (53) قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (54) قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاَّعِبِينَ (55)

قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلى‏ ذلِكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ (56) وَ تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ (57) فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ كَبِيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ (58) قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ (59) قالُوا سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ (60)

قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى‏ أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ (61)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 265

ترجمه آيات‏

و هر گاه (بكافرين) اندك چيزى از عذاب پروردگار تو برسد هر آينه البته گويند اى واى بر ما حقيقة ما از ستمكاران بخود بوديم (46)

و ما در قيامت ميزان عدل را ميگذاريم و باحدى در آن وقت ظلمى وارد نميآيد اگر چه بقدر مثقال دانه خردلى باشد آن را ميآوريم و ما براى محاسبه نمودن كافى ميباشيم (47)

و بموسى و هارون فرقان و روشنايى عطاء نموديم و آن تذكرى است براى پرهيزكاران (48)

آن كسانى كه از پروردگارشان بپنهانى ميترسند و نيز از ساعت قيامت ترسناكند (49)

و اين (قرآن) ذكر مباركى است كه ما او را فرود آورديم آيا شما (حقانيّت) آن را انكار ميكنيد (50)

و حقيقة وقتى ابراهيم را قبلا بكمال رشد رسانيديم و بشايستگى او براى اين مقام عالم بوديم (51)

ياد بياور وقتى را كه بپدر (عمويش) و قومش گفت چيست اين مجسمه‏هايى كه شما مى‏پرستيد و بر آنها مجاور ميباشيد (52)

گفتند ما پدران خود را بر عبادت آنها يافتيم (53)

ابراهيم گفت شما و پدرانتان در گمراهى هويدا ميباشيد (54)

بابراهيم (ع) گفتند آيا تو بر ما بحق و درستى آمده‏اى يا بلعب و بازيچه مى‏گويى (55)

ابراهيم گفت بلكه حقيقت ميگويم پروردگار شما پروردگار آسمانها و

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 266

 زمين است آن كسى كه شما را آفريده و من بر اين مطلب از گواهانم (56)

و قسم بخدا كه هر آينه در شكستن بتهاى شما تدبير ميكنم پس از آنكه شما از (بتخانه) روى گردانيديد (57)

 (ابراهيم داخل بتخانه شد) و بتها را در هم شكست مگر بزرگ آنها را براى اينكه شايد بسوى او برگردند (58)

قوم گفتند هر كس با بتهاى ما چنين كرده حقيقة او از ستمكاران است (59)

 (بعضى) گفتند ما شنيده‏ايم جوانى كه او را ابراهيم گويند (شايد او چنين كرده) (60)

گفتند او را بياوريد در حضور جماعت مردم شايد آنان گواهى دهند (61)

توضيح آيات‏

وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ براى تهديد كفار و مشركين گوش‏زد آنان مينمايد و اشاره بعظمت عذاب قيامت دارد كه عذاب آن بقدرى سخت و ناملائم است كه اگر فرضا (نفحة) وزيدن اندكى از آن عذاب بمشام جان آنها برسد بلام و نون تأكيد ثقيله (ليقولن) كه براى مؤكد و مقرر گردانيدن آمده كلام آنها را مؤكد ميگرداند كه آنان البته ميگويند كه اى واى بر ما و عمل ما كه ما از جمله ستمكاران بنفس خود بوديم وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً (قسط) صفت موازين است بتقدير مضاف يعنى موازينى كه داراى قسط و عدل است.

و در اينكه مقصود از موازين چيست از مفسرين دو وجه نقل شده: اكثر مفسرين حمل بر معنى ظاهر نموده‏اند و گفته‏اند كه مقصود ميزانى است مثل ميزان معهود كه براى آن عمودى و دو كفّه باشد، و از حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين نقل شده كه فرمود در شب معراج ترازويى آويخته ديدم كه سعه هر كفّه آن
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 267

 مانند سعه مشرق تا مغرب بود گفتم خدايا اين ترازو بچه پر ميشود خطاب آمد بعزّت و جلال خودم اگر بنده با اخلاص حسنه بياورد كه مقدار نيم خرما باشد پر شود.

و بعضى از مفسرين بر آنند كه مقصود از ميزان عدل است و وضع ميزان از باب تمثيل است و اشاره دارد بمواظبت حساب كه بدرستى و حقيقت حساب مردم از روى عدل كشيده خواهد شد و اين معنى بحقيقت ظاهرتر مينمايد.

 (اعتراض)

اعمال بشر از قبيل اعراضند و عرض بوزن و كيل در نميآيد، مفسرين از اين اشكال چند جواب داده‏اند كه هيچكدام وافى بمطلب نيست.

بهتر اين است كه گفته شود چون عالم آخرت عالمى است كه هر چيزى بحقيقت در او بروز و ظهور مينمايد و قوله تعالى يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ شاهد بر اين است زيرا كه ظاهر شدن باطنها نيست مگر به اينكه صورت خارجى پيدا مينمايد و شاهد بر اين توجيه آن اخباريست كه راجع بتجسّم اعمال از معصومين عليهم السّلام رسيده است كه عوارض دنيا مثل اعمال بشر در نتيجه بصورت جواهر در عالم آخرت خودآرايى مينمايد و بقرينه قوله تعالى در سوره نبأ (جَزاءً وِفاقاً) اعمال سعداء و نيكوكاران موافق نيكى رفتارشان بصورت حور و غلمان و نعمتهاى بهشتى كه از طرف حاكم جزاء موافق اعمالشان براى آنان مهيّا گرديده كه پاداش اعمال نيك آنها است جلوه‏گرى ميكند.

و همچنين است اعمال بد كفار و فسّاق كه آن نيز موافق سريره و اعمال بدشان صورت ميگيرد و بآتش جحيم تحوّل مينمايد، و چنين است عذاب قبر كه از طرف معصومين عليهم السّلام رسيده كه آن همان اخلاق و اعمال بد انسان است كه در قبر بصورت مار و كژدم و غيره درآمده و صاحبش را اذيت مينمايد (أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ).
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 268

 وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها ضمير (بها) راجع بمثقال است، و تأنيث آن براى مضاف اليه آن است كه (حبّة) ميباشد، و خردل دانه اسفند را گويند و اشاره بشمول و تحقيق در حساب است.

وَ كَفى‏ بِنا حاسِبِينَ از اين جمله معلوم ميشود كه ذات اقدس الهى بنفسه حساب بنده‏گان را ميرسد و واگذار بملائكه يا غير نميكند و اين نيز شرافت انسان را ميرساند كه با آن عظمت الهيّتش خودش متكفل امور بشر ميگردد كه بين ملائكه حاملين امور رسوا نگردد و كسى بر حال وى مطلع نشود.

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى‏ وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِياءً وَ ذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ پس از بيان حال مشركين و كافرين راجع بمعاد در اين مبارك سوره هفده نفر از پيمبران گرامى را با شرح حالشان و جفاهايى كه كفار بآن بزرگواران وارد نمودند تذكر ميدهد: اول- در مقام شرح حال موسى و كتاب او تورات برآمده سه منقبت راجع بكتاب موسى (ع) يادآورى نموده:

اول- آن را فرقان ناميده باعتبار اينكه جدا كننده بين حق و باطل و حلال و حرام است.

دوم- ضياء و روشنى، يعنى كتابى است روشن و روشنايى‏بخش كه تابعين وى از ظلمت جهالت و حيرت و سرگردانى بشاه راه هدايت رهسپار و بمنزل امن فيروز خواهند گرديد.

سوم- (وَ ذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ) و تذكر و موعظه و اندرزى است براى پرهيزكاران و شايد مقصود از (آتينا) تمام عطاها و معجزاتى باشد كه بحضرت موسى عليه السّلام عطا نموده نه فقط تورات.

الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَ هُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ از جمله صفات اهل تقوى چنين است كه اينها از عظمت پروردگارشان                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 269

 در حالى كه از نظر آنان پنهان است ميترسند، و شايد (بالغيب) حال باشد از فاعل يا مفعول (يخشون) يعنى ميترسند در حالى كه از مردم پنهانست يا در حالى كه از نظر آنها پنهانست.

خلاصه آنكه متّقى كسى است كه نه در حضور مردم و نه در پنهانى مرتكب معاصى نشود و نيز ترس خود را بكسى اظهار نميكند و نيز اهل تقوى از قيامت و واقعه محشر ترسناكند.

وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (هذا) اشاره بقرآن مجيد است يعنى اين قرآن بلند مرتبه تذكرى است كه فرو فرستاديم براى هدايت و راهنمايى مردم، همزه استفهام در مقام توبيخ و سرزنش ملحدين و منكرين حقانيت قرآن است كه آيا شمايى كه متّصف باين صفات الحاد و انكاريد حقانيت قرآن را انكار مينمائيد.

وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عالِمِينَ دوم از انبياء گرامى كه در اين مبارك سوره نام برده شده ابراهيم خليل عليه السّلام است.

 (و لقد) عطف بآيه بالا است كه همين طورى كه بموسى (ع) تورات عطاء نموديم و بمحمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم قرآن مبارك داديم، بابراهيم (ع) رشد و عقل و ذكاوت عنايت كرديم. و شايد مقصود برشد نبوّت است كه او را پيش از موسى و پيش از تورات بپيمبرى و رسالت برگزيديم و عالم بوديم باستحقاق او بچنين مقامى.

إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ، الى قوله تعالى أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ ابراهيم (ع) پس از رشد و اتّصاف او بمقام نبوت در مقام ارشاد قومش برآمد و بپدرش آذر، مفسرين اماميه گويند كه چون نميشود پيمبران از نسل مشرك و كافر بوجود آيند در اينجا مقصود از (ابيه) عمويش بوده و چون متكفل تربيت و پرورش او بود بوى پدر خطاب مينمود، بنا بر اين ابراهيم (ع) به عمو و قومش                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 270

 در مقام اعتراض برميآيد كه اين مجسّمه‏ها و مثال‏ها چيست كه شما نزد آنها معتكفيد و آنان را پرستش مينمائيد.

گويند آن (تماثيل) هفتاد و در صورت بودند و از تيسير نقل شده كه آنها نود بت بودند و بزرگتر از همه بتى بود كه از زر ساخته شده بود و دو گوهر شاه‏وار در چشمهاى وى نصب نموده و تركيب كرده بودند، و در تبيان گفته صورتهايى نقش نموده بودند و اجسامى بهيئت سباع و طيور و بهائم و انسان و بقول بعضى بر صور هياكل كواكب و ستارگان، ابراهيم خليل فرموده اين چه صورتهايى است كه پرستيد. (كاشفى) آنان حجتى و دليلى نداشتند مگر اينكه گفتند چون آباء و اجداد و پدران خود را چنين يافتيم ما نيز پيرو آنان گرديده و تابع آنهائيم، ابراهيم در پاسخ بآنها گويد شما و پدران شما در گمراهى ظاهر و هويدا ميباشيد، جماعت مشركين از سخنان ابراهيم (ع) مبهوت ميگردند و بطور اعجاب گفتند آيا تو اى ابراهيم بحق و درستى بر ما آمده‏اى يا ميخواهى با ما ملاعبه و شوخى كنى ابراهيم (ع) گفت من سخن لغو نميگويم بلكه بطور جدّ ميگويم و بحقيقت آمده‏ام.

قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ (بل) اضراب است، ابراهيم (ع) از سخن آنها اعراض ميكند و بآنها تذكر ميدهد كه چنين نيست كه شما گمان كرده‏ايد كه اين بتها و مجسمه‏هايى را كه پرستش مينمائيد اينها مربّى آسمانها و زمين باشند بلكه پروردگار شما همان پروردگار آسمان و زمين است و آن همان كسى است كه شما را آفريده و از نيستى بهستى آورده.

از اين آيه ميتوان استفاده نمود كه بت‏پرستان بت‏ها را در اصل آفرينش آسمانها و زمين و موجودات ديگر شريك خدا نميدانستند لكن چنين گمان ميكردند كه تربيت و پرورش موجودات پس از آفرينش محوّل بآنها است و بتها را واسطه در فيوضات ميدانستند اين بود كه ميگفتند ما بتها را عبادت ميكنيم‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 271
كه شفيع ما گردند و ابراهيم عليه السّلام گوشزد آنها مى‏نمايد كه چنين نيست كه گمان كرده‏ايد بلكه همان كه شما را آفريده همان مربّى و پرورش دهنده عالم است يا همان پرورش دهنده تماثيل است.

وَ أَنَا عَلى‏ ذلِكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ ارشاد باين است كه من اين مطلب را از روى شهود ميدانم نه اينكه مثل شما از روى تقليد غير و نفهميده و ندانسته سخن بگويم، شما مشركين نيز اگر عقل و فكر خود را بكار اندازيد بدلالت عقلتان خواهيد فهميد كه پروردگار و مربّى آسمانها و زمين همان كسى است كه آنها را آفريده و از نيستى بهستى آورده وَ تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ (تاللّه) عطف بآيه بالا است (بَلْ رَبُّكُمْ) و كيد بمعنى تدبير بد نمودن و ضرر رساندن بر چيزى را گويند، و در اينجا ابراهيم عليه السّلام بخدا قسم ياد ميكند كه پس از آنكه جماعت از شهر بيرون رفتند راجع ببتهاى آنان تدبير سويى مينمايم مفسرين گويند چون ابراهيم (ع) در باره تماثيل و بتها بحث نموده و آنها را در پرستش بتها سرزنش ميكرد باو گفتند فردا روز عيد است با ما بيرون بيا تا ببينى دين و آئين ما چه زيبا است و يقين داريم اگر زينت و تجمّل بتها و بتخانه‏ها را مشاهده نمايى در دين ما درآيى و سرزنش بتان ما را ننمايى ابراهيم عليه السّلام جوابى نداد، روز ديگر موقع رفتن خواستند او را ببرند ببهانه بيمارى كه (إِنِّي سَقِيمٌ) چنانچه تفصيل آن در سوره و الصافات گذشته وقتى گفت من مريضم دست از او برداشتند و رفتند.

وقتى كه آن جماعت رفتند حضرت خليل الرحمن (ع) ببتخانه آمد و تبرى برداشت و بر سر بتها كوبيد.

فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلَّا كَبِيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ و بتها را قطعه قطعه و پاره پاره گردانيد مگر بت بزرگشان را كه باقى گذاشت كه شايد بسوى او بازگردند و از وى پرسش نمايند يا شايد بسوى ابراهيم (ع)                       

 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 272

 باز آيند و از او سؤال كنند كه چرا چنين كردى و حضرتش آنها را مجاب گرداند قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ وقتى كه آن جماعت از تفريحشان برگشتند و در بتخانه وارد شدند و بتها را بچنين حال ديدند از روى تعجّب گفتند هر كس نسبت بخدايان ما چنين عملى نموده از ستمكاران بشمار ميرود.

قالُوا سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ، قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى‏ أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ جماعتى گفتند كه شنيده‏ايم جوانى است بنام ابراهيم (ع) كه هميشه ببتهاى ما بد ميگفت و ما را در پرستش آنان مذمّت مينمود، از مجاهد و قتاده نقل ميكنند كه ابراهيم (ع) اين سخن را در ميان جماعت گفته بود و آنان بنمرود رسانيدند اين بود كه نمرود كه سلطان وقت و مشرك بود و باقى رؤساء گفتند كه او را در برابر مردم حاضر نمائيد كه آنان در باره او شهادت دهند كه اين همان است كه نسبت به الهان ما ناسزا ميگويد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 273

 [سوره الأنبياء (21): آيات 62 تا 77]

قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ (62) قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ (63) فَرَجَعُوا إِلى‏ أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ (64) ثُمَّ نُكِسُوا عَلى‏ رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ (65) قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ (66)

أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (67) قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ (68) قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهِيمَ (69) وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِينَ (70) وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ (71)

وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحِينَ (72) وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ (73) وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقِينَ (74) وَ أَدْخَلْناهُ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (75) وَ نُوحاً إِذْ نادى‏ مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ (76)

وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ (77)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 274

 (ترجمه)

بابراهيم گفتند اى ابراهيم آيا تو بتهاى ما را (اين طور شكسته‏اى) (62)

ابراهيم گفت بلكه اين كار را بزرگ آنها كرده شما از اين بتها سؤال كنيد اگر سخن ميگويند (63)

قوم رجوع بنفس خود نمودند و (با هم) گفتند حقيقة شما از ستمكارانيد (63)

پس در مقابل حجّت حضرت ابراهيم (ع) همه سر بزير شدند و گفتند حقيقة تو ميدانى كه اينها سخن نميگويند (65)

ابراهيم گفت آيا شما بغير خدا پرستش ميكنيد چيزى را كه نه بشما نفع مى‏بخشد و نه ضرر ميرساند (66)

اف بر شما و آنچه را كه بغير از خدا عبادت ميكنيد آيا شما تعقّل (و فكر) نميكنيد (67)

گفتند ابراهيم را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد اگر خواهيد براى خدايان كارى كنيد (68)

ما بآتش گفتيم اى آتش بر ابراهيم سرد و سلامت باش (69)

و خواستند بابراهيم مكر كنند (و او را بسوزانند) و آنها را از زيان‏كارترين گردانيديم (70)

و ابراهيم را با لوط نجات داديم و فرستاديم آنها را بسوى زمينى كه آن را براى جهانيان بركت داديم (71)

و عطاء نموديم بابراهيم اسحاق و يعقوب (نوه او) و تمام آنها را قرار داديم از شايستگان (72)

و آنها را پيشوا گردانيديم كه بامر ما مردم را هدايت نمايند و بسوى آنها وحى كرديم بكارهاى خوب و بپاى داشتن نماز و عطاء كردن زكاة و آنان از عبادت كنندگان بودند (73)

و بلوط حكمت و علم عطاء نموديم و او را نجات داديم از قريه‏اى كه اهلش عمل خبيث انجام ميدادند و آنها جماعت بد عمل و از فاسقين بودند (74)

و لوط را داخل گردانيديم در رحمت خودمان زيرا كه او از شايستگان بود (75)

و ياد كن نوح را كه پيش از آن پيمبران وقتى خدا را خواند ما او را اجابت كرديم پس او و اهلش را از بلاى سخت (طوفان) نجات داديم (76)

و او را يارى كرديم (بر دفع) جماعت آن چنانى كه بآيات ما تكذيب نمودند همانا كه آنان جماعت بدى بودند پس تمام آنها را غرق نموديم (77).

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 275

توضيح آيات‏

قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ (أ أنت) استفهام تقريرى است كه در مورد تعجب مى‏آورند و در اينجا براى اقرار كردن فاعل آمده.

پس از آنكه حضرت ابراهيم عليه السّلام در بتخانه وارد گرديد و بتها را شكست و چنانچه گفته‏اند تبر را روى شانه بت بزرگ گذارد و از بتخانه بيرون رفت وقتى كه بت‏پرستان بازآمدند و چنين حالتى در بتهايشان و معبودانشان يافتند در مقام تحقيق برآمدند كه چه كس نسبت ببتهاى ما چنين ستمى نموده پس از جستجو كسى گفت جوانى است بنام ابراهيم گفتند بايستى او را در جماعت مردم حاضر گردانيد تا او را بشناسند پس از آنكه حضرت ابراهيم (ع) را در حضور مردم حاضر نمودند گفتند اى ابراهيم آيا تو نسبت ببتهاى ما چنين عملى نموده‏اى.

قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ ابراهيم (ع) در پاسخ به (بل) كه براى اضراب و اعراض ميآورند چنين وانمود ميكند كه من نكردم بلكه بت بزرگ چنين كرده از آنها سؤال كنيد اگر آنان سخنگو ميباشند.

 (اعتراض)

پيمبران بايستى معصوم باشند و از دروغ گفتن مبرّا، اگر دروغ‏گويى بر آنان جايز باشد ديگر بگفته‏هاى آنها اعتمادى نخواهد بود چطور پيمبر اولو العزم مثل حضرت ابراهيم (ع) در چند موقع بسخن دروغ تلفّظ نموده: يكى همين جا كه شكستن بتها را نسبت ببت بزرگ آنها ميدهد و خود را تبرئه مينمايد و اين دروغى بود واضح.

دوم- قوله تعالى حكاية از او كه (إِنِّي سَقِيمٌ) من مريضم در صورتى كه در آن وقت مرضى نداشت.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 276

 سوم- وقتى كه جبابره خواستند ساره زن او را بگيرند گفت (انها اختى) اين خواهر من است در صورتى كه زن او بود.

مرحوم طبرسى (ره) در تفسير مجمع البيان پس از بيان اين اعتراضات در مقام جواب برآمده كه براى ايضاح مختصرى از آن را در اينجا ترجمه مينمايم چنين گفته مفسرين در معنى قوله تعالى (بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ) اختلاف نموده‏اند و چند وجه بيان ميكند:

1- (فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ) را مقيّد نموده بقوله (إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ) و باين اعتبار كلام مقيّد بشرطى است كه موجود نيست و در معنى چنين ميشود كه بزرگ آنان كرده اگر آنها سخن‏گو ميباشند بپرسيد، و بنا بر اين دروغ نيست و اين مثل قول كسى ماند كه بگويد فلانى راست ميگويد اگر بالاى سر ما آسمان نباشد.

2- جمله (بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ) اگر چه در مورد خبر واقع گرديده لكن خبر نيست بلكه الزام است بدليل حال و ملزم گردانيدن طرف است و الزام گاهى بلفظ سؤال آيد و گاهى بلفظ امر و گاهى بلفظ خبر، و وجه لزوم اينكه اگر اين بتها آلهه باشند چنانچه گمان شما چنين است بايد اين عمل بزرگ آنان باشد زيرا كه غير از اله كسى قدرت بر شكستن آلهه ندارد، تا آنجا كه گفته:

اما قوله تعالى (إِنِّي سَقِيمٌ) بقولى بمعنى (سأسقم) است بعلت اينكه وقتى در ستارگان نظر كرد فهميد كه نوبت تب او نزديك است اين بود كه گفت إِنِّي سَقِيمٌ و بقول ديگر (إِنِّي سَقِيمٌ) يعنى بنظر شماها من مريض هستم كه شما را دعوت بتوحيد ميكنم.

و اما قول او در باره ساره كه گفته باشد (انها اختى) مقصود از خواهر خواهر دينى بوده، قال اللَّه تعالى إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ. (پايان) و ممكن است در پاسخ اشكال اول گفته شود كه كلام را بظاهر خود ميگذاريم و گوئيم مقصود او از بزرگ آنها اللَّه تعالى و خداى عالميان است و حقيقة تمام امور بدست ازلى او جارى است و پيمبران باراده و دلخواه خود كارى
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 277

 نميكنند وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى‏ شاهد بر اين است، بنا بر اين معنى ابراهيم (ع) دروغ نگفته در اينكه نسبت شكستن بتهاى كوچك را ببزرگ آنها داده زيرا كه مشركين بتها را آلهه يعنى خدايان ميناميدند، ابراهيم (ع) شايد خواسته باشد آنان را متذكّر گرداند كه بقدرت خداى بزرگ بتهاى كوچك شكسته شدند نه بقدرت من، لكن امام عليه السّلام فرموده كه در اين كلام تقديم و تأخير است و چنين ميشود كه (ان كانوا ينطقون فعله كبيرهم).

فَرَجَعُوا إِلى‏ أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ وقتى ابراهيم عليه السّلام نمروديان را ملزم گردانيد و چون ميدانستند كه بتها جمادند و قوّه ناطقه ندارند بعضى ببعض ديگر رو كردند و با هم گفتند كه حقيقة شما بر خود ستم نموده‏ايد كه از ابراهيم (ع) چنين سؤالى نموديد كه شما را مجاب گرداند.

و بقول ديگر آنان رجوع بنفس خود نموده و پس از تأمّل بطلان مذهب خود را يافتند و با هم گفتند شما بر نفس خود ستم نموده‏ايد كه پرستش مينمائيد چيزى را كه نه مى‏بيند و نه ميشنود و نه سخن ميگويد.

ثُمَّ نُكِسُوا عَلى‏ رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ پس از حجت ابراهيم (ع) جماعت نمروديان از خجالت بطورى سر بزير انداختند كه اسفل آنها بر بالاى آنها استيلاء نمود، و ميشود آيه استعاره و كنايه باشد بعود آنها بسوى باطل يعنى آنان در مجادله مغلوب گرديدند و ببطلان طريقه و مذهب خود واقف شدند و بعجز آلهه خود اعتراف نمودند.

و در اينجا كلامى در تقدير است و در معنى چنين ميشود (فقالوا لقد علمت) پس گفتند اى ابراهيم تو ميدانى كه اينها سخنگو نميباشند پس چگونه از آنها سؤال بنمائيم.

قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ پس از آنكه نمروديان خجلت زده ملزم گرديدند و بعجز آلهه خود اعتراف                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 278

 نمودند، ابراهيم (ع) در مقام برآمده كه آنان را بحكم عقلشان ارشاد نمايد اين بود كه بهمزه استفهام آيه را متفرّع گردانيده بفهم خودشان كه وقتى شما دانستيد كه اينها جمادند و قوّه نطق و دفاع از خود ندارند چگونه تن ميدهيد كه خود را در مقابل آنها بنده گردانيد و پرستش نمائيد بغير خدا چيزى را كه نه از پرستش آنها نفعى بريد و نه بر ترك آن ضررى عايد شما گردد.

أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (اف) كلمه‏اى است در لغت عرب كه در موقع كراهت و نفرت آرند يعنى پستى و رذالت است بر شما عمل شما و آنچه را كه بغير خداى واحد احد پرستش مينمائيد آيا چرا فكر نميكنيد و در عملتان تعقّل نداريد.

قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ (قالوا) مقول قول نمروديان است كه وقتى درماندند و نتوانستند حجت ابراهيم (ع) جواب گويند و مجاب گرديدند گفتند اگر خواهيد از شكننده بتها انتقام بكشيد و كارى در مقابل عمل ظالمانه‏اى كه نسبت ببتهايتان شده انجام دهيد ابراهيم (ع) را بسوزانيد و الهان خود را يارى نمائيد.

قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهِيمَ مفسرين گفته‏اند كه پس از اين داستان نمرود امر كرد ابراهيم (ع) را در غل و زنجير بستند و براى سوزانيدن ابراهيم (ع) خطيره‏اى مهيّا نمودند و هيزمهاى بسيارى در آنجا ريختند و تا يك ماه مردم براى قضاء حاجات هر كسى دسته هيزمى در آنجا ميريخت و بقدرى هيزم جمع گرديد كه مانند كوهى از بالاى آن محل نمايان بود پس از آن آتش در او انداختند و باندازه‏اى آتش شعله‏ور گرديد كه اگر كبوترى از نزديك آن مى‏پريد بريان ميگرديد و ابراهيم (ع) را دست و پا بسته در منجنيق نهادند و در آن آتش پرت نمودند، از بعض اخبار نقل ميكنند كه در آن هنگام ملائكه آسمان بفغان آمدند و عرض كردند خدايا در تمام روى زمين فقط يك موحّد بود روا مدار كه او را بآتش بسوزانند و براى                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 279

 يارى او اذن گرفتند، ملك باد آمد كه اذن بده باد را چنان شديد گردانم كه آتش بخانه نمروديان پراكنده شود ابراهيم (ع) اذن نداد، و همچنين ملك موكّل بر آب و ملك موكل باران هر يك خواستند او را يارى كنند و از هيچ يك كمك نخواست و گفت‏

 (حسبى اللَّه)

خدا مرا كافيست، و نيز ميگفت‏

 (اللهمّ انت الواحد فى السماء و انا الواحد ليس فى الارض احد يعبدك غيرى)

تا وقتى كه آن خليل الرحمن مشرف بر آتش گرديد جبرئيل خود را باو رسانيد و گفت اى ابراهيم آيا حاجتى دارى فرمود اما بتو حاجت ندارم جبرئيل گفت از خدا بخواه ابراهيم عليه السّلام گفت‏

 (علمه بحالى حسبى عن سؤالى)

او خود حال من را ميداند حاجت بسئوال نيست.

وقتى ابراهيم (ع) يكباره تسليم رضاى حق تعالى گرديد بآتش وحى شد آى آتش براى ابراهيم سرد و سلامت باش.

و گويند در آيه كلامى در تقدير است و چنين ميشود (فلما القوه فى النار قلنا يا نار كونى الخ) از ابن عباس نقل شده كه اگر نگفته بود (و سلاما) ابراهيم (ع) از سرما هلاك ميگرديد.

پس از آنكه آتش نمرودى بشدّت افروخته شد و ابراهيم (ع) را بتوسط منجنيق در آتش پرت نمودند آتش بامر حق تعالى تغيير ماهيت داد و گرمى و سوزندگى آن تبديل بسردى متوسط گرديد كه آسيبى بحضرتش وارد نگردد.

در اينجا ممكن است سؤالى پيش آيد و گفته شود چنانچه در جاى خود مبرهن گرديده قلب ماهيت محال است چگونه ممكن است آتش با آتش بودنش كه حرارت از صفات ذاتى وى است تغيير ماهيت دهد و گرمى وى تبديل بسردى گردد

سخنان مفسرين در توجيه آيه و پاسخ از اشكال)

1- گوئيم محال دو قسم است محال عقلى و محال عادى، محال عقلى چيزى را گويند كه تصوّر آن در عقل محال مينمايد مثل اجتماع نقيضين يا ضدّين كه اصلا تصوّر آن نزد عقل محال است چه جاى وقوع آن، لكن محال
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 280

 عادى چنين نيست و تمام معجزات انبياء و خوارق العادات كه از انبياء ظهور و بروز مينمود از همين قبيل بوده و سر شدن آتش براى خليل الرحمن محال عادى است اگر چه صفت و لازمه آتش حرارت است لكن اين لازم لا ينفك نيست كه عقل انفكاك آن را محال داند و چون از قبيل معجزه و ارتباط نبىّ بعالم ما فوق الطبيعة واقع گرديده اين است كه براى ما اطّلاع بر حقيقت و سبب آن ميسّر نيست زيرا كه علم ما بروابط عليّت و معلوليت در غير عاديات متكرره از حوادث كونيه كه بتجربه و رؤيت مطّلع نگرديده‏ايم و راهش بسوى ما بسته است ما را نميرسد كه در آن تصرف نمائيم مگر اينكه چون مخبر صادق خبر داده از روى ايمان بايستى تصديق نمائيم و علم بحقيقت و اسرارش را محوّل براسخين در علم گردانيم.

2- خداى تعالى بين ابراهيم و آتش حائلى قرار داده كه آتش تماس با بدن مباركش نكند.

3- برودت مفرطى آفريد كه غالب بر حرارت آتش گردد و بدن او را نسوزاند لكن حقيقة جواب همان جواب اول است و آيه از اين دو وجه ديگر عارى است زيرا كه ظاهر آيه چنين مينمايد كه خطاب و لو خطاب تكوينى باشد بخود آتش شده كه اى آتش سرد و سلامت باش بر ابراهيم اگر غير از اين باشد لازم آيد آيه را بغير معنى حقيقى آن حمل نمائيم و صرف كلام بدون قرينه جايز نيست، و اللَّه العالم باسرار كلامه.

وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِينَ چون نمروديان خواستند بكيد و مكر خود نور خدا را خاموش گردانند و حجت ابراهيم (ع) را باطل گردانند اين بود كه كيد آنان بخودشان بازگشت نمود و در عملشان و يارى كردن و انتقام كشيدن از دشمن بتهايشان عوض مظفريت رسوا گرديدند و بطلان عملشان بر جهانيان واضح گرديد و نمرود بى‏اختيار گفت هر كس خدايى ميگيرد بايد مثل خداى ابراهيم بگيرد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 281
وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ ابراهيم (ع) پس از نجات يافتن از شرّ نمروديان با لوط كه پسر برادر او ناخور نام بود و او اول كسى است كه بابراهيم ايمان آورد با برادر ديگر لوط و ساره دختر عموى ابراهيم او نيز با آنان همراه بود و اين چهار نفر با هم بشام رفتند، و مقصود از (الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا) همان زمين شام است كه آن را بركت داديم بآب خوش‏گوار و ميوه‏هاى بسيار، و مفسّرين جهات ديگرى نيز در وجه بركت آن گفته‏اند و ما براى اختصار از بيان آن خوددارى مينمائيم.

وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ اسحق پسر ابراهيم عليه السّلام بود و يعقوب نبيره او پسر اسحق (نافلة) يعنى چون ابراهيم از ما اولاد خواست چنانچه در سوره (صافّات) ذكر شد يعقوب را بر مسئول ابراهيم زياد كرديم و تمام آنها را از صلحاء و شايستگان مقام نبوت و ولايت گردانيديم.

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ امام بر وزن فعال بمعنى مفعول مثل فراش بمعنى مفروش يعنى ما اينها را قرار داديم امام و پيشواى مردم كه بامر ما خلق را هدايت نمايند و آنها را براه حق و حقيقت رهسپار گردانند و دين حق را بر پا دارند و بطريق وحى بآنان آزموديم كه چگونه عمل بخيرات و كارهاى نيكو نمايند از بپا داشتن نماز و اعطاء نمودن زكاة و اينها از عبادت كنندگان بودند كه پرستش آنها مخصوص بحق تعالى بود و در مقام عبادت خالص بودند و آنان را پيشوا و رهنماى خلق گردانيديم كه طريق بندگى و عبوديت را بآنها بيازمايند و از كج‏روى بطريق سعادت رهسپار گردند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 282

 وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقِينَ، وَ أَدْخَلْناهُ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ سوم از جمله پيمبران نام برده شده در اين سوره مباركه لوط است كه گويند پسر برادر ابراهيم بوده و در اين آيه او را بچند فضيلت معرفى گردانيده 1- باو علم لدنّى عنايت گرديده و آن علمى است كه اختصاص بانبياء و رسولان حق تعالى دارد و بآن طريق رسالت مينمايند.

2- (حكما) يعنى حكمت باو بخشيده شده، و شايد مقصود از حكمت نبوت و طريق قضاوت و فصل بين خصومات يا علم بحقيقت اشياء آن طورى كه هستند باشد 3- نجات دادن او را از قريه مؤتفكه و اهل سدوم كه مردم آن بدو فاسق و عمل خبيث آنها لواط بود كه اختصاص بآنها داشت و اين عمل ركيك آنان ايجاب نمود كه از فاسقين گرديدند.

4- از فضيلت لوط (ع) دخول او است در رحمت الهى و اين از بالاترين فضيلتها بشمار ميرود و همين طورى كه اعمال اهل سدوم آنان را از فاسقين گردانيد نيكى اعمال لوط ايجاب گرديد كه او را از صالحين و نيكوكاران گرداند.

وَ نُوحاً إِذْ نادى‏ مِنْ قَبْلُ چهارم از انبياء كه تذكر داده شد در اين سوره نوح عليه السّلام است كه يكى از انبياء اولو العزم بشمار ميرود و اوّلين آنان است در زمان و پيغمبر خاتم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم پنجمين آنها و آخرين آنها است در شرف و فضيلت.

گويند در اينجا كلامى در تقدير است يعنى اى محمد (ص) ياد كن داستان نوح را كه پيش از ابراهيم بود وقتى از هدايت يافتن مأيوس گرديد و جفاها و اذيّتهاى بى‏اندازه از آنها باو وارد گرديد چنانچه در جاهاى ديگر شرح داده شده با خداى خود مناجات ميكند و ميگويد (ربّ انّى مغلوب فانتصر).

فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ دعاء او را اجابت نموديم و او و اهلش را از بلاى بزرگ طوفان نجات داديم
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 283

 و همه آنها نجات يافتند مگر زن و پسرش كه چون آنان بحضرت نوح ايمان نياوردند و شايد در مقام اذيت او نيز خوددارى نمى‏نمودند اين بود كه بعذاب هلاك گرديدند.

وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ خداى منّان پس از حكايت نوح (ع) و استجابت دعاى او و دفع دشمنانش بغرق شدن و هلاكت آنها برسولش خبر ميدهد كه ما نوح را يارى نموديم و از آن جماعت بد عمل او را نجات داديم و تمام آنان را بطوفان غرق گردانيديم همين طورى كه در داستانها نوشته و ثبت گرديده طوفان نوح يكى از عجيب‏ترين واقعه‏اى بوده كه در روى زمين واقع گرديده كه روزگار مثل آن را نديده و احدى نتوانسته در اعجاز بودنش ترديد داشته باشد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 284

 [سوره الأنبياء (21): آيات 78 تا 90]

وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ (78) فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلاًّ آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنَّا فاعِلِينَ (79) وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ (80) وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلى‏ الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها وَ كُنَّا بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عالِمِينَ (81) وَ مِنَ الشَّياطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِكَ وَ كُنَّا لَهُمْ حافِظِينَ (82)

وَ أَيُّوبَ إِذْ نادى‏ رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (83) فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَيْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِكْرى‏ لِلْعابِدِينَ (84) وَ إِسْماعِيلَ وَ إِدْرِيسَ وَ ذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ (85) وَ أَدْخَلْناهُمْ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِينَ (86) وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ (87)

فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ (88) وَ زَكَرِيَّا إِذْ نادى‏ رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ (89) فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ وَهَبْنا لَهُ يَحْيى‏ وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعِينَ (90)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 285

ترجمه آيات‏

ياد كن (حكايت) داود (ع) و پسر او سليمان را وقتى در كشت‏زار يا در باغ قوم حكم كردند و ما بر حكم آنها حاضر بوديم (يعنى دانستيم) (78)

و ما آن قضاوت را بسليمان (بوحى) آموختيم و هر دو را حكمت و علم داديم و كوه‏ها و مرغان را براى داود مسخر گردانيديم كه با او تسبيح ميكردند و ما (خدا) چنين ميكرديم (79)

و بداود زره ساختن را آموختيم تا شما را در جنگ از زخم خوردن نگاه دارد (با اينحال) آيا شما شكرگزار نميباشيد (80)

و براى سليمان باد تند زننده را مسخر نموديم كه بامر او بسوى زمينى (شامات) كه در آن بركت داده بوديم روان بود و ما بهر چيزى دانا ميباشيم (81)

و كسانى از ديوان را مسخر گردانيديم كه (بامر سليمان) بدريا فرو ميرفتند و مرواريد و غير آن را بيرون مى‏آوردند و غير آن عمل ديگرى (بفرمان او) نيز انجام ميدادند و ما نگاه‏دارندگان آنها بوديم (82)

و ياد كن ايّوب (ع) را چون پروردگار خود را خواند و گفت اى پروردگار من سختى بمن اصابت نموده و تويى ارحم الراحمين (83)

و ما دعاى او را اجابت نموديم و سختى را از او برداشتيم و اهل او و مانند او را بوى داديم و آن رحمتى بود از جانب ما و تذكر و يادآورى است براى عبادت كنندگان (84)

و ياد كن اسماعيل (ع) و ادريس (ع) و ذا الكفل (ع) را كه تمامشان از صبر كنندگان بودند (85)

و جميع آنها را داخل رحمت خود گردانيديم زيرا كه آنها از شايستگان بودند (86)

و ياد كن صاحب ماهى (يونس ع) را وقتى كه رفت در حالى كه خشمناك بود و گمان كرد هرگز بر او تنگ نميگيريم و در تاريكى (شب) و تاريكى دريا و تاريكى شكم ماهى خدا را

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 286

 خواند و گفت الهى نيست الهى مگر تو و تو منزهى و من از ستمكارانم (87)

پس دعاى او را اجابت نموديم و او را از غم نجات داديم و همين طورى كه او را نجات داديم مؤمنين را نجات ميدهيم (88)

و ياد كن زكريّا را چون پروردگار خود را خواند و گفت پروردگارا مرا تنها مگذار و تو بهترين ميراث برندگانى (89)

دعاى او را اجابت نموديم و باو يحيى را عطاء كرديم و زنش را شايسته همسرى و قابل ولادت گردانيديم همانا اين پيمبران كه ذكر شد چنين بودند كه در نيكوئيها ميشتافتند و ما را از روى رغبت بثواب و ترس از عقاب ميخواندند و براى ما فروتنى مينمودند (90).

توضيح آيات‏

وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ (النفش) بفتح فاء و سكون آن بمعنى رها نمودن شتر و گوسفند است در شب كه بدون راعى چرا كنند.

پنجم و ششم از پيمبران نام برده شده در اين سوره مباركه داود و سليمانند در معنى ياد كن اى محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم وقتى را كه داود و سليمان راجع بزراعتى كه قوم در شب گوسفندان خود را رها نمودند و داود و سليمان در باره آن حكم نمودند و ما (خداى تعالى) بحكم آنها عالم و شاهد بوديم.

 (سخنان مفسرين در بيان حكمى كه داود و سليمان نمودند)

1- بقولى آن زراعت بود، و بقول ديگر انگورستانى بود كه خوشه‏هاى انگور از آن آويزان بزمين نزديك گرديده، و اين قول از ابى عبد اللَّه و ابى جعفر عليهما السّلام روايت شده و ابن مسعود نيز چنين گفته.

و حقيقت اين داستان آن طورى كه نقل شده اين است: روزى دو نفر براى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 287

 محاكمه بمحكمه قضاوت داود (ع) آمدند يكى دهقان بنام ايليا و ديگرى گوسفنددار بنام يوحنّا، ايليا گفت يا خليفة اللَّه همسايه من يوحنّا شب گوسفندان خود را بكشت‏زار من رها كرده و تمام حاصل مرا خورده‏اند، و بروايت ابن عباس گوسفندان ببوستان من رفته‏اند و خوشه‏هاى انگور مرا خورده‏اند، داود عليه السّلام از يوحنّا سؤال نمود تو چه مى‏گويى گفت راست ميگويد من خواب بودم و چنين واقع شد، داود فرمود حساب كنيد قيمت زرع و گوسفندان چه قدر ميشود وقتى حساب كردند ديدند با قيمت گوسفندان مطابق ميگردد، داود (ع) حكم كرد كه يوحنّا گوسفندان خود را بايليا بدهد.

پس از اين حكم سليمان (ع) در سن يازده سالگى بود بپدرش گفت اگر حكم ديگرى كرده بودى اصلح و بهتر بود، داود گفت چه حكمى بهتر بود سليمان گفت بايد گوسفندان را تسليم بايليا نمود تا از شير و روغن و پشم آنان بهره ببرد و باغ را بيوحنّا وا گذاشت تا بمرتبه اول رساند وقتى كشت يا انگور بدرجه اول رسيد تسليم ايليا كند و گوسفندان خود را بستاند كه هيچكدام بى‏بهره نمانند و اين طور مناسب‏تر است كه هر كسى بصنعت خود مشغول باشد حضرت داود (ع) بر همين رأى حكم فرمود و حق تعالى رسولش را از اين قضيه خبر ميدهد بقوله فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلًّا آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً از ابى جعفر و ابى عبد اللَّه (ع) چنين نقل شده كه آيه خبر ميدهد ما اين حكم عادلانه را بطريق وحى بسليمان فهمانيديم تا مال هر يك بدست صاحبش برسد (ابن مسعود) شيخ طبرسى در مجمع البيان از جبائى چنين نقل ميكند كه خدا بسليمان عليه السّلام بآنچه از او حكايت شده وحى نموده پس از آن حكم داود را نسخ گردانيد و اين حكم از اجتهاد داود نبود زيرا كه براى انبياء جايز نيست كه باجتهاد حكم نمايند و اين مطلب نزد ما اماميه صحيح و معتبر است، و على ابن عيسى و بلخى گفته‏اند كه جايز است اين حكم از روى اجتهاد باشد زيرا كه رأى نبى افضل از رأى غير او است وقتى ما قبول نموديم كه حكم غير نبىّ از طريق اجتهاد
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 288

 جائز باشد چگونه حكم نبى را از اين طريق منع كنيم.

و آنچه دلالت دارد بر صحت قول اول اين است كه وقتى نبى از طريق وحى راهى داشته باشد بر علم بحكم چگونه جائز است عمل نمايد بظنّ و قياس الخ.

وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنَّا فاعِلِينَ، وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ بقولى (لبوس) نزد عرب اسم است براى تمام لباس جنگى، و بقول ديگر (لبوس) اسم زره است كه در جنگ مجاهد را نگاه دارد (يسبّحن) حال است از جبال.

آيه در مقام بيان فضيلت ديگرى است كه بداود (ع) عطاء گرديده: يكى علم و حكمت، شايد مقصود از حكمت در اينجا نبوّت باشد و از علم، علم بفصل خصومات و قضاوت عادلانه. دوم- تسخير كوه‏ها و طيور كه در موقعى كه داود عليه السّلام زبور را كه كتاب آسمانى او بود قرائت مينمود كوه‏ها با او همصدا ميشدند و چنان كه گفته‏اند مرغان بالهاى خود را باز گردانيده و بالاى سر داود جمع ميشدند و با او تسبيح ميكردند، و در تسبيح كوه‏ها چنين گويند كه هر وقت داود تسبيح و تقديس مينمود كوه‏ها با هم تسبيح ميگفتند و اين معجزه داود (ع) بوده، معجزه را امر خارق العاده گويند نظر به اينكه از امور عادى خارج است، و قول كسانى كه تسبيح كوه‏ها و طيور را حمل بلسان حال نموده‏اند نه قال بى محل است زيرا تسبيح حالى بدليل قوله تعالى وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ در تمام اشياء هست، و اينكه تسبيح كوه‏ها و مرغان را اختصاص بداود (ع) داده و بدليل آخر آيه (وَ كُنَّا فاعِلِينَ) دلالت ظاهر دارد كه مقصود از تسبيح كوه‏ها و مرغان با داود عليه السّلام تسبيح بلسان قال بوده نه حال و استبعاد ندارد و جاى تعجب نيست زيرا كه قدرت الهى عموم دارد و در مقابل اقتدار الهى محالى بنظر نميآيد، و چنانچه در جاى خود مبرهن گرديده يكى از شئون پيمبرى اينست كه باذن خدا متصرّف در مواد گردند زيرا كه انبياء مظهر                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 289

 اوصاف جلال و جمال الهى ميباشند و تا داراى چنين رتبه‏اى نباشند هرگز لايق مقام ولايت و رسالت نخواهند بود.

سوم از معجزه‏هاى داود (ع) زره ساختن بود كه آهن را بدست خود نرم مينمود و زره ميساخت و ظاهرا زره‏سازى از مخترعات داود (ع) بشمار ميرود كه بتعليم حق تعالى عالم گرديده بود.

وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلى‏ الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها (و لسليمان) عطف بداود است يعنى باد را براى سليمان مسخر گردانيديم (عاصفة) حال است يعنى در حالى كه تند بود و جارى ميشد بامر سليمان و بشدت ميوزيد بطورى كه در يك روز بقدر دو ماه بساط سليمان را مى‏برد، و اشاره بهمين دارد قوله تعالى غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ در هر روز و شبى بقدر دو ماه راه طىّ مينمود.

خلاصه باد مسخّر سليمان بود و مطابق فرمان او حركت مينمود هر جا كه امر مى‏نمود تند مى‏وزيد و هر جا ميخواست ملايم ميگرديد و گويند مقصود از زمينى كه در آن بركت داديم شامات است.

از تلخيص نقل شده كه در شام شهرى بود بنام تدمر كه ديوان براى سليمان ساخته بودند صبح از آنجا بيرون مى‏آمد و براى نماز شام باز در آنجا نماز ميخواند و نيز در كتاب مختار القصص چنين دارد كه سليمان صبح از تدمر بيرون مى‏آمد و قيلوله را در اصطخر فارس ميگذرانيد و شب بكابل ميرفت.

و در بعضى از تفاسير دارد كه سليمان بساطى داشت كه طول و عرض آن چهار فرسخ در چهار فرسخ بود وقتى بسفر يا بجنگ ميرفت مهمّات سفر و اسلحه جنگى در آن ميگذارد و لشكر جن و انس را در آن جاى ميداد و مرغان بر بالاى آن صف ميزدند و بباد عاصف امر مينمود كه بساط را از زمين بلند كند و بآن جا كه خواهد ببرد و در يك روز دو ماه راه ميرفت چنانچه قرآن خبر ميدهد (رخاء حيث اصاب) و نيز روايت شده كه سليمان در بعلبك متوطن بود و بديوان
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 290

 امر كرده بود كه بيت المقدس را ميساختند و باد هر روز بساط او را از بعلبك برميداشت و بارض مقدسه ميبرد و بنا را بديوان تعليم مينمود و باز بمكان خود مراجعت مينمود. (منهج الصادقين) وَ كُنَّا بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عالِمِينَ اشاره بشمول علم ازلى و حسن تدبير است كه آنچه بسليمان عطاء نموديم از سلطنتى كه نظير آن در عالم ديده نشده از روى علم بصلاح ديد و ارائه قدرت و اقتدار مربّى عالم ظهور و بروز نموده.

وَ مِنَ الشَّياطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذلِكَ وَ كُنَّا لَهُمْ حافِظِينَ (من) مبتداء مؤخّر و نكره موصوفه و (من الشياطين) متعلق بكان مقدّر مبتداء مؤخر.

از جمله اعمالى كه شياطين بامر سليمان (ع) مينمودند غوّاصى و جواهرات و اشياء نفيس از دريا بيرون ميآوردند و كارهاى ديگر نيز ميكردند و بحفظ و حمايت حق تعالى بوده كه از شياطين جلوگيرى كرده كه بفسادى كه جبلى آنان بوده در زمين فساد نكنند.

وَ أَيُّوبَ إِذْ نادى‏ رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ نهم از پيمبران كه در اينجا نام برده شده ايوب (ع) است.

قال الراغب (الضرّ سوء الحال امّا فى نفسه لقلة العلم و الفضل و العفه، و امّا فى بدنه لعدم جارحة و نقص، و امّا فى حالة ظاهرة من قلّة مال و جاه، و قوله تعالى فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ فهو محتمل لثلاثتها الخ).

مفسرين گفته‏اند ايّوب (ع) مال و اولاد بسيار داشت در مورد امتحان واقع گرديد مال و اولادش از دستش رفت و مبتلا بمرض بدنى گرديد و مدّتهايى طول كشيد و زن او بنام رحمة دختر ابراهيم ابن يوسف پرستار او بود.

در تفسير كاشفى گفته در تفاسير است كه ابليس لعين از حق تعالى درخواست نمود كه مرا بر مال و فرزند و جسد او مسلط گردان تا حقيقت حال وى ظاهر

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 291

 گردد خداى تعالى او را بر ظاهر او تسلط داد شيطان ديوان را برگماشت تا بر هلاكت مال و اولاد او اشتغال نمودند.

در حقايق گفته بر اين سخن در كتاب و سنت دليلى نيست بلكه اخبار بيهوده‏ايست كه كعب و وهب نقل كرده‏اند، حقيقت مطلب اين است كه خداوند اقسام محنت و بلاها بر وى گماشت و افواج بلاء متواتر شد و امواج درياى محن متراكم گرديد، شترانش بصاعقه هلاك شدند و گوسفندانش بسيل در آب فناء افتادند و زراعتش بباد عاصفه متلاشى شد و هفت پسر و سه دختر زير ديوار مردند و مؤمنين مرتد شدند و وى را از منزل و دهى كه رفت و آمد ميكرد بيرون كردند، و بر بدن مباركش قروح ظاهر گرديد و متعفن گشت و كرم و ديدان در آن قروح پديد گرديدند و زن او رحيمه دختر فرائيم بن يوسف يا دختر منشا بن يوسف در پرستارى او بماند و مدت هفت سال و هفت ماه و هفت روز و هفت ساعت باين محنت مبتلا بود و سيزده سال هم گفته‏اند و حق تعالى براى تسلّى دل مبارك حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلّم و تعليم ثبات و شكيبايى حالت او را بيان فرمود. (پايان) وقتى بلاى ايّوب عليه السّلام بمنتهى رسيد با خدا از حال خود مناجات نمود و گفت أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ دعاى او بهدف اجابت رسيد و او از مرض و بلا نجات يافت.

فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَيْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِكْرى‏ لِلْعابِدِينَ بپيمبرش خبر ميدهد كه وقتى ايّوب مناجات نمود و از حال خود شكايت كرد كه من مبتلا شده‏ام و تو بهترين رحم‏كنندگانى ما دعاى او را اجابت نموديم و از مرض و سوء حال او را نجات داديم و اولادان او و مثل آنها را باو داديم، و نيز مال او را كه تلف شده باو برگردانيديم و اين رحمتى بود از طرف ما و تذكر و پندى است براى عبادت كنندگان كه در بلاء صبر كنند و بدانند (كه صبر
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 292

 تلخ است ولى ميوه شيرين دارد) فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً و نيز بدانند كه ما در مورد رحمت بهترين رحم‏كنندگانيم و در مورد غضب (شديد العقاب و شديد الانتقاميم) اگر گفته شود با اينكه حق سبحانه و تعالى در سوره (ص) آيه 43 و 44 در وصف ايّوب فرموده إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ چنين فضيلتى با قول او در مقام شكايت از مرض و سوء حال أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ منافات دارد زيرا شكايت از سوء حال كاشف از بى‏صبرى است.

مفسرين از اين اعتراف پيش‏بينى نموده و جوابهايى داده‏اند از آن جمله گفته‏اند كه از شيطان و شماتت او بى‏اندازه رنج ميكشيد مثل اينكه نزد او و بقولى نزد زنش رحيمه آمده بود و ميگفت مرا سجده كن تا تو را از اين رنج شفا بخشم اين بود كه ايّوب از ضرر او بخدا شكايت كرد.

و بقول ديگر جمعى كه بوى ايمان آورده بودند گفتند اگر ايّوب بر حق بود باين بلاء مبتلا نميگرديد اين شماتت دل مباركش را مجروح گردانيد و اين سخن بزبان راند يا چنان ضعيف گرديده بود كه نماز و عرض حاجت نميتوانست نمود، يا سپاه كرم‏ها روى دل و زبان او را آزار دادند، و اين دو عضو محل تمجيد و توحيد بود براى اينكه دل و زبان او گرفته نشود چنين دعائى نمود، يا زنش از بيچارگى گيسوانش را فروخت و براى ايوب قوتى فراهم نمود وقتى او مطلع گرديد اين كلمه أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ بزبان جارى گردانيد.

در حقايق سلمى از امام جعفر صادق عليه السّلام نقل ميكند كه چهل روز وحى به ايوب (ع) نرسيد دل‏تنگ گرديد و شكايت كرد، و گويند چون يكى از آن كرمها از وى ميافتاد برميداشت و بجاى خود ميگذاشت روزى كرمى افتاد آن كرم افتاده را برداشت و ببدن خود گذاشت چنان او را گزيد كه طاقت نياورد اين بود كه اين مناجات بزبانش جارى گرديد، و گويند سحرى بى‏واسطه ملكى يا بشرى از بارگاه كبريايى خطاب به ايوب رسيد كه اى بيمار ما چگونه‏اى ايوب بذوق و شوق اين نداء و پرسش كوه بلا را ميكشيد و بآن بيمارى خوش بود.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 293

          گر بر سر بيمار خود آيى بعيادت             صد سال باميد تو بيمار توان بود

 گويند در سحر آن روز كه مرحمت راحت رسيد بتحفه اين خطاب سر افراز شد و فرياد كشيد (أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ) دانشمندان گفته‏اند شكايت باو بود نه از او.

از بحر الحقايق نقل ميكنند كه گفته ايوب به بشريت از ضرر جسمانى ميناليد امّا روحانيتش ناظر جمال بود و كمال عنايت در بلاء ميديد و بآن وجهه بشريتش (أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ) گفت و بلسان روحانيتش نداى (وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ) بزبان جارى نمود.

و از لطائف قشرى است كه اين سخن نه بر وجه اعتراض است بر حكم قضا و قدر بلكه از روى ضعف و عجز بشريت است.

بروايتى جبرئيل نزد ايوب آمد و گفت خاموش نشسته‏اى گفت چكنم مگر صبر جبرئيل فرمود در خزائن حق تعالى بلاها بسيار است تو طاقت ندارى (كاشفى) و غير اينها از مفسرين توجيهاتى نقل شده.

لكن بهتر اين است كه گفته شود بحكم اينكه‏

 (حسنات الأبرار سيّئات المقربين)

و لو اينكه دعاء و طلب حاجت از خدا كردن اصولا منافى با صبر نيست بلكه چون بامر حق تعالى كه فرموده (ادعونى) امر بدعاء نموده و دعاء و عرض حاجت نمودن خود عبادت است لكن چون مقام پيمبران فوق مقام باقى افراد بشر است كه بدون اذن و رضاى الهى همين طورى كه در باره ديگران بدون اذن خداى تعالى حق شفاعت ندارند در باره خودشان بطريق اولى بدون اذن جرئت بر طلب نفعى يا دفع ضررى نتوانند نمود و بنا بر اين صحيح است كه گفته شود وقتى مرض و بلاى ايوب بمنتها رسيد و بدرستى از بوته امتحان بيرون آمد رحمت الهى شامل حال وى گرديد و مأمور شد در باره خود دعاء كند اين بود كه دعا كرد و دعايش بهدف اجابت رسيد و داخل صابرين گرديد و چون مطابق مشيت و اذن خداى تعالى بود نه از مقامش چيزى كاسته گرديد و نه خلافى از وى صادر شد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 294

 وَ إِسْماعِيلَ وَ إِدْرِيسَ وَ ذَا الْكِفْلِ و اسماعيل و ادريس و ذا الكفل، دهم و يازدهم و دوازدهم از پيمبران كه در اين آيه نام برده شده اسماعيل پسر ابراهيم و ادريس و ذا الكفل است.

و بعضى گفته‏اند (كفل) بمعنى دو برابر است يعنى عمل او دو برابر انبياء زمان او بوده، و كفل بمعنى ضمانت نيز آمده، و در كتاب مختار القصص گفته اليسع از الياس متكفل شد كه پس از رفتن او بامر دين قيام نمايد باين جهت او را ذو الكفل لقب دادند، و امام محيى السنه و صاحب تبيان گفته‏اند كه بيكى از انبياء بنى اسرائيل وحى رسيد كه ميخواهم روح تو را قبض كنم تو ملك خود را بر بنى اسرائيل عرضه نما كه هر كس تعهد كند كه شب نماز كند و تعدى نكند و روز را روزه دارد و افطار نكند و ميان مردم حكم فرمايد و خشم نگيرد تو پادشاهى خود را باو تسليم كن وقتى آن پيمبر اين سخن را بين بنى اسرائيل اعلام نمود جوانى برخواست و گفت (انا اتكفل لك بهذا) من بآنچه گفتى متكفل ميگردم پيمبر ملك را بوى تسليم نمود. (كاشفى) طبرسى فرموده بقولى ذا الكفل الياس است و بقولى اليسع است و بقولى او پيمبرى بود كه بعد از سليمان بين مردم حكم ميكرد مثل حكم كردن داود عليه السّلام و هرگز غضب نمى‏نمود مگر براى خداى تعالى، و بقول ديگر ذا الكفل بمعنى ضمانت آمده يعنى او ضامن امت خود شد كه اگر براه حق تعالى سلوك نمايند ببهشت اعلا و مرتبه عظمى رسند، و از بعض روايات نقل ميكنند كه اليسع ضامن شد براى پادشاه جبارى كه اگر منقاد امر الهى گردد او را ببهشت برد و نام آن پادشاه جبّار كنعان بود و بهمين مضمون خطى نوشت و باو داد.

كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ خلاصه خداى سبحان برسولش خبر ميدهد كه اين پيمبران و آنچه را كه از نعمتها بآنها عطاء نموديم و تمام اينها از صابرين بودند كه بر بلاهاى گوناگون و بر مشقتهاى طاعات و عبادات و اذيتهايى كه دشمنان دين بآنها مينمودند صبر و                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 295

 استقامت مينمودند چنانچه اسماعيل در بيابانى كه نه آب داشته و نه گياه و زراعت صبر نمود و در آنجا خانه كعبه را بنا كرد و آن طورى كه گفته‏اند ادريس اول كسى بود كه بر قومش بپيمبرى مبعوث گرديد و آنان را بدين تبليغ نمود از وى نپذيرفتند و خداوند آنها را هلاك گردانيد و ادريس را بآسمان ششم برد.

و مفسرين در ذو الكفل اختلاف كرده‏اند، بقولى او مرد صالحى بود پيغمبر نبود و لكن بنماز و روزه قيام مينمود و عمل بحق ميكرد و هيچوقت غضب نمينمود و بقولى آن همان الياس است.

در كتاب نبوت از عبد العظيم بن عبد اللَّه الحسنى چنين روايت ميكند كه گفته بابى جعفر نوشتم و از ذو الكفل سؤال نمودم كه آيا از رسولان بوده حضرت در پاسخ نوشت خداى تعالى يكصد و بيست و چهار هزار پيمبر فرستاد و مرسلين از آنها سيصد و سيزده نفر بودند و همانا ذا الكفل از جمله مرسلين بود و او بعد از سليمان بن داود رسول بود و بين مردم مثل داود حكم مينمود و هيچوقت غضب نمى‏نمود مگر براى خدا و نام او عدويا بن ادارين بوده. (مجمع البيان) وَ أَدْخَلْناهُمْ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِينَ شايد مرجع ضمير (هم) اين سه نفر از انبياء باشند و شايد تمام پيمبران نام برده در اين آيات مراد باشد زيرا كه تماما داخل در رحمت بى‏پايان الهى و مشمول فيض سبحانى ميباشند و تمام پيمبران عظام از صلحاء و نيكوكاران و برگزيدگان از بنده‏گان خاص پروردگارند كه از طرف حضرت عزّت براى ارشاد بسوى مردم فرستاده شده‏اند.

وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ الخ سيزدهم از پيمبران نام برده شده در اين سوره مباركه يونس عليه السّلام است، و مقصود از ذا النون يونس بن متى است، و (نون) اسم ماهى است، او بسوى اهل نينوى برسالت مبعوث گرديد و اهل نينوى را دعوت نمود از وى نپذيرفتند تا وقتى كه مستحق عذاب گرديدند، و بنا بروايت ابن عباس يونس (ع)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 296
بآنها وعده عذاب داد كه تا سه روز ديگر اگر ايمان نياورديد بشما عذاب خواهد رسيد اين را گفت و در حال غضب بطورى كه بر آنان خشمناك بود از ميان مردم بيرون رفت چون روز سوم رسيد و اهل نينوا آثار عذاب را ديدند همه با هم جمع شدند و بناى گريه و توبه و استغاثه بقاضى الحاجات نمودند خداوند توبه آنان را قبول نمود و عذاب را از آنها برگردانيد.

مغاضبه از باب مفاعله است و براى مبالغه ميآورند و البته نميشود گفت غضب يونس از برداشتن و رفع عذاب قوم بوده زيرا كه پيمبران معصومند و مقامشان بالاتر از اين است كه چنين نسبتى بآن بزرگواران داده شود آنها در مقام تسليم و رضاء بمقدرات الهى از خود نه در ظاهر و نه در باطن هيچگونه خلافى يا كراهتى اظهار نمى‏نمودند، اين است كه مفسرين در توجيه آيه گفته‏اند يونس (ع) بر خود خشمناك بود زيرا كه بامر حق تعالى از ميان قوم بيرون نرفته و براى همين ترك اولى مبتلا گرديده و مدّتى در شكم ماهى محبوس و مجازات شد، و در سوره و الصافات تا اندازه‏اى در توجيه آيه بحث نموديم بآن جا رجوع شود.

فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ پس از آنكه در حال غضب از قوم خود گريخت آمد لب دريا و در كشتى سوار شد آن طورى كه مفسرين گفته‏اند ماهى آمد جلو كشتى گفتند هر وقت بنده گريخته‏اى در كشتى باشد ماهى كشتى را مى‏بلعد، يونس (ع) گفت منم آن بنده گريخته مرا در دهن ماهى اندازيد پس از آنكه يونس (ع) در شكم ماهى در (ظلمات سه‏گانه) ظلمت شب، ظلمت دريا، ظلمت شكم ماهى. بقول بعضى از مفسرين يونس چهل شبانه‏روز در شكم ماهى بود و بقول ديگر هفت شبانه‏روز و بقولى سه روز در شكم ماهى بهمين ذكر (لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ) تا آخر مشغول بود و خدا را بوحدت و يگانگى تنزيه و ستايش مينمود و باسم سبحان او را بصفات جلال و مبراء بودن او از نقائص ممكنات توصيف ميكرد و اظهار ميكرد كه تو مبرايى از ظلم و تعدّى و من بر خود ظلم نمودم و گويا ميخواسته بگويد چون تو خير محض و از                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 297

 هر عمل نقصى مبرّايى هر نقص و عيبى هر جا پديد گردد ناشى از نقائص ممكنات است و بر خلاف عادت باراده ايزد متعال در اين مدّت حياتش باقى بود و بذكر مداومت مى‏نمود تا وقتى كه از دريا و شكم ماهى نجات يافت.

مفسرين گفته‏اند خداوند شكم ماهى را مثال آبگينه بلور گردانيد و يونس (ع) را در هفت دريا سير داد و موجودات عجيب درياها براى وى پديدار گرديد فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ آيه راه اميدى براى مؤمنين باز مينمايد و تذكر ميدهد كه همين طورى كه يونس (ع) را ببركت ذكرى كه گفته بود از شكم ماهى نجات داديم همين طور اگر مؤمن خطاكارى از كرده خود پشيمان گردد و بتوبه و انابه بمبدء و اله خود بازگشت نمايد و او را بصفات جلال و كرم و بخشش ستايش كند و بگناه خود اقرار نمايد وى را بكرمش مى‏پذيرد و عفوش ميكند و همان طورى كه وعده فرموده فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ سوره فرقان آيه 70. گناهان وى را تبديل بحسنات مينمايد.

وَ زَكَرِيَّا إِذْ نادى‏ رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ در آيه كلامى در تقدير است يعنى اى محمد (صلى اللَّه عليه و آله و سلّم) ياد كن زكريّا (ع) را و او و پسرش يحيى (ع) چهاردهمين و پانزدهمين انبيايى است كه در اين سوره مباركه نام برده شده، وقتى با پروردگار خود مناجات نمود و گفت مرا تنها نگذار و مقصودش اولاد بود و چون ميخواست بعد از خودش اولادى داشته باشد كه داراى مقام ولايت و نبوّت به پيشوايى خلق مفتخر گردد اين بود كه بمناسبت درخواست خود خداى را ستايش مينمايد كه تو بهترين وارثانى اگر چه تمام عوالم مال خدا و در تصرف و اقتدار او ميباشد لكن ظاهرا چون اولاد ميخواست كه وارث ملك او باشد نوع تنزيه خود در اين طور قرار داد.

فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ وَهَبْنا لَهُ يَحْيى‏ وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ دعاى زكريا بهدف اجابت رسيد و يحيى را بوى عطاء فرمود و چون زنش
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 298

 نازا و عقيم بود براى حمل و زايش بوى صلاحيت داديم كه بيحيى حامله گردد إِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعِينَ شايد مرجع ضمير جمع (انّهم) زكريا و يحيى و زوجه زكريا باشد و ممكن است تمام پيمبران نام برده شده در اين سوره مباركه مراد باشد چنانچه ظاهرتر بنظر مى‏آيد.

خلاصه آيه ارشاد باين است كه بايستى تمام امم و مؤمنين بپيمبران تأسى نمايند و صفات و اعمال آنها را سر مشق خود گردانند و ببينند كه آنان متصف بچه صفات و اخلاق و اعمال بودند پيرو آنها گردند تا با آن بزرگواران محشور شوند اين آيه سه عمل و صفت نيك آنها را تذكر ميدهد: 1- إِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ آنها در هر عمل خير خداپسندى مسارعت مينمودند و پيش‏قدم بودند. 2- وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً الرغب و الرهب هر دو مصدرند بمعنى اميد و ترس و هر دو حال ميباشند يعنى خدا را از سر حضور ميخواندند در حالى كه در مقام عظمت الهى چنان خاشع و متواضع و ترسناك بودند زيرا كه معرفت بمقام ربوبيت و عظمت الهى چنان بر قلبشان غالب گرديده بود كه ببدن خاشع و بقلب خاضع بودند. 3- وَ كانُوا لَنا خاشِعِينَ نتيجه و ما حصل آن دو صفت باطنى است چون در حال اميد و ترس خدا را ميخواندند بظاهر نيز خاشع و در مقابل حق تعالى سر تعظيم فرود آورده و در حال خشوع و افتادگى قيام مينمودند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 299

 [سوره الأنبياء (21): آيات 91 تا 103]

وَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيها مِنْ رُوحِنا وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمِينَ (91) إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ (92) وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ (93) فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ وَ إِنَّا لَهُ كاتِبُونَ (94) وَ حَرامٌ عَلى‏ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ (95)

حَتَّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ (96) وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِيَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يا وَيْلَنا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا بَلْ كُنَّا ظالِمِينَ (97) إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ (98) لَوْ كانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها وَ كُلٌّ فِيها خالِدُونَ (99) لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ هُمْ فِيها لا يَسْمَعُونَ (100)

إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏ أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ (101) لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ (102) لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ هذا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (103)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 300

 (ترجمه)

و ياد كن مريم را كه رحم خود را نگاه داشت و ما از روح خود در آن دميديم و او و پسرش را معجز و آية قرار داديم براى جهانيان (91)

حقيقة اين امّت شما ملت يگانه است و منم پروردگار شما مرا پرستش نمائيد (92)

و امت امر خود را متفرق گردانيدند و تمام آنها بسوى ما بازگشت كنندگان خواهند بود (93)

پس كسى كه عمل شايسته‏اى نمود در حالى كه مؤمن است سعى و كوشش او پوشيده نميشود و همانا ما براى او نويسندگانيم (اعمال او را مى‏نويسيم (94)

و حرام است بر اهل دهى كه ما آنان را هلاك كرده‏ايم (اينكه باز آيند) زيرا كه آنان برنميگردند (95)

تا وقتى كه سدّ يأجوج و مأجوج گشوده شود و آنها از هر بلندى مى‏شتابند (96)

وعده حق نزديك شد در آن هنگام چشمهاى آنهايى كه كافر شدند راست مى‏ايستد و گويند اى واى بر ما كه قبلا از اين واقعه غافل بوديم بلكه ما از ستمكاران بشمار مى‏آئيم (97)

همانا شما و آنچه را كه غير از خدا ميپرستيد هيزم جهنم خواهيد بود و شما در آن وارد ميشويد (98)

اگر اين بتها خدايان بودند در جهنم وارد نميشدند و همه آنها در جحيم جاويدانند (99)

و كافرين را در آن ناله و زفيرى است و در آنجا هيچ سخنى كه (در آن اميدوارى باشد) نخواهند شنيد (100)

حقيقة آنهايى كه از طرف ما سعادت و نيكى را سبقت گرفته‏اند آن گروه از دوزخ دور شدگانند (101)

آنان آواز آتش را نميشنوند و آنها (در محلّى ميباشند) كه نفسهاى آنها هر چه بخواهد (حاضر است) و در آنجا جاويدانند (102)

فزع بزرگ قيامت آنها را محزون نميگرداند و ملائكه آنها را ملاقات ميكنند و ميگويند همين است روز شما آن روزى كه بشما وعده داده شده بود (103).

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 301
توضيح آيات‏

وَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيها مِنْ رُوحِنا اى رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم ياد كن آن زن يعنى مريم عليها السّلام دختر عمران كه خود را حفظ نمود و دست احدى بدامن عصمت و عفت او نرسيد نه از حلال و نه از حرام و خود را محفوظ گردانيد چنانچه در جاى ديگر حكاية از او و مقول قول او است قوله تعالى وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا و هميشه در بيت المقدس مشغول عبادت و خدمتگزارى بود تا وقتى كه از روح خودمان در وى نفخه‏اى دميديم و روح مسيح را در وى اجراء گردانيديم، و بقولى امر نموديم كه جبرئيل در يقه پيراهنش نفخه‏اى دميد (طبرسى) و بعيسى (ع) حامله گرديد و نسبت دادن روح مسيح را بخود اضافه تشريفى است زيرا كه خدا منزّه از روح است.

وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمِينَ آيه بمعنى نشانه و علامت است يعنى مريم و پسرش آن دو را علامت و از نشانه‏هاى قدرت خود قرار داديم كه مريم (ع) بدون شوهر حامله گرديد و عيسى عليه السّلام بدون پدر بدنيا آمد و چنانچه در سوره آل عمران آيه 52 فرموده (إِنَّ مَثَلَ عِيسى‏ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ) و نيز قوله تعالى كه پس از بيان خلقت انسان فرموده وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي ظاهرا غرض از اين آيات ارشاد بدو چيز است يكى عموم قدرت الهى كه بدون وسائل خارجى تواند انسان را بوجود آورد.

و ديگر شرافت و فضيلت حضرت مريم (ع) آن صديقه و بتول عذراء كه خلق عالم بدانند دست احدى بناموس عفّت و عصمت آن برگزيده عالم انسانيت دراز نشده و او پاك و طاهر بدنيا آمد و پاك و پاكيزه با مقام عصمتى كه داشت از دنيا رحلت نمود و در جوار قدس الهى ساكن گرديد اين است كه نام نامى او را در رديف پيمبران مرسل قرار داده و در آيت و نشانه بودن قدرت او را اصل و پسرش                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 302

 عيسى رسول اولو العزم را بوى معرّفى نموده و اين طور بيان جلالت قدرش را ميرساند إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً امّت جماعتى را گويند كه بر يك مقصد سلوك نمايند، شايد مقصود از (امّة واحدة) در اينجا ملت اسلام باشد يعنى ملت اسلام ملّتى است يگانه و اختلافى در آن نيست تمامى افراد بشر بايد آن را بپذيرند و بر طبق آن عمل نمايند يا اينكه تمام انبياء در اصل توحيد و اوصاف جلال و صفات جمال متفق الكلمه بودند و احدى از آنها بر خلاف ديگرى در اوصاف ربوبيت و تنزيه آن فرد متعال چيزى نگفته شما تابع پيمبران باشيد، اين معنى با آيات بالا كه راجع بحكايت پيمبران بود مناسب‏تر مينمايد.

وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ شايد اشاره باين باشد كه چون تمام انبياء در امر توحيد متفق الكلمه بودند و شما جماعت بشر نيز از جهات بشريت بر يك مقصد سلوك مينمائيد بايد همگى شما بسوى پروردگار خود رو آوريد و او را فقط پرستش نمائيد و براى او در عبادت شريكى قرار ندهيد.

وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ پس از حكايت انبياء عظام و امر بعبادت پروردگار اشاره باختلاف بين امّتها نموده مثل ملت يهود و نصارى و باقى ملل كه آنان وحدت خود و مليت خود را متشتت و قطعه قطعه گردانيدند و هر يك ديگرى را تخطئه مينمايد قوله تعالى قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى‏ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ وَ قالَتِ النَّصارى‏ لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ و هر جماعتى براى خود مذهب و رويّه‏اى انتخاب نمودند و بازگشت تمام بسوى خدا است كه در دادگاه الهى هر يك در خور عمل خود مجازات خواهند گرديد.

فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ وَ إِنَّا لَهُ كاتِبُونَ آيه در مقام بيان حال كسانى است كه در مليت متفرق گرديدند و هر جماعتى براى خود مذهبى انتخاب نمودند از آنها كسانى كه اعمال نيكو نمودند، و او
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 303

 (و هو) حال است يعنى عمل نيك نمودند در حالى كه ايمانشان بتوحيد ثابت بود زيرا كه بدون ايمان بخدا هيچ عمل نيكى بدرجه قبول نخواهد رسيد، و لازمه ايمان بخدا ايمان بمعاد و انبياء ميباشد، و اشاره بهمين دارد قوله تعالى در سوره نساء آيه 151 إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ الى قوله تعالى أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا كسانى كه بين خدا و رسولان او جدايى مى‏اندازند آنها محققا كافرند و كافر عملش باطل و بى‏ثمر است و لو آنكه بنظر نيكو نمايد لكن مؤمنى كه عمل نيك نمايد مثل انفاق فى سبيل اللَّه و صله رحم و دست‏گيرى بضعفاء و غير اينها عمل چنين كسى لايق ستايش و پاداش نيكو خواهد بود و ما عمل وى را مينويسيم و ثبت و ضبط مى‏نمائيم، اشاره به اينكه گمان نشود عمل شخص با ايمان فانى و بى‏اثر گردد هرگز چنين نخواهد بود كرام الكاتبين اعمال نيك مؤمنين را در دفتر اعمالشان ثبت نموده و پاداش نيك آن را خواهند ديد.

وَ حَرامٌ عَلى‏ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ‏

 (سخنان مفسرين در توجيه آيه مأخوذ از مجمع البيان)

1- (لا) در (لا يرجعون) زائده است و معنى اين ميشود كه حرام است بر اهل قريه هلاك شدگان بعقوبت اينكه بدنيا برگردند. (جبائى) 2- حرام بمعنى واجب است يعنى واجب است بر هلاك شدگان كه بدنيا برنگردند. (قتاده و عكرمه و كلبى) 3- خداى تعالى نوشته و بر خود حتم گردانيده بقضاء حتمى كسى كه هلاك گرديد بدنيا برنگردد، و مقصود تهديد كفار مكه است به اينكه اگر آنان معذب و هلاك گرديدند بدنيا باز نگردند مثل غير آنها از امّتهايى كه بعذاب هلاك گرديدند. (عطاء) معنى چهارم- حرام است بر قريه‏اى كه آنان را بسبب گناه از هلاك شدگان يافتيم اينكه از آنها عملى قبول نمائيم زيرا كه آنان بتوبه بازگشت نميكنند.                      
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 304

 معنى پنجم- حرام است بر هلاك شدگان كه پس از هلاكتشان برنگردند بلكه براى حساب و مجازات زنده گرديده و بر ميگردند. (ابى مسلم) و محمد بن مسلم از ابى جعفر (ع) چنين روايت ميكند كه فرموده اهل هر قريه‏اى كه خدا آنها را بعذاب هلاك گردانيد آنها ديگر برنميگردند. (پايان) حَتَّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ (حتّى) براى غايت است يعنى محال است رجوع هلاكشده‏گان تا وقتى كه سدّ يأجوج و مأجوج باز گردد و آنان از هر تلّى و بلندى (ينسلون) بشتابند و در تمام اطراف بدوند تا همه جاها را فرا گيرند.

از حذيفة بن اليمان چنين نقل شده كه گفته رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود اول نشانه و علامت آخر الزمان خروج دجّال است پس از آن خروج دابة الارض بعد از آن خروج يأجوج و مأجوج آن گاه عيسى (ع) از آسمان فرود آيد، و فرود عيسى (ع) وقت ظهور مهدى (عجل اللَّه تعالى فرجه) است پس از آن آتشى از قعر عدن پديدار گردد و مردم را بحشر كشاند، و اينكه يأجوج و مأجوج چگونه موجودى ميباشند علم آن نزد خدا است.

وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِيَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِينَ كَفَرُوا الخ (اقترب) كمال نزديكى را ميرساند و با اينكه در اول همين سوره فرموده اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ باز در اينجا كه اواخر سوره است مردم را متنبّه ميگرداند و تذكر ميدهد كه وعده قيامت خيلى نزديك است قوله تعالى إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَراهُ قَرِيباً مردم قيامت را دور مى‏بينند و ما آن را نزديك بينيم.

آرى دور و نزديكى اشياء در نظر ما كوته‏بينان است كه آنچه را با ما در زمان حاضر است مى‏بينيم و آنچه در زمان از نظر ما غائب است معدوم پنداريم لكن آن كسى كه علم او باشياء احاطه دارد گذشته و آينده در احاطه علميه او يكسان است اين است كه تمام ازمنه نسبت بعلم ازلى آن فرد متعال آنى مينمايد و چنين است علم او بمكانها كه تمام امكنه نقطه‏اى ميماند وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كرسى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 305

 عظمت او بهمه جا احاطه دارد.

خلاصه گويا تذكر ميدهد كه پس از باز شدن سدّ يأجوج و مأجوج دفعة قيامت برپا ميگردد و در مقام بيان حال كفار فرموده كه هنگام ورودشان در قيامت عظمى وقتى واقعه قيامت را مينگرند از شدّت هول و اضطراب چشمهاى آنان راست مى‏ايستد و گويند اى واى بر ما و بر غفلت ما كه از اين روز غافل بوديم بلكه ما بر خود ستم نموديم و پيمبران كه مصلح و خيرخواه ما بودند آنها را تكذيب نموديم و نسبت سحر و دروغ بآن بزرگواران داديم و امروز بچنين روز سياهى گرفتار گرديديم.

إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ، لَوْ كانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها وَ كُلٌّ فِيها خالِدُونَ، لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ هُمْ فِيها لا يَسْمَعُونَ (حصب) بسكون صاد مصدر و بمعنى رمى و انداختن ريگ است، گويا بكفار از روى قهر و غضب خطاب ميرسد كه شما مشركين با معبودان خود سنگ و ريگ جهنّميد و جايگاه هميشگى شما جهنّم است و در آن جاويدانيد (زفير) ناله از شدّت عظيمى است كه بزرگتر از آن تصور نداشته باشد اين است كه (زفير) را تشبيه بصورت حمار نموده‏اند و گويا از ناله جهنميان گوشهاى آنها كر ميگردد و آنها در جهنّم چيزى كه سبب اميدوارى آنها باشد نمى‏شنوند.

و بقول بعضى از مفسرين (حصب و حضب) بصاد و ضاد آن چيزى را گويند كه براى افروختن آتش مهيّا گرديده است اين است كه ابن عباس حصب را تفسير بوقود يعنى آتش‏گيرانه كرده.

خلاصه آيه مشعر بر اين است كه كفار و مشركين بهمان كفر و شركشان جز كوره جهنم كه منزلگاه هميشگى آنان است لايق مقامى نميباشند.

إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏ أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ پس از آن تهديد و انذار كافرين و مشركين چنانچه عادت قرآن بر اين است‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 306
كه هر جا كافرين و مشركين و منافقين را تهديد بعذاب مينمايد در مقابل آن نعمتها و بخششهاى بى‏اندازه و آن مقامات عالى بهشتى كه براى مؤمنين و متقين و نيكوكاران مهيّا نموده تذكر ميدهد و بعكس نيز همين طور است زيرا كه يكى از خصوصيات پيمبر اسلام اين است كه او را ستوده و حضرتش را به بَشِيراً وَ نَذِيراً معرفى نموده.

و در شأن نزول اين آيه گفته‏اند روزى رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلّم ديد صناديد قريش (يعنى بزرگان آنها) در مقابل سيصد و شصت بت سجده ميكنند بآنها نزديك گرديد و مجادله و مناظره با آنان آغاز نمود، نضر بن حارث با او مجادله نمود بالاخره حضرت آنان را مجاب نموده و آنها را ملزم گردانيد چون هيچ جوابى نداشتند عناد ورزيدند و گفتند ما بر دين پدران خود ثابت و راسخيم و هرگز برنميگرديم حضرت آيه إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ را بر آنها قرائت نمود آتش غضب در سينه آنها مشتعل گرديد برخواستند و از مسجد بيرون رفتند در راه عبد اللَّه بن زبعرى بر آنها برخورد نموديد آنان بسيار پريشانند و در مهمى با هم مشورت مينمايند سؤال كرد كه چه مطلبى ايجاب نموده كه شما پريشان گرديده‏ايد وقتى حكايت را باو گفتند گفت من ميروم و با محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم مباحثه مينمايم و او را ملزم ميگردانم آمد نزد حضرت و گفت اى محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم بپروردگار كعبه قسم كه آمده‏ام با تو بحث نموده و تو را ملزم گردانم تو مى‏گويى هر چه غير از خدا ميپرستيد حصب جهنم خواهد بود در صورتى كه عيسى و عزير و ملائكه معبود نصارى و يهود و بنو مليحند و كلام تو چنين ايجاب ميكند كه اين معبودان همه در جهنم باشند اگر چنين است معبودان ما نيز در جهنم باشند باكى نيست، حضرت فرمود معبودان اينها شياطينند كه اينان را باين امر قبيح وادار نموده نه عزير (ع) و عيسى (ع) و ملائكه (ع) كه از پرستش كنندگان خود بيزارند.

خلاصه آيه تذكر ميدهد كه آنهايى كه از طرف ما نيكى را پيشى گرفته‏اند براى آنها وعده ببهشت و سعادت است و از فزع اكبر قيامت و از آن عذابهايى كه براى اهلش                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 307

 مهيّا گرديده ايمن ميباشند و بسيار دورند از جهنم.

لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ آنهايى كه پيشى گرفته است از ما براى آنها نيكى و سعادت و وعده ببهشت نميشنوند صداى آتش را كه از صداى آن نگران گردند (حسيس) صوتى را گويند كه احساس ميشود، و جمله فعليه لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها بدل است از (مبعدون) يا حال است از ضمير آن.

و نيز آنهايى كه سبقت گرفته از ما براى آنها سبقت نيكى و سعادت يا وعده ببهشت در آن جايگاه مجلّل هر چه بخواهند براى آنان مهيّا و آماده است و در منزلگاه خود جاويدانند.

لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ هذا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ و نيز آنها در جاى امن و امان (عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ) جاى گرفته و آنان چنانند كه آن واقعه بزرگ قيامت آنها را بفزع و جزع نميآورد و ملائكه رحمت بر آنها وارد ميگردند و آنها را تبريك ميگويند كه اين همان روزى است كه قبلا بشما وعده داده شده بود.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 308

 [سوره الأنبياء (21): آيات 104 تا 112]

يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ (104) وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ (105) إِنَّ فِي هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِينَ (106) وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ (107) قُلْ إِنَّما يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (108)

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلى‏ سَواءٍ وَ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ أَمْ بَعِيدٌ ما تُوعَدُونَ (109) إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ يَعْلَمُ ما تَكْتُمُونَ (110) وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حِينٍ (111) قالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ (112)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 309

 (ترجمه)

ياد كن روزى كه آسمان را مثل طومار بهم مى‏پيچيم و بحال اول كه آفريديم برميگردانيم و اين وعده‏ايست بر ما همانا ما كننده آن خواهيم بود بى‏شبهه (104)

و حقيقة ما در زبور داود پس از تذكر (بانبياء) گفتيم كه بندگان شايسته من زمين را بارث ميبرند (105)

و همانا در اين كه ياد كرديم كفايت است براى جماعت عبادت كنندگان (106)

و ما تو را نفرستاديم مگر رحمت بر جهانيان (107)

اى محمد (صلى اللَّه عليه و آله و سلّم) بگو جز اين نيست كه بمن وحى شده كه اله شما خداى يكتا است آيا شما تسليم (امر او) ميگرديد (108)

و اگر كفار رو گردانيدند بگو من بتمام شما اعلام نمودم و نميدانم آن وعده‏اى كه بشما داده شده نزديك است يا دور (109)

خدا بتمام سخنان آشكار و پنهان شما آگاهست و ميداند آنچه را كه ظاهر ميگردانيد و آنچه را كه پنهان ميداريد (110)

و نميدانم شايد (تأخير عذاب شما) براى آزمايش باشد و تمتّعى (از دنيا ببريد) تا هنگام مرگ (111)

 (رسول) گفت پروردگار من (تو بين ما) بحق حكم كن و پروردگار ما مهربانست (و از او يارى مى‏طلبم) كه در هر كارى از او يارى بايد خواست بر آنچه شما وصف ميكنيد (112).

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 310

توضيح آيات‏

يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ راغب گفته كه (السجلّ) سنگ است كه در آن چيز مى‏نوشتند پس از آن سجل نام مكتوبات گرديده قوله تعالى كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ يعنى نوشته‏هاى در آن محفوظ ماند. (پايان) گويند يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ يا متعلق است به (اذكر) مقدّر يعنى اى محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم ياد كن روزى را كه آسمان را در هم پيچيم، يا ظرف است براى (لا يحزنهم) يا (تتلقّاهم) در آيه بالا، يا حال و يا بدل از عامل مقدّر بنا بر اينكه (توعدون) در آيه بالا در تقدير (توعدونه) باشد.

بنا بر اينكه (يوم) بدل باشد معنى چنين ميشود روزى كه ملائكه مؤمنين را ملاقات ميكنند روزى است كه آسمان را در هم پيچيم مانند طومارى براى كتابت يا كتاب كه در آن چيزى نوشته ميشود.

و گويند حفص كه يكى از قراء است (للكتب) را بصيغه جمع قرائت نموده يعنى چون پيچيدن طومار براى نوشتن و جار و مجرور در محل نصب است و در معنى (نطوى السماء طيا مثل طى السجل).

خلاصه معنى آيه آنكه (ما آسمان را درهم پيچيم پس از آنكه گشوده‏ايم و همان طورى كه در اول آن را آفريديم همين طور آن را باول عود ميدهيم و اين وعده‏ايست كه ما داده‏ايم و خود را ملزم نموده‏ايم و البته ما چنين كننده‏ايم.

خلاصه وقتى آيات را مثل همين آيه كه منحل گرديدن آسمان را تشبيه مينمايد بپيچيدن طومار براى كتاب، و نيز در سوره (كوّرت) تشبيه مينمايد بعمامه پيچيده شده و در آخر آيه فرموده كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ همان طورى كه اول آن را ابداء نموديم همين طور آن را باصل خود برميگردانيم و با

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 311
توجه به اينكه در همين سوره انبياء آيه 31 گفته أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما آسمانها و زمين پيچيده بهم بود از هم باز نموديم، از جمع بين اين آيات ميتوان استفاده نمود كه موقعى كه عمر اين عالم دنيا بپايان رسيد قادر متعال صورت اين عالم را با آنچه در آن پديد گرديده و مانند معانى در كتاب مخفى گردانيده و آن را در خزينه قدرت خود محفوظ داشته قوله تعالى وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ سوره حجر آيه 21، تبديل مينمايد بصورت اخروى و آن ماده اوليه آن را خواه جواهر فرده‏اش ناميم يا مادة المواد يا اثير آن را بصورت اخروى ظاهر ميگرداند، چنانچه در سوره ابراهيم آيه 49 فرموده يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ و در كتاب معاد و آخرين سير بشر راجع بمعاد جسمانى و بيان اخبارى كه در جواب سائل كه آيا بدن ميّت در قبر مى‏پوسد معصوم (ع) در پاسخ فرموده آرى چيزى نه از گوشت و نه از استخوان باقى نميماند مگر طينتى كه از آن آفريده شده كه او باقى است و دور ميزند تا آنكه دو مرتبه از آن خلق شود، و در بعض احاديث از آن باقيمانده تعبير (بعجز ذنب) شده.

و از مجموع آيات و اخبار معلوم ميشود كه ماده اخروى همان ماده دنيوى است صورت دنيوى آن تبديل ميشود بصورتى كه در خور آن نشئه باشد، و همچنين حقيقت و ماده بدن انسانى نيز باقى است و بمردن و اضمحلال صورت عرضى بدن فانى گرديده و بدن وى در روز موعود بمناسبت اعمال و اخلاقش صورت خواهد گرفت و او همان فردى است كه در دنيا زندگانى مينموده و بنتيجه اعمالش خواهد رسيد.

براى ايضاح آيه اجمالى از تفسير جواهر القرآن شيخ طنطاوى را در اينجا ترجمه مينمايم.

پس از بيان قوله تعالى يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ الخ چنين گفته كه كاش ميدانستم چگونه از اين تشبيه تعبير نمايم آرى اين طور اختيار ميكنم كه
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 312

 آن اعجاز عجيبى است كه مشتمل بر معنى بزرگى است آيا نديدى آنچه تو را متذكر گردانيدم از اينكه آسمانها و زمين برميگردند بحالى كه لطيف است جدا و دقيق است بر چشمها و داخل ميگردد در كمون طبيعت و در آن فرو ميرود و داخل ميشود بين اجزاء آن در وسط عالم لطيف كه باثير ناميده شده و آن مادّه‏ايست لطيف‏تر از نور در حالى كه تمام عالم فرو رفته شده‏اند در درياى لجىّ و وقتى اين عالم بآن عالم برگردد صور آنها پيچيده ميگردد و رسوم آن مخفى ميگردد و از جمال و كمال و عمل و صور و عجائب چيزى ظاهر نميگردد بلكه در آن ماده اثيرى فرو ميرود مثل فرو رفتن آتش در سنگ و كهرباء در موادّ محسوسه.

پس نظر كن كه چگونه عناصر زمين و شمس و كواكب در كمون ماده اثيرى فرو ميروند و چگونه استعدادى كه منطوى بر صور متثاليه ادوارا و ادوارا و اجيالا و اجيالا و دهورا و دهورا تمام اينها منطوى و مخفى گرديده در اين ماده‏اى كه از عالم ما منحلّ شده و در اثير فرو رفته براى ظاهر گرديدن كره ديگر آيا ميدانى تمام اين معانى در كجا است تمام آنها و كلّ آنها جمع گرديده و پيچيده شده است تحت قوله تعالى كطى السجل للكتاب يا للكتب يعنى همان طورى كه پيچيده ميشود طومار يا قرطاس على المعانى پس تعجب كن آيا طبيعت كتابى نيست كه در آن صورى نوشته كه مردم آن را قرائت نمايند آيا نيست اين صور بديع پيچيده شده در عوالم ما بعد از فناء آنها شبيه‏تر بآنچه حروف كوچكى در كتاب مينويسند و از آن اعمال و آراء بسيار بيرون آورند چقدر بزرگ است علم و بزرگ است دين و بزرگ است مبدء كون بمثل اين بشناس بلاغة قرآن را اين طور بايد مسلمانان كتاب حكيم را بشناسند تا آنكه صحيفه‏هاى آسمانها و زمين را قرائت نمايند خدا ميگويد بدرستى كه در روز قيامت آن كتابى است پيچيده شده در طرف راست من و آن همين كتابى است كه الآن باز شده كه فردا پيچيده ميگردد و ميگويد زمين و آسمانها صحيفه‏هايى است باز شده و آن كتاب من است آن را قرائت كنيد و بفهميد تا اينكه نظام
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 313

 خلقت مرا بشناسيد و مقام بزرگى مرا بدانيد. (پايان) وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ در اينكه مقصود از (زبور) چيست چند قول از مفسرين نقل شده است:

بقولى آن كتاب داود (ع) است چنانچه در سوره نساء آيه 126 ميفرمايد وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً و نيز در سوره اسرى آيه 55. و بقولى مقصود قرآن است. و بقول ديگر زبور شامل تمام كتابهاى آسمانى يا كتابهايى است كه بعد از موسى عليه السّلام بر پيمبران فرود آمده.

و نيز در اينكه مقصود از ذكر چيست بعضى گفته‏اند تورات است زيرا كه در چند موضع تورات را ذكر ناميده مثل آنجا كه فرموده فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ و بقولى مقصود قرآن است چنانچه در جاهاى بسيارى قرآن را ذكر معرفى نموده و بنا بر اين معنى اخير بعديّت زبور بعديت رتبى است نه زمانى، و بقولى مقصود از ذكر لوح محفوظ است.

أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ‏

سخنان مفسرين در توجيه آيه‏

1- مقصود از (ارض) زمين بهشت است كه بندگان صالح خدا بميراث ميبرند و ميراث برندگان بهشت مؤمنين با تقوى و صالح ميباشند بدليل قوله تعالى كه در وصف مؤمنين فرموده أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ سوره المؤمنون آيه 11، و نيز مقول قول آنها است قوله تعالى الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ سوره الزمر آيه 74.

2- مقصود از ارض زمين مقدّسه است كه امّت پيغمبر آن را بميراث ميبرند 3- ارض اسم جنس است و مقصود عامّه اهل ايمانند بدليل قوله تعالى وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا.

4- مقصود صلحاء امّت مرحومه‏اند كه امّت پيمبر آخر الزمان زمين را بفتح و غلبه از كفار ميگيرند، و از امام محمد باقر عليه السّلام روايت شده كه آنها
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 314

 اصحاب مهدى (عجل اللَّه تعالى فرجه) ميباشند كه در آخر الزمانند مشارق و مغارب زمين را تحت تصرّف خود در مى آورند و دليل بر اين توجيه حديثى است كه عامّه و خاصّه از رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم نقل كرده‏اند كه‏

 (لو لم يبق من الدنيا الّا يوم واحد لطوّل اللَّه تعالى ذلك اليوم حتّى يبعث رجلا من اهل بيتى يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا).

يعنى اگر از دنيا باقى نمانده باشد مگر يك روز خداوند آن روز را طولانى ميگرداند تا آنكه برانگيخته شود مردى از اهل بيت من كه زمين را پر از عدل و قسط نمايد پس از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد، و اخبار و احاديثى كه دلالت دارنده بر ظهور مهدى (عج) و اينكه او از ذريّه فاطمه سلام اللَّه عليها است از طرف سنّى و شيعه بسيار است.

إِنَّ فِي هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِينَ در آنچه بشما خبر داده‏ايم از وعد و وعيد، از پاداش اعمال مؤمنين، و از آن مقامات عالى بهشتى و خلود در آن و مجازات كافرين و مشركين با آن عذابهاى كذايى جهنمى و خلود در آن اين تبليغات كافى است براى جماعت عبادت‏كنندگان و بقولى قرآن و دلائل آن كفايت كننده عابدين است.

وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ خداى رحمن رسول رحمت خود را برحمة للعالمين ستوده و باو خطاب نموده كه وجود تو رحمتى است براى تمام جهانيان و اشاره است به اينكه گمان نشود كه رسالت تو اختصاص بجماعتى يا بزمانى دون زمانى داشته باشد رسالت تو عام است و تو براى كافّه افراد بشر بلكه بر جنّ و انس تا صبح قيامت رسالت دارى و اين لطفى است از طرف حق تعالى كه بايد هميشه آيات قرآنى و سنت نبوى صلى اللَّه عليه و آله و سلّم در زمين اهل جهان فعاليت نمايد و دستور العمل تمام افراد بشر باشد و حجت بر خلق تمام شود.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 315

 قُلْ إِنَّما يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ آيه نظير آنجا است كه فرموده قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ.

 (انّما) مفيد حصر است يعنى اى محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم باين مردم بگو بطور وحى بر من معلوم شده كه اله و خداى شما يعنى آنكه آفريننده شما و مدبّر و مربى نظام عالم است يك و يگانه است، و اين مطلب را از روى هواى نفسانى و سليقه خود نميگويم بلكه مأمور گرديده‏ام كه بشما بفهمانم و ارشادتان نمايم تا براه حقيقت كه سر انجام آن قرب جوار رحمت اله جهانيان است سلوك نمائيد تا اينكه سعادتمند شويد و بفيوضات رحمانيه ارجمند گرديد.

فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ آيا شما باين وحى كه موافق فترت توحيد است و همه شما بفترت توحيد آفريده شده‏ايد اسلام ميآوريد يعنى تسليم گفتار من ميگرديد يا انكار نموده و تكذيب مينمائيد.

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلى‏ سَواءٍ وَ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ أَمْ بَعِيدٌ ما تُوعَدُونَ ايزد متعال بپيمبرش دستور فرموده كه تبليغ رسالت خود را بكن زيرا كه وظيفه تو ارشاد بسوى حقّ تعالى است و پس از انجام وظيفه خود اگر اين كفار و مشركين از گفتار تو اعراض نمودند باينان بگو من تمام شما را بطور تساوى اعلام نمودم و كلمه حق را بهمه شما بيك نحو رسانيدم و در اعلان كلمه حق بعضى را بر بعضى ديگر اختصاص نداده‏ام تا اينكه همه در توحيد اله عالم متفق الكلمه باشيد و همه بيك طريق سلوك نمائيد و همه دست بدست هم داده و دين حق را بلند گردانيد.

و ظاهرا چون مشركين از روى استهزاء و سخريه يا واقعا بعضى ميخواستند بفهمند قيامت كه پيمبران وعده داده‏اند كى خواهد رسيد اين بود كه سؤال ميكردند كه قيامت كى خواهد بود، امر ميشود كه بآنها بگو من نميدانم وقوع‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 316
آن كى خواهد بود و اين آيه با آيه اول سوره اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ و آيه ديگر كه اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ است يعنى ساعت قيامت خيلى نزديك است منافات ندارد زيرا كه مقصود از (اقترب) در آنجا بطور اجمال است كه بطريق وحى ميدانم كه وعده قيامت نزديك است و در اينجا از ساعت وقوعش و مدّت بقاء دنيا نفى علم مينمايد زيرا كه چنانچه در اين آيه و يك آيه آن آخر سوره لقمان است و نيز در اخبار بسيار است يكى از چيزهايى كه خداوند علم آن را اختصاص بخود داده ساعت وقوع قيامت است.

إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ يَعْلَمُ ما تَكْتُمُونَ ظاهرا اين آيه مربوط بآيه بالا است و از اين دو آيه چنين استفاده ميشود كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلّم علم بساعت وقوع قيامت را از خود نفى نموده و نسبت بخداى تعالى ميدهد كه او است عالم بآنچه ظاهر است از سخنان شما و اعتراضاتتان و آنچه را از حقد و حسد در دل مخفى گردانيده‏ايد.

وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حِينٍ بنا بر آنچه مفسرين در توجيه آيه گفته‏اند و از آيه بالا ميتوان استفاده نمود در اينجا كلامى در تقدير است كه نظر بآنچه شما از ضديّت و دشمنى با رسول و مؤمنين در دل پنهان داريد و آنچه را كه ظاهر ميگردانيد و از هيچگونه عمل ناروايى نسبت بآنها خوددارى نمينمائيد نميدانم حكمت در تأخير عذاب شما چيست شايد آزمايش باشد كه شما را مهلت داده كه از زندگانى دنيا تمتّع ببريد تا موقعى كه عذاب برسد.

قالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ در اين آيه از قرّاء سه وجه حكايت شده: حفص گفته (قال ربّ) كه مقول قول رسول باشد يعنى رسول چنين گفت و بقرائت بعضى (قل ربّ) بصيغه امر آمده يعنى بگو پروردگار من و ابو جعفر (ربّ احكم) بضمّ باء قرائت نموده و گويا پس از آنكه تبليغ رسول در گوش سنگين آنان تأثير ننمود بلكه
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 317

 هر چه حضرتش بيشتر در نصيحت آنها اصرار و جديت مينمود بر انكار آنها و دشمنى و لجاجت آنان افزوده ميگرديد، اين بود كه شايد گفته باشد يا مأمور گرديده چنين بگويد كه اى پروردگار من بين من و اين ملحدين بحق حكم فرما و از پروردگار خود طلب يارى ميكنم و از او استعانت ميجويم بر آنچه شما نسبت بمن وصف ميكنيد، شايد مقصود آن نسبتهاى ناروايى از كذب و سحر و غير اينها باشد كه بحضرتش ميدادند.