کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
مريم : آيات 1 تا 98 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 92
سورة مريم‏

عليها السّلام مكية و هى ثمان و تسعون آية

 [سوره مريم (19): آيات 1 تا 15]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

كهيعص (1) ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا (2) إِذْ نادى‏ رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا (3) قالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا (4)

وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائِي وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا (5) يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا (6) يا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى‏ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا (7) قالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا (8) قالَ كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً (9)

قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا (10) فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى‏ إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (11) يا يَحْيى‏ خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا (12) وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَكاةً وَ كانَ تَقِيًّا (13) وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ جَبَّاراً عَصِيًّا (14)

وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا (15)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 93

سوره مريم (ع) باجماع امّت مكّى است و نود و هشت آيه است بعدد عراقى و شامى و مدنى اوّل و نود و نه بعدد مكى و مدنى اخير.

 (ترجمه)

بنام ايزد هستى‏بخش صاحب رحمت عامّ و خاصّ‏

اين است ياد كردن خبر رحمت پروردگارت (نسبت) ببنده خود زكريّا (2)

وقتى كه پنهانى (و از صميم قلب) پروردگارش را نداء كرد (3)

گفت پروردگار من استخوان من سست شده و موى سرم سفيد و آثار پيرى در من ظاهر گرديده و اى پروردگار من از دعاء (و التجاء بكرم تو) بى‏بهره و نااميد نبودم (4)

و حقيقة از وارثانى كه عقب من ميباشند بيمناكم و زن من عقيم و نازا است از جانب خودت فرزندى بمن عطاء نما (5)

كه وارث من و وارث آل يعقوب باشد و اى پروردگار من او را قرار بده شايسته كه رضايت‏بخش خودت باشد (6)

 (خطاب رسيد) اى زكريّا ما تو را مژده ميدهيم بپسرى كه نام او يحيى است كه قبلا براى او همنامى قرار نداديم (7)

زكريّا گفت اى پروردگار من چگونه ميشود پسرى آورم در حالى كه زن من عقيم و نازا است و من از پيرى فرسوده شده‏ام (8)

 (ملك حامل وحى) گفت پروردگار تو گفته چنين كارى بر من آسان است و حقيقة قبلا تو را خلق نمودم در حالى كه چيزى نبودى (9)

زكريّا گفت پروردگار من نشانه و علامتى براى من قرار بده خدا فرمود نشانه آن اين است كه تا سه شبانه روز قدرت نداشته باشى با مردم سخن گويى (10)

پس از آنكه زكريّا از محراب بيرون آمد نزد قومش اشاره كرد بآنها كه در صبح و عصر پروردگارتان را تسبيح نمائيد يا نماز بخوانيد (11)

 (خطاب شد) اى يحيى كتاب را بقوّتت بگير و در همان سنّ كودكى باو نبوّت بخشيديم (14)

و اين بخششى و تزكيه‏اى بود از جانب ما و يحيى از پرهيزكاران بود (13)

و بپدر و مادر نيكو رفتار و بكسى ستم ننمود و عصيان نورزيد (14)

و سلام از ما بر يحيى است روزى كه متولد گرديد و روزى كه مى‏ميرد و روزى كه در قيامت زنده ميشود (15)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 94

توضيح آيات‏

 (كهيعص) در اين مبارك سوره داستان چند نفر از پيمبران و مقام ولايت و اخلاص و صدق و زهد آن بزرگواران را تذكّر ميدهد.

حكايت زكريّا، يحيى، مريم، عيسى، ابراهيم، اسحاق، يعقوب، موسى، هارون، اسماعيل، ادريس و اشاره به اينكه با جلالت شأنى كه داشتند بعضى از ذرارى آنها راه طغيان و فساد را گرفتند و از طريق آباء خود منحرف گرديدند و سوره بطور كلّى منطوى بر سه مطلب است: اول- آنهايى كه خداوند بر آنها انعام نموده از انبياء و برگزيده‏گان كه اهل هدايتند. دوم- اهل طغيان و فساد. سوم- كسانى كه توبه نمودند و ايمان آوردند و اعمال نيكو نمودند و آنها باهل رشد و نعمت ملحق گرديده‏اند.

پس از آن تذكر ميدهد ثواب توبه‏كنندگان و عذاب غاوين را كه آنان نزديكان و دوستان شياطينند. (تفسير الميزان) در مجمع البيان از امير المؤمنين چنين روايت ميكند كه در دعاء ميگفت‏

 (اسألك يا كهيعص).

و از ابن عباس نقل شده كه (كهيعص) نامى است از نامهاى الهى، و كلينى گفته اين ثنائى است كه خداوند راجع بخود فرموده و كسى را بر حقيقت آن اطلاعى نيست.

و عطاء بن ثابت از سعيد بن جبير روايت نموده كه ابن عباس فرموده اين حروف اشاره بصفات او سبحانه ميباشد كه براى تيمّن ذكر نموده: كاف مفتاح اسم كافى و كريم و كبير است. هاء اشاره باسم هادى. و ياء ايماء بحكيم و حليم و رحيم و مجيد و حميد است. و عين اشعار بر عليم و عزيز و عظيم و عادل.

صاد منبئى از صادق.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 95

 و بروايت ديگر از كلينى مرويست معناى آن (كاف لخلقه، هاد لعباده، يده فوق ايديهم، و عالم ببريّته، و صادق فى وعده) و بقول ديگر اشاره به‏

 (يا من يجيب من دعاه)

و نزد بعضى اين اسم بهترين اسماء الهى است. و بعض ديگر گفته‏اند قسم باين صفات مذكوره ياد نموده بر حقيقت آنچه كه در اين سوره ذكر فرموده. و بقولى كهيعص اسم سوره است و ما بعد آن خبر او است.

 (منهج الصادقين) ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا (داستان زكريّا و يحيى) (ذكر) مضاف اضافه شده بمفعول و (رحمة) اضافه شده بفاعل و از آيه چنين برميآيد كه (ذكر) خبر مبتداء محذوف و مصدر بمعنى مفعول باشد يعنى (هذا) ياد كردن رحمت پروردگار خودت زكريّا را و شايد رحمت اشاره بتفضّلاتى باشد كه در باره زكريا (ع) فرموده از قبول نمودن دعاى او و اينكه پس از پيرى و شكستگى پسرى مثل يحيى بوى عنايت نموده.

إِذْ نادى‏ رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا (نداء) بلند صدا نمودن است مقابل مناجات كه آهسته صدا كردن است و شايد مقصود از نداء خفىّ كه زكريّا در موقع حاجت خدا را خواند در جاى تنهايى باشد، و پنهان گردانيدن حاجت خود را در طلب اولاد براى اين بود كه در سنّ پيرى كه گويند آن وقت زكريا شصت سال يا شصت و پنج سال يا هفتاد و پنج يا هشتاد و پنج يا نود و نه سال داشت باختلاف اقوال، و زن او نود و هشت ساله و نازا بود با اين حال شرم داشت كه كسى بر دعاى او اطّلاع پيدا نمايد و شايد جهت مخفى گردانيدن دعا اين بوده كه دعاء را مخفى نمودن بهتر است چنان كه در اخبار رسيده لذا خواسته است كه دعاى خود را مخفى گرداند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 96

 قالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا در مقام دعاء و التجاء گفته‏اى پروردگار من استخوان من سست شده شايد مقصود استخوان پشت باشد كه ستون بدن است و سفيدى موها سر مرا گرفته اى پروردگار من هيچ وقت نبودم بخواندن من تو را بى‏بهره يعنى هر وقت تو را خواندم اجابتم نمودى و مرا محروم نگردانيدى.

وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائِي وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا زكريا عليه السّلام در عرض حاجت گويد من از بنى اعمام كه از بنى اسرائيل ميباشند ميترسم و نميخواهم كه اينان وارث من باشند، معلوم ميشود كه آنها مردمان خوبى نبوده‏اند كه زكريّا ميل نداشته وارث او باشند و از آن طرف چون به پيرى رسيده و زن او نيز پير شده و عقيم بوده و عادتا ديگر اميدى نداشته كه اولاد پيدا كند كه وارث او باشد و البته ميدانسته كه پيش قدرت الهى محالى تصوّر ندارد إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ سوره آل عمران آيه 41، بمحض اراده آنچه بخواهد فورا موجود خواهد شد اين بود كه از خدا با اين سنّ پيرى طلب اولاد ميكند آنهم اولاد پسنديده كه وارث آل يعقوب و از اولياء و دوستان تو يا داراى مقام نبوت باشد.

يا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى‏ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا مفسرين گويند زكريا از اولادهاى هارون بن عمران بوده، از مقاتل نقل شده كه زكريا برادر عمران پدر مريم مادر عيسى است و از اولاد سليمان بن داود است، و بقولى يعقوب بن ماتان برادر زكريا بوده، و بقول بعضى مقصود يعقوب بن اسحق بن ابراهيم است زيرا كه زكريا با خواهر مريم بنت عمران ازدواج نموده و نسب او متصل بيعقوب ميگردد.

و از سدى نقل شده كه زن او از اولاد سليمان بن داود بود و داود از اولادهاى يهود ابن يعقوب و زكريا از نسل هارون و هارون از اولاد لاوى بن
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 97

 يعقوب بود.

پس از دعاى زكريّا عليه السّلام و اجابت او باو خطاب ميرسد اى زكريّا ما مژده و بشارت ميدهيم كه بتو پسرى عطاء نمائيم كه نام او يحيى است و پيش از او كسى را باين نام نخوانده‏ايم.

از امام صادق عليه السّلام چنين روايت شده كه فرموده و همچنين بود حسين عليه السّلام كه قبلا كسى را چنين نامى نبود و آسمان بر احدى گريه نكرد مگر بر يحيى و بر حسين عليهما السّلام كه چهل روز براى شهادت و مظلوميت آنها گريه نمود وقتى از حضرتش سؤال شد كه چگونه آسمان براى آنها گريه كرد فرمود طالع ميشد قرمز و غروب ميكرد قرمز و قاتل يحيى و قاتل حسين (عليهما السّلام) هر دو ولد الزنا بودند. (طبرسى) و از مجاهد نقل شده (سميّا) يعنى مثلا و شبيها مثل قوله تعالى هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا قالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا الى قوله تعالى: وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً زكريّا از روى تعجّب گفت پروردگار من چگونه براى من پسرى باشد در حالى كه از پيرى فرسوده شده‏ام و زن من نازا است، زكريا البته ميدانست كه در قدرت خدا محالى تصوّر ندارد شايد غرضش اين بود كه چون سنّت خدا باعتبار نظام عالم بر اين جارى گرديده كه هر چيزى بايست در موقعى كه عادت بر آن جارى شده واقع گردد نه در غير وقت آن، اين بود كه سؤال ميكند كه حكمت آن را بداند و جواب ميرسد كه گمان مكن كه چيزى بر خلاف عادت واقع شدنش يك امر مشكلى باشد هر جا حكمتى در كار باشد وقوعش اشكالى ندارد و همين طور كه تو قبلا چيزى نبودى و همچنين تمام موجودات از عدم بوجود آمده‏اند چنين است هر جا حكمت اقتضاء نمايد شيئى موجود ميگردد و در اينجا حكمتها در كار بوده كه عموم قدرت خداوندى بر عالميان ظاهر گردد.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 98

 قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا پس از آنكه به زكريا بشارت فرزند رسيد براى آنكه وقت آن را بداند يا براى اطمينان نفس علامتى طلب مينمايد بوى وحى ميرسد كه سه شبانه‏روز بهم پيوسته با سلامتى اعضاء بدن زبانت گرفته ميشود و با مردم سخن نتوانى گفت فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى‏ إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا موقعى كه زبان زكريّا گرفته شد از محراب خارج گرديد و باشاره بقومش گفت كه تسبيح كنيد يا نماز بخوانيد صبح و شام.

در مجمع البيان چنين گفته محراب را محرابش ناميده‏اند براى اينكه كسى كه در نماز متوجّه بآن است مانند كسى است كه در نماز خود با شيطان محاربه ميكند، و محراب در لغت مجلس اشراف را گويند كه از حيث مكان و رتبه مانع از نشستن غير است در آن، و نيز گفته (الايحاء) القاء معنى است در نفس خفية و بسرعت و اصل او قول آنها است (الوحى الوحى) يعنى الاسراع الاسراع (پايان) يا يَحْيى‏ خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا، وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَكاةً وَ كانَ تَقِيًّا پس از آنكه يحيى متولّد گرديد در همان حال كودكى چنانچه آيات خبر ميدهد مشمول تفضّلات و الطاف الهى گرديد و در اين آيات بچند كرامت او را ارجمند ميگرداند:

اول- بوى امر ميشود اى يحيى كتاب تورات را با كمال قوت و عزيمت بگير و باحكام آن عمل نما.

دوم- در حال صباوت كه گويند سه ساله بود باو حكمت و نبوت عطاء گرديد سوم- وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَكاةً وَ كانَ تَقِيًّا رحمت و عنايتى از طرف حق تعالى يا رحمت بر خلق و رقّت قلب نسبت بآنها بوى بخشوده باشد.

چهارم- او را موفّق گردانيديم بر طاعت و اخلاص، و در اينكه مراد از زكاة چيست                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 99

 پنج قول است كه در مجمع البيان مسطور است و طاعت و اخلاص يكى از آن پنج معنى است.

وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ جَبَّاراً عَصِيًّا

 پنجم- او را موفق گردانيديم كه بپدر و مادر خود نيكى كند و نبوده باشد ستمكار عصيان كننده.

وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا

 چون يحيى عليه السّلام از تمام جهات شايسته الطاف الهى گرديده و از همان كودكى داراى تقوى و مقام عصمت و حكمت و نبوت گرديده بود جاى داشت كه در مورد سلام و سلامت و تحيت الهى واقع گردد، و شايد آيه اشاره باين باشد كه يحيى از وقتى كه متولد گرديد تا روزى كه شهيد گرديد داراى سلامت نفس بود اين است كه بر او سلامتى است از وقتى كه متولد گرديده و وقتى از دنيا رحلت ميكند و وقتى كه در قيامت مبعوث ميگردد.

در تاريخ حيات يحيى چنين گويند كه حالات او خارق العاده بود، پدر و مادرش در حال پيرى و فرسودگى بودند كه خداوند بآنها يحيى را عطاء نمود و ديگر در همان كودكى داراى رشد و زهد بود و باو مقام نبوّت عطاء گرديد و منقطع از خلق و زاهد و پارسا بود و در مدّت عمر ازدواج ننمود و از لذائذ دنيا كناره‏گيرى مينمود و با عيسى بن مريم معاصر بود و سيّد و بزرگ قوم خود بود و نفوس مايل باو و اطراف او را ميگرفتند و آنان را موعظه و امر بتوبه و زهد مينمود تا وقتى كه شهيد گرديد.

و مفسرين در سبب شهادت او گفته‏اند زن طغيان‏كارى بود كه سلطان بنى اسرائيل را مفتون نموده و وى را فريب داده و نزد او ميآمد يحيى عليه السّلام او را نهى مينمود آن زن كينه يحيى را در دل گرفت و چون سلطان آن زن را دوست ميداشت مطيعش گرديده بود آن زن زناكار پادشاه را وادار نمود كه يحيى را شهيد كند و سر او را بياورد.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 100

 و بقول ديگر زن خود سلطان بود و از شوهر ديگر دختر زيبايى داشت و چون خودش پير شده خواست دخترش را سلطان بگيرد يحيى (ع) منع نمود كه دختر زن گرفتن حرام است اين بود كه آن زن كينه يحيى را در دل داشت و شوهرش را وادار نمود كه يحيى (ع) را شهيد كند و سر او را بياورد.

و از بعض اخبار نقل شده كه آن زن دختر برادر ملك بود كه ميل داشت با او ازدواج كند يحيى (ع) منع كرد آن زن سلطان را وادار نمود كه يحيى را شهيد كند و سرش را براى او بفرستد و سلطان امر نمود سر يحيى عليه السّلام را در طشت طلا بريدند و براى آن زن هديّه داد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 101
 [سوره مريم (19): آيات 16 تا 33]

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا (16) فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا (17) قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا (18) قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا (19) قالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا (20)

قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِنَّا وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا (21) فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا (22) فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى‏ جِذْعِ النَّخْلَةِ قالَتْ يا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا (23) فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاَّ تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا (24) وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا (25)

فَكُلِي وَ اشْرَبِي وَ قَرِّي عَيْناً فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا (26) فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا (27) يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا (28) فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا (29) قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا (30)

وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا (31) وَ بَرًّا بِوالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيًّا (32) وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا (33)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 102

ترجمه آيات‏

اى رسول اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلّم) ياد كن در كتاب (در قرآن) مريم را وقتى كه از اهل خود كناره گرفت در طرف مشرق جايگزين گرديد (16)

پس گرفت پرده‏اى مقابل خود در آن حال بسوى او روح خودمان را بصورت بشرى تمام خلقت براى او مجسّم ساختيم (17)

مريم گفت پناه ميبرم بخدا از تو اگر بوده باشى پرهيزكار (18)

روح گفت من فرستاده خداى توام براى اينكه ببخشم بتو پسرى پاكيزه (19)

مريم گفت چگونه براى من پسر ميباشد و مرا بشرى مسّ ننموده و من جوينده زنا نبوده‏ام (20)

جبرئيل گفت پروردگار تو چنين گفته كه اين كار براى من آسان است و هر آينه قرار ميدهيم او را براى مردم آيت و نشانه‏اى و رحمت از طرف ما و اين امرى است كه در قضاى الهى گذشته است (21)

پس مريم آبستن شد و بجاى دورى منزل گرفت (22)

وقتى او را درد زائيدن گرفت رو آورد بسوى تنه درخت خرمايى و گفت اى كاش من قبلا مرده بودم و از فراموش شدگان گرديده بودم (23)

از زير پاى او وى را نداء كرديم كه اى مريم محزون مباش پروردگار تو از زير پاى تو چشمه آبى روان گردانيد (24)

درخت خرما را بسوى خودت حركت بده بر تو ريخته ميشود خرماى تازه (25)

پس بخور و بياشام و چشمت (بفرزندت) روشن باشد و هر گاه كسى را از بشر به بينى بگو من براى خداى رحمن نذر كردم روزه صمت بگيرم و امروز با بشرى سخن نميگويم (26)

كسان مريم آمدند و گفتند حقيقه آوردى چيزى شگفت آورنده‏اى (27)

اى                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 103

 خواهر هارون پدر تو مرد بدى نبود و نيز مادرت زناكار نبود (28)

مريم (بامر خدا) اشاره بعيسى نمود گفتند چگونه ما سخن گوئيم با طفلى كه در گهواره است (29)

عيسى گفت من بنده خدا هستم و بمن كتاب داده و مرا نبىّ گردانيده (30)

و براى (جهانيان) هر كجا باشم با بركت قرار داده و مرا توصيه نموده بصلاة و زكاة مادامى كه زنده‏ام (31)

و بنيكويى نمودن بمادرم و مرا قرار نداده ستمكار و شقىّ (32)

و سلام خدا بر من است روزى كه متولّد شدم و روزى كه ميميرم و روزى كه مبعوث ميگردم زنده (32).

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 104

توضيح آيات‏

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا

 خطاب برسولش نموده كه اى محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم ياد كن در كتاب خود قرآن مريم (ع) را وقتى كه از كسان خود دورى جست و در طرف مشرق جايگزين گرديد (اذ) بدل است از مريم بدل اشتمال و مقصود از مريم حكايت عجيب وى است (انتبذت) يعنى اعتزلت در مكان شرقى.

فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً

 مفسرين گفته‏اند حضرت مريم چون حايض ميشد از مسجد بيرون ميرفت و در خانه خاله‏اش كه زن زكريا بود مى‏ماند تا پاك شود وقتى ايّام حيض او گذشت و موقع زمستان بود در طرف آفتاب رفت و پرده كشيد و غسل كرد وقتى لباس پوشيد جبرئيل براى او ممثل گرديد.

لكن از رموز آيات بضميمه احاديث و حكمت نظرى ميتوان چنين استفاده نمود كه مريم وقتى از كسانش دور گرديد و در گوشه انزوا مشغول عبادت و رياضت و ذكر گرديد و بين خود و ديگران ستر و حجابى كه شايد پشت پرده‏اى يا ديوارى يا مغاره كوهى بوده خود را از انظار مستور گردانيده كه كسى متعرّض وى نگردد و فارغ البال مشغول عبادت گردد آن وقت لايق گرديد كه ملك بصورت بشر بر او فرود آيد و باو فرزندى القاء گرداند. اگر چه چنانچه قرآن خبر ميدهد مريم دختر عمران در بيت المقدّس هميشه معتكف و مشغول عبادت بود و زكريا متكفّل او گرديده قوله تعالى كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ سوره آل عمران آيه 32.

يعنى هر وقت زكريّا بر او وارد ميشد طعامى نزد او مييافت ميگفت اى مريم اين طعام را از كجا آورده‏اى ميگفت از نزد خدا است و خداوند روزى
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 105

 (متمثل گرديدن روح نزد مريم (ع) و ترسيدن مريم (ع)) ميدهد بهر كس كه بخواهد بغير حساب لكن از آيه چنين برميآيد كه وقتى مريم بكلى منزوى گرديد و حائلى بين خود و ديگران قرار داد آن وقت لايق القاء روح الهى يعنى روحى كه از طرف خدا است گرديد چنانچه از حكايات و تاريخ بسيارى از پيمبران بما ميفهماند كه آن بزرگواران مدّتى قبل از بعثت منزوى و مشغول عبادت بودند حضرت موسى (ع) وقتى از فرعونيان فرار نمود بدون زاد و توشه با پاى پياده بيابانها را پيمود تا بمدين نزد شعيب رسيد، حضرت عيسى عليه السّلام اين طور كه قرآن خبر ميدهد وَ آوَيْناهُما إِلى‏ رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ سوره مؤمنون آيه 53، خودش و مادرش مريم عليهما السّلام در كوه منزل داشتند حضرت رسول بنا بر مشهور قبل از رسالت در كوه حرا مشغول عبادت ميگرديد.

آرى تا خانه دل از اغيار بكلى خالى نگردد محل طلوع نور الهى نخواهد گرديد، ماها هم اگر بخواهيم راهى بسوى حقيقت پيدا نمائيم بايستى دل خود را اندازه‏اى از قيل و قال و اشتغال بدنيا خالى گردانيم تا قابل اشراق نور معرفت گرديم، و گفتار ديگرى در توجيه آيه از مفسرين نقل شده لكن اين معنايى كه گفته شد ظاهرتر مينمايد.

فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا، قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا

 وقتى كه مريم (ع) كناره جويى كرد براى او ملكى بصورت انسان خوش صورت و زيبايى متمثّل گرديد، و نسبت ملك را بخود كه فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا

 اضافه تشريفيه است، و از اين نسبت چنين استفاده ميتوان نمود كه شايد مقصود از آن روح متمثّل آن روح اعظم باشد كه همه ارواح تحت الشعاع او ميباشند و مقامش از تمام ملائكه بالاتر است لكن مشهور بين مفسرين اين است كه او جبرئيل عليه السّلام بوده كه بصورت آدم جوانى جلو مريم ميآيد.

و از ابو مسلم چنين نقل شده كه آن روحى كه از آن روح عيسى (ع) پديد گرديد متمثّل بصورت آدمى شد و بر مريم ظاهر گرديد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 106

 بقولى وقتى مريم (ع) حايض ميشد از مسجد بيرون ميآمد و در خانه خاله‏اش كه زن زكريّا عليه السّلام بود ميماند تا وقتى كه پاك ميشد پس از غسل برميگشت بمسجد وقتى در خانه خاله‏اش رفت بگوشه آفتاب و غسل كرد و لباس پوشيد پس از غسل جبرئيل بصورت جوان امردى بر او داخل گرديد اين بود كه مريم گفت از شرّ تو بخدا پناه ميبرم اگر تو متّقى و پرهيزگار باشى از نزد من بيرون رو.

سؤال- چگونه پناه گرفتن بخدا را مشروط ميگرداند بتقوى در صورتى كه آدم متّقى پيرامون عمل ناروا نميگردد و محتاج بپناه گرفتن از شرّ او بخدا نيست.

پاسخ- انسان با تقوى از پناه گرفتن بخدا از عمل زشت دست برميدارد زيرا كه از سخط و غضب خدا ميترسد و اين مثل اين است كه مى‏گويى اگر مؤمنى بمن ستم نميكنى و در معنى مى‏گويى اگر مؤمنى ايمان تو باز ميدارد تو را از ستم نمودن.

و از على عليه السّلام روايت شده كه فرموده مريم (ع) ميدانست تقوى متّقى را از معصيت باز ميدارد، وقتى كه جبرئيل اين سخن را از مريم شنيد گفت:

قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا

 جبرئيل يا روحى كه بر او وارد شده بود گفت من فرستاده پروردگار توام براى اينكه بتو پسر طاهر پاكيزه‏اى ببخشم، مريم گفت چگونه ممكن است براى من پسرى باشد و حال آنكه من نه با بشرى ازدواج كرده‏ام و نه اهل فسق و فجور بوده‏ام و عادة محالست كه بدون يكى از اين دو جهت فرزندى پديد گردد ملك وحى در جواب مريم ميگويد:

قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِنَّا وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا ملك گفت پروردگار تو گفته كه اين چنين كارى براى من آسان است و ما پسر تو را آيت و نشانه قدرت قرار ميدهيم و آن رحمتى است از طرف ما
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 107

 و اين امرى است كه در ازل در قضاى الهى ثبت شده و گذشته.

اين آيات دلالت دارد بر اينكه جايز است بر غير انبياء اظهار معجزه زيرا معلوم است كه مريم پيمبر نبوده و با اين حال ملك بر او نازل گرديد و او را بفرزند بشارت داد و بدون تماس با بشرى اولاد پيدا نمود و اين از بزرگترين معجزات بشمار ميرود پس چگونه توان گفت بر غير نبىّ اظهار معجزه جايز نيست.

 (مجمع البيان) فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا مريم (ع) بعيسى (ع) آبستن شد، از ابن عباس روايت ميكنند كه جبرئيل بدو انگشت بالاى آستين پيراهن مريم را گرفت و در آن نفخه‏اى دميد در همان حال مريم آبستن شد و در خود اثر حمل يافت.

و از امام محمد باقر عليه السّلام چنين نقل شده كه جبرئيل گريبان پيراهن مريم را گرفت و در آن نفخه‏اى دميد در همان ساعت ولد در رحم او بحد كمال رسيد و مثل بچه نه ماهه در شكم مادر گرديد و در شرف وضع حمل رسيد خاله او وقتى او را باين حال ديد مضطرب و پريشان گرديد مريم از شرم و خجالت و براى دفع ضرر تهمت از خانه زكريّا بيرون رفت و در جايى پنهان گرديد.

فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى‏ جِذْعِ النَّخْلَةِ قالَتْ يا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا وقتى مريم (ع) از كسان خود فرار نمود و در مكان دورى متوارى گرديد شدّت درد زائيدن او را گرفت مريم (ع) بسيار مضطرب و پريشان حال گرديد زيرا از يك طرف تنهايى و از طرف ديگر درد مخاض و از طرف ديگر كه بسيار براى مريم صدّيقه ناگوار بوده با پاكدامنى متّهم بزنا گردد چگونه ميتوانست بمردم بگويد كه جبرئيل مرا آبستن نموده اين بود كه در آن وقت آرزو نمود كه اى كاش مرده بودم و چنين روزى را نديده بودم.

آرى تا انسان جام بلا ننوشد بلذّت وصال خورسند نگردد ببين اولياء و                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 108

 مقرّبين هر يك بقدر طاقت خود بچه آفات و بليّاتى مبتلا ميگرديدند و شايد يكى از اسرارش اين باشد كه فشرده گردند و مانند طلاى ناب جوهر پاك روحشان بكلّى از قذارات طبيعت خالص گردد تا لايق مقام قدس الهى گردند.

فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلَّا تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا، وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا (سرّى) نهر آب را گويند (هزّ) حركت شديد.

آيه عطف بآيه بالا است وقتى مريم خيلى مضطرب گرديد الطاف الهى شامل حال او گرديد و از زير قدم او بوى نداء رسيد كه اى مريم محزون مباش كه پروردگار تو از زير پاى تو آب خوشگوارى جريان داده و تنه درخت خرما كه در آن محلّ بود حركت بده براى تو خرماى تازه ريزش ميكند.

در اينكه آيا نداء كننده بمريم (ع) چه كس بوده بقولى همان روحى بود كه بمريم عليه السّلام روح دميد و همان روح بامر خدا مانند قابله‏اى مواظب حال او بود تا وضع حمل نمود و او را بالطاف الهى دل‏خوش گردانيد، و بقول ديگر حضرت عيسى بوده كه بمادرش نويد داد كه محزون نباشد.

و از آيه چنين برميآيد كه آن وقت در آنجا چشمه آب نبود يا اگر بوده خشكيده شده بود و درخت نيز خرما نداشته و خشك بوده و اينها از كرامت مريم بشمار ميرود.

فَكُلِي وَ اشْرَبِي وَ قَرِّي عَيْناً فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا اصل (ترين) ترائين بوده همزه حذف شده، و (يا) در آن ضمير مؤنث مخاطب است. و ظاهرا چون مريم (ع) خيلى محزون و متفكّر بود كه جواب كسان خود كه او را سرزنش مينمايند و شايد در مقام اذيّت او نيز برآيند كه چگونه يك دختر باكره كه او از خانواده نبوّت و شرافت است و نيز متنسّك و معتكف در بيت المقدّس بوده و همه وقت مشغول عبادت و خدمت‏گذار خانه خدا                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 109

 گرديده چنين عمل ناشايسته‏اى از وى بروز نموده كه ننگ طائفه خود باشد.

اين بود كه بوى خطاب ميرسد كه اى مريم از اين آب بياشام و تنه درخت خرما را حركت بده خرماى تازه ريزش ميكند و چشمانت با ولادت روشن باشد و هر گاه از بشر زن يا مرد كسى را ديدى با او تكلّم مكن و بآنان باشاره بگو كه من روزه صمت گرفته‏ام و امروز با احدى از بشر سخن نگويم.

فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا (فاتت) عطف بآيه بالا (فريّا) يعنى عظيما و ظاهرا مرجع ضمير (به) و (تحمله) عيسى است و مرجع ضمير (قومها) مريم.

يعنى وقتى مريم عيسى را كه در بغل خود گرفته بود نزد قوم خودش آورد قومش گفتند حقيقة چيز عجيبى آورده‏اى يا اينكه چيز قبيحى آورده‏اى زيرا هيچ زنى بدون شوهر نزائيده مگر از زنا، اى خواهر هارون پدرت كه مرد بد نبود مادرت هم زناكار نبود.

يا أُخْتَ هارُونَ اى خواهر هارون، در اينكه هارون كه مريم را خواهر او خواندند كيست چند قول نقل شده:

1- بقولى هارون نام مرد صالحى بوده در بنى اسرائيل و در آن زمان مردم او را بتقوى و زهد و صلاح ميشناختند و هر شخص صالحى را نسبت باو ميدادند (ابن عباس و غيره) 2- هارون برادر پدرى مريم بود و از مادرش نبود و معروف بود بحسن طريقت (كلبى) 3- مراد هارون برادر موسى (ع) است و چون نسبت مريم باو ميرسيد او را خواهر او ناميدند. (سدى) 4- هارون مردى فاسق و مشهور بود بقهر و فساد و مريم را نسبت باو دادند و خواستند از جهت عمل زشت مريم را منسوب باو گردانند. (سعيد بن جبير)                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 110

 ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا قوم مريم در مقام سرزنش باو گفتند چه شد كه تو چنين عمل خلاف عفّت را از خود نشان دادى در صورتى كه پدر تو مرد بدى نبود و مادر تو نيز طغيان‏كار و بر عمل خطاء نميرفت چه شد كه تو چنين كردى و گويا در مقام تعرض ميخواستند بمريم (ع) بگويند كه تو لكّه ننگى بين كسان و اقوام خود گذاردى و زنا نمودى.

فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا (فا) عطف بآيه بالا است، وقتى طائفه مريم با او بناى اعتراض را گذاردند مريم (ع) بامر خدا بعيسى عليه السّلام اشاره نمود كه از او سؤال كنيد آنها شايد گمان كردند كه مريم بآنها استهزاء ميكند اين بود كه از روى تعجّب گفتند چگونه با طفلى كه در گهواره است حرف بزنيم، شايد مقصود از گهواره دامن مريم مراد بوده كه بمنزله گهواره عيسى در آن وقت بشمار ميرفته.

قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا در آن وقت بحكم ايزد متعال عيسى (ع) بزبان آمد و اول بندگى و عبوديت خود را اظهار نمود، اشاره ببطلان سخن كسانى كه در باره او ربوبيّت قائل ميگردند پس از آن در چند چيز شرافت و مقام خود را تذكر ميدهد.

اول- مقام نبوّت و رسالت و ايتاء كتاب آسمانى كه شايد مقصود انجيل بوده دوم- وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ (و جعلنى) عطف داده شده به (و جعلنى) اول، يعنى و قرارداد مرا مبارك يعنى با بركت (اينما كنت) هر كجا كه باشم و وجود مرا سبب خير و بركت و تعليم كننده افعال خير و هدايت و سبب رستگارى خلق گردانيد.

سوم- وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا به (واو) آيه را عطف بآيه جلو داده كه من چون بنده و عبد حق تعالى هستم و وظيفه عبد بندگى است اين است كه بمن توصيه شده مادامى كه زنده هستم در

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 111
امر نماز كه عبادت بدنى است و در دادن زكاة كه عبادت مالى است مداومت نمايم چهارم- وَ بَرًّا بِوالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيًّا (وَ بَرًّا بِوالِدَتِي) عطف است بر (جَعَلَنِي مُبارَكاً) يعنى خدا مرا قرار داد با بركت و قرار داد بر اينكه بمادرم نيكويى و مهربانى نمايم، و اينكه اختصاص بمادر داده اشاره است به اينكه پدرى از بشر وى را نبوده كه مريم متّهم بزنا گردد، و نبوده باشم جبّار و ستم‏كننده بخلق.

وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا الف و لام (السّلام) شايد الف و لام جنس باشد يعنى جنس و حقيقت سلامتى از خدا در همه حال بر من است از آن وقتى كه متولّد گرديدم و وقتى كه ميميرم و وقتى در قيامت مبعوث ميگردم، و ممكن است الف و لام عهد باشد يعنى هم چنان كه سلامتى در اين سه حال بر يحيى بود براى من نيز خواهد بود.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 112

 [سوره مريم (19): آيات 34 تا 47]

ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ (34) ما كانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (35) وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ (36) فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ (37) أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنا لكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (38)

وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا يُؤْمِنُونَ (39) إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْها وَ إِلَيْنا يُرْجَعُونَ (40) وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا (41) إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً (42) يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيًّا (43)

يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيًّا (44) يا أَبَتِ إِنِّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا (45) قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِي يا إِبْراهِيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا (46) قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كانَ بِي حَفِيًّا (47)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 113

 (ترجمه)

اينكه حكايت او گذشت عيسى پسر مريم است ميگويم قول حق در باره عيسى بن مريم كه در آن شك ميكنند (34)

نميباشد براى خدا كه اولادى براى خود بگيرد خدا منزّه و مبرّا است (از آنچه در باره او ميگويند) وقتى اراده‏اش بامرى تعلّق گرفت ميگويد باش فورا موجود ميگردد (35)

حقيقة خدا پروردگار من و پروردگار شما است او را بپرستيد اين است راه مستقيم (36)

طائفه‏هايى از مردم (در باره عيسى) بينشان اختلاف كردند واى بر آنهايى كه كافر شدند از حاضر شدن در آن روز بزرگ (قيامت) (37)

كافرها چقدر بينا و شنوا باشند در آن روزى كه بيايند نزد ما لكن ستمكاران امروز در گمراهى هويدا ميباشند (38)

 (اى محمد) آنان را از روز حسرت (قيامت) بترسان كه در آن وقت ديگر كار گذشته و در دنيا آنها در غفلتند و آنان ايمان نميآورند (39)

همانا مائيم كه زمين را و آنچه در آنست بارث ميبريم و مردم بسوى ما بازگشت ميكنند (40)

ياد كن در كتاب ابراهيم را زيرا كه او بود صدّيق و پيمبر (41)

وقتى كه او بپدرش (عمويش) گفت اى پدر من براى چه پرستش مى‏نمايى چيزى را كه نه مى‏بيند و نه ميشنود و از چيزى تو را بى‏نياز نميگرداند (42)

اى پدر من آمده است مرا از طريق وحى علمى كه تو را نيامده پس تابع من شو تا اينكه تو را راهنمايى كنم براه راست (43)

اى پدر من پيروى شيطان را مكن زيرا كه شيطان بخداى رحمن عصيان نموده (و اطاعت امر او را ننموده) (44)

اى پدر من ميترسم از عذابى كه از طرف رحمن بتو اصابت نمايد پس بوده باشى تو قرين و دوست شيطان (45)

پدرش گفت آيا تو اى ابراهيم از خدايان ما روى گردانيده‏اى اگر (از گفتارت) دست بر ندارى تو را سنگسار مينمايم و از من دور شو زمانى طولانى (46)

ابراهيم گفت سلام و سلامتى بر تو باد بزودى از پروردگار خود براى تو طلب آمرزش مينمايم بدرستى كه او بمن مهربان است (47).

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 114

توضيح آيات‏

ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ (ذلك) اشاره بتمام داستان و حكايتى است كه راجع بعيسى عليه السّلام در آيات بالا تذكر داده شده از كيفيت ولادتش و تكلّم نمودن در مهد و اظهار بندگى و مقام نبوّت و اظهار پاكدامنى مادرش.

 (قول الحقّ) منصوب است بمفعوليت از براى (قلت) مقدّر و مؤكّد جمله بالا است و گوينده آن حق تعالى است يعنى كلامى كه مطابق واقع و حقيقت امر است و بين افراط و تفريط واقع است اين است كه عيسى بن مريم بنده خدا و داراى مقام نبوت است نه آن طورى است كه نصارى در باره او افراط و غلوّ نموده و او را پسر خدا (و ثالِثُ ثَلاثَةٍ) گويند و نه آن طورى است كه يهوديان در باره او تفريط نموده و او را پسر يوسف نجّار گفته‏اند و سخن درستى كه در آن شك و شبهه‏اى راه ندارد همان است كه گفته شد كه عيسى عليه السّلام بنده خدا و رسول او و پسر مريم است.

ما كانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ در اين آيه ذات ذو الجلال در مقام بيان اوصاف خود برميآيد و (بما) نافيه (و كان تامّه) تذكر ميدهد كه مقام كبريايى و عظمت الهى بالاتر از اين است كه اولاد بگيرد زايش و توليد مثل به هيچ وجه و بهيچ معنايى درخور ذات صمدانى نيست (لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ) نه اولاد گرفته و نه اولاد كسى است اينها اوصاف ممكنات است خدا و مبدء عالم منزّه و مبرّا از هر صفت نقصى است كه در ممكنات ديده ميشود.

ممكنات زايش و توليد مثل ميكنند زيرا كه تمام موجودات از اجزاء و موادّ تركيب گرديده‏اند و از اجزاء و مواد آنها توليد مثل ميشود و ولد فردى از نوع همان اصل و مثل آن ميگردد لكن چون ذات حق تعالى تركيب شده از                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 115

 اجزاء نيست و بسيط الحقيقه است اين است كه توليد و ولد و فرزند و زايش نسبت باو محال است وقتى حكم و اراده او بر ايجاد و آفرينش چيزى قرار گرفت بمجرّد امر (كن) موجود ميگردد.

امام عليه السّلام فرموده كه در آن مرتبه سخن و كلامى در كار نيست و تعبير بامر (كن) بواسطه ضيق عبارت است و مجاز است و براى تقريب بذهن مستمعين ميباشد و همان اراده ازلى بر وقوع هر امرى كافى در پيدايش وى خواهد بود و نظير اين آيه در قرآن بسيار است.

شيخ طنطاوى در تفسير جواهر در ذيل قوله تعالى ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ بيان مفصلى دارد كه براى توضيح اجمالى از آن را ترجمه مينمايم.

 (سرّ الوجود- الكهرباء و الارواح) همانا سرّ اين وجود براى ما شيئا فشيئا ظاهر ميگردد. آيا ميدانى الآن با تو چه ميگويم ميگويم كهرباء چيزى است كه هيچ مكانى از آن خالى نيست در زمين و هوا و حيوان و نبات در همه چيز هست لكن براى احدى ظاهر نگرديده مگر بتفاعل وقتى مس را با توتيا آميختيم مثلا با وسائلى آن وقت كهرباء كمى يا زيادى بحسب تفاعل ظاهر ميگردد و اين كهرباء نور است در منزل ما و آتش است براى طبخ غذاء ما و آن كهرباء ضوء است و آن نار است و آن حركات است و اسماء و اعمال آن متعدد لكن آن يك عنصر واحد است آيا اين عجيب نيست.

امّا عالم روح بقياس بكهرباء مى‏گوييم در فلسفه قديم تعبير بنفس كليه نموده‏اند و آن حقيقتى است كه بر اشياء عالم محيط است شديدتر از احاطه كهرباء و آن روح ظاهر نميشود مگر در اجسامى كه قابل تفاعل باشد مثل آنچه در كهرباء حاصل ميشود سواء بسواء.

روح كل محيط بما و بكره ما است لكن اثرش ظاهر نميگردد مگر وقتى كه در اجسام تفاعل پديد گردد و مستعد شود براى قبول روح همان طورى كه در

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 116
كهرباء گفته شد و استعداد قبول يا كم است مثل نباتات يا زيادتر است مثل حيوانات همان طورى كه نتيجه كهرباء موجبه و سالبه است همان طور حيوان نتيجه ميدهد ذكر و انثى (ففى كل منها زوجان) و وقتى نبات و حيوان مستعد گرديدند بقبول فيض از اين نفس كليه هر يك از اعضاء حيوان بمناسبت خود از آن نفس كلى فيض ميگيرد، و همان طورى كه گفتيم در كهرباء نور و حرارت بحسب استعداد قوابل است، همان طور در اينجا گوئيم در فيض نفس كليه بر هر ذى حياتى بسته باستعداد آن است اگر اين فيض بر نبات افتد در كثرت اثمار و ميوه‏جات پديد ميگردد و اگر بر حيوان افتد حس و حركت و ادراك عطاء ميشود و از آن روح در هر حالى عطاء مى‏شود آنچه را كه مناسب او است، و چنانچه گوئيم فيض در نبات اين است كه در زمين امتداد و ريشه ميگرداند و برگها و ثمرات آن زياد مى‏گردد و تمام اينها باعتبار قوابل يعنى استعداد نبات است.

و همين طور در حيوان قلب و نبض و ريه و كبد و خون و دماغ و فكر و چشم و نظر و گوش و زبان و ذائقه و تمام اينها باعتبار قوابل و استعداد است همان طورى كه در كهرباء گفتيم كه آن نور است در حجره ما و آتش است براى طبخ غذاء ما و حركت است براى آلات ما و همين طورى كه حركات مختص به آلات است و نور در حجره‏ها بآلات و استعداد خاصى است همين اختصاص را دارد گوش براى شنيدن و چشم براى ديدن و معده براى هضم نمودن.

و نتيجه چنين شده كه همين طورى كه كهرباء ظاهر مى‏گردد قوّة و ضعفا وقتى كه اشيايى بنحو خاص مناسبى با هم تفاعل پيدا نمودند آن وقت اثر آن ظاهر مى‏گردد، چنين است حيات شدّتا و ضعفا بحسب قوابل و تفاعل حاصل مى‏گردد (پايان) خلاصه از ظاهر بيانات آن حكيم چنين بر مى‏آيد كه افاضه روح كلّى كه از عالم ابداع است در اين عالم طبيعت شدّتا و ضعفا باعتبار قوابل است كه آن از تركيب اجزاء و تعادل و توازنى كه بين آنها است پديد گرديده، هر قدر تركيب
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 117

 موجودات مادى بهتر انجام گرفته باشد و مزاج معتدل‏تر باشد افاضه روح كلّى در آن بيشتر خواهد بود، از اينجا معلوم ميگردد كه روح كلّى در تمام موجودات بامر حق تعالى نفوذ دارد زيرا كه حيات هر موجودى از نبات و حيوان و انسان بقدر افاضه آن است و شايد همين باشد مقصود از آن فقره دعاى كميل كه از حضرت امير عليه السّلام است‏

 (و برحمتك التي وسعت كلّ شيئى)

و باين عبارت ميتوان گفت نوعا هر قدر مزاج معتدل‏تر باشد آثار حياتى و دوام آن زيادتر است مگر تصادفى پديد گردد.

وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ اين آيه عطف بآيه بالا است و مقول قول عيسى (ع) كه فرموده (إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ) كه در همان حال كودكى در گهواره بكسانى كه بمادرش مريم (ع) اعتراض نمودند در مقام ارشاد و اندرز آنان برآمده و اظهار مينمايد كه بدرستى و حقيقت ميگويم كه من بنده خدا و خدا است كه پروردگار من و پروردگار شما است او را عبادت و پرستش نمائيد و همين است راه هدايت و طريق مستقيمى كه سر انجام آن قرب برحمت پروردگار عالميان است.

فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ پس از آن در باره عيسى (ع) بين مردم اختلاف پديد گرديد، بعضى غلوّ نمودند و گفتند عيسى (ع) خدا است چنان كه خداوند تعالى خبر داده كه لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ سوره مائده آيه 76، و بعضى گفتند عيسى پسر خدا است چنانچه قرآن خبر داده كه وَ قالَتِ النَّصارى‏ الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ سوره توبه آيه 30، يا او را ثالث ثلاث ناميدند، و بعضى او را بپيمبرى توصيف مى‏نمودند و قرآن بعبوديت و رسالت كه مطابق حق و حقيقت است حضرتش را ستوده.

و شايد مقصود از (بينهم) جماعت عيسويان باشد و بنا بر اين معنى (من) زائد ميشود و چنين مى‏شود كه اختلاف بين حرفهاى عيسويان پديد گرديد
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 118

 1- حزب يعقوبيه و آنها جماعتى بودند تابع يك عالم نصرانى بنام يعقوب او بجماعت نصارى گفت عيسى (ع) خدا است بزمين هبوط نمود و پس از آن عروج بآسمان نمود.

2- حزب نسطوريه تابع مردى عالم بنام نسطور گرديدند كه بجماعت عيسويان گفت عيسى (ع) پسر خدا است او را ظاهر نمود پس از آن او را بسوى خودش بالا برد.

3- حزب اسرائيليه و آنها كسانى بودند كه عيسى (ع) را ثالث ثلاثه ناميدند فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ (ويل) كلمه عذاب است يعنى واى بر جماعتى كه كافر شدند از موقع حضورشان در روز بزرگ قيامت كه آن روز است كه نتيجه گفتار و اعمالشان را بعيان مى‏بينند يا بگفتار ناروايى كه در باره عيسى بن مريم (ع) گفته‏اند پاداش داده مى‏شوند.

أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنا لكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ گويند (اسمع و ابصر) هر دو در اينجا فعل تعجّبند و در (ابصر) جار و مجرور حذف شده يعنى چه چيز شنوا و بينا گردانيد آنها را اشاره به اينكه در آن روز گوش و چشم آنان شنوا و بينا مى‏گردد و از اعمال و گفتار خودشان تعجّب مى‏كنند بعد از آنكه در دنيا كر و كور بودند و امروز كافرين در گمراهى هويدا ميباشند.

وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا يُؤْمِنُونَ خطاب برسول صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه اين كافرين و مشركين را تهديد كن و آنان را بترسان از آن روزى كه پس از گذشتن امر حساب و صادر شدن حكم بعدل و تعيين جايگاه هر كسى و وارد شدن هر فرقه‏اى بجهنم يا بهشت پس كسانى كه بخود ستم نموده در آن روز وقتى جايگاه خود را در عذاب ديدند حسرت و ندامت عجيبى آنان را دست خواهد داد در حالى كه اينها در دنيا غافل و بى‏خبر از چنين روزى مى‏باشند                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 119

 و ايمان نميآورند.

إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْها وَ إِلَيْنا يُرْجَعُونَ اشاره به اينكه مائيم وارث زمين و آنچه بر او است و مبدء موجوداتيم و غايت آن مى‏باشيم و تمام امور از ما و بازگشت بسوى ما مى‏نمايد و در آن روز مالك و متصرفى باقى نميماند.

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا چون در سوره انبياء و جاهاى ديگر داستان حضرت ابراهيم عليه السّلام بيان شده اگر چه در تكرار مطالب در هر جايى خصوصيات زائدى است لكن چون اصول مطالب ذكر شده اين است كه براى وضوح بترجمه اجمالى از آنچه بعضى از مفسرين در اينجا شرح داده‏اند قناعت مينمائيم.

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ يعنى قرآن (و صدّيق) از بناهاى صيغه مبالغه است يعنى كثير الصدق حضرت ابراهيم (ع) بسيار انبياء و كتب الهى را تصديق مينمود و خودش نيز پيمبر بود، و (اذ قال) بدل از ابراهيم است، و (ما بينهما) اعتراض يا متعلق بكان مقدّر است يعنى (كان جامعا) ابراهيم عليه السّلام جامع خصوصيات پيمبران و صدّيقين بود.

إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً

 وقتى كه ابراهيم (ع) بنيكوتر تربيتى بپدرش خطاب ميكند و اولا از او در عبادت نمودن چيزى كه نه ميشنود و نه مى‏بيند دليل ميجويد و باو تذكر ميدهد كه مستحق عبادت نيست مگر منعمى كه همه نعمتها از او است و او خداى خالق رازق است كه اصل نعمتها از خوان انعام او بروز نموده پس از آن بقوله:

يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيًّا بپدر خطاب مينمايد كه تابع من شو من بچيزى از علم بخدا و شناسايى او اطلاع يافته‏ام كه تو عالم بآن نشده‏اى پس از آن از عبادت شيطان و از آنچه او را بسوى آن ميخواند نهى مينمايد و بوى تذكّر ميدهد كه شيطان پروردگار
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 120

 رحمان را عصيان نمود و استكبار كرد (و بآدم سجده ننمود) اين بود كه بلعنت ابدى گرفتار گرديد.

يا أَبَتِ إِنِّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا پس از آن پدرش را از سوء عاقبت ميترساند از آنچه در او است از مخالفت و اينكه بلفظ (يا ابت) نصيحت را صادر ميگرداند اين است (كه بداند) از روى لطف و مصلحت‏انديشى او را اندرز ميدهد (شايد از او بپذيرد) و (تا) در (ابت) عوض از ياء اضافه است، يعنى اى پدر من، و بعضى يا ابت بفتح تاء قرائت نموده‏اند.

و (ما) در ما لا يَسْمَعُ‏

 و ما لَمْ يَأْتِكَ جايز است كه موصوله يا موصوفه باشد و (مفعول) در لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ

 غير منوى است و مقصود اينست كه در آنها نه شنوايى است و نه بينايى. و (شيئا) در محل مصدر است يعنى اين بتها محتاج بهمه چيزند و بى‏نياز نميباشند، يا (مفعول به) است يعنى آنها تو را بى‏نياز نميگردانند.

قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِي يا إِبْراهِيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا پدرش گفت اى ابراهيم آيا تو از خدايان من يعنى بتها اعراض كرده‏اى و از آنان بيزارى نموده‏اى اگر از اين گفتارت دست برندارى هر آينه تو را سنگسار ميكنم يا بزبان تو را مذمّت ميكنم يا در مقام قتل تو برمى‏آيم و تو را ميكشم (وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا) يعنى دور شو از من زمانى طولانى يا سالم از عقوبت من.

قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كانَ بِي حَفِيًّا سلام براى متاركه و دورى كردن ابراهيم (ع) است از قومش مثل قوله تعالى وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً و جايز است كه مقصود از سلام دعاء بر او باشد بدليل اينكه ابراهيم عليه السّلام وعده استغفار بپدرش داد، و (حفىّ) مبالغه در نيكى و الطاف است چنان كه گفته ميشود (حفى به).

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 121

 و چون در محل خود باجماع اماميه مبرهن گرديده كه بايستى آباء انبياء تا آدم همه موحّد باشند و پيمبر از نسل طاهر بوجود آيد، اين است كه گفته‏اند آذر كه ابراهيم (ع) بوى خطاب (يا ابت) ميكند پدر او نبوده بلكه جدّ امّى او بوده و نام پدرش تارخ است، و از حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت شده كه فرموده هميشه خداوند مرا از اصلاب طاهرين منتقل گردانيد برحم طاهرات تا اينكه مرا در عالم شما خارج گردانيد و كافر موصوف بطهارت نيست لقوله تعالى إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ (مجمع البيان)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 122

 [سوره مريم (19): آيات 48 تا 58]

وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّي عَسى‏ أَلاَّ أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّي شَقِيًّا (48) فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلاًّ جَعَلْنا نَبِيًّا (49) وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا (50) وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى‏ إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا (51) وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا (52)

وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيًّا (53) وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا (54) وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ وَ كانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا (55) وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا (56) وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا (57)

أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهِيمَ وَ إِسْرائِيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا (58)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 123

 (ترجمه)

ابراهيم (ع) گفت از شما و بتهايى كه ميپرستيد دورى ميجويم و پروردگار خود را ميخوانم اميدوارم كه بخواندن پروردگار خود شقىّ نباشم (48)

و چون ابراهيم از مشركين و آنچه را كه بغير خدا پرستش مينمودند دورى نمود باو اسحق و يعقوب را عنايت نموديم و قرار داديم هر دو را پيغمبر (49)

و آنها را از رحمت خود بهره‏مند گردانيديم و قرار داديم در زبانها ذكر بلند مرتبه آنها را (50)

اى محمد (صلى اللَّه عليه و آله و سلّم) در كتاب خود موسى (ع) را يادآور همانا كه او پاك كرده شده از ادناس و نقائص و رسول و نبى بود (51)

و نداء كرديم او را از طرف طور ايمن و نزديك گردانيديم او را و برگزيديم وى را براى استماع كلام خود (52)

و از رحمت خود باو بخشش نموديم برادرش هارون را و پيغمبر هم بود (53)

و ياد كن در كتاب خود اسماعيل را و او صادق الوعد و رسول و نبى بود (54)

و چنين بود كه اهل خود را امر مينمود باتيان نماز و زكاة و نزد خدا بنده پسنديده‏اى بود (55)

و ياد كن در كتاب ادريس را همانا كه او پيمبر راستگويى بود (56)

و ادريس را بلندمرتبه و بمقام عالى رسانيديم (57)

اين جماعت آن كسانى بودند از پيمبران كه خداوند بآنها انعام نموده از ذريّه آدم و از آن كسانى كه در كشتى نوح آنها را حمل نموديم و از ذريّه ابراهيم و اسرائيل و از آن كسانى بودند كه آنها را هدايت نموديم و برگزيديم و آنها كسانى بودند كه وقتى آيات خداى رحمن بر آنها خوانده ميشد برو ميافتادند و سجده ميكردند و گريه مينمودند (58).

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 124

توضيح آيات‏

وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّي عَسى‏ أَلَّا أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّي شَقِيًّا پس از آنكه اصرار و الحاح ابراهيم (ع) در گوش مشركين تأثير ننمود و آنچه اصرار مينمود كه از شرك بوحدت آيند و خداى يگانه را پرستش نمايند او را بزبان ميراندند و تهديد برجم ميكردند تا اينكه گفت من از شما مشركين دورى ميجويم.

 (وَ ما تَدْعُونَ) (ما) موصوله يا موصوفه است و بواو عطف داده شده به (اعتزلكم) ابراهيم (ع) وقتى از هدايت شدن آذر و قومش مأيوس گرديد گفت من از شما و آنچه را كه پرستش مينمائيد كناره‏جويى مينمايم و پروردگار خود را ميخوانم اميدوارم كه از دعاء و خواندن پروردگارم بى‏بهره نباشم.

شايد ابراهيم عليه السّلام خواست بآنان گوشزد نمايد كه شما هر قدر بتهايتان را بخوانيد چون ميدانيد كه آنها نه مى‏بينند و نه ميشنوند كه شما را اجابت نمايند، لكن من ميدانم كه خداى من شنوا و بينا است اين است كه اميدوارم مرا بلطف و كرمش بپذيرد و دعائم را اجابت نمايد و لفظ (عسى) مشعر بر اين است كه بايستى انسان هميشه بين خوف و رجاء باشد.

تاريخ نويسان گفته‏اند ابراهيم (ع) از بابل بكوهستان فارس آمد و هفت سال در اطراف كوه‏هاى آنجا سير ميكرد و بمذمّت بتها آغاز مينمود و در آن مدّت بود كه بتها را شكست و آتش نمرودى بر وى سرد گرديد و بيان آن مفصّلا در سوره انبياء شده و چون بحران رسيد با ساره ازدواج نمود و با ساره و لوط بشام سفر نمودند.

فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلًّا جَعَلْنا نَبِيًّا                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 125

 وقتى ابراهيم (ع) از مردم آن ديار و آنچه را كه بغير خدا پرستش مينمودند اعراض نمود و بطرف شام رفت خداوند اسحق و يعقوب را باو بخشش نمود و هر دو را نبى قرار داد و خلعت نبوت و ولايت بقامت رساى آن دو پوشانيد.

و اينكه در اينجا موهبت را در بخشش اسحق و يعقوب اختصاص داده شايد براى اين باشد كه اكثر انبياء و بنى اسرائيل از نسل آنها بودند.

وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا و اين آيه مشعر بر اينست كه رحمتى كه خداى تعالى باين پيمبران عطاء نموده شايد يكى رحمت نبوّت و كثرت مال و اولاد باشد و ديگر ثناء جميل و مقام بلند آنها كه در عالم منتشر بود و تا قيامت بين تمام ملل و اديان دائر است كه همه آنها را بصدق و درستى و بمقام بلند توصيف مينمايند.

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى‏ إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا اى محمّد در كتاب خود (قرآن) موسى را ياد كن و متذكر باش كه او خالص و رسول و نبىّ بود.

گويند (مخلصا) دو طور قرائت شده بكسر لام مخلصا و بفتح لام مخلصا، اگر بكسر باشد چنين ميشود موسى براى عبادت و تبليغ و فرمان‏بردارى حق تعالى خود را خالص نمود و محض بندگى عبادت و پرستش مينمود.

و اگر بفتح لام باشد چنين ميشود كه خداى تعالى او را خالص گردانيده خود را خالص نمود و محض بندگى عبادت و پرستش مينمود.

و اگر بفتح لام باشد چنين ميشود كه خداى تعالى او را خالص گردانيده براى نبوّت يعنى قلب و سريره او را از ما سوى اللَّه خالى گردانيده.

و به (كان) تامّه خبر ميدهد كه او هم رسول بود و هم نبىّ. رسول بود زيرا كه صاحب كتاب و داراى مقام رسالت بود. و نبىّ كسى را گويند كه (منبئى فى نفسه) باشد از خدا خبر بدهد و لو آنكه با او كتابى نباشد، و رسول اگر چه اعم است و هر رسولى البته نبى هم هست لكن ذكر نبى پس از رسول شايد اشاره باين باشد كه هر رسولى اول بايستى نبى باشد يعنى داراى مقام ولايت باشد خودش عارف باشد بمقام ربوبى پس از آن مبعوث برسالت گردد، شخص‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 126

 تا خودش داراى چنين مقامى نباشد چگونه ميتواند ديگران را ارشاد نمايد.

وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا، وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيًّا چون داستان موسى (ع) و هارون در سوره (طه) و نيز جاهاى ديگر بتفصيل بيان شده، و نيز داستان بسيارى از پيمبران ديگر مكرّر ذكر شده و البته در مكررات قرآن در هر جايى نكات و اسرار زائدى مندرج است لكن چون غرض ما اختصار است اين است كه در اينجا اكتفاء مينمائيم ببعض نكات و از تفصيل آن خوددارى مينمائيم.

خلاصه حق تعالى برسولش خبر ميدهد كه ما از طرف راست كوه موسى را نداء داديم (ايمن) مأخوذ از يمن است يعنى از طرف راست كوه موسى را طلبيديم و شايد مقصود از يمين، يمن و صفت كوه طور باشد يعنى كوهى كه متصف بيمن و بركت بود. (و قرّبناه) و موسى را نزديك گردانيديم، مقصود قرب منزلتى و مكان شرافت او است كه حضرتش را بلند مرتبه گردانيديم بطورى كه (نجيّا) قابل مناجات و متّصف (بكليم اللَّه) گرديد پس از آن از روى رحمت و لطف برادرش هارون را نبىّ و ياور او گردانيديم و اين از موهبت ما بود.

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا (الى قوله تعالى) مَرْضِيًّا اسماعيل (ع) نيز مثل پدرش ابراهيم (ع) هم رسول بود و هم نبى يعنى داراى هر دو مرتبه رسالت و نبوت بود، و بعض مفسرين گفته‏اند اسماعيل پسر ابراهيم پيش از پدرش فوت شد و رسالت نداشت، نبى بود رسول نبود زيرا كه اولاد ابراهيم تابع دين پدرشان ابراهيم بودند شريعت تازه‏اى نداشتند، و شايد مقصود از رسول در اينجا معنى لغوى باشد، و شايد مقصود اسماعيل پسر حزقيل باشد كه خداوند او را بقومى مبعوث گردانيد آنان پوست از سر و صورت او كندند ملكى نزد او آمد كه خدا تو را مخير نمود كه خواهى عذاب بر آنها بفرستم يا آنها را                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 127

 عفو ميكنى عفو را اختيار نمود و گفت ميخواهم بحسين (ع) تاسّى نمايم و اصحاب ما از ابى عبد اللَّه نيز نقل كرده‏اند. (مجمع البيان) آيه در بيان مقام شرافت حضرت اسماعيل (ع) برآمده و سه صفت و منقبت از فضائل بزرگ او را تذكر ميدهد:

اول- آن بزرگوار (صادق الوعد) بود اگر چه همه پيمبران و اولياء الهى چنينند كه هرگز خلف وعده نميكنند لكن اختصاص دادن باسماعيل عليه السّلام شايد از جهت پافشارى حضرتش در اين عمل بوده چنانچه بروايت طبرسى (ره) از ابن عباس نقل ميكند آن حضرت با مردى وعده نمود كه در مكانى منتظر آمدن او باشد آن مرد فراموش نمود او يك سال در آن محل اقامت نمود براى اينكه خلف وعده نشده باشد (البته معلوم است كه چنين استقامتى از طاقت مردمان عادى خارج است) پايان دوم- بسيار جديت مينمود و اهلش را امر مينمود بنماز كه شريف‏ترين عبادات بدنى است و زكاة كه بالاترين عبادات مالى است.

سوم- وَ كانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا از جمله خصوصيات اسماعيل (ع) اين بود كه از جهت استقامت و بردبارى و فداكارى و صبر در حاضر شدنش هنگامى كه پدرش ميخواست او را در راه خدا قربانى نمايد و گفت (ستجدنى انشاء اللَّه من الصابرين) و باقى اوصاف حميده نزد خدا پسنديده بود.

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا از جمله پيمبران نام برده شده در اين سوره مباركه ادريس عليه السّلام است كه برسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم خطاب ميكند كه در كتاب خود (قرآن) ادريس (ع) را ياد آور كه او از جمله صدّيقين و پيمبران بود.

و در حالات او گويند ادريس (ع) بدو پشت نسب او بشيث ميرسد و جدّ پدر نوح (ع) است و در تورات نام او اخنوخ برده شده و گويند از جهت دراست علوم و كثرت كتاب بادريس خوانده شد و او اول كسى بود كه بقلم خط نوشت،
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 128

 و نيز خيّاط بود و اول كسى بود كه خياطى نمود، و بعضى گفته‏اند كه خداوند باو علم نجوم و حساب و هيئت تعليم نمود و اينها معجزه بود.

وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا در اينجا ادريس عليه السّلام را بدو صفت حميده فضيلت داده يكى اينكه او را از جمله صدّيقين بشمار آورده و ديگر رفعت مكان كه داراى مكان عالى گرديد.

 (سخنان مفسرين در توجيه آيه)

1- بآسمان چهارم بالا رفت. (انس و ابى سيد خدرى و كعب و مجاهد) 2- بآسمان ششم بالا رفت همان طورى كه عيسى عليه السّلام بالا رفت و او زنده ميباشد و نمرده است. (ابن عباس و ضحاك) 3- حين بالا رفتن بين آسمان چهارم و پنجم قبض روح گرديد و از ابى جعفر عليه السّلام همين طور نقل شده.

4- و بقولى معنى آيه چنين است كه برسالت مقام و مرتبه او را بلند گردانيديم مثل قوله تعالى وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ و مقصود رفعت مكان نيست بلكه مرتبه روحانى است. (حسن و جبائى و ابى مسلم) پس از آنكه خداى تعالى اوصاف انبياء و تخصيص دادن هر يك را بصفتى بيان نمود در مدح و ستايش آنها فرمود.

أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ (اولئك) اشاره بپيمبرانى است كه در آيات بالا يادآورى شده كه آنان از اولاد آدم (ع) برگزيده‏گان و مشمولين نعمت خدا بودند از نبوت و رسالت و باقى اوصاف برجسته از صدق و رفعت مكان و قرب جوار احديت.

وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهِيمَ وَ إِسْرائِيلَ و از آن كسانى كه در كشتى با نوح حمل نموديم و از ذريّه ابراهيم و اسرائيل بودند.

در تفسير طبرسى گفته سرّ اينكه فرق گذاشته بين نسبت پيمبران سابق الذكر كه آنها را از ذريّه آدم ناميده و پيمبران بعد را از ذريّه ابراهيم معرفى
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 129

 نموده با اينكه تمام از اولاد آدم بشمار ميروند براى اين است كه مراتب آنها در شرافت ظاهر گردد زيرا كه ادريس شرف قرب داشت به آدم و جدّ نوح بود و ابراهيم پسر سام بن نوح بود و اسماعيل و اسحق و يعقوب اولادان ابراهيم بودند و نيز موسى و هارون و زكريا و يحيى و عيسى همه از ذريّه اسرائيل بشمار ميرفتند.

وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا (سُجَّداً وَ بُكِيًّا) هر دو حال است و مزيّت آن جماعت برگزيده‏گان چنين است كه برو ميافتادند در حالى كه سجده كنندگان و زارى كنندگان بودند بقولى (ممن هدينا) اول كلام است و مطالب جلو تا (اسرائيل) خاتمه يافته و اين آيه راجع بامت پيغمبر اسلام صلى اللَّه عليه و آله و سلّم و در اوصاف آنها است كه آنهايى كه بهدايت ما هدايت يافته‏اند و آنها را برگزيديم آنان چنينند كه وقتى آيات پروردگار رحمن بر آنها خوانده ميشود برو ميافتند در حالى كه در سجده و گريه كنندگان ميباشند. (ابى مسلم) و از على بن الحسين (ع) روايت است كه فرموده مقصود از آن كسانى كه چنينند ما ميباشيم. (مجمع البيان)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 130

 [سوره مريم (19): آيات 59 تا 72]

فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا (59) إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ شَيْئاً (60) جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا (61) لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً إِلاَّ سَلاماً وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (62) تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا (63)

وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلاَّ بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ ما بَيْنَ أَيْدِينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا (64) رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا (65) وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا (66) أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً (67) فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّياطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا (68)

ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِيًّا (69) ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلى‏ بِها صِلِيًّا (70) وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها كانَ عَلى‏ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا (71) ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا (72)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 131

 (ترجمه)

سپس جانشينان (آن مردمان خداپرست) نماز را ضايع نمودند و تابع شهوات گرديدند و آنان بزودى بجزاى طغيان خود خواهند رسيد (59)

مگر كسى كه توبه نمود و ايمان آورد و اعمال شايسته بجا آورد چنين مردمانى داخل بهشت ميگردند و بجزاى عملشان ستم گرديده نميشوند (60)

بهشت عدن آن بهشتى است كه خداى رحمان در غيب اين جهان ببندگان خود وعده داده و آن وعده‏اى است آينده (61)

در آن بهشت سخن بيهوده شنيده نميشود مگر سلام (از ملائكه) و روزى آنها در صبح و شام بر ايشان مهيّا است (62)

اين همان بهشتى است كه ما بندگان پرهيزكار با تقواى خود را وارث آن گردانيده‏ايم (23)

جبرئيل بپيغمبر گفت ما فرود نمى‏آئيم مگر بامر پروردگار تو و براى او است آنچه بين دستهاى ما و آنچه پشت سر ما است و آنچه بين آنها است و پروردگار تو فراموشى ندارد (64)

او است پروردگار آسمانها و زمين و آنچه بين آنها است پس عبادت كن او را و صبر بر عبادت نما آيا (كسى را) جز او ميدانى كه همنام او باشد (65)

انسان (از روى تعجّب گويد) آيا وقتى كه من مردم بزودى زنده بيرون ميآيم (66)

آيا انسان متذكر نيست كه ما قبلا وى را آفريديم و او چيزى نبود (67)

قسم بپروردگار تو كه (آنها را) محشور ميگردانيم با شياطين پس از آن آنان را حاضر ميگردانيم در اطراف جهنم در حالى كه بزانو در افتادگانند (67)

پس از آن از هر فرقه‏اى بيرون آريم آن كس را كه نافرمان‏تر بوده (69)

پس ما داناتر هستيم بآن كسانى كه سزاوارترند كه زودتر در جهنم انداخته شوند (70)

و از شما آدميان كسى نيست مگر اينكه رسنده و گذرنده بر دوزخ است و آن بر پروردگار تو وعده‏ايست حتمى گذشته (71)

پس از آن نجات ميدهيم مردمان با تقوى را و وا ميگذاريم ستمكاران را در حالى كه بزانو درآمدگانند (72).

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 132

توضيح آيات‏

فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ (الخلف) بسكون لام جانشين بد را گويند و بفتح لام جانشين خوب را گويند (و ضياع الشي‏ء) فاسد شدن چيزى است كه بآن احتياج باشد و (الغىّ) گمراهى از رشد و صلاح است و در اين آيه بحذف مضاف يعنى مجازات (غىّ) آيه خبر ميدهد كه پس از آن جماعتى از انبياء كه آنها را برگزيديم و طريق و روش آنها خضوع و توجه و عبادت و بندگى بود جماعت بدى جانشين آنها شدند كه نماز را ضايع كردند و تهاون و استهانت بنماز نمودند، شايد مقصود چنين باشد كه بنماز اهميت نميدادند و نماز را توهين مينمودند و از وقت خودش عقب ميانداختند، و نيز جانشينان آن پيمبران جماعتى بودند كه تابع شهوات گرديده بمركوبهاى عالى سوار ميشدند و لباس شهرت در بر ميكردند.

فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا چنين جماعتى بپاداش طغيان خود خواهند رسيد، عرب هر عمل شرّى را (غىّ) گويد و هر عمل خيرى را (رشاد) نامد، و بقولى مقصود پاداش گناه غىّ است مثل قوله تعالى (يَلْقَ أَثاماً) يعنى مجازات گناه او اغواء و گمراهى او است از طريق بهشت، و بقولى (غىّ) يك محل و وادى است در جهنم. (مجمع) إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ شَيْئاً (الّا استثناء از آنهايى است كه بسبب تابع گرديدن شهوات و تضييع كردن نماز طغيان نمودند و گنهكار گرديدند كه چنين كسانى اگر توبه كردند و ايمان آوردند و عمل شايسته نمودند چنين كسانى در بهشت داخل ميگردند و بآنان ذرّه‏اى ستم نميشود.

از آيه چنين استفاده ميشود كه جانشينان پيمبران و شايد مقصود ذرّيه آنها باشد اگر راه طغيان و فساد پيش گرفتند و پس از آن پشيمان شده و توبه
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 133

 نمودند و بجبران سيّئات اعمال خير انجام دادند چنين كسانى ملحق ميگردند بآنكسانى كه خداوند آنها را برگزيده از پيمبران و صدّيقين و وقتى اين آيه را با آيات ديگر مثل قوله تعالى وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً سوره نساء آيه 80، جمع كنيم معلوم ميشود كه اين موهبت اختصاص بذريّه انبياء ندارد هر گنهكارى اگر چنين كرد يعنى توبه نمود و عمل صالح انجام داد با آن جماعت در بهشت ميباشد.

جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً إِلَّا سَلاماً چه بهشتى آن بهشت عدن كه خداى رحمن ببندگان خود وعده داده و فعلا غائب از نظر آنها است.

 (جنات عدن) بدل است از (الجنة) در آيه بالا بدل كل از كل زيرا كه (الجنة) اسم جنس است و (جنات عدن) را شامل ميگردد يعنى جماعت توبه كنندگان در بهشتهاى ثابت استوار درآيند، و بهشت عدن آن بهشتى است كه از رحمت رحمانى و فيض صمدانى الهى براى بندگان صالح خود آماده نموده و در حيات دنيا غائب از حواس ايشان است لكن محققا آمدنى است كه بمؤمنين خطاب مهرآميز ميرسد قوله تعالى فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي و آن دار كرامت و محل امنى است كه در آن كلام لغوى شنيده نميشود، (الا سلاما) استثناء منقطع است يعنى نميشنوند كلامى مگر تحيّت و سلامى از جانب پروردگار رحمان يا ملائكه كه دلالت دارد بر اينكه در محل امن و امان قرار گرفته‏اند، قوله تعالى سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ سوره يس آيه 58، و آن سلام اشاره بسلامتى آنها است از هر چه منافى سريره پاك بى‏آلايش آنها است وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (رزق) شامل روزى روحانى و جسمانى هر دو ميگردد، شايد اشاره باين باشد
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 134

 كه بهشتيان على الدوام هم از فيض رحمت الهى و اشراقات انوار فيوضات رحمانى بدل و روح خورسند و بهره‏مندند و هم از روزى جسمانى بهره‏مند ميگردند، و تعيين صبح و شام شايد نظر بعادتى است كه بين عربها بوده كه در اين دو موقع غذا ميخوردند، يا اشاره بدوام روزى آنها است.

تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا ارث در عرف مالى را گويند كه يا بمردن يا بجهات ديگرى از كسى بكسى منتقل گردد، و در كلام مجيد در جاهايى اشاره دارد كه مؤمنين و متقين بهشت را بميراث ميبرند مثل همين جا، و در سوره (المؤمنون) پس از اوصاف مؤمنين فرموده الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيها خالِدُونَ آيه 11.

از اين آيات چنين استفاده ميشود كه متقين از دو جهت مورد الطاف الهى و نعمتها و بخششهاى بى‏پايان او ميگردند: يكى از جهت ايمان و تقوى و عمل نيكوى خودشان (جَزاءً وِفاقاً) سوره نبأ آيه 26، و ديگر تفضلى، و آيات شايد اشاره باين باشد كه بهشتى كه بنيكوكاران عطاء ميشود نه فقط پاداش اعمال نيك آنان است بلكه به اهل تقوى نظر ببعض احاديثى كه در جاى ديگر اشاره شده بهشت ديگران را كه بموت روحانى و ايمانى خود را از آن محروم گردانيده‏اند داده ميشود و آنان باضافه بر بهشت خودشان آن مكان مقدّسى كه براى كافرين تعيين شده بود و بدست خودشان خود را از آن محروم گردانيده ببهشتيان داده ميشود.

وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ ما بَيْنَ أَيْدِينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ مفسرين گفته‏اند (وَ ما نَتَنَزَّلُ) حكايت سخن جبرئيل (ع) است در آن وقتى كه خدمت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلّم دير آمد.

 (تنزّل) در لغت بدو معنى آمده يكى نزول و پائين آمدن بتدريج و امهال ديگر بمعنى مطلق آمدن است.

در مجمع البيان بروايت ابن عبّاس از پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم چنين نقل ميكند
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 135

 كه بجبرئيل گفت چه مانعى دارد كه تو ما را زيادتر از اينكه زيارت ميكنى زيارت كنى، يعنى زود بزود بر ما فرود آيى جبرئيل گفت وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ يعنى وقتى كه ما مأمور گرديديم بسوى تو نزول ميكنيم.

 (مجاهد و قتاده و ضحاك) و بقولى آيه مقول قول اهل بهشت است كه گويند ما از بهشت منزلى فرا نگرفتيم مگر بامر خدا. (ابى مسلم) و بهشتيان يا جبرئيل باختلاف آراء گويند ملك ملك خدا و در تصرّف قدرت او است آنچه جلو ما است كه شايد مقصود حيات دنيا باشد و آنچه پشت ما است كه شايد آخرت مراد باشد و آنچه بين جلو و عقب است يعنى آنچه بين دنيا و آخرت است، بقول ابن عباس و جماعتى مقصود آنچه بين دو نفخه صور است كه بقول مقاتل چهل سال طول ميكشد (همه تحت امر و مشيت او است).

وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا بقولى تمام قول ملائكه است، و بقولى سخن اهل بهشت است، و بقول ديگر اين اول كلام و استيناف است كه خداى تعالى از خودش خبر ميدهد كه خداى تو فراموش‏كار نيست و از حيطه علم و قدرت او چيزى خارج نميباشد زيرا كه او بذات خودش عالم است، و اى محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم ما تو را فراموش نميكنيم و بقولى مقصود اين است كه پروردگار تو احدى را فراموش نميكند تا آنكه او را در قيامت مبعوث گرداند. (پايان) رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خبر مبتداء محذوف يا بدل از ربّك) در آيه بالا است يعنى فراموشى بر پروردگار آسمانها و زمين ممتنع و محال است و در مقام رفع توهّم ركيك كفار برآمده كه شايد گمان ميكردند كه پروردگار فراموش‏كار است و براى استقامت رسولش كه مبادا از گفتار مشركين ملالى بخاطر مباركش برسد باو امر مينمايد كه پروردگار خود را عبادت كن و بر جفاى‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 136
معاندين صبر نما و چون ميدانى كه تو را فراموش ننموده در عبادت او صبر نما.

هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا آيا ميدانى كه براى خدا هم نامى باشد، ظاهرا مقصود از اسم در اينجا مسمّى است و (هل) استفهام در مقام انكار آمده و مقصود چنين ميشود كه چون تو ميدانى براى پروردگار جهان و جهانيان همتايى كه در الوهيت و ربوبيت با او شريك باشد نيست يعنى او منفرد در ربوبيت است در عبادت و صبر در آن استقامت نما.

بقول بعضى آيا ميدانى كسى را غير از پروردگار آسمانها و زمين (اله) و (اللَّه) ناميده شده باشد و اين از غيرت الوهيت و صمديت او است كه اين اسامى را از تصرّف مشركين نگاه داشته كه چنين نامى ببتهاى خود نگذارند.

وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا، أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً يكى از اعتراضات كفار برسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم امر معاد و زنده شدن در قيامت پس از خاك گرديدن و منتفى گرديدن بدن بود و چون آنان انسان را عبارت از همين بدن محسوس تصوّر مينمودند و غافل بودند از روح و حقيقت انسانى اين بود كه زنده شدن در سراى ديگر بسيار در نظر آنها بعيد مينمود و تصوّر امكان آن را نميكردند تا آنكه تصديق و اعتراف بوقوع آن نمايند، و شايد مقصود از (الف و لام) در (الانسان) جنس باشد زيرا اين حرف در ميان كفار دائر بود، و ميشود عهد باشد كه مقصود شخص معين يا اشخاصى چنين گفته باشند و آيه در مقام ردّ آنها برآمده.

اين است كه براى رفع استبعاد آنها تذكر ميدهد كه بايستى انسان عقل خود را بكار اندازد و از معلوم مجهول را بدست آورد و بياد آورد كه قبلا هيچ نبوده و ما وى را از نيستى بهستى آورده‏ايم.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 137

 فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّياطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا در پاسخ كفار كه چگونه ما وقتى مرديم دو مرتبه زنده ميشويم، ذات متعال بيكى از اسماء الحسنى كه آن (ربّ) است و اشاره بآن نامى است كه مبدء ايجاد كائنات است قسم ياد ميكند. و نسبت دادن (ربّ) را برسولش نظر بشأن آن بزرگوار است، و جمله (لنحشرنّهم) را مؤكد گردانيده به لام تأكيد و نون ثقيله و واو (و الشياطين) ميشود عطف باشد بضمير منصوب متصل و يا بمعنى (مع) است.

خلاصه خطاب مينمايد كه اى رسول اكرم قسم بپروردگار تو كه منكرين معاد را البته محشور ميگردانيم با شياطين آنهايى كه آنان را گمراه گردانيدند و در دنيا دوست و رفيق آنها بودند، و بروايتى هر كافرى را با شيطانش در يك بند بسته ميگردانند و همه را گرداگرد جهنم ميآورند در حالى كه بزانو درآمدگانند قوله تعالى در سوره (جاثيه) آيه 27 وَ تَرى‏ كُلَّ أُمَّةٍ جاثِيَةً.

آرى عالم قيامت عالمى است كه هر چيزى بحقيقت و باطن خود ظاهر ميگردد و آن حديث مشهور كه از رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم نقل ميكنند كه فرموده در قيامت هر كس با آنچه در دنيا دوست ميداشته محشور خواهد گرديد، وجهش معلوم است زيرا هر كسى دوستدار كسى ميگردد كه در روحيّه او با وى سنخيت و ارتباط معنوى داشته باشد، و محبت مثل رشته‏اى ماند كه محبّ و محبوبش را بهم پيوند نمايد، اين است كه كفار چون مطيع و دوست شياطين جنّى و انسى گرديدند البته بايستى در قيامت با هم محشور گردند وَ ما رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ.

ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِيًّا، ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلى‏ بِها صِلِيًّا آيه خبر ميدهد كه در قيامت گروه گروه را از هم جدا ميكنيم پس هر يك كدام از گروه‏هاى كافرين و ملحدين كه سركشى و نافرمانى آنها از حكم پروردگار شديدتر است از باقى جدا ميكنيم و هر كسى را در خور عملش پاداش خواهيم داد                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 138

 و ما داناتريم به آنهايى كه اولى و سزاوارترند بورودشان در جهنم.

وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها كانَ عَلى‏ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا الخ مرجع ضمير (واردها) جهنم است در معنى ورود بين مفسرين دو قول است و براى وضوح مختصرى از تفسير مجمع البيان را ترجمه ميكنيم:

اول- مقصود از (ورود) وصول و مشرف گرديدن بر آن است نه دخول در آن.

 (و ابن مسعود و حسن و قتاده و ابو مسلم همين قول را اختيار نموده‏اند) و دليل بر آن قوله تعالى وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ «1» و نيز قوله تعالى فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلى‏ دَلْوَهُ «2» و نيز مى‏گويى بفلان بلد وارد شدم يعنى مشرف بر آن شدم خواه داخل شده باشى يا نشده باشى و حجاج گفته دليل قطعى بر اين رأى قوله تعالى است إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏ أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها پس آيه دلالت دارد بر اينكه اهل حسنى داخل آتش نميشوند، و معنى آيه اينست كه همه براى حساب در اطراف جهنم حاضر ميگردند و دليل آن قوله تعالى است ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا و داخل جهنم ميگردد هر كس كه اهل آن باشد.

قول دوم- (ورود) بمعنى دخول است بدلالت قوله تعالى (فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ) و قوله تعالى أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ لَوْ كانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها و ابن عباس و جابر و بيشتر مفسرين همين قول را اختيار نموده‏اند و دليل بر آن قوله تعالى است ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا و نفرموده (و ندخل الظالمين) و (نذر) و (نترك) نسبت بچيزى گفته ميشود كه در مكانى حاصل شده باشد.

و بين قائلين بقول دوم اختلاف است، بقول بعضى مقصود مشركين ميباشند قوله تعالى (وَ إِنْ مِنْكُمْ) كه مرجع ضمير (كم) آنها هستند مثل قوله تعالى‏

__________________________________________________

 (1) آيه اول راجع بحضرت موسى (ع) است وقتى بمدين رسيد و دختران شعيب را ملاقات نمود.

 (2) راجع بحضرت يوسف است وقتى مصريان خواستند او را از چاه بيرون آورند. [.....]

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 139

وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً كه مرجع ضمير (هم) و (كم) در (لكم) مؤمنين هستند نه تمام مخلوق.

و بيشتر آنها گفته‏اند كه اين خطاب بتمام مكلّفين است و باقى نميماند نيكوكارى و نه فاجرى مگر اينكه در جهنم وارد ميگردد و آتش بر مؤمنين برد و سلامت ميگردد و بر كافرين عذاب و مجازات. (پايان)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 140

 [سوره مريم (19): آيات 73 تا 82]

وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا (73) وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْياً (74) قُلْ مَنْ كانَ فِي الضَّلالَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا حَتَّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً (75) وَ يَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدىً وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ مَرَدًّا (76) أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآياتِنا وَ قالَ لَأُوتَيَنَّ مالاً وَ وَلَداً (77)

أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً (78) كَلاَّ سَنَكْتُبُ ما يَقُولُ وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا (79) وَ نَرِثُهُ ما يَقُولُ وَ يَأْتِينا فَرْداً (80) وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا (81) كَلاَّ سَيَكْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ يَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا (82)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 141

 (ترجمه)

وقتى آيات واضح و روشن ما بر مشركين خوانده ميشود آنهايى كه كافر شدند بمؤمنين ميگفتند كدام يك از اين دو فرقه (مؤمن و كافر) مكانشان بهتر و مجلسشان نيكوتر خواهد بود (73)

و چه بسيار ما پيش از آنها از اهل قرنها كه آنها از حيث زندگانى و آسايش بهتر از اينها بودند هلاك گردانيديم (74)

اى محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم كسانى كه در گمراهى باشند خداى رحمان زندگانى و عمر آنها را دراز ميكند تا وقتى كه ببينند آنچه را كه وعده داده شده‏اند يا عذاب دنيا يا ساعت قيامت را و اين كافرين بزودى خواهند دانست آن را كه مكان او بدتر است و سپاه او ضعيف‏تر است يعنى يارى ندارد (75)

و خداوند هدايت كسانى را كه هدايت يافته‏اند زياد ميكند و اعمال صالح شايسته بهتر است نزد پروردگار تو هم از حيث ثواب و هم از حيث حسن پاداش اخروى (76)

اى رسول آيا ديدى آن كسى كه بآيات ما كافر شد گفت البته بمن داده شود مال و اولاد (77)

چنين كسى آيا از غيب مطّلع بود يا از نزد خدا عهدى گرفته بود (78)

اينچنين است بزودى ثبت ميكنيم آنچه ميگويد و بر عذاب او ميافزائيم (79)

و آنچه ميگويد (از مال و اولاد) ما وارث او ميباشيم و ميآيد ما را در حالى كه تنها است (80)

و (مشركين) از غير خدا، خدايانى را گرفتند تا اينكه براى آنها عزّت باشند (81)

نه چنين است بزودى بعبادت بتهايشان كافر ميشوند و بر معبودان خود دشمن ميگردند يا آلهه ايشان دشمن آنها گردند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 142

توضيح آيات‏

وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا آيه در مقام شرح حال كفار و گفتار آنها است كه چون آنها منكر وحدانيت خدا و رسالت پيمبران بودند و تصديق بدادگاه قضاء و روز موعود قيامت نداشتند و عالم آخرت را مقايسه بعالم دنيا مينمودند و گمان ميكردند كه هر كس در دنيا متنعم‏تر و مال و ثروت و رياست و شهرت و باقى عناوين دنيوى وى زيادتر است مقام و رتبه او نزد خدا نيز بالاتر است اين بود كه وقتى آيات ظاهر واضح قرآن بر آنها خوانده ميشد متموّلين از صناديد قريش و رؤساء آنها بفقراء مؤمنين طعنه ميزدند و ميگفتند شما يك دسته از فقراء و مستمندين باسلام گرويده‏ايد و بضيق معيشت زندگانى ميكنيد و بآنها چنين وانمود ميكردند كه ما نزد خدا شرافتمند ميباشيم و مقام عالى داريم كه چنين نعمتهايى در دست‏رس ما گذاشته و همين نعمتهاى دنيوى را دليل ميپنداشتند بر اينكه نزد خدا از مؤمنين شريف‏تر و ارجمندترند اين بود كه ميگفتند كدام يك از ما و شما از حيث مقام بهتر و از حيث رتبه نيكوتريم.

وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْياً (كم) مفعول (اهلكنا) است و (من قرن) بيان آنست (و احسن) صفت (كم) است. و آيه پاسخ گفتار كفار است كه بمال و جاه خود مى‏نازيدند اين است كه آنها را متنبه ميگرداند بگروه‏هايى از كفار پيشينيان در صورتى كه بسيارى از آنها مثل اصحاب عاد و ثمود كه چه مردمان قوى هيكلى بودند و فرعون و فرعونيان با آن سلطنت و رياست و قارون با آن مال و ثروتى كه در دست وى بود در اثر كفر و ضديّت با سفراء الهى همه را هلاك گردانيديم و عناوين دنيوى جلو عذاب آنان را نگرفت.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 143

 خلاصه حال گذشتگان را بآنها يادآورى مينمايد كه كسى بمال و جاه و رفعت خود مغرور نگردد و گمان كند كه متاع دنيوى براى وى پايدار خواهد بود.

         بر مال و جمال خويشتن تكيه مكن             كان را بشبى برند و اين را به تبى‏

 قُلْ مَنْ كانَ فِي الضَّلالَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا حَتَّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ الخ خطاب برسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه باين كافرين بگو كسى كه در گمراهى قدم نهاد (فليمدد) ليمدد، صيغه امر غائب و بمعنى مضارع است يعنى خدا مهلت بوى ميدهد و عمر او را زياد ميكند و چون از حق تعالى منصرف گرديد آن وقت بوى مينماياند آنچه را وعده داده از عذاب دنيا و آخرت، وقتى عذاب را معاينه ديدند آن وقت كافرين و مشركين آنهايى كه بمؤمنين طعنه ميزدند و خود را ارجمند ميدانستند و آنها را ضعيف و حقير مى‏پنداشتند بزودى خواهند دانست كه از اين دو طائفه از كافر و مؤمن كدام يك مكان و مرتبه آنان شريف‏تر و سپاه و ياورانشان زيادتر و كدام يك مكان و جايگاهشان پست‏تر و بى‏مقدارتر و ياورانشان كمترند بر عكس دنيا قوله تعالى در باره كفار است وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ اصلا كفار در قيامت ياورى ندارند كه آنان را از عذاب برهانند.

وَ يَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدىً وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ مَرَدًّا شايد مقصود از اعمال صالح آن اعمالى باشد كه صلاحيت بقاء دارد و ظاهرا آن عمل خيرى است كه از روى ايمان كامل و خلوص نيت انجام گرفته و از چيزهايى باشد كه اثر او در عالم باقى بماند و چنين عملى نزد خدا باقى و ثواب جزيل و پاداش شايان براى عامل آن مهيّا گرديده. و (مردّا) اسم مكان است و مقصود بهشت است كه جايگاه آنان خوب جايگاهى است.

و اين آيه در مقابل آيه بالا است كه در مقام چگونگى حال گمراهان بود تذكر داد كه آنان را در گمراهى و ضلالتشان ميكشاند. اينجا در بيان حال مؤمنين و هدايت شدگان برآمده كه همان طورى كه كافرين را در گمراهى
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 144

 باسفل سافلين ميكشاند تا عاقبت كارشان را ببينند، هدايت شدگان را در طريق هدايت باعلا علّيين ميكشاند تا اينكه آنها را بمقام قرب برساند و بآن مقام قدسى كه براى آنها مهيّا نموده نائل گردند.

اين آيه ارشاد باين است كه كسى كه در طريق هدايت قدم زند و مقصود و همّش شناسايى حق تعالى و تحصيل رضاى او باشد البته بهدايت الهى هدايت ميگردد و بجوار قرب او نائل خواهد گرديد و خداوند آنها را هدايت ميكند و بمقصودشان مى‏رساند.

و اين آيه راجع بشقّ دوم از مقول قول كافرين است كه بمؤمنين ميگفتند أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً الخ و بآنان تذكر ميدهد كه عاقبت شما عذاب و سخط الهى است و عاقبت مؤمنين نيكوكار رحمت و ثواب جزيل است.

أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآياتِنا وَ قالَ لَأُوتَيَنَّ مالًا وَ وَلَداً، أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً در اينجا (ا فرأيت) بمعنى (اخبر) تفسير شده، آيا نديدى آن را كه بآيات ما نگرويد زيرا كه رؤيت قوى‏ترين سند اخبار است اين است كه بمعنى خبر دادن استعمال شده. (منهج) و بعبارت ديگر چون رؤيت چيزى راهى است بسوى عمل نمودن بوى، و نيز خبر دادن از شيئى مرئىّ صحيح است اين است كه (أ رأيت) در معنى (اخبر) يعنى خبر دادن استعمال شده، و فاء (أ فرأيت) براى تعقيب آمده، پس گويا آيه چنين ميگويد خبر بده بداستان آن كافرى كه بنام عاص بن وائل بود و خباب ابن ارت از وى طلبى داشت و از او مطالبه نمود عاص بن وائل گفت (لا و اللَّه) قسم بخدا طلبت را نميدهم تا وقتى كه بمحمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم كافر گردى، خباب بن ارت گفت (لا و اللَّه) قسم بخدا هيچ وقت نه حيّا و نه ميّتا و نه وقتى كه مبعوث ميگردم بمحمد صلى اللَّه عليه و آله و سلّم كافر نخواهم گرديد، عاص بن وائل گفت پس من هم محققا مبعوث خواهم گرديد و آن وقت براى من مال و اولاد هست آن وقت دين تو را ردّ ميكنم                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 145

 (اطّلع الغيب) اعتراض بوى است يعنى آيا تو بجايى رسيده‏اى كه بر غيب مطّلع گرديده‏اى تا اينكه ميدانى كه در قيامت بتو مال و اولاد عطاء ميگردد يا اينكه تو با خدا عهد بسته‏اى زيرا اينكه ادّعا ميكنى رسيدن بآن نميشود مگر بيكى از اين دو راه. (شيخ طبرسى) كَلَّا سَنَكْتُبُ ما يَقُولُ وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا (كلّا) كلمه ردع است يعنى چنين نيست كه آن كافر گفته و گمان ميكند براى او مال و اولادى باقى ميماند بزودى گفتار نارواى او را مينويسيم و ثبت ميگردانيم، و صاحب منهج الصادقين گفته اين آيه منافى نيست با آنجا كه فرموده ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ كه بر عدم تأخير دلالت دارد زيرا كه در اينجا مقصود اينست كه بزودى گفتار او را ظاهر سازيم و عذاب وى را دراز گردانيم.

وَ نَرِثُهُ ما يَقُولُ وَ يَأْتِينا فَرْداً و نيز ما از كافر كه از روى استهزاء چنين گفت مال و آنچه را در دست وى است از او ميگيريم و در روز موعود او را ميآوريم تنها كه او را نه مالى و نه اولادى و نه عشيره و ياورى خواهد بود.

وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا، كَلَّا سَيَكْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ يَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا كفار و مشركين بغير خدا معبودانى براى خود انتخاب نمودند بگمان اينكه آنان سبب عزّت آنها كردند و نزد حق تعالى ارجمند شوند و مقام على احراز نمايند (كلّا) نه چنين است كه آنان گمان كردند بلكه آلهه آنان، آنان را تكذيب ميكنند و از آنها بيزارند و بر ضدّ دوستى آنها با آنان دشمنى ميكنند يعنى دشمن عبادت كنندگانشان ميگردند زيرا تمام موجودات قشون حق تعالى و دوست دوستان و دشمن دشمنان او ميباشند، قوله تعالى حكاية از آنها فرموده تَبَرَّأْنا إِلَيْكَ ما كانُوا إِيَّانا يَعْبُدُونَ و نيز قوله تعالى إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 146

 [سوره مريم (19): آيات 83 تا 98]

أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا (83) فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا (84) يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً (85) وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلى‏ جَهَنَّمَ وِرْداً (86) لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً (87)

وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً (88) لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا (89) تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا (90) أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً (91) وَ ما يَنْبَغِي لِلرَّحْمنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً (92)

إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً (93) لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا (94) وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْداً (95) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا (96) فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا (97)

وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزاً (98)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 147

 (ترجمه)

اى محمد (صلى اللَّه عليه و آله و سلّم) آيا نديدى كه ما شياطين را بر كافرين فرستاديم تا آنان را بسوى معاصى تكان ميدهند تكان سخت (83)

و تو در عذاب آنها عجله نكن ما آجال ايام آنها را ميشماريم شمردنى (84)

ياد كن آن روزى را كه پرهيزكاران محشور ميگردند بسوى بهشت پروردگار رحمن در حالى كه سواره‏اند (85)

و گنهكاران را ميكشيم بسوى جهنم در حالى كه تشنه‏گان يا پيادگان باشند (86)

در آن وقت كسى مالك شفاعت نميباشد مگر كسى كه نزد پروردگار عهدى گرفته باشد (87)

كافرين گفتند خداى رحمن اولاد گرفته (88)

حقيقة آنان با سخن زشت (بى‏معنى) آمدند (89)

از اين سخن نزديك است آسمانها شكافته گردد و زمين بشكافد و كوه‏ها پراكنده گردد (90)

از اينكه اسناد فرزند بخدا داده‏اند (91)

و سزاوار نيست براى خدا اولاد بگيرد (92)

نيست آنچه در آسمانها و زمين است مگر اينكه آينده‏اند بسوى رحمن در حالى كه بنده‏اند (93)

همانا او همه را دانسته و بشماره تمام موجودات آگاهست (94)

و روز قيامت تمام افراد بشر ميآيند در حالى كه فرد و تنها ميباشند (95)

و بحقيقت آنان كه ايمان آوردند و عمل صالح نمودند بزودى خداى رحمن براى آنها دوستى قرار ميدهد (96)

حقيقة ما قرآن را بزبان تو آسان گردانيديم تا اينكه پرهيزكاران را مژده دهى و معاندين لجوج را بترسانى (97)

و چه بسيار از قرنهاى پيش از اينها جماعتى را هلاك گردانيديم آيا تو احدى از آنها را مى‏بينى يا صدايى از آنها ميشنوى (98)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 148

توضيح آيات‏

أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا (الازّ و الهزّ) هر دو بمعنى حركت شديد استعمال شده، و رؤيت شامل ديدن هم ميشود.

همزه (أَ لَمْ تَرَ) استفهام و در مقام تعجّب آمده، خطاب برسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه آيا تو نديدى يعنى البته ميدانى كه ما شياطين را بر كافرين گماشته‏ايم كه مهيّج و محرك آنان باشند و بوسوسه و تسويلات دنيا را در نظرشان زينت ميدهند و بجدّيت و شدّت آنها را ميجنبانند و بسوى فساد و معاصى ميكشانند.

گمان نشود كه از اين آيه جبر لازم ميآيد زيرا بدلالت آيه شياطين آنها را بمعاصى ميكشانند و كشيده شدن باختيار خودشان نيست و جبر با اختيار منافات دارد.

پاسخ گوئيم چنانچه بعضى از مفسرين گفته‏اند در خود آيه اشعار دارد كه تسلّط شياطين بر كافرين براى كفر آنها است زيرا از كلمه (على الكافرين) كه بمعنى علوّ و استيلاء است اين معنى ظاهر ميگردد و معلوم مينمايد كه چون آنان باختيار تابع شياطين گرديده‏اند و كفر را بر ايمان برگزيده‏اند البته شياطين دوستان و متبوعان خود را بآنچه خواهان آنند از شرّ و فساد و طغيان ميكشانند و راهرا براى آنان باز مينمايند و خود آنها سبب شدند كه شياطين مسلط بر آنان گردند و جبرى در كار نيست.

فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا شايد آيه اشاره باين باشد كه ما راه را براى كافرين باز ميكنيم و آنان را بخودشان و متبوعانشان از شياطين وا ميگذاريم كه آنچه در سريره خودشان مخفى داشته‏اند در مرتبه ظهور و بروز برسانند و تو در هلاكت آنها عجله مكن زيرا كه بين تو و هلاكت آنها چيزى نيست مگر يك مدت كوتاهى (عدا) بمعنى احصاء
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 149

 و شماره معدود است، و شايد مقصود اين باشد كه نفسهاى آنها معدود است و شمرده شده است تا مدّت معلوم.

از ابن عباس نقل شده كه وقتى اين آيه را قرائت مينمود گريه ميكرد و ميگفت آخر عدد خروج نفس تو است، آخر عدد فراق اهل تو است، آخر عدد دخول قبر تو است، و ابن سماك روزى نزد مأمون اين آيه را خواند و گفت وقتى نفسها بعدد باشد نه بمدد (فما اسرع ما تنفد). (طبرسى) يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً، وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلى‏ جَهَنَّمَ وِرْداً آيه در مقام شرافت مؤمن با تقوى و خذلان گنهكاران اشاره بدو حالت هر يك از حالات آن دو دسته متّقيان و مجرمان مينمايد، نسبت بمؤمن با تقوى و شرافت او دو فضيلت تذكر ميدهد:

اول- حشر متقى بسوى رحمن است يعنى در قيامت مبعوث ميگردد در حالى كه مشمول رحمت رحمانى حق تعالى و زير سايه لطف او است.

دوم- (وفدا) مصدر (وفد) است و (وافد) شخص سواره را گويند و اين نيز اشاره بشرافت و عزّت و مقام بلند وى خواهد بود كه اين شرافتمندان در حالى بسوى رحمان وارد ميشوند كه سواره باشند.

از امام قشرى نقل ميكنند كه گفته بعضى بر مركوب عبادات و طاعات سوار باشند و برخى بر مراكب همم عليا كه مقصد آنها قرب جوار حق تعالى است، جماعت اول بهشت جويانند آنها را ببهشت جنان برند و طايفه دوم خدا طلبانند آنان را بقرب رحمان خوانند، بسيار فرق است بين طالب جنان و طالب رحمان. (منهج الصادقين) و نيز در باره گنهكاران دو رذيلت را تذكر ميدهد: اول- گنهكاران كشيده ميشوند بسوى جهنم مانند جانى خطاكار كه او را بدادگاه مجازات ميكشانند.

دوم- او را بجبر بسوى جهنم ميكشند در حالى كه تشنه‏گانند مثل شتر تشنه‏اى را كه بسوى آب ميكشند.
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 150

 لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً در قيامت كسى مالك شفاعت نيست و قدرت بر شفاعت ندارد نه شفاعت كسى را ميكند نه كسى تواند او را شفاعت كند آن وقتى كه مؤمنين بعضى بعض ديگر را شفاعت ميكنند.

در مجمع البيان گفته مالك گرديدن شفاعت دو قسم است يكى آنكه كسى شفاعت كسى ديگر را كند و ديگر آنكه از غير طلب شفاعت بكند و خداى سبحان بيان مينمايد كه جماعت كفار چنينند كه شفاعت غير در باره آنها نافذ نيست يعنى فائده‏بخش نخواهد بود، و نيز شفاعت آنها نسبت بغير نتيجه ندارد، پس از آن استثناء نموده إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً يعنى مالك شفاعت نيستند مگر آن جماعتى كه با خداى رحمن قبلا عهدى بسته باشند، و بقولى شفاعت نميكنند مگر براى آن جماعتى كه چنين باشند، و عهد ايمان و اقرار است بوحدانيت خدا و تصديق انبياء او، و بقول ابن عباس آن شهادت، ان لا اله الّا اللَّه و تبرّى جستن از غير بسوى خدا و بحول و قوّه او و اينكه اميدوار نباشد مگر بخدا.

و بقولى معنى آيه اين است كه شفاعت نميكند مگر كسى كه خداى رحمان بطور اطلاق بوى وعده شفاعت داده باشد مثل انبياء و شهداء و علماء و مؤمنين بنا بر آنچه در اخبار وارد شده. (پايان) از جمع بين آيات مثل قوله تعالى در سوره زخرف آيه 86 وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‏ سوره انبياء آيه 29، با اين آيه بالا ميتوان چنين استفاده نمود كه كسى تواند شفاعت كند كه نزد خدا براى شفاعت پيمان خصوصى گرفته باشد كه چنين كسى كه بطور اطلاق وعده شفاعت باو داده شده باشد تواند هر كسى را كه صلاحيت شفاعت دارد شفاعت نمايد و غير از آن هر كسرا كه خداوند باو اذن شفاعت بدهد شفاعت ميكند.

خلاصه ظاهرا آيه در مقام ردّ عقيده سخيف مشركين است كه گمان ميكردند

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 151
آلهه و بتها شفيع آنهايند و تذكر ميدهد كه كسى مالك شفاعت نيست مگر كسى كه با خدا عهد و پيمانى داشته باشد و عهد ايمان بخدا و تصديق بنبوت و معاد و باقى اصول ديانت است.

وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا مشركين گفتند خداوند اولاد گرفته (ادّ) بكسر همزه چيز منكر فضيح بيمقدار را گويند.

تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً اينها بگفتار ركيكشان نزديك است يعنى جاى دارد كه آسمانها شكافته و زمين منشق و پراكنده گردد و كوه‏ها سقوط نموده و خراب گردد.

وَ ما يَنْبَغِي لِلرَّحْمنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً، إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً (الى قوله تعالى) فَرْداً اشاره به اينكه چگونه سزاوار است كسى نسبت اولاد و توليد مثل بخداى رحمن بدهد در صورتى كه آنچه در آسمانها از ملائكه و غير آن از موجودات ديگرى كه جز خدا عدد و شماره آنها را نميداند و نيز آنچه در زمين است از جمادات و نباتات و حيوانات و جن و انس كه آن نيز علمش نزد خدا است وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ دانسته يا ندانسته همه آنها مطيع و مسخّر امر تكوينى و تشريعى حق تعالى ميباشند و در قيامت ميآيند در حالى كه همه بنده و مطيعند و براى خود ادعاء نميكنند آنچه را كه مشركين نسبت بآنها از الوهيت ميدهند و تمام موجودات در علم تفصيلى حق تعالى احصاء و شمرده شده بطورى كه چيزى نيست مگر اينكه علم ايزد متعال بآن احاطه نموده و تمام آنها در روز رستاخيز نزد پروردگار مى‏آيند در حالى كه فرد و تنها ميباشند، إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا از مفسرين در تفسير اين آيه پنج قول نقل شده:                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 152

 بقول ابن عباس آيه در باره على بن ابى طالب (ع) وارد شده زيرا كه هر مؤمنى دل او مملوّ است از محبّت آن بزرگوار و در تفسير ابى حمزه ثمالى حديثى از ابو جعفر عليه السّلام نقل ميكند كه‏

 (قال قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم لعلى عليه السّلام: قل اللهم اجعل لى عندك عهدا و اجعل لى فى قلوب المؤمنين ودا فقال لهما علىّ (ع) فنزلت هذه الاية)

يعنى ابو حمزه در تفسير خود گفته امام محمد باقر (ع) بمن فرمود حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلّم گفت اى على بگو خدايا قرار بده نزد خودت براى من عهدى و در دلها و قلوب مؤمنين دوستى، آن وقت امير المؤمنين عليه السّلام اين دعاء را نموده (اللهم اجعل الخ) و خداوند اين آيه را فرستاد و مثل اين روايت از جابر بن عبد اللَّه نيز روايت شده.

دوم- آيه عام است و شامل ميگردد هر كس را كه متصف باين دو صفت ايمان و عمل صالح باشد كه محبّت آنها در قلوب مؤمنين جا دارد (قال هرم بن حبان ما اقبل عبد بقلبه الّا اقبل اللَّه بقلوب المؤمنين اليه حتى يرزقه مودتهم و رحمتهم و محبّتهم.

سوم- خداوند محبت آنها را در قلوب دشمنان و مخالفين آنها قرار ميدهد تا اينكه در دين آنها وارد گردند و بسبب آنها دين آنها عزيز و قوى شود.

چهارم- بعضى از مؤمنين را دوست بعض ديگر قرار ميدهد تا اينكه در دين بهم كمك نمايند.

پنجم- بزودى قرار ميدهند مؤمنين را در قيامت دوست يكديگر بطورى كه هر يك ديگرى را مثل دوستى پدر باولادش دوست ميدارد و اين بزرگتر سرور اهل بهشت است و تمام‏تر نعمت است براى اهل آن. (جبائى) و قول اول را تأييد مينمايد روايت صحيحى كه از امير المؤمنين (ع) رسيده كه فرموده اگر خيشوم مؤمن را بشمشيرم بزنم بر اينكه مرا دشمن دارد با من دشمنى نميكند و نيز اگر دنيا را هم بمنافق بدهم بر اينكه مرا دوست دارد مرا دوست نميدارد زيرا بحكم اينكه رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم فرموده (دشمن نميدارد تو را                       

 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏8، ص: 153

 مؤمن و دوست نميدارد تو را منافق و خداوند اين طور تقدير فرمود.

 (مجمع البيان باختصار) ميتوان گفت كه آيه عامّ است و دليلى بر تخصيص در كلام نيست اگر چه شأن نزولش در مورد على (ع) باشد آرى مصداق كاملش آن وجود بزرگوار است زيرا كه مؤمن حقيقى كسى است كه دوست اولياء خدا و دشمن دشمنان آنها باشد و پس از وفات رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم تميز بين مؤمنين و منافقين و معيار ايمان و نفاق در دوستى على عليه السّلام و دشمنى او نمايان گرديد.

فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا سوره را خاتمه داده به اينكه قرآن را بزبان تو كه عرب ميباشى عربى فصيح وارد نموديم براى اينكه براى تو آسان باشد كه بمتّقين بشارت و مژده بدهى بآنچه از كرامتها و نعمتهاى بسيار بآنها عطاء ميشود و بترسانى و تهديد نمايى جماعتى را كه در خصومت و دشمنى سخت ميباشند.

وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزاً شايد براى تسلّى دل رسولش باشد كه باو تذكر ميدهد كه چه بسيار از جماعت پيشينيان را كه در اثر مخالفت و تكذيب انبياء آنان را بعذاب هلاك گردانيديم آيا تو يكى از آنها را محسوس مى‏نمايى يا صوت و صدايى از آنها ميشنوى اشاره به اينكه همه مردند و هلاك گرديدند و نه از آنها اثرى باقى مانده و نه صوت و صدايى از آنان شنيده ميشود.

         كو اثر از سروران تاج‏بخش             كو نشان از خسروان تاجدار

         سوخت ديهيم شهان كام‏جوى             خاك شد تخت ملوك كامكار