کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
اسراء: آيات 1تا48 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 263
سوره بنى اسرائيل‏

مكية و هى مائة و احدى عشر آية

 [سوره الإسراء (17): آيات 1 تا 8]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (1) وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلاً (2) ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً (3) وَ قَضَيْنا إِلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً (4)

فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولاً (5) ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً (6) إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً (7) عَسى‏ رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ حَصِيراً (8)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 264

سوره بنى اسرائيل مكى است مگر پنج آيه آن (وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ، وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏، أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ، و أَقِمِ الصَّلاةَ، وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ) كه براى حسن اين پنج آيه مدنى است و نزد قتاده و ابن عباس همه مكى است مگر هشت آيه (وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ، الى قوله: وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ) و عدد آيات آن صد و يازده است نزد كوفى، و نزد ديگران صد و ده آيه است و در آيه (لِلْأَذْقانِ سُجَّداً) اختلاف است. (منهج)

 (ترجمه آيات)

بنام ايزد هستى بخش صاحب رحمت عام و خاص‏

پاك و منزّه خدائى است كه در مبارك شبى بنده خود محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را از مسجد الحرام (مكه معظمه) بمسجد بالاترى كه اطرافش را بركت داده سير داد تا اينكه آيات (قدرت) خود را باو بنمايانيم و بحقيقت خداوند شنوا و بينا است (1)

و بموسى كتاب (تورات) عطاء نموديم و آن كتاب را سبب هدايت براى بنى اسرائيل قرار داديم تا اينكه غير از من كسى را حافظ و نگهبان قرار ندهند (2)

 (بنى اسرائيل) ذرّيه كسانى بودند كه آنان را با نوح در كشتى حمل نموديم همانا نوح بنده‏ئى بود بسيار شكر كننده (3)

و بسوى بنى اسرائيل در كتاب (آفرينش) چنين حكم نموديم كه البته در زمين دو مرتبه فساد خواهند نمود و هر آينه سركشى و تسلط و علوّ جابرانه مينمائيد (4)

و وقتى نوبت اول (از فساد كردن شما رسيد) بندگان جنگجو و نيرومند سخت را (چون بخت نصر) بر شما مسلط ميگردانيم تا آنجا كه در داخل خانه‏هاى شما را جستجو كنند و اين وعده حتما واقع خواهد بود (5)

پس از آن دفعه ديگر شما را بر آنها غالب گردانيديم و بمال و اولاد شما را مدد داديم و از حيث جمعيت و نفرات زيادتر قرار داديم (6)

اگر نيكى نموديد بنفسهاى خودتان نيكى نموده‏ايد و                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 265

 هر گاه بدى كرديد آنهم بازگشت بخودتان مينمايد و وعده دوم رسيد تا اينكه رويهاى شما زشت گردد يعنى آثار غم و اندوه بر بشره شما پديدار گردد و دچار ستم و فساد گرديد و در مسجد (بيت المقدس) داخل گرديد همان طورى كه اول مرتبه داخل ميشديد (و آنان چنين بودند كه بهر كس ميرسيدند نابود ميگردانيدند و بهر كس تسلط مى‏يافتند وى را هلاك ميكردند (7)

 (و پس از عقوبت دوم) شايد پروردگار شما بشما رحم كند و هر گاه شما بگناه و ستمگرى برگرديد ما هم بمجازات و عقوبت سوم برميگرديم و جهنم را زندان كافرين قرار داديم (8)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 266
(توضيح آيات)

سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى (سُبْحانَ) منصوب است بر مصدر بودن و در معنى چنين ميشود (اسبّح تسبيحا) و در شأن نزول آيه گفته‏اند آيه راجع بسير دادن خدا است حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را، حضرتش شبى در مكه نماز مغرب را در مسجد الحرام نمود و در همان شب از مسجد سير داده شد و نماز صبح را نيز در مسجد الحرام انجام داد باجماع مسلمين حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را شبى از مكه حركت دادند بسوى شام و از مكه تا شام چهل شب راه بود و از بيت المقدس در همان شب بسوى آسمان صعود نمود و ببيت المعمور و سدرة المنتهى رسيد، و بقولى واقعه معراج يك سال قبل از هجرت رسول اللّه (ص) از مكه بمدينه انجام گرفت.

الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (بارَكْنا حَوْلَهُ) بيان اوصاف بيت المقدس است كه مشتمل و جامع بركات دنيا و آخرت است، بركات دين زيرا كه معبد و عبادتگاه انبياء و محل هبوط وحى بوده، بركات دنيا براى اينكه محل نهرهاى جارى و اشجار بسيار مثمر و ميوه‏جات بسيار است آيه خبر ميدهد كه ما رسول خود را بچنين محلّى سير داديم تا اينكه باو بنمايانيم آيات بزرگ عجيب عالم خلقت را و او را بسوى آسمان عروج داديم تا اينكه برسد ببيت المعمور و مقام انبياء و بسدرة المنتهى كه شايد اشاره بمنتهى درجه صعود امكانى است و آيات الهى را مشاهده نمايد.

بروايتى چون روز آنشب بيان نمود كه شب گذشته مرا به بيت المقدس و از آنجا بآسمان بردند و منازل انبياء و آيات الهى را مشاهده نمودم قريش او را تكذيب نمودند و حضرت بنشانهائى بر آنان صدق خود را اثبات نمود، از جمله خبر داد بكسيكه در بيت المقدس رفته بود و اوصاف مسجد را بيان كرد و آنشخص تصديق نمود، و نيز خبر داد بقافله‏هائيكه در راه بودند و شتران آنها                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 267

 را شماره نمود و فرمود جلو شتران آنها شترى است اورق و هنگام طلوع فجر قافله وارد ميشوند و چنين شترى جلو آنها است و منكرين قبل از طلوع فجر جلو رفتند و حقيقت را همان طورى كه از حضرتش شنيده بودند بدون كم و زياد مشاهده نمودند با اين حال قريش ايمان نياوردند. (طبرسى) براى وضوح اجمالى از توضيحات مجمع البيان را ترجمه مينمايم:

چنين گفته امّا آن محلى را كه آنحضرت را بآن جا سير دادند آن بيت المقدس بود و قرآن ناطق بر آنست و مسلمانى آنرا انكار ننموده و اينكه بعضى گفته‏اند در خواب بوده ظاهر البطلان است زيرا اگر چنين بود معجزه و برهانى نبود و روايات بسيارى در اثبات آن وارد شده و در قضيه معراج و صعود رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بآسمان احاديث بسيارى وارد شده و جماعتى از صحابه مثل ابن عباس، ابن مسعود، انس، جابر بن عبد اللّه انصارى، حذيفه، عايشه، امّ هانى و غير از اينها از نبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت نموده‏اند و بعضى زيادتر و بعضى كمتر و كيفيت آنرا نقل نموده‏اند و تمام آنها بچهار وجه تقسيم ميگردد:

1- آنچه را كه بتواتر اخبار علم بصحت آنست و قطع و يقين حاصل ميگردد 2- آنچه را كه در اخبار راجع بمعراج واقع شده و عقل تجويز ميكند و اصول از آن اباء ندارد (يعنى بر خلاف حكم عقل نيست) ما آنرا تجويز ميكنيم و بقطع و يقين ميدانيم كه در بيدارى بوده نه در خواب.

3- آنچه را كه ظاهر آن با بعض اصول مخالف است (يعنى منافى با بعضى از قوانين است) مگر اينكه ممكن است تأويل نمود بطورى كه موافق با حق و دليل عقلى باشد.

4- آنچه را كه ظاهرش صحيح نيست و بر وجه صحيح هم نميتوان تطبيق نمود مگر بطور تعسّف بعيد و در چنين موردى بهتر اين است كه قبول نشود.

اما آن قسم اول كه قطعى است اين است كه اجمالا ميدانيم (و يقين داريم بسير دادن آنحضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم)                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 268

 و اما دوم يعنى دور زدن او در آسمانها و ديدن انبياء و عرش و سدرة المنتهى و بهشت و جهنم و امثال اينها.

و اما سوم آنطوريكه در روايات رسيده كه طائفه‏ئى را ديدم در بهشت متنعّم و جماعتى در جهنم معذّب بودند پس محمول است بر اينكه صفت آنها را ديده يا نامهاى آنان را شنيده.

و اما چهارم مثل آنچه روايت شده كه حضرتش با خدا تكلم نمود و خدا را ديد و با خدا بر تختى نشست و نحو ذلك از آنچه ظاهرش تشبيه را ايجاب مينمايد و خداى تعالى منزّة از چنين نسبتها است و همچنين آنچه روايت شده كه شكمش را شكافتند و آنرا شستند در صورتى كه او صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از هر عيب و نقصى طاهر و مطهّر بود و چگونه ممكن است قلب و اعتقاد بآب طاهر گردد (پايان) آرى اصل وقوع معراج و حركت حضرت از مكه بمسجد اقصى كه تفسير ببيت المقدس شده در قرآن مجيد بآن تصريح شده و صعود او بآسمان و مشاهده آيات الهى و اينكه در بيدارى بوده نه در خواب باجماع تمام مسلمين محقق و ثابت گرديده، و اگر اين آيه اول سوره (اسراء) را با آيات سوره (و النجم) ضميمه نمائيم از آيه آنجا كه فرموده (وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى‏، ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى، فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏) تا آنجا كه فرموده (لَقَدْ رَأى‏ مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى‏) با توجيهاتى كه مفسرين در آنجا نموده‏اند و در جلد ششم اين تفسير مخزن العرفان راجع بهمان آيات سوره (و النجم) توجيهاتى نموده‏ايم و فرق بين علوم حكماء و علوم انبياء و نيز راجع بوحى كه مخصوص انبياء است و الهام كه مخصوص باولياء است را تا اندازه‏ئى بيان نموديم بآن جا رجوع شود مطلب معلوم ميشود.

و در اينجا گوئيم كه از قوله تعالى (ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏) توان استفاده نمود كه حضرتش بقدرى بجوار قرب احديت نزديك گرديد كه ابديت و ازليت يعنى بتمام عوالم امكانى احاطه نموده و اهل بهشت در بهشت و اهل جهنم را در جهنم بعلم لدنّى ديده و مشاهده نموده باشد زيرا چنانچه در محل                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 269

 خود مبرهن گرديده نبىّ خاتم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مظهر و نماينده صفات جلال و جمال ذو الجلال بوده و شكى نيست كه علم الهى بتمام موجودات گذشته و آينده احاطه دارد بلكه نسبت بعلم ازلى حق تعالى گذشته و آينده‏ئى تصور ندارد تمام عوالم ممكنات و تمام ازمنه در علم حضورى او آنى مينمايد و چنين است امكنه نقطه‏ئى مينمايد بنا بر اين چه ضرر دارد كه گفته شود بدلالت آيات در شب معراج خداوند پرده بشريت را از جلو چشم رسولش برداشته كه تمام موجودات امكانى را از گذشته و آينده در نظر مباركش ارائه داده شده باشد و بهمه احاطه نموده.

آرى آن قسم چهارميكه طبرسى طرد كرده و قبول ننمود چون بظاهر مخالف تقديس و تنزيه حق تعالى است بايستى قبول ننمود مگر اينكه بوجه صحيح حمل نمائيم و آنهم داعى نداريم كه در آيات توجيهى بنمائيم كه موهم تشبيه گردد.

و نيز طبرسى گفته از جمله اخباريكه در حكايات معراج وارد شده اين است كه روايت شده نبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده (من در مكه بودم و جبرئيل آمد و گفت اى محمد (ص) برخيز من برخواستم و با او رفتم تا درب خانه و با جبرئيل ميكائيل و اسرافيل بودند و جبرئيل براق را آورد و او بزرگتر از خر و كوچكتر از قاطر بود، صورتش مثل صورت انسان و دمش مثل دم گاو و يالش مثل يال اسب و ستونهاى بدنش مثل شتر بود و بر او زينى بود از بهشت و براى آن دو بال بود از دو طرف رانهاى او و هر گام برداشتن او باندازه منتهاى ديدن چشم او بود، جبرئيل گفت سوار شو من سوار شدم و گذشتم تا رسيدم ببيت المقدس تا آنجا كه فرموده چون ببيت المقدس رسيدم در آن هنگام ملائكه‏هائى از آسمان از نزد ربّ العزة با بشارت و كرامت نزول نمودند و من در بيت المقدس نماز خواندم، و در بعض روايات است كه ابراهيم عليه السّلام با جمعى از انبياء مرا بشارت داد پس از آن آنحضرت اوصاف موسى (ع) و عيسى (ع) را بيان نمود پس از آن جبرئيل دست مرا گرفت و برد بسوى سنگى و نشانيد مرا بر روى آن سنگ آنوقت بسوى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 270

 آسمان صعود نمودم و از حسن و جمال مثل آنرا نديده بودم پس بآسمان دنيا صعود نمودم و عجائب و ملكوت آنرا ديدم و ملائكه بر من سلام نمودند پس از آن جبرئيل مرا بسوى آسمان دوم برد و در آنجا عيسى بن مريم و يحيى بن زكريّا را ديديم پس از آن مرا بسوى آسمان سوّم بالا برد و در آنجا يوسف را ديدم و بسوى آسمان چهارم بالا برد در آنجا ادريس را ديدم و از آنجا مرا بآسمان پنجم بالا برد و در آنجا هارون را ديدم و از آنجا مرا بآسمان ششم بالا برد و در آنجا خلق كثيرى بودند و در آنها كروبيين را ديدم پس جبرئيل مرا بآسمان هفتم بالا برد در آنجا ابراهيم (ع) را ديدم پس از آن درجه درجه بالا رفتم تا باعلا علّيين رسيديم و حضرت آنرا وصف نمود تا آنجا كه گفت خدا با من تكلّم نمود و من با او تكلم نمودم و بهشت و جهنم و عرش و سدرة المنتهى را ديدم پس از آن بمكه برگشتم و صبح كه براى مردم گفتم مرا ابو جهل و مشركين تكذيب نمودند. (مجمع البيان) راجع بكيفيت معراج اخبار بسيار است لكن نميتوان گفت تمامش معتبر و عين واقع است زيرا كه بسيارى از آنها سند صحيح ندارد لكن باجماع مسلمين اين اندازه يقينى است كه حضرتش با همين جسم طبيعى بآسمان صعود نمود و صعود نمودن بدنش از جهت قوّت و غلبه روح شريف آن بزرگوار بوده زيرا كه باعتراف تمام عقلاء مقام روحانى آن بزرگوار در اعلا درجه قوّت و نورانيت و داراى حكمت و تجرد و استيلاء بوده و نظر بقوت وجودش داراى اراده و عزم قوى و تفوق و استيلاء بر ماده طبيعى داشته و بر ما سوى احاطه نموده و باين لحاظ وقتى باذن حق تعالى در مادّيات نفوذ نمود و عالم طبيعت از جسم و جسمانيات در سيطره وجودش و نفوذ حكمش در آمده و پا بر دوش ملائكه گذارده و از كون و مكان بالا رفته تا آنكه آثار صنع خالقش را بعيان ببيند و بمعرفتش افزوده گردد چنانچه در قوله تعالى حكاية از ابراهيم (ع) كه گفته (وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي) در بعض تفاسير چنين گفته اگر در زمانهاى پيش كسى منكر اينگونه‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 271

 مطالب ميشد مثل عروج بآسمان براى اين بود كه آنرا محال مى‏پنداشت لكن در اين زمان حاليه پس از اينكه علماء مادى و فلاسفه طبيعى ببعضى از قواى مندرجه در طبيعت پى برده‏اند و از روى همان كشفياتى نموده‏اند آيا پس از اين آثار مجالى براى انكار باقى مى‏ماند كه در كمون عالم طبيعت قوائى مندرج است كه خدا براى اثبات پيمبرى رسول خودش او را مطّلع گردانيده و بدون وسائل مادى بآن قوّه مغناطيسيه كه در هر فردى مرتبه ضعيف آن هست، و همچنين قواى ديگرى مثل قوّه جاذبه و امثال آن كه در پيمبرش قوى گردانيده بطورى كه بتواند باندازه‏ئى كه مشيت الهى اقتضاء نموده در عالم طبيعت تصرف نمايد و از خود خارق العاده‏ئى نشان دهد و اصول معجزات روى همين مبنا است چيزى‏

بر خلاف قانون طبيعت نيست.

علماء تفسير و متكلمين اجماعا گفته‏اند كه مراد از لفظ (عبد) در آيه شريفه حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و اجماعا گفته‏اند كه اين آيه شريفه در باره معراج نازل شده است اگر چه اين آيه شريفه سوره اسراء دلالتى براى معراج رسول خدا بآسمانها ندارد امّا اگر آنرا بآيات و النجم منضم كنيم مقصود حاصل ميشود در بين ملل اسلامى كسى منكر معراج رسول اكرم (ص) نيست ولى در دو مقام اختلاف كرده‏اند يكى در وقت معراج و ديگر در كيفيت آن، انس بن مالك و حسن بصرى گفته‏اند قبل از مبعوث شدن به پيغمبرى معراج اتفاق افتاده، اين قول بى‏مأخذ است و مقبول نيست، و عايشه گفته قسم بخداى تعالى بدن رسول هيچ وقت از بين ما گم نشد فقط روح مقدس او بآسمان عروج نمود، حسن بصرى گفته معراج رسول خدا (ص) در خواب اتفاق افتاده و نيز تمام حالات را در خواب ديده، غير از اينها تمام اصحاب و اكثر علماء غير از فلاسفه بمعراج جسمانى قائل شده و گفته‏اند كه با همان جسم پاك بآسمان عروج نمود، اما فلاسفه معراج را روحانى گفته‏اند، حاصل اينكه در معراج و حقيقت آن اين اختلافات هست، اما در وقوع معراج بين ملل اسلام اختلافى نيست و حكايت معراج را اختصارا                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 272

 چنين ذكر كرده‏اند: شبى كه معراج اتفاق افتاد صبح آن شب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حكايت معراج را براى امّ هانى دختر ابو طالب عليه السّلام بيان فرمود گفت ديشب مرا از اينجا ببيت المقدس بردند و از آنجا بآسمان صعود نمودم بعد رسول خدا (ص) خواست از منزل امّ هانى خارج شود امّ هانى لباس او را گرفت و گفت از منزل بيرون نرو رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود چرا گفت ميترسم نزد قريش بروى و با آنها صحبت كنى و تو را تكذيب كنند فرمود باكى ندارم بعد خارج شد و بمسجد الحرام رفت و آنجا نشست أبو جهل آمد پهلوى او نشست پرسيد يا محمد (ص) تازه چيزى هست فرمود آرى ديشب من بسفر رفتم أبو جهل گفت بكجا رفتى فرمود ببيت المقدس أبو جهل گفت امروز هم به اين جا آمدى فرمود آرى أبو جهل سخن ديگرى نگفت و انكار نكرد خوف نمود كه اگر انكار كند رسول خدا هم منكر شده ديگر براى جماعت صحبت نكند گفت اين سخنان را كه براى من گفتى براى قوم هم ميگوئى، فرمود البته ميگويم أبو جهل نداء داد اى جماعت قريش اينجا جمع شويد جماعت قريش همه آمده و جمع شدند أبو جهل گفت اى محمد (ص) حرف بزن تا ببينيم ديشب كجا رفتى فرمود بلى ديشب ببيت المقدس سير نمودم قريش بشنيدن چنين سخنى گفتند شب رفته دوباره صبح اينجا حاضر شدى فرمود آرى جماعت قريش بعضى دست زدند برخى دستهاى خود را روى سر گذاردند اغلب خنديدند، از آنها كه بدين اسلام وارد شده بودند بعضى مرتد شدند، بين جماعت قريش اشخاصى بودند كه بيت المقدس را ديده بودند گفتند وصف مسجد را براى ما بيان كن رسول خدا (ص) بيان كرد جماعت على رغم تصوّر خود كه حضرت ببيت المقدس رفته تصديق كرده گفتند وصف مسجد را نيكو كردى، كاروان قريش سال يك مرتبه براى تجارت بشام ميرفت آنزمان كاروان در شام بود از اينجهت گفتند اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از كاروان بما خبر بده آيا در اثناء راه آنها را ديدى فرمود فلان طائفه در محلى بنام روحا منزل كرده بودند شترى گم كرده جستجو ميكردند يك قدح هم آب داشتند بمن عطش غلبه
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 273

 كرد آن آب را خوردم از اهل آن كاروان سؤال كنيد آيا چنين بوده است در آن قدح آب ديدند يا نه قريش گفتند اين علامتى است، بعد فرمود در كاروان فلان طائفه دو نفر فلان و فلان در سر زمن (ذى مر) هر دو بر شترى نشسته بودند شترشان رم كرد آنها را زمين زد دست يكى هم شكست از آنها سؤال كنيد آيا چنين بوده است، قريش گفتند از كاروان خودمان بما خبر بده فرمود كاروان شما را در تنعيم ديدم تعداد جماعت و شتران را بيان كرد و فرمود وقت صبح در موقع طلوع آفتاب بعقبه ميرسند از همه جلوتر شترى است كه داراى پشم سفيد و قرمز است و دو جوال دارد در يك طرف چنين چيز و در طرف ديگر فلان چيز است‏

، گفتند اين علامت بزرگى است صبح رو بعقبه رفتند و منتظر كاروان شدند يكى گفت قسم بخداى تعالى اين است آفتاب ديگرى گفت قسم بخداى تعالى اينك كاروان آمد شتر پشم سفيد و قرمز پيشاپيش آنها است، اين علامت را جماعت قريش ديدند و ايمان نياوردند گفتند سحر بزرگى است بعد رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رفتن بآسمان را بآنها خبر داد بيشتر بر كفر و عنادشان افزوده شد و بيشتر دشمن رسول خدا (ص) گشتند (در هر مقام كه لفظ فلان بيان شده از راوى است و الّا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم همه را بنام بيان فرموده) (تفسير مير محمد كريم) وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلًا آيه در مقام امتنان بر موسى (ع) بر آمده كه باو كتابى (يعنى تورات) عطاء نموديم كه بر بنى اسرائيل حجة و هدايت و ارشاد باشد، بنى اسرائيل اولادان يعقوب بودند و يعقوب نبيره ابراهيم بود، و در آن كتاب آنان را ارشاد نموديم كه بجز خدا اتّكاء و پناه‏گاهى براى خود نگيرند.

ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً مفسرين گفته‏اند مقصود از (مَنْ حَمَلْنا) (سام) است و آن جدّ ابراهيم عليه السّلام بود و ابراهيم جدّ بنى اسرائيل است يعنى اى اسرائيل ياد كنيد و متذكر گرديد وقتى كه خداى تعالى آباء و اجداد شما را از طوفان نوح (ع) نجات داد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 274

 (إِنَّهُ الخ) ارشاد باين است كه نجات يافتن نوح و كسان او در اثر اين بود كه نوح (ع) بنده شاكر بود كه در همه حالات از اكل و شرب و لبس و قيام و قعود و نشسته و خوابيده نعمتهاى خدا را در نظر آورده و بقلب و زبان و بفعل و عمل شكر گذارى مينمود، و شايد آيه اشاره باين باشد كه اى بنى اسرائيل شما هم بايستى برويّه او عمل نمائيد و نعمتهاى بزرگ خدا را كه از جمله آنها دين اسلام است در نظر آوريد و پيرو آن گرديد تا اينكه نعمت شما زياد گردد (لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ).

وَ قَضَيْنا إِلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً خداى متعال برسولش خبر ميدهد كه ما در كتاب تورات ببنى اسرائيل خبر داديم و اعلام نموديم كه محققا و بدون شك ذريّه و اولادان شما در زمين دو مرتبه فساد خواهند نمود و علوّ و سركشى ميكنند و فساد بزرگ در زمين مينمايند بريختن خون انبياء و اخذ عدوانى، و بقول ابن عباس و ابن مسعود و ابن زيد فساد اول آنها كشتن زكريّا (ع) و فساد دوم قتل يحيى بن زكريا (ع) بود پس از كشتن زكريا خداوند بر آنان (شاپور ذو الاكتاف) سلطانى از ملوك فارس را مسلط گردانيد، و پس از كشتن يحيى بر آنان بخت نصر را مسلط گردانيد و آن مردى از بابل بود و اين عذابها پاداش سركشى و علوّ آنها بود كه در زمين فساد نمودند.

و بقولى فساد اول آنها كشتن شعياى پيغمبر بود و فساد دوم قتل يحيى، و محمد بن اسحق گفته مرتبه اول بخت نصر بر آنها مسلط گرديد و در مرتبه دوم ملكى از پادشاهان بابل، و بقول ديگر اول جالوت بر آنها مسلط گرديد و داود جالوت را كشت و دوم بخت نصر.

فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولًا (عِباداً لَنا) يعنى صاحب شوكت و قوّت.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 275

 براى وضوح آيه اجمالى از مجمع البيان را ترجمه مينمايم چنين گفته:

 (القصّه) مفسرين در اين حكايت دو وعده كه در آيه تذكر داده اختلاف شديد نموده‏اند، اولى اين است كه اول بطور مختصر آنچه مهم‏تر است بيان نمائيم چنين گفته‏اند در مرتبه اول پس از اينكه بنى اسرائيل طغيان نمودند خداوند بر آنان ملك فارس را مسلط گردانيد و بقولى بخت نصر بود و بقول ديگر ملكى از ملوك بابل را بر آنها غالب گردانيد و بر آنها خروج نمود و آنها را محاصره كرد و بيت المقدس را فتح نمود، و بقولى بخت نصر مالك بابل بعد از سحاريب و از جيش نمرود و حرام زاده بود كه براى وى پدرى معلوم نيست و بر بيت المقدس غالب گرديد مسجد را خراب كرد و تورات را سوزانيد و كشته‏ها را در مسجد ريخت و براى خون بهاى يحيى هفتاد هزار نفر را كشت و اولادان آنها را اسير نمود و اموال آنها را با هفتاد هزار نفر اسير ببابل برد و آنها صد سال در دست او ماندند و مجوس را ببندگى گرفت پس از آن خداوند بر آنها تفضل نمود و بسلطانى از ملوك فارس كه عارف بخدا بود امر كرد كه آنها را ببيت المقدس برگردانيد پس آنها صد سال بر طريق مستقيم و طاعت و عبادت ساكن بودند.

پس از آن بنى اسرائيل در معاصى و فساد عود نمودند پس ملكى از پادشاهان روم بنام انطياخوس بر آنان مسلط گرديد و مسجد بيت المقدس را خراب گردانيد و اهلش را اسير نمود، و حذيفه گفته ملك روميه‏ئى با آنها جنگ نمود و آنها را اسير گردانيد، و محمد بن اسحق گفته بنى اسرائيل معصيت خدا را نمودند و در آنان جوانان بودند و خداوند از آنها گذشت كرد و اول چيزيكه بسبب گناهشان بر آنها نازل گرديد اين بود كه بر آنها شعيا بپيمبرى مبعوث گرديد و او قبل از زكريّا بود و آن كسى بود كه بعيسى (ع) و محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بشارت داد و بنى اسرائيل را سلطانى بود و شعيا او را ارشاد مينمود و آن سلطان مريض گرديده و سنحاريب آمد درب بيت المقدس با ششصد هزار رايت پس شعيا دعا كرد و پادشاه شفا يافت و تمام لشگر سنحاريب مردند و از آنان نجات پيدا ننمود

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 276

 مگر پنج نفر و سنجاريب فرار كرد و عقب او كسى را فرستادند كه او را بگيرد و خداوند امر نمود او را رها كنيد كه بقومش آنچه بر او گذشته خبر دهد و پس از هفت سال سنحاريب مرد و ملك بنى اسرائيل هلاك گرديد و بين بنى اسرائيل اغتشاش گرديد بعضى بعضى را ميكشتند شعيا آنها را وعظ و خطابه مينمود و آنها قصد كشتن او را نمودند او فرار نمود و داخل درختى گرديد درخت را قطع نمودند پس از آن خداوند ارميا سبط هارون را مبعوث گردانيد و او چون آنان را چنين ديد از بين آنها بيرون رفت و بخت نصر و لشگريان او وارد بيت المقدس شدند و كردند آنچه كردند پس از آن با اسراء بنى اسرائيل بسوى بابل رفت، و اين حكايت دفعه اول بود، و بقولى سبب آن كشتن يحيى بن زكريا بود و او اين بود كه پادشاه بنى اسرائيل ميخواست با دختر زنش ازدواج كند يحيى ممانعت نمود آن زن با يحيى كينه ورزيد و سلطان را وادار بر قتل يحيى گردانيد و بقولى خون يحيى ميجوشيد تا وقتى كه بخت نصر هفتاد هزار يا هفتاد و دو هزار آنها را كشت آنوقت خون آرام گرفت و همه گفته‏اند كه يحيى بن زكريا در فساد دوم كشته شد و مقاتل گفته بين فساد اول و دوم دويست و ده سال طول كشيد و بقولى بخت نصر با بنى اسرائيل در مرتبه اول جنگ كرد و در مرتبه ثانى ملوك فارس و روم با آنها جنگ نمودند و آن وقتى بود كه يحيى را كشتند پس ملوك فارس صد و هشتاد هزار آنها را كشت و بيت المقدس را خراب نمودند و آن خرابى باقى بود تا وقتى كه عمر آنرا بنا نمود، و بقولى در فساد اول جالوت با آنها جنگ نمود و در ثانى بخت نصر (و اللّه اعلم). (پايان) ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً پس از آنكه در اثر فساد شما بنى اسرائيل بخت نصر را يا ملكى از ملوك بابل را بر شما مسلط گردانيديم كه شما را كشت و اسير نمود و مالهاى شما را غارت كرد شما را بمال و اولاد مدد داديم و كثرت نفرات شما را بسيار گردانيديم
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 277

 إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها گويا ذات متعال در اين آيه بانسان تذكر ميدهد كه اى افراد بشر بدانيد كار و عمل نيك يا شرّ و بد بازگشت بخود انسان ميكند هر عمل نيكى كه انجام دهد بخودش كرده و نيز عمل بد چنين است، اشاره به اين كه بنى اسرائيل چون طغيان نمودند و در زمين فساد كردند همان عكس العمل آنها بود كه بصورت ديگرى بر خودشان وارد گرديد خداى رحمن بر كسى ستم روا ندارد.

فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً مفسرين گويند وعده دوم عذاب بنى اسرائيل پس از مدت دويست و ده سال انجام گرفت و گويند آن بعد از كشتن شعياى نبى بود كه آنها فساد نمودند و آن پيمبر را كشتند اين بود كه انطياحوس رومى يا غير آن باختلاف آراء بر آنان مسلط گرديد تا اينكه از شدّت غم روهاى بنى اسرائيليان سياه گرديد و آنها داخل بيت المقدس گرديدند همان طورى كه در مرتبه اول بخت نصر داخل بيت المقدس گرديده بود تا اينكه هلاك و اعدام كنند آنچه را كه بر آن غلبه نمايند.

عَسى‏ رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ حَصِيراً شايد پروردگار شما با كثرت گناه و نزول عذاب اگر توبه كرديد باز بشما ترحّم نمايد و عذاب را از شما دفع فرمايد و هر گاه شما بخطاء و طغيان و ظلم ببندگان خدا عود كنيد ما نيز عذاب و سخط را بر شما برميگردانيم و قرار داديم جهنم را براى كافرها زندان.

اگر چه اين آيات حكايت بنى اسرائيل است كه در زمان پيشين در اثر طغيان و فساد و ظلم ببندگان خدا بپاداش عملشان دو مرتبه مبتلا بعذاب و شكنجه دنيوى شدند لكن غرض تنبيه و اندرز بتمام افراد بشر است كه هر گاه در زمين فساد كنند و باولياء الهى ستم نمايند مبتلا بعذاب خواهند گرديد و اينكه هر كسى بدست خودش عذاب را براى خود فراهم مينمايد (ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ)
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 278

 [سوره الإسراء (17): آيات 9 تا 17]

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً (9) وَ أَنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً (10) وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً (11) وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِيلاً (12) وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً (13)

اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى‏ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً (14) مَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏ وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً (15) وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً (16) وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ وَ كَفى‏ بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً (17)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 279

 [ترجمه‏]

بحقيقت اين قرآن هدايت ميكند خلق را بطريقى كه ثابت‏تر و پاينده‏تر است و بشارت ميدهد مؤمنين و اهل ايمانى را كه نيكوكار باشند كه براى آنها اجر بزرگ ثابت گرديده (9)

و آنهائيكه بآخرت ايمان نياوردند براى آنان عذاب دردناك آماده نموده‏ايم (10)

انسان (از روى نادانى) بر خود شرّ را مى‏طلبد همان طورى كه خير و خوبى را مى‏طلبد و انسان بسيار شتاب كار است (11)

و ما قرار داديم شب و روز را دو نشانه (قدرت) پس نشانه شب را محو نموديم و قرار داديم روز را براى بينائى شما تا اينكه بجوئيد فضل و رحمتى از جانب پروردگار خودتان و براى اينكه شما عدد سالها و حساب را بدانيد و هر چيزى را كه بآن محتاجيد از هم جدا نموديم و بيان كرديم و مفصّل گردانيديم (12)

و هر انسانى را ملزم گردانيديم (و نامه اعمالش را) طوق گردنش قرار داديم و روز قيامت براى او كتابى باز كرده بيرون ميآوريم كه تمام آنرا (يكدفعه) ملاحظه ميكند (13)

و باو ميگويند بخوان نامه اعمال خودت را و خودت كافى ميباشى كه امروز بحساب خود برسى (14)

كسيكه هدايت يافت بنفع و سعادت خود راه يافته و كسيكه (از طريق حق) گمراه گرديد آنهم ضرر (گمراهيش) بر خودش وارد ميگردد و هيچ كس بار عمل كس ديگر را بدوش نميگيرد و ما چنين نيستيم كه كسى را عذاب كنيم تا وقتى كه رسولى مبعوث گردانيم (15)

و وقتى اراده نموديم اهل قريه‏ئى را هلاك گردانيم بمترفين آنها امر مينمائيم (بامر تكوينى) كه آنان در زمين فسق و فجور نمائيد پس چون امر عذاب بر آنها محقق گرديد همه را هلاك گردانيم (16)

و چه بسيار از قريه و دهى كه بعد از نوح آنها را هلاك گردانيديم و كافى است پروردگار تو كه بگناه بندگان خويش دانا و بينا است (17).                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 280

 (توضيح آيات)

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ (أَقْوَمُ) افعل التفضيل از قيام است و قيام مقابل قعود و بمعنى ايستادگى و مقاومت نمودن بر عمل است و خداى تعالى اين ملت حنيفه را موصوف گردانيده بقيام، در سوره روم آيه 43 فرمود (فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ).

و چون دين اسلام بر باقى اديان (با اينكه تمام اديان هر يك در مرتبه و موقعيت خود محكم و ثابت بودند) از دو جهت مزيت و برترى داشته اين است كه آنرا بصيغه (افعل التفضيل) ستوده، يكى برترى آن از جهت استحكام قوانين و شرايع و شمول احكام و دستورات آنست كه جامع تمام وظائف انسانى از امور دنيوى و اخروى او هر يك روى ميزان عقل و منطق صحيح قرار گرفته و كوچك‏تر نقطه ضعفى در آن ديده نميشود و ناتمامى در آن يافت نميگردد.

و ديگر از جهت بقاء و دوام آن بر تمام اديان برترى دارد و نسخ بردار نيست لكن باقى اديان محدود و مقيّد بزمان خودشان و پس از آن احكام آن جارى بوده تا وقتى كه رسول مرسلى قيام ننموده كه بعضى از احكام آنرا نسخ نمايد مثل دين و شريعت موسى (ع) و عيسى (ع) كه هر يك در مرتبه خود كامل لكن بمبعوث گرديدن رسول خاتم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بسيارى از احكام آن بمقتضاى زمان نسخ گرديده لكن دين اسلام نزد عارفين و دانشمندان و كسانيكه نظر دقيق در آيات قرآنى دارند ظاهر و واضح است كه دستورات و احكام آن چنان محكم و استوار و جامع است كه تا قيام قيامت نسبت بهر زمانى احكامش جارى و منطبق بر مقتضى زمان فعاليت ميكند.

وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً قرآن بمؤمنين بشارت و مژده ميدهد كه بحقيقت براى آنان پاداش بزرگ مهيّا گرديده (الَّذِينَ) موصول با صله‏اش صفت مؤمنين است اشاره به اين كه‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 281
آن مؤمنينى كه ايمانشان توأم با اعمال صالح گرديده براى آنها پاداش بزرگ مهيّا است، معلوم است اجر و پاداش كه خداى بزرگ بزرگ ميشمارد نظر ببزرگى خودش چقدر عظيم و بزرگ است.

وَ أَنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً و نيز قرآن بشارت ميدهد بمؤمنين كه براى كفار و دشمنان شما عذاب دردناك مهيا كرده‏ايم و قرآن بمؤمنين دو بشارت ميدهد يكى اجر بزرگ براى خودشان و ديگر عذاب براى كفار پس در مقابل مؤمنين منكرين معاد را مطرح نموده زيرا كه يك ركن ايمان تصديق و اذعان بمعاد است و كسيكه از روى حقيقت و دانستگى بمعاد روحانى و جسمانى اعتراف ننمايد از كفار محسوب ميگردد و لو آنكه بخداى يگانه بزبان اعتراف نمايد زيرا كسيكه منكر معاد گرديد در واقع منكر مبدء هم گرديده زيرا كه منكر معاد در حقيقت منكر علم و قدرت و حكمت الهى است و چنين كسى بمبدء و معاد هر دو كافر گرديده اين است كه همانطورى كه براى مؤمنين اجر بزرگ مهيا است براى كافرين عذاب بزرگ دردناك مهيا گرديده (جَزاءً وِفاقاً).

وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا آيه ظاهرا در مقام مذمت نوع انسان است و دعاء بطور مطلق بمعنى طلب است و يكى از اوصاف نكوهيده انسانى را در اين آيه تذكر ميدهد اين است كه با اينكه هميشه در طلب خير و سعادت و كمال پافشارى ميكند و طالب آن است چون در كارها و رسيدن بهدف خود عجول است (عجول) صيغه مبالغه و بمعنى شتاب زدگى در كار است چون انسان بسيار در گرفتن خير كه شايد مقصود مال باشد يا مطلق آنچه را كه خير و كمال ميپندارد شتاب زدگى ميكند و شرّ را بجاى خير مى‏طلبد در صورتى كه رسيدن بكمال در اين عالم طبيعى ممكن نيست براى كسى تحقق يابد مگر پس از مشقت و زحمت كه ممكن است بتدريج براى طالب آن پديد گردد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 282

 و بقولى مقصود از دعاء بمعنى عرفى طلب نمودن از خدا است آنچه را گمان ميكند خير است در صورتى كه شايد آنچه ميطلبد نسبت بوى شرّ است و چون در طلب خير عجول است شرّ را خير ميپندارد و بدون فكر و رو به در طلب آن ميرود.

وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِيلًا آيه در مقام تذكر تفضلات و آثار قدرت و رحمتى است كه در آفرينش شب و روز پديدار گردانيده و بعضى از حكمت پيدايش شب و روز را مطرح مينمايد 1- تذكر ميدهد كه شب و روز دو آيت و دو نشانه از قدرت و علم و حكمت پروردگار را جلوه ميدهند. 2- اشاره به اين كه عالم خلقت كه نشانه بارز و ظاهر آن شب و روز است على الدوام در معرض محو و فناء ميباشند (كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ) سوره قصص آيه آخر (كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ) سوره رحمن آيه 26، و حدّ يقف ندارند.

3- در مقام امتنان بر انسان بر آمده كه در اين كون و فساد شب و روز تفضّلى است براى بشر كه شب و تاريكى را محو نموديم و روز روشن را جلوه داديم و در آن فوائد بسيارى نهفته: 1- شما افراد بشر در روشنائى روز دنبال كسب و عمل برويد تا اينكه از فضل و رحمت پروردگارتان تمتع ببريد و تأمين زندگانى و امرار حيات نمائيد.

2- در پى در آمدن شب و روز، ماه و سال و هفته براى شما تعيين ميگردد تا بتوانيد كارهاى خود را روى حساب بياوريد.

3- شايد مقصود (از كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِيلًا) اين باشد كه بشب و روز زمان و مدت معلوم ميگردد و بزمان و مدت اشياء از هم تميز داده ميشود و بعدد و حساب اشياء شماره ميگردد و هر چيزى در جاى خود شناخته ميشود.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 283

 وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً، اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى‏ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً

 (سخنان مفسرين در توجيه آيه)

1- عمل هر انسانى را از خير و شرّ ملازم وى گردانيديم (كه از وى جدا نميگردد). (ابن عباس و مجاهد و قتاده) 2- عمل هر انسانى را مثل طوق در گردنش قرار داديم و هيچوقت از او جدا نميشود و بنا بر عادت عرب است كه عمل را تشبيه بطائر نموده‏اند مثل اينكه گويند طائر او چنين و چنان شد و مثل قوله تعالى (قالُوا طائِرُكُمْ مَعَكُمْ) و قوله (إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ).

3- طائره يمنه و شومه (خوبى و بركت او و شرّ و ضرر او). (حسن) 4- مقصود حظ و نصيب او است از خير و شرّ.

5- تخصيص بگردن براى اينستكه گردن محل طوق و زينت است براى نيكوكار و نيز گردن محل غلّ است براى بدكار.

6- طائر او نامه عمل او است. (ابى عبيده و قتيبى) 7- براى هر انسانى در نفس خودش براى عملش دليلى قرار داديم زيرا كه طائر نزد عرب اين است كه بر اموو كائنه استدلال ميكند بنا بر اين معنى آيه چنين ميشود كه هر انسانى خودش دليل بر نفس خود و شاهد بر او است اگر نيكوكار باشد طائرش ميمون و اگر بد عمل باشد طائرش مذموم و بد خواهد بود (مجمع البيان) وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً كتاب اعمال كه پيچيده شده بگردنش مثل طوق بسته شده در روز قيامت از گردنش باز ميشود و نزد وى حاضر ميگردد و آنچه انسان در مدت عمر دنيويش عمل نموده و در آن ثابت گرديده و تمامش احصاء و شماره شده و چيزى از آن واگذار نگرديده پس خطاب بوى ميرسد كه بخوان نامه عملت را.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 284

 اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى‏ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً تو امروز كافى ميباشى براى اينكه بحساب خود رسيدگى نمائى قوله تعالى حكاية از قول كفار فرموده وقتى نامه عملشان باز ميشود گويند يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها) يعنى واى بر ما عجب نامه عملى است كه كوچك و بزرگى نيست مگر نوشته شده، و نيز قوله تعالى (وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً) اعمال گذشته چنان در نظر وى ظاهر و هويدا ميگردد كه گويا الان مشغول بآن است.

و شايد سرّش اين باشد كه آنچه انسان در ايّام زندگانى خود عمل ميكند و آنچه از محسّنات اعمال و ملكات كه از وى بروز و ظهور نموده و آنچه از اعمال و اخلاق نكوهيده كه در باطن خود اندوخته گردانيده تماما بدون كم و زياد برايش ظاهر ميگردد حتى كلمه‏ئى كه از دهنش خارج گرديده يا نظريكه نموده يا در قلبش چيزى خطور كرده تماما بدون كم و زياد در دفتر آفرينش و در لوح نفس او موجود است زيرا كه هيچ عمل كوچك و بزرگى از خوب و بد معدوم نخواهد گرديد، و چون هنگام مرگ آدمى ميرسد دفتر اعمال و سجلّ احوال او بسته ميگردد و در محل خود نزد علّام الغيوب محفوظ ميماند و در روز قيامت كه آخرين سير انسانى بشمار ميرود بيك صورت وحدانى جمعى نزد وى حاضر ميگردد (آنوقت بوى گفته ميشود (اقْرَأْ كِتابَكَ الخ) بخوان كتاب خودت را، و اگر انسان از جمله ابرار و نيكوكاران بوده و اوصاف ملكوتى در او غالب گرديده همان طورى كه آيه خبر ميدهد (إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ) داخل در ملاء اعلا ميگردد، و اگر از جمله اشرار و بدبختان باشد و در مدت عمر اوصاف حيوانى بر قلبش چيره گرديده در باره چنين كسى صادق آيد قوله تعالى (كَلَّا إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ).

خلاصه كتاب انسان همان صفحه نفس وى است اگر نفس ناطقه انسانى بصفات عليين آراسته گرديده در روز رستاخيز جايگاه او در محل صدق (عِنْدَ
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 285

 مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ)

 تحقق پذيرد و اگر متصف بصفات سجيين گرديده و خود را بصفات فجار و اشقياء آراسته گردانيده شكى نيست كه چنين كسى داخل در حزب شياطين و مطرودين ميگردد و جايگاه وى دار عذاب و دورى از رحمت حق تعالى است زيرا كه حقيقت و فعليت هر فردى از بشر بشالوده اعمال و ملكات اخلاق او تظاهر مينمايد (لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏).

مَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏ در مفردات گفته كه (الوزر الثقل تشبيها بوزر الجبل و يعبّر بذلك عن الاثم كما يعبر عنه بالثقل قال تعالى (لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً) و كقوله (وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ).

آيه خبر ميدهد كسيكه هدايت يافت و راه سعادت و رستگارى را دريافت حقيقة فائده هدايت يافتن او عايد نفس خودش ميگردد و بغايت و فائده وجودش و بسعادت عظمى خواهد رسيد، و نيز كسيكه گمراه گرديد آنهم ضرر گمراهيش عائد خودش خواهد گرديد و هر عملى از خير يا شرّ كه از انسان ناشى گردد ملازم و همراه وى است و از او جدا نخواهد شد و وزر و وبال آن عمل هر گاه بد باشد بگردن او بسته شده و در قيامت باز ميگردد و نزد وى حاضر ميشود.

وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا آيه ارشاد بر اين است كه بمقتضاى عدل سنت الهى بر اين جارى شده كه بدون اتمام حجت بر احدى عذاب روا نميدارد، و نيز از آيه ميتوان استفاده نمود كه در اينجا مقصود از عذاب عذاب دنيوى است نه اخروى مثل عذابهائى كه بر امم پيشينيان مثل قوم عاد و ثمود يا جنگها و خونريزى‏ها كه در همين امت اسلام واقع گرديده كه با ارسال رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اظهار معجزات دانسته و فهميده تكذيب نمودند و باولياء الهى اذيت وارد كردند، و اكثر مفسرين گفته‏اند عذاب اعمّ از دنيوى يا اخروى ميباشد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 286
وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً

 طبرسى در تأويل اين آيه چهار وجه ذكر نموده و در آخر كلامش اختيار نموده وجه اول را كه خلاصه‏اش اينست: كه وقتى ما اراده نموديم اهل قريه‏ئى را هلاك گردانيم پس از قيام حجت بر آنها و ارسال رسل امر ميكنيم (بمترفين) آنها يعنى بمتموّلين و رؤساء آنها بايمان و طاعت تا اينكه بر آنها حجت محقق گردد و پس از آنكه بمعاصى فاسق گرديدند عذاب بر آنها محقق ميگردد و بر آنها وعيد واجب ميشود پس ما آنان را هلاك ميگردانيم، و اينكه رؤساء را تذكر داده براى اين است كه غير آنها تابع آنها ميباشند.

 (أَمَرْنا)

 سه طور قرائت شده و سياهى قرآن همين است. دوم (آمرنا) يعنى زياد نموديم. سوم (امرّنا) يعنى امارت و سلطنت داديم. و اول بفتح همزه و دوم بمدّ آن، سوم بتشديد ميم. و دليل و شرح اين سه قرائت در مجمع البيان داده شده رجوع بآن جا شود.

وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ وَ كَفى‏ بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً (كَمْ) مفعول (أَهْلَكْنا) (مِنَ) تبيين (قرون) جمع قرن است و در مدت قرن چهار قول است: 1- صد و بيست سال. 2- صد سال. 3- هشتاد سال 4- چهل سال. و بروايتى مرفوعه هشتاد و چهل سال رسيده.

يعنى چه بسيار از قرنهاى پيشين بعد از نوح مثل قوم عاد و ثمود و قرنهائيكه بين آنها بود و براى شما پديدار است كه در اثر مخالفت آنها را هلاك گردانيديم و خدا بگناه بندگانش بينا است و در خور گناهانشان جزا ميدهد و از او چيزى فوت نميشود.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 287

 [سوره الإسراء (17): آيات 18 تا 28]

مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً (18) وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى‏ لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً (19) كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً (20) انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلاً (21) لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولاً (22)

وَ قَضى‏ رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَرِيماً (23) وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً (24) رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فِي نُفُوسِكُمْ إِنْ تَكُونُوا صالِحِينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُوراً (25) وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً (26) إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً (27)

وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُوراً (28)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 288

 [ترجمه‏]

هر كس دنيا را بخواهد ما از دنيا آن اندازه‏ئيكه بخواهيم بهر كس كه ما خواهيم از طالبان دنيا ميدهيم پس از آن جهنم را براى او قرار ميدهيم كه در آيد در آن در حاليكه مذمّت شده و مردود باشد (18)

و كسيكه مرادش آخرت باشد و سعى و كوشش بسيار نمايد در حاليكه مؤمن باشد چنين اشخاصى سعى و كوشش آنها (مقبول) و مشكور خواهد بود (19)

هر يك (از دنيا طلبان و آخرت طلبان) را مدد خواهيم داد و اين از بخشش پروردگار تو است و عطاء پروردگار تو منع گرديده نشده (20)

بنگر ما چگونه تفضيل و برترى داديم بعضى را بر بعض ديگر و همانا مراتب و درجات آخرت بلندتر و برترى اهل آن بر يكديگر زيادتر است (21)

با خدا قرار مده خداى ديگر پس بنشينى در حاليكه بنكوهش و خذلان (ابدى) مبتلا خواهى گرديد (22)

و پروردگار تو حكم نمود كه بندگان پرستش ننمايند مگر او را و بوالدين خود احسان نمايند و وقتى يكى (از پدر و مادر) يا هر دو آنها نزد تو بپيرى برسند كلمه افّ بآنها مگوئيد و بانگ بر آنها مزن و جواب درشت بحرف آنها نده و سخن نيكو بايشان بگو (23)

و فرا گير بر ايشان بال تذلّل و تواضع را يعنى تكبر و بزرگى نكن و بگو پروردگار من بآنها رحم كن همان طورى كه مرا در كودكى تربيت نمودند (24)

پروردگار شما عالم‏تر است بآنچه در نفسهاى شما است اگر شما صالح و شايسته باشيد حقيقة خداوند آمرزنده كسانى است كه (بتوبه و تضرّع) بازگشت باو مينمايند (25)

و بخويشان و فقراء و رهگذران بهر يك حقّشان را عطاء نما و در انفاق زيادروى منما (26)

محققا تبذير و اسراف كنندگان برادران شياطينند و شيطان بپروردگار خود كافر گرديد (27)

و اگر اعراض نمودى از محتاجان باميد رحمت پروردگار خود پس بكلام نيكو و سخن شيرين با آنها حرف بزن و آنان را دل خوش گردان (28).                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 289

 (توضيح آيات)

مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ (لِمَنْ نُرِيدُ) بدل (لَهُ) بدل بعض از كلّ است، در اين آيه و آيه بعد طالبين دنيا و حظوظ عاجله را از طالبين آخرت جدا مينمايد، مقصود از (عاجله) زندگانى طبيعى دنيوى و حظوظ نفسانى است و مقصود از آخرت حظوظ عقلائى و معنوى روحانى اخروى است.

و در اين آيات چون انسان را در عمل و اراده مختار قرار داده و همان طورى كه در سوره بلد آيه 11 پس از آفرينش انسان و رشد او فرموده (وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ) اشاره به اين كه انسان پس از آنكه بعقل و رشد رسيده دو راه براى وى باز ميگردد راه خير و شرّ، راه سعادت و شقاوت، راه رسيدن بكمال نفسانى طبيعى و روحانى عقلى اين است كه باختيار و اراده خود هر كدام را بخواهد چون در سجيه و طبيعت انسانى هر دو جهت گذاشته شده و حق تعالى در اعمال اختيارى وى را آزاد گردانيده و راه رسيدن بآنرا نيز براى او باز گردانيده كه خودش بدست خود و بميلش دانسته و فهميده هر كدام را بخواهد و بطلبد قادر متعال براى او ميسر گرداند و اگر غير از اين بود اختيار معنائى نداشت و نظر بعموم فضل و احسانش سائل و طالبى را ردّ نميكند چنانچه آيه تذكر ميدهد كسيكه مراد و مقصودش از اعمالش نعمتهاى طبيعى دنيوى باشد بزودى بمراد و مقصودش ميرسد لكن رسيدن بآرزوها را مقيّد بدو قيد گردانيده: يكى آن اندازه كه بخواهيم و ديگر براى هر كس كه بخواهيم نه براى همه طلب‏كنندگان، و بعبارت ديگر يكى مشيت كه شايد مقصود از مشيت مصلحت نظام عالم باشد يعنى اگر خواسته او مخالف با حكمت نظام عالم نباشد، و ديگر اراده حق تعالى كه و لو اينكه انسان در عمل مختار است لكن هيچ شيئى در عالم بدون اراده حق تعالى انجام نخواهد گرفت اين است كه وقتى انسان باراده و ميل خود كارى را خواست انجام                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 290

 بدهد چون اختيار بدستش داده قادر متعال اگر صلاح بداند براى وقوع آن اراده مينمايد كه واقع گردد.

ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً طالبين دنيا دو دسته‏اند بعضى چنان دنيا و امور طبيعى آنانرا فراگرفته كه اصلا منكر مبدء و معاد گرديده‏اند، و دسته ديگر بمبدء و معاد در باطن ايمان دارند لكن چون ايمانشان تحقيقى و از روى بصيرت انجام نگرفته بلكه تقليدى و از روى تعصّب دينى و گفته‏هاى غير اظهار ايمان ميكنند اينان كسانى ميباشند كه چون در دين بصيرت و علمى ندارند اين است كه حظوظ دنيوى را عملا ترجيح ميدهند بر نعمتهاى اخروى، و آيه خبر ميدهد كه براى چنين مردمانى جهنم را آماده نموده‏ايم كه درآيند در آن در حاليكه مذمت گرديده شده و رانده شده از رحمتند، ظاهرا مقصود آن دسته اول باشند زيرا كسيكه فقط همش و مرادش دنيا شد معلوم ميشود بهيچ وجه دلبستگى بعالم ديگرى ندارد و اين معنى از كلمه (يُرِيدُ) ظاهر ميگردد قوله تعالى در سوره شورى آيه 19 (مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ).

لكن كسانيكه ايمان دارند و لو اينكه ايمانشان تقليدى باشد چنين نيست كه آنان منزل و مأواى هميشه‏گيشان چنانچه از آيه ميتوان استفاده نمود جهنم باشد زيرا كه ايمان تحقيقى و طلب ننمودن دنيا براى همه كس ميسر نيست كسى كه ايمان در قلبش نفوذ نموده چنين قدرت و نيروى روحى را دارد كه فقط مراد و مطلبش امور اخروى باشد بطورى كه اگر حظوظ دنيوى هم داشته باشد مقدمه براى فيوضات اخروى است و شكى نيست كه ايمان ضعيف با طلب حظوظ دنيوى جمع ميگردد، از اينجا معلوم ميشود كه آيه از تفصيلش ساكت است آيه ارائه ميدهد كه طالب دنيا از دنيا بهره‏بردارى ميكند و طالب آخرت از آخرت نصيب ميبرد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 291

 وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى‏ لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً دنيا مأخوذ از دنوّ و نزديكى است و بمعنى پستى هم آمده و مقصود عالم طبيعت است كه نزديكترين عالم انسانى است كه در آن پيدايش جسمانى و طبيعى نموده، و شايد مقصود از آخرت آخر منزل صعود و كمال انسانى باشد و آن موقعى است كه هر فردى از بشر بمنتها درجه سعادت يا شقاوت خود خواهد رسيد كسيكه مقصود و مرادش سراى باقى اخروى باشد در صورتى كه متصف بدو صفت گرديده يكى ايمان واقعى حقيقى و ديگر سعى و كوشش در امور اخروى چنين كسانى كه مراد و مقصودشان مقامات و فيوضات عالم آخرت و سراى باقى و كمال انسانى است سعى و كوششان لائق ستايش و هر گونه تعريف و تمجيدى است و تشكر خدا نسبت ببنده تفضلات و قبولى اعمال وى است.

كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً در مفردات گفته (اصل المدّ الجرّ و منه المدة للوقت الممتد و مدة الجرح و مدّ النهر و مدّه نهر آخر و مددت عينى الى كذا قال تعالى (وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ الاية) هر يك از آن دو گروه طالبان دنيا و طالبان آخرت را مدد ميدهيم تا اينكه بمقصود خود نائل گردند و اين عطاء و بخشش لطفى است از طرف پروردگار تو چنانچه در سوره آل عمران آيه 193 فرموده (أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏) خداى تعالى عمل هيچ عمل كننده‏ئى از مرد و زن را ضايع و بى‏ثمر نميگرداند زيرا عطايا و بخششهاى او را مانع و رادعى نيست و او كثير الفضل و قديم الاحسان است هر كسى را درخور عمل و استعدادش پاداش ميدهد و چون طالبين دنيا در عملشان حظوظات دنيوى را مى‏طلبند مقابل خواسته‏هايشان انعام و اكرام در باره آنها نموده و از لذائذ نفسانى و طبيعى آنانرا بهره‏مند ميگرداند و در آخرت ديگر براى آنها از رحمت و نعمت نصيبى نخواهد بود، لكن براى طلّاب آخرت علاوه بر اينكه چنانچه وعده فرموده نعمتها و بخششهائى مهيّا و آماده گردانيده كه (نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه بخاطر احدى
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 292

 خطور نموده) در دنيا نيز چنين اشخاص را وانميگذارد و در همه حال آنها را يارى مينمايد و از لذائذ جسمانى نيز بقدريكه مصلحت آنها در آن باشد آنان را متمتع ميگرداند (و هذا فوز عظيم).

انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ خطاب برسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نموده كه بنگر و ببين كه چگونه بعضى از افراد را بر بعض ديگر فضيلت و برترى داديم، اشاره به اين كه تفاوت درجات بستگى بنيت و سعى و كوشش در عمل دارد كسيكه وجهه قلبش بخدا و عالم آخرت كه آخرين مرتبه كمال انسانى است معطوف گرديده (وَ هُوَ مُؤْمِنٌ) فضيلت و سعادت اخروى را مقيد بايمان گردانيده كه دانسته شود كه سعى و كوشش در عمل در صورتى مثمر فائده است و درجات عالى را براى انسان ايجاب مينمايد كه با ايمان توأم باشد و مراتب و درجات بسته‏گى بمراتب ايمان دارد كه هر قدر ايمان قوى‏تر و شديدتر باشد درجه مؤمن بالاتر و عمل او نيكوتر ميگردد و درجات اخروى او بالاتر خواهد گرديد.

وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلًا اشاره به اين كه آن مؤمنى كه براى آخرت سعى و كوشش نموده اگر چه در دنيا نيز مورد الطاف الهى شده و در حقيقت بلند مرتبه و در مقام عالى قرار گرفته و پيوسته در معرض نفحات رحمت الهى كامياب ميگردد لكن چون دنيا جاى آزمايش و عمل است و آخرت محلّ پاداش اين است كه فرموده آن مؤمنى كه براى آخرت سعى و كوشش ميكند درجات و مقامات آخرتى او بالاتر و فضيلتش زيادتر است.

لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولًا اگر چه در ظاهر خطاب برسول است كه با خدا اله و معبود ديگر قرار مده كه هر گاه چنين كنى در موردى واقع ميگردى كه مبتلا بنكوهش و خذلان گرديده‏ئى لكن البته خداى تعالى ميدانسته كه هرگز رسولش با او اله ديگرى                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 293

 قرار نميدهد و در اين صورت امر باو عقلائى نيست كه چنين كارى مكن اين است كه ممكن است در توجيه آيه گفته شود كه مقصود امر بامّت او باشد كه پس از اعتراف بوحدت حق تعالى با او معبود ديگرى قرار ندهند، و ميشود آيه براى قطع طمع مشركين فرود آمده كه آنان دسيسه‏ها و تزويرهائى مينمودند كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را در بت‏پرستى با خود همراه گردانند وقتى آيه براى آنان خوانده شود ديگر طمعشان قطع ميگردد و يقين ميكنند كه هرگز رسول تابع آنها نخواهد گرديد، يا اينكه مراد آنستكه اى شنونده يا اى انسان قرار نده با خدا خداى ديگرى، مثل اينكه معمول است كه در اول كتاب مينويسند (اعلم) و مراد هر شخص خواننده است نه شخص مخصوص.

وَ قَضى‏ رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما (إِمَّا) ان شرطيه و ماء زائده است و مضمون جمله را بنون تأكيد ثقيله مؤكد گردانيده و (أَحَدُهُما) فاعل (يَبْلُغَنَّ) و بعضى از قراء (يبلغان) قرائت نموده‏اند.

آيه احسان بپدر و مادر را مقرون با عبادت و پرستش خود گردانيده (وَ قَضى‏ رَبُّكَ) يعنى اى محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) حكم جزمى قطعى از طرف پروردگار تو چنين صادر شده كه مؤمنين عبادت و پرستش ننمايند مگر او را (و بواو عطف) احسان بوالدين را معطوف بر عبادت خودش گردانيده، اشاره به اين كه همان طورى كه عبادت پروردگار كه آفريننده و پرورش دهنده بشر است بحكم عقل و وجدان لازم و محقق است و چون والدين نيز علت اعدادى وجود فرزندند و باضافه مربى جسم او و تربيت او ميباشند بحكم عقل و شرع احسان بآنان واجب است (هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ) مخصوصا وقتى كه پدر و مادر بپيرى رسيدند و عاجز و ناتوان گرديدند بايستى اولاد احسان در باره آنها را مؤكد گرداند.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 294

 فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا كَرِيماً (أُفٍّ) كلمه‏ئى است كه دلالت بر زجر و انزجار دارد، و (نهر) زجر نمودن بصدا است آيه امر ميفرمايد كه بايد اولاد بوالدين نيكى نمايد خصوصا موقع پيرى و ضعف آنها كه در آنموقع بيشتر از اولادشان توقع نيكى دارند و زودتر رنج ميبرند، و نهى ميفرمايد مبادا كلمه ناملائمى بگويد و يا در برابر آنها صدا بلند كند كه آزرده خاطر گردند بلكه بايستى با ملاطفت و سخنهاى نيكو و احسان رضايت آنها را بدست آورد، در احاديث عاق والدين يكى از گناهان كبيره بشمار آمده است.

وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً (خفض جناح) كنايه از كمال تواضع و كوچكى در مقابل والدين است، خداى جليل از راه فضل و كرم باولاد امر مينمايد و امر را مؤكد ميگرداند كه علاوه بر اينكه بايستى بوالدين احسان نمائى و بقول و عمل آنانرا نرنجانى هر قدر بزرگ منش و متموّل باشى بايد در مقابل آنها كمال تواضع و كوچكى را بنمائى و بطور ملاطفت و شفقت با آنها عمل نمائى نه با خشونت، و نيز اضافه بر اينها بايستى در باره آنها دعاء كنى و بگوئى پروردگار من بپدر و مادر من ترحّم فرما همان طورى كه مرا در كودكى تربيت نمودند.

رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فِي نُفُوسِكُمْ إِنْ تَكُونُوا صالِحِينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُوراً آيه متفرع بر آيه بالا است و شايد اشاره باين باشد كه يكى از خصوصيات صلحاء و مردمان شايسته چنين است كه نسبت بوالدين احسان ميكنند و خداوند عالم‏تر است بصفات باطنى شما اگر شما صالح و متصف بصفت رأفت و رحم و احسان باشيد كمال مهربانى و ملاطفت و احسان بآنها را مراعات مينمائيد و هر گاه آنها بشما تعدّى نمودند غمض عين نموده و بردبارى مينمائيد و در مقام انتقام برنمى‏آئيد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 295

 وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً (واو) در (وَ آتِ) عطف است بآيه بالا (وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً) بالاترين حقوق در مرتبه اول حقوق خداى تعالى بر بندگانست زيرا كه او تعالى علت حقيقى وجود است كه اولا تصديق و اعتراف بوحدانيت او نمائيد و با او خدائى و الهى شريك نگردانيد و در ثانى عبوديت و پرستش خود را منحصر بآن فرد متعال گردانيد در مرتبه دوم احسان بوالدين كه رديف عبادت و بندگى خود گردانيده و اين طور بيان مبالغه در حكم را ميرساند، و نيز آيه بعد از آن مشعر بر اين است كه احسان بپدر و مادر را يكى از صفات و خصوصيات و علامات مردمان صالح بشمار آورده كه مردمان صالح چنينند كه بپدر و مادر نيكى ميكنند.

در مرتبه سوم كه آن نيز چند مرتبه دارد: مرتبه اول خويشان كه بايستى هر كدام را بجا و درجه خود حقّ آنها را اداء نمود، پس از آن فقراء و مستمندان و ابن سبيل يعنى راهگذران كه در سفر محتاج گردند و لو آنكه در وطن خود غنىّ و ثروت‏مند باشند.

خلاصه مسئله حقوق و درجات آن يكى از مطالب بزرگ و مهمّ قانون شرع اسلام است كه اگر كسى بدرستى مراعات حقوق را بنمايد دين و دنياى او اصلاح خواهد گرديد و حكم و ترتيب و اندازه آن در علم فقه تعيين گرديده.

وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً (تبذير) مأخوذ از تفريق و بمعنى پراكنده كردن است، و شايد مقصود اين باشد كه مال خود را در غير مصرف عقلائى و شرعى پراكنده مگردان لكن ميتوان حكم را تعميم داد كه مطلق اسراف مال را شامل گردد و شاهد بر آن قوله تعالى خطاب برسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نموده موقعيكه بروايت مشهور پيراهن خود را بسائل ميدهد (وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً) و نيز آيات ديگرى كه دلالت دارد بر نهى مطلق اسراف در عمل و لو عمل خير باشد زيرا چون فضيلت روى نقطه وسط اعتدال واقع گرديده‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 296

 اين است كه هر عمل و كار خيرى كه در حدّ وسط قرار گرفته باشد آن خير و خوب و قابل تمجيد و ستايش است لكن عمل هر قدر نيكو بنظر آيد وقتى از حدّ وسط منحرف گرديد بطرف افراط يا تفريط نيكوئى خود را از دست ميدهد و قبيح ميگردد، ببين در صورتى كه احسان و انفاق و مخصوصا نسبت بفقراء چقدر بنظر نيكو مى‏آيد، بلكه ميتوان گفت كه از بالاترين صفات ارجمند انسان بشمار ميآيد با اين حال از تبذير و اسراف در آن نهى فرموده.

إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً حكم تبذير و اسراف را مؤكّد گردانيده كه تبذير كنندگان برادران شياطينند و عمل شيطان چنين است كه بنعمت پروردگار كفران ميكند.

شايد اشاره باين باشد كه چون مال يكى از نعمتهاى الهى است كه در مصرفى كه براى آى بوى كرامت شده صرف بنمايد و كسيكه نعمت الهى را در غير مصرف صرف بنمايد چنين كسى عملش عمل شيطانى است يعنى عملش شبيه بعمل شيطان است هم در صورت و هم در اثر زيرا كه آن ملعون در اثر كفران نعمت خود را از آن مقام عالى واژگون گردانيد، و تبذير و اسراف كننده در مال يا در غير مال نيز چنين است كه دير يا زود نعمت از دستش گرفته خواهد شد.

وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيْسُوراً در شأن نزول آيه مفسرين گفته‏اند گاهى فقراء صحابه از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چيزى مى‏طلبيدند كه حاضر نبود حضرت شرم مينمود كه جواب منفى بآنها بدهد و در مقام طلب برميآمد كه از جائى بآنان برساند اين بود كه اين آيه فرود آمد كه هر گاه از تو چيزى مى‏طلبند تو از آنها اعراض نما و برحمت پروردگار خود اميدوار باش كه از جائى بتو برساند و بسخن نيكو با آنها تكلم نما و آنها را اميدوار كن كه بزودى خدا كار شما را آسان ميگرداند و روزى شما را وسيع ميكند.

و بقول ديگر اگر اعراض نمودى از كسانيكه در آيه بالا باعطاء آنها مأمور                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 297

 گرديدى و چيزى ندارى بآنها بدهى و شرم ميكنى آنها را رد كنى بسخن نرم بآنها وعده بده اين بود كه پس از نزول آيه چون سؤال ميكردند و چيزى موجود نبود ميفرمود (يرزقنا اللّه و ايّاكم من فضله) يعنى خدا ما و شما را از فضل خودش روزى بدهد.                       

 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 298

 [سوره الإسراء (17): آيات 29 تا 38]

وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً (29) إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً (30) وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً (31) وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِيلاً (32) وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً (33)

وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً (34) وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً (35) وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً (36) وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً (37) كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً (38)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 299

 [ترجمه‏]

اى محمد نه دست خود را بگردن خود بسته انداز (كه هيچ انفاق نكنى) و نه چنان باز كن (كه بحد اسراف برسد) و بنشينى در حاليكه ملامت شده و برهنه باشى (29)

همانا پروردگار تو روزى هر كس را بخواهد ميگشايد و روزى هر كسى را بخواهد تنگ ميكند زيرا كه او بمصالح بندگانش دانا و بينا است (30)

و از ترس فقر اولاد خود را نكشيد ما آنها و شما را روزى ميدهيم همانا كشتن آنها خطاى بزرگى است (31)

و بزنا نزديك نگرديد زيرا كه زنا كار زشت و راهى است ناپسند (32)

و مرتكب نشويد قتل نفسى را كه خدا حرام كرده مگر بحق و كسيكه كشته گردد در حاليكه مظلوم باشد ما براى ولىّ او تسلط قرار داديم و بايد ولىّ در قصاص و خونريزى اسراف ننمائيد همانا ما ولىّ را استيلاء داديم (بر قصاص) (33)

و نزديك مال يتيم نشويد مگر بآن طورى كه آن نيكوتر باشد تا موقعيكه يتيم بحد رشد رسد و بعهدى كه بسته‏ايد وفا كنيد زيرا حقيقة (در قيامت) سؤال كرده ميشويد (34)

و هر چه را كه بكيل وزن ميكنيد تمام بدهيد و بترازوى مستقيم (عدالت) بسنجيد چنين كار براى عاقبت شما بهتر و نيكوتر است (35)

و بر آنچه علم بآن ندارى ثابت مباش زيرا كه گوش و چشم و دل نزد حق تعالى مسئولند (36)

و متكبرانه بر روى زمين راه مرو زيرا كه تو نتوانى زمين را بشكافى و هرگز نتوانى ببلندى كوهها برسى‏

تمام اينها نزد پروردگار تو گناهست و ناپسند (38).                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 300

 (توضيح آيات)

وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً در كتاب كافى از عجلان چنين روايت شده كه گفته من نزد ابى عبد اللّه عليه السّلام بودم سائلى آمد و نزد آنحضرت مكيلى بود كه در آن خرما بود آنحضرت دستش را از خرما پر كرد و باو داد پس از آن مرد ديگرى آمد و سؤال نمود و ايستاد باز حضرت مشتى خرما گرفت و باو داد پس از آن باز شخص ديگرى آمد چون خرما طلب نمود آنحضرت فرمود خدا ما و تو را روزى بدهد.

پس از آن فرمود كسى از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چيزى طلب نمينمود مگر اينكه بوى عطاء ميكرد زنى پسر خود را خدمت حضرت فرستاد و بوى چنين دستور داد كه اگر آنحضرت گفت چيزى نزد من نيست بگو پيراهنت را بمن بده پسر وقتى پيغام مادرش را آورد حضرت پيراهنش را گرفت و نزد او انداخت، و در نسخه ديگر (و اعطاه) يعنى بوى عطاء نمود پس خداى تعالى او را ادب نمود و گفت (وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِكَ) تا آخر آيه. (تفسير الميزان) خلاصه آنكه شأن نزول آيه هر چه باشد خداوند رسولش را نهى ميفرمايد از اسراف و زيادروى در انفاق بطوريكه فقر و بى‏چارگى و احتياج بياورد و وقتى كه در اسراف نمودن در انفاق نهى داشته باشد در تبذير و صرف كردن مال در غير موقع بطريق اولى نهى دارد زيرا كه هر دو قسمش مذموم است و حدّ وسطش مطلوب آنهم در انفاق نه در تبذير و تبذير و لو دينارى باشد تا مطلوب است و تبذير كننده بحكم عقل و شرع از طريق انسانيت مطرود گرديده بلكه ميتوان گفت تبذير كننده از زمره عقلاء خارج و در تعداد مجانين بشمار ميرود زيرا كه شكى نيست كه مال بقدر رفع احتياج مطلوب است و فاقد آن مثل آدم دست بسته مى‏ماند كه هيچ كار و عمل از آنچه صلاح دين و دنياى وى و ديگران است از دستش‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 301
 برنمى‏آيد و اگر چه تحصيل علم بهتر از تحصيل مال است لكن اوّلا تحصيل علم بدون بذل مال بآسانى حاصل نميگردد و در ثانى چنانچه گفته‏اند (من لا معاش له لا معاد له) تا راه معاش انسان تأمين نگردد و از دغدغه طبيعى آرام نباشد نميتواند نه اصلاح نفس خود نمايد و نه كار ديگران را انجام دهد گويا منسوب بفاضل هندى يا فخر رازى است كه گفته (چنين بتجربه معلوم شد در آخر حال كه قدر مرد بعلم است و قدر علم بمال).

إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً آيه مربوط بآيه بالا است و ارشاد بحكم عقل مينمايد كه چون قبض و بسط امور عالم بدست مربّى و آفريننده موجودات است كه از روى خير و مصلحت براى هر كسى اندازه و حدّى تقدير كرده اين است كه روزى بعضى را وسيع ميگرداند زيرا كه آن بحال مخلوقات خود بينا و آگاه است و نسبت ببعضى تنگ ميگرداند آنهم نه از روى بخل بلكه صلاح او را در آن مى‏بيند و تو يك مخلوق ضعيف محتاجى ميباشى البته براى اينكه بخالق خود تأسى نمائى و مظهر صفت جود اله خود گردى بايستى بخل نورزى و بقدريكه بطرف افراط و تفريط نرود بمستحقين انفاق بنمائى لكن نه بقدريكه خودت محتاج شوى اين طور عمل خلاف عدل و خلاف طريق انسانيت است اين است كه خداى رحمان از زيادروى در انفاق نهى فرموده و همين طورى كه حفظ جان و ناموس را واجب گردانيده حفظ مال را نيز واجب نموده و خداوند بحال بندگان خود از فقر و غناء بينا و آگاه است.

وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً دوم از منهيات در اين آيات كشتن اولاد است كه تخصيص بذكر داده و (بواو) عطف بآيه بالا داده و كشتن اولاد را خطاء بزرگ و از گناهان كبيره بشمار آورده، و شايد شأن نزولش عمل منكر اعراب زمان جاهليت باشد كه آنها از ترس فقر چنانچه آيه مشعر بآن است دختران خود را ميكشتند مخصوصا اعراب                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 302

 متكبر اولاد دختر را ننگ ميدانستند و آن اطفال بى‏گناه را چنانچه گفته‏اند در حين تولّد يا بعد گودالى حفر مينمودند و زنده او را در آن گودال انداخته و خاك روى او ميريختند كه هم از نفقه آن خلاص گردند و هم ننگ آنها نباشند وقتى اين آيه را با آيه بالا كه متضمن نهى از اسراف و تبذير است جمع كنيم از مجموعش چنين استفاده ميتوان نمود كه بقدريكه اسراف و تبذير در مال و صرف كردن مال را در غير محل مذموم و خلاف عمل عقلائى است قبض نمودن و تنگ‏گيرى در مورد عقلائى نيز بسيار مذموم است زيرا كه بخل و تنگ‏گيرى در مورد لزوم از بدترين اوصاف رذيله و نكوهيده انسانى بشمار ميرود، و نيز تنگ‏گيرى از ترس فقر مخصوصا نسبت باولاد اضافه بر اينكه خسّت و رذالت نفس را ميرساند دلالت بر عدم اعتماد برزّاقيت قادر متعال دارد كسيكه متفطّن نباشد كه (هر آنكس كه دندان دهد نان دهد) چنين كسى در معرفت بمقام ربوبى ناقص خواهد بود وقتى معلوم شد كه دو طرف افراط و تفريط در انفاق مذموم است ثابت ميگردد كه حدّ وسط كه آنرا سخاوت نامند مطلوب خواهد بود.

وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِيلًا سوم از منهياتيكه در اين آيات تذكر داده عمل قبيح زنا است كه آنرا فاحشه ناميده زيرا كه زنا نزد عقلاء و دانشمندان علاوه بر قبح ذاتى آن يك عمل منكر و ركيك و زشتى مينمايد و همين طورى كه آيه خبر ميدهد فاعل آن بد راهى را اختيار نموده كه از طريق درستى و انسانيت عدول نموده و بيراهه رفته زيرا چيزيكه سبب قطع نسب و ابطال ارث و قوميت و بسيار مفاسد ديگر كه بر آن مترتب ميگردد همان عمل زنا است.

در مجمع البيان شيخ طبرسى رحمة اللّه عليه از امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده كه گفت شنيدم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود در زنا شش خصلت است سه در دنيا و سه در آخرت، اما سه در دنيا: 1- نور صورت را ميبرد. 2- روزى را قطع ميكند. 3- عمر را كوتاه ميگرداند. و اما آن سه خصلت در آخرت:                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 303

 1- غضب پروردگار. 2- سختى حساب. 3- دخول در آتش يا خلود در آن.

 (پايان) وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ چهارم از آنچه در اين آيات نهى فرموده قتل نفس بغير حق است مثل كشتن مؤمن يا ذمّى يا معاهد مگر بحق مثل قصاص يا ارتداد يا آنچه در شرع اسلام حدّ كشتن براى آن تعيين شده و قتل بنا حق يكى از گناهان كبيره موبقه بشمار ميرود.

وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً كسيكه مظلومى را يعنى بدون حق كشت ولىّ او و وارث او اولاد باشد يا غير آن بر قاتل تسلّط پيدا مينمايد و حكم دست آنها است اگر بخواهند روى ميزان شرع مطابق حدودى كه تعيين شده قصاص ميكند و اگر بخواهد ديه ميگيرد و اگر بخواهد عفو ميكند مختار است و اگر ولىّ مقتول قصاص اختيار نمود نبايد اسراف در آن نمايد يعنى بهمان نحوى كه قاتل مقتول را كشته وى را بكشد نه اينكه زجرى زيادتر بر وى وارد نمايد.

وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ پنجم از امور شرعى كه در اين آيات تذكر داده بكلمه (لا تَقْرَبُوا) بشدت نهى ميكند كه نزديك مال يتيم نشويد مگر بوجه احسن نيكوتر (احسن) افعل التفضيل است و اهميت حفظ و حراست مال يتيم را ميرساند اين است كه فرموده نزديك آن نشويد مگر بآنطوريكه نيكوتر باشد يعنى طورى عمل كنيد كه هم مال او باقى ماند و هم معاش او تأمين گردد مثل اينكه ولىّ و قيّم مال ايتام را هم حفظ نمايند و هم بكارى كه صلاح ميدانند بزنند كه ربح داشته باشد و اصل مال تمام نشود تا وقتى كه يتيم بحدّ رشد و بلوغ برسد آنوقت مال او را بدستش بدهند و در سوره نساء آيه 101 خوردن مال يتيم را از گناهان كبيره موبقه بشمار آورده قوله تعالى (إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً).                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 304

 وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلًا ششم- شايد مقصود از عهد معنى اعمّ باشد، عهد خدا با بندگان از تكاليفى كه براى آنها مقرر گردانيده، يا عهدى كه بندگان با خدا مى‏بندند از نذر و عهد و قسم، يا عهودى كه مؤمنين بين خودشان قرارداد مينمايند كه از تمام اينها سؤال ميشود.

از سلمى نقل ميكنند كه گفته بر جوارح آدمى خداى تعالى عهدهائى و آدابى از فرائض بسته كه بايد بآن عمل كند و بر دل او آدابى است از خوف و خشيت و بر روح او است كه از مقام قرب دور نشود و كيست كه از عهده اين عهد برآيد، و در كتاب كنز گفته اين آيه از دو جهت بر وجوب عهد دلالت دارد يكى از صيغه امر (أَوْفُوا) زيرا كه امر براى وجوب است، دوم از عهد سؤال خواهد شد و از غير واجب سؤال نخواهند كرد پس وفاء بعهد واجب است.

 (منهج الصادقين) وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا هفتم- (القسطاس) بضم قاف و كسر آن بمعنى ميزان است، و بقولى لفظ رومى است كه معرب شده، و بقولى عربى است و بمعنى قسط و عدل آمده خلاصه در اين آيه امر فرموده كه در كيل و ميزان بدرستى عمل كنيد و وقتى جنسى را بكيل و وزن در آورديد روى ميزان مساوى و مستقيم و عدل قرار دهيد.

در اينجا امر فرموده كه در معامله وقتى بكيل يا وزن درآورديد بميزان مستقيم بسنجيد و در سوره مطففين كم فروشان را تهديد مينمايد (وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ الَّذِينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ، وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ).

وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ (قفو) بمعنى پيروى كردن اثر است و از اين ماده است (قيافه) و در مفردات گفته يعنى حكم نكن بقيافه و گمان يعنى بر آنچه علم ندارى ثابت مباش                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 305

 و نهى در آيه (وَ لا تَقْفُ) اطلاق دارد و شامل ميگردد تمام افعال و اقوال و اعمال و اعتقادات و آنچه را كه انسان در روش زندگانيش با آن سر و كار دارد و بايد در مقام عمل در آورد و ترتيب اثر بر او بنمايد.

در مجمع البيان چنين گفته (وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ) يعنى نگو شنيدم و نشنيده باشى و نگو ديدم و نديده باشى و نگو دانستم و ندانسته باشى.

 (ابن عباس و قتاده) و بقولى وقتى كسى از تو گذشت در پشت سر او كلامى مگو و غيبت او را مكن. (از حسن) و بقولى آن شهادت زور است. (محمد بن حنفيه) و اصل اين است كه آيه عام است و شامل ميگردد هر قول و فعل يا عزمى كه بدون علم باشد پس گويا خداى سبحان فرموده نگو مگر چيزى را كه ميدانى جايز است گفته شود و نكن مگر آنچه را ميدانى كه جايز است بكنى و معتقد مشو مگر آنچه را كه ميدانى جايز است معتقد باشى. (پايان) خلاصه از آيه استفاده ميشود كه نبايد بدون علم و دانش پيرو كارى گرديد بلكه بايد تابع علم شويد.

و نيز آيه دلالت واضح دارد كه در هيچ موردى بظنّ و تخمين نبايد قناعت نمود حتى در فروع مگر اينكه بدليل عقلى فروع در جائيكه تحصيل يقين ميسر نباشد از عموم اطلاق آيه خارج ميگردد زيرا عموم مردم اگر بخواهند در تمام فروع احكام شرع از مدارك حكم بدست بياورند عسر و حرج ايجاب ميكند مثل مريضى كه خودش علم طب ندارد مجبور است كه رجوع بطبيب حاذق نمايد و لو بظنّ زيرا كه يقين براى او ميسر نيست، اما در غير فروع يعنى در اعتقاديات و راجع بامور ديگر از آنچه بگوش ميشنود از اقوال يا بچشم چيزى مى‏بيند و بدون علم و دانش بر آن ترتيب اثر ميدهد يا چيزى نسبت بكسى در قلبش خطور ميكند تمام اينها تحت اطلاق (لا تَقْفُ) باقى است يعنى آيه بطور اطلاق نهى مينمايد از عمل كردن‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 306

 بدون علم خواه عمل ناشى از اعمال بدن باشد يا عمل درونى مثل اعتقادات و آنچه بذهن خطور مينمايد كه بدون علم و يقين نبايد آثار علم بر آن بار كنى.

إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا (أُولئِكَ) اشاره بسمع و بصر و فؤاد است و (عَنْهُ) در موضع فاعل يعنى از هر يك از آنها سؤال ميشود، تخصيص بعد از تعميم است اول آيه (وَ لا تَقْفُ) عموم دارد و تمام قواى مدركه انسانى را از چشم و گوش و دل و باقى قوى را شامل ميگردد كه در مدركاتش بدون علم بايد اثر بار نكند و ذيل آيه شايد اشاره باشد بعمل شخصى هر يك از اين قوى و مشاعر كه موقع حساب و تحت مؤاخذه واقع ميگردند، و ممكن است كه آيه دو طور توجيه شود: اول اين طور كه از انسان راجع باين قواى سه گانه چشم و گوش و دل سؤال ميشود كه چه ديديد و چه شنيديد و چه در قلب تصوّر نموديد كه مسئول خود انسان باشد كه از مدركات آن سؤال ميشود.

دوم بعيد نيست كه گفته شود از خود اين اعضاء سؤال ميشود و آنها بايستى اعمال خود را در حضور سلطان عادل ارائه دهند زيرا چنانچه از آيات ديگر مثل قوله تعالى در سوره يس آيه 55 فرموده (الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى‏ أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ) و نيز بدلالت قوله تعالى كه قيامت را دار الحيوان ناميده، سوره عنكبوت آيه 64 (وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ) و بقرينه (أُولئِكَ) و ضمير (عَنْهُ) كه براى ذوى العقول ميآورند از اين آيات چنين مفهوم ميگردد كه قيامت روزى است كه اشياء بى‏جان، جان ميگيرند و آن حياتيكه در كمون اشياء مخفى بوده چون در آنوقت بكمال ميرسند حيات پيدا ميكنند و در موقع سؤال واقع ميگردند و زنده ميشوند حتى اعضاء بدن آدمى كه هر يك مدركات خود را ارائه دهند.

وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا دستور اخلاقى است و اشاره به اين كه در تمام اعمال و اقوال و حركات و سكنات
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 307

 افراط و تفريط در هيچ عملى مطلوب نيست و خداى تعالى در اين آيات بندگان خود را ادب مينمايد و طريق وسط و ميانه‏روى را بآنها ميآموزد و در اين آيه نهى نموده از اينكه انسان در زمين متكبّرانه و خرامان راه برود و وى را بعجز خود ميآگاهاند كه تو از اين طور راه رفتن نه زمين را توانى بشكافى و نه قدرت دارى كه بتطاول و سر بلندى خود بكوهها برسى، و اين مثل است كه خدا زده يعنى اى انسان زمين را بتكبّر خود نمى‏شكافى و بتطاول و سركشى خود بكوهها نميرسى.

كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً (كُلُّ ذلِكَ) اشاره بتمام منهيّاتى است كه در آيات بالا اشاره بآنها شده كه تمام اينها نزد پروردگار تو گناه و نارواست.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 308

 [سوره الإسراء (17): آيات 39 تا 48]

ذلِكَ مِمَّا أَوْحى‏ إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى‏ فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً (39) أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثاً إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيماً (40) وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ ما يَزِيدُهُمْ إِلاَّ نُفُوراً (41) قُلْ لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُونَ إِذاً لابْتَغَوْا إِلى‏ ذِي الْعَرْشِ سَبِيلاً (42) سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً (43)

تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً (44) وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً (45) وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى‏ أَدْبارِهِمْ نُفُوراً (46) نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوى‏ إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُوراً (47) انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً (48)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 309

 [ترجمه‏]

اين است از آنچيزهائيكه از حكمت بسوى تو وحى نمود پروردگار تو و با خدا خداى ديگر قرار مده كه در جهنم انداخته شوى در حاليكه ملامت زده و از رحمت خدا رانده شده باشى (39)

آيا پروردگار شما برگزيد شما را بپسران و از ملائكه براى خود دختران انتخاب نمود حقيقة شما قول و كلام عظيمى ميگوئيد (40)

و محققا ما در اين قرآن مكرر بيان نموديم برائت خود را از اولاد براى اينكه متذكر گردند (و با اين حال) زياد نكرد (اشقياء را) مگر نفرت و دورى از حق (41)

اى محمد (ص) بگو اگر با خدا خدايان ديگرى باشد اين طورى كه مشركين ميگويند در اين صورت طلب ميكردند راهى را براى دفع او (42)

خدا منزه است و برتر است از آنچه باو نسبت ميدهند برترى بزرگى (43)

تسبيح و تقديس ميكند او را آسمانهاى هفت گانه و زمين و آنچه بين آسمانها و زمين است و نيست چيزى مگر اينكه تسبيح ميكند بحمد او و لكن شما تسبيح آنها را نمى‏فهميد بدرستى كه او بردبار و آمرزنده است (44)

اى رسول اكرم هنگاميكه تو قرآن را قرائت ميكنى ما قرار ميدهيم بين تو و بين آنهائيكه بآخرت ايمان نياورده‏اند پرده و حجابى كه مستور است از ديدن آنها (45)

و ما قرار داديم بر قلبهاى كافرين پوششى (كه مانع از فهم حقايق قرآن باشد) و در گوشهاى آنان سنگينى قرار داديم و وقتى پروردگار خود را بوحدت ياد ميكنى نفرت نموده و بپشتهاى خود برميگردند (46)

ما عالم‏تريم بآنچه آنها از قرآن استماع مينمايند زيرا بسوى تو استماع مينمايند در حاليكه با هم نجوى ميكنند در آنهنگام ستمكاران ميگويند شما متابعت نميكنيد مگر مردى را كه سحر كرده شده است (47)

ببين چگونه براى تو مثالهائى زدند پس اين (كافرين) گمراه گرديدند و ديگر قدرت بر يافتن راه ندارند (48).                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 310

 (توضيح آيات)

ذلِكَ مِمَّا أَوْحى‏ إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى‏ فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً ذلك اشاره بآيات بالا است از واجبات و مستحبات و محرمات كه تمام اينها از چيزهائى است كه مشتمل بر حكمت است و از طرف پروردگار بر تو فرود آمده اشاره به اين كه گمان نشود تو از پيش خود وضع قوانين نموده‏ئى قانون گذار خدا است و بايستى از طرف حق تعالى وضع گردد و تو از طريق وحى قانون عدل را در بين مردم اجراء ميگردانى.

 (وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ) در اين آيات اين آيه دو بار تكرار شده يك دفعه در اول شروع باحكام و ديگر در اينجا كه آخر است، اشاره باين است كه توحيد اصل تمام احكام و قوانين است اين است كه در ابتداء و اختتام احكام نهى از شرك فرموده اول نتيجه بد دنيوى شرك را خاطر نشان كرده (فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولًا) و در اينجا عقوبت اخروى را تذكر ميدهد (فتلقى فى جهنم ملوما مخذولا).

يعنى اگر با خداى يكتا خداى ديگرى قرار دادى از مقام خودت ميافتى و در جهنم واقع ميگردى در حالى كه ملامت زده و مردود ميباشى.

أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثاً إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِيماً اين آيه تأييد مينمايد توجيهى را كه در آيه بالا گفته شد (وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ) كه اگر چه ظاهرا خطاب برسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است لكن در واقع تهديد مشركين است آنهائى كه با خدا خدايان ديگر قرار دادند چنانچه در اين آيه بهمزه انكارى در مقام مذمت و سرزنش كفارى برآمده كه ملائكه را دختران خدا ميناميدند و اينها سخن بزرگى ميگويند كه از روش عقلى خارج است.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 311
وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ ما يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً در مفردات راجع بمعنى صرف چنين گفته (الصرف) رد چيزى است از حالى بحالى يا تبديل گردانيدن لفظى است بغير معنى خودش يا اينكه گفته شود تبديل مثل تصريف است در تكثير و بيشتر گفته ميشود تصريف گردانيدن شيئى است از حالتى بحالت ديگر و از امرى بامر ديگر (و تصريف الرياح) گردانيدن رياح است از حالى بحالى قال تعالى (وَ صَرَّفْنَا الْآياتِ) (وَ صَرَّفْنا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ) و بهمين معنى است (تصريف الكلام و تصريف الدراهم) (پايان) (صَرَّفْنا) آيه اشاره به اين كه ما يعنى حق تعالى در آيات قرآن راجع بوحدت اله دلائل بسيار و تنبيهات بى‏شمارى از قصص و حكايات گذشته‏گان و وعده رحمت براى مطيعين و وعيد و تهديد بعذاب نسبت بمشركين و عاصين به بيانات مختلف بيان نموديم تا اينكه كفار اندرز و پند گيرند و عوض اينكه آنان بآيات قرآنى متّعظ گردند ميرمند و فرار ميكنند.

قُلْ لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُونَ إِذاً لَابْتَغَوْا إِلى‏ ذِي الْعَرْشِ سَبِيلًا خطاب برسولش نموده و آيه ارشاد باين است كه باين مشركين بگو اگر شما گمان ميكنيد با خدا خدايان و آلهه‏ئى باشند رجوع بعقل خودتان نمائيد تا اينكه بحكم عقل يادآور شويد كه آن خدايان نيز بايستى صاحب عرش و مملكت و دستگاه خدائى و داراى مخلوقات بسيار باشند و شمائى كه نسبت بندگى نآن خدايان ميدهيد بايستى در مقام طلب برآئيد كه راهى بسوى عظمت عرش او پيدا نمائيد.

 (سخنان مفسرين در توجيه آيه)

1- (يَقُولُونَ) بجمع غائب، يا (تقولون) خطاب بجمع حاضر نموده كه اگر بگمان شما مشركين با خدا آلهه‏ئى باشد همانا بايستى آنان راهى بسوى قرب صاحب عرش پيدا نموده و نظر بعلم آنها بعلوّ و عظمت او طلب نزديكى باو بنمايند. (مجاهد و قتاده)                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 312

 2- و اكثر مفسرين در معنى آيه گفته‏اند بايستى كه آلهه راهى بسوى صاحب عرش پيدا نمايند كه با او نزاع و جدال كنند زيرا چون الاهان در صفات ذاتى مثل (قوّت و قدرت) متساوى ميباشند بايد با هم بجنگند تا كدام غالب گشته و مملكت مخصوص بخودش گردد و بازگشت اين توجيه بدليل تمانع است (مجمع البيان) لكن آن وجه اول نزديك‏تر بواقع مينمايد زيرا كه ظاهرا مشركين آلهه خود را مطابق واجب الوجود مبدء عالم نميدانستند بدليل اينكه وقتى از آنها از چگونگى بتها سؤال ميشد ميگفتند ما اينان را عبادت مينمائيم (لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏) براى اينكه بخدا نزديك گرديم زيرا بگمان فاسدشان گمان ميكردند خداوند امور عالم و نظام خلقت را محوّل بآنها گردانيده و آنان مقام و منزلتى نزد خداى تعالى دارند كه عبادت اينها قرب بحق را ايجاب مينمايد اين بود كه از آنها استمداد مى‏طلبيدند، و شايد آيه براى رفع توهّم آنها تذكر ميدهد اگر اينها مقامى نزد خداى تعالى داشته باشند بايستى راهى بسوى قرب او پيدا نمايند و از او استمداد جويند و چون چنين نيستند نبايد باينها توسل و استمداد بجوئيد و باين وجه اين دليل ديگرى ميشود غير از دليل تمانع و غير از آيه (لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا) زيرا كه آنها دليل بر بطلان تعدّد واجب الوجود و مبدء عالم ميباشد و اين دليل بنا بر اين بيانى كه شد دليل بر بطلان آلهه ميشود يعنى دليل بر اين ميشود كه موجد عالم همان مربّى و ناظم عالم است همين طورى كه در اصل خلقت محتاج بشريك و معاون در آفرينش و تقدير نيست چنين است در تدبير عالم كه بقدرت ازلى خود ميآفريند و بقوّت و قاهريت و علم بصلاح روزى ميدهد و پرورش دهنده مخلوقاتست كسى را در مملكت و سلطنت او راهى نيست.

سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً اين آيه تأييد مينمايد توجيهى را كه در آيه بالا شده يعنى مبدء عالم منزّه
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 313

 و بلند مرتبه‏تر است از آنكه مشركين باو نسبت ميدهند كه در تدبير و نظام عالم معاون و كمك گرفته باشد و امور عالم را محوّل بغير نمايد به (عُلُوًّا كَبِيراً) كلام را مؤكّد ميگرداند و اشاره به اين كه علوّ و عظمت و كبريائى او بقدرى عظيم است كه تمام موجودات خواه ملك باشد يا انسان يا ماه و خورشيد و اوضاع سماوى در مقابل عظمت و اقتدار او هيچ مينمايند چگونه كسى را قدرت باشد كه در مملكت او تصرّف نمايد هرگز چنين نخواهد بود.

تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ در اين آيه تصريح فرموده كه تمام موجودات از آسمانهاى هفت گانه و نيز زمين و آنچه در آسمانها و زمين است همگى تسبيح و تمجيد و ستايش مينمايند و بزرگى و عظمت آفريننده و مربّى خود را ميستايند، و بعد كلام را ميگرداند و بطور عموم ببشر تذكر ميدهد كه نيست چيزى مگر اينكه او را از صفات ممكنات تنزيه ميكند و بحمد او را ستايش مينمايد.

اشاره به اين كه تمام موجودات از جمادات و نباتات و حيوانات و موجودات عالى و دانى همه و همه خداى تعالى را از صفات و نواقص امكانى تنزيه مينمايند و او را بصفات جلال و جمال ستايش ميكنند.

 (سخنان مفسرين در وجه چگونگى حمد و تسبيح موجودات)

1- معنى تسبيح در اينجا دلالت بر توحيد خدا و عدل او است و اينكه در الهيت براى او شريكى نيست و اين طور تسبيح جارى مجراى تسبيح بلفظ است و بسا ميشود كه تسبيح از طريق دلالت قوى‏تر است زيرا كه آن مؤدّى بعلم ميگردد (وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ) يعنى نيست شيئى از موجودات مگر اينكه خدا را تسبيح ميكند از جهت آفرينش خود زيرا كه هر موجودى غير از خداى قديم حادث است و حدوث ميكشاند حادث را و ميخواند او را بتعظيم و ستايش قديم زيرا كه حادث محتاج بصانعى است كه از حيث صنع غير مصنوع باشد و صنعت حادث دلالت دارد بر صنعت آن قديم تعالى كه بذاته از كلّ ما سوى بى‏نياز است و بر او                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 314

 جايز نيست آنچه كه بر حادث جايز است. (طبرسى) 2- و بقولى (يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ) يعنى نيست چيزى از زنده‏ها مگر اينكه تسبيح و ستايش ميكنند بحمد او. (حسن) 3- و بقولى ديگر هر شيئى بطور عموم از وحوش و طيور و جمادات خدا را تسبيح و ستايش مينمايند حتى صرير درب و خرير آب يعنى صداى باز شدن درب و جارى شدن آب. (ابراهيم و جماعتى) وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ يعنى شما كيفيت تسبيح موجودات را نمى‏فهميد زيرا كه در آنها تعقّل نميكنيد تا چگونگى دلالت آنها را بر توحيد بدانيد (إِنَّهُ كانَ حَلِيماً) يكى از صفات جمال الهى حلم است، خدا حليم است اين است كه بشما در مجازات بر كفرتان مهلت داده (غَفُوراً) وقتى توبه نموديد و بازگشت باو كرديد شما را مى‏پذيرد. (مجمع البيان) 4- بعضى از مفسرين چنين گفته تسبيحى را كه در آيه ثابت مينمايد براى تمام اشياء آن تسبيح بمعنى حقيقى است كه در كلامش براى تمام موجودات از آسمانها و زمين و آنچه در آنها است محقق و مكرر گردانيده و در آيات مواردى را تذكر داده كه نميتوان حمل كرد مگر بر حقيقت مثل قوله تعالى (وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ) سوره انبياء آيه 79، و قوله (إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ) سوره جن آيه 17، و قوله تعالى (يا جِبالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَ الطَّيْرَ) سوره سبأ آيه 10، پس معنى ندارد كه حمل شود بر تسبيح بلسان حال.

و از روايات بسيار از طريق شيعه و سنى استفاده ميشود كه هر يك از اشياء را تسبيح خاصى است و از جمله آنها روايتى است كه ريك در كف رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تسبيح گفته. (تفسير الميزان) ممكن است نظر بجمع بين آيات و اخبارى كه در خصوص تسبيح موجودات                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 315

 رسيده گفته شود مقصود از تسبيح نمودن موجودات معنائى باشد اعمّ از ترتيب حروف و كلمات و اعمّ از نطق و كلام مسموع و غير آن و آن غير از مطلق دلالت بر صنع آنها است و آن كلام مخصوصى باشد كه هر نوعى از موجودات بحسب خلقت مخصوص بخودشان و بقدر دانششان تسبيح خاصى دارند كه از غريزه و دانش مخصوص بخود مبدء وجودشان را تسبيح و ستايش ميكنند باين طور: آنهائيكه صاحب نطقند بنطق و صداى مخصوص بخودشان و آنهائيكه صدائى از آنان مسموع نيست در علم و غريزه خود رو بمبدء دارند و از او بقاء و روزى مى‏طلبند زيرا كه در محل خود ثابت گرديده و اين آيات نيز مشعر بر اين است كه علم در تمام موجودات سريان دارد مثل وجود اين است كه هر موجودى بقدر قوت وجودش صاحب علم و ادراك است و لو اينكه علم بعلم خود نداشته باشد قوله تعالى حكاية از اعضاء انسان و شهادت آنها بر عليه او (قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ) و ميشود اين معنى را از قوله تعالى (لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ) استنباط نمود، اشاره به اين كه تمام اجزاء عالم تسبيح ميكنند و شما افراد بشر كيفيت تسبيح آنها را نمى‏فهميد (و اللّه العالم باسرار كلامه).

وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً زمانى كه تو ميخوانى اى پيغمبر قرآن را قرار ميدهيم ما ميان تو و آنهائيكه ايمان بآخرت ندارند پرده‏ئى كه از نظرها مستور است كه تو را نبينند چنانكه آنها بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عبور ميكردند و او را نميديدند، و بعضى گفته‏اند اسم مفعول بمعنى اسم فاعل است يعنى حجابى كه ساتر باشد بين تو و آنها.

و شايد مقصود از حجاب محجوبيت باطن آنها باشد از فهم معانى و اسرار مندرجه در قرآن و اشاره به اين كه آنهائيكه بآخرت ايمان ندارند در حجاب منيت و خودپسندى واقع گرديده و آن حقيقت انسانيت آنها در پس پرده حجاب قواى حيوانى آنها پوشيده گرديده.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 316

 وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى‏ أَدْبارِهِمْ نُفُوراً اين آيه مؤيّد توجيه دوم است كه در آيه بيان شد كه شايد در مقام بيان حجابى باشد كه بين پيغمبر و آنهائى كه بآخرت ايمان ندارند بر آمده كه آن حجاب پوششى است كه منشأ آن انكار و لجاجت كافرين است كه چون آنان دانسته و فهميده براى استماع قرآن حاضر نگرديدند ما در قلب آنها پوششى قرار داديم كه اسرار و اعجاز آنرا نمى‏فهمند و نيز در گوش آنان سنگينى قرار داديم كه تاب تحمّل آنرا ندارند اين است كه تو وقتى پروردگارت را بوحدت و حقيقت ياد ميكنى چون قلبشان از كفر پوشيده شده و گوششان را چركى كلمات ناهنجار سنگين گردانيده و تاب استماع ندارند رو بر ميگردانند و نفرت ميكنند.

نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوى‏ إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً در اين آيه خداى تعالى برسولش خبر ميدهد كه ما عالم‏تريم بحال كفار و مقالات ناهنجار آنان كه آنها چنينند آياتى ميشنوند و آنچه را كه از قرآن استماع مينمايند پس از آن با هم نجوى ميكنند آنوقت كسانيكه ستمكار ميباشند كه هم بنفس خود ستم ميكنند كه خود را بدرك حيوانيت پرتاب نموده و از طريق هدايت و سعادت منحرف گرديده و در سيه چال طبيعت پرتاب شده‏اند و هم نسبت بمقدّسات آيات قرآنى ستم ميكنند زيرا در آن تدبّر نميكنند تا اينكه بفهمند كه آن از معدن صدق و حقيقت فرود آمده و عمل باحكام و قوانين آن حقيقت انسانيت آنها را تأمين ميگرداند و هم نسبت بنفس قدسى ملكوتى نسبت ناروا ميدهند و آن برگزيده الهى را گاهى ساحر و گاهى مسحور يعنى سحر گرديده شده و گاهى مجنون و گاهى شاعر و گاهى كاذبش نامند و از روى جهل و بيخردى يا از روى كبر و خودپسندى با هم يا با كسانيكه تابع اسلام گرديده‏اند ميگويند شما متابعت ننموده‏ايد مگر مردى كه سحرش كرده‏اند يعنى عقلش زائل شده
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏7، ص: 317

 انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا خطاب برسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نموده كه نظر كن و بنگر چگونه كفار در باره تو مثلهائى زدند و آنچه لايق قدس تو نيست بتو نسبت ميدهند از كذب و سحر و امثال آن و سبب آن گمراهى آنها است چون از راه حقيقت منحرف گرديده اين است كه راه سعادت خود را گم كرده‏اند و ديگر قدرت بر هدايت گرديدن و يافتن راه راست ندارند زيرا كه چشم دلشان بسته گرديده و ديگر نه چشم بينا دارند كه خودشان راه سعادتشان را پيدا كنند و نه گوش شنوا دارند كه بارشاد پيمبران براه سعادت رهسپار گردند.

<قبل