کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
أعراف آيات 59 تا 143 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست


مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 226

 [سوره الأعراف (7): آيات 59 تا 69]

لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (59) قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (60) قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلالَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (61) أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنْصَحُ لَكُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (62) أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى‏ رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (63)

فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً عَمِينَ (64) وَ إِلى‏ عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ (65) قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي سَفاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبِينَ (66) قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفاهَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (67) أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمِينٌ (68)

أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى‏ رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (69)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 227

 [ترجمه‏]

همانا ما نوح را بسوى قومش فرستاديم پس گفت اى قوم من خدا را عبادت كنيد نيست براى شما الهى غير او همانا من بر شما ميترسم عذاب روز بزرگ را [59]

گفتند بزرگان از قومش ما تو را مى‏بينيم در گمراهى آشكارا [60]

نوح گفت اى قوم من در من هيچ گمراهى نيست و لكن من رسولم از جانب پروردگار عالميان [61]

پيغامهاى پروردگار خود را بشما ميرسانم و شما را نصيحت ميكنم و از جانب خدا ميدانم آنچه را كه شما نميدانيد [62]

آيا شما تعجب ميكنيد از اينكه بيايد بشما پندى از پروردگار شما بر زبان مردى كه از جنس شما است تا اينكه شما را بترساند و براى اينكه پرهيزگار گرديد شايد شما رجم گرديده شويد [63]

پس قوم نوح را تكذيب كردند پس ما نوح و آنهائى را كه با او بودند در كشتى نجات داديم و غرق كرديم آنهائى را كه بآيات ما تكذيب كردند همانا قوم نوح گروهى كور دل بودند كه آيات ما را دروغ پنداشتند [64]

و بسوى قوم عاد برادر آنها را فرستاديم گفت اى قوم من خدا را پرستش نمائيد نيست براى شما غير از او هيچ خدائى آيا از عذاب خدا نميترسيد [65]

گفتند گروهى از بزرگان قوم او كه كافر بودند ما تو را سفيه و بى‏خرد مى‏بينيم همانا ما گمان ميكنيم تو از دروغ گويانى [66]

هود گفت اى قوم من در من سفاهتى نيست و لكن من رسول از جانب پروردگار عالميانم [67]

پيغامهاى پروردگارم را بشما ميرسانم و من براى شما نيك خواه امين ميباشم [68]

آيا شما عجب داريد از اينكه پندى بيايد از جانب پروردگار شما بر مردى از شما تا اينكه شما را بترساند و ياد كنيد نعمت الهى را چون شما را پس از نوح جانشين زمين گردانيده و بشما در خلقت اقامت و قدرت داده پس ياد كنيد نعمتهاى خدا را شايد رستگار گرديد [69].                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 228

 (توضيح آيات)

لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ لام (لقد) لام قسم است و اين لام را هميشه با (قد) ميآورند و جواب قسم محذوف است و در جائى آورند كه مخاطب استماعى نموده و منتظر مطلبى است يعنى حقيقة ما نوح را بسوى قومش فرستاديم، گفته‏اند كه نوح پسر مالك بن مثوشلخ بن ادريس بود پنجاه ساله بود كه بسوى جماعتى كه اكثر آنان از اولاد قابيل و بت پرست بودند برسالت مبعوث گرديد و از روى شفقت و مهربانى آنها را اضافه بخود نمود و گفت اى قوم من خداى واحد احد را پرستش نمائيد جز او الهى نيست در عبادت كسى را با او شريك نگردانيد من بر شما از عذاب روز عظيم ميترسم، شايد مقصود از (يوم عظيم) قيامت باشد يا طوفان.

در كتب تاريخ تذكره نويسان گفته‏اند نوح پس از ادريس اول پيمبرى بود كه خداى تعالى بفرزندان قابيل و تابعين آنها از اولاد شيث فرستاد و در منهج از ابن عباس نقل ميكند كه گفته اولادان آدم بعضى در جبل منزل داشتند و بعضى در سهل مردان كوهستانى نيكو رو و زيبا صورت بودند و زنانشان زشت صورت، و مردمان سهل بر عكس آنها بودند مردهاى آنها زشت و زنهايشان زيبا و خوش صورت بودند، ابليس بصورت غلامى آمد نزد يكى از مردمان سهل و گفت من ميخواهم تو را خدمت كنم او قبول كرد شيطان مدتى شبانى كرد و گوسفندان را ميچرانيد روزى نى ساخت و مردم كه هرگز صداى نى نشنيده بودند دور او جمع ميشدند اين خبر بگوش اهل جبل رسيد در روز كه عيد اهل سهل بود و همه از شهر بيرون آمده بودند و زنان خود را آراسته و در نظر مردها جلوه‏گرى مينمودند و بعضى از اهل جبل بنظاره‏گى داخل در آنها شدند وقتى آن زنها را با آن جمال ديدند شيفته آنها گرديدند و قوم خود را خبر دادند                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 229

 جماعت ديگرى از آنها آمدند و بهم مخلوط گرديدند و زنها بآنها مايل گرديدند و فاحشه و زنا بين آنان شيوع پيدا نمود و نوح ع هزار و پنجاه سال در بين آنها اقامت كرد و آنان را دعوت مينمود و از عقوبات الهى ميترسانيد آنها هيچ متأثّر نميشدند بلكه بر طغيانشان افزوده ميگرديد.

 [پايان‏] قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (ملاء) بزرگان و رؤساء جماعتى را گويند و مقصود برؤيت در (لنريك) رؤيت قلب است يعنى ما علم داريم اى نوح كه تو در گمراهى هويدائى ميباشى كه ما را از پرستش چندين خدا نهى ميكنى و بعبادت يك خدا دعوت مينمائى و بقولى مقصود رؤيت بصر است يعنى از قبيل اعمال و افعالت مى‏بينيم اى نوح كه تو در گمراهى هستى.

قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلالَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ، الى دو آيه بعد نوح ع در پاسخ بقوم خود كه او را نسبت بضلالت و گمراهى ميدادند گفت در من ضلالت نيست (و لكنّى رسول من رب العالمين) من در گمراهى نيستم و لكن من رسول پروردگارم و ميرسانم بشما پيغامهاى پروردگارم را و نصيحت ميكنم شما را و موظّفم كه آنچه بمن وحى شده در اوقات پى در پى بشما برسانم و از خدا ميدانم چيزهائى را از شدت غضبش بر دشمنانش آنچه را كه شما نميدانيد.

 (أَ وَ عَجِبْتُمْ) همزه انكارى است (واو) عاطفه است و معطوف عليه محذوف است گويا گفته آيا شما تكذيب ميكنيد و عجيب ميدانيد اينكه ذكرى و موعظه‏ئى بزبان مردى از شما از طرف پروردگارتان بيايد تا اينكه شما را بترساند از سخط او و شما در اثر آن متقى و پرهيزگار شويد شما باين وسيله مورد ترحم او واقع گرديد.

فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا پس از آنكه ارشاد و انذار چندين ساله نوح ع در گوش سنگين آن جماعت                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 230

 كوچك‏ترين تأثيرى ننمود و بانواع و اقسام گوناگون بحضرت اذيت روا داشتند و نسبت سحر و ديوانگى بآن بزرگوار ميدادند و نيز اذيتهاى ديگر از قبيل فحش و ناسزا حتّى گاهى چنانچه گفته‏اند در جواب نصيحت او سنگ باو ميزدند و او را مجروح ميگردانيدند و داستان او را در چندين موضع از قرآن مجيد مثل سوره هود و طه و قصص و جاهاى ديگر تا اندازه‏ئى شرح داده‏ايم، وقتى نوح از ايمان آوردن قوم مأيوس گرديد و آنها مخالفت را بانتها رسانيدند اين است كه خدا خبر ميدهد كه ما او را و آنهائيكه با او در كشتى بودند نجات داديم و كسانيكه آيات ما را تكذيب كردند و دروغ انگاشتند همه را غرق گردانيديم گفته‏اند كسانيكه در كشتى با نوح بودند بقول اسحاق سه پسرش بنام سام و حام و يافث و زنان آنها بودند و شش نفر ديگر كه در آنمدت نهصد و پنجاه سال باو ايمان آورده بودند، و كلبى گفته هشتاد نفر بودند چهل مرد و چهل زن بعضى از مفسرين ديگر گفته‏اند در كشتى هفتاد نفر بودند.

 [تفسير ابو الفتوح رازى‏] إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً عَمِينَ (قَوْماً عَمِينَ) وصف و موصوف است، عمين جمع عمى و بر وزن خشن است و صفت مشبّهه از ماده (عمى يعمى) و گفته‏اند (عمى) كسى را گويند كه بصيرت نداشته باشد، و (اعمى) كسى است كه چشم ندارد.

وَ إِلى‏ عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ الخ ببرادر نسبى و نوعى و عرفى و رضاعى حقيقة بهمه اطلاق برادر ميكنند و باهل يك شهر يا اهل يك ملّت يا رفيق و غير آن استعارة نيز اطلاق برادر ميكنند و در اينجا برادر نسبى مراد ميباشد.

گفتگوهائيكه بين هود ع و قومش واقع گرديده و در اين آيات شرح ميدهد شبيه همانهائى است كه بين نوح ع و قومش شرح داده شده فقط تفاوت در يك كلمه است كه در داستان نوح ع داشت (فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ) و در

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 231
اينجا (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ) قال بدون فاء آمده و در نكته آن از (زمخشرى) نقل ميكنند كه در توجيه اين تفاوت گفته در اينجا سؤالى در تقدير است يعنى وقتى فرمود (وَ إِلى‏ عادٍ أَخاهُمْ هُوداً) هود را بسوى قوم عاد فرستاديم، گويا كسى پرسيده باشد كه از كلام نوح ع با خبر شديم بفرما هود بقوم خود چه گفت در جواب فرمود (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ) وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً الخ هود ع جماعت عاد را يادآورى ميكند و ميفرمايد ياد كنيد نعمتهاى خدا را وقتى كه شما را پس از قوم نوح [ع‏] جانشينان آنها قرار داده و در خلقت و آفرينش شما افزوده گردانيد يعنى بلندى قامت و قدرت بشما داد و (بصطة) يعنى طول قامت، كلبى گفته قامت بلندترين آنها صد ذراع بوده و كوتاه‏ترين آنها شصت ذراع قامت داشت، از حضرت باقر [ع‏] روايت شده كه درازى هر يك از آنها بقدر نخل خرمائى بود و آنها در قوّت بازو چنان بودند كه نزديك كوه ميآمدند و از دماغه و پيش آمدگى كوه بقوّت سنگى ميگرفتند، و بعض ديگر گفته بلندى قامت آنها بقدر يكدست بلند كردن از پيشينيان بيشتر بوده.

خلاصه هود [ع‏] پس از آنكه نعمتهاى خدا را يادآورى بآنها ميكند ميگويد فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ پس اى جماعت نعمتهاى خدا را بياد آوريد و بشكرانه نعمتهاى او اطاعت امر حق تعالى نمائيد و ايمان آوريد شايد در اثر تذكر شما رستگار گرديد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 232

 [سوره الأعراف (7): آيات 70 تا 79]

قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (70) قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَ تُجادِلُونَنِي فِي أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ (71) فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ ما كانُوا مُؤْمِنِينَ (72) وَ إِلى‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (73) وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتاً فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (74)

قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ (75) قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كافِرُونَ (76) فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ (77) فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ (78) فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ (79)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 233

 [ترجمه‏]

عاديان يهود ع گفتند آيا آمده‏ئى بما براى اينكه ما پرستش كنيم خدا را بتنهائى و واگذاريم آن بت‏ها را كه پدران ما پرستش ميكردند پس بياور (از عذاب) آنچه كه بما وعده ميدهى اگر راستگويان ميباشى [70]

هود گفت همانا بر شما از طرف پروردگارتان عذابى لرزاننده و غضب واقع گرديد آيا با من مجادله ميكنيد در اسمهاى بى‏معنائى كه شما و پدرانتان نام گذارده‏ايد كه خدا بجواز عبادت آنها هيچ حجت و برهانى نازل نكرده پس منتظر عذاب باشيد براستى من هم با شما از منتظرينم [71]

پس ما هود و آنكسانيكه با او بودند ببخشايشى از خودمان نجات داديم و قطع كرديم دنباله آن كسانى را كه آيات ما را تكذيب نمودند و از گرويدگان بوحدانيّت ما نبودند [72]

و بسوى قوم ثمود صالح [ع‏] برادر نسبى آنها را فرستاديم گفت اى قوم من خدا را پرستش نمائيد براى شما هيچ معبودى جز او نيست بحقيقت آمده از جانب پروردگار شما معجزه واضحى اين شتر خدا است كه براى شما معجزه و آيت است بگذاريد كه در زمين خدا آب و گياه بخورد و هيچ اذيتى باو نرسانيد كه عذاب دردناك شما را فرا ميگيرد [73]

و ياد كنيد نعمت خدا را كه شما را پس از قوم عاد جانشين آنها قرار داد و شما را در زمين حجر جاى داد از زمين نرم آن قصرها و از كوهها خانه ميتراشيد پس ياد كنيد نعمتهاى خدا را و در زمين تباهى نكنيد در حاليكه فساد كننده باشيد [74]

آن گروهى از اشراف كه تكبر كردند بضعفاء از آنكسانيكه از آنها ايمان آورده بودند گفتند آيا شما ميدانيد كه صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده گفتند همانا بآنچه فرستاده شده                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 234

 ايمان آورده‏ايم [75]

گفتند آنهائيكه تكبر كردند بدرستيكه ما بآنكسى كه ايمان آورده‏ايد كافريم [76]

و ناقه صالح را پى كردند و كشتند و از اطاعت امر پروردگارشان سركشى كردند و گفتند اى صالح براى ما بياور آنچه را كه بما وعده داده‏ئى از عذاب اگر ميباشى از فرستاده شدگان [77]

پس زلزله آنان را فرا گرفت تا اينكه تمام گشتند در خانه‏هاى خود مرده‏گان [78]

پس صالح از آنها روى گردانيد و گفت اى قوم من براستى من رسالت پروردگار خودم را بشما رسانيدم و باندرز و نصيحت شما اقدام نمودم لكن شما نصيحت كنندگان را دوست نميداريد [79].                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 235

 (توضيح آيات)

قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ قوم عاد در پاسخ هود پيمبر گفتند آيا تو آمده‏ئى ما را براى اينكه خدا را بتنهائى پرستش نمائيم و آنچه را كه پدران ما عبادت ميكردند واگذاريم پس بياور آنچه را كه بما وعده ميدهى اگر تو از راستگويانى و ما را از عذاب روز عظيم ميترسانى، و ظاهرا چون بهيچ وجه باور نميكردند كه هود در ادعاى رسالت و وعده عذاب بآنها صادق باشد از روى سخريه چنين ميگفتند زيرا بگمان غلطشان از مخالفت هود هيچ آسيبى بآنها نخواهد رسيد.

 (قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ رجس و رجز بمعنى عذاب است، چون چنين گفتند هود گفت همانا كه ثابت و واقع گرديد از جانب پروردگارتان عذابى لرزاننده و غضبى محقق گرديد و اينكه (وقع) را بصيغه ماضى آورده براى اينكه امر محقق الوقوع كالواقع است يعنى عذابى كه ناشى از غضب پروردگار شما است بر شما نزديك گرديد.

أَ تُجادِلُونَنِي فِي أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ هود خواست جماعت را آگاه گرداند كه اينهائى را كه شما بنام بت معبود خودتان قرار داده‏ايد اسم بلا مسمّائى است كه هيچگونه معبوديت و لايق الهيت نميباشند فقط يك اسمى است كه خودتان بر آنها نهاده‏ايد و خداى تعالى هيچ دليلى بر جواز عبادت آنها نازل نفرموده، گويا فرموده چون شما اين قدر نفهم و بى‏خرد ميباشيد و منتظر عذابيد منتظر و آماده عذاب باشيد من هم با شما منتظرم يعنى حتما بر شما عذاب خواهد رسيد

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 236

 فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ ما كانُوا مُؤْمِنِينَ از بعض مفسرين است كه گفته اينكه رحمت را نكره آورده بدون اضافه بياء متكلم كه نگفته (برحمتى) براى اينست كه دلالت كند بر رحمت خاصى كه مخصوص بمؤمنين است و همانا فيروزى و مظفريت شما بر دشمنانست چنانچه فرموده (إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ) سوره مؤمن آيه 54، و نيز گفته (قطع دابر) در آيه كنايه از هلاكت و قطع نسل آنها است.

 [پايان‏] خلاصه اينكه آيه اخبار باين است كه چون قوم عاد مخالفت را بانتهاء رسانيدند بر آنها عذاب نازل گرديد و چون در جلد دوازدهم همين تفسير در سوره هود تا اندازه‏ئى شرح حال عاديان و كيفيت عذاب آنان داده شده تكرار نميكنيم.

وَ إِلى‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ پس از بيان داستان قوم نوح [ع‏] و قوم هود [ع‏] در مقام بيان داستان قوم صالح [ع‏] يعنى ثموديان برآمده و برسولش خبر ميدهد كه صالح را بقوم ثمود برسالت فرستاديم و او نيز مثل باقى پيمبران پيش از او مردم را بيكتاپرستى امر ميفرمود، گويا آيات خاطر نشان ميكند مردم را كه بدانند تمام پيمبران راجع بوحدت اله عالم و صفات جلال و جمال خداوندى و امر قيامت متفق القول بوده و مردم را بپرستش خداى واحد و يكتا پرستى امر مينمودند و هيچ نفرى از آنها بر خلاف ديگرى سخن نگفته و اتفاق آنها دليل بر حقانيّت آنها است كه همه ايشان از نزد اله و مبدء عالم ارسال شده بودند، و نيز دليل بر اين است كه تمام افراد بشر در هر زمانى كه باشند مأمورند بر پرستش اله عالم و احدى در ترك آن معذور نيست.

تذكره‏نويسان در كتب تواريخ نوشته‏اند كه ثموديان قبيله ديگر از عرب بودند كه نسب آنها بثمود بن آدم بن سام بن نوح [ع‏] ميرسد و محلّ آنها موضعى                        
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 237

 بود كه آنرا حجر ميگفتند ما بين ولايت شام و حجاز و آنان بت‏پرست بودند و (ثمود) مشتق از ثمد است بمعنى آب قليل زيرا كه در آن موضع آب اندك بود و چون آن قبيله طاغى شدند خداى تعالى برادر آنها صالح را برسالت بر آنها فرستاد و صالح برادر نسبى آنها بود و صالح به پنج پشت بثمود ميرسيد و او پسر عبيد بن اسعين ماسج بن عبيد بن حاور بن ثمود بود وقتى برسالت بر آنها مبعوث گرديد گفت اى قوم من خدا را بوحدانيّت بپرستيد هيچ معبودى كه مستحق پرستش باشد جز او نيست آن جماعت از جهت مال دارى و نيرومندى جسمانى كه داشتند دعوت صالح را نپذيرفتند و گفتند اگر راست ميگوئى معجزه‏ئى بياور صالح گفت چه ميخواهيد گفتند فردا روز عيد ما است با ما بصحرا بيا و ما بتهاى خود را آرايش و جلوه خواهيم داد تو از خداى خود چيزى بخواه ما نيز از خدايان خود چيزى ميخواهيم هر كدام باجابت رسيد ديگران بايست مطيع آن گردند روز بعد بيرون رفتند بت‏پرستان از بتهايشان آنچه طلبيدند اثرى نبخشيد خجالت زده شده سر بزير انداختند جندع بن عمرو كه يكى از بزرگان آنها بود بسنگى كه در صحرا افتاده بود و آنرا كائيه ميگفتند اشاره نمود و گفت اى صالح از اين سنگ براى ما شترى بيرون آور كه مثل شتر بختى و ماده و پر مو و آبستن باشد صالح گفت اگر خداى من بقدرت كامله خود از اين سنگ شترى بيرون آورد بهمين اوصاف كه شما گفتيد چه خواهيد كرد گفتند بپرستش او اقدام مينمائيم و سوگند ياد نمودند كه تخلف نكنند و او را بواحدانيّت بپرستند، صالح دور ركعت نماز خواند و از حضرت عزّت طلب اين معجزه نمود كه ناگاه سنگ شكافته شده و ناقه آبستن بهمان اوصافى كه خواسته بودند از سنگ بيرون آمد و در همان حال بچه‏ئى مانند خود زائيد و مردم مشغول نظاره‏گى و مبهوت بودند، جندب فورا ايمان آورد و باقى اشراف قوم از روى استكبار ايمان نياوردند و پس از ظهور اين معجزه صالح ع گفت قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 238

 وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ خلاصه پس از آنكه شتر ماده آبستنى بدعاى صالح ع از كوه بيرون آمد صالح گفت اى جماعت بيّنه يعنى معجزه از جانب پروردگار شما آمده و اشاره به اين كه بر شما اتمام حجت گرديد اگر با چنين معجزه‏ئى ايمان نياوريد در مورد غضب پروردگار واقع ميگرديد و بر شما عذاب نازل ميگردد و اين ناقه خدا است، اختصاص داد بخدا با اينكه همه چيزها از خدا است اين اضافه تخصصى و تشريفى است زيرا كه اين شتر بدون امر طبيعى پديد گرديده، و گفت بگذاريد اين ناقه در زمين خدا چرا كند و مبادا ببدى تماس باو نمائيد كه اگر چنين كرديد عذاب سخت بشما اصابت مينمايد.

گويا حضرت صالح ع ميدانسته كه اين مردم نادان نميگذارند آن حيوان در زمين بماند و از آب كمى كه داشتند بخورد اين بود كه بآن جماعت خاطر نشان ميكند كه اگر دست ظلمى باين ناقه خدائى وارد نموديد عذاب شما را خواهد گرفت.

وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتاً الخ صالح [ع‏] در مقام اندرز جماعت را بنعمتهاى خدا يادآورى مينمايد كه شما نعمتهاى خدا را يادآور گرديد كه پس از هلاك گردانيدن جماعت عاد شما را جانشين آنها گردانيده و از زمين نرم هموار قصرها ميسازيد و چنان قوّت و نيروئى بشما عنايت كرده كه از كوه خانه بنا ميكنيد نعمتهاى خدا را ياد كنيد و بشكرانه آن ايمان آريد و در زمين فساد نكنيد.

قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ الخ چون آيات ترجمه شده و واضح است محتاج بتوضيح نيست، خلاصه اين دو آيه نقل قول كسانيست كه باين معجزه بزرگى كه از صالح ع مشاهده كردند                      
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 239

 باز استكبار نموده و بآنهائيكه ايمان آورده بودند سرزنش مينمودند كه شما ميدانيد صالح راست ميگويد و پيمبر است و مؤمنين اظهار ميكردند كه ما برسالت او اطمينان داريم و ايمان آورده‏ايم آن مستكبرين گفتند ما بآنچه شما ايمان آورده‏ايد كافر هستيم.

فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ پس آن قوم ناقه را پى كردند و او را كشتند و اگر چه قاتل ناقه آن طورى كه گفته‏اند قدّار بن سالف بوده لكن چون همه آنها راضى بودند عذاب همه را گرفت چنانچه در جاهاى ديگر بيان شده كه راضى بعمل قومى مثل فاعل آنست چه آن عمل گناه باشد يا ثواب.

 (فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ الخ) عذاب آنها صيحه آسمانى بود كه از هيبت آن زمين بلرزه آمده و همه هلاك گرديدند و صالح ع از آنها رو گردانيده و گفت من رسالت پروردگارم را بشما رسانيدم و شما را نصيحت كردم و لكن شما ناصحين را دوست نميداريد.

بعضى از مفسرين گفته راجع بعذاب قوم صالح كه در آيات بسيار تذكر داده و در هر جائى باسمى آنرا ناميده و آنرا در اينجا (رجفة) گفته، و در سوره هود در آيه هفتادم آنرا صيحه ناميده، و در سوره حم سجده در آيه شانزدهم آنرا بصاعقه نام آورى كرده قوله تعالى (فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ) و اين طور بيان براى اين است كه نوعا صاعقه‏هاى آسمانى بدون صيحه و صداى هولناكى و نيز بدون رجفه و زلزله نيست چون معمولا اينگونه صاعقه‏ها باعث اهتزاز جوّ ميشود و اهتزاز جوّ وقتى بزمين ميرسد باعث لرزيدن زمين شده و ايجاد زلزله ميكند، و ممكن است گفته شود وجه تسميه صاعقه به رجفه اين باشد كه صاعقه باعث تكان خوردن دلها و لرزيدن اندام آدمى است [پايان‏]                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 240

 [سوره الأعراف (7): آيات 80 تا 87]

وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ (80) إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (81) وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ (82) فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ (83) وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ (84)

وَ إِلى‏ مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (85) وَ لا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُمْ وَ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (86) وَ إِنْ كانَ طائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ (87)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 241

 [ترجمه‏]

و ياد كن اى محمد [ص‏] لوط را چون گفت بقوم خودش آيا شما كار زشتى بجا ميآوريد كه پيشى نگرفته بر شما احدى از عالميان [80]

بدرستيكه ميآييد بمردان بشهوت بغير زنان بلكه هستيد شما گروه اسراف كنندگان [81]

و آن جماعت جوابى نداشتند مگر اينكه گفتند آنها را از ده خود بيرون كنيد زيرا كه اينها مردمانى ميباشند كه پاكيزگى ميطلبند [82]

پس لوط و اهلش را از عذاب نجات داديم مگر زن او را كه از باقى ماندگان در عذاب بود [83]

و بر آنها بارانيديم بارانى از سنگ پس بنگر كه چگونه بود عاقبت گنهكاران [84]

و بسوى جماعت مدين فرستاديم برادر آنها شعيب را گفت اى قوم من خدا را پرستش كنيد براى شما الهى جز او نيست بدرستيكه آمد بر شما معجزه‏ئى از جانب پروردگار شما پس پيمانه و ترازو را تمام دهيد و اشياء مردم را ناقص ندهيد و در زمين فساد نكنيد بعد از اصلاح آن و اين كار براى شما بهتر است اگر بوده باشيد شما مؤمنين [85]

و ننشينيد بهر راهى كه بترسانيد مردم را و بازداريد از راه خدا كسى را كه باو ايمان آورده و ميجوئيد در راه خدا كجى را يعنى طلب ابطال آن ميكنيد و ياد كنيد آنوقتى را كه شما اندك بوديد پس شما را زياد نمود و ببينيد كه چگونه بود عاقبت فساد كنندگان [86]

و اگر چه ميباشيد جماعتى از شما كه ايمان آورده‏ايد بآن چيزى كه من فرستاده شده‏ام بآن و جماعتى ايمان نياوردند پس صبر كنيد تا اينكه خدا بين ما حكم كند و او بهترين حكم‏كنندگان است [87].                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 242

 (توضيح آيات)

وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً، الى آخر آيه بعد چون ترجمه آيات شده و واضح است محتاج بتوضيح نيست، و نيز در بسيارى از آيات داستان اين پيمبران و كيفيت دعوتشان و مخالفت قومشان را شرح داده‏ايم تكرار نشود.

اينجا همين قدر خاطر نشان ميكنيم كه چون قوم لوط [ع‏] باضافه بر شركشان كه مشرك بودند مشغول فاحشه لواط گرديدند و اين عمل ركيك در ميان آنان دائر گرديد و چنانچه آيه خبر ميدهد اختراع اين عمل قبيح كه زنها را بگذارند و غريزه جنسى خود را در مردها انجام دهند از قوم لوط سر زد و معلّم آنها باين كار شيطان شد اين بود كه حضرت لوط آنها را ملامت و سرزنش ميكند كه احدى از موجودات حتّى حيوانات چنين عملى نمى‏كنند و شما جماعت اسراف كنندگان هستيد يعنى كسانى هستيد كه از غريزه فطرتتان تجاوز نموده و راه اسراف را پيش گرفته‏ايد.

و آن جماعت جوابى نداشتند بدهند مگر اينكه گفتند بايستى لوط و آنهائى كه باو ايمان آورده‏اند را از ده و شهرى كه در آن ميباشند بيرون كنيد و گويند آن جماعت هيچ وقرى و شرافتى براى لوط ع در نظر نداشتند و آنرا شهر گرد و بيگانه ميدانستند اين بود كه فقط گفتند بايد او را از شهر خودمان بيرون كنيم اينها ميخواهند خود را پاكيزه قلمداد كنند و اظهار فضل نمايند.

فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ وقتى طغيان آنان بانتهاء رسيد آنطورى كه در آيات تذكر ميدهد در مورد غضب و سخط الهى واقع گرديدند و بر آنها عذاب نازل شد و آيه خبر ميدهد كه ما لوط و اولادهاى او را با مؤمنين نجات داديم مگر زن لوط كه از نجات يافته‏گان اهلش استثناء نموده كه او از هلاك شدگان بوده.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 243

 وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ باران را مطر نامند، و تشبيه عذاب قوم لوط بمطر اشاره است به اين كه عذاب قوم لوط مثل باران بر آنها سنگ ريزه باريدن گرفت، و اينكه (مطرا) را نكره آورده براى اين است كه آن باران عذاب بوده نه باران رحمت.

و خطاب بپيمبرش نموده كه اى رسول نظر كن، و شايد مقصود مؤمنين باشند يا هر خواننده قرآن كه از اين داستانها چشم دل باز كنيد و ببينيد كه عاقبت كافرين چگونه بوده.

وَ إِلى‏ مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ در معنى (و ارسلنا الى مدين) است يعنى فرستاديم بسوى اولاد مدين بن ابراهيم خليل اللّه ع برادر آنها شعيب را و اهل آن اصحاب ايكه بودند، و بقولى شعيب براى دو محلّ برسالت مبعوث گرديد يكبار بمدين و بار ديگر باصحاب ايكه، و شعيب برادر نسبى آنها بود، و بقولى او شعيب بن نويب بود، و بقول ديگر او شعيب بن ثوبة بن مدين بن ابراهيم بوده، و بقول ديگر او شعيب بن مكيل بن يشجر بن مدين بن ابراهيم بوده و نام او بسريانى ثروب بوده و شعيب را از فصاحت و شيرينى كلام خطيب الانبياء مى‏ناميدند، و در حديث است كه شعيب نابينا گرديد و از بس گريه كرد از خوف خدا، و او بجماعتى مبعوث گرديد و گويند جماعتى (ايكه) كافر بودند و صفت بدى كه بين آنها شايع بود كم فروشى بود كه دو سنگ ميزان تهيه نموده بودند در خريدن بسنگ زياد ميگرفتند و در فروش بسنگ كم ميفروختند اين بود كه شعيب با حجت و بيّنه يعنى معجزه روشن آمد براى آنها كه آنان از اين امر قبيح و تعدى دست بردارند و بآنها گفت اى قوم پس از آنكه براى شما بفرستادن رسول با معجزه‏اش حجت تمام گرديد دست از اين عمل بد برداريد، و معجزه او كه بيّنه ناميده چه بوده در قرآن بيان نشده، شايد مقصود از بيّنه وجود خود شعيب باشد با                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 244

 همان عصاى موسى ع باشد چونكه آن عصا از شعيب بموسى رسيد.

فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها پس از آنكه حضرت شعيب [ع‏] مثل باقى پيمبران اول مردم را بيكتا پرستى دعوت ميكند و آنها را ارشاد مينمايد به اين كه شما بغير از خداى تعالى الهى و پناهگاهى نداريد بآنها امر ميكند كه كيل و ميزان را تمام بدهيد و حقوق مردم را ضايع نكنيد و در زمين پس از اصلاح آن فساد ننمائيد.

بعضى از مفسرين چنين گفته گر چه افساد در زمين بحسب اطلاق شامل گناهان مربوط بحقوق اللّه نيز ميشود، و لكن از جمله ما قبل و ما بعد جمله مورد بحث چنين برميآيد كه مقصود از فساد خصوص آن گناهانى است كه باعث سلب امنيّت در اموال و اعراض و نفوس اجتماع ميشود مثل راه زنى و غارت‏گرى و تجاوزهاى ناموسى و قتل و امثال آن.

 [پايان‏] ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ شعيب ع آنها را ارشاد بعقلشان مينمايد كه اگر شما كيل و وزن را تمام بدهيد و وضع جامعه را بهم نزنيد براى اصلاح امر جامعه شما بهتر است زيرا كه زندگانى جامعه شما وقتى تأمين ميگردد و قابل دوام است كه هر يك دست كرد خود را در مقابل دست كرد ديگرى مبادله كند و دست خيانت بهم نوع خود دراز نكند و در عمل يكديگر تأمين پيدا نمائيد تا اينكه جامعه شما روى ميزان صحيح استوار گردد قوله تعالى (وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ) شايد اشاره بهمين باشد كه در معاملات و معاشرات بميزان راستى و درستى با هم رفتار كنيد و در عمل براه كج و معوج نرويد.

وَ لا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً الخ سوم از اندرزهاى شعيب [ع‏] بمردم اين بود كه آنها را منع ميكرد از                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 245

 عمل شنيع آنها كه سر راه مردم مى‏نشستند و مردم را از ايمان آوردن بشعيب ع منع ميكردند شعيب از اين عمل آنان را نهى مينمود كه راه خدا را نبنديد مؤمنين را بكج روى دعوت منمائيد.

و نيز شعيب [ع‏] در مقام نصيحت آنها را يادآورى كرد كه نعمتهاى خدا را متذكر گرديد و ياد كنيد آنوقتى را كه شما اندك بوديد و خداى تعالى عدد شما را زياد كرد، و نيز بآنها يادآورى مينمايد عذابهاى گذشتگان را كه فكر خود را بكار اندازيد و ببينيد كه چگونه شد حال كسانيكه پيش از شما بودند كه اعمالشان عذاب براى آنان ايجاب نمود.

وَ إِنْ كانَ طائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ گويا چون مؤمنين در شكنجه و عذاب كافرين بودند بشعيب شكايت مينمودند كه كافرين بما اذيت ميكنند كه چرا ايمان آورديد اين بود كه شعيب آنها را امر بصبر و شكيبائى ميكند كه شما صبر كنيد و تحمل نمائيد سختى‏ها و آزار آنها را تا وقتى كه خداى قادر حكيم بين ما يعنى من و شما مؤمنين و آن كافرين حكم بعدل نمايد، اشاره به اين كه لازمه ايمان خالص دو چيز است يكى صبر بر سرزنشها و اذيتهاى مخالفين كه بر خلاف رويه آنها مؤمنين عمل ميكنند، و ديگر وثوق و اطمينان به اين كه خداى تعالى حاكم عادل و بهترين حكم كنندگان است.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 246

 [سوره الأعراف (7): آيات 88 تا 95]

قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا قالَ أَ وَ لَوْ كُنَّا كارِهِينَ (88) قَدِ افْتَرَيْنا عَلَى اللَّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها وَ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِيها إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْ‏ءٍ عِلْماً عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ (89) وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ (90) فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ (91) الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كانُوا هُمُ الْخاسِرِينَ (92)

فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسى‏ عَلى‏ قَوْمٍ كافِرِينَ (93) وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ (94) ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (95)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 247

 [ترجمه‏]

بزرگان از قوم شعيب گردن‏كشى كردند و گفتند همانا البته اى شعيب تو را با آنهائيكه بتو ايمان آورده‏اند از شهر خودمان بيرون كنيم يا اينكه بايد البته بكيش ما برگرديد شعيب گفت برگرديم و لو آنكه ما ناخواهان باشيم [88]

اگر باز گرديم بملت شما پس از آنكه خدا ما را از ملّت شما نجات داد براستى ما بر خدا دروغ بسته‏ايم و بر خدا افتراء زده‏ايم و بر ما نيست كه بملّت شما برگرديم مگر خدا پروردگار ما بخواهد علم خدا همه چيز را فرا گرفته و بر خدا است توكل و اعتماد ما، پروردگار ما حكم كن بين ما و بين قوم ما بحق و راستى و تو بهترين حكم كنندگانى [89]

و جماعتيكه از اشراف قوم آنهائيكه كافر بودند بجماعت ديگر گفتند اگر شما تابع شعيب گرديد همانا شما از زيان كاران باشيد [90]

پس آنها را زلزله گرفت و در خانه خود گشتند برو افتاده‏گان (يعنى مرده‏هاى آنها برو در افتاده بودند) [91]

آنهائيكه شعيب را تكذيب كردند چنان هلاك گرديدند كه گويا هرگز در آن شهر نبوده‏اند و آنهائيكه بشعيب نسبت دروغ دادند جماعت زيان كاران بودند [92]

پس از آن شعيب از آن جماعت اعراض نمود و گفت اى قوم من بدرستى رسالت پروردگارم را بشما رسانيدم و شما را اندرز و نصيحت كردم پس چگونه بر جماعت كافرين متأسف گردم [93]

و ما در هيچ شهرى پيمبرى نفرستاديم مگر اينكه اهل آنرا بسختى و بيمارى گرفتيم شايد آنان تضرع و زارى كنند [94]

پس از آن بجاى بدى نيكى را جاى گزين گردانيديم تا اينكه مال و رجال آنها زياد شد و گفتند براستى بپدران ما سختى و ضررها رسيد پس آنها را بغتة گرفتيم در حاليكه آنها نميفهميدند [95]

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 248

 (توضيح آيات)

قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا پس از آنكه شعيب ع جماعت مدين و ايكه را بوحدت اله عالم ارشاد گردانيد و بترك كم فروشى و فساد در زمين بآنها اصرار نمود و ببليغ‏ترين سخنانى آنها را ارشاد بصلاح گردانيد جماعتى از آنكسانيكه استكبار كردند و نخواستند بسخنان او وقرى بگذارند او را تهديد نمودند و بلام قسم و نون تأكيد ثقيله (لنخرجنّك) مؤكّدا قسم ياد نمودند و گفتند اى شعيب يا تو را با آنهائيكه بتو ايمان آورده‏اند از شهر بيرون ميكنيم يا بملّت ما برگرديد گويا ميگفتند يا بملّت ما عود كن يا از شهر ما بيرون رو.

سؤال- مگر شعيب قبلا مشرك بوده كه ميگفتند بملّت ما عود كن پاسخ- معلوم ميشود آنها قبلا پيش از تبليغ گمان ميكردند شعيب نيز مثل آنها كافر يا بت پرست ميباشد كه ميگفتند عود كن بملّت ما، يا مقصود عود مؤمنين با او مراد آنها بوده چگونه ممكن است مشرك بمرتبه رسالت برسد هرگز ممكن نيست.

قالَ أَ وَ لَوْ كُنَّا كارِهِينَ شعيب گفت اگر چه ما از دين و رويه شما كاره باشيم ميخواهيد ما را بجبر و قهر در دين خود وارد كنيد.

 (اولو) الف استفهام و (واو) حرف عطف و (لو) حرف شرط است يعنى ما و مؤمنين هرگز برغبت و ميل بدين شما نخواهيم آمد مگر اينكه جبرا ما را بدين خود كشانيد چگونه ما باختيار بدين شما در آئيم اگر چنين كنيم همانا بر خدا دروغ بسته‏ايم، آيا ما بدين شما درآييم پس از آنكه خداى تعالى ما را نجات داده و ما را باز داشته از اينكه بر خدا دروغ بنديم.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 249

 شايد مقصود از دروغ بستن آنها بخدا حلال دانستن كم فروشى يا شريك بر خدا قرار دادن آنها يا نسبتهاى ديگرى بوده كه بخدا ميدادند كه شعيب بفرمايد اگر ما بملّت شما بيائيم ما نيز مثل شما بخدا دروغ بسته‏ايم.

وَ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِيها إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ الخ شعيب نيز در پاسخ آن جماعت گفت ما را نسزد كه بملّت شما درآييم مگر خدا بخواهد، شايد مقصود شعيب اين بوده كه مؤمنين از آنهائيكه خداى تعالى آنها را موفق گردانيده و از كفر و مليّت شما نجات داده هرگز بكفر برنميگردند مگر اينكه در اثر كفران نعمت خودشان و استيلاء شما خدا بخواهد آنها گمراه گردند علم خدا بهمه چيزها احاطه دارد.

رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ پس از آنكه قوم شعيب او را تهديد نمودند كه اگر خودت و مؤمنين بكيش ما برنگرديد شما را از شهر خودمان بيرون ميكنيم، و شايد شعيب وقتى چنين گفت كه از ايمان آوردن آنها مأيوس گرديده بود و نيز ممكن است ترسيده باشد كه مبادا آنهائيكه ايمان آورده‏اند باجبار برگردند بدين آنها اين بود كه در مقام مناجات و راز و نياز بمبدء خود از خدا فتح مى‏طلبد و ظاهرا عذاب قوم را نطلبيد لكن فتح و فيروزى او و مؤمنين عذاب را ايجاب نموده، اين بود كه شعيب در مقام مناجات با خدا برآمد و عرض كرد اى پروردگار ما حكم بفرما ميان ما و ميان قوم ما براستى (فتح) بمعنى حكم است و فتّاح بمعنى قاضى است و تو بهترين حكم كنندگانى. ابن عبّاس گفته معنى فتح در اين آيه را نميدانستم تا آنكه ديدم دختر سيف بن ذى يزن بشوهر خود گفت (تعال افاتحك بالقاضى اى احاكمك اليه) بيا تا برويم نزد قاضى، و اهل عمّان قاضى را فتّاح مى‏نامند.

 [منهج الصادقين‏] وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ جماعت باضافه بر اينكه خودشان ايمان نميآوردند و سر راه مردم را هم                       

 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 250

 ميگرفتند و راه خدا را مى‏بستند تابعين او را نيز سرزنش مينمودند كه اگر شما تابع شعيب شويد و دنبال او از شهر بيرون گرديد در خسران و زيان كارى واقع گرديده‏ايد.

فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ پس از آنكه آن جماعت هتّاكى و ظلم و تعدّى را بشعيب [ع‏] و مؤمنين باو بانتهاء رسانيدند مورد غضب پروردگار واقع گرديدند و عذاب آنها مانند عذاب قوم صالح [ع‏] زلزله بود و بيان كيفيت آن در جاهاى ديگر شده.

و بروايتى جبرئيل ع فريادى زد و زلزله در شهر آنها افتاد و همه بلرزه افتاده و بعضى بزلزله و بعضى بصيحه هلاك گرديدند و گشتند همه در خانه‏هاى خود برو افتاده و از پا در آمده.

الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كانُوا هُمُ الْخاسِرِينَ در كيفيت عذاب آنها از ابن عباس روايت شده كه عذاب قوم شعيب اين طور بود كه خداى تعالى درى از درهاى جهنّم را گشود حرارت جهنّم بآنها اصابت نمود پس ابرى فرستاد كه باد خنكى وزيد همه در آن محلّ زير سايه ابر جمع شدند چون تمام جمع شدند آتش باريد و همه هلاك گرديدند.

فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ الخ وقتى شعيب [ع‏] آثار عذاب را مشاهده نمود گفت اى جماعت من رسالت پروردگارم را بشما رسانيدم و بقدر كافى شما را اندرز و نصيحت نمودم چون وظيفه خود را انجام دادم و شما نپذيرفتيد ديگر چگونه متأسف و غمناك گردم براى جماعت كافرين.

وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ اين آيه و آيه بعد در مقام بيان اظهار لطف و اتمام حجت براى اهل هر محلى برآمده و اشاره است به اين كه بانواع و اقسام بسيارى مردم را ارشاد بحق نموديم و راه صلاحشان را بآنها نمايانديم، اولا پيمبر براى اصلاح روحيه ايشان‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 251
بر آنها فرستاديم و وقتى راه مخالفت گرفتند براى تنبيه آنان را بسختى‏ها و امراض مبتلا كرديم كه شايد باين وسيله آنها متذكر گردند و رو بحق آرند و تضرع و زارى كنند پس سختى و بلاء آنها را تبديل كرديم بنعمت و خوشى تا اينكه زياد شد دولت و نفرات آنها و چون آنها نعمتهاى خدا را ناديده گرفتند و گفتند پدرهاى ما نيز بچنين سختيها و خوشى‏ها گرفتار شده بودند و راه فساد را گرفتند ما بغتة و يك دفعه آنان را بعذاب گرفتيم در حاليكه آنها مترصد عذاب نبودند و آثار عذابى براى آنها ظاهر نشده بود.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 252

 [سوره الأعراف (7): آيات 96 تا 108]

وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (96) أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى‏ أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتاً وَ هُمْ نائِمُونَ (97) أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى‏ أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ (98) أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ (99) أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ نَطْبَعُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ (100)

تِلْكَ الْقُرى‏ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِ الْكافِرِينَ (101) وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ (102) ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى‏ بِآياتِنا إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (103) وَ قالَ مُوسى‏ يا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (104) حَقِيقٌ عَلى‏ أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرائِيلَ (105)

قالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (106) فَأَلْقى‏ عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ (107) وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ (108)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 253

 [ترجمه‏]

و اگر اهل شهرها ايمان آوردند و پرهيزگار گرديدند همانا بر آنها ميگشاديم بركات آسمان و زمين را و لكن چون تكذيب كردند پس ما آنها را بعذاب استيصال گرفتيم بسبب آنچه ميكردند [96]

آيا اهل شهرها ايمنند از اينكه عذاب ما بيايد بر آنها ناگهان شبانگاه در حاليكه آنها خواب هستند [97]

آيا اهل شهرها ايمن هستند از اينكه عذاب ما بيايد بر آنها قبل از ظهر در حاليكه مشغول بازى ميباشند [98]

آيا اينها ايمن هستند از اينكه خدا ناگهان آنها را بگيرد و از مكر خدا (يعنى عذاب خدا) ايمن نميشوند مگر گروه زيانكاران [99]

آيا راه ننمود آن كسانى را كه زمين را از اهلش ميراث گرفتند اينكه شأن ما چنين است كه اگر بخواهيم بايشان برسانيم جزاى گناهشان را و مهر زنيم بر قلب آنها پس كلام حق را نميشنوند [100]

آن شهرى كه بر تو بعض خبرهاى آنرا خوانده‏ايم بر آنان پيمبرانى آمدند با معجزات پس نبودند كه ايمان آورند بآنچه تكذيب ميكردند پيش از آمدن پيغمبران چنانچه مهر زديم بر دلهاى كافران [101]

و نيافتيم ما بيشتر امتهاى گذشته را كه بر عهد استوار باشند و بدرستى يافتيم بيشتر آنها را كه شكنندگان عهدند [102]

و پس از پيمبران موسى را مبعوث گردانيديم با معجزاتى بسوى فرعون و اكابر قوم او پس بآن معجزات ستم نمودند (اى رسول) بنگر كه چگونه بود عاقبت فساد كنندگان [103]

و موسى گفت اى فرعون همانا من رسولم از جانب پروردگار عالميان [104]

سزاوار است اينكه نگويم بر خدا مگر حق حقيقة من از جانب پروردگار شما آمده‏ام با معجزاتى پس بنى اسرائيل را با من بفرست [105]

فرعون گفت اگر با معجزه آمده‏ئى آنرا بياور اگر از راستگويانى [106]

موسى عصا را انداخت ناگاه آن عصا اژدهائى شد ظاهر و هويدا [107]

و دست در جيب خود درآورد ناگاه در نظر بينندگان روشنائى شديدى هويدا گرديد [108].                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 254

 (توضيح آيات)

وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ پس از بيان داستان چند نفر از انبياء مثل هود، لوط، شعيب، صالح و كيفيت عذاب استيصالى كه در اثر كفر و شرك و مخالفت پيمبران و ايذاء بآنها كه بقوم و اهل قريه آنان اصابت نموده بود و منجر بهلاكت آنها گرديد آيه اشاره باين مينمايد كه كفر و شرك آنها بود كه عذاب و هلاكت آنها را ايجاب نمود يعنى علت عذاب آنها همان عمل بد آنها بود نه اينكه خدا خواسته باشد بدون اينكه خودشان سبب گردند بنده‏گانشان را عذاب نمايد زيرا كه او تعالى و تقدس برحمت رحمانيه خود و بدست قدرت بشر را آفريده لكن وقتى علّت موجبه آمد معلول كه عذاب و هلاكت باشد از پى او خواهد آمد زيرا كه سنت خدا بر اين استوار گرديده كه بر هر عمل نيكى پاداش و ثوابى و بر هر عمل بدى كيفر و مجازاتى مترتب گردانيده (وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا) سوره احزاب آيه 62 و آيه بالا ارشاد بر اين است كه همان طورى كه شرك و كفر و فسق و فساد در زمين ضررهاى ناگوار از تنگى معيشت و بلاها و سختى‏ها و هلاكت را ايجاب مينمايد در مقابل آن ايمان و تقوى و عمل صالح بعكس است كه مفتوح گرديدن بركات از آسمان و زمين را ايجاب مينمايد، گويا آيه ارشاد بر اين است كه چون خداى تعالى عالم را از ماه و خورشيد و ستارگان و زمين و غير اينها را براى نفع انسان مسخر گردانيده و معلوم است انسان وقتى شريف است كه داراى ايمان و تقوى باشد يعنى علت غائى تسخير عوالم، انسان كامل است چنانچه در حديث قدسى خطاب برسولش نموده‏

 (لولاك لما خلقت الافلاك)

اگر براى تو نبود ما افلاك و آسمانها را خلقت نمى‏نموديم.

اين است كه گويا علت بركات آسمان و زمين را متفرع گردانيده بر ايمان و تقوى و همان طورى كه علت تسخير آنها انسان و مؤمن كامل است علت                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 255

 بركاتيكه از آنها ناشى ميگردد نيز همان مؤمن كامل است.

وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ ارشاد باين است كه امم پيشينيان چون ايمان نياوردند و پيمبران را تكذيب كردند ما بعملشان آنها را گرفتيم يعنى همين طورى كه اعمال نيك علت و سبب بركات ميشود كه از آسمان باران ببارد و زمين منافع خود را از حبوبات و نباتات و ميوه‏جات بيرون آرد كفر و تكذيب پيمبران و سفراء الهى بركات و منافع آسمان و زمين را باز ميدارد.

آرى تمام موجودات قشون حقند (وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ) سوره مدثر آيه 34، و همه زير فرمان او و دوست دوستان خدا و دشمن دشمنان او ميباشند اگر از حق تعالى اشاره‏ئى برسد هر يك بنوبه خود دمار از روزگار كافرين و دشمنان او برميآورند.

و نيز اجزاء عالم همه متصل بهم و هر يك در ديگرى تأثير و تأثر مينمايد زيرا كه همه رو بيك مقصد شتابانند و از جمله اجزاء مهمّ عالم كون و فساد مخصوصا عالم طبيعت وجود بشر است كه هر پديده‏ئى كه از او بروز و ظهور كند در عالم سرايت ميكند اين است كه عكس العمل او ظهور و بروز ميكند حتى در آسمانها اگر اهل دهى يا شهرى ايمان و تقوى در بينشان شايع گرديد عكس العمل آن باز شدن درهاى بركات آسمانها و زمين را نتيجه ميدهد و اگر بعكس رو بفساد روند عكس العمل آنان بصورت عذاب، زلزله، آتش فشانى، قحطى، بلاهاى گوناگون گرديده و بازگشت بخودشان مينمايد (وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ) سوره آل عمران آيه 178، اين قاعده در اجتماعيات بشرى نيز همين تأثير را دارد اگر امتى از قانون اجتماعى انحراف پيدا نمايد آن جامعه بزودى رو بانحلال و فساد و اضمحلال خواهد رفت و بالاخره بنيستى و فناء منجر خواهد گرديد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 256

أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى‏ أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتاً وَ هُمْ نائِمُونَ، تا: وَ هُمْ يَلْعَبُونَ كلمه بيات و تبييت بمعنى شبيخون زدن بر دشمن و شبانه بر دشمن تاختن است و اين آيه و آيه بعد اشاره است بآن عذابهائى كه بر كفار و مشركين وارد گشته و گويا در مقام تهديد اهل مكه و ديگران را خاطر نشان ميكند بعذابهاى امم پيشينيان كه وقتى آثار عذاب آنها را ديدند و شنيدند چگونه ايمن ميگردند كه امثال چنان عذابهائى بآنها اصابت نكند در صورتى كه كفار در تمام اوقات شب وقتى كه در خواب استراحتند يا قبل از ظهر وقتى كه مشغول كار و كسبند در همه حال در شرف بلاء و آفات ميباشند.

أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ مكر بمعنى اين است كه شخص ديگرى را غافل گير گردانند آيا كفار ايمنند از اينكه در حال غفلت بعذاب الهى گرفتار شوند در صورتى كه نبايد احدى از عذاب خدا ايمن باشد مگر كسانيكه خسران و زيان بردند.

آيه مشعر بر اين است كه احدى از عذاب خدا يعنى از عذاب ناگهانى نسزد كه ايمن گردد، انسان و لو هر قدر وارسته باشد بايستى هميشه بين خوف و رجاء باشد نه از عذاب خدا ايمن شود و نه از رحمت او مأيوس زيرا كه ايمن گرديدن از عذاب خدا سجيه كسانى است كه عمر خود را بغفلت گذرانيده و باميد اينكه خدا كريم است در پى هواهاى نفسانى ميروند و اين كافرين چگونه راهنما و هدايت نشدند آيا نديدند همانطورى كه امم پيشينيان كه زمين را پس از جماعت هلاك شدگان بارث برده بودند در اثر مخالفت هلاك گرديدند اگر بخواهيم همان عذابهائى كه بآنها اصابت نموده در باره اينان هم اجراء ميگردانيم.

تِلْكَ الْقُرى‏ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ الخ تِلْكَ الْقُرى‏) مبتداء و خبر (نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها) حال، و ميشود (القرى) صفت (تلك) باشد و (نقص) خبر او يعنى اى رسول بر تو خوانديم                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 257

 حكايتهاى قرن پيشينيان را تا اينكه قومت را خبردار گردانى از عذابهائى كه دامن گير آنها شده تا اينكه بترسند و حذر كنند و مثل آنان اصرار بر كفر و عناد نورزند زيرا كه مشمولين عذاب كسانى بودند كه بعد از ارسال پيمبران باز بر همان حال سابق از كفر و عناد باقى ماندند و مستمر بر تكذيب بودند (لام) در (ليؤمنوا) تأكيد در نفى است يعنى اينان هرگز ايمان نميآوردند بآنچه تكذيب مينمودند پيش از آمدن رسولان.

كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِ الْكافِرِينَ آيه اشاره است به اين كه چون آنها چنين بودند خداوند بر قلوب كافرين مهر زد، آرى اين چنين مهرى است كه انسان بدست اختيار خود درست كرده و خدا بقلب او ميزند، و گويا در علت و سبب آن مهرى كه بقلب كافرين زده فرموده:

وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ مرجع ضمير (هم) شايد همان امم گذشته‏گان و مبتلايان بعذاب مراد باشد و مقصود از عهد ميشود عهد با رسولان زمانشان باشد و ميشود عهد در روز (أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏) مراد باشد و بنا بر اين معنى تمام مشركين و كافرين را شامل ميگردد.

ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى‏ بِآياتِنا إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ مرجع ضمير (بها) (آياتنا) است كه معنى آيه چنين شود كه پس از ارسال پيمبران اولو العزم پيش يعنى نوح و ابراهيم و پيمبران ديگر ما موسى را با آيات و معجزات برسالت بسوى فرعون و اشراف قومش فرستاديم و آنان بآيات ما ستم نمودند و در آيه ظلم را بجاى كفر بحساب آورده قوله تعالى (إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ) چه ظلمى است بالاتر از كفر و شرك.

و گويند فرعون اسم پادشاه مصر نبود و لقب او بود مانند خديو كه مصرى‏ها                       

 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 258

 پادشاهان خود را باين لقب ميخواندند و مثل اينكه روميان پادشاهان خود را قيصر و ايرانيان كسرى و چينى‏ها فغفور ميناميدند و در قرآن اسم فرعون موسى را ذكر ننموده و گويند اهل كتاب او را قابوس گويند، و وهب گفته نام او وليد بن مصعب بوده.

وَ قالَ مُوسى‏ يا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ، حَقِيقٌ عَلى‏ أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ الخ چون داستان حضرت موسى [ع‏] از ابتداء پيدايشش تا انتهاء كارش و معجزاتش بسيار مهم و بالاترين وقايع و امورى بود كه در عالم بروز و ظهور نمود اين است كه در چندين سوره از سوره‏هاى كلام اللّه نام برده شده و نيز معجزاتش بسيار مهم و در موقعى ظاهر گرديده كه ضرورى و بموقع واقع گرديده و چون در جاهاى ديگر قدرى شرح داده شده در اينجا شرحش لازم نيست.

خلاصه پس از آنكه موسى با مشقّاتى خود و برادرش نزد فرعون آمدند موسى گفت اى فرعون من از نزد پروردگار عالميان با معجزه آمده‏ام و محققا بدان كه نميگويم بر خدا مگر حق و بنى اسرائيليانرا با من بفرست.

قالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ فرعون گفت اى موسى اگر راست ميگوئى و معجزه دارى بياور.

فَأَلْقى‏ عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ، وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ موسى آن دو معجزه‏ئى كه ابتداء از يد بيضاء و عصا باو عطا شده بود آنرا ارائه داد.

عصا را انداخت ناگاه اژدهاى بسيار بزرگى شد و اين منافات ندارد با آنجا كه در وصف عصا فرموده (فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً) جان بمعنى مار كوچك است شايد در كوه طور كوچك نمودار گرديد كه موسى نترسد و در مقابل فرعون مار عظيم گرديد كه بلكه فرعون و تابعينش حذر كنند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 259

 [سوره الأعراف (7): آيات 109 تا 126]

قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ (109) يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَما ذا تَأْمُرُونَ (110) قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ (111) يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِرٍ عَلِيمٍ (112) وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ (113)

قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ (114) قالُوا يا مُوسى‏ إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ (115) قالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِيمٍ (116) وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ مُوسى‏ أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ (117) فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (118)

فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرِينَ (119) وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ (120) قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ (121) رَبِّ مُوسى‏ وَ هارُونَ (122) قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (123)

لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ (124) قالُوا إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ (125) وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا إِلاَّ أَنْ آمَنَّا بِآياتِ رَبِّنا لَمَّا جاءَتْنا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِينَ (126)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 260

 [ترجمه‏]

اشراف قوم فرعون گفتند موسى ساحرى است دانا [109]

ميخواهد شما را از زمينتان خارج گرداند اكنون دستور شما چيست [110]

گفتند امر موسى و برادرش را تأخير انداز و در شهرها جماعتى را بفرست كه نزد تو ساحرها را جمع كنند [111]

و بياورند نزد تو هر ساحر دانائى را [112]

و ساحرها (چون) نزد فرعون آمدند گفتند براى ما اجرى است اگر غالب گرديم [113]

فرعون گفت آرى و حقيقة نزد من از مقربان خواهيد بود [114]

ساحرها گفتند اى موسى تو اول عصاى خود را مياندازى يا ما بوده باشيم اندازنده سحر خود [115]

موسى گفت اول شما بيندازيد، پس چون ساحرها آلات سحر خود را انداختند چشمهاى مردم را سحر كردند و آنها را ترسانيدند و سحر بزرگى آوردند [116]

و ما بموسى وحى كرديم كه عصاى خود را بينداز پس آن عصا فرو ميبرد آنچه را كه ساحرها تزوير كرده بودند [117]

پس حق واقع گرديد و آنچه را كه (سحره) عمل كرده بودند باطل گرديد [118]

و در آنجا ساحرها مغلوب گرديدند و برگشتند در حاليكه خوار شدگان بودند [119]

و ساحرين برو افتادند در حاليكه سجده كننده‏گان بودند [120]

گفتند ايمان آورديم بپروردگار عالميان [121]

پروردگار موسى و هارون [122]

فرعون بساحرها گفت ايمان آورديد بموسى پيش از آنكه بشما اذن بدهم همانا اين مكرى است كه در شهر ساخته‏ايد تا اينكه اهلش را از شهر خارج گردانيد و بزودى خواهيد دانست [123]

البته دستها و پاهاى شما را بر خلاف يكديگر قطع ميكنم پس از آن شما را تمامتان را بدار ميزنم [124]

ساحرين گفتند ما بسوى پروردگارمان گروندگانيم [125]

و چرا از ما انتقام بكشى مگر اينكه ما بآيات پروردگار خود ايمان آورده‏ايم چون آمد بر ما پروردگا ما (يعنى بر ما حق ظاهر گرديد) ما ايمان آورديم و اى پروردگار ما بر ما بريز صبر و شكيبائى و ما را بميران در حاليكه از تسليم شدگان باشيم [126]

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 261
(توضيح آيات)

قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَما ذا تَأْمُرُونَ، تا سه آيه بعد ترجمه آيات شده و واضح است و محتاج توضيح نيست، چنانچه گفته شد داستان موسى ع و فرعون در آيات مكرر آمده و در سوره شعراء شرح آن تا اندازه‏ئى بيان شده تكرار نشود.

خلاصه مفسرين در حالات فرعون و داستان آمدن موسى و هارون نزد او چنين گفته‏اند كه فرعون از جماعت قبطيان بود و چهار صد سال عمر كرد و در اخبار آمده كه در اين مدت هيچ ضررى و آفتى و مرضى بوى اصابت ننمود حتّى هيچ كثافتى مثل اخلاط سينه و بينى از وى ديده نميشد و بيشتر طعام و خوراك او مويز بود كه ثقل نداشته باشد و دعوى خدائى مينمود و مردم او را پرستش مينمودند.

موسى و هارون چون بامر خدا مأمور بر هدايت وى گرديدند مدتى بر در سراى او اقامت نمودند و چون با لباس خشن و بهيئت درويشى بر در بارگاه او زيست مينمودند كسى را جرئت آن نبود كه بفرعون خبر بدهد.

بروايتى موسى [ع‏] با لباس پشمين و طنابى بكمر خود بسته بود و نعلينى در پا و عصائى بدست گرفته درب خانه فرعون نشسته بود تا يكروز مردى كه براى فرعون مسخره‏گى مينمود بچنين لباسى بر فرعون وارد گرديد و بطور مسخره‏گى گفت دو نفر گدا بر درب سلطان ايستاده و ميگويند ما پيمبر و از جانب خدا براى هدايت فرعون آمده‏ايم، فرعون تعجب كرد و گفت چه ميگوئى گفت مدتى است كه اينها بر در بارگاه هستند و چنين ادعاء ميكنند كه ما پيمبريم و حال كه من آمدم بمن گفتند كه اين خبر را برسانم فرعون چون اين سخن را شنيد بر خود بلرزيد و گفت اينها را بياوريد ببينم چه ميگويند                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 262

 وقتى موسى و هارون [ع‏] نزد فرعون آمدند فرعون رو بموسى كرد و گفت تو كيستى گفت من رسولم از جانب پروردگار عالميان و گفتگوئى بين موسى و فرعون بميان آمد و بيان آنرا در جاهاى ديگر تا اندازه‏ئى نموده‏ايم.

خلاصه فرعون گفت بچه دليل و بيّنه دعوى پيمبرى ميكنى وقتى موسى ع دو معجزه خود را ارائه داد جماعت اطرافيان فرعون گفتند اين ساحر دانائى است ميخواهد شما را از مملكت خودتان خارج گرداند بفرست در اطراف ساحرين ماهر را جمع آورى كن كه با او معارضه كنند.

و چون ظاهرا در هر زمانى معجزه پيمبر آنزمان بايستى از قبل هنر و صنعت اهل آنزمان باشد تا اينكه اهل خبره باشند و معجزه كه عمل خدائى است و خارق العاده بشمار ميرود از عمل دست كرد بشر امتياز داشته باشد چنانچه در زمان موسى [ع‏] علم سحر بين مردم شيوع داشت و ساحرين ماهر در آنوقت بسيار بودند، و در زمان عيسى بن مريم [ع‏] علم طبّ بدرجه كمال رسيده بود از قبل افلاطون الهى و غير او، و در زمان سيّد ما نبىّ خاتم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ادبيات بين اعراب مخصوصا اعراب مكه رواج داشت كه چه قصيده‏ها و داستانها و اشعار و غير اينها گفته بودند و هفت قصيده برجسته آنرا بر ديوار خانه كعبه نصب كرده بودند كه آنرا (سبعه معلقه) مى‏ناميدند و آن اشعار چاپ شده و شرح نموده‏اند و چون قرآن نازل شد خجل شدند و ضبط نمودند.

اين بود كه معجزه موسى در اول مرتبه عصا و يد بيضاء شد و در معرض نمايش آورد، و معجزه عيسى مرده زنده كردن و از گل پرنده ساختن و بآن نفخه دميدن ظاهر گرديد و اسم آن پرنده را بعربى (خفّاش) و بفارسى شب كور مينامند و خداوند فرق بسيار بين آن و ساير طيور قرار داده من جمله اينكه آنرا طائر ولود مينامند، و عمده معجزه باقيه رسول خاتم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از سنخ كلام و قرآن گرديده كه اعراب با آن فصاحت و بلاغتى كه داشتند در مقام تحدى نتوانستند مثل آيه‏ئى از قرآن بياورند اگر ميتوانستند با آن ضدّيت و كبر و نخوتى كه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 263

 داشتند البته ميآوردند حتّى بجنگ و خون ريزى و اسارت و جزيه راضى شدند و نتوانستند بآوردن يك سوره كوچك يا يك آيه با قرآن معارضه كنند و خود را از اين زحمات برهانند و اگر كرده بودند مسلّم بجهانيان اعلان مينمودند و خبر آن فاش گرديده بود.

قالُوا يا مُوسى‏ إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ، قالَ أَلْقُوا وقتى فرعون عمل سحر خود را بمرتبه كمال رسانيد و در مقام معارضه با موسى تمام ساحرين گفتند اى موسى تو اول عمل خود را نمايش ميدهى يا ما سحر خود را ظاهر گردانيم موسى [ع‏] گفت شما اول بيندازيد.

فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاءُوا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ در اين آيه حق تعالى دو مطلب خاطر نشان نموده يكى سحر سحره فرعون در چشم مردم تأثير نمود، و در جاى ديگر فرموده (و يخيّل) در تخيل آنها تأثير نموده اشاره به اين كه عمل سحر واقعيت و حقيقت خارجى ندارد چيز موهومى در خيال مردم در ميآورد اين بود كه سحر در مردم ايجاب ترس نمود زيرا كه ترس از قوه خيال ناشى ميگردد و بروز مينمايد، و ديگر اينكه سحر آنها را بسحر بزرگ بشمار آورده اشاره به اين كه سحر آنها خيلى كامل بود.

وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ مُوسى‏ أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ وقتى ساحرين عمل خود را بتمام قوى و جديت انجام دادند بموسى [ع‏] خطاب ميرسد عصا را بينداز وقتى موسى عصا را انداخت همان طورى كه در آيات ديگر آمده عصا اژدهائى ميگردد و ميبلعد و فرو ميبرد آنچه را كه ساحرين بدروغ بدون واقعيت بمردم نماياندند، و گفته‏اند كه اژدها دهن باز كرد و بمردم حمله نمود و رو بفرعون كرد كه فرياد مردم بلند شد و فرعون بموسى قسم داده بحق آنكسى كه از قبل او رسالت دارى بگير او را موسى دهن اژدها را ميگيرد و عصا بحال اول برميگردد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 264

فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ آرى وقتى حق آمد (زَهَقَ الْباطِلُ) چگونه باطل در مقابل حق تواند ايستادگى كند زيرا كه حق مقابل و ضدّ باطل است اين بود كه معجزه عصاء كه حق و واقع بود ظاهر گرديد و تمام اسباب عمل باطل ساحرين را نابود گردانيد كه هيچ اثرى از آن باقى نگذارد.

وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ، قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ، رَبِّ مُوسى‏ وَ هارُونَ (وَ أُلْقِيَ) را ماضى بصيغه مجهول آورده گويا سحره وقتى چنين ديدند از هيبت آن اژدها بزمين افتاده شدند در حاليكه سجده كنان بودند، هيبت اژدها از يكطرف، القاء نور عظمت الهى از طرف بالا چنان آنانرا از خود بى‏خود نمود كه فرعون و مملكت او را زير پا گذاشتند.

آرى وقتى نور ايمان از افق قلب طلوع نمود تاريكى جهل و كبر و خود خواهى و خود پسندى و تمام مفاسد اخلاقى كه در اثر تاريكى كفر در قلب نفوذ نموده را بالمرّه محو ميگرداند اين بود كه وقتى ساحرين فهميدند و بعين اليقين آثار قدرت و عظمت الهى را مشاهده نمودند بى‏اختيار بسجده افتاده و ديگر هيبت فرعون جلوگير آنها نشد و گفتند (آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ) و از سر خلوص اظهار نمودند كه ما بپروردگار موسى و هارون ايمان آورديم، شايد تخصيص آنها بپروردگار موسى و هارون پس از اظهارشان بپروردگار عالمين براى رفع توهم حاضرين بوده كه گمان نكنند مقصود آنها فرعون ميباشد و از ترس مغلوب شدن چنين اظهار كرده باشند كه در شكنجه فرعون واقع نشوند.

قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ وقتى فرعون چنين خود را رسوا و مغلوب ديد و ترسيد كه اهلش ايمان آورند در مقام تهديد برآمد، شايد اول خواست آنها را باشتباه اندازد و چنين وانمود كرده كه عمل موسى آنهم از اقسام سحر بشمار مى‏رود و اين تمهيدى است                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 265

 كه چنين وانمود كرده كه عمل موسى آنهم از اقسام سحر بشمار ميرود و اينكه شما ساحرين در همين شهر مصر با موسى مخفيانه تدبير نموده‏ايد و با هم همدست شده‏ايد كه اهل اين مملكت را از شهرشان خارج گردانيد و جانشين آنها شويد و چون پيش از اينكه بشما اذن بدهم ايمان آورديد دستها و پاهاى شما را بر خلاف هم ميبرم يعنى اول دست راست و پاى چپ شما را ميبرم و سپس دست چپ و پاى راستتان را ميبرم و بعد شما را بدار ميزنم.

قالُوا إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ الخ ساحرين چون ايمان در قلبشان رسوخ نموده (مثل جبال راسخات) از تهديدات فرعون هيچ انديشه ننمودند گفتند ما بسوى پروردگارمان بازگشت كنندگانيم و اى فرعون براى چه از ما انتقام ميكشى مگر براى اينكه بآيات پروردگار خودمان ايمان آورده‏ايم.

رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِينَ ساحرين چنان ايمان در قلب آنها نفوذ نمود كه از اين تهديدات سخت فرعون هيچ انديشه ننمودند و در مقام مناجات از پروردگارشان صبر و شكيبائى طلبيدند و اينكه با اسلام و تسليم بميرند.

كسيكه ايمان سجيّه او گرديد و در عمل ثابت قدم شد بايستى چنين باشد چنانچه شهداى راه حق تعالى در مقام شكنجه و بلاء نه بفكر جانشان بودند و نه مال و نه اولاد آنچه داشتند در راه خدا فداء ميدادند و هيچ باك نداشتند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 266

 [سوره الأعراف (7): آيات 127 تا 136]

وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسى‏ وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ (127) قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (128) قالُوا أُوذِينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا قالَ عَسى‏ رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ (129) وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (130) فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى‏ وَ مَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (131)

وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ (132) فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آياتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ (133) وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِي إِسْرائِيلَ (134) فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى‏ أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ (135) فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ (136)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 267

 [ترجمه‏]

جماعتى از بزرگان قوم فرعون بوى گفتند آيا ميگذارى موسى و قومش را تا در زمين فساد كنند و واگذارد موسى تو را و خدايان تو را فرعون گفت بزودى پسرهاى آنها را ميكشم و زنهاى آنها را زنده ميگذارم و همانا من فوق آنها و مسلط بر آنها ميباشيم [227]

موسى بقومش گفت از خدا طلب يارى بجوئيد و صبر كنيد زيرا كه زمين ملك خدا است بارث ميدهد بهر كس كه بخواهد از بندگانش و عاقب نيكو مخصوص پرهيزكاران است [128]

قوم موسى گفتند ما پيش از اينكه تو بيائى در شكنجه و اذيت بوديم و بعد از آنكه بر ما آمدى در شكنجه و اذيّت ميباشيم موسى گفت اميدوار باشيد كه پروردگار شما دشمن شما را هلاك گرداند و شما را در زمين جانشين قرار دهد پس ببيند كه چگونه عمل خواهيد نمود [129]

و حقيقة ما فرعونيان را گرفتيم بقحطى و خشكّ سالى و نقص ميوه‏جات شايد آنها متذكر گردند [130]

پس وقتى كه براى آنها امر نيكى ميآمد ميگفتند براى ما است اين ارزانى و وقتى امر ناگوارى پيش ميآمد بموسى و آنهائيكه با او بودند فال بد ميزدند آگاه باش جز اين نيست كه فال بد آنها نزد خدا است (كه پاداش عمل آنها است) و لكن بيشتر آنها نميدانند [131]

فرعونيان بموسى گفتند هر چه تو آيتى بر ما بياورى كه ما را بآن سحر كنى ما بتو ايمان نخواهيم آورد [132]

پس بر آنان فرستاديم طوفان و ملخ و شپش و وزغ و خون در حالتى كه اينها آيات قدرت ما بود آشكارا پس استكبار كردند و آنها جماعت گنهكاران بودند [133]

و چون بلائى بر آنها واقع ميگرديد ميگفتند اى موسى بخوان پروردگارت را بآنچه عهد كرده است با تو كه اگر اين بلاء را از ما رفع گردانى البته ما بتو ايمان آوريم و بنى اسرائيل را با تو ميفرستيم [134]

پس چون بلاء را از آنها برميداشتيم تا مدتى كه آنها رسنده باشند بآن مدت ناگاه نقض عهد كردند و برگشتند [135]

پس ما از آنها انتقام كشيديم و آنها را در دريا غرق گردانيديم بسبب آنكه آنها آيات ما را تكذيب كردند و بودند از پاداش آن غافل [136]

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 268

 (توضيح آيات)

وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسى‏ وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ وقتى جماعت فرعونيان و قبطيان ديدند مغلوب گرديدند و معجزه موسى فوق تدبير آنان گرديد و ساحرين نتوانستند با حجت خدائى معارضه كنند، و شايد قوم موسى ع بنى اسرائيليين زياد شده بودند و بموسى ايمان آوردند فرعونيان ترسيدند و بفرعون پيش نهاد كردند كه اگر متعرض موسى و قومش نشوى عدد آنها زياد ميگردد و در زمين مصر فساد ميكنند آنوقت مردم دور او را ميگيرند و تو را و خدايان تو را واميگذارند و بايستى علاج آنها را بكنى.

از بعضى از مفسرين است كه گفته آنچه از آيات ديگر برميآيد فرعون خود را پروردگار زمين ميدانسته، در سوره نازعات آيه 24 مقول قول او است (أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى‏) در جاى ديگر (ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي) غير از خودم معبود ديگرى براى شما سراغ ندارم، از اين آيات معلوم ميشود كه براى خودش معبود ديگرى نگرفته بود، و ممكن است جمع بين اين دو آيه با (وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ) كه قوم فرعون باو ميگفتند مقصود آنها از آلهة كواكب يا خورشيد و موجودات آسمانى بوده، و شايد فرعون معتقد بآنها بوده و خود را خداى زمين ميدانسته نه خداى تمام عالم.

 [پايان‏] خلاصه فرعون از آن كبر و غرورى كه داشت در پاسخ آنها گفت بزودى پسران آنها را ميكشم و زنهاى آنان را زنده ميگذارم و من غالب و قاهر بر آنها ميباشم، آرى فرعون بسلطنت و استيلاى بى‏اصل خود مغرور گرديد و آن ملعون ندانست كه (يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ) دست قدرت الهى بالاى دست آنها است                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 269

 قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ وقتى بنى اسرائيليان سخن فرعون را شنيدند ترسيدند موسى آنها را امر بصبر نمود و گفت از خدا طلب يارى كنيد و آنها را اميدوار نمود و گفت زمين ملك خدا است و در تحت قبضه او است و هر كس را بخواهد وارث زمين ميگرداند و عاقبت نيكو نصيب پرهيزكاران است.

قالُوا أُوذِينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا قالَ عَسى‏ رَبُّكُمْ الخ ترجمه آيه شده گويا بنى اسرائيل قبلا اميدوار بودند كه براى آنها فرجى برسد و از تحت شكنجه فرعون و قبطيان نجات پيدا كنند وقتى موسى با معجزه بمصر آمد و ايمان آوردند هميشه منتظر بودند كه موسى غالب گردد و تخت و تاج فرعون را بباد فناء بدهد وقتى تهديدات فرعون را شنيدند و عمل پيش را ميدانستند كه پسران آنها را ميكشت و دختران را زنده ميگذاشت گويا از نجاتشان از دست فرعون نااميد گرديدند و بموسى اين طور شكايت ميكردند كه پيش از اينكه تو بيائى ما در عذاب فرعون بوديم حالا هم كه تو آمده‏ئى همين طور ميباشيم، اين بود كه موسى وعده نزديك بآنها داد كه مطمئن باشيد پروردگار شما بزودى دشمن شما را هلاك خواهد نمود و شما را جانشين آنها ميگرداند و شما منتظر فرجتان باشيد پس مينگرد كه شما چگونه عمل ميكنيد يعنى آيا شكر ميكنيد يا كفران نعمت مينمائيد.

وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (لقد) را براى تأكيد و تقريب ماضى ميآورند و در آن قسم مندرج است و (سنين) جمع سنة و كنايه از قحطى است يعنى آل فرعون را بقحطى و خشك سالى و كمى ميوه‏جات گرفتيم كه شايد آنها يادآور شوند كه اين بلاء در اثر تكذيب موسى و كفر و معاصى آنها است، و شايد از راه بيچارگى رو بحق تعالى آرند و توبه كنند لكن بقدرى كفر و كبر و لجاجت صفحه قلب آنان را تاريك                        مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 270

 گردانيده بود كه در عوض تذكر قلبشان فاسدتر گرديده و بر ضدّيتشان افزوده شده بود كه بآمدن موسى قال بد ميزدند.

فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى‏ وَ مَنْ مَعَهُ قبطيان يعنى اهل فرعون وقتى نعمت و فراخى بآنها ميرسيد نسبت باقبال خود ميدادند وقتى بلاء و آفتى بآنان اصابت مينمود بموسى و مؤمنين نسبت ميدادند و فال بد ميزدند و ميگفتند از شومى موسى است كه در شهر ما اين طور پيش آمدها ميشود ديگر نميدانستند اين عذابهائى است كه از اثر اعمال بد خودشان است كه دامن گيرشان شده.

أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ شايد مقصود از آيه چنين باشد يعنى آگاه باشيد جز اين نيست كه بهره‏ئى كه اينها از شرّ و شانس بد دارند از عذابهائى است كه براى آنها آماده شده و ذخيره گرديده كه بآن خواهند رسيد نزد خدا است لكن بيشترين آنها نميدانند، معلوم ميشود بعضى از آنها ميدانستند كه قحطى و عذابهاى ديگر كه بآنها اصابت مينمايد از شومى خود آنها است لكن اظهار نمى‏نمودند.

وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ فرعونيان بموسى گفتند كه هر چه بياورى از معجزه براى اينكه ما را سحر كنى بآن معجزه ما بتو ايمان نخواهيم آورد غرضشان اين بود كه موسى طمع از ايمان آنها ببرد و آنها را رها كند.

فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آياتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ (راغب) گفته كلمه طوفان بمعنى هر حادثه‏ئى است كه بانسان احاطه كند. و در مجمع البحرين است كه طوفان بمعنى سيلى است كه زمين را در خود غرق كند و اصل آن از ماده طوفه است بمعنى طواف و دور زدن است.

در تفسير ميزان گفته كلمه (قمّل) بضم قاف و تشديد ميم بگفته بعضى‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 271

 بمعنى ميمونهاى درشت هيكل و بقول بعضى بمعنى مگسهاى ريز است، و بفتح قاف و سكون ميم بمعنى شپش معروف است (جراد و ضفدع و دم) بترتيب بمعناى ملخ و قورباغه و خون است، كلمه (مفصّلات) تفصيل بمعنى جدا جدا كردن اجزاء يك شيئى متصل است كه لازمه آن تمايز هر چيزى است از اجزاء ديگر و باين معنى از (آيات مفصّلات) چنين استفاده ميشود كه معجزاتيكه از موسى ع براى قوم فرعون ظاهر ميشد يكجا و يكدفعه نبوده و هر يك جدا از ديگرى در موقعش واقع ميگرديد و اين خود دليل بر اين است كه اينها آياتى بوده الهى زيرا اگر يك دفعه واقع ميگرديد ممكن بود خيال كنند اين يك امرى است اتفاقى و جزافى و ربطى بموسى و دعاى او ندارد.

و آيه بعد شاهد بر اين است كه مفصّلات بهمين معنائى است كه گفته شد زيرا از آيه بعد استفاده ميشود كه هر كدام از اين آيات را موسى ع خبر ميداد و وقتى مبتلا ميگرديدند دست بدامن موسى ميزدند كه دعا كند عذاب از آنها رفع شود و با موسى [ع‏] عهد مى‏بستند كه اگر اين بلاء از آنها رفع گردد ايمان ميآورند و دست از بنى اسرائيل برداشته و آنها را باو بسپارند ولى وقتى بدعاى موسى عذاب از آنها برداشته ميشد عهد خود را ميشكستند.

فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى‏ أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ (نكث) بمعنى عهد شكستن است و جمله (إِلى‏ أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ) متعلق بجمله (كشفنا) است و از اين دو جمله برميآيد عهدهائى كه بين موسى و قوم فرعون ميگذشت مؤجل و تا مدّت معينى ادامه داشت نه دائمى زيرا كه اگر موسى [ع‏] ميگفت خداوند اين عذاب را از شما برميدارد بشرطى كه ايمان آوريد و بنى اسرائيل را با من روانه كنيد و بآن اضافه نمينمود كه اگر تا فلان مدت ايمان نياورديد و بعهد خود وفاء نكرديد عذاب مرتفع نخواهد گرديد عذاب دائمى ميگرديد، و همچنين اگر بنى اسرائيل با وى عهد مى‏بستند آنها نيز عهد خود را محدود بمدت معيّن ميكردند، اين است كه آيه ميفرمايد پس از آنكه عذاب                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 272

 برداشته ميشد آنها عهدى كه با موسى [ع‏] بسته بودند ميشكستند. [پايان‏] فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ وقتى با اين همه آيات نه گانه بر فرعون و فرعونيان حجت تمام گرديد و ظلم و ستم را بانتهاء رسانيدند ما از آنان انتقام كشيديم و آنان را در درياى رود نيل غرق گردانيديم بسبب آنكه آيات ما را تكذيب نمودند و از آنان عذاب يا آيات ما و معجزات موسى [ع‏] غافل بودند بروايتى موسى پس از اينكه غالب بر سحره گرديد بيست سال بين بنى اسرائيل در مصر اقامت نمود و آيات مبيّنات مفصّلات را بر فرعونيان كه پس از هر معجزه‏ئى كه از موسى ميديدند ظاهر ميگردانيد و بين آيات يعنى معجزه‏ها جدائى ميانداخت براى اينكه آنان را امتحان نمايد و ببيند كه آنها بآن عهدى كه با موسى بسته بودند كه ايمان آرند پايدارى ميكنند يا نكث عهد مينمايند (ما) در (بما عهد عندك) در آيه بالا مصدريه است يعنى بعهد نبوّت و يا متعلق است بقوله (ادْعُ لَنا رَبَّكَ) يعنى بخوان براى ما پروردگارت را بحقّ عهدى كه با تو بسته، يا باء قسم است يعنى بحق پروردگارت و آن عهدى كه با تو بسته است اگر اين بلاء را از ما رفع كنى البته بتو ايمان ميآوريم و بنى اسرائيل را با تو ميفرستيم (إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ) جواب (لمّا) است يعنى وقتى آن عذاب از آنها برداشته ميشد آنها عهدشان را ميشكستند (فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِي الْيَمِّ) چون آنها چنين كردند ما از آنها انتقام كشيديم و در دريا غرقشان كرديم.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 273

 [سوره الأعراف (7): آيات 137 تا 143]

وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِي بارَكْنا فِيها وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى‏ عَلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ بِما صَبَرُوا وَ دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ (137) وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى‏ قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلى‏ أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (138) إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (139) قالَ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِيكُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ (140) وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُقَتِّلُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (141)

وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَ قالَ مُوسى‏ لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ (142) وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‏ لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانِي وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ (143)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 274

 [ترجمه‏]

و آنهائى را كه فرعونيان ضعيف ميدانستند وارث مشرقها و مغربهاى زمين قرار داديم آن زمينى را كه در آن بركت داديم و كلمه نيكوى پروردگار تو بر بنى اسرائيل تمام گرديد براى اينكه صبر كردند و خراب و نابود گردانيديم آنچه را كه فرعون و قومش ساخته بودند و آن عرشهائى را كه بنا نهاده بودند [137]

و بنى اسرائيل را از دريا گذرانيديم پس بجماعتى رسيدند كه براى آنها بتهائى بود كه بر پرستش آنها مقيم بودند قوم گفتند اى موسى براى ماها الهى قرار بده چنانچه براى اينها الهانى است موسى گفت همانا شما جماعتى ميباشيد كه جهل ميورزيد [138]

اينهائى كه اين جماعت ميپرستند فانى و ناچيزند و آنچه اينها ميكنند باطل است [139]

موسى بجماعت گفت آيا غير از خدا براى شما طلب كنم معبودى در حالى كه او شما را بر عالميان فضيلت داده [140]

ياد كنيد وقتى را كه پدران شما را از آل فرعون رهانيديم كه بشما ميچشانيدند سختى عذاب را پسرانتان را ميكشتند و زنهاى شما را زنده ميگذاشتند و در اين رهائى شما نعمت بزرگى بود بر شما از طرف پروردگارتان [141]

و بموسى براى دادن كتاب سى شبانه روز وعده داديم و آنرا بده روز ديگر تمام گردانيديم پس چون تمام شد وقتى را كه خدا مقرّر كرده بود بچهل شبانه روز و موسى ببرادرش هارون گفت در قوم من جانشين من باش و اصلاح كن و متابعت مكن راه فساد كننده‏گان را [142]

و چون موسى بميقاتگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت موسى (بزبان قومش) گفت پروردگار من خود را بمن بنما تا بسوى تو نظر كنم (جواب رسيد) اى موسى هرگز مرا نخواهى ديد باين كوه نگاه كن اگر كوه بجاى خود ماند بزودى مرا مى‏بينى چون پروردگار او بر كوه تجلّى كرد كوه مندك گرديد و موسى افتاد و غش كرد چون بهوش آمد گفت تو منزّهى و من از گفته خود پشيمانم و بسوى تو توبه نمودم و من اول كسى ميباشم كه ايمان دارم [143].                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 275

 (توضيح آيات)

وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِي بارَكْنا فِيها وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى‏ الخ مقصود از (قوم) بنى اسرائيلند و فاعل (يُسْتَضْعَفُونَ) فرعون و قوم اويند و مقصود از (ارض) مصر و شام است كه بنى اسرائيل بعد از عمالقه و فراعنه در نواحى شرقى و غربى مالك گرديدند و در آن بهر طورى كه ميخواستند تصرّف مينمودند (الَّتِي بارَكْنا فِيها) و در آن نواحى زمينى بود كه خداى تعالى بآن بركت داده از آبها و چشمه‏ها و انواع و اقسام حبوبات و ميوه‏جات.

 (وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى‏) (حسنى) مؤنث احسن است يعنى بر بنى اسرائيل از طرف پروردگار تو كلمة نيكو تمام گرديد كه مراد از كلمه انجاز وعده فتح و ظفر و نصرت است كه پس از صبر آنها بر جفاى فرعون و فرعونيان خداوند تمام انواع و اقسام نعمتها را بر آنها تمام گردانيد (وَ دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ) يعنى آنچه را كه فرعون و قوم او از عمارات و بناهاى عالى و از باغها و دستگاه سلطنى و آنچه را كه براى آسايششان فراهم نموده بودند در اثر كفر و لجاجت و كبر خداى تعالى خراب و ويران گردانيد وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى‏ قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلى‏ أَصْنامٍ لَهُمْ در مفردات گفته (عكوف) بمعناى اقبال و رو آوردن و ملازمت چيزى است بطور تعظيم. بعضى از مفسرين در تاريخ بنى اسرائيل گفته‏اند بنى اسرائيل بعد از جدّشان ابراهيم ع بدين همان حضرت باقى بودند و از بين آنها يعقوب و يوسف و اسحاق و اسماعيل بمقام پيمبرى برگزيده شدند و مردم را بدين توحيد دعوت مينمودند و چنين اعلام ميكردند كه بجز خداى يكتا كسى را نبايد پرستش نمود و براى خدا شريكى نيست و بزرگ‏تر از آنست كه جسم و جسمانى و متشكل بشكلى يا محدود بحدّى باشد، لكن از داستان بنى اسرائيل برميآيد كه آنها

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 276
مردمى ظاهر بين و مادّى بودند كه از مرتبه اصالت الحسّ تجاوز نمينمودند و بما وراى حسّ اعتنائى نداشتند و اگر هم داشتند از باب تشريفات بود و اصالت نداشته و يهوديها با چنين عقايدى هميشه سالهاى دراز تحت اسارت قبطيان كه رسمشان بت پرستى بود و در عين اينكه عصبيت نژادى خانواده‏ئى آنها را مجبور ميگردانيد كه دين آباء و اجدادى خود را تا اندازه‏ئى حفظ كنند باز تحت تأثير بت پرستى آنها بودند و تقريبا يك اثر طبيعى در روحيه ايشان گذارده بود اين بود كه بيشتر آنها خداى تعالى را جز جسمى تصور نمينمودند بلكه بطوريكه از ظاهر توراتهاى موجود برميآيد او را جوهر وهمى ميپنداشتند كه از نظر شكل شبيه بانسان است و هر چه موسى آنها را بمعارف دينى و بحق نزديك ميكرد نتيجه‏اش اين ميشد كه صورت و شكل خدا را در ذهن خود تغيير دهند و بهمين علّت وقتى در مسير راه بقومى برخوردند كه داراى بتها بودند و آن بتها را ميپرستيدند عمل آنها را پسنديده و آرزو ميكردند كه آنها نيز چنين بتهائى داشته باشند اين بود كه از موسى [ع‏] تقاضا كردند براى آنها بتهائى درست كند.

موسى [ع‏] چاره نديد جز آنكه تا حدى كه نزديك بافق فهم آنها بود توحيد را براى آنها بيان كند و بطلان روش بت پرستى و جهل آنها را ثابت نمايد و صفات پروردگار را براى آنها توصيف و تعريف كند، و در آيات بعدى ظاهر نمود كه خداى تعالى پرستش اين بتها را قبول نميكند و خداوند بهيچ شبهى و مثالى نسبت داده نميشود.

إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ، تا دو آيه بعد (تبار) بمعنى هلاكت است و مقصود از (ما هم فيه) روش بت پرستى است كه معمول بين آنها بود، آرى چون بت پرستى قبطيان در روحيه بنى اسرائيليان نفوذ كرده بود پس از آن همه معجزات موسى [ع‏] و اندرزها و ارشاد او به يكتا پرستى باز بصداى گوساله سامرى فريب خوردند و بسيارى از آنان                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 277

 گوساله پرست گرديدند.

و خلاصه آيات آنكه موسى ع در مقام ارشاد در پاسخ بنى اسرائيل كه خواهش بت از او ميكنند آنها را سرزنش نمود و گفت اين بت پرستان طريقشان باطل است و در بت پرستى در هلاكت خود پافشارى ميكنند و انسان عاقل در عمل باطل اقدام نمينمايد.

و نيز در مقام سرزنش آنها است كه فرموده آيا سزاوار است كه من طلب كنم براى شما غير خدائى كه اين قدر بشما تفضّل نموده و شما را بر عالميان فضيلت داده و اى بنى اسرائيليان شما يادآور شويد وقتى را كه در شكنجه و عذاب آل فرعون و قبطيان بوديد و ميچشانيدند بشما سختى عذاب را، پسرهاى شما را ميكشتند و زنهاى شما را نگاه ميداشتند و اين بلاء و آزمايش بزرگى بود از طرف پروردگار شما، اشاره به اين كه شما در عوض اين همه نعمتهاى الهى كه بايد بشكرانه نعمت او فقط رو باو آريد و او را پرستش نمائيد ميخواهيد شريك براى او بسازيد و او را در پرستش شريك خدا گردانيد اين روش عقلائى نيست.

وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً

 [داستان ميقات رفتن موسى ع‏]

مفسرين گفته‏اند موسى [ع‏] ببنى اسرائيل وعده داده بود كه خداى تعالى دشمن شما را هلاك ميگرداند و از نزد خود كتابى عطاء ميكند كه بيان ميكند آنچه را كه محتاج باو ميباشيد، وقتى فرعون هلاك گرديد موسى از پروردگارش درخواست كتاب نمود و باو امر شد كه سى روز روزه بگيرد و آن ماه ذى القعده بود و ده روز بوى اضافه نمود و در آن مدت ده روز تورات را نازل گردانيد و نيز با او تكلّم نمود و ميقات موسى باين چهل روز خاتمه پيدا كرد وَ قالَ مُوسى‏ لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي موسى ع در موقع بيرون رفتن بميقات پروردگارش برادرش هارون را بجاى خود گذارد و در باره قوم سفارش نمود و گفت (وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ)                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 278

 وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‏ لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانِي (لِمِيقاتِنا) يعنى وقتى كه معيّن گرديده و محدود شده، و (لام) (لميقاتنا) لام اختصاص است گويا فرموده آمدن تو در وقت معيّن تعيين گرديده، وقتى موسى در آنوقت آمد (وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ) بدون واسطه ملك پروردگارش با او تكلّم نمود يعنى حق تعالى كلمات را در اجرام انشاء گردانيده همان طورى كه كلمات بخط در لوحها نوشته ميشود زيرا كه كلام عرض است و لابدّ بايستى قائم بمحلّى باشد، و روايت شده كه وقتى حق تعالى با موسى تكلم كرد او از تمام جهات صدا ميشنيد آنوقت موسى گفت (رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ) مفعول ثانى محذوف است يعنى (ارنى نفسك) تا بتو نظر كنم يعنى مرا متمكّن گردان به اين كه بر من تجلّى كنى تا تو را بعيان ببينم.

جمهور مفسرين را رأى بر اين است كه حضرت موسى [ع‏] بخواهش بنى اسرائيل طلب رؤيت نمود آنوقتيكه گفتند ما بتو ايمان نميآوريم (حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً) تا وقتى كه خدا را آشكارا ببينيم، اين بود كه وقتى آنها بخواهش رؤيت بر جفه هلاك گرديدند موسى در مقام مناجات گفت (أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا) سوره اعراف آيه 154، و موسى چنين سؤال محالى ننمود مگر پس از اينكه آنها را از اين خواهش محال عقلى توبيخ و سرزنش نمود و آنها لجاجت و جديّت نمودند و موسى چنين خواهشى نمود تا جواب بيايد و آنها بشنوند و بدانند كه رؤيت حق تعالى محال است و قوله تعالى (لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ) نفى رؤيت ميكند در آينده يعنى ديدن بچشم در حال و آينده در همه وقت محال است زيرا كه ديدن با صفات او منافى است.

وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ و لكن نظر كن باين كوهى كه در مقابل تو است كه چگونه ميشود حال آن وقتى كه بر او تجلّى نمودم (فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي) و امكان رؤيت خود را معلّق نموده بامر محال يعنى مستقر بودن كوه در موقع تجلى كه ببين چگونه                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 279

 كوه مندك و از هم متلاشى ميگردد گويا حق تعالى خواسته بر او محقق گرداند كه چگونه كوه با اين عظمت بيك تجلى و ظهور حق تعالى پايدار نميماند و از مندك گرديدن كوه بدان كه رؤيت حق تعالى محال است.

فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ وقتى حق تعالى بر كوه تجلّى كرد موسى از آن دهشتى كه عارض او گرديد غش نمود، و بقولى مرد وقتى بهوش آمد گفت تو منزّهى و من از طلب رؤيتى كه كردم توبه نمودم از اينكه چنين خواهش كردم.

و براى آيه توجيه ديگرى نيز شده و آن اين است كه گفته‏اند مقصود از قوله تعالى (أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ) يعنى خودت را بمن بشناسان شناسائى واضح جلى به اين كه بر من ظاهر گردانى بعضى از نشانه‏هاى آخرت را آن آياتيكه خلق را مضطر ميگردانى بسوى معرفت خودت و نظر كنم بسوى تو و بشناسم تو را بمعرفت ضروريه بطوريكه گويا بتو نظر ميكنم چنانكه در حديث آمده‏

 (سترون ربكم كما ترون القمر ليلة البدر)

يعنى بزودى پروردگار خود را ميشناسيد مثل ديدن شماها ماه را وقتى كه تلألؤ پيدا نمود و بدر تمام گرديد وقتى موسى اين طور خواهش كرد جواب رسيد (لن ترانى) يعنى هرگز تو چنين قدرتى ندارى و تحمل نميآورى و لكن نگاه كن باين كوه و من وارد ميگردانم بر او آيتى از آيات خود را اگر كوه تاب تحمّل آورد و بمكانش مستقر ماند تو هم طاقت ميآورى (فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ) يعنى چون آيتى از آيات پروردگارت بر كوه تجلى كرد كوه را مندك گردانيد و موسى غش كرد وقتى بهوش آمد تنزيه كرد پروردگارش را و توبه نمود و گفت من اول كسى ميباشم كه بعظمت و جلال تو ايمان آوردم [جامع الجوامع طبرسى‏] آن توجيه اول كه از اكثر مفسرين نقل شده اگر چه موافق ظاهر آيه بلكه صريح آن است لكن بحكم عقل بسيار بعيد است، چگونه ميشود پيمبر                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 280

 اولوالعزمى مثل حضرت موسى ع با آن همه معجزاتيكه بدست مباركش ظاهر گرديده و خدا با او تكلم نمود در عقل نظرى بپايه‏ئى نرسيده باشد كه بيقين قطعى بداند كه ديدن خدا بچشم عبارت از اين خواهد بود كه جهاز بينائى بكار افتد و از چشم مبصر صورتى بشكل و رنگ آن برداشته شود و در ذهن رسم گردد هر قدر فرض كنيم قوّه بينائى قوى گردد بهر نحوى كه فرض شود جارحه ديدن و ديده شدن متعلق بچشم و شيئى جسمانى است نه شيئى كه منزه از جسم و جسمانى است بلكه منزه و مبرّا از تمام صفات ممكنات است در صورتى كه از آيات صريح برميآيد كه خداى تعالى جسم و جسمانى نيست اين است كه ديدن خدا بچشم نه در دنيا و نه در آخرت براى احدى ميسّر نخواهد بود، و عذر به اين كه موسى ع بخواهش قوم چنين سؤالى نمود براى اينكه بآنها بفهماند كه خداى تعالى ديدنى نيست رفع محذور نميكند بلكه شايد خواهش كنند كه ما ميخواهيم خداى تعالى بصورت بشرى گردد و بيايد ميان ما آيا جائز ميشود كه رسول چنين خواهش كند ابدا حاشا و كلا.

پس بنا بر اين اگر چه ظاهر آيه چنين مينمايد كه موسى [ع‏] خواهش رؤيت بچشم كرد لكن دليل عقل قرينه ميشود بر تخصيص آيه بمعنائى كه در خور سؤال موسى و جواب او باشد.

و بعضى از مفسرين غير از آن توجيهى كه از طبرسى نقل كرديم كه بعضى از آيات آخرت را بر من بنما تا علم ضرورى پيدا نمايم طور ديگرى آيه را توجيه كرده، از آن جمله گفته مقصود از رؤيت قطعى‏ترين و واضح‏ترين مراتب علم است.

و در تفسير الميزان در مقام بيان اين نحو از علم كه بالاترين مراتب علم است بيان جذابى دارد كه براى وضوح اجمالى از آنرا در اينجا ترجمه مينمايم چنين گفته خواهيد گفت معناى رؤيت خدا در آيه چيست و همچنين در (وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ) در سوره قيامت آيه 22 و 23 و آيه‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 281
(ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏) در سوره نجم آيه 11 و آيه (مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ) در سوره عنكبوت آيه 4 و آيه (أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ أَلا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ مُحِيطٌ) در سوره حم سجده آيه 53 و 54، و در آيه (فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً) در سوره كهف آيه 110، و نيز آيات ديگر بسيارى كه رؤيت خدا و لقاء او را اثبات ميكند چيست.

و آيا شما بين اين آيات و آياتيكه صريحا امكان را نفى ميكند مانند جمله (لن ترانى) از آيه مورد بحث و همچنين مانند آيه (لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ) در سوره انعام آيه 103، و امثال آن چگونه جمع ميكنيد و بچه بيانى منافات بين اين دو دسته از آيات را برطرف ميسازيد.

جواب اين سؤال را هم ديگران داده‏اند و گفته‏اند مقصود از اين رؤيت قطعى‏ترين و روشن‏ترين مراتب علم است و تعبير از آن برؤيت براى مبالغه در روشنى و قطعيت آنست چيزيكه هست بايد دانست كه حقيقت اين علم كه آنرا علم ضرورى ميدانيم چيست.

در پاسخ اين سؤال بيان خوبى داده لكن چون بيان آن دانشمند خيلى مفصل است و غرض ما اختصار است لذا خلاصه آنرا تذكر ميدهيم ما هر علم ضرورى را رؤيت نميگوئيم بسيار چيزهائى است كه ما ببداهت ميدانيم مثل علم ما كه يك مثلا نصف عدد دو است يا دو نصف عدد چهار است و نيز چيزهائى بعلم ضرورى ميدانيم مثل اينكه ميدانيم پيمبرانى بنام ابراهيم و عيسى بن مريم عليهما السّلام و غير اينها آمده‏اند، و نيز ميدانيم شهرهائى بنام لندن يا سيكاكو و امريكا و امثال اينها وجود دارند لكن با اين علم ضرورى ديدن بر آن صدق نميكند نميشود گفت من آنها را ديدم مگر وقتى كه بچشم ديده شود و نيز بر هيچ تصديق نظرى عقلى اطلاق رؤيت نميتوان نمود.

در ميان معلومات يك نحو معلومى است كه اطلاق رؤيت بر آن ميتوان                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 282

 نمود و آن معلومات بعلم حضورى ما است و آن علم حضورى وجدانى بخودمان و بمعلومات و بامور نفسانى خودمان از دوستى و دشمنى و باقى اوصافيكه در خودمان بوجدان حاضر نزد ما است و از اينگونه معلومات تعبير برؤيت شايع است اين است كه هر جا خداى تعالى تعبير برؤيت كرده در همانجا خصوصياتى ذكر نموده كه مى‏فهميم مراد از ديدن خدا همين قسم از علمى است كه ما آنرا رؤيت مى‏ناميم مثل آيه (أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ أَلا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ مُحِيطٌ) كه يكى از آياتى است كه رؤيت را اثبات مينمايد و نخست پيش از اثبات رؤيت ثابت نموده كه خدا بر هر چيزى حاضر و شاهد است و حضورش بچيزى معين و بمكانى مخصوص اختصاص نداشته بلكه نزد هر چيزى شاهد و حاضر و بر هر چيزى محيط است بطوريكه اگر بفرض محال كسى بتواند او را ببيند ميتواند او را در وجدان خودش و در نفس خود و در ظاهر هر چيزى و در باطن آن ببيند، اين است كه ديدن خدا و لقاء او نه ديدن بچشم و ملاقات بجسم است كه جز با رو برو شدن حسى و جسمانى و متعين بودن مكان و زمان دو طرف صورت نميگيرد.

آيه شريفه (ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏) نيز باين معنا اشعار دارد زيرا كه نسبت ديدن را بفؤاد ميدهد كه بدون ترديد مخصوص نفس انسانيّت است كه بآن از حيوانات امتياز دارد.

نظير آيه فوق آيه شريفه (كَلَّا بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ) در سوره مطففين آيه 15 كه دلالت دارد كه آن مانعى كه بين مردم و خدا حائل شده همان تيره‏گى گناهانى است كه مرتكب شده‏اند اين تيره‏گيها است كه روى دل و جانهاى آنان را گرفته و نميگذارد بمشاهده پروردگار خود تشرف يابند پس معلوم ميشود اگر گناهان نباشد جانها خدا را مى‏بينند نه چشمها.

تا آنجا كه گفته بطوريكه از كلام مجيد استفاده ميشود اين علم كه از آن برؤيت و لقاء تعبير شده تنها براى صالحين از بندگانش ميباشد آنهم در روز                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 283

 قيامت دست ميدهد چنانچه فرموده (وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ) در سوره قيامت آيه 22 و 23.

تا آنجا كه برميگردد بتفسير آيه و گفته بنا بر آنچه گذشت موسى ع در جمله (رَبِّ أَرِنِي) از پروردگارش درخواست نمود كه علم ضرورى بمقام پروردگار بوى كرامت نمايد پس از آنكه بعلم نظرى و پى بردن بآيات او شناسائى موجودات را بوى ارزانى داشته، و نيز پس از آنكه او را برسالت و تكلم با او از طريق سمع برگزيده بود خواست از طريق رؤيت كه همان علم ضرورى است باو علم پيدا كند.

و قهرا وقتى مسئله رؤيت بهمان معنائيكه گفته شد در چند جاى قرآن براى روز قيامت اثبات شده معلوم ميشود نفى ابدى آن در (لَنْ تَرانِي) راجع بدنيا خواهد بود باين معنى كه انسان ماداميكه در دنيا در قيد حيات دنيوى است و بحكم اجبار سرگرم اراده جسم و تن است هرگز بچنين تشرفى مشرف نخواهد گرديد تا وقتى كه بطور كلّى و بتمام معنى از بدن و توابع آن منقطع گردد يعنى بميرد و تو اى موسى هرگز توانائى ديدن من و علم ضرورى بمن ندارى تا بميرى و بملاقات من آئى.

تا آنجا كه گفته مؤيّد اينكه نفى رؤيت بازگشت بنفى طاقت ميكند جمله (وَ لكِنِ انْظُرْ) است كه در آن نشان دادن خود را بموسى تشبيه كرده بنشان دادن خود را بكوه و فرموده نشان دادن خودم را بتو بعينه مثل نشان دادن خودم است بكوه اگر بظهور من كوه توانست بجاى خود قرار گيرد تو نيز ميتوانى تجلى پروردگارت را تحمل كنى، و بجمله (انظر) معلوم ميشود كه تجلى پروردگار محال نيست بدليل اينكه بكوه تجلى كرد بلكه غرض نشان دادن و فهمانيدن بموسى است كه اگر براى تو تجلى كنم طاقت نميآورى و اجزايت مثل كوه مندك ميگردد تا آخر بيانش كه مفصل است.

اين توجيه بنظر بسيار وجيه و درست ميآيد لكن اينكه علم وجدانى را                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 284

 بمقام الوهيت و كبريائى يكسره نسبت بتمام افراد بشر حتّى پيمبران اولو العزم در دنيا بطور كليت محال و منحصر بآخرت دانسته بطورى كه علوم و معرفت آنها در دنيا فقط بعقل نظرى باشد كه لازمه ايمان هر مؤمنى است كه بعلم نظرى و لو بمرتبه ضعيف آن باشد بايستى از راه دليل خدا را بشناسد زيرا كه ايمان تقليدى فائده ندارد و لو اينكه بين علم نظرى چنانچه از اخبار برميآيد از جهت شدّت و ضعف تفاوت بسيار است اين است كه گوئيم اين نسبت ظاهرا منافى مقام آن بزرگوارانست.

درست است كه علم وجدانى حضورى بمعنى كاملش و غايت انكشافش حتّى براى پيمبران منحصر بآخرت است لكن مسلّم كه آن بزرگواران بآن روح قدسى كه دارند در همين حيات دنيوى نيز حظّى و بهره‏ئى و مرتبه‏ئى از آن علم وجدانى از قبل آثار دارا ميباشند نه اينكه بكلّى فاقد آن باشند پيمبران بهمان علم وجدانى بود كه ملك وحى را ميشناختند و بهمين علم وجدانى بود كه موسى [ع‏] وقتى خدا با او تكلم مينمود صداى خدا را ميشناخت بلكه ميتوان گفت براى مؤمن صالح ممكن است از قبل صفاى نفس و قوّت ايمانش بهره ضعيفى از آن علم وجدانى در دنيا نصيب او گردد.

آرى شايد چنين بوده وقتى موسى ع در كوه مشغول مناجات بود چنان شوق و اشتياق ملاقات حق تعالى وى را فرا گرفت كه عنان طاقت از دستش بيرون رفت و بى‏تابانه آن علم وجدانى بآن درجه كمال آن كه در دنيا براى احدى ميسّر نيست از پروردگار خود طلبيد اين بود كه بدست ردّ (لن ترانى) و بتجلى نمودن بر كوه و مندك گرديدن كوه علانيه باو فهمانيده كه تو در دنيا طاقت آن درجه را ندارى اگر بآنمرتبه بر تو تجلى كنم مثل اين كوه اجزاء وجودت مندك خواهد گرديد.

و شاهد بر اينكه گفته شد قوله تعالى در سوره النجم كه بعضى از آياتش راجع بمعراج حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و رسيدن حضرتش بمقام (قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏) كه فرموده (فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏- ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏)

 كه مسلّم مقصود                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 285

 از فؤاد قلب رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و رؤيت را بقلب رسول نسبت داده نه بچشم سر يعنى قلب رسول ديد آنچه ديد.

و نيز در روايت معتبرى است كه وقتى حضرت امير ع مشغول خطابه و موعظه بود ذعلب نامى عرض ميكند يا على آيا تو خداى خود را ديده‏ئى حضرت فرمود چگونه عبادت ميكنم خدائى را كه نديده باشم پس از آنكه آنشخص سؤال ميكند او را چگونه ديده‏ئى فرمود چشمها او را بمشاهده عيان نمى‏بيند لكن قلبها او را بحقيقت ايمان مى‏بيند يعنى گمان مكن كه مقصودم از ديدن بچشم سر باشد مقصودم از ديدن او است بحقيقت ايمانم كه محلّ او قلب من است و غير اينها آيات و اخبار بسيارى است كه مرتبه ضعيفى از آن نحو رؤيت را در دنيا براى انبياء و اولياء ميسّر نشان ميدهد، و اللّه العالم باسرار كلامه.

و بايد در اينجا دو مطلب را خاطر نشان نمود:

يكى اينكه همين طورى كه گفته شد رؤيت بچشم بهر نحويكه فرض شود نسبت بحق تعالى و غير واقع خواهد بود هم در دنيا و هم در آخرت.

ديگر آنكه بايد دانست كه رؤيت بقلب و علم حضورى وجدانى بمقام كبريائى كه گفته شد كمالش در آخرت نصيب انبياء و اولياء و مقربين تحقق پذيرد ممكن است پرتوى از آن نصيب صلحاى مؤمنين نيز گردد، چنانچه در حديث مشهور فرموده‏

 (من عرف نفسه فقد عرف ربّه، اعرفكم بنفسه اعرفكم بربّه)

كه شناختن پروردگار را موكول گردانيده بشناختن نفس خود هر قدر انسان نحوه وجود خود را از جهت مخلوقيت و مألوهيت بهتر ادراك نمود بحكم متضاعفين خالقيت و الوهيت الهش را بهتر ميشناسد و ادراك مينمايد و بالاتر از اين رتبه‏ئى براى ممكنات تصور ندارد.

آرى چون هر ممكنى بقدر صفاى قلب و قوّت و كمال وجودش تواند از جهت وجود و كمالات خود خالقش را بشناسد اين است كه تفاوت بين درجات آدميان بسيار است و معرفت افراد بشر نسبت بمقام كبريائى نيز بسيار تفاوت دارد

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏5، ص: 286

 لكن اين را هم بايد دانست كه اين معرفت فقط معرفت وجدانى و علم حضورى نسبت بصفات ذات الاضافه الهى است نه صفات حقيقى كه عين ذات او است آنهم نه از آنجهتى كه عين ذات او است بلكه از جهت نسبت او بفعل و آثار يعنى مخلوقات كه آثار رحمت او ميباشند بطوريكه در اثر مؤثّر را بنگرد و در فعل فاعل را ببيند نه علم بكنه ذات او جلّ و علا زيرا كه او محيط است و تمام موجودات از ملائكه مقرّبين و انبياء مرسلين و عقول و نفوس هر چه هست تحت احاطه و قيوميت اويند و علم بهر شيئى كه بوده باشد بدون احاطه باو صورت نميگيرد و چگونه ممكن است محيط محاط گردد هرگز ممكن نيست بقول آن شاعر:

         بكنه ذاتش خرد برد پى             اگر رسد خس بقعر دريا

 خلاصه شايد (لن ترانى) نفى رؤيت از موسى ع بلحاظ نفى رؤيت ذات ذو الجلال باشد يعنى ادراك كنه ذات و احاطه بحقيقت مطلقه احدى مراد او بوده كه براى هيچ ممكنى ميسّر نخواهد بود نه در دنيا و نه در آخرت و موسى از شدّت شوق عنان طاقت از دستش رفته و خواسته علم ضرورى وجدانى بحقيقت پيدا كند پس از آنكه علم وجدانى بصفات و آثار براى او حاصل بوده اين بود كه دست ردّ بسينه او زده شد و چنانچه آيه بعد خبر ميدهد موسى [ع‏] در مورد سرزنش واقع گرديد اشاره به اين كه زيادتر از حدّ خودت طلب علم اكتناهى و انكشاف تام و ادراك حقيقت ذات نمودى.