کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
نساء: آيات 127 تا 176 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

 

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 174
 [سوره النساء (4): آيات 127 تا 134]

وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ وَ ما يُتْلى‏ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ فِي يَتامَى النِّساءِ اللاَّتِي لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدانِ وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْيَتامى‏ بِالْقِسْطِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِهِ عَلِيماً (127) وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً (128) وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً (129) وَ إِنْ يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللَّهُ كُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ وَ كانَ اللَّهُ واسِعاً حَكِيماً (130) وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ غَنِيًّا حَمِيداً (131)

وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كَفى‏ بِاللَّهِ وَكِيلاً (132) إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرِينَ وَ كانَ اللَّهُ عَلى‏ ذلِكَ قَدِيراً (133) مَنْ كانَ يُرِيدُ ثَوابَ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً بَصِيراً (134)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 175

 [ترجمه‏]

اى رسول در باره ميراث زنان از تو فتوى ميخواهند (اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) بگو خدا بيان ميكند حكم ميراث ايشان را و نيز بيان ميكند براى شما آنچه خوانده ميشود براى شما در قرآن در باره يتيمان كه زنانند، آن زنهائى كه بآنها نميدهيد آنچه را كه از ميراث براى آنها فرض گرديده و رغبت ميكنيد كه آنها را بنكاح خود درآوريد، و ديگر قرآن بيان ميكند حكم ضعيفان از فرزندان را و اينكه براى انجام مهمات يتيمان در مهر و ارث آنها بعدل و راستى قيام نمائيد و آنچه از نيكوئى در باره يتيمان ميكنيد بحقيقت خدا بآن عالم و دانا است [127]

و اگر زنى بترسد كه شوهرش با او بد سلوكى يا اعراض كند بر آنها گناهى نيست كه با هم اصلاح كنند و صلح بهتر است و نفسها حاضر و مهيّا ميباشند براى بخل و اگر نيكى كنند و بپرهيزند همانا خدا بآنچه ميكنند آگاهست [128]

و هرگز نتوانيد بين زنها عدالت نمائيد اگرچه بر عدالت كردن حريص باشيد پس ميل بسيار ببعضى نكنيد (و بعضى) ديگر را محروم گردانيد و او را معلّق بگذاريد و اگر صلح كنيد و پرهيزگار باشيد همانا خدا آمرزنده و مهربان است [129]

و اگر از هم جدا شوند خدا هر يك را از سعه رحمتش بى نياز ميگرداند و خدا وسعت دهنده و درستكار است [130]

و براى خدا و ملك او است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و حقيقة بآنهائيكه قبل از شما كتاب داده شده و نيز بشما وصيت كرديم كه از خدا بترسيد و اگر كافر شويد پس بدرستيكه از خدا است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و او بى‏نياز و ستوده است [131]

و مخصوص بخدا است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و كافى است خدا كه كفايت كند امر آنها را [132]

اى مردم اگر خدا بخواهد شما را ميبرد و جماعت ديگر ميآورد و او بر چنين كارى توانا است [133]

هر كسيكه اراده كند ثواب و خير دنيا را پس نزد خدا است ثواب دنيا و آخرت و خداوند شنوا و بينا است [134]

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 176
توضيح آيات‏

وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ وَ ما يُتْلى‏ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ فِي يَتامَى النِّساءِ اين آيه بازگشت باوائل سوره است كه راجع بارث و ازدواج و زنهاى يتيم بود، گفته‏اند آيه جواب اعتراض عيينة بن حصين است كه بر حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اعتراض نموده بود كه چرا هر يك از دختر و خواهر را نصف ميراث ميدهى و ما ميراث نميدهيم مگر بكسى كه جنگ كند و غنيمت بدست آرد، آنوقت اين آيه نازل گرديد كه رسول بگو خدا فتوى ميدهد يعنى اين طور حكم ميكند و اعتراضى بر حكم خدا نيست (اللَّهُ يُفْتِيكُمْ) افتاء بمعنى تبيين مبهم است يعنى خدا بيان مينمايد (وَ ما يُتْلى‏) عطف است بر (اللَّهُ) يعنى حكم خدا راجع بدختران يتيم چنين است، راغب گفته فتيا و فتوى در جواب از احكام مشكله گفته ميشود (استفتيته فافتانى بكذا) از فلانى استفتاء كردم او هم چنين فتوى داد.

 [پايان‏] از كلبى نقل ميكنند كه او از أبو صالح از ابن عباس روايت كرده كه او گفته آيه راجع بدختران امّ كجة و ميراث آنها از پدرشان آمده و حكايت آن در اول سوره گفته شده، و مفسرين چنين گفته‏اند كه عادت عرب در جاهليت اين بود كه دختر يتيمى كه ولايت او بيكى از آنها تعلّق داشت هرگاه داراى مالى بود و جمالى داشت آن ولىّ او را بزنى ميگرفت و مالش را ميبرد و اگر جمال نداشت از شوهر كردن او مانع ميگرديد تا وقتى بميرد مالش را بردارد، خداى تعالى باين آيه آنها را از اين عمل نهى نمود.

اللَّاتِي لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ الخ اى رسول از تو طلب فتوى ميكنند نسبت بآن زنهائى كه ارثى براى آنها نوشته شده و ثابت گرديده نميدهند و ميخواهند با آنها ازدواج كنند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 177

 در مجمع گفته در قوله (لا تُؤْتُونَهُنَّ، الى آخر) چند قول است:

1- (وَ ما يُتْلى‏ عَلَيْكُمْ) در ارث زنهاى صغيره وارد شده و آن آيات فرائض است كه در اول سوره رسيده و اهل جاهليت به اناث و آنچه بر آنها نوشته شده و نيز بمولود ارث نميدادند تا وقتى كبير شود و ميگفتند بايد بپسران شجاع جنگ كن خود ارث داد، و اين قول ابن عباس و سعيد بن جبير و مجاهد است و از ابى جعفر عليه السّلام نيز روايت شده.

2- مهر زنان خود را و ارث زنان يتيم را نميدادند و حق تعالى آنها را از اين عمل منع كرد بقوله (وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى‏ فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ، تا آخر) و بيان آن در اول سوره گذشت و اين قول از عايشه نقل شده و همين قول را ابى على جبائى اختيار كرده و طبرى قول اول را اختيار كرده.

3- (ما كُتِبَ لَهُنَّ) نكاح است كه حق تعالى امر بآن فرموده در قوله (وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى‏، تا آخر) و اولياء زنان را از نكاح منع ميكردند، و اين قول از حسن و قتاده و سدى و ابى مالك و ابراهيم روايت شده.

گفته‏اند در خانه مردى دخترى بود در اختيار او و آن دختر مالى داشت و راغب بازدواج او نبود آن مرد او را در منزل حبس نمود بطمع اينكه بميرد و مال او را ببرد.

سدى گفته جابر بن عبد اللّه انصارى دختر عموى يتيمى داشت كه كور و بد شكل بود و از پدرش مالى بوى رسيده بود و جابر رغبت نداشت كه او را بزنى بگيرد و او را شوهر نميداد از ترس اينكه شوهرش مال او را ببرد اين بود كه از رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سؤال نمود اين آيه نازل گرديد وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ معنى آيه بر قول اول و سوم (وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ) يعنى از نكاحهنّ، از ازدواج آنها بى‏رغبت باشيد (و لا تؤتونهن نصيبهنّ من الميراث) و خواهيد نصيب آنها را از ميراث ندهيد كه مبادا رغبت كند بگرفتن او را بزنيّت غير شما پس بآنها ظلم كرده‏ايد از دو راه: اول ندادن ارث آنها و منع از نكاح آنها [پايان‏]                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 178

 خلاصه آيه بمؤمنين امر فرموده كه راجع بدختران يتيم و پسران يتيم كه ضعيفند و قادر بر حفظ مالشان نيستند بقسط و عدل عمل كنيد، اشاره به اين كه ايتامى كه در كفالت شما ميباشند بايد در تربيت آنها و مالشان بخوبى ايستادگى كنيد كه حق آنها تفريط نشود و بدانيد بر آنچه از عمل خير در باره آنها انجام ميدهيد خدا عالم و دانا است.

وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ آيه ترجمه شده و واضح است و محتاج بتوضيح نيست، و خلاصه اينكه راجع بحكم نزاع بين زن و شوهر دستور ميدهد كه در جائيكه زن بترسد كه شوهرش از وى اعراض كند (فَلا جُناحَ) يعنى هيچ گناهى نيست كه با هم اصلاح كنند و اگر بينشان اصلاح شود بهتر است.

در تفسير قمى در ذيل آيه بالا گفته اين آيه در باره دختر محمد بن مسلمه كه زن رافع بن خديج بود نازل شد، زن خديج پير شده بود شوهرش رافع با زن جوانى ازدواج كرد رافع اين زن را بيشتر از دختر محمد بن مسلمه دوست ميداشت دختر محمد بن مسلمه بشوهرش گفت چرا از من اعراض ميكنى و آن زنت را بر من ترجيح ميدهى رافع گفت او زن جوانى است و من از او بيشتر خوشم ميآيد اگر ميل دارى قرار بگذار كه او دو يا سه روز حق داشته باشد و تو يك روز، دختر محمد بن مسلمه رضايت نداد رافع او را يكبار طلاقش داد و بار ديگر نيز طلاق داد مرتبه سوم دختر محمد بن مسلمه بشوهرش گفت من راضى نميشوم مگر اينكه بين من و او بمساوات رفتار كنى خدا فرمايد (وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ) دختر محمد بن مسلم دلش بنصيب خود راضى نشد و بخل بر او غالب گرديد و در نتيجه رافع از او اعراض كرد كه باين امر رضا بشود يا براى سومين مرتبه او را طلاق دهد اين بار دختر محمد بن مسلمه راضى شد و با شوهرش بهمان ترتيبى كه مذاكره شده بود مصالحه كرد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 179

 قوله تعالى (فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ) وقتى كه زن رافع راضى شد و استقرار يافت، رافع نتوانست ميانشان بعدالت رفتار كند لذا آيه بعد نازل شد.

وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ مراد از معلّقة اين است كه پيش يك زن بيايد و ديگرى را بحال خود گذارد كه نه بيوه و نه شوهردار باشد اين رويّه در چنين موردى در صورتى كه زن اقرار كند و راضى باشد (بدون اكراه) بآنچه شوهر با او مصالحه كرده نه بر مرد و نه بر زن عيبى ندارد ولى در صورتى كه زن امتناع كرد مرد ميتواند او را طلاق گويد و يا بين هر دو بمساوات رفتار كند و كار ديگرى در وسع او نيست در كافى باسناد خود از حلبى روايت ميكند كه از حضرت صادق عليه السّلام در باره آيه (وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً) سؤال كردم حضرت فرمود مقصود زنى است كه با مردى بسر ميبرد و آن مرد او را خوش ندارد و باو ميگويد من ميخواهم تو را طلاق بدهم زن ميگويد مكن من خوشم نميآيد كه مرا مورد شماتت قرار دهى ولى در باره حق شب من هر طور ميخواهى رفتار كن و هر حق ديگرى دارم همه را بتو واگذار كردم و مرا بحال خود واگذار اين است كه خدا ميفرمايد (فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا) صلح همين است.

 (تفسير الميزان) وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً پس از آنكه خاطرنشان ميكند كه صلح نمودن بين زن و شوهر بهتر است سپس در امر صلح و موافقت كردن تأكيد ميكند كه اگر نيكوكار و متّقى و پرهيزكار باشيد همانا خداوند آمرزنده و مهربان است و بآنچه ميكنيد از موافقت يا مخالفت با همسر خود آگاه است، آيه چنين ارائه ميدهد كه رضايت خدا در صلح است (وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِيلُوا كُلَّ)                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 180

 (الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً) از تفسير نورالثقلين بروايت على بن ابراهيم از پدرش از نوح بن شعيب و محمد بن الحسن كه گفته ابن ابى العوجاء از هشام بن حكم سؤال كرد و گفت آيا خدا حكيم نيست، هشام گفت آرى او احكم الحاكمين است گفت بمن خبر بده از قول او كه گفته (فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً) آيا اين حكم واجب نيست، هشام گفت آرى واجب است، ابن ابى العوجاء گفت بمن خبر بده از قوله تعالى (وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ آلخ) كدام حكيم اين نحو تكلم ميكند.

چون هشام نتوانست جواب ابن ابى العوجاء را بدهد بسوى مدينه حركت كرد و نزد ابى عبد اللّه عليه السلام وارد گرديد حضرت فرمود هشام براى چه در اين موقع كه وقت حج و عمره است آمده‏ئى هشام ميگويد جانم فداى تو باد براى امر مهمّى آمده‏ام، ابن ابى العوجاء از من سؤالى كرده نتوانستم جواب گويم حضرت فرمود آن چه بود هشام گفت قضيّه را باو گفتم حضرت فرمود قول خداى تعالى (فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً) يعنى در نفقه، و اما قوله تعالى (وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ) يعنى در مودّت و محبت پس چون هشام با اين جواب برگشت و بابن أبو العوجاء خبر داد، گفت قسم بخدا اين جواب از خودت نيست.

در مجمع البيان گفته پس از آنكه حق تعالى صلح و نشوز بين زوجين را بيان نمود در عقب آن در آورد كه بشما تكليف نشده آنچه را كه قدرت بر آن نداريد (وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ) يعنى هرگز قدرت نداريد كه در محبت و مودّت در قلب بين زنها مساوات قرار دهيد و لو اينكه حريص باشيد بتمام كوشش زيرا كه اين كار (يعنى القاء محبت در قلب) در عهده شما نيست اين است كه مكلّف بآن نميباشيد و بر آنچه از عهده شما خارج‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 181

 است مؤاخذه نميشويد (ابن عباس- حسن- قتاده) و بقولى (لَنْ تَسْتَطِيعُوا) يعنى قدرت نداريد كه در تمام امور از نفقه، كسوه، عطيه، مسكن، صحبت، نيكى، خوش روئى و غير اينها بينشان مساوات نمائيد و مقصود اين است كه اين طور مساوات بين زنها براى شما مشكل است زيرا كه ميل شما ببعضى از آنها زيادتر است (فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ) يعنى از آن زنى كه بهواى نفسانى مالك نيستيد او را دوست داريد از وى بتمام جهات عدول نكنيد تا اينكه شما را وادار كند كه بر پيشين آنها بر اداء حق واجبى آنها كه بر شما است از حق قسمت و نفقه و كسوه و معاشرت بمعروف باز دارد (فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ) يعنى آنرا كه باو ميل نداريد واگذاريد مثل كسيكه نه صاحب شوهر است و نه زن بيوه بى‏شوهر، ابن عباس و حسن و قتاده و غير آنها و همين قول از ابى جعفر و ابى عبد اللّه عليهما السلام نقل شده.

 [پايان‏] و خلاصه اين آيات مشعر بر اين است كه تعدد زوجات در صورتى جايز است كه مساوات و عدالت بين زنها استوار گردد و كسى كه نتواند بين زنها مساوات را مراعات نمايد بايد بر يك زن قناعت كند در اول سوره فرموده (فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً) و در اينجا بيان همان آيه است كه (وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ) بعضى خواسته‏اند از جمع بين آيات چنين استفاده كنند كه چون اول عدالت و مساوات بين زنها را واجب گردانيده و مساوات بين آنها بتمام جهات باين ميشود كه در تمام امور از نفقه و كسوه و دوستى و قسمت و باقى امور حتى در ميل نفسانى مراعات عدالت بين زنها بشود و همين‏طور كه آيه ارشاد كرده كه (لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا) بر چنين مساواتى كه حتى در ميل نفسانى مراعات شود هرگز قدرت نداريد زيرا كه ميل و محبّت نوعا از تحت اختيار بشر خارج است پس نتيجه اين ميشود كه همين طور كه در آيه فرموده (فَواحِدَةً) چون چنين قدرتى نداريد پس نبايد كسى زيادتر از يك زن اختيار كند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 182

 لكن اين استظهار از آيات كه نتيجه‏اش القاء تعدّد زوجات در اسلام باشد درست نيست زيرا كه از اوّل اسلام تا حال بناى متديّنين حتى ائمه طاهرين عليهم السلام بر جواز تعدّد زوجات بوده و عملا نيز هر يك چنانچه تاريخ نشان ميدهد هر يك از آن بزرگواران چند زن داشتند پس بنابراين بايد يا گفته شود كه مقصود از عدالت بين زنها در باقى حقوق آنها است مثل نفقه و خوش روئى و باقى جهات زناشوئى زيرا خداى تعالى بامرى كه از تحت اختيار انسان خارج است تكليف نميكند (لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها) و محبت و ميل نفسانى نوعا از تحت اختيار بشر خارج است.

يا گفته شود مقصود از عدالت كه در آيه امر فرموده (أَنْ تَعْدِلُوا) شامل مساوات ميل نفسانى هم بشود لكن غرض عدالت واقعى حقيقى نيست كه مرد بهيچ يك ميل نفسانيش زيادتر از ديگرى نباشد بلكه عدالت تقريبى است يعنى نما است بطورى كه با هر يك چنين رفتار كند كه گمان كند او را خيلى دوست ميدارد.

و اين قسم توجيه را ميتوان از ذيل آيه كه فرموده (فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ) استخراج نمود زيرا كه باين آيه ميتوان بين آيات را جمع نمود كه خلاصه‏اش چنين ميشود كه براى مرد تعدّد زوجات را تجويز ميكند در صورتى كه بتواند مراعات حقوقى كه در شرع مقرّر شده از نفقه و كسوه و منزل و غير اينها را بدرستى انجام دهد و ديگر عدالت و تساوى بين آنها و لو عدالت تقريبى و عملى باشد بين آنها مراعات نمايد و اگر بر اين تساوى بر خود قدرتى نمى‏بيند بيك زن اكتفاء نمايد.

وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً اين آيه بازگشت بهمان آيات بالا (وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً) مينمايد و بمردان تأكيد و ترغيب نموده كه اگر در اعراض و ناراحتى باصلاح بپردازيد و از نفس پرستى خوددارى كنيد همانا خداى تعالى                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 183

 آمرزنده و مهربان است، شايد اشاره باين كه اگر شما در موقع ناراحتى گذشت كنيد خداى آمرزنده و مهربان است.

وَ إِنْ يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللَّهُ كُلًّا مِنْ سَعَتِهِ وَ كانَ اللَّهُ واسِعاً حَكِيماً و اگر بين زن و شوهر اصلاح نشد و نتوانستند با هم توافق كنند و از هم جدا شدند خداى تعالى هر يك را از سعه رحمتش بى‏نياز ميگرداند، شايد اشاره باين است كه ملك خدا وسيع است و نيز غريزه جنسى بين افراد بشر جارى است وقتى نتوانستند با هم سازش نمايند از هم جدا شوند و هر يك با ديگرى آميزش نمايد چنانچه تذكره نويسان در تواريخ نوشته‏اند در زمانهاى پيش مخصوصا در اعراب وحشى براى زن هيچ ارزش قائل نبودند و هيچ حقّى از ارث يا حقوق زناشوئى براى زن منظور نداشتند و هميشه زن در شكنجه مردهاى ستمگر واقع ميگرديد و همچنين حقوق ايتام صغير را مراعات نميكردند و ارث او را ميبردند تا وقتى كه خورشيد اسلام از پشت افق تاريك عربستان طلوع نمود و حقوق عادلانه بين جامعه و تمدّن انسانى تشريع نمود و براى زن حقوقى قائل گرديد از ارث و غيره و زن را در تمام شئونات جامعه مگر در بعض امورى كه در خور زن نبوده با مردها تساوى قرار داده، از جمله حقوق زناشوئى كه براى شوهر حقوقى تعيين فرمود كه بايستى زن كاملا مراعات نمايد و در مقابل حقوقى نيز براى زن تشريع فرمود كه نسبت بزن بايد شوهر مراعات نمايد و هرگاه زن و شوهر هر يك مراعات حق ديگر را بكند زندگانى عادلانه‏ئى بين آنها برقرار ميگردد و بخوشى و كاميابى بسر ميبرند، پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حق بزرگى بر سر جامعه مخصوصا بر زنها دارد.

اگر در آيه سوم همين سوره نساء تعدد زوجات را براى مردها جايز گردانيد ميتوان گفت كه آنهم مراعات نوع زنها را در نظر گرفته كه بعضى از زنهاى بيوه بى‏سرپرست نمانند و نيز حكمتهاى ديگرى هم دارد مثل كثرت نسل بشر و غير اينها و چون بر زن اين عمل ناگوار است در مقابل عدالت و تساوى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 184

 بين زنها را براى مردان واجب گردانيده چنانچه در اول سوره فرموده (فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً) كه در چنين موردى كه بترسيد نتوانيد تساوى بين زوجات قرار دهيد بايستى بيك زن اكتفاء كنيد و در آيه 128 (وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ الخ) آيه ارشاد بر اين است كه چون قدرت نداريد كاملا مراعات عدالت بين زنها نمائيد اگرچه حريص بر آن باشيد پس تمام ميلتان را بيك كدام نيندازيد و ديگرى را كاملا محروم نمائيد كه مثل زن بى‏شوهر باشد.

و در مورد نشوز و ناسازگارى بين زن و شوهر ببين چه دستور عادلانه حكيمانه مقرر گردانيده اگر از طرف زن باشد بمرد دستور داده كه بهر ترتيبى كه هست زن را آرام گرداند در سوره نساء آيه 38 قوله تعالى (وَ اللَّاتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ الخ) و در آنجائيكه ميترسيد جدائى بين شما واقع گردد نيز دستور فرموده بقوله تعالى در آيه 39 (وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها الخ) با اين ترتيب اگر باز موافقت بينشان حاصل نگرديد در سوره نساء آيه 129 فرموده (وَ إِنْ يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللَّهُ كُلًّا مِنْ سَعَتِهِ) در چنين موردى است كه اگر از هم جدا شوند خداوند هر يك از زن و شوهر را از ديگرى بى نياز ميگرداند گويا پس از انجام اين وسائل موقع اين ميرسد كه از هم جدا شوند.

و تكرار اين آيه دلالت دارد بر اينكه خدا غنى و حميد است و اشاره بآن جا است كه فرموده (يُغْنِ اللَّهُ كُلًّا مِنْ سَعَتِهِ) يعنى خدا متكفل كفايت زوجين است وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ ملك خدا و تحت قيوميت و اقتدار او است آنچه در آسمانها از كرات و آنچه در زمين است و ستارگان و ماه و خورشيد و منظومه شمسى و انواع و اقسام ملائكه سماوى و عدد انواع و افراد جمادات و نباتات و حيوانات از موجودات زمينى و غير اينها كه جز حق تعالى عالم بر تمام آنها و كيفيت حدوث و مدت بقاء و عدد انواع و افراد موجودات و خصوصيات آنها كسى مطلع نيست (وَ لا يُحِيطُونَ  
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 185

 بِشَيْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ)

 مگر بقدريكه بر بعضى از افراد بر جسته خود بياموزد «سوره بقره آيه 256».

وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ آيه اشاره باهميّت تقوى و خوددارى از ترك آنچه خلاف حكم خدا است و چون تقوى يكى از ملكات حميده و صفات پسنديده انسانى است در هر نفسى كه رسوخ نمود و ملكه گرديد صاحبش را از تمام صفات نكوهيده و اوصاف رذيله حيوانيه باز ميدارد تقوى بمعنى حقيقى در هر قلبى رسوخ نمود مثل آب پاك تمام قذارات نفسانى را ميشويد و آنرا پاك ميگرداند و مؤمن متّقى پيرامون هيچ امرى كه خلاف عقل يا شرع باشد نميگردد و كيمياى سعادت را در پرتو تقوى بايد بدست آورد اين است كه در آيه فرموده ما بتمام كسانى كه بآنها كتاب عطاء كرديم از يهود و نصارى و نيز بشما مؤمنين توصيه و سفارش ميكنم (أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ) خود را متصف بتقوى گردانيد.

در مصباح الشريعه از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرموده آنچه را كه توصيه كنندگان از اولين و آخرين بآن توصيه و سفارش كرده‏اند جمع كرده در يك كلمه و آن تقوى است قوله تعالى (وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ) و در آن است كل و جميع عبادات صالحه و بتقوى رسيد آنكه رسيد بدرجات عاليه.

وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ غَنِيًّا حَمِيداً يعنى اگر شما كافر گرديد همانا آنچه در آسمانها و زمين است ملك خدا است و او بى نياز از خلق است، و شايد مقصود ترك وصيّت باشد، و شايد مقصود از كفر در اينجا كفران نعمت باشد كه هر نعمتى را در مورد خود و بوظيفه‏ئى كه بايد در باره آن اجراء گردانيد بغير مورد صرف كنند چون آيات راجع بزناشوئى بود و از جمله نعمتهاى خدا غريزه جنسى و قانون ازدواج است كه بين افراد بشر دائر گرديده و احكامى براى آن تأسيس گردانيده كسيكه اين نعمت‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 186

 را روى قانون الهى و آن طورى كه وظيفه او است انجام ندهد كفران نعمت كرده و اين نيز از اقسام كفر در عمل بشمار ميآيد.

و آيه ارشاد بر اين است كه اين قوانين و شريعت سهله سمحه كه بتوسط رسول براى نفع و سعادت شما وضع گرديده اگر بدستورات آن عمل كنيد بنفع شما تمام ميگردد و اگر نكنيد بدانيد كه آنچه در آسمانها و زمين است ملك خدا و در تصرف او است و خدا از اعمال شما بى‏نياز است.

إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرِينَ وَ كانَ اللَّهُ عَلى‏ ذلِكَ قَدِيراً آيه تهديد است و ذات متعال در بيان مالكيت و سعه فيض و عموم قدرت خود بشر را خاطر نشان ميكند كه بدانيد نه طاعت شما باو نفع ميبخشد و نه كفر و عصيان شما باو ضرر ميزند هرگاه حكمت و صلاح خداوندى ايجاب نمايد تمام افراد بشر را ميبرد و فانى ميگرداند چنانچه در موقع طوفان نوح تمام مردم را بآب هلاك گردانيد و افراد ديگرى بوجود آورد و چنين كارى براى او آسان است همين طورى كه بيك اراده كه بلفظ (كن) آمده قوله تعالى (إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ) سوره يس آيه 82، اشاره بسعه نفوذ اراده و حكم او است و گر نه محتاج بلفظى هم نيست آنچه اراده كند فورا موجود ميگردد.

در مجمع البيان گفته (إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرِينَ) وقتى اين آيه نازل گرديد حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دست بپشت سلمان زد و گفت اينها قوم اينند يعنى عجمند.

مَنْ كانَ يُرِيدُ ثَوابَ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً بَصِيراً چون در آيه بالا تذكر داد كه شما اگر متّقى و پرهيزكار باشيد يا كافر گرديد خدا مالك آسمانها و زمين است و بى‏نياز از خلق است بطوريكه اگر بخواهد همه شما را ميبرد و خلق ديگرى ميآورد، آيه مشعر بر اين است كه چون انسان در اعمالش طالب نفع است يا بدست آوردن منافع دنياى دنىّ يا بدست                      
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 187

 آوردن نفع آخرت و سراى باقى است هر كدام كه باشد دنيا و آخرت و منافع دنيا و آنچه از دنيا مى‏طلبيد و آرزوى بدست آوردن آنرا داريد يا طالب ثواب آخرتيد هر كدام باشد آن بدست خداى تعالى است و از خزينه احسان او بروز و ظهور ميكند پس بايد رو باو آريد و از او بخواهيد زيرا كه هر فضيلتى از خزينه احسان او تراوش مينمايد در سوره شورى آيه 19 ميفرمايد (مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ) كسيكه اراده كند زراعت آخرت را ما در زراعت او ميافزائيم (يعنى زراعتش را بركت ميدهيم و نفعش را زياد ميكنيم و بهر عمل نيك اخروى او را پاداش فراوان ميدهيم) و كسيكه مرادش از عمل نفع دنيوى باشد از همان دنيا مرادش را ميدهيم لكن در آخرت از عملش نصيبى عايد او نخواهد گرديد و خداى تعالى باعمال و افعال و نيات بنده‏گانش بآن حقيقت حقانى بسيطش آگاه است و هم شنوا و هم بينا است، از ابن ابى يعفور روايت ميكنند كه گفته شنيدم از ابا عبد اللّه عليه السلام كه فرمود كسيكه قلبش بدنيا تعلق گرفته تعلق وى بسه خصلت است 1- همى كه فنا پذير نيست 2- آرزوئى كه درك نميكند 3- جاهى كه باو نميرسد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 188

 [سوره النساء (4): آيات 135 تا 141]

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى‏ أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً فَاللَّهُ أَوْلى‏ بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى‏ أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً (135) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعِيداً (136) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلاً (137) بَشِّرِ الْمُنافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً (138) الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً (139)

وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً (140) الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِنْ كانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قالُوا أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ وَ إِنْ كانَ لِلْكافِرِينَ نَصِيبٌ قالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَ نَمْنَعْكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً (141)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 189

 [ترجمه‏]

اى كسانيكه ايمان آورده‏ايد ايستادگان بعدل باشيد و ايستادگان باشيد بر گواهان (حكم خدا) اگر چه بر ضرر خودتان يا پدر و مادرتان يا خويشاوندانتان تمام شود اگر غنى باشند (مشهود عليه) يا فقير خدا اولى است بآنها پس متابعت هواى نفس نكنيد و از حق عدول ننمائيد و اگر زبانهاى خودتان را از گواهى راست بپيچانيد با از اداى شهادت اعراض كنيد خدا بآنچه ميكنيد آگاهست [135]

اى كسانيكه ايمان آورده‏ايد بخدا و برسول و بكتابيكه بر رسولش نازل گردانيده و بكتابيكه قبلا فرستاده ايمان آريد و ثابت باشيد و كسيكه بخدا و بملائكه او و كتب و رسل او و بقيامت كافر گردد حقيقة گمراه گرديده گمراهى بسيار دور [136]

همانا كسانيكه ايمان آوردند پس از آن كفر ورزيدند سپس ايمان آوردند سپس كفر ورزيدند پس از آن در كفر ازدياد نمودند خدا آنها را نميآمرزد و آنها را براء راست هدايت نميگرداند [137]

منافقين را مژده ده كه براى آنها عذاب دردناك مهيّا و آماده شد. [138]

آن منافقينى كه بغير مؤمنين كافرين را دوستان خود گرفتند آيا نزد كافرين عزّت مى‏طلبند همانا كه كل عزّت نزد خدا است [139]

و بدرستيكه قرآن اين حكم را بر شما نازل گردانيد كه وقتى شنيديد كه بآيات خدا كفر آورده شد و باستهزاء گرفته شد (اى مؤمنين) شما با منافقين ننشينيد تا وقتى كه در حكايتى غير از آن مشغول گردند و اگر در آنحال با آنها نشينيد در آن هنگام شما مثل آنان ميگرديد همانا خداوند كافرين و منافقين را جمع كند و در جهنم اندازد [140]

آن كسانى كه انتظار ميبرند كه بر شما نكبتى واقع شود- پس اگر بر شما از جانب خدا فتحى بوده باشد منافقين بمؤمنين گفتند آيا ما با شما نبوديم- و اگر براى كافرين بهره‏ئى از غلبه بر مؤمنين بوده باشد منافقين بكافرين گفتند آيا ما بر شما غالب نبوديم و شما را از مؤمنين ممنوع گردانيديم كه بر شما غالب گردند همانا خداوند در روز قيامت بين شما مؤمنين و منافقين حكم ميكند و هرگز خدا قرار نميدهد براى كافرين بر مؤمنين راهى (يعنى حجتى) كه آنها را ملزم گرداند [141]

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 190

توضيح آيات‏

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى‏ أَنْفُسِكُمْ (القسط و الاقساط العدل يقال اقسط الرجل اقساطا اذا عدل و اتى بالقسط) يعنى شيئى را بپاى دار در حقيقت عدالت و قوّام فعّال از قيام است و قوّام كسى را گويند كه عادت او قيام داشتن بر عمل باشد.

آيه خطاب بمؤمنين است كه اى كسانيكه ايمان آورده‏ايد در عدالت و قسط پايدار باشيد و بعدالت عمل كنيد (قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ) كسانى هستند كه بطور اتم و اكمل در تمام امور بعدل و عدالت عمل مينمايند.

عدالت حقيقى چنانچه در كتب اخلاق تشريح شده حدّ وسط بين صفات و اخلاق انسانى است و كسى ممكن است داراى صفت عدالت گردد كه داراى چهار فضيلت از صفات حميده و اخلاق پسنديده گردد: حكمت، شجاعت، عفّت، سخاوت، و از مجموع اينها ملكه و فضيلت عدالت حاصل ميگردد. حكمت حدّ وسط بين سفاهت «1» و بلاهت «2» است. شجاعت حدّ وسط بين جبن «3» و تهوّر «4» است. عفّت حدّ وسط بين خمود «5» و شره «6» است. سخاوت حدّ وسط بين بخل و اسراف است.

خلاصه عادل حقيقى كسى را گويند كه در تمام امور حدّ وسط را انتخاب كند و تشخيص وسط حقيقى بسيار مشكل است لكن براى ما مسلمانان معيار و ميزان شناختن حد وسط همان احكام الهى است كه شارع مقدس اسلام براى ما معيّن كرده چنانچه مى‏بينيم براى هر عملى از اعمال حكمى مقرر فرموده كه اگر ما در تمام امور عمل خود را مطابق همان احكام قرار دهيم اول شخص عادل روى زمين خواهيم گرديد.

و چنانچه ظاهر است آيه ناظر بعمل نمودن و معاشرت نمودن بطور عدالت‏

__________________________________________________

 (1)- استعمال قوه فكريه در امور بى‏فائده‏

 (2)- تعطيل قوه فكريه‏

 (3)- ترسيدن بيجا

 (4)- نترسى در موقع ترس‏

 (5)- تعطيل قوه طبيعيه‏

 (6)- شكم پرستى و عياشى‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 191

است كه نتيجه و اثر عدالت واقعى است، كسيكه بعدالت متصف گرديد تمام اعمالش از قول و فعل عادلانه واقع ميگردد.

پس از آنكه حق تعالى يادآورى كرد كه بدانيد دنيا و آخرت ملك خدا و در تصرف قدرت او است امر فرمود كه شما مؤمنين عمل خود را نسبت بديگران بر وجه عدالت قرار دهيد و بر اين طور عمل پايدار باشيد (شُهَداءَ لِلَّهِ) يعنى گواهان براى خدا باشيد و براى خدا شهادت دهيد (وَ لَوْ عَلى‏ أَنْفُسِكُمْ) در موقع شهادت حكم بحق و قسط را مراعات نمائيد و لو اينكه بضرر خودتان تمام شود در تفسير قمى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرموده مؤمن بر مؤمن هفت حق دارد و از همه واجب‏تر اين است كه حق بگويد و لو آنكه آن بضرر خودش يا پدر و مادرش باشد و براى خاطر آنها از حق رو گردان نشود أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً فَاللَّهُ أَوْلى‏ بِهِما در اين آيه در امر شهادت تأكيد بليغ نموده كه شهادت را بعدل و قسط لوجه اللّه بپاى داريد و لو اينكه شهادت يعنى اقرار بحق بر ضرر خودتان يا ضرر پدر و مادرتان باشد اگر اينها غنى باشند شما براى تمتع و فائده بدست آوردن خود شهادت بناحق ندهيد و اگر اينها فقير باشند براى ترحّم و ارفاق بآنان نيز شهادت برخلاف ندهيد زيرا كه خدا اولى است كه بآنها ترحم نمايد و امور آنها را كفايت كند.

فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى‏ أَنْ تَعْدِلُوا پس شما نبايد تابع هوى و دل خواهى خود باشيد و از روى هواى نفسانى شهادت بناحق بدهيد بگمان اينكه در مورد پدر و مادر مراعات مصلحت و كمك بآنها كرده باشيد بلكه بايد در شهادت در هر موردى كه باشد مراعات عدالت نمائيد و براى خدا و خوشنودى او شهادت دهيد.

وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً آيه تهديد است كه هرگاه زبان خود را در شهادت بحق بگردانيد يعنى
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 192

 برخلاف شهادت دهيد يا از شهادت دادن بحق اعراض نمائيد. شايد مقصود كتمان شهادت باشد كه دو موردى كه بايد شهادت بر ضرر خود يا اقرباى خود بدهيد اعراض كنيد بايد بدانيد كه خداوند بآنچه ميكنيد از شهادات يا غير آن آگاه است و در مورد مجازات واقع ميگرديد.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ [سخنان مفسرين در توجيه آيه‏] 1- بقولى خطاب بآنكسانى است كه شهادتين گفته‏اند و بخدا و برسول و معاد اجمالا ايمان آورده‏اند آيه امر فرموده كه بخصوصيات معارف الهى و بصفات والاى خداوندى از عموم قدرت و احاطه علميه حق تعالى و خصوصيت و مقام انبياء و كتابهاى آسمانى مثل تورات و انجيل و غير اينها و خصوصيات قرآن و اعجاز آن و باقى معارف ايمان حقيقى آريد و بايمان اجمالى قناعت نكنيد كه آن كافى نيست.

2- خطاب باهل كتاب است كه آنان ببعض كتاب و رسولان ايمان آوردند و ببعضى كافر شدند (وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ) آيه امر نموده كه بخدا و رسول او محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و قرآن و بتمام كتبى كه پيش از شما نازل گرديده ايمان آريد 3- خطاب بمنافقين است كه شمائى كه بزبان از روى نفاق ايمان آورده‏ايد بقلب هم از روى اخلاص ايمان آريد.

وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِيداً و كسيكه بيكى از اينها كه در آيه ذكر شد بخدا و پيمبران و كتابهاى آسمانى كافر گرديد و محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و قرآن و معاد و قيامت را انكار نمود همانا چنين كسى گمراه گرديده و از جاده حق تعالى منحرف شده.

و ممكن است گفته شود خطاب بمؤمنين است كه شمائى كه ايمان آورده‏ايد از قبل تقوى و عمل صالح ايمان را در قلب خود تمركز دهيد كه در قلبتان نفوذ                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 193

 نمايد و مستقرّ گردد تا اينكه نفس امّاره و شيطان شما را بيراهه نبرد و نسبت ببعض مقدّسات دين دچار شك و ترديد گرديد كه هرگاه بيكى از وجود ملائكه يا نسبت ببعض كتب الهى يا ببعضى از پيمبران يا راجع بمعاد شكّى عارض شما گرديد از دين خارج گشته و كافر ميگرديد و در گمراهى بعيد واقع ميشويد در تفسير كشف الاسرار در توجيه آيه (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ) گفته ايمان دو قسم است يكى از روى برهان و يكى از روى عيان، برهان اوّل راه استدلال است، عيانى يافت روز وصال است، برهانى استعمال دلائل عقول است، عيانى رسيدن بدرجات وصول است، از روى اشارت گويد اى شما كه ايمان برهانى بدست داريد بكوشيد تا بايمان عيانى رسيد، ايمان عيانى چيست، بچشم اجابت فرا مجيب نگريستن، بچشم انفراد فرا فرد نگرستن بچشم حضور فرا حاضر نگريستن، بدورى از خود نزديكى حق را نزديك بودن و بغيبت از خود حضور وى را بكرم حاضر بودن، وى جلّ جلاله نه از قاصدان دور است، نه از مريدان غائب، عزّ جلاله ميگويد (وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ) پير طريقت گفت خداوندا موجود نفسهاى جوانمردانى، حاضر دلهاى ذاكرانى از نزديك نشان ميدهند و برتر از آنى و از دورت ميپندارند و نزديكتر از جانى.

         گفتم صنما مگر كه جانان منى             اكنون كه همى نگه كنم جان منى‏

 و توجيه اول اگر چه بسياق آيه نزديك‏تر مينمايد لكن توجيه اخير بحقيقت مناسب‏تر است، و نيز مؤيّد اين توجيه آيه بعد است كه فرموده:

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلًا اگر كسانيكه ايمان آورده بودند ايمان در قلبشان تمركز پيدا نموده بود و از روى حقيقت و دانسته گى ايمان آورده بودند هرگز ايمانشان تبديل بكفر نميگرديد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 194

 شيخ طبرسى رحمة اللّه عليه در جامع الجوامع در تفسير آيه بالا گفته است (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا) آنها يهودند كه بموسى [ع‏] و تورات ايمان آوردند سپس بسبب كفرشان بمحمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر كفرشان افزودند (ثُمَّ آمَنُوا) يعنى آنهائى كه از نصارى بعيسى [ع‏] و انجيل ايمان آوردند پس از آن از جهت كفرشان بمحمد [ص‏] كافر شدند پس از آن بقرآن كافر گرديدند و بر كفرشان افزوده گرديد.

و بقولى آيه در باره جماعتى از اهل كتاب نازل شده كه آنها براى بشك انداختن مسلمانها اوّل اظهار ايمان كردند سپس اظهار كفر نمودند و ما در ذيل آيه قوله تعالى (آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ) راجع بآيه بيانى كرده‏ايم.

و بقولى آنان منافقين بودند كه اظهار ايمان بمحمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كردند پس از آن كافر شدند و باز باو ايمان آوردند و بعد كافر گرديدند پس اينها باصرارشان بر كفر بر كفرشان افزوده گرديد تا مردند.

و ابن عبّاس گفته در اين آيه داخل است هر منافقى كه در عهد نبى [ص‏] بود لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلًا چنين مردمانى را خدا نميآمرزد و آنها را براه راست هدايت نميگرداند در اين آيه غفران و هدايت را كه لطف است به (لام ليغفر) كه براى مبالغه آمده مؤكّد ميگرداند كه شامل متصفين باين صفات نميگردد و آنان از مغفرت و هدايت محرومند.

 [پايان‏] بَشِّرِ الْمُنافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً اى رسول بمنافقين خبر بده كه براى آنها عذاب دردناك آماده شده.

الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً (عزّة) بمعنى شدّت و صلابت است و چيز كمياب را نيز عزيز گويند                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 195

 براى اينكه بر طالبش دشوار و سخت است.

مژده ده بآن منافقينى كه كافرين را دوستان خود گرفتند نه مؤمنين را آيا اين منافقين از كافرين عزّت مى‏طلبند يعنى چنين گمان ميكنند كه بمتابعت آنها ثروت‏مند و عزيز و غالب ميگردند.

همزه (أَ يَبْتَغُونَ) استفهام انكارى است يعنى گمان آنها غلط است بلكه تمام عزت حقيقى مخصوص بخدا است و مؤمنين از جهت ايمانشان عزت دارند قوله تعالى (وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ) سوره منافقون آيه 8.

وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ آيه بمسلمين يادآورى ميكند كه ما قبلا در آيات پيش نازل كرديم كه وقتى شما برخورد بكفار كرديد و شنيديد كه بآيات خدا (قرآن) استهزاء و سخريه ميكنند با آنها ننشينيد و بگذريد تا وقتى كه مشغول صحبت ديگرى شوند و ظاهرا آيه 67 در سوره انعام اشاره بقوله تعالى است (وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ الخ) سوره انعام در مكه نازل شده و سوره نساء در مدينه فرود آمده.

مفسرين گفته‏اند چون منافقين با يهوديان و كافرين مى‏نشستند بقرآن طعن مى‏زند و در مسلمانى مسلمانان عيب جوئى ميكردند خداى تعالى اين آيات را نازل گرداند و آنها را نهى فرمود.

گفته‏اند كه ضحاك از ابن عباس نقل كرده كه گفته تمام محدثان و مبتدعيان تا روز قيامت در اين آيه داخلند.

 (إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ) يعنى با آنها ننشينيد كه در گناه مثل آنها ميگرديد يعنى اگر با آنها بنشينيد در چنين حاليكه بر مسلمانان استهزاء ميكنند در آنهنگام شما در خلاف و خطاء مثل آنان ميگرديد.

اذا از عمل الغاء گرديده زيرا كه در ميان مبتدا و خبر واقع شده و گفته‏اند

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 196
در اينجا جزاء شرطى محذوف است و در معنى چنين ميشود (فان تقعدوا معهم انكم اذن مثلهم) اگر با آنها بنشينيد مثل آنها ميگرديد، و نظير همين آيه است كه در حديث فرموده‏

 (من تشبّه بقوم فهو منهم)

كسيكه خود را شبيه بقومى كند از آنها محسوب ميگردد، و نيز قوله عليه السّلام‏

 (من احبّ عمل قوم خيرا كان او شرا كان كمن عمله)

كسيكه دوست دارد عمل قومى را خواه خير و خوب باشد يا شر مانند كسى ماند كه آن عمل را نموده، و نيز قوله عليه السّلام‏

 (من مشى مع ظالم فقد اجرم)

كسيكه با ستمكار مشى و همراهى كند گنهكار گرديده قال اللّه تعالى (وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ) إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً خداى تعالى منافقين و كافرين را با هم در جهنم جمع خواهد نمود، منافقين آنهايند كه بزبان اظهار ايمان ميكنند و بزبان نيز شهادتين ميگويند لكن در باطن منكرند و در عصر حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم منافقين براى حفظ جان و مالشان و براى بدست آوردن غنيمت حتى با مؤمنين بجهاد ميرفتند كه اگر فتح و مظفريت نصيب مسلمانها شد آنها باسم مسلمانى غنيمت ببرند و هرگاه علامت شكست ظاهر ميشد از جنگ فرار ميكردند و در كفار داخل ميگرديدند اين است كه در سوره نساء آيه 144 فرموده (إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ) الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِنْ كانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قالُوا أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ ظاهرا (الَّذِينَ) صفت منافقين است كه چون آنان غالبا باجبار از ترس شمشير مؤمنين يا بطمع اسلام مى‏آوردند و در باطن دشمن اسلام و مؤمنين بودند و انتظار ميكشيدند كه آفات و بليّاتى بمؤمنين و برسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اصابت نمايد، و گفته‏اند در آيه كلامى محذوف است و در معنى چنين ميشود (الذين يتربصون بكم ايّها المؤمنون) احد الامرين يا فتح و ظفر و يا (دائِرَةُ السَّوْءِ) يعنى اى مؤمنين منافقين انتظار ميكشند يكى از دو چيز را يا فتح و ظفر كه اگر از جانب                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 197

 خدا فتح رسيد گويند آيا ما با شما نبوديم.

وَ إِنْ كانَ لِلْكافِرِينَ نَصِيبٌ قالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَ نَمْنَعْكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ و اگر مظفريت نصيب كافرين گرديد بكافرين ميگويند بجاسوسى ما كه از اسرار آنها بشما خبر ميداديم شما ظفر يافتيد و شما را از آسيب و ضرر مسلمين حفظ نموديم.

فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا و خدا در قيامت بين شما مؤمنين و كافرين و منافقين حكم ميكند و هر كسى را در خور اعمال و عقايد و افعالش پاداش ميدهد و هرگز خدا قرار نميدهد كه كافرين بر مؤمنين راه يابند يعنى ظفر و غلبه بر مؤمنين پيدا نخواهند نمود، و بعضى از مفسرين گفته سبيل حجت است هرگز خدا كافرين را بر مؤمنين حجت ندهد از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام و ابن عباس روايت شده كه گفته‏اند در قيامت كافرين را بر مؤمنين نزد خدا حجتى نباشد تا آنكه نزد خدا حكومت كنند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 198

 [سوره النساء (4): آيات 142 تا 151]

إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى‏ يُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلِيلاً (142) مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى‏ هؤُلاءِ وَ لا إِلى‏ هؤُلاءِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً (143) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبِيناً (144) إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً (145) إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْراً عَظِيماً (146)

ما يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ وَ كانَ اللَّهُ شاكِراً عَلِيماً (147) لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً عَلِيماً (148) إِنْ تُبْدُوا خَيْراً أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا قَدِيراً (149) إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً (150) أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً (151)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 199

 [ترجمه‏]

بدرستيكه منافقين مكر ميكنند با دوستان خدا و خدا جزاء دهنده آنها است بر مكر و فريبشان و وقتى برميخيزند براى نماز ميايستند با كسالت براى نشان دادن بمردم نماز ميخوانند و خدا را ياد نميكنند مگر كمى [142]

بين مؤمنين و كافرين مرددند نه بسوى مؤمنين يك دل ميروند و نه بسوى كافرين و كسى را كه خدا گمراه گردانيد هرگز تو براى آنها راهى نمييابى [143]

اى كسانيكه ايمان آورده‏ايد كافرين را بغير مؤمنين دوستان خود نگيريد آيا اراده داريد كه قرار دهيد از براى خدا بر عذاب خودتان حجتى روشن [144]

همانا منافقين در پائين‏تر درجه از آتش ميباشند و هرگز تو براى آنها يارى كننده‏ئى نمييابى [145]

مگر آنهائيكه توبه كردند و خود را اصلاح گردانيدند و بخدا تمسّك كردند و دينشان را براى خدا خالص گردانيدند چنين جماعتى با مؤمنين ميباشند و بزودى خدا بمؤمنين اجر بزرگ عطاء مينمايد [146]

اگر شكر كرديد و ايمان آورديد خدا شما را عذاب نميكند و او قبول شكر كننده و دانا است [147]

خدا دوست نميدارد آشكارا كردن سخن بد را مگر آشكارا كردن كسى كه بر وى ستم شده باشد و همانا خدا شنوا و عالم است [148]

اگر نيكى را ظاهر گردانيد يا مخفى كنيد يا از جرم كسى عفو كنيد پس بدرستيكه خدا عفو كننده و توانا است [149]

كسانيكه بخدا و پيغمبران او كافر شدند و ميخواهند بين خدا و پيغمبران او جدائى اندازند و ميگويند ببعضى ايمان ميآوريم و ببعضى كافر ميشويم و مرادشان اينست كه بين ايمان و كفر فرا گيرند راهى را [150]

چنين مردمانى حقّا و بحقيقت كافرند و براى كافرين عذاب خوار كننده مهيّا كرده‏ايم [151].                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 200

 توضيح آيات‏

إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ‏

 از جمله صفات رذيله منافقين اين است كه با دوستان خدا خدعه و مكر ميكنند يعنى معامله خدعه ميكنند و گفته‏اند مقصود از خدعه با خدا خدعه با پيغمبر خدا است كه چنانچه گفته شد نزد رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ميآيند و براى اينكه جان و مالشان محفوظ ماند شهادتين ميگويند و در باطن ايمان ندارند و خدعه با رسول خدعه با خدا است چنانچه در سورة الفتح آيه 10 فرموده (إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ) كه تنزيلا دست پيمبرش را بجاى دست كبريائى خودش بشمار آورده، در اينجا نيز خدعه با رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را خدعه با خودش ناميده يا اينكه بحذف مضاف است مثل (وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ) يعنى اهل القرية.

و در قوله تعالى (وَ هُوَ خادِعُهُمْ)

 جمله حاليه است منافقين بگمان خودشان با خدا خدعه ميكنند در حاليكه خدا با آنها خدعه ميزند، در اينجا در قوله تعالى (وَ هُوَ خادِعُهُمْ)

 دو احتمال داده شده يكى خداى تعالى با آنها معامله خدعه كنندگان ميكند هم در دنيا و هم در آخرت و بالاخره در دنيا و آخرت نفاق منافقين را ظاهر ميگرداند و عذاب اليم در آخرت براى آنها مهيّا گردانيده، و ديگر جزاء خدعه را خدعه گفته از باب مشاكلت مثل قوله تعالى (جَزاءُ (سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ) و نيز قوله تعالى (وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ) و بعضى از مفسرين گفته‏اند از آنچه كار خدا صورت خدعه دارد اين است كه آنها را در دنيا واگذارده كه حيات و نعمت دهد و برسول گفته كه احكام اسلام را بر آنان جارى فرمايد با اينكه ميداند آنها كافرند و ايمان نميآورند، و اما خدعه با آنها در قيامت اين است كه آنها را واگذارند تا بعقب مؤمنين ميروند و از عقبات ميگذرند تا بدر بهشت ميرسند و چون بدر بهشت رسند زبانه آتش جهنم‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 201
آنها را بخود كشيد.

 [پايان‏] وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى‏ يُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا

 در اين آيه دو صفت ديگر از اوصاف نكوهيده كافرين را يادآورى مينمايد يكى آنكه وقتى بنماز مى‏ايستند بطور كسالت و سستى ميايستند زيرا كه براى اطاعت امر خدا نماز نميخوانند بلكه براى نمايش دادن بخلق كه ما از مؤمنين ميباشيم مى‏ايستند.

و ديگر آنكه اينان چنينند كه ياد خدا نميكنند مگر كمى شايد مقصود از (قَلِيلًا)

 همين باشد كه بعضى گفته‏اند منافقين وقتى بنماز مى‏ايستادند فقط تكبير را بلند ميگفتند كه مردم گمان كنند نماز ميخوانند و اگر دلهاى منافقين با خدا بود يعنى ايمان بخدا داشتند البته بسيار ياد خدا را ميكردند.

گفته‏اند كسى عبد الكريم بن ابى العوجاء را كه ديد نماز ميخواند باو گفت اين عمل مخالف طريق تو است، گفت (عادة البلد و رياضة الجسد و حماية الاهل و الولد) يعنى عادت اهل شهر است و رياضت بدن و حمايت اهل و ولد است.

مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى‏ هؤُلاءِ وَ لا إِلى‏ هؤُلاءِ در مجمع البيان گفته، ميگويند (ذبذبته فتذبذب) يعنى يك چيزى را حركت دادم و بحركت درآمد، اين مثل حركت دادن چيزى است كه بجائى بسته‏گى داشته است.

 [پايان‏] و مذبذب عبارت از چيزى است كه بين دو طرف باشد بدون اينكه بيكى بسته‏گى داشته باشد و اين يكى ديگر از صفات منافقين است كه آنها (مذبذب) بين ايمان و كفرند نه داخل در كفارند كه از آنها محسوب گردند و نه داخل در مؤمنين ميباشند زيرا كه آنها فقط بظاهر دعوى اسلام ميكنند و در باطن خالى از ايماينند.

وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا و چون منافقين در اثر نفاقشان با رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و مؤمنين خود را از هدايت                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 202

 خدائى محروم گردانيدند خدا آنها را از هدايت شدن بطريق اسلام و راه يافتن بسوى حقيقت توحيدى بى‏نصيب گردانيده و وقتى كسى را خدا گمراه گردانيد پس تو كه رسولى براى هدايت يافتن آنها راهى نمييابى، اشاره به اين كه كسى را كه خدا هدايت نكرد تو راهى ندارى كه او را بطريق اسلام واقعى و توحيد حقيقى راه نمائى كنى اين است كه منافقين بين دو راه ضلالت و گمراهى مانده‏اند و اين خود عذاب سختى است كه آدمى هميشه بين دو امر مهم مردد باشد و بهيچ طرف مطمئن نگردد.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ آيه خطاب بمؤمنين است كه اى كسانيكه ايمان آورده‏ايد كافرين را بغير مؤمنين دوستان خود قرار ندهيد يعنى اگر واقعا ايمان آورده‏ايد بايد با مؤمنين دوستى بيندازيد كه دوستان هم باشيد و يكديگر را كمك و يارى كنيد أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبِيناً (سلطان) بمعنى حجّت و دليل است، همزه استفهام در مقام انكار و سرزنش آمده، شايد آيه بمؤمنين خاطرنشان ميكند كه اگر با كافرين دوستى انداختيد گويا مى‏خواهيد براى خدا حجّتى بر ضرر خودتان آريد يعنى اگر چنين كنيد براى خدا حجّتى بر ضرر خودتان قرار داده‏ايد كه شما را عذاب بفرمايد باين دليل كه از كفّار محسوب هستيد.

إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ (درك) بفتح دال و راء و گاهى هم بسكون راء قرائت شده.

راغب گفته (درك) مثل درج پله نردبان است درج باعتبار صعود يعنى بالا رفتن و درك باعتبار نزول پائين آمدن است اين است كه مقامات بهشت را درجات گفته‏اند و در مورد جهنم دركات گفته ميشود و از نظر اينكه در آتش پائين آمدن منظور شده جهنم را (هاوِيَةٌ) از هوىّ بمعنى فرود آمدن ناميده‏اند. [پايان‏]                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 203

 خلاصه آيه در مقام بيان عاقبت و سر انجام اعمال منافقين است كه نفاقشان چنان پستى و نزول براى آنان ايجاب نموده كه پائين دركات جهنم را منزل و فرودگاه آنها گردانيده.

در كشف الاسرار گفته آورده‏اند كه منافقين را بدوزخ فرستند، در درك اول، مالك گويد (يا نار خذيهم) اى آتش آنها را بگير آتش گويد ولايت ما بر زبان است و بر زبان وى هر چند بمجاز باشد كلمه توحيد رانده و راه را بما فرو گرفته، بدرك دوم رسد آتش همين گويد تا برسد بدرك هشتم چون بدرك هشتم رسد آتش گويد ولايت ما بر دل است نه بر زبان، بيار تا از دل چه نشان دارى و در دل وى جز نشان شرك و كفر نباشد، آتش دروى گيرد اين است كه (رَبِّ الْعِزَّةِ گفت (إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ).

 [پايان‏] وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً اى رسول تو هرگز براى آنان نمييابى كسى را كه ياور آنها باشد و عذاب را از آنان بردارد.

از عبد اللّه بن عمر نقل ميكنند كه گفته سه گروهند كه در قيامت عذاب آنها سخت‏تر از عذاب ديگران است: 1- منافقين كه در باره آنها است (إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ) 2- آنهائيكه بمائده عيسى بن مريم (ع) كافر شدند كه در باره آنها گفته (فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ) 3- در باره آل فرعون كه فرموده (أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ).

و گفته‏اند در منافق سه صفت است كه بآن شناخته ميشود و لو اينكه نماز كند و روزه بگيرد و ادّعاى اسلام كند. 1- چون سخن گويد دروغ گويد.

2- چون وعده كند خلاف وعده نمايد. 3- چون او را امين دانند خيانت كند اينها علامت نفاق است و آدم منافق باين صفات از مؤمنين جدا ميگردد.

إِلَّا الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ پس از آنكه در آيات بالا وعيد سخت بمنافقين داده اين آيه از منافقين
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 204

 استثناء ميكند آنهائى را كه متّصف بچند صفت گردند: 1- توبه و بازگشت كنند از نفاق بسوى ايمان و توبه تنها و لو اينكه گفته شود چنانچه در محلّش بيان شده فقط پشيمانى و عزم بر عدم رجوع بگناه باشد چنانچه از آيه استفاده ميشود در مورد منافقين بتنهائى كافى نيست زيرا كه نفاق در قلب منافق ريشه دوانده اين است كه پس از (تابُوا) فرموده (وَ أَصْلَحُوا).

دوم از عملى كه منافق بايد انجام دهد اين است كه قلب و سريره خود را اصلاح كند كه ماده نفاق ريشه كن گردد و چون خود منافق بقدرت خود چنين قدرتى ندارد كه خود را اصلاح كند فرموده ( (وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ) بخدا چنگ بزند و از او يارى بخواهد.

و چنگ زدن بخدا و تمسّك باو باين است كه دين را براى او خالص كند و بدستور رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و احكام قرآن عمل نمايد اگر باين سه مطلبى كه گفته شد عمل نمود آنوقت از آن مؤمنينى خواهد گرديد كه در باره آنها است (فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ لَا انْفِصامَ لَها) آية الكرسى، يعنى كسيكه بطاغوت كافر گرديد و بخدا ايمان آورد حقيقة چنگ زده بريسمان محكمى كه گسسته‏گى ندارد.

فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْراً عَظِيماً از سياق آيات بر ميآيد كه مقصود از مؤمنين در اينجا مؤمنين خلّص ميباشند كه در آيات بعضى از صفات آنها را خاطر نشان كرده مثل قوله تعالى در اول سورة المؤمنون كه فرموده (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ الخ) و نيز آيات ديگر كه در اوصاف مؤمن واقعى يادآور شده.

خلاصه آيه تذكر ميدهد كه اگر منافقين با همين اوصافى كه گفته شد بازگشت نمودند با مؤمنينند و از جمله مؤمنين و داخل در آنهايند و بمؤمنين بزودى پاداش بزرگ داده ميشود.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 205

 ما يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ وَ كانَ اللَّهُ شاكِراً عَلِيماً از آيه چنين مينمايد كه خطاب بمنافقين باشد زيرا كه آيات پيش در باره آنها فرود آمده و ظاهرا در اين آيه اشاره باين است كه خدا احتياجى بشما و عمل شما ندارد و نميخواهد شما را عذاب كند همان نفاق و كفر شما است كه عذاب را براى شما ايجاب مينمايد و اگر شما شكر نعمتهائى كه در دست داريد بنمائيد كه شايد كنايه از نعمت اسلام است كه در دست‏رس شما گذارده شده (وَ آمَنْتُمْ) و ايمان واقعى آورديد خداى رئوف مهربان شكر شما را قبول ميكند.

بعضى از مفسرين گفته روى خطاب بمؤمنين جريان دارد لكن ظاهرا اين معنى بنظر درست نميآيد زيرا كه مؤمنين كسانى ميباشند كه هم ايمان دارند و هم شكر گذارند و اينكه نسبت بآنها بان شرطيه گفته شود اگر شكر كرديد و ايمان آورديد خدا شما را عذاب نميكند تحصيل حاصل است، بكسى اين جمله (إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ) گفته ميشود كه نه ايمان آورده باشد و نه شكر گذار باشد (و اللّه عالم باسرار كلامه.

لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ خدا دوست نميدارد ظاهر كردن بدى كسى را بزبان يعنى عيب كسى را فاش گرداند مگر كسيكه بر وى ستم شده باشد كه بر ظالم نفرين كند يا نزد قاضى و حاكم تظلّم نمايد كه حقّش را از ظالم بگيرند.

و ميتوان گفت در مورد تظلّم حرمت غيبت برداشته ميشود زيرا كه آيه مطلق است خواه در مورد انتقام از ظالم باشد يا فقط براى اينكه وقتى مظلوم از ظالم شكايت و بد گوئى كرد و لو نزد قاضى نباشد قدرى دلش تسلى مييايد لكن در صورتى جايز است كه دروغ و بهتان در او نباشد، و در روايتى است كه شخصى جمعى را ضيافت نمود و طعامى نزد آنها حاضر نكرد آنها هر جا ميرسيدند از بيمروتى او شكايت ميكردند و مردم ايشان را بر اين شكايت عتاب مينمودند اين آيه در عذر آن جماعت نازل شد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 206

 در مجمع البيان در معنى اين كلام از مفسرين چند قول نقل كرده:

1- در مورد يارى خواستن جايز نيست كسى دشنام گويد مگر كسى كه بر وى ستم شده باشد براى چنين كسى طورى نيست كه تا آنجائيكه دين اجازه داده از جور ظالم يارى بجويد.

 [حسن و سدى‏] و از ابى جعفر عليه السّلام نيز همين طور روايت شده و نظير او است قوله تعالى (وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا).

2- خدا دوست ندارد بلند نفرين كردن بر كسى را مگر بر آنكسى كه ستم شده باشد يعنى در اين صورت براى مظلوم جايز است كه در باره او دعاى بد كند و اين قول از ابن عباس روايت شده و نزديك باين است قول قتاده.

3- خدا دوست نميدارد كه احدى را مذمّت كنند و شكايت نمايند و ببدى نام او را ببرند مگر اينكه مظلوم باشد كه شكايت كردن و اظهار مراد كردن او جايز است و اينكه ظلم او را بر مردمان ظاهر گرداند تا مردم از او حذر كنند و اين قول مجاهد است.

 [پايان‏] وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً عَلِيماً خدا ميشنود شكايت مظلوم را از ظالم خواه صدا بشكايت ظالم بلند كند يا آهسته بگويد و نيز عالم است بصدق صادق و كذب كاذب چيزى نزد خدا مخفى نيست.

إِنْ تُبْدُوا خَيْراً أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا قَدِيراً اگر شما ظاهر گردانيد آنچه بگفتار يا اعمال نيكى كه كسى در باره شما كرده از باب تشكّر و اظهار نيكى او يا مخفى داريد و اظهار نكنيد يا در باره كسيكه بشما تعدّى كرده عفو و بخشش نمائيد يا در مقام انتقام برآئيد خدا آمرزنده و توانا است.

ظاهرا آيه ارشاد بر اين است كه در مورد تظلّم اذن داده كه براى استيفاء حق خودتان ظلم ظالم را اظهار كنيد لكن در اين آيه شايد اشاره باين مينمايد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 207

 كه براى مؤمنين بهتر اين است كه هرگاه عمل خيرى يا احسانى از برادر مؤمن در باره آنها اجراء گرديد هم اظهار كنند و هم از آنها تشكّر نمايند و هرگاه ستمى باو رسيد عفو كند و از انتقام كشيدن غمض عين نمايد و بداند خداوند هم آمرزنده است و هم قدرت دارد كه از طرف مظلوم پاداش ظلم ظالم را بدهد.

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً پس از بيان اوصاف و اعمال و سجيه منافقين در مقام بيان حال اهل كتاب برآمده و بعضى از اوصاف نكوهيده آنان را تذكر ميدهد كه آنهائيكه از يهود و نصارى بخدا و پيمبران كافر شدند آنان خواستند تفرقه اندازند بين خدا و رسولان او و ميگفتند ما ببعضى از پيمبران ايمان داريم و ببعضى انكار مينمائيم مثل اينكه يهوديان بحضرت موسى و انبياء پيش از او [ع‏] ايمان داشتند و بحضرت عيسى و پيمبران بعد [ع‏] كافر ميباشند چنين است حال عيسويان كه بعيسى و پيمبران پيش از او ايمان آوردند و بحضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كافر شدند و اينها بسوى راه ضلالت و گمراهى پيش ميروند.

چنين مردمانى كه ببعضى از پيمبران ايمان دارند و ببعضى ايمان ندارند اينان محققا كافرند و از زمره مؤمنين خارجند و عذاب سخت خوار كننده براى آنها مهيّا گرديده.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 208

 [سوره النساء (4): آيات 152 تا 159]

وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (152) يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى‏ أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ وَ آتَيْنا مُوسى‏ سُلْطاناً مُبِيناً (153) وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِمْ وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً (154) فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللَّهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً (155) وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى‏ مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظِيماً (156)

وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقِيناً (157) بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (158) وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً (159)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 209

 [ترجمه‏]

و كسانيكه ايمان آوردند بخدا و رسولان او و بين احدى از پيمبران را تفرقه نينداختند بزودى خداوند پاداش بآنها عطا ميكند و خدا آمرزنده و مهربان است [152]

اى رسول اهل كتاب [يهوديان‏] از تو سؤال ميكنند كه كتابى از آسمان يكدفعه بر آنها نازل كنى اينان از موسى بزرگتر از اين سؤال كردند و گفتند نشان ده خدا را بما بعيان و بسبب ظلمشان صاعقه آنها را گرفت و پس از آنكه معجزات بر آنها آمد گوساله پرست شدند پس ما آنها را عفو كرديم و بموسى سلطنت ظاهر عطا نموديم [153]

و كوه طور را بالاى سر آنها برافراشتيم بجهت اينكه قبول ميثاق بنمايند و بآنها گفتيم در حال سجده داخل درب گرديد و گفتيم بآنها كه در روز شنبه تعدّى نكنيد و از آنها ميثاق محكم گرفتيم [154]

پس چون آنها پيمان شكستند و بآيات خدا كافر شدند و انبياء را بغير حق كشتند و گفتند قلبهاى ما بسته شده آنها را عقوبت كرديم بلكه بسبب كفر آنها خدا بقلب آنها مهر زده اين است كه از اينها بجز عدّه معدودى ايمان نميآورند [155]

و بسبب كفرشان و قولشان كه بر مريم بهتان عظيم زدند آنها را عذاب نموديم [156]

و نيز بگفتار آنها كه ما مسيح عيسى بن مريم رسول خدا را كشتيم و او را نكشتند و نه بدار زدند بلكه بر آنها امر مشتبه گرديد آنها را عذاب نموديم و همانا آنهائيكه در آن اختلاف كردند در شكّند و براى آنها علمى نيست مگر متابعت گمان و نكشتند عيسى را يقينا [157]

بلكه خدا او را بسوى خودش بالا برد و خدا غالب و درست كار است [158]

و از اهل كتاب كسى باقى نميماند مگر اينكه پيش از موت عيسى بن مريم باو ايمان ميآورد و او در روز قيامت بر او گواهست [159].                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 210

 توضيح آيات‏

وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً آيه در مقابل عمل كفار كه بين خدا و رسولانش تفرقه انداختند و گفتند (نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ) و در آيه بالا گفته شد كه اينان يهوديان و نصرانيان بودند، و مؤمنين را كه بتمام انبياء ايمان آورده‏اند و بين رسولان تفرقه نينداخته‏اند ستايش فرموده و مقول قول آنها است آنجا كه گفت (قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا) و همين طورى كه در باره كافرين گفت (وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً) در باره مؤمنين فرموده (أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ الخ) قوله تعالى در جاى ديگر (فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ) و باضافه بر پاداش عمل مؤمنين و مزد آنها در آخر آيه بمؤمنين خاطر نشان ميكند كه پروردگار شما (غَفُورٌ) است گناهانتان را ميآمرزد (رَحِيمٌ) است كه شما مورد رحمت الهى واقع گرديده‏ايد.

يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ گفته‏اند كه اين سؤال را كعب بن الاشرف و فنحاص بن عاذورا از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل كرده‏اند.

ظاهرا چنانچه از آيات ديگر معلوم ميگردد مقصود از اهل كتاب يهوديان و نصرانيانند كه آنها گويا قرآن را كتاب آسمانى و معجزه رسول نميدانستند و در هر زمانى مردم از اين قبيل اعتراضات بپيمبران مينمودند و بانچه در دست رس آنها بوده قانع نبودند و چيز ديگرى ميطلبيدند براى اينكه براى انكارشان بهانه‏ئى در دستشان باشد اين است كه آيه يادآور ميشود كه اى رسول اهل كتاب از تو سؤال ميكنند كه از آسمان كتاب براى آنها بياورى مثل اينكه براى موسى بن عمران الواح تورات يكدفعه فرود آمد و گويا اعتراضشان بقرآن‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 211

 براى اين بود كه قطعه قطعه و آيه آيه نازل گرديده.

و بقولى آنها سؤال كردند كه بر اعيان و بزرگان آنها كتابى بيايد كه امر كند بتصديق رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و بقول ديگر سؤال آنها اين بود كتابى مخصوص بآنها بيايد و غرض آنها تحكّم و زورگوئى و ايراد گرفتن در معجزات بود نه طلب حق و ظهور حقيقت و گفته‏اند كه اگر آنها واقعا براى استرشاد طلب ميكردند خدا بآنها عطاء مينمود.

فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى‏ أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ گويا برسول خطاب ميكند كه تو از ايرادات اينها محزون مباش زيرا كه بنى اسرائيل با آن همه معجزاتيكه از حضرت موسى معاينه نمودند از او بزرگتر از اينها سؤال كردند و گفتند كه خدا را واضح و جلىّ بما نشان بده بطوريكه بچشم سر او را مشاهده نمائيم و بپاداش اين خلاف بزرگ و تمنّا كردن محال صائقه آنها را گرفت و هلاك گرديدند و بيان و تفسير اين آيات در سوره بقره و جاهاى ديگر شده.

و چنانچه تعداد و شماره شده «16 گناه» از قوله تعالى (أَرِنَا اللَّهَ) تا قوله (أَجْراً عَظِيماً) در اين آيات از يهوديها يادآور ميشود.

اول- گفتند (أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً) خدا را عيانا بما نشان بده يا گفتند خدا را آشكارا بما بنما و در سوره بقره بيانش شده (فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ) و آنها را هلاك گردانيد.

دوم- (ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ) يعنى پس از معجزات ظاهر هويدا بنى اسرائيل بگوساله سامرى كه از طلا ساخته بود سجده كردند و عبادت خدا را ترك نمودند (فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ وَ آتَيْنا مُوسى‏ سُلْطاناً مُبِيناً) و ما آنها را عفو كرديم و بموسى استيلا و سلطنت و حجت ظاهر عطا نموديم سوم- (وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِمْ) و بپاداش مخالفت كردنشان                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 212

 باحكام تورات كوه طور را بالاى سر آنان افراشتيم بطوريكه ترسان بودند كه كوه برسرشان افتد (بِمِيثاقِهِمْ) يعنى بمخالفت عهدشان.

بروايت ابن عباس كوه طور بقدر پهناى لشگرگاه موسى گسسته شد و بر بالاى سر آنها افراشته گرديد و بآنها گفتند اگر بتورات ايمان نياوريد و بشرايط آن عمل ننمائيد اين كوه را بر سر شما فرود مى‏آوريم آنها از ترس نصف روى خود را بر زمين گذاردند و بيك چشم كوه را مينگريستند و ميگفتند (حنطة) بجاى اينكه بآنها گفته شده بود كه بگوئيد (حِطَّةٌ) يعنى (احطط من خطايا).

چهارم- (وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً) و بآنها گفتيم داخل در اين درب شويد و حال آنكه سجده كنندگان باشيد، قتاده گفته آن درى از درهاى بيت المقدس بود و گفته‏اند كه آن درب بنام اوايلپا يا بنام اريحا بود.

پنجم- (وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ) و بآنها گفتيم از حكم شنبه تجاوز نكنيد و بآنچه را كه برايتان حلال نيست عمل ننمائيد و در شنبه هيچ عملى از صيد ماهى و غير آن نكنيد و آنها در شنبه مخالفت نمودند و صيد ماهى كردند.

ششم- (فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ) و در تقدير است كه (فنقضوا ميثاقهم ففعلنا بهم ما فعلنا).

 (ما) در (ما فعلنا) زائده است و براى تأكيد آورده و در معنى (فعاقبناهم بنقضهم ميثاقهم) يعنى بسبب نقض عهدشان آنها را عذاب كرديم.

و چون بنى اسرائيل نقض ميثاق كردند كه عهد كرده بودند پيمبران را نكشند و باحكام تورات عمل كنند و خلاف عهد نمودند ما بآنها كرديم آنچه كرديم و كيفر آنها را در آيات ديگر بيان كرده.

هفتم- (وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللَّهِ) از جمله خلاف آنها اين بود كه بآيات خدا يعنى الواح تورات و آيات قرآن كافر گرديدند.                       

 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 213

 هشتم- (وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ) مثل كشتن زكريّا و يحيى و پيمبران ديگر كه در قرآن اجمالا بآنها اشاره كرده.

نهم- (وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ) (غُلْفٌ) جمع (اغلف) است يعنى گفتند بر قلبهاى ما پرده و غشاوت است اين بود كه آنها بپيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ميگفتند آنچه تو ميگوئى ما نمى‏فهميم و گويا ميخواستند بگويند خدا ما را اين طور كرده كه دعاوى پيغمبران را نمى‏فهميم و اين عذر آنها باشد در عدم قبول كلام آنها.

دهم- (بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا).

آيه به (بَلْ) اضراب سخن آنها را ردّ ميكند كه كفر و جحود آنان و گناهانشان چنين ايجاب كرده كه قلبهايشان را از علم و دانش محجوب گردانيده اين است كه از بنى اسرائيليين ايمان نميآورند مگر كمى از آنها.

يازدهم- (وَ بِكُفْرِهِمْ) عطف است به (بِكُفْرِهِمْ) در آيه پيش عطف خاص بر عام يعنى (بجحودهم بعيسى عليه السّلام).

دوازدهم- (وَ قَوْلِهِمْ عَلى‏ مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظِيماً) يهوديان بمريم دختر عمران نسبت بزرگى و تهمت عظيمى دادند يعنى او را كه معصومه بود متهّم بزنا كردند.

سيزدهم- (وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ) گفته‏اند يهوديها ادّعاء كردند كه ما مسيح را كشتيم و نصارى آنها را بر اين عمل تصديق نمودند لكن قرآن آنها را تكذيب كرده و فرموده (وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ) نه مسيح را كشتند و نه او را بدار زدند و امر بر آنان مشتبه گرديد.

 [سخنان مفسرين در توجيه آيه‏] در مجمع البيان گفته در كيفيت تشبيه و چگونگى آن اختلاف است.

1- از ابن عباس چنين روايت شده كه گفته چون خداى تعالى آنهائى را كه عيسى و مادرش را سب كردند مسخ كرد (و آنان را بصورت خوك گردانيد) يهوديها از دعاى وى ترسيدند و يهودا كه رئيس و بزرگ يهوديان بود ترسيد كه                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 214

 حضرت عيسى عليه السّلام بر او دعاى بد كند يهوديان را جمع نمود و بر قتل عيسى [ع‏] اتّفاق كردند و خداى تعالى جبرئيل را براى يارى او فرستاد كه او را اعانت كند و از آنها جلوگيرى نمايد و همين است معنى قوله تعالى (وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ) پس يهوديها دور عيسى [ع‏] جمع شدند و قرار دادند از او سؤال كنند حضرت عيسى در جواب فرمود اى جماعت يهود خدا شما را دشمن ميدارد پس يهوديها ريختند دور او كه او را بكشند، جبرئيل او را در خانه‏ئى محفوظ گردانيد و از روزنه‏ئى كه در سقف خانه بود عيسى عليه السّلام را بآسمان برد پس يهوذا كه رئيس يهوديان بود مردى از يارانش بنام ططيانوس را در آن خانه فرستاد كه عيسى را بكشد و چون او داخل خانه شد و عيسى را نديد مشغول تفحص بود كه عيسى را پيدا كند چون طول كشيد گمان كردند كه با او جنگ ميكند پس خداوند شبه عيسى را بر آن انداخت و چون برگشت بسوى جماعت او را كشتند و بدار زدند و بقولى صورت او را شبيه صورت عيسى [ع‏] گردانيد نه بدن او را و بعضى از قوم گفتند صورت صورت عيسى است و جسد جسد ططيانوس است و بعضى گفتند اگر ططيانوس است پس عيسى كو و اگر عيسى است ططيانوس كجا است و امر بر آنها مشتبه گرديد.

دوم- وهب بن منيّه گفته عيسى با هفت نفر از حواريين در خانه‏ئى بود يهوديها بآنها احاطه نمودند كه عيسى را بكشند وقتى داخل شدند خداوند همه آنها را بشكل عيسى درآورد يهوديان بآنها گفتند ما را سحر كرده‏ايد يا عيسى را بما نشان دهيد يا تمام شما را ميكشيم حضرت عيسى باصحابش گفت كدام يك از شما امروز نفس خود را ببهشت ميفروشد، مردى از آنها بنام سرخس گفت من با آنها بيرون ميروم و گفت منم عيسى و قوم او را گرفتند و بدار زدند و در همان روز خدا عيسى را بالا برد.

 [قتاده و مجاهد و ابن اسحاق بر همين قولند] و در عدد حواريين اختلاف كرده‏اند و غير از وهب كسى نگفته كه تمام                      

  مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 215

 آنها شبيه عيسى گرديد بلكه گفته‏اند يكى از آنها شبيه عيسى گرديد و عيسى از بين آنها بيرون رفت، و طبرى گفته قول وهب اقوى است زيرا اگر يكى از آنها شبيه عيسى شده جا نداشت كه عيسى [ع‏] بگويد كدام يك از شما نفسش را ببهشت ميفروشد پس از آن او از ميان آنها بيرون شد و وى را كشتند و عيسى بالا رفت زيرا كه عيسى بر آنها مشتبه شده بود و چون يكى از آنها كشته شد باز امر بر آنها مشتبه گرديد و أبو علي جبائى گفته رؤساء يهود انسانى را گرفتند و كشتند و او را در محل بلندى بدار زدند و براى احدى ممكن نبود كه نزديك آن محل بشود و گفتند ما عيسى را كشتيم تا عوام آنها گمان كنند كه عيسى كشته شده و آنها بخانه‏ئى كه در آن عيسى بود احاطه نمودند در حالى كه عيسى بالا رفته بود و ترسيدند كه بالا رفتن عيسى ايمان آوردن يهوديان را ايجاب نمايد اين بود كه امر را بر آنها مشتبه گردانيدند و آنهائيكه اختلاف كردند غير كسانى بودند كه او را بدار زدند.

و بقولى يكى از حوارييّن منافقى سى درهم از يهوديان گرفت كه عيسى را نشان بدهد پس از آن پشيمان شد و ترسيد بطوريكه خود را كشت و او بنام بودس زكريّا بود و بعضى از نصارى ميگويند بودس بشكل عيسى در آمد و او را بدار زدند هر چه گفت من عيسى نيستم كسى هستم كه او را بشما نشان دادم قبول نكردند.

و بقولى مسيح را با ده نفر از اصحابش در خانه‏ئى حبس كردند پس يك يهودى نزد آنها آمد خداوند او را شبيه عيسى گردانيد و عيسى را بآسمان برد و آن مرد يهودى را بجاى عيسى كشتند.

وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ گفته‏اند پس از بالا رفتن عيسى [ع‏] اختلاف بين عوام يهوديان واقع گرديد نه بين علماى آنها زيرا كه آنها دانستند كه عيسى كشته نشده [جبائى‏] و بقولى جماعتى از يهود گفتند عيسى كشته شد و جماعتى گفتند عيسى كشته نشده‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 216

 ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ يعنى آنهائيكه گفتند عيسى كشته شده تابع گمانشان گرديدند و گمان كردند كشته شده و اينكه در كشته شدن عيسى شك كردند براى اين بود كه چون ميدانستند عدد كسانى را كه در خانه با عيسى هستند و چون داخل خانه شدند يكى از آنها را كه نديدند اين بود كه در كار عيسى [ع‏] امر بر آنان مشتبه گرديد و كشتند آنكه را كه كشتند و اين توجيه بر قول كسى است كه گفته يهوديان داخل خانه شدند در وقتى كه اصحاب هنوز متفرق نشده بودند لكن آنهائيكه وقتى داخل شدند اصحاب متفرق شده بودند اختلافشان در اين است كه آيا عيسى در آنهائى است كه مانده‏اند يا آنهائيكه بيرون رفته‏اند.

حسن در معنى آيه گفته (فاختلفوا فيه) در عيسى اختلاف كردند دفعه‏ئى گفتند او بنده خدا است، دفعه‏ئى گفتند او پسر خدا است، دفعه‏ئى گفتند او خدا است.

وَ ما قَتَلُوهُ يَقِيناً در مرجع (ها) در (قَتَلُوهُ) اختلاف است بقولى عود بظن ميكند يعنى بگمان خودشان او را بيقين نكشتند مثل اينكه گفته شود او را بدانسته گى كه آن عيسى است نكشتند و در آن تحقيق نكردند.

 (ابن عباس) و بقول ديگر مرجع ضمير (قَتَلُوهُ) عيسى است از باب تأكيد خبر نفى كرده است قتل عيسى را.

 [پايان‏] بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً خداى تعالى اين حكايت را در سوره آل عمران آورده آنجا كه فرموده (إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسى‏ إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ) سوره 2 آيه 25.

بعضى از مفسرين گفته در اين آيات بصراحت و آشكارا خبر ميدهد كه يهوديان عيسى را نكشتند و نه بدار زدند بلكه خداى تعالى او را از دست آنها نجات داد و بسوى خودش بالا برد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 217

 و سياق آيه ادّعاى اهل كتاب را رد ميكند يعنى عيسى از دار و كشته شدن نجات يافت وقتى آيه صريحا خبر ميدهد كه عيسى را نه كشتند و نه بدار زدند و خدا او را بالا برد، معلوم ميشود عيسى با همين جسم عنصرى بآسمان بالا رفته و آنهائيكه ميگويند عيسى را بدار زدند و كشتند و روحش بالا رفته آيه آنها را تكذيب ميكند بقوله (وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ) زيرا بالا رفتن روح پس از مردن شرافت مخصوصى نيست و سياق آيه آبى از اين است زيرا كه بالا بردن عيسى براى اين بوده كه از دست يهوديان نجات يابد و او را نكشند.

و اين عمل نسبت بعيسى بن مريم كه هم ولادتش بطريق غير عادى انجام گرفته و هم طريق زندگانيش چنانچه گفته‏اند از طريق متعارف خارج بوده و تمام امورش غير عادى انجام گرفته پس بنابراين اينطور حفظ او و نجات دادنش از دست يهوديان اين هم يكى از معجزات او و بطريق غير عادى انجام گرفته باشد و اصلا مبناى تمام معجزات پيمبران روى اصل خارق العاده واقع گرديده و معجزاتيكه از انبياء مثل ابراهيم و موسى و مرده زنده كردن عيسى و معجزات ديگران كمتر از بالا بردن عيسى با بدن نيست.

وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ مفسرين گفته‏اند (إِنْ) در (وَ إِنْ) نافيه و مبتداء محذوف است و كلام در سياق نفى واقع شده بر مبتداء محذوف دلالت دارد و معنى آيه اين است (و ان احد من اهل الكتاب الا ليؤمننّ به الخ) و ضمير در (بِهِ) و در (يَكُونُ) راجع بعيسى است، امّا در ضمير (قَبْلَ مَوْتِهِ) اختلاف است بعضى گفته‏اند ضمير (بِهِ) بمبتداء محذوف بر ميگردد يعنى (احد) و معنى آيه اين ميشود كه نيست احدى از اهل كتاب مگر اينكه پيش از مرگش بعيسى ايمان ميآورد يعنى بهنگام احتضارش بر وى حقانيّت و بنده و رسول بودن او معلوم ميگردد اگرچه اين ايمان براى او فائده بخش نخواهد بود و عيسى هم روز قيامت بر همه آنها شاهد است خواه باو ايمان آورده باشند كه بآن منتفع
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 218

 گردند يا چنين ايمانى نياورده باشند.

و در مجمع گفته خداى تعالى خبر داده كه باقى نميماند احدى از آنها مگر اينكه باو ايمان ميآورند فقال (وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ) و بين مفسرين اختلاف است و چند قول نقل شده: يكى از آنها اين است كه هر دو ضمير يعنى ضمير (بِهِ) و ضمير (مَوْتِهِ) راجع بمسيح است- يعنى احدى از اهل كتاب از يهودى و نصرانى باقى نميماند مگر اينكه بمسيح ايمان ميآورند پيش از موت مسيح و آن وقتى است كه خداى تعالى او را بزمين نازل ميگرداند در وقت خروج حضرت مهدى [عج‏] در آخر الزمان براى كشتن دجّال پس در آن وقت تمام ملّتها ملت واحد ميگردند و آن ملت حنيف اسلام دين ابراهيم است.

 [ابن عباس‏] و ابى مالك و حسن و قتاده و ابن زيد و اين در وقتى است كه ايمان براى آنها فائده ندارد.

و طبرى همين قول را اختيار كرده و گفته آيه مخصوص بآن كسانى از آنها است كه در آن زمان ميباشند.

و على بن ابراهيم در تفسيرش گفته كه پدرم از سليمان بن داود منقرى از ابى حمزه ثمالى از شهر بن حوشب براى من حديث كرد كه حجاج بن يوسف بمن گفت آيه‏ئى از كتاب اللّه است كه مرا متحير كرده و آن قوله تعالى (وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ) و قسم بخدا كه من هر آينه امر ميكنم يهودى و نصرانى را گردن بزنند پس تا رمق دارد او را مينگرم و نميبينم زبانش حركت كند تا وقتى كه بچشم ميبينم ميميرد، راوى گويد گفتم (اصلح اللّه الامير) اين طور نيست بر آنچه شما تأويل كرديد گفت او چگونه است است، گفتم عيسى بن مريم پيش از قيامت بزمين فرود ميآيد و ملتى از يهود و نصرانى يا غير او باقى نميماند مگر اينكه پيش از موت عيسى باو ايمان آرند و عيسى پشت سر مهدى [ع‏] نماز ميخواند حجاج گفت (ويحك) تو از كجا چنين ميگوئى و اين                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 219

 معنى را از كجا آورده‏ئى، راوى گويد گفتم حديث كرد مرا (الباقر محمد بن على بن الحسين بن على [ع‏] بن أبي طالب) حجّاج گفت و اللّه اين سخن را از سر چشمه زلال گرفته‏ئى.

و أبو القاسم بلخى نيز همين طور گفته و زجاج اين توجيه را ضعيف دانسته و گفته از اهل كتاب در آن وقت اندكى ميمانند و آيه اقتضاء عموم دارد مگر اينكه تمام نصارى ميگويند عيسى در آخر الزمان از آسمان فرود ميآيد و ما باو ايمان ميآوريم تا آنجا كه گفته:

سوم- در معنى آيه گفته شده كه نيست اهل كتابى مگر اينكه بمحمد [ص‏] قبل موتش ايمان ميآورد (و عكرمه) اين وجه را اختيار كرده، و نيز اصحاب ما (يعنى جماعت) اماميه اين قول را اختيار كرده‏اند و طبرى اين قول را ضعيف شمرده و گفته اگر اين قول صحيح بود چگونه جايز بود كه پس از مرگشان احكام كفار را بر آنها جارى كنند و اين اشكال درست نيست زيرا كه ايمان پس از زمان تكليف بى‏فائده است لكن اين وجه سوم درست نيست از جهت اينكه ذكر نبىّ ما محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در آيه نيست و ضرورت ايجاب نميكند كه ضمير را بمحمد [ص‏] برگردانيم و چون آيه راجع بعيسى [ع‏] است بايد ضمير را باو برگردانيم.

وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً يعنى در روز قيامت عيسى عليه السّلام بر آنها شاهد است كه رسالت پروردگارش را بآنها رسانيده و بر نفس خود اقرار بعبوديت نموده و اينكه آنها را دعوت ننموده كه او را اله دانند.

 [قتاده و ابن جريح‏] و بقولى شهادت ميدهد بتصديق كسيكه او را تصديق كرده و تكذيب آنكه را كه او را تكذيب نموده.

 [ابى على جبائى‏] و اين آيه دلالت دارد بر اينكه هر كافرى هنگام مرگش ايمان ميآورد و لو اينكه ايمان در آنوقت براى او نفع نميبخشد و غير مقبول است مثل ايمان                     
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 220

 فرعون در هنگام نااميدى او از نجات يافتن از غرق و آن وقتى است كه تكليف زائل گرديده و نزديك باين وجه است آنچه را كه اماميه گفته‏اند محتضر از تمام اديان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و خلفاى او را نزد مردن مى‏بينند.

و از على عليه السلام روايت شده كه بحارث همدانى گفت:

يا حار همدان من يمت يرني من مؤمن او منافق قبلا يعرفه طرفه و اعرفه بعينه و اسمه و ما فعلا

و اگر اين روايت صحيح باشد مقصود از رؤيت آنها در آن حال علم بثمره ولايت آنها يا عداوت آنها است بطور يقين يعنى بعلامات نفوسشان آنها را ميشناسند چنانچه روايت شده كه انسان وقتى كه مرگ را معاينه مى‏بيند ميفهمد كه از اهل بهشت است يا از اهل جهنم [كلام طبرسى بپايان رسيد]

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 221

 [سوره النساء (4): آيات 160 تا 166]

فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيراً (160) وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً (161) لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أُولئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْراً عَظِيماً (162) إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى‏ نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِيسى‏ وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً (163) وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَكْلِيماً (164)

رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (165) لكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً (166)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 222

 [ترجمه‏]

پس بسبب ستمى كه يهوديان كردند و بسبب اينكه راه خدا را از بسيارى از مردم بستند طيّباتى كه بر آنها حلال بود حرام گردانيديم [160]

و بسبب اينكه آنها مال ربا ميگرفتند با اينكه بآنها نهى شده بود و مال مردم را بباطل ميخوردند بر آنها حرام كرديم طيّبات را و ما براى كافرين از آنها عذاب دردناك آماده كرده‏ايم [161]

لكن از آنها كسانيكه در علم رسوخ پيدا كرده‏اند و مؤمنين آنهائيكه ايمان آورده‏اند بآنچه بسوى تو نازل گرديده و آنچه پيش از تو نازل شده و آنهائيكه نماز را بپاى ميدارند و زكوة ميدهند و مؤمنين بخدا و روز قيامت بزودى باين جماعت پاداش بزرگ عطا مينمائيم [162]

همانا ما بتو وحى كرديم همان طورى كه بسوى نوح و پيمبران بعد از او وحى كرديم و ما وحى نموديم بسوى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط و عيسى و ايّوب و يونس و هارون و سليمان و بداود زبور عطا نموديم [163]

و پيمبرانيكه قبلا حكايت آنها را بر تو گفتيم و پيمبرانيكه داستان آنها را بر تو نگفتيم و خدا با موسى بدون واسطه سخن گفت [164]

رسولان را فرستاد بشارت دهندگان و ترسانندگان تا اينكه پس از آمدن رسولان مردم را بر خدا حجتى نباشد و خدا غالب و درستكار است [165]

لكن خدا گواهى ميدهد كه آنچه بر تو نازل كرده بعلم او است و ملائكه نيز گواهى ميدهند و كافى است كه خدا گواه باشد بر نبوّت تو [166].                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 223

 توضيح آيات‏

فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ اين جمله عطف است بآيه يا (فَبِما نَقْضِهِمْ) و يا بدل آنست.

مفسرين گفته‏اند (فَبِظُلْمٍ) اشاره است بآن جنايات و خلافهائى كه از يهوديها صادر شده مثل نقض ميثاق و تخلّف از حكم شنبه و بهتان بمريم و امثال اينها كه آيات بالا اشاره بآن نموده و اين اعمال آنها باعث شده كه طيّباتى كه قبلا بر آنها حلال بود حرام گردانيديم و ارتكاب محظورات باعث تحريم طيّبات گرديد مثل قوله تعالى (حرّم عليهم كل ذى ظفر).

وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيراً 14- از جمله خطاهاى يهوديان اين بود كه آنها مردمان بسيارى را از راه خدا گمراه گردانيدند.

وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ 15 و 16- از خطاى يهوديان گرفتن ربا بود در صورتى كه بآنها نهى از ربا شده بود كه رشوه و ربا نگيرند، و خوردن آنها اموال مردم را بباطل.

وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً اعمال و افعال يهوديها باعث شد كه عذاب اليم براى كافرين آنها آماده گردانيديم.

در كشف الاسرار گفته ارتكاب المحظورات يوجب تحريم المباحات) اگر لطافتى و كرامتى در بنده‏ها بينى از آنست كه ظاهر شريعت را نگاه داشته‏اند و تعظيم آن بجان و دل خواسته تا لا جرم بروح مناجات و لطائف مواصلات رسيده و اگر بعكس آن سياستى و قهرى بينى از آن است كه بچشم انكار در حرم شريعت نگريسته‏اند، و در متابعت نفس امّاره محظورات دين را بكار داشته‏اند. آرى چنين است هر كس كه از ظاهر شريعت دست بدارد جمال حقيقت از وى روى بپوشد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 224

 هر كه امر و نهى را پست دارد چه عجب اگر ايمان و معرفت از دل وى رخت بردارد لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ الخ آيه ترجمه شده و واضح است محتاج بتوضيح نيست، و خلاصه اينكه اين آيه استثناء و استدراك از اهل كتاب است و (الرَّاسِخُونَ) (وَ الْمُؤْمِنُونَ) بر آن عطف شده مبتداء است و (يُؤْمِنُونَ) خبر است، و ميشود گفت استثناء از آيه بالا است كه در مذمّت يهوديان و جنايات و خطاهائى كه از آنها ظاهر گرديد كه اعمال آنها عذاب اليم را براى ايشان ايجاب نموده.

و شايد آيه جواب اهل كتاب باشد كه از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سؤال كردند كه بر آنها كتابى از آسمان نازل گرداند و در پاسخ قول آنها است كه فرموده باشد كسانيكه چنين سؤالى از تو ميكنند آنها رسوخ در علم و دانش ننموده‏اند لكن مؤمنين از آنها كه بآنچه بسوى تو و پيمبران نازل شده و آنان متصف بصفاتى ميباشند كه نماز را بپاى ميدارند و زكوة ميدهند و ايمان بخدا و روز قيامت دارند بزودى بآنها اجر عظيم كرامت مينمائيم و آنهائيكه علم در قلبشان رسوخ نموده و آنهائيكه بحقيقت ايمان آورده‏اند آنها ايمان دارند و ميدانند آنچه بر تو نازل گرديده و آنچه بر پيمبران پيش از تو فرود آمده تماما حق و صدق است در كشف الاسرار گفته راسخان در علم ايشانند كه علم شريعت بياموختند و آنكه باخلاص آنرا كار بستند تا علم حقيقت اندر سر بيافتند چنانچه مصطفى گفت‏

 (من عمل بما علم ورثه اللّه علما لم يعلم)

هر كس علم شريعت را كار بند نبود آن علم ضايع كرد و بروى حجت گردد و هر كه مرآن را كار بند بود آن علم ظاهر حجت او گردد و علم حقيقت بعطا بيابد.

طبرسى در جوامع الجامع در تفسير آيه گفته اين آيه جواب اهل كتاب است پس از آنكه از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سؤال كردند كه از آسمان بر آنها كتابى فرود آورد خداى تعالى باين آيه بر آنها احتجاج نموده به اين كه ارسال اين رسول مثل                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 225

 بيان آيه/ (انا او حينا اليك كما او حينا الى نوح الخ) ارسال پيمبران پيشين از انبياء گذشته است و معجزات بر دست او ظاهر گرديده همين طورى كه بر دست آنها جارى گرديد (وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً) زبور جمع زبر است و حمزه بضمّ زا خوانده و آن كتابى است كه بر داود نازل گرديده.

 [پايان‏] از مجمع نقل شده كه گفته در نصب (الْمُقِيمِينَ) اختلاف است، سيبويه و بصريين گفته‏اند بنا بر مدح منصوب است بتقدير (اعنى المقيمين الصلاة) اگر گوئيد (مررت بزيد الكريم) از كنار زيد كريم گذشتم مقصودتان اين است كه زيد كريم را از زيد غير كريم تميز دهيد و بشناسانيد در اين صورت بايد كريم را جرّ دهيد (كه صفت زيد باشد) ولى اگر مقصودتان مدح و ثنا باشد مختاريد كه نصب دهيد و بگوئيد (مررت بزيد الكريم) گويا گفته‏ايد (اذكر الكريم) و يا رفع دهيد و بگوئيد الكريم بتقدير هو يعنى (هو الكريم) و عده‏ئى گفته‏اند (الْمُقِيمِينَ) عطف بر (هم) در (مِنْهُمْ) است باين معنى (لكن الراسخون فى العلم منهم و من المقيمين الصلاة).

و عده ديگر گفته‏اند (الْمُقِيمِينَ) عطف بر كاف در (مِنْ قَبْلِكَ) است، يعنى (بما انزل من قبلك و من قبل المقيمين) و گفته شده كه (الْمُقِيمِينَ) عطف بر كاف در (إِلَيْكَ) يا كاف در (قَبْلِكَ) است ولى اين اقوال اخير بعقيده بصريين جايز نيست زيرا اسم ظاهر را بدون اعاده جار بر ضمير مجرور عطف نميكنند [پايان‏] إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى‏ نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ الخ بعضى از مفسرين گفته اين آيه در مقام تعليل جمله (يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ) برآمده و بنابر اين حاصل معنى اين ميشود كه اين عده نام برده شده در آيه بالا بتو ايمان ميآورند زيرا كه ما چيز تازه‏ئى كه از جهت ادّعاء و جهات مختلف با آنچه با پيغمبران سابق فرق داشته باشد نداده‏ايم بلكه جريان بدون‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 226
هيچ اختلاف بر يك نهج است.

 [پايان‏] خلاصه آيه خطاب برسول است كه اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ما بتو وحى كرديم همان طورى كه بر پيمبران سابق مثل نوح و پيمبرانى كه پس از او بودند وحى كرديم.

و وحى بپيمبران يا بارسال كلامى بود بتوسط ملك وحى مثل تكلم كردن جبرئيل و انزال آيات قرآن يا تكلّم كردن خدا با رسول مثل نداء حق تعالى بموسى و تكلم كردن با محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يا با نزال الواح و نوشته‏هاى تورات بود بر موسى از ابن عباس روايت ميكنند كه او و جماعتى از مفسرين گفته‏اند سبب نزول آيه اين بود كه چون آيه‏ئى كه پيش از اين است از قوله تعالى (يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ) تا آخر نازل گرديد رسول بر يهوديان خواند آنها را خشم گرفت و گفتند (ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى‏ بَشَرٍ مِنْ شَيْ‏ءٍ) خدا بر هيچ آدمى كتابى نفرستاد خداى تعالى بر ردّ آنها اين آيه را فرستاد و گفت ما بر تو وحى كرديم همان طورى كه بنوح و پيمبرانيكه پس از نوح بودند وحى فرستاديم و خدا در قرآن نوح را در دو جا پهلوى پيغمبر ما نام برده يكى در اين آيه و ديگر در قوله تعالى (وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ) و گفته‏اند اختصاص نوح از بين پيمبران بذكر بچند جهت است يكى آنكه پس از آدم ميتوان گفت كه او أبو البشر بود زيرا كه در زمان نوح تمام افراد بشر و حيوانات جز آنهائيكه در كشتى با او بودند همه هلاك گرديدند. و ديگر آنكه او اول پيمبرانى بود كه صاحب شرع گرديد، و اول كسى بود كه كتاب بر او نازل گرديد.

و ديگر او شيخ الانبياء بود و عمر او درازتر از همه انبياء گرديد. و گفته‏اند معجزه او در بدنش ظاهر گرديد كه دو هزار و پانصد سال عمر كرد و يك دندانش نيفتاد، و بروايتى وقتى مرگش رسيد ملك الموت باو گفت يا شيخ الانبياء دنيا را چگونه يافتى گفت چون خانه‏ئى كه دو درب دارد از يك درب در آمدم و از درب ديگر بيرون ميروم، و نيز گفته‏اند هيچ پيغمبرى در دعوت قومش بقدر                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 227

 او مبالغه و كوشش ننموده چنانچه در قرآن حكاية از قول او فرموده (رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلًا وَ نَهاراً الخ) و آنچه آنها را در شب و روز در سرّ و علانيه دعوت كرد اجابت ننمودند، قوله تعالى (وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغى‏) و گفته‏اند بعد از رسول ما صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اول كسى كه سر از قبر بيرون ميآورد نوح [ع‏] است و نيز خداى تعالى در قوله (إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً) او را ستوده است و در قيامت او را مقام شاكرين ميدهد.

 (وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ إِبْراهِيمَ) و بابراهيم وحى كرديم و بفرزندانش اسماعيل و اسحاق و فرزند اسحاق يعقوب و با سباط كه فرزندان يعقوبند و آنها دوازده سبط بودند از دوازده پسر او بآنها نيز وحى كرديم.

 (وَ عِيسى‏ وَ أَيُّوبَ) كه او را از صابرين توصيف نموده (وَ يُونُسَ) صاحب ماهى كه بپاداش ترك اولى مدتى در شكم ماهى او را حبس گردانيد.

 (وَ هارُونَ) برادر موسى (وَ سُلَيْمانَ) پسر داود (وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً) و بداود زبور عطاء نموديم و در زبور دو وجه گفته شده يكى جمع (زبره) مصدر بمعنى اسم مفعول و زبور بمعنى مزبور مثل كتاب بمعنى مكتوب، و بمعنى ديگر زبور جمعى است باختلاف حركات اگر چه لفظ در صورت يكى است پس زبور بفتح زاء واحد است و بضم زاء جمع است.

در تفسير أبو الفتوح گفته در خبر است كه داود [ع‏] زبور را گرفت و رو بصحرا كرد علماى بنى اسرائيل در پس او ايستادند و مردمان در پس علماء ايستادند و جنّيان از پشت مردم ايستادند و مرغان هوا از صداى خوش داود پر در پر گسترده و بر آنها سايه انداختند.

و در حديث است كه رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در منقبت امير المؤمنين عليه السّلام در ضمن حديث طولانى فرموده‏

 (اذا كان يوم القيمة

، خداوند بعلى [ع‏] قوّه‏ئى كرامت مينمايد مثل قوه جبرئيل‏

 (و من النور)

مثل نور آدم‏

 (و من الجمال)

مثل جمال يوسف‏

 (و من الصوت)

مثل صوت داود

 (و هو خطيب اهل الجنة فى الجنة)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 228

يعنى خداى تعالى على را در قيامت قوتى دهد مثل قوت جبرئيل و بقدرى باو نور دهد كه بآدم داد و او را جمالى دهد مانند يوسف و او خطيب اهل بهشت است در بهشت.

 [پايان‏] وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ (اى رسول) ما قبلا در آيات ديگر داستان بعض رسولان را بر تو گفتيم و حكايت رسولانى بر تو نگفتيم و نام آنها را نبرديم.

شايد آيه اشاره باين باشد كه اين اندازه كه گفته شده از سرگذشت پيمبران براى اهل بصيرت كافى است كه حجت بر مردم تمام شده.

وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَكْلِيماً بخلق صوت خداى تعالى در شجره با موسى تكلم نمود اين مراتب وحى او بود، بعض مفسرين گفته اگر تكلم خدا با موسى در ذروه طور بود اما با پيمبر ما در غرفه نور بود كه (فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏)

 و بر آنكلام موسى تمام بنى اسرائيل خبر يافتند و بر اين وحى هيچ عارف اطلاع نيافت مگر بتعليم محمدى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و تخصيص موسى براى اظهار فضيلت او است.

و تمام انبياء بعد از موسى [ع‏] تا عيسى [ع‏] در احكام تابع تورات بودند و ميان تورات و انجيل كتابيكه جامع احكام شرايع باشد نازل نگرديده و زبور كه بر داود آمد محض موعظه بود اصلا ذكر احكام در آن نشده بود.

رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ (رُسُلًا) بدل از رسل اول است (مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ) حال است براى رسولان، لام (لِئَلَّا) لام غرض است يعنى رسولان را فرستادم براى اينكه بر مردم حجت تمام گردد زيرا پس از پى‏درپى در آمدن رسولان با معجزه‏ها و آيات روشن براى اينكه راه و روش سعادت خود را بيابند و مبدء و معاد و سر انجام خود را بفهمند و در طريق مستقيم توحيد سلوك نمايند در صورتى كه گفتار آن بزرگواران مطابق عقل سليم و مطابق با فطرت انسانى است اگر باختيار خود دانسته و فهميده                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 229

 در بيراهه تابع نفس بهيمى و شيطان گرديدند حجت بر آنها تمام شده و كسى نتواند بگويد ما ندانستيم و عقل ما بتنهائى وافى نبود و چرا خداى رءوف مهربان براى ما هادى و رهنمائى نفرستاد اگر فرستاده بود ما تابع راه روان و هاديان حق ميشديم و بسعادت كامياب ميگرديديم.

وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً و خداوند غالب است و بر آنچه ميكند مستولى و درستكار است و از روى حكمت هر پيمبرى را بنوعى از وحى و اعجاز هر يك از آنها را در خور اهل زمانشان قرار داد و فرستادن انبياء و رسل از روى تدبير و استحكام در امر خلقت و اتمام نعمت است جزاف و بيهوده‏كارى از ساحت مقدّس پروردگار عالم دور است.

لكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً گفته‏اند از علماى يهود جماعتى بمجلس حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمدند بآنها فرمود شما بخدا ميدانيد كه من پيغمبر خدايم گفتند ما نميدانيم و هيچ گواهى در اين باب نزد ما نيست اين آيه نازل شد كه اگر اينان گواهى نميدهند لكن خدا گواهى ميدهد بحقانيت آنچه را كه بتو يعنى قرآن را كه بسوى تو نازل گردانيده است كه معجزه جلىّ است و حقّانيتش هويدا است و نيز ملائكه حامل وحى و غير آن شاهد و گواهند كه قرآن از طرف حق تعالى بر رسولش فرود آمده.

و در بيان (أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ) گفته‏اند جمله مستأنفه است و بيان خصوصيت قرآن است و جار و مجرور در محل نصب است يعنى قرآن را نازل گردانيد كه متلبس بود بعلم خاص او و آن علم بتأليف و تركيب حروف و آيات آن است بر نظم و اسلوبى كه هر شخص بليغى را عاجز گردانيد و يا مقصود نازل كرده بعلم بر آنكسيكه مستعدّ و لايق نبوت است يا نازل كرد بعلم بر آنچه مردم در معاد و معاش خودشان محتاجند پس جار و مجرور بنا بر دو وجه اول حال است از        
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 230

 فاعل، و بنا بر وجه سوم حال است از مفعول و جمله در حكم تفسير ما قبل خود است.

 [منهج الصادقين‏] خلاصه آيه در مقام بيان شرافت و بزرگوارى قرآن است كه دانسته شود قرآن از حاق حقيقت صادر گرديده و فهم معانى و رموزات آن منطوى در علم حق تعالى و از حيطه علم بشر خارج است اين است كه در متشابهات قرآن فرموده (وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ) سوره آل عمران آيه 5.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 231

 [سوره النساء (4): آيات 167 تا 173]

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالاً بَعِيداً (167) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً (168) إِلاَّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً (169) يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (170) يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‏ مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كَفى‏ بِاللَّهِ وَكِيلاً (171)

لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعاً (172) فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِيماً وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (173)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 232

 [ترجمه‏]

بدرستى كسانيكه كافر شدند و راه خدا را بر مردم بستند حقيقة گمراه گرديدند بگمراهى دور از سعادت [167]

همانا آنهائيكه كافر شدند خدا آنها را نميآمرزد و آنها را براه راست هدايت نميكند [168]

مگر براه جهنم كه هميشه در آن جاويدانند و چنين كارى بر خدا آسانست [169]

اى مردم از جانب حق تعالى رسولى بر شما آمد بسخنى درست پس ايمان آوريد خير است براى شما و اگر كافر شديد پس همانا براى خدا است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين و خدا عالم و درستكار است [170]

اى اهل كتاب در دينتان غلو نكنيد و بر خدا است مگوئيد مگر حق جز اين نيست كه مسيح عيسى بن مريم رسول خدا است و كلمه او است كه بمريم القاء نموده و روحى است از جانب او پس بخدا و پيمبران او ايمان آريد و نگوئيد ثلاثة اگر باز داريد خود را بهتر است براى شما همانا خدا اله يكتا است و منزّه و مبراء است از اينكه براى او اولاد باشد و آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن او است و كافى است كه خدا نگهبان باشد [171]

هرگز نه مسيح و نه ملائكه مقرّبين از بنده بودن خدا استنكاف ندارند و هر كس از بندگى خدا سرپيچد و تكبّر ورزد بزودى خدا همه را بسوى خودش محشور خواهد كرد [172]

پس كسانيكه ايمان آورده و عمل شايسته انجام داده‏اند پاداش آنها را بطور كامل خواهد داد و بيفزايد بر جزاء ايشان از فضل خودش و امّا كسانى كه استنكاف كرده‏اند و تكبّر ورزيده‏اند آنان را عذاب اليمى خواهد كرد و بجز خدا يار و ياورى براى خود نخواهند يافت [173].                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 233

 توضيح آيات‏

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِيداً نظر بآيات بالا كه در مقام نكوهش و خطاهاى يهوديان بود اينجا نيز شايد وصف كسانى است كه كافر شدند بنبوت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از يهود و نصارى و رسالت رسول [ص‏] را انكار نموده‏اند و گفتند اين پيمبرى نيست كه در تورات و انجيل وعده داده شده و باضافه بر كفر خودشان بالقاء شبهه راه خدا و طريق مستقيم دين اسلام و قرآن را بر ديگران بستند چنين كسانى چون حقيقة هم خود گمراه گرديدند كه بگفتارشان از راه راست باز ماندند و هم سدّ راه ديگران شدند اين است كه فرموده اينها در گمراهى بسيار دور از حقيقت واقع گرديده‏اند كه باز گرديدنشان براه راست خيلى بعيد است كه گويا كفر و جحود در باطنشان ريشه دوانيده.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً ظاهرا آيه مربوط بآيه جلو است و در مقام نكوهش آنها است كه آنهائيكه انكار دين حق يعنى اسلام و قرآن كردند و ستم كردند بر محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بانكار نبوّت او يا بمردمان بمنع ايشان از ايمان.

 (وَ ظَلَمُوا) عطف به (كَفَرُوا) است شايد مقصود از (ظَلَمُوا) همان بستن آنها راه حق بر مردم باشد، و ميشود مقصود جنايات و خطاهائى باشد كه در آيات بالا نسبت بيهوديان داده يا ستم‏هائى كه برسول و مؤمنين ميكردند و چون اينان هم متصف بكفر و سد نمودن راه هدايت و ظلم و ستم نمودن بر بندگان خدا بودند اين خطاهاى بزرگ را ايجاب نموده قوله تعالى (خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ) كه بر قلب آنها مهر خورده و از قابليت هدايت بيفتند اين است كه فرموده (لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ الخ) لام (لِيَغْفِرَ) براى تأكيد نفى است كه آنهائيكه هم بآيات كافر شدند و هم ستم كردند هيچ وقت خدا آنها را نميآمرزد و نيز هرگز آنان را                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 234

 بطريق هدايت رهبرى نميگرداند.

إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً گفته‏اند (إِلَّا) استثناء متصل است كه اول هدايت نشدن آنها را بهيچ راهى نفى ميكند سپس سير كردن طريق جهنّم را اثبات مينمايد و چون پيمودن راه جهنّم خود راه و طريق و روشى است كه كافرين و ظالمين در زندگانى خود در آن رهسپارند اين است كه آيه رسول و مؤمنين را آگاه ميگرداند كه بدانيد كافرين و ستم‏كاران على الدوام از راه حق منحرف گرديده و سيرشان بسوى جهنم است زيرا كه انسان در تمام آنات عمرش چون حدّ يقف ندارد و هميشه با زمان در حركت است يا رو بكمال و صعود ميرود يا رو بخذلان و نزول قدم ميزند، اين است كه در روايتى از امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده كه فرموده‏

 (من ساوى يوماه فهو مغبون و من كان غده شرّا من امسه فهو ملعون)

يعنى هر كس دو روزش مساوى باشد و ترقى معنوى نكرده باشد مغبون است زيرا كه سرمايه عمر خود را در بيهوده تلف نموده، و هر كس فرداى او بدتر از ديروزش باشد ملعون است چونكه بايستى آدمى على الدوام رو بكمال رود و برحمت حق تعالى نزديك گردد و چنين كسى رو بنقص رفته، و وقتى از قابليت هدايت افتاد و هدايت نگرديد البته جايگاه هميشگى او جهنّم است.

يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ خطاب (يا أَيُّهَا النَّاسُ) بتمام افراد بشر است كه همانا براى شما مكلفين از جانب پروردگارتان رسول بحق آمد (الف و لام (الرسول) ظاهرا الف و لام عهد است و مقصود همان نبى خاتم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه بحق يعنى بدرستى و حقيقت از طرف حق تعالى براى ارشاد شما فرستاده شده (فَآمِنُوا) امر الزامى است كه بايستى حتما ايمان آريد (خَيْراً لَكُمْ) زيرا كه خير و سعادت شما در اين است كه ايمان آريد.                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 235

 وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً ذيل آيه اشاره است به اين كه خدا منزّه و مبراء است و محتاج بايمان و اعمال شما نيست خواه كافر گرديد يا ايمان آريد ضرر و نفعى بدستگاه الوهيت و عظمت خداوندى او نميزند زيرا كه ملك او و در قبضه اقتدار او است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و خداوند هم عالم است بآنچه خير و صلاح شما در آنست و هم حكيم و درستكار است كه مطابق حكمت هر كس لايق نبوّت و رسالت بود از بين بشر براى شما برسالت انتخاب نموده تا اينكه شما رستگار گرديد و بكمال انسانيّت برسيد.

يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ در اين آيه خداى تعالى خطاب باهل كتاب از يهوديان و نصرانيان نموده و آنان را از غلوّ كردن در دين نهى فرموده (غلو) بمعنى تجاوز نمودن از حق است اين است كه آنهائيكه در باره امير المؤمنين [ع‏] چيزى بر خلاف گفتند آنها را غالى ميگويند.

و از بعضى مفسرين نقل ميكنند كه آيه راجع باصناف نصارى آمده و آنان چند صنفند: نسطوريان، يعقوبيان، ملكائيان، مرقوسيان، ترسايان نجران.

يعقوبيان گفتند عيسى خدا است، نسطوريان گفتند عيسى پسر خدا است، مرقوسيان گفتند (ثالِثُ ثَلاثَةٍ) است و اين طور كلمات ناسزا براى خدا ميگويند در مجمع البيان گفته (يا أَهْلَ الْكِتابِ) (بقول حسن) خطاب بيهود و نصارى است و گفته نصارى در باره مسيح غلو نمودند و گفتند او پسر خدا است و بعضى گفتند او خدا است و بعضى گفتند او (ثالِثُ ثَلاثَةٍ) است اب و ابن و روح القدس، و يهود غلو كردند و گفتند او ولد زنا است پس غلو لازم قول هر دو فرقه است، و ابى على و ابى مسلم و جماعتى از مفسرين گفته‏اند غلو مخصوص بنصارى است و (لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ) يعنى در دينتان افراط نكنيد و از حق تجاوز ننمائيد (وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ) يعنى نسبت بخدا بگوئيد او جلّ جلاله واحد

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 236
است و براى او نه شريكى است و نه ولد و نه رفيقى و در عيسى نگوئيد او پسر خدا يا شبه او است زيرا كه آن قول بغير حق است (إِنَّمَا الْمَسِيحُ) قبلا معنى مسيح را گفتيم. و بقولى او را مسيح ناميدند براى اينكه در زمين مشى و حركت مينمود (عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ) بيان قول او است (الْمَسِيحُ) عيسى بن مريم است نه ابن اللّه چنانچه نصارى گمان كرده‏اند- و نه پسر پدرى آن طورى كه يهود گمان كرده‏اند (رَسُولُ اللَّهِ) خداى تعالى او را بسوى خلق فرستاد نه آن طورى كه آن دو فرقه كه هر دو بر باطلند (كه او را خدا يا پسر خدا گفته‏اند) (وَ كَلِمَتُهُ) يعنى عيسى آفريده شده بكلمة (كن) ميباشد [حسن و قتاده‏] و بقول ابى على جبائى مردم باو هدايت ميگردند همان طورى كه بكلام اللّه و وحى او هدايت ميگردند (كَلِمَتُهُ) بشارت خداى تعالى است كه بزبان ملائكه بمريم مژده داده چنانچه فرموده (إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ) و همين است مقصود بقوله (أَلْقاها إِلى‏ مَرْيَمَ) چنانچه گفته ميشود (القيت اليك كلمة حسنة) يعنى بمريم گفتم و بقولى در رحم مريم عيسى [ع‏] را آفريدم.

 [جبائى‏] (وَ رُوحٌ مِنْهُ) در آن چند قول است: 1- او را روح خود ناميده براى اينكه جبرئيل بامر خدا در پيراهن مريم روح دميد و چون بامر حق تعالى بود نسبت بخود داد، و بقولى روح عيسى را براى عظمت و جلالش نسبت بخود داده چنانچه گفته (الصوم لى و انا اجزى به) و من جزاء ميدهم بآن تا آنجا كه گفته 2- مردم در دينشان زنده ميشوند همان طورى كه ارواح بروح زنده ميشوند [جبائى‏] پس معنى (وَ رُوحٌ مِنْهُ) او را نبى قرار داديم كه مردم پيرو او گردند و بسنن او اقتداء نمايند و هدايت گردند.

3- خدا باو حيات داد بدون توسط جماع و نطفه چنانچه عادت اللّه چنين است.

 [ابى عبيده‏]                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 237

 4- (و رحمة منه) قوله تعالى در موضع ديگر (وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ) يعنى (بِرَحْمَةٍ مِنْهُ) پس عيسى را قرار داد رحمت بر كسيكه باو ايمان آورده و تابع او گرديده زيرا كه او آنها را بسوى رشد هدايت نموده.

5- معنى (رَوْحِ اللَّهِ) اين است كه او را خدا آية آفريده و تصوير كرده پس از آن او را بسوى مريم ارسال كرد و در قلب مريم داخل گردانيد و او را عيسى ناميده.

 [ابى العاليه از ابى بن كعب‏] 6- مقصود از روح در اينجا جبرئيل است و بنا بر اين معطوف است بر ضميرى كه در القاها است يعنى جبرئيل القاء كرد بسوى مريم روح من اللّه يعنى خدا القاء كرد بسوى مريم (روح من اللّه) از جانب خودش (فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ) خدا امر فرموده به اين كه تصديق كنيد بخدا و پيمبران او و بوحدانيّت او اقرار نمائيد (وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ) و نگوئيد خدايان سه‏اند خطاب بنصارى است كه نگوئيد الهان سه‏اند.

 [زجاج‏] بقولى اين توجيه صحيح نيست زيرا كه نصارى سه اله نگفته‏اند لكن ميگويند اله يكى است و سه اقانيم گويند: اب و ابن و روح القدس يعنى نگوئيد (اللّه ثلاثة) اب و ابن و روح القدس و قول آنها را كه تشبيه كرده‏اند بجوهر واحد (ثلاثة اقانيم) مثل اينكه گفته ميشود چراغ يكى است و در آن سه چيز است روغن و فتيله و آتش (يعنى چراغ با اينكه يكى است سه چيز در او است و چنين است شمس كه يكى است لكن جسم است و شعاع و ضوء و اين تشبيه غلط است براى اينكه ما نميگوئيم چراغ يكى است بلكه مركب از اشيائى است و همچنين شمس همين طورى كه ميگوئيم عشره واحد است و خانه يكى است با اينكه در آن اشياء بسيار است و اگر گفتند خدا يكى است و اله واحد است وحدت حقيقيه با قول آنها بثلاثه متناقض است و اگر گفتند در واقع مركب از اجزائى است همين طور كه در چراغ و غير آن است با اينكه گفتند خدا يكى است منافى است پس بايد دست از قولشان (ثلاثة) بردارند زيرا كه بين اين دو واسطه
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 238

 نيست خدا فرموده اگر خود را از اين مقاله منع كنيد براى شما (خَيْراً لَكُمْ) بهتر است.

 (إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ) يعنى اين طور نيست كه شما گفته‏ايد كه او (ثالث ثلاثه) است زيرا كسيكه براى او ولد و رفيق باشد جايز نيست او را اله و معبود گوئيم و لكن خدا آنكسى است كه او را الوهيت و الهيت باشد و عبادت بر او محقق باشد و آن الهى است واحد كه براى او نه ولد و نه شبيه و نه رفيق و نه شريكى است پس از آن خداى تعالى نفس خود را تنزيه مينمايد (سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ) يعنى منزّه و مبرّا است از آنچه لايق بمقام كبريائى نيست (لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ) ملكا و ملكا و خلقا و او مالك و متصرف است آنچه را كه در آسمانها و زمين و آنچه بين آنها است و مدبّر آنها است و از جمله مخلوقات عيسى است پس چگونه مملوك و مخلوق پسر ميشود براى مالك و آفريننده خود (وَ كَفى‏ بِاللَّهِ وَكِيلًا) و خدا كافى است كه مدبر و مربى و رازق باشد آنچه را كه در آسمانها و زمين است.

و بقولى كافى است كه خدا حافظ اعمال بندگان باشد تا اينكه مطابق اعمالشان پاداش دهد، و اين آيه كافى براى تسلى دل رسول و وعيد است براى كسانى كه در باره حق تعالى آنچه را كه سزاوار بآن نيست بگويند و نسبت دهند.

 [پايان‏]نْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لَا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ‏

َنْ)

 براى نفى ابد است يعنى مسيح استكبار و امتناع نميكند از اينكه بنده خدا باشد و متصف بمقام عبوديت گردد و نيز ملائكه مقربين امتناع ندارند و عار نميدانند از اينكه بنده خدا باشند و جماعتى باين آيه كه ملائكه را بمسيح عطف داده خواسته‏اند استدلال كنند بر اينكه مقام ملائكه بالاتر از بشر است نظر به اين كه ملائكه را عطف بمسيح داده و آن عطف عالى است بر دانى و مفسرين در پاسخ گفته‏اند در اينجا نام بردن مسيح و ملائكه براى تفضيل نيست بلكه براى جواب دو گروه است عيسويان كه عيسى را پسر خدا ناميدند و مشركين عرب                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 239

 كه ملائكه را دختران خدا گفتند و نظر بعقيده آنها بوده كه ملائكه را در اظهار بندگى بعقيده شما دختران خدا ميباشند عطف بعيسى داده يا اينكه چون عيسى بى‏پدر متولد شده گفتند عيسى پسر خدا است آيه براى ردّ آنها گفته ملائكه نيز بى‏پدر و مادر بوجود آمدند با اين حال از بنده بودن استكبار نداشتند در كشف الاسرار گفته سبب نزول آيهَ‏نْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ)

 اين بود كه ترسايان نجران گفتند يا محمد [ص‏] چرا هميشه صاحب ما را عيب ميكنى رسول خدا گفت در وى چه ميگويم كه آن بد است گفتند ميگوئى او بنده خدا است، رسول گفت او را عيب و عار نيست كه بنده خدا است در آن حال جبرئيل آمد و اين آيه را آوردَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لَا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ)

 و گفته‏اند مقصود از ملائكه المقربون حمله عرشند و آنها را ذكر كرده براى اينكه بعضى از كفار آنها را اله گرفته‏اند.

جماعتى كه گفته‏اند فرشتگان افضل از انبياء ميباشند باين آيه تمسك كرده‏اند كه فرمودهَ لَا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ)

 و جواب داده شده كه اين درست نيست زيرا كه نام بردن ملائكه براى افضليت آنها نيست بلكه آيه جواب دو گروه است يكى عيسويان كه عيسى را فرزند خدا ميدانند و ديگر مشركين عرب كه فرشتگان را خدايان ساخته و عبادت آنها را كردند رب العالمين در رد آنها گفت عيسى ننگ ندارد كه بنده خدا باشد اى ترسايان نه او و نه فرشتگان كه مقربان و گرامى نزد خدايند در بندگى خدا استنكاف ندارند و بيشترين بشرند كه ننك ميدانند از بندگى خدا پس معلوم شد كه اينجا بر ردّ فريقين است نه بر وجه تفضيل.

و جواب ديگرى نيز داده شده كه چون عيسويان گفتند عيسى نه چون ديگران آفريده شدگانند كه از پدر و مادر بوجود ميآيند و عيسى بى‏پدر بوجود آمد پس روا نيست كه او را چون ديگران بنده گويند ربّ العزة وانمود كه وجود او بى‏پدر عجب‏تر از فرشتگان نيست كه بى‏پدر و مادرند و اينكه همه بنده‏گان اويند و از بندگى ننك ندارند.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 240

 جواب سوم آنست كه رب العزة خطاب بآنها مطابق اعتقاد آنها كرده كه اعتقاد داشتند ملائكه بر بنى آدم افضلند و اين مذهب معتزله و كراميه و خوارج است اما معتقد جمهور اهل حق در اين مطلب آنست كه انبياء و مؤمنين بر فرشتگان فضل دارند كه آن فضل و كرامت و خصوصيات قربت است كه رب العزة با پيغمبران و مؤمنان فرزند آدم كرد و با فرشتگان نكرد كه فرشتگان اگر چه بحضرت الهيت نزديكترند لكن بحجب هيبت و نور عزت محجوبند و پيغمبران و مؤمنان بنور مشاهدت و نسيم انس و ضياء و كشف و كرامت محبّت مخصوصند و دليل تخصيص و تفضيل ايشان بر فرشتگان اين است كه رب العزة بر ايشان ثناء كرد و گفت (يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ) و در حق ابراهيم خليل عليه السّلام على الخصوص گفت (وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا) و پيغمبران را گفت (إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ) و مؤمنين را گفت (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ).

تا آنجا كه گفته و از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده كه گفت‏

 (ما من شيئى اكرم عند اللّه من بنى آدم يوم القيامة)

گفته شد يا رسولَ لَا الْمَلائِكَةُ)

 آيا ملائكه افضل نيستند؟ گفت ملائكه مجبولند مثل شمس و قمر يعنى شمس و قمر در حركاتشان و اقوالشان مسخران و محمولان عليها هستند و ملائكه در معنى مثل كسى مانند كه بر طاعت حمل شده باشد زيرا كه در آنها موانعى نيست كه آنها را از اطاعت باز دارد زيرا كه آنان را نفس و شهوت و غضب نيست كه امر ببدى و مخالفت نمايد و نيز آنها را شيطانى نيست كه وسوسه كند و دنيا را در نظرشان زينت دهد و آرزو و آمال بر آنها چيره گردد و ملائكه وقتى طاعت كردند طاعت آنها بمنزله عادت است مثل نفس كشيدن متنفس و پريدن طائر- و آيا طاعت مجاهد و مكابر مساوى است با اين همه دشمنان مثل كسيكه در روح و راحت است.

 [پايان‏]

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 241

 مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعاً

 در اين آيه بطور عموم تمام كسانى را كه از عبادت و بندگى خدا استكبار كردند و عار دانستند كه زير بار فرمان بروند آگاهانيده به اين كه بايست متكبران و جباران بدانند كه تمام بنى آدم را در محشر جمع ميگردانيم.

گويا فرموده همين طورى كه در دنيا شما را از نيستى بوجود آورديم و حيات و مرگ خودتان بدست شما نيست آمدنتان نيز در عرصه قيامت بدست خودتان نخواهد بود آن خداى غالب و قاهر شما را جمع ميكند و در دادگاه الهى در معرض سؤال واقع ميگرديد.

و متكبران و جباران سه فرقه‏اند با تفاوت بين آنها: گروهى بر خداى تعالى تكبر كردند مثل فرعون و نمرود و ابليس و كسانى كه دعوى خدائى داشتند و از بندگى ننگ داشتند و آنهايند كسانى كه در باره آنها فرموده (كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ).

و گروهى بر رسول تكبر كردند چون كفار قريش و غير آنها كه گفتند آيا ببشرى همچون خود سر فرود آوريم چرا فرشته نفرستاد (وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ) [سوره زخرف آيه 30] مثل وليد بن مغيره از اهل مكه يا عروة بن مسعود ثقفى از اهل طائف و جماعت ديگر آنها هستند كه خود را بزرگ ميشمرند و بچشم حقارت ببنده‏گان خدا نگاه ميكنند و خود را بزرگ ميدانند، و بروايتى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سؤال ميكنند كه كبر چيست گفت آن است كه مطيع حق نگردد و بچشم حقارت بمردم نگرد، و بروايتى چون متواضعى بينيد با وى تواضع كنيد و بر متكبر تكبر كنيد تا حقارت و مذلّت وى ظاهر گردد.

در مجمع گفتهَ‏سَيَحْشُرُهُمْ)

 يعنى (فسيبعثهم اليه جميعا) يعنى آنها را را در موعدشان (روز قيامت) نزد خودش جمع ميكند و معنى قولهِ‏لَيْهِ)

 يعنى موضع آنچنانى كه غير از او كسى مالك تصرف نيست مثل اينكه گفته ميشود                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 242

 فلان امر راجع بامير است يعنى كسى جز امير مالك آن نيست و مقصود مكانى نيست كه امير در آن است.

فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ آيه بمؤمنين وعده ميدهد كه آنهائيكه ايمان آوردند و عمل صالح نمودند خداى تعالى آنچه وعده فرموده بآنها پاداش اعمال نيكشان را ميدهد و از فضل و كرمش بر اجر آنها مى‏افزايد و زياد ميكند چنانچه در جائى بده برابر حسنه و در جاى ديگر الى سبعين ضعفا و در جاى ديگر الى سبعمائة و در جائى (الى اضعاف كثيرة) و چنانچه معلوم است اصل اجر و مزدى كه براى مؤمنين مطيعين وعده داده در واقع تفضل است و بعنوان اجر نظر ببزرگى مقام مؤمن اظهار فرموده اشاره به اين كه مؤمن و عملش ذى قدر است و گر نه وظيفه عبد بندگى است اجريكه براى عمل مؤمن وعده داده تفضل صرف است وانگهى فائده عمل نيك مؤمن بنفع خودش تمام ميشود خداى عز و جل مستغنى بذات است نه از عمل نيك فائده‏ئى عايد او ميگردد و نه از عصيان و مخالفت ضررى ميبرد.

وَ أَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِيماً وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً همين طورى كه در مقابل عمل صالح مؤمنين تضاعف اجر و پاداش بآنها وعده فرموده در مقابل استكبار كافرين عذاب سخت مهيا نموده و همين طورى كه اجرى كه در عمل مؤمنين وعده فرموده تفضلى است نه استحقاقى همين طور عذاب اليم كه براى كافرين و كسانيكه استنكاف و كبر ميورزند از اطاعت حق تعالى و عذاب كافرين نه براى تشفى يا انتقام است خداى جليل كه بنده ضعيف خود را از لطف و كرم آفريده از كفر و ايمان بنده خود بى‏نياز است بلكه عذاب اليم را خود كافر و عاصى از دست خود فراهم نموده چنانچه در مواردى از قرآن مجيد اظهار فرموده (بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ) اين عذابهائى است كه خودشان بدست خودشان و باعمال ركيك و كفر و استكبارشان بمقام كبريائى و رسولان حق تعالى ايجاب نموده‏اند اصلا كافر نجس                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 243

 و خبيث است و لايق دار كرامت الهى نيست و چون لايق نيست البته مردود است و چون لايق كرامت نيست در مورد عذاب واقع ميگردد و چون دانسته و فهميده پس از اتمام حجت كفر و جحود ورزيده در مورد غضب الهى واقع گرديده‏اعوذ باللّه من غضب الجبار).

 [سوره النساء (4): آيات 174 تا 176]

يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً (174) فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِراطاً مُسْتَقِيماً (175) يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ وَ هُوَ يَرِثُها إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ فَإِنْ كانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَكَ وَ إِنْ كانُوا إِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ (176)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 244

 [ترجمه‏]

اى مردمان بدرستى براى هدايت شما از جانب پروردگارتان برهانى محكم آمد (رسولى از جانب پروردگار) و با او نورى ظاهر نازل گردانيديم بسوى شما [174]

پس آنانكه بخدا ايمان آوردند و چنگ زدند بكتاب او پس بزودى آنها را در بخشايشى از خود داخل ميگرداند و براه راست بسوى او هدايت مينمايد [175]

اى پيغمبر از تو در باره ميراث كلاله (برادر پدرى و مادرى يا پدرى تنها فتوى ميخواهند) بگو اگر مردى مرد و او را فرزندى نبود و خواهرى دارد او را نصف تركه است و آن مرد ميراث ميبرد از خواهر و اگر براى خواهر اولادى نباشد تمام تركه را برادر ميبرد و اگر ميت را دو خواهر باشد براى آنها دو ثلث تركه است و اگر براى ميت برادران و خواهران باشند براى ذكور دو برابر اناث است خدا احكام را براى شما بيان ميكند تا گمراه نگرديد و خدا بهر چيزى دانا است [176].                       

 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 245

 توضيح آيات‏

يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً آيه خطاب ميكند بافراد بشر كه از جانب حق تعالى كه پروردگار شما است برهان يعنى شاهد و بيان واضح آمده و نورى ظاهر بسوى شما فرستاده شده كه شما را از طريق باطل بسوى حق و حقيقت رهبرى گرداند.

در مجمع البيان گفته (يا أَيُّهَا النَّاسُ) خطاب نموده بتمام مكلفين از ساير ملل آنهائى كه در اين سوره قصص آنها را ذكر نموده (قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ) يعنى از جانب خدا بر شما حجتى آمد كه آن دليل و برهانى است بر آنچه بآن مأمور گرديده‏ايد و آن برهان محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است يا آنچه با او است از معجزات قاهره تامّه كه او شاهد صدق او است و گفته شده آن قرآن است (وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ (معه) نُوراً مُبِيناً) كه براى شما بيان ميكند حجت واضحه را و شما را هدايت ميكند بسوى آنچه در آن نجات شما است از عذاب اليم عقاب او و اين نور قرآن است.

 [مجاهد و قتاده و سدى‏] [و از ابى عبد اللّه عليه السّلام است كه آن نور ولايت على عليه السّلام است‏] فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ آنهائيكه بوحدانيّت خدا ايمان آوردند و ببعث محمد [ص‏] اعتراف كردند و تمسك نمودند بنورى كه بر نبىّ خودش نازل گردانيده (فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ) يعنى نعمة منه.

 [ابن عباس‏] (وَ فَضْلٍ) يعنى آنچه بر آنها از كرامت و تضعيف حسنات منبسط گردانيده و آنچه از نعم بر آنها زياد كرده بر آنچه استحقاق داشتند (وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِراطاً مُسْتَقِيماً) و آنها را موفق گردانيده براى رسانيدن بآنها آن فضلى كه اولياء خود را بآن تفضل داده و آنها را محكم گردانيده براى سلوك كردن بر نهج كسيكه بر او انعام كرده از اهل طاعتش و انتفاء آثار آنها تا اينكه (مردم) منتفع گردند

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 246
بهدايت آنها و آشنا گرديدن بسنة آنها و متابعت كردن دين آنها و آن آنصراط مستقيمى است كه خدا آنرا براى بندگان خود پسنديده است.

يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ در شأن نزول آيه مفسرين اختلاف كرده‏اند: در مجمع از جابر بن عبد اللّه روايت كرده كه گفت من مريض شدم در حالى كه نه يا هفت خواهر داشتم پيغمبر بر من وارد شد و بصورتم دميد و من بهوش آمدم و گفتم يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى خواهرانم دو ثلث وصيت كنم، فرمود نيكى كن، گفتم نصف، گفت نيكى كن، آنگاه بيرون رفت و مرا بحال خود گذارد و باز برگشت و فرمود اى جابر من نمى‏بينم كه تو از اين مرض بميرى و خدا در باره سهم خواهرانت آيه‏ئى فرستاده و براى آنان دو ثلث قرار داده، ميگويند جابر ميگفت اين آيه در باره من نازل شد.

و قتاده گفته هم صحابه در قسمت كلاله بود اين آيه نازل گرديد، جابر گفته اين آيه در مدينه نازل شده، و ابن سيرين گفته اين آيه در مسيرى نازل گرديد كه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با اصحاب بود و اين آيه را آيه صيف گفته‏اند، و خداى تعالى دو آيه راجع بكلاله نازل گردانيده يكى از آنها در شتاء و آن آيه‏ئى است كه در اول سوره نازل گردانيده و ديگر در صيف بود و آن همين آيه است، و از عمر بن خطّاب روايت شده كه گفته از رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سؤال از كلاله كردم فرمود تو را كافى است آية الصيف.

چون خداى تعالى در اول سوره بعضى از سهام فرائض را بيان كرد سوره را بباقى آن خاتمه داد و گفت (يَسْتَفْتُونَكَ) اى محمد [ص‏] در ميراث كلاله از تو فتوى ميخواهند (قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ) يعنى براى شما حكم كلاله را بيان ميكند و كلاله اسم است براى برادرها و خواهرها.

 [عن الحسن‏] و از ائمه ما عليهم السلام اين طور روايت شده.
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 247

 و بقولى آن غير از والد و ولد است.

 [ابى بكر و جماعتى از مفسرين‏] (إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ) سدى گفته و براى او ولد از ذكر و انثى نباشد و اين قول موافق با مذهب اماميّه است و معنى او اين است اگر مردى مرد و براى او نه اولاد باشد و نه پدر و ما والد را باجماع بآن ضميمه نموديم و براى اينكه لفظ كلاله خبر ده از آن است زيرا كه كلاله اسم است براى نسبى كه محيط بميت است غير از آنكه ملصق بآن شده و پدر چسبيده شده بولد است چنانچه ولد چسبيده شده بر والد است و برادرها و خواهرها احاطه دارند بميت (وَ لَهُ أُخْتٌ) يعنى اگر براى ميّت خواهر ابوينى يا پدرى تنها و ذكر اولاد مادر در اول سوره گفته شده و براى خواهر نصف ما ترك ميت است (وَ هُوَ يَرِثُها إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ) يعنى اگر خواهر مرده باشد و براى او اولاد نباشد و او را برادرى باشد پدرى و مادرى يا برادر پدرى تمام مال را برادر ارث ميبرد و آن برادر چه از پدرى و مادرى باشد يا از پدر تنها مال تمامش مال او است بلاخلاف در صورتى كه نه ولد باشد و نه والد (فَإِنْ كانَتَا اثْنَتَيْنِ) يعنى اگر خواهر دو نفر باشند (فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَكَ) از براى آن دو خواهر دو ثلث است از تركه برادر يا خواهرش كه مرده (وَ إِنْ كانُوا إِخْوَةً رِجالًا وَ نِساءً) يعنى هرگاه اخوه رجال و نساء يعنى برادرها و خواهرها جمع باشند از ابوينى يا از اب (فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ) و در قوله سبحانه (إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ وَ هُوَ يَرِثُها إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ) دلالت دارد بر اينكه برادر و خواهر ارث نميبرند در صورتى كه هر كدام دخترى داشته باشند زيرا كه خداى تعالى در تركه خواهر و برادر شرط كرده نبودن ولد را و ولد شامل دختر و پسر هر دو ميگردد بلاخلاف بين اهل لغت و آن روايتى كه گفته اخوات با بنات عصة آن خبر واحد است و مخالف نص قرآن است و همين طورى كه ما گفتم ابن عباس گفته و از سادات اهل البيت نيز همين طور روايت شده (يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ) خداى تعالى امور ارث بردن شما را معين گردانيده (أَنْ
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏4، ص: 248

 تَضِلُّوا)

 براى اينكه گمراه نگرديد يا اينكه در حكم آن خطاء نكنيد، و بقولى خداى تعالى تمام احكام را بيان فرموده تا اينكه در دين خودتان هدايت يابيد.

 [ابى مسلم‏] وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ ذيل آيه بيان اين است كه خداى سبحانه عالم است بجميع آنچه عباد باو محتاج ميباشد از امر معاششان و معادشان و بر آنچه حكمت ايجاب ميكند، و نزول آيه اول سوره متضمن ميراث ولد و والد است و آيه بعد از آن بيان ميراث ازواج و زوجات و اخوه و اخواتيكه از قبل امّ بود، و اين آيه كه سوره بآن ختم گرديد متضمن ميراث اخوه و اخوات مادرى و پدرى است و برادر و خواهر پدرى تنها در وقتى كه برادر و خواهر ابوينى نباشد و متضمن است قوله تعالى (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ) و چون نزديك بودن بميت سبب استحقاق ارث است پس هر كس نزديك‏تر بميت است اولى است بميراث از آنكه دورتر است و خلاف بين فقهاء در اين مسائل و فروع آن راجع بكتب فقهيه است.

 [بيان طبرسى بپايان رسيد]