کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
آل‏عمران : آيات 80 تا 129 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 166
 [سوره آل‏عمران (3): آيات 80 تا 89]

وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (80) وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى‏ ذلِكُمْ إِصْرِي قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ (81) فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (82) أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ (83) قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى‏ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى‏ وَ عِيسى‏ وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (84)

وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ (85) كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (86) أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ (87) خالِدِينَ فِيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (88) إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (89)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 167

 [ترجمه‏]

و خدا بشما امر نميكند كه ملائكه و پيمبران را خدايان بگيريد آيا شما را امر بكفر ميكند پس از آنكه شما مسلمانيد [80]

 (ياد كن) وقتى كه خدا از پيمبران عهد و ميثاق گرفت كه همانا بشما از كتاب و حكمت بدهم پس از آنكه از نزد من رسولى بر شما آمد كه تصديق كننده باشد آنچه با شما است بايستى البته باو ايمان آريد و البته بايد او را يارى كنيد آيا اقرار كرديد بطوريكه بآن وفا كنيد (پيمبران) گفتند اقرار كرديم (و قبول نموديم) خدا فرمود شهادت دهيد و من از جمله گواهانم [81]

پس كسيكه بعد از اين اقرار انكار كند چنين جماعتى از فاسقين و تبه كارانند [82]

آيا دينى بغير دين خدا دينى (و رويه‏ئى) ميجوئيد در حاليكه تسليم اين دين شده است هر كسيكه در آسمانها و زمين است بعضى بميل و رغبت و بعضى بجبر و كراهت و بسوى او بازگشت كنندگانند [83]

اى رسول بگو ايمان آورديم بخدا و بآنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط فرود آمده و آنچه بموسى و عيسى و انبياء از جانب پروردگارشان عطاء شده و بين احدى از آنها جدائى نمياندازيم و ما امر خدا را گردن نهادگانيم [84]

و كسيكه غير از اسلام پيرو دينى گردد هرگز خدا از او قبول نخواهد كرد و او در آخرت از زيان كاران است [85]

چگونه خدا هدايت ميكند جماعتى را كه پس از ايمانشان و شهادتشان به اين كه رسول حق و از جانب خدا است و پس از آنكه بر آنها آيتهاى روشن آمده (انكار مينمايند) و خدا جماعت ستمكاران را هدايت نخواهد كرد [86]

چنين است پاداش و جزاى كفر كافرين كه بر آنها است لعنت خدا و لعنت ملائكه و لعنت تمام مردم است [87]

و آنها در جهنم جاويدانند و نه عذاب آنها تخفيف داده داده ميشود و نه منتظرانند كه عذابشان سبك گردد و نه مورد نظر (رحمت الهى)                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 168

 ميگردند [88]

مگر كسانى كه پس از انكار توبه كردند و خود را اصلاح گردانيدند و خداوند آمرزنده و مهربان است [90]

 (توضيح آيات)

وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً از عاصم و حمزه و ابن عامر نقل شده كه كلمه «يَأْمُرَكُمْ» را بنصب خوانده‏اند و به لا بجمله پيش عطف داده‏اند و باقى قراء برفع خوانده‏اند و بعضى گفته‏اند استيناف است.

و نيز در معنى آيه اختلاف كرده‏اند نقل از زجاج است كه «ان تتخذوا الملائكة» خدا امر نميفرمايد كه فرشتگان و پيمبران را خدا گيريد- و از ابن جريح و جماعتى از مفسرين گفته‏اند «و لا يأمركم محمد ص» رسول نميفرمايد مرا خدا بگيريد.

و بقول ديگر «و لا يأمركم البشر» هيچ انسانى نميگويد فرشتگان را خدا بگيريد چنانچه مشركين عرب گفتند.

ظاهرا آيه اعتراض بتمام مشركين است مثل صابئين آنهائيكه ملائكه را دختران خدا ميگفتند و آنهائيكه بپيمبران نسبت خدائى ميدادند مثل عيسويان كه عيسى بن مريم را بعضى پسر خدا و بعضى خدا و بعضى ثالث ثلاثه ميناميدند يا جحود كه عزير را پسر خدا ميگفتند لكن آيه مشعر بر اين است كه روى كلام بهمان جماعت نصرانيان باشد زيرا كه آيات بالا راجع بآنها بود كه در اينجا شايد بخواهد بفرمايد هيچ وقت حضرت عيسى عليه السّلام چنانچه دأب تمام پيمبران همين بوده آنحضرت نگفته و شما را امر ننمود كه ملائكه يا پيغمبران را خدايان خود بگيريد بلكه چنانچه قرآن خبر ميدهد از همان موقع تولدش تا آخر هميشه اظهار مينموده كه من بنده خدا و رسول اويم و پرستش نكنيد مگر خداى واحد احد را                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 169

 أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ همزه «أَ يَأْمُرُكُمْ» در صورت استفهام است و در معنى تقريع و انكار است.

آيا ممكن است و ميتوان گفت كه پس از آنكه شما بارشاد رسول ايمان آورديد و بوحدت اله عالم اعتراف نموديد شما را امر بكفر نمايد، ضمير «كم» در آيه اشاره بتمام افراد بشر است كه چگونه ممكن است آنها را امر بكفر نمايد كه بگويد پيمبران و ملائكه را بخدائى بگيريد هرگز چنين نخواهد بود.

وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ مفسرين گفته‏اند حمزه بكسر لام خوانده و باقى بفتح لام قرائت كرده‏اند و نافع «آتيناكم» بجمع خوانده و باقى بر اخبار مخاطب بر نفس خود، و ميثاق بر وزن مفعال از وثيقه و در معنى عهد و عقد است مثل سوگند دادن آنكسى كه بلام مفتوح خوانده در آن چند قول است: اخفش گفته لام ابتداء است و ما موصوله و آنچه از پس او است صله او است و «من» تبيين است و در تقدير «للذين آتيتكم من كتاب و حكمة لتؤمن به» و اين جمله در جاى خبر است يعنى آنچه را كه من بشما دادم از كتاب و حكمت بآن ايمان آريد، و لام دوم در قوله تعالى «لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ» قسمى در آن مضمر است گويا خداى تعالى گفته «لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ» يعنى از پيمبران عهد گرفتم كه آن كتاب و حكمت كه بشما دهم پس از آنكه پيمبرى آيد كه آن كتاب شما را تصديق كند شما باو ايمان آريد و او را يارى كنيد، قول ديگر ما مبتداء است و قوله «مِنْ كِتابٍ» در جاى خبر است و من زائد است و معنى اين است كه آنچه ما بشما داديم كتاب و حكمت است «ثُمَّ جاءَكُمْ» يعنى «يجيبكم» پس پيمبرى بر شما آيد كه او كتاب شما را تصديق كند يعنى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حق شما اين است كه باو ايمان آريد و او را يارى كنيد نحويين بر اين قول طعنه زده‏اند و گفته‏اند «من» در جائى زائده است كه كلام نفى باشد اما در اثبات حكم بزياده من نكند گفته نميشود «جاءنى من رجل»                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 170

 انما يقال «ما جاءنى من رجل و ما فى الدار من رجل» و بر اين قول لام هم جواب قسم باشد در قوله «لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ» لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ مبرد و زجاج گفتند لام تأكيد است و يا مجازات است و لام در آن در تقدير اين است «انهما اتيكم» لان كتاب و حكمت انيتكم و جواب شرط لتؤمنن به و لتنصرنه و مثال او «لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ» يعنى اگر ميخواستيم ميبرديم آنچيزى را كه بتو وحى كرديم و جواب شرط «لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ» ميباشد.

و كسائى گفته «لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ» متصل بكلام اول است و جواب شرط فى قوله «فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِكَ» و معنى اين است كه اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ياد كن چون خداى تعالى عهد پيمبران را بست كه آنچه من دادم تو را بنا بر اينكه ما موصوله باشد يا هر چه من دادم بشما بر آنكه ما شرط باشد از كتاب و حكمت پس رسول مصدق بر شما آيد كه از صفت او آن باشد كه باو ايمان آريد و او را يارى كنيد و گويد اقرار دادى و عهد من بر آن بستيد گواه باشيد كه من گواهم كه هر كه پس از آن برگردد او از فاسقانست تا آنجا كه گفته اما آنكه لام را مكسور خواند گفت لام اضافه است و ما موصوله بمعنى الذى و لام تعلق باخذ دارد يعنى ميثاق پيغمبران را گرفت براى آنچه از كتاب و حكمت بآنها داد، ثم جاءكم در تقدير اذ جاءكم پس اگر پيمبرى بشما آيد كه كتاب شما را تصديق كند باو ايمان آريد و او را نصرت دهيد و لام جواب قسم است كه اخذ ميثاق بجاى آنست.

تا آنجا كه گفته «إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ» بين مفسرين اختلاف است كه مراد بآيه كى است و از كه عهد گرفتند بعضى گفته‏اند از تمام پيمبران عهد گرفتند كه بعضى بعضى را تصديق كنند و بامتان خود بفرمايند تا بهمه ايمان آرند و معنى نصرت ايمان و تصديق و متابعت است. [سعيد و جبير] و طاوس و حسن و قتاده و سدى از امير المؤمنين على عليه السّلام روايت كرده‏اند

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 171
كه گفت خداى تعالى جل جلاله هيچ پيمبرى را نفرستاد مگر اينكه از او عهد گرفت كه بمحمد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله ايمان آرد و قوم را فرمايد تا باو ايمان آرند و اگر در روزگار آنها ظاهر گرديد نصرتش دهند. [ابو الفتوح‏] و نيز در مجمع البيان از امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده كه فرمود خداى تعالى از انبياى گذشته پيمان گرفت كه بامتهاى خود مبعث و صفات رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را خبر دهند و بآمدنش بشارت دهند و آنان بامتهاى خود فرمان دهند كه او را تصديق كنند.

و باز در مجمع البيان از امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده كه راجع بآيه «أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ» فرموده آيا اقرار داريد و از امتهاى خود بر آن پيمان گرفتيد پيغمبرها و امت‏هايشان گفتند بآنچه فرمان دادى اقرار داريم خداى تعالى فرمود اى پيمبران بر امتهاى خود گواه باشيد كه من با شما از گواهان بر شما و امتتان خواهم بود.

قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى‏ ذلِكُمْ إِصْرِي استفهام براى تقرير است، ذات متعال برسولش خبر ميدهد كه پس از اخذ ميثاق از پيمبران و امتشان آنها را مورد سؤال قرار ميدهد كه آيا اقرار كرديد و معتقد شديد و فرا گرفتيد بطوريكه در اين عهد وفا كنيد انبياء و امت گفتند اقرار كرديم و ميثاق را پذيرفتيم.

و اين آيه نظير آنجا است كه در آيه ذر فرموده «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏» كه در مرتبه ازل تمام افراد بشر اعتراف ميكنند بوحدت و ربوبيت حق و در اين عالم عهد خود را فراموش ميكنند و اين آيه نيز مشعر بر اينست كه تمام امم در مرتبه ابداع بعهد و ميثاق اعتراف ميكنند كه هر رسولى آمد باو ايمان آرند و در اين مرتبه ثانوى حب نفس و تعصب جاهليت آنرا فراموش كرده و انكار مينمايند و با اينحال همين طور كه فطرتشان بر توحيد گماشته شده بر تصديق رسولان هم گذاشته شده كه اگر خودشان باشند و آن عقل و روح خدا دادشان تصديق خواهند نمود.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 172

 قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ حق تعالى گفت بصيغه ماضى آورده يعنى در همان مرتبه اخذ ميثاق خطاب برسولان و امتشان نموده كه شهادت دهيد بر آنچه عهد كرديد و بعضى بعضى را گواه گيريد و من كه خداى شمايم با شما از گواهانم فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ پس كسيكه از آن عهد و ميثاق برگردد و اعراض نمايد از آن عهد يا از ايمان پس چنين جماعتى برون رفتگان از دايره ايمانند اشاره به اين كه آنهائيكه بآن عهد اولى كه خدا با بشر بسته و فطرتشان را نيز شاهد بر اين قرار داده كه بايد تابع پيمبران گردند هرگاه از اطاعت سرپيچند محققا اينها فاسق و از تبه روزگارانند.

أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ مختصر معنائى كه ممكن است از اين آيه بدست بيايد و آنچه بنظر بدوى ميرسد اين است كه آيه متفرع بر آيه پيش است كه متضمن اخذ ميثاق از نبيين بود و شايد مقصود از گرفتن اخذ ميثاق از نبيين در مرتبه اول وحدت دين خدا و اجراء كلمه توحيد باشد كه در ازل از رسولان عهد و پيمان گرفته شد كه وقتى كتاب و حكمت بشما عطاء گرديد شما در مقام توحيد ثابت قدم باشيد، و در مرتبه ثانى شايد خطاب بمردم باشد كه پس از آنكه رسولى آمد كه تصديق كننده آنچيزى است كه با شما است از وحدت كلمه توحيد و دين حق شما پيمبران و امتتان باو ايمان آريد و او را يارى كنيد و نصرت دهيد و ايمان آوردن انبياء پيشين همان اخبار آنها است بامتشان نوح بموسى و موسى بعيسى و عيسى عليه و عليهم السلام بمحمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و همچنين هر پيمبرى بپيمبر بعد از خود و ظاهرا روى سخن بنصارى است كه بحكم خدا البته خبر داده و در انجيل ثبت نموده كه پس از من برسول امّى پيغمبر اسلام [ص‏] ايمان آريد و او را يارى نمائيد و نيز موسى [ع‏]                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 173

 در تورات خبر داده بآمدن رسول آخر الزمان [ص‏] و ايمان آوردن امت تابع گرديدن پيمبر بعد و يارى كردن او است چون دين خدا يكى است و رسولان همگى در كلمه توحيد متفق بودند هيچ يك بر خلاف ديگرى سخن نگفته.

و پس از آنكه ذات متعال از رسولان اقرار گرفت كه هم خودشان متحد در كلمه باشند و هم برسولان بعد از خودشان ايمان داشته باشند و هم بامتشان خبر دهند كه برسولان بعد از خود ايمان آرند و آنها را يارى كنند.

أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ همزه استفهام در مقام انكار است و اين آيه نيز متفرع بر آيه بالا است و اعتراض باهل ديانات نموده كه شمائى كه مدعى دين حق ميباشيد چگونه دين غير حق را پيروى ميكنيد و تسليم دين حق كه اسلام است نميگرديد در صورتى كه تمام موجوداتيكه در آسمانها و زمين ميباشند بعضى بطوع و رغبت و بعضى بطوع و اكراه مطيع دين حقند.

ظاهرا مقصود از اسلام در اينجا انقياد داشتن و تسليم گرديدن باوامر تكوينى است كه تمام موجودات و مخلوقات از عالم اعلا عالم ما فوق الطبيعة و عالم دانى از جمادات و نباتات و حيوانات و افراد بشر خواه و ناخواه مطيع اوامر تكوينى ميباشند و ذره‏ئى تخلف نتوانند نمود و چون اسلام دين حق است يعنى دين فطرى است كه فطرت هر بشرى بر آن گواهست اين است كه هر كس طالب حق و دين حق باشد بايستى رجوع بفطرت اوليه خود نمايد و امر تكوينى را منطبق گرداند با امر تشريعى و تابع دين حق و دين اسلام گردد.

 «وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ» بازگشت تمام امور بسوى خدا است و مآل امور خلائق و مبدء آفرينش و بازگشت خلائق بسوى او است «هو المبدء و المعاد» شايد جمله اخير تهديد منكرين رسول اسلام باشد و اشاره به اين كه بايد كافرين و منكرين بدانند كه سر انجام كارشان و بازگشتشان بسوى آنكسى است                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 174

 كه تمام موجودات مطيع اوامر تكوينى و تسليم اويند و مورد سؤال واقع خواهند گرديد و بكيفر اعمال نكوهيد، خود خواهند رسيد.

قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى‏ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ الخ اين آيه را ميتوان شاهد گرفت بر آن توجيه اخير «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ» تا آخر.

كه گفته شد شايد از اخذ ميثاق از پيمبران اتفاق در وحدت و كلمه توحيد و دين خدا و اجراى آن باشد و ديگر هر رسولى كه آمد و مصدق دين حق است باو ايمان آريد و بامتتان امر كنيد كه آنها نيز باو ايمان آرند و او را يارى كنند اين است كه ميشود گفت اين آيه مفسر و مبين همان آيه باشد كه مجددا امر برسولش ميكند كه بخلق بگو ما ايمان آورديم «آمَنَّا» بصيغه جمع آورده يعنى من و امتم از مؤمنين ايمان آورديم بخدا و آنچه از كتاب و حكمت بر ما نازل گرديده و آنچه بر تمام پيمبران نازل گرديده.

لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ما يعنى من و امتم مؤمنين بين احدى از پيمبران تفرقه نمياندازيم يعنى بهمه آن بزرگواران ايمان داريم، و جمله دوم براى تأكيد و محقق گردانيدن همان جمله اول «آمَنَّا بِاللَّهِ» است كه بمردم خاطر نشان كند كه بدانيد ايمان آوردن ببعضى از انبياء دون بعضى خلاف است مثل ايمان آوردن يهوديان بموسى و انكار عيسى و نيز ايمان آوردن عيسويان بعيسى بدون ايمان بمحمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خلاف حكم خدا است زيرا تمام پيمبران در توحيد و معاد كه اين دو اصل دين و پايه آنست متفق القول و متفق الكلمه ميباشند انكار يكى از آنها در واقع انكار تمام آنها است.

وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ اين است كه فرموده چون پيمبران در دين حق تعالى و وحدت كلمه توحيد متفق ميباشند ما مؤمنين تسليم و منقاد و در امر حق تعالى تسليم ميباشيم اين است                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 175

 كه هيچ يك از ما بر خلاف ديگرى سخن نميگوئيم زيرا كه انكار يكى از آنها در واقع انكار تمام آنها است.

وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً» جمله مستأنفه پس از انكار و اعتراض بر منكرين دين اسلام بآنان خبر ميدهد كه بايستى بدانند كه كسيكه تابع دينى غير الاسلام گردد به «لن» كه دلالت بر نفى ابدى دارد جمله را مؤكد گردانيده كه تابعين اديان بدانند كه بدون قبول دين اسلام كه دين جامع و كاملى است و در واقع در اصول و فروع جامع و حاوى تمام اديان حقه و منطبق بر معارف الهيه و سنن نبوى است و تمام دستوراتش مطابق عقل كامل و وجدان صحيح واقع گرديده اگر شما كافرين پيرو دين اسلام نشويد و مطيع و منقاد اوامر و نواهى آن نگرديد هرگز بكمال انسانيت نخواهيد رسيد وقتى انسان بتوسط ايمان صحيح و عمل نيكو بكمال نرسيد در اثر اتلاف سرمايه عمرش كه بايد كامل گردد و كامل نگرديد سرمايه را از دست داده و در نتيجه در آخرت كه مآل امر او است و بايستى حظ وافر از عمرش برده باشد از زيانكاران محسوب ميگردد كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ از بسيارى از مفسرين نقل كرده‏اند كه اين آيه در باره جماعتى فرود آمده كه اينها پس از ايمان آوردنشان و پس از آنكه حقانيت رسول را مشاهده كردند و گواهى داده بودند كافر شدند و از ايمان برگشتند و آنان دوازده نفر بودند كه پس از اسلام بدار الكفر پيوستند چون طعمة بن اسوق و حارث بن سويد بن صامت و مقيس بن خبابه و چند نفر ديگر و امثال اينها.

وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ خداى تعالى جماعت ستمكاران را كه بكفر و الحاد بخود ستم نمودند هدايت نميكند وقتى كافر را مطلقا ظالم و ستمكار نامند چنانچه در آيات اشاره بآن شده‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 176
چه خواهد بود حال كافرى كه مرتد شده باشد و پس از ايمان بكفر برگردد چنين كسى كه البته عمل او بسيار قبيح و جرم وى بغايت رسيده و چنين كسى نه اينكه بخودش ستم كرده بلكه بدين حق و اسلام نيز ظلم كرده و معلوم است كه پاداش چنين كسى كه پس از دانستگى و علم بحقانيت اسلام مرتد گرديده اين است كه فرموده أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ براى كافرين مرتد سه عذاب وعده داده: 1- آنان بپاداش ارتدادشان مشمول لعنت خدا و ملائكه و تمام افراد بشر گرديده‏اند و لعنت خدا همان دورى از رحمت خدا است و لعنت ملائكه نيز بيزارى ملائكه است از آنها كه عذاب سخت را ايجاد ميكند و بايد دانست كه بدلالت «من» موصوله كه افاده عموم ميكند و «لن» كه دلالت بر نفى ابدى دارد معلوم ميشود كه هر كس چه در زمان حيات ظاهرى رسول اسلام صلّى اللّه عليه و آله چه پس از رحلت آنحضرت اگر پيرو دين ديگرى گردد و دين محمدى [ص‏] را واگذارد و رويه ديگرى غير قانون اسلام اختيار كند و تابع گردد و لو تابع دين موسى [ع‏] يا عيسى [ع‏] گردد هرگز از وى قبول نخواهد شد و

حلال محمد حلال الى يوم القيمة و حرام محمد [ص‏] حرام الى يوم القيمة»

و دين محمدى صلّى اللّه عليه و آله كامل است كه تا قيامت ابراز فعاليت ميكند و جامع تمام قوانين حقه و دينى است كه تمام قوانين آن روى ميزان عدالت واقعى قرار گرفته اگر كسى قدرى در احكام و دستورات آن دقت نمايد بدرستى و حقيقت خواهد فهميد كوچكتر قانون و احكام آن نيست مگر اينكه مطابق عقل سليم و قانون منطق استوار گرديده اين است كه انسان خردمند را نسزد كه سر سوزنى از آن قوانين حقه تخلف نمايد.

اى انسان عاقل اگر طالب كمال جسمانى و روحانى ميباشى يا سعادت ميخواهى يا عزت دارين ميجوئى يا طالب معرفتى و اميدوارى كه راهى بقرب پروردگار خود پيدا نمائى يا بهشت موعود مى‏طلبى يا آنچه از كمالات انسانيت را خواهانى تماما و جميعا از آن دفتر الهى بطلب كه «لا رطب و لا يابس الّا فى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 177

 كتاب مبين» قدرى چشم دل باز كن و در قرآن كريم كه كتاب قانونى و معجزه رسول ما است نظر نما از آن بطلب كه اگر بحسن نيّت در آن نظر كنى هر چه خواهى در آن مى‏يابى.

2- خلود مرتدين در جهنم و عدم تخفيف عذاب آنها از اينجا معلوم ميشود كه غير از مرتدين باقى اقسام كفار مخلد در جهنم نيستند ممكن است براى بعضى از اقسام آنها فرجى حاصل گردد و نيز عذاب آنها تخفيف گردد نسبت بمرتدين آنهائيكه بدون توبه مردند حتمى و لزومى است.

3- «وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ» و نيز جماعت مرتدين انتظار نميبرند كه عذاب آنها تخفيف يابد يا از عذاب نجات گردند إِلَّا الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ مگر آنهائيكه پس از مرتد گرديدن توبه كردند و نفس و قلب خود را اصلاح كردند شايد مقصود از اصلاح چنين باشد كه قلب خود را شايسته ايمان واقعى گردانيدند خداوند آمرزنده و مهربان است كه توبه آنها را ميپذيرد.

 [سوره آل‏عمران (3): آيات 90 تا 95]

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ (90) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْ‏ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى‏ بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ (91) لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ‏ءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ (92) كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَنِي إِسْرائِيلَ إِلاَّ ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى‏ نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (93) فَمَنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (94)

قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (95)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 178

 [ترجمه‏]

همانا كسانى كه بعد از ايمان كافر شدند

و مردند در حاليكه كافر بودند (بفرض) اگر بقدر پرى زمين طلا فدا بدهند هرگز از آنها قبول نخواهد شد و براى آنان عذاب دردناك آماده شده و براى آنها يارى كننده‏ئى نيست [91]

انسان هرگز ببرّ و نيكوئى نميرسد مگر وقتى كه از آنچه دوست دارد انفاق كند و هر چيزى كه انفاق كنيد همانا خداوند عالم باو است [92]

تمام انواع و اقسام خوراكيها براى بنى اسرائيل حلال بود مگر آنچه را كه اسرائيل بر خودش پيش از نزول تورات حرام كرده بود اى رسول بيهوديان بگو تورات را بياوريد و بخوانيد اگر شما راست ميگوئيد [93]

و آنهائيكه پس از اين بر خدا دروغ بندند آن جماعت از ستمكارانند [94]

اى رسول بگو راست گفته است خدا پس پيرو ملت ابراهيم گرديد كه پاك و پاكيزه است و ابراهيم از شرك آورندگان نبوده [95].

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 179

 (توضيح آيات)

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ آيه رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را يادآورى ميكند و خبر ميدهد بفضاحت و دنائت آنهائى كه پس از ايمانشان كافر گرديدند و پس از آن بر كفرشان افزودند و به «لن» كه براى نفى ابد آرند اعلان ميكند آنهائيكه چنين بودند از مرتدين ميباشند كه هرگز توبه آنها قبول نخواهد گرديد و چنين جماعتى از گمراهان خواهند بود كه هيچ وقت در جاده هدايت نخواهند افتاد.

چون اين آيه با آيه پيش كه هر دو راجع بارتداد است بظاهر با هم تنافى دارد زيرا در آن آيه به «إِلَّا الَّذِينَ تابُوا» تصريح نمود بقبولى توبه آنها كه وقتى توبه نمودند خداوند توبه آنها را قبول ميكند و در اين آيه به «لن» كه براى نفى ابدى ميآورند تصريح فرموده كه هرگز توبه آنها قبول نخواهد شد.

و مفسرين براى جمع بين اين دو آيه بعضى گفته‏اند عدم قبول توبه دسته دوم براى اين است كه در وقت مشرف گرديدن آنها بر هلاكت توبه كنند كه وقت الجاء و اضطرار است و قبول توبه در وقت اختيار است قوله تعالى «وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ» كه در موقع موت توبه قبول نخواهد گرديد، يا اينكه توبه آنها نيست مگر از روى نفاق يا اينكه چنانچه بعضى گفته‏اند آيه تصريح مينمايد «ثم ازدادوا كفرا الى كفرهم» اينان چنين بودند هر وقت آيه‏ئى نازل ميشد آنها تكذيب ميكردند و شايد ميگفتند اين ساختگى است كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين الفاظ را بهم بافته و بخدا نسبت ميدهد و چنين كسانى هرگز توبه آنها قبول نميگردد زيرا كه توبه آنها اگر هم اظهار كنند بطور اخلاص واقع نخواهد گرديد و شايد اشاره بهمين باشد توجيه قوله تعالى كه در آخر آيه فرموده «وَ أُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ» كه گويا علت عدم قبولى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 180

 توبه آنها را بيان نموده كه اينان چون در گمراهى قدم ميزنند و على الدوام كفرى بر كفرشان افزوده ميگردانند از قابليت توبه و قبول آن افتاده‏اند و بقولى «الضالون» يعنى چنين كسانى از حق و راه درست دور افتاده‏گانند و بقولى «الضالون» يعنى الهالكون، المعذبون اينها در هلاكت و عذاب واقع گرديده‏اند.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْ‏ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى‏ بِهِ آيه خبر ميدهد كه آنهائيكه كافر شدند و در حال كفر مردند اگر بقدر پرى زمين از طلا فدا بدهند از آنها قبول نخواهد گرديد، آيه آيات بالا را مؤكد ميگرداند و در مقام اينست كه دانسته شود عمل كافر هر قدر هم زياد باشد مثل اينكه بفرض بقدرى مالك طلا باشد كه تمام روى زمين را گرفته و تمام آنرا فدا بدهد هرگز از وى قبول نخواهد شد زيرا كه شرط اولى قبولى اعمال ايمان باصول ديانت است و فاقد ايمان هر قدر اعمالش بنظر نيكو آيد از وى قبول نخواهد گرديد أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ و براى كافرين در آخرت عذاب دردناك مهيا گرديده و ناصر و يارى كننده‏ئى براى كافرين نخواهد بود.

آرى ايمان در هر قلبى پديد گردد كيميائى است كه مس اعمال را طلا ميكند و عمل هر قدر كوچك بنظر آيد در پرتو ايمان حقيقى و خلوص بزرك و ذى قيمت ميگردد و كم و زيادى ارزش عمل بسته بدرجات ايمان و اعمال صالح است و كافر با اضافه بر اينكه اعمال نيكش در بازار قيامت ارزش ندارد بپاداش كفرش عذاب سخت براى او مهيا گرديده و چون تمام موجودات دوست دوستان خدا و دشمن دشمنان خدا ميباشند اين است كه كافر در قيامت نه دوستى دارد و نه ياورى كه او را شفاعت كند و از عذاب برهاند.

لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ‏ءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ اصل برّ مأخوذ از برّ بمعنى سعه مقابل بحر است و بيابان را برّ گويند

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 181
مقابل بحر (دريا) در مجمع البيان گفته فرق بين برّ و خير اين است كه برّ آن نفعى است كه و اصل بغير ميشود با قصد بآن.

و المعنى «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ» يعنى هرگز اهل طاعت درك نميكنند رحمت خداى تعالى را و مفسرين در معنى «بر» اختلاف كرده‏اند كه «بر» چيست بقولى آن بهشت است. [ابن عباس و مجاهد] و بقولى آن طاعت و تقوى است. [مقاتل و عطا] و بقولى «بر» يعنى شما هرگز مردم با تقوى و صالح نميباشيد «حَتَّى تُنْفِقُوا» مگر اينكه انفاق كنيد. [حسن‏] «حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» يعنى حتى تنفقوا المال و اينكه در انفاق كنايه به «بر» شده براى اينست كه تمام مردم مال را دوست دارند، و بقولى آنچه را كه از نفيس‏ترين اموالشان باشد نه رذل‏ترين مالشان لقوله تعالى «وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ» و بقولى آن زكوة واجبه است و آنچه را كه خداى تعالى در اموال واجب گردانيده. [ابن عباس و حسن‏] و بقولى آنچه را كه انسان انفاق ميكند در راه خيرات «بر» است.

 [مجاهد و جماعتى‏] از ابى طفيل روايت شده كه جامه‏ئى خريدم و از خوبى آن تعجب كردم پس آنرا صدقه دادم و گفت از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنيدم كه ميگفت كسيكه بر نفس خود ايثار كند (يعنى آنچه خود محتاج است بآن در راه خدا انفاق كند) در روز قيامت خداى تعالى بهشت را بر او ايثار ميكند و كسيكه چيزى را دوست دارد و او را براى خدا قرار دهد در روز قيامت خداى تعالى ميگويد بندگان در دنيا بين يكديگر بنيكوئى مكافات ميكردند امروز من آنها را ببهشت مكافات كنم و روايت شده كه ابا طلحه را خانه‏ئى بود و دوست‏ترين مالهاى او نزد او بود وقتى اين آيه آمد آنرا بين خويشاوندانش قسمت نمود پس رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود

 «بخ بخ لك مال رابح»

يعنى به به اى ابا طلحه اين مالى است كه تو را                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 182

 سود ميدهد و گفت مصلحت در آن دانم كه آنرا بر خويشان خود وقف كنى او گفت يا رسول اللّه آنچه فرمود همان طور ميكنم.

و ابن عمير كنيزى داشت كه او را دوست ميداشت او را آزاد كرد و اين آيه را تلاوت فرمود و پس از آن گفت اگر نبود براى اينكه نميخواهم برگردم بآنچه در راه خدا انفاق كردم همانا آنرا بنكاح خود در ميآوردم. و اباذر غفارى را ميهمانى بود باو گفت من شغلى دارم برو در فلان موضع من شترهائى دارم يكى از آنرا بياور آن شخص رفت يك شتر لاغر آورد اباذر گفت چرا شتر فربه نياوردى آنشخص گفت براى اينكه براى خودت باشد كه وقتى بآن حاجت پيدا كنى اباذر گفت روز حاجت من روزى است كه در قبر باشم با اينكه خدا فرموده «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ».

از اباذر غفارى روايت كرده‏اند كه گفت تو را در مالت سه انباز است يعنى سه شريك است: يكى قدر كه دستور آن با تو نيارد و از تو طلب نكند كه كدام ببرد بهتر و بدتر (يعنى آفت خدائى) دوم وارث است كه منتظر آنست كه تو چشم بر هم نهى تا مالت را ببرد، و انباز سوم توئى كه اگر بتوانى بكن كه تو عاجزترين سه گانه نباشى بكن آنچه خداى تعالى گفت «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» و اينكه اين شتر نزد من از دوست‏ترين چيزى است از مال من پس دوست داشتم براى خود پيش بفرستم.

و بعضى مفسرين گفته اين آيه بر فتوت دلالت دارد كه حق تعالى باين آيه بما فتوت آموخت و گفت «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» برّ من ببرّ خود دريابى كه من با تو كنم آنچه با برادران خود كنى به اين كه بمال و جاه خود بآنها انفاق كنى و آنچه را كه دوست دارى بدهى در اينجا بده تا آنجا يعنى در قيامت بتو مقابل آن بعدل بدهند و بفضل زيادتر عطا كنند و نگر تا گمان نبرى كه آنچه تو ميكنى از خير و بر بر من پوشيده است.                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 183

 وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ‏ءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ فاء فان اللّه جواب شرط است و اگر چه خداى تعالى عالم است در هر حالى و در آن دو وجه گفته شده يكى در تقدير «وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ‏ءٍ» يعنى آنچه انفاق كنيد كم باشد يا زياد خدا پاداش ميدهد زيرا كه او عالم است و چيزى بر او پنهان نيست، و وجه ديگر در تقدير اين است كه خدا بآن عالم است بحديكه عمل بر آن واقع گرديده از حسن نيت يا قبح آن.

اگر گفته شود چگونه فرموده «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» در صورتى كه فقير ببهشت ميرسد اگر چه انفاق نكرده، در پاسخ گفته شده «كلام خرج مخرج الحث على الانفاق» و آن مقيد بامكان است و اينكه بطور اطلاق گفته براى مبالغه و ترغيب است و او اين است كه گفته شود هرگز نميرسد بنيكى كامل بر شريفترين وجوه حتى تنفقوا مما تحبون، و از ابن عمر روايت شده كه گفته سائلى از نبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از اين آيه سؤال نمود گفت آن اين است كه مال را انفاق كند كسيكه شجيج است و مال را دوست دارد و از فقر بترسد.

در كشف الاسرار چه خوب گفته قوله تعالى «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» من انفق محبوبه من الدنيا وجد مطلوبه من المولى و من انفق الدنيا و العقبى وجد الحق تعالى و شتان ما بينهما» يكى مال باخت در دنيا ببرّ بخدا رسيد، يكى ثواب باخت و در عقبى بوصل اللّه رسيد، هر كه امروز بمال و جاه بماند فردا از ناز و نعمت درماند و هر كه فردا با ناز و نعمت بماند از راز ولى نعمت باز ماند.

         بهر چز راه باز افتى چه كفر آن حرف و چه ايمان             بهر چز دوست وامانى چه زشت آن نقش و چه زيبا

 «حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» من تبعيض در سخن آورد ميگويد اگر بعضى هزينه كنى از آنچه دوست دارى «ببرّ» مولى رسى دليل كند كه اگر همه هزينه كنى بقرب مولى رسى، اى بيچاره چون ميدانى كه ببرّ او نرسى تا آنچه دوست                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 184

 دارى ندهى پس چه طمع دارى كه بيار رسى با اين همه غوغا و سودا كه در سر دارى.

 [پايان‏] كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرائِيلَ إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى‏ نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ تمام انواع خوراكيها براى بنى اسرائيل پسران يعقوب حلال بود «حل» مصدر است كه صفت طعام واقع گرديده و مفرد و جمع و مؤنث و مذكر آن يكى است قوله تعالى «لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ» سوره ممتحنة آيه 10.

در تفسير مجمع از ابن عباس و مجاهد و ضحاك نقل كرده كه چون اين آيه نازل شد كه «فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ» يعنى بشومى ظالم و معصيت يهوديان بعضى طعامهاى پاك حلال را چون لحوم ماهى و شحوم غنم و بقر و امثال آن برايشان حرام گردانيديم يهوديان از اين آشفته شدند گفتند اينها هميشه محرم بوده است حق تعالى آنرا تكذيب نموده و گفت كه خوردن همه طعامها بر يعقوب و اولاد او حلال بود «إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى‏ نَفْسِهِ» مگر آنچه را كه يعقوب بر خود حرام گردانيده چون گوشت و شير شتر، و نزد عكرمه هر دو گوشه كبد و كليتين و شحوم مگر شحوم پشت و اين براى اين بود كه يعقوب را عرق النساء عارض شد نذر كرد كه اگر خدا مرا شفا دهد هر طعام و شراب كه دوست‏تر دارم بر خود حرام سازم حق تعالى او را شفا بخشيد و گوشت شتر و شير او را كه از همه مطعومات و مشروبات پاكيزه‏تر بود «تقربا الى اللّه و وفاء لنذره» بر خود حرام ساخت يهوديان بمتابعت او از آنها اجتناب نمودند گفتند تورات بحرمت اينها حكم كرده حق تعالى فرمود چنين نيست كه اينها ميگويند بلكه يعقوب اينها را بسبب نذر بر خود حرام كرده.

 «مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ» پيش از اينكه تورات فرود آيد و اى رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اگر اينان انكار كنند بگو تورات را بياوريد «إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» صاحب منهج گفته يهود جسارت نكردند بر آوردن تورات چون ميدانستند                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 185

 پيمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در اين باب راست ميگويد و آنها دروغ ميگويند و اين دليل است بر صحت نبوت حضرت رسالت [ص‏] زيرا كه اين اخبار از غيب است و رسول [ص‏] تورات را نديده بود. [پايان‏] در مجمع گفته در كيفيت تحريم كردن يعقوب بعضى از اشياء را اختلاف است نزد بعضى باجتهاد او بوده و نزد بعضى بنذر چنانچه گذشت، و بعضى گفته‏اند آن بنصى بود كه از حق تعالى بر او وارد گرديده، و بعضى گفته‏اند حرام كردن يعقوب اينها را از قبيل تحريم زهاد بود كه اشياء لذت آور را بر خود حرام گردانند و بنا بر اينكه اجتهاد باشد دلالت نميكند بر جواز اجتهاد پيمبران در مسائل شرعيه چنانچه بعضى گمان كرده‏اند زيرا كه ميتوان گفت كه اجتهاد آنها باذن حق تعالى باشد پس آن در حكم تحريم آنست. [پايان‏] فَمَنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ‏

 آيه مفتريان بر خدا را از ظالمين و ستمكاران بشمار آورده و اعتراض بيهوديان است كه چيزى را كه خدا حرام ننموده مثل همان خوردن گوشت و شير شتر و بعضى چيزهاى ديگر اينها بدروغ نسبت بخدا ميدهند كه خداى تعالى اينها را حرام كرده و نسبت بدين ابراهيم ميدهند و آنها در اين نسبت از چند جهت خطا كرده‏اند: يكى افتراء بخدا كه بدترين گناهان كبيره بشمار ميرود و نسبت دروغ بحكم او ميدهند، و ديگر نسبت بدين ابراهيمى كه در دين ابراهيم حرام بوده، سوم اعتراض برسول كه تو بر ملت ابراهيم چنانچه مدعى آن ميباشى عمل نميكنى اين است كه بجمله اسميه «هُمُ الظَّالِمُونَ»

 ظلم آنها را در اين نسبت مؤكد گردانيده اشاره به اين كه ظلمشان بسيار قبيح است و مجازاتش شديد خواهد بود.

قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ خطاب برسول است كه اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم باين يهوديان بگو كه خداى تعالى راست گفت در آن خبر كه داد قوله «كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرائِيل‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 186
إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى‏ نَفْسِهِ»

 «فَاتَّبِعُوا» پس متابعت كنيد طريقه و ملت ابراهيم را «حَنِيفاً» حال است يعنى پيروى كنيد از ملت يا سنت ابراهيم در حاليكه ميل كننده بود از اديان باطله بدين حق و ابراهيم از مشركين نبود بلكه موحد حقيقى بود.

ظاهرا آيه ارشاد بيهوديان است كه شمائى كه ميگوئيد ما تابع دين ابراهيم ميباشيم دين و ملت ابراهيم مطابق همين دين اسلام است كه شما را بآن ميخوانم و چون شريعت رسول صلّى اللّه عليه و آله مطابق و موافق شريعت ابراهيم عليه السّلام بود اين است كه فرمود «فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً».

در منهج گفته بدان كه صحيح آنست كه پيغمبر ما [ص‏] متعبد بشريعت انبياى سابق نبود و ليكن شريعت او موافق شريعت ابراهيم [ع‏] بود اين بود كه فرمود «فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ» و بقولى از اول بعثت بطريق الهام و منام بدين اسلام مأمور بود. [پايان‏]                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 187

 [سوره آل‏عمران (3): آيات 96 تا 103]

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ (96) فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ (97) قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ شَهِيدٌ عَلى‏ ما تَعْمَلُونَ (98) قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (99) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ (100)

وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى‏ عَلَيْكُمْ آياتُ اللَّهِ وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (101) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (102) وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ كُنْتُمْ عَلى‏ شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (103)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 188

 [ترجمه‏]

اول خانه‏ئى كه براى عبادت‏گاه مردم وضع گرديده همان خانه بكه است كه مبارك و با بركت و براى جهانيان هدايت است [96]

و در آن بكه است نشانه‏هاى آيات خدا و مقام ابراهيم است و كسيكه در مكه داخل گردد در محل امن قرار گرفته و زيارت خانه كعبه بر هر كسى كه استطاعت دارد واجب است و كسيكه بوجوب حج كافر گردد همانا خداى تعالى از جهانيان بى‏نياز است [97]

اى رسول باهل كتاب بگو براى چه بآيات خدا كافر شديد در حاليكه خدا گواه است بر آنچه عمل ميكنيد [98]

بگو اى اهل كتاب براى چه راه خدا را بستيد براى كسيكه ايمان آورده و او را براه كج و طغيان وا ميداريد در حاليكه شما بزشتى اين عمل آگاهيد و خدا از آنچه شما انجام ميدهيد غافل نيست [99]

اى كسانيكه ايمان آورده‏ايد اگر مطيع جماعتى از اهل كتاب گرديد شما را بعد از ايمانتان بكفر برميگردانند [100]

و چگونه شما كافر ميگرديد در حاليكه آيات خدا بر شما خوانده شده و رسول او در ميان شما است و كسيكه بخدا متمسك گردد حقيقة براه راست هدايت يافته [101]

اى كسانيكه ايمان آورده‏ايد حكم خدا را نگاه داريد آنطوريكه شايسته نگاهدارى است تا نميريد مگر در حاليكه شما مسلمان باشيد [102]

و تمام شما مسلمانان تمسك نمائيد بريسمان (حكم اسلام) و متفرق نگرديد و هميشه نعمت خدا را بر خودتان ياد كنيد وقتى كه شما با هم دشمن بوديد و خدا بين قلبهاى شما الفت انداخت و با هم برادر گرديديد و در پرتگاه آتش بوديد و خدا شما را از آن نجات داد اين چنين خدا آياتش را براى شما ظاهر ميگرداند شايد شما هدايت يابيد [103].

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 189

 (توضيح آيات)

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ همانا اول خانه‏ئى كه براى مردم تأسيس شده و وضع براى عبادت گرديده خانه كعبه است، در آيه راجع بخانه كعبه سه فضيلت يادآورى ميكند:

1- اول خانه‏ئى است كه براى عبادت و مخصوص بآن وضع گرديده و اينكه خانه كعبه را متصف گردانيده باول خانه‏ئى كه براى عبادت تأسيس شده با اينكه قبلا مردم ببيت المقدس براى عبادت رو ميكردند چنانچه عبادت‏گاه مريم و زكريا بوده، ميشود گفت اوليت از جهت زمان بوده زيرا كه خانه كعبه بدست ابراهيم و اسماعيل بامر حق تعالى براى عبادت‏گاه مردم تأسيس گرديده و بيت المقدس را سليمان محل عبادت قرار داده كه قرنها بعد از ابراهيم ميزيسته، و ميشود گفت اوليت مكه شايد از جهت شرافت خانه كعبه باشد بر تمام معبدها.

2- اينكه خانه كعبه را مبارك ناميده يعنى او را بتبرك و بركت و خير و عظمت توصيف گردانيده و چون مبارك از باب مفاعله از بركت است كه عبارت باشد از خير كثير پس كعبه را مبارك ناميده و چون خير زياد و فراوان از خيرات دنيوى و اخرى در آن است.

3- «وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ» شايد اشاره باين باشد كه فيض و بركت خانه كعبه اختصاص ببعضى دون بعضى ندارد بلكه فيض آن عام است هر قومى و طائفه‏ئى در تجاراتشان و معاملاتشان و بدست آوردن مال و ارزاق از بركت آن فيض ميبرند و اين خيرات و بركاتيكه از مكه نصيب مردم گرديده از دعاى ابراهيم است كه در سوره ابراهيم آيه 137 بآن تصريح شده «رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ».

و گفته‏اند خداى تعالى در اين آيه هفت فضيلت براى كعبه شمرده كه در                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 190

 باره بيت المقدس نشمرده، و نيز گفته‏اند چون يهوديان اختلاف كردند در تأويل آيه «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ» بعضى گفتند مقصود اول بقعه‏ئى است كه از زمين بر روى آب پديد آمد كه خداوند زمين كعبه را از كف سفيد بيافريد و پس از دو هزار سال زمين را آفريد يعنى زمين را از زير خانه كعبه بيرون آوردند.

 [عبد اللّه عمر و مجاهد و قتاده و سدى‏] و بقولى اول بقعه‏ئى كه در روى زمين بنا كردند خانه كعبه بود بروايتى از على بن الحسين زين العابدين عليه السّلام از سبب طواف پرسيدند گفت خداى تعالى در زير عرش خانه‏ئى قرار داد كه آنرا بيت المعمور گويند كه در سوره و الطور فرموده «وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ» و فرشتگان را امر فرمود دور آن طواف كنند تا طواف عرش را رها كنند تا آسان‏تر باشد براى آنها آنگاه فرشتگان زمين را فرمود تا برابر آن در روى زمين آنجا كه امروز خانه كعبه است خانه بنا كردند بر شكل آن در طول و عرض و نامش را ضراح نهادند و آنان كه در زمين بودند بر گرد آن طواف ميكردند چنانچه اهل آسمان گرد بيت المعمور.

و بقول ديگر اول خانه‏ئى كه آدم در زمين بنا كرد كعبه بود.

 [عبد اللّه عباس‏] از ابن شهرآشوب از امير المؤمنين عليه السّلام چنين نقل كرده‏اند كه راجع بآيه «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ» مردى از آنحضرت پرسيد آيا خانه كعبه اولين خانه است كه در روى زمين ساخته شد حضرت فرمود نه پيش از آن هم خانه‏هائى بوده لكن خانه كعبه اولين خانه مباركى است كه براى پرستش و عبادت كردن بندگان درست شده در آنجا هدايت و رحمت و بركت جمع است اول كسيكه آنرا بنا كرد ابراهيم بود بعدا كه خراب شد قومى از عرب آنرا ساختند براى مرتبه سوم عمالقه آنرا بنا كردند و پس از آن قريش آنرا درست نمودند.

صاحب الميزان گفته احاديث راجع بدحو الارض و بسط يافتن زمين از زير كعبه زياد نقل شده اين روايات مخالفتى با كتاب الهى ندارند و نه برهانى‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 191
آنرا دفع كرده مگر آنچه علماى طبيعى قديم مى‏پنداشتند كه زمين عنصرى بسيط است آنهم كه بطلانش امروز روشن شده و بى‏پايگى‏اش ثابت گشته است و آيات قرآن دلالت دارد كه تشريع عمل حج پس از اتمام يافتن خانه كعبه قرار گرفته قوله تعالى در سوره بقره آيه 125 «وَ عَهِدْنا إِلى‏ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ» «1» و نيز در سوره حج آيه 127 خطاب بحضرت ابراهيم عليه السّلام است «وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى‏ كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ» «2».

آرى آيه اخير خود ميرساند كه دعوت ابراهيم [ع‏] و اعلان حج بزودى مورد قبول عامه مردم واقع شده عده زيادى از بلاد نزديك و دور چادرنشين و شهرى براى انجام دادن عمل حج خواهند آمد. [پايان‏] آيات و احاديثى كه در فضيلت مكه و عمل حج وارد شده بسيار است و خداى تعالى آنرا بيت العتيق ناميده بمعنى كريم كه دلالت دارد بر كرامت و بزرگوارى آن كه آن خانه آزاد و از دست ظالمان و جباران سركش محفوظ داشت كه قصد آن نكردند و او را شهر الحرام و مسجد الحرام و بيت الحرام ناميد يعنى با شكوه و با وقار و جاى امن و امان و نزول‏گاه انبياء و منبع نبوت و ولايت و رسالت و مهبط وحى و قرآن، فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً در آن خانه نشانه‏هاى ظاهر است و در بيان نشانه‏هاى ظاهر و معرفى آن دو علامت آورده يكى مقام ابراهيم عليه السّلام است، بعضى گفته‏اند تمام مسجد و كعبه مقام ابراهيم است و بقول ديگر همان سنگى است كه اكنون هنوز در آنجا محفوظ است و جاى دو قدم ابراهيم از چپ و راست در آنجا پديدار است و پيش‏

__________________________________________________

 (1) از ابراهيم و اسماعيل پيمان گرفتيم كه خانه مرا براى طائفين و معتكفان و راكعان و ساجدان پاكيزه دارند.

 (2) مردم راههاى حج را پياده و سواره و از هر راه دور بسوى تو آيند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 192

خانه برابر مشرق در حقه و غلاف پوشيده ميدارند.

و فضيلت ديگرى كه در آيه يادآورى كرده «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً» اين امن در اثر دعاى ابراهيم [ع‏] است كه گفت «رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً» ابراهيم دعا كرد تا مكه حرمى ايمن گردد چنانچه هر جانى كه در او گريزد ايمن بود و هر صيد و وحشى كه در آنجا رود او را نگيرند و اين امنيت از اثر دعاى ابراهيم است كه خداوند منت بر او و جهانيان گذاشت قوله تعالى «أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ».

در كشف الاسرار گفته «فيه آيات بينات» در آن خانه نشانهاى روشن است كه آن حق است و حقيقت يكى از آن نشانها مقام ابراهيم است از روى ظاهر قدم ابراهيم است بر سنگ خاره كه روزى بوفا مخلوقى در آن قدم برداشت لا جرم رب العالمين اثر آن قدم را قبله جهانيان ساخت، اشارتى عظيم است كسى را كه يك قدم بوفا، حق از بهر حق بردارد، و چه عجب اگر باطن وى قبله نظر حق شود اما از روى باطن، گفته‏اند مقام ابراهيم ايستادن‏گاه او است در خلت و اينكه قدم وى در راه خلت چنان درست آمد كه هر چه داشت همه در باخت، هم كل و هم جزء و هم غير. كل نفس او است، جزء فرزند او، غير مال او. نفس بغير آن داد و فرزند بقربان داد و مال بمهمان داد.

         امروز كه ماه من مرا مهمان است             بخشيدن جان و دل مرا پيمانست‏

         دل را خطرى نيست سخن در جانست             جان افشانم كه روز جان افشانست‏

 [پايان‏] در اصول كافى على بن ابراهيم از پدرش و عبد اللّه صلت جميعا عن حماد بن عيسى از حريز بن عبد اللّه از زراره از ابى جعفر [ع‏] روايت كرده كه گفت‏

 «بنى الاسلام على خمسة اشياء: 1- الصلوة 2- و الزكوة 3- و الحج 4- و الصوم 5- و الولاية»

زراره گفت پس گفتم كدام يك از اينها بهتر است حضرت فرمود ولاية افضل است براى اينكه كليد آنها است و والى دليل است بر باقى (يعنى صاحب ولايت رهنما                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 193

 و دليل است بر باقى) زراره گويد گفتم پس از آن كدام افضلند گفت نماز رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود

 «الصلوة عمود دينكم»

زراره گفت پس از آن كدام يك افضلند حضرت گفت زكوة زيرا كه زكوة را مقارن نماز كرده و قبل از آن ابتداء بصلاة نموده و رسول اللّه [ص‏] فرمود

 «الزكوة تذهب الذنوب»

زراره گويد گفتم آنكه پهلوى او است در فضل گفت حج قال اللّه عز و جل «لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ» و رسول فرمود يك حج مقبول بهتر است از بيست نافله و كسيكه باين بيت طواف كند و هفت عدد بشمارد و ركعاتش را نيكو بجا آورد خداوند او را ميآمرزد الى آخر حديث.

وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا گفته‏اند لام «للّه» براى ايجاب و اختصاص است مثل اينكه گفته شود براى فلان يعنى اين چيز مخصوص بفلانى است يعنى او راست و جز او را نيست «عَلَى النَّاسِ» لفظ عام است كه شامل ميگردد شريف و وضيع و برّ و فاجر و مؤمن و كافر را اين است نظر بعموم آيه كفار مكلف بحج و عمره ميباشند اهل لغت گفته‏اند «الج» بفتح مصدر و بكسر اسم است و حج در لغت بمعنى قصد است و در شرع بقصد مكان مخصوص در ايام مخصوصه اطلاق گرديده لاداء مناسك مخصوصه.

مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا «من» بدل ناس است بدل بعض از كل است و تقدير در آيه «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ» يعنى مستطيعين از آنها.

اما اينكه استطاعت بچه چيز محقق ميگردد در آن اختلاف است:

در مجمع گفته و معنى «مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا» براى خدا است بر ذمّه كسانيكه از مردم استطاعت دارند حج بيت راهى يعنى كسيكه راهى از طريق نفس و استطاعت بدنى يا مال استطاعت مالى پيدا كند.

و در استطاعت اختلاف است بقولى آن زاد و راحله است [ابن عباس و ابن عمر]                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 194

 و بقولى استطاعت آنچيزى است كه بآن ممكن باشد بمكه برسد بهر وجهيكه امكان داشته باشد [حسن‏] و معنى آن قدرت بر وصول بمكه است و از ائمه ما [ع‏] چنين روايت شده كه استطاعت عبارت از وجود زاد و و راحله و نفقه كسى را كه نفقه او لازم است از مال يا ضياع يا حرفه كه او را كفايت كند با صحت نفس و خالى بودن موانع بازگشت و امكان سير.

 «وَ مَنْ كَفَرَ» يعنى كسيكه جحود و انكار كند وجوب حج را و اعتقاد بوجوبش نداشته باشد كافر است. [ابن عباس و حسن‏] فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ خداى تعالى مردم را متعبد نگردانيده براى اينكه محتاج بعبادت آنها بوده و همانا آنها را متعبد گردانيده كه او را عبادت كنند باعمال حج براى اينكه عالم بوده بآن مصالح و فائده‏هائى كه در اعمال حج منطوى است.

و بقولى مقصود بآن يهودند كه چون نازل گرديد قوله تعالى «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ» گفتند ما مسلمينيم پس آنها را امر بحج نمود و اينها حج ننمودند و على هذا معنى «من كفر» يعنى كسيكه حج را ترك كند از اين جماعت (يهود) او كافر است «فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ» و بقولى مقصود از كفر كفران نعمت است زيرا كه امتثال امر خدا شكر نعمتهاى او است و از ابى امامه از نبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده كه گفته كسيكه باز ندارد وى را از حج حاجتى ظاهرى از قبيل مرض حابس يا سلطان جائر و حج نكند باو گفته ميشود اگر خواهى يهودى باش و اگر خواهى نصرانى (يعنى از دين اسلام تارك حج بدون عذر موجه خارج است).

از ابى عبد اللّه عليه السّلام روايت شده كه گفت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده حج و عمره فقر و گناه را ميبرد همچنانچه كوره آهن گران چركى و رنگ آهن را زايل ميگرداند.

و اين آيه دلالت دارد بر فساد قول كسيكه گفته استطاعت با فعل تحقق                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 195

 ميپذيرد زيرا كه خداى تعالى حج را واجب كرده بر كسيكه استطاعت دارد و بر غير مستطيع واجب ننموده و استطاعت ممكن نيست تحقق گيرد مگر بعد از حج قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ شَهِيدٌ عَلى‏ ما تَعْمَلُونَ پس از آنكه آيات پيش مؤمنين را يادآورى ميكند كه ملت ابراهيم در پيش او حنيف و نيكو بود و اشاره ميكند كه دين من يعنى دين اسلام مطابق ملت ابراهيم است و اول خانه‏ئى كه ابراهيم براى عبادت وضع نمود كعبه بود كه در آن مقام ابراهيم است و براى كسانيكه استطاعت دارند حج را واجب گردانيد و منكر آنرا كافر بشمار آورد. باهل كتاب اعتراض ميكند كه شايد مقصود يهوديها باشند يا تمام اهل كتاب كه مصداق كامل از اهل كتاب يهوديان و نصارى ميباشند و شايد توبيخ و سرزنش بآنها از جهت اين باشه كه شمائى كه ادعاء ميكنيد كه تابع فرمان حقيم و خدا را عالم ميدانيد «لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ» چگونه بآيات خدا كافر ميگرديد شايد مقصود از آيات تورات و انجيل آن آياتى باشد كه ببعثت رسول امّى خبر داده باسم و نسب او را معرفى نموده در صورتى كه خدا بر اعمال و افعال و گفتار شما گواهست كه دانسته و فهميده از روى عناد و لجاج انكار ميكنيد و حق را بر ديگران ميپوشانيد.

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ اين آيه نيز خطاب باهل كتاب ميكند و اعتراض بآنان مينمايد كه براى چه راه خدا را بر كسيكه ايمان آورده مى‏بنديد و آنرا براه كج مياندازيد و در صدد آنيد كه راه را بر مؤمنين صد نمائيد در حاليكه شما گواهان ميباشيد كه راه حق طريق اسلام است و خداى تعالى غافل از حال و اعمال شما نيست.

مراد بلفظ استفهام توبيخ و سرزنش آنها است كه شما كه راه خدا را مى‏بنديد بايد اقامه دليل نمائيد گويا فرمود «هاتُوا بُرْهانَكُمْ» شما بايستى بر چنين عمل برهان بياوريد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 196

 وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ و بايد بدانيد كه خداوند از آنچه ميكنيد از اغواء كردن مؤمنين و بستن راه حق تعالى غافل نيست.

در منهج گفته مقصود از «مَنْ آمَنَ» عمار ياسر و رفقاى اويند كه يهوديان آنها را بكيش خود ميخواندند و از انوار نقل ميكنند كه گفته تكرار خطاب مبالغه است در تقريع و نفى عذر ايشان و اشعار به اين كه هر يك از اين دو امر (صدّ كردن از راه خدا و بكجى انداختن) مستقبح است فى نفسه و مستقل باستجلاب عذاب، زيد اسلم گويد آيه مخصوص بيهود است كه سنگ فتنه در ميان اوس و خزرج كه از اهل اسلام بودند مى‏انداختند و تعادى و تجاذب كه در جاهليت ميان ايشان واقع شده بود بياد ايشان ميآوردند تا بمثل آن عود كنند و از اسلام ارتداد نمايند، و از حسن روايت شده كه در باره يهود و ترسايان است كه بعرب ميگفتند اين محمد صلّى اللّه عليه و آله آن محمدى نيست كه ما وصف او را در تورات و انجيل خوانده‏ايم و پيمبران ما را بآن بشارت داده‏اند، و قوله تعالى «تَبْغُونَها» حال است از ضمير «يصدون» مشتق از «بغيه» بمعنى طلب يعنى چرا در صدد آنيد كه صد مؤمنين كنيد از ايمان در حاليكه راه خدا را طلب ميكنيد «عِوَجاً» بكجى و انحراف كه تلبيس ميكنيد و در وهم مردم مى‏اندازيد كه در كتاب موسى عليه السّلام نسخ نيست و در كتاب محمد صلّى اللّه عليه و آله نسخ است و صفات او را آنطوريكه در تورات است تغيير ميدهيد و امثال آن و باين طور آتش فتنه را در ميان آنها برافروخته ميگردانيد، و صد مردمان از آن ضلال و اضلال است تا آنجا كه گفته آنها احتيال ميكردند اين بود كه خداى تعالى فرمود «وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ».

گفته‏اند شماس بن قيس يهودى مرد پيرى بود و قاسى القلب شديد الكفر و العناد و كينه ورز و حسود و عيبجو و بدگوى مسلمانان بود روزى از مجمع اوس و خزرج گذشت ديد ايشان حلقه زده‏اند و متفق الكلمه‏اند و از روى محبت و وداد با هم مجالست نموده‏اند و متفق الرأى شده‏اند و در جاهليت ميان ايشان                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 197

 حرب و قتال بود چون مسلمان شدند آن خصومت باتحاد و دوستى تبديل گرديد چون شماس دوستى و اتحاد آنها را بديد آتش حسد و حقد او اشتعال نموده با خود گفت اگر اينها باين طريق باشند بر ما غلبه كنند و بر ما كار تباه گردد شخصى را فرستاد تا ميان آنها بنشيند و از واقعات بقاس كه جنگ عظيمى بود بين آن دو قبيله و اينكه خزرج در آن جنگ مغلوب گرديد، سخنى در ميان آورد و قصيده كه در آن ايام مشتمل بر مذمت خزرج گفته بودند بخواند چون ذكر اين محاربه بميان آمد و ابيات قصيده بمسامع خزرجيان رسيد از غايت آشفتگى آنها نيز زبان بهجاى اوسيان گشودند و ايشان تحمل ننموده آغاز سب خزرجيان گشودند كار بجنگ و مجادله كشيد فى الحال جبرئيل با اين آيات نازل گرديد پيغمبر اسلام بمعركه آنها درآمد و در قلب دو صف قرار گرفت و فرمود با وجود اينكه من در ميان شمايم داعيه رسوم جاهليت را وا نميگذاريد پس از آنكه خداوند شما را باسلام گرامى گردانيده طريق دين دارى فرو ميگذاريد آنها دانستند كه اين از نزغات شيطان و كيد دشمنان است فى الحال استغفاركنان سلاحها بريختند و اشك ريزان يكديگر را در كنار گرفتند و صلح كردند و دانستند كه اگر فرمان يهود را ببرند از ايمان بكفر باز ميگردند. [پايان‏] يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ آيه خطاب شفقت آميز بمؤمنين نموده شايد مورد خطاب همان مؤمنينى بودند كه يهودى بنام شماس بن قيس و ياران او كه در شأن نزول آيه گفته‏اند مقصود باشد كه آنها آتش فتنه را بپا كردند.

لكن شأن نزول مخصص آيات نيست آيات مطلق است و لو در مورد خاصى فرود آمده باشد.

خلاصه آيه مؤمنين را خاطر نشان ميكند كه بدانيد دشمنان دين بسيارند اگر تابع طائفه‏ئى از آنها گرديد يعنى يهود شما را از ايمان بكفر برميگردانند                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 198

 پس از آنگه ايمان آورده‏ايد و ظاهرا اين جماعتى كه مورد خطاب يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا گرديده‏اند ايمانشان از روى حقيقت و واقعيت بوده كه شأنيت چنين خطابى را داشته‏اند.

وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى‏ عَلَيْكُمْ آياتُ اللَّهِ وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ چگونه شما پس از ايمان و اتمام حجت و دانشى كه در اثر تلاوت آيات خدا براى شما پديد گرديده برميگرديد بهمان زمان جاهليت «وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ» استفهام در مقام انكار و تعجب آمده يعنى چگونه شما پس از ايمان و آيات در حاليكه رسول خدا در ميان شما است كافر ميگرديد و اين مطلب خيلى غريب و مورد تعجب است كه با وجود اين نور ساطع و آيات معجز نماى آن وجود مبارك كه آئينه سر تا پا نماى اوصاف جلال و جمال احدى است بكفر برگرديد.

وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ و يك دستور كلى و يك طريقى كه انسان را از تمام لغزشها و فسادهاى داخلى و از كيد نفس و شياطين و فسادهاى خارجى از دشمنان دين و شياطين انسى كه بدتر از شياطين جنى بنظر ميآيند باز دارد اين است كه فرموده كسيكه بخواهد از اين آفات محفوظ ماند بايستى چنك بزند بعروة الوثقى ايمان قوله تعالى در سوره بقره آية الكرسى «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ لَا انْفِصامَ لَها» كسيكه چنك بزند بدين خدا و قرآن را پيش روى خود قرار دهد و از شرّ شيطان جنى و انسى خود را در پناه او قرار دهد همانا طبق وعده‏ئى كه داده او را براه مستقيم و طريق حق هدايت نموده و از شر هر ذى شرى ويرا محفوظ ميدارد.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ در اين آيه خداى تعالى بمؤمنين امر فرموده بتقوى و مؤكد گردانيد تقوى را بآنطوريكه حق تقوى است.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 199

 وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ و شما بحال تقوى باقى باشيد در حاليكه مسلمان بميريد، شايد مقصود چنين باشد كه بايستى تقوى چنان ملكه و جزء حالات نفسانى شما گردد كه در هيچ حالى از شما جدا نشود تا وقتى كه از دنيا برويد با اين حالت باشيد.

چنانچه معلوم است كمتر آيه‏ئى در قرآن مجيد آمده كه امر بايمان بدون ضميمه تقوى ذكر شده باشد هر جا امر بايمان شده تقوى يا عمل صالح رديف آن قرار داده.

پس باين لحاظ نخست بايستى معنى لغوى تقوى معلوم گردد سپس استعمالات شرعى و عرفى آن دانسته شود اصل اتّقى اوتقى از باب افتعال بوده و او قلب بتاء شده و در هم ادغام گرديده و مجردش وقى و مصدر وقى الوقاية و وقايه در لغت بمعنى حفظ است.

و بسيارى از دانشمندان گفته‏اند مقصود از «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» جديت نمودن بر ترك محرمات و اجتناب از شبهات بلكه بعض مباحات و بذل جهد در فعل طاعات و نگاه داشتن نفس و حفظ او از عذاب خدا است.

لكن ممكن است «اتَّقُوا اللَّهَ» را بر همان معنى لغوى باقى گذاريم بدون صرف نمودن بر معنى ديگر زيرا كه تا ممكن است كلام را بر معنى لغوى خود گذاشت جايز نيست حمل بر معنى ديگرى نمود زيرا كه آن خلاف اصل است مگر در موردى كه ضرورت ايجاب نمايد و در اينجا ضرورتى نيست و شكى نيست كه حمل تقوى را بر ترك محرمات و غير آن محتاج باين است كه چيزى در آن اضافه شود مثل اينكه گفته شود «اتَّقُوا اللَّهَ» نگاه داريد نفس خود را از عذاب خدا، در اين هنگام تقوى را حمل كرده‏ايم بر معناى مجازى و آنرا از معنى لغوى آن منصرف گردانيده‏ايم بدون ضرورت.

پس ممكن است تقوى را حمل كنيم بر معنى حقيقى آن و بنا بر اين «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» در آيه چنين ميشود كه خدا را در قلب خود نگاه داريد بدوام توجه و اقبال بتمام همت بسوى او و انقطاع از غير بجناب او بطوريكه مشغول                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 200

 نشويد از او بغير او و حق تقوى همين است كه مؤمن بتمام همت رو باو آورد و ملحق باو گردد و از او بغير التفات نكند.

و اجتناب از معاصى و فعل طاعات چنانچه در بعضى از اخبار آمده تفسير بلازم او است و شايد تفسير بلازم تقوى كرده‏اند براى اينكه عقول اكثر مردم از درك معنى حقيقى آن قاصر است و وظيفه حجج الهى اين است كه بقدر عقول مردم با آنها سخن گويند تا اينكه بر ضعفاء امر مشتبه نگردد و بگمراهى نيفتند و شايد چون اتيان بواجبات و ترك محرمات سبب طهارت نفس ميگردد مجازا بعلاقه سببية و مسببية عمل بواجبات و ترك محرمات را تقوى ناميدند زيرا فعل واجبات و ترك محرمات ناشى از تقوى است.

در بحار از عدة الداعى از عبد اللّه سنان از ابى عبد اللّه عليه السّلام چنين روايت كرده‏

 «ايّما مؤمن اقبل قبل ما يحب اللّه اقبل اللّه عليه قبل كل ما يحب و من اعتصم باللّه بتقواه عصمه اللّه و من اقبل اللّه عليه و عصمه لم يبال لو سقطت السماء على الارض و ان نزلت نازلة على اهل الارض فشملهم بلية كانت فى حرز اللّه بالتقوى عن كل بلية اليس اللّه يقول «إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ»

. در اربعين هاشميه در شرح حديث گفته:

از اين حديث شريف استفاده ميشود آنچه را كه در معنى تقوى گفته شد زيرا قوله «اقبل» اقبال مقابل ادبار است پس معنى چنين ميشود كسيكه توجه كند بسوى خداى تعالى و رو كند بطرف آنچه را كه خداى تعالى دوست ميدارد و متابعت كند راه رضاى او را و امتثال كند اوامر او را و اجتناب كند از نواهى «اقبل اللّه عز و جل» خداى تعالى بسوى او رو ميكند. و اين نظير قول او است «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ» و قوله تعالى «فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ» و در اين كلمات و امثال آن رموز و اسرارى است كه نه مقام و نه افهام وسعت ذكر آنرا دارد.

و قوله تعالى در اين حديث شريف‏

 «لم يبال لو سقطت السماء على الارض»

نظير قوله تعالى «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 201
در تفسير برهان از ابن شهرآشوب از تفسير وكيع از عبد خير نقل شده كه گفت از على بن ابى طالب عليه السّلام معناى «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» را پرسيدم فرمود بخدا سوگند غير خاندان پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كسى بآن عمل نكرده، مائيم كه خدا را در خاطر داشته هرگز فراموش نكرده‏ايم شكر گذاريش نموده هرگز كفرانش نكرده‏ايم، اطاعتش نموده و هرگز معصيتش نكرده‏ايم.

چون اين آيه نازل شد صحابه پيغمبر [ص‏] گفتند ما را طاقت آن نيست پس خداى تعالى آيه «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ» را نازل گردانيد، وكيع گفت اين حديث چه قدر بشما توانائى بخشيد. [تفسير الميزان‏] و نيز از در المنثور نقل كرده كه حاكم در مستدرك و ابن مردويه از طريق ديگر از ابن مسعود نقل كرده‏اند كه گفت رسول خدا در معنى «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» فرمود چنانچه با اطاعتش معصيتى نباشد و با يادش فراموشى همراه نشود باز در همان كتاب از خطيب از انس روايت كرده كه گفت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود هيچ بنده‏ئى حق تقواى خدا را رعايت نكرده مگر آنكه بداند كه آنچه باو رسيده از او تجاوز نميكرد و آنچه از او تجاوز نموده هرگز باو نميرسيد.

 [پايان‏] و نيز اشاره بصعود عبد دارد بتقوى و كمال توكله قوله تعالى «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» و سرّ ذلك اين است كه نفس انسان از جهت لطافتى كه دارد مستعد قبول كل كمالات است و بهر چه رو كند صفات او را بخود ميگيرد و هم رنگ او ميشود پس هر گاه رو كرد و توجه نمود بسوى ذوات خبيثه شريره شيطانيه يا بشريه يا بسوى امور دنيه دنيويه لا محاله صفات آنرا بخود ميگيرد و با او در ظلمت طبيعت مستقر ميگردد و بالاخره خوف و حزن و بلا و محنت نصيب او ميشود زيرا چون طبيعت از منبع وجود خير دور است و در مرتبه نازل از مراتب واقع گرديده اين است كه بموت و فنا و اضمحلال و تفرق اجزاء پيچيده شده.                     
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 202

 و اگر توجه كرد بسوى ذوات شريفه علويه ملكوتيه و امور جليله اخرويه لا محاله صفات آنرا بخود ميگيرد و متخلق ميگردد باخلاق آنها و از جمله صفات آنها اينست كه از طاعت خدا تخطى نميكنند و طرفة العينى مخالفت نميكنند و بغير او التفاتى ندارند مگر بآنچه امر فرموده.

پس وقتى انسان چنين شد يعنى وقتى بتمام همتش توجه كرد بسوى خدا در نتيجه مستقر ميگردد در جوار قرب ربّ العالمين با ملائكه مقربين و انبياء المرسلين و اوليائه المعصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين آنوقت متخلق ميگردد باخلاق اللّه چنانچه در روايت مشهور فرموده «العبودية جوهرة كنهها الربوبية» و از اين بيان براى تو ظاهر ميشود قوله تعالى «إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ» و نيز اشاره بمعنى حقيقى تقوى دارد روايتى كه در بحار از مصباح الشريعه از حضرت صادق عليه السّلام نقل ميكند كه فرموده «التقوى على ثلاثة اوجه تقوى باللّه فى اللّه و هو ترك الحلال فضلا عن شبهة و هو تقوى خاص الخاص، و تقوى من خوف النار و العقاب و هو ترك الحرام و هو تقوى العام، و مثل تقوى مثل آب است جارى در نهر و مثل اين طبقات ثلاثه در معنى تقوى مثل اشجارى است كه غرس شده باشد بر حافه اين نهر من كل لون و جنس رهر درختى از آن نهر آب ميخورند بقدر جوهرش و طعمش و لطافتش و كثافتش.

و شاهد بر توجيهى كه شد قول او است «و مثل التقوى الخ» زيرا كه تقوى را مثل آب قرار داده و طبقات ثلاث را حاصل از او پس همينطوريكه آب اصل است در پيدايش اشجار همچنين تقوى اصل است در حصول اجتناب از محرمات و شبهات بلكه مباحات.

و نيز در بحار از كتاب صفات الشيعه شيخ صدوق باسناده از على بن عبد العزيز روايت ميكند كه گفته ابا عبد اللّه فرمود يا على بن عبد العزيز تو را گريه مخالفين مغرور نگرداند زيرا كه تقوى در قلب است تا آنچه كه گفته:

از جميع اينها بر تو ظاهر ميگردد صحت آنچه گفتيم از اينكه تقوى عبارت                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 203

 است از اقبال قلب بسوى خداى تعالى بتمام قوى و منقطع گرديدن از غير او و چنك زدن بلطف و كرم او.

آرى لازمه تقوى ورع از محارم اللّه است كه منفك از تقوى نيست بلكه لازمه لا ينفك او است چگونه ممكن است كسيكه هميشه متذكر حق تعالى و بياد او باشد عمل منافى رضاى او از وى صادر گردد زيرا فرض اين است كه شخص متقى مستغرق الهمّ در ملاحظه آثار جلال و جمال ايزد متعال ميباشد. لكن كسى كه از او غافل گرديد چيزى مانع او نميگردد از نفس پرستى و ارتكاب چيزيكه سخط حق را ايجاب نمايد. [پايان‏] و باقى در اربعين هاشميه در شرح حديث ثلاثين بيان شده رجوع بآن جا شود.

و از جمله چيزهائى كه مشعر بمعنى حقيقى تقوى است آخر آيه «وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» زيرا دوام تقوى در حالى محقق ميگردد كه ملكه نفسانى شده باشد و در قلب نفوذ نموده كه در هيچ وقت از شخص متقى جدا نگردد و با همان حال تقوى بميرد لكن در اعمال چنين دوامى نيست.

و نيز بمعنى حقيقى تقوى اشعار دارد قوله تعالى در سوره تغابن آيه 16 «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ» شايد اشاره باين باشد بقدرى كه قدرت داريد تقوى را از دست ندهيد كه معلوم ميشود متصف گرديدن بتقوى بسيار مشكل است.

آرى جاى ترديد نيست كه پديد شدن تقوى با اختلاف مردم در قوى و استعداد كه خيلى متفاوت است مخصوصا حق تقوى كه در آيه ذكر شد بآن معنائى كه گفتيم در وسع و طاقت اكثر مردم نيست مگر كمى از اشخاص بر جسته كه مؤيد بتأييدات الهى گرديده‏اند و آنها فقط مخلصين ميباشند كه از سر چشمه الطاف الهى قطره‏ئى بمشام جانشان رسيده و در اين مقام عكوف نموده‏اند و بفيوضات غير متناهى ارجمند گرديده‏اند و ظاهرا براى همين مشكل بودن آنست كه معصومين [ع‏] تقوى را در لفافه ترك معاصى و اجتناب از محرمات پيچيده‏اند كه شايد مؤمنين از راه عمل نيكو و ترك محرمات با خلوص نيت بقدر استعدادشان بآن معناى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 204

 حقيقى تقوى فائز گردند و نور ايمان در قلبشان نفوذ كند و ببعض درجات تقوى ارجمند كردند، و معلوم ميشود اجتناب از محرمات و ترك نواهى با عمل طاعات طريق بسوى تقوى است اين است كه بطور كلى بتمام مؤمنين امر بتقوى ميكند يعنى اعماليكه تقوى آور است پس بايستى همه در طريق تقوى قدم زنند و معلوم است تقوى يك فضيلت روحى و ملكه نفسانى است كه در قلب انسان مهذب و وارسته از محبت دنيوى نفوذ مينمايد و آن سير باطنى است كه پس از تهذيب اخلاق و عمل بطاعات و متخلق گرديدن باخلاق روحانيين در روحيه پاك ظهور مينمايد و آدمى خودش چنين قدرتى ندارد كه در خود بياورد مگر بجذابيت حق تعالى.

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ در كشف الاسرار گفته قوله تعالى «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» هر جا كه «يا أَيُّهَا النَّاسُ» گفت «اتَّقُوا رَبَّكُمُ» در آن پيوست «اتَّقُوا رَبَّكُمُ» خطاب عموم است تقواى ايشان بر ديدار نعمت است و همت ايشان پرورش تن براى خدمت حق جل شأنه و «اتَّقُوا اللَّهَ» خطاب اهل نواخت و كرامت است كه تقواى ايشان بر مراقبت منعم است و قصد ايشان روح در مشاهدت حق و شتان ما بينهما «اتَّقُوا رَبَّكُمُ» خطاب مزدوران است و «اتَّقُوا اللَّهَ» خطاب عارفان، مزدوران در طلب ناز و نعمتند و عارفان در طلب راز ولى نعمت، مزدوران از اللّه غير او خواهند و عارفان خود اللّه خواهند تا آنجا كه گفته:

گفته‏اند كه تقوى بر سه قسم است: يكى تقواى عقوبت اندر صبر كردن از معاصى چنانچه گفت «وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ» ديگر تقوى اندر شكر نعمت چنانچه گفت «و اتقوا ربكم» ديگر تقوى برؤيت وحدانيت بى اعتبار ثواب و عقاب چنانچه گفت «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» اول تقواى ظالمان است، ديگر تقواى مقتصدانست: ديگر تقواى سابقان.

قوله تعالى «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا» اول گفت «وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» و در آخر گفت «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً»                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 205

 و در ميان گفت «اتَّقُوا اللَّهَ» سرّ ترتيب اين كلمات آنست كه بنده قصد اعتصام داشت به اللّه و راه آن جز تقوى نيست، و حقيقت تقوى تحصيل طاعات است و تحصيل طاعات جز بكتاب و رسول نيست كه حبل اللّه عبارت از آنست، ميگويد دست در حبل اللّه زنيد تا بتقوى برسيد و از تقوى باعتصام او رسيد و از اعتصام بتوكل رسيد و از توكل باستسلام رسيد از وسائط مستغنى شد و بحق قائم گشت فهو الذى قال اللّه عز و جل فيه «فاذا احببته كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر به الحديث» و گفته‏اند اعتصام سه ضرب است، ضرب اول دست بتوحيد زدن، چنانچه گفت «فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏» ديگر دست بقرآن زدن و بآن كار كردن، و ذلك فى قوله تعالى «وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ» اين حق اعتصام است و هر حقى را حقيقتى است حقيقت اين دست اعتماد بضمان اللّه زدن است و دست مهر بلطف مولى زدن [پايان‏] پس از آنكه ذات متعال در آيه بالا بمؤمنين امر بتقوى و محقق گردانيدن آنرا بقوله تعالى «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» مسجل گردانيده در اين آيه كه ظاهرا عطف بآيه بالا است گويا بمؤمنين توصيه و امر فرموده كه براى حفظ جامعه‏تان و نيز براى باز شدن راهتان بسوى رحمت پروردگارتان و حفظتان از دشمنهاى داخلى مثل نفس اماوه و شياطين و دشمنان ظاهرى مثل كفار و منافقين تمامتان جمعا چنك بزنيد بريسمان محكم توحيد و قرآن قوله تعالى در سوره بقره آية الكرسى «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ لَا انْفِصامَ لَها».

پس از ايمان قرآن كتاب جامع كاملى است كه راه سعادت را براى انسان باز ميكند كسيكه قرآن را پيش روى خود قرار داد و بدستورات آن عمل نمود تمام امور دنيوى و اخروى او بشايستگى اصلاح خواهد گرديد، در اين آيه مباركه اول امر فرموده چنك بزنيد بريسمان محكم دين خدا و جمله بعد «وَ لا تَفَرَّقُوا» و از هم متفرق نگرديد يك حكم عمومى جامعى است كه هر يك از افراد دست بدست‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 206
هم نهند و با هم در تقويت دين اسلام كوشش نمايند كه اگر مثل امت موسى [ع‏] كه شعبه شعبه شدند و امت عيسى [ع‏] كه در امر عيسى متشتت گرديدند اگر با هم اتفاق نكنيد شما هم مثل آنها متفرق خواهيد گرديد.

در منهج از دادان روايت كرده كه گفته روزى در مسجد نزد امير المؤمنين عليه السّلام رفتم رأس جالوت سر احبار يهود و جاثليق پيشواى عيسويان بودند كه بعنف تمام آنها را نزد حضرت آوردند حضرت رو برأس جالوت كرد و فرمود يا رأس الجالوت ميدانى يهودان بعد از موسى [ع‏] چند فرقه شدند گفت در كتاب نگرم و بگويم حضرت گفت‏

 «لعنك اللّه من رئيس قوم»

خدا لعنت كند رئيس قومى را كه وقتى از حلال و حرام دينشان سؤال شود بگويد بايد در كتاب نظر كنم و بگويم آيا اگر كتاب سوخته شود يا سرقت گردد تو چه خواهى كرد، پس از آن رو بجاثليق كرد و گفت پس از عيسى عيسويان بر چند فرقه شدند گفت بر چهل و پنج فرمود دروغ ميگوئى بخدا قسم من تورات و انجيل را بهتر از شما ميدانم امت موسى هفتاد و يك فرقه شدند و هفتاد فرقه آنها هالكند مگر يك فرقه كه ناجى است و اينها آنانند كه خدا فرمود «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ» و امت عيسى پس از او هفتاد دو فرقه شدند يكى از آنها ناجى است و بافى هالك و آنها آن جماعتند كه حق تعالى در شأن آنها فرموده «تَرى‏ أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا» و از امت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله هفتاد و سه فرقه شدند يكى از آنها رستگارند و باقى هالك و آن فرقه ناجيه آنهايند كه در شأن ايشان فرموده «وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ» و آنها شيعه منند- و حديث مشهور متواتر

 «الحق مع على و على مع الحق يدور حيث ما دار»

مصداق اين است و مضمون حديث راجع باين است كه حق با على است و على با حق دور ميزند و ميگردد با على هر جا كه على است يعنى هر دو لازم و ملزوم يكديگرند و از هم منفك نميشوند.

روايت شده كه چون حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود

 «ستفرق امتى على ثلاثة                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 207

 و سبعين، فرقة منها ناجية و الباقى هالكة»

يعنى بزودى امت من هفتاد و سه فرقه ميگردند يك فرقه ناجى و باقى هالك و زيانكارند گفتند يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرقه ناجيه كيانند فرمود اهل بيت من و تابعين ايشان و بعد از آن گفت‏

 «مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح من ركب فيها نجى و من تخلف عنها غرق»

يعنى مثل اهل بيت من مثل كشتى نوح است هر كس در او نشست از غرق نجات يافت و هر كس تخلف كرد هلاك و غرق گرديد. [پايان‏] وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً آيه مؤمنين را بزمان جاهليت و بربريتشان يادآورى ميكند كه ياد كنيد زمانى را كه با هم دشمن بوديد و با يكديگر ضديت مينموديد تا اينكه بنور اسلام خداوند شما را روشن گردانيد و اين از بالاترين نعمتهاى خدا است كه موفق گردانيد شما را بر قبول ايمان و از بركت اسلام دشمنى شما تبديل بدوستى گرديد و تفرق شما تبديل باتفاق و يگانگى گرديد و بين شما اخوت و برادرى ايجاد گردانيد.

در حديث مشهور حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله بين اصحاب اخوت و برادرى انداخت و هر يك را با ديگرى برادر گردانيد و على بن أبي طالب عليه السّلام را با خودش برادر كرد اين است كه يكى از القاب على [ع‏] را اخو الرسول گويند و معلوم است غرض حضرت همان اتفاق جامعه اسلام بود و اتحاد و يگانگى بين مؤمنين كه يكى از نعمتهاى بزرگ خداوندى بشمار ميرود.

وَ كُنْتُمْ عَلى‏ شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها شفا برء و سفه طرف چاهست مثل جانب و جانبه يعنى شما مؤمنين در زمان جاهليت در شرف آتش جحيم بوديد و بنعمت اسلام از آتش نجات يافتيد، غرض اينكه قدر نعمت اسلام را بدانيد و باتفاق و دوستى با هم علم اسلام را بلند كنيد و نگذاريد بمخالفت با هم آن ورق زمان جاهليت شما عود كند و شيرازه اسلام                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 208

 را پاره كنيد و برگرديد بزمان جاهليت.

كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ اين چنين خداى تعالى آيات خود را ظاهر گردانيده «لَعَلَّكُمْ» بجاى تعليل است يعنى بيان كرد آيات خود را كه شايد شما مؤمنين راه هدايت و رستگارى خود را بيابيد و در آن قدم زنيد و هدايت و رستگار گرديد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 209

 [سوره آل‏عمران (3): آيات 104 تا 112]

وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (104) وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (105) يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (106) وَ أَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِي رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (107) تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعالَمِينَ (108)

وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (109) كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ (110) لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلاَّ أَذىً وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ (111) ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا إِلاَّ بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (112)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 210

 [ترجمه‏]

و بايد باشند از شما مسلمان جماعتى كه خلق را بخير و صلاح بخوانند و امر باعمال نيكو و نهى از اعمال بد بنمايند و اين جماعت اينهايند رستگاران [104]

و شما مؤمنين نبوده باشيد مثل آنكسانيكه متفرق شدند و اختلاف كردند پس از آنكه آيات و ادله روشن براى آنها آمده بود و از براى چنين جماعتى عذاب بزرگ مهيّا گرديده [105]

در روزى كه رويهائى سفيد و رويهائى سياه و بآنكسانى كه روهاى آنها سياه گرديده (گفته ميشود) كه آيا شما پس از ايمانتان كافر شديد پس عذاب را بچشيد بسبب اينكه كافر شديد [106]

و اما آنكسانيكه در قيامت رويهاى آنها سفيد است آنان مشمون رحمت خدايند (و در دار رحمت الهى) جاويدانند [107]

اين آيات خدا است كه بحق و حقيقت بر تو ميخوانيم و خدا اراده ننموده كه بر جهانيان ستم كند [108]

و براى خدا است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و بازگشت امور بسوى او است [109]

شما مؤمنين بهتر امتى هستيد كه براى مردم بيرون آورده شده‏ايد كه امر بمعروف و نهى از منكر ميكنيد و بخدا ايمان آورده‏ايد و اگر اهل كتاب ايمان آرند همانا براى آنها خير و خوب است بعضى از آنها ايمان آورده و بيشترين آنها فاسقند [110]

هرگز آنها بشما ضرر نميرسانند مگر اندك اذيتى و اگر بجنك شما آيند از جنك بپشت برميگردند پس هيچوقت منصور نخواهند گرديد [111]

 (بر يهوديان) ذلّت و خوارى زده شده هر كجا كه رو آرند مگر اينكه پناه ببرند بريسمان ايمان بخدا و بمردم متوسل گردند و در مورد غضب الهى واقع گرديده‏اند و فقر و گدائى بر آنان ثابت گشته و ذلت آنها براى اينست كه بآيات خدا كافر شدند و پيمبران را بناحق ميكشتند و اين كفر و قتل بسبب آن بود كه نافرمانى كردند و از حدود خدا تجاوز ميكردند [112]

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 211
(توضيح آيات)

وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ پس از آنكه در آيات بالا مؤمنين را بسه مطلب بسيار بزرگ كه اساس ايمان بلكه كمال و بقاء و شرافت حقيقت انسانى روى پايه آن قرار گرفته 1- تقوى كه اساس اوليه ديانت است كه اندازه‏ئى شرح آن داده شد 2- اعتصام و چنك زدن بدين حق كه آن نيز بر اساس تقوى و از پايه آن بشمار ميرود 3- هميشه نعمتهاى خدا را در نظر آريد و بشكرانه آن با هم اتفاق و وحدت نمائيد تا از شرّ و فتنه كافرين در امان باشيد.

در اين آيات باز بمؤمنين توصيه مينمايد بامر بمعروف و نهى از منكر كه بايستى شما مؤمنين چنين باشيد كه مردم را باعمال خير بخوانيد و از منكر و اعمال ناشايسته نهى نمائيد.

وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ اشاره بجماعتى است كه در اين چهار مطلب كه دو قسم آن راجع بامور قلبى است كه آثار آن در خارج پديدار ميگردد بتقوى و اعتصام بخدا و يك قسم آن راجع باخلاق و حفظ جامعه مؤمنين است كه با يكديگر دوستى و مودّت كنند و همديگر را از شرّ دشمنان حفظ نمايند و قسم چهارم كه در حفظ جامعه بسيار لازم و مفيد است آن امر بمعروف و نهى از منكر است كه اگر امر بمعروف و نهى از منكر از ميان جامعه مطرود گردد شيرازه قوانين اسلام سست ميگردد و در اثر آن هرج و مرج و فساد جامعه را فرا ميگيرد و بالنتيجه مفسدين در اصل دين و ايمان رخنه مى‏يابند و دين خلل مى‏يابد اين است كه شارع اسلام بحكم قرآن امر فرموده بوجوب امر بمعروف و نهى از منكر قوله تعالى «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ».

و چنانچه معلوم است امر بمعروف و نهى از منكر حسنه نيكوئى است كه                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 212

 نفع آن عام است هم نسبت بآمر و هم نسبت بمأمور: نسبت بآمر اگر فضائلى كه در باطن از علم و دانش نهفته بمعرض ظهور نرساند يعنى در باطن آنرا در اثر گفتار و يادآورى ديگران نپروراند و بعمل در اثر كردار و گفتار خود رونق ندهد كم‏كم آنرا بدست فراموشى ميسپارد و كالعدم ميگردد زيرا كه در سخن و كلام آثارى است كه از تلقين بنفس پديد ميگردد و در باطن نفوذ مينمايد، شايد يكى از حكمت ذكر و دعا كه بزبان بايد آورد بطوريكه گوينده خودش بشنود همين باشد كه سخن از دهان خارج گردد و بگوش بشنود و برگردد بذهن و اين يك نوع تلقينى است كه در نفس نفوذ مينمايد و انسان مطالبيكه ميدانسته تازه ميشود و بر عملش افزوده ميگردد و فائده مطالب كتب دانشمندان نيز همين اثر را دارد و نيز شنيدن مواعظ و لو اينكه خود انسان مطالبى را بداند وقتى كه از كسى ميشنود همان كه در ذهن ناخودآگاه خود مخفى بوده در معرض ظهور ميآيد و فائده امر بمعروف و نهى از منكر نسبت بمأمور خيلى واضح است آنهائيكه جاهل و نادانند البته بشنيدن امر خير ممكن است دانا گردند بآنچه خير و صلاحشان در آنست و اعمال نيك بنمايند مخصوصا اگر امر كننده بخير خودش عامل بآن باشد لكن چنانچه تجربه شده آنكسيكه ميگويد چيزى را كه خودش عمل نميكند شنونده از يك گوش ميشنود و از گوش ديگر بيرون ميكند لكن كسانيكه بعلمشان عمل ميكنند از روى ايمان و بحسن نيّت و ديگران را ارشاد مينمايند بسوى صلاح در گفتارشان بسيار تأثير مترتب ميگردد و نيز در نهى از منكر كسيكه خودش مرتكب اعمال قبيح ميگردد چگونه ممكن است ديگران بحرف او اعتنا نمايند چه جاى آنكه در آنها تأثير كند و آنان را از منكرات باز دارد بلكه ممكن است از نهى چنين كسيكه نهى از منكر ميكند و خودش بآن عمل ميكند اصل عقيده بعضى بمقدسات دين سست گردد كه اگر اعمال زشت ما خلاف بود چنين كسى كه مفاسد آنرا ميداند عمل نميكرد خلاصه در بين مفسرين اختلاف است كه «من» در «مِنْكُمْ أُمَّةٌ» من تبعيض                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 213

 است يا من تبيين، اگر من تبعيض باشد وجوب امر بمعروف و نهى از منكر واجب كفائى ميگردد كه در جائى كه بقدر كافى مردمانى باشند كه بر اين عمل اقدام نمايند از گردن ديگران ساقط ميگردد و اگر من تبيين باشد بر همه مؤمنين واجب عينى است.

در مجمع البيان گفته «وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ» «من» در اينجا براى تبعيض است بنا بر قول اكثر مفسرين بعلت اينكه امر بمعروف و نهى از منكر واجب عينى نيستند و آن دو از واجبات كفائى ميباشند پس هر طائفه‏ئى كه بر اين عمل قيام نمودند از گردن باقى ساقط ميكردد و كسيكه گفته «من» در اينجا تبيين است گفته متخصص بآن مخاطبين ميباشند نه باقى اجناس مثل قوله تعالى «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ».

در آنجا گفته المعنى «وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ» يعنى از شما جماعتى ميباشند «يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ» كه ميخوانند بسوى خير «وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ» يعنى بطاعت «وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» يعنى از معصيت «وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» يعنى فائزون (و در اينكه معروف چيست و منكر كدام است گفته) بقولى آنچه كه خدا و رسولش بآن امر نموده آن معروف است و آنچه را كه خدا و رسولش از آن نهى نموده آن منكر است، و بقولى آنچه را كه بعقل و شرع حسنش شناخته شود آن معروف است و منكر آنچيزى است كه عقل و شرع آنرا منكر دانند و موقعش و محلش در دين بزرگ باشد زيرا كه خداى تعالى فلاح و رستگارى را معلق گردانيده بامر بمعروف و نهى از منكر و بيشتر از متكلمين قائل براينند كه آن دو از فروض كفائى ميباشند و بعضى از آنها از فروض عينى ميدانند.

و شيخ ابو جعفر رحمه اللّه همين قول را اختيار نموده- و صحيح اين است كه اين حكم از دليل سمعى است و در عقل چيزى نيست كه بر وجوبش دلالت داشته باشد مگر از جهت دفع ضرر- و ابو على جبائى گفته كه امر بمعروف و نهى از منكر عقلا واجب است و دليل سمعى مؤكد آنست- و از جمله روايتى كه در اين                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 214

 خصوص وارد گرديده آن روايتى است كه حسن از نبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل كرده كه گفت كسيكه امر كند بمعروف و نهى كند از منكر پس او خليفة اللّه است در زمين و خليفه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و خليفه كتاب او است، و از درة ابن ابى لهب است كه گفته مردى آمد بسوى نبى [ص‏] در حالى كه حضرت در منبر بود گفت يا رسول اللّه بهترين مردم چه كسى است گفت آنكسى است كه بيشتر امر بمعروف و نهى از منكر ميكند و تقواى او بيشتر است و رضاى او.

ابو درداء گفته همانا امر بمعروف و نهى از منكر نمى‏كنند تا اينكه خداوند بر آنها مسلط ميگرداند سلطان ظالمى را كه اكرام نميكند بزرگ شما را و به اطفال شما رحم نمى‏كند و خوبان شما دعا ميكنند و خدا مستجاب نمى‏كند دعاء آنها را و از خدا يارى مى‏طلبند و يارى نمى‏كند آنها را و استغاثه ميكنند بسوى خدا و بفرياد آنها نميرسد و طلب بخشش از خدا ميكنيد و عفو نمى‏كند حذيفه گفته بر مردم ميآيد زمانى كه جيفه حمار دوست‏تر است براى آنها از مؤمن كه امر كند آنها را بمعروف و نهى كند از منكر. [پايان‏]

على بن ابراهيم عن هارون بن مسلم عن مسعدة بن صدقة قال سمعت ابا عبد اللّه عليه السّلام يقول و يسئل عن الامر بالمعروف و النهى عن المنكر اواجب هو على الامة جميعا فقال لا، فقيل له و لمّ، قال انما هو على القوى المطاع العالم بالمعروف من المنكر، لا على الضعيف الذى لا يهتدى سبيلا الى اىّ من اىّ، يقول من الحق الى الباطل،

و الدليل على ذلك كتاب اللّه قوله تعالى «وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» فهذا خاص غير عام كما قال اللّه تعالى «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ» و لم يقل على امة موسى و لا على كل قومه و هم يومئذ امم مختلفة و الامة واحدة فصاعدا كما قال سبحانه و تعالى «إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ» يقول مطيعا للّه تعالى الحديث طويل اخذنا منه موضع الحاجة.

از اين حديث شريف راجع بامر بمعروف و نهى از منكر مطالبى ميتوان                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 215

 استفاده نمود:

1- امر بمعروف و نهى از منكر بر تمام مؤمنين واجب عينى نيست بلكه واجب كفائى است كه هرگاه عده‏ئى اقدام نمودند از باقى ساقط ميگردد.

2- بر اشخاصى واجب ميگردد كه داراى چند فضيلت باشند:

يكى قوى باشد يعنى قوت ارشاد بمعروف و منع كردن از منكر در او موجود باشد نه ضعيفى كه نتواند از عهده آن برآيد.

دوم- مطاع باشد كه مردم بقول او وقع بگذارند و اطاعت نمايند اگر مطاع نباشد باضافه بر اينكه اعتناء بسخن او ندارند ممكن است آنان در مقام اذيت او نيز برآيند در اينصورت علاوه بر اينكه بر او واجب نيست بلكه از باب وجوب تقيه شايد اقدام براى او حرام باشد، و نيز از اينجا ميتوان استفاده نمود كه در جائى امر بمعروف و نهى از منكر واجب است كه اضافه بر آنچه گفته شد گوينده احتمال بدهد كه حرف او اثر دارد اما در جائى كه هيچ احتمال قبول ندهد براى او واجب نباشد.

سوم عالم باشد بمعروف و منكر يعنى بداند معروف چيست و منكر كدام است لكن كسيكه نداند و جاهل باشد ممكن است بجاى معروف از روى ندانسته‏گى امر بمنكر نمايد و بعكس بجاى نهى از منكر نهى از معروف كند.

وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ آيه مربوط بآيات بالا است كه راجع بامور مدنى و جامعه مسلمين است چنانچه گفته شد مؤمنين را بسه مطلب مهم ارشاد نموده: تقوى، چنگ زدن بدين خدا و امر بمعروف و نهى از منكر كه اگر جامعه روى اين سه پايه قرار گيرد مدينه فاضله بوجود خواهد آمد و گويا آيه اشاره باين باشد كه پس از آنكه بتعليمات اسلامى جامعه شما مؤمنين روى پايه صحيح قرار گرفته در اثر تشتت آراء و سليقه‏هاى مختلف از هم متفرق نگرديد تا اينكه وحدت جامعه متشتت گردد و وحدتتان تبديل بتفرق و نفاق گردد مثل آنهائى كه در اثر اختلاف آراء

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 216

 متشتت و پراكنده گرديدند و پس از اتفاقشان اختلاف بينشان پديد گرديد، پس از آنكه معجزات ظاهر بر آنها آمد، و چنين كسانى پس از اتمام حجت و آيات روشن كه هيچ جاى شك و ريب و عذرى باقى نگذاشت در دين اختلاف كردند و براى جماعتى عذاب بزرگ مهيا گرديده معلوم است نظر ببزرگى حق تعالى عذابى را كه بزرگ بشمار آورده چه قدر بزرگ است كه فهم بزرگى آن از حيطه فكر بشر خارج است.

مفسرين گفته‏اند كه قوله تعالى «كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا» اشاره بيهود و نصارى است كه در ميان هر يك فرق مختلفه متعدده نمودار گرديد و اختلافشان از روى عداوت و تفرعن سر چشمه گرفته و اينها چند فرقه شدند چون: عنانيه و سامريه و موشكائيه از يهود و چند فرقه چون: ملكائيه و نسطوريه و يعقوبيه از نصارى و اختلاف يهود پس از پانصد سال از موت موسى [ع‏] شروع گرديد، و اختلاف نصارى پس از سيصد سال از بالا بردن عيسى [ع‏] پديد گرديد.

وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ «أُولئِكَ» اشاره بجماعتى است كه بين مردم اختلاف و تفرقه انداخته‏اند و وعيد است نسبت بمردمانى از اهل كتاب كه چنين عمل نمودند و بپاداش عملشان عذاب بزرگ براى آنان مهيا كرديده و تهديد مؤمنين است كه خود را از چنين عملى كه تفرقه بين مسلمين و مؤمنين ايجاب نمايد حفظ نمايند.

اگر چه ظاهرا مصداق كامل آيه همان يهود و نصارى بنظر ميآيد كه در دين اختلاف كردند و تفرقه انداختند لكن مناظ حكم كه تفرقه و اختلاف انداختن بين جماعتى است مخصوصا جماعت مؤمنين كه بين طائفه‏ئى با طائفه ديگر از آنها اختلاف اندازند البته عذاب عظيم شامل آنها نيز ميگردد.

يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ مفسرين گفته‏اند سفيد شدن صورت كنايه از ظهور بهجت و سرور است كه در صورت تأثير نموده و صورت را سفيد گردانيده و سياه شدن صورت كنايه از غم                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 217

 و خجلت است كه اثر آن در صورت نمايان ميشود و آنرا سياه ميگرداند چنانچه گفته‏اند در آن روز يعنى روز قيامت اهل حق موسوم باشند ببياض الوجه و بياض الصحيفة و اشراق البشيرة و نور در پيش قدم آنها است قوله تعالى در سوره الحديد آيه 13 در باره منافقين فرموده «يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ الخ».

آرى چون روز قيامت عالم جمع و عالم حقيقت و عالمى است كه باطنها ظاهر ميگردد و روزى است كه هر چيزى بحقيقت خود ظهور مينمايد قوله تعالى «يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ» اين است كه در آنروز ظاهر مرءآت باطن و باطن نور فشانى ميكند بر ظاهر بلكه ظاهر و باطن يكى ميگردد قوله تعالى «وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ» و نيز روز قيامت روزى است كه تمام موجودات صاحب حيات و سخن گويند چنانچه اعضاء بدن انسان بر عليه خود بامر ايزد متعال شهادت ميدهند قوله تعالى در سوره يس آيه 65 فرموده كه «الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى‏ أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ».

روز قيامت مردان و زنهاى منافقين باهل ايمان ميگويند نگاه كنيد تا ما از نور شما روشنائى بگيريم بآنان گفته ميشود برگرديد و از پشت سرتان نور بگيريد، يعنى بدنيا برگرديد و از آنجا تحصيل نور كنيد پس از آن بين منافقين و مؤمنين ديوارى زده ميشود كه در آن حصاره درى است كه باطن آن رحمت است و ظاهرش از قبل منافقين عذاب است تا آخر.

و شايد يكى از اسرارش اين باشد كه چون عالم قيامت ما فوق عالم دنيا است و البته هر ما فوقى جامع و حاوى ما تحت خود ميباشد زيرا كه انسان پس از پيدايش نشأه دنيوى‏اش و فعليت روحانيش و پس از آنچه در علم مقرر شده بود استكمال يابد منتقل بعالم برزخ ميگردد پس از آن با جسم دنيويش و روح تكميل شده منتقل بعالم قيامت ميگردد زيرا كه قيامت آخرين مرتبه سير او                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 218

 است و ديگر حالت منتظره‏ئى براى او نيست.

پس از اينجا ميتوان پى برد كه دنيا و آخرت دو حالت از حالات انسانى است كه حالت دانى آن عالم دنيا است و فوق آن عالم برزخ است از موقع مرگ تا روز قيامت و فوق آن عالم جمع و عالم كمال انسانى است و آن وقتى است كه تمام قوى و استعدادش كه قادر متعال در بدو خلقت در وى ذخيره نموده بفعليت رسيده و ديگر حالت منتظره‏ئى براى وى باقى نمانده و آنوقت بمرتبه نتيجه ميرسد «ان كان خيرا فخيرا و ان كان شرا فشرا» و مرك يك تحولى است از مرتبه دانى بمرتبه عالى- اين است كه مؤمن موحد كه ايمان در قلبش نفوذ نموده و روح و جانش را باشراق نور معرفت نورانى گردانيده روشنائى قلبش مثل خورشيد در افق محشر نمايان گرديده نور افشانى ميكند و پرتو آن در صورت انسان كامل نمايان ميگردد و اهل محشر از نور او استفاده مينمايند چنانچه در بعضى از احاديث آمده كه مؤمن وارد ميگردد و صورت او مثل ماه روشنى ميدهد.

فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ از آيه چنين استفاده ميشود كه سياه رويان كسانى ميباشند كه پس از ايمان كافر گرديدند كه از شدت خجلت و پشيمانى روى آنان سياه ميگردد و از مصدر جلال خداوند بآنها خطاب سخط آميز ميرسد كه بپاداش عملتان عذاب اليم را بچشيد.

و در اينكه چه وقت ايمان داشتند و پس از آن كافر شدند كه در مقام سرزنش بآنها گفته ميشود آيا كافر شديد پس از ايمانتان- بقولى آنهايند كه ايمان آوردند و بعد مرتد گرديدند- و بقول ديگر بعد از ايمانشان كه در عالم ذر اقرار كرده بودند، و بقولى مقصود منافقينند كه بزبان اقرار بشهادتين نمودند و در دل انكار دارند، و قول ديگر آنستكه مراد اهل كتاب ميباشند كه كافر شدند بنبى خاتم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بعد از اينكه قبل از ظهورش بنعت و صفات او كه در تورات                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 219

 و انجيل است ايمان آورده و كافر شدند، و قول ديگر آنكه اهل بدعت و هوا از اين امت ميباشند بآنان گفته ميشود بمجازات كفرتان عذاب را بچشيد.

وَ أَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِي رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فِيها خالِدُونَ چنانچه گفته شد چون روز قيامت روزى است كه باطنها ظاهر ميگردد و تمام افراد بشر يكديگر را بحقيقت ميشناسند و نيز ملائكه و كتبه و كرام الكاتبين كه كاتب اعمالند و تمام موجودات علوى و سفلوى و پيمبران كه شاهد اعمال امت خود ميباشند تماما او را مينگرند و نظاره ميكنند و در آنوقت چيزى مخفى نميماند زيرا كه يكى از اوصاف قيامت «تبلى السرائر» است كه باطنها ظاهر ميگردد بلكه مؤمن كامل بفراست چنانچه در حديث است «اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنور اللّه» در همين دنيا در بشره مؤمنين كه مشكات و چراغ يا نور توحيدند سفيد رويان را مشاهده مينمايد.

و در توجيه اينكه سفيد رويان عرصه قيامت و سياه رويان در آن روز كيانند از مفسرين چند قول نقل شده:

1- عطاء گفته سفيد رويان مهاجرين و انصارند و سياه رويان بنى قريظه و بنى النضيرند.

2- ابن عباس گفته سفيد رويان تمام موحّدانند و سياه رويان اهل بدعتند 3- ابو امامه باهلى آنهائيكه در آخرت رويهاى آنها سياه ميگردد خوارجند چنانچه از نبى صلّى اللّه عليه و آله روايت شده كه فرموده‏

 «انهم يمرقون من الدين كما يمرق السهم من الرمية»

يعنى خوارج از دين بجهند همچنان طورى كه تير از كمان بيرون جهد.

و اقوال ديگرى نيز راجع بسفيدى و سياهى صورت كافرين در روز معاد گفته شده لكن چون آيه مطلق است اختصاص بجماعتى دون جماعتى ندارد بلكه ميتوان گفت سياهى و سفيدى صورت ناشى از سياهى و سفيدى باطن بروز و ظهور مينمايد البته قلبيكه بنور ايمان و تقوى و عمل صالح نورانى گرديده اثر آن                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 220

 در بشره هويدا ميگردد مخصوصا در آخرت كه هر چيزى بحقيقت ظاهر ميگردد و شايد سياهى صورت كافر در قيامت اشاره بسياهى قلب او و سفيدى صورت مؤمن اشاره بنور و روشنائى باطن و سريره او است كه در عالم محشر نور افشانى ميكند آرى سفيد رويان قيامت مؤمنانى ميباشند كه در هر زمانى پيرو پيمبر زمان خودشان بودند و پس از بعثت تابع شرع مطهر اسلام گرديدند و آنان كسانى ميباشند كه قلبشان بنور ايمان سفيد گرديده و روحشان در اثر اعمال صالح تلألؤ نموده و اثر آن در صورتشان نمودار گرديده.

تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعالَمِينَ خطاب برسولش نموده كه اين آياتى است كه بحق و حقيقت بر تو تلاوت كرده‏ايم.

از بعضى مفسرين است كه نكره آوردن ظلم و واقع شدنش در سياق نفى مفيد استغراق است پس بنا بر اين آيه دلالت دارد كه بطور استغراق از خود نسبت بجهانيان نفى ظلم ميكند يعنى اراده نكرده هيچ نحو ظلم و دشمنى بچيزى و موجودى از موجودات نمايد زيرا چنانچه معلوم است ستم بر كسى توان نسبت داد كه يا محتاج و فقير باشد و بمال ديگران استغناء بخواهد يا بر وى ستم وارد شده كه براى انتقام و تشفى قلب كه اضافه بر استيفاء حق است ظلم و ستم بر طرفش وارد آورد يا غير اينها كه ناشى از جهل يا طغيان نفس امّاره پديد ميگردد لكن بكسيكه ساحت قدسش منزه و مبراء از صفات امكانى است و مستغنى بالذات است هيچگونه ظلم و ستمى نميتوان نسبت بوى داد.

پس از آنكه حق تعالى در آيه بالا نفى كليه ظلم از خود نموده فرموده وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ گويا در اين آيه حق جلّ و علا علت اصلى نفى ظلم را از خود نمودار ميكند و بشر را خاطر نشان ميگرداند بدو مطلب كه علت و اسّ اساس عدم ظلم از مقام كبريائى خالق عالم چيست و آن دو مطلب يكى اشاره بعلت فاعلى و ديگر

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 221
اشاره بعلت غائى موجودات است.

پس «وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» اشاره بعلت فاعلى عالم است كه آنچه در آسمانها و زمين است ملك او و مخصوص باو است و چون مالك و متصرف در تمام اوضاع عالم و جهانيان است هر تصرفى نسبت بنظام عالم بكند تصرف عدوانى ننموده بلكه اضافه بر اينكه مالك است مصلح امور و «أَحْسَنُ الْخالِقِينَ» است كه نظام موجودات را بوجه نيكو مقرر فرموده و نيز كسيكه اين عالم مجلل و مزين را فقط باراده از روى رحمت واسعه خود از عدم بدون معاون و شريك بعرصه وجود آورده او غنى بالذات است و چنانچه گفته شد ظلم و ستم نمودن ميتوان نسبت بكسى داده شود كه محتاج باشد نه بغنى بالذات كه ساحت وجودش از ظلم و ستم بمخلوقات ضعيفش مبراء است.

وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ همين طورى كه او مبدء و پديد آورنده موجودات و علت فاعلى است همين طور او عز و جل علت غائى و بازگشت موجودات بسوى او است «هو المبدء و المعاد» و هستى و نيستى همه ممكنات بيد قدرت او است پس چگونه ميتوان تصور نمود كه آنچه را خودش از راه لطف عطاء نموده باخذ عدوانى كه عبارت از ظلم و ستم بغير است از مخلوقات ضعيفش بگيرد هرگز ممكن نيست و هيچ عاقلى چنين تصورى نخواهد نمود.

و خلاصه اينكه اين آيات از دو جهت حق را از ظلم مبراء ميگرداند يكى از جهت مالكيت كه فرموده «وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» كه چون مالك است هر چه بكند در ملك خود كرده در مال غير نيست كه گمان كند تصرف عدوانى نموده.

و ديگر از جهت غايت كه در نظام عالم و حكمتى كه در آن بكار برده دليل بارزى است بر اينكه از روى عدل و حكمت و كرم هر ممكنى را بقدر استعداد و قابليتش بوى افاضه وجود كرده و نظام خلقت را مرتب گردانيده اينست كه در نعم و بخششهاى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 222

 الهى تفاوت پديد گرديده و كوته نظران شايد گمان كنند كه نسبت ببعضى ستم شده ديگر ندانند كه چه‏قدر بينشان تفاوتها است از جهت نظام آفرينش و تفاوت افراد بشر بى‏خبرند و در اثر جهل نسبتهاى ناروا بمقام كبريائى ميدهند.

كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ در ترجمه آيه از مفسرين چند قول نقل شده لكن ممكن است گفته شود چنانچه از ظاهر آيه ميتوان استفاده نمود كه آيه در مقام بيان شرافت اين امت مرحومه بر آمده و بآنها خطاب نموده و تذكر ميدهد و بدو صفت اين امت را از باقى امم امتياز داده كه از خصوصيت شما مؤمنين كه بهترين امم ميباشيد كه بين افراد بشر ظهور نموده‏ايد يكى آنكه بخدا ايمان آورده‏ايد و ديگر آنكه امر بمعروف ميكنيد و نهى از منكر مينمائيد.

اينكه اين دو صفت را مناط خيريت اين امت بشمار آورده مشعر بر اين است كه در باقى امم اين صفات بطور شايستگى مفقود است تمام امم بزبان گويند بخدا ايمان آورده‏ايم لكن بنا بر تحقيق هيچ ملتى و دينى غير از دين اسلام توحيد حقيقى در بينشان دائر نيست يا تثليث گويند يا توليد مثل بر خداى واحد احد قائل ميگردند و نيز چنانچه ظاهر است امر بمعروف و نهى از منكر كه نظام جامعه و وحدت ملّى و حفظ از تفرق بين جامعه منوط بآنست ظاهرا بين هيچ جامعه‏ئى عملى نيست.

در مجمع البيان گفته مفسرين اختلاف كرده‏اند در اينكه خطاب راجع بكى است بقولى خطاب مخصوص بمهاجرين و خاصه است [ابن عباس و سدى‏] و بقولى در ابن مسعود و ابىّ بن كعب و معاذ بن جبل و سالم مولى ابى حذيفه وارد شده. [عكرمة] و بقولى خطاب مخصوص باصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است [ضحاك‏] و بقولى خطاب بصحابه است و لكن سائر امت را هم شامل ميگردد.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 223

 پس از آن مناقب آنها را يادآورى مينمايد پس گفت «تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ» بطاعات «وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» از معاصى.

اگر گفته ميشود همانا قبيح ايضا شناخته ميشود به اين كه قبيح است پس براى چه نيكوئى را تخصيص داد باسم معروف پاسخ- قبيح را قرار داد بمنزله چيزى كه شناخته نميشود براى خمول و سقوط او و حسن را قرار داده بمنزله نبيه جليل القدر كه شناخته ميشود و بنباهة و علوّ شأنش «تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ» يعنى بتوحيده و عدله و دينه».

 «وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ» يعنى اگر اهل كتاب تصديق ميكردند بنبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آنچه براى او آمده «لَكانَ خَيْراً لَهُمْ» همانا براى آنها بهتر بود در دنيا و در آخرت زيرا كه در دنيا از قتل نجات مى‏يافتند و در آخرت از عذاب و بدرجات بلند بهشت فائز ميگرديدند «مِنْهُمُ» بعضى از اهل كتاب «الْمُؤْمِنُونَ» يعنى بعضى از آنها معترفند بآنچه كتب آنها از صفات نبى صلّى اللّه عليه و آله بشارت باو داده مثل عبد اللّه بن سلام و اصحاب او از يهود و نجاشى و اصحاب او از نصارى «وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ» يعنى آنهائى كه از طاعت خدا خارج گرديده‏اند و اينكه آنها را بفسق متصف گردانيده نه كفر كه اعظم است براى اين است كه غرض اعلان بر اين امت است كه اينها خارج گرديده‏اند از آنچه كتابشان واجب گردانيده بر آنها كه اقرار بحق نمايند در نبوت نبى ما، و بقولى آنها در كفار بمنزله فساقند در قضاوت كه خارج گرديدند بمنزله حال فاحشه كه آن شنيع‏تر و افطع است.

 [پايان‏] لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذىً وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ از راغب نقل شده كه در مفردات گفته «أَذىً» ضررى است كه برسد بحيوانى در ناحيه جسم يا جان و يا تبعات آندو چه ضرر دنيوى باشد يا اخروى [پايان‏] اين آيات چنانچه ظاهر است مربوط بآياتى است كه راجع باهل كتاب بخصوص جماعت يهوديان نازل گرديده زيرا كه اين آيه بمؤمنين خبر ميدهد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 224

 كه شما از شرّ اهل كتاب محفوظيد و به «لن» كه براى نفى ابد ميآورند مؤمنين را مطمئن ميگرداند كه هرگز آنها نتوانند بشما اذيت كنند مگر اندكى شايد مقصود از «إِلَّا أَذىً» همان اذيتهاى زبانى و انكار آنان و مخفى داشتن آيات تورات و انجيل كه در باره رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وارد شده يا بد گفتن و فحش دادن بمؤمنين در غياب آنها يا حضور آنها يا غير آنها و هرگاه با شما در مقام مبارزه و جنك برآيند نتوانند مقاومت نمايند پشت بجنك كرده فرار ميكنند.

از مقاتل نقل ميكنند كه گفته رؤساء جهودان چون كعب و نعمان و ابو رافع و ابو ياسر و كنانه و ابن صوريا نزد عبد اللّه بن سلام آمدند و اصحاب او از مؤمنان اهل كتاب و آنها را ملامت و سرزنش كردند بر مسلمانى آنها، خداى تعالى اين آيه را فرستاد و گفت اين يهوديان بشما هيچ ضرر نتوانند رسانيد مگر ايذاء بزبان از طعنه و وعيد بدروغ يا كلمه‏ئى از كلمات كفر كه بگويند و شما را بيازارند وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبارَ و اگر با شما جنگ كنند پشت بجنگ ميكنند و چنانچه گفته‏اند اين آيه از جمله معجزات و پيش‏گوئيهاى قرآن است كه برسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خبر داده زيرا كه از غيب خبر ميدهد و گفته‏اند بعضى از آنها با رسول و صحابه از بنى قريضه و بنى النضير و بنى قينقاع و يهود خيبر جنگ كردند منهزم شدند پس آيه دليل صحت نبوت است.

ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ گفته‏اند «ثُمَّ» براى تراخى نيست و براى عطف است يعنى چون اينها خواستند با شما جنگ كنند يارى كرده نميشوند يعنى كسى آنها را بر ضرر مسلمين يارى نميكند.

ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَ باءُو بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ آيه راجع بيهوديان است و گفته‏اند مقصود مذلّت و خوارى است كه هر كجا                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 225

 باشند ذليل و بى‏مقدارند مگر اينكه دست آويز گردند بريسمان عهد و پيمان با خدا و رسول و مؤمنين يا اينكه متمسك گردند بمردم و خود را بعهد و پيمان در پناه خدا يا مردم از قتل و اسارت و غير اينها محفوظ بدارند و بخشم خدا بازگشتند يعنى از اعمال بدشان خود را در مورد غضب خدا واقع گردانيدند.

وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ گفته‏اند مقصود از مسكنة مذلّت است نه فقر زيرا از يهوديان آنهائى كه مال دار و متمول ميباشند باز در لباس گدائى خود را مينمايانند «الْمَسْكَنَةُ» بر وزن مفعلة بمعنى سكونست يعنى بذى درويشى مينمايند.

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ آيه اشاره بعلت و سبب ذلت و مسكنة و در مورد غضب الهى واقع گرديدنشان و عذاب دنيوى باضافه بر عذاب اخروى آنها را چند جهت و سبب بيان نموده:

1- اينها بآيات خدا كافر گرديدند. 2- و پيمبران را بناحق كشتند، شايد از ناحق كشتن پيمبران ناحق بودن بنظر خودشان مقصود باشد كه يهوديان با اينكه آنها را بر حق ميدانستند از روى عناد و حسد و تعصب آن بزرگواران را بستم ميكشتند و چنانچه گفته‏اند يهوديان هفتاد نفر از انبياء بنى اسرائيل را بناحق كشتند اين بود كه كفر و ظلم آنها ذلّت و مسكنت آنان را ايجاب نمود «ذلِكَ بِما عَصَوْا» اشاره بهمين است كه عمل آنها بود كه سبب ذلت و خوارى آنها گرديد.

اگر گفته شود كه اين آيات در زمان رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل گرديد و در آن وقت يهوديان پيمبرى نكشتند كه مورد غضب الهى واقع گردند.

پاسخ- اولا خداوند از سريره آنها خبر دارد كه چنينند اگر قوت و قدرتى يافتند همه طور گناه و فساد ميكردند همين طور مى‏بينيم اگر قوت و شركتى پيدا كنند از هيچ گونه ظلم و تعدى بر مؤمنين حتى بر غير آنها فروگذار نخواهند نمود و ثانيا چون آنها راضى باعمال آباء و اجدادشان بودند با گناه آنها شريكند [و اللّه العالم باسرار كلامه‏]

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 226
 [سوره آل‏عمران (3): آيات 113 تا 120]

لَيْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللَّهِ آناءَ اللَّيْلِ وَ هُمْ يَسْجُدُونَ (113) يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ أُولئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ (114) وَ ما يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ (115) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (116) مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ فِي هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (117)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (118) ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا يُحِبُّونَكُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْكِتابِ كُلِّهِ وَ إِذا لَقُوكُمْ قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَيْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (119) إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِها وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ (120)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 227

 [ترجمه‏]

تمام اهل كتاب يكسان نميباشند جماعتى از آنها در ساعات شب قيام مينمايند و آيات خدا را ميخوانند و آنها سجده ميكنند [113]

ايمان ميآورند بخدا و روز قيامت و امر بمعروف و نهى از منكر ميكنند و در اعمال خير مسارعت مينمايند و اينها از شايسته‏گانند [114]

و آنچه از عمل خير ميكنيد پس هرگز ناسپاس داشته نخواهيد شد يعنى نقصان بثواب اعمال شما نميرسد كه نقص ثواب را كفران فرموده چنانيكه توفيه ثواب را شكر فرموده در قوله «كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً» و خدا دانا است باعمال پرهيزكاران [115]

همانا كسانيكه كافر شدند هرگز نه مال آنها و نه اولادانشان آنها را از عذاب خدا باز نميدارد و چنين جماعتى ياران آتشند و آنها در آن جاويدانند [116]

مثل آنچه كافرين در اين حيات دنيا انفاق ميكنند مثال بادى ماند كه در آن سرماى سخت باشد و برسد بزراعت قوم ستمكارى و آنرا نابود گرداند و خدا بآنها ستم ننموده و نفسهايشان بخودشان ستم نموده‏اند [117]

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از غير خودتان دوست خالص نگيريد آنها تقصير نميكنند در باره شما از روى تباهى بحقيقت دشمنى آنها از دهنهايشان ظاهر است و آنچه را از بغض در سينه‏هايشان مخفى گردانيده‏اند بزرگ‏تر است همانا ما آيات را براى شما بيان ميكنيم اگر شما تعقل كنيد [118]

اين گروهى كه آنان را دوست داريد آنها شما را دوست نميدارند و شما بتمام كتابها ايمان آورده‏ايد و وقتى اين كافرين با شما ملاقات كردند گفتند ما نيز ايمان آورده‏ايم و وقتى در خلوت روند از غيظ انگشتانشان را ميگزند اى رسول بگو بغيظتان بميريد همانا خدا بآنچه در سينه‏ها است آگاهست [119]

 (خطاب بمؤمنين است) كه هر گاه امر نيكى بشما اصابت نمايد (و خوشحال شويد) كافرين بدشان ميآيد و اگر امر ناگوارى بشما رسد خوشحال ميگردند و اگر شما صبر كنيد و پرهيزكار باشيد كيد آنها بشما هيچ ضررى نخواهد رسانيد همانا خدا بآنچه كافرين ميكنند احاطه دارد [120].                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 228

 (توضيح آيات)

لَيْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللَّهِ آناءَ اللَّيْلِ وَ هُمْ يَسْجُدُونَ مفسرين گفته‏اند وقتى جماعتى از اهل كتاب مثل عبد اللّه بن سلام و ياران وى مثل ثعلبه و اسد و اسيد اسلام آوردند يهوديان بآنها طعنه زدند و آنها را از اشرار قوم بشمار آوردند زيرا كه گفتند اينان بر خلاف اسلاف با ما مخالفت كردند خداى تعالى اين آيه را فرستاد كه دانسته شود كه اينها بهترين مردمانند و بچند صفت آنان را ستايش نمود و بر باقى فضيلت و برترى داده:

1- «أُمَّةٌ قائِمَةٌ» در معنى «قائِمَةٌ» چند قول است: 1- آنها جماعتى ميباشند از اهل كتاب كه بر امر خداوند ثابت و مستقرند 2- بعضى قائمه را بمعنى عادله گرفته‏اند يعنى بر طريق مستقيم ثابتند 3- و بقولى آنها امت پاينده بطاعت خدا و بر امر دين مستقرند 4- يعنى صاحب طريقه مستقيمه هستند خلاصه كلام «قائِمَةٌ» مطلق است و بر آنچه در آيات بعد در وصف آنها گفته شامل ميگردد و شايد اشاره باين باشد كه اينها در ايمان و امر دين بر جاده شريعت ثابت و مستقر و پايدارند.

2- از فضيلت آنها چنين است كه اين جماعت در آنات و ساعات شب بتلاوت آيات قرآن مداومت نموده در حالى كه سجده ميكنند، اگر خواهيم جمع كنيم بين اين دو فضيلت آنها كه تلاوت آيات قرآن در حال سجده باشد همان معنى تهجد و نافله است شب ميشود كه در آن هم تلاوت آيات است و هم سجده.

در منهج از ثورى نقل ميكند كه گفته مراد نماز غفيله است كه ما بين عشائين گذارده ميشود، و از حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده كه هر كس ميان نماز شام و خفتن دو ركعت نماز بگذارد در ركعت اول يك بار فاتحه و سيزده بار «إِذا زُلْزِلَتِ» و در ركعت دوم فاتحه يك مرتبه و پانزده مرتبه «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» بخواند اگر در هر سال يكبار اين نماز را بخواند از جمله محسنان باشد و اگر هر ماه يك بار                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 229

 بخواند از جمله موقنان باشد و اگر در هر شب آدينه بخواند از جمله مخلصان باشد و اگر هر شب بخواند با من در بهشت مزاحمت كند و ثواب آنرا جز خدا نداند تا آنجا كه گفته آيه دلالت دارد بر عظمت مرتبه نماز شب.

و از حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده كه‏

 «ركعتان يركعهما العبد فى جوف الليل الاخير خير له من الدنيا و ما فيها و لو لا انّى اشق على امتى لفرضتها عليهم»

دو ركعت نماز كه بنده در نصف آخر شب بگذارد بهتر است از دنيا و آنچه در او است و اگر نه آن بودى كه بر امت من نماز شب دشوار است بر آنها واجب مينمودم و نيز در حديث است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله به امير المؤمنين عليه السّلام سه مرتبه فرمود

 «يا على عليك بصلاة الليل»

و نيز فرموده‏

 «من كثر صلاته بالليل حسن وجهه بالنهار»

كسيكه در شب بسيار نماز بخواند در روز صورت او نيكو و با طراوت باشد، و گفته‏اند مقصود از آيه «يَسْعى‏ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ» در سوره حديد نماز گذاردن در شب ميباشد. [پايان‏] يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ 3- از اوصاف خجسته اينها اين است كه بخدا و روز قيامت ايمان آورده‏اند معلوم ميشود ايمان آنها از روى حقيقت و دانستگى انجام گرفته كه مخصوص بذكر گرديده و ايمان بخدا و وحدانيت او و اعتراف بمعاد و قيامت اسّ اساس ديانت و دو پايه ايمان است كه پيكر دين روى اين دو پايه قرار گرفته.

4- اين اشخاص مؤمنين امر بمعروف و نهى از منكر ميكنند معلوم ميشود پس از ايمان اين دو فضيلت يعنى امر بمعروف و نهى از منكر از تمام اعمال فرعيه مهم‏تر و در جامعه لازم‏تر است.

5- «يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ» اشاره به اين كه اينها اشخاصى ميباشند كه در تمام اعمال خير پيشى ميگيرند و ميتوان گفت كه اينان داخل در سابقينى هستند كه در سوره واقعه در باره آنها فرموده «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ»                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 230

 مسارعة از باب مفاعله از سرعت و بمعنى مبادرت و پيشى گرفتن در مجمع البيان در فرق بين سرعت و عجله چنين بيان كرده: فرق بين سرعت و عجله اين است سرعت پيشى گرفتن در آنچه در نظر عقل و شرع جايز و نيكو و محمود باشد و ضدّ آن ابطاء است يعنى كندى كردن در انجام ندادن امور خيريه و آن مذموم است و عجله پيشى گرفتن در آنچيزيكه سزاوار نيست پيشى گرفتن در آن و ضدّ آن اناة است و آن محمود و پسنديده است. [پايان‏] وَ أُولئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ «أُولئِكَ» اشاره بجماعتى است كه متصف باين صفات پنجگانه نام برده شده در آيات است كه آنكسانى كه متصف باين فضائل باشند آنان از صالحين و رستگارانند.

 «مِنَ» در «مِنَ الصَّالِحِينَ» ميشود تبعيضى باشد كه آنهائيكه متصف باين صفاتند بعضى از صالحين و شايسته‏گانند، و بقولى آيه در باره ابن سلام و تابعين او فرود آمده و ظاهرا «مِنَ» بيانى است كه مطلق كسانى كه متصف باين صفات ميباشند از صالحين و رستگارانند اختصاص بجماعتى دون جماعتى ندارد.

وَ ما يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ كفر بمعنى پوشانيدن است و ظاهرا در اينجا مقابل شكر آمده مثل قوله تعالى «وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ» بقره آيه 154 يعنى خداوند اعمال خوب و خير شما را هرگز ضايع نميگرداند و سپاس گذارى ميكند ظاهرا كفرا در اينجا بمعنى عدم سپاس گذارى آورده شده پس بنا بر اين معنى آيه چنين ميشود كه كسيكه عمل خيرى انجام دهد هرگز خداوند عمل او را ضايع نميگرداند بلكه او را ستايش ميكند.

و در اينجا ممكن است سؤالى پيش آيد كه در آيه به «لن» كه براى نفى ابد ميآورند يعنى هرگز عمل خير پوشيده نميشود منافات دارد با آيات و احاديثى كه بعضى گناهان مثل ارتداد يا گناهان كبيره اعمال خير را حبط ميكند

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 231

 و حبط بمعنى پوشانيدن است يا از اثر انداختن و در اين آيه و آياتى بطور وضوح فرموده هرگز عمل خير را خداوند نميپوشاند زيرا كه با آن عظمت خداوندى خود اظهار سپاس گذارى مينمايد و اطلاق آيه دلالت دارد بر اينكه بنده هر قدر گناه كند هر گاه اعمال نيكى انجام دهد گناهانش سبب حبط اعمال نيكش نميگردد حتى اگر مرتد گردد آنچه پيش از ارتداد عمل خير نموده پاداش آن بجاى خود باقى است عمل بعدى آنرا ضايع نميگرداند و اين مطلب جز ارتداد و شرك كه اين دو باجماع مسلمين حبط اعمال خير را ايجاب ميكند مسلم نيست بلكه عدل خدا مقتضى است در جائيكه عمل با ايمان و صحيح واقع گرديد گناهان كه سبب عذاب ميگردد بجاى خود پاداش بد بينند و اعمال نيك هم بجاى خود پاداش نيك قوله تعالى «لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏» و شايد ميزان قيامت كه مقام سنجش عمل است بمنظور همين مطلب بپا ميگردد كه هم عدل حق تعالى نمايان گردد بر عذاب گنهكاران و هم غفاريتش ظاهر گردد بر عفو و بخشش تباه‏كاران و عاصيان و هم كرمش بر مطيعان.

 [پاسخ‏] گوئيم اولا بر فرض عموم «فَلَنْ يُكْفَرُوهُ» ما من عام الا و قد خص بآيات بسيار ديگر تخصيص خورد در شرك و ارتداد كه اجماع و اتفاق مسلمين بر آنست كه اعمال خوب را حبط مينمايد زيرا كه مرتد و مشرك ديگر قابل رحمت الهى نيست و در گناهان كبيره نيز آيات و اخبارى رسيده كه بعض گناهان سبب حبط اعمال نيك ميشود و ثانيا ممكن است در پاسخ گفته شود بدليل قوله تعالى كه در آيه بالا گفته «وَ أُولئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ» اشاره بجماعتى باشد كه در آن آيات بالا بيان شده كه متصف بآن صفات پنجگانه نام برده شده در آن آيات است كه اصلا در اينجا عموم ندارد بلكه مخصوص بآنكسانى است كه متصف بآن فضائل باشند و آنان از صالحين و رستگارانند كه نظر باوصاف حسنه آنها گناهان صغيره آنها را ميپوشاند، و نيز قوله تعالى در همان آيه «وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ» و شاهد بر آن                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 232

 قوله تعالى «إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ» «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» كه از متقين اعمال قبول ميشود پس نظر باين آيات ميتوان گفت كه اعمال وقتى نيك بشمار ميآيد كه با تقوى توأم باشد و هر عملى كه با تقوى توام نباشد بدرستى نميتوان آنرا خير مطلق و قابل ستايش ناميد و آن عمل را مقيد بخير گردانيد.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً بعضى از مفسرين در شأن نزول آيه گفته‏اند اين آيه در باره كعب بن اشرف و اصحاب او وارد شده كه اينان بايست بدانند كه هرگز نه مال و نه اولادشان جلوگير عذاب آنها نميگردد و از عذاب كه در اثر كفر بآنان اصابت مينمايد مانع نميشود و نفى شيئى در آيه دلالت بر نفى عام دارد يعنى با كفر هيچ يك از اولاد يا مال بايشان نفع نميرساند و آنها را از عذاب باز نميدارد و تخصيص بمال و اولاد براى اين است كه اين دو نزد انسان اعزّ اشيائند و آدمى باين دو چيز خيلى اهميت ميدهد و گمان ميكند كه بمال و اولاد نيرومند ميگردد و در همه چيز و همه وقت كمك كار و معين او ميباشند و بواسطه مال و اولاد از حق تعالى مستغنى و بى‏نياز گرديده اين است كه آيه بآنها خاطر نشان ميكند كه وقتى مال و اولاد كه اينقدر بآن اهميت ميدهد نتوانست شما را از عذاب نجات دهد چيزهاى ديگر بطريق اولى نميتواند نجات دهد شما را از عذاب.

وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ «أُولئِكَ» يعنى اين جماعت كه خواه مقصود همان كعب بن اشرف و ياران او باشند چنانچه بعضى گفته‏اند نظر بمناسبت آيات جلو و عقب كه در باره يهوديان فرود آمده يا مطلق كفار باشند چونكه «الَّذِينَ كَفَرُوا» موصول عموم دارد و مطلق كفار را شامل ميگردد و نيز بى‏نياز نكردن مال و اولاد از عذاب خدا آنهم نسبت بكفار يكسانست كه تمام ياران جهنمند همه در آتشند و در آتش جاويدانند آرى جاويد بودن آنها در آتش اهميت بيشترى را ميرساند اينست كه چنانچه بعضى گفته‏اند شايد آيه راجع بهمان كعب بن اشرف و اصحاب وى فرود آمده                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 233

 باشد زيرا چنانچه تاريخ نشان ميدهد اينها باضافه بر كفر در اسلام خيلى فساد كردند و برسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و مؤمنين اذيت نمودند.

َلُ ما يُنْفِقُونَ فِي هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيها صِرٌّ

 بقولى مقصود ابو سفيان و اصحاب او بودند كه در روز جنگ بدر بر عداوت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نفقه دادند. [يمان‏] مقاتل گفته مقصود نفقه دادن عوام يهوديان است كه رشوه برؤساء خودشان ميدادند مجاهد گفته مقصود جمله نفقه‏هاى كفار است كه بر كارهاى دنيا صرف ميكنند و حق تعالى آنرا مثل زده و تشبيه كرده بباد تندى كه در او صرّى باشد و مفسرين در معنى صرّ اختلاف كرده‏اند:

عبد اللّه بن عباس گفته باد سموم است كه بحرارتيكه دارد حبوبات را فاسد ميكند و مردم را ميكشد و خداى تعالى بآن حال مردم را مثل آورده.

ابن كيسان گفتهِ‏يها صِرٌّ»

 صوت و صرير آنرا گويند كه در آن آوازى باشد، و بيشتر مفسرين گفته‏اندِيها صِرٌّ»

 يعنى برد شديد. [ابو الفتوح‏]صابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ‏

 خداى تعالى انفاق مال يا اعمال نيك كفار و كسانيكه بنفسهاى خود ستم نمودند هر گاه انفاق مال يا اعمال ديگرى انجام دادند را تشبيه كرده بمزرعه‏ئى كه باد تندى بر وى بوزد و آنرا فاسد و تباه گرداند.

وَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا»

 گفته كه دانسته شود كه خدا ظالم و جفا كار نيست بلكه همين طور كه ظالمين مزرعه نفس خودشان را در اثر باد تند آمال نفسانى و خواهشهاى طبيعى را فاسد و تباه گردانيده‏اند عكس العمل آنها چنين ميشود كه اعماليكه سرمايه عمر آنها است و بايستى در بازار قيامت منافع خوبى عايدشان گردد در اثر كفر و ظلم تباه گردانيده‏اند و از آن جز حسرت و ندامت ندارند و با دست خالى مبتلا بعذاب و مورد سخط الهى ميگردند اين است كه در آخر آيه                        مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 234

 فرموده: ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ‏

 خدا بآنها ستم ننموده كه اعمال و زراعت ظالمين را بباد تند تباه كرده بلكه اعمال و كفر و ظلم ظالمين تباه شدن زراعت ظالمين را ايجاب نموده و اينها آثارى است كه از جانب حق تعالى بر اعمال بد مترتب ميگردد زيرا كه در قضاى حتمى اين طور حكمت اقتضاء نموده كه براى هر عملى آثارى مترتب ميگردد

 «ان كان خيرا فخيرا و ان كان شرا فشرا»

البته هر عاقلى ميفهمد كه امور عالم جزافى نيست نظام عالم بدست قادر حكيم از روى حكمت تامه سر چشمه گرفته براى هر چيزى و هر عملى علت و غايتى و اثرى تعيين گرديده و اينكه فرمودهَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ»

 براى اينست كه كسى گمان نكند كه خدا در ضايع گردانيدن عملشان بآنها ستم نموده بلكه بايست بدانند كه اين ظلم و ستم ناشى از نفس خود ظالم است كه بصورت بادِرٌّ»

 ظهور نموده و اعمال آنها را فاسد گردانيده بلكه ظالم از اول عملش صحيح واقع نشده تا اينكه خدا ضايع گردانيده باشد.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالًا وَدُّوا ما عَنِتُّمْ گفته‏اند بطانة و وليجه بمعنى خصيص وصف كسى است كه ديگرى را بر اسرار خود مطلع ميگرداند و اين استعاره است از «بطانة الثوب» كه متصل ببدن است.

در آيه حق تعالى بمؤمنين خطاب نموده كه فرا نگيريد «بطانة» يعنى دوست خالص كه از غير خودتان باشد يعنى بغير از مؤمنين دوستى نگيريد و اسرار خود را باو نگوئيد و وثوق بغير مؤمنين نداشته باشيد.

ابو امامه از رسول صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده كه مراد باين طائفه خوارجند.

و در شأن نزول آيه گفته‏اند بروايت ابن عباس جماعتى از اهل ايمان با منافقين طرح مصادقه و مخالطه انداخته بودند حق تعالى آنها را منع نمود و فرمود محبت باطنى با آنها در دل خود راه ندهيد.                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 235

 «لا يَأْلُونَكُمْ خَبالًا» خبال بفتح باء بمعنى فساد است و انسان ديوانه را خبال گويند زيرا كه عقل او فاسد گرديده «و رجل مخبّل الرأى» يعنى فاسد الرأى «وَدُّوا ما عَنِتُّمْ» آيه در سبب و علت نهى از دوستى آنها بمؤمنين يادآورى ميكند كه اينها چنينند كه ضرر و مشتق شما را دوست ميدارند.

در مجمع البيان گفته خدا مؤمنين را نهى فرموده از دوستى و مخالطه با كفار از ترس فتنه برانگيختن آنها با مؤمنين و گفت «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» يعنى اى كسانيكه ايمان آورده‏ايد «لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ» يعنى كافرين را دوستان و خواص خودتان بغير مؤمنين نگيريد به اين كه اسرار خودتان را نزد آنها فاش كنيد و قوله «مِنْ دُونِكُمْ» يعنى بغير اهل ملت خودتان پس از آن حق تعالى علت نهى- از مواصلت با آنها را بيان نموده «لا يَأْلُونَكُمْ خَبالًا» يعنى آنها در آنچه مؤدى بفساد شما ميگردد كوتاهى نميكنند و وا نميگذارند جديت و كوشش خود را در ضرر شما، زجاج گفته در ضرر شما چيزى باقى نميگذارند (يعنى جديت خود را در ضرر شما بكار ميبرند) و گفته اصل خبال ذهاب شيئى است و قوله «وَدُّوا ما عَنِتُّمْ» يعنى آرزوى آنها ادخال مشقت است بر شما و بقولى آرزوى آنها گمراهى و ضلالت شما است از دينتان و بقولى آرزوى آنها اينست كه بر شما مشقت تحميل نمايند.

 «قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ» يعنى نشانه عداوت آنها با شما از زبانهاى آنها و دهنها و كلامشان ظاهر است «وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ» و آنچه در سينه‏هايشان از بغض مخفى كرده‏اند بزرگتر از آن است كه از زبانشان بروز مينمايد «قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ» يعنى براى شما ظاهر گردانيديم دلالتهاى واضحات تا اينكه ولى و دوست خود را از دشمن تميز دهيد «إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ» اگر تعقل كنيد و بدانيد و دوست و دشمن خود را بشناسيد و بقولى اگر بوده باشيد عقلاء و بدانيد موعظه‏هاى خدا و منافع آنرا و بقولى اگر از عقلاء باشيد خداوند بشما بيان شافى عطاء نموده. [پايان‏]

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 236
ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا يُحِبُّونَكُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْكِتابِ كُلِّهِ وَ إِذا لَقُوكُمْ قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَيْظِ «ها أَنْتُمْ» ظاهرا براى تنبيه و آگاهندن مؤمنين است كه فريب منافقين را نخورند و بدانند كه آنها از روى مكر و تدليس با شما اظهار دوستى و رفاقت ميكنند و در واقع دشمن شمايند و شما از روى حقيقت آنان را دوست ميداريد و بتمام كتب پيمبران موسى و عيسى و ابراهيم عليهم السلام ايمان داريد و عمل منافقين چنين است كه وقتى شما را ملاقات كردند گفتند ما ايمان آورده‏ايم لكن وقتى در خلوت ميروند در دلشان بقدرى با شما بغض و عداوت دارند كه انگشتان خود را از غيض بدندانهايشان ميگزند.

قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ خطاب برسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه بگو باين منافقين بميريد در اثر غيظ و حسدى كه با مؤمنين و اهل اسلام داريد و هر قدر شما دشمنى خود را مخفى داريد خداى تعالى عالم است بآنچه در سينه‏هايتان از بغض و حسد انگاشته‏ايد و «مُوتُوا» در واقع نفرين و دعاى بد است در باره منافقين و در معنى خدا شما را بكشد و مرده باشيد و بين مسلمانان فساد نكنيد.

إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِها الخ آيه مؤمنين را مطلع ميگرداند كه از جمله خباثت نفس منافقين و دشمنان اسلام با مؤمنين اين است كه اينان چنينند كه هرگاه نيكى و نصرتى و غنيمتى بشما رسيد از آن ضديت و دشمنى كه با شما دارند ناراحت ميگردند و خواهان ضرر شما ميباشند و وقتى ضررى و آفتى يا شكستى بشما اصابت نمود خوشحال ميگردند و اگر شما مؤمنين بر جفاى كفار صبر كنيد و تقوى را شعار خود گردانيد و از مخالطه و دوستى با اعداء دين بپرهيزيد كيد آنها بشما ضرر نخواهد رسانيد زيرا كه خدا يار و ياور شما است و باعمال و افعال و نيّات شما آگاهست و علم او بر تمام اعمال و افعال شما احاطه دارد و هيچ چيزى بر او پنهان نيست.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 237

 [سوره آل‏عمران (3): آيات 121 تا 129]

وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (121) إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (122) وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (123) إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ (124) بَلى‏ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ (125)

وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلاَّ بُشْرى‏ لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (126) لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خائِبِينَ (127) لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ‏ءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ (128) وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (129)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 238

 [ترجمه‏]

 (ياد كن اى رسول) وقتى كه تو در صبحگاه براى صف آرائى جنك از منزل بيرون آمدى و مهيّا ميگردى براى مؤمنين جاهاى ايستادن براى جنگ را و خدا (بحال شما) شنوا و عالم است [121]

يادآور وقتى را كه دو طائفه‏ئى از مؤمنين (در جنگ) ترسناك و بد دل شدند كه برگردند بمدينه در حاليكه خدا ولى و دوست آنها است و بايد بر خدا توكل كنند توكل كنندگان [122]

و همانا بحقيقت خدا شما را در جنگ بدر يارى كرد (و نصرت داد) در حاليكه شما ضعيف بوديد پس اى اهل ايمان از خدا بترسيد شايد از شكر گذاران باشيد [123]

وقتى بمؤمنين ميگفتى آيا براى شما كافى نيست پروردگار كه هزار ملائكه براى يارى شما بزمين نازل گردانيد [124]

 «بَلى‏ إِنْ تَصْبِرُوا الخ» يعنى مدد نمايد خدا شما را اگر صبر كنيد و بپرهيزيد از مخالفت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و بيايند بطرف شما دشمنان بيدرنگ مدد كند خدا شما را به پنج هزار ملائكه نشان كننده‏گان اسبهاى خود را [125]

و خدا اين ملائكه را قرار نداد مگر براى اينكه براى شما مژده باشد و براى اينكه البته قلبهاى (شما مؤمنين) مطمئن گردد بملائكه و يارى و مددكارى نيست مگر از جانب خداى غالب درستكار [126]

و خدا چنين كرد تا اينكه دشمنان شما را بر طرف نمايد و آنان را بكوبد و آنها برگردند در حاليكه نااميد باشند [127]

اى رسول بدست تو امرى نيست كه كسى را توبه دهى يا اينكه آنها را عذاب كنى همانا آنها ستمكارانند [128]

ملك خدا و مخصوص باو است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است هر كسى را خواهد ميآمرزد و هر كه را خواهد عذاب ميكند و خدا آمرزنده و مهربان است [129].                       

 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 239

 (توضيح آيات)

وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ «غَدَوْتَ» از ماده غدوّ بمعنى بيرون رفتن در صبحگاهان است «التبؤة» بمعنى آماده كردن مكان براى غير و يا ساكن گرديدن غير در مكان است.

از راغب اصفهانى نقل شده كه گفته «اهل الرجل» كسانى ميباشند كه با آن رجل وجه جامع داشته باشند و آن وجه جامع يا نسب است و يا خانه و يا غير اين دو از قبيل دين و شهر و صنعت- و گفته ميشود «اهل الرجل» و مراد از آن زوجه او است يا كسانيكه در خانه او ميباشند مانند زن و فرزند و خادم و غير اينها و همچنين اطلاق ميشود بر جميع كسانيكه با شخص داراى نسبتند مانند اقوام و خويشان و در محاورات گفته ميشود اهل فلان شهر و مراد كسانى هستند كه در آن شهر اقامت نموده و آنرا وطن خود اختيار كرده‏اند و گفته ميشود اهل فلان دين و مراد پيروان آن دين ميباشند و نيز گفته ميشود اهل فلان صنعت و مراد مستقلين و استادان آن صنعت ميباشند و ظاهرا چنانچه بعضى گفته‏اند مقصود از اهل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بستگان آن حضرتند و معنى آيه اينست كه وقتى از بستگان و خويشاوندانت خارج شدى و اينكه بعضى اختصاص بيكنفر داده‏اند درست بنظر نميآيد زيرا اگر چنين باشد بايد كلمه‏ئى در تقدير گرفت و گفته شود «خرجت من بيت اهلك» ولى در كلام قرينه‏ئى بر اين تقدير نيست.

ترجمه آيه شده و واضح است و محتاج بتوضيح نيست.

خلاصه چنين گفته‏اند نظم آيات بما چنين مينمايد كه نظر بربط آيه با آيات بالا كه حق تعالى فرمود اگر شما صبر كنيد و متقى باشيد كيد كافرين بشما ضرر نميرساند و زيان نميزند بلكه خداوند بشما نصرت ميدهد و فيروزى بخشد همان طورى كه روز بدر شما را يارى كرد و اگر از فرمان رسول صلّى اللّه عليه و آله مخالفت كنيد                     
  مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 240

 چنان ميشود كه روز احد واقع گرديد آنوقتيكه در بامداد رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بيامد تا آخر.

آرى چنانچه از خود آيات بعد مفهوم ميشود كه شكست خوردن مؤمنين در جنگ احد آزمايشى بود بلكه ميتوان گفت كه نسبت بمؤمنين مجازاتى بود كه آنها در امر جهاد بعضى بر خلاف فرمان رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اظهار رأى مينمودند در صورتى كه بايست بدون رأى انديشى در مقابل رأى و فرمان رسول [ص‏] بگويند سمعا و طاعة نه اينكه هر يك رأى در ميان آرند و حضرت را مردد گردانند.

بين مفسرين در اين روز كه چه روزى بود اختلاف است، حسن بصرى گفته روز بدر بوده، مقاتل گفته روز احزاب بوده و اكثر مفسرين گفته‏اند روز احد بوده و اين قول صحيح‏تر است زيرا كه هم با آيات مناسب‏تر است و هم با اخبار.

در ترجمه تفسير الميزان چنين مينويسد كه از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرموده علت وقوع جنگ احد اين بود كه چون قريش پس از دادن هفتاد كشته و هفتاد اسير از جنگ بدر بمكه مراجعت كردند، ابو سفيان جمعيت قريش را مخاطب ساخته گفت مگذاريد زنان بر كشته‏هاى بدر گريه كنند زيرا اشك چشم حزن را از بين ميبرد دشمنى نسبت با محمد [ص‏] را از قلبهاى آنان زايل ميكند و اين ممنوعيت تا پايان جنگ احد باقى بود و پس از اين جنگ بود كه اجازه گريه و ندبه را بزنان خود دادند در هر صورت طائفه قريش بعزم جنگ با پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با سه هزار سوار و دو هزار پياده از مكه خارج شدند و زنان خويش را بهمراه آوردند.

چون اين خبر به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيد اصحاب خود را جمع نمود آنان را تحريص و ترغيب بر جهاد فرمود در اين بين عبد اللّه بن ابىّ بن سلول بپيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيشنهاد خارج نشدن از مدينه را كرد و گفت بهتر است در شهر مانده در كوچه‏هاى تنگ آن با دشمن بجنگيم در اين صورت ناچار مردان ضعيف و زنان‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 241
و بندگان و كنيزان نيز در دهانه كوچه‏ها و از پشت‏بامها بجنك خواهند پرداخت و تا كنون سابقه ندارد كه ما داخل حصارها و درون خانه‏هاى خود باشيم و دشمن بر ما پيروز شود و اتفاقا هر وقت بعزم جنك از خانه‏هاى خود خارج شده و از شهر بيرون رفته‏ايم دشمن بر ما پيروز شده و شكست خورده‏ايم.

سپس سعد بن معاذ و چند نفرى از قبيله اوس برخواسته گفتند يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله تا كنون كسى از عرب قدرت اينكه در ما طمع كند نداشته در صورتى كه ما مردمى مشرك و بت پرست بوديم چگونه در اين موقع كه تو در ميان ما ميباشى قدرت طمع كردن در ما را دارند، نه حتما بايد از شهر خارج شده با دشمن بجنگيم اگر از ما كسى شهيد شد شربت شهادت را نوشيده است و اگر هم كسى نجات يافت بافتخار جهاد در راه خدا نائل شده است.

پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله اين پيشنهاد را پذيرفت و با يكنفر از صحابه خويش براى مهيّا كردن ميدان جنك از شهر خارج شد و در همين مورد است كه خدا ميفرمايد «وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ الاية» ولى عبد اللّه بن ابىّ بن سلول از همراهى با پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خود دارى نمود و جماعتى از طائفه خزرج نيز از او متابعت كردند.

قريش باحد رسيدند و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله اصحاب خود را كه هفتصد تن بودند مهياى جنك كرد و عبد اللّه بن جبير را با پنجاه تيرانداز مأمور نگهبانى درّه‏ئى نمود كه ميترسيد دشمن در آنجا كمين كرده و از پشت سر لشكر اسلام را مورد حمله قرار دهند، و بعبد اللّه جبير فرمود شما در هر صورت از نگهبانى دره غفلت نكنيد و لو اينكه ما دشمن را تا مكه مجبور بعقب نشينى كنيم و اگر هم دشمن ما را منهزم نمود و ما را تا مدينه مجبور بعقب نشينى نمود باز هم شما از مراكز خود دور نشده دست از نگهبانى دره بر نداريد.

از آنطرف هم ابو سفيان خالد بن وليد را با دويست سوار مأمور مراقبت آن دره كرد، و گفت شما در آنجا كمين كنيد و وقتى كه جنك مغلوبه شد و دو لشگر بهم ريختند از دره خارج شويد و از پشت سر لشگر اسلام را مورد حمله                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 242

 قرار دهيد.

پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله لشگر خود را مهياى جنك كرد، پرچم را بدست على [ع‏] داد انصار حمله خود را بدشمن شروع كرده آنان را شكست سختى دادند، دشمن‏ها از برابر لشگر اسلام فرار كردند و سربازان رشيد اسلام آنها را تعقيب مينمودند.

خالد بن وليد كه شكست قريش را قطعى ديد خواست از راه دره خارج شده از پشت سر لشگر اسلام را مورد حمله قرار دهد ولى تيراندازان عبد اللّه جبير آنها را مجبور بعقب نشينى كردند.

در اينموقع ياران عبد اللّه متوجه ميدان جنگ شده و ميديدند كه سربازان فاتح اسلام دشمن را شكست داده از غنائم بهره‏مند ميشوند.

جريان را بعبد اللّه جبير تذكر دادند و اضافه كردند كه اگر ما در اينجا بمانيم از غنائم بى بهره خواهيم ماند عبد اللّه بآنها گفت از خدا بترسيد مگر دستور پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله را نشنيديد كه فرمود در هر صورت از دره جدا نشويد و كمال مراقبت را در حفظ دره بنمائيد.

تيراندازان سخن او را گوش ندادند يكى بعد از ديگرى مراكز خود را رها نموده براى گرفتن غنيمت از دره دور شدند، فقط عبد اللّه جبير با دوازده نفر آنجا ماندند.

درگير و دار جنگ على [ع‏] پرچم‏دار قريش را كه طلحة بن ابى طلحه عبدى از طائفه بنى عبد الدار بود كشت بلا فاصله پرچم را ابو سعيد بن ابى طلحه بدست گرفت على عليه السّلام او را هم كشت، براى سومين بار پرچم را مسافع بن ابى طلحه برداشت على [ع‏] او را هم بدرك و اصل گردانيد و بالاخره تا نه مرتبه اين عمل تكرار و هر دفعه هم على [ع‏] بردارنده پرچم را كه همه از بنى عبد الدار بودند بقتل ميرسانيد تا اينكه در آخر كار يكى از بندگان سياه چهره بنى عبد الدار بنام صواب پرچم را بلند كرد على عليه السّلام دست راست او را قطع كرد او هم بلافاصله                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 243

 پرچم را بدست چپ گرفت دست چپش را نيز على [ع‏] با ضربه برنده‏ئى قطع فرمود صواب كه دو دست خود را از دست داده بود پرچم را با بازوهاى خود بسينه چسبانده متوجه ابو سفيان شد و باو گفت آيا وظيفه خود را نسبت ببنى عبد الدار بانجام رسانيدم و پس از آنكه گفتارش را با ابو سفيان رساند على عليه السّلام باو رسيده و با ضربه شمشيرى كه بسرش نواخت او را بدرك واصل گردانيد.

براى دهمين بار پرچم فرو افتاد ولى غمره دختر علقمه كنانيه آنرا بلند كرد از آنطرف هم خالد بن وليد كه اصحاب عبد اللّه بن جبير را متفرق ديد حمله خود را بدره شروع كرد در اين حمله بود كه بقيه ياران عبد اللّه فرارى شدند و فقط عده كمى باقى ماند كه آنان را هم خالد بن وليد در مدخل دره بشهادت رسانيد و چون اين مانع را از سر راه برداشتند از دره خارج شده و از پشت سر لشگر اسلام را مورد حمله قرار دادند.

لشگر شكست خورده قريش همينكه پرچم خود را برافراشته ديدند بميدان جنك برگشته و در پناه آن حمله خود را بلشكر اسلام شروع كردند حمله بقدرى سخت بود كه لشگر اسلام بسختى منهزم و از هر طرف فرار كرده رو بكوهها نمودند.

و چون پيغمبر فرار اصحاب خود را مشاهده فرمود كلاه خود را از سر برداشته و همى فرمود بسوى من آئيد كه من رسول خدايم بكجا فرار ميكنيد آيا از خدا و رسول فرار ميكنيد.

در اين موقع هند دختر عتبه در ميان لشگر قريش فعاليت فوق العاده‏ئى را شروع كرده بود و در ميان سپاه ايستاده و اگر سربازى را ميديد كه از ميدان جنگ فرار ميكند سرمه دانى را با ميلش بطرف او برده و باو ميگفت اى زن بهتر است كه با اين سرمه دان چشمان خود را سرمه كنى و باين ترتيب احساسات و غيرت سربازان فرارى را تحريك نموده دوباره او را بجنك مسلمين برميگرداند حمزة بن عبد المطلب كه در سپاه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود حملات سختى بقريش مينمود لشگر از مقابل او فرار نموده حتى يكنفر هم در مقابلش باقى نميماند                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 244

 هند كه مراقب اين جريانات بود با دادن وعده و نويدهائى بغلام جبير بن مطعم كه وحشى نام داشت او را مأمور كشتن يكى از سه نفر (پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، على عليه السّلام حمزه [ع‏]) نمود وحشى گفت اما كشتن پيغمبر كه از عهده من خارج است، و اما على را ديدم كه بسيار متوجه و مراقب خود ميباشد بنا بر اين باو هم نميتوانم طمعى داشته باشم ولى نسبت بحمزه كمين كرده و او را ميديدم كه بسختى لشگر دشمن را متلاشى ميسازد.

در همين بين گذارش بمن افتاد و همينكه از كنار من گذشت بجوئى رسيد كه آب كناره‏هاى آنرا نا مرتب و داراى چين و شكن كرده بود در اثر برخورد با همين چين و شكن‏ها و فرو رفتگى‏ها بود كه حمزه بدون اينكه متوجه باشد بزمين خورد و من از اين موقعيت استفاده كرده بلافاصله اسلحه خود را كشيدم و او را هدف قرار دادم ضربه من درست بلگن خاصره او اصابت كرد و بقدرى شديد بود كه خاصره او را شكافته و از زير سينه‏اش خارج شد همين ضربه بود كه حمزه را از پاى درآورده و او را بزمين زد خود را باو رسانده و شكمش را پاره كردم جگر او را بيرون آورده براى هند بردم و باو گفتم اين جگر حمزه است- هند آنرا از من گرفته و بدهانش گذارد و شروع بجويدن كرد ولى خداوند آنرا در دهانش سخت و مانند استخوان نمود و هند آنرا از دهان خارج كرده و بطرفى پرتاب كرد و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود خداوند فرشته‏ئى را مأمور كرد تا آنرا برداشته بجاى خود باز گرداند.

راوى گفت هند بسوى حمزه آمد او را مثله كرد گوشها و دست و پا و بعض اعضاى ديگر او را بريد.

لشگر اسلام بسختى شكست خوردند و همه فرار كردند كسى جز ابو دجانه سماك پسر خرسه و على [ع‏] در ركاب پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم باقى نماند هر حمله‏ئى كه از جانب دشمن بسوى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ميشد على [ع‏] آنرا دفع مينمود تا اينكه شمشير على شكست پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شمشير خود را كه موسوم بذو الفقار بود بعلى                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 245

 داد سر انجام پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بسوى ناحيه احد جايگزين شد و در آنجا سنگر گرفت و على [ع‏] با كمال رشادت ميجنگيد تا آنكه بنا بنقل على بن ابراهيم در تفسير خود هفتاد زخم بسر و صورت و بدن و شكم و پاهاى آنحضرت وارد آمد و در همين موقع بود كه جبرئيل نازل شد و عرضه داشت اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين است معنى مواسات پيغمبر فرمود او از من و من از اويم جبرئيل اضافه كرد و گفت من هم از شما دوتايم و امام صادق [ع‏] ميفرمايد كه پيغمبر [ص‏] جبرئيل را بين زمين و آسمان بروى كرسى از طلا مشاهده نمود كه ميگويد

 «لا سيف الا ذو الفقار و لا فتى الا على»

. [پايان‏] إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ آيه برسولش خبر ميدهد كه ياد كن وقتى را كه دو طائفه از شما مؤمنين «أَنْ تَفْشَلا» بد دلى كردند و شايد قصد بازگشتن نمودند و بعضى گفته‏اند كه مقصود باين «هَمَّتْ» عزم است، بعضى گفته‏اند مراد از اين «هَمَّتْ» خطور بقلب است و اين معنى چنانچه بسيارى از مفسرين گفته‏اند اولى‏تر است بدو جهت يكى از خود آيه كه فرموده «وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما» تا آخر و ديگر عزم بر فرار از گناهان بزرگ است و آيه شفقت و رحمت نسبت بمؤمنين اظهار ميدارد.

مفسرين گفته‏اند اين دو گروه يكى بنى سلمه بودند از خزرج و ديگرى از بنو حارثه از اوس.

و گفته‏اند رسول [ص‏] وقتى بجنك احد رفت هزار مرد با او بودند و بروايت ديگر نهصد و پنجاه نفر بودند.

بروايتى چون لشگر رسول [ص‏] بجائى رسيدند كه آنرا شواز گويند عبد اللّه بن ابىّ بن سلول برگشت با سيصد مرد و گفت چه مهم است ما را كه بدست خويش خود را علف شمشير قريش كنيم ابو جابر سلمى از عقب او ميرفت و ميگفت اى عبد اللّه از خدا بترس رسول خدا و مسلمين را رها ميكنى و مى‏روى اين دو گروه قصد رفتن كردند بروند توفيق خدا آنها را دريافت و نرفتند اين بود

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 246

 كه خداوند اين همه نعمت بآنها عطاء فرمود كه خود را ياور و مدد كار آنان خواند و امر بتوكل فرمود كه اى مؤمنين بايستى بر خدا اتكاء و توكل نمائيد.

خلاصه چنانچه گذشت پس از آنكه دو لشگر كفر و اسلام در مقابل هم ايستادند و رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لواء مهاجرين و انصار را بدست على [ع‏] داد و حضرت شجاعان مشركين را بدوزخ رسانيد و علم داران آنها را از پا درآورد لواى آنها نگونسار گرديد و مشركين شكست خورده فرار كردند اهل اسلام در غنيمت افتادند.

تيراندازان كه گماشته دهنه كوه احد بودند با اينكه پيغمبر سفارش نموده بود كه ما خواه غالب يا مغلوب گرديم شما اين موضع را رها ننمائيد.

آنان وقتى ديدند اصحاب مشغول غنائم گرديده‏اند بر اميد تاراج غنائم رو بلشكرگاه آوردند هر چند عبد اللّه جبير كه رئيس آنها بود در منع مبالغه نمود و از تأكيد حضرت رسول [ص‏] آنان را آگاهانيد بجائى نرسيد و گفته‏اند جمعى اندك كه عدد آنها بده نميكشيد با وى توقف كردند و باقى بسخن امير خود التفات ننموده متوجه اخذ غنيمت شدند.

و خالد بن وليد و عكرمة بن ابى جهل با جمعى كه در پشت كوه پنهان شده بودند چون رخنه كوه را از محافظان خالى ديدند و لشگر اسلام را مشغول غنيمت ديدند بيكباره بر سر عبد اللّه جبير ريختند و او و يارانش را شهيد كردند و از عقب لشگر اسلام برآمدند و صف آنها را از هم پاشيده و فتح منعكس گرديد و خبر فتح كفار و بگريختگان رسيد بازگشتند و اهل ايمان و مركز توحيد را در ميان گرفتند و هفتاد مرد از ايشان را كشتند.

و گفته‏اند در آنحال لشگر اسلام سه قسمت شدند، قسمتى بهزيمت بحوالى مدينه رفتند و بشهر درآمدند و قسمتى ديگر سراسيمه و حيران گرد ميدان ميگشتند و برخى بسعادت شهادت فائز گرديدند و هيچكس با رسول خدا نماند مگر امير المؤمنين [ع‏] و ابو دجانه انصارى و سهل بن حنيف و آخر ابو دجانه انصارى و سهل بن حنيف نيز فرار نمودند و همين امير المؤمنين بماند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 247

 از روضة الاحباب نقل ميكنند كه گفته روز احد چون مؤمنين رو بهزيمت گذاشتند و حضرت رسول [ص‏] را تنها گذاشتند و آنحضرت خشمناك گرديد و با امير المؤمنين [ع‏] نگريست كه در پهلوى او ايستاده بود و فرمود

 «يا على مالك لم تفرّ مع الناس»

يا على چرا بديگران ملحق نشدى گفت يا رسول اللّه [ص‏]

 «انّ لى بك اسوة»

بدرستى مرا بتو اقتداء است تو مقتداى منى چگونه از تو جدا شوم.

در منهج گفته بروايتى چهار كس از كفار قريش با يكديگر معاهده كردند كه رسول خدا را بقتل رسانند ابن شهاب و ابن قميسه و ابن حميد و ابن عتبة بن وقاص پس در محلى كه اشرار غلبه كردند و ابرار مغلوب شده بگوشه‏ئى افتاده بودند و حضرت رسول [ص‏] با امير المؤمنين [ع‏] و سهل و ابو دجانه ايستاده بودند و امير المؤمنين [ع‏] مشغول جنك بود آنسنگدلان سخت دل ميدان آرزو را بر مراد خود يافتند دست جرأت از آستين وقاحت برآوردند و سنگها حواله آن معدن جواهر رسالت و جلالت كردند ابن قميسه سنگى چند حواله آن حضرت كرد يكى از آن بر آينه پيشانى نورانى آنحضرت كه محراب قلوب جهان صدق و صفا و طاق ابروى دلجوى آنكعبه حلم و وفاء بود آمد و بغايت مجروح گشت چنانچه خون روان گشت و قطرات بر محاسن مبارك او فرود ميآمد و حضرت آنرا با رداى اطهر پاك مينمود و نميگذاشت بر زمين بچكد و ميفرمود اگر قطره‏ئى خون بر زمين افتد همانا عذاب از آسمان بر اهل زمين نازل گردد و ابن سهل سنگى بر بازوى مباركش فرود آورد و آنرا مجروح گردانيد و ابن وقاص سنگى بر لب و دندان مباركش زد بطورى كه لب لطيفش بشكافت و از اثر آن دندان رباعيه وى از طرف پائين شكسته شد و يكى از آن گوهرهاى شب چراغ از درج ياقوتى بيرون افتاد و در اين محل كه آنحضرت را رسيده بود ابن قميسه شمشير حواله آنحضرت كرد سيد عالم از شمشير او احتراز نمود در مغاكى افتاد رخسار تابان او از نظر ابرار و اشرار پنهان گشت روز روشن بر ديده دوستان چون شب تاريك                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 248

 گرديد- و چشم روزگار از مشاهده آثار چشم زخم اغيار خيره شد ابن قميسه ملعون گمان كرد كه خورشيد شرع مبين بعين حاميه فناء غروب كرد و ماه اوج كمال بمغرب فوت و زوال متوارى شد قوم خود را مژده داد كه كار محمد صلّى اللّه عليه و آله را ساختم و دل از مهر او پرداختم شيطان از زبان او فرا گرفت و آواز برآورد كه «الا قد قتل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» بدانيد كه محمد كشته شد آواز ابليس بمدينه رسيد و بيك لحظه اين خبر جان سوز انتشار يافت اهل شرك از اين خبر جان سوز شادمان گرديدند بگرفتن غنيمت مشغول شدند سيّد عالم پس از زمانى از مغاك بيرون آمد و بجانب شعب توجه نمود ديد برخى از اصحاب ببالاى كوه ملتجى شده‏اند كلاه خود را از سر مبارك برداشت و بايشان آواز داد و فرمود كه‏

 «الىّ انا رسول اللّه اين تفرون عن اللّه و عن رسوله»

بجانب من بشتابيد چون صداى حضرت را شنيدند يك و دو بسوى حضرت ميشتافتند تا سى نفر دور حضرت جمع شدند و امير المؤمنين عليه السّلام نيز از كشتن كفار كه بر رسول خدا حمله كرده بودند فارغ شده بود متوجه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله شد و بيكبار بر كفار هجوم كردند و در اندك فرصتى دمار از روزگار كفار برآوردند و همه آنها منهزم گرديده بمكه شتافتند تا آنجا كه گفته فتح و نصرتى كه در آن روز از رسول [ص‏] و اصحاب واقع گرديد براى ثبات قدم و رسوخ مقام امير المؤمنين [ع‏] و جان‏بازى او در خدمت حضرت رسالت [ص‏] بود.

و حافظ ابو محمد عبد العزيز جنابذى در كتاب معالم العترة النبوية روايت كرده مرفوعا بمقبس بن محمد و او از پدر خود كه گفت شنيدم از امير المؤمنين عليه السّلام كه گفت روز احد شانزده ضربت بمن رسيده بود كه در چهار ضربت آن بزمين افتاده بودم پس مردى نيكورو و خوشبو نزد من آمد و انگشت مرا بگرفت و برخيزانيد و گفت متوجه حرب شو كه تو در طاعت خدا و رسول اوئى و خدا و رسول از تو خشنودند رفتم نزد رسول [ص‏] و قضيه را بعرض مبارك رسانيدم حضرت فرمود يا على آنمرد را نميشناسى گفتم يا رسول اللّه او را نميشناسم لكن                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 249

 بصورت او را مشابه دحيه كلبى يافتم فرمود يا على خدا چشم تو را روشن گرداند مژده باد تو را كه آنكس كه دست تو را گرفت و برخيزانيد و بحرب دشمنان تو را ترغيب نمود جبرئيل بود پس من باين مژده قوه تمام يافتم و بهر دو دست دشمنان خدا را ميكشتم و شرّ او را از رسول خدا دفع ميكردم تا آنكه سرهاى دلاوران و سرداران را بر خاك مذلت انداختم و چون كفار ديدند سرداران لشكر ايشان بر دست امير المؤمنين [ع‏] كشته شدند هيچ كس را جرئت نشد كه در مقابل آنحضرت آيد بالضروره فرار بر فرار دادند و بمكه مراجعت كردند و پيغمبر [ص‏] با اصحاب ظفر پيكر متوجه مدينه شدند كه ناگاه حضرت فاطمه عليها سلام از دور نمايان شد و سبب بيرون آمدنش از مدينه آن صدائى بود كه از ناحيه مشركين بلند گرديد كه محمد كشته شد چون نزديك رسيد روى پدر بزرگوارش را خون آلوده ديد بگريه افتاد فورا آب حاضر كرد و روى اطهر آن حضرت را شست و بروايتى امير المؤمنين [ع‏] آب را در سپر خود ميكرد و بر سر و روى آنحضرت ميريخت و فاطمه [ع‏] دست ميماليد. [پايان‏] لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ بدر موضعى است ما بين مكه و مدينه و گفته‏اند آنرا بدرش ناميده‏اند بمناسبت اينكه صاحب آن بقعه بدر بن كلده بوده اين بود كه آنرا بدر ناميدند خداى تعالى مؤمنين را يادآورى ميكند بداستان جنك بدر كه در آن وقتى كه عدد شما كم بود و عدد دشمن بسيار و با اين عدد كمى كه داشتى خداوند شما را نصرت داد پس متقى و پرهيزگار گرديد شايد شكر گذار شويد.

از ابن عباس روايت شده كه در روز بدر از مهاجرين هفتاد و هفت مرد بودند و از انصار دويست و سى و شش كه مجموع آن سيصد و سيزده تن بودند و از مشركين قريب بهزار نفر و يكصد اسب در ميان آنها بود و در ميان مسلمانان هيچ كس اسب نداشت مگر مقداد بن اسود و ديگران پياده بودند و سه شتر در ميان ايشان بود و از اكثر كتب نقل شده كه در روز بدر در مشركين نهصد و پنجاه مرد                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 250

 جنگى بودند و هفتصد شتر در ميان داشتند و بيشتر آنها با سلاح بودند و لشكر اسلام سيصد و سيزده نفر و بقولى سيصد و پنج نفر و اكثر ايشان صلاح نداشتند.

فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ خطاب بمؤمنين است كه اى مؤمنين حكم خدا را نگاه داريد و از مخالفت رسول بپرهيزيد شايد شكر گذار گرديد.

إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ چنانچه ظاهر است مقصود از «أَذِلَّةٌ» در آيه بالا نه ذلت مقابل قوّت است چگونه ميتوان مؤمنين را ضعيف و ناتوان بشمار آورد در صورتى كه وجود رسول [ص‏] و امير [ع‏] در ميان آنها بوده قوله تعالى «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ» سوره منافقين آيه 21، بلكه ذلت در اينجا را ميتوان بمعنى قلّت عدد گرفت- و رسول بآنان اطمينان بدهد كه اگر عدد شما كم باشد خداوند سه هزار ملائكه را براى يارى شما بزمين نازل ميگرداند.

بَلى‏ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ آرى خداوند فرشتگان را در بدر بيارى شما فرستاد، از اين آيه كه ظاهرا راجع بجنگ بدر است دو نكته ميتوان استفاده نمود، يكى امتنان نسبت بمؤمنين كه در روز بدر كه عدد شما كم بود و چنانچه گفته‏اند اول جهادى بود كه در مدينه با قريش واقع گرديد حق تعالى ملائكه را بيارى شما فرستاد كه قلبتان مطمئن بايمان گردد و در اوامر رسول [ص‏] و جهاد در راه خدا با اطمينان خاطر با كفار بجنگيد و از كثرت عدد آنان و قلت خودتان ضعف و بد دلى بخود راه ندهند.

و ديگر فقرات آيه مشعر بر اين است كه پس از نمودار شدن چنين امر كه فرشتگان با اينكه وظيفه آنها جنك با بشر نيست و براى اطمينان و قوت‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 251
ايمان مؤمنين مأمور شدند كه در ميدان مبارزه داخل گردند با اين حال در جنگ احد هم در امر رسول [ص‏] اختلاف كردند كه بعضى گفتند در خود مدينه با دشمن مبارزه كنند و بعضى گفتند بايد بيرون رويم در خارج مبارزه با دشمن كنيم شايد اگر آنان متفقا برأى شخص رسول [ص‏] تن ميدادند و از خود رأى انديشى نمينمودند براى آنها بهتر بود و باضافه چنانچه جمله «أَنْ تَفْشَلا» مشعر بر اين است، و گفته‏اند بعضى در استقامت در امر جهاد بد دل شدند بطوريكه ميخواستند از جنگ برگردند.

شايد اين دو چيز چنين ايجاب نمود كه شما در مورد آزمايش واقع گرديد و در جنگ احد شكست خوريد با اينحال اگر از امتحان خالص بيرون آمديد و از مخالفت امر رسول [ص‏] احتراز نموديد و كفار بر شما ريختند خدا شما را مدد ميدهد به پنج هزار ملائكه نشان دار و ظاهرا اين آيه كه خداوند وعده داده بمؤمنين كه اگر صبر كنيد و با تقوى باشيد خداوند شما را به پنج هزار ملائكه نشان دار مدد ميدهد راجع بجنگ احد باشد اگر چه بعضى گفته‏اند كه در آيه هيچ قرينه‏ئى بر اين حمل نيست و دليلى بر آن نداريم و اما در جنگ احزاب و حنين اگر چه بشهادت آياتى از قبيل قوله تعالى «إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها» احزاب آيه 91، ملائكه‏ئى براى يارى مؤمنين نازل شده است.

لكن چنانچه از آيه «بَلى‏ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا» استفاده ميشود در صورتى اين طور آنها را يارى ميكنيم كه با صبر و تقوى باشند و از اطلاق آيه چنين برميآيد كه ظفر و فيروزى را معلق گردانيده بر صبر و تقوى كه مؤمنين در اثر اين دو صفت حميده هميشه مظفر و فيروزمندند مصداق كاملش مورد جهاد و نبرد با اعداء ظاهر ميگردد و شامل تمامى جنگها ميشود و ميتوان شاهد گرفت بر اين اطلاق و عموم آيه را در آيه بعد:

وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى‏ لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 252

 مرجع ضمير «جَعَلَهُ اللَّهُ» امداد كردن ملائكه است و مشعر بر اين است كه ملائكه‏ئى براى يارى مؤمنين در موقع جنگها نزول ميكند كه اطمينان قلب مؤمنين باشند كه وقتى نفرات خود را زياد ديدند اطمينان قلب پيدا ميكنند نه اينكه ملائكه مثل بشر با شمشير و نيزه جنگ كنند مگر در جنگ بدر كه آيات مشعر بر اين است كه ملائكه بصورت بشر درآمده و با كفار جنگ كردند.

وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ «ما» نافيه بطور اطلاق خبر ميدهد كه بايستى بدانند هر كجا ظفر و مظفريتى و غلبه و استيلائى باشد وجود ندارد مگر از جانب خداى غالب درستكار از اطلاق آيه و بقرينه «الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ» چنين برميآيد كه در هر جائى كه غلبه و ظفرى پديدار گردد خواه از طرف مؤمنين باشد يا كفار آنهم بخواست حق تعالى از روى حكمت و مصلحت ظاهر گرديده «الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ» همه ضعيف و ناتوان و او غالب و توانا لكن آيه بعد مظفريتيكه از جانب خدا است را اختصاص بمؤمنين ميدهد.

لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خائِبِينَ لام در «لِيَقْطَعَ» متعلق است بآيه شريفه «وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ» الكبت بمعنى كوبيدن بذلت و خوارى است يعنى خداوند مؤمنين را يارى نمود و آنها را غالب و مظفر گردانيد تا اينكه لشگر كفر كوبيده و منهدم و خورد كردند و شكست خورده و نا اميد برگردند.

در كشف الاشرار گفته قوله تعالى «وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ الخ» اين رقم ذلت كه برايشان كشيد از روى قلت عدد است و نظر عامه اما از آنجا كه نظر خاص است و حقيقت كار است كسى كه اللّه وى را يار است او را چون توان گفت كه حقير و خوار است.

پير طريقت در مناجات گفت خداوندا بشناخت و زندگانيم بنصرت تو شادانيم و بكرامت تو نازانيم بعزّ تو عزيزانيم خداوندا بتو زنده‏ايم هرگز كى ميميريم                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 253

 كه بتو شادمانيم هرگز چون اندوهگين نئيم كه بتو نازانيم بى تو چون بسر آريم كه بتو عزيزانيم هرگز چون ذليل شويم تا آنجا كه گفته:

إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ اين نصرت دادن بواسطه ملك، اكرام مؤمنانست و زيادتى نعمت بر ايشان و سكون دل ايشان كه نظر بعضى از ايشان از حاشيه ظاهر بر نگشته بود پنداشته بودند كه نصرت همه با عدد است اما آنانكه نور يقين در دل ايشان جاى داشت و سرّ ايشان با وعده «اللّه» آرام داشت نظر خاص ايشان آنجا رسيد كه «وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» گفته‏اند آنجا كه نصرت ملكى بود چه حاجت بمدد ملكى بود، همانست كه جاى ديگر گفت «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ» چون باذن اللّه گفت چه باك اگر لشگر اندك بود و عدد كم ياران ضعيف، ضعيف‏تر از لشگر مرغ نبود و قوى‏تر از اصحاب فيل نبود، هين تا چه رسد بايشان از آن مرغان» و كهتر و كمتر از پشه نيايد، و جبّار طبعى قوى‏تر از نمرود نبود ببين تا چون هلاك شد و بدست پشه‏ئى درماند تا بدانى كه نصرت و هزيمت همه از خدا است نواخت و سياست همه از او است، و كارها همه بيد او است و بمشيت او است، همين است كه با سيد اولين و آخرين گفت «لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ‏ءٌ» اى سيّد ترا از كار چيزى نيست، آن همه منم كه خداوندم من بودم و من باشم كارها همه خود گذارم، راه خود نمايم، دل خود گشايم، بكسى باز نگذارم، و هم از اين باب است آنچه گفت «وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» ملك ملك او است- امر امر او است- حكم حكم او اختيار اختيار او- آنرا كه خواهد خواهد و آنرا كه خواهد خواند و آنرا كه خواهد داند «فمن شاء عذّبه و من شاء قرّبه» «من شاء هداه و من شاء اغواه»- [پايان‏] لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ‏ءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ از ابن عباس و انس بن مالك و حسن و قتاده و ربيع روايت شده كه در شأن نزول آيه گفته‏اند چون روز احد لب و دندان مبارك حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله بسنگ                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 254

 جفاء آزرده شد و شهادت حمزه و الم شديد و آلام بسيار بخاطر مبارك وارد گرديد در خاطر مباركش خطور نمود كه بتير نفرين آنان را بيازارد.

و بقول ديگر چون ابن ابىّ با سيصد منافق از لشگر برگشتند و باين جهت آثار تأنى و جبن در بعضى از اصحاب پديدار گرديد حضرت غمگين شد خواست بر ايشان نفرين كند اين آيه نازل گرديد «لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ‏ءٌ الخ» يعنى اى رسول امر اين جماعت از استيصال و اصلاح يا عذاب آنها بدست تو نيست وظيفه تو تبليغ رسالت است.

اگر اين روايات صحيح باشد و واقعا بقلب حضرت خطور كرده باشد بآنها نفرين كند شايد چنانچه گفته‏اند حكمت در نهى نفرين علم حق تعالى باين باشد كه بعضى از آنها ايمان ميآورند يا اولادهايشان در زمان آينده ايمان خواهند آورد لكن نظر بقوله تعالى كه رسول صلّى اللّه عليه و آله خود را «برحمة للعالمين» معرفى نموده و توصيف كرده با اين حال خيلى بعيد است كه اصلا بقلب مباركى كه مظهر و نماينده رحمت واسعه حق تعالى است خطور كند كه بآنها نفرين نمايد و آنان را بعذاب استيصالى هلاك گرداند.

ممكن است راجع بآيه گفته شود كه جمله معترضه بين واقعه احد و جنك احد و جنگ بدر واقع شده مشعر بر اين است كه مؤمنين را بياگاهاند كه تمام امور بدست قدرت حق تعالى انجام ميگيرد كه مؤمنين نه در مورد فتح و فيروزى حضرت را تحسين كنند و نه در مورد شكست ايمانشان سست گردد و او را توبيخ كنند بلكه بايستى بدانند كه تمام امور بدست قدرت و حكمت قادر متعال انجام گرفته.

و مفسرين گفته‏اند اين جمله «لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ‏ءٌ» جمله معترضه است ميان قوله تعالى «أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا» و قوله تعالى «أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ» يعنى خدا شما را نصرت داد بيكى از چهار چيز.

1- تا شكسته شود ركن دولت ايشان بقتل و اسارت رؤساء آنها.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 255

 2- يا از شوكت لشگر اسلام بهزيمت روند و از جنك فرار كنند. 3- يا آنان را توبه دهد چون مسلمان شوند. 4- يا آنها را عذاب كند وقتى بر كفر خود مصر باشند و خلاصه اينكه آيه خطاب برسولش نموده كه امر خلق بدست خدا است هر كس را خواهد مى‏بخشد هر كس را خواهد عذاب ميدهد هر كه را خواهد موفق بتوبه ميگرداند و ايمان ميآورد و عذاب آنها را معلق بر عمل خودشان نموده بقوله تعالى «فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ» اينان چون ستم نموده‏اند مستحق عذابند.

وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است همه ملك خدا و در تحت تصرف او است يعنى آفريننده و تدبير كننده و خالق و مالك همه علويات و سفليات او است هر كه را خواهد ميآمرزد و هر كه را خواهد عذاب ميكند.

و بايد دانست كه آمرزش و عذاب جزافى نيست از روى حكمت و علم ازلى هر كه قابل بخشش باشد ميآمرزد و هر كه مستوجب عذاب است عذاب ميكند.

يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ چنانچه در بسيارى از آيات حق تعالى خود را برحمت و آمرزش معرفى مينمايد تا اينكه انسان در هيچ حالى از رحمت حق تعالى نااميد نگردد چنانچه در حديث قدسى است كه رحمت خداى تعالى بر غضبش سبقت دارد تا هميشه اميدوار برحمت باشيم كه «لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ» سوره يوسف آيه 87.