کتابخانه

تغییر اندازه فونت

A+ | A- | Reset
آل‏عمران: آيات 1تا 22 ساخت PDF چاپ ارسال به دوست

[جلد سوم‏]
عناوين سوره هاي اين جلد :
سوره آل عمران                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 1

از اول سوره آل عمران تا آخر بقلم:

كمترين خادمه‏ئى از خدام آل رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و كوچكترين ذره از ذرارى بتول عليها سلام و امة من اماء اللّه تعالى                       

 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 2

سورة آل عمران‏

مدنية كلها و هى مأتا آية

 [سوره آل‏عمران (3): آيات 1 تا 7]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

الم (1) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ (2) نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ (3) مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ (4)

إِنَّ اللَّهَ لا يَخْفى‏ عَلَيْهِ شَيْ‏ءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ (5) هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (6) هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ (7)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 3

سوره آل عمران سوره آل عمران مدنى است و عدد آيات آن دويست و كلماتش چهار صد و چهل و هشت است و چهارده هزار و پانصد و بيست حرف است.

و از ابن عباس روايت شده كه رسول صلّى اللّه عليه و آله گفت هر كه سوره آل عمران را در روز جمعه بخواند خدا فرشتگان بر او صلوات فرستند تا وقتى كه آفتاب فرو ميرود.

و نيز زرين جيش از ابى بن كعب روايت كرده كه رسول گفت هر كه سوره آل عمران را بخواند بهر آيتى از آن او را امانى بدهند بر پل دوزخ.

و عبد اللّه مسعود روايت كرده كه هر كه سوره آل عمران را بخواند او توانگر است راوى خبر گويد از رسول [ص‏] كه او گفت البقرة و آل عمران را بياموزيد آنها دو ستاره تابانند و فرداى قيامت بصورت دو فرشته بيايند و خواننده‏شان را شفاعت كنند و ببهشت ببرند.

و در روايت ديگر هر كس سورة البقره و آل عمران را در شب جمعه بخواند فرداى قيامت او را دو پر بدهند كه بر صراط مثل طيور بپرد.

 [ترجمه آيات‏]

بنام ايزد هستى بخش صاحب رحمت عام و خاص‏

جهان را خدائى نيست جز آنكسى كه زنده و پاينده است [2]

بتدريج بسوى تو كتاب يعنى (قرآن) را بحق و درستى فرستاد كه دليل راستى كتب آسمانى است كه پيش از آن بوده و پيش از آن تورات و انجيل را نازل كرد

كه راه نماينده باشد براى مردم و فرو فرستاد فرقان را (جدا كننده حق و باطل) [3] همانا براى كسانيكه بآيات خدا كافر شدند عذاب سخت آماده شده و خدا غالب و صاحب انتقام است [4]

و چيزى بر خدا نه در زمين و نه در آسمان پنهان نيست                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 4

 [5]

خدا آنكسى است كه «يُصَوِّرُكُمْ» شما را در رحمها صورت بندى ميكند و مينگارد هر طورى كه بخواهد و آفريننده جز او نيست او غالب و درستكار است [6]

خدا آنكسى است كه بر تو قرآن را فرستاد كه بعضى از آنست آيات محكم و استوار كه ثابت و محكم (و بى اشتباه و بى احتمال) كه آنها امّ كتاب است يعنى اصل كتاب است و آيات ديگر كه محتمل و مشتبه است (يعنى ذو احتمالين است) و آنهائيكه در دلهايشان ميل از حق است بباطل آنان پيرو متشابهات قرآن ميگردند آياتى را ميجويند كه متشابه است براى جستن فتنه و عدول از ظاهر آن و معنى متشابهات را جز خدا كسى نميداند و آنهائيكه در دانش متمكن گرديده و در آنها علم رسوخ كرده ميگويند ما ايمان آورديم بقرآن تمام (آيات) از نزد پروردگار ما است و ما گرويديم و باين دانش پى نبردند مگر صاحبان عقل.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 5

 (توضيح آيات)

الم اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ «الم» از متشابهات قرآن بشمار ميرود و متشابهات آياتى است كه در باره آن فرموده «وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ» و سكوت در آن اولى است لكن بعضى از مفسرين از ابن عباس روايت كرده‏اند كه گفته الف اشاره به اللّه و لام اشاره بجبرئيل و ميم اشاره بمحمد صلّى اللّه عليه و آله است و گفته كه اين تفسير دلالت كند كه مبدء قرآن از خدا است كه الف مبدء مخارج حروف است و مبدء لام كه اوسط مخارج است بر جبرئيل دلالت دارد و مخرج ميم كه منتهاى مخارج است دلالت دارد بر مصطفى كه منتهاى قرآن است.

و نيز گفته‏اند الف اشاره باحديت است و لام اشاره بلطف و ميم بملك و معنى چنين ميشود «الاحد اللطيف الملك» و غير اينها از مفسرين توجيهات ديگرى كرده‏اند لكن چون آيه از متشابهات است سكوت در آن اولى است راجع باين آيه در (آية الكرسى) بيان مختصرى شده كه اللّه اسم است براى ذات مقدس يا صفت است و اينكه آيا از چه لغتى گرفته شده و مبدء اشتقاق آن چيست لكن با اختلاف آراء اتفاقى بين دانشمندان است كه (اللّه) يا بوضع ثانوى علم است و دلالت دارد بر ذات واجب الوجود كه جامع تمام كمالات و سر چشمه تمام فيوضات و منزه و مبراء از تمام نواقص ممكنات است.

از بعضى از مفسرين نقل كرده كه در معنى اللّه و اشتقاق آن گفته (هو الذى يحق له العبادة و الذى يؤل الاشياء اليه) اللّه آن خداوندى است كه عبادت كردن و گردن نهادن ويرا سزا است- و بازگشت هر چيز و هر كار با علم او و با حكم او است.

لا إِلهَ إِلَّا هُوَ پس از اسم ذات در مقام معرفى و اوصاف مسمى برميآيد كه و لو اينكه‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 6
آن ذات بى زوال باعتبار آثار و مبدئيت ظاهر و ظاهرتر از ظاهر است زيرا كه آن هويت كه از لفظ «هو» استفاده ميشود اشاره بهويت بسيطه است كه بخود ظاهر و ظاهر كننده ممكنات است زيرا كه موجود ممكن باعتبار ذاتش فاقد وجود و در موجوديت محتاج بآنكسى است كه حقيقت وجود و هستى ذاتى او است و كسيكه موجودات را باين لحاظ نگريست اول علت او را نگريسته است اينست كه نزد عاقل دانشمند هر چه بيند باو خدا را بيند. سيد عارفين مولاى متقيان و آن موحد حقيقى على بن ابى طالب عليه السّلام بنا بر آنچه نقل ميكنند فرموده:

 «نديدم چيزى را مگر اينكه پيش از او و بعد از او و با او خدا را ديدم- باختلاف روايات» «إِلَّا هُوَ» يعنى اله و معبودى نيست مگر او اشاره به اين كه آن هويّت كه مسمى به «اللَّهُ» است ذات يگانه‏ايست كه در مرتبه معبوديت و مألوهيت كفوى و شريكى و انبازى در مقابل او نيست (و به لاء نفى جنس) بكلى معبوديت غير را نفى مينمايد و معبوديت و عبوديت را منحصر مينمايد بهمان ذات و هويتى كه كامل مطلق و ما فوق هر كمال و بهائى است كه ممكن نيست بشر بتواند تصور كند يا بشود بكنه بذهن بشر خطور نمايد زيرا كه او سبحانه محيط است و علم بهر چيزى بدون احاطه بآن ممكن نيست و هرگز محيط محاط نخواهد گرديد اين است كه شناسائى خداوند تعالى بكنه و حقيقت براى ممكن محال است مگر بقدر دلالت آثار آنهم باز از قبل خود او است بقول شاعر:

         آن خداوندى كه هستى ذات اوست             جمله اشياء مصحف آيات اوست‏

 اين است كه گفته‏اند خدا را بخدا بشناسيد يعنى تا او خود را بدل بنده نشناساند و شواهد قوى در دل وى ثبت نكند. بنده بمعرفت او راه نبرد اين است كه از رسول نقل ميكنند كه گفته‏

 «و اللّه لو لا اللّه ما اهتدينا، و لا تصدّقنا و لا صلينا»

و مؤيد اين حديث قوله تعالى است حكايت از اهل بهشت «وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ» [كشف الاسرار]                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 7

 لا إِلهَ إِلَّا هُوَ اشاره بتوحيد ذات مجرد از ماسوى است خلاصه اينكه كلمه «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» اشاره دارد بتوحيد ذات مجردا از ما سوى حتى در مرتبه توحيد حقيقى صفات و اسماء او را نيز راهى نيست.

از على عليه السلام روايت شده كه در قسمتى از خطبه شريفش فرموده‏

 «اول الدين معرفته، و كمال معرفته التصديق به و كمال التصديق به توحيده و كمال توحيده الاخلاص له و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه، لشهادة كل صفة انها غير الموصوف و شهادة كل موصوف انه غير الصفة

الخ «1» آرى شايد اشاره بهمين مطلب دارد كه در آيه اينجا و در آية الكرسى و در موارد ديگر مثل «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» ذات متعال اول خود را بلفظ «هو» كه دلالت بر هويت مطلقه دارد، معرفى نموده و سپس بصفات حقيقيه خود را ستايش مينمايد كه آن هويت مطلقه را بآن صفات حقيقيه و اسماء سرمديه بخوانيم و دست حاجت بدرگاه آن بى‏نياز مطلق برآوريم، كه اگر قديم تعالى خود را از قبل صفات بما نشناسانيده بود ما راهى بسوى شناسائى او نداشتيم و طريق التجاء باو را نميدانستيم، و متحير ميمانديم كه او را بچه لفظى و كلمه‏ئى كه در خور وصف جلال آن ذات متعال است ستايش نمائيم و او را بخوانيم و بچه صفاتى او را ستايش نمائيم و چون ما چنين جرأتى نداريم كه پيش خود و بعقل ناقص خود نامى براى شناسائى مبدئمان وضع كنيم اين است كه گفته‏اند اسماء اللّه توقيفى است پس ماها بايستى در ستايش مبدئمان اختصار نمائيم بر آن اسمائى كه‏

__________________________________________________

 (1) اول دين (يعنى اصل و حقيقت دين) شناسائى خدا است، و كمال شناسائى او باور كردن و گرويدن باوست و تصديق تام توحيد و يگانه دانستن او است و كمال توحيد خالص نمودن عمل است براى او و كمال اخلاص خالى نمودن او است از صفات (يعنى بايد او بدون صفات كه معرف ذات باشد شناخته شود) بدليل اينكه هر صفتى غير از موصوف است، مثل اينكه ميگوئيم خدا آنكسى است كه متصف بچنين صفاتى است، و هر موصوفى غير از صفت است، و دوئيت بهر معنائى فرض شود منافى با وحدانيت او است.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 8

از طرف خودش بتوسط رسولش بما اذن داده.

الْحَيُّ الْقَيُّومُ دو صفتى است از اوصاف ذاتيه آن هويت مطلقه الهيه و اشاره دارد بصفات جمال و جلالت و عظمت كبريائى خداوندى مثل: علم، قدرت، حكمت، اراده مشيت، ذو الجلال و تمام صفات منطوى در «حىّ» است زيرا كه «حى» موجود زنده، فعال و دراك را گويند و ذات احديت بذات خود دراك و فعال است و ادراك هر مدركى منطوى و ناشى از ادراك او است زيرا كه او مدرك ذات خود و مدرك آثار خود است و هيچ موجودى ذاتا و صفتا از تحت اختيار او خارج نيست، اين است كه ادراك هر مدركى و فعل هر فاعلى ناشى از قدرت آنفرد متعال است «قيوم» است كه قائم بذات خود است و قوام هستى تمام ممكنات و موجودات از مجردات و ماديات و موجودات علوى و سفلى باو است و همه را بزيور وجود خود آراسته و هر كمال و بهائى كه در هر موجودى ديده ميشود بازگشت آن بقيوميت او است، و رحمت رحمانى او است كه بر ممكنات پرتو افكنده و همه را از نيستى بهستى آورده زيرا كه ممكن در مرتبه ذاتش فاقد هر كمال و فضيلتى است كه از خود هيچ ندارد. گفته‏اند ممكن فى ذاته «ليس» است، و واجب متعال «ايس» است زيرا كه ليسيت ذاتى ممكن است، قوله تعالى «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ» آيه اشاره بهمان فقر ذاتى و ليسيت وجودى ممكن است.

خلاصه در ممكن هر صفتى و فضيلتى يافت شود و منسوب بوى گردد عرض و خارج از ذات وى است، و بعكس در واجب هر صفتى و كمالى كه نسبت بآن ذات مقدس داده شود عين ذات و عين حقيقت آن فرد متعال و عين هويت مطلقه او خواهد بود.

باعتباراتى ميتوان گفت «الْحَيُّ الْقَيُّومُ» اسم اعظم الهى است چنانچه بسيارى از مفسرين چنين اظهار نموده‏اند بدليل اينكه همان طورى كه گفته شد حيات                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 9

 منشأ علم، قدرت و باقى اوصاف كمال است، و «قيوم» اشاره بآن حقيقتى است كه قائم بذات خود و قوام تمامى موجودات بقيوميت او است، هر جا كمالى و بهائى يافت شود جز نمايندگى و مظهر آن فرد ازلى چيز ديگرى نخواهد بود اين است كه چون «الْحَيُّ الْقَيُّومُ» صفتى است كه جميع اسماء الحسنى منطوى در آنست از بزرگترين اسماء اللّه بشمار ميرود، و در آية الكرسى در جلد دوم اين تفسير راجع باين اسم شريف تا اندازه‏ئى تذكر داده شد رجوع بآن جا شود.

ابو امامة از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده كه گفته مهمترين و بزرگترين اسماء اللّه در سه سوره قرآن است در سوره بقره، آل عمران، طه. عمر بن ابى سلمه گفت انديشه كردم كه هيچ اسمى نيست كه در اين سه سوره مثل هم باشد مگر «الْحَيُّ الْقَيُّومُ» در سوره بقره «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ» در آل عمران «الم اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ» در سوره طه «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ» نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ فرق است بين انزال و تنزيل. تنزيل فرود آمدن تدريجى است. انزال فرود آمدن دفعى است مثل قوله تعالى «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ» در سورة القدر. قوله تعالى حكاية از كفار كه گفتند «لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً» گفتند چرا قرآن مثل تورات يك دفعه فرود نيامده. و نيز تنزيل را براى مبالغه و كثرت آرند يعنى قرآن مدتى در موقع حاجت آيه آيه فرود آمده تا اينكه فرا گرفتن آن آسان‏تر و پاينده‏تر باشد. در جاى ديگر «كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلًا» در جاى ديگر «وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى‏ مُكْثٍ» در اين آيه ارشاد بر اين است كه اين كتاب (قرآن) كه بر تو فرود آمده حق است، حق را مقابل باطل آرند هر چيز محقق و ثابتى را حق نامند خداى متعال را از اين جهت حق گويند كه عين حقيقت و حقيقة حقانيت است و حق است مقابل باطل «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» باطل را در او راهى نيست و قرآن                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 10

 چون از طرف حق فرود آمده حق است يعنى آن امر ثابت پا بر جا است و باطل را بسرادق عظمت آن راهى نيست «لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ قرآن تصديق كننده آنچيزى است كه پيش از او است و يا موافق باقى كتب آسمانى است.

بعضى از مفسرين گفته مقصود از «بَيْنَ يَدَيْهِ» كتاب تورات و انجيل است چنانچه خداى متعال در سوره مائده ابتداء از فرستادن تورات و بعد از آن از فرستادن انجيل سخن بميان آورده. [پايان‏] آيه خبر ميدهد و ارشاد بر اين است كه قرآن بحق و از طرف حق تعالى فرود آمده و تصديق كننده آنچيزى است كه بين دو دست او است، شايد مقصود از «يديه» دو دست پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله باشد و مراد از دو دست او همان كتابهاى آسمانى مثل تورات و انجيل باشد يعنى قرآن تصديق ميكند آنچه در آنها است و تصديق رسول بحقانيت آنها منافات ندارد با آن آياتيكه صريحا خبر ميدهد به اين كه بنى اسرائيل تورات را تحريف كردند آنجا كه فرموده «وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ» تا فرموده «وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ» «1» مائده آيه 13.

و همچنين در باره نصارى و در تحريف انجيل فرموده «وَ مِنَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏ أَخَذْنا مِيثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ» «2» مائده آيه 14، زيرا مقصود كلمه تورات و انجيل است كه فعلا بدست يهود و نصارى است نه تمامى آيات آن.

__________________________________________________

 (1) حقيقة خدا از بنى اسرائيل ميثاق گرفت- و ما قرار داديم قلبهاى آنها را سخت كه كلمات را از جاى خود تحريف كردند و بهره‏ئى كه بايد از آن ببرند فراموش كردند [.....]

 (2) و بعضى از آنهائى كه گفتند ما نصرانى ميباشيم از آنها ميثاق گرفته بوديم پس آن بهره‏ئى كه بايد از ذكر ببرند فراموش كردند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 11

وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ مِنْ قَبْلُ تورات و انجيل را عطف داده به «نَزَّلَ عَلَيْكَ» در اول آيه يعنى همين طورى كه قرآن را بر تو فرود آورديم، پيش از تو تورات و انجيل را نازل گردانيديم هُدىً لِلنَّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ اشاره به اين كه تمام كتب آسمانى: قرآن، تورات، انجيل هر يك بجاى خود براى هدايت بشر و راه‏نمائى و ارشاد است.

از كتاب صحاح لغت نقل ميكنند كه در لغت فرقان گفته «فرقان» چيزى را گويند كه بين حق و باطل جدائى اندازد و فاروق باشد.

وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ از على بن ابراهيم از صالح بن السدى از جعفر بن بشير از سعد اسكاف روايت شده كه گفت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فرموده سوره‏هاى بزرگ قرآن بجاى تورات بمن عطاء شده، و سوره‏هاى مئين بجاى انجيل (گفته‏اند «سوره‏هاى مئين» هر يك صد آيه است).

طبرسى (ره) در مجمع البيان گفته سوره‏هاى سبع طوال: البقرة، آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف و انفال است كه با توبه يك سوره بشمار ميرود- تا آنجا كه گفته: المئين آنها سوره‏هائى هستند كه صد آيه ميباشند و اول آنها سوره بنى اسرائيل و آخر آنها سورة المؤمنون است.

در اصول كافى از على بن ابراهيم از پدرش و او از ابن سنان روايت كرده كه گفت: از ابا عبد اللّه سؤال كردم از قرآن و فرقان كه آيا اين هر دو يكى ميباشند يا دواند، گفت قرآن تمام كتاب است و فرقان محكمات است كه واجب است بآن عمل شود.

و نيز از صحيفه سجاديه است كه در دعاى ختم قرآن گفته «قرآنا و فرقانا» كه بآن جدا كرده‏ئى بين حلال خود و حرام خود را.

خلاصه چنانچه مفسرين گفته‏اند قرآن بمعنى جمع است يعنى تمام آيات                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 12

 قرآن و فرقان مصدر است مثل سبحان و غفران، و مقصود اسم فاعل است كه براى تأكيد و مبالغه بصيغه مصدر آمده يعنى جدا كننده بين حق و باطل.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ خداوند در بسيارى از آيات خبر ميدهد كه بكيفر كفر كافرين و شرك آنها عذاب شديد مهيّا گردانيده- و در اين آيه باضافه خود را به «عزيز» كه بغالب و قاهر ترجمه شده، و ديگر به «ذو انتقام» تهديد نموده مشعر بر اينكه عذاب از روى انتقام است.

 [سؤال‏] انتقام در جائى گفته ميشود كه تشفى آورد يا در جائى كه ظالم دست از ظلم يا اعمال بدى كه كرده بردارد، و نيز تهديد ديگران باشد و خداى رءوف مهربان منزّه از آنست كه بنده ضعيف خود را از روى تشفى عذاب كند زيرا كه ساحت قدس او بالاتر از اين است كه از كفر و ايمان كدورتى در او پديد آيد و بمجازات بخواهد تشفى يابد.

و نيز ديگر در قيامت كه موقع پاداش اعمال است، جاى عمل نيست كه غرض باز داشتن عاصى و كافر يا ديگران از كفر يا عمل بد باشد، پس نتيجه عذاب آنهم از روى انتقام چيست.

 [پاسخ‏] عذاب شديدى كه بكافر وعده داده اولا منحصر بقيامت نيست اين عذابى است كه بكيفر كفر در دنيا نيز اثر واقعى آن بر كافر و عاصى ميرسد اگر چه نميفهمند و ثانيا نه براى تشفى است و نه براى انتقام است- بلكه چون در اثر گناه و بكيفر كفر كه كافر و عاصى بر خلاف وظيفه عبوديت و اطاعت امر مولى عمل نموده و خداى تعالى براى جلوگيرى از اعمال بد نهى فرموده و عاصى را تهديد بعذاب كرده و وعده خدا حق است و البته آنچه وعده داده خواهد رسيد- و چون عذابى كه در قيامت بكافر و عاصى ميرسد بنظر سطحى و استعمالات عرفى شبيه بانتقام است                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 13

 شايد باين اعتبار استعارة و مجازا آنرا انتقام ناميده و گر نه ذات احدى بالاتر از اين است كه از كفر و ايمان و اطاعت و معصيت يك فرد ضعيف رنج در دستگاه كبريائى پديد آورد و بمجازات بخواهد تشفى يابد.

و نكته ديگرى كه بنظر ميرسد اين است كه آيه عذاب شديد را نسبت بكافر مقيّد بآخرت ننموده بلكه ممكن است گفته شود چون منشأ كفر و عمل خلاف از درون و باطن كافر و عاصى بروز مينمايد و حقيقت انسان قلب و باطن او است معلوم ميشود كه چنين كسى خود را از رحمت حق تعالى انداخته وقتى نور رحمت باو نرسيد، مورد غضب ميگردد و آدمى را چه عقوبتى از آن بالاتر و چه عذابى است از آن سخت‏تر كه مورد لطف و رحمت پروردگارش واقع نگردد و آثار اين عذاب هم در همين عالم پديدار است زيرا دلى كه لطيفه الهى است و قلبيكه آنرا «عرش الرحمن» ناميده در اثر كفر و نفس پرستى با خزف يكسان گرديده و اصلا از نور معرفت در آن چيزى نمودار نيست. و تمتعات دنيوى كه بآن دل خوش كرده اگر خوب بنگرى خواهى ديد كه با اينكه هر قدر انسان در طلب آن پافشارى كند و خود را بزحمت اندازد نفس او را ارضاء نميكند، زيرا كه روح جاودانى وى در طلب چيز ديگرى است اشتباها گمان كرده كه خواهش روح در فراهم آوردن مال و جاه يا چيز ديگرى است، اگر انسان قدرى بخود آيد و گوش فرا دارد ناله روح را ميشنود كه در زنجير قواى حيوانى دست و پاى او را بسته و نميگذارد قدمى بالا رود، پس ميتوان گفت چه عذابى است پس از عذاب جسمانى كه بكيفر گناه بگنهكار خواهد رسيد از عذاب روحانى و دورى از رحمت اله كه مبدء و مرجع است بالاتر با اينكه غايت و فائده وجود انسانى ادراك قرب برحمت او است و در بيان آن گفته (لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى) سوره نجم آيه 31.

يعنى تا بد كاران را باعمال ناشايسته پاداش دهد و نيكوكاران را پاداش نيكو دهد                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 14

 آيا اين عذاب شديد كه حقيقتش در آخرت بروز و ظهور مينمايد و نكبتش در دنيا است چيز ديگرى است، ولى متأسفانه خبر نداريم و عذاب دنيوى را در فقدان مال و جاه و عناوين ديگر مى‏پنداريم و هر وقت فاقد يكى از اينها شديم شايد گمان كنيم بغضب خدا گرفتار شده‏ايم.

خلاصه عذاب كه بكافرين وعده داده شده و خود را «ذو انتقام» ناميده اين نيست كه بنظر سطحى گمان ميشود كه خداى رءوف بعذاب بنده گنهكار تشفى مينمايد خدا منزه از اين است كه تحت تأثير واقع گردد عذاب گنهكار مجازات است نه تشفّى.

در مجمع البيان از كلبى و محمد بن اسحاق و ربيع بن انس نقل كرده كه اينان گفته‏اند اوائل سوره آل عمران تا حدود هشتاد و چند آيه در باره وفد نجران يعنى رسولانى كه از طرف نصاراى نجران بمدينه آمده بودند نازل شده و آنان شصت نفر سواره بودند كه چهارده نفر آنها از اشراف نجران محسوب ميشدند و سه نفر از اين چهارده نفر كسانى بودند كه مرجع اصلى كارهايشان قرار گرفته: يكى عاقب كه نامش عبد المسيح و سمت اميرى قوم را داشت و صاحب مشورت آنان محسوب بوده بطورى كه از رأيش تخطى نميكردند.

ديگرى سيّد كه اسمش أبهم و معتمد اصلى و پناهگاه و فرياد رس آنان شمرده ميشد و همچنين صاحب رحل يعنى رخت و اسباب و وسائل سفرى آنان بوده.

سومى ابو حارثة بن علقمه كه اسقف و پيشواى بزرگ دينى آنها بشمار ميرفت و در بين نصارى بقدرى مقام داشت كه ملوك و پادشاهان روم بخاطر علم و دانشش ثروت هنگفتى باو داده، كليساهاى متعددى بنام او ساخته بودند او تمام كتب دينى آنها را حفظ داشت.

اين عده شصت نفرى با لباسهاى فاخر مخصوصى وارد مدينه شدند و در مسجد رسول صلّى اللّه عليه و آله وارد گرديدند و آن وقتى بود كه پيغمبر [ص‏] نماز عصرش را با مسلمانان انجام داده بود. اين رسولان بقدرى ظاهر شوكت آميزى داشتند                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 15

 جامه‏هاى ديبا و حله‏هاى قيمتى پوشيده بودند كه بعضى از اصحاب كه در آن موقع آنها را ديده بود گفت ما رسولانى بزيبائى آنان نديده بوديم هنگاميكه وارد مسجد شدند وقت نماز مذهبيشان رسيد بعادت خود ناقوس زدند و بنماز ايستادند. اصحاب رسول خواستند ممانعت كنند نگذارند نماز بخوانند حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله فرمود بآنها كارى نداشته باشيد، مشغول نماز شدند و مشرق را قبله خود قرار دادند و نمازشان را خواندند، پس از نماز سيّد و عاقب متوجه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله شده آغاز سخن كردند، حضرت بآن دو نفر فرمود اسلام اختيار كنيد و در پيشگاه الهى تسليم شويد آن دو اظهار داشتند كه ما پيش از تو اسلام اختيار كرده و مسلمان شده‏ايم (كنايه از اينكه دين ما كه دين نصرانى است، همانا اين دين واقعى است) حضرت فرمود شما چگونه مسلمانيد و كارهايتان خود شاهد عدم تسليم بحضرت ربوبى است- زيرا اولا براى خدا فرزند قائل شده و عيسى را پسر خدا ميدانيد- ديگر اينكه عبادت صليب را نموده و گوشت خنزير ميخوريد با اينكه تمام اينها مخالف با ادعاء شما است.

سخن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كه به اين جا رسيد همگى آنان در مقام اعتراض برآمدند گفتند اگر عيسى پسر خدا نيست پدرش كه بوده، حضرت فرمود آيا شما قبول داريد كه هر پسرى بايد بپدر خود شباهت داشته باشد، گفتند آرى فرمود آيا اين طور نيست كه خداى حى است و نمى‏ميرد و عيسى عليه السّلام ميميرد گفتند بلى پس پيغمبر [ص‏] فرمود آيا نميدانيد كه قوام هر چيزى بخداى ما است و حفظ روزى موجودات با او است گفتند بلى همين طور است- فرمود آيا عيسى از اين اوصاف چيزى داشته عرضه داشتند نه- فرمود آيا ميدانيد هيچ چيز از موجودات آسمان و زمين بر خدا مخفى و پوشيده نيست و خداوند بر همه آنها عالم و دانا است گفتند ميدانيم- فرمود آيا عيسى ميدانست چيزى مگر آنچه خدا باو ياد داده گفتند نه- گفت آيا ميدانيد كه خداى ما همان است كه عيسى را در شكم مادرش صورتگرى كرده آن طور كه خواست و آن خدائيست كه نه ميخورد                      
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 16

 و نه ميآشامد و نه حدث از او صادر ميشود، گفتند همين طور است- فرمود آيا چنين نيست كه عيسى را مادرش مانند اطفال ديگر در شكم حمل كرده و بعد چون مادرهاى ديگر او را زائيده و عيسى پس از ولادت تغذى كرده و خوردن و آشاميدن داشته و از او حدث دفع ميشد گفتند آرى فرمود پس چگونه او پسر خدا است با اينكه هيچگونه شباهتى بپدرش ندارد- سخن كه به اين جا رسيد همگى ساكت شدند نتوانستند جوابى بگويند. خداوند متعال باين جهت ابتداى سوره آل عمران را تا حدود هشتاد و چند آيه در باره آنان نازل فرمود.

 [پايان بيان طبرسى- بنقل تفسير الميزان‏] إِنَّ اللَّهَ لا يَخْفى‏ عَلَيْهِ شَيْ‏ءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ اشاره است بعموم قدرت و نفوذ تدبير و علم ازلى پروردگار، و خداوند چگونگى علم خود را ببشر خاطر نشان ميكند كه بدانند كه آنچه در آسمانها است از كرات و ستارگان و سيارات و موجودات سماوى از ماه و خورشيد و كهكشانها و موجودات از روحانيين و ملائكه و آنچه در زمين است از جمادات و نباتات و حيوانات همه و همه موجودات برّى و بحرى در علم حضورى ازلى و ابدى قيوم متعال ازلا و ابدا حاضر است و او تعالى محيط بهمه آنها است «لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ) سوره سبأ آيه 3.

و بايد دانست كه علم حق تعالى محيط بر موجودات و عين ذات مقدس او است صفت زائد بر ذات نيست علمش بموجودات ازلى و از قبل علم او است بذات خود كه عالم بخود و آثار و افعال خود و فياضيت و سعه فيض مقدس و رحمت واسعه رحمانى او است، پيش از موجودات و پس از آنها و با آنها تماما ذاتا و صفاتا و افعالا همه نزد او حاضر است زيرا كه بنا بر تحقيق و باعتراف دانشمندان علم حق تعالى حضورى است نه حصولى چنانچه بعضى گمان كرده‏اند.

هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ ذات متعال در اين آيه خود را توصيف مينمايد و از طريق دليل انّى كه از                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 17

 اثر پى بمؤثر بردن است و بالاتر از همه تصوير، صورت انسانى است هر طورى كه مشيّتش اقتضاء نموده انگاشته سفيد، سياه، خوش اندام، زشت قيافه. در ظلمات ثلاث: ظلمت شكم، ظلمت رحم، ظلمت مشيمه (يعنى بچه دان) صورت انسانى را با آن طراوت و زيبائى بقدرت كامله و علم سرمدى خود مينگارد و پس از اتمام آن بقول حكماء از عقل فعال و بلسان اخبار بتوسط ملك اعظم روح انسانى را در خور استعداد جنين بوى افاضه ميكند و نظر بشرافت آنروح كه از منبع فياض مطلق افاضه شده روح انسانى را نسبت بخود ميدهد و خود را به «أَحْسَنُ الْخالِقِينَ» ميستايد با اينكه در باره خلقت بزرگ عالم از ملائكه و روحانيين و آفرينش زمين و آسمانها و عالم ملك و ملكوت بخود نباليده و خلقت چيزى از بزرگترين مخلوقات از عقل اول و روح اعظم گرفته تا آخرين مرتبه نفوس و ارواح هيچ روحى را بخود نسبت نداده و روح انسانى را منسوب بخود نموده و به «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» آنرا معزز و محترم گردانيده.

لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ الهى و آفريننده‏ئى نيست مگر آنهويّت و حقيقتى كه غائب از انظار و غالب و مستولى بر موجودات و حكيم درستكار كه بقدرت كامله خود از روى حكمت و نظام آفرينش در رحمها تصوير ميكند هر گونه صورتى كه مشيّت ازلى و فيض سرمدى او بر وفق صلاح جامعه در عالم قضاء مقرر گرديده «لا رادّ لقضائه و لا تدبير لحكمه» هر چيزى را بجاى خود قرار داده.

هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ آن خداى عزيز حكيم آنكسى است كه قرآن و فرقان را بر تو نازل گردانيد و در آن آياتى است كه بعضى از آن آيات محكم است و بعضى متشابه شايد مقصود از محكمات قرآن آن آياتى است كه دست تصرف از تفسير و تأويل و حمل كردن بر غير معنى ظاهر در آن كوتاه است بقدرى ظاهر و بيّن است و چنان محكم و ثابت و استوار است كه بهيچ وجه نميتوان در آن تصرف                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 18

 نمود و چنين آياتى را به «امّ الكتاب» ناميده اشاره به اين كه چنين آياتى اصل كتاب است و آنرا به «مُحْكَماتٌ» توصيف فرموده نظر به اين كه متقن و محكم و ثابت است و اينكه آنرا «أُمُّ الْكِتابِ» ناميده شايد اشاره بآن آياتى است كه مشتمل بر قوانين و احكام امور مسلمين است و آنچه راجع باصول ديانت و فروع است از حلال و حرام. و خلاصه آن آياتيكه دستور العمل روزانه بشر مطابق حكم الهى در اصلاح امور معاش و معاد در آن است بدون ضميمه آيات ديگر از تفسير و تأويل يا بضميمه حكم عقل يا روايات يا غير اينها از خود آيات بمجرد نظر و تدبر و غير آن ظاهر باشد.

در مجمع البيان در توضيح آيه چنين گفته پس از بيان انزال قرآن كيفيت و چگونگى نزول آنرا بيان كرده قوله تعالى «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ» يعنى قرآن «مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ» يعنى اصل كتاب «و اخر متشابهات» در محكم و متشابه عقايد و گفته‏هائى است.

1- محكم آنچيزى است كه از ظاهر آن بدون قرينه‏اى كه بآن متصل باشد و بدون چيزى كه دلالت بر مراد كند و مقصود معلوم شود بجهت وضوح معنى مثل قوله تعالى «إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً، و لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ» و امثال آن از آن چيزهائى كه در فهميدن مراد از آنها بدليلى احتياج نباشد.

و متشابه- چيزى است كه از ظاهر آن مقصود معلوم نشود مگر اينكه با دليلى مقترن باشد كه دلالت بر مراد از آن كند زيرا ظاهر آن مشتبه است مثل قوله تعالى «وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ» و اين اضلال غير از اضلال در قول او است كه فرموده «وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ» زيرا كه گمراه كردن سامرى قبيح است و گمراه كردن خدا نيكو است و همين است معنى قول مجاهد كه گفته «محكم چيزى است كه معانى او مشتبه نشود، و متشابه چيزى است كه معانى آن مشتبه گردد و جز اين نيست كه اشتباه در امور دين واقع ميگردد مثل توحيد                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 19

 و نفى التشبيه و جور آيا نمى‏بينى قوله تعالى «ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ» كه در لغت احتمال دارد مثل استواء و نشستن بر تخت است- يا اينكه بمعنى قهر و استيلاء است، و معنى اول (يعنى بمعنى لغوى) بر خداى تعالى جايز نيست.

2- محكم آيات ناسخه است و متشابه آيات منسوخه [ابن عباس‏] 3- محكم آياتى است كه در آن احتمال تأويل نباشد مگر يك وجه و متشابه آنست كه دو وجه يا زيادتر احتمال تأويل بدهد.

 [محمد بن جعفر بن الزبيرى و ابى على جبائى‏] 4- محكم آنست كه الفاظش مكرر نگردد و متشابه آنست كه الفاظش مكرر گردد مثل حكايت موسى و غير آن. [ابن زيد] 5- محكم آنست كه تعيين تأويلش معلوم باشد و متشابه آنست كه تعيين تأويلش معلوم نباشد مثل قيام ساعت. [جابر بن عبد اللّه‏] و اينكه «أُمُّ الْكِتابِ» را مفرد گفته نه جمع و نگفته «امّهات الكتاب» دو وجه در آن گفته شده: 1- بطور جواب است مثل اينكه گفته شده چه چيز است ام الكتاب در پاسخ گفته شده «هنّ ام الكتاب» مثل اينكه گفته ميشود كيست نظير زيد، گفته شود مائيم مثل زيد. 2- آيات بتمامها اصل كتاب است و چنين نيست كه هر آيه محكم ام الكتاب و اصل آن باشد زيرا كه «ام الكتاب» جارى مجراى اصل واحد است در بيان و حكمت- و مثل او است قوله تعالى «وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً» و نگفت آيتين زيرا كه شأن آندو يكى است در اينكه عيسى را آورد بدون مردى كه بين آنها باشد- پس نبود آية براى مريم مگر بعيسى و براى عيسى آية نبود مگر بمريم- و اگر ميخواست هر يك از آنها را آية بشمار آورد ميگفت آيتين. [پايان‏] در بعضى از تفاسير متجاوز از پانزده قول در معنى مراد از محكم و متشابه از مفسرين نقل كرده و در هر يك از آنها اشكال وارد نموده كه ما اگر بخواهيم اقوال و اشكالات وارده بر آنها را بيان كنيم سخن طولانى ميگردد باضافه چندان                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 20

 فائده‏ئى در آن بنظر نميآيد- وقتى نظر كرديم باول سوره هود «الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ» و در سوره زمر آيه 24 «كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ» و در اينجا فرمود «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ» در اين دو آيه قرآن را باين دو قسم محكم و متشابه توصيف ميكند. آيه اول سوره هود اشاره دارد به اين كه آيات قرآن بتمامه محكم و متقن است و واقع و ثابت است و دست تصرف در آن كوتاه است «و متشابها» در سوره زمر و در اينجا گويا استثناء از محكمات است يعنى آيات قرآن تماما محكم و دلالتش بر معناى مقصود واضح و جلى است و آنها را بامّ الكتاب توصيف و بعض آيات و لو اينكه آنهم نسبت بمعنى خود محكم و ثابت است، لكن مثل الفاظ مشترك محتمل چند معنى است كه بضميمه آيات ديگر يا دلائلى بايد مراد را پيدا نمود و بمعنى مراد تخصيص داد.

و اين هم يكى از رموز آيات قرآن است و شايد يكى از اسرار است كه اختبار و آزمايش مؤمن از منافق باشد چنانچه در همين آيه فرموده:

فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ بين منافق و مؤمن جدا ميشود زيرا كه اين آيه ارشاد بر اين است كه آيات متشابهات آنهائى است كه چند معنى در آن احتمال بدهد و كسانى كه در قلبشان زيغ و كجى است و در رأى و عقيده‏شان اضطراب دارند براى اعمال ركيكشان و رفع قلق نفسانى و ارضاء نفسشان و جلوگيرى از اعتراض ديگران بآيات متشابهات تمسك مينمايند تا اينكه ميول نفسانى خود را در فساد اجراء نمايند و اين عمل آنان خود دليل بارزى است كه چنين كسانى اصلا تمسكشان بآيات نه براى فهم آن و عمل بر طبق آنست بلكه غرضشان مكر و خدعه است و ميخواهند عمل شوم خود را با آيات تطبيق دهند و سرپوشى بر فساد نمايند و فتنه بين مسلمانان اندازند.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 21

 وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ چنين كسانى براى فتنه و فساد آيات متشابهات يعنى آن آياتى را كه در الفاظ يا در معانى ظاهر شباهت بهم دارند آنچه را كه موافق غرض و مقصود آنها است بدون اينكه با آيات ديگر كه قرينه مراد باشد ميگيرند و برخ مردم ميكشند وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ از آيه چنين معلوم ميگردد كه تأويل متشابهات را كسى جز خدا نميداند «وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» را عطف داده به «وَ ما يَعْلَمُ».

يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا [سؤال- تأويل يعنى چه و راسخين در علم كيانند] در معنى آيه «فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» گفته شده در باره كسانى است كه از راه حقيقت منحرف و رو بباطل روند گفته ميشود «زاغ الشمس من كبد السماء» و قوله تعالى «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ» اينهائيكه در دل آنها زيغ است كه مايل بكج روى شده‏اند همواره رجوع بمتشابهات مى‏كنند و آيات قرآن را برأى و سليقه خود مطابق مقصود خود تأويل مى‏كنند بمعنى منحرف گرديدن از ظاهر لفظ بسوى معناى غير ظاهر.

و مفسرين در شأن نزول اين آيه گفته‏اند اين آيه در باره يهوديان آمده و بروايتى از ابن عباس نقل شده كه متشابهات آنست كه بر يهوديان در حروف تهجى مشتبه شده، گفته‏اند كعب اشرف و حىّ بن اخطب با جماعتى نزد رسول صلّى اللّه عليه و آله آمدند و گفتند بما رسيده كه در جمله آنچه بر تو فرود آمده «الم» است و اگر اين حق است ما مدت ملك تو را ميدانيم كه چند خواهد بود و تا كى خواهد بود پيش از هفتاد و يك سال نخواهد بود و اين تأويل بر حساب جمل است- الف يكى، لام سى، ميم چهل. رسول صلّى اللّه عليه و آله گفت بيشتر از اين هم هست «المص» گفتند «ص» نود، پس صد و شصت و يك سال خواهد بود، گفتند مانند اين ديگر هست «المر» گفتند اين بسيار بر او بيفزود دويست و هفتاد و يكى ميشود                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 22

 و اين بر ما مشتبه شده ندانيم بيشتر گيريم يا كمتر و ما بتو ايمان نخواهيم آورد اين بود كه ربّ العالمين در باره ايشان اين آيه را فرستاد:

 «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ» يعنى بر يهود مشتبه شد وقتى حروف را بر حساب حمل تشبيه كردند.

اگر كسى بگويد در متشابهات چه حكمتى است- چرا تمام آيات محكمات نيست؟ جواب آنست كه تشريف و تخصيص علماء است تا بمقياس فهم معانى دقيق را از آيات استخراج كنند و بهمين معنى از عامه خلق امتياز مى‏يابند و نيز مستحق ثواب اخروى ميگردند براى اينكه در استنباط خاطر و فكر خويش را ميرنجانند و اگر همه محكمات بود حاجت بتكلف نظر و اتعاب فكرت نبودى و آن ثواب حاصل نيامدى، معنى ديگر آنست كه دانايان چون در متشابهات تأمل كنند و از دريافت معانى عاجز گردند نقص خويش بينند و عجز خويش بشناسند و آنكه در راه بندگى راست روند زيرا كه بندگى عجز خود شناختن است و بدرماندگى خود اقرار كردن است. [كشف الاسرار] وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا و آنان كسانى ميباشند كه علم در قلبشان نفوذ كرده و رسوخ نموده و متصف گرديده‏اند بآن علمى كه در شأن آنها است «العلم نور يقذفه اللّه على قلب من يشاء من عباده» و آن موهبت خدائى كه بآن «يعزّ من يشاء و يذلّ من يشاء بيده الخير» و آن بزرگواران كسانى ميباشند كه در بندگى بمقام رضا و تسليم رسيده‏اند و در آيات الهى و نواميس شرعى از پيش خود رأى انديشى نمى‏كنند و ميگويند بآنچه از نزد پروردگار ما آمده ايمان آورديم و تسليم امر پروردگارمان ميباشيم اينهايند كسانى كه بمقام عبوديت رسيده‏اند.

بين مفسرين اختلاف است در اينكه آيا راسخون بواو عطف بر اللّه است باين معنى كه تأويل متشابه را كسى نميداند مگر خدا (وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ) كه اينها ميدانند و ميگويند «آمنا به كل من عند ربنا».                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 23

 در مجمع البيان گفته اين قول ابن عباس و ربيع و محمد بن جعفر بن زبير و اختيار ابى مسلم است- و از ابى جعفر عليه السّلام روايت شده كه گفت رسول اللّه افضل امت از همه راسخين در علم است كه همانا ميداند آنچه را كه خدا از تأويل و تنزيل بر او نازل گردانيده و نازل نمى‏كرد خدا بر او چيزى كه دانا نكند او را بتأويلش و خود آنحضرت و اوصياء بعد از او تمام آنرا ميدانستند.

و مؤيد اين قول اين است كه صحابه و تابعين اجماع كردند بر تفسير جميع قرآن و ديده نشده كه در چيزى از آن توقف كرده باشند و آنرا تفسير نكرده باشند بعذر اينكه اين متشابه است و نبايد تفسير كرد و نميداند آنرا مگر خدا و ابن عباس در همين آيه مورد بحث ميگفت من از راسخين در علم هستم.

و قول ديگر اينكه و او در (وَ الرَّاسِخُونَ) و او استيناف است و بنا بر اين قول تأويل متشابه را نميداند مگر خدا، و بايد بس از قوله تعالى (وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ) وقف كرد و ابتداء كرد به (وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ) و الراسخون مبتداء ميشود و خبر او (يَقُولُونَ) است.

 [و اين قول عايشه و عروة بن زبير و حسن و مالك و اختيار كسائى و فراء و جبائى است‏] و اينها چنين گفته‏اند كه راسخين تأويل متشابه را نميدانند لكن بآن ايمان ميآورند و بنا بر اين تأويل آيه راجع است بمدت اجل اين امت و وقت قيام ساعت و قيامت و فناء دنيا و وقت طلوع شمس از مغرب و نزول عيسى عليه السّلام و خروج دجّال و امثال اينها از آن چيزهائى كه در علم خدا مخزون است.

و بنا بر اين تأويل يعنى متأول مثل قوله تعالى (هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ) يعنى (موعود) ميآيد، و قوله تعالى (كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا) يعنى محكم و متشابه تماما از نزد پروردگار ما است (وَ ما يَذَّكَّرُ) يعنى در آيات خدا تفكر نمى‏كنند و متشابه آنرا بمحكم برنميگردانند (إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ) يعنى مگر ذو و العقول.

قاضى ماوردى گفته خداوند تمام قرآن را توصيف بمحكم كرده بقوله تعالى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 24

 (الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ) و نيز تمام آنرا توصيف نموده به اين كه متشابه است بقوله تعالى (اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً) پس معنى احكام اتقان يعنى احكام آن متقن است و با متقن بودنش ممنوع است زيرا كه احكام و معانى آن خالى از خلل و اعتراض است پس تمام قرآن از اين جهت محكم است.

و قوله (متشابها) يعنى يشبه بعضه بعضا فى الحسن و الصدق و الثواب و البعد عن الخلل و المتناقض و هو كله من هذا الوجه متشابه. [پايان‏] از تفسير عياشى از ابى بصير از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير نمايد اگر مطابق واقع باشد مزدى ندارد و اگر خطاء باشد از رحمت الهى دور گردد كه از آسمان بما دورتر خواهد بود.

باز در همان تفسير از يعقوب بن يزيد از ياسر از حضرت رضا عليه السّلام نقل شده كه فرمود اظهار رأى در كتاب خداوند كفر است.

و از تفسير صافى نقل شده كه از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله روايت ميكنند كه فرمود كسيكه قرآن را برأى خود تفسير كند جايگاهش آتش دوزخ است.

صاحب تفسير الميزان در توجيه حديث گفته اينكه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير كند مقصود از رأى اعتقادى است كه از روى اجتهاد براى انسانى حاصل شود گاهى هم بسخنى كه از روى هوى و هوس و يا باصطلاح بميزان استحسان گفته شود رأى ميگويند، بهر حال چون در فرمايش آنحضرت كلمه رأى را بخود تفسير كنند اضافه كرده و تعلق داده است معلوم ميشود كه نهى از مطلق اجتهاد در تفسير قرآن نفرموده تا بالملازمه بر سخن اخباريها كه ميگويند در مورد تفسير آيات بايد تنها و تنها برواياتى كه از اهل بيت عليهم السلام در آن زمينه رسيده قناعت كرد و كوشش عقل و غير آنرا كنار گذارد، ما چگونه كلام اخباريها را در اين جهت قبول كنيم با اينكه در بسيارى از آيات قرآن به اين كه عربى مبين و روشن است معرفى كرده و بتدبر و تفكر در آن امر فرموده و همچنين اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام هم                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 25

 در روايات زيادى بمسلمان دستور داده‏اند كه بقرآن رجوع كنيد و صحت و سقم روايات را با عرضه كردن بقرآن شريف تشخيص بدهيد.

پر واضح است كه اضافه و تعلقى كه در رأى بخود اعمال شده ميرساند كه موضوع نهى شده اين است كه مفسر در رشته تفسير جنبه استقلال بخود بگيرد و تنها بوسائلى كه براى تشخيص كلام عربى بكار برده ميشود اكتفا كند آرى اين روش نزد افراد انسانى متداول است كه هر گاه كلامى را شنيدند از هر كس و هر گوينده‏ئى باشد فورا قواعد معمولى كه براى پى بردن بمعنى و مراد آن سخن دارند بكار برده و بزودى نتيجه ميگيرند و ميگويند از اين سخن چنين مطلبى اراده كرده است.

تا آنجا كه گفته (توضيح) چنانچه در بحثهاى سابق گذشت آيات قرآن شريف در عين اينكه كلماتش جدا و منفصل از يكديگرند يك كلام متصل بوده پاره‏ئى از آيات آن نسبت به پاره ديگر توضيحاتى را اعطاء ميكند، چنانچه از امير المؤمنين عليه السلام نقل شده كه فرموده بعضى از آيات مقصود بعض ديگر را شرح داده و بمراد آن گواهى ميدهد، بنا بر اين روشى كه بين افراد انسانى در تشخيص مراد متكلم متداول ميباشد در اينجا نميتوان جارى شود به اين كه يك آيه را گرفته بخواهيم با اعمال قواعد مقرره‏ئى كه در علوم مربوطه گفته شده مقصود را بدست آوريم، بلكه تنها راه صحيح در فهم كلام الهى اين است كه در هر موضوعى تمام آيات مناسب آنرا ملاحظه نموده با كوشش مخصوصى كه در تدبّر تمام آنها بكار برده ميشود مقصود آنرا استفاده نمود، چنانچه همين موضوع از آيه شريفه «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً» نساء آيه 82 برميآيد.

نتيجه بدست آمد كه تفسير برأى يعنى همان نحو تفسيرى كه مورد نهى قرار گرفته آن است كه مفسر بخواهد با اعمال قواعد مقرره و متداوله كلام الهى را با همان روش كه گفتار ديگران را بررسى ميكرد مورد بررسى قرار دهد

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 26
تا آنجا كه گفته خلاصه كلام آنكه موضوعى كه مورد نهى قرار گرفته استقلال مفسر در تفسير قرآن و اعتماد داشتن بر نفس خود بدون رجوع بغير است و لازمه اين نهى اين است كه مفسر بايد استمداد از غير جسته و بآن رجوع نمايد- و واضح است كه آن غير بايد يا كتاب الهى يا سنت باشد، اينك گوئيم اما سنت نيست زيرا كه چنانچه تذكر داديم. خود سنت مسلمانان را مأمور برجوع بقرآن كرده و دستور صادر شده كه سنت يعنى اخبار و احاديث را بقرآن عرضه كنند تا بآن وسيله صحت و سقم آنرا با مطابقت يا مخالفت با قرآن تشخيص دهند، بنا بر اين معلوم ميشود كه آن غير حتما خود قرآن شريف ميباشد يعنى مفسر بايد با نفس قرآن آنرا تفسير كند و بوسيله خود قرآن آن مقصود اصليش را بدست آورد اين بود تفسير برأى و نكته نهى از آن. [پايان‏] پس از آن از تفسير عياشى نقل ميكند كه امام صادق [ع‏] فرمود قرآن محكمى دارد و متشابهى، بمحكم آن ايمان بياور و عمل كن، ولى بمتشابهش ايمان آور و عمل منما، و اين گفته خدا است كه فرموده كسانى كه دلهايشان از حق برگشته تنها آيات متشابهه را دنبال ميكنند تا باعث گمراهى مردم باشند و بخيال خود بتأويل قرآن نائل شوند، با اينكه جز خدا كسى تأويل آنرا نميداند، ولى راسخون فى العلم ميگويند ما ايمان آورديم كه تمامى آن از نزد خدا است، و راسخين در علم آل محمد صلّى اللّه عليه و آله ميباشند.

و از كتاب كافى از امام باقر عليه السّلام نقل كرده‏اند كه در حديثى فرموده منسوخات از متشابهاتند.

و در كتاب عيون از امام رضا [ع‏] نقل شده كه فرموده كسيكه متشابه قرآن را بمحكمش رد نمايد بصراط مستقيم راه برده، سپس فرمود در اخبار ما هم متشابهى چون متشابه قرآن وجود دارد، پس متشابهات را بمحكمات رجوع دهيد و بدون رجوع از آنها پيروى منمائيد كه گمراه خواهيد شد.

و از كافى از هشام بن حكم نقل ميكنند كه گفته موسى بن جعفر [ع‏] برايم                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 27

 حديث فرمود تا آنجا كه فرمود اى هشام خداوند از يكدسته مردم صالح چنين حكايت ميكند: كه گفتند پروردگارا دلهاى ما را پس از آنكه هدايت كردى منحرف مساز و از نزد خود رحمتى بر ما موهبت كن كه تو تنها بخشنده‏ئى، اينان كسانى ميباشند كه ميدانند كه دلها پس از هدايت ممكن است منحرف شده به نابينائى برگردد. آرى تا كسى از خداوند عقلى پيدا نكند از او نميترسد و تا از او دانشى نيابد دلش بمعرفت ثابتى كه حقيقتش را در قلب خود بيند استوار نخواهد شد.

هيچكس چنين رتبه‏ئى ندارد جز آنكه كردارش گواه صدق گفتارش شود و پنهان او موافق آشكارش باشد زيرا كه خداوند عزيز دليل باطن پوشيده هر چيز را تنها ظاهر آن قرار داده است.

اين بود بيان صاحب تفسير الميزان و خودش پيشى گرفته و بر خود دو اشكال وارد كرده و سپس جواب داده. اشكال اول- شكى نيست كه قرآن فرستاده شده تا مردم آنرا درك نموده و استفاده كنند چنانچه جمله شريفه «إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ لِلنَّاسِ» زمر 41 «هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ» آل عمران 128 و مانند آن همين مطلب را روشن ميكند، و از طرفى باز شكى نيست كه مبين و مفسر آن نفس نفيس رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ميباشد چنانچه خداوند متعال در آيه شريفه فرموده «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» نحل آيه 44.

آرى كتاب الهى را پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله براى صحابه بيان فرمود و تابعين يعنى كسانيكه پس از صحابه روى كار آمدند همان نكات را ياد گرفتند بنابر اين آنچه را در غالب احاديث و روايات از حضرت رسول [ص‏] نقل كرده‏اند معلوم است كه آن از فرمايشات نبوى است و بنص قرآن از آن تجاوز نتوان كرد و قسمتهائى كه بدون اسناد به پيغمبر [ص‏] در باره‏اش گفتگو كرده‏اند گر چه مانند احاديث حجيّتش محرز نيست لكن چون ميدانيم كه مطالبى است كه يا از كلمات نبوى استفاده شده يا از روى ذوقى كه تعليمات مكتب اسلام بآنها نشان داده.

چگونه ممكن است مطلبى بر آنان پوشيده مانده باشد با اينكه اهل لسان                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 28

 بودند و در ادبيات عربى كاملا كنجكاوى كرده و در اخذ حقايق قرآن از مصدر رسالت بى اندازه كوشش مينمودند اگر كسى صفحات تاريخ را از نظر بگذراند و داستان مساعى مردان دين را در آن قسمت مطالعه كند بصدق گفتار ما خواهد رسيد بارى از اينجا روشن ميشود كه عدول از طريقه و روش آنان و دست برداشتن از سنّت حسنه‏اشان يعنى تفسير كردن آيه‏ئى از آيات قرآنى را بغير اقوال و آراء ايشان بدعت است و سكوت از قسمتهائى كه آنان ساكت بودند امرى لازم است.

آرى آنچه آنان نقل كرده‏اند براى شخصى كه اراده فهم كتاب الهى را داشته باشد كافى است زيرا چنانچه سيوطى گفته شماره احاديثى كه در تفسير قرآن از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و صحابه و تابعين بما رسيده به هفده هزار ميرسد چگونه ممكن است اين عده زياد از روايات ما را از غير خود مستغنى و بى‏نياز نسازد.

 [پاسخ‏] در سابق گذشت كه آيات شريفه‏ئى كه مردم را بطور عموم از كافر و مؤمن و از كسانى كه در عهد نزول كتاب الهى بوده‏اند و با اشخاصيكه بعدا بوجود آمده‏اند دعوت به تعقل و تدبّر در قرآن نموده مخصوصا آيه «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً» بطور آشكارا دلالت دارد كه معارف قرآنيه را ميتوان با بحث و كنجكاوى در آيات شريفه‏اش بدست آورد و بآن وسيله اختلافى كه در نظر ابتدائى بين بعض آيات با بعض ديگر ديده ميشود مرتفع ساخت زيرا آيه شريفه «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ» تا آخر در مقام تحدى است و ميخواهد با عدم وجود اختلاف در آن حقانيت كتاب الهى را ثابت كند، در اين صورت معنى ندارد كه فهميدن معانى قرآن را موكول بفهم صحابه و تابعين نمايد.

بلكه بالاتر نميتوان در چنين مقامى درك معانى آنرا به بيانات نبوى [ص‏] حواله داد زيرا كه كلام رسول اللّه [ص‏] در چنين زمينه‏ئى يا كلامى است كه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 29

 موافق و مطابق ظاهر كتاب الهى است و يا مخالفت دارد، پر واضح است كه در صورت موافقت احتياجى بآن نيست زيرا كه خود طرف پس از تدبر و بحث همان معنا را درك ميكند و در صورت مخالفت سازگارى با مقام تحدى نداشته و نميتواند حجتى را بر خصم اقامه كند.

آرى در باره شرح و تفصيل دادن احكام فرعى چاره‏ئى جز استفاده كردن از بيانات نبوت [ص‏] نيست چنانچه خود قرآن شريف هم اين قبيل مطالب را به توضيحات نبى اكرم (ص) ارجاع و حواله داده است و آيه شريفه «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» سوره حشر آيه 70، و آنچه در معناى آن هست بهمين قسمت مربوطند و همچنين قسمتهائى كه راجع به قصص و داستانها و يا مربوط به تفاصيل معاد ميباشد در آنها هم بيانات پيغمبر (ص) حتمى و لازم است.

خلاصه از سخنان بالا روشن ميشود كه شأن رسول اللّه (ص) در چنين مقامى تنها و تنها جنبه تعليم و آموزشى است فقط يك راه نمائى است كه استاد آگاه بوسيله آن ذهن شاگرد و متعلم را براى درك چيزى كه بر او سنگين بود ارشاد و رهبرى مينمايد- زيرا كه آموزش و تعليم بزرگترين كارى را كه انجام ميدهد آسان كردن راه تربيت و نزديك كردن بآن ميباشد نه اينكه استاد راهى ايجاد كند و يا موضوعى كه براى شاگرد وجود نداشت بيافريند.

اشكال دوم كه خود آنشخص محترم بخود اعتراض نموده و فرموده:

بصحت پيوسته كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله در آخرين خطبه‏ئى كه ايراد كرده چنين فرموده كه من دو چيز نفيس ميان شما بامانت ميگذارم كه يكى بزرگتر از ديگرى است، بزرگتر كتاب پروردگار و كوچكتر عترت و اهل بيت من است شما اگر توصيه مرا در باره آن دو مراعات نموده و بدامن هر دو متمسك شويد هرگز گمراه نخواهيد شد، اين فرمايش را سنى و شيعه بطريق متواتر از عده زيادى از صحابه پيغمبر (ص) روايت كرده‏اند دانشمندان حديث شماره آنها را به                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 30

 سى و پنج نفر صحابه رسانيده‏اند. و در بعضى نقلهاى آن دارد كه رسول (ص) فرمود آن دو هرگز از هم جدا نميشوند تا در حوض كوثر بر من وارد گردند.

بارى اين حديث دلالت روشن بر حجيت قول اهل بيت دارد كه تنها آنچه از آنان راجع به تفسير قرآن رسيده واجب الاتباع است يعنى بايد اكتفاء بهمان مقدار كرد و گر نه تفرقه و جدائى بين قرآن و اهل بيت پيش آمده و مرتكب نهى الهى شده‏ايم.

پاسخ اين اعتراض را مفسر محترم چنين ميگويد: ميگوئيم آنچه در باره معنى اتباع و پيروى پيغمبر [ص‏] در جلوتر متذكر شديم در اينجا عينا در اتباع اهل بيت ميگوئيم كه روشن است كه حديث شريف نميخواهد حجيت ظاهر آيات شريفه قرآن را باطل نمايد و تنها حجيت را مخصوص ظاهر بيانات اهل بيت كند- چگونه اين معنى تصور دارد با اينكه خود رسول اكرم (ص) فرمود قرآن و اهل بيت از هم جدا نميشوند و حجيت را براى هر دوى آنها ثابت فرموده و معناى حجيت هر دوى آنها اين است كه قرآن در دلالت كردن بر معانى و كشف معارف الهيه لازم الاتباع است و عترت در راهنمائى مردم بطريق صحيح آن و هدايت نمودن آنان باغراض و مقاصد كتاب الهى مدخليت كامل دارد تا آخر كلامش.

آرى فرمايشات مفسر دانشمند تماما صحيح لكن در اينكه بطور كلى سنت يعنى اخبار و احاديث را در تفسير آيات معتبر ندانسته بدليل اينكه خود معصومين (ع) مسلمانان را دستور داده‏اند كه سنت يعنى اخبار و احاديث را بقرآن عرضه كنيد تا باين وسيله صحت و سقم آنرا با مطابقت و مخالفت قرآن تشخيص دهيد چنانچه در پاسخ اشكال دوم گفته شد.

اين مطلب بطور كلى آنطور كه مفسر بيان كرده كه از ظاهر آن چنين بنظر ميآيد كه اخبار و احاديث بخودى خود بدون عرضه كردن بقرآن معتبر نميباشد درست نميآيد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 31
چگونه ميتوان احاديث صحيح و معتبر را بدون تطبيق با آيات قرآن معتبر ندانست در صورتى كه باجماع اماميه ائمه طاهرين عليهم السلام مفسر و مبيّن قرآنند مخصوصا بنابر اينكه مقصود از راسخين فى العلم ائمه اطهار باشند وقتى بنص قرآن علم بمتشابهات نزد آنها باشد چگونه توان گفت اخبار معتبرى كه از قبل آنها در تفسير صادر گرديده بايد بآن اعتنا ننمود اگر چنين باشد چه فرق است بين كلام معصوم با غيرش با اينكه يكى از مدارك چهارگانه كه در اصول فقه براى استنباط احكام مقرر گرديده سنت است كه بين تمام فقهاى شيعه و سنى مطرح شده اگر سنت يك مدرك مستقل نبود چگونه در اصول فقه استدلال باخبار را معتبر ميدانستند و بر طبق آن عمل مينمودند در صورتى كه اهلش ميدانند وقتى در فروع حكمى از قرآن كه مخالف با نص صحيح معتبرى كه بدون معارض باشد معارضه نمود بعذر اينكه قرآن قطعى السند است و دلالتش ظنى است و حديث صحيح ظنى السند و دلالتش قطعى است در موقع تعارض بحديث عمل ميكنند نه بقرآن بلكه عمومات قرآن را بحديث تخصيص ميدهند.

و آنجا كه خود معصومين عليهم السلام اجازه داده‏اند كه احاديث را بقرآن عرضه كنيد در مورد تعارض بين چند حديث است نه بطور كلى چنانچه از ظاهر كلام مفسر معلوم ميگردد.

آرى تفسير برأى در جائيكه آيه از محكمات و واضح نباشد و محتاج بتفسير و تأويل باشد در چنين موردى بايستى رجوع بخود قرآن يا نص صحيح نمود تفسير برأى جاير نيست.

آنچه بنظر ميرسد اين اعتراضاتى كه بر بيانات مفسر محترم وارد آمده بسيار بجا و بموقع است و جوابهائى كه داده شده و لو اينكه بسيار متين و بنظر ابتدائى درست مينمايد لكن از چند جهت مورد اعتراض است:

1.     در بيان ايشان تناقض ديده ميشود زيرا كه در پاسخ اين اعتراض كه رسول اكرم (ص) در آخر عمر فرموده من از ميان شما ميروم و دو چيز بزرگ بين                       

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 32
 شما ميگذارم كلام اللّه و عترت من و اين دو هرگز از هم جدا نميشوند تا آخر گفته قرآن در دلالت كردن بر معنى لازم الاتباع است و عترت در راهنمائى مردم بآن مراد و مقاصد كتاب الهى مدخليت كامل دارد.

آيا آنهائيكه در تعيين متشابهات قرآن بفرمايشات و احاديث صحيحه كه از عترت رسيده تمسك ميكنند مگر غير از اين است كه ميخواهند آنها را بوجه صحيح در معرفت آيات هدايت نمايند كه پس از راهنمائى آنها معرفت بمراد حق تعالى پيدا نمايند.

و نيز آنجا كه گفته آرى در باره شرح و تفصيل دادن احكام فرعى و قصص و بعضى از خصوصيات معاد چاره‏ئى جز استفاده كردن از بيانات نبوى صلّى اللّه عليه و آله نيست و گفته شأن رسول اللّه [ص‏] در چنين مقامى تنها جنبه تعليم و آموزشى است فقط يك راه‏نمائى است كه استاد آگاه بوسيله آن ذهن شاگرد را براى چيزى كه بر او سنگين بود ارشاد و رهبرى مينمايد، از اين بيانات برميآيد كه ايشان اعتراف مينمايد كه در فهم متشابهات قرآن بايستى از قبل معصومين بمراد الهى هدايت شد و بدون راهنمائى آنها ممكن است شخص گمراه گردد و اين بيان با اصل مطلب كه در سابق گفتيم آيات شريفه بطور عموم از كافر و مؤمن و آنهائيكه در عهد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بودند يا آنكه بعد بوجود آمده‏اند را بتعقل و تدبر در قرآن دعوت نموده و بآيه «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ» تا آخر تمسك كرده و گفته كه مقصود آيات شريفه را ميتوان با بحث و كنجكاوى بدست آورد- در اين صورت معنى ندارد كه فهميدن معانى قرآن را موكول بفهم صحابه و تابعين نمايد بلكه بالاتر نميتوان در چنين مقامى درك معانى آنرا ببيانات نبوى صلّى اللّه عليه و آله حواله داد زيرا كه كلام رسول اللّه (ص) يا موافق و مطابق ظاهر كتاب الهى است يا مخالفت دارد در صورت موافقت احتياجى بآن نيست زيرا كه خود طرف پس از تدبر و بحث همان معنى را مى‏فهمد و در صورت مخالفت با مقام تحدّى سازگار نيست و نميتوان حجتى را بر خصم اقامه نمود                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 33

 آيا در اين گفتار تعارض بنظر نميآيد، يكجا بطور كلى استشهاد مينمايد بآيه «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ الخ» در آخر تمسك كرده و گفته در فهم قرآن همان تدبر و كنجكاوى كافى است نه تفسير مفسرين لازم است نه قول رسول صلّى اللّه عليه و آله و نه روايات معصومين لازم است، و يك جا لزوم بيانات رسول را اختصاص ميدهد بفروع و قصص و خصوصيات معاد اگر بيان رسول [ص‏] در فهم آيات معتبر نباشد در هيچ جا معتبر نيست و آن اشكالى كه قول رسول يا موافق با آيات است يا مخالف در فروع نيز بعينه جارى و محتمل است پس در فروع هم نبايد باحاديث و سنّت رجوع نمود هر چه شخص خودش از جمع بين آيات فهميده معتبر است و نيز گفته آنچه را كه قرآن دلالت بر آن دارد و خداى متعال آنرا در كلام خود اراده نموده براى مردم توضيح داده و بيان ميكند نه آنكه آنحضرت [ص‏] معانى و مطالبى را گفته باشد كه از خود قرآن و كلام الهى قابل فهم نباشد ابدا چنين نيست اگر آدمى آيه شريفه «كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ» و آيه «هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ» و مانند آنرا از ساير آيات نظرى كند خواهد فهميد كه قرآن كتابى است كه داراى آيات تفصيل داده شده ميباشد و قرآن در بيان مقاصد خود بتنهائى كافى است تا آنجا كه در بياناتش فرموده تمام فرمايشاتى كه راجع بعرضه كردن روايات بقرآن و تشخيص صحيح و فاسد فرموده‏اند تماما گواه بر اين است كه ميتوان جميع مطالبيكه از پيغمبر نقل شده از كتاب الهى و قرآن استفاده كرد.

آرى اگر كلمات قرآنى متوقف بر بيانات نبوى باشد دور بوده و بطلان آن از واضحات ميباشد.

اگر اين بيان اخير از صاحب تفسير باشد نه از مترجم كه اشتباها ترجمه شده باشد خيلى بعيد است زيرا كه چنانچه در جاى خود مدلل شده و در معنى دور گفته‏اند هر گاه دو شيئى هر يك متوقف بر ديگرى باشد كه آنديگر هم از همان جهت توقف بر آن داشته باشد اين دور باطل است كه بطلانش ضرورى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 34

 است خلاصه بطلان دور از جهت توقف داشتن شيئى است بر نفس خود.

بنابر اينكه گفته شود بيانات قرآنى موقوف است بر بيانات نبوى آيا بعينه بيانات نبوى هم موقوف است بر بيانات قرآنى تا اينكه لازم آيد توقف شيئى بر نفس خود، بعبارت ديگر دور باطل توقف داشتن درك معنى شيئى يا درك وجود شيئى است بر درك معنى يا وجود خود آن شيئى، و بطلان دور براى اين است كه لازم ميآيد يك شيئى از يك جهت هم مقدم بر خود و هم مؤخر از خود باشد.

حاصل براى رفع لزوم دور بايد چنين گفته شود كه اگر بيانات نبوى نبود اصلا بيانى براى آيات قرآن تصور نداشت با اينكه چنين نيست قرآن خودش فى حد ذاته بيانست چنانچه آيه بالا «كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ» و نيز قوله تعالى (هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ) دلالت واضح دارد بر اينكه قرآن خود بيانست و ظاهرا احدى منكر اين معنى نشده و گفته باشد فقط فهميدن معانى قرآن موكول بفهم صحابه و تابعين بلكه فقط ببيانات نبوى حواله داده شده باشد تا اينكه با آياتيكه دلالت صريح دارد كه قرآن خود بيان است منافات داشته باشد بلكه دور محال لازم آيد.

آرى قرآن خودش در حد ذات خود بيان است لكن در نزد شخص دانشمند ظاهر است كه قرآن براى عموم افراد بشر و هدايت خلق نازل گرديده و لكن چون براى عموم مردم فهم بيانات قرآن ميسر نيست اگر نبود بيان رسول و خلفاء معصومين كه رسول اكرم [ص‏] آنها را در آن حديث مشهور «تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى) رديف قرآن قرار داده چگونه عموم مردم ميتوانستند از بيانات قرآن بدرستى استفاده نمايند بلكه غير از رسول و ائمه معصومين كسى را نرسد كه دعوى كند كه من عالم بتمام قرآنم حتى بقول بعضى از دانشمندان بين تمام مسلمين بعد از رسول [ص‏] فقط عارف بتمام قرآن از ناسخ و منسوخ، عام و خاص، مطلق و مقيد و باقى خصوصيات فقط على عليه السّلام بود هر يك از صحابه                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 35

 بعضى از آنرا ميدانستند.

خلاصه مطلب اين است كه قرآن فى حد ذاته خود اگر چه بيان كاملى است محتاج بتعليم و آموزش رسول و راسخين فى العلم است و همين طورى كه مفسر محترم در ضمن بيانش فرموده شأن رسول اللّه [ص‏] در چنين مقام تنها جنبه تعليم و آموزش است فقط يك راهنمائى است كه استاد آگاه بوسيله آن ذهن شاگرد و متعلم را براى درك چيزى كه بر او سنگين بود ارشاد و رهبرى مينمايد نه اينكه استاد راهى ايجاد كند يا موضوعى كه براى شاگرد وجود نداشت بيافريند تا آخر.

آرى مردم در فهم بيانات قرآن محتاج برسول و ائمه طاهرين عليهم صلوات اللّه ميباشند نه اينكه بدون بيانات نبوى قرآن داراى بيان نباشد اگر آيات قرآنى در خودش بيان نبود رسول او را چگونه بيان ميكرد همان بيان قرآن است كه بتوسط رسول و اولوا الامر بايد بمردم برسد زيرا كه عموم مردم بلكه خواص نيز از فهم تمام خصوصيات قرآن قاصرند.

دوم از اعتراضاتيكه بر مفسر محترم وارد ميآيد چنين است كه در فرمايشاتش گفته موضوع نهى شده تفسير برأى اين است كه مفسر در رشته تفسير جنبه استقلال بخود بگيرد و تنها بوسائل آنچه كه براى تشخيص كلام عربى بكار برده ميشود اكتفاء كند، اگر اين روشى كه بين افراد انسانى متداول است كه هر گاه كلامى شنيدند از هر كسى و هر چه باشد در آن فورا قواعد معموله بين خودشان را ريخته و نتيجه ميگيرند كه گوينده از اين سخن چنين مطلبى را اراده نموده.

پاسخ- اينجا مطلب خلط شده، اولا كوئيم آيا قرآن كتاب آسمانى مسلمانها نيست آيا نبايد تمام مسلمين از قرآن استفاده كنند اگر قواعد عربى كه نزد ما معلوم است و بين دانشمندان در فهم زبان عربى بكار برده ميشود كنار بگذاريم و از قواعد ديگرى كه نزد ما مجهول است بخواهيم از آيات و احاديث و غير

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 36

 آن استفاده كنيم در صورتى كه عمل كردن بقواعد عرفى نسبت بهر عرفى معتبر است چنانچه در وصف قرآن فرموده «هذا لسان عربى مبين» بايستى آيات را با عرف عرب منطبق گردانيد، و اگر غير از اين باشد لازم آيد كه هيچ مسلمانى بهيچ وجه نتواند و لو از ترجمه تحت اللفظى قرآن استفاده نمايد.

آرى راجع بآيات متشابهات چنين است نه بمحكمات اگر چه در متشابهات نيز همان الفاظ و قواعد معموله در زبان عربى بكار برده ميشود منتهى الامر چون در متشابهات محتمل چند معنى است در تعيين مراد مفسر بايستى يا بمحكمات قرآن يا بسنت تمسك نمايد.

و ثانيا اين اشكال براى كسى درست ميآيد كه بخواهد خودش بتنهائى و مستقلا متشابهات قرآن را تفسير و تأويل كند لكن كسيكه در دلالت آيات و راه يابى بمقاصد آن كه محل بحث است تمسك نمايد بآيات محكمات يا بسنت از حديث نبوى يا روايت صحيح كه از معصومين عليهم السلام نيز از روى همان قواعد عرفى كه در دست هر قوم و ملتى است با آنها سخن ميگويند نه بعرف ديگر كه بمفهوم آن نرسد.

خلاصه در اينجا خاطر نشان ميكنم كه غرض اين نيست كه بخواهم اشكال و اعتراض بر مفسر فاضل وارد گردانم.

خود را كوچك‏تر از اين ميدانم كه از دانشمندان عالى انتقاد كنم و به گفتارشان خورده‏گيرى نمايم روى سخن بديگران است آنهائيكه چندان بصيرتى در فهم آيات قرآن ندارند از اين فرمايشات ممكن است خود را ببازند و از حد خود تجاوز نمايند و در تفسير و تعويل كلام اللّه بفريب نفس گرفتار گردند و گمان كنند بمحض فراگرفتن اندازه‏ئى از قواعد عربى ميتوانند بدون تمسك باخبار آل عصمت عليهم السلام آيات متشابهات را برأى و سليقه خود تفسير و تأويل كنند و مبتلا بتفسير برأى منهى عنه گردند.

آرى اين دعاوى كه كسى جز معصوم بتواند در فهم تمام آيات از محكمات.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 37

 و متشابهات با اينكه در متشابهات فرموده «وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ» و ظاهر آيه چنين مينمايد كه حق تعالى علم بمتشابهات را اختصاص بخودش داده كه حتى رسولش نيز پى بآن نميبرد و اگر تعميم دهيم و گوئيم شامل معصومين عليهم السلام هم ميگردد در چنين صورتى چگونه ممكن است غير از معصوم و آنهائيكه راسخين در علمند و مؤيد من عند اللّه ميباشند بدون تمسك باحاديث و روايات و گفتار مفسرين آنهائيكه در عهد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله شاهد قضيه بودند معانى واقعى آيات را درك كند و چگونه تواند پى ببرد بجميع خصوصيات از جمع كردن بين آيات و بحث و كنجكاوى بتمام خصوصيات آن از حفظ تمام آيات اولا و معناى تحت اللفظى آن ثانيا و شناختن و تميز دادن بين ناسخ و منسوخ آن ثالثا و نيز پى بردن بعام و خاص و مطلق و مقيد و نيز در متشابهات اول عالم گرديدن بآنچه در آيه محتمل است و تخصيص دادن بآن معنائى كه مراد الهى بوده آنهم بطور ظهور و يقين نه ظن و استحسان و غير اينها بطوريكه تفسير برأى لازم نيايد چنانچه مفسر محترم مدعى آنست دست پيدا كند بسيار بعيد است.

لكن با اين حال ما منكر امكان آن نيستيم لطف و رحمت الهى نسبت بمؤمن صالح بسيار است آرى مؤمن خلّص را سزد كه در اثر منقاد گرديدن بحكم خدا و رسول و اهل عصمت از اولاد طاهرين او سلام اللّه عليهم نور علم از مشكوة ولايت در قلبش تابش نموده و پس از اخذ علم از آن بزرگواران بر بعضى از اسرار قرآن بدون ظن و گمان علم در قلب او هجوم آورد و بعض حقايق بر وى مكشوف گردد و از بعض غرائب قرآن استفاده نمايد و از عجائب آن استنباط كند زيرا كه كرم الهى عام است وقف بر بعضى دون بعضى نگرديده منتهى قلب سليم و دل پاك بى آلايش ميخواهد كه لايق تجليات نور علم و دانش گردد و كسيكه چنين باشد توان وى را از راسخين فى العلم بشمار آورد زيرا اخبار و آيات دلالت دارد كه قرآن براى صاحبان فهم ميدانى است وسيع و مجالى است بلند قال اللّه تعالى «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها» و نيز فرموده                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 38

 «وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ» و در جاى ديگر «لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ» چنانچه ظاهرا اين آيات دلالت واضح دارد كه براى اهلش يعنى علماء خبير آنهائيكه داراى بصيرت و بيناى علوم قرآن ميباشند لازم است در آيات تدبّر كنند و از آن استنباط علوم و معارف نمايند.

و شايد اينكه منع از تفسير برأى شده يكى از دو جهت باشد: يكى اينكه مفسر بميل و هواى نفسانى خود آنچه مطابق غرض و ميل او است متشابهات را تفسير و تأويل كند چنانچه فرموده «فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ الخ».

و ديگر مفسر بظاهر عربيت و باستحسان عقل بدون كنجكاوى در خصوصيات آنچه در تفسير معتبر است از حذف و اضمار و تقديم و تقدير و الفاظ مبهم و عام و خاص و مطلق و مقيد و غير اينها از ناسخ و منسوخ در تفسير مسارعت كند مسلّم چنين كسى از غلط و اشتباه محفوظ نميماند و تفسير برأى لازم ميآيد.

در تفسير صافى بروايت عياشى باسناده از جابر كه گفت از ابا جعفر عليه السّلام چيزى از تفسير قرآن سؤال كردم بمن جواب داد باز از همان در مرتبه ثانى سؤال كردم حضرتش جواب ديگرى داد غير از جواب اول كه در روز قبل داده بود، گفتم فدايت شوم در همين مطلب بمن روز قبل جوابى غير از اين دادى، گفت اى جابر همانا از براى قرآن بطنى و باطنى است و باطن را باطنى است و ظاهرى است و ظاهر را ظاهرى است اى جابر در عقول رجال چيزى دورتر نيست از تفسير قرآن همانا آيه‏ئى است كه اول آن در چيزى و آخر آن در چيز ديگرى است و آن كلامى است متصل كه در وجوهى صرف گرديده.

و از امير المؤمنين عليه السّلام نيز روايت شده كه فرموده نيست آيه‏ئى از قرآن مگر اينكه براى آن چهار معنى است: ظاهر، باطن، حدّ، مطلع. ظاهر تلاوت آيات، باطن فهم معانى، حدّ احكام حلال و حرام، مطلع آنچه مراد خدا است از آن بر بنده.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 39

 و از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرموده‏

كتاب اللّه على اربعة اشياء:

العبارت و الاشارت و اللطائف و الحقايق»

عبارت براى عوام، اشارت براى خواص لطائف براى اولياء، حقائق براى انبياء.

خلاصه غرض ما از اين گفتارى كه راجع بتفسير متشابهات ايراد نموديم يادآورى دو چيز است: يكى همينكه گفته شد ممكن است كسانيكه چندان بصيرتى در فهم آيات ندارند چون در طبيعت بشر حبّ علو و برترى و تفوق گذاشته شده ممكن است از اين گفتار مفسر محترم بعضى را غرور نفس بگيرد و گمان كند بمحض اينكه بقواعد عربى آشنا گرديده و فهم آيات محكمات تا اندازه‏ئى براى وى ميسر گرديده حق دارد كه در متشابهات از روى قواعد عربى و جمع آوردن چند آيه اظهار نظر كند و دست از دامن ائمه دين بردارد و بگمان اينكه در اثر بحث و كنجكاوى ميشود هر كسى بدون تمسك بمعصومين عليهم السلام بتمام اسرار و معانى آيات مطلع گردد و در نتيجه مبتلا گردد بتفسير برأى كه منهى عنه است.

و ديگر در ولايت و اعتقاد به اين كه بعد از رسول [ص‏] در فهم قرآن و بيان تفسير و تأويل آن امام لازم است سست گردد چنانچه در احاديث معتبر رسيده كه آنهائيكه در امر خلافت مخالفت رسول صلّى اللّه عليه و آله را نمودند گفتند «حسبنا كتاب اللّه» يعنى ما در امر دينمان كتاب خدا قرآن كافى است و محتاج بامام منصوص نميباشيم.

با اينكه نزد علماى اماميه يكى از ادله‏ئى كه در مبحث اثبات امامت اقامه نموده‏اند اين است كه چون قرآن مبيّن و مفسر لازم دارد و بجز امام معصوم و منصوص عليه كسى را ميسر نيست كه بتمام آيات قرآن از محكمات و متشابهات مطلع گردد پس بحكم عقل قطعى پس از رسول امام منصوص لازم است.

مرحوم فيض كاشانى رحمه اللّه در بعضى از مقدمات تفسير صافى پس از بيان احاديثى كه راجع بتفسير متشابهات و منع آن رسيده توجيه كرده بيان                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 40

 جالبى دارد كه براى وضوح اجمالى از آنرا در اينجا ترجمه مينمايم:

چنين گويد من ميگويم تحقيق قول در متشابهات و تأويل آن مقتضى است كه كلام مبسوطى عقلائى بياوريم و از علم بابى بگشائيم كه براى اهلش هزار باب علم گشاده گردد.

پس ميگويم «و باللّه التوفيق اينكه براى هر معنى از معانى حقيقتى و روحى است و آنرا صورت و قالبى است و براى يك حقيقت گاهى صور و قالب متعدد ميگردد و همانا الفاظ براى حقايق و ارواح وضع گرديده و براى وجود آنها است كه در قالب الفاظ ريخته شده و حقيقة الفاط استعمال ميگردد در حقايق و ارواح براى اتحاديكه بين الفاظ و حقايق موجود است.

مثل اينكه لفظ قلم وضع گرديده براى آلت نقش بستن صور در الواح بدون اينكه در قلم اعتبار شود از چوب باشد يا آهن يا غير آن بلكه در آن نه جسميت معتبر است و نه اينكه نقش محسوس باشد يا معقول و نه اينكه لوح كه در آن نقش ميگردد كاغذ باشد يا چوب بلكه مجرد اينكه آلت باشد براى اينكه در آن نقش شود و همين است فقط حقيقت لوح و روح آن، پس اگر در وجود چيزى باشد كه بواسطه او علوم نوشته شود در لوح قلبها پس سزاوار است كه آن خلق قلم باشد اين است كه خداى تعالى فرمود «عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ» بلكه قلم حقيقى او است زيرا كه آن فقط روح قلم و حقيقت قلم است بدون اينكه با او چيزى باشد كه خارج از قلم است و چنين است ميزان كه وضع شده براى معيار شناختن مقادير و وزن اشياء و آن يك معنى واحد است كه حقيقت و روح ميزان است و براى او قالبهاى مختلف و صور متفرق است، بعضى جسمانى و بعضى روحانى چنانچه در آن جرمها و سنگينيها وضع ميشود مثل ذى الكفين و قپان و آنچه از قبيل اينها است، و ميزان گفته ميشود بر آنچه بآن مواقيت و ارتفاعات وزن ميگردد مثل اسطرلاب و آنچه بآن خطوط و دوائر وزن ميگردد مثل فرجار، و آنچه بآن وزن ميگردد اعمده مثل شاقول، و آنچه‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 41
بآن وزن ميگردد خطوط مثل مسطر، و آنچه بآن وزن ميگردد شعر مثل عروض و آنچه بآن وزن ميگردد فلسفه مثل منطق، و آنچه بآن وزن ميگردد بعض مدركات مثل حس و خيال، و آنچه بآن وزن ميگردد علوم و اعمال كه آن ميزان روز قيامت است، و آنچه كل بآن وزن ميگردد و آن عقل كامل است الى غير ذلك از موازين.

و بالجمله ميزان هر چيزى از جنس وى تعيين ميگردد و لفظ ميزان در هر يك از آنها باعتبار حدّ و حقيقت موجود وى است كه در آنست و بهمين نحو قياس ميشود هر لفظى و معنائى.

و تو وقتى راه يافتى بسوى ارواح ميگردى روحانى و براى تو درهاى ملكوت گشوده ميگردد و اهل ميگردى براى رفاقت با ملاء اعلى و آنها خوب رفقائى ميباشند، پس چيزى نيست در عالم حس و عالم شهادت مگر اينكه براى وى در عالم ملكوت مثال و صورت امر روحانى است و آن روح مجرد او و صرف حقيقت وى است، و عقول جمهور مردم در حقيقت نسبت بعقول انبياء و اولياء امثله ميباشند پس نيست براى انبياء و اولياء اينكه با آنها تكلم كنند مگر به ضرب الامثال زيرا كه آنها مأمورند كه با مردم بقدر عقولشان تكلم نمايند و قدر عقول آنان در خواب و نائم يا نسبت باين نشأه غالبا براى آنها چيزى مكشوف نمى‏گردد مگر بمثل اين است كسيكه تعلم حكمت كند بغير اهلش در خواب مى‏بيند در و جواهر بگردن خوگ معلق گردانيده و مثل كسيكه در شهر رمضان پيش از فجر اذان گويد در خواب بيند بدهنها و فروج مردم مهر زده و امثال آن بر اين قياس است و سرّ آن علاقه مخفى است كه بين نشئات موجود است‏

 «الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا»

يعنى مردم خوابند وقتى مردند آنوقت عارف ميگردند بحقايق آنچه را كه بمثال شنيده‏اند و مى‏شناسند ارواح و حقيقت آنها را و بعقلشان مى‏فهمند كه آن مثالها قشر حقايق بودند «قال اللّه سبحانه انزل من السماء ماءا فسالت اودية بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا» پس علم را                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 42

 بآب مثل زده و قلبها را باوديه و ضلال را بزبد و در آخر آيه تنبيه فرموده بقوله تعالى «كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ» پس هر چه را كه فهم تو طاقت فهم آنرا ندارد قرآن مثل ميآورد و القاء ميگرداند بتو بوجهيكه در خواب بروحت در لوح محفوظ مطالعه كنى تا اينكه بر تو تمثل پيدا كند بمثاليكه مناسب آنست اين است كه محتاج بتعبير است پس تأويل (آيات) جارى مجراى تعبير خواب است و مفسر دور قشر دور ميزند، و چون بايست با مردم بقدر عقولشان و مقامشان تكلم شود.

پس كسيكه بخواهد بكل مردم خطاب كند وى را واجب و لازم است كه از كل نصيبى در او باشد زيرا كه قشريه از ظاهر بينان درك نميكنند مگر معانى قشريه را چنانچه قشر انسان و آنچه در ظاهر و بشره بدن او است بآن نميرسد مگر قشر معانى كه در جلد و غلاف از سواد و صور الفاظ ضبط شده اما روح معانى و سرّ و حقيقت آنرا درك نميكنند مگر صاحبان عقل و آنانند راسخين فى العلم و بهمين جهت بود كه نبى صلّى اللّه عليه و آله براى بعض اصحابش در دعاء گفته‏

 «اللهم فقّهه فى الدين و علّمه التأويل»

و براى هر يك از راسخين حظ و بهره‏ئى است كم يا زياد و ذوقى است ناقص يا كامل و درجاتى است براى آنها در ترقى اطوار درجات و غور در آن و اسرار و انوار آنها اما رسيدن بمنتها و وصول باقصى درجات براى احدى طمعى در آن نيست اگر چه درياها براى شرح آنها مركب گردد و درختها قلم شود قوله تعالى «لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً».

و از آنچه گفته شد سبب اختلاف آيات و اخباريكه در اصول دين وارد شده ظاهر گرديد و سبب اختلاف و اخباريكه در اصول دين وارد گرديد اين است كه مخاطب بخطاب طائفه‏هاى متشتت و عقول مختلف است اين است كه لازم ميآيد كه بقدر فهم و مقام هر يك از مخاطبين سخن گفته شود پس كل صحيح است و از حيث حقيقت در آن نه اختلافى است و نه مجازى اصلا و مناسب اينجا مثال مشهور                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 43

 كوران و فيل است و على هذا كسيكه از متشابهات چيزى نفهمد از جهت اينكه اگر حمل بظاهر كند با اصول صحيحه دينيه و عقايد حقه يقينيه نزد او تناقض مينمايد پس براى چنين كسى لازم است كه اختصار كند بر صورت لفظ و از خود چيزى ظاهر نكند و علم آنرا حواله كند بخدا و راسخين فى العلم پس آن منتظر نسيم رحمت خدا و در معرض نفحات الهى گردد كه در آينده بر وى مفتوح گردد امرى از جانب او «لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولًا» همانا خداى سبحان جماعتى را كه متشابهات را بدون علم تأويل ميكنند مذمت نموده بقوله «فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ». [پايان‏]                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 44

 [سوره آل‏عمران (3): آيات 8 تا 14]

رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (8) رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ (9) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ (10) كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ (11) قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى‏ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ (12)

قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرى‏ كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ (13) زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ (14)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 45

 [ترجمه‏]

اى پروردگار ما دلهاى ما را منحرف نگردان (كه از حق ميل بباطل كنيم) پس از آنكه ما را هدايت كردى و از جانب خود رحمتى بر ما ببخش بدرستى كه تو بخشنده‏ئى [8]

اى پروردگار ما همانا كه تو جمع كننده مردمانى در روزى كه شكى در وقوع آن نيست زيرا كه حقيقة خدا از وعده خود تخلف نخواهد نمود [9]

محققا آنانكه كافر شدند هرگز از عذاب خدا دفع نكند و باز ندارد از آنها هيچ چيز نه مال آنها و نه فرزندان آنها و آن گروه ايشانند آتش‏گيرانه جهنم [10]

همچون عادت تابعين فرعون و آنهائى كه پيش از آنها بودند كه بآيات ما تكذيب كردند پس خدا آنها را بگناهانشان گرفت و خدا سخت عقوبت كننده است [11]

اى محمد (صلّى اللّه عليه و آله) بگو بآنهائيكه كافر شدند زود باشد كه در دنيا مغلوب گرديد و بسوى جهنم محشور شويد و آتش بد قرارگاهى است براى شما [12]

همانا براى شما آيت و نشانه‏ايست در دو گروه كه با هم تلاقى كردند (يعنى مقابل هم شدند) دسته‏ئى در راه خدا جنگ كردند و دسته ديگر كافر بودند در حاليكه آنها مؤمنين را با چشم خود دو برابر آنچه بودند ميديدند و خدا كمك و يارى ميكند هر كس را كه بخواهد همانا در اين عبرتى است براى صاحبان بينائى قلب [13]

براى مردم زينت داده و آراسته شده دوستى شهوات از زنها و پسران و مالهاى زياد كه گرد آورده‏اند از طلا و نقره و اسبان نشان كرده شده و چهار پايان و كشت‏زار (يعنى زمينهاى زراعتى تمام اينها سرمايه زندگانى دنيا است و بازگشت نيكو نزد خدا است [14].

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 46

 (توضيح آيات)

رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً گويا آيه حكايت ميكند قول و سخن راسخين فى العلم را آنهائيكه بزيور علم آراسته گرديده‏اند و در متشابهات قرآن رأى انديشى نميكنند و آنرا برأى و سليقه خود بدون مدرك صحيحى تفسير و تأويل نمينمايند و با اظهار بندگى و كوچكى و نادانى در مقام مناجات گويند اى پروردگار ما دلهاى ما را از طريق حق مپيچان و منحرف نگردان به اين كه متشابهات را بر آنچه پسند تو نيست تأويل و تفسير كنيم، از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله حديث ميكنند كه فرموده‏

 «قلب ابن آدم بين اصبعين من اصابع الرحمن ان شاء اقامه على الحق و ان شاء اذاعه عنه»

يعنى قلب اولاد آدم بين دو انگشت پروردگار رحمانست اگر بخواهد آنرا پايدار ميدارد و اگر بخواهد او را وا ميگذارد.

 «بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا» پس از آنكه ما را بحق هدايت نمودى و از راه لطف بما تفضّل كردى و ما را موفق گردانيدى كه در آيات تو نظر كنيم و باين وسيله راهى بسوى رحمت و فضل تو و آيات تشريعى كه از حاق حقيقت و منبع احسان تو تراوش نموده بيابيم و قلب و دل خود را بكلمات روح افزاى جان بخش تو روشن گردانيم.

إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ «وهّاب» بر كسى صادق آيد كه بلا عوض و بدون غرض عطاء كند و ظاهرا از تتمه مناجات راسخين در علم است كه در نيايش و اظهار شكر گذارى گويند اى پروردگار ما رحمت را بما افاضه نما زيرا كه تو عطاء ميكنى بدون عوض.

رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيهِ اى پروردگار ما تو جمع كننده مردمى در روزى (روز قيامت) كه در آن شكى نيست، ظاهرا از جمله سجايا و خصوصيات راسخين كه از آنها حكايت ميكند اين                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 47

 است كه بمعاد و روز رستاخيز اعتراف مينمايند و گويا ايمان پاك و حقيقت يقين خود را ارائه ميدهند و گويند بار خدايا تو مردم را جمع ميكنى در آنروزى كه در آن شكى نيست و آنروز قيامت است كه خلق اولين و آخرين را با هم جمع ميكنى فرموده حق تعالى در سوره هود آيه 105 «يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ» و در سوره نساء آيه 89 «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ» در وقوع آن شكى نيست.

إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ همانا خداوند وعده داده و وعده او تخلف پذير نيست.

 «ميعاد» بر وزن «مفعال» مأخوذ از وعد است مثل «ميقات» كه مأخوذ از «وقت» است.

گويا حق تعالى راسخين را باين خصوصيات از گفتار خودشان معرفى مينمايد كه آنها باين فضائل و خصوصيات شناخته شوند تا اينكه بدانيم كه آنها جماعتى ميباشند كه آنچه از پروردگارشان بتوسط رسولش رسيده تسليم دارند و در متشابهات برأى و سليقه خود آيات ربانى را تفسير و تأويل نميكنند و گويند تمامش از نزد پروردگار ما نازل گرديده اين است كه چنين كسانى را «اولوا الالباب» ناميده، و ديگر از خصوصيات و معرفى آنها چنين است كه با آن قلب پاك و حقيقت ايمانيكه دارند از خداى خود در مقام نيايش طلب ميكنند كه قلب ما را حفظ كن كه مبادا پس از آنكه هدايتمان كردى لغزش پيدا كنيم. و ديگر از خصوصيات آنها اين است كه بمعاد و بازگشت و اجتماع مردم در روز رستاخيز در صعيد واحد اعتراف مينمايند زيرا كه راسخين از روى دانشى كه بنظام آفرينش پيدا كرده‏اند ميدانند كه دعوت دين و ارسال رسل و انزال كتب و اصلا غرض از خلقت انسانى و كوشش او در سير كمال مقدمه براى عالم حشر است.

و چنانچه آيه اين جماعت راسخين را اولوا الالباب ناميده براى اينست كه باعتراف تمام انبياء و عقلاء عالم پس از اين نشأه و اين عالم دنى البته عالمى فوق                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 48

 آنست زيرا اگر كسى بنظر تدبر در موجودات نظر كرد و اشيائى را كه پس از نيستى و عدم بوجود آمده‏اند نگريست خواهد ديد كه على الدوام در سير استكمالى قدم ميزنند تا بمنتهاى كمال لائق بخود برسند چنانچه مى‏بينيم يكدانه و حبّه گندم يا جو يا چيز ديگر وقتى در زمين كاشته شد در سير استكمالى قدم ميزند آب و هوا و حرارت را بخود ميگيرد و بدست تربيت ازلى كوشش ميكند كه خود را بكمال لايق بخودش برساند قوله تعالى در وصف آنروز فرموده «إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ» سوره دخان آيه 40.

آرى شخص متفكر كه مصداق آن راسخين فى العلمند كسى را مينامند كه پس از آنكه با نظر دقت و تدبر سرتاسر موجودات را بنگرد و با فكر عميق شالوده خلقت را زير و رو گرداند تا اينكه تجليات و ظهورات قانون ازلى و فيض وجود سرمدى را در هر يك از ذرات عالم جلوه‏گر مى‏بيند آنوقت بچشم حق بين خود مبدء و معاد خود را بنگرد و بفهمد كه پس از اين عالم عالمى است و پشت اين پرده اسراريست و سر انجام بعالمى خواهد رسيد كه فنا پذير نخواهد بود وقتى جريان عالم هستى و قانون تكامل كه سرتاسر عالم هستى را گرفته در نظر خود مجسم نمود خواهد فهميد از كجا آمده و چه بوده و براى چه آمده و بكجا خواهد رفت.

آنوقت بدرستى معلوم ميشود كه «راسخين فى العلم» كسانى هستند كه پرده جهالت از جلو چشمشان برداشته شده و از روى دانستگى و حقيقت اعتراف مينمايند و گويند پروردگار ما، تو كسى هستى كه در روز معاد همه را با هم جمع ميكنى و آنروزى است كه شكى در آن نيست، و شايد غرضشان اين باشد كه ما در مرتبه «علم اليقين بجائى رسيده‏ايم كه شك و ريبى در وعده تو و جمع شدن تمام افراد بشر در روز معاد كه وعده‏گاه تو است در ما وجود ندارد، يا اينكه بخواهند بگويند بقدرى مطلب معاد و جمع شدن مردم در صعيد واحد در نظر                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 49

 عقل واضح و جلى است كه اصلا شك و ريبى پيرامون آن نخواهد بود.

مسئله معاد از اهمّ مطالب و از بزرگترين مسائل اصول ديانت است مخصوصا معاد جسمانى و اجتماع افراد بشر در صعيد واحد و حشر و نشر و حساب و صراط و ميزان و باقى عقبات كه واقعا اگر نبود گفتار انبياء مرسلين و آيات قرآنى كه مؤمنين تعبّدا قبول كنند بندرت كسى پيدا ميشد كه بتواند قطع نظر از اخبار انبياء و رسل بدليل عقل خود راهى و لو اجمالا بطريق فهم آن پيدا كند. شيخ ابو على سينا مشهور بشيخ الرئيس از علماء شيعه با آن ذكاوت و يد طولانى كه در حكمت الهى و فلسفه داشته راجع باثبات معاد جسمانى چنانچه از او حكايت شده اظهار عجز ميكند و گفته ما معاد جسمانى را فقط تعبّدا بگفته‏هاى رسول قبول ميكنيم زيرا كه از طريق دليل عقل نميتوان اثبات نمود كه در قيامت ما با روح و جسم مبعوث ميگرديم خلاصه آنحكيم دانشمند معاد روحانى را بدليل عقلى ثابت ميكند و معاد جسمانى را از طريق نقل اثبات مينمايد.

آرى «راسخين فى العلم» آنكسانى ميباشند كه علومشان از سر چشمه درياى فيض ازلى قطره‏ئى بقلبشان ترشح نموده و دل و قلبشان را رونق داده و علوم حقيقى را از سر چشمه‏اش ميگيرند، و آن همان نورى است كه فرموده «يقذفه اللّه على قلب من يشاء من عباده» اين است كه آن بزرگواران گويا ميخواهند اظهار كنند كه اى پروردگار ما بيقين و علمى كه در قلبمان رسوخ نموده تصديق ميكنيم كه وعده تو حق است و تمام افراد بشر را در روز ميعاد جمع خواهى كرد و شك و ريب از قلب ما زائل گرديده زيرا كه علوم ما بمرتبه «عين اليقين» رسيده يعنى ببصيرت باطنى چنان يقين در قلبمان رسوخ نموده كه ديگر قابل زوال نيست و شك و ريب بالمره زائل گرديده.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً آيه در وصف كسانى است كه كفر ورزيدند و بمال و اولاد و باقى عناوين دنيوى دل خوش كردند و گمان كردند مال و اولاد آنان را از حق بى‏نياز ميگرداند                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 50

 و دين حق را انكار كردند و زير بار حكم خدا نرفتند- ديگر اين جهودان ندانستند كه مال و اولاد هرگز كسى را از حق بى‏نياز نميگرداند زيرا كه آنچه هست مال خدا و ملك او و تحت اختيار وى است و بدست غير او عاريتى است بمحض اراده حق تعالى از وى گرفته ميشود و انسان هميشه نيازمند باو است و براى ممكن بى‏نيازى تصور ندارد و او فقير الى اللّه است، زيرا كه ممكن بخود «ليس» و بحق «ايس» است چگونه شخص عاقل چنين گمان ميكند كه مال و اولاد وى را از حق بى‏نياز ميگرداند در حاليكه در هر آنى آنچه را كه بآن مينازد ممكن است از وى گرفته شود.

وَ أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ آتشگيره را وقود نامند چنين مردمانى آتشگيره آتشند- قوله تعالى در سوره بقره آيه 22 «وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ».

شايد آيه اشاره باين باشد كه همين طورى كه كافرين در دنيا منشأ فساد و گمراهى مردمند در قيامت كه هر چيزى بحقيقت جوهرى خود بروز و ظهور پيدا ميكند چنين مردمان فاسدى كه منشأ فسادند در آنجا «وقود» و هيزم جهنمند كه شرّ آنها ظاهر ميگردد.

و در قيامت بعيان مى‏بينند كه مالشان مار بوده و اولادشان مثل غل و زنجير آنها را در بند كرده قوله تعالى در سوره معارج آيه 11 فرموده «يوم يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ وَ فَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ» اين آيات انسان را يادآور ميشود كه البته روزى خواهد آمد كه انسان حاضر است كه اگر ميشد و بر فرض تمام دنيا را دارا بود فداء دهد و از عذاب برهد كسيكه ايمان در قلبش تمركز نموده امروز كه روز چاره و دسترسى است علاج روز بيچارگى و درماندگى خود را بقدر امكان ميكند كه آنوقت نا اميد و حسرت زده و مأيوس نگردد.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 51
 كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا آيه چنين مردمان كافرى را كه بمال و اولادشان مى‏نازند و گمان ميكند مال و اولاد آنان را از دين حق بى‏نياز ميگرداند.

تشبيه ميكند بآل فرعون و آنهائيكه پيش از آن از كافرين بودند مثل قوم عاد و ثمود و باقى كفار كه با آن قوت و نيرو و مال چون آنها آيات خدا را تكذيب كردند.

 «فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ» مال و منال و قوت آنها جلوگيرى از عذاب نكرد و خداى تعالى آنها را بعذاب شديد گرفت- اين آيه نظير قوله تعالى در سوره عنكبوت آيه 39 «فَكُلًّا أَخَذْنا بِذَنْبِهِ» ميباشد.

وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ خداوند در موقع عقوبت سخت انتقام است چنانچه در موقع فضل كثير الاحسان است.

قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى‏ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ اى رسول صلّى اللّه عليه و آله باين كافرين بگو بزودى شما مغلوب خواهيد گرديد و حشر شما بسوى جهنم است كه آن بد جايگاهى است- در اينجا مغلوب و در آخرت معذّب خواهيد بود «خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ» در اينكه مقصود از آيه كيانند كه آيه بمغلوب گرديدن آنها خبر ميدهد از مقاتل نقل شده كه مقصود مشركين مكه‏اند و گفته معنى آيه اين است كه اى محمد (صلّى اللّه عليه و آله) بمشركين مكه بگو بزودى شما در جنگ كشته و مغلوب ميگرديد و بجهنم رويد (چون روز بدر آمد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بكفار مكه گفت‏

 «انّ اللّه غالبكم و حاشركم الى جهنم»

خداوند خبر داده كه بشما غلبه خواهد كرد و حشر شما بسوى جهنم است.

بقول ديگر مقصود يهوديانند- كلبى گفته از ابو صالح از عبد اللّه بن عباس كه چون رسول صلّى اللّه عليه و آله روز بدر بر يهوديان غالب گرديد گفتند بخدا اين پيغمبر                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 52

 امى است كه تورات بما وعده داده و ما صفت و نعت او را در تورات خوانده‏ايم و راية او منصور است و مردود نيست و خواستند باو ايمان آورند گفتند صبر كنيم تا دفعه ديگر بنگريم اگر دست او باشد ايمان آريم چون روز احد اصحاب را نكبتى رسيد شك آوردند و گفتند اين مرد آن نيست كه ما گمان كرديم و ايمان نياوردند. و بين آنان و رسول عهدى بود تا مدتى پيش از انقضاء مدت آنعهد را شكستند- كعب اشرف با شصت سوار بمكه آمد بنزد ابو سفيان و با او عهد بستند كه يهوديان را جمع كنند و بروند بمدينه و با رسول جنگ كنند، حضرت رسول در بازار بنى قنيفقاع گفت‏

يا معشر اليهود احذروا من اللّه مثل ما انزل بقريش يوم البدر»

از خدا بترسيد كه بر شما نكبتى فرود آيد مثل آنچه روز بدر بقومش وارد آمد تا آخر. [ابو الفتوح‏] و اقوال ديگرى نيز در شأن نزول آيه گفته شده مختصر كرديم.

خلاصه از اين آيات چنين برميآيد كه حق تعالى بمردم خاطر نشان ميكند كه مال و اولاد كافرين كه باو دل بسته‏اند و خود را از حق تعالى بى‏نياز ميدانند هرگز آنها را از خدا بى‏نياز نخواهد گردانيد و آنها آتشگيرانه جهنمند.

و اين كفار شباهت دارند بآل فرعون و بآن كافرين كه پيش از آنها بودند مثل آل ثمود و قوم لوط و ديگران كه آيات حقه را انكار كردند كه ما آنها را بعذاب سخت گرفتيم.

پس از تهديد كافرين بعذاب آيه متعرض حال مشركين و كفار شده و برسولش خبر ميدهد و امر ميكند كه باين كافرين بگو بزودى شما مغلوب گرديده و جميعا وارد جهنم ميگرديد و جهنم بد جايگاهى است براى شما.

قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرى‏ كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ «قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ» بقولى خطاب بيهود است و بقولى بقريش و بقولى خطاب بمؤمنين است كه آنها را يادآور ميشود كه براى شما آيتى و نشانه‏ئى                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 53

 نمايانديم و مفسرين گفته‏اند «فى فئتين» استيناف است بر تقدير «منهم» و آيه بيان حال آن دو گروه كرده- يعنى آن دو گروهى كه در جنگ مقابل هم گرديدند «منهم» يعنى بعضى از آنها يك گروه از آنها لشگر اسلام بودند كه در راه خدا جنگ ميكردند و گويند آنها سيصد و سيزده نفر بودند- از آنها هفتاد و هفت نفر مهاجر و دويست و سى شش نفر از انصار «وَ أُخْرى‏ كافِرَةٌ» و گروه ديگر از كفار و آنان لشگر ابو جهل بودند و شماره آنها نهصد و پنجاه نفر بود «يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ» مؤمنين لشگر كفار را بچشم خود دو برابر ميديدند با اينكه لشگر كفار سه برابر لشگر اسلام بودند.

در منهج گفته اينكه دو برابر ميديدند براى اين بود كه خداى تعالى بمؤمنين وعده داده بود كه مؤمنين را بر كافرين كه دو برابر آنهايند غالب گرداند قال اللّه تعالى «مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ» و چون مؤمنين كافرين را دو برابر خود ديدند بوعده الهى مستظهر و بنصرت و غلبه خود متيقن گرديدند و ثابت قدم شدند و بر آنها غالب گرديدند. و بقولى ضمير «يرون» راجع بكفار است يعنى مؤمنين كافرين را دو برابر خود ميديدند در صورتى كه آنها سه برابر مؤمنين بودند، و اين پس از آن بود كه حق تعالى مؤمنين را در نظر كفار كم نشان داد آنجا كه گفت «وَ يُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ» خداى تعالى عدد مؤمنين را در نظر كفار كم نماياند تا اينكه كفار جرأت كنند و داخل جنگ گردند و چون داخل جنگ شدند مؤمنين را دو برابر خود ديدند و از شدت خوف مغلوب و منكوب گرديدند و اين از علامات واضحه و معجزات بينه حضرت خاتميت صلوات اللّه عليه و آله بود و گفته و مؤيد اين قول قرائت اول «تَرَوْنَهُمْ» بخطاب است كه ناقع قرائت كرده و عبد اللّه بن مسعود روايت كرده كه در ابتداء امر كه لشگر كفار در نظر ما درآمدند ما گمان كرديم آنان ششصد و بيست و شش نفرند دو برابر ما و پس از آن هر بار كه در آنها نگاه ميكرديم كمتر از مرتبه اول مينمود تا اينكه گمان كرديم آنها كمتر از ما ميباشند يكى ميگفت هفتاد نفرند ديگرى ميگفت                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 54

 صد نفرند- وقتى جنگ تمام شد ما از اسيران پرسيديم شما چند نفر بوديد گفتند هزار مرد. [پايان‏] وَ اللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ شايد آيه اشاره باشد به اين كه هر كس را خدا بخواهد او را در يارى و كمك كردن بدين حق موفق ميكند و او را مظفر و منصور ميگرداند و همانا در اين واقعه جنگ بدر با قلّت مؤمنين و كثرت كافرين با مجهز بودن آنان در مهمان جنگى و نيز نشان دادن عده كثير را بقليل و قليل را بكثير و غالب گردانيدن قليل را بر كثير، و صاحبان عقل بايستى در اين گونه امور تامل كنند و عبرت گيرند و بدانند دست خدا روى دستها است و اين را نيز بايد بدانند واقعه جنگ بدر يكى از بزرگترين معجزات رسول و نبى خاتم صلّى اللّه عليه و آله بشمار ميرود كه در اوائل اسلام بمسلمانها نشان داد.

زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ آيه يادآورى ميكند كه براى مردم تزيين و آراسته گرديده دوستى شهوات نفسانى از زنان و پسران و باقى امور طبيعى از «الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ» قنطار بمعنى مال بسيار است بعضى گفته‏اند هزار مثقال طلا است و بقول ديگر هشتاد هزار مثقال نقره در عدد قنطار اختلاف است همين قدر معلوم است كه مال بسيار است.

 «وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ» مسوّمة مأخوذ از سمو بمعنى علامت است و بقولى اسم اسب چرانده است و بقولى آنها اسبهائى هستند كه آنها را براى جنگ مهيا گردانيده‏اند و بقول ديگر مسومه اسبهاى نيكو را گويند.

و افراد بشر منهمك و فرو رفته در شهواتند و پيروى نمودن خواهشهاى نفسشان را دوست دارند قوله تعالى «أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ».

و در اينكه فاعل اين تزيين كيست بقولى حق تعالى است كه فاعل همه چيزها است و براى امتحان كه چه كسى مجاهده با نفس ميكند و بر خلاف ميول قواى                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 55

 شهوانى كه مخالف مقام بندگى است عمل مينمايد قوله تعالى در سوره كهف آيه 7 «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» و چه كسى موافقت نفس نموده و خارج از حكم الهى گرديده.

و اينكه بعضى تزيين را نسبت بشيطان داده‏اند نظر به اين است كه آيه در مقام ذم است و شيطان كار و عملش اغوا كردن است و خودش شالوده فساد است اين است كه موجبات شهوات نفسانى را در نظر انسان آراسته ميگرداند. و از جبائى نقل ميكنند كه گفته رحمان مزين چيزهاى نيكو است و شيطان مزين چيزهاى قبيح است.

و از بعضى از مفسرين است كه اين آيه و آيه بعد بمنزله بيان و شرحى است كه نسبت بآيه «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً» گفته شده زيرا اين آيه چنين مينمايد كه كافرين معتقد بودند كه مال و اولاد آنها را از خدا بى‏نياز ساخته ديگر ندانسته‏اند كه فاعل مطلق خدا است و تزيين دهنده شهوات براى زندگانى دنيا است و غرض اصلى از زندگانى دنيا سعادت اخروى است. [پايان‏] آرى آنچه منشأ حب و دوستى انسان ميشود بمال و اولاد و باقى عناوين براى ارضاء قواى شهوت و غضب و حب حيات است و معلوم است حيات بستگى دارد باعمال شهوات و تزيين آن در نظر انسان براى بقاء و حيات او است و البته تزيين و آراسته‏گى در نظر انسان از حكمت تامه الهى ناشى گرديده كه انسان براى بقاء و تعمير عالم دنيا اين عناوين در نظرش جلوه كند و آنرا براى خود و ديگران تأمين گرداند، اگر حب نفس و بقاء و شهوات نبود چگونه آدمى محتاج بمال و باقى عناوين مثل اولاد و حب جاه و برترى از ديگران و غير اينها ميشد و اگر جز اين بود چگونه امور دنيا تعمير ميگرديد و چگونه اولاد نوزاد بمشقتهاى گوناگون پدر و مادر بحد رشد ميرسيد.

خلاصه اينكه گفته شده حب شهوات را شيطان در نظر انسان زينت داده‏

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 56

 و او را مايل بمحبت دنيا گردانيده درست بنظر نميآيد، چگونه توان گفت شيطان فاعل و ايجاد كننده تزيين است، فقط عمل شيطان تحريك است نه ايجاد و آن ملعون بالقاء در نفس محرك انسان است در كارهاى قبيح نه تزيين دهنده فاعل مطلق خدا است و بس و تزيين دنيا در نظر آدمى آنهم از روى حكمت است زيرا كه حقيقت انسان و استكمال او موقوف بر اين است كه پا در اين عالم طبيعت گذارد كه حيات دنيا يكى از مراحل سير انسانى بسوى كمال بشمار ميرود و همان طورى كه معلوم است حيات دنيوى يعنى پاى گذاردن در اين عالم طبيعت و استكمال بآن موقوف و محتاج است بقواى طبيعى مثل شهوت و غضب و آنچه مقدمه آنست و تزيين آنها براى اين است كه مايل بآن گردد و ما يحتاج خود را بدست آورد تا اينكه مدتى حياتش ادامه پيدا نمايد و اين منزل دانى را بپايان رساند و از اينجا بما فوق آن سفر نمايد.

اين است كه در آيه بآنچه لازمه حيات دنيا است از دوستى مردها نسبت بزنها از روى غريزه جنسى و ارضاء قوه شهوانى تناسلى و حكمت آن بقاء نوع انسانى است و محبت پدر و مادر نسبت باولاد براى اينكه متكفل رشد او بشوند و چنين است محبت مال كه آنهم بكوشش و عمل و زحمت بدست آوردن و نگاه داشتن براى تمدن جامعه و رفع احتياج بشر است و نيز براى آميزش كردن افراد بشر و بهم كمك نمودن و احتياج پيدا نمودن هر يك بديگرى و بهم كمك دادن براى بدست آوردن مال و نيز پيدا نمودن منابع و معدنهائيكه در زمين تعبيه شده و بدست آوردن آنها خود يكى از اسرار خلقت و از بدايع صنع پروردگار عالم بشمار ميرود كه در انسان حس كنجكاوى گذاشته كه ببعضى از نعمتهاى الهى متمتع گردد، و نيز از خيل المسومة محبت بسوارى و نگاهدارى نوع حيوانات علف خوار خود حكمتى دارد كه اگر احتياج انسان بچنين حيواناتى از انعام نبود چون اين حيوانات نوعا محتاج بكفالت انسانند وقتى انسان براى حب نفس و انتفاع و احتياج بآنها مواظب حال آنها نميشد شايد نسل انواع چهار پايان                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 57

 باقى نميماند، و نيز حكمت حب انسان بزراعت و حرث خيلى واضح است كه اصلا بقاء بلكه وجود انسان بسته بخوراك و پوشاك است و تمام اينها براى انتفاع انسان است.

خلاصه تزيين اين امور در نظر انسان از حكمت تامه سرمديه الهيه تراوش نموده و همين طورى كه حق تعالى ايجاد كننده انسان است با شهوات او اموريكه سبب حيات و بقاى او است در نظرش زينت داده و اين خود لطف و رحمتى است از طرف فياض متعال.

و اين آيه نظير قولى تعالى كه در سوره كهف آيه 7 فرموده (إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا) يعنى همانا ما قرار داديم آنچه در زمين است زينت زمين براى اينكه آنها را (يعنى اولاد آدم را) بيازمائيم كه كدام يك عملشان نيكوتر است، اين است كه در آخر آيه فرموده:

ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ پروردگار رحمن ببشر يادآورى ميكند و گويا فرموده‏اى بشر بدان اين نعمتهائى كه بتو عنايت نموديم آنها را در نظر تو جلوه داديم اينها يك متاع اندكى است كه براى براى انتفاع حيات دنيوى بتو عطا نموديم كه در حيات دنيا از آنها بهره‏مند گردى و خود را بزيور علم و عمل بيارائى تا اينكه بازگشت تو بسراى باقى و ملاقات رحمت پروردگارت بنيكوتر وجهى باشد نه اينكه مشغول زخارف دنيوى شوى و دل باين عاريت سرا ببندى و مقصود اصلى پروردگارت را و آن حكمتى كه براى آن آفريده شده‏ئى كه استكمال تو است و آن سرمايه عمرت را كه بتوانى بآن حيات جاودانى تهيه كنى و نعمت هميشگى يابى در اثر پيروى شهوات برايگان از دست بدهى و موقع بازگشت با دست خالى و حسرت زده با بار گناه بسراى باقى رهسپار گردى و آنچه را كه از متاع دنيا و حظوظات نفسانى كه دل بوى بسته بودى از كفت رفته و با دست تهى ناله برآرى و التماس كنى كه يك روز ديگر مرا بدنيا برگردانيد تا اينكه تدارك ما فات نمايم از تو پذيرفته نخواهد گرديد.                        

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 58

 [سوره آل‏عمران (3): آيات 15 تا 22]

قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ (15) الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا إِنَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ قِنا عَذابَ النَّارِ (16) الصَّابِرِينَ وَ الصَّادِقِينَ وَ الْقانِتِينَ وَ الْمُنْفِقِينَ وَ الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحارِ (17) شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (18) إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ (19)

فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْأُمِّيِّينَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ (20) إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ (21) أُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ (22)

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 59

 [ترجمه‏]

اى محمد بگو آيا ميخواهيد شما را آگاه گردانم ببهتر از اينها (كه محبوب شما است) بر آنكسانيكه متقى و پرهيزكارى پيشه كرده‏اند نزد پروردگارشان بهشتهائى است كه از زير آن نهرها جريان دارد و براى آنها است زنهاى پاكيزه و خوشنودى خداوند (از همه آنها بهتر خواهد بود) و خدا ببندگان خود بينا است [15]

همان كسانيكه ميگويند پروردگارا ما ايمان آورديم پس گناه ما را بيامرز و عذاب آتش را از ما باز دار [16]

 (آنان صبر كنندگان و راست گويان و فرمان برداران و انفاق كنندگان و طلب آمرزش كنندگان در سحرهايند (17)

خدا گواهى ميدهد كه الهى نيست مگر او و فرشتگان و صاحبان علم نيز بر يكتائى او ثابت و گواهند كه الهى نيست مگر او كه توانا و درستكار است [18]

همانا دين ثابت و پسنديده نزد خدا دين اسلام است و آنهائيكه كتاب بآنها عطا گرديده شده اختلاف نكردند مگر پس از آنكه بحقانيت قرآن عالم شدند از روى طغيان و دشمنى بين آنها و كسيكه بآيات خدا كافر شود همانا خدا بسرعت حساب كننده است [19]

پس اگر (اين كافرين) با تو (در دين) محاجه كردند بگو خود و پيروانم را تسليم امر خدا كرده‏ام و اى رسول بآنهائيكه كتاب داده شده و آنهائيكه امّى ميباشند بگو آيا اسلام آوريد اگر اسلام آورند حقيقة هدايت مى‏يابند و اگر سرپيچى كنند و اعراض نمايند همانا وظيفه تو تبليغ است و خدا ببندگان خود بينا است [20]

همانا كسانى كه بآيات خدا كفر ميورزند و پيمبران را بناحق ميكشند و كسانى را از مردم ميكشند كه بعدالت امر ميكنند آنها را مژده ده بعذاب دردناك [21]

آنهايند كه اعمالشان در دنيا و آخرت تباه گرديده و براى آنها يار و ياورى نخواهد بود [22].

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 60

 (توضيح آيات)

قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ پس از آنكه ذات متعال در آيات بالا مؤمنين را خاطر نشان ميكند كه مال و اولاد و باقى عناوين دنيوى هرگز كافرين را از عذاب خدا بى‏نياز نميگرداند چنانچه آل فرعون و آن كفاريكه پيش از آنها بودند مثل قوم عاد و ثمود كه در اثر كفر و تكذيب آيات الهى خداوند آنان را بسبب گناهانشان بعذاب سخت گرفت- شايد آيه بعد براى تنبيه مؤمنين اشاره باين باشد كه عذاب آل فرعون و ديگران منحصر بعذاب اخروى نبوده بلكه در همين عالم نيز آنان مبتلا بغرق و عذاب گوناگون گرديدند همين طور كفار زمان رسول صلّى اللّه عليه و آله در همين عالم اثر كفرشان را فهميدند و عذاب دنيا در هر جا كه مصلحت در وقوعش ايجاب نمايد نمونه‏ايست از عذاب آخرت و كفار آتش گيره جهنمند.

و يك نمونه كوچك آن قضيه جنگ بدر است كه در اين آيات يادآورى نموده كه كفار با مجهز بودن مهمات جنگى و كثرت مردان جنگجو و قلّت مسلمين و كمى وسائل از زاد و توشه و باقى اموريكه در جنگ لازم است كه بدون آنها عادتا ظفر يافتن بر دشمن غير ميسّر است با اين حال خداوند در مظفر گردانيدن رسولش بآنان نشان ميدهد كه بدانند در جائيكه اراده حق تعالى بر امرى تعلق نگرفته مال و اولاد و باقى عناوين دنيوى كسى را از حق بى‏نياز نميگرداند و مال و اولاد و باقى عناوين دنيوى را كه براى بشر زينت داده شد براى رفع احتياج زندگانى دنيوى است و انسان خردمند نبايد دل بآن ببندد و تمام همش را مصروف بر آن گرداند- نيكى و سعادت و كمال و پيروزى كه حسن عاقبت منوط بآن است نزد خدا است كه نتيجه حيات سعادت‏مندان و مؤمن با تقوى است.

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 61
قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ الخ ظاهرا اين آيه براى بيان جمله (وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ) ذكر شده كه بانسان خاطر نشان كند كه حق تعالى مال و اولاد و باقى عناوين دنيوى را در نظر او زينت داده كه در حيات دنيا و رفع احتياجات آسوده خاطر شوند و پس از آن در اصلاح نفس و روح و روان جديت كنند و بحيات حقيقى سرمدى فائز گردند زيرا كه حيات دنيا مقدمه حيات آخرت است تا آدمى از دغدغه طبيعت آرام نگردد اصلاح روح و روان و صفاى قلب بر وى ميسر نميگردد اين است كه در آخر آيه فرموده «ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا» و در اين آيه برسولش خطاب نموده كه باينها بگو آيا ميخواهيد شما را خبردار كنم بزينتى كه بهتر از اين زينت دنيا است كه براى مؤمن با تقوى نزد پروردگارش مهيا گرديده.

و در بيان زينتى كه بهتر از زينت دنيا باشد بهشتهائى را معرفى نموده كه از زير درختها يا غرفه‏هاى آنها چشمه‏هاى آب على الدوام چنانچه در آيات ديگر اشاره كرده جريان دارد و آن مؤمنين با تقوى خواهند بود و نيز يادآورى كرده كه در آن بهشتها زنهاى پاكيزه وجود دارند- ذكر ازواج مطهره با اينكه در بهشت كه از رحمت الهى بروز و ظهور نموده همه طور نعمتى مهيا است، شايد براى اهميت متاع دنيا باشد زيرا كه نظر بغريزه جنسى انسان راجع بازدواج و جفت نيكو لذت بخش خيلى اهميت ميدهد.

وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ چون آيه در وصف مؤمنين با تقوى است و معلوم است كه منتهاى آرزوى مؤمن متقى رضايت و خشنودى حق تعالى است كه نيكى حسن عاقبت منوط بهمان است كه خدا از بنده راضى باشد و خداوند تعالى در سوره بينه آيه 8 فرموده «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ» خداوند از آنها راضى و آنها نيز از خدا راضى ميباشند- معلوم است رضايت حق تعالى از بنده وقتى است كه بنده كاملا با ايمان و تقوى و مطيع امر خدا و رسولان او باشد و رضايت بنده از خدا وقتى است كه                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 62

 وى را پاداش نيكو دهد و دل و سريره او را پر از معرفت و محبت خودش يعنى خالقش گرداند كه منتهاى طلب و آرزوى مؤمن با تقوى همين است زيرا كه بالاترين كرامتى كه حق تعالى نسبت ببندگان خاص خود دارد اين است كه بالقاء محبت و معرفت بخودش (يعنى پروردگار) او را گرامى دارد و از مقربين درگاهش بشمار آورد زيرا كه بدون شناسائى بعضى از اوصاف الهى و عظمت سرمدى قلب مؤمن آرام نميگيرد و انس براى او ميسّر نميشود و چنانچه جمله «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ» مشعر بر آن است، علامت رضايت حق تعالى از بنده وقتى هويدا ميگردد كه بنده هم از خدا بدل و زبان راضى باشد و اظهار رضايت نمايد و لو اينكه بانواع و اقسام بلاها و مصيبات دنيوى مبتلا گردد و اين از بالاترين فضائلى است كه براى انسان كامل ممكن است ميسر گردد «وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ» خداوند بحال بندگانش و بتمام حالات او از رضاء داشتن بر آنچه بر او تقدير شده يا سخت آوردن بر آنچه خلاف ميل او است بينا و آگاه است، و شايد اشاره باين باشد كه خدا بينا و آگاهست بر آنچه بندگان صالح او از نعمتهاى دنيوى و خير او است باو عطا نمايد يا از او باز دارد، و نيز ميتوان اين معنى را از آيه «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً» سوره حجر آيه 28 استفاده نمود.

در اين آيه خداى متعال بندگانى را كه صاحب نفس مطمئنه‏اند گرامى داشته و آنها را بجوار رحمت خود ميطلبد و بوى خطاب شفقت آميز مينمايد كه اى كسيكه صاحب نفس مطمئنه گرديده‏ئى و سالهاى سال در آرزوى قرب او گذرانيده‏ئى بر گرد بسوى پروردگارت در حالى كه تو از او راضى و او هم از تو راضى است و كسيكه بگوش دل چنين سخنى را يا در حال مرگ يا نزد احضار در قيامت يا ايام حياتش بنا بر اختلاف آراء از مولاى خود بشنود چه حالى خواهد داشت آيا نزد او اين چنين كرامت بالاتر از درجات بهشتى و نعمتهاى غير متناهى دنيا و آخرت نيست.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 63

 آرى وقتى ميتوانيم بخشنودى خدا و رضايت او پى ببريم كه خود را امتحان كنيم كه آيا اولا بنده مطيع هستيم يا نه و ثانيا آيا در تمام حالات از نعمت و بلا و سختى و رفاه حال ما يكسان است يا در حال نعمت چنانچه بيشتر مؤمنين چنينند راضى و خوشنود و شاكرند و در حال بلا و سختى و مصيبات نميتوانند رضايت خود را نگاه دارند، اگر خيلى كوشش كنند بزبان نميآورند لكن در دل ناراحت ميباشند واقعا اين آزمايش بزرگى است كه البته شخص صالح و شاكر و راضى از غيرش آزمايش ميگردد.

الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا إِنَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ قِنا عَذابَ النَّارِ چنانچه ظاهر است آيه راجع بمتقين و پرهيزكاران است و بچند صفت حسنه نيكوكاران را ستايش كرده و قول آنها را حكايت ميكند و باين آيه و آيه بعد آنان را ميستايد و معرفى مينمايد:

1- در مقام مناجات گويند پروردگار ما، ما ايمان آورديم ظاهرا غرض آنها نه خود ستائى و نه منت گذاردن است زيرا كه شأن شخص با تقوى بالاتر از اين است كه بخواهد در مقابل مولاى خود كه خود را بنده و فقير الى اللّه ميداند اظهار خودنمائى نمايد بلكه در مقابل عظمت و جلال خداوندى پروردگار عالم مانند عبد ذليل و مرده بدست غسال خوديت خود را فراموش مينمايد و همه چيزها را ناچيز بنظر ميآورد و نيز چگونه ممكن است در مقام اظهار ايمان باشد و حال آنكه ميداند موفق شدن او بايمان چنانچه فرموده «بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ» خود فضيلت ديگرى است كه پروردگارش نصيبش كرده و او منت بر وى دارد، هرگز بنده صالح پرهيزگار چنين فكرى در قلبش خطور نميكند كه بخواهد اظهار خوديت كند چه جاى آنكه منت گذارد بلكه هميشه بزبان و قلب شكرگزار و سپاس گذار ولى نعمت خود ميباشد و از او طلب زيادتى ايمان و موفق گرديدن بر عمل صالح مينمايد و اين اظهار كه گويند پروردگارا ما ايمان آورديم براى اين است كه نعمت ايمان كه بآنها روزى كرده اظهار نمايند چنانچه در سوره                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 64

 الضحى آيه 11 برسولش امر فرموده «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» و در اثر شكر گذارى نعمتش زياد گردد.

و نيز پرهيزگاران ميگويند پروردگارا ايمان آورديم پس گناهان ما را بيامرز و ما را از عذاب آتش نگاه دار در واقع اين آيات كه صفات متقين را بشمار آورده شايد براى ارشاد ديگران است كه مؤمن متقى پرهيزكار بايستى هميشه روى دلش بسوى پروردگارش باشد و چنان خوف و خشيت مقام عظمت الهى بر قلبش مستولى گرديده كه با اينكه متقى و پرهيزكار است و هميشه خائف و لرزان است ميخواهد در پناه حق تعالى از عذاب جهنم محفوظ باشد.

الصَّابِرِينَ وَ الصَّادِقِينَ وَ الْقانِتِينَ وَ الْمُنْفِقِينَ وَ الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحارِ در اين آيه پنج صفت و پنج فضيلت مخصوص پرهيزكاران و در باره آنان نام برده كه باين پنج فضيلت در اين آيه و مناجاتى كه در آيه پيش يادآورى كرده متقين شناخته گردند:

1- الصابرين، صابر بطور اطلاق شامل كسى ميگردد كه در هر امر مكروهى كه بوى اصابت نمود از مصيبات و ناملايمات داراى چنان نفس قوى باشد كه خود را نبازد و اختيار از دستش بيرون نرود و جزع و فزع ننمايد و مثل كوه راسخ در مقابل طوفان بلاء خود را محكم نگاه دارد، اين مرتبه اول صبر است و اين صفت جميله اختصاص بمتقين ندارد بلكه يكى از علامت شجاعت بشمار ميرود.

مرتبه دوم كه اختصاص بمؤمن متقى دارد اين است كه راجع بعبادات و طاعات و بندگى و عبوديت پايدار باشد و در عبادات و خيرات سستى و تنبلى بخود راه ندهد و اوامر مولا را بجان و دل بپذيرد و بر طبقش عمل بنمايد. مرتبه سوم صبر بر ترك معصيت است و چنانچه گفته‏اند صبر بر ترك معصيت از تمام اقسام صبر بالاتر و فضيلت آن بيشتر است زيرا كه جلوگيرى از شهوات نفسانيه مخصوصا وقتى كه قواى شهوانى بحركت آمد و بفرض مانعى جلوگير نشد در اين حال چيزيكه تواند جلو آنرا بگيرد فقط ايمان و تقوى است چون بر خلاف شهوات                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 65

 عمل كردن در موقع غلبه آن كار آسانى نيست، يك ايمان راسخ و نفس زكيه ميخواهد كه در اين موقع مؤمن بتواند خود را نگاه دارد اين است كه صبر را در اين آيه يكى از اوصاف متقين بشمار آورده زيرا كه بجز در پرتو ايمان و تقوى ممكن نيست كسى در تعداد و در زمره صابرين محسوب شود.

2- «وَ الصَّادِقِينَ» را بصابرين عطف داده يعنى دوم از خصوصيات پرهيزكاران اينست كه آنها راستگويانند.

صدق بمعناى عرفى بر كسى صادق آيد كه در گفتار و كردار و عمل صادق باشد قولش هم مطابق واقع و هم مطابق عقيده وى انجام گيرد در سخنانش دلش با زبانش همراه باشد بر خلاف عقيده‏اش سخن نگويد اگر با كسى اظهار دوستى و رفاقت نمود مخصوصا با دوستان خدا ثابت قدم باشد، اگر با كسى وعده كرد بر خلاف وعده خود عمل ننمايد و خلاف وعده نكند.

3- «وَ الْقانِتِينَ» قنوت خضوع و اظهار كوچكى بنده است كه در مقابل عظمت خداوندى مينمايد يا بمعنى فرمان بردارى امر خدا است در نهان و آشكارا و در اين آيه قنوت را سوم از خصوصيات متقين بشمار آورده زيرا مؤمن متقى كسى است كه معرفت و محبت حق تعالى در جان و قلبش ريشه دوانيده و شاخه‏ئى از آن اطراف دل و جانش را فرا گرفته اين است كه در همه حال خاضع و در فرمان بردارى راسخ است.

4- «وَ الْمُنْفِقِينَ» را عطف بقانتين داده يعنى چهارم از اوصاف متقين انفاق كردن است كه از راه حلال براى خشنودى و رضاى حق تعالى بمستحقين انفاق ميكند اگر چه در عرف انفاق در بخشش مال شايع است- لكن در معنى و حقيقت هر امر خيرى را كه خداوند بانسان كرامت نموده از مال و علم و شهرت و رياست اگر بمردم مخصوصا بمؤمنين در مورد احتياجشان بخشش كند شايد داخل منفقين فى سبيل اللّه گردد، در حديثى آمده كه هيچ روزى آفتاب نتابيده مگر اينكه در پهلوى آن دو فرشته باشد و گويند بار خدايا هر نفقه كننده را عوض ده و هر

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 66

 بازدارنده‏ئى را مالش را در ورطه تلف انداز. [منهج الصادقين‏] 5- «وَ الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحارِ» را عطف بمنفقين داده يعنى از جمله فضائل پرهيزكاران اين است كه در سحرها كه وقت مناجات با قاضى الحاجات است و موقع استجابت دعا است آنان از پروردگارشان طلب آمرزش مينمايند.

از تفسير اهل بيت نقل ميكنند كه آيه در شأن على عليه السّلام نازل گرديده اما الصابرين نظير آن قوله تعالى (وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ) و اما الصادقين فنظيره قوله تعالى (وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ) و اما القانتين فنظيره (أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً) و اما المنفقين فنظيره (الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً) و اما المستغفرين فنظيره (كانُوا قَلِيلًا مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ).

از ابى عبد اللّه عليه السّلام روايت شده كسيكه در وقت سحر هفتاد مرتبه استغفر اللّه گويد از اهل اين آيه محسوب ميگردد.

شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ شهادت مأخوذ از شهود است و شهود مشاهده و بعيان ديدن چيزى را گويند كه در موقع شهادت بآن اقرار ميكنند.

شايد شهادت دادن حق تعالى بر نفس خود كه الهى و معبودى جز او نيست اشاره بتوحيد ذات است كه خداوند خودش شهادت ميدهد و خبر ميدهد خالق و آفريننده و مدبر عالم يكى است و مشركين كه با اله الهانى قائل ميگردند كه در تدبير عالم يا در آفرينش شريك خدا باشند آنان در اشتباهند خودش بذاته گواه و دال بر ذات خود و وحدت و اوصاف جلال و جمال خود ميباشد در دعا ميخوانيم‏

 (يا من دلّ على ذاته بذاته و تنزّه عن مجانسة مخلوقاته)

وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ يعنى ملائكه ببزرگى و عظمت او شهادت ميدهند و صاحبان دانش از پرتو                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 67

 دانش و علم و موهبتى كه بآنها داده شده شهادت ميدهند، بقسط يعنى بعدالت به اين كه الهى نيست كه مستحق پرستش باشد مگر آن خداى يكتا يعنى خود حضرت حق تعالى و تمام انواع و اقسام ملائكه و تمام علماء حقيقى شهادت ميدهند بر وحدانيت اله عالم و بر عدالت و در قيامت در مرتبه عبوديت استوارند و كجى در آنها نيست.

الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ دو صفت از اوصاف كبريائى خود را تذكر ميدهد اشاره به اين كه آن الهى كه متصف بالوهيت و وحدت است هم «عزيز» و غالب و مستولى بر تمام مخلوقات است و آنچه غير او است در تحت قيوميت و احاطه علميه وى است و هم «الْحَكِيمُ» است كه كليه امور آفرينش را از روى حكمت و صلاح و درستى انجام ميدهد در انجام امور عالم محتاج بشريك و معاون و كمك كار نيست، باراده ازلى خود ميآفريند و بصفات ذاتيه خود موجودات را پرورش ميدهد و هر كس را درخور خودش روزى ميدهد و بكمال لايق باستعدادش ميرساند.

بروايتى حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله فرمود هر كه اين آيه را ساعتى كه در خواب ميرود بخواند تا آخر و پس از آن بگويد

 «و انا على ذلك من الشاهدين رب العالمين»

خداى تعالى هفتاد هزار ملك بر وى گمارد تا روز قيامت بر او استغفار كنند.

و در روايت ديگر آيه را تا آخر بخواند و بعد بگويد

 «و انا اشهد بما شهد اللّه و استودع اللّه هذه الشهادة فهى لى عند اللّه وديعة»

روز قيامت اين خواننده را بياورند و رب العالمين گويد

 «ان لعبدى هذا عهدا و انا احق من وافى بالعهد ادخلوا عبدى الجنة»

گويد اين بنده را با من عهدى است و كيست از من سزاوارتر بوفاى عهد بنده من او را ببهشت فرود آريد.

إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ گفته‏اند جمله مستأنفه است كه براى تأكيد جمله اول آورده يعنى همانا دين پسنديده نزد خدا اسلام است نه ملت يهود و نصارى.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 68

 اشاره به اين كه دين پسنديده نزد حق تعالى همين دين اسلام است كه آن دين پسنديده نزد حق تعالى دين انقياد و تسليم و عبوديت است «اسلام» مأخوذ از سلم و انقياد و استقامت در مقام بندگى است.

در سوره آل عمران آيه 85 فرموده «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ» كسيكه تابع دينى گردد غير از اسلام هرگز از وى پذيرفته نخواهد گرديد يعنى اجر و پاداشى براى عمل وى نيست.

از تفسير على بن ابراهيم نقل ميكنند كه امير المؤمنين عليه السّلام در بعضى از خطبه‏هاى خود فرمود

 «لانسبنّ- اليوم الاسلام نسبة لم ينسبه احد قبلى»

يعنى اسلام را نسبت ميدهم بنسبتى كه پيش از من احدى چنين نسبتى بآن نداده و آن اين است.

 «الاسلام هو التسليم و التسليم هو اليقين و اليقين هو التصديق و التصديق هو الاقرار و الاقرار هو العمل و العمل هو الاداء»

بعد از آن آنحضرت گفته مؤمن دينش را از ربّش ميگيرد نه از رأيش و همانا ايمان مؤمن از عملش شناخته ميشود و كفر كافر بانكارش معلوم ميگردد

 «ايها الناس دينكم حق»

و سيئه كه در اين دين واقع گردد بهتر از حسنه‏ئى است كه در غير آن واقع شود.

مرحوم مهدى الهى قمشه‏اى در توجيه آيه «شَهِدَ اللَّهُ» چنين گفته معنى شهادت خدا بر يكتائى خويش اين است كه هر كس معنى الهيت را فهم كند بيقين داند كه الهيت و وحدت و يگانگى ذاتى او است چه آنكه حقيقت او كل وجود و هستى صرف است و اين معنى را ثانى و دو تائى محال، زيرا ثانى نيستى است پس در حقيقت معنى الهيت خود بزرگترين شاهد و دليل يكتائى او است، مشركين چون بمعنى الهيت پى نبردند كه كل وجود و وجود كل است او را در حدود ماهيات ممكنه تصور كرده و بر او شريك فرض نمودند و البته هر ممكن را مثل و مانند ممكنى است، اما واجب متعال كه برتر از حدود ممكنات است حقيقتش يگانه                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 69

 و وجود مطلق و هستى صرف شبيه و نظير او معدوم و ثانى او ممتنع است.

 [پايان‏] [بين دانشمندان در توجيه «أُولُوا الْعِلْمِ» اختلاف است‏] 1- بقولى آنها پيمبرانند كه بر اين گواهى ميدهند. 2- ابن كيسان گفته صحابه رسولند از مهاجر و انصار. 3- مقاتل گفته احبار اهل كتابند آنهائيكه ايمان آوردند چون عبد اللّه سلام و غير او. 4- سدى و كلبى گفته‏اند علماء مؤمنانند 5- در تفسير اهل بيت عليهم السلام است كه اولوا العلم على امير المؤمنين است بيان قوله تعالى «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» اگر علماى اهل اسلام يا علماى اهل كتاب يا مهاجر و انصار و صحابه باشند و آيه محتمل و شامل ايشان باشد على عليه السّلام اوليتر و از صحابه بالاتر و رئيس و رأس ايشان است و اگر از اهل بيت گوئى او اول و پيشواى ايشان است و اگر از علماى ايمان گوئى او مقدم ايشان است و اگر احبار اهل كتاب گوئى او بكتاب ايشان از ايشان عالم‏تر است زيرا كه بروايتى خودش فرموده‏

 «و اللّه لو ثنيت لى الوسادة حكمت بين اهل التورية بتوراتهم و بين اهل الانجيل بانجيلهم و بين اهل الزبور بزبورهم و بين اهل القرآن بقرآنهم حتى يزهو كل الكتاب من هذه الكتب و يقول يا رب ان عليا قد قضا بقضائك‏

حديث طويل» و اين آيه در عطف آن بر فرشتگان مانند آن آيه است كه خداى تعالى فرموده «فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ» و اينكه خداى تعالى علما را بر فرشتگان عطف داده نظر ببزرگى قدر و منزلت ايشان است و آن عالمى است كه خداى تعالى را باسماء حسنى و صفات عليا بشناسد و علماى اعلام اسلامند و چراغهاى زمينند و امان اهل او جابر انصارى از رسول صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده كه فرموده ساعتى كه عالم تكيه كند بر فراش خود و در علمش نظر كند بهتر است از عبادت هفتاد سال كه عامى عبادت كند.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 70

 انس بن مالك از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده كه فرموده علم بياموزيد زيرا كه تعلمش حسنه و درسش تسبيح و بحث آن جهاد و تعليمش بكسى كه نميداند صدقه است و تذكرش بكسى كه نميداند قربت است‏

لانه معالم الحلال و الحرام‏

تا آخر حديث كه مفصل است. [ابو الفتوح رازى‏] وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ [سخنان مفسرين كه اهل كتاب كيانند] 1- بعضى گفتند مقصود از كتاب تورات است و اهل آن يهوديانند كه در آن اختلاف كردند. [ربيع‏] 2- محمد بن جعفر گفته مقصود انجيل است و اهل آن نصارى هستند.

جبائى گفته جنس است يعنى آنهائى را كه قبلا بآنان كتاب داده شده از تورات و انجيل.

ربيع گفته وقتى نزديك موت موسى عليه السّلام رسيد هفتاد حبر از دانشمندان بنى اسرائيل را طلبيد و تورات را بآنها سپرد و يوشع بن نون را بر ايشان خليفه گردانيد چون دو سه قرن بگذشت فرزندان آنها با هم نزاع كردند و خونها ريختند و اين پس از آن بود كه علم تورات و بيان احكام آن بر آنها آمده بود.

بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ آيه اخبار باين است كه اهل كتاب يهوديان باشند يا نصارى يا هر دو را شامل ميگردد زيرا كه من موصوله «مَنْ يَكْفُرْ» عموم دارد و ظاهرا تمام آيات الهى از تورات و انجيل و قرآن را نيز شامل ميگردد و آنان پس از آنكه عالم گرديدند بحقانيت كتابشان كه از طرف پروردگارشان براى هدايت آنها فرود آمده طغيان كردند و فساد آنان نبود مگر از راه ظلم و فساد و طلب شهرت و رياست كه نسبت بهم و بآيات الهى ظلم و تعدى و طغيان نمودند.

و كسانيكه بآيات خدا كافر گردند و آيات را بغير وجهش تأويل و تفسير نمايند يا اصلا انكار كنند كه از جانب خدا است يا طور ديگر نسبت بآيات خدا

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 71
فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ جحود كنند.

چنين مردمانى بزودى در مورد حساب واقع ميگردند.

آيه تهديد است كه بدانيد اهل كتاب آنهائى كه پس از آنكه حق بر آنها ثابت شد و عالم شدند بحقانيت قرآن و انكار كردند بزودى خداوند بحساب آنها سرعت مينمايد، شايد اشاره باين باشد كه بآنها مهلت نميدهد كه در قيامت بحسابشان رسيدگى نمايند بلكه پيش از آن بعذابهاى كذايى قيامت بكيفر اعمالشان ميرسند.

فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ پس از آنكه حق تعالى در آيات بالا بيان ايمان و اسلام را بميان آورد خطاب برسولش مينمايد و باو دستور ميدهد كه وقتى اهل كتاب كه چنانچه مفسرين گفته‏اند شايد مقصود نصاراى نجران بودند كه با حضرتش در امر عيسى عليه السّلام نزاع و مجادله ميكردند، و شايد مقصود يهوديان يا تمام علماى اهل كتاب باشند و باطلاقش شامل ميگردد هر كس كه در توحيد و دين با تو محاجه و نزاع كند بگو من وجه خود را يعنى نفس و قلب و آن روح و روان و سريره خود را تفويض بحق تعالى نمودم و همه اعضاء و جوارح خود را تسليم امر پروردگارم گردانيدم و بهيچ وجه كسى را در بندگى و فرمان بردارى با او شريك نمينمايم و نيز مؤمنين آنهائيكه تابع منند «وَ مَنِ اتَّبَعَنِ» عطف بر ياء متكلم است يعنى من و آنهائيكه ايمان آوردند چنينند كه بتمام وجه خود را تسليم حق تعالى گردانيده و مطيع امر مولاء شده‏اند و بكلى از شك و ريب پاك گرديده‏اند و ايمان حقيقى و خلوص در قلبشان جاى گزين گرديده اشاره به اين كه ايمان حقيقى همين است.

وَ قُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْأُمِّيِّينَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا آيه باز خطاب برسولش نموده كه باهل كتاب بگو و نيز از آنهائيكه امّى و درس نخوانده‏اند سؤال كن آيا شما اسلام آورديد.                       
مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 72

 شايد مقصود از سؤال كه آيا شما اسلام آورده‏ايد چنين باشد كه بايد بدانيد اسلام حقيقى و ايمان فقط بگفتن شهادتين نيست مؤمن حقيقى و مسلمان واقعى كسى ميباشد كه بوجه خود يعنى بحقيقت و سريره رو بحق آرد و مطيع امر پروردگارش گردد.

آيه مشعر بر اين است كه همزه «أَ أَسْلَمْتُمْ» استفهام انكارى است يعنى اعمال و افعالتان نشان ميدهد كه شما اسلام نياورديد فقط لقلقه زبان است و براى نفع دنيوى از حفظ جان و مال بدست آوردن منافع مالى يا غير اينها اظهار اسلام كرده‏ايد.

فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ خطاب باهل كتاب از يهوديان و نصارى از علماء آنها و عوام آنها كرده كه اگر شما ايمان آوريد حقيقة هدايت يافته‏ايد و رستگار شده‏ايد و بنفع خودتان تمام ميشود كه سعادت و كمال و رستگارى در اثر اسلام و ايمان نصيب شما خواهد گرديد و اگر از حق و اسلام اعراض نمائيد آنهم بضرر خودتان تمام خواهد شد و اين جحودان و كفار كه از اسلام و قرآن اعراض ميكنند بايد بدانند كه اعراض آنان ضررى و منقصتى بر تو كه رسول ما ميباشى نميرسد فقط وظيفه تو تبليغ است و اينكه بايد رسالات ما را بآنها برسانى وظيفه ديگرى ندارى و خدا بينا و بر عمل بندگانش آگاهست.

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ الخ بقولى مقصود از آيات قرآنست و بقول ديگر حجتهاى روشن و برهان صادق جلى بر وحدانيت و فردانيت حق تعالى كه از قبل آفاقى و انفسى آيات تكوينى آفاقى و تشريعى قرآنى هويدا است آنهائيكه با اين ظهور آيات كافر شدند و انكار الوهيت و وحدت اله عالم را كردند و باضافه پيمبران را بناحق كشتند و نيز بقتل رسانيدند آنهائى را كه از روى حقيقت مردم را امر بعدل و درستكارى مينمودند چنين مردمانى را مژده ده بعذاب دردناك.                      
 مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏3، ص: 73

 در صورتى كه هر يك از اين چند عمل كه كفار مرتكب ميگرديدند عذاب سخت را ايجاب ميكند چه خواهد بود در شدت عذاب كسيكه هم بآيات خدا كافر گردد و انكار كند و هم پيمبرى از پيمبران را بكشد يا مصلحى را كه امر بعدل ميكند زجر نمايد مسلما عذابش مضاعف ميگردد.

بعضى از مفسرين گفته ابو عبيده جراح گفت يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله از اين مردمان در قيامت عذاب چه كسى سخت‏تر است رسول [ص‏] جواب داد «من قتل نبيا» كسيكه پيمبرى بكشد يا كسيكه كسى را بكشد كه امر بمعروف يا نهى از منكر ميكند و همين آيه را خواند پس از آن گفت اى ابا عبيده بنى اسرائيل چهل و سه پيمبر را بيكساعت از اول روز كشتند پس صد و دوازده مرد از نيك مردان و عابدين بنى اسرائيل برخواستند كه بآنها امر بمعروف و نهى از منكر نمايند آن صد و دوازده مرد را در آخر روز كشتند، مفسرين گفته‏اند اين ملوك بنى اسرائيل بودند از آن يهوديان كه پس از موسى [ع‏] برخواستند و اين آيه در باره آنان نازل گرديد. [كشف الاسرار] أُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ چنين مردمانى كه اين طور عمل مينمايند اگر اعمال زشت خوبى هم كرده باشند حبط ميگردد و سبب هلاكت آنها ميشود هم در دنيا كه بشومى اعمال زشت خود پابند و هلاك ميگردند و هم در آخرت كه بعذاب سخت گرفتار خواهند گرديد و از عذاب نجات دهنده‏ئى نمى‏يابند، با اينكه دنيا جاى مهلت است و جاى مجازات آخرت است لكن شومى اعمال ظالمين طورى است كه در دنيا نيز آثار مهلكى از آن پديدار ميگردد مثل اينكه سلاطين جور بر آنها مسلط ميگردند يا در دنيا ببدنامى ظالم و مفسد شناخته ميگردند يا غير اينها از آفات دنيا كه البته بظالم و ستمكار وارد خواهد گرديد.